بحثي پيرامون مرتد و حكم فقهي آن‏

بحثي پيرامون مرتد و حكم فقهي آن‏

باسمه تعالي

بحثي پيرامون مرتد و حكم فقهي آن‏

درباره مرتد سخنان فراواني است كه برخي پيرامون موضوع است كه مرتد كيست؟ و برخي پيرامون اقسام آن است كه مرتد فطري و ملي كدام است و برخي پيرامون احكام كلامي مرتد است نظير اين كه آيا اعمال مرتد حبط مي‏شود يا خير؟ و اين كه بر فرض حبط، زمان حبط چه وقت است و حبط با عدالت خداوند و با آياتي نظير «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره» و امثال آن چگونه قابل جمع است؟ و اگر حبط نمي‏شود آياتي مانند آيه 217 سوره بقره و 25 و 28 سوره محمد و نظاير آن چگونه معني مي‏شود؟ و يا بحث اين كه آيا توبه مرتد نزد خداوند مقبول است يا خير؟

كه هر يك از بحث‏ها در جاي خود مطرح شده و برخي نيز نياز به بازنگري و تنقيح دارد اما بحثي كه در زمان ما معركه آراء شده و فرصت طلايي به دست دشمنان اسلام داده كه عليه اسلام تبليغ كنند و آن را دين خشونت بدانند و با شبهات فراوان در اينترنت و… ذهن جوانان را درگیر كنند اين است كه در اسلام، حكم به قتل مرتد شده و گفته شده «من بدّل دينه فاقتلوه» «هر كس دين خود را تبديل كرد او را بكشيد.» حال آيا اين حكم، بر هر كسي كه دين خود را تبديل كرد مترتب است يا در شرايط خاص و براي افراد خاص صادر شده است؟ به همين جهت ضروري مي‏نمايد كه مقداري پيرامون اين مسأله بحث شود زيرا ديني كه اساس خود را بر فطرت نهاده «فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التي فطر الناس عليها»{روم-30} و دينی كه شعارش پيروي از عقل و علم و دوري از تعصب‏هاي خشك و جاهلانه است، و ديني كه با صراحت در كتابش «لا اكراه في الدين. قد تبين الرشد من الغي» {بقره-256}گفته است بسيار بعيد مي‏نمايد كه به آساني حكم به قتل فرد يا افرادي كرده باشد تنها به جهت اين كه عقيده خود را تغيير داده‏اند و از اسلام برگشته‏اند. بنابراين بايد ديد اولّا چنين حكمي در اسلام وجود دارد يا خير؟ و بر فرض وجود، موضوع آن كدام است؟ آيا هر تغيير عقيده‏اي را شامل مي‏شود يا قيودي دارد؟ و آن قيود كدام است؟  آيا بين شيعه و اهل سنت در اين باب اختلاف است يا خير؟

آنچه مسلّم است اين است كه هيچ آيه‏اي از قرآن بر وجوب يا جواز قتلِ مرتد دلالت نمي‏كند و دليل عقلي هم در اين امور كاربردي ندارد. پس تنها دليل‏هاي مسأله منحصر به روايات و اجماع مي‏باشد. چون روايات متعددي در اين باب داريم، پس اجماع تعبدي نيز وجود ندارد و دليل اجماع كنندگان همان روايات است بنابراين بايد روايات باب حد مرتد بررسي شود. شمار اين روايات را مرحوم كليني به 23 عدد رسانده است ولي پس از بررسي معلوم مي‏شود كه روايات مربوط به مرتد از انگشتان دست كمتر است.

بحث آيات

اگر چه در آيات قرآن پيرامون مجازات دنيايي مرتد بحثي نشده است ولي بحث‏هاي قرآني هيچگاه بي نتيجه نيست زيرا مي‏توان موضوع مرتد، انگيزه‏هاي ارتداد و عذاب مرتد و قبول يا عدم قبول توبه وي و رابطه‏اش با منافق را از آن استخراج كرد و شايد بتوان قرائني استخراج كرد كه در بحث بررسي روايات و تعارض آنها برايمان مفيد باشد. بحث را از آيات قرآن شروع مي‏كنيم.

  1. أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَمٰا سُئِلَ مُوسىٰ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ اَلْكُفْرَ بِالْإِيمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ ﴿البقرة، 108﴾

بلکه می‌خواهید از پیامبرتان [کارهای نامعقول و بیهوده] درخواست کنید، همان گونه که پیش از این از موسی درخواست شد؟ و کسی که کفر را به جای ایمان اختیار کند، تحقیقاً راه راست را گم کرده است.

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِكُمْ كُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ اَلْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا حَتّٰى يَأْتِيَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ  ﴿البقرة، 109﴾

بسیاری از اهل کتاب پس از آنکه حق برای آنان روشن شد به سبب حسدی که از وجودشان شعله کشیده، دوست دارند که اي كاش مي‌توانستند شما را پس از ایمانتان به کفر بازگردانند. پس [از ستیز و جدال با آنان] درگذرید، و [از آنان] عبور كنيد، تا خدا فرمانش را اعلام کند؛ یقیناً خدا بر هر کاری تواناست.

براداشت: اولاً از اين آيه‏ها به نظر مي‏رسد كه براي مؤمنان حق كاملا روشن شده است. زيرا وقتي حق براي اهل كتاب روشن شده و آيه در صدد مذمّت آنان است كه پس از روشن شدن حق برايشان، ايمان نمي‏آورند بلكه در صدد برگرداندن مسلمانان از ايمان به كفر هستند و انگيزه آنان نيز خير خواهي نيست بلكه حسادت است معلوم مي‏شود انتظار اين بوده كه وقتي حق برايشان روشن شد همچون مسلمانان ايمان بياورند نه اين كه بخواهند با حسادت ايمان مؤمنان را نيز به كفر برگردانند.

ثانياً راه منحرف ساختن مسلمانان نيز روشن مي‏شود كه عبارت بوده از درخواستهاي نامعقول و ناممكن از پيامبر كه چون آن درخواست‏ها، غير ممكن يا غير معقول است طبعاً خدا و رسول(ص) آن را اجابت نمي‏كنند و اهل كتاب همين را دليل بر رسول خدا نبودن پيامبر قلمداد مي‏كنند و افراد را به ارتداد مي‏كشانند.

  1. يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِيهِ قُلْ قِتٰالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَلْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ اَلْقَتْلِ وَ لاٰ يَزٰالُونَ يُقٰاتِلُونَكُمْ حَتّٰى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اِسْتَطٰاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كٰافِرٌ فَأُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ ﴿البقرة، 217﴾

از تو درباره جنگ در ماه حرام می  پرسند. بگو: هر جنگی در آن [گناهی] بزرگ است، ولی بازداشتن [مردم] از راه خدا و کفرورزی به او و [بازداشتن مردم از] مسجد الحرام و بیرون راندن اهلش از آن، نزد خدا بزرگ‌تر [از جنگ در ماه حرام] است؛ و شكنجه از کشتن بزرگ‌تر است. و مشرکان همواره با شما می‌جنگند تا شما را اگر بتوانند از دینتان برگردانند. و از شما کسانی که از دینشان برگردند و در حال کفر بمیرند، آنانند كه اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده است و آنان اهل آتش اند و در آن جاودانه اند.

برداشت: با توجه به صدر آيه و شأن نزولش كه مربوط به خطايي بوده كه از برخي مسلمانان سر زده و در ماه حرام با كاروان تجارتي قريش درگير شده و فردي را كشته‏اند و مشركان از اين خطاي مسلمانان به عنوان يك حربه تبليغاتي عليه اسلام استفاده كرده‏اند معلوم مي‏شود كه آنان از هر وسيله براي مرتد كردن مسلمانان استفاده مي‏كرده‏اند از شكنجه گرفته تا تبليغات منفي.

آنگاه آيه در صدد هشدار به مسلمانان است كه تحت تأثير اعمال و تبليغات مشركان واقع نشوند و بر دين خود ثابت قدم بمانند و كافر شدن و بر كفر مُردن زحمات چندين ساله قبل و بعد از هجرتشان را بر باد مي‏دهد.

بنابراين، اين آيه، راجع به اینکه مرتد كيست؟ و آيا حق برايشان روشن شده يا خير؟ و يا حكم مرتد در دنيا چيست؟ سخني ندارد فقط دلالت مي‏كند كه توبه مرتد قبول است.

  1. كَيْفَ يَهْدِي اَللّٰهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ اَلرَّسُولَ حَقٌّ وَ جٰاءَهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ ﴿آل‏عمران‏، 86﴾

چگونه خدا گروهی را هدایت کند که بعد از آنکه ایمان آوردند، و به حقّانیّت اين رسول شهادت دادند، و دلایل روشن و آشکار برایشان آمد، کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمی‌کند.

أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ  ﴿آل‏عمران‏، 87﴾

اینان کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است.

خٰالِدِينَ فِيهٰا لاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ  ﴿آل‏عمران‏، 88﴾

در آن لعنت جاودانه اند؛ نه عذاب از آنان سبک شود، و نه مهلتشان دهند.

إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ  ﴿آل‏عمران‏، 89﴾

مگر کسانی که بعد از آن توبه کردند و [مفاسد خود را] اصلاح نمودند؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ثُمَّ اِزْدٰادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلضّٰالُّونَ  ﴿آل‏عمران‏، 90﴾

مسلماً کسانی که پس از ایمانشان کافر شدند، سپس بر کفر [خود] افزودند، هرگز توبه آنان پذیرفته نخواهد شد؛ و اینانند که گمراهند.

برداشت: اين آيه‏ها با صراحت لعنت و عذاب را روي افرادي قرار داده كه بعد از روشن شدن دين با دلائل روشن برايشان به كفر گراييده‏اند.

نتيجه اين كه بسياري از جوان‏هاي امروزي كه از دين خبري ندارند و از معجزات آن، ويژگي‏هاي قرآن، معجزه جاويدان بودن آن، ساختار زباني، ساختار ادبي، پيش گويي‏هاي آن و… خبري ندارند يا اگر خبر دارند تنها در حد خبر داشتن است نه اين كه با دلائل روشن برايشان ثابت شده باشد مشمول اين حكم نمي‏شوند و لعنت و عذاب، از اين باب برايشان نيست.

و اينان قوم ظالم نيستند كه خداوند هدايتشان نكند بلكه شايد ما به آنان ظلم كرده‏ايم كه به جاي عدالت اسلام برايشان تبعيض و اختلاس به نمايش گذاشته‌ايم و از همان روز اوّل آنان را با فيلم‏هاي كارتوني و ساير برنامه‏هاي تلويزيوني و راديويي غافل نگه داشته‏ايم بعداً در مدرسه به آنان خواندن و نوشتن و علوم تجربي آموختيم. بله شايد داستان‏هاي ديني برايشان گفته‏ايم و آنان مجبور شده‏اند براي آوردن نمره قبولي آن‏ها را حفظ كنند ولي هيچ‏گاه با آنان ننشسته‏ايم تا عقلشان را بارور سازيم تا اين امور را بفهمند و با عمق جانشان واضح و روشن بودنش را حس كنند.

بنابراين، از اين آيه حكم قتل و امثال آن استفاده نمي‏شود. حكم لعن و عذاب هم در گرو دلائل روشن است، توبه آنان نیز قبول است. بله آنانکه پس از دلائل روشن حقانيت دين كافر شدند و بر كفرشان افزودند توفيق توبه پيدا نمي‏كنند؛ زيرا يا آنقدر پول و مقام و مريد و… فريبشان مي‏دهد و آنان را دور از حق نگه مي‏دارد تا مرگشان برسد و يا آنان به مرحله‌ای از عناد و لجبازي مي‏رسند كه در اثر عناد هيچ‏گاه زير بار حق نمي‏روند.

  1. يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ كٰافِرِينَ ﴿آل‏عمران‏، 100﴾

ای مسلمانان! اگر از گروهی از کسانی که به آنان کتاب داده شده اطاعت کنید، شما را پس از ایمانتان به کفر بازمی‌گردانند.

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا اَلَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِينَ  ﴿آل‏عمران‏، 149﴾

ای مسلمانان! اگر از کافران فرمان برید، شما را به [عقاید و روشهای کافرانه] گذشتگانتان بازمی‌گردانند، در نتیجه زیانکار خواهید شد.

نكته: اين دو آيه نظير آيه 109 از سوره بقره هستند و نكته خاصي در معناي مرتد، حكم دنيايي او، قبول توبه و… ندارند بلكه اين نكته را مي‏رسانند كه معمولاً شكنجه‏هاي مشركان نمي‏تواند افراد را مرتد سازد ولي سخنان اهل كتاب مي‏تواند افراد را به ارتداد بكشاند و به اصطلاح «چو دزدي با چراغ آيد گزيده‏تر بَرَد كالا». چون مسلمانان از لحاظ محتواي ديني در مرحله ابتدايي هستند ممكن است اهل كتاب با شيوه‏هاي خاص خود آنان را بفريبند. يا ممكن است جاذبه‏هاي دين‏هاي توحيدي مسلمانان را به خود جذب كند بدون اين كه بفهمند آنچه آن اديان دارند اسلام كامل‌ترش را دارد و بر آن‏ها سيطره دارد.

  1. إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ اِزْدٰادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اَللّٰهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً ﴿النساء، 137﴾

کسانی که مسلمان شدند، سپس کفر ورزیدند، باز مسلمان شدند، و بار دیگر کافر شدند، آن گاه بر کفر خود افزودند، خدا بر آن نیست که آنان را بیامرزد، و به راهی هدایت کند.

بَشِّرِ اَلْمُنٰافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِيماً  ﴿النساء، 138﴾

منافقان را بشارت ده که عذابی دردناک برای آنان است.

برداشت: اين دو آيه نشان مي‏دهد كه منافق با مرتد در اين كه هر دو از دين بيرون رفته‏اند يكسانند به ويژه وقتي اين آيه كنار آيه 90 از سوره آل عمران كه قبلاً گذشت مطرح شود زيرا هر دو يك مضمون است. در آنجا بود «كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفراً» و اينجا هست «آمنوا ثم كفروا… ثم ازدادوا كفرا» به ويژه وقتي همراه اين دو گروه آيه، آيه سوم سوره منافقون نيز ضميمه شود كه «ذلك بانهم آمنوا ثم كفرو فطبع علي قلوبهم» «اين بدان سبب است كه آنان مسلمان شدند سپس كفر ورزيدند پس بر دلهايشان مهر زده شد.» اشتراك آن‏ها را مي‏رساند.

نكته: اين احتمال وجود دارد كه مرتد و منافق از نظر حكم دنيايي يكسان باشند، يعني همان گونه كه با منافق برخورد جزايي نمي‏شود مرتد نيز چنين باشد به ويژه كه راجع به منافق «ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار»{سوره نساء، آيه 145} داريم و يا تهديدي در سوره احزاب داريم كه لَّئن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّك بِهِمْ ثُمَّ لا يجَاوِرُونَك فِيهَا إِلا قَلِيلاً(60)

{سوره احزاب، آيه 60}

وقتي ديده مي‏شود عمل و اعتقاد منافق و مرتد از نظر قرآن يكي است بلكه وضع منافق بدتر است چون چند مرتبه بين اسلام و كفر پرسه مي‏زند از سوي ديگر خداوند خبر مي‏دهد كه منافق در دوزخ پست‏ترين جايگاه را دارد و باز تهديد به براندازي درباره ايشان موجود است كه اين امور هيچيك براي مرتد نيست به ذهن مي‏رسد كه حكم قتل مرتد و بقاي منافق حكمي خلاف قرآن است نه اين كه حكمي باشد كه قرآن از آن ساكت است. بنابراين قبل از اين كه حكم قتل مرتد را حكم روايي بدانيم به اين حكم به ديد شك و ترديد نگاه مي‏كنيم زيرا اين احتمال وجود دارد كه دست سياست در اين حكم نقش داشته باشد، مگر اين كه دلايل روايات آنقدر محكم باشد كه علاوه بر اثبات حدّ مرتد، شبهه تساوي حكم او با منافق را نيز برطرف سازد.

  1. قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُنٰا وَ لاٰ يَضُرُّنٰا وَ نُرَدُّ عَلىٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اَللّٰهُ كَالَّذِي اِسْتَهْوَتْهُ اَلشَّيٰاطِينُ فِي اَلْأَرْضِ حَيْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى اَلْهُدَى اِئْتِنٰا قُلْ إِنَّ هُدَى اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدىٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ ﴿الأنعام‏، 71﴾

بگو: آیا به جای خدا معبودی را بپرستیم که نه سودی به ما مي‌رساند و نه زیانی؟ و پس از آنکه خدا ما را هدایت کرد به فرهنگ و فضای جاهلیت بازگردانده شويم، مانند کسانی که شیاطین عقلش را ربوده اند و در زمین سرگردان [و بی هدف و گمراه] است، در حالی که برای او یارانی است که وی را به سوی هدایت دعوت می‌کنند که به جانب ما بیا. بگو: یقیناً هدایت خدا همان هدایت [واقعی] است، و ما مأموریم که تسلیم پروردگار جهانیان باشیم.

