هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
فایل صوتی درس: کلیک کنید
متن درس:
نکات درس تفسیر در تاریخ 11/10/1400
استاد عابدینی – تفسیر آیات 57 و 58 سوره انعام
پاسخهايي به اشكالات همراه با پرسشهايي درباره علم غيرِخدا و گزارشي از مقدار آگاهي خود به فلسفه براي رفع برخي شبهات.
قُلْ إِنِّي عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مٰا عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ يَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْفٰاصِلِينَ ﴿الأنعام، 57﴾
بگو: من بر حجتي بسيار روشن از پروردگارم استوار هستم و شما آن را تکذیب کردید، آن [عذابی] که به شتاب آن را ميخواهيد در اختیار من نیست. حکم جز براي خدا نيست، حق را پي ميگيرد و او بهترین فيصله دهندگان است.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِينَ ﴿الأنعام، 58﴾
بگو: اگر آنچه را كه با شتاب خواستاريد در اختیار من بود، حتما کار میان من و شما تمام شده بود [و شما نابود شده بوديد]. و خدا به [حال] ستمکاران داناتر است.
در مورد مباحث جلسات گذشته پرسشها، اشكالات و حتی توهینهایی در برخي گروههاي علميِ واتساپي مطرح شد و به همین خاطر قسمتي از وقت درس را به توضیحاتی تکمیلی پيرامون مباحث گذشته اختصاص ميدهم. مسیر مباحث من این است که اصرار دارم هرچه را بخواهیم به شرع بچسبانیم دلیل شرعی میخواهد. در مقالهای به نام «بررسي تسامح در ادله سنن» كه در پاييز 1385 در مجله فقه چاپ شده، به نقد قاعده تسامح در ادله سنن پرداختهام، قاعدهاي كه بر اساس آن نسبت دادن مستحبات به دين دلیل قوي نمیخواهد و با روايت ضعيف و حتي فتواي فقيه نيز ميتوان چيزي را مستحب دانست و با این قاعدۀ مخدوش خروارها چیزهای خرافي و غير عقلايي و بعضاً غير عقلي به دین چسبانيده شد. من در مقالهام گفتم این قاعده درست نیست و احادیث «من بلغ» اشاره به احادیث صحیح دارد و اصلاً مربوط به حدیثهاي ضعیف نیست. اگر چيزي با حديث صحيح و تمامي كاوشهاي موشكافانه به دين نسبت داده شد و بعداً كشف شد كه فقيه اشتباه كرده است او ثواب دارد و عمل كنندگان به فتواي او اجر و مزد مطرح شده در روايتِ صحيحِ موردِ فتوا را دارنددارند.
بعد از آن کتاب «معيارهاي ثابت و متغیر در دین» را نوشتم و سپس کتاب «مبانی در ترازوی نقد» را و کمکم به ذهنم رسید باید شرعیات را از عرفیات جدا کنیم و حوزههاي علميه تنها در محدوده شرع نظر بدهند و عرفیات نیازی به دلیل شرعی ندارد ولی اگر خواستیم چیزهایی را به پیامبر(ص) و امامان نسبت دهیم چه شرعي و چه عرفي، نيازمند دلیل است.
كمكم حساس شدهام و براي هر چيزي كه شائبه و رنگ دين دارد به دنبال دليل ميگردم. در اين اثنا بحث «التماس دعا گفتن» مطرح شد و من بخاطر نداشتن دليل در گفتنِ « التماس دعا» به ديگران اشكال كردم، ولي يكي از دوستان در این زمینه گفت: گفتنِ التماس دعا عرفی است و امری دینی نیست که دلیل بخواهد. و پاسخ من اين است كه اگر چنين باشد حق با شماست و دلیل نمیخواهد و همچنین ديگري گفت «التماس دعا گفتن» براي ياداوري است نه تقاضاي واقعي از او. و پاسخ من اين است كه اگر برای یادآوری باشد و به شرع نچسبد، دليل شرعي نميخواهد و گفتنش اشکالي ندارد.
اما اگر چیزی را خواستیم به دین بچسبانیم چه نماز مستحبی مثل نماز غفیله باشد یا گفتن ذکري خاص يا گفتنِ تعدادمشخصي از ذكري خاص تا دلیل متقن نداشته باشد نمیتوان آن را به دین چسبانيد.
