هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
دفتر دهم
آیتاللّه شیخ نعمتاللّه
صالحی نجفآبادی
شهید جاوید و شهید آگاه
در دهه 50 آیتاللّه صالحی نجفآبادی به عنوان یکی از شخصیتهای جنجالی نامش همهجا مطرح بود. در آن سالها با برخی دوستانم با موتور سیکلت از نجفآباد برای دعای کمیل به تختفولاد اصفهان میرفتیم در آنجا گهگاهی سخنانی علیه او میشنیدم در سال 1356 که مشغول به تحصیل برای گرفتن دیپلم بودم بحث کتاب شهید جاوید نوشته ایشان در جامعه فراگیر شده بود. مشهور بود که او در این کتاب، علم امام را منکر شده است. ساواک هم فرصت را غنیمت شمرده و مطالب زیادی را ضد او و آیتاللّه منتظری و آیتاللّه مشکینی که بر این کتاب تقریظ نوشته بودند، منتشر میکرد. همان زمان در نجف آباد، اقشار زیادی طرفدار او بودند؛ اما در اصفهان و جاهای دیگر تکفیر میشد و به او فحش میدادند.
در ابتدا او را نمیشناختم و حتی یک عکس هم از او ندیده بودم. زمان گرفتن دیپلم و شرکت در کنکور دانشگاه زمان حساسی بود و بحث شهید جاوید در بین جوانان مطرح شد. به آن جوانان که دوستانم بودند گفتم این بحث را برای بعد از کنکور بگذاریم تا فرصت داشته باشیم، کتاب شهید جاوید را بخوانیم و بررسی کنیم تا معلوم شود حق با چه کسی است. از این رو، بعد از کنکور اولین کتابی که خواندم، شهید جاوید بود. کتاب را که بهدقت خواندم، متوجه شدم کتاب خوبی است و حاوی مطالب مفیدی میباشد. سپس تصمیم گرفتم سخنان منتقدان و مخالفان را هم بخوانم تا بتوانم نظر دهم و یک طرفه داوری نکرده باشم. مهمترین کتاب در نقد شهید جاوید کتاب «شهید آگاه» نوشته آیتاللّه لطفاللّه صافی گلپایگانی را هم خواندم. این کتاب هم حاوی مطالب مفیدی بود. دو دستی به سر خودم زدم؛ چون دو کتاب ضد هم را خوانده بودم و هر دو را خوب یافتم، اما از خود هیچ نظری نداشتم. از آن زمان به ناآگاهی خود پی بردم و مطالعه را به صورت جدی آغاز کردم. کتابهای شهید مطهری به نام مرتضی مطهری چاپ میشد و من نمیدانستم که او روحانی است. هر روز یکی از کتابهای شهید مطهری را در خورجین دوچرخه میگذاشتم و به باغ میرفتم. آن کتاب را جیره آن روز میدانستم و ملزم بودم که آن را تمام کنم. اگر مطلبی را نمیفهمیدم، از آن میگذشتم. پس از کتابهای شهید مطهری، نوبت به کتابهای دکتر شریعتی رسید. کتاب اسلام شناسی او را در همان تابستان در چندین روز مطالعه کردم. البته در هنگام کتابخوانی ساعتهایی را به پدرم در کار کشاورزی کمک میکردم. گاهی هم که برای تفریح بیرون شهر میرفتم از مطالعه غافل نبودم.
تابستان سال 1356 که در طبس زلزله آمد و برای کمک به آنجا رفتم فرصت مطالعه نداشتم؛ اما روزهایی که نجفآباد بودم، مقید بودم که یک کتاب بخوانم؛ و اگر در باغ به کار کشاورزی مشغول میشدم، در عوض مقدار زیادی از شب را مطالعه میکردم.
در دوران نزدیک به پیروزی انقلاب به مسجد جامع نجفآباد میرفتم. یکی از شبهای ماه رمضان، حجت الإسلام و المسلمین آقای درّی نجفآبادی سخنرانی میکرد. صحن مسجد از جمعیت پر شده بود. به صحبتهای آقای درّی گوش میدادم که آقای صالحی نجفآبادی وارد مسجد شد و در همان نزدیک درب ورودی مسجد نشست. توجهها به این جلب شد که آقای صالحی آمده است. آقای درّی از او دعوت کرد تا جلوتر بیاید و میکروفون را به وی داد. آقای صالحی پنج دقیقه صحبت کرد و گفت حالا که کمی فضا بهتر شده است و میتوان حرف زد، از فردا دفتر و ضبط صوت بیاورید تا برای شما یک دوره خاطرات انقلاب را بگویم. او در بین صحبتهایش از آیتاللّه منتظری یادی کرد و میگفت با «آقای منتظری» به جایی رفته بودیم که فلان اتفاق افتاد. در همان جلسه یا در جلسه فردا شب بود که آقای درّی به آیتاللّه صالحی اشکال کرد و گفت: گرچه در اینجا مجاز هستیم خودمانی حرف بزنیم، اما باید بگوییم «آیتاللّه منتظری» نه آقای منتظری! در آن جوّ و زمانه به ذهن ما هم رسید که گویا اشکال مهمی از سوی آقای درّی مطرح شده است! اما گذشت زمان چیزهای دیگری را نمایاند و تنها آقای صالحی بود که تا آخر همراه آیتاللّه منتظری ماند.