برداشت: آيات سوره انعام همه در مكه و با هم نازل شده‏اند. پس شأن نزول ندارد. اين آيه با استفهام انكاري مي‏گويد: آيا پس از آن كه خدا ما را هدايت كرد به جاهليت برگرديم و در حيرت بمانيم؟! آيا دوستاني كه ما را به سوي هدايت فرا مي‏خوانند رها كنيم و دنبال كساني برويم كه ما را به سوي بت‌هايي فرا مي‏خوانند كه هيچ نفع و ضرري ندارند؟!

 از اين‏ها روشن مي‏شود كه ارتداد پس از هدايت شدن و فهميدن عقل است نه پس از اسلام ظاهري يا تَبَعي.

  1. مَنْ كَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِهِ إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ وَ لٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ﴿النحل‏، 106﴾

هر کس پس از ایمان آوردنش به خدا کافر شود [به عذاب خدا گرفتار آید]؛ مگر کسی که به کفر مجبور شده [امّا] دلش مطمئن به ایمان است، ولی آنان که سینه برای پذیرفتن کفر گشاده اند، خشمی سخت از سوی خدا بر آنان است و آنان را عذابی بزرگ خواهد بود.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اِسْتَحَبُّوا اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا عَلَى اَلْآخِرَةِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكٰافِرِينَ  ﴿النحل‏، 107﴾

این [خشم و عذاب بزرگ] به سبب آن است که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند، و مسلماً خدا مردم کفر پیشه را هدایت نمی‌کند.

برداشت: سوره نحل مكّي است و از اين آيات انگيزه ارتداد روشن مي‏شود كه برخي مرتد مي‏شوند تا از شكنجه كفار مكه رهايي يابند يا براي اينكه دنيا دار شوند و به مالي و منالي برسند. بنابراين نمي‏توان گفت عذاب‏هاي مطرح شده و خشم خدا، بر كسي كه بدون اين انگيزه‏ها مرتد شده است نيز وجود داشته باشد. يعني اگر فرض شود دانشمندي تهديد شود كه اگر از اسلام دست بر ندارد جلو كار و زندگيش گرفته مي‌شود و چون كار و تحقيقات علمي خود را مهم  ومفيد مي‌داند از اسلام روي بگرداند يا دانشمندي در گوشه كتابخانه‏اش بدون هيچ انگيزه مادي يا تهديد و تطميع، تنها به جهت اين كه مقدمات را اشتباه كرده به اين نتيجه رسيد كه ديني بر اسلام ترجيح دارد و به آن دين تغيير عقيده داد، اين عذاب‏ها، شاملش نمي‏شود.

  1. يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اَللّٰهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ يُجٰاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ ذٰلِكَ فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿المائدة، 54﴾

ای مسلمانان! هر کس از شما از دینش برگردد [زیانی به راه خدا نمی‌رساند؛ زيرا] خدا به زودی گروهی را می‌آورد که آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند؛ در برابر مؤمنانْ فروتن هستند، و در برابر کافرانْ سرسخت و قدرتمندند، همواره در راه خدا جهاد می‌کنند، و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نمی‌ترسند. این فضل خداست که به هر کس بخواهد می‌دهد؛ و خدا بسیار عطاکننده و داناست.

برداشت: اين آيه يكي ديگر از انگيزه‏هاي ارتداد را روشن مي‏كند كه آن غرور برخي است كه فكر مي‏كنند اگر داخل اسلام باشند براي اسلام شوكتي و قدرتي هستند پس كافر مي‏شوند تا به ضرر اسلام تمام شود خداوند مي‏فرمايد: اين به ضرر خدا و دين نخواهند شد زيرا امت‏هاي ديگري خواهند آمد كه ويژگي‏هاي بهتري دارند.

  1. إِنَّ اَلَّذِينَ اِرْتَدُّوا عَلىٰ أَدْبٰارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ اَلْهُدَى اَلشَّيْطٰانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلىٰ لَهُمْ ﴿محمد، 25﴾

بی تردید کسانی که پس از روشن شدن هدایت برایشان [به عقاید باطل و کردار ناپسندشان] برگشتند، شیطان زشتی هایشان را در نظرشان آراست و آنان را در آرزوهای دور و دراز انداخت.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ اَلْأَمْرِ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ إِسْرٰارَهُمْ  ﴿محمد، 26﴾

این به سبب آن است که آنان به کسانی که نازل شدن وحی را خوش نداشتند، گفتند: در بعضی از امور [که بر ضد مؤمنان است] از شما اطاعت خواهیم کرد. در حالی که خدا اسرارشان را می  داند.

فَكَيْفَ إِذٰا تَوَفَّتْهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ  ﴿محمد، 27﴾

پس حال و وضعشان زمانی که فرشتگان جانشان را می  گیرند در حالی که بر صورت و پشتشان [تازیانه عذاب] می‌زنند، چگونه خواهد بود؟!

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اِتَّبَعُوا مٰا أَسْخَطَ اَللّٰهَ وَ كَرِهُوا رِضْوٰانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ  ﴿محمد، 28﴾

این عذاب برای این است که آنان از آنچه خدا را به خشم آورده پیروی کردند، و خشنودی او را خوش نداشتند در نتیجه اعمالشان را تباه و بی اثر کرد.

برداشت‏ها:

1- اين آيات به طور كامل دلالت مي‏كند كه عذاب‏هاي الهي براي مرتدي است كه هدايت برايش روشن شده است.

2- صفاتي كه در اين آيات براي مرتدان گفته در آيات ديگر براي منافقان گفته است.

بنابراين اگر كسي مدعي شود كه براي مرتد مجازات دنيايي اعم از حبس، قتل و… وجود دارد بايد تفاوتي اساسي بين او و بين منافق پيدا كند كه توجيه‏گر تفاوت حكم آن دو باشد.

شايد بتوان گفت منافق با اظهار شهادتين بر زبان يقين ما به معاند بودنش را زايل مي‏كند و مجازات‏هاي مرتد به خاطر عناد اوست اگر اين تفاوت مورد قبول واقع شود آنگاه تنها بايد در مجازات مرتدي كه احتمال مي‏دهيم معاند نباشد شك كرد.

بررسي كلي آيات‏

1- موضوع مرتد، براي احكامي چون عذاب آخرتي و… آن مرتدي است كه احكام اسلام برايش خوب روشن شده باشد. بنابراين تمامي كساني كه از اسلام خبري ندارند چه در مناطق مسلمان نشين و چه در مناطق غير مسلمان نشين از مصاديق و موضوع‏هاي اين حكم خارج هستند اين مطلب از آيه 25 سوره محمد، 71 انعام، 144 و 86 آل عمران و نيز 109 بقره بدست مي‏آيد. و اساساً شايد نيازي به تصريح اين آيات نباشد زيرا وقتي ايمان بايد بر پايه علم باشد پس مسلمانانِ بدون علم و دليل روشن، مصداق مؤمن نيستند تا با خروجشان از دين مصداق مرتد شوند.

2- در اين آيات هيچگونه اشاره‏اي به عذاب‏هاي دنيوي نظير حد، تعزير، قتل و يا حبس مرتد نشده است. بنابراين، اگر اين حكم ثابت شود تنها با استفاده از روايات است.

3- نكته شايان ذكر اين است كه مرتدان با منافقان در صفات مشتركند و هر دو بعد از ايمان كافر شده‏اند و تازه در مورد منافقان لحن آيات شديدتر است و طبق آيه 60 سوره احزاب خداوند آنان را تهديد كرده که در صورت ادامه كارها به پيامبرش فرمان مي‏دهد كه آنان را ريشه كن كند. اما چطور شده كه منافقان پيوسته در جامعه باقي مانده‏اند و حتي برخي از آنان به مقام و منصب‏هايي هم رسيده‏اند ولي مرتدان پيوسته محكوم به حكم اعدام بوده‏اند؟ این مسأله‏اي است كه بايد بررسي شود.

4- از زيادي از آيات گذشته معلوم شد كه توبه مرتد قبول است ولي از برخي آيات روشن مي‏شود كه منافق توبه‏اش قبول نيست يا به بيان بهتر توفيق توبه پيدا نمي‏كند.

5- از برخي آيات روشن شد كه ارتداد افراد يا به خاطر تبليغات سوء اهل كتاب و كافران است يا به خاطر آزار و شكنجه مشركان؛ اما قرآن نسبت به تبليغات اهل كتاب، حساسيت بيشتري به خرج داده است چون مسلمانان اطلاعات كمي از اديان داشته‏اند و ممكن بوده بحث‏هاي اهل كتاب، آنان را گمراه سازد. به ويژه با توجه به اين كه اديان آسماني همه داراي خوبي‌هايي بوده و هستند. بنابراين متخصص فني لازم است كه خوبي‏ها و بهترين‏هاي اسلام را نشان دهد و نقاط ضعفي كه در آن اديان موجود است را برملا سازد.

امروزه مي‏توان اين نكته را از آيات استفاده كرد كه جوانان كم مطالعه و ناآگاه به مسائل ديني نبايد در بحث شبهه‏هاي مطرح شده در اينترنت و غيره وارد شوند زيرا از محتواي كافي برخوردار نيستند. پس اين كار بايد به علماي اسلام واگذار شود نه جوانان مسلمان.

6- از برخي آيات به ويژه آيات سوره نحل روشن شد كه اگر انگيزه ارتداد رسيدن به مال و مقام دنيايي باشد عذاب‏هاي سخت شاملش مي‏شود، بنابراين آنان كه انگيزه دنياطلبي ندارند و تنها در اثر اشتباه در مقدمات علمي به باوري خلاف اسلام مي‏رسند از شمول لعنت و عذاب خارجند.

خلاصه: عذاب آخرت هنگامي شامل مرتد مي‏شود كه بعد از تفطُّن يافتن اين كه اسلام حق است براي رسيدن به مال و مقام دنيايي و زندگي دنيايي از دين دست بردارد و آيات هيچگونه بحثي پيرامون عذاب دنيايي او ندارند.

و نيز هيچگونه بحثي پيرامون افراد زمان ما ندارد كه معمولاً شبهه علمي دارند نه حجود و انكار يا اگر انكاري هم هست به خاطر شبهاتي است كه در ذهنشان مي‏باشد.

به نظر مي‏رسد آنچه براي جوانان و دانشمندان امروزي است تنقيح مناط از آيۀ ذيل است:

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ اِسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّٰى يَسْمَعَ كَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْلَمُونَ  ﴿التوبة، 6﴾

و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پس پناهش بده تا سخن خدا را بشنود، آن گاه او را به جایگاه امنش برسان؛ این به سبب آن است که آنان گروهی هستند که [حقایق را] نمی‌دانند [باشد که در پناه تو و شنیدن سخن حق مسلمان شوند.]

وقتي مشركان پيمان شكني كه بيست سال تبليغ دين در آنان اثر نكرده و در حدديبيه با آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده و پيمان‌شكني كرده‌اند و پس از جنگ با آنان و شكست خوردنشان باز از روي لطف به آنان فرصت چهار ماهه داده شده كه يا مسلمان شوند و يا مكه را ترك گويند و اكنون فرصت چهار ماهشان تمام شده و بايد در صورت بقاي بر شرك و ماندن در مكه، كشته شوند، اگر چنين افرادي  در صورت پناه آوردن براي يادگيري بايد پناهشان داد به طريق اولي ساير افرادي كه پيمان نبسته يا پيماني نشكسته‏اند را بايد پناه داد تا دين را فراگيرند و به مأمنشان بازشان گرداند. وقتي مشركان را بايد پناه داد به طريق اولي بايد جواناني كه از دين چيزي نمي‏دانند يا دانشمنداني كه پيرامون برخي اصول يا فروع دين شبهه دارند يا حتي انكارهايي دارند، در پناه اسلام قرار بگيرند تا به دين آگاه شوند. حال وقتي هر كسي اعم از مشرك و غير مشرك داراي حق است كه علم فرا بگيرد چرا بچه مسلماني كه شبهه داشته باشد و شبهه‏اش او را به انكار كشانده است نبايد حق داشته باشد كه آزادانه تحقيق كند، آزادانه شبهه خود را بگويد و آزادانه جر و بحث كند تا حق برايش روشن شود؟!

حتي به نظر مي‏رسد آيات «افلا تعقلون»، «افلا تتفكرون» و آياتي كه از پيروي پدران نكوهش مي‏كند همه و همه هركس و لو يك مسلمان را تحريك مي‏كند كه عقايد خود را مورد تحقيق و تفحص قرار دهد و مقدمه تحقيق شك است و راه وصول به نتيجه صحيح، جنبه انكار به خود گرفتن و هر شبهه‏اي را واقعي دانستن است تا اين كه جواب قطعي بر عليه آن پيدا شود. بنابراين انكارهايي كه جنبه مقدماتي براي تحقيق داشته باشد، به نحوي مورد توصيه قرآن مي‏باشد.

آيا مرتد و منافق، در جرم، مشترك و در مجازات مختلفند؟

از آيات قرآن روشن شد كه مرتد كسي است كه مسلمان شده و سپس كافر شده است و منافق نيز چنين است.

آيه 90 سوره آل عمران مرتدان و آيه 137 سوره نساء منافقان را بيان مي‏دارد. حال سئوال اين است كه آيا به خداوند عادل مي‏توان نسبت داد كه براي دو مجرم كه داراي جرم متساوي هستند دو حكم كاملاً جدا و متضاد صادر كرده باشد؟

يكي كه مرتد است حكمش اعدام، مالش تقسيم بين ورثه، و همسرش از او جدا شود ولي منافق به حكم ظاهر اسلام، خونش محفوظ، مالش محترم و حتي غيبتش حرام باشد؟!

تازه بگوييم چون منافقان را به اسم و رسم نمي‏شناسيم و تجسّس ممنوع است پس نمي‏توان بي جهت كسي را منافق قلمداد كرد. آنگاه مرتدان زمان خلفاي بعد از پيامبر(ص) كشته مي‏شوند ولي منافقان ناشناس با اسم عامِ صحابي پيامبر(ص) داراي ارزش و قربي مي‏شوند كه سخنشان حجت باشد و سخن و فتوايي اگر به يك صحابي رسيد ديگر صحيح است و حديث «اصحابي كالنجوم بِاَيِّهِم اقتديتم اهتديتم؛ اصحاب من مانند ستارگان آسمانند به هر كدام كه اقتدا كرديد هدايت مي‏شويد» نحوه‏اي عصمت نيز براي آنان درست مي‏كند؟! واقعاً عجيب است!

آيا يك چنين دوگانگي آشكار را مي‏توان به دين نسبت داد؟!

از سوي ديگر آيا اين جو، تفكّر دين را به سوي يك قشري‌گري و ظاهرگرايي بي‌مغز نمي‏كشاند؟! به گونه‏اي كه هر كسي در ظاهر شهادتين گفت، از تمامي امكانات بهره‏مند باشد و نسبت به درون او و عقايدش هيچ تحقيق نشود؛ زيرا ما دليل و معياري براي سنجش تقوا نداريم. پس آنكه امروز شهادتين بگويد-ولو ظاهري- در کنار باسابقه‏ترين فرد از مهاجران يا انصار قرار می‌گیرد ولي آنكه شبهه‏اي در گوشه‏اي از دين داشت و آن را بيان كرد يا منكر ضروري از ضروريات دين شد يا طبق برخي مذاقها در حكمي از احكام شك كرد مرتد است و بايد اعدام شود ولو با سابقه‏ترين فرد در اسلام باشد؟! ببين تفاوت ره از كجا تا كجا؟! و ظاهرگرايي تا كجا نفوذ كرده است؟!

به نظر مي‏رسد كه تفاوت حكم منافق و مرتد و اين شدّت پيرامون مرتد و آن سهل و آسان‏گيري نسبت به منافق و پرده‌پوشي نسبت به وي حكايت از تسويه حساب‌هاي سياسي در پشت پرده داشته باشد.

به نظر مي‏رسد كساني كه به حكومت رسيده‏اند دنبال افراد مطيع و حلقه به گوش مي‏گشته‏اند كه بدون توجه به عمق و محتوا، فرمان آنان را بدون چون و چرا اجرا كنند. لذا به هر اظهار كنندۀ شهادتين پست و مقام دادند و او را به كارهاي حكومتي گماشتند و در مقابل مخالفان سياسي خود را به انگ ارتداد از صحنه خارج كردند يا از بين بردند. و نه تنها منكر خدا را مرتد دانستند بلكه منكر فرعي از فروع فقهي را نيز مرتد دانستند تا كساني كه اهل نماز و حج بودند ولي به خليفه وقت زكات نمي‏دادند نيز داخل در حكم ارتداد شوند.