ساير مباحثي كه مطرح شد يكي اين بود که در قرآن از زبان دعا كنندگان مورد قبول، اعم از انبيا و اوليايي كه دعاهايشان در قرآن بيان شده، تعبیر «بحقِ» و نظاير آن كه خدا را به غيرِ صفات خودش براي خواستن حوايج سوگند داده باشد نیامده است و دیگر اینکه هیچ پیامبر يا دعا كنندۀ مورد قبول در قرآن از پیامبر رحلت کرده يا ولي از دنيا رفتهاي چیزی نخواسته است. و انجام اين دو كار كه در شيعه به وفور يافت ميشود با اين چالش اساسي روبروست كه چرا رد پايي از اين دو عمل شيعي در قرآن نيست.
و جواب دهندگان پاسخ داددند كه ميان پيامبر و امام از دنيا رفته با از دنيا نرفته تفاوتي نيست
و من حس کردم نمیشود با اين چنين افراد نميتوان بحث را ادامه داد؛ زيرا آنان در حال و هواي ديگري هستند و براي اينكه توهيني به كسي نشود گفتم ما زبان یکدیگر را نمیفهمیم و مترجمی مثل جضرت سلیمان میخواهیم که زبان همه را بفهمد تا میان ما مفاهمه برقرار کند.
به جاي اينكه بحث را خاتمه دهند خود را عاقل و فيلسوف و معرفي كردند و با اين جملات مرا نوازش كردند:
«مشکل اصلی شما ندانستن یک دوره فلسفۀ الهی است تا معلوم شود ارواح انبیاء و اوصاء علیهم السلام ارواح کلی هستند و مثل ارواح ما جزئی نیستند که وقتی مقبور شدیم دیگر خبری از احوال دنیا و احوال عِباد نداریم ولی چه کنیم که در فلسفۀ الهی اثبات شده که ارواح کلی، مکان و برزخ حاجب آنها نیست تا بیخبر از احوال عباد باشند…»
به این حرف، جواب دادم خدا خودش فلسفه میداند و خالق فيلسوفان است و با اين حال در قرآن در اواخر عمر پيامبر(ص) كه او به نهايت كمال رسيده است در باره او می فرماید:
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى اَلنِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلىٰ عَذٰابٍ عَظِيمٍ ﴿التوبة، 101﴾
و گروهی از بادیه نشینانی که پیرامونتان هستند منافق اند؛ و نیز گروهی از اهل مدینه بر نفاق خو گرفته اند، تو [پيامبر] آنان را نمیشناسی ما آنان را میشناسیم، به زودی آنان را دوبار عذاب می کنیم [عذابی در دنیا و عذابی در برزخ] سپس به سوی عذابی بزرگ بازگردانده میشوند.
پس طبق این آیه، علم به منافقان در درون شهر مدینه از شخص پیامبر(ص) نفی شده است تا چه رسد به ساير منافقان و ساير كفار و….
وقتی این حرف را زدم در مقابل اين سخنِ صريحِ قرآن به آيات متشابه متوسل شدند و وقتي تقدم نص بر ظاهر يا اظهر بر ظاهر يا محكم بر متشابه را مطرح كردم اتهام وهابي بودن و قبول نداشتن زيارت و طرح پرسش و پاسخ به نيابت از من فضاي گروه را پر كرد. وقتي جوّ اين چنين شد و بحث به اینجا رسید و تمامي مباني مسلّم براي پيروزي بر طرف مقابل زير پا رفت گفتگو را رها کردم. خواستم بحث با اين افراد و در گروه را رها كنم ديدم به هوچيگري كمك كردن است و بنابراين سر درس جواب دادم و اكنون خلاصهاش را نقل ميكنم. و مجبورم مقداري از فلسفه خواندنهاي خودم بگويم تا معلوم شود، فلسفه خواندهام و خوب هم خواندهام.
