در این فایل صوتی، استاد احمد عابدینی به اتهاماتی که به ایشان راجع به وهابیگری زده میشود پاسخ دادهاند: کلیک کنید
متن این سخنرانی:
در این جلسه میخواهم به نکات مهمی اشاره کنم و دوست دارم به دیگران نیز منتقل کنید.
همه باید بدانند که فکر من با وهابیت زمین تا آسمان فرق دارد. من کسی هستم که عقلگرا میباشم و فلسفه خواندهام و اصلا برای یادگیری فلسفه به حوزه آمدم. اساتید تفسير من نیز افرادی مثل آیت الله ایزدی و آیت الله جوادی آملی بودهاند که هر دو فیلسوف و عقلگرا هستند. این در حالی است که وهابیت اینگونه نیست بلکه بر روی الفاظ جمود دارند و ظاهرگراي محض میباشند.
من عدلیه هستم و عدل را در فهم دین حاکم میدانم در حالی که وهابیت اصلا این گونه نیستند. حتی من برخی از روایات را خلاف عقل میدانم و به همین خاطر مورد استناد قرار نمیدهم. هرکس با تفسیر من آشنا باشد متوجه خواهد شد که تفسیری عقلگرا است. حال با این حال چرا عدهای من را وهابی مینامند؟
البته از افراد بیسواد و کسانی که خود را کلب رقیه مینامند و شايد شغال ديگران باشند توقعی نیست ولی من میبینم گروههای علمی و عقلگرا نیز چنین میگویند و این مایۀ تعجب است.
به این افراد باید عرض کنم که چرا شما عقلگرایی مرا نمیبینند و به خاطر شبهاتی کوچک اتهامهاي بزرگ میزنید؟ آیا در مَثَل دو نفر که تنها تکمۀ لباسشان مثل یکدیگر است را میتوان مثل هم دانست؟
متأسفانه حوزههای علمیۀ ما، از آن اجتهاد اولیه در آمده است. در اجتهاد اولیه عقلگرایی و عدلگرایی بوده و امروزه روایت حاکم شده است و تازه در روایات نیز همان فتوای فقهاء را گرفتهاند و هیچ اجتهاد جدیدی انجام نمیدهند.
و اما بد نیست در اینجا به قصهای که در مناظره با آقای قزوینی گفتم اشاره کنم. در مورد گفتن این قصه در مناظره خیلی از دوستان به من اشکال کردند که این قصه، قبیح بود و نباید در مناظره میگفتی ولی من هرچه فکر میکنم گفتن آن قصه را برای فهماندن مطلب در آنجا و اینجا ضروری میدانم و دوست دارم در اینجا نیز آن را تکرار کنم تا نکتۀ اصلی فهمیده شود.
قبل از بیان قصه خوب است نظیری از قرآن بیاورم که اتفاقا قرآن نیز جملهای را گفته که مورد اشکال عدهای قرار گرفته و مسلَّماً خدا برای بیان یک امر مهم این مطلب را گفته است.
در آیه 37 سوره احزاب قصۀ ازدواج پیامبر(ص) با زینب مطرح است:
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى اَلنّٰاسَ وَ اَللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لاٰ يَكُونَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ مَفْعُولاً ﴿الأحزاب، 37﴾
و [یاد کن] زمانی را که به آن شخص که خدا به او نعمت [اسلام] بخشیده بود، و تو هم [با آزاد کردنش از بردگی و گرفتن همسری از قریش برای او] به او احسان کرده بودی، می گفتی: همسرت را برای خود نگه دار و از خدا پروا کن. و تو در باطن خود چیزی را پنهان می داشتی که خدا آشکار کننده آن بود و از مردم میترسیدی، در حالی که خدا سزاوارتر بود که از او بترسی، پس هنگامی که « زید » نیاز خود را از همسرش به پایان برد، وی را به همسری تو درآوردیم تا برای مؤمنان نسبت به ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان زمانی که نیازشان را از آنان به پایان برده باشند سختی و حرجی نباشد؛ و همواره فرمان خدا شدنی است.