از شبی که قرار شد آیتاللّه صالحی سخنرانی کند، جمعیت مسجد تقریباً دو برابر شبهای قبل شد و سالن و صحن مسجد از جمعیت پر شد. عجیب بود، آدمهایی که در محله ما زندگی میکردند و من آنها را میشناختم و به شغل کشاورزی یا نختابی مشغول بودند و سواد چندانی هم نداشتند، ضبط صوت آورده بودند تا سخنرانی را ضبط کنند. مردم نزدیک به صد ضبط صوت آورده بودند و هر کسی ضبطش را جلوی خودش گذاشته بود و میکروفون بوقیهای قدیم را به طرف بلندگو میگرفتند تا سخنان آقای صالحی را ضبط کنند. واقعاً گرایش مردم به امثال آقای صالحی کم نظیر بود.
ذهنیّت منفی اولیه نسبت به آقای صالحی!
روزهای اول پیروزی انقلاب بود که دولت بازرگان پیش نویس قانون اساسی را آماده کرده بود و برای بررسی آن، مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل شد. آقای صالحی جلسههایی در یک مسجد کوچک با جمعیتی نزدیک شصت نفر با عنوان نقد و بررسی قانون اساسی جدید و نقاط مثبت قانون اساسی ِزمان شاه تشکیل داده بود، با آن سابقه که جلسات اصفهان، سخن آقای درّی و غیره برایم ساخته بود و روحیه انقلابی خودم با خود میگفتم: او عجب آدم بیسلیقهای است که خوبیهای قانون اساسی زمان شاه و نقاط ضعف قانون اساسی زمان انقلاب را بیان میکند. به همیندلیل در آن جلسه شرکت نکردم و در ذهنم بدبینیهایی که نسبت به او وجود داشت، بیشتر شد. آنچه نقل شد از نگارش شهید جاوید و اینکه در جلسهای به جای آیتاللّه منتظری گفت آقای منتظری و نقد قانون اساسی جدید، همه در تشدید این احساس منفی نقش داشت.
پس از اینکه به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاه تعطیل شد با اینکه آن زمان هنوز دانشجو بودم، ولی برای خواندن درسهای طلبگی وارد مدرسه الحجه نجفآباد شدم و حجرهای گرفتم و به درس خواندن مشغول شدم. در مدرسه یکی از طلاب فتوکپی جزوههایی به نام «حکومت صالحان» از آقای صالحی را به من داد تا بخوانم. آن را خواندم و نپسندیدم بهویژه که ایشان برای مردمی بودن حکومت به سخنان امام خمینی تمسک کرده بود که اوّلاً در روزنامههایی نظیر روزنامه آیندگان چاپ شده بود که خط و مشی کمونیستی داشت؛ ثانیاً آن سخنان امام خمینی از دید من حکومت مردمی را ثابت نمیکرد؛ ثالثاً آن زمان به گونهای ولایت فقیه در ذهنم جا افتاده بود که تصور میکردم ولی فقیه، جای خدا نشسته است! استدلالی که هنوز هم به کار میرود این بود که ولی فقیه در زمان غیبت در جایگاه امام زمانf است و امام زمانf در جایگاه رسول خداa و رسول خدا نماینده خداست؛ اما محتوای مطالب کتاب حکومت صالحان آقای صالحی خلاف این بود. او مشروعیت حکومت را بر اساس رأی مردم میدانست. بنده نیز اکنون چنین اعتقادی دارم، ولی او آن زمان بر اساس مجموعهای از دلیلها به این نتیجه رسیده بود. آن زمان من نظر امام خمینی را میپسندیدم. کتاب حکومت اسلامی ایشان را دوران دیپلم خوانده بودم و به خاطر اعتقاد به مرجعیت ایشان مطالب اعتقادی او را نیز کاملاً قبول کرده بودم بهویژه که در زمان شاه گفته میشد ساواک روی آن حساس است و اگر دست کسی بگیرد شش سال زندان دارد و… بله با روحیه انقلابی که داشتم آن کتاب را در بین درسهای دبیرستان قبل از گرفتن دیپلم خواندم. کتاب به شکل جزوه دست نویس بود که برخی خطهایش ریخته بود و خواندنش چشم را به درد میآورد ولی عشق به امام و حکومت اسلامی هر مانعی را از سر راه بر میداشت.