سابقۀ علمی اینجانب به صورت اجمال:
من دیپلم ریاضی گرفتم و در سال 1356 که امتحان کنکور دادم تنها کسی از افراد کلاس حدود سي نفري خودمان بودم که در کنکور سراسری در رشته فيزيك دانشگاه اصفهان قبول شدم. در دانشگاه رشتۀ فیزیک خواندم و تا زمان تعطيل شدن دانشگاهها براي انقلاب فرهنگي درسم را ادامه دادم. پس امور رياضي و عقلی را خوب میفهمم. در دانشگاه که می خواستیم با کمونیستها بحث کنیم نیاز به فلسفه داشتیم و به همین خاطر پس از تعطيلي دانشگاه براي يادگيري فلسفه به حوزه علميه نجف آباد رفتم تا نزد تنها شاگرد علامه طباطبايي در استان اصفهان كه زبانزد خاص و عام بود فلسفه بخوانم. نزد ایشان بدایة الحكمه و نهایةالحكمه و منظومه منطي و حكمت ملا هادي سبزواري را خواندم. همدرسهای من که شاهد این امر بودند هنوز زندهاند و حتي شاهدند كه وقتي جبهه ميرفتم تا برگشت من درس فلسفه را تعطيل ميكرد.
پس از آن در قم قسمتهاي نخوانده منظومه را از آیت الله انصاری شیرازی ياد گرفتم ويكي از هم مباحثهايهاي من آیت الله شیخ محمد علی خزائلی بود که الآن ممتحن حوزۀ علمیه قم است. همچنین نزد آیت الله حسن زاده آملی اشارات خواندم و سه نمط آخر اشارات را با مرحوم آقای جوادی اصفهاني که امام جمعۀ فولادشهر بود مباحثه کردم.
همچنين در قم خدمت آیت الله جوادی آملی در مدرسه سعادت اسفار خواندم كه آيت الله حسنعلي خزائلي را نيز معمولا در آن درس ميديدم و با هم سلام و احوال پرسي ميكرديم. یادم هست در آن درس به خاطر اینکه جا نبود من دقيقا روبروي آيت الله جوادي آملي مينشستم و گاهي فاصله سر زانوهاي من تا كتاب ايشان كمتر از نیم متر بود. مقدار زيادي از اسفار را با نوار گوش دادم و مباحثه كردم. چند دوره بدايه و نهايه ومنظومه را تدريس كردهام.
و اما اگر کسی اشکال کند که از کجا معلوم كه فلسفه را خوب فهميده باشی و استادان آن فن تأییدت کرده باشد به او جواب میدهم رشته رياضي بودهام، ده سال دروس سطح حوزه را در 5 سال خواندهام و امتحان دادهام در ضمنش جبهه رفتهام و تفسير و فلسفه كار كردهام و تكلم به زبان عربي ياد گرفتهام و در لبنان يك سال به عربي تدريس كردهام. علاوه بر اينها آیت الله جوادی آملی تنها استادي هستند كه زنده است و مقدار علم فلسفي من از ايشان قابل پرسيدن است. برخي خارات از ايشان:
یکبار حدود 25 سال در بلوار امين در مؤسسه اسرا نزد ايشان رفتم و جزوهام راجع به حلیت ذبایح اهل کتاب را به ایشان دادم. در جزوه برای تأیید حرفهایم اسامی فقهايي از قم و نجف را كه نظرشان در ذبايح اهل كتاب با من موافق بود آورده بودم.. ايشان به من گفت: معرِّف بايد أجلي از معرَّف باشد ما شما را بیشتر از آنهایی که نام بردید میشناسیم.
راه راحتتر شناخت نظر ايشان پرسيدن از جناب حجت الإسلام شیخ مجتبی لطفی دارنده کانال تلگرامي آوای خرد است. ايشان چند سال پيش كتاب تفسير سوره نور مرا براي آيت الله جوادي آملي برده و همينكه خواسته تعريفي بكند ايشان گفته بود: آقاي عابديني را خوب ميشناسم نياز به معرفي ندارد و بعد از آن لطف كرد و با وجود مشغلههاي فراواني كه دارد وقتی براي ملاقات داد و نزد ایشان رفتم و حدود یک ساعت و بلکه بیشتر دو نفري با هم مباحث تفسيري و غيره رد و بدل ميكرديم.
پس من فلسفه را خوب خواندهام ولی میگویم بیاییم در خدمت قرآن باشیم و با اسم فلسفه و روح كلي و.. با نص در نيفتيم و خود را به برخي اصطلاحات سرگرم نكنيم.