 پس اين حكم ارتداد با همۀ طمطراقش و همه مشكلاتي كه براي اسلام پيش آورده و امروزه اسلام عزيز، بي منطق، خشن و… معرفي شده است ناشي از يك تفسير و تحليل فرصت طلبانه از دين است و هيچ مستند فقهي و ملاك شرعي ندارد.

اشكال: اين تحليل يك اشكال اساسي دارد و آن اين كه چرا ائمه اطهار(ع) در مقابل چنين انحراف و قتل و فجايعي سكوت كردند و بلكه با رواياتي حكم مرتد را قتل، اعلام كردند؟

به عبارت ديگر اگر روايت‏هاي ائمه اطهار خلاف روايت اهل سنت بود اين تحليل جا داشت ولي وقتي روايات ما با روايات آنان در اصل اینکه حكم مرتد «قتل» است مشترك مي‏باشد و تنها تفاوت، بين مرتد فطري و ملي است مي‏توان گفت اصل حكم قتل براي مرتد به ضرورت دين و به اجماع مسلمين ثابت است و در اصل حكم خدشه‏اي نيست اگر چه ممكن است خلفاي پس از پيامبر(ص) از اين حكم، در جهت در هم شكستن مخالفينشان، سوء استفاده هم كرده باشند. و حتي شايد بتوان گفت: سكوت تمامي صحابه و از جمله حضرت علي(ع) در مقابل احكام صادر شده از سوي خلفاء درباره مرتدين، نشانه اصالت داشتن اين احكام است. تازه در احاديث شيعه و سني به مواردي برمي‏خوريم كه نشان مي‏دهد حضرت علي(ع) در برخورد با مرتد از آنان شديدتر عمل مي‏كرده است.

جواب: اولاً ائمه اطهار ملاك‏ها را براي ما بيان كرده‏اند و در موارد متعددي فرموده‏اند آنچه مخالف قرآن است را ما نگفته‏ايم. ما مخالف پروردگارمان حرف نمي‏زنيم، هر گاه سخني گفتيم و شاهد يا چند شاهد از قرآن بر آن يافت نشد از ما نيست، باطل است و…. بنابراين نمي‏توان حكمي را كه در قرآن نيست تنها به دليل اين كه موضوعش در قرآن هست به ائمه اطهار نسبت داد.

ثانياً گاهي تزاحم مصالح اقتضا مي‏كند كه حكمي تا مدتي بيان نشود يا در شرايطي با حكمي مخالفت نشود و يا حكمي مجمل بيان شود تا مجرم از آن بترسد در حالي كه آن حكم چنين نباشد. مثلاً براي زنا چهار شاهد لازم است كه با چشم به وضوح همه چيز را ببيند حتی دخول و خروج آلت زناشويي را، آنگاه چنين شاهداني هيچ‏گاه تحقق خارجي پيدا نمي‏كند و حتي در صدر اسلام كه فساد زياد بود چنين چيزي محقق نشده است. بلكه ممكن است چهار نفر ببينند يا به چهار نفر خبر دهند كه بيايند از فلان روزنه نگاه كنيد و ببينيد ولي افراد قبل از اين كه يه آن روزنه برسند فاسق شده‏اند و شهادتشان مقبول نيست زيرا شاهدان با اختيار خود مي‏روند و جاهایی را مي‏بينند كه ديدنش از نظر شرعي حرام است. پس بيننده قبل از ديدن فاسق مي‏شود و شهادتش قبول نيست.

در بحث اينجا نيز همين گونه است. اگر ائمه اطهار مي‏فرمودند مرتد كشته نمي‏شود و با حكومت‏ها، به مقابله برمي‌خواستند، سوء استفاده بي‌دينان و نان به نرخ روز خوران و… را به همراه داشت. بنابراين در مقابل سؤال از مرتد گفتند: «كشته می‌شود» ولي در جاي ديگر گفتند ما مخالف پروردگارمان سخن نمي‏گوييم. و تازه ممكن است اين حكم مربوط به آن زمان‏ها باشد كه افراد بدون شبهه علمي از دين خارج مي‏شدند مثلاً از روي تعصب يا از روي چشم و هم چشمي، يا به خاطر گناهي كه انجام داده بودند يا به خاطر كبر و غرور كه در ادامه رواياتش و مواردش از نظر خواهد گذشت. بنابراين ممكن است روايات اعدام مرتد موسمي باشد و مربوط به آن اعصار، كه شبهه علمي كمتر مطرح بوده است نه امروز كه انكارها بيشتر بلكه تمامي آن‏ها به خاطر شبهات علمي است و فكر مي‏كنند اسلام با مقتضيات روز سازگاري ندارد، و احتمالاً تقسيم مرتد به فطري و ملي و بيان تفاوت حكم آن دو براي بيان اين جهت مي‏باشد كه هر كسي كه در حقش احتمال شبهه داشتن مي‏دهيم كشته نمي‏شود بلكه بخشیده شود كه بحثش خواهد آمد.

پس يا اين «يُقتل» «كشته مي‏شود» از روي تقيه و رعايت مصلحت اهم صادر شده است يا بيانگر حكم و قانون آن روز است نه حكم خدايي دائمي. يعني وقت حكم مرتد را از امام مي‏پرسند و فرموده است كه «كشته مي‏شود» يعني توسط حكومت و قانونِ موجود، كشته مي‏شود… ولي آيا اين كار حق است يا خير؟ امام از آن ساكت است. يا آنجا كه فرموده است واجب است كشته شود آن مرتدِ آن روزي و داراي آن شرائط خاص را فرموده است نه هر مرتدي را. و تازه هيچوقت امام(ع) پيشقدم نمي‏شود كه دستور به قتل بدهد يا به خلفاي وقت خبر دهد كه فلاني مرتد شده است یا حكمي عليه مرتد صادر كند و از شيعيان بخواهد كه آن را اجرا كنند با اين كه مرتدان زيادي نظير ابن ابي العوجاء و ساير دهريين در آن زمان بودند و نزد حضرت هم مي‏آمدند و از انكار خدا تا انكار حج و طواف، همه گونه انكارهايي داشتند. اگر اعدام مرتد حدي از حدود الهي است ائمه ما بايد به هر وسيله ولو خبر دادن به حكومت آن را اجرا كنند. كه چنين چيزي از ائمه پس از حضرت علي(ع) سراغ نداريم. روايت‏هاي مربوط به حضرت علي(ع) را هم بعداً بررسي مي‏كنيم.

بنابراين همان گونه در تفسير آيه 217 بقره توضيح داده شد: آيه قرآن با تهديد مرتد از احساسي برخورد كردن افراد با اشتباهات موجود در جامعه و مرتد شدن آن جلوگيري مي‏كند، امام صادق(ع) نيز با جوابي چند پهلو دادن كه ظاهرش داراي خشونت است از پديده ارتداد جلوگيري مي‏كند ولي اين حكم مجمل با توجه به ساير فرموده‏هايش به گونه‏اي است كه زمينه اجرا شدنش سلب مي‏شود يا موقتي و موسمي است.

راستي اگر مرتد بايد اعدام شود چرا امام صادق(ع) هيچ اقدامي جهت اعدام دهريون زمان خودش انجام نمي‏دهد بلكه با آنان مباحثات علمي مي‏گذارد؟ پس مي‏توان گفت هر مرتدي اعدام نمي‏شود بلكه مرتدان خاص در شرايط خاص اعدام مي‏شوند پس حكم و موضوع نياز به تنقيح دارد.

اشكال: بالاخره از تاريخ روشن مي‏شود كه زمان پيامبر(ص) و زمان حضرت علي(ع) به عنوان حجت حق الهي، افرادي به جرم ارتداد كشته شده‏اند بنابراين اجمالاً حكم قتل براي مرتد ثابت است.

 جواب: اولاً مواردي كه در تاريخ موجود است بايد بررسي شود و اتفاقاً در تمامي موارد، فرد اعدام شده علاوه بر ارتداد جرم‏هاي ديگري مرتكب شده است بنابراين نمي‏توان گفت كه مجازاتِ فردِ كشته شده تنها به خاطر ارتدادش بوده است، بايد يكي يكي آن موارد از نظر سند و دلالت بررسي شود و پس از آن از نظر كارهايي كه آن فرد انجام داده بررسي شود تا روشن گردد آيا ارتداد تمام العلّة است يا جزءالعلّة يا اساساً ارتداد نقشي نداشته بلكه ساير جرم‏ها براي او مجازات اعدام را رقم زده است و ارتداد تنها به لحاظ عنوان مشير مطرح بوده است.

كشتن مرتدها در زمان پيامبر(ص)

آقاي سيف الله صرّامي مؤلف كتاب «احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر» در صفحه 122 از كتاب خود نوشته: «نگارنده با يك دوره بررسي و تحقيق در تاريخ پيامبر اسلام به نام چندين نفر برخورد كرد كه در گزارش‏هاي تاريخي از دوران پيامبر(ص) سخن از ارتداد آنان رفته است.» سپس ايشان اسامي 14 نفر را ذكر مي‏كند و اعلام مي‏كند كه همه مورخان بر ارتداد تمامي اين افراد توافق ندارند. سپس از كشته شدن 5 نفر از اين افراد در خلال جنگ بدر خبر مي‏دهد. ارتداد دو نفر را حدس شخص عمر، مي‏داند. ارتداد دو نفر ديگر ظاهري بوده و تحت شكنجه‏هاي مشركان ابراز شده است و يكي در حبشه نصراني شده و در همانجا مانده است، اما چهار نفر باقيمانده از كساني هستند كه پيامبر(ص) در هنگام فتح مكه، حكم قتلشان را صادر كرده است.

آنچه براي ما قابل بررسي است حال اين چهار نفر است زيرا ديگران يا مرتد نبوده‏اند يا در خلال جنگ كشته شده‏اند اما اين چهار نفر يعني عبدالله بن سعد بن ابي سراح، عبدالله بن خطل، مقيس بن صبابة، و سارة كه طبق نقل‏هاي تاريخي پيامبر(ص) دستور قتلشان را داده است قابل بررسي هستند.

1- عبدالله بن سعد اول اسلام آورده بود و از كاتبان وحي بود سپس به شرك برگشت و به مكه رفت و به آنان گفت: دين شما از دين او بهتر است. من هر جوري كه مي‏خواستم محمد را مي‏گرداندم. به من مي‏گفت: بنويس «عزيز حكيم» مي‏گفتم: يا «عليم حكيم»؟ مي‏گفت: بله هر دو صحيح است.

در روز فتح مكه پيامبر(ص) دستور به قتل او و قتل عبدالله بن خطل و مِقْيَس بن صبابة و سارة داد و لو اين كه زير پرده‏هاي كعبه يافت شوند. عبدالله بن سعد نزد برادر رضاعيش عثمان بن عفان گريخت، عثمان او را مخفي كرد تا اين كه اوضاع آرام شد او را نزد پيامبر(ص) آورد و برايش «امان» طلب كرد پيامبر(ص) سكوتي طولاني نمود و سپس امانش داد. وقتي كه رفت حضرت به اصحاب خود فرمود: سكوت من تنها از آن روي بود كه يكي از شما برخيزد و او را به قتل رساند. يكي از انصار گفت: اي رسول خدا چرا اشاره نكردي؟ حضرت فرمود: سزاوار نيست كه پيامبر خدا برايش خيانت چشم باشد.

{ اسد الغابة 206/3. كامل ابن اثيرا 616/1. السيرة النبوية 4و3/ 409. احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر ص‏126}

نكته‏ها: راستي اگر حكم مرتد قتل است چرا رسول‏الله(ص) در آن جلسه حكم به قتل او نكرد يا خود شمشير بر نداشت تا سر از بدنش جدا كند يا چرا با دست و چشم اشاره به قتل او نكرد؟

 آيا اين عذر كه «سزاوار نيست كه پيامبر خيانت چشم داشته باشد» براي زير پا گذاشتن حكم خدا كافي است؟!

آيا اشاره براي كشتن مرتد و اجراي حد الهي خيانت چشم به حساب مي‌آيد؟!

 آيا نبايد عثمان براي مخفي كردن عبدالله و براي امان خواستن براي او مورد توبيخ واقع شود؟!

آيا جرم عبدالله تنها ارتداد بود يا خيانت در وحي يا دروغ بستن به رسول‏الله يا تضعيف اسلام و برتر دانستن دين مشركان؟!

بالاخره آيا در شرايطي -ولو شفاعت فردي- مي‏توان از حكم صادر شده و جدي سابق گذشت؟!

2- عبدالله بن خطل مسلمان شد و پيامبر(ص) او را به همراه يكي از انصار پي جمع زكات فرستاد. او خدمتكاري رومي داشت كه او نيز مسلمان شده بود و همراهش بود. در يكي از منازل خدمتكار را امر كرد كه بزغاله‏اي بكشد و طعامي درست كند و خوابيد. همين كه از خواب بيدار شد ديد خدمتكار غذايي درست نكرده است. او را كشت و مرتد شد. او دو كنيز آواز خوان نيز داشت كه آواز مي‏خواندند و در ضمن آن به پيامبر(ص) ناسزا مي‏گفتند. هنگام فتح مكه سعيد بن حريث مخزومي و ابو برزه اسلمي او را به قتل رساندند.

{ الكامل في التاريخ 616/1. سيرة النبويه 410/3و4، احكام مرتد… 127 }

توضيح روشن است كه او در پرونده خود يك قتل عمد دارد و كنيزكانش به دستور او به پيامبر(ص) در اشعار و ترانه‏هايشان دشنام داده‏اند كه مجازات خاص خود را دارد و مرتد نيز هست. حال، اثبات اين كه فرمان قتل او به خاطر كداميك از گناهان اوست كار مشكلي است.

اگر خدمتكار او آزاد بوده است آن گونه كه از السيرة النبوية ظاهر مي‏شود، و آن خدمتكار در بلاد مسلمانان حق خون خواهي داشته است پيامبر اكرم(ص) می‌تواند به عنوان کسی که وليّ ندارد دستور به قصاص بدهد و به عنوان اين كه سابّ‏النبي نيز حكمش قتل است بايد كشته مي‏شد. بنابراين هر يك از آن دو علت به تنهايي براي كشتن او كافي بوده است.

3- مِقْيَس بن صبابة يا ضبابة يا حُبابه نيز قصه‏اي همانند عبدالله بن خطل دارد. زيرا او برادري داشت به نام هشام، كه يك نفر از انصار اشتباهي او را به قتل رسانيد. مِقْيس، آن فرد انصاري را كشت و مرتد گشت و در حالي كه مشرك شده بود به قريش پناهنده شد. روشن است كه مِقْيس مي‏تواند به عنوان قصاص كشته شود.

{ الكامل في التاريخ 616/1. سيرة النبويه 410/3و4، احكام مرتد… 127}

4- سارة از كنيزان بني عبدالمطلب بود. گفته شده كه به مدينه آمد و مسلمان شد و همو بود كه نامه حاطب ابن ابي بلتعه را براي جاسوسي به سوي قريش حمل مي‏كرد كه خداوند رسولش را با خبر ساخت و پيامبر(ص) حضرت علي(ع) را مأمور ساخت كه آن زن را بيابد و نامه را از او بگيرد تا راز فتح مكه فاش نشود. برخي گفته‏اند او در مكه به آزار پيامبر(ص) مي‏پرداخت. برخي اسلام او را نگفته‏اند و برخي ارتدادش را نگفته‏اند. برخي گفته‏اند در جريان فتح مكه كشته شد و برخي زنده ماندنش تا خلافت عمر را گفته‏اند.

بنابراين، اصل اسلام آوردن و نيز مرتد شدن و نيز كشته شدنش و همچنين ساير جرم‏هايش همه مشكوك است. پس نمي‏توان اين مورد را به عنوان قتل مرتد به تاريخ پيامبر(ص) نسبت داد.

در اين موارد چهار گانه هيچكدام معلوم نشد كه كسي به عنوان ارتداد كشته شده باشد. البته موارد ديگري نيز هست كه آن‏ها نيز اصل وجودشان مورد شبهه است مثلاً در «السيرة النبوية» آمده است كه رسول اكرم(ص) دستور به قتل دو كنيزك آوازه خان عبدالله بن خطل را نيز داده بود كه يكي از آنان كشته شد و ديگري فرار كرد و سپس مسلمان شد. حال بر فرض كشته شدن، جرمشان ارتداد نبوده بلكه هجوالنبي يا چيز ديگري بوده است.