در مورد عبارت وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِيهِ عدهای گفتهاند این جمله اشاره به این دارد که پیامبر(ص) عاشق زینب بوده و این مسأله را در درون خود مخفی نگه میداشته است. عدهای دیگر گفته اند این جمله اشاره به این دارد که قرار بوده ازدواج با زن فرزند خوانده صحیح باشد و پیامبر این مطلب را مخفی نگه داشته است. البته برخی گفتهاند چنین مطلبی آنقدر مهم نبوده که بخواهد به آن اشاره شود تا چه رسد به اینکه بخواهد در باره آن آیه ای منحصر به فرد نازل شود که تنها در آن نام یکی از صحابه برده شود.
نظر من این است که این آیه دنبال آیۀ قبلی است و توضیح دهندۀ آن آیه است. به آیه 36 دقت کنید:
وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِيناً ﴿الأحزاب، 36﴾
و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش به کاری حکم کنند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد؛ و هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقیناً به صورتی آشکار گمراه شده است.
از این آیه ممکن بود استفاده شود که پیامبر(ص) و به تَبَع او امامان و حتی خلفاء میتوانند در زندگی شخصی مردم دخالت کنند ولی آیه 37 این نکته را میرساند که پیامبر(ص) حق دخالت در زندگی شخصی مردم را ندارد. پیامبر(ص) با اینکه در حق زید واقعا پدری کرد باز نمیتواند در امر شخصی زید دخالت کند و او را مجبور کند که همسرت را طلاق نده.
در قرآن اسم زید آمده و هیچ کسی زید را در اینکه مخالف دستور پیامبر(ص) عمل کرده و همسرش را طلاق داده مذمت نکرده است. این امر برای این است که بفهمیم هیچ کس حتی ولیّ نعمتی مثل پیامبر(ص) و دارای مقام حکومت نمیتواند در زندگی خصوصی افراد دخالت کند. بنابراین عالمان و حاکمان نباید در زندگی خصوص افراد دخالت نکنند.
پس شاید پیامبر (ص) می خواسته از تعبیرهای آیه 36 ، از عنوان پیامبری، حکومت و… استفاده کند تا زید همسرش را طلاق ندهد و قریش او را سرزنش نکنند که زنی قرشی و با شخصیت را به همسری فردی آزاده شده درآوردی و او وی را طلاق داد. اما خدا می خواست پیامبر نتواند به این مقصد برسد و زید حتما زنش را طلاق دهد تا معلوم شود حتی پیامبر با این همه مقام و احسان به زید حق دخالت در زندگی شخصی او را ندارد و در طلاق دادن یا ندادن همسر او دخالت کند. خلاصه به نظر می رسد که پیامبر(ص) قصد داشت از مقامش استفاده کند تا زید حرف او را گوش دهد ولی زید چنین نکرد و خدا کار او را بدون اینکه از او مذمتی بکند نقل کرد.
تعبیر وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِيهِ اشاره به همین دارد یعنی می خواستی از موقعیتت چنین استفاده ای را بکنی و خدا خلاف این را می خواست تا آزادی افراد در امور شخصی برای همیشه تضمین شود واین خبر به گوش همه برسد.
بله این آیه جهانی است و همه از آن خبر دارند مسلمانان به خاطر اینکه تنها آیه ای است که نام یک صحابی را برده است و معاندین به خاطر عبارت وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِيهِ
که آن را بد معنا می کنند و پیامبر را فردی می دانند که هوس ازدواج با زن زید را داشت. پس قرآن با گفتن این جمله، همه را به سوی این آیه کشانده است ولی هدفش آزادی افراد در امور شخصی بوده است و خواسته به این نکتۀ بزرگ اشاره کند، ولی افراد در گذشته بجای توجه به این مطلب اساسی به سراغ بحثهای دیگر رفتهاند و بحث شهوانی بودن حضرت و نفی آن را در ذیل آیه مطرح میکنند در حالی که بحث اصلی آیه این بوده که دخالت در زندگی شخصی افراد ممنوع است.
و اما در اینجا قصهای میگویم تا قباحت آن موجب شود همه جا پخش شود تا همه بدانند من با وهابیت هیچ اشتراکی ندارم. و هر کسی چنین تهمتی زد و ادامه داد کارش بدون هیچ عذر شرعی، عرفی و عقلی باشد.
پس این قصه نیز مانند آن عبارت قرآن برای جذب همگان به این مطلب است بنابراین ممکن است در ظاهر جالب نباشد ولی نکتۀ مهم انتشار مطلب در آن نهفته است.