من از همان اول طلبگي در درس تفسير آیت الله ایزدی شركت ميکردم و وقتي آیت الله جوادی آملی در قم تفسیر قرآن را شروع كرد، من از اولين روزها در آن درس شركت میکردم. چندين سال در تفسير راهنما از پژوهشگران و نويسندگان آن مجموعه بودهام. وقتي در اصفهان مستقر شدم صبحها درس تفسير آيت الله جوادي را از رادیو معارف گوش میدادم.
پس هم فلسفه خواندهام و هم تفسیر. تفسيرهايي كه همه استادانش اساتيد نامي فلسفه بودند. بنابراین کسانی نگویند عابدینی وهابی است؛ زيراتمام دروس من عقلي بوده چطور وهابي هستم كه ضد عقل و فلسفهاند!!
در بارۀ من چندين گروه حرفهاي ضد و نقيض ميزنند؛ گاهي ميگويند او استاد نديده است، گاهي ميگويند وهابي است، گاهي ميگويند با روايات سر وكار ندارد.
مقداري از اساتيدم را معرفي كردم تا ان شاء الله هر سه مشكل حل شود. اولا معلوم شود كه عابدینی استاد دیده، خوبش را هم ديده است و در ضمنش بفهمند اتهام به وهابيگري چقدر ضد حقيقت است؛ زيرا كسي كه پيوسته با فيلسوفان سرو كار داشته، عقلگراست و تازه كسي كه به قول آنان به روايات اعتنايي نداردچگونه وهابي است مگر وهابيان گروهي خشك مغز نيستند كه به ظواهر ميچسبند؟ پس چه ربطي بين من و هابيت موجود است كه اين گونه بيمهابا تهمت ميزنند؟!
به نظر برخي ديگر از دوستان گروه شايد از من حرفهايي شنيده ميشود كه جديد است و ممكن است برخي از آنها مشابهتي با اين يا آن داشته باشد، افراد به جاي اينكه به عقل تكيه كنند و با آن به دنبال حك و اصلاح حرفهاي نو باشند براي راحتي خود و احساس بيمسؤليتي به همان حرفهاي گذشته دلخوش كردهاند و هر نداي جديدي را وهابي ميدانند.
اما پس از این حرفها، از کسانی که میگویند پیامبر(ص) و ائمه به همه چیز علم دارند سوالاتی میپرسم که اگر مرا لایق فهمیدن میدانند جوابم را بدهند:
وقتی در قرآن ميخوانيم: «و الله علیم» آيا یعنی خدا به تنهايي علیم است یا خدا علیم است به همراه پیامبر(ص)؟ تا بشود يگانۀ بعلاوه 1. كه اولي عليم ذاتي است و دومي عليم عَرَضي؟ یا پيامبر(ص) به همراه حضرت علی(ع) عليم عرضي هستند؟ تا بشود يگانۀ بعلاوه2؟ يا پنج تن را عليم عَرَضي ميدانند تا بشود يگانۀ بعلاوه 5؟ يا چهارده معصوم را عليم عرضي ميدانند تا بشود يگانۀ بعلاوه 14. يا پيامبران اولوا العزم را نيز عليم عرضي ميدانند تا بشود يگانۀ بعلاوه 18. يا تمامي انبيا را عليم عَرَضي ميدانند تا بشود يگانۀ بعلاوه 124013 نفر كساني كه خداي يگانه داراي علم مطلق ذاتي است و 124013 نفر دارار علم مطلق عَرَضي در حيات و پس از ممات خود هستند
اگر اوصيا نيز روحشان کلی است آیا آنها نیز علیم هستند؟ تعداد آنان چند نفر است آيا عدد معلومي است يا غير معلوم؟ آيا ميتوانيم بگوييم يك عليم ذاتي داريم و بينهايت عليم عَرَضي؟ تازه در هر يك از صورتهاي گذشته از چه زمانی علیم هستند؟ از زمانی که به دنیا آمدهاند یا از قبل از خلقت آدم؟ يا از هنگام شروع مسؤليت يا از هنگام رحلت؟
اگر فرض كنيم پیامبر(ص) از قبل به همه چیز علم داشته پس نازل شدن قرآن به پیامبر(ص) به چه معناست؟ مگر خودش علم به قرآن نداشته است؟
آیۀ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ﴿طه، 114﴾ به چه معناست؟
آیۀ قُلْ مٰا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ اَلرُّسُلِ وَ مٰا أَدْرِي مٰا يُفْعَلُ بِي وَ لاٰ بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ وَ مٰا أَنَا إِلاّٰ نَذِيرٌ مُبِينٌ ﴿الأحقاف، 9﴾
بگو: از میان فرستادگان خدا فرستاده ای نوظهور نیستم [که گفتار و کردارم مخالف گفتار و کردار آنان باشد، بلکه به من هم چون آنان وحی می شود] و نمیدانم با من و شما [در دنیا و آخرت] چه خواهد شد، من فقط از آنچه به من وحی شده پیروی میکنم، و من جز بیم دهنده ای آشکار نیستم.