باز در السيرة النبوية سخن از فرمان قتل عِكرِمة فرزند ابوجهل هم هست كه او به يمن فرار كرد و بعد مسلمان شد و كشته نشد و فرمان قتل حويرت بن نقيذ را نيز صادر كرد و او كسي بود كه پيامبر(ص) را در مكه آزار مي‏داد و در هنگامي كه عباس عموي پيامبر(ص) دو دختر حضرت را به مدينه هجرت مي‏داد مَرْكَب را آزار رساند تا آن دو دختر به زمين خوردند. {السيرة النبوية مجلد 3-4 ص 410 و 411 )مي‌بينيد كه هيچگاه سخن از ارتداد اين افراد در ميان نيست و جرمشان نزد ما معلوم نيست. علاوه بر اين كه اصل‏ فرمان قتل و اجرا شدن آن هر دو مشكوك است.

پس از پيامبر(ص) در زمان سه خليفه به ويژه زمان خلافت ابي‌بكر، زيادي از افراد به جرم ارتداد كشته شدند و جنگ‏هاي زيادي عليه مرتدان به پا شد كه چون از نظر شيعه آنان عصمت از خطا ندارند بلكه احتمال داده مي‏شود كه بسياري از آن قتل‏ها، تسويه حساب‏هاي شخصي و براي دفاع از مقام خلافت باشد از آن‏ها مي‏گذريم و به زمان خلافت امام متقيان حضرت علي(ع) مي‏رسيم.

حضرت علي(ع) و قتل مرتدان

گزارش‏هاي متعددي از قتل مرتدان به دست حضرت رسيده كه برخي از نظر سندي اشكال دارد و برخي اثبات مي‏كند كه شخص مقتول جرم‏هاي بسياري داشته است. بنابراين قتلشان ربطي به ارتدادشان نداشته است. البته ممكن است چون اهل سنت مرتد را واجب القتل مي‏دانسته‏اند عنوان مرتد براي مقتول به كار رفته باشد.

در كنز العمال نقل شده كه حضرت علي(ع) مردي را که بعد از اسلامش كافر شده بود يك ماه توبه داد. چون از اسلام آوردن خودداري كرد او را كشت.

باز در كنز العمال داستان قتل بني ناجيه را نقل كرده ولي چون ناقص نقل كرده و جرم بني ناجيه به وضوح روشن‏ نمي‏شود اصل داستان را از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد نقل مي‏كنم تا معلوم گردد بني ناجيه جرم‏هاي فراواني داشته‏اند كه اصلاً ارتداد در بين آن‏ها جايي از اعراب ندارد.

داستان بني ناجيه را ابن ابي الحديد در جلد سوم از شرح نهج البلاغه در ذيل خطبه 44 از صفحه 120 تا 146 دوگونه شرح داده است كه خلاصه‏اش چنين است:

{بني ناجيه خود را منتسب به سامة بن غالب بن فهر بن مالك… مي‏دانند و قريش اين نسب را قبول ندارد و آنان را به مادرشان ناجية زن سامة بن لؤي منسوب مي‏كنند.}

گونه اول:

هنگامي كه اهل بصره پس از شكست، با حضرت علي(ع) بيعت كردند بني ناجيه بيعت نكرد و دور هم جمع شدند. حضرت فردي از اصحابش را با گروهي اسب سوار به سوي آنان گسيل داشت تا با آنان بجنگد. او به سوي آنان آمد و پرسيد چرا اجتماع كرده‏ايد؟ ساير مردم بيعت كرده‏اند. آنان سه گروه شدند. گروهی گفتند: ما نصراني بوده‏ايم و مسلمان شده‏ايم و مانند ساير مردم داخل فتنه شده‏ايم و اكنون با مردم بيعت مي‏كنيم. فرمانده دستور داد آنان به كنار بروند، و گروهي گفتند: ما نصراني بوده‏ايم و مسلمان نشده‏ايم و همراه با آنان كه خروج كردند بالاكراه خارج شديم و الآن كه شكست خوردند همچون ديگران داخل بيعت مي‏شويم و همانند سابق جزيه مي‏دهيم. فرمانده گفت: كنار برويد، كنار رفتند. گروه سوم گفتند: نصراني بوديم مسلمان شديم، از اسلام خوشمان نيامد به مسيحيت برگشتيم و همچون مسيحيان جزيه مي‏دهيم. فرمانده گفت: توبه كنيد و به اسلام برگرديد ولي اين گروه خودداري كردند. پس رزمندگانشان را كشت و ذريه ايشان را اسير كرد و نزد حضرت علي(ع) آورد.

{ شرح ابن ابي الحديد ج3 ص 127}

اين واقعه با مسأله مصقله و خريدن اسراء و آزاد كردن آنان ربطي پيدا نمي‏كند چون مصقله اسيران بني ناجيه را در اردشير خرّه خريد و آزاد كرد در حالي كه اين حادثه در حوالي بصره رخ داده و تا اردشير خرّه فاصله زيادي دارد. پس نمي‏تواند صحيح باشد. تازه ملحق شدن افراد به معاوية پس از جنگ صفين زياد شد و بعيد است مصقله كه كارگزار حضرت بوده است پس از جنگ جمل به معاوية ملحق شده باشد.

گونه دوم:

خريّت بن راشد از بني ناجيه پس از قبول حكمين از سوي حضرت علي(ع) از اطاعت حضرت علي به در آمد، به گفتگو با حضرت تن نداد و با گروهش از شهر بيرون رفتند. مسلماني طرفدار حضرت علي(ع) به نام زاذان فروخ را كشتند و يهوديي از اهل ذمه كه همراه او بود را رها كردند و يهودي اين خبر را به قرظة بن كعب، يكي از فرمانروايان حضرت علي رساند و او به حضرت علي(ع) نوشت.

حضرت، با نامه‏اي زياد بن خَصَفه را با طائفه‏اش مأمور پيدا كردن و صحبت يا جنگ با بني ناجيه نمود. زياد خود را در مدائن به بني ناجيه رسانيد، صحبت و نصيحت فايده نكرد و كار به جنگ كشيده شد. پس از جنگي سخت، بني ناجيه در شب فرار كردند و به سوي اهواز رهسپار شدند. زياد و طائفه‏اش براي كسب تكليف از حضرت علي(ع) و مداواي مجروحان در بصره ماندند.

حضرت لشكر بزرگتري از كوفه و بصره به فرماندهي معقل براي سركوب بني ناجيه فرستاد، بني ناجيه نيز هر گروهي را با زباني با خود همراه ساختند و لشكري در اهواز پديد آوردند. كشاورزان عجم براي ندادن خراج دور او را گرفتند. او به خوارج در نهان گفت هم رأي شماييم و به خونخواهان عثمان نيز در خفاء گفت: طرفدار شماييم و به پرداخت كنندگان زكات گفت: زكات را به اقوام خود بدهيد و به گروهي از بني ناجيه گفت چون شما مرتد شده‏ايد. اگر تسليم علي(ع) شويد كشته مي‏شويد.

با جمعيتي اين چنيني مقابل معقل ايستاد. معقل نامه امان حضرت علي(ع) را برايشان خواند و پرچم امان را بالا برد و گفت هر كسي زير پرچم بيايد، به جز خرّيت و يارانش كه اول پيمان شكني كردند، در امانند. مردم زيادي از غير طايفه‏اش از دور خرّيت پراكنده شدند و امان گرفتند، او و تمامي طايفه‏اش مسلمان و مسيحي و كساني كه نمي‏خواستند زكات بدهند در مقابل معقل صف كشيدند. جنگ سختي در گرفت خريت با 170 نفر از قومش كشته شدند و بقيه متفرق شدند. معقل هر آنكه در خيمه‏ها بود اسير گرفت، سپس از مسلمانان بيعت گرفت و آزادشان ساخت، بر مرتدان رجوع به اسلام يا كشته شدن را عرضه كرد و همه را جز يك پيرمرد به نام ملخس بن منصور رها كرد ولي ملخس گفت: در عمرم يك اشتباه كرده‏ام و آن اینکه به سوي دين شما كه دين بدی است آمدم. سوگند به خدا دين خودم را رها نمي‏كنم و تا زنده‏ام به دين شما نزديك نمي‏شوم. معقل او را كشت و از مسلمانان زكاتهايشان را گرفت و مسيحيان و خانواده‏هايشان را سوار كرد و به سوي كوفه به راه افتاد [زيرا آنان بايد بر شرط ذّمه مي‏بودند و با حكومت اسلامي نمي‏جنگيدند]. در مسير مصقلة بن هبيرة كه كارگزار حضرت علي(ع) در اردشير خرّه بود دلش به حال اسيراني كه گريه و شيون مي‏كردند به رحم آمد و آنان را به پانصد هزار درهم خريد كه به حضرت علي(ع) بپردازد و بدون اين كه از اسيران براي آزاد شدنشان مالي طلب كند همه را آزاد ساخت و پولي براي حضرت علي(ع) نفرستاد، حضرت با نامه‏اي پول را طلب كرد. او دويست هزار آورد و چون با خبر شد كه حضرت علي(ع) اين پول را به او نمي‏بخشد، گريخت و به معاويه پيوست و حضرت علي(ع) جمله معروف «قبح الله مصقلة فعل فعل السادة و فّر فرار العبيد..؛ خدا روي مصقله را زشت گردانَد، كاري هكانند بزرگان كرد و همانند بردگان گريخت.» را در وصفش فرمود.

{ خطبه 44 از نهج البلاغه }

اين گونه دوم با مصقله ربط پيدا مي‏كند ولي در اين داستان، فرمانده يك مرتد را بيشتر نكشت و جرم او علاوه بر جنگ‏هاي متعدد و نقض بيعت اين بود كه دين اسلام را بد و دين مسيحيت را خوب مي‏دانست و مي‏گفت اگر زنده بماند هيچگاه به اسلام بر نمي‏گردد. پس او كفرش از روي عناد بود. علاوه بر اين، او جرم‏هاي متعددي داشت كه با هر يك سزاوار اعدام بود و فرمانده آن را عفو نموده بود. پس اين داستان نيز وجوب قتل مرتد بما هو مرتد را نمي‏رساند.

اما حديثي در كافي مرحوم كليني از لگدمال كردن مرتدي توسط حضرت علي(ع) حكايت دارد كه نه سند صحيحي دارد و نه كسي از فقيهان به اين عمل، ملتزم شده است. متن حديث چنين است:

«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَي بْنِ بَكْرٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ تَنَصَّرَ فَأُتِيَ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَاسْتَتَابَهُ فَأَبَي عَلَيْهِ فَقَبَضَ عَلَي شَعْرِهِ ثُمَّ قَالَ طَئُوا يَا عِبَادَ اللَّهِ فَوُطِئَ حَتَّي مَاتَ.» «حضرت صادق(ع) فرمود: مردي مسلمان، نصراني شد، به همين جهت نزد امير المؤمنين آورده شد، حضرت او را توبه داد و او سرپيچي كرد، حضرت موي سرش را گرفت و به زمينش زد و گفت: اي بندگان خدا او را لگدمال كنيد. لگدمال شد تا مُرد.» {كافي ج7 ص 256 حديث 27}

مسلماً اين گونه كشتن كه شكنجه آور است و از بدترين نوع شكنجه است از امام معصوم سر نمي‏زند خصوصاً امامي كه پيرامون شقي‏ترين و پست‏ترين انسان‏ها دستور مي‏دهد كه در مقابل يك ضربه‏اي كه زده است يك ضربه بزنيد و او را مثله نكنيد.

تازه در سند حديث موسي بن بكر است كه اگر چه كثيرالروايه است ولي شيخ طوسي او را واقفي دانسته و كَشّي و نجاشي پيرامونش سكوت كرده‏اند و بالاخره هيچ كدام تأیيدش نكرده‏اند.

بنابراين در سيره عملي حضرت علي(ع) نيز مورد متيقني پيرامون قتل مرتد پيدا نشد. بله از داستان بني ناجيه اجمالاً كشته شدن يك مرتد روشن مي‏شود كه فرمانده كشته نه خود حضرت علي(ع) و جرم‏هاي ديگري نيز داشته و از خبر كنز العمال روشن مي‏شود كه حضرت، مرتدي را يك ماه توبه داد و سپس چون از اسلام خودداري ‏كرد او را كشت و روشن است كه توبه دادن حضرت، با آوردن دليل و برهان واضح بوده است. بنابراين خودداري آن فرد يعني عناد داشتنِ مطلق، در مقابل حق واضح. و كشتن چنين فردي امروزه نيز از نظر عقل و عقلاء قبيح نيست؛ چون اهل اين عصر، همه خود را حق‏پذير مي‏دانند نه حق گريز. و با آنچه كه از حضرت علي(ع) از علم و بيان سراغ داريم و نيز مقتول يك شخص مجهول الهويه است و به هر حال -بر فرض صحت سند- مسلماً حضرت علي(ع) عقل او را قانع ساخته بوده است.

اما روايت 6 و 15 كافي كه دلالت مي‏كند زنديقي را نزد حضرت آورده‏اند و حضرت گردنش را زده است، از نظر سندي‏ بسيار ضعيف است. {كافي ج7 ص 257 حديث6 و ص 258 حديث 15.}

چون در سند علاوه بر سهل بن زياد آدمي كه اكثراً تضعيفش كرده‏اند {معجم رجال الحديث ج8 ص337 تا352}

 محمد بن حسن بن شمون {معجم الرجال الحديث ج 15 ص 220 تا 225}

و عبدالله بن‏  عبدالرحمن اصم هم وجود دارد كه همه در ضعيف دانستنشان متفقند.{معجم رجال الحديث ج10 ص 242}.

اما روايت 8 و 18 كافي كه دلالت مي‏كند گروهي حضرت را رب خودشان دانستند. حضرت توبه‏شان داد ولی قبول نكردند. دو چاه حفر كرد و آن‏ها را به هم راه داد و آن‏ها را در يك چاه ريخت و در ديگري آتش كرد و آنان در آنجا ماندند تا با دود مردند. {كافي ج 7 ص 257 حديث 8 و ص 258 حديث 18}

این روایت داراي سند صحيحي است ولي ربطي به بحث مرتد ندارد و مربوط به غلو كاران است. ثانياً نشان مي‏دهد غلوكاران واقعاً احمق هستند. كسي كه اين تشخيص را ندارد كه از چاه به در آيد تا كشته نشود چطور مي‏تواند ربّ را تشخيص دهد؟! و به هر حال معلوم نيست كه حضرت علي(ع) قصد كشتن آنان را داشته بلكه مي‏خواسته متنبه شوند و دست بردارند ولي آنان از حماقتشان مانده‏اند و مرده‏اند. حديث 23 نيز اگر چه داراي سند ضعيف و مرسلي است ولي مضمونش مثل دو حديث 8 و 18 است.

اشكال‏هاي ديگري به روايات باب حدالمرتد كتاب كافي مرحوم كليني وارد است كه خلاصه‏اش چنين است.

روايت 6 در 15 تكرار شده و متن و سند يكي است. روايت 8 در شماره 18 تكرار شده و روايت 13 در 22 تكرار گشته است. باز از اين روايات 6، 15، 16، 17 داراي يك سند است كه ضعيف است زيرا علاوه بر سهل بن زياد آدمي كه در آن اختلاف است و بيشتر او را تضعيف مي‏كنند محمد بن حسن بن شمون و عبدالله بن عبدالرحمن هر دو داراي مشكل هستند.

درباره محمد بن حسن بن شمون نجاشي گفته جداً ضعيف است و از نظر عقيده نيز فاسد بوده است.

{قال النجاشي… بغدادي واقف. ثم غلا و كان ضعيفاً جداً، فاسد المذهب و اضيف اليه احاديث في الوقف… و عاش مأة و اربع عشر سنة. ر.ك معجم رجال الحديث ج‏15، ص 220 تا 225}

درباره عبدالله بن عبدالرحمن نجاشي گفته ضعيف و اهل غلو است.

{قال النجاشي… «ضعيف غال ليس بشي‏ء…» معجم رجال الحديث ج 10 ص 242}

حديث نهم باب هم ضعيف است زيرا عمرو بن شمر در سند آن است كه ضعفش بر همگان روشن است. حديث 13 و 22 پيرامون كسي است كه ادعاي نبوت كند و حديث 21 پيرامون كسي است كه به پيامبر(ص) دشنام دهد. حديث 18 و 8 و 23 پيرامون غاليان است كه قبلاً گذشت.

حديث چهاردهم مسلّماً مخالف قرآن است و نمي‏توان به آن تمسك كرد. در سندش نيز عبدالرحمن الابزاري الكناسي است كه مجهول است و تنها در كتب اربعه همين يك حديث از او نقل شده است.

