جلسه اول شرح نهج البلاغه

جلسه اول شرح نهج البلاغه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 29/8/1400

استاد عابدینی – شرح خطبۀ همام – جلسه اول

سلام بر دوستان عزیز

تا به حال جلسات متعددی با دوستان انجمن اسلامي  پیرامون تفسیر قرآن در مکان‌های مختلف داشته‌ام. جلسات شرح نهج البلاغه نیز قبل از اشغال حجره‌ام در مدرسۀ صدر بازار روزهای چهارشنبه برگزار می‌کردم که متأسفانه از وقتی حجره‌ام در آن مدرسه را ظالمانه گرفتند دیگر آن جلسات نیز قطع شد تا اینکه دوستان پیشنهاد دادند برای آشنایی هرچه بیشتر با نهج البلاغه جلساتی در این زمینه داشته باشیم. من هم که به این کتاب علاقه‌مند هستم این پیشنهاد را پذیرفتم و قرار شد جلساتی با نام شرح نهج البلاغه برگزار شود. و از اتفاق امشب هم مصادف است با شروع چهارمين سال اشغال حجره. و اما در ذهنم بود که از اول نهج البلاغه شروع کنیم ولی با پیشنهاد دوستان قرار شد به امید خدا از خطبۀ همام شروع کنیم.

در ابتدا به این نکته اشاره کنم که دوست عزيزم جناب آقاي شيخ محمود صلواتی ترجمه‌ای آهنگین از نهج البلاغه دارد که ترجمۀ خوبی است. ایشان عنوان نهج البلاغة را (روش رسا سخن گفتن) ترجمه کرده است که جالب است. البته ایشان می‌گوید نهج البلاغة تنها روش رسا سخن گفتن نیست بلکه روش درست اندیشیدن، روش خوب زندگی کردن ، روش عاشقانه پرستیدن ، روش مکتبی حرکت کردن و روش ارزشی حکومت کردن نیز هست. این کلمات آقای صلواتی برایم جالب بود و با خود گفتم در اولین جلسۀ شرح نهج البلاغه به آن اشاره کنم.

به هر حال سید رضی تنها به کلمات بلیغ توجه کرده ولی آنچه گردآوري شده علاوه بر کلمات بلیغ، روش‌های دیگر را نیز به انسان می‌آموزد.

و اما خطبۀ همام در نهج البلاغه‌ای که در دست ماست خطبۀ شماره 193 است. ممکن است در برخی دیگر از نسخ نهج البلاغه شمارۀ این خطبه متفاوت باشد.

آیت الله منتظری نیز در جلد دهم شرح نهج البلاغة، این خطبه را شرح داده است. در نهج البلاغة ابن ابی الحدید نیز در جلد دهم، این خطبه شرح داده شده است.

با این مقدمه به متن خطبه بپردازیم :

تعبیر (و من خطبة له (عليه السلام) يصف فيها المتقين ) که قبل از شروع متن خطبه آمده است به نظر می‌رسد تعبیری است که خود سید رضی نگفته است بلکه دیگران این عنوان را در ابتدا قرار داده‌اند.

و اما اینکه می‌گوید (و من خطبة له علیه السلام) و در آن حرف جرّ (مِن) بکار برده است دلالت دارد که تنها قسمتی از خطبه در اینجا آورده شده است. پس خطبه‌ تقطیع شده است و آنچه در اینجا وجود دارد تمام خطبه نیست. جالب است بدانید که من زمانی که در حوزه، نهج البلاغه می‌گفتم شروع كردم نامه‌ها را شرح دهم، چرا که فکر می‌کردم نامه‌ها کامل است و افتادگی ندارد ولی با تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم نامه‌ها نیز تقطیع شده است.

البته کتاب‌هایی نوشته شده که قسمت‌های تقطیع شده را آورده شده است ولي من از صحت و سقم آن کتاب‌ها خبر ندارم.