به چه معناست؟
آيه فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ مٰا تُوعَدُونَ ﴿الأنبياء، 109﴾
پس اگر روی برگرداندند بگو: من به شما به طور یکسان آگاهی و هشدار دادم، و نمیدانم آنچه شما را [از عذاب] به آن وعده داده اند، آیا نزدیک است یا دور؟
به چه معناست؟ و دهها آيه ديگر را چگونه معنا ميكنيد؟ و در ترجمههاي جديدتان چه مينويسيد؟
اگر بگویید وقتی پيامبر و ائمه از دنیا رفتهاند یکدفعه علمشان زیاد شده است سوالات دیگری پیش میآید مثل اینکه چه اتفاقی افتاد که یکدفعه پس از رحلت اینگونه شدند؟ چرا در قرآ مرگ را با باب علم ندانسته است؟ چرا فرد قبلي كه پس از رحلت، عالم شده راه و چاه را براي ديگري بيان نكرده تا مثلا امام مجتبي كاسه سم را ننوشد و مسموم نشود؟
سوال دیگر اینکه آیا آنها از همۀ خوبیها و بدیها مطلع هستند؟
اگر همه چیز از جمله بدیها را بدانند پس ستاریت خدا چه میشود؟
آيا اعصابشان از ديدن كارهاي بد بسيار كفار و منافقان ناراحت نميشود؟
آيا خدا ناراحت شدن آنان را دوست دارد؟
اگر کارهای خوب را بدانند آیا جزئیات کارهای خوب را میدانند یا روند کلی آن را؟
تازه اگر همۀ این سوالات جواب داده شود و آنها علیم و خبیر باشند به چه دلیل درخواست از آنها جایز است؟
آیا آنان علاوه بر عليم عَرَضي قدير نیز هستند؟ آیا قدیر مطلق هستند یا قدرتشان محدود است؟
به هرحال من از این افراد فلسفه خوانده گروه كه فهميدهاند ارواح كلي علم دارند جواب اين پرسشها را ميخواهم تا پرسشهاي بعدي را بپرسم. میخواهم عقاید خود را به طور دقیق مشخص کنند و به این سوالات پاسخ دهند يا تسليم ظواهر قرآن شوند و يا اگر حرفهاي مهمي دارند كه من و امثال من نميفهميم سكوت كنند تا حضرت سليماني پيدا شود.
متأسفانه این گونه عقاید ناپخته که توسط برخی بر منابر گفته میشود عاملی برای تمسخر شيعه شده است و در شبکههای خارجی آنها را به عنوان طنز پخش میکنند. مثل اينكه حضرت علي با شمشير فلان فرد را به دو قسمت متساوي تقسيم كرد يا در دوران كودكي مار را دو نيم كرد يا حمزه كعبه را بر بالاي سر مشركان برد يا .. تمامي امور از اين قبيل همه از تنقيح نشدن مباحث و گفتن روح كلي و احاطه علم و قدرت روح كلي به همه چيز و همه جا ميباشد.
به نظر من این حرفها را رها کنید و بیاییم همه با هم در خدمت قرآن باشیم و قدم به قدم با قرآن پیش برویم.
اگر قرآن گفته خدا علیم است یعنی فقط خدا علیم است.
با این حرفها میخواستم بگویم این چیزهایی از روح كلي و… را من هم ميدانم و مشكلاتش را نيز ميدانم.
از طولاني شدن بحث عذر ميخواهم، به هر حال گاهی اوقات برخی چیزها را باید گفت تا جهله حاکم نشوند.