مردی در روز روشن که زنها حمام بودند به حمام زنانه رفت. قرار شد او را بکشند. او جواب داد: توش بود. گفتند: باید یکییکی موهایش را کشید. گفت: توش بود. گفتند: باید او را دور شهر گرداند. گفت: توش بود. گفتند باید او را خواباند و به زنها بگوییم پستانهای خود را وارد ما تحت او کنند. او با فیاد گفت: این توش نبود. سپس گفت: من وقتی میخواستم وارد حمام زنانه شوم همه فکری کردم که چه بلایی به سرم می آورند ولی فکر این آخری را نکرده بودم.
حال، من نیز از اول که دانشگاه را رها کردم و طلبه شدم هیچ مسؤلیتی قبول نکردم و درس خواندم به هیچ کس وابسته نشدم تا آزاد باشم؛ همه فکری کردم ولی فکر نمیکردم به من تهمت وهابی بزنند یا مناظره بگذارند با این هدف که بخواهند ثابت کنند وهابی هستم. این دیگر توش نبود. یکی دانستن کسی که میخواهد همه چیز را با عقل پیش ببرد و دنبال دین عادلانه است با کسانی که جمود فکری دارند اصلا صحیح نیست.
واقعا با این اوضاع میفهمیم که چقدر جامعه و حوزههای علمیه دچار جمود شدهاند. چقدر افرادی که فهیم هستند اُفت کردهاند که مرا با وهابیت یکی معرفی میکنند. واقعا عجیب است.
عدهای یادشان رفته که مبانی شیعه، بر اساس عقل و عدالت بنا شده است و دائما میگویند اگر کسی زیارت را قبول نداشت وهابی شده است. این افراد باید توجه کنند که شیعه بودن به عقلیه و عدلیه و قبول داشتن 12 امام به عنوان اسوه عملی است نه به زیارت. تازه من زیارت را قبول دارم سه بار برای زیارت به عتبات عالیات رفته ام و سفرنامه از نجف آباد تا نجف اشرف را نوشته ام
از این افراد باید پرسید در اصول دین عدل و امامت است یا زیارت؟
به این نکته نیز اشاره کنم که علمای قبلی سکوت میکردند و به دلایلی در مقابل جاهلان سکوت می کردند و چیزی نمیگفتند و میبینیم چه فاجعهای به بار آمد. من صراحتا حرفهایم را میزنم تا جلو بیعقلی و بیعدالتی در جامعه گرفته شود. میخواهم بگویم دین و شیعه غیر از آن چیزی است که معرفی میشود. دین غیر از آن چیزی است که در حکومت ما معرفی میشود. در جهانی که همۀ عقلا با هم همفکری میکنند نمیتوان گفت همه باید دنبال یک نفر بروند. عدهای فکر میکنند دین گفته باید یک نفر حاکم باشد و همه پیرو آن یک نفر باشند در حالی که دین اصلا چنین چیزی نگفته است. چگونه ممکن است یک نفر در کل سرنوشت یک کشور از ریز تا درشت دخالت کند و دین، این امر را تأیید کرده باشد؟
من می خواهم معلوم شود دین چه گفته تا جوانها از دین بیرون نروند.
یادم هست در یکی از نامههایی که به آیت الله مظاهری نوشتم گفتم: در مقابل این تفکر رایج جمودگرا از من که عقلگرا هستم حمایت کنید و نگذارید کل اسلام جامد و خشک تصور شود.
الآن شیعهای که حکومت جلوه داده است را با طالبان یکی میدانند. من به میدان آمدهام تا بگویم شیعه چیز دیگری است.
پس می خواهم معلوم شود دوگونه اسلام داریم و اسلام واقعی آن نیست که تلویزیون نشان میدهد. پس دوست دارم مطالب من حتی بدون اسم منتشر شود تا اسلام از بین نرود. مهم این است که اسلام یک تفسیر ندارد و اسلامی که عابدینی میفهمد عقلگرا و عدلگرا است.
البته من این احتمال را میدهم که همهجا نفوذی وجود داشته باشد و برآشفتگی عدهای از حرفهای من به خاطر این است که میخواهند شیعه، عقلگرا و عدلگرا معرفی نشود.