میراث یتیمان از جد

میراث یتیمان از جد

میراث یتیمان از جد(مقابله با بی عدالتی بزرگ)

روزی یکی از دوستان مذهبی از من پرسید مسأله ای پیش آمده که ظلم آن بسیار روشن است ولی می گویند دقیقا طبق شرع عمل شده است. آمده ام ببینم نظر شما چیست؟

گفتم : چه اتفاقی افتاده؟

گفت : فرد نسبتا ثروتمندی دو پسر داشته و پسرها ، هریک مالک یک خانه ی مسکونی بوده اند و هر کدام از اینان نیز دو فرزند داشتند. یکی از پسران در عارضه ی تصادف مرده است و یک سوم مالش به پدر و مادرش رسیده است و دو سوم بقیه به زن و فرزندانش یعنی از تنها خانه ی مسکونی ، دو دانگ به پدر و مادر آن مرحوم رسیده است و او طبق شرع آن را گرفته و به مالش ضمیمه کرده است. پس از آن او مرده است و تمامی مال های او از مغازه و باغ ها و خانه ی مسکونی بسیار بزرگ و آن دو دانگِ ارثی هم به این تنها پسر رسیده است.

اکنون این فرد میلیاردر است و فرزندان برادرش فقیر و مفلوک و محتاج به نان شب که غیر از چهار دانگ از خانه مسکونی هیچ ندارند. این خبر مثل بمب در منطقه صدا کرده است که نوه های حاجی …. به نان شب محتاج اند.

گفتم : خوب بود پدر بزرگ تا زنده بود چیزی به نوه های یتیمش می بخشید و یا وصیتی برای آنها می نمود و یا لااقل آن دو دانگ خانه را نمی گرفت.

جواب داد : او از یک روحانی پرسیده که آیا شرعا چیزی به آن بچه ها بده کار است؟ و او نیز جواب داده است خیر.

گفتم : حال باید به این وارث سفارش کرد که یتیم های برادر را فراموش نکند و مواظب آنان باشد و برخی از احادیث نظیر استحباب یتیم نوازی یا حدیثِ (لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ‏  یعنی تا وقتی که خویشاوندی محتاج است صدقه به دیگران نمی رسد)(1) برایش خوانده شود تا شاید وضع ، بهبود یابد و به یتیمان رسیدگی کند.

گفت : راستی خودت این را قبول داری که انسان ، گوشت را دست گربه بدهد و بعد به گربه التماس کند؟

آیا واقعا این ، نص صریح دین است و دین چنین راهی را پیشنهاد می کند؟

گفتم : شاید برخی این حوادث برای امتحان است هم برای پدر بزرگ ، هم برای این وارثِ تازه ی متمول شده و هم برای آن بچه های گرفتار فقر و بدبختی.

گفت : و شاید هم برای شما روحانیون و علماء که آیا ادله ی شرعی را خوب بررسی کرده اید؟ آیا هیچ راهی برای این کودکان وجود ندارد یا شما بی توجهی کرده اید؟ آیا شما پاسداران عدالت بوده اید؟ آیا هنگام فتوای کلی ، به تمامی مصادیق توجه کرده اید؟

دیدم بعید نیست که ما نیز در معرض امتحان باشیم ، شاید آیات و روایات ارث ، دارای انعطاف باشد و بتوان با دیدی جدید و برای حل این مشکل به آنها نگریست.

در همین حال به یادم آمد که چند سال پیش نیز مقاله ای پیرامون ارث زن از تمامی دارایی شوهر(2) نوشتم که مورد استقبال واقع شد و حتی پس از گذشت چند سال مجلس شورای اسلامی نیز قانون ارث همسران از تمامی دارایی شوهر را تصویب کرد و شورای نگهبان بر آن صحه گذاشت و شروع آن مقاله نیز برای این بود که زنی به یک هشتم از عرصه ، تن نداد و گفت قرآن یک هشتم از کل دارایی را می گوید و شما از نزد خود ، سهم مرا کم کرده اید که با مراجعه ی دقیق به قرآن ، روایات و فتواها دیدم حق با اوست.

این یادکِرد را به فال نیک گرفتم و ابتدا جواهر الکلام را در این مورد نگاه کردم ، پس از آن مغنی ابن قدامه را بررسی نمودم و پس از آن وسائل الشیعه و سپس کتاب کافی مرحوم کلینی را بررسی کردم و …

دیدم اگرچه صاحب جواهر ادعای اجماع محصل و منقول نموده است و گفته شاید این مسأله از ضروریات مذهب باشد(3)ولی با این حال معقد اجماع خالی از اجمال نبود(4) از سوی دیگر نصوص غیر قابل تغییر و صراحت های غیر قابل تأویل وجود ندارد به ویژه که اصل عدالت ، اصل غیر قابل تنازل است و نمی توان آن را نادیده گرفت.

آنچه که وجود دارد آیه ی وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ فىِ كِتَابِ اللَّهِ(5) است و روایاتی که تقسیم ارث را بر اساس (الاقرب فالاقرب) می دانند و در برخی آمده است که پسر انسان از پسر پسر او نزدیک تر است.(6)

بنابراین اولاد ، حجاب اولاد اولاد می شوند.

اما دیدم در مقابل روایاتی داریم که به طور مطلق می گوید فرزند پسر انسان در ارث به جای پسر می نشیند.

و نیز در معنای فرزند ، برخی دختر را به گونه ای معنا کرده اند که دختر دختر نیز حقیقتا دختر انسان به حساب می آید.(7) و فتواهای مخالفی در اولویت و اقربیت وجود دارد و همیشه (اولی) را در ارث مقدم نمی دارند.(8)

و مهم تر از همه اصل عدالت که هیچ قابل گذشت نیست همچون قرینه ی متصلی ، هر دلیلی را از این مورد خاص منصرف می سازد.(9)

آیات قرآن

پیرامون ارث آیات فراوانی در قرآن موجود است از جمله آیه ی يُوصِيكُمُ‏ اللَّهُ فىِ أَوْلَدِكُمْ  لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَينْ‏(10) خدا به شما درباره ی فرزندتان سفارش می کند که سهم پسر از ارث ، به قدر سهم دو دختر است.

با توجه به اینکه این آیه اولین آیه ی ارث است معلوم می شود که اصل ، در ارث ، فرزندان هستند. مرحوم کلینی در اول کتاب ارث با صراحت این مطلب را بیان کرده است : إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ جَعَلَ الْمَالَ كُلَّهُ لِلْوَلَدِ فِي كِتَابِهِ ثُمَّ أَدْخَلَ عَلَيْهِمْ بَعْدُ الْأَبَوَيْنِ وَ الزَّوْجَيْنِ فَلَا يَرِثُ مَعَ الْوَلَدِ غَيْرُ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ فَأَجْمَعَتِ الْأُمَّةُ عَلَى أَنَّ اللَّهَ أَرَادَ بِهَذَا الْقَوْلِ الْمِيرَاثَ فَصَارَ الْمَالُ كُلُّهُ بِهَذَا الْقَوْلِ لِلْوَلَدِ(11)

ترجمه : خداوند در کتابش تمامی مال را برای فرزند قرار داده ، سپس پدر و مادر و زن و شوهر را بر آنان داخل کرده است. بنابراین با فرزند ، کسی غیر از این چهار تا ارث نمی برد به دلیل اینکه خدا فرموده : (خداوند درباره ی فرزندانتان سفارش می کند) و امت (اعم از شیعه و سنی) اجماع کرده اند بر اینکه خداوند با این کلام ، میراث را اراده کرده است ، در نتیجه با این سخن تمامی مال ، از آنِ فرزند شد.

با این توضیح و با توجه به اینکه در لغت ، عرف و شرع به فرزند مستقیم و صلبی و به فرزند غیر مستقیم ، فرزند گفته شده است و حتی برخی ادعا کرده اند که استعمال فرزند برای فرزندِ فرزند نیز حقیقت است(12) و مجازگویی نیست می توان گفت که آیه ، فرزندان فرزند را نیز در کنار فرزندان مشمول ارث قرار داده است.

و آنگاه با روایت های متعددی که می گوید فرزند بر فرزندِ فرزند مقدم است و با توجه به اینکه مال فرزند بالاخره به فرزندانش می رسد عرف متشرعه قبول می کند که پس از مردن یک فرد ، تنها فرزندان بلاواسطه ی او ارث ببرند و از طریق آنان به نوه ها برسد و مستقیما به نوه ها چیزی نرسد. زیرا به دلیل اینکه فرزندان از نظر سن متفاوتند به طور طبیعی از نظر فرزند و تعداد آن نیز متفاوت می شوند ، آنگاه اگر قرار باشد نوه ها هم همراه پدر و مادرشان ارث ببرند معمولا خانواده ی پسر بزرگتر بیشترین ارث را می برد که ناعادلانه است.