{معجم رجال الحديث ج 9 ص 291}

متن حديث چنين است: به حضرت صادق(ع) گفتم: به نظر شما اگر فردي نزد پيامبر(ص) مي‏آمد و مي‏گفت: سوگند به خدا من نمي‏دانم كه تو پيامبري يا خير؟ از او قبول مي‏شد؟ فرمود: نه بلكه او را مي‏كشت، اگر از او قبول مي‏شد كه هيچگاه منافقي اسلام نمي‏آورد.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَبْزَارِيِّ الْكُنَاسِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَتَي النَّبِيَّ ص فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي أَ نَبِيٌّ أَنْتَ أَمْ لَا كَانَ يَقْبَلُ مِنْهُ قَالَ لَا وَ لَكِنْ كَانَ يَقْتُلُهُ إِنَّهُ لَوْ قَبِلَ ذَلِكَ مِنْهُ مَا أَسْلَمَ مُنَافِقٌ أَبَداً

اين متن با كل تاريخ پيامبر(ص) ناسازگار است با سنت خداوند كه پيامبرانش را با دليل‏هاي روشن مي‏فرستاد مخالف است. با آيه 6 سوره توبه نيز مخالف است كه فرموده: وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشرِكِينَ استَجَارَك فَأَجِرْهُ حَتى يَسمَعَ كلَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ  ذَلِك بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ(6)

تحليل ذيل حديث نيز نشان مي‏دهد كه از امام صادر نشده است زيرا منافقان، همه از روي ترس ايمان نياوردند بلكه برخي از روي ميل ايمان آوردند ولي بعداً دنيا به سراغشان آمد و فريفته آن شدند.

به هر حال با يك نگاه اجمالي به روايات كافي معلوم مي‏گردد از 23 روايت 9 روايت مربوط به فعل حضرت علي(ع) است كه سه تا مربوط به غاليان است. يكي مربوط به لگدمال كردن مرتد، دو تا مربوط به زنديق، يكي مربوط به مردي از بني ثعلبه كه نزد حضرت شهادت دادند مرتد شده است. او شهود را تصديق كرد و توبه كرد و حضرت فرمود: اگر شهود را تكذيب مي‏كردي تو را مي‏كشتم. كه سندش به عمرو بن شمر ضعيف برمی‌گردد و ديگري مربوط به قبول شهادت بر جرم و عدم قبول شهادت بر برائت است كه اين هم سندش ضعيف است. بنابراين بيش از نصف از روايات بحث جدي ندارد. پس نبايد از كثرت روايات بحث مرتد ترسيد و آن‏ها را متواتر اجمالي يا معنوي دانست.

اما نكته‏اي كه بسيار مشكوك است اين است كه مرحوم كليني كه در ضبط از ديگر نويسندگان منضبط‌تر است و از نظر باب بندي از ديگران دقيق‏تر، در اين باب سه حديث دارد كه از نظر متن و سند همه چيز كاملاً تكراري است و چند حديث دارد كه مربوط به ساب النبي و مدعي نبوت است كه عنواني ديگر است، سه حديث مربوط به غاليان دارد که با مرتد متفاوت است. به هر حال جمع بین همۀ اين اشكالات در كافي به ندرت پيدا مي‏شود ولي در اينجا همه چيز با هم جمع شده است و تعجب برانگيز مي‏باشد.

حد اقل اين است كه روايات مربوط به ارتداد از همان عصر اول مورد دقت قرار نگرفته است؛ زيرا قتل مرتد، مربوط به حكومت‏ها بوده كه حكومت هيچگاه در دست ائمه اطهار نبوده است. تازه حكومت‏هاي وقت بيشترين سوء استفاده را از اين حكم مي‏كرده و مخالفان خود را با آن بر مي‏انداخته‏اند. تازه اين حكم همان گونه كه گذشت با عدالت سازگار نيست زيرا منافق و مرتد هر دو مجرمند ولي تنها مرتد در دنيا مجازات مي‏شود. از سوي ديگر توبه ظاهري مرتد موجب رشد قشري گري در دين مي‏شود.

بنابراين بايد موضوع مرتد تنقيح شود كه در اين صورت محدود مي‏گردد به فردي كه حق را كاملاً شناخته است و تنها از روي عناد و براي رسيدن به مال و مقام دنيايي از دين دست بر مي‏دارد و منكر حقانيت آن مي‏شود و به تبليغ و سمپاشي عليه آن اقدام مي‏كند. پس افراد بي اطلاع و كم اطلاع از دين، از موضوع خارجند. دانشمندي كه نتيجه تحقيقاتش -ولو با غلط رفتن برخي مقدمات- او را به برتر دانستن دين و مكتب ديگري كشانده از موضوع خارجند.

به نظر مي‏رسد روايات باب نيز همين را بگويد يا با توجه به آنچه گذشت بر همين مورد حمل شود.

بله در روايات ما تفصيلي بين مرتد ملي و فطري هم به چشم مي‏خورد كه نياز به توضيح جداگانه دارد.

روايات پيامبر اكرم(ص) پيرامون مرتد:

1- ابن عباس گفته كه: مردي از انصار مرتد شد و به مشركان پيوست، وقتي خداوند آيه «كيف يهدي الله… الا الذين تابوا» {سوره آل عمران، آيه 86} را نازل كرد و خويشان آن مرد آن آيه را براي او نوشتند؛ هنگامي كه آيه بر او خوانده شد گفت: به خدا قسم خويشان من مرا به دروغ از پيامبر(ص) نفی نمي‏كنند و پيامبر(ص) بر خدا دروغ نمي‏بندد و خدا راستگوترين اين سه مي‏باشد. اين بود كه نزد رسول خدا(ص) رفت و توبه كرد. حضرت توبه او را پذيرفت و او را رها كردند.

{ البيهقي السنن الصغير، ج 3 ص281 . پاكستان، جامعة الاسلامية؛ نسايي، السنن ج‏7، ص‏10. به نقل از كتاب احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر/144}

2- بهان از اسلام برگشت، او را نزد پيامبر(ص) آوردند، حضرت از او توبه خواست و توبه كرد. لذا او را رها كردند. دوباره مرتد شد و او را نزد حضرت آوردند، از او توبه طلب كرد و او هم توبه كرد و رهايي يافت. در نوبت سوم يا چهارم دعا كردند، خدايا بهان را با ريسماني محكم به گردن آويخته، در چنگ ما انداز. تا اين كه به همين گونه او را نزد حضرت آوردند و دستور داد او را بكشند. وقتي مي‏بردند تا او را به قتل برسانند، سر خود را به سوي كسي كه او را مي‏برد كج كرد و چيزي گفت. رسول‏الله(ص) فرمود: چه گفت؟ آن مرد عرض كرد: گفت: من مسلمانم و مي‏گويم: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول‏الله. حضرت فرمود: او را رها كن.

بررسي: اين روايت نشان مي‏دهد كه هر چند مرتد موارد متعددي از اسلام برگردد و دوباره توبه كند كشته نمي‏شود.

3- زني به نام ام مروان از اسلام برگشت. پيامبر(ص) دستور داد اسلام بر او عرضه گردد. اگر توبه كرد كه هيچ والآ كشته شود، اسلام را بر او عرضه كردند ابا كرد و او را كشتند.

{البيهقي السنن الصغير ج‏ 3 ص 278}

بررسي: صحت احاديث اهل سنت از نظر سندي روش خاص خود را مي‏طلبد كه نگارنده در آن تخصص لازم را ندارد ولي لازم به يادآوري است كه مضمون اين حديث با فقه شيعه و روايات شيعه سازگاري ندارد زيرا شيعه مطلقاً به قتل زني كه مرتد شده حكم نمي‏كند. برخي از فقهاي اهل سنت نيز قتل زن را جايز نمي‏دانند، بنابراين اين حديث بسيار مشكوك مي‏نمايد.

{ر.ك احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر ص‏180، ديدگاه حنفي‏ها ص‏195، ديدگاه شافعي‏ها}

 بررسي بقيه روايات‏

1- «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُرْتَدِّ فَقَالَ مَنْ رَغِبَ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ كَفَرَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَي مُحَمَّدٍ ص بَعْدَ إِسْلَامِهِ فَلَا تَوْبَةَ لَهُ وَ قَدْ وَجَبَ قَتْلُهُ وَ بَانَتْ مِنْهُ امْرَأَتُهُ وَ يُقْسَمُ مَا تَرَكَ عَلَي وُلْدِهِ»

{كافي ج7 ص 256 حديث 1}

«از حضرت باقر(ع) در مورد مرتد پرسيدم: فرمود: كسي كه از اسلام اعراض كند و به آنچه خداوند بر محمد(ص) فرو فرستاده، بعد از اسلام آوردنش كافر شود. برايش توبه نيست و كشتنش واجب است و زنش از او جدا مي‏شود و اموالش بين فرزندانش تقسيم مي‏شود.»

سند حديث معتبر است زيرا اگر چه سهل بن زياد در سند است و اكثراً او را تضعيف كرده‏اند ولي روايت كردن عده‏اي از اصحاب از او، به وي اعتبار مي‏دهد و از سوي ديگر در طبقه او «ابراهيم بن هاشم» پدر علي بن ابراهيم وجود دارد كه اين دو نفر حديث را از ابن محبوب نقل نموده‏اند.

دلالت حديث: نبايد زياد روي الفاظ اين حديث دقيق بود زيرا بي دقتي در تعبير و قالب در آن ظاهر است؛ زيرا عبارت «مالش بين فرزندانش تقسيم شود» دقيق نيست و صحيحش آن است كه گفته شود «مالش بين ورثه‏اش تقسيم شود» كه زوجه و والدين نيز از ورثه‏اند و اگر هيچيك از اين‏ها نبودند مالش به برادر و خواهر و… مي‏رسد ولي چون معمولاً افراد داراي فرزند هستند و هنگام مرگ طبيعي پدر و مادرشان مرده‏اند با تسامح به جاي ورثه، «ولد» گفته است.

پس به همين منوال مي‏توان به تعريف مرتد و ساير احكام آن نظر كرد. بنابراين مي‏تواند مراد اين باشد كه پس از اجراي حكم و اعدام او احكام تقسيم ارث و..جاري مي‏شود نه در صورت فرار يا عفو و امثال آن.

لفظ «رغب عن» كه به معناي روي گرداني و بي رغبتي است در صورتي اتفاق مي‏افتد كه انسان چيزي را بشناسد و آن را مطابق با عقل يا عاطفه خود نداند. بنابراين نا آشنايان به اسلام از شمول موضوع ارتداد خارجند.

قيد «بعد اسلامه» همراه با «كَفَرَ» نكته دقيقي را مي‏رساند، چون «كفر» پوشانيدن و انكار كردن است و بايد چيزي باشد تا كافر آن را بپوشاند و روشن است كه مرتد روي «قرآن» خارجي را نپوشانده است. پس بايد گفت از قرآن حقيقت و حقانيتي در وجود او پيدا شده است و كافر روي اين حقيقت را مي‏پوشاند و منكر آن مي‌شود. در واقع كفر به آنچه بر پيامبر(ص) فرو فرستاده شده است يعني پوشانيدن آن حقيقت نازل شده بر پيامبر(ص). و تا مطلبي براي فرد روشن نشود رنگ حقيقت به خود نمي‏گيرد و «بعد اسلامه» يعني بعد از اعتقاد به آن. در نتيجه وقتي فردي برايش روشن شد كه آنچه خداوند بر پيامبرش نازل كرده حقيقت دارد و به آن اعتقاد نيز پيدا كرد، آنگاه كافر شدن به آنچه حقانيتش برايش روشن است و به آن معتقد است در واقع عِناد محض در مقابل حق واضح و روشن به حساب می‌آيد.

در نتيجه اين حديث نيز همچون آيه 25 سوره محمد و برخي آيات ديگري كه گذشت شرط متبيّ بودن را براي ارتداد لازم مي‏داند و كساني كه نظير اكثر افراد اين زمان، شبهات فراواني دارند و هنوز اسلام برايشان روشن نشده است، از موضوع ارتداد خارجند.

عبارت «فلا توبه له» به نظر اينجانب، بد معني شده است زيرا گفته‏اند «توبه‏اش قبول نمي‏شود» آنگاه به بحث پرداخته‏اند كه آيا تنها نزد حاكم، توبه‏اش قبول نمي‏شود يا اساساً در پيشگاه خداوند نيز توبه‏اش قبول نمي‏شود؟

ولي «فلا توبه له» نفي جنس است يعني «اصلاً براي چنين فردي توبه‏اي وجود ندارد»؛ زيرا توبه يعني رجوع و برگشت و بر كسي صدق مي‏كند كه راهي را اشتباه رفته باشد و بفهمد اشتباه رفته آنگاه برگردد اما وقتي كسي حقانيت دين اسلام برايش روشن گشته و آنقدر مطلب برايش روشن بوده كه به آن اعتقاد پيدا كرده يعني بين قلبش و آن دين پيوندي محكم همچون گره ايجاد شده است حال از روي حق پوشي و عِناد از آن دست بردارد، براي چنين فردي هيچ توبه‏اي وجود ندارد؛ زيرا كاري جاهلانه نبوده كه پس از روشن شدن حق، از آن برگردد بلكه عامداً عالماً در راه باطل گام برداشته است و هيچ نقطه ابهامي برايش وجود نداشته است.

بنابراين «فلا توبه له» نيز موضوع مرتد را روشن مي‏سازد، كه او آن كسي است كه توبه نمودن برايش تصور نشود. به نظر مي‏رسد چنين فرد حق ستيز معاندي در پيشگاه تمامي عقلاء عنصر فاسد به حساب مي‏آيد و عقلاء بر كشتن و نابود ساختنش توافق دارند. بنابراين «وَجَبَ قتله؛ كشتنش واجب است» حكمي مطابق رأي و بناي عقلاء خواهد بود، نه حكمي تعبدي كه اسلام را خشن نشان دهد.

2- «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَي بْنِ بَكْرٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ تَنَصَّرَ فَأُتِيَ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَاسْتَتَابَهُ فَأَبَي عَلَيْهِ فَقَبَضَ عَلَي شَعْرِهِ ثُمَّ قَالَ طَئُوا يَا عِبَادَ اللَّهِ فَوُطِئَ حَتَّي مَاتَ» {كافي ج7 ص 256 حديث 2}

«مردي از مسلمانان نصراني شد، نزد اميرالمؤمنين آورده شد، حضرت او را توبه داد. او [از توبه‏] خودداري كرد. حضرت موي او را گرفت [و وي را بر زمين زد] سپس گفت: اي بندگان خدا او را لگدمال كنيد، پس لگدمال شد تا مُرد.»

قبلاً گذشت كه سند اين حديث تام نيست زيرا موسي بن بكر اصلاً توثيق نشده است و علاوه بر آن مضمونش با ساير احكام شريعت و با آنچه از حضرت علي(ع) مي‏شناسيم سازگاري ندارد. هيچ جا در شرع كشتن با لگدمال كردن وجود ندارد و فقيهان شيعه و سني هيچيك حد مرتد را مرگ با چنين شكنجه‏اي اعلام نكرده‏اند.

اشكال: حد زناي محصنه رجم است و حد لواط كشتن با نحو پرت كردن از كوه يا خراب كردن ديوار بر وي و… چه اشكالي دارد كه اين هم همانگونه باشد.

جواب: اشكال اولش، ضعف سند حديث است و قياسش با رجم و پرتاب از كوه غلط است و تازه همان احكام نيز مورد ترديد جدي است. وقتي اين دو اشكال وجود داشت، اين مورد نمي‏تواند به عنوان يك صغرا و يا يك مصداق براي موارد موجود در شرع باشد. اگر جايي دليلي بود بر مورد خودش حمل مي‏شود و تا دليلي يقيني وجود نداشته باشد به سوي آن حركت نمي‏شود.

 3- «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْمُرْتَدِّ يُسْتَتَابُ فَإِنْ تَابَ وَ إِلَّا قُتِلَ وَ الْمَرْأَةِ إِذَا ارْتَدَّتْ عَنِ الْإِسْلَامِ اسْتُتِيبَتْ فَإِنْ تَابَتْ وَ رَجَعَتْ وَ إِلَّا خُلِّدَتْ فِي السِّجْنِ وَ ضُيِّقَ عَلَيْهَا فِي حَبْسِهَا» {كافي ج7 ص 256 حديث 3}

«حضرت باقر و صادق(ع) درباره مرتد [فرمودند:] از او طلب توبه مي‏شود اگر توبه كرد [كه رها مي‌شود] و گرنه كشته مي‏شود و زن وقتي از اسلام برگشت از وي طلب توبه مي‏شود. اگر توبه كرد و برگشت [رها مي‏شود] و گرنه براي هميشه زنداني مي‏شود و در حبس بر او تنگ گرفته مي‏شود.

سند حديث خوب است و محتوايش تفاوت بين مرد و زن مرتد مي‏باشد، اما باز مانند احاديث گذشته داراي كلماتي است كه نمي‏توان به راحتی حكم قتل هر مرتدي را از آن استخراج كرد. كلمه «يستتاب» و «استتيبت» بعيد است به اين معني باشد كه به نحو دستوري و امري از مرتد طلب توبه شود زيرا در اين صورت نيازي نيست كه امام مسلمانان يا حاكم شرع و… از او طلب توبه كند بلكه يك سرباز وظيفه يا مأمور اجراي حكم از او طلب توبه مي‏كند و اگر او توبه نكرد به جزاي اعمالش مي‏رسد.