و اما در ابتدای شرح خطبۀ همام باید بگویم به ذهن من می‌آید که همام یک فرد خیالی باشد نه یک فرد واقعی. در این زمینه در شرح نهج البلاغه از آیت الله منتظری نکته‌ای گفته نشده است. در کتاب اسد الغابة چند نفر به نام همام وجود داشت که با همام مربوط به این خطبه سازگار نبود. در کتاب رجال آیت الله سيد ابوالقاسم خویی نیز نام همام دیده شد ولی مربوط به زمان امام صادق(ع) بود. در شرح ابن ابی الحدید آمده است که این شخص فرد مشخصی بوده است به نام همام بن شریح بن یزید بن ….

ولی با این حال من هنوز به این مسأله اطمینان پیدا نکردم بلکه بیشتر به ذهنم می‌رسد که همام، فردی فرضی باشد چرا که وقتی خطبه‌ای خوانده می‌شود و شخصی به خاطر عظمت آن خطبه، جانش گرفته می‌شود انسان خود را مقصر می‌داند ولی حضرت علی(ع) در اینجا خودش را مقصر معرفی نمی‌کند. این مطلب برای من جای سوال دارد. سوال دیگر اینکه هیچ کجا نقل نشده است که زن و بچۀ همام پس از مرگ او نزد حضرت علی(ع) آمده باشند و اعتراض کرده باشند که چرا با خواندن این خطبه موجب مرگ سرپرست ما شدی؟

این سوال‌ها به ذهن من می‌آید و به همین خاطر این احتمال را می‌دهم که همام فردی خیالی بوده باشد. اتفاقا در کتاب‌ها چنین امری رخ می‌دهد و مثلا خود من در دو کتاب (یک تابستان) و (معبد ایمان) افرادی خیالی را تصور کرده‌ام تا بتوانم از این طریق بحث را به صورت داستان پیش ببرم.

به طور کلی تصور بنده این است که بسیاری از افرادی که در کتاب‌های حدیثی از آنها صحبت می‌شود افرادی خیالی هستند نه واقعی.

در این زمینه خوب است مثالی بزنم :

در کتاب مناقب از اصبغ بن نباته روايت شده كه پنج نفر را بجرم زنا نزد عمر آوردند و او دستور داد كه آنها را سنگسار كنند. على عليه السلام فرمود حكم و داورى بر جان مردم باين سادگى نيست و بايد بوضع و حال آنها رسيدگى نمود. چون بتحقيق پرداختند يكى از آنها مسيحى بود و با زنى مسلمان زنا كرده بود. على عليه السلام فرمود چون اين مرد ذمى بوده و در پناه حكومت اسلام زندگى مي‌كرد ذمه را در هم شكسته بنا بر اين او را گردن بزنيد. مرد دومى متأهل بود و زنش نيز در كنار وى زندگى مي‌كرد حضرت فرمود اين مرد محصن است و بحكم قرآن سنگسارش كنيد. مرد ديگر مجرد و بى زن بود على عليه السلام فرمود يكصد تازيانه باو بزنيد. نفر چهارم غلام و برده بود و مجازات چنين اشخاصى باندازه نصف مجازات آزادگان است لذا فرمود او را نيز پنجاه تازيانه بزنند. نفر پنجم ديوانه بود فرمود آزادش كنند. عمر گفت: لولا على لافتضحنا یعنی اگر على نبود ما رسوا مي‌شديم.

من وقتی قبلا این حدیث را می‌خواندم به دوستانم می‌گفتم این داستان خیالی است و الا در عالم خارج چنین اتفاقی ممکن نیست كه غلام و ذمي و  دیوانه و… با هم به جايي بروند و زنا كنند. تازه حکم  سنگسار در قرآن نیست.

پس بسیاری از چیزهایی که در روایات آمده است را می‌توان خیالی تصور کرد نه واقعی و نمونه‌های زیادی از این قبیل داریم. حتی خود متن حدیث نیز می‌تواند خیالی باشد که مثلا فردی از کلمات یا رفتارهای پیامبر(ص) چیزهایی را اصطیاد کرده و آن را با خیال خود به عنوان یک حدیث نقل می‌کند.