بله ، در عین حال اگر معلوم شود یکی از فرزندان این مرحوم قبلا مرده است و بچه هایی از او موجود هستند نمی توان به طور یقین گفت که (اولادکم) در آیه شامل این بچه ها نمی شود بلکه به طور طبیعی و فهم عرفی این بچه ها سهم الارث پدرشان را می برند مگر اینکه مانع قوی داشته باشیم که با صراحت جلوی این فهم عرفی را بگیرد و آن را تخطئه کند و جوابی برای این ناعدالتی داشته باشیم.

حال اگر به عرف متشرع که دین دار است گفته شود شرع می گوید با وجود فرزندانِ بلاواسطه ، ارث به فرزندان به واسطه نمی رسد طبعا آن را به این معنا حمل می کند که مال هرکسی اول به بچه هایش می رسد و از طریق آنان به نوه ها می رسد ، پس باید این فرزندی که قبلا مرده است را زنده فرض کرد و سهم ارثش را مشخص نمود و آن را به فرزندانش داد.

اما اگر به آنان بگوییم خیر ، مقصود شرع این است که چون این فرزند ، قبلا مرده است به او ارثی نمی رسد و در نتیجه به فرزندانش نیز چیزی نمی رسد می گوید (سبحان الله هذا بهتان عظیم) مسلم است که خداوند با یتیمان مخالف نیست و مسلم است که فرزندانِ فرزند معمولا از فرزندان خود فرد دارای سن کمتری هستند و یتیم در بینشان زیاد است و مسلما نمی شود به خداوند عادل نسبت داد که این گونه افراد را از ارث محرم سازد ، غم بی پدری ( یا بی مادری ) و یتیمی از یک سو و غم محروم ماندن از ارث از سوی دیگر و همه با حکم شرع؟

حتما چنین چیزی نخواهد بود به ویژه که چنین یتیمانی معمولا در دامان پدر بزرگ و مادر بزرگ ادامه ی حیات می داده اند اکنون از پدر ، جد و مال همه و همه محروم می شوند ، به طور قطع این ظلم آشکاری است که نمی توان آن را به شرع نسبت داد و در هیچ کجای از شرع نیز آیه یا روایتی که صریحا چنین مطلب ظالمانه ای بگوید وجود ندارد.

بله ، عمومات و یا مطلقاتی در قرآن و روایات وجود دارد که یقینا با این دلیل عقلی که همانند قرینه ی متصل است تخصیص می خورد و یا مقید می شود و نتیجه اش این می شود که با بودن فرزند ، نوبت به نوه نمی رسد و تعصیبی که اهل سنت می گویند و نوه های پسری را بر دختری مقدم می دارند باطل است اما غیر از این دو ، چیز دیگری را نمی گوید.

اما چرا فقیهان قبلی این تخصیص و تقیید را نزده اند و به طور صریح در کتب فقهی مطرح نساخته اند معلوم نیست. شاید پدر بزرگ ها قبل از مرگ خویش به نوه های یتیمشان مالی می بخشیده اند(13) و یا برایشان وصیت می کرده اند لذا در ذهن آن فقیهان اصلا مشکل بی عدالتی مطرح نمی شده است و شاید وارثان از روی حسن خویشاوندی و عاطفه ی انسانی ، یتیمان را زیر بال خود می گرفته اند و شاید …

اما امروزه وقتی افرادی عاطفه و بخشش و … را کنار گذاشته اند و خواسته اند دقیقا بر اساس الزامات شرع حرکت کنند و در نتیجه پدر بزرگ و مادر بزرگ یتیمان ، هنگام مرگ پدر یا مادرِ این یتیمان سهم الارث خود را گرفته اند و سپس نه در قالب هبه ، نه در قالب صلح و نه با وصیت ، چیزی به یتیمان نداده اند و در نتیجه مال زیادی د رجایی جمع شده و در مقابل ، فقر فراوانی در طرف دیگر جمع شده است ، از سوی دیگر دایی ها و خاله های یتیمان یا عموها و عمه های یتیمان سهم الارث خود از پدر بزرگ را کامل برداشته اند و رفته اند آنگاه مجموع این حرکت های قانونی ، ضعف موجود در فتاوا را آشکار کرده است.

آیات مربوط به اولویت خویشاوندان در ارث

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَئكَ مِنكمُ‏ْ  وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ فىِ كِتَابِ اللَّهِ  إِنَّ اللَّهَ بِكلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ عَلِيمُ

ترجمه : و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و هجرت نمودند و همراه شما جهاد كردند، آنان از شمايند، و خويشاوندانِ نسبی در كتاب خدا، بعضى‏شان نسبت به بعضی دیگر سزاوارترند. بی گمان خدا به هر چيزى داناست.(14)

توضیح : کسانی که خواسته اند با وجود فرزندان ، فرزندانِ فرزندان را از ارث محروم کنند و به اصطلاح فقهی بگویند فرزندان بلاواسطه حجاب و مانع می شوند که فرزندانِ فرزندان ارث ببرند به این قسمت از آیه تمسک کرده اند ( وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ فىِ كِتَابِ اللَّهِ ) و گفته اند فرزند نسبت به فرزندِ فرزند در قانون خدا یا لوح محفوظ یا قرآن(15) اولویت دارد و این اولویت تعیینی است نه تفصیلی یعنی مسلما تا فرزند میت وجود دارد نوبت به نوه ی او نمی رسد.

این گروه برای استدلال خود باید چند مرحله را طی کنند :

الف) این آیه مربوط به ارث است.

ب) اولویت در آن تعیینی است.

ج) اولویت مطرح در آیه به هیچ دلیل عقلی یا نقلی تخصیص نخورده است.

توضیح : قسمت الف ، از مطلق بودن مضمون آیه و با کمک روایات قابل اثبات است بدین معنا که متعلق (اولی) محذوف است یعنی خداوند نفرموده که خویشاوندان نسبی در چه چیزی اولویت دارند ، آنگاه با استفاده از قانونی ادبی که می گوید : معمولا متعلق حذف می شود تا گوینده و یا شنونده بتوانند هر چیزی را در نظر بگیرند ، در اینجا می توان (ارث) را در نظر گرفت ، آنگاه با توجه به اینکه روایات نیز متعلق را (ارث) در نظر گرفته است و توضیح داده است که پس از هجرت مسلمانانِ مکه به مدینه و خوانده شدن عقد اخوت بین آنان و بین مردم مدینه ، ارث بردن بر اساس برادریِ دینی بود(16) اما با نازل شدن آیه ی فوق ، خداوند ارث را مختص به خویشاوندان نسبی کرد(17) ، قسمت الف ثابت می شود.

بررسی : اما در اینجا یادآوری این نکته لازم است که وقتی کلامی برای از بین بردن حکم قبلی است از آن نمی توان اطلاق عام و شامل گرفت و به عبارت دیگر مضمون آیه با کمک روایات این است که ارث نباید بر مبنای برادریِ دینی تقسیم شود بلکه باید بر مبنای خویشاوندی نسبی باشد اما وقتی نوبت به خویشاوندان نسبی رسید چه باید کرد ، از آیه بدست نمی آید. از روایات نیز طبقات سه گانه ی ارث به خوبی روشن می شود ولی نمی توان به آیه و یا روایات نسبت داد که در درون یک طبقه نیز بی واسطه ها بر با واسطه ها تقدم کامل دارند.

اما اثبات قسمت ب یعنی تعیینی بودن اولویت نه تفضیلی بودن آن ، مطلبی است که اثبات آن نیازمند دلیل است زیرا اصل در صیغه ی (اَفعَل) تفضیلی بودن است و برای سنجش بین دو شیء و برتری دادن یکی بر دیگری قرار داده شده است نظیر (هذا اجمل من ذلک ، این از آن زیباتر است) یا (هذا اکبر من ذلک ، این از آن بزرگتر است) و همینطور اصغر ، اعلم ، اتقی و … و نشان می دهد که ماده ی فعل در هر دو وجود دارد ولی در یکی بیشتر و برتر است. بنابراین اگر کسی بخواهد اولویت را تعیینی بگیرد نیازمند دلیل قوی است ، تازه پس از آوردن دلیل قوی معلوم می شود در تقسیم ارث ، برادر دینی حقی ندارد و تقسیم بر اساس خویشاوندی انجام می شود و باز اثبات اینکه در خویشان باید طبقات ارث درست کرد و طبقه ی اول بر دوم اولویت تعیینی دارد باز نیازمند دلیل است. از همه ی اینها گذشته در درون یک طبقه ، بی واسطه ها بر باواسطه ها اولویت تعیینی داشته باشند باز نیازمند دلیل است.