خلاصه! این ذهنیت منفی راجع به آیتاللّه صالحی ادامه یافت به همین دلیل در مدت تحصیل در قم اصلاً به سراغ ایشان نرفتم و خبری از ایشان نداشتم و به تحصیل دروس خودم مشغول بودم. تا اینکه در سال 1366 پس از پایان دروس سطح و پس از بازگشت از سفر یکساله به لبنان از طرف دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم برای کار در تفسیر راهنما دعوت شدم. گروههای پنج نفری تشکیل شد. قرار بود مطالبی را که از آیات قرآن برداشت میکردیم بنویسیم و آنها را پس از مباحثه و منقح شدن به عنوان کلید فهم قرآن منظم کنیم. آیتاللّه هاشمی رفسنجانی در زندان شاه بیست و دو دفتر و در حدود 30000 فیش در اینباره تهیه کرده بود. دفتر تبلیغات تصمیم داشت هر دفتر از ایشان را یک گروه پنج نفره بازبینی و بررسی کنند. ما گروه هفتم بودیم و دفتر هفتم را به ما دادند و حجت الإسلام و المسلمین آقای سید محمدعلی ایازی هم مسئول پروژه بود و روش کار را به ما آموخت. گروه هشتم و نهم هم تشکیل شد. برخی از گروهها اهل مشهد بودند و برخی اهل اصفهان بودند و گروه ما همگی نجفآبادی بودند.
روزی حجت الإسلام و المسلمین آقای محمدرضا کرباسی که از اعضای گروه ما بود نزد آیتاللّه صالحی رفته و ایشان در ضمن حال و احوال پرسیده بود به چه کاری مشغولی؟ و آقای کرباسی از سیر تا پیاز کار تفسیر را برای او توضیح داده بود. وقتی آقای کرباسی در جلسه مباحثه از این ملاقات خبر داد با او تندی کردم و گفتم کار بدی کردی که به او گزارش دادی او فرد بد سلیقهای است و کارها را خراب میکند و در آن موش میدواند. سکوت سایر افراد گروه، اعتراض مرا تأیید کرد.
افراد هر گروه گاهی با هم اختلاف پیدا میکردند به این شکل که دو نفر نظری را میپسندیدند و سه نفر دیگر نظر دیگری داشتند و اگرچه قرار بود فیشها با رأی اکثریت نوشته شود ولی اقلیت کوتاه نمیآمدند و نزاع طلبگی در میگرفت قرار شد، نوشتههای آقای هاشمی رفسنجانی یک رأی حساب شود باز مشکل حل نشد بنا شد یک داور هم بیاید که از نظر علمی از افراد گروه بالاتر باشد که از آقای صالحی نجفآبادی و آقای معرفت دعوت شد. جالب بود که بعضی وقتها بین داورها هم اختلاف میشد. پس از مدتی آقای معرفت دیگر نیامد. با وجودی که آقای صالحی به دفتر تبلیغات میآمد و داور بود، من اصلاً به نزد او نرفتم و سعی میکردیم اختلاف نظرها در فهم آیات و فیشبندی را بین خودمان حل کنیم و در غیر این صورت معمولاً آقای کرباسی به نزد او میرفت.
در بحث روایاتی که آیات را مورد تفسیر قرار داده بودند اختلاف نظر بسیاری بود. روایتها مطلبی را میگفتند و گروههای تفسیری مطلب دیگری را میفهمیدند. اگر جلدهای اول چاپ اول تفسیر راهنما با جلدهای بعدی از این منظر مقایسه شود، تفاوت زیادی مشاهده خواهد شد. از این رو مرکز فرهنگ و معارف قرآن، گروه مستقلی به نام گروه روایات تشکیل داد تا روایات را جداگانه مورد بررسی قرار دهد و گروههای تفسیر کاری به روایات نداشته باشند و کار تفسیری خودشان را انجام دهند. نتیجه این شد که حاصل کار گروه تفسیر و گروه روایات متفاوت بود. مسئول گروه روایی آقای صالحی شد. هنگامی که ساختمان جدیدی برای کار تفسیر راهنما خریده شد و گروهها نزدیک به هم شدند، گاهی آقای صالحی خودش میآمد و میپرسید که شما از این روایت چه میفهمید؟ و با طلاب مشورت میکرد، نظرهای گوناگون را مطرح و نظر ما را هم میپرسید. از اینجا بود که کمکم متوجه شدم، وی چه روحیه جالبی دارد.