اگر زمانی میگفتند تربت امام حسین(ع) شفاست الآن هر تربتی شفابخش شده است. آیا نباید جلوی رشد این خرافات را بست؟
و اما جالب است که برای هرچیزی روایتی پیدا میکنند. من بارها گفتهام روایات باید بر قرآن عرضه شود. الفاظ قرآن دقیقا به دست ما رسیده است ولی جملات حضرت علی(ع) به صورت دقیق برای ما نقل نشده است.
میگویند راوی باید اضبط باشد ولی من میگویم ذهنیت شنونده نیز مهم است و باید به آن نیز توجه داشت. اگر امامان، معصوم هستند راویان از معصومان که معصوم نیستند. پس ممکن است در انتقال صحبتهای امام اشتباه صورت گرفته باشد. پس بر فرض که راوی اضبط باشد باز مصون از خطا نیست.
روایات فهم راوی است. روایات نه از لحاظ لفظی و نه از لحاظ محتوایی قابل اعتناء نیستند. بله اگر صحیح السند باشند برای فروعات فقهي میتوانند حجت باشند ولی برای چیزهای دیگر نه.
پس اگر کسانی بگویند در ذیل آیۀ فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ ﴿البقرة، 37﴾ روایتهايي داریم که آدم به حق ائمه خدا را قسم داد میگویم این احادیث با اشكالات مطرح شده در بالا روبروست. آیت الله جوادی آملی و همچنین علامة فضل الله آنها را ضعیف دانستهاند. پس نمیتوان به آنها براي اثبات سوگند استناد کرد و بر فرض ضعيف نبودند چون خلاف عقل عرفي است و احتمال اشتباه راوي در فهم وجود دارد تا صدور از لب معصوم به حد قطع و يقين ثابت نشود قابل اعتماد نيست.
و اما پس از این صحبتها به تفسیر آیات بپردازیم:
انحصار حكم تكويني به خدا و عبارت تسنيم:
مراد از إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ حکم تکوینی و همان عذاب است یعنی عذاب الهی تنها در دست خداست و در دست دیگری نیست و مثلا در دست پیامبر(ص) نمیباشد. مشرکین به پیامبر(ص) میگفتند عذاب را بیاور ولی خدا میگوید حکم تنها نزد خداست.
آیت الله جوادی آملی در جلد 25 تفسیر تسنیم در صفحات 337 و 338 در مورد لغت «حکم» صحبت کردهاند و گفتهاند: حکم در لغت دربارۀ چیزی بکار میرود که اتقان و استواری دارد و تزلزلی در آن نیست. حکم در آیات مربوط به مسائل اعتقادی مانند آیۀ مورد بحث به همین معنا است.
سپس در صفحه 343 میگوید: مراد از حکم دو گونه است: تکوینی که به صورت حوادث خارجی جهان تحقق مییابد و تشریعی که به صورت وضع قوانین به دست انبیاء انجام میشود. جملۀ إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ با توجه به سیاقش در حکم تکوینی، نص است و در احکام تشریعی ظهور دارد و به دیگر سخن مورد آیه حکم تکوینی است ولی این جمله اطلاق دارد و مورد مخصص یا مقید آن نیست. … يعني عالم تکوین تنها در اختیار خداست، پیامد عقلیاش این است که احکام تشریعی نیز در اختیار خداست زیرا تنها اختیار دار تکوینْ حقِ فرمان دادن و قانون گذاری دارد.
طبق این صحبت آیت الله جوادی، تصرف در تکوین تنها در انحصار خداست. پس راجع به روایاتی که میگوید امام کارهای تکوینی انجام داد باید فکری کرد. در این زمینه باید گفت: این روایات یا جعل است یا برای خراب کردن ائمه درست شده است و یا اشتباه فهم راوی است. پس تصرف تکوینی تنها در اختیار خداست.
و اما ایشان در صفحه 344 از حاکمیت ذاتی و عرضی در احکام تشریعی صحبت میکنند و میگویند: ممکن است ذاتا خدا مشرع باشد و بالعرض پیامبر(ص).
با این صحبتهای آیت الله جوادی نیز میفهمیم حکم تشریعی، بالعرض به دیگران داده میشود نه حکم تکوینی. پس دیگران بالعرض حکم تشریعی دارند ولی بالعرض حکم تکوینی ندارند.