اما قسمت ج از همه مهمتر است یعنی بر فرض در قسمت الف ثابت شود که آیه مربوط به ارث است و در قسمت دوم ثابت شود که اولویت در تمامی مراحل ، تعیینی است اما اثبات اینکه با دلیل عقلی یا نقلی چنین اولویتی تخصیص نخورده است امکان پذیر نیست زیرا قبلا گذشت که محروم ساختن نوه هایی که پدرشان قبلا مرده است با عدالت سازگار نیست و عقلی که خدا را عادل و دین را عادلانه می داند چنین حکمی را برنمی تابد ، پس عقل همچون مخصص متصل عمل می نماید و از ظهور اولویت هایی که به عدالت ضربه بزند جلوگیری می کند.

در نتیجه کار استنباط با مشکل مواجه می شود زیرا اگرچه آیه به نحو مقتضی بر اولویت داشتن خویشاوندان در ارث دلالت می کند اما شرط ، که تعیینی بودن اولویت است یک احتمال مرجوح است و بر فرضِ قبولِ همین احتمال مرجوح ، با این مشکل مواجه می شویم که مانع ، مفقود نیست و قانون عدالت جلوی حکم جائرانه را می گیرد ، پس مقتضی و شرط نمی توانند معلول را که حکم شرعی است ایجاد نمایند.

یادآوری :  نظیر همین آیه در سوره ی احزاب نیز موجود است که به خاطر تفاوت هایی که در صدر و ذیل آن موجود است و ممکن است نکته های دیگری به ذهن ارسال کند مورد بررسی قرار می گیرد.

النَّبىُّ‏ أَوْلىَ‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ  وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ  وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ فىِ كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُواْ إِلىَ أَوْلِيَائكُم مَّعْرُوفًا  كَانَ ذَالِكَ فىِ الْكِتَابِ مَسْطُورًا(18)

ترجمه : پیامبر نسبت به مومنان از خود آنان سزاوارتر است و همسران او مادران آنان اند و در کتاب خدا ، خویشاوندان نسبی بعضی شان نسبت به بعض دیگر از مومنان و مهاجران سزاوارترند مگر اینکه نسبت به دوستان خود احسان کنید. این در کتاب خدا ثبت شده است.

بررسی : تفاوت های دو آیه موجب می شود که در برخی از توضیحاتِ قسمت های مقتضی و شرط که در آیه ی قبل مطرح شد تقویت هایی صورت گیرد و در برخی تضعیف هایی مطرح شود.(19)

مثلا این آیه ظهور بیشتری در مسأله ی ارث دارد و با صراحت مطرح می کند که اولویت از آنِ خویشاوندان است نه از آنِ مهاجران و مومنان. پس در جنبه ی مقتضی ، تقویت وجود دارد. با جمله ی (إِلَّا أَن تَفْعَلُواْ إِلىَ أَوْلِيَائكُم مَّعْرُوفًا) نیز تقویت می کند که شرط محقق است و اولویت تعیینی است زیرا این جمله نشان می دهد که در کتاب خدا در قسمت مربوط به ارث ، قانون همان است که گفته شد ولی قانون دیگری به نام هدیه دادن ، وصیت کردن و … وجود دارد که فرد می تواند مومنان و مهاجران را از این راه ها تقویت کند.

اما نکته ای که می توان از آن تضعیف برداشت کرد این است که کلمه ی (اولی) در این آیه دو بار به کار رفته است ولی در دفعه ی اول مربوط به پیامبر(ص) است که مسلم است او در ارث بردن اولی نیست بلکه در معنویت ، دِیْن و پرداخت دیون مردم اولی است(20) و یا مومنان موظفند که حفظ جان او را در اولویت قرار دهند و جان خود را فدای او نمایند اما در ارث بردن از مومنان ، پیامبر(ص) پس از طبقات سه گانه ی ارث و پس از ولاء عتق و ضامن جریره قرار دارد آن هم به عنوان امام المسلمین نه به عنوان پیامبر.

آنگاه (اولی) ی نخستین را مربوط به غیر ارث بردن دانستن و (اولی) ی دوم را مربوط به ارث بردن دانستن در یک آیه ناهمگون می نماید.(21)

نتیجه : از بررسی این دو آیه معلوم شد که به طور کلی مقتضی و شرط برای اولویت قرار دادن در طبقات ارث و برای افراد درون یک طبقه وجود دارد اما مانع که مخالفت با عدالت است در برخی موارد وجود دارد که مانع ، نمی گذارد مقتضی و شرط عمل خود را انجام دهند.

روایات :

در تفسیر عیاشی در ذیل آیه ی وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ که در آخر سوره ی انفال واقع شده ، شش روایت نقل شده است:

روایت اول مربوط به بیماری پیامبر(ص) است که سرش در دامان جبرئیل بود و وقتی حضرت علی(ع) وارد شد جبرئیل(ع) به علی(ع) گفت : تو سزاوارتر از من هستی زیرا خداوند فرموده : وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ.(22)

روایت دوم درباره ی این است که خاله و دایی وقتی ارث می برند که خویشاوند دیگری نباشد زیرا خداوند فرموده : وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ.(23)

روایت سوم مربوط به نزاع بین حضرت علی(ع) و عثمان در مورد ارث عَصَبه است مثلا اگر فردی بمیرد و تنها یک یا چند دختر داشته باشد و هیچ عصبه ای نداشته باشد حضرت علی(ع) فرموده همه ی مال به همین افراد می رسد و به آیه ی وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ تمسک کرده و عثمان گفته سهم یک دختر نصف و چند دختر دو سوم است و بقیه به بیت المال می رسد.(24)

روایات چهارم مربوط به این است که حضرت علی(ع) به موالی (دوستان و هم پیمانان) ارث نمی داد و می فرمود ارث از آنِ خویشان است.(25)

در روایت پنجم حضرت باقر(ع)فرموده : در بین خویشاوندان آن کسی که نزدیک تر به میت است ارث می برد و مادر را نزدیک تر از برادر و خواهر میت دانسته است.(26)

و روایت ششم مربوط به این است که چون فرزند بر فرزند برادر مقدم است امامت پس از امام حسین(ع) در فرزندان او باقی ماند زیرا پس از امام حسین(ع) فرزندان او از فرزندان برادرش به او نزدیک تر بودند.(27)

بررسی : صرف نظر از سند روایات که مجال دیگری می طلبد ، روایت های اول و ششم مربوط به ارث مال نیست ، روایت های سوم و چهارم مربوط به این است که ارث به خویشان می رسد نه غیر خویشان و تنها روایت های دوم و پنجم در مورد تقدم برخی از خویشان بر برخی دیگر می باشد و در واقع به طور اشاره بر بحث ما دلالت دارد که با وجود فرزندان میت ، نوبت به فرزندانِ فرزندان او نمی رسد اما در مورد وقتی که یکی از فرزندان میت قبلا مرده باشد و فرزندانی داشته باشد آیا فرزندانِ فرزند به جای پدرشان ارث می برند یا نه ساکت است. پس صراحتا بر مورد بحث ما دلالت ندارد.

در تفسیر نور الثقلین روایت هایی که ذیل آیه ی (وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ) نقل شده دوازده عدد می باشد که اولی آن همان اولی تفسیر عیاشی است(28) روایت های سوم ، چهارم ، پنجم ، ششم ، هفتم ، هشتم(29) پیرامون این است که با وجود خویشاوندی نظیر دایی و خاله ، ارث به موالی و عصبه نمی رسد که مضمون روایت چهارم از تفسیر عیاشی است.

چهار روایت بعدی ، همه از تفسیر عیاشی است(30) و به عبارت دیگر هیچ کدام در مورد بحثی که ما داریم مطلب صریح و یا اشاره ای نداشتند و همه بر این نکته تأکید داشتند که در ارث ، قانون و ترتیبی وجود دارد و از جمله خاله و دایی بر موالی مقدم هستند. بنابراین تا اینجا مسلم است که در ارث ترتیبی وجود دارد و مثلا خویشان بر موالی مقدم اند ، همچنین مادر میت بر برادران و خواهران میت مقدم است و فرزندان میت از برادران و فرزندان برادران او به میت نزدیک ترند.