آیتاللّه منتظری در حسینیه شهدا جنب بیت خودشان از ساعت هشت تا نُه صبح درس فقه میگفتند. قرار شد ساعت یازده آقای صالحی در همان حسینیه تفسیر قرآن بگوید. دو روز در آن جلسه تفسیر شرکت کردم. بحث در باره آیه اول سوره انفال بود: Nیسَألُونَک عَنِ الْأَنفَالِM. در برخی از قولها آمده که آیه قرآن «یسئلونک الانفال» است و حرف «عن» نیامده است. آقای صالحی میگفت: طبق این نظر، اگر آیه قرآن اینگونه باشد، یک «عن» در قرآن اضافه شده است و اینکه گفته شده مفسران بر این باورند که تحریف به زیاده نیست، محل اشکال است؛ بهعبارتدیگر، بر این مبنا کسانی که میگویند: اجماع داریم که تحریف به زیاده وجود ندارد، سخن باطلی میگویند؛ زیرا در صورتی که گفته شود در قرآن «یسئلونک الأنفال» بوده، یعنی یک «عن» زیاد شده است و این همان تحریف به زیاده است. من آن زمان هم فکر میکردم، این سخنان از روی بیسلیقگی است برای همین دیگر در جلسه تفسیر ایشان شرکت نکردم!
آشنایی بیشتر با آقای صالحی
در محله آبشار قم خانههایمان نزدیک به هم بود. او دو کوچه قبل از خانه ما مینشست. البته بعد خانه خود را فروخت و دو کوچه بعد از خانه ما در همان محله آبشار خانهای خرید. در طول این مدت که خانههایمان نزدیک به هم بود، همدیگر را ندیده بودیم؛ زیرا او از کنار رودخانه به سر کار خود میرفت و من از طرف بلوار ساحلی میرفتم.
پس از سر و سامان دادن به گروه روایات و پیشرفت مناسب آن و چاپ شدن یک جلد از تفسیر راهنما، صلاح دیده شد که این تفسیر همراه با ترجمه مستقلی باشد. انگشتان مسؤلان مرکز بهسوی آقای صالحی اشاره شد و قرار شد ایشان قرآن را ترجمه کند. تقریباً تمامی ترجمههای موجود برایش تهیه شد و همه را با دقت میدید چند تفسیر را نیز در آیات مشکل مطالعه میکرد. برخی اوقات در حیاط مرکز فرهنگ و معارف قرآن قدم میزد و فکر میکرد و اگر کسی را میدید با او مشورت میکرد و از او نظر میخواست. بارها از من مشورت خواست. در اثر این مشورت خواهیها، برخی از آیهها را که تفسیر کرده بودم و فکر میکردم ساده است، متوجه شدم بسیار مشکل است. به عنوان نمونه آیه 111 سوره توبه میفرماید: Nإِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَM این آیه را بارها خوانده و حتی با آن افراد فراوانی را برای رفتن به جبهه ترغیب کرده بودم. یک بار که این آیه مطرح شد از من پرسید: اینکه اموال را در راه خدا میدهند، درست است؛ اما این که أنفُس را میدهند، به چه معناست؟ گفتم یعنی جانشان را میدهند. پرسید: بنابر این کسانی که به جبهه رفتند و سالم برگشتند و جانشان را ندادند، خدا به آنها بهشت نمیدهد؟! هرچه از این منظر معنا میکردیم، با مشکل روبهرو میشدیم. بعداً متوجه شدم که واقعاً تفسیر این آیه مشکل است. بالأخره ایشان انفس را به معنای وقت و فرصت معنا کرد؛ یعنی آنان که بازگشتند و کشته نشدند، وقت و فرصت را در راه خدا دادند، مانند کسانی که مال خود را در راه خدا دادند. از این موارد در آیهها، فراوان بود که تفسیر هر کدام مشکل بود.
از آن زمان کمکم با او مأنوس شدم و دیدم حرفهای علمی و پختهای میزند. چندین بار بر همین منوال اتفاق میافتاد که در راه با همدیگر قدم میزدیم و همه مسیر را به بحث علمی میپرداختیم.
در یک مقاله به بررسی طهارت اهل کتاب پرداخته بودم و پایاننامهام ذبایح اهل کتاب بود او از آنها با خبر شده بود و مسؤلان مجله فقه را بر چاپ آنها ترغیب کرده بود؛ یک روز در طول مسیر با ایشان در باره مقالاتم صحبت میکردم او در بین صحبتها گفت: فرض کن، یک بچه بهایی یا مشرک را حمام برده و شستهاند، به نجاست عرضی هم آلوده نیست؛ شما چه دلیلی دارید که این بچه نجس است؟! وی در این زمینه شبهه انداخت و این گونه ذهن مرا برای پاک و طاهر دانستن هر انسانی آماده کرد. یا فرض کن والدین یک بچه کوچک دارند و به اروپا رفتند و بهایی شدند آیا بچه آنان که پاک بود یکمرتبه نجس میشود؟
یک روز هر دو در شهرداری منطقه خودمان کار داشتیم. فاصله ما تا شهرداری زیاد بود پیشنهاد کردم با تاکسی به آنجا برویم. گفت: چرا با تاکسی برویم بیا با هم قدم زنان برویم. نزدیک به یک ساعت پیاده تا شهرداری راه بود. روحیه پیادهروی را او به من آموخت. میگفت: من صبحها قدم میزنم و به محل کار میآیم و در طی مسیر درباره یک مسئله علمی فکر میکنم.