مثلا روایت داریم که پیامبر (ص) فرموده: در سه جا می‌توان دروغ گفت. من بعید می‌دانم که پیامبر(ص) چنین امری را در یک روز روی منبر بیان کرده باشد بلکه به نظرم می‌رسد شخصی از مجموع کلمات پیامبر(ص) چنین چیزی را درست کرده باشد. مثلا به نظرم مي‌رسد، پیامبر(ص) در جواب مردی که به او گفته، زنم را دوست ندارم فرموده است که به زن خودت بگو دوستت دارم (تا از این طریق محبتت به او زیاد شود.) حال راوی از این حادثه برداشت کرده که پیامبر(ص) مجوز دروغ را صادر کرده است و آن را به عنوان حدیثی در استثنائات دروغ تنظیم کرده است. ولی واقعا پیامبر(ص) هیچ‌گاه به آن مرد نگفته که به همسرت دروغ بگو. پیامبر(ص) هیچ‌گاه تبلیغ امور غیر اخلاقی نمی‌کند.

پس خیلی چیزها را نباید واقعی نگاه کرد. در قصه‌ها نیز چنین چیزهایی را داریم. فکر نکنیم پیامبر(ص) و ائمه عین کلماتی که در احادیث آمده است را گفته‌اند. بله آیات قرآن دقیقا آن چیزی است که از دو لب پیامبر(ص) خارج شده است ولی راجع به احادیث نمی‌توان چنین گفت. احادیث نقل به معناست. حتی اگر حدیثی از لحاظ سندی صحیح بود تنها حجت است نه اینکه بگوییم دقیقا از دو لب امام صادر شده است.

از بحث خطبه دور نشویم. چندان مهم نیست که همام در این خطبه خیالی باشد یا حقیقی. مهم این است که متقیان چه کسانی هستند؟ پس بهتر است بحث حقیقی یا خیالی بودن همام را تمام کنیم و به متن خطبه بپردازیم.

و اما در ابتدای این خطبه حضرت علی(ع) به آیۀ آخر سوره نحل اشاره کرده است. بد نیست این آیه را به همراه چند آیۀ قبل از آن بررسی کنیم تا ذهنیت بهتری از این آیه پیدا کنیم:

وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّٰابِرِينَ  ﴿النحل‏، 126﴾

و اگر [ستم گر را] مجازات کردید، پس فقط به مانند ستمی که به شما شده مجازات کنید، و اگر شکیبایی ورزید [و از مجازات کردن بگذرید] این کار برای شکیبایان بهتر است.

وَ اِصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُكَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّٰا يَمْكُرُونَ  ﴿النحل‏، 127﴾

و شکیبایی کن، و شکیبایی تو جز به توفیق خدا نیست، و بر [گمراهی و ضلالت] آنان [و کارهایی که انجام می  دهند] اندوهگین مباش، و از نیرنگی که همواره به کار می‌گیرند، دلتنگ مشو.

إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ  ﴿النحل‏، 128﴾

بی تردید خدا با کسانی است که پرهیزکارند و کسانی که يقيناً نیکوکارند.

این آیات نکات قابل تأملی دارد از جمله اینکه طبق آیه 126 وقتی غیر پیامبر مورد خطاب قرار می‌گیرند به آنها اجازۀ تقاص البته به اندازه می‌دهد ولی می‌گوید اگر صبر کنید بهتر است ولی وقتی در آیه 127  پیامبر(ص) مخاطب است حرف از تقاص نمی‌زند بلکه فقط به او دستور صبر می‌دهد. پس اگر مسلمین به اندازه تقاص کنند خودش مصداقی از تقوا است و اگر صبر کنند مرحلۀ بالاتری از تقوا است و تازه کار پیامبر(ص) که صبر مطلق است بالاترین نوع تقوا است. بنابراین تقوا امری تشکیکی است و دارای درجات مختلف است. و اما در آیه 128 از متقین و محسنین سخن گفته شده است. کسانی که تقوا پیشه کردند و مجازاتِ بیشتر از اندازه نکردد یا صبر کردند و اصلا مجازات نکردند این افراد مصداق متقیان هستند و بالاتر از آنها محسنین هستند یعنی کسانی که نه تنها مجازات نمی‌کنند بلکه به همه از جمله بدکاران، نیکی نیز می‌کنند.