یادآوری : در ذیل آیه ی 6 از سوره ی احزاب که در آنجا عبارت (وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ) تکرار شده است از روایات ارث اموال چندان خبری نیست و بیشتر مربوط به مقام امامت می باشد(31) و تنها دو روایتی که مربوط به ارث اموال است در صدد محروم ساختن موالی است.(32)

پس تا اینجا روشن شد که نه آیه ی قرآن و نه روایت های ذیل آن در تفاسیر شیعه ، سخنی پیرامون تقدم فرزند بر فرزند فرزند ندارد.

پس چنین برداشتی یا از صریح روایات دیگر است که به زودی وجود نداشتن آن چنان روایاتی روشن خواهد شد و یا استنباطات فقیهان است که می توان آن را به شرائط آن زمانی که چنین سخنی خلاف عدالت نبوده است مرتبط دانست زیرا در آن زمان ها با نبود پدر ، پدر بزرگ مسئولیت یتیمان را به عهده می گرفت و با نبودن او عموهای اطفال سرپرستی آنان را به عهده می گرفتند اما امروزه که همه ی خانواده ها از هم جدا شده اند و معمولا عموها احساس مسئولیت نمی کنند و تنها مادر مسئولیت فرزندان را به عهده می گیرد ، ارث ندادن به نوه های یتیم و محروم ساختن آنها از سهم الارث پدر ، به کاری که اهل سنت می کنند و مال را به عَصَبه می دهند نزدیک تر است تا به فقه شیعه که رعایت حق ضعیف در سر لوحه ی برنامه هایش می باشد.

اقوال و روایات غیر تفسیری پیرامون ارث فرزندان و تقدم برخی بر برخی در کتب اربعه :

اول : الفروع من الکافی

در کتاب کافی ، مرحوم کلینی در اول بحث میراث به جای نقل روایت ، اول به تحلیل خود از ارث پرداخته است و بیان کرده که : فرزندان و پدر و مادر میت بر دیگران مقدم اند چون که اینان خودشان به میت نزدیک اند نه اینکه به واسطه ی چیزی یا کسی نزدیک شده باشند. بنابراین هیچ کس غیر از زوج یا زوجه با اینان ارث نمی برد و اگر حتی یک نفر از اینان باقی باشد او تمامی مال را می برد و به طبقه ی بعدی که به واسطه ای به میت نزدیک اند چیزی نمی رسد. مگر آن کس را که خداوند از طریق اجماع اختصاص داده باشد که فرزندِ فرزند جای فرزند می نشیند و همچنین فرزند برادر ، وقتی که برای میت فرزندی نباشد و برادری نباشد ، جای برادر می نشیند. (إِلَّا مَا خَصَّ اللَّهُ بِهِ مِنْ طَرِيقِ الْإِجْمَاعِ أَنَّ وَلَدَ الْوَلَدِ يَقُومُونَ مَقَامَ الْوَلَدِ وَ كَذَلِكَ وَلَدُ الْإِخْوَةِ إِذَا لَمْ يَكُنْ وَلَدُ الصُّلْبِ وَ لَا إِخْوَةٌ)(33)

در پاورقی کافی در ذیل (من طریق الاجماع) از مرحوم مجلسی در مرآه العقول نقل شده است که اجماع وجود دارد بر اینکه فرزند فرزند ، در نبود فرزند جای فرزند می نشیند و مال بین او و پدر و مادر تقسیم می شود.(34)

توضیح مطلب این است که اگر فردی بمیرد و هنگام مرگ ، پدر و مادرش زنده باشند و این میت فرزند هم داشته باشد یک ششم مال به پدر ، یک ششم به مادر و دو سوم بقیه بین فرزندان تقسیم می شود. حال اگر فردی بمیرد و هنگام مرگ تنها پدر و مادرش زنده باشند و نوه هایش ولی فرزندان میت زنده نباشند در این صورت نیز پدر یک ششم و مادر یک ششم می برند و بقیه ی مال به نوه ها می رسد.

از اینجا روشن می شود که پدر و مادر میت با فرزندان او در یک طبقه هستند و اگر فرزندان میت نبودند ولی نوه های او بودند ، پدر و مادر میت با نوه های او در یک مرتبه هستند و بر نوه ها تقدمی ندارند و طبق فرموده ی مجلسی ره اجماع شیعه بر این مطلب وجود دارد.

حال تمامی سخن نویسنده ی مقاله ی حاضر این است که در نبود هر فرزندی ، فرزندان او در رتبه ی او قرار می گیرند و با بقیه ی فرزندان میت یا پدر و مادر میت در بردن ارث مشارکت می کنند یعنی سهم الارثی که پدرشان بر فرض زنده بودن می برد اکنون این فرزندان می برند و آنچه فقیهان فتوا داده اند که با بودن فرزندان ، فرزندانِ فرزندان ارث نمی برند یا مربوط به این است که با بودن فرزند ، نوه یعنی فرزند او با پدرش از پدر بزرگ ارث نمی برد یا به خاطر شرائط آن زمان بوده که معمولا خلاف عدالتی اتفاق نمی افتاده است و در این مورد نص صریح غیر قابل تأویل وجود ندارد.

مرحوم کلینی پس از آن ، طبقات ارث را توضیح داده است و کلاله های امی و امثال آن را توضیح داده است و پس از پایان یافتن طبقات ارث آورده است :

ثُمَّ ذَكَرَ أُولِي الْأَرْحَامِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ لِيُعَيِّنَ أَنَّ الْبَعْضَ الْأَقْرَبَ أَوْلَى مِنَ الْبَعْضِ الْأَبْعَدِ وَ أَنَّهُمْ أَوْلَى مِنَ الْحُلَفَاءِ وَ الْمَوَالِي وَ هَذَا بِإِجْمَاعٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ لِأَنَّ قَوْلَهُمْ بِالْعَصَبَةِ يُوجِبُ إِجْمَاعَ مَا قُلْنَاهُ(35)

ترجمه :  سپس خداوند خویشاوندان را ذکر کرد و فرمود : (در کتاب خدا خویشاوندان ، برخی بر برخی اولویت دارند) تا مشخص سازد که خویشان نزدیک بر خویشان دور اولویت دارند و خویشان دور بر هم پیمانان و موالی اولویت دارند و این مطلب ان شاء الله اجماعی است زیرا سخن ما مخالف اهل سنت است که قائلند پس از خویشان نزدیک یا پس از ادای سهام معین ، بقیه ی مال به خویشاوندان پدری می رسد و همین مخالفت با سنی ها نشان می دهد که مسأله بین ما اجماعی است.

یادآوری : غرض از آوردن سخن مرحوم کلینی این بود که معلوم شود ایشان از آیه ی (وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ….) تنها در راستای تقدم خویشان بر موالی و هم پیمانان بهره گرفته است نه در راستای تقدم فرزندان میت بر نوه های او ، بنابراین سخن ایشان با روایات فراوانی که از نور الثقلین گذشت هماهنگ است. مضمون آن روایات این بود که خاله و دایی بر موالی مقدم اند زیرا آیه ، تقدم خویشاوندان را بیان می کند و تا خویشاوندی وجود دارد نوبت به موالی و هم پیمانان نمی رسد.

سپس مرحوم کلینی اولین روایت را از علی بن ابراهیم از صالح بن سندی از جعفر بن بشیر از عبدالله بن بکیر از حسین رزاز نقل کرده که او شخصی را مأمور ساخت تا از حضرت صادق(ع) بپرسد مال از کیست؟ از خویشاوند یا عَصَبه؟ و امام جواب داده که مال از خویشاوند است و در دهن عصبه خاک است.(36) که این عبارت کنایه از ندادن هیچ مالی به عَصَبه می باشد.

بنابراین جهت روایات شیعه در بحث اولویت و اقربیت ، این است که با وجود خویشاوند به موالی و عَصَبه چیزی داده نمی شود.

سپس مرحوم کلینی در باب اول کتاب ارث که بدون عنوان است با سندهای متعددی که همه به ابن محبوب از هشام بن سالم از یزید کناسی می رسد از حضرت باقر(ع) چنین نقل کرده : ابْنُكَ أَوْلَى بِكَ مِنِ ابْنِ ابْنِكَ وَ ابْنُ ابْنِكَ أَوْلَى بِكَ مِنْ أَخِيكَ قَالَ وَ أَخُوكَ لِأَبِيكَ وَ أُمِّكَ أَوْلَى بِكَ مِنْ أَخِيكَ لِأَبِيكَ قَالَ وَ أَخُوكَ لِأَبِيكَ أَوْلَى بِكَ مِنْ أَخِيكَ لِأُمِّكَ قَالَ وَ ابْنُ أَخِيكَ لِأَبِيكَ وَ أُمِّكَ أَوْلَى بِكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ لِأَبِيكَ قَالَ وَ ابْنُ أَخِيكَ مِنْ أَبِيكَ أَوْلَى بِكَ مِنْ عَمِّكَ قَالَ وَ عَمُّكَ أَخُو أَبِيكَ مِنْ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ أَوْلَى بِكَ مِنْ عَمِّكَ أَخِي أَبِيكَ مِنْ أَبِيهِ قَالَ وَ عَمُّكَ أَخُو أَبِيكَ لِأَبِيهِ أَوْلَى بِكَ مِنْ عَمِّكَ أَخِي أَبِيكَ لِأُمِّهِ قَالَ وَ ابْنُ عَمِّكَ أَخِي أَبِيكَ مِنْ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ أَوْلَى بِكَ مِنِ ابْنِ عَمِّكَ أَخِي أَبِيكَ لِأَبِيهِ قَالَ وَ ابْنُ عَمِّكَ أَخِي أَبِيكَ مِنْ أَبِيهِ أَوْلَى بِكَ مِنِ ابْنِ عَمِّكَ أَخِي أَبِيكَ لِأُمِّه(37)

ترجمه : پسرت از پسر پسرت به تو نزدیک تر است و پسر پسرت از برادرت به تو نزدیک تر است و برادر پدر و مادریت از برادر پدریت به تو نزدیک تر است و برادر پدریت از برادر مادریت به تو نزدیک تر است.

بررسی : سند حدیث صحیح است چون چندین سند تا ابن محبوب وجود دارد و او و هشام هر دو ، مورد اعتماد هستند. تنها در یزید کناسی اشکالی وجود دارد ولی با توجه به این که این فرد از نظر گروهی همچون مرحوم مجلسی همان ابوخالد قماط است(38) سند روایت معتبر است.

دلالت : مراد از تقدم پسر بر پسرِ پسر مجمل است. آیا مراد این است که در زمان زنده بودن پسر میت ، تنها او از پدرش ارث می برد و پسر این پسر از پدر بزرگش ارث نمی برد یا مراد این است که تا زمانی که یکی از پسران میت زنده باشند نوبت ارث بردن ، به هیچ یک از نوه ها نمی رسد؟

به نظر ما هر دو احتمال در روایت وجود دارد و احتمال اول قوی تر می باشد ولی حداقل فقیهان زمان ما همه به سوی قول دوم رفته اند و قانون مدنی نیز همین گونه است(39) و بر نوه هایی که پدرشان قبلا مرده و جدشان اکنون مرده است ارث نمی دهند.

از قرائن ترجیح احتمال اول می توان به مفرد بودن (ابن) اشاره کرد زیرا عبارت (اولادک اولی به من اولاد اولادک) ظهور بیشتری در آنچه می گویند دارد و می توان به ذیل روایت تمسک کرد که گفته است برادر پدری بر برادر مادری مقدم است در حالی که از نظر فقهی روشن است که برادر مادری سهم ثابتی از ارث دارد و کلاله ی امی نام دارد که اگر یکی باشد یک ششم مال را می برد و اگر متعدد باشند همه ، یک سوم مال را می برند. در واقع از اینجا معلوم می شود که اولویت داشتن یکی بر دیگری به معنای محروم شدن آن دیگری از ارث نیست به ویژه اگر در یک طبقه باشند.

خلاصه اینکه اولا ظهور تقدم پسر بر پسر پسر این است که چون پسر ، زنده است و بی واسطه است بر پسر همین پسر مقدم است نه هنگامی که پسر ، مرده باشد و پسر پسر موجود باشد. ثانیا ظهور (اولی به) در این است که با بودن مقدم ، موخر ارث نمی برد ولی در خود همین روایت کلاله ی ابی مقدم بر کلاله ی امی دانسته شده است در حالی که هر دو ارث می برند(کلاله های مادری یک سوم و بقیه ی مال را کلاله های پدری می برند) پس این روایت نمی تواند بر ارث نبردن فرزند فرزند میت هنگامی که فرزند میت قبلا مرده باشد دلالت کند.

روایت بعدی را مرحوم کلینی از گروهی از شیعیان از احمد بن محمد از ابن محبوب از ابن بکیر از زراره نقل کرده است که بر طبق این سند حضرت صادق(ع) در ذیل آیه ی وَ لِكُلٍ‏ّ جَعَلْنَا مَوَالىِ‏َ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ(40) فرموده است :

إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ أُولِي الْأَرْحَامِ فِي الْمَوَارِيثِ وَ لَمْ يَعْنِ أَوْلِيَاءَ النِّعْمَةِ فَأَوْلَاهُمْ بِالْمَيِّتِ أَقْرَبُهُمْ إِلَيْهِ مِنَ الرَّحِمِ الَّتِي تَجُرُّهُ إِلَيْهَا(41)

ترجمه : خداوند تنها اولوا الارحام در ارث را قصد کرده است نه موالی نعمت را. بنابراین آنکس به میت اولی می باشد که به آن رَحِمی که او را به سوی میت می کشاند نزدیک تر باشد.

سند روایت خوب است و موضوعش این است که ارث خویشان به خویشان می رسد نه به موالی ، پس سخنی از تقدم کسی بر کسی نیست.

در باب بعدی ، مرحوم کلینی سه روایت ذکر کرده است که اولی و سومی می تواند به موضوع بحث ما مرتبط باشد.

ابن محبوب از ابی ایوب خزاز از حضرت صادق(ع) نقل کرده است که در کتاب علی(ع) آمده :

أَنَّ كُلَّ ذِي رَحِمٍ بِمَنْزِلَةِ الرَّحِمِ الَّذِي يَجُرُّ بِهِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ وَارِثٌ أَقْرَبَ إِلَى الْمَيِّتِ مِنْهُ فَيَحْجُبَه(42)

ترجمه : همانا هر خویشاوندی به منزله ی رَحِمی است که او را (به سوی میت) می کشاند مگر اینکه وارثی از او به میت نزدیک تر باشد و حاجب او شود.

بررسی : سند حدیث خوب است ولی دلالتش مجمل است زیرا اول حدیث می گوید هر خویشاوندی به منزله ی رحمی است که توسط آن ، این خویشاوند به میت متصل می شود مثلا پسر برادر میت به واسطه ی پدرش که برادر میت است به میت متصل می شود ، پس در ارث جای پدرش می نشیند یا در بحث ما نوه ی میت از طریق بچه های میت به میت متصل می شود ، پس در ارث بردن جای پدرانشان می نشینند ولی در آخر حدیث می گوید به شرطی که خویشاوندی نزدیک تر از او به میت وجود نداشته باشد که او حاجب شود.

حال کدام خویشاوند حاجب است و کدام حاجب نیست؟ روشن نمی باشد. مسلما تا فردی از طبقه ی اول موجود باشد نوبت به طبقه ی دوم نمی رسد ، پس طبقه ی اول حاجب طبقه ی دوم هستند. اما آیا در طبقه ی اول مطلقا پسران ، حاجب پسرانِ پسران هستند یا هر پسری که وجود داشت حاجب پسر خود می باشد ، از حدیث چیزی معلوم نمی شود.

پس این حدیث نیز در مورد بحث ما ساکت یا مجمل می باشد.

روایت سوم باب را مرحوم کلینی از علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی از یونس از مردی از حضرت صادق(ع)روایت کرده است که متن آن چنین است : إِذَا الْتَفَّتِ الْقَرَابَاتُ فَالسَّابِقُ أَحَقُّ بِمِيرَاثِ قَرِيبِهِ فَإِنِ اسْتَوَتْ قَامَ كُلٌّ مِنْهُمْ مَقَامَ قَرِيبِه(43)

ترجمه : وقتی که خویشاوندی ها به هم پیچیده آن که سبقت دارد ، به میراث خویشاوندانش سزاوارتر است. بنابراین وقتی که برابر شدند هریک از آنان به جای خویشاوندش قرار می گیرد.

بررسی : سند حدیث مرسل است یعنی در سند آن فردی وجود دارد که اسم و رسمش مشخص نیست ، پس از نظر فقهی این روایت نمی تواند مستند حکم شرعی واقع شود.

اما دلالتش بیشتر مربوط به طبقات دوم و سوم ارث است زیرا در طبقه ی اول در هم پیچیدن قرابات معنا ندارد زیرا طبقه ی اول ، فرزندان و پدر و مادر میت می باشند که واضح است اما در طبقه ی دوم و سوم قرابات در هم می پیچد. پس ظاهرا ربطی به بحث ما ندارد ، تازه اگر ربطی داشت همانند روایات سابق ، مجمل می شد.

ابواب و روایات بقیه ی ابواب کافی تا صفحه ی 88 پیرامون بطلان عول و تعصیب و اموری از این قبیل می باشد اما صریح ترین روایت پیرامون محرومیت فرزندِ فرزند با وجود فرزند در صفحه ی 88 ، باب (میراث ولد ولد) یافت می شود :

1- مرحوم کلینی با چند سند از ابن محبوب از سعد بن ابی خلف از امام کاظم(ع) نقل کرده است که فرمود :

بَنَاتُ الِابْنَةِ يَقُمْنَ مَقَامَ الْبِنْتِ إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلْمَيِّتِ بَنَاتٌ وَ لَا وَارِثٌ غَيْرُهُنَّ وَ بَنَاتُ الِابْنِ يَقُمْنَ مَقَامَ الِابْنِ إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلْمَيِّتِ بَنَاتٌ أَوْلَادٌ وَ لَا وَارِثٌ غَيْرُهُن(44)

ترجمه : دختران دختر جای دختر قرار می گیرند هنگامی که برای آن میت دختری نباشد و نیز وارثی غیر از آنان نباشد و دخترانِ پسر جای پسر قرار می گیرند هنگامی که برای آن میت ، دخترانی به عنوان فرزند (و یا فرزندانی) و نیز وارثی غیر آنان نباشد.

بررسی : سند حدیث صحیح است و دلالت حدیث نزدیک به صریح است در اینکه با بودن اولاد ، نوبت به ارث بردن نوه نمی رسد اما با این حال باید دقت کرد که چرا تأکید روی دختران دختر و دختران پسر است نه روی فرزندان پسر و فرزندان دختر؟ و نیز دقت شود که مراد از نبودن وارثِ دیگر چیست؟

در طبقه ی اول که غیر از والدین میت و غیر از همسر میت کس دیگری با فرزندان میت شریک نیست ، آیا باید آنان نباشند تا نوه ها جای فرزندان میت را بگیرند یا سخن دیگری مطرح است.

بنابراین اگرچه ابتداء به نظر می رسد که این روایت و روایت هایی از این دست با صراحت ، نوه های پدر مرده را از ارث جد محروم می کند ولی وجود این دو سوال ، فهم دقیق حدیث را با مشکل مواجه می کند.

در پاورقی کافی آمده است :

مرحوم صدوق با توجه به عبارت (وَ لَا وَارِثٌ غَيْرُهُن) استدلال کرده است که وقتی نوه های میت ارث می برند که نه تنها اولاد میت موجود نباشند بلکه پدر و مادر میت نیز موجود نباشند ولی شیخ طوسی ره این عبارت را برای خارج کردن تمامی اولاد صلبی دانسته است یعنی نوه های میت وقتی ارث می برند که هیچ فرزندی از میت باقی نباشد.(45)

نکته : با توجه به جو آن زمان که تلاش می کرده اند به دختران ارثی نرسد و بحث تعصیب را مطرح می کرده اند در ذهن مسلمانان و از جمله شیعیان این شبهه مطرح بوده است که آیا با مردن تنها دختر میت قبل از مردن پدرش ، سهم ارث او به عصبه منتقل می شود؟ و لذا نوک تیز این روایات متوجه همین قسمت است که ابدا چنین نیست و با نبودن دخترِ میت ، سهم ارث او به فرزندانش می رسد نه این که به عصبه برسد و به عبارت دیگر تکیه ی روایت بر این است که دخترانِ دختر جای دختر را می گیرند و روی قسمت دوم که وارث دیگری باشد یا نباشد تأکید چندانی ندارد.

و شاید به همین جهت ، بحث دختران دختر و دختران پسر را مطرح کرده است نه فرزندان فرزند را.

به عبارت واضح تر با اینکه امام(ع) می توانست بفرماید : اولاد الاولاد یقومون مقام والدهم که کوچکتر و واضح تر بود اما نفرمودن این عبارت و آوردن آن عبارت طولانی حتما نکته ی خاصی داشته است و آن نکته از دید نگارنده این است که در آن زمان در صدد بوده اند به هر وسیله دختران را از ارث محروم سازند و امام(ع) در صدد بیان این نکته است که حتی با مردن دختران قبل از پدرشان ، سهم الارثشان از بین نمی رود. این مطلب از روایت های دیگر روشن تر خواهد شد ان شاء الله.

یادآوری :

الف) روایت چهارم همین باب با سند دیگری که آن نیز صحیح است همین متن را از امام صادق(ع) نقل کرده است.(46)

ب) همین مضمون بدون ذکر (وارث دیگر) در روایت سوم آمده که متنش در ذیل خواهد آمد و قرینه خواهد بود بر اینکه تکیه ، روی جانشینی است نه روی نبودن وارث دیگر.

2- عبد الرحمان بن حجاج از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که : بَنَاتُ الِابْنَةِ يَرِثْنَ إِذَا لَمْ تَكُنْ بَنَاتٌ كُنَّ مَكَانَ الْبَنَات(47)

ترجمه : دخترانِ دختر وقتی ارث می برند که دختران نباشند ، آنان به جای دختران می باشند.

بررسی : سند صحیح است و همان توضیحات و اشکالاتی که در ذیل روایت اول آمد در اینجا نیز موجود است با این تفاوت که در اینجا سخن از نبودن وارث دیگر مطرح نشده است و قرینه می شود بر اینکه همان حدسی که در آنجا زدیم که تکیه روی نبودن (وارث دیگر) نیست حدس درستی بوده است یعنی تمام تأکید روی جانشینی دخترانِ دختران به جای دختران است نه چیز دیگر. اطلاق روایت ذیل نیز موید است.

3- حمید بن زیاد از حسن بن محمد بن سماعه از محمد بن مسکین از اسحاق بن عمار از حضرت صادق(ع) نقل کرده است که پسر پسر جای پدر را می گیرد ( ابن الابن یقوم مقام ابیه )(48)

 بررسی : سند حدیث تا محمد بن مسکین خوب است اما محمد اگر ابن مسکین حناط باشد مجهول است و مدح یا ذمی ندارد.(49) و اگر ابن سکین باشد ثقه می باشد.(50)

اما به هر حال متن روایت مطلق است و با اطلاقش همان مطلبی را که نگارنده در صدد آن است در بر می گیرد یعنی لازم نیست بقیه ی فرزندان میت مرده باشند تا نوه ها جای پدرانشان بنشینند بلکه به طور مطلق ، هر فردی که بمیرد فرزندش جای او می نشیند.

اشکال : به هر حال دو دسته روایت وجود دارد. دسته ای مطلقا فرزندِ فرزند را جانشین فرزند می کند و دسته ای در صورت نبودن وارث دیگر چنین کاری را می کند و صناعت فقهی اقتضا می کند که حمل مطلق بر مقید شود.

جواب : حمل مطلق بر مقید ، یک گزینه است. گزینه ی دیگر تأکید است. به عبارت دیگر همیشه و در نزد همه ی فقیهان این چنین نیست که مطلق را بر مقید حمل کنند بلکه مثلا در استحبابی ها مطلق را دارای ثواب و مقید را دارای ثواب بیشتر می دانند. حال در بحث ما نیز می شود گفت که با نبودن هیچ فرزندی برای میت مسلما فرزندانِ فرزندان جای فرزندان می نشینند و در بودن فرزندان ، جایز است و بلکه مستحب است که چنین شود. اما تمامی سخن این است که آن روایات تا حال یکی بیشتر نبود که دو تا سند داشت.

یادآوری : پس از این چهار روایت ، فضل بن شاذان که یکی از راویان روایت چهارم است گفته :

وَ وُلْدُ الْوَلَدِ أَبَداً يَقُومُونَ مَقَامَ الْوَلَدِ إِذَا لَمْ يَكُنْ وَلَدُ الصُّلْبِ [وَ] لَا يَرِثُ مَعَهُمْ إِلَّا الْوَالِدَانِ وَ الزَّوْجُ وَ الزَّوْجَةُ(51)

ترجمه : فرزندانِ فرزند همیشه جای فرزند نمی نشینند ، بلکه هنگامی که فرزندِ مستقیم و صلبی نباشد چنین است. و کسی به غیر از پدر و مادر و زن و شوهر با آنان ارث نمی برد.

سپس فضل بن شاذان فروع فراوانی را ذکر کرده است و سهم الارث آنان را گفته است و در تمامی این فروع با وجود فردی از بطن قبلی نوبت به بطن بعدی نمی رسد یعنی در نظر فضل ، با بودن فرزند میت ارث به هیچیک از نوه ها نمی رسد و با وجود نوه ها ارث به بچه های نوه ها نمی رسد و ….(52)

اما هرچه هست این برداشت فضل بن شاذان از روایت های چهارگانه ی گذشته است نه این که ائمه ی اطهار علیهم السلام این مطلب را صریحا فرموده باشند و آوردن مطلبی در کتاب کافی به آن ارزش روایی نمی دهد.

به ویژه اگر با عدالت ناسازگار شود و موجب طعن بر دین شود به ویژه امروزه که فرزندان شهید زیادی وجود دارند که پدر و مادر آنان حقوق بنیاد شهید و سهم الارث خود را گرفته اند و اکنون می میرند و تمامی ارث به برادران و خواهران شهید می رسد اما فرزندان شهید همه محروم می شوند ، انسان می بیند که یک ناعدالتی آشکاری به وجود می آید و نمی توان برای آن توجیهی پیدا کرد.

قرآن در دادن یک ششم از ارث به پدر  و یک ششم به مادر دلیل می آورد که ءَابَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكمُ‏ْ نَفْعًا(53) و با این بیان روشن می کند که معیار ارث بری ، نفع رساندن به میت است. آنگاه پدر و مادر میتِ میان سال ، بچه های او را بزرگ می کنند و بر آنها ولایت دارند ، تازه مقداری از مال ها را بابت خیریه و یا حقوق شرعی میت می دهند و در مواردی به اولاد برمی گردانند و … پس مصلحتِ دادن یک ششم به پدر و مادر میت تقریبا مشخص است ولی مصلحت ندادن ارث به یتیمانی که پدر خود را از دست داده اند و یک سوم مالشان به پدر بزرگ و مادر بزرگ رسیده است معلوم نیست با اینکه حقیقتا بر آنان ، ولد صدق می کند و حجاب بین آنان و جد ، پدرشان بوده که فعلا مرده است و عدالت نیز اقتضا می کند که به آنان ارث برسد.

دوم : من لا یحضره الفقیه

مرحوم صدوق در باب (میراث ولد الصلب) فرموده است : اگر میت تنها ، پسری باقی گذاشت همه ی مال را می برد و … و اگر میت دختری را باقی گذاشت و همراه او دختر پسر را و پسر پسر را ، و همسر نداشت و پدر و مادر نداشت تمامی مال به دختر می رسد و به فرزندِ فرزند با وجود فرزندِ بی واسطه چیزی نمی دهند زیرا آن کس که به خودی خود به میت نزدیک است بر آن کس که به واسطه ی دیگری به میت نزدیک است اولویت دارد و به مال ، سزاوارتر است. و هر کسی با یک واسطه به میت نزدیک است سزاوارتر است به مال از کسی که به یک واسطه دورتر است.(54)

از فتوای ایشان نتیجه می شود که اگر کسی بمیرد و تنها پدر و مادر و نوه داشته باشد ارث به پدر و مادر می رسد نه به نوه ها.

باز ایشان در باب (میراث ولد الولد) روایت اسعد بن ابی خلف از امام کاظم(ع) که قبلا گذشت را ذکر کرده است و پس از آن مطالب بالا را با تغییر مثال ذکر کرده است.(55)

فتوایی عجیب

موضوع نوشته ی حاضر این بود که اگر فردی پدر و مادر و چند فرزند داشت و خودش قبل از پدرش مُرد طبق نظر مشهور و بلکه کل فقیهان ، یک سوم مالش به والدینش می رسد و دو سوم به فرزندان ، آنگاه اکنون اگر پدر و مادر میت مردند مالهایشان به ورثه ی صلبی یعنی فرزندان بلاواسطه اش می رسد و به نوه ها چیزی نمی رسد که گقتیم از دید ما این ، خلاف عدالت است و نوشته ی حاضر برای بررسی این موضوع نوشته شد تا معلوم گردد آیا این فتوا مستند به روایات صحیح است یا خیر؟

اکنون به فتوای عجیب مرحوم صدوق برمی خوریم که اگر فردی از دنیا رفت و فقط نوه و پدر و مادر داشت تمامی مال به پدر و مادر می رسد و به نوه هایش هیچ نمی رسد.

طبق مثالی که از اول مقاله پی گیری نمودیم اگر فردی بمیرد ، یک سوم ارثش به والدین و دو سوم به فرزندانش می رسد ، حال اگر فرزند دوم این مرد نیز بمیرد باز یک سوم دارائیش به پدر و مادر می رسد و دو سوم به بچه ها.

در این هنگام اگر آن پدر و مادر که از دو فرزند خویش ارث برده اند و مال زیادی به هم زده اند بمیرند اما هنوز پدر و مادرشان زنده باشد اصلا ارثی به نوه هایش نمی رسد و همه به آن پدر و مادر پیر می رسد که این با مرد سالاری ، پیرمرد سالاری و عَصَبه پروری تناسب بیشتری دارد.

البته این فتوا اگرچه فی نفسه عجیب است ولی در این صورت خلاف عدالتی پیش نمی آید زیرا پس از مردن پدر و مادر میت ، ارث آنان به نوه ها منتقل می شود. اما آن صورتی که مورد بحث ما بود پیوسته بر خلاف عدالت بودن خودش باقی خواهد ماند.

روایات و اقوال در تهذیب الاحکام :

در تهذیب الاحکام تنها یک روایت بیش از آنچه از کافی نقل شد ، پیدا شد که در آن امام صادق(ع) به عبدالرحمان بن حجاج فرموده :

ابْنُ الِابْنِ إِذَا لَمْ يَكُنْ مِنْ صُلْبِ الرَّجُلِ أَحَدٌ قَامَ مَقَامَ الِابْنِ قَالَ وَ ابْنَةُ الْبِنْتِ إِذَا لَمْ يَكُنْ مِنْ صُلْبِ الرَّجُلِ أَحَدٌ قَامَتْ مَقَامَ الْبِنْتِ(56)

 ترجمه : وقتی که از صلب فرد ، کسی نباشد ، پسرِ پسر جای پسر قرار می گیرد. فرمود : وقتی که از صلب مرد کسی نباشد دختر دختر جای دختر قرار می گیرد.

بررسی : سند روایت خوب نیست زیرا خزیمه بن یقطین که در سند حدیث است توثیق نشده. او اگرچه برادر علی بن یقطین است ولی در کتابهای رجالی مدح یا ذمی ندارد و تنها دو یا سه روایت از امام کاظم(ع) روایت کرده است.(57)

متن روایت نیز خالی از اشکال نیست زیرا به جای این عبارت طولانی می توانست عبارت صریح و کوچک ( ولد الولد قام مقام الولد اذا لم یکن من صلب الرجل احد ) را بگوید.

تازه سزاوار بود که جمله ی شرط یا اول عبارت بیاید یا آخر آن. آمدن آن در وسط مبتدا و خبر نیز جالب نیست.

خلاصه : از آنچه تا کنون گذشت معلوم شد که در بحث مورد نظر جز یک روایت صحیح از امام صادق(ع) که با دو سند نقل شده بود ، روایت صحیح دیگری وجود ندارد زیرا روایت محمد بن مسکین از اسحاق از امام صادق(ع) از نظر سند ضعیف بود و از نظر دلالت ، مطلق وروایت خزیمه از ابن حجاج نیز ضعیف بود.

حال آیا با یک روایت می توان در مقابل دلیل عقلی ایستاد و از جاده ی عدالت خارج شد و به نوه ها چیزی نداد تا در فقر به سر ببرند؟

برای روشن شدن بیشتر بحث نقل ، عبارت مرحوم آیت الله بروجردی مفید است.

مرحوم آیت الله بروجردی در بحث ثوب مربیه مطلبی فرموده که شاید برای حل مشکل در اینجا مفید باشد :

چون با دلائل متقن روشن شده است که لباس نمازگزار باید پاک باشد ، حال اگر چند روایت صحیح وجود داشت که اجازه می داد مربیه ی طفل با لباس نجس نماز بخواند ، چون می دانیم این روایات خلاف مذاق شارع است از آنها نه تنها اطلاق گیری نمی کنیم بلکه چون مخالف قواعد است از آنها قدر متیقن گیری می کنیم و می گوییم از مجموع این روایت ها فهمیده می شود که مسأله ی لباس مربیه ی طفل در نزد امام(ع) مطرح شده است و او نیز اجمالا اجازه ای داده است و آن اجازه مربوط به حالت و شرائط خاصی بوده است که تقریبا نزدیک اضطرار باشد. پس می گوییم باید لباس مربیه باشد نه مربی ، طفل قبل از غذا خور شدن باشد ، مربیه یک لباس بیشتر نداشته باشد ، روزانه یک بار لباس را بشوید ، نمازها را تلاش کند در وقتی بخواند که لباسش کمترین نجاست را داشته باشد و …

در بحث اینجا نیز همین طور است یعنی چون نرسیدن ارث به فرزندانِ فرزند که پدرشان قبلا مرده است و رسیدن آن ارث به فرزندان میت ، با عدالت سازگار نیست باید آن را بر قدر متیقن اکتفا کرد و آن جایی است که پدر بزرگ به نوه ها به نحو شایسته رسیدگی کرده باشد ، مقداری از مال برای آنها وصیت کرده باشد ، مال الارث بسیار کلان نباشد ، نوه ها محتاج نباشند.

آنگاه در چنین حالی خلاف عدالت بروز چندانی ندارد و احتمالا فتوای فقیهان شیعه و اجماع آنان – اگر وجود داشته باشد – مربوط به همین مورد است.

اما اکنون که چندین روایت نداریم و تنها یک روایت صحیح داریم احتمال اشتباه فهمیدن راوی و در جو قرار گرفتن او بیشتر از هر چیزی است ، پس در صحت روایت شک می کنیم زیرا اصالت عدم سهو و عدم خطا را ، نمی توانیم جاری کنیم ، پس آن را کنار می گذاریم.

اجماع

با توجه به اینکه چند روایت پیدا شد و فضل بن شاذان نیز در کتاب فرائض خودش مثال های متعددی زد و در آنها با وجود فرزند میت ، نوه های او را از ارث محروم دانست و یا فرزندان میت را حجاب و مانع برای ارث بردن فرزندانِ فرزندان قرار داد معلوم می شود که تمامی فقیهان فتوای خود را از همین روایات و همین مثال ها گرفته اند. با این حساب منشأ نقل قول های موافقِ چنین برداشتی روشن است و به عبارت دیگر اگر اجماعی در این مسأله وجود داشته باشد مدرکی است و قابل اعتنا نیست. بله ، اگر قول یا اقوال مخالفی پیدا شد که نشان دهد با وجود فرزندان میت ، فرزندان فرزندان این میت می توانند ارث ببرند مفید است و باید بررسی شود که آن را به فرصت دیگری موکول می کنیم.

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

7/4/1390

احمد عابدینی

بازبینی در 13/11/1391

با گذشت زمان و تفسیر آیات ارث در سوره نساء ، باز به نظر ، محتوای مقاله خوب است ولی باید دلیل های محکم تری برایش پیدا شود.

پی نوشت ها :

(1) من لا یحضره الفقیه ، ج 2 ، ص 68

(2) ر.ک مجله ی فقه ( کاوشی نو در فقه اسلامی ) ، شماره ی 15

(3) جواهر الکلام ، ج39 ، ص75

(4) زیرا شاید اجماع در مقابل اهل سنت باشد که قائل به عول و تعصیب هستند نه اجماع بر محروم ساختن یتیمی که فقیر است و الآن به پدر و جد شده است.

(5) سوره انفال ، آیه 75 و سوره احزاب ، آیه 6

(6) الفروع من الکافی ، ج7 ، ص76

(7) ر.ک زبده البیان ، بحث نکاح ، النوع الثانی : المحرمات …. معنای بنت

(8) همان ، پاورقی 2

(9) جالب است دانسته شود که هنگام قلم گذاشتن بر روی کاغذ جهت نوشتن این بحث شب میلاد امام عدالت ، حضرت علی(ع) است. آن را به فال نیک گرفتم تا بتوانم نوشته ای بنویسم که چهره ی اسلام در این بُعد ، دچار زشتی نباشد. به امید موفقیت.
(10) سوره نساء ، آیه 11

(11) الكافي، ج‏7، ص: 72

(12) ر.ک زبده البیان ص661 و حدائق الناظره ، ج23 ، ص309

(13) به عنوان نمونه پدر بزرگ این جانب در زمان حیاتش یکی از فرزندانش از دنیا رفت و یک پسر و دختر بر جای گذاشت. این پیرمرد با دقت ، اراضی و اموال خود را حساب کرده و سهم آن دو را به طور دقیق در زمان حیاتش به آنان صلح قطعی نموده بود. رحمه الله

(14) سوره انفال ، آیه 75

(15) هر سه احتمال در مجمع البیان ، مجلد 3-4 ، ص563 آمده است.

(16) ر.ک تفسیر قمی ، ج1 ، ص280 و نیز ر.ک تفسیر عیاشی ، 2/73 و 74 ، حدیث 81 و نیز ر.ک مجمع البیان ، مجلد 3-4 ، ص561 ، ذیل آیه ی 72 از سوره ی انفال

(17) برخی نظیر تفسیر قمی به جای این آیه ، آیه ی 6 سوره ی احزاب را ذکر کرده اند که سخن بهتری است زیرا آن آیه صراحت بیشتری دارد.

(18) سوره احزاب ، آیه 6

(19) سزاوار بود که این آیه ، اول ذکر می شد و بررسی می شد تا دیگر نیازی به بررسی آیه ی اول نباشد و به نظر نگارنده تنها این آیه اولویت خویشان در ارث را مطرح می سازد اما چون فقیهان و مفسران ، مباحث را ذیل آن آیه آورده اند و روایات نیز ذیل آن آیه آورده شده است ما نیز همان مشی را پیمودیم.

(20) ر.ک تفسیر قمی ، ج2 ، ص176

(21) جواب این اشکال در کتاب (ژرفایی قرآن و شیوه های برداشت از آن) ، فصل ششم آمده است و معلوم شده که یک لفظ می تواند حتی در یک عبارت با دو دید ، دو معنا داشته باشد.

(22)ر.ک تفسیر عیاشی ، ج2 ، ص74 ، روایت 82

(23) همان ، ص75 ، روایت 83

(24) همان ، روایت 84

(25) همان ، روایت 85

(26) همان ، روایت 86

(27) همان ، روایت 87

(28) تفسیر نور الثقلین ، ج2 ، ص173 ، روایت 173

(29) همان ، ص174 ، روایت های 175 تا 180

(30) ر.ک تفسیر عیاشی ، ج2 ، ص175 ، روایت های 83 تا 86

(31) ر.ک نور الثقلین ، ج4 ، ص238 تا 241 ، روایت های 19 تا 26

(32) همان ، ص241 ، روایت های 27 و 28

(33) الفروع من الکافی ، ج7 ، ص70

(34) همان و همچنين مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏23، ص: 111

(35) الفروع من الکافی ، ج7 ، ص75

(36) همان ، ص75

(37) همان ، ص76

(38) ر.ک معجم رجال الحدیث ، ج20 ، ص104

(39) ق.م.م 889

(40) سوره نساء ، آیه 33

(41) الفروع من الکافی ، ج7 ، ص76 ، حدیث 2

(42) همان ، ص77

(43) همان ، ص77 ، حدیث 3

(44) همان ، ص88

(45) همان ، ص88

(46) همان ، ص88 ، روایت 4

(47)الفروع من الکافی ، همان ، ص88 ، روایت 3

(48) همان ، ص88 ، روایت دوم

(49) ر.ک معجم رجال الحدیث ، ج17 ، ص232

(50) همان ، ج16 ، ص116 تا 118

(51) کافی ، همان ، ص88

(52) همان ، ص88 و 89

(53) سوره نساء ، آیه 11

(54) من لا یحضره الفقیه ، ج4 ، ص260

(55) همان ، ص268 و 269

(56) تهذیب الاحکام ، ج9 ، ص317 ، روایت 1141

(57) معجم رجال الحدیث ، ج7 ، ص49

4.5 2 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.