یک بار دفتر تبلیغات به هر یک از طلبههایی که آنجا کار میکردند یک گونی برنج داد، من با ماشین برنج را به خانه بردم، اما آیتاللّه صالحی سهم خودش را یکجا به خانه نبرد؛ بلکه آنها را طی چند روز در پلاستیکهای کوچک قرار داد و به منزل برد تا هم پیادهروی کرده باشد و هم برنج را برده باشد.
معمولاً هر ماه رمضان، برای افطاری چند نفر از هم سن و سالهای خودم یا جوانترها را دعوت میکردم اما خجالت میکشیدم مسنترها را دعوت کنم. به عنوان نمونه حجت الإسلام و المسلمین آقای شیخ محمدعلی خزائلی را که چند سال از من بزرگتر بود و حکم استادی داشت، تنها یک بار دعوت کردم. یک ماه رمضان به آقای صالحی گفتم که برای افطاری چند نفر از دوستان را دعوت کردم، شما هم تشریف میآورید. گفت: بله! خیلی عادی و متواضعانه پذیرفت و در ادامه پرسید که خانواده را هم بیاورم یا نه؟ گفتم: بله. هر دو نفر با هم آمدند. با او حدود سی و شش سال فاصله سنی داشتم. بعد از این چند بار دیگر نیز از او دعوت کردم.
یکی از دوستانم که به مهمانی دعوت میشد، حجت الإسلام آقای محمود متوسل، داماد حجت الإسلام و المسلمین آقای شیخ محسن قرائتی بود. او همسایه دیوار به دیوار ما در قم بود؛ طلبهای که سن و درسش از من پایینتر بود ولی چون هر دو با هم در دوره چهارم مدرسه دارالشفاء برای دوره فوق لیسانس قبول شده بودیم با همدیگر دوست صمیمی شدیم، اگر آقای قرائتی به منزلشان میآمد، مرا نیز دعوت میکرد و اگر من مهمان داشتم او را دعوت میکردم. آقای متوسل کاشانی بود و کاشانیها معمولاً تند و تیز و ضد شهید جاویدند! یک روز که آقای صالحی در منزل ما دعوت بود، آقای متوسل هم حضور داشت. او نزدیک به یک ساعت و نیم از آقای صالحی سؤال پرسید و آقای صالحی به آرامی پاسخی داد. این کار خیلی طول کشید تا جایی که من که خود صاحبخانه و بهدنبال پذیرایی بودم، خسته شدم. فاصله سنی او با آقای صالحی نزدیک به چهل و پنج سال بود ولی این تفاوت سن باعث نشد که ایشان به سؤالات پاسخ ندهد یا سؤال کننده را به کم علمی نسبت دهد و یا…
اولین کنگرهای که به نام امام خمینی گرفته شد، عنوانش کنگره عاشورا بود. از آقای صالحی خواسته بودند مقالهای بنویسد. نپذیرفته بود و از آنان خواسته بود که برای مصاحبه بیایند. او یک نقشه راه کشید و مسیر حرکت کاروان کربلا را در آن نشان داد. بهطور کامل توضیح داد و پرسشها را پاسخ گفت. آرامش او خیلی عجیب بود، حتی به رفتارها و گفتارهای تند نیز، با حوصله و آرامش پاسخ میداد.
به خاطر دارم که در همان ایام، آقای صالحی برخی از کتابهایش را قبل از چاپ به من میداد تا بخوانم و نظر بدهم. این سنت ایشان بود که نوشتههای خود را در اختیار دیگران، گرچه شاگردش محسوب میشدند، قرار میداد تا قبل از چاپ مورد نقد و بررسی قرار گیرد؛ مانند کتاب «نگاهی به حماسه حسینی شهید مطهری». این کتاب را خواندم اما به دید یک باور و تحقیق حسابی به آن نگاه نکردم زیرا هنوز همان ذهنیت بدسلیقگی را نسبت به او داشتم. البته امروزه نظریه آن مرحوم درباره نهضت امام حسینA یکی از نظریههای مطرح است؛ اما من آن روزها به عنوان تئوریسین به او نگاه نمیکردم و علت آن تبلیغات منفیای بود که ضد ایشان مطرح بود و باعث میشد نظرات عالمانه و عاقلانه او خیلی مورد دقت قرار نگیرد.