پس از این آیات می‌فهمیم تقوا فقط این نیست که کار حرام نکنیم بلکه صبر در برابر بدکاران و مجازات نكردن آنان نیز نوعی تقوا است. تقوا به این است که نخواهیم بدکاران مجرم را نابود کنیم بلکه باید قصد اصلاح آنان را داشته باشیم. حتی باید احسان نیز داشته باشیم و در مواردی بدی را با خوبی پاسخ دهیم. پیامبر(ص) قاتل حمزه و فرمان دهندۀ به قاتل حمزه یعنی وحشی و هند جگر خوار را بخشید. این یعنی تقوا. پیامبر(ص) کینه‌توز نبوده است. پس رسول خدا(ص) بهترین متقی است. خود مهاجرین و انصار نیز با صبر کنار هم قرار گرفتند. البته صبر توفیق الهی می‌خواهد. کسی که خویشتنداری می‌کند و با اینکه حقش قصاص است خودداری می‌کند تقوای بالایی را رعایت کرده است.

 در زمان ما فقر آنقدر زیاد است که موجب انجام شدن جرم‌هایی مثل دزدی می‌شود ولی این دزدان در حد بالا نیستند و باید تا جایی که می‌شود مورد عفو قرار گیرند و خود این، رعایت کردن تقوای الهی است. به هر حال در ابتدای خطبۀ همام به آیه‌ای اشاره شده است که به این نوع از تقواها اشاره دارد.

نکتۀ دیگر اینکه در ابتدای این خطبه چنین تعبیری آمده است:

لَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ

این تعبیر به دو صورت معنا شده است:

الف) ممکن است عَزَمَ در این عبارت به معنای تصمیم باشد و عَزَمَ عَلَيْهِ یعنی بر آن کار تصمیم گرفت. در این صورت ضمیر در عَزَمَ به حضرت علی(ع) برمی‌گردد و معنای عبارت این چنین می‌شود:

همام به این مقدار قانع نشد تا اینکه حضرت علی(ع) تصمیم به بیان خطبه گرفت تا متقیان را مفصلا وصف کند.

ب) ممکن است عَزَمَ عليه به معنای سوگند داد باشد. در این صورت ضمیر در عَزَمَ به همام برمی‌گردد و معنای عبارت این چنین می‌شود:

همام به این مقدار قانع نشد و علی(ع) را سوگند داد تا متقیان را وصف کند.

سوالات مطرح شده در پایان جلسه اول:

سوال اول: آیا تعبیر إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ ﴿النجم‏، 4﴾ تنها منحصر به قرآن و وحی است یا چیزهای دیگر را نیز شامل می‌شود؟

جواب: به نظر من تنها مربوط به قرآن و وحی است ولی برخی می‌گویند مربوط به همه چیز است. حال کسانی که این تعبیر را مربوط به همه چیز می‌دانند باید سوالاتی که در این زمینه به وجود می‌آید را جواب دهند.

سوال دوم: آیا آیات 2 و 13 سوره ملک با هم تعارض دارند؟ چرا که در آیه 13 آمده است که خدا به اسرار درون انسان‌ها داناست ولی در آیه 2 آمده است که خدا می‌خواهد شما را آزمایش کند. حال اگر خدا آگاه است پس چرا ما انسان‌ها را آزمایش می‌کند؟ معمولا کسی آزمایش می‌کند که نمی‌داند طرف مقابل چه نمره‌ای دارد. حال واقعا آزمایش خدا به چه معناست؟

جواب: آزمایش خدا برای دانستن نیست که فکر کنیم قبل از آزمایش نمی‌داند بلکه به معنای این است که خدا عملا مشخص و روشن کند که ما چکاره هستیم؟ ممکن هم هست آزمایش خدا به معنای رشد دادن ما انسان‌ها باشد. به هر حال نباید آزمایش خدا را به گونه‌ای معنا کرد که نقصی برای خدا تصور شود.

1 1 رای
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.