به نظر مي‏رسد «از مرتد طلب توبه مي‏شود» يعني فردي كه به همه احكام اسلامي آشناست، شبهات او را پاسخ مي‏دهد. وقتي كه شبهات پاسخ داده شد از او طلب برگشت به اسلام مي‏كند، در اين صورت اگر برنگشت كشته مي‏شود، اما در صورتي كه ذهن پر از شبهه دارد یا در اصول و فروع دين مشكل دارد یا در تطبيق آن اصول و فروع یا در عمل مسلمانان و… شبهاتي دارد توبه دادنش بي معني است و به بيان ديگر آيه 6 سوره توبه كه قبلاً بخثش گذشت مي‏فرمايد: «اگر يكي از مشركان پيمان شكن از تو پناه خواست پناهش بده تا دين را بشناسد. پس از آن او را به جايگاه امنش برسان؛ زيرا آنان مردمي نادانند» اين تحليل عموميت دارد و نشان مي‏دهد هر جا «عدم علم» وجود داشته باشد نمي‏توان طرف را كشت بلكه بايد «عدم علم» را برطرف كرد و تا مادامي كه شبهه‏هاي مرتد پاسخ داده نشود دانا به حساب نمي‏آيد.

و به عبارت سوم يا مرتد هيچ شبهه‏اي ندارد و حقانيت اسلام برايش روشن است و از آن بيرون مي‏رود. پس به تمام معني، معاند است و عقلاء كشتنش را قبول مي‏كنند يا در ذهن شبهه‏هايي دارد كه در اين صورت تحليل موجود در ذيل آيه 6 از سوره توبه مانع كشتنش مي‏شود. علاوه بر آن كلمه «يستتاب» نيز وقتي يقيناً صادق است كه پس از پاسخ دادن شبهه‏هايش از او طلب توبه شود.

سؤال: چرا بين مرد مرتد و زن مرتد تفاوت قائل شد؟

جواب: شايد چون زن در جامعه ضعيف‏تر است به وي تخفيف داده شده است و شايد چون عواطفش بسيار قوي است به خاطر عذرها و كينه‏هاي شخصي به اسلام برنگردد، آنگاه حبس مي‏شود تا مدتي بگذرد و پس از حل شدن شبهاتش عواطفش فروگذار كند و به اسلام برگردد و آزاد شود.

سؤال: چرا عبارت خلود در حبس براي زني كه مرتد شده در نظر گرفته شده است؟

جواب: به نظر مي‏رسد خلود در حبس مربوط به اصرار او بر كفر باشد و گر نه با برگشتن وي به دامن اسلام حبس تمام مي‏شود.

4- «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الصَّبِيِّ يَخْتَارُ الشِّرْكَ وَ هُوَ بَيْنَ أَبَوَيْهِ قَالَ لَا يُتْرَكُ وَ ذَلِكَ إِذَا كَانَ أَحَدُ أَبَوَيْهِ نَصْرَانِيّاً» {كافي ج7 ص 256 حديث 4}

«از حضرت صادق(ع) در مورد كودكي كه بين پدر و مادرش مي‏باشد و شرك را اختيار مي‏كند سؤال شد؟ فرمود: رها نمي‏شود و آن مربوط به وقتي است كه يكي از پدر و مادرش نصراني باشند.»

سند حديث:  قاسم بن سليمان مجهول است و در باره‌اش مدح و ذمي وارد نشده اگر چه در 119 سند واقع شده و در اسناد تفسير علي بن ابراهيم نيز وارد شده است. {معجم رجال الحديث ج14 ص 20 تا 22}

ظاهراً مراد روايت اين است كه اگر پدر و مادر طفل هر دو غير مسلمان بودند و بچه‏ نيز غير مسلمان بود مثل جميع بچه‏هايي كه در كشورهاي غير اسلامي به دنيا مي‏آيند، ربطي به ما ندارد ولي اگر يكي از پدر و مادر مسلمان و ديگري غير مسلمان بودند و بچه داراي يك امتياز مثبت است پس نبايد او را رها كرد بلكه بايد با او صحبت كرد، نصيحت كرد، تبليغ اسلام را نمود تا مسلمان شود. و به طريق اولي وقتي كه پدر و مادر هر دو مسلمانند بايد او را دريافت.

اما عبارت حديث داراي اشكالاتي است كه ما را از تمسك به عين الفاظ وا مي‏دارد مثلاً معلوم نيست كه وقتي يكي از پدر و مادر نصراني و ديگري مسلمان است چرا بچه مشرك شده است؟ آيا لفظ «مشرك» غلط است يا لفظ «نصراني»؟ يا توجيه ديگري دارد؟

قريب به همين مضمون روايت هفتم باب است كه متنش چنين است.

5- «حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الصَّبِيِّ إِذَا شَبَّ فَاخْتَارَ النَّصْرَانِيَّةَ وَ أَحَدُ أَبَوَيْهِ نَصْرَانِيٌّ أَوْ مُسْلِمَيْنِ قَالَ لَا يُتْرَكُ وَ لَكِنْ يُضْرَبُ عَلَي الْإِسْلَامِ» {كافي ج 7 ص 257 حديث7}

«از حضرت صادق در مورد كودكي كه بزرگ شود و نصراني بودن را اختيار كند در حالي كه يكي از پدر و مادرش نصراني است يا هر دو مسلمانند سؤال شد؟ فرمود: رها نمي‏شود ليكن بر اسلام زده مي‏شود.»

حديث مرسل است اما آيا واقعاً او زده مي‏شود يعني با زور و كتك مسلمان مي‏شود؟!

چنين معنايي نه با لغت سازگار است نه با واقع خارجي. لغت مي‏گويد ضرب علي الرسالة = نامه را تمام كرد. ضرب‏  النوم علي اُذُنه = خواب بر او غالب شود.{لغت نامه لاروس}

اما با واقع خارجي نمي‏سازد زيرا جوان داراي غرور است و با كتك خوردن به لجبازي كشيده مي‏شود. و اسلام درصدد به لجبازي كشاندن افراد نيست.

6-«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي رَجُلٍ رَجَعَ عَنِ الْإِسْلَامِ قَالَ يُسْتَتَابُ فَإِنْ تَابَ وَ إِلَّا قُتِلَ قِيلَ لِجَمِيلٍ فَمَا تَقُولُ إِنْ تَابَ ثُمَّ رَجَعَ عَنِ الْإِسْلَامِ قَالَ يُسْتَتَابُ قِيلَ فَمَا تَقُولُ إِنْ تَابَ ثُمَّ رَجَعَ قَالَ لَمْ أَسْمَعْ فِي هَذَا شَيْئاً وَ لَكِنَّهُ عِنْدِي بِمَنْزِلَةِ الزَّانِي الَّذِي يُقَامُ عَلَيْهِ الْحَدُّ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُقْتَلُ بَعْدَ ذَلِكَ وَ قَالَ رَوَي أَصْحَابُنَا أَنَّ الزَّانِيَ يُقْتَلُ فِي الْمَرَّةِ الثَّالِثَةِ» {كافي ج 7 ص256 حديث 5}

«از حضرت باقر يا صادق(ع) در مورد مردي كه از اسلام برگردد سؤال شد؟ فرمود: توبه داده مي‏شود. اگر توبه كرد [كه خوب] و گرنه كشته مي‏شود. به جميل گفته شد: رأي تو چيست؟ اگر توبه كرد ولي باز از اسلام برگشت؟ گفت: توبه داده مي‏شود. گفته شد: رأي تو چيست اگر توبه كرد و دوباره [از اسلام‏] برگشت؟ گفت: در اين مورد چيزي نشنيده‏ام ليكن نزد من همانند زناكاري است كه دوباره بر او حد جاري مي‏شود سپس در مرتبه بعدي كشته مي‏شود، و گفت: اصحاب ما روايت كرده‏اند كه زناكار در مرتبه سوم كشته مي‏شود.»

سند حديث صحيح است و صدر حديث همانند حديث شماره 3 است اما تصور اين كه توبه كند و باز از اسلام برگردد، باز توبه داده شود و او توبه كند و باز از اسلام برگردد، طبق مبنايي كه توضيح داديم مشكل است مگر اين كه او داراي احساسات شديدي باشد كه تحت تأثير احساسات، اسلام را قبول مي‏كند و باز طبق احساسات قوي‏تري از اسلام بيرون مي‏رود. اگر چنين باشد و كارهاي چنين فردی بر اساس احساسات باشد آنگاه اجتهاد جميل درست نيست و در مرحله سوم يا چهارم كشته نمي‏شود بلكه چون زنان مرتد، حبس مي‏شود. و در واقع جميل از نگاه جرم و مجرم به مسأله نگاه كرده و بحث خروج از دين را به زاني قياس كرده است، در حالي كه به نظر ما اگر شخص، عاقل باشد و احساساتش زير نظر عقل او باشد ارتداد مكرر برايش معني ندارد و وقتي ارتداد مكرر شد پيداست كه او بيمار است نه مجرم و بنابراين همچون زنان مستحق تخفيف است.

فلسفه تفاوت حكم زن مرتد و مرد مرتد

از اين روايت و روايات ديگر معلوم مي‏شود زني كه مرتد شد مطلقاً اعدام نمي‏شود چه فطري باشد و چه ملي. از اهل سنت، حنفي‏ها در اين مساله با شيعه موافقند. {المبسوط، ج‏10، ص‏98. به نقل از كتاب احكام مرتد}

اما فلسفه آن چيست؟ به نظر مي‏رسد فلسفه آن در احساسات قوي زن نهفته است به گونه‏اي كه بر عقلش غلبه مي‏كند و او را از طي كردن عقلايي امورش باز مي‏دارد. حال اين احساسات قوي چه بسا موجب شود كه به حكمي از احكام يا به كل دين بدبين شود، مثلاً اگر تك فرزند يك مادر، ناگهان فوت شود او ممكن است در اثر احساسات قوي منكر خدا يا منكر قدرت و عدالت وي شود ولي صبر چند روز، و صحبت نمودن با او و… چه بسا او را به راه راست برگرداند.

7- روايت ششم كه در روایت پانزدهم تكرار شده و مضمونش اين است كه حضرت علي(ع) گردن زنديق را زد. ( كافي همان ص258).  چون در سندش سه شخص ضعيف وجود دارد از بحث محتوايي پيرامونش خودداري مي‏كنيم. از سويي در معناي زنديق نيز اختلاف است و معاني زيادي براي آن گفته‏اند كه هيچكدام با ارتداد يكسان نيست.

8- روايت هشتم كه در روایت هجده تكرار شده مربوط به اهل غلو است كه با ارتداد فرق اساسي دارد زيرا مرتد، پس از شناخت و اعتقاد به حق، از روي عناد و لجبازي منكر آن مي‏شود ولي غالي از روي ناداني و كم ظرفيتي و ديدن كراماتي از اولياء، آنان را رب يا پروردگار خود، تصور مي‏كند. نمونه‏اش همين حديث: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ أَتَي قَوْمٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالُوا السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَبَّنَا فَاسْتَتَابَهُمْ فَلَمْ يَتُوبُوا فَحَفَرَ لَهُمْ حَفِيرَةً وَ أَوْقَدَ فِيهَا نَاراً وَ حَفَرَ حَفِيرَةً أُخْرَي إِلَي جَانِبِهَا وَ أَفْضَي بَيْنَهُمَا فَلَمَّا لَمْ يَتُوبُوا أَلْقَاهُمْ فِي الْحَفِيرَةِ وَ أَوْقَدَ فِي الْحَفِيرَةِ الْأُخْرَي حَتَّي مَاتُوا» {كافي ج 8 ص 257 حديث 8}

«گروهي نزد حضرت علي(ع) آمدند و گفتند: سلام بر تو اي پروردگار ما، حضرت از آنان خواست كه توبه كنند [و بفهمند او بنده‏اي از بندگان خداست‏] اما آنان توبه نكردند پس حضرت برايشان حفره‏اي ايجاد كرد و در آن آتشي روشن كرد و در كنارش حفره ديگري ايجاد كرد و بين آن دو سوراخي ايجاد كرد پس همين كه توبه نكردند آنان را در حفره انداخت و در ديگري آتش روشن كرد تا مردند.»

بررسي: سند حديث صحيح است اما همانگونه كه گذشت ربطي به مرتد ندارد به همين جهت نيز حضرت آنان را پس از توبه نكردن نكشت بلكه كاري كرد كه كمي دود و حرارت بر آنان وارد شود، شايد تعقل كنند و از احساسات جاهلانه خود دست بردارند ولي احساسات تند آنان، آن چنان قوي بود كه ماندن در دود و آتش و سوختن در آن را بر هر چيز ترجيح دادند. تير باران نكردن جمعي آنان، كندن دو چاه، نه ريختن آنان در دو چاهِ از قبل آماده شده و نيز ريختن هيزم در يك چاه و روشن ساختن هيزم‌ها و وارد كردن آنان در چاه ديگر، همه و همه در راستاي گذراندن زمان براي فروكش كردن احساسات آنان بوده و نيز براي آن بوده كه آنان بفهمند علي(ع) رب  يا پروردگار نيست زيرا پروردگار چاه نمي‏كند بلكه به چاه مي‏گويد ايجاد شو و آن ايجاد مي‏شود، ولي با اين همه آنان نفهميدند و عقلشان بر احساساتشان غلبه نيافت پس مردند.

9- «أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أُتِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص بِرَجُلٍ مِنْ بَنِي ثَعْلَبَةَ قَدْ تَنَصَّرَ بَعْدَ إِسْلَامِهِ فَشَهِدُوا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ الشُّهُودُ قَالَ صَدَقُوا وَ أَنَا أَرْجِعُ إِلَي الْإِسْلَامِ فَقَالَ أَمَا إِنَّكَ لَوْ كَذَّبْتَ الشُّهُودَ لَضَرَبْتُ عُنُقَكَ وَ قَدْ قَبِلْتُ مِنْكَ وَ لَا تَعُدْ فَإِنَّكَ إِنْ رَجَعْتَ لَمْ أَقْبَلْ مِنْكَ رُجُوعاً بَعْدَهُ» {كافي ج7 ص 257 حديث 9}

«حضرت صادق(ع) فرمود: مردي از بني ثعلبه كه بعد از مسلمان شدنش نصراني شده بود نزد حضرت علي(ع) آورده شد و عليه وي شهادت داده شد. حضرت پرسيد: اين شاهدان چه مي‏گويند؟ گفت: راست مي‏گويند و من [مسيحي شده بودم ولي‏] به اسلام برمي‌گردم. فرمود: آگاه باش اگر شهود را تكذيب مي‏كردي گردنت را مي‏زدم و[لي اكنون مسلمان شدنت را] از تو قبول كردم و ديگر [به مسيحيت‏] برنگرد، زيرا اگر برگشتي، ديگر برگشتن به اسلام را از تو قبول نمي‏كنم.

سند اين حديث ضعيف است زيرا عمرو بن شمر از ضعفاي مشهور است پس نيازي به بررسي ندارد ولي جالب است بدانيم كه محتواي روايت مخالف قرآن است؛ زيرا در قرآن تصور شده كه شهودي بر مطلبي شهادت دهند ولي عمداً يا خطاءً خلاف واقع بگويند و شهود ديگري به نحو ديگر شهادت دهند. در این زمینه به آيات 106 و 107 سوره مائده رجوع كنيد. حال چطور امكان ندارد گروهي بر عليه فردي توطئه كنند و شهادت دروغ بدهند تا او اعدام شود؟!

از سوي ديگر تكذيب شهود، چه ربطي به گردن زدن دارد؟! با كدام دليل، حكم تكذيب شهود قتل است؟! به نظر ما اين حكم مطابق مذهب حنبلي است {ر.ك المغني از اين قدامه ج‏10، ص‏99} كه عمرو بن شمر آن را به دروغ به حضرت علي(ع) نسبت داده است و چه بسا اهل سنت هم چنين سخنان ناحقي را به حضرت علي(ع) نسبت ندهند. علاوه بر اين، در روايت طوري تعبير شده كه پذيرش اسلام و برگشت از آن‏ هوسي است و ربطي به استدلال و منطق ندارد در حالي كه قبول دين بايد از روي شناخت و با دليل و برهان باشد.

 نكته ديگر اين كه طبق روايت، حضرت فرموده است بعد از اين بار، رجوع آن فرد به اسلام را قبول نمي‏كند ولي نفرموده است كه حكمش چيست آيا كشته مي‏شود يا مجبور مي‏شود به همان دين غير اسلام باقي بماند؟ و باز روشن نشده كه وقتي حضرت علي(ع) اسلام وي را قبول نكرد خداوند با او چه معامله‏اي مي‏كند؟!