با این حال هر روز حشر و نشرم با آقای صالحی بیشتر شد. سعی میکردم همان ساعتی که او کار در مرکز معارف را تعطیل میکرد، من هم کار را تعطیل کنم تا در راه همراهش باشم و مباحث علمی را مطرح و مشکلات را از او بپرسم. پس از آشنایی بیشتر با آقای صالحی متوجه شدم که چگونه بر اثر جنگ روانی و تبلیغات منفی، افراد خوب، بدنام میشوند و جامعه از نعمت آنها محروم میگردد. من از سال 1361 تا 1381 در قم بودم و در این مدت بیست سال، میتوانستم از او بسیار بهره بگیرم؛ اما بدبینیهایی که ایجاد شده بود، محرومم کرد در طول این بیست سال شاید بیست ساعت با او نبودم و امروز بر این خودسانسوری و محرومیت واقعاً تأسف میخورم. کسانی که قبل از انقلاب نزد آقای صالحی کتب فقهی را فرا گرفتهاند، خیلی از او تعریف میکنند مانند حجت الإسلام و المسلمین آقای شیخ محمدعلی کوشا. او میگوید: آقای صالحی در تدریس به نکتهها و ریزه کاریهای فراوانی میپرداخت.
گاهی از دست طلاب جوان دلخورم که به خاطر همین بدبینیها سر درس من نمیآیند، اما با خود میگویم این، به آن دَر! همانطور که من در مورد آقای صالحی اشتباه کردم، آنها هم امروز اشتباه میکنند و خیلی هم نباید سخت گرفت.
ترجمه قرآن آقای صالحی
دو جلد نخست تفسیر راهنما که چاپ شد، برخی از افراد گفتند که این تفسیر نیاز به ترجمه هم دارد. ابتدا پیشنهاد شد ترجمه آیتاللّه مکارم و یا محمدمهدی فولادوند در ذیل آیهها آورده شود، ولی مسؤلان به این نتیجه رسیدند که بهتر است این تفسیر، ترجمه مستقل داشته باشد؛ و به این نتیجه رسیدند که آقای صالحی مترجم قرآن باشد. وقتی آقای صالحی پذیرفت که ترجمه قرآن را انجام بدهد، مینشست و نزدیک به سی ترجمه قرآن را مقابل خود میگذاشت و آنها را مطالعه میکرد تا از ترجمههای آنان آگاه شود و گاهی هم به کتابهای تفسیر «المیزان» و «التحریر و التنویر» مراجعه میکرد.
ترجمه قرآن را آیتاللّه صالحی مینوشت، پس از تمام شدن هر چند صفحه از قرآن، حجت الإسلام و المسلمین آقای انصاری که در دارالقرآن مرحوم آیتاللّه العظمی گلپایگانی مشغول بود به مرکز فرهنگ و معارف قرآن میآمد و آنها را میگرفت و میبرد و با دقت مطالعه میکرد و بعد به مرکز میآمد و با آقای صالحی مباحثه میکرد. او گاهی پیشنهاد میداد برخی کلمهها جابهجا شود. آنها بهطور معمول سهشنبهها با همدیگر مباحثه میکردند. آقای انصاری با آقای صالحی حدود بیست سال تفاوت سنی داشت. از طرف دیگر خط فکریاش، خط آیتاللّه گلپایگانی بود که در مسئله شهید جاوید و… در تقابل کامل با اندیشههای آقای صالحی بود؛ با این حال آقای صالحی با دقت به حرفهای او گوش میکرد و پرسشهایش را پاسخ میداد و هرجا اشکالات را وارد میدانست، حق را به او میداد و عبارت ترجمه تغییر مییافت.
با این روش ترجمه تفسیر راهنما توسط آقای صالحی نوشته شد. البته گاهی اوقات گروهی که فیشها را مینوشتند، اگر فیشی را میزدند که با ترجمه وی ناسازگار بود ترجمه را تغییر میدادند! سرانجام ترجمه آقای صالحی با تغییرات جزئی که در اصل آن داده بودند از سوی مرکز فرهنگ و معارف قرآن جداگانه چاپ شد، بدون اینکه روی جلد نام مترجم ذکر شود. تنها کاری که کردند در پایان در ضمن ده صفحهای که درباره ترجمه توضیح دادند، نوشتند: «هسته اصلی ترجمه بر اساس تفاسیر معروف شیعه و اهل سنت مانند تبیان، مجمع البیان، المیزان، تفسیر طبری، کشاف، التحریر و التنویر و… توسط حجت الإسلام و المسلمین نعمتاللّه صالحی شکل گرفت.»
ولی به حمد اللّه پس از سالها با تلاش و ویرایش جناب آقای کوشا از شاگردان فاضل ایشان، اصل ترجمه مرحوم آقای صالحی نجفآبادی توسط انتشارات کویر به نام ایشان چاپ و منتشر شد.
آیتاللّه صالحی نجفآبادی پس از عمری تلاش علمی و تحمل مصائبی که در پی نظریات خویش داشت در 16 اردیبهشت 1385 از دنیا رفت. آن زمان من در اصفهان ساکن و به تدریس مشغول بودم. در شهر نجفآباد مردم با وفا و عالم پرور این شهر پیکرش را تشییع کرده و پس از اقامه نماز میت توسط آیتاللّه سید جلالالدین طاهری، در گلستان شهدای نجفآباد به خاک سپرده شد. برای مراسم تشییع او به همراه تعدادی از شاگردانم شرکت کردم. از دفتر و شاگردان آیتاللّه العظمی منتظری هم برای تجلیل از وی به نجفآباد آمده بودند.
همزمان با سالگرد آقای صالحی در حسینیه نصیر نجفآباد همایشی با عنوان «نعمت صالح» با موضوع افکار، اندیشهها و تلاشهای علمی مرحوم آیتاللّه صالحی برگزار شد. در آن برهه آقای احمدی نژاد رئیس جمهور بود و از ناحیه برخی نهادهای قضایی و امنیتی سختگیریهایی انجام شد و برنامه برخی از سخنرانان را لغو کردند، البته آنان به دنبال این بودند که اصل همایش را لغو نمایند؛ اما با تلاشهای صورت گرفته با قول و قرارهایی اجازه برگزاری داده شد. من در آن همایش ازجمله سخنرانان جلسه بودم که پس از مطرح کردن بحث اخبار ضعیف و غلو آمیز، بحث تقیه را مطرح نمودم و گفتم به نظر من تقیه همان قرائتهای مختلف از دین است. وقتی در میان شیعیان هستی وضویی را که امام صادقA فرموده است، باید گرفت و وقتی در میان اهل سنت هستی وضو گرفتن مانند آنان شرعی است؛ اما نه از باب اضطرار بلکه از باب وظیفه و به همین دلیل مثلاً وقتی از عربستان به ایران آمدی اگر مبطلی انجام ندادهای هنوز آن وضو باقیست برخلاف وضوی مضطر که با رفتن اضطرار باطل میشود. حجت الإسلام والمسلمین آقای ایازی که دبیر علمی همایش بود، بعد از سخنان من، موضوع بحثم را با دیدگاه امام خمینیw در یک راستا قرار داد. پس از پایان جلسه به او گفتم نظریه بنده را اشتباه فهمیدید. در پاسخ گفت: نه درست فهمیدم اما دیدم چارهای نیست، به نظرم آمد که اگر این گونه توجیه نکنم همه چیز به هم میریزد.
بله در آن برهه حتی مطرح کردن یک بحث علمی مانند تقیه با دیدگاهی جدید که شبیه بحث قرائتهای مختلف از دین میشد از سوی حکومت با واکنش روبرو میشد و کلمه قرائتهای مختلف به شکل یک تابو شده بود و با مباحث علمی برخوردهای امنیتی میشد.
لازم به یادآوری است که اگرچه مقاله «طهارت ذاتی انسان» که نظریه جدیدی است و مخالف اجماع علمای شیعه است، توسط دفتر تبلیغات اسلامی حوزه قم چاپ و منتشر شد و همچنین بحث ذبایح اهل کتاب هم به همین ترتیب چاپ شد، اما موضوع «تقیه و قرائتهای مختلف از دین» حدود دو دهه از نگارش آن میگذرد ولی هنوز از سوی هیچیک از مجامع و مجلههای علمی در حوزه چاپ نشده است. چندین بار در این زمینه با مجله فقه صحبت کردم. آنها خواستند تغییراتی بدهم و من هم قبول کردم و تغییر دادم اما هنوز هم جرأت چاپ کردنش را ندارند. مدتی قبل باز تماس گرفتم و گفتم اکنون که بحث وحدت مطرح است و برای وحدت باید تئوری داشت، این مقاله حرفهای خوبی دارد؛ اما بی فایده بود و ارادهای برای انتشار آن وجود ندارد.
درد جامعه علمی ما این است که با وجود اذعان به علمی بودن مطلبی، ملاحظات سیاسی را دخیل میکنند البته در مراکز و مجامع علمی هستند افراد خوش فکر و صاحب اندیشه اما برای اینکه مثلاً مجله یا مرکزشان دچار مشکلات پس از چاپ نشود، از پرداختن به برخی مباحث علمی و نشر آن طفره میروند. اهل اطلاع، از این مختصر، مفصلتر میدانند!