 تازه چطور پيامبر(ع) اسلام فرد را پس از چندين مرتبه ارتداد قبول كرد، ولي حضرت علي(ع) رجوع او را قبول نمي‏كند؟!

{الاصابة في تميیز الصحابة، العسقلاني، بيروت، دار الاحياء ج‏3، ص‏550. به نقل از كتاب احكام مرتد… ص‏144.}

10- «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ مُسْلِمٍ تَنَصَّرَ قَالَ يُقْتَلُ وَ لَا يُسْتَتَابُ قُلْتُ فَنَصْرَانِيٌّ أَسْلَمَ ثُمَّ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ قَالَ يُسْتَتَابُ فَإِنْ رَجَعَ وَ إِلَّا قُتِلَ»

{كافي ج7 ص 257 حديث 10}

«از حضرت كاظم(ع) در مورد نصرانيي كه مسلمان شود و سپس از اسلام برگردد سوال کردم. فرمود: توبه داده مي‏شود اگر برگشت [ كه خوب‏] و گرنه كشته مي‏شود.»

بررسي: اين روايت سند صحيحي دارد و دلالت بر تفاوت بين حكم مرتد فطري و ملي مي‏كند و ساير امورش در مباحث قبلي بيان شد.

11- «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كُلُّ مُسْلِمٍ بَيْنَ مُسْلِمَيْنِ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ جَحَدَ مُحَمَّداً ص نُبُوَّتَهُ وَ كَذَّبَهُ فَإِنَّ دَمَهُ مُبَاحٌ لِكُلِّ مَنْ سَمِعَ ذَلِكَ مِنْهُ وَ امْرَأَتَهُ بَائِنَةٌ مِنْهُ يَوْمَ ارْتَدَّ فَلَا تَقْرَبْهُ وَ يُقْسَمُ مَالُهُ عَلَي وَرَثَتِهِ وَ تَعْتَدُّ امْرَأَتُهُ [ بَعْدُ ] عِدَّةَ الْمُتَوَفَّي عَنْهَا زَوْجُهَا وَ عَلَي الْإِمَامِ أَنْ يَقْتُلَهُ وَ لَا يَسْتَتِيبَهُ»

{كافي ج7 ص 257 حديث 11}

«از حضرت صادق(ع) شنيدم كه فرمود: هر مسلماني كه بين دو مسلمان باشد [يعني پدر و مادرش مسلمان باشند و] از اسلام برگردد و نبوت حضرت محمد(ص) را منكر شود و او را تكذيب كند براي هر كسي كه اين امور را از او بشنود خونش مباح است و روزي كه مرتد شود زنش از او جدا مي‏شود و به او نزديك نمي‏شود. و مال وي [=مرتد] بين ورثه‏اش تقسيم مي‌گردد و زنش عده زني كه شوهرش مرده نگاه مي‏دارد و بر امام [واجب‏] است كه او را بكشد و توبه ندهد.»

سند حديث خوب است و دلالتش بر تفصيلي كه شيعه بين مرتد فطري و ملي مي‏دهد واضح. و همچون حديث اول باب بلكه واضح‏تر از آن مرتد را معني مي‏كند كه پيامبري پيامبر(ص) را منكر شود و او را تكذيب كند.

آما آنچه در برخي از رساله‏هاي عمليه نوشته شده كه مرتد شامل كسي كه ضروري دين را منكر شود به گونه‏اي كه انكارش به انكار پيامبر(ص) منجر شود، از اين احاديث چيزي روشن نمي‏شود و براي آن بايد دليلي خاص اقامه شود و اين كه گفته شود «التزام بشيي‏ء التزام بلوازم آن است» بر فرض كه صحيح باشد، براي اثبات جرم و جزاي بزرگي چون ارتداد كافي نيست. زيرا چه بسا او در ذهنش نكته‏هايي دانسته باشد كه با توجه به آن‏ها ضروريي از ضروريات دين را منكر شود ولي انكارش متوجه انكار پيامبر(ص) نشود، مثلاً احاديث پيامبر(ص) را موسمي بداند يا در تمامي نقل قول‏ها شك كند يا با توجه به تطور زبان معاني آن الفاظ را به گونه ديگر تصور كند و…

و اما احاديث مربوط به روزه خواري علني در ماه رمضان بحثش ذيل حديث شماره 13 خواهد آمد ان شاءالله.

فلسفه تفاوت حكم مرتد فطري و ملي‏

 از اموري كه تنها شيعه به آن فتوا مي‏دهد اين است كه كسي كه پدر و مادرش مسلمان بوده‌اند و او مرتد شده است كه به او مرتد فطري مي‌گويند، پس از ثابت شدن ارتدادش نزد حاكم به قتل مي‏رسد ولي كسي كه قبلا غير مسلمان بوده و از ملت و دين ديگري به اسلام آمده و به او مرتد ملي مي‌گويند توبه داده مي‏شود و در صورت خودداري نمودن از توبه كشته مي‏شود.

اما فلسفه اين تفاوت‌گذاري چيست؟ از روايات چيزي روشن نمي‏شود ولي به نظر مي‏رسد وجهش اين باشد كه آنكه فرزند دو مسلمان است در محيط اسلامي رشد و نما كرده است و چيزي بهتر از اسلام به گوشش نخورده، تنها اسلام را شناخته كه آن نيز دين كامل، مطابق با عقل، مطابق با فطرت، داراي معجزه‏اي جاويد و…می‌باشد. آنگاه مرتد شدن چنين شخصي، يعني ارتداد بدون هر گونه شبهه و بدون هر گونه عذر است، يعني ارتدادش از روي عناد است و معاند در دين جايگاهي ندارد؛ پس به قتل مي‏رسد.

اما مرتد ملّي با توجه به اين كه سابقاً دين و روش ديگري داشته است، شايد برخي اوقات برخي دستورهاي اسلام را با راه و روش پيشين خود مقايسه كند، بين داشته‏هاي خود قياس كند و در مواردي دين قبلي را بهتر تشخيص دهد، در اين صورت او توبه داده مي‏شود يعني حاكم اسلام، متخصص و اسلام شناس با او گفتگو مي‏كند، شبهه‏اش را پاسخ مي‏دهد و برتري اسلام بر آن دين را دوباره با دليل واضح برايش بيان مي‏كند، پس از ازاله شبهه او اگر برگشت و مسلمان شد كه آزاد مي‏شود ولي اگر پس از جواب دادن به تمامي شبه‌ها و حل شدن تمامي شبهه‏هايش اسلام نياورد، معاند بودن او روشن مي‏شود و در اين صورت كشته مي‏شود.

اشكال: در روايت‏ها و فتواها لفظ «يستتاب»=توبه داده مي‏شود وجود دارد و در آن بحثي از جواب دادن به شبهه‏هاي علمي او و… و امثال آن نيست بنابراين تفاوت بين مرتد فطري و ملي يك امر تعبدي صِرف است و نيازي به فلسفه ندارد.

جواب: در روايات و فتواها پيرامون نزاع‏ها و مرافعات هم آمده: مدعي بنيّه مي‏آورد اگر نداشت منكر قسم مي‏خورد و… اگر مسأله از اين قبيل باشد كه ديگر نيازي به قاضي و مجتهد بودن وي نيست بلكه يك سرباز وظيفه مي‏تواند بين مترافعين حكم كند!! بله، قاضي بايد مجتهد باشد تا با دقت در ريزه كاري‏ها، در حد توان، حق را تشخيص دهد.

 در بحث ما نيز اگر بحث توبه دادن و يا امر به توبه يا تقاضاي توبه باشد كه از هر ناطقي ولو طوطي اين كار مقدور است در حالي كه در روايات مواردي كه به چشم مي‏خورد حضرت علي(ع) طرف را توبه مي‏دهد، نه قنبر، غلام آن حضرت. پس روشن است كه طلب توبه، سخن آخري است كه از قاضي، يا عالم، پس از پاسخ به تمامي شبهات وي، صادر مي‏شود نه اين كه طلب توبه، اولين و آخرين سخن قاضي باشد.

اما اين كه گفته شده «تفاوت بين حكم مرتد فطري و ملي امري تعبدي است» قابل مناقشه است زيرا برخي امور در دين تعبدي محض است و هيچكس از حكمت آن نمي‏پرسد و عقل در آن‏جا ساكت است مثلاً چرا براي سلام بي جا سجده سهوي مي‏خوانند ولي براي ذكر بي جا خير؟ چون تعبدي محض است و عقل از تشخيص علتش ساكت است. ولي تفاوت ارث زن و مرد را همه مي‏پرسند چون عقل، آن را خلاف عدالت قلمداد مي‏كند. پس بايد شرع دليلي بياورد و عقل را قانع كند. مثلاً بگويد چون هزينه‏هاي زندگي زن و هزينه‏هاي بچه‏ها و مسكن و لباسشان و مهريه زن به عهده مرد است پس به او ارث دو برابر مي‏دهند. حال در بحث ما نيز عقل فكر مي‏كند كه تفاوتي بين دو مرد چهل ساله‏اي كه چندين سال است با هم دوستند و يكي داراي پدر و مادر مسلمان و ديگري داراي پدر و مادري غير مسلمان بوده و هر دو اكنون مرتد شده‏اند نمي‏بيند و فرصت توبه به يكي و عدم آن به ديگري را خلاف عدالت مي‏داند آنگاه بايد فلسفه‏اي براي اين تفاوت حكم پيدا كرد و به نظر مي‏رسد آنچه بيان شد براي قانع ساختن عقل، مناسب باشد.

جريان دادن فلسفه تفاوت مرتد فطري و ملي به زمان فعلي‏

اگر آنچه بيان شد مورد قبول باشد يعني معيار براي قتل مرتد، عناد باشد تفاوت حكم مرتد فطري و ملي، براي اين است كه مرتد فطري، معاند بودنش ثابت است، ولي براي مرتد ملي اين احتمال وجود دارد كه شبهه‏اي او را به سوي ارتداد كشانده است نه عناد، آنگاه با رفع شبهه او و توبه دادنش از عِناد داشتن‏ يا نداشتنش آگاه مي‏شويم. با اين توضيحات در زمان ما كه شبهه‏ها از هر سوي بر فكر جوانان وارد مي‏شود و از برخورد آنان با مطالب و واقعيات مي‏يابيم كه اكثريت قاطع آنان اهل عِناد نيستند چه سابقه اسلام داشته باشند چه نداشته باشند بنابراين حكمِ قتل بدون استتابه كاملاً منتفي است و حكم قتل پس از آن نيز در خارج عملا نمي‏تواند اتفاق بيفتد؛ زيرا حل برخي از شبهات مطرح شده آنقدر آسان نيست كه بيان و تبين بر آن صدق كند و واقعاً عقل طرف قانع شود.

به عنوان مثال از مهم‏ترين شبهه‏ها اين است كه چگونه دين نازل شده در پانزده قرن پيش، در محيطي بسيار دور افتاده، امروزه در عصر انفجار علم، و دهكده جهاني شدن قابل پيروي است و چگونه اين دين مي‏تواند جوان امروزي را سعادتمند كند؟ ناسازگاري‏هاي علم و دين چگونه قابل رفع است؟

اشكال: اتفاقاً حقانيت دين در زمان ما هم بسيار واضح است و «و من بعد ما بينا لهم الهدي» (محمد-25) صدق مي‏كند زيرا به آنان مي‏گوييم كه نمي‏توانيد قرآني مثل اين قرآن بياوريد پس پيداست كه دين اسلام حق است.

جواب: اتفاقاً آناني كه شبهه دارند، اكثرشان به قرآن و مطالب قرآني شبهه ندارند. اگر دين با قرآن معرفي شود اكثر شبهه‏ها رفع مي‏شود. او مثلاً با تعلق گرفتن زكات به 9 چيز معروف كه در رساله‏ها نوشته شده است مشكل دارد، چون امروزه دارندگان هفت قلم از آن 9 قلم خودشان فقيرند اما با آيات قرآن كه كلي زكات را قرار داده است مشكلي ندارند.

با اين‏كه با معاند و لجباز بايد برخورد شود مشكلي ندارند با نوع برخورد و راه اثبات عناد، مشكل دارند.

پس او معجزه جاويد بودن قرآن را قبول دارد اما آنچه امروز به عنوان اسلام معرفي مي‏شود همه در قرآن موجود نيست و بيشتر اشكال‌ها سر اموري است كه در قرآن نيست و از جمله آنها همين حكم قتل مرتد است.

اشكال: اين كه نمي‏شود. خود قرآن سخنان پيامبر(ص) و معصومان را حجت دانسته است و با آيات «ما ينطق عن الهوي. ان هو الا وحي يوحي»(نجم-3و4)، (ما آتاكم الرسول فخذوه) و با «فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» به ما فرمان داده كه از ائمه اطهار‏ پيروي كنيم و پيامبر(ص) طبق حديث متواتر ثقلين، عترت را عدل و برابر قرآن قرار داده است.

جواب: آيا خداوند قرآن ناقصي نازل كرده كه خواسته پيامبر(ص) و معصومان آن را كامل كنند؟! هرگز چنين نيست و هيچ مسلماني نبايد چنين تصوري داشته باشد. بلكه قرآن كتاب كاملي است و نقش نبي اكرم(ص) نقش تبيين قرآن و تعيين مصداق و تطبيق آن بر زمان و شدن مصداق آن است. و همينطور ائمه معصوم عليهم السلام.

بنابراين آنچه در قرآن به گونه نص است ثابت و غير متغيير است اما تطبيق‏هاي معصومان در فرايند زمان قابل تغيير مي‏باشد. كه همين نكته اگر خوب تفهيم شود بسياري از مشكلات حل مي‏شود. و شبهه‏ها كاهش مي‏يابد.

{در این زمینه به کتاب معیارهای ثابت و متغيير در دین نوشته احمد عابديني مراجعه شود}

نقل شده كه آية الله جوادي آملي پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران به امام خميني(ره) گفته بود: «با قرآن و نهج البلاغه انقلاب كرديد و با حاشيه عروه نمي‏توان آن را نگاه داشت و علت محدثه بايد علت مبقيه هم باشد.» واقعاً حرف قشنگ و زيبايي است.

12- «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ أُخِذَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ قَدْ أَفْطَرَ فَرُفِعَ إِلَي الْإِمَامِ يُقْتَلُ فِي الثَّالِثَةِ» {كافي ج 7 ص258 حديث 12}

«حضرت صادق(ع) فرمود: هر كسي در ماه رمضان در حال روزه خواري گرفته شود و پيش امام برده ‏شود در مرحله سوم كشته مي‏شود.»

سند حديث خوب است و روايت ديگري هم به اين مضمون وجود دارد كه متنش چنين است.

13- «ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ شَهِدَ عَلَيْهِ شُهُودٌ أَنَّهُ أَفْطَرَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فَقَالَ يُسْأَلُ هَلْ عَلَيْكَ فِي إِفْطَارِكَ إِثْمٌ فَإِنْ قَالَ لَا فَإِنَّ عَلَي الْإِمَامِ أَنْ يَقْتُلَهُ وَ إِنْ هُوَ قَالَ نَعَمْ فَإِنَّ عَلَي الْإِمَامِ أَنْ يَنْهَكَهُ ضَرْباً» {كافي ج7 ص259 حديث20}

«از حضرت باقر(ع) در مورد فردي كه شهود عليه وي شهادت دادند كه سه روز از ماه رمضان را افطار كرده است، پرسيده شد؟ فرمود: [از او] سؤال مي‏شود كه آيا بر تو در روزه خواريت گناهي هست؟ اگر گفت: نه. پس بر امام واجب است كه او را بكشد و اگر گفت بله، بر امام است كه او را سخت بزند.

سند اين حديث خوب است و به احتمال قوي كساني كه منكر ضروري را مرتد دانسته‏اند از اين روايت استفاده نموده‏اند ولي به نظر مي‏رسد اين‏ها ربطي به مرتد ندارد بلكه مي‏خواهد بگويد قوانين اسلام در جامعه اسلامي بايد علناً و عمداً و هتاكانه نقض نشود و هر كسي چنين كرد كشته مي‏شود و ربطي به ارتداد يعني انكار پيامبر(ص) و تكذيب او ندارد. بالاخره در جامعه اسلامي براي هر جرمي مجازاتي قرار مي‏دهند و در جامعه آن روز براي انسان روزه خوار هتاك، حكم قتل قرار داده شده است، اما اين حكم الهي است يا حكومتي؟ دائمي است يا متغيّر؟ جنبه تهديدي براي پيشگيري دارد يا واقعاً اجرا مي‏شود؟ از اين حديث‏ها چيزي روشن نشد.

حداكثر حكم آن نظير زناي با محارم است كه حدي از حدود الهي است ولي مرتكب شونده آن مرتد نيست. پس آوردن اين دو حديث در اين باب وجهش روشن نيست.