نتیجهگیری
در دفترهای قبل مطالب و تجربیات دوران پنجاه ساله خود را بیان کردم و در مقدمه نیز هدف از نگارش زندگینامه را روشن ساختم. اکنون شاید نتیجهگیری از آنچه گذشت مناسب باشد.
برخی از دوستانم به دنبال مال دنیا رفتند والحمد لله از وضع مالی خوبی برخوردارند، برخی نیز زندگی معمولی دارند، برخی اَجَلشان رسید و به دیار باقی شتافتند، برخی از آنان به دنبال مسؤلیتهای سیاسی و اجتماعی رفتند و به پست و مقامی دست یافتند و خدماتی به خلق خدا کردند و چون زحماتشان معلوم و مشهود بود، از تشویق و مال دنیا نیز بهرهمند شدند. من نیز به کار طلبگی مشغول شدم، پاداش چه کسی چقدر است در قیامت روشن میشود، ولی بر فرض که نیت همه کاملاً برای خدا بوده باشد، باز آنکه وظیفه اصلی پیامبرa را پیگیری میکند راه و روشش برتر و بهتراست، زیرا خداوند در کتاب کریمش چهار وظیفه پیامبرa را یاد دادن علم و حکمت و تزکیه مردم و تلاوت کتاب خدا دانسته است. Nهُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍM[2] به گمانم در زندگی طلبگی بیشتر میتوان این وظایف را انجام داد، برای همین من در طلبگی ماندم و هر چیزی که خواست از طلبگی جدایم کند، نپذیرفتم و خدا را بر این نعمت شاکرم که در وقتش امور را بهگونهای رقم زد که طلبه بمانم و امیدوارم که تا آخر دوستدار علم و دانش باقی بمانم.
امیدوارم کسانی که طلبگی را برگزیدهاند به خاطر کمبودها و زخمزبانها عَقَبگَرد نکنند و موارد مختلفی که صبر و پشتکار به نتیجه رسیده است به یاد بیاورند و به خانواده خود یادآوری کنند و با امید و توکل کامل به راه خود ادامه دهند؛ زیرا اکنون که من با این زندگی پر از فراز و نشیب به گذشته نگاه میکنم میبینم کسانی که در زندگی علمی خود با سختیهایی روبه رو بوده و پس از مدتی که سختیها و رنجها تمام شده یا عادی گشته یا به راحتی تبدیل شده است دارای روحیه شادتر بوده و داراییش نقد و در سینه خودش محفوظ است و از هیچ دزد و راهزنی ترسی ندارد و آن علم چراغ راهش میباشد؛ بنابراین همانگونه که حضرت علیA به کمیل بن زیاد فرموده علم بهتر از مال است؛ زیرا علم نگهبان تو و تو نگهبان مال هستی و مال با هزینه کردن کم میشود ولی علم با یاد دادن رشد مییابد بنابراین هزینه کردن عمر برای علمآموزی و تعلیم بهترین گزینه است.
به عبارت روشنتر من از کار مسئولان جنگ به این خاطر که احساسات و عواطف را بر عقل ترجیح دادند و چنین جنگ پرهزینهای را بر مردم تحمیل کردند ناراحتم زیرا که امروز به وضوح میبینم امکان جلوگیری از جنگ وجود داشته است؛ از آنان ناراحتم به این علت که چرا در وقت مناسب صلح نکردند و چرا …؟ اما از اینکه خودم و دوستان شهیدم مخلصانه در هر صحنهای حضور یافتیم و مخلصانه هرچه در توان داشتیم به کار بردیم و از کشور و دینمان دفاع کردیم خوشحالم؛ زیرا در همان بحبوحه جنگ نیز تا حد توان تلاش کردم احساسات را بر عقل غالب نسازم. لذا از آیندگان میخواهم که در هر شرایطی تلاش کنند تصمیم عاقلانه بگیرند تا هیچگاه پشیمان نشوند.
آخرین مطلب
در جلد دوم انشاءاللّه بقیه برداشتها و نکتهها بیان میشود، همچنین خاطرات خود را پس از مهاجرت از قم به اصفهان و سفر به اروپا و کانادا و برخورد با جوّ سنتی اصفهان و روشنفکران و خاطرات تدریس تفسیر قرآن و فقه در حوزه و دانشگاه برای وکیلان و قاضیان و چاپ شدن کتابها و پخش شدن آنها و احضارهای متعدد از سوی دادگاه ویژه روحانیت و اطلاعات سپاه بیان خواهم کرد.
[1]. نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 217
[2]. سوره جمعه آیه 2