14- «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ بَزِيعاً يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ فَقَالَ إِنْ سَمِعْتَهُ يَقُولُ ذَلِكَ فَاقْتُلْهُ قَالَ فَجَلَسْتُ لَهُ غَيْرَ مَرَّةٍ فَلَمْ يُمْكِنِّي ذَلِكَ»

{كافي ج7 ص258 حديص 13 و ص259 حديث22}

«از ابن ابي يعفور نقل شده كه به حضرت صادق(ع) گفتم فرد بي پروايي معتقد است كه او پيامبر است: فرمود: اگر شنيدي كه پيوسته اين سخن را مي‏گويد او را بكش. ابن ابي يعفورگفت: چند مرتبه در كمينش نشستم اما [كشتنش‏] ممكن نشد.

سند حديث بد نيست و اين حديث با همين متن و سند در شماره 22 تكرار شده است.

اما دلالت اين حديث بر حكم مرتد واضح نيست زيرا چه بسا فردي پيامبر(ص) را منكر نباشد ولي خاتميت او را منكر شود و معتقد باشد پيامبري ضرورتي پايان‏ناپذير است. يا پيامبر(ص) را نابغه‏اي بداند كه خود آن فرد نيز مقداري يا تمام آن نبوغ را در خود ببيند، به هر حال اگر چه اين افكار باطل است ولي ارتداد گوينده واضح نيست.

از سوي ديگر، حكم به ترور او -بر فرض از امام صادر شده باشد- مسلماً موسمي است و مربوط به زماني است كه حكومت توان دستگيري ابن ابي يعفور را نداشته است زيرا اگر ابن ابي يعفور، مدعي نبوت را مي‏كشت و حكومت دستگيرش مي‏كرد و اولاد مقتول تقاضاي قصاص مي‏كردند، او چه راه خلاصي داشت؟ و چگونه براي حكومت اثبات مي‏كرد كه او مدعي نبوت بوده و حكم چنين فردي قتل است؟ آنگاه در چنين صورتي مؤمني به فاسقي از دست مي‏رفت.

به هر حال موسمي و موردي بودن از صدر و ساقه اين حديث روشن است. و اگر كسي بخواهد آن را دائمي بداند بايد براي تقاضاي قصاص شدنش توسط اولياي مقتول، و نيز براي از بین رفتن نظم جامعه فكري بكند. و بالاخره امكان دارد كه هر فردي، ديگري را بكشد و ادعا كند كه مقتول ادعاي پيامبري مي‏كرده است و من وظيفه شرعي خودم را انجام داده‏ام و اثبات كاذب از صادق مشكل است.

15- روايت چهارده قبلاً بخشش گذشت و ضعف سند و مخالفت محتوايش با قرآن روشن شد.

16- روايت شانزده سندش همان سند روايت 15 و6 مي‏باشد كه داراي سه فرد ضعيف بود و دلالتش در بطلان باطل‏تر از روايت عمرو بن شمر است كه قبلاً بخشش گذشت.

روايت چنين است: «حضرت علي(ع) پيوسته در مورد زنديقي كه دو نفر شاهد مورد رضايت، عليه او شهادت دادند و هزار نفر بر برائتش شهادت دادند، شهادت دو نفر را تنفيذ كرد و شهادت هزار نفر را باطل كرد، چرا كه [زنديق بودن‏] دين پنهان است.

{كافي ج7 ص 258 حديث 16}«وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ص كَانَ يَحْكُمُ فِي زِنْدِيقٍ إِذَا شَهِدَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ وَ شَهِدَ لَهُ أَلْفٌ بِالْبَرَاءَةِ جَازَتْ شَهَادَةُ الرَّجُلَيْنِ وَ أَبْطَلَ شَهَادَةَ الْأَلْفِ لِأَنَّهُ دِينٌ مَكْتُومٌ»}

در چنين مواردي بايد شهادت هيچ كس را تنفيذ نكرد و از خود طرف پرسيد زيرا كه تنها از ناحيه خود فرد معلوم مي‏شود اعتقادش اين چنين است.

17- روايت هفدهم سندش همان سند ضعيف 15 و 6 و 16 است و متنش نيز داراي مشكل است و منحصر به فرد: «وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْمُرْتَدُّ تُعْزَلُ عَنْهُ امْرَأَتُهُ وَ لَا تُؤْكَلُ ذَبِيحَتُهُ وَ يُسْتَتَابُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فَإِنْ تَابَ وَ إِلَّا قُتِلَ يَوْمَ الرَّابِعِ» {كافي ج7 ص 258 حديث 7}

«مرتد، زنش از او جدا مي‏شود، ذبيحه‏اش خورده نمي‏شود و سه روز توبه داده مي‏شود اگر توبه كرد [كه خوب‏] و گرنه روز چهارم كشته مي‏شود»

اين مضمون كه سه روز توبه داده مي‏شود و روز چهارم كشته مي‏شود در هيچ روايت ديگري نيست زيرا طبق نظر شيعه يا مرتد فطري است كه بدون توبه كشته مي‏شود يا ملي است كه توبه داده مي‏شود ولي چگونه و چند روز و چند مرتبه؟

همه روايات از آن خالي است. پس از اين روايت نيز مي‏گذريم.

18- «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْعَبْدُ إِذَا أَبَقَ مِنْ مَوَالِيهِ ثُمَّ سَرَقَ لَمْ يُقْطَعْ وَ هُوَ آبِقٌ لِأَنَّهُ مُرْتَدٌّ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ لَكِنْ يُدْعَي إِلَي الرُّجُوعِ إِلَي مَوَالِيهِ وَ الدُّخُولِ فِي الْإِسْلَامِ فَإِنْ أَبَي أَنْ يَرْجِعَ إِلَي مَوَالِيهِ قُطِعَتْ يَدُهُ بِالسَّرِقَةِ ثُمَّ قُتِلَ وَ الْمُرْتَدُّ إِذَا سَرَقَ بِمَنْزِلَتِهِ» {كافي ج7 ص 259 حديث 19}

«حضرت صادق(ع) فرمود: برده وقتي كه از دست اربابانش فرار كند سپس سرقت كند در حال فرار دستش قطع نمي‏شود. زيرا [با فرار] او مرتد از اسلام است. وليكن دعوت مي‏شود كه به سوي اربابانش برگردد و در اسلام داخل شود. اگر از برگشتن به سوي اربابانش خودداري كرد، دستش به [واسطه‏] سرقت قطع مي‏شود سپس كشته مي‏شود. و مرتد [آزاد] نيز اگر سرقت كند به همين منزلت است.

سند روايت خوب است زيرا ابوعبيدة همان ابوعبيده حذاء=زياد بن عيسي است كه ثقه است‏.

{معجم رجال الحديث ج7 ص 310 و ج21 ص 331}

اما محتواي اين حديث در زمان ما موضوعيتي ندارد زيرا برده شرعي برده‏اي بود كه از مشركان در جنگ به اذن رسول خدا مي‏گرفته‏اند آنگاه طبق قرارهاي آن زمان يا اسيرها كشته مي‏شوند يا به عنوان برده فروخته مي‏شوند و اسلام با يك درجه تخفيف آنان را برده مسلمانان نمود تا پس از فراگيري دستورهاي اسلامي به تدريج آزاد شوند.

آنگاه چون برده از خودش اختياري نداشته است برخي حدود بر او به طور نصف جاري مي‏شود و حّد سرقت بر او جاري نمي‏شود. حال اگر فرار كرد، در واقع خود را آزاد فرض كرده و از قوانين جنگ تخلف كرده و سرقت نيز كرده است. در چنين شرايطي از او خواسته مي‏شود كه به سوي مواليش برگردد كه در اين صورت دستش قطع نمي‏شود ولي اگر برنگشت به عنوان فرد آزادي كه دزدي كرده دستش قطع مي‏شود و كشته مي‏شود. اما آيا اين كشته شدن به خاطر ارتداد اوست يا به خاطر فرار، يا هر دو؟ از اين فراز، چيزي روشن نمي‏شود اگر چه به وهم مي‏افتد كه كشته شدنش براي ارتدادش باشد.

19- «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَأَلَ عَمَّنْ شَتَمَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَقْتُلُهُ الْأَدْنَي فَالْأَدْنَي قَبْلَ أَنْ يَرْفَعَهُ إِلَي الْإِمَامِ» {كافي ج7 ص 259 حديث 21}

«از حضرت صادق(ع) در مورد كسي كه به پيامبر(ص) دشنام دهد سؤال شد؟ فرمود: نزديكترين فرد به او، او را مي‏كشد و اگر آن نزديك‏تر خودداري كرد كسي كه پس از او نزديك‏تر است او را مي‏كشد. قبل از اين كه حكمش به امام برسد.

بررسي: سند حديث خوب است ولي ربطي به مرتد ندارد چون دشنام دهنده به پيامبر(ص) موضوعي جداست اگر چه در برخي موارد حكمش با مرتد متحد است. ولي اشكالي كه هست اين كه اين حكم و دستور به هرج و مرج منجر مي‏شود و هر كسي ممكن است دیگري را بكشد و مدعي شود كه او به پيامبر(ص) دشنام داده به ويژه «شتم» فعل ماضي است و به هر دشنامي صادق است. و اسم فاعل نيست تا استمرار و ثبوت بخواهد.

به نظر مي‏رسد بر فرض كه اين حكم صادر شده باشد، از نوع تازيانۀ قضا باشد كه بالا گرفته مي‏شود تا مجرم بترسد ولي هيچوقت فرود نمي‏آيد، و به عبارت روشن‌تر صدور اين حكم براي ترسانيدن افراد بد دهان و سبك سر است تا مواظب كلمات خود باشند كه به رسول گرامي اسلام توهين نشود، نه اين كه واقعاً فرض امام آن باشد كه نزديك‏ترين فرد، او را بكشد و بعداً نتواند در دادگاه، فحش مقتول را ثابت كند، آنگاه خودش به قصاص كشته شود. خير دين، مسلمانان واقعي را بسيار بيشتر از اين دوست دارد كه به خاطر تسريع در اجراي حكمي كه تا چند لحظه يا چند روز ديگر از سوي امام مسلمانان اجرا مي‏شود خودش را به هلاكت بيندازد و قصاص شود. به همين جهت به ذهن مي‏رسد كه اين حكم براي پيشگيري از دشنام به پيامبر(ع) است.

20- «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَي عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ كِرْدِينٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمَّا فَرَغَ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ أَتَاهُ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنَ الزُّطِّ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ كَلَّمُوهُ بِلِسَانِهِمْ فَرَدَّ عَلَيْهِمْ بِلِسَانِهِمْ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ إِنِّي لَسْتُ كَمَا قُلْتُمْ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ مَخْلُوقٌ فَأَبَوْا عَلَيْهِ وَ قَالُوا أَنْتَ هُوَ فَقَالَ لَهُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا وَ تَرْجِعُوا عَمَّا قُلْتُمْ فِيَّ وَ تَتُوبُوا إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ َأَقْتُلَنَّكُمْ فَأَبَوْا أَنْ يَرْجِعُوا وَ يَتُوبُوا فَأَمَرَ أَنْ تُحْفَرَ لَهُمْ آبَارٌ فَحُفِرَتْ ثُمَّ خَرَقَ بَعْضَهَا إِلَي بَعْضٍ ثُمَّ قَذَفَهُمْ فِيهَا ثُمَّ خَمَّرَ رُءُوسَهَا ثُمَّ أُلْهِبَتِ النَّارُ فِي بِئْرٍ مِنْهَا لَيْسَ فِيهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ فَدَخَلَ الدُّخَانُ عَلَيْهِمْ فِيهَا فَمَاتُوا»

{كافي ج7 ص 259 حديث 23}

«حضرت علي(ع) وقتي از اهل بصره فارغ شد هفتاد نفر از سپاهان نزد او آمدند و با زبان خودشان به او سلام كردند و با زبان خودشان با او سخن گفتند و حضرت جوابشان را داد. سپس فرمود: من آن گونه كه شما گفتید نيستم. من بنده خدا و مخلوق اويم. آنان امتناع كردند و گفتند: تو همو هستي. حضرت فرمود: اگر دست برنداريد و از آنچه درباره من گفتيد برنگرديد و به خداي عزوجل توبه نكنيد شما را خواهم كشت. باز از برگشتن و توبه امتناع كردند. حضرت امر كرد كه برايشان چاه‏هايي حفر شد؛ سپس بعضي از چاه‏ها را به برخي ديگر راه داد؛ سپس آنان را در چاه ريخت و سر آن را پوشانيد سپس در يكي از آن چاه‏هايي كه كسي در آن نبود آتش روشن كرد پس دود بر آنان وارد شد و مردند.

سند حديث علاوه بر مرسل بودن ضعيف نيز هست ولي مضمونش همان مضمون روايات 8 و 18 است كه قبلاً گذشت و بالاخرة معلوم شد كه ربطي به مرتد ندارد و آنان حضرت علي(ع) را رب خود و يا خالق مي‏دانستند.

عجيب است از مريدان بي عقل، كه خود حضرت علي(ع) به آنان مي‏گويد من چنين كه مي‏گوييد نيستم، توبه كنيد ولي از بس به او علاقه دارند به سخنانش گوش نمي‏دهند. جل الخالق.

خلاصه: از بررسي آيات روشن گشت كه مرتد كسي است كه پس از روشن شدن هدايت بر او، به كفر گرايد و كفر را آشكار كند و روشن شد كه منافق كسي است كه در باطن كافر باشد و در ظاهر خود را مسلمان جلوه دهد و فرقي نمي‌كند كه اول واقعا ايمان داشته و اكنون منافق شده يا از اول  به خاطر زرنگي و بهره‌بري از منافع مسلمانان ظاهرا مسلمان شده و باطنا كافر است. به هر حال روشن شد كه از ديد قرآن منافقان از كفار بدترند و جايگاهشان در بدترين جاي دوزخ است. (نساء/145) و پيامبر (ص) همانگونه كه مكلف است با كفار مبارزه كند  مكلف است كه با منافقان نيز مبارزه كند. (توبه/73 و تحريم /9).

 حال عجيب اين است كه روايات بيشترين تأكيد را بر مجازات مرتد نهاده است و از مجازات منافقان اصلا سخني به ميان نياورده است. با اينكه خطر منافقان بيشتر و عذاب آخرتي آنان شديدتر است. همچنين كافر و منافق هر گاه كه مسلمان شوند اسلامشان پذيرفته است ؛ اگرچه جنايات فراوان و جاسوسي‌هاي بي‌حسابي كرده باشند. اما از ديد فقيهان مرتدي كه پدر و مادرش مسلمان باشند اصلا توبه‌اش پذيرفته نيست اگر چه هيچ تخلف عملي نكرده باشد. از همينجا روشن مي‌شود كه اين روايات با اين اشكالاتش نمي‌شود مستند حكم قرار گيرد و چنين حكمي كه در قرآن عين و اثري ندارد اثبات كند. به نظر بعيد نيست كه روايات اين‌گونه‌اي جعلي و براي تسويه حسابهاي درون گروهي مسلمانان بوده است.

با اين حال از روايات روشن گشت كه اگر ثابت شود مرتدي هيچ شبهه‏اي نداشته است و تنها عناد او را به ارتداد كشانيده است اعدام مي‏شود ولي اگر كوچكترين شبهه‏اي در حقش داده شد اعدام نمي‏شود.

بنابراين در زمان ما كه احتمال عناد بسيار كم است  وشبهات زيادي در ذهن تمام متدينين و غير متدينين موجود است به راحتي نمي‏توان حكم به ارتداد كسي نمود و حدّي بر وي جاري كرد مگر اين كه همه شبهه‏هاي او جواب داده شود كه امروزه واقعا چنين پاسخ‌گويي از توان اكثريت خارج است. پس مرتدان نبايد اعدام شوند.

و باز روشن شد كه روايت‏هاي باب حدّ مرتد از كافي مرحوم كليني، تنقيح نشده، داراي تكرار و مشتمل بر احاديث غير مرتبط مي‏باشد. بنابراين يا موضوع ارتداد براي او كاملا مشخص نبوده يا فشاري حكومتي و امثال آن موجب جمع اين روايتهاي ناهمگون در اين باب شده يا مسأله ديگري در كار بوده كه براي ما معلوم نيست ولي قدر متيقن اين است كه نبايد بر طبق اين روايات به آدم كشي اقدام كرد.

 و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العاليمن.

[اين مقاله به جز صفحه آخر آن در دهه 70 نوشته شده و حدود سي سال از نوشتنش مي‌گذرد و چون مجلات داخلي در آن سالها حاضر به چاپش نشدند در بايگاني ماند تا اكنون كه بحمد الله از زرنگار به WORDتبديل شد. تا در معرض افكار اهل تحقيق قرار گيرد.]

احمد عابديني 27 /10 /1400

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات