سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
به نام خداي مهربان
پيشينه بحث در باره اخبار من بلغ
دقيقاً 14 سال پيش در پاييز 1385مقالهاي با عنوان بررسي تسامح در ادله سنن در مجله فقه ( كاوشي نو در فقه اسلامي) شماره 49كه صاحب امتيازش دفتر تبليغات اسلامي قم بود از اينجانب احمد عابديني چاپ شد. آن زمان در آن مقاله از هيچ آيهاي از قرآن كمك نگرفتم و در واقع هيج آيهاي را سراغ نداشتم كه به چنين بحثي پرداخته باشد تا در تفسير قرآن به آيات 120 و 121 سوره توبه رسيدم : مٰا كٰانَ لِأَهْلِ اَلْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لاٰ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاٰ نَصَبٌ وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ اَلْكُفّٰارَ وَ لاٰ يَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ
سزاوار نیست که اهل مدینه، و بادیهنشینانی که اطراف آنها هستند، از رسول خدا تخلّف جویند؛ و برای حفظ جان خویش، از جان او چشم بپوشند! این بخاطر آن است که هیچ تشنگی و خستگی، و گرسنگی در راه خدا به آنها نمیرسد و هیچ گامی که موجب خشم کافران میشود برنمیدارند، و ضربهای از دشمن نمیخورند، مگر اینکه به خاطر آن، عمل صالحی برای آنها نوشته میشود؛ زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمیکند!
وَ لاٰ يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لاٰ كَبِيرَةً وَ لاٰ يَقْطَعُونَ وٰادِياً إِلاّٰ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ
و هیچ مال کوچک یا بزرگی را (در این راه) انفاق نمیکنند، و هیچ سرزمینی را (بسوی میدان جهاد و یا در بازگشت) نمیپیمایند، مگر اینکه برای آنها نوشته میشود؛ تا خداوند آن را بعنوان بهترین اعمالشان، پاداش دهد.
چيزي كه شديداً ذهن مرا مشغول كرد اين بود كه «اهل مدينه و باديه نشينان اطراف اهل مدينه» چه نقشي دارند همچنين «رسول الله» چه نقشي دارد؟ مگر هر كسي كار خير كرد يا نيت خير داشت ثواب ندارد؟ اگر چنين است آيا 7 كلمة بينقش در يك آيه وجود دارد؟
علاوه بر اين ما يك «يا علي» يا يك «يا زهرا» يا يك «يا حسين» ميگوييم و طبق برخي روايات بهشت را از آنِ خود ميدانيم يا ثوابهاي ميلياردي به حسابمان واريز ميشود، ولي اين آيه اين همه سختي و دردسر و گرفتاري را وقتي «عمل صالح» مي داند كه آن افراد خاص باشند و دنبال پيامبر(ص) نه فرد ديگري راه افتاده باشند. تازه برايشان «عمل صالح» نوشته ميشود نه اينكه بهشت مِلك طِلقشان باشد يا صدهزار برابر يا صد برابر يا حتي دو برابر پاداش بگيرند لذا بر آن شدم كه در آيه دقت بيشتري كنم. و هرچه بيشتر دقت كردم به نظرم رسيد كه اين كلمات در آيه موضوعيت دارد و اين آيه كه بعد از جنگ تبوك و اواخر عمر پيامبر (ص) نازل شده است دقيقا ميخواهد ابطال همين ثوابهاي ساختگي و نجومي و غير نجومي را نشانه بگيرد و بگويد شما اگر حتي به امر پيامبر(ص) تحت فرمان خالد بن وليد يا ديگري به صحنه نبرد يا كار ديگري رفتيد و به اهدافي كه مورد نظر بود نرسيديد تضميني براي ثواب دادن به شما وجود ندارد؛ زيرا ممكن است فرمانده در جايي احساسي شده و افراط يا تفريط كرده است و نرسيدن به مقصد ناشي از تخلف او باشد.
همچنين اگر فرمانده پيامبر(ص) بود، ولي مسلمانان شهرهاي ديگر كه تازه مسلمان شدهاند و عمق كافي ندارند و ورزيده به آداب جنگ اسلامي نيستند دنبال او باشند ممكن است به هدف نرسند و باز معلوم نيست ثواب داشته باشند؛ زيرا خردمندان كار را براي رسيدن به هدف ميكنند و وقتي به هدف نرسيدند كاري نكردهاند و عرفا مزدي طلبكار نيستند. مثلا تصور كنيد شما فردي را فرستادهايد تا در باغتان چاهي بكَند و او راه را اشتباه كرده و در باغ ديگري چاه را كنده است آيا عَقلاً و شرعاً از شما مزدي طلبكار است؟!
اما اگر پيامبر جلودار بود كه او از افراط و تفريط به دور است و دقيقاً پرسوجو ميكند و كساني پشت سر او بودند كه آنان نيز اگرچه معصوم نيستند ولي آموزش ديده و دقيق هستند يعني اهل مدينه و اعراب اطراف آنان -نه اعراب اطراف شهرمدينه- در اين حالت اگر به طور اتفاقي به هدف نرسيديد مثل آنچه در تبوك اتفاق افتاد آنگاه خدا به آنان اجر ميدهد
قصه تبوك چه بود و چه شد؟
به حضرت رسول(ص) خبرهاي موثق و بلكه متواتر رسيد كه روميان قصد حمله دارند و اصلا فرصت نيست لذا با اينكه وقت جمع آوري محصولات كشاورزي بود و بايد در آن زمان حركت نميكردند و يكي دو ماه براي جمع آوري محصولات صبر ميكردند؛ ولي چارهاي نبود لذا حركت كردند و سختيها و مرارتهاي فراواني كشيدند كه خدا تنها آن جنگ را « ساعۀ العسرة» ناميده است. ولي پس از رفتن به تبوك معلوم شد كه دشمني در آنجا وجود ندارد و اين راه طولاني و پر دردسر را بدون فايده آمدهاند. در اين صورت خدا تنها براي همين گروه و با همين ويژگي كه پيامبر(ص) رهبر باشد و افراد خاص ذكر شده، پيرو باشند، نوشتن عمل صالح را تضمين كرده است؛ اما در غير اين صورت را ضمانتي نكرده است.
حال كسي كه ميگويد در غير اين صورت نيز افراد براي كاري كه نكردهاند و به مقصدي كه قرار بوده است نرسيدهاند باز مزد طلبكارند بايد دليل بياورد؛ چون عُقلا و عرف مردم كه كاري را به كسي واگذار ميكنند وقتي به او مزد ميدهند كه كار را درست انجام دهد و آن را تمام كند.
به نظر شما در يك مثال ساده آيا وقتي سر گاوي در خمرهاي گير كرد و فردي گفت به فرمان من عمل كنيد تا سر گاو را در بياورم و همه گوش به فرمان او شدند و او گفت سر گاو را ببريد و آنان چنين كردند و سر گاو تَهِ خمره افتاد بعداً گفت خمره را بشكنيد تا سر گاو را بيرون بياوريم و آنان چنين كردند آيا آن فرد عرفاً بر اين كار خود مزدي طلبكار است؟!
آيا مستحب سازان با حديثهاي «من بلغ» با دين غير اين كردند؟ آنقدر دين خدا را با مستحبات بي دليل و ناجور و با گريه و شيون و خرافه و كرامت و … سنگين و مشوّش كردند كه افراد فوج فوج از دين بيرون رفتند آيا تازه بر اين كار خود مزد طلبكارند؟!
و اينك عين مقاله:
بررسي تسامح در ادّله سنن
شیخ حرّ عاملى در جلد نخست وسائل الشیعه[1] بابى را براى «اخبار من بلغ» با عنوان «استجاب الاتیان بکل عمل مشروع روى له ثواب منهم» آورده که آن را مى توان زمینه ساز «انبوه سازى مستحبات» نامید؛ زیرا ترجمه عنوان باب چنین است: «استحباب به جاى آوردن هر عمل مشروعى که ثوابى از ائمه اطهار(ع) براى آن روایت شده باشد». کم کم دامنه این عنوان در گفتار و فتاوا از دو جهت گسترش یافت:
از یک سو عملى که نامشروع بودنش با دلیل محکم ثابت نشود، با اصل برائت و نظیر آن مشروع شمرده شد و از سوى دیگر بر روایاتى که سند بسیار ضعیف و مخدوش هم داشتند، عنوان «روایت» اطلاق گردید و حتى برخى دیگر، فتواى فقیه را نیز از مصداق هاى «روایت» دانستند. در نتیجه حوزه مستحبات به شدت گسترش یافت. وجود ثواب هاى چند هزارى وعده داده شده در برخى از این روایات بازار مستحبات را حتى از واجبات تصریح شده در قرآن و اخبار متواتر داغ تر ساخت به گونه اى که اکنون هر روز با ذکر و ورد و دعاهاى جدید مواجهیم و کتاب هایى انتشار مى یابد که ادعا مى شود ذکرها و دعاهاى آن مجرب است. به عقیده ما یکى از عوامل رونق «كارخانه مستحب سازي» همين «تسامح در ادله سنن» است که باید مورد بررسى و نقد قرار گیرد.
بررسى تعداد روایات
حال مناسب است نخست روایات «من بلغ» را بررسى کنیم تا معلوم شود که تعداد دقیق آنها بعد از حذف روایات تکرارى چند تا است. دراین صورت دانسته خواهد شد این که مرحوم شیخ انصارى گفته است[2] اخبار وارد شده در این باب «زیاد» است: «الاخبار الواردة فى هذالباب کثیرة», آیا سخن او صحیح است یا خیر؟ سپس دلالت آنها بررسى شود.
«من بلغه عن النبى(ص) شىء من الثواب فعمله کان اجر ذلک له و ان کان رسول اللّه(ص) لم یقله.»[4]
«من بلغه شىء من الخیر فعمل به کان له من الثواب ما بلغه و ان لم یکن الامر کما نقل الیه»[6]
«من بلغه شىء من الخیر فعمل به کان له ذلک و ان لم یکن الامر کما بلغه.»[7]
این پنج روایت مطمئناً یک روایت بیشتر نیست که هشام بن سالم از حضرت صادق(ع) نقل کرده است، و این که در کتاب ثواب الاعمال، هشام از صفوان یا هشام بن صفوان یا هاشم بن صفوان آمده، همه غلط است؛ زیرا در هیچ جا هشام از صفوان روایت نکرده و دو فرد دیگر (هاشم بن صفوان و هشام بن صفوان) وجود خارجى ندارند و حتماً نسخه ها غلط است و در کتب رجالى اسمى از آنها نیست. پس صحیح، همان هشام بن سالم از حضرت صادق(ع) است که صدوق حدیث را در ثواب الاعمال[8]، کلینى در کافى[9]، برقى در محاسن, ابن فهد در عدة الداعى[10] و ابن طاووس در الاقبال آن را نقل کرده اند.
در ثواب الاعمال و به دنبال آن وسائل الشیعه آمده است: «هشام عن صفوان عن ابى عبداللّه»، که مسلّماً غلط است؛ زیرا «صفوان» از اصحاب امام صادق نیست و نیز هشام هیچ گاه از صفوان روایت نکرده است؛ بلکه صفوان است که از هشام روایت مى کند، ولى متأسفانه رجالیون و از جمله مرحوم آیت الله خویى، این نکته و این خطاى در سند را متذکر نشده اند.
پس مراد از هشام، همان هشام بن سالم است و لفظ صفوان، کلمه زایدى است. بنابراین سه حدیث از پنج حدیث از نظر راوى، مروى عنه و مضمون یکى است و اختلاف نسخه ها ناشى از آن است که نقل به مضمون در بین اصحاب رایج بوده و همین مضمون مرسلاً در اقبال از امام صادق(ع)، و بدون استناد به امام خاص، در عدّة الداعى از صدوق و کلینى نقل شده است.
اگر چه ما غیر از تشابه متنى هیچ دلیل دیگرى نداریم که نشان دهد راوى این خبرهاى مرسل؛ حتماً هشام بن سالم بوده است، ولى اگر دیگران بر این که راوى شخص دیگرى بوده، اصرار دارند، در جوابشان مى توان گفت که روایت هاى مرسل هیچ گونه حجیّتى ندارند و کثرت آنها در کتاب هاى متأخر سودى ندارد.
بنابراین سه روایت مسند و دو روایت مرسل، همه، یک روایت اند که راویان مختلف، با الفاظ مشابه آنها را نقل کرده اند:
اشکال دیگرى به این خبر واحد وارد است که به زودى به آن خواهیم پرداخت.
«من بلغه عن النبى(ص) شىء من الثواب فعمل ذلک طلب قوله النبى کان له ذلک الثواب و ان کان النبى(ص) لم یقله.»[11]
7. … محمد بن سنان از عمران زعفرانى و او از محمد بن مروان نقل کرده که: قال سمعت ابا جعفر(ع) یقول:
«من بلغه ثواب من الله على عمل فعمل ذلک العمل التماس ذلک الثواب اوتیه و ان لم یکن الحدیث کما بلغه»[12]؛ «به کسى که (خبر) ثوابى از سوى خداوند بر عملى به او برسد و او آن عمل را براى رسیدن به آن ثواب انجام دهد, ثواب به او داده مى شود؛ اگر چه حدیث آن گونه که به او رسیده، نباشد.»
بررسى: این دو خبر احتمالا یکى هستند؛ زیرا که راوى محمد بن مروان است که یک بار از امام باقر بار دیگر از امام صادق روایت کرده است و محتمل است، دو خبر باشند؛ زیرا محمد بن مروان بین چند نفر مشترک است که در کتاب هاى رجالى همه مجهول هستند، مرحوم خویى در معجم رجال پانزده فرد با این نام و القاب مختلف را یاد کرده،[13] ولى توثیق و تمجیدى براى هیچ کدام نیافته است. فقط از بین اینها محمد بن مروان ذهلى داراى کتابى بوده است[14] که مرحوم خویى او را توثیق کرده، ولى طرق مرحوم شیخ به او را ضعیف شمرده است. از سوى دیگر کتاب او را ابن سماعه که متوفاى 263 بوده، روایت کرده؛ در حالى که خود این فرد متوفاى 161 است و بنابراین ابن سماعه نمى توانسته کتاب او را مستقیماً از خودش فرا بگیرد و این نقص بزرگى است که به زودى توضیحش خواهد آمد.
اما روایت کننده از محمد بن مروان، در حدیث اول احمد بن نِضر، و در حدیث دوم، عمران زعفرانى است. احمد بن نضر اگر احمد بن نضر خزاز باشد، همان گونه که مرحوم خویى فرموده،[15] موثق است، ولى در غیر این صورت مجهول است؛ ولى عمران زعفرانى در هر حال مجهول است.[16]
به هر حال، با فرض قبول این که احمد بن نضر، ملقب به خزاز و محمد بن مروان ملقب به هذلى باشد، حدیث اول که مرحوم حرّ عاملى از محاسن نقل کرده، داراى سند مورد قبول مى شود، ولى به هر حال حدیث دوم که از اصول کافى نقل شده، سند صحیح ندارد؛ زیرا عمران زعفرانى مجهول است و راوى از او یعنى محمد بن سنان نیز داراى اشکالات متعددى است؛ اگر چه راقم سطور با توضیحات و قرائنى، تا حدودى او را تقویت کرده است.[17]
پس حدیث منقول در کافى که کتابى با اعتبار بسیار بالا است، سند صحیحى ندارد و حدیث منقول درکتاب محاسن که اعتبارش چندان بالا نیست، با دو فرض غیرثابت، سند صحیحى دارد و به هر حال قبول این حدیث را با مشکل مواجه مى سازد.
ارزشیابى کتاب هاى حدیثى گذشته
نقل شده که مرحوم آیت الله بروجردى براى کتب اربعه[18] امتیاز خاصى قائل بود و مى فرمود: این کتاب ها به صورت قرائت استاد بر شاگرد و امضا و تأیید نسخه شاگرد به دست ما رسیده است؛ در حالى که سایر کتاب ها این ویژگى را ندارند.
توضیح
روشن است که تا یکى دو قرن اخیر، صنعت چاپ وجود نداشت. از این رو براى تکثیر نسخه هاى یک کتاب، آن را به منشى ها مى دادند و آنان از روى آن نسخه اى را استنساخ مى کردند یا با صداى بلند مى خواندند و چند نفر که مزدبگیران منشى بودند، مى نوشتند. در این روش، احتمال اشتباه دیدن، اشتباه خواندن، اشتباه شنیدن و اشتباه نوشتن بسیار زیاد بود، به ویژه که مقابله به گونه اى که الان متداول است، در نزد منشى ها و دستیاران آنان متداول نبود و بلکه شاید چنین مقابله اى اصلاً وجود نداشت. علاوه بر این، گاهى منشى هاى غیر شیعه و بلکه مخالف شیعه، عمداً برخى احادیث را دستکارى مى کردند.
براى در امان ماندن کتاب هاى اصلى شیعه، پس از تکثیر نسخه ها، استادى نظیر مرحوم شیخ طوسى یا کلینى، کتابى را که در نزد خود داشت و به کسى نداده و از تحریف محفوظ مانده بود، براى شاگردانش مى خواند تا نسخه هاى خود را اصلاح کنند. این گونه کتاب ها ارزش ویژه اى مى یافتند.
در بین کتاب هاى شیعه تنها کتب اربعه چنین ویژگى را دارند، ولى دیگر کتب مانند ثواب الاعمال، عیون اخبارالرضا و نیز کتاب هاى محاسن، اقبال، عدّة الداعى و… چنین امتیازى ندارند و بلکه براى فتوا نمى توان به آنها اعتماد کرد؛ زیرا چه بسا کلمه اى را کاتب از روى عمد یا سهو غلط نوشته باشد. این احتمال آن گاه تقویت مى شود که سخن آیت اللّه سید موسى شبیرى زنجانى را بر آن ضمیمه نمایید که مى فرمود: «کسى که با نسخه هاى کتب قدما سروکار داشته باشد، مى یابد که هیچ سطرى از کتاب ها حتى (کافى) وجود ندارد، مگر این که نسخه بدلى در آن موجود است».[19]
درک این سخن زمانى براى هر فرد به خوبى میسور است که خود شخص یک صفحه از کتاب هاى خطى قدیم را استنساخ کند و پس از پایان نگارش، نوشته خود را مرور کند.دراین صورت است که به غلط هاى سهوى و کلمات نامفهوم و ناخوانا پى خواهد برد. آن گاه وقتى تعهّدها و دستکارى هاى طرفداران حکومت هاى جور نیز اضافه شود، دیگر هیچ اعتمادى به این گونه روایات باقى نمى ماند.
خلاصه، برگشت هفت حدیث گذشته به دوحدیث است که یکى از آنها را هشام بن سالم از حضرت صادق نقل کرده، ولى در کتب اربعه که استاد بر شاگرد مى خوانده است، وجود ندارد و این امر صحّت حدیث را تا حدود زیادى مخدوش مى سازد. حدیث دیگر، با چند اما و اگر، داراى سندى تا حدودى قابل قبول در محاسن و با سندى مجهول در کافى نقل شده است که راوى آخر «محمد بن مروان» است.
نکته: کسى که اهل دقت در احادیث باشد و نسخه ها و اختلاف هاى متعدد یک متن را دیده باشد، با اطمینان مى گوید که بر فرض صحیح بودن اسناد، این دو حدیث، بیانگر یک مضمون مشترک اند که زمانى از امام صادق صادر شده اند و دو راوى به نام هاى هشام بن سالم و محمد بن مروان، هر یک آن را با تعبیرهایى واقعاً مشابه هم نقل کرده اند. پس بر فرض صحت سندها، در واقع تمامى این حدیث ها یک حدیث اند، با دو راوى و نقل هاى تقریباً یکسان.
على بن محمد القاسانى عمن ذکره عن عبدالله بن القاسم الجعفرى عن ابى عبدالله… عن آبائه(ع) قال:
«قال رسول الله: من وعده الله على عمل ثواباً فهو منجزه له و من اوعده على عمل عقاباً فهو فیه بالخیار»؛ پیامبر اکرم فرمود: به هر کسى که خداوند براى عملى وعده ثوابى داد، به آن وفا مى کند، و به هر کسى که براى عملى عقوبتى وعده داد، در آن داراى اختیار است.
سند این روایت، علاوه بر ارسال، به على بن محمد قاسانى نیز تضعیف مى شود؛ زیرا او همان على بن محمد بن شیره[20] است و عبدالله بن قاسم جعفرى نیز مجهول است.[21] سند دیگرى که صدوق(ره) در توحید دارد، به همین افراد مجهول و ضعیف مى رسد.
خلاصه آنچه گفته شد: مرحوم حر عاملى در وسائل الشیعه «نُه» حدیث ذکر کرده است. چون حدیث دوم ربطى به بحث نداشت، از ذکر آن خوددارى شد[22] و از هشت حدیث، سه مورد به هشام بن سالم منجر شد و مرسله هاى اقبال و عدة الداعى نیز با آنها هماهنگ است. دو روایت از محمد بن مروان است که برگشت آنها به یکى است و با پنج روایت قبلى، هم مضمون است.
اما مرسله على بن محمد قاسانى، متنى کاملاً متفاوت با روایت هاى قبلى دارد و کاربرد آن بیشتر در علم کلام است. پس روایت هاى زیادى که مرحوم شیخ انصارى از آنها نام برده[23]، در واقع به دو راوى و دو یا سه مضمون باز مى گردند که با فرض معتبر دانستن غیر کتب اربعه و نیز با فرض قبول محمد بن مروان به عنوان راوى موثق از میان پانزده نفر، یک سلسله سند[24] مصحح و یک سلسله سند تقریباً قابل قبول در بینشان پیدا مى شود.
دیدگاه چند تن از عالمان حدیث شناس در مورد تعداد احاديث من بلغ
اینک دیدگاه تنى چند از حدیث شناسان بزرگ را درباره تعداد اخبار «من بلغ» بیان و سپس آنها را بررسى مى کنیم.
اول: دیدگاه علامه مجلسى
مرحوم مجلسى در کتاب بحارالانوار که در آن به جمع اخبار ـ چه صحیح و چه ضعیف ـ همّت گمارده است، در این بحث تنها چهار خبر نقل کرده: اول از کتاب ثواب الاعمال به نقل از هشام و او از صفوان که ما نیز به عنوان حدیث نخست آن را نقل کردیم. دوم، از کتاب محاسن به نقل از محمد بن مروان که ذیل شماره شش نقل آن گذشت. سوم، از کتاب محاسن به نقل از هشام بن سالم که ما نيز آن را ذیل شماره سوم نقل کردیم و سرانجام حدیث چهارم ایشان همان است که ما در ذیل شماره هفت نقل کردیم.
علامه مجلسى ذیل روایت شماره سوم که از هشام بن سالم نقل کرده, فرموده است: این خبر از مشهورات است و شیعه و سنى آن را با اسانید روایت کرده اند و ثقة الاسلام کلینى در کافى از على بن ابراهیم، از…، از هشام بن سالم، مثل آنچه که گذشت،نقل کرده است.[25]
بررسى: درباره دیدگاه مرحوم علامه مجلسى، چند نکته گفتنى است:
نكته نخست این که چرا آن احادیث و آن اسانید گوناگون در بحارالانوار كه براي نقل احاديث است، ذکر نشد؟
نکته دوم آن که ما پس از جست وجوى زیاد، با رایانه و معجم، به بیش از هشت حدیث که ذکر شد، دست نیافتیم.
و سومین نکته این که مضمون این حدیث ها یک یا دو مضمون بیشتر نیست.
دوم: دیدگاه مرحوم شیخ انصارى
ایشان از روایتى که در کتاب محاسن به نقل از هشام بن سالم ذیل شماره سه ذکر شد، به صحیحه تعبیر کرده است و سپس عبارت بحارالانوار را در مورد مشهور بودن این خبر و نقل آن از سوى شیعه و سنى را آورده و عبارت عدّة الداعى را آورده مبنى بر این که کلینى با طرق خودش آن را نقل کرده و سپس متعرض نقل مرسل آن در اقبال شده و آن گاه در پایان فرموده: «اخبار وارد شده در این باب زیاد است، جز این که آنچه ذکر شد، داراى دلالت واضح ترى است»[26]
بررسى: روشن است كه عبارت صاحب عدّة الداعى یا صاحب بحارالانوار که براي ادعایشان سند و مدركي بيان نكردهاند، نميتواند به سند احادیث ارزشى بدهد و بنابراين اخبار «من بلغ» در هاله اى از ابهام سندى باقى مى مانند و به جز خبر نقل شده از محاسن، سایر اخبار را نمى توان صحیح دانست و ادعاى کثرت این اخبار از سوى مرحوم شیخ انصارى، نظیر ادعاى مشهور بودن این خبر از دید مرحوم مجلسى و نظیر ادعاي طرق گوناگون داشتن حدیث در نزد صاحب عدّة الداعى است. اما آنچه كه براي نگارنده عجيب است و پرسش دقيقي است كه براي آن پاسخ قابل قبولي ندارد اين است که چرا مرحوم مجلسى در بحارالانوار بسیارى از اخبار بدون سند طولانى و گاهى احادیث موهن مذهب و… را نقل کرده است، و با اين حال در این مورد به جز چهار خبري که از او نقل کردیم، چیز دیگرى نياورده است. به نظر ميرسد كه او خبر ديگري نیافته است. والّا اگر مى یافت حتماً نقل مى کرد.
بنابراین با اطمينان ميتوان ادعا كرد كه جز خبر صحیح «محاسن»، سند احادیث دیگر تکیه گاه محکم دیگرى ندارد.
سوم: دیدگاه مرحوم آیت اللّه خویى
ایشان در تنبیه سوم فرموده است: در برخى روایات وارد شده : «اگر به کسى (خبر) ثوابى از سوى خداى سبحان بر عملى برسد و او آن عمل را براى رسیدن به آن ثواب انجام دهد، (آن ثواب) به او داده مى شود؛ اگر چه حدیث آن گونه نباشد که به او رسیده است». سخن گفتن درباره سند این روایات لازم نیست؛ زیرا در آنها صحیح السند وجود دارد.[27]
بررسى: اولاً، سخن ایشان که فرموده: «در بین آنها حدیث صحیح السند وجود دارد»، سخن درستى است؛ ولى در این صورت باید همان حدیث محور فتوا باشد، نه حدیث هاى دیگرى که گاهى از نظر مفهوم عام تر از حدیث صحیح هستند. پس باید به همان حدیث صحیح استناد کرد.
ثانیاً، بحثى که بسیار ذهن راقم این سطور را مشغول ساخته است، این است که آیا ملاک اثبات در اصول فقه و فروع فقه و فروعِ فروع و… همیشه وجود یک حدیث صحیح است یا فقط در فروعِ فروع، یک حدیث صحیح کافى است، امّا در قواعد فقه يا فروع فقه، به بیش از یک حدیث صحیح نیازمندیم؛ زیرا بنا به عقیده مرحوم شیخ انصارى، به حدیث صحیح تنها در عمل مى توان ملتزم شد، ولى در این جا بیش از یک التزام عملى است. علاوه بر آن، در این جا بحث از مطلبى است که قانونى شدن یا نشدن آن نقش بسیار بسزايي در فقه دارد.
به طور کلى تصور بنده این است که راه اثبات هر اماره یا اصل عملى یا قاعده فقهي با راه اثبات مسائل فقهى که ذیل آن اماره یا اصل قرار مى گیرند، متفاوت است و نمى توان حجیت خبر واحد یا حجّیت استصحاب را تنها با یک خبر واحد صحیح اثبات کرد. این بحث خود به تحقیق مستقل نیاز دارد.
نتيجه: از آنچه گذشت معلوم شد که اخبار «من بلغ» یک سند صحیح بیشتر ندارند و ادعاهايي نظیر اخبار فراوان یا مشهور و… قابل اثبات نیستند.
از آنچه گذشت، سخن مرحوم نائینى نیز تا حدودى روشن مى شود؛ زیرا ایشان فرموده: «عمل مشهور و فتوا بر طبق اخبار من بلغ ما را از سخن گفتن درباره سند بى نیاز مى کند، با این که برخى از آن اخبار صحیح اند.»[28]؛ زيرا کمک گرفتن از فتواى مشهور و عمل آنان براى حجیّت سند اخبار من بلغ، خودش دلیل تام نبودن فى نفسه سندهاست، وگرنه نیازى به کمک گرفتن از فتوا و عمل اصحاب نبود. به علاوه، فتوا و عمل زمانى مى تواند مؤید باشد که معلوم شود براي فتوا و عمل مستند دیگرى نظیر احتیاط، حسن انقیاد و… نداشته اند.
دلالت اخبار «من بلغ»
تمام هشت خبرى که با عنوان اخبار «من بلغ» شناخته شده اند، با «مَن» شروع مى شوند و همه آنها را امام بدون آن که کسى پرسیده باشد، فرموده است و در شش مورد از این اخبار، پس از کلمه «مَن» لفظ «بلغه» قرار دارد و دو مورد دیگر «سمع» و «وعده» واقع شده است.
به هر حال، تا کلمه «بَلَغ» معنا نشود، نمى توان ادعا کرد که قسمت اول حدیث و قسمت تکرارى آن شناخته شده است. بنابراین نگاهى به معناى این واژه مى کنیم. در فرهنگ لاروس آمده است: بَلَغ المکانَ او الشىءَ: به آن جا یا آن چیز رسید. و بلغت القلوب الحناجر: و قلب ها به حنجره ها رسید. و بلغت الغایةَ: بر غایت مشرف شد و نزدیک رسید.
راغب در کتاب معجم مفردات الفاظ قرآن مى گوید:
«البلوغ و البَلاغ الانتهاء إلى اقصى المقصد و المنتهى مکاناً کان أو زماناً أو أمراً من الأمور المقدّرة و ربما یعبّر به عن المشارفة علیه و إن لم ینته الیه. فمن الانتهاء بَلَغ أشدّه و بَلَغ أربعین سنة… و امّا قوله عزوجل: «فبلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف»[29] فللمشارفة، فإنها إذا انتهت إلى اقصى الأجل لا یصح للزوج مراجعتها و إمساکها»؛ «بلوغ و بلاغ منتهى شدن به آخر مقصد و منتهى است، چه مکان باشد یا زمان یا چیزى از چیزهاى مقدّر شده، و چه بسا از مشرف شدن بر چیزى، اگر چه به آن منتهى نشده باشد، تعبیر به آن [بلاغ و بلوغ] مى شود. از مواردى که به معناى منتهى شدن است (آن است که گفته مى شود:) «به کمال و رشد رسید» و «به چهل سالگى رسید». امّا فرموده خداوند: «(هنگامى که زنان را طلاق گفتید) و به پایان مهلت خود رسیدند، پس به خوبى نگاهشان دارید»، براى مشارفة است؛ زیرا هرگاه به انتهاى عده رسیدند، براى شوهر رجوع به زن و نگه داشتنش صحیح نیست (بنابراین مراد نزدیک به انتهاى عده است.)
بررسى: از آنچه گذشت، معلوم مى شود که ماده بَلَغَ براى مواردى وضع شده که شىء از هر جهت و به طور کامل به مقصد و ـ نقطه انتهایى ـ رسیده باشد و تنها در موردى که به هیچ نحوى چنین موردى صحیح نباشد، آن گاه معناى مجازى «نزدیک به انتها» اراده مى شود؛ زیرا بزرگان گفته اند: «اذا تعذّرت الحقیقة فاقرب المجازات اولى؛ هرگاه حقیقیت متعذر شد، نزدیک ترین مجازها سزاوارتر است.»
بنابراین تا خبرى به نحو کامل با بیانى رسا، سندى صحیح و تردیدناپذیر به کسى نرسد، بلوغ و بلاغ صدق نمى کند. در بحث ما نیز اگر خبرى از نظر سندى یا دلالتى یا جهت صدور و مانند آن داراى کوچک ترین اشکال باشد، به آن بلاغ نمى گویند. در نتیجه به نظر ما اخبار من بلغ مربوط به مواردى است که سلسله سند، کاملاً صحیح، قابل اعتماد، داراى دلالت روشن و رسا باشد و از نظر جهت صدور و سایر امور بي اشكال باشد. در این صورت است كه «بَلَغَ» صدق مى کند، وگرنه جاي تعبیرهاى دیگر چون: «رُوِى؛ روايت شده است»، « قيل؛ گفته شده است» و مانند اینهاست. به عبارت روشن و صریح، اخبار «مَن بلغ» تنها بر حجیّت خبر متواتر يا خبر صحیح همراه با قرائن يقين آور و خالى از هر شبهه سندى یا جهتي يا دلالى دلالت مى کند؛ زیرا «بلغ» تنها در مورد رسیدن و وصول تام، حقیقت است و در مورد مُشرِف به وصول مجاز است و کاربرد آن در بقیّه موارد غلط است. پس تنها خبر متواترِ صریح یا آیه صریح، بلوغ حقیقى است و خبر واحدِ صریح یا ظاهر آيه، بلوغ مجازى است.
اشکال: از گذشته دور اخبار «من بلغ» در مقابل چشم و نظر فقیهان، راویان، حدیث شناسان و… بوده است و همه آنان از این اخبار، رسیدن خبرى به هر نحو از اَنحاء را فهمیده اند و هیچ کس «بلوغ» را این گونه معنى نکرده است و این خود دلیل نارسایى و ضعف این برداشت است.
جواب: سخن اشکال کننده، علاوه بر این که مخالف با صریح قول لغت شناسان است، با موارد استعمال این واژه در نهج البلاغه و معنایى که حضرت امیر(ع) اراده کرده است، منافات دارد.
باید یادآورى کرد که معناى یک واژه و یک اصطلاح را، یا از استعمال مردم باید گرفت و یا از کتاب هاى لغت. امّا لغت نامه ها چندان اعتبارى ندارند؛ زیرا اولاً، لغت ها و واژه ها پیوسته در معرض تغییر و تحوّل هستند. بنابراین باید لغت نامه اى یافت که در عصر حضرت رسول و ائمه اطهار(ع) تا امام صادق(ع) نوشته شده باشد و چنین لغت نامه اى وجود ندارد؛ زیرا قدیم ترین کتاب لغت، کتاب العین منسوب به خلیل بن احمد است که وى متولد سال صد هجرى و متوفاى سال 175 هجرى است.
بنابراین تنها راهِ یافتن معناى بلوغ و مشتقات آن رجوع به سخنان مردم آن عصر، به ویژه دقت در موارد استعمال این واژه در سخنان اهل بیت(ع) و از جمله امام على(ع) است. البته قول لغویان و افراد دوره هاى بعد نیز مى تواند به عنوان مؤیّد مطرح شود، ولى سخن خود ائمه اطهار راه گشاتر است. در کلام امیر بیان امام على(ع) بارها این واژه به کار رفته است. به موارد زیر دقت کنید:
به شریح بن حارث نوشت: «بلغنى انک ابتعت داراً بثمانین دیناراً (نهج البلاغه، نامه3)؛ به من رسیده است که خانه اى به هشتاد دینار خریده اى.»
به سهل به حنیف نوشت: «فقد بلغنى ان رجالاً ممن قبلک یتسللون الى معاویه (همان، نامه70)؛ به من خبر رسیده مردانى از جانب تو به معاویه متمایل شده اند.»
به عثمان بن حنیف نوشت: «بلغنى ان رجلاً من فتیة اهل البصرة دعاک الى مأدبة فاسرعت الیها (همان، نامه45)؛ به من خبر رسیده که یکى از جوانان بصره تو را به سوى سفره اى فراخوانده است و تو با سرعت به سوى آن رفته اى.»
به ابوموسى اشعرى نوشت: «بلغنى عنک قول هو لک و علیک (همان، نامه63)؛ از تو سخنى به من رسیده که هم به نفع تو و هم به ضرر توست.»
و در مذمت اهل عراق فرمود: «و لقد بلغنى انکم تقولون علیّ یکذب قاتلکم الله فعلى من أکذِبُ؟ (خطبه70)؛ به من خبر رسیده که شما مى گویید: على دروغ مى گوید. خدا مرگتان دهد! علیه چه کسى دروغ مى گویم؟»
براساس معجم الفاظ نهج البلاغه، سیزده بار کلمه «بلغنى» در نهج البلاغه به کار رفته است. آیا باید پذیرفت که حضرت على(ع) براساس شایعه ها، خبرهاى ضعیف و احتمالات نیش قولى و ضعیف به توبیخ استانداران، کارگزاران و افراد شایسته پرداخته است و تا ابد و تا انتهاى تاریخ، آبروى آنان را برده است؟!! در این صورت نه تنها از عصمت چیزى براى آن حضرت باقى نمى ماند، بلکه در عدالت و سیاستمدارى و… او نیز باید شک کرد. بنابراين چارهاي نداريم جز اينكه بگوییم خبرها بسیار دقیق و کامل بوده اند. در این صورت به کار بردن کلمه «بَلَغَ» در معنایى که منجر به تسامح در ادّله سنن مى شود، درست نیست و خارج از معنایى است که حضرت على(ع) در نامه هایش استعمال مى کرده است. و قرینه اى محکم و دلیلى قاطع باید باشد که لفظ را از معناى حقیقى خود خارج سازد و در معناى مجازى به کار رود و تا وقتى که قرینه اى نباشد، نمى توان از معناى حقیقى آن دست برداشت.
اشکال: گاهى امام با جمله «اگر چنین باشد» و مانند آن، نشان مى دهد خبرهایى که به آن حضرت مى رسیده و او واژه «بلغنى» را به کار مى برده، یقینى نبوده است؛ نظیر آنچه در نامه خود به منذر بن جارود فرمود: «و لئن کان ما بلغنى عنک حقاً».
یا به برخى از کارگزارانش نوشت: «فقد بلغنى عنک امر إن کنت فعلته فقد اسخطت ربک» (نامه40)
جواب: این گونه جملات نشانه شک داشتن امیرمؤمنان در خبر نیست؛ زیرا عنوان نامه71 در نهج البلاغه، خیانت آن شخص را ميرساند و جملات قبل و بعد آن حضرت، همه حکایت از یقین او به فساد فرد مورد نظر دارد. به نظر مى رسد این گونه جملات که با إن شرطیه و لام قسم است، براى تأکید بیشتر است؛ یعنى اگر چنین باشد که حتماً چنین است؛ نظیر این که خداوند فرمود: «فاما یأتینکم منى هدی…؛[30] و اگر هدایتى از جانب من بیاید که البته مى آید.»
از این جا جواب نامه40 ـ که احتمالاً با نامه 43 یکى است ـ نیز روشن مى شود و در هر دو مورد خیانت والى و تقسیم نکردن فِئى مسلمانان، به خوبى روشن است.
بنابراین «بَلَغَنى» از نظر وضع و استعمال در رسیدن خبرى است که هیچ در آن شک و شبههاى نباشد.
در المعجم المفهرس لالفاظ احادیث النبوى (ج1,ص215) آمده است:
«بَلَغَ بى من الوجع ما ترى؛ درد مرا به این وضعى که مى بینى، رسانده است.»
در جایى دیگر آمده است: «من رمى بسهم … بلغ او قصّر». روشن است که قِسم ها از یکدیگر جدا هستند و بَلَغَ غیر از قَصَّر است. اگر قصَّر به معناى «کوتاهى کرد»، «تقصیر کرد»، «افراط یا تفریط کرد» باشد، مسلّماً بَلَغَ داراى معنایى در مقابل آن است که در آن کوتاهى، افراط و تفریط و نارسایى نباشد.
باز آمده: «من بلغت صدقتُه بنت مخاض؛ کسى که زکات واجبش به پرداخت یک شتر بنت مخاض برسد.»
در این جا کاربرد این واژه کاملاً مطابق با بحث ما است در حدیث آمده: «من بلغه حدیث». این حدیث نیز داراى «مَن»، فعل ماضى از ماده بلوغ و نیز داراى فاعل و مفعول بى واسطه است. بنابراین اگر در حدیثِ « من بلغت صدقته…»، رسیدن یقینى زکات به مقدار بنت مخاض مورد نظر است، در آن جا نیز وصول خبر به نحو یقینى موردنظر است، نه هر خبرى.
همچنین آمده است:«إن کان الدواء یبلغ الداءَ فان الحجامة تبلغهُ؛ اگر دارو به درد مى رسد (و آن را برطرف مى کند)، حجامت نیز به آن مى رسد (و برطرفش مى سازد.)
در این جا نیز کاربرد بَلَغَ در هر دو مورد, اشاره به وصول حقیقى دارد.
با کمى اندیشه، دانسته مى شود که اگر بَلَغ به معنایى باشد غیر از آنچه بیان شد، مسلّماً خلاف متفاهم عرفى است. آیا اگر نامه اى از فردى به دیگرى برسد که گیرنده نامه در اصل نامه، نامه رسان، خط و یا امور دیگر شک داشته باشد، مى تواند بگوید: «نامه ات به من رسید»؟ یا این که حداکثر باید بگوید: «نامه اى منسوب به شما به دستم رسید»؟
حضرت على(ع) که در آخرین وصیت مى فرماید: «اوصیکما و جمیع اهلى و من بلغه کتابى» (نامه نهم). مسلماً مخاطب این نامه کسى که نامه اى مشکوک به او مى رسد، نيست بلكه مخاطبش كسي است که وصیت آن حضرت به طور متواتر یا حداقل خبر مورد وثوق به او برسد. به همین دلیل، ما در وصیت هایى که خط یا مهر یا امضاى آن مورد تأیید نباشد، به وجوب عمل قائل نیستیم، با این که طبق اخبار من بلغ همه به نحوى رسیده است.
آن حضرت در جایى مى فرماید: «و لا یقع اسم الاستضعاف على من بلغتْه الحجةُ فسمعتْها اذنه وعاها قلبه (خطبه189)؛ اسم استضعاف بر کسى که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را حفظ کرده, واقع نمى شود.»
آیا اگر چيزي با خبر ضعيف یا پیام مشکوک به نسان رسيد آن نیز بلوغ حجّت نام دارد؟!
خلاصه، وضع لغوي «بَلَغَ» و موارد استعمال آن در جایى است که رسیدن از هر جهتى تام و کامل باشد. بنابراین صدق آن بر احادیثى که سند صحیح یا دلالت صریحى ندارند، به شدت مورد اعتراض و انکار است.
استعمال واژه «من بلغ» در روایات
با جست وجو در رایانه، به 112 مورد از کاربردهاى این واژه برمى خوریم که همه آنها بررسى شد. پس از حذف موارد تکرارى، همه آنها نشان مى دهند که «من بلغه» به خبرى گفته مى شود که با دلایل و قرائن محکم به شخص برسد و او در صدور آن حدیث یا خبر شکى نکند. موارد ذیل را بنگرید:
«ذکر رسول اللّه(ص) الحج فکتب: إلى من بلغه کتابه ممن دخل فى الإسلام إن رسول اللّه(ص) یرید الحج یؤذنهم بذلک لیحج من اطاق الحج»[31]؛ «پیامبر(ص) حج را یاد کرد. آن گاه به هر کس که داخل اسلام بود و نامه حضرت به او رسید، نوشت که رسول خدا اراده حج دارد. به آنان اعلام مى کند تا هر کسى توان دارد حج انجام دهد.»
«لعن الله من قتلکم و لعن الله من امر به و لعن الله من بلغه ذلک فرضى به»[32]؛ «خداوند کسانى را که تو را کشتند، لعنت کند و کسانى را که به آن فرمان دادند، لعنت کند و کسانى را که خبر به آنان رسید و به آن راضى گشتند، لعنت کند.
«ما دعا مکروب و لا توسّل به إلى لله محروب و لا مسلوب إلاّ نفّس الله خناقه و… و حقیق على من بلغه أن یتحفظ»[33]؛ «هیچ اندوهگینى این دعا را نخواند و هیچ مال باخته و مال گرفته اى به آن متوسل نشد، مگر این که خداوند بر او آسان و فراخ گرفت… و سزاوار است که هر کس (که این دعا) به او برسد، آن را حفظ کند.»
«من بلغه عنى حدیث فکذّب به فقد کذّب ثلاثة: الله و رسوله و الذى حدّث به»[34]؛ «هر کسى که از من حدیثى به او برسد و او آن را تکذیب کند، سه کس را تکذیب کرده است: خدا، پیامبر خدا و کسي که آن [حدیث] را آورده است.»
«من ردّ حدیثاً بلغه عنى فانا مخاصمه یوم القیامة فإذا بلغکم عنى حدیث لم تعرفوا فقولوا: الله اعلم»[35]؛ «هر کسى حدیثى را که از من به او رسیده است، رد کند، من روز قیامت او را به دادگاه (عدل الهى) مى کشم. پس هرگاه حدیثى از من به شما رسید که شناخت ندارید، بگویید: خداوند عالم تر است.»
آنچه ذکر شد، مجموعه احادیثى بود که در آنها واژه «من بلغ» به کار رفته بود و ما با استفاده از رایانه، در کتب حدیثى شیعه یافتیم.
واژه «من بلغ» در تمام موارد، ظهور بسیار روشنى در این معنا دارد که اگر حدیثى با سندي كه یقین به صدور آن، نداريم به دست ما برسد، بر آن بلوغ صدق نمى کند و مسلّماً ردّ حدیث ابوهریره یا ابى جمیله یا ابى الجارود یا عمرو بن شمر و مانند آنان، هیچ گاه رد خدا یا پیامبر نیست؛ زیرا این افراد در حدیث سازى و دروغگویى معروف بودند، پس مسلْماً مراد از «من ردّ حدیثاً بلغه عنى؛ هركس حديثي را كه از من به او رسيده است، رد كند» بلوغ حدیث از غیر راه افراد ضعیف است.
مراد از «من بلغه ذلک فرضى به» نیز که در زیارت امام حسین(ع) چنین کسانى را لعن مى کنیم، فرمانداران و استاندارانى اند که خبر شهادت امام حسین(ع) با پیک مخصوص به آنان رسید و خوشحال شدند و نیز کسانى اند که همان فرمانداران این خبر را در منبرها به آنان اعلام کردند و آنان پس از شنیدن شادى کردند، نه کسانى که احتمال مى دادند این خبر دروغ باشد. البته لعن دسته اخیر با تعبیر «اشیاعهم» دانسته مى شود، نه با «من بلغه»
نکته اى را نباید از نظر دور داشت: تکذیب خبر، بسیار متفاوت با این مطلب است که بگوییم این خبر را نمى فهمیم، و علمش را به اهلش رد مى کنیم. احادیث زیادى در بحارالانوار با اسانید متفاوت وجود دارد که به ما دستور مى دهند در صورت نفهمیدن حدیث، آن را تکذب نکنیم و علمش را به اهلش واگذاریم؛ زیرا شاید واقعاً آن حدیث صادر شده باشد و امام مقصودى داشته است که ما آن را درست درک نکرده ایم. به عبارت دیگر، اگر سند حدیثى اطمينان آور بود، ولى دلالتش از دید ما اشکال داشت، نفهمیدن دلالت یا مشتبه بودن آن نباید مجوّز تکذیب حدیث باشد، مگر این که مضمون آن، صریحاً مخالف بداهت عقل باشد؛ مثلاً شب را روز بداند.[37]
همچنین اگر حدیث مضمون قابل قبول داشت، ولى سند صحیحى داشت، مجوزى براى تکذیب آن وجود ندارد. البته ما حق فتوا دادن بر طبق آن را نداریم؛ چون فتوا باید برخاسته از علم باشد، نه برخاسته از جهل.
نتیجه: اخبار «من بلغ» شامل مواردى است که بلوغ، وصول يا رسيدن، بر آنها صدق کند؛ یعنى در جایى که خبر متواتر یا صحیح محفوف به قرینه وجود داشته باشد. در آن حال مى توان عمل را براى وصول به ثواب وعده داده شده انجام داد و مضمون احادیث «من بلغ» این است که خداوند آن مقدار از ثواب را كه در آن حديث با سند يقيني به عامل وعده داده است به او مى دهد.
ولى به هرحال، مضامین درست و عقل پذیر در اخبار صحیح یا غیرصحیح نباید تکذیب شود، بلکه باید علم آن را به اهلش رد کنیم، اما امور عقل ستیز باید تکذیب شود، چه سند صحیح داشته باشد، چه نداشته باشد؛ زیرا ائمه اطهار(ع) سخن ضد عقل نمى گویند.
اشکال: ظهور صدر احادیث «من بلغ» با تصریح ذیل آنها منافات دارد. به عبارت دیگر، اگر چه بَلَغَ ظهور دارد در این که سخن از گوینده اى نظیر پیامبر و یا ائمه اطهار(ع) به طور کامل به مکلف برسد، ولى ذیل همین احادیث با صراحت مى گوید: «و اگر چه رسول الله آن را نگفته باشد» یا «و اگر چه آن طور که به او رسیده، نباشد». بنابراین جمع صدر و ذیل حدیث چنین است که اگر خبر ضعیفى به او رسید و او بر طبق آن عمل کرد و خبر در واقع دروغ بود، اجر آن عمل را به او مى دهند. پس همان گونه که مشهور فهمیده اند، اخبار من بلغ، تسامح در سند ادلّه سنن را بیان مى کند.
جواب: اگر راه دیگرى وجود داشت که هم ظهور صدر روایت ـ یعنى لفظ بَلَغَ ـ در جاى خود باقى باشد و هم صراحت ذیل خدشه دار نشود، مسلّماً از کسر و انکسارى که مستشکل کرد و «بَلَغَ» را در غیر معناى حقیقى خودش به کار برد، بهتر است و بلکه متعین است و خوشبختانه در این جا چنین چیزى کاملاً ممکن است؛ زیرا بسیارى موارد وجود دارد که کاملاً جوانب خبر رعایت شده است؛ مثلاً راوى، فردى عادل، راستگو، خوش حافظه و… است که مسلّماً بر سخنى که او از امام معصوم به ما برساند، «بَلَغَ» صدق کند، امّا راوى اولین مرتبه اى است که دروغ گفته است و یا استثنائاً این سخن را کاملاً اشتباه فهمیده و همان فهم اشتباه خود را بیان کرده است؛ زیرا گاهى انسان به مطلبى از پیامبر و امام کاملاً قطع و یقین دارد، ولى روشن است که قطع و یقین تنها حجّت است و واقع ساز نیست. پس امکان این که یقین راوى یا مکلف خلاف واقع درآید نیز وجود دارد. در تمام این موارد بَلَغَ صدق مى کند و در معناى حقیقى خودش به کار رفته و در عین حال معصوم آن سخن را نگفته است. بنابراین مراد از اخبار من بَلَغَ، مى تواند چنین مواردى باشد.
گاهى نیز ممکن است معصوم آن سخن را گفته باشد، ولى آنچه مخاطب فهمیده است و مى خواهد عمل کند یا به دیگران گفته تا عمل کنند، مراد امام معصوم نباشد؛ مثلاً اگر در مورد آداب غسل فرموده باشد: «و ان امکن ان تبلع منه جرعة فافعل»[38]؛ «اگر امکان دارد که از آن آب (داغِ حمام) جرعه اى بنوشى، بنوش»، به احتمال قوى باید مراد امام این باشد که آب حمام و آب غسل باید آن قدر نظیف باشد که براى انسان خوردن از آن امکان داشته باشد و نیز داغى آن به گونه اى باشد که نوشیدن زیاد ـ که(بَلَع) صدق کند ـ ممکن باشد.
امّا ممکن است راوى یا دیگران از آن بفهمند که نوشیدن آب هاى کثیف خصوصاً آب خزینه هاى قدیمى، مستحب است. پس چنین فردى از حدیث چیزى برخلاف «ما بلغه» فهمیده است و آن گونه که به وى رسیده، مراد نبوده است. در این صورت بر انقیادش اجر مى برد، نه این که اخبار «من بلغ» به خبرهاى ضعیف ارزش داده باشند.
شاهد و یا مؤید این مطلب، احادیث فراوانى است که مرحوم مجلسى در باب26 از کتاب العلم گردآورى کرده است.[39] و بیان آنها این است که ائمه اطهار فرموده اند: «حدیث ما صعب مستصعب است و جز نبى مرسل, ملک مقرب و مؤمن ممتحن آن را درک نميکنند.»[40]
بنابراین ممکن است مراد ائمه اطهار(ع) از اخبار من بلغ تصحیح مضمون احادیث صحیح السند باشد و فقیهان و راویانِ حدیث، به اشتباه تصور کرده باشند که مراد، استحباب بخشیدن به اخبار و مضامین ضعیف بوده است؛ زیرا معلوم شدکه مراد احادیث را به جز ملائکه مقرب، نبى مرسل و مؤمنى که قلبش امتحان شده است، کسى دیگرى نمى فهمد. این را هم مى دانیم که:
شرط اجتهاد و مرجع تقلید شدن، قلبى ممتحن داشتن نیست، و مجتهد یا مرجع تقلید فرشته مقرب یا نبى مرسل نیز نیست. وقتى که مجتهد داراى قلب ممتحن نبود، پس دلیلى وجود ندارد که او احادیث را درست فهمیده باشد؛ پس نمى تواند به ضرس قاطع بگوید احادیث من بلغ، کارخانه مستحب سازى است و عمل به مضمون هر خبرى، داراى ثواب موعود در آن خبر است.
مفهوم عبارت «شىء من الثواب و شىء من الخیر»
از آنچه گذشت، معلوم گشت که «من بلغ» دو گونه معنا شده:
یکى معنایى که مشهور فهمیده اند و دوم معنایى که در این نوشتار روشن گشت و مطابق با لغت و موارد استعمال آن در روایات بود.
حال طبق هر دو معنا، نوبت به فراز «شىء من الثواب» یا «شىء من الخیر» یا «شىء من الثواب على شىء من الخیر» مى رسد. این فراز حتى طبق نظر مشهور نیز کارخانه مستحب سازى را ویران مى سازد و تنها بر تولید انبوه مستحب هاى ثابت اصرار دارد.
توضیح بر طبق نظر مشهور
روایت هایي که یا از هشام بن سالم روایت شده یا در بحث سندى بر آن حمل شد، یعنى روایت هاى شماره1تا5، ظهور غیر قابل انکارى دارند بر لزوم «خیر» بودن عملى که بر انجام آن ثوابى رسیده است؛ زیرا خبر اول «شىء من الثواب على شىء من الخیر»؛ «مقدارى ثواب بر کارى خیر»، صریح است. شماره هاى 4و5 نیز «شىء من الخیر» دارد و براساس قاعده اصل عدم زیادت و قاعده اطلاق و تقید در جایى مثل بحث ما که مى دانیم مسلّماً یک مطلب از امام صادر شده و یک مضمون مراد بوده. دو خبر دیگر نیز به «خیر» بودن مقید مى شوند. پس مراد از «على شىء» در خبر شماره3، همان «على خیر» یا «على شىء من الخیر» است و مراد خبر شماره2 نیز که متعلقش حذف شده، «على خیر» است.[41]
به همین ترتیب خبرهاى محمد بن مروان و مرسله قاسانى که رقم هاى 6تا8 را به خود اختصاص داده اند، به «عمل خیر» مقیّد مى شوند؛ زیرا اولاً، گفته شد که مضمون همه این احادیث یکى است و امام یک بار مطلبى را فرموده و هشام و محمد آن را شنیده اند و با الفاظ خود بیان کرده اند. بر فرض کسى بر اطلاق روایات محمد بن مروان و مرسله اصرار بورزد، به او گفته مى شود که سند این روایات ضعیف است و تنها روایات با مضمون «شىء من الخیر» صحت سند داشتند و چون ثواب بیجا دادن خلاف قاعده است، بر قدر متیقن یعنى عمل خیر اکتفا مى شود.
در نتیجه باید خیر و نیک بودن عملى قبلاً ثابت شده باشد. آن گاه اگر کسى آن عمل خیر را به سبب ثواب هاى فراوانى که در روایتها آمده، انجام داد، به آن ثواب ها مى رسد، و با این حساب احادیث من بلغ کارخانه مستحب سازى نمى شوند، بلکه کارخانه تولید انبوه مستحبات ثابت مى شود. آنها کارى ر ا مستحب نمى کنند، بلکه کار خیرى مثل قرآن خواندن، نافله شب خواندن، صدقه دادن و مانند آنها را که خیر بودنشان ثابت است، گسترش مى دهند، امّا طبق نظر این نوشتار نه تنها کارخانه مستحب سازى ویران است، بلکه تولید انبوه مستحبات، بدون دلیل محکم نیز ممنوع است؛ زیرا دین همانند هیکل انسانى است که باید بین همه اجزا و اعضاى آن تناسب باشد تا چهره انسان مشوّه نشود. توجه بیش از حدّ به مستحبات و گسترش دادن بیش از حد آنها با احادیث صحیح و غیرصحیح نیز دین را نازیبا جلوه مى دهد.
بنابراین طبق این نظر، اگر با سند صحیحى خواندن زیارت یا نمازى در روز خاص وارد شود و با روایت ضعیفى خواندن آن زیارت یا نماز، در تمامى روزهاى سال سفارش شود یا تکرار آن عمل مستحب شمرده شده بود، فقط انجام دادن آن عمل در همان روز مخصوص مى تواند به شرع منتسب شود و گسترش آن عمل در سایر روزهاى سال، به شرع منتسب نیست و از مستحبات شمرده نمى شود؛ مثلاً گریه و عزا بر امام حسین(ع) در روزهاى خاص ستوده شده است، اما همه سال را عزادارى کردن و چهره شهر و روستا را سیاه پوش کردن، اگر همراه با دلیل محکم نباشد، دین را، دین گریه دانستن است و این کار باعث بیزارى برخى افراد مى شود که خلاف نظر شرع است. خواندن برخى زیارت ها در روزهاى خاص یا در اماکن خاص نیز سفارش شده، اما خواندن آنها در سایر ایام یا تمامى اماکن را نمى توان به شرع نسبت داد. پس همیشه محتواى صحیح و منطقى، دلیل براى انجام یک کار به طور مداوم نیست؛ زیرا علاوه بر محتوا باید مجموعه دین به گونه اى باشد که اگر ناظرى از بیرون به آن نگاه کند، آن را مجموعه اى کامل و متناسب بیابد. مسلّماً اگر ناظرى پیوسته همه مسلمانان را در حال نماز و زیارت و گریه ببیند، او به دین اسلام متمایل نمى شود بلكه از آن منزجر مى گردد.
توضیح كلمات ادامه روایات
در ادامه روایات «من بلغ» تعبیرهاى مختلفى آمده: «فَعَلَ به، فَعَمِلَه، فَفَعَلَ ذلک، فَصَنَعَهُ، فَعَمِلَ ذلک العَمَل التماس ذلک الصواب، فَفَعَلَ ذلک طَلَبَ قَولِ النبى»
این عبارات، دنباله احادیث «من بلغ» و متفرع بر بلاغ است. الفاظ و تعابیر مختلف، اما مراد و مقصود یک چیز است. حرف (فاء) نشان مى دهد که انجام آن عمل، برخاسته از فرمایش پیامبر باشد و انگیزه دیگرى، محرک آن شخص براي انجام آن عمل نبوده باشد. در نتیجه، فرد با توجه به حدیث پیامبر اکرم که به کارى خیر سفارش کرده، به آن کار اقدام نموده است؛ منتها برخى احادیث به «طلب قول النبى» یا «التماس ذلک الثواب» تصریح کرده و برخى دیگر تصریح نکرده اند، ولى از خود فاء همین نکته قابل برداشت است.
در نتیجه، خلاصه جمله شرطیه در احادیث مزبور این است که به فردى از افراد راستگو، مؤمن، متعهد و معتقد به پیامبر(ص)، خبري و حدیثى با طريقي يقين آور از پیامبر مى رسد که بر یکى از کارهاى نیک و خوب ثوابى قرار داده است و آن فرد با توجه به شناختى که از پیامبر اکرم به عنوان رسول خدا دارد و مى داند آن حضرت از روى هوا و هوس سخن نمى گوید و محمد امین لقب دارد، به آن سخن اعتماد مى کند و آن سخن انگیزه اقدام به عمل خیر را به وجود مى آورد؛ زیرا او بر انجام آن کار وعده ثوابى داده است.
آنچه گفتیم درباره جمله شرطیه بود، اما جزاى آن عبارت است از: «کان له اجر ذلک، کان له ذلک الثواب، کان له، اوتیه، کان له من الثواب ما بلغه، هو منجزه له» که مضمون همه اینها یکى است، ولى عبارت ها با یکدیگر متفاوت است. ماحصل آنها این است که همان پاداش وعده داده شده ـ که طبق آن خبر به او رسیده و همان انگیزه عمل کردن او شده ـ به او داده مى شود.
از آنچه گذشت، معلوم مى گردد که ثواب ها انقیادى و تضمینى است؛ یعنى اعطاى ثواب از یک سو به سبب نیت پاک و منقاد بودن آن فرد است که سخن پیامبر اکرم محرّک او در انجام عمل است و از سوى دیگر این احادیث ضمانتگر است؛ یعنى اگر راوى اتفاقاً اين يك بار دروغ گفته و یا اشتباه شنیده بود، باز هم آن ثواب براى انجام دهنده، تضمین شده است تا کسى به دلیل این که یقین به صدق راوى يا يقين به صدور روايت ندارد یا چون گاهي يقين ها خلاف واقع در ميآيد، از انجام عمل سرباز نزند.
خلاصه، این احادیث حجیت يقين يا خبر واحد محفوف به قراين یا حد اكثر از باب مَجاز، حجیت بیّنه و دلیل هاى عرف پسند را مى رسانند، نه این که محتواى اخبار ضعیف را تضمین کنند.
دلالت اخبار(من بلغ) از دیدگاه دو تن از علما
مرحوم مجلسى پس از نقل چهار خبر از اخبار من بلغ ـ که قبلاً گذشت ـ فرموده است: «به خاطر این اخبار مى بینى که اصحاب در موارد زیادى به خبرهاى ضعیف و مجهول، بر آداب و سنن و بر اثبات کراهت و استحباب استدلال مى کنند».[42]
خود علامه مجلسى چهار اشکال بر این اقدام اصحاب مطرح مى کند و به آنها پاسخ مى دهد که خلاصه سخن علامه چنین است:
اوّل: استحباب همانند وجوب حکم شرعى است و وجهى براى فرق گذارى بین آنها نیست تا در مورد مستحبات به اخبار ضعیف اکتفا شود.
جواب: حکم به استحباب در آنها که سندشان ضعیف است، به خاطر اخبار فراوان من بلغ است که سند برخى از آنها صحیح است.
دوم: روایات من بلغ شامل عملى نمى شود که در روایتى وارد شده و بر آن ثوابى ذکر نشده است.
جواب: فرمان دادن به هر عبادتى، ترتیب ثواب بر آن را به همراه دارد. پس خود خبر به طور دلالت التزامى، بر ثواب دلالت دارد و همین مقدار کفایت مى کند که اخبار من بلغ شاملش بشود.
سوم: همان طور که کار مستحب ثواب دارد، براى کار واجب نیز ثواب است؛ چرا اخبار من بلغ به مستحبات اختصاص یافت؟
جواب: مقصود اهل بیت از روایات من بلغ آن است که تنها بر چیزى ثواب مترتب است که روایت در مورد آن وارد شده باشد، نه این که بر ترک آن عقوبت مترتّب شود؛ حتى اگر چه در روایت به عقوبت تصریح شده باشد؛ زیرا این روایات از اثبات آن حکم قاصرند و آن روایات نیز به دلیل ضعف سند، بر آن عقوبت دلالت ندارند. بنابراین حکمى که در این اخبار با ضمیمه کردن آن روایات ثابت مى شود، تنها حکم استحبابى است، نه حکم وجوبى. پس این روایات تنها بر انجام کارى تأکید مى کنند، نه این که از ترک آن برحذر دارند و بر عقوبت ترک کننده آن کار دلالت کنند.
چهارم: بین روایات من بلغ و دلیل هایى که از عمل به قول فاسق منع مى کنند، عموم و خصوص من وجه است و هیچ دلیلى بر تخصیص خوردن دومى به وسیله اوّلى وجود ندارد؛ بلکه دومى مى تواند اوّلى را تخصیص زند؛ زیرا سند آن آیه «ان جائکم فاسق بنبا» است که قطعى الصدور است و با اصل عدم تکلیف برائت ذمه نیز تأیید مى شود.
پاسخ: ممکن است جواب داده شود که آیه بر عمل نکردن بدون تحقیق به قول فاسق دلالت دارد و در بحث ما بعد از آمدن روایات من بلغ، عمل کردن بدون تفحّص نیست. پس آیه با اخبار تخصیص نخورده است؛ بلکه به سبب اخبار من بلغ آن اخبار ضعیف از عنوانِ حکمِ ثابت شده در آیه قرآن خارج شده است.
سپس مرحوم مجلسى فرموده است: بدان که برخى از اصحاب (یعنى علماى شیعه) در مستحبات به اخبار اهل سنت مراجعه مى کنند و آنها را در کتاب هایشان ذکر مى کنند؛ در حالى که این کار خالى از اشکال نیست؛ زیرا در اخبار بسیارى از رجوع به آنان و عمل به روایاتشان نهى شده است، به ویژه هنگامى که آنچه در خبرهایشان وارد شده است، «هیئت مخترعه و عبادت مبتدعه» اى داشته باشد که در اخبار معتبر مثل آن معهود نباشد.[43]
بررسى پاسخ هاى علامه مجلسى
جواب هایى که علامه مجلسى به اشکال ها داده اند، معمولاً ناقص است و آخرین جملات ایشان، ناخواسته همه گفته هاى قبلى خود و دیگران را از بین مى برد که یک یک موارد بررسى مى شود.
جوابى که به اشکال اوّل دادند، ناقص است؛ زیرا همان گونه که گذشت و خود ایشان نیز تصریح کرده، برخى از اخبار «من بلغ» یعنى خبر هشام بن سالم داراى سند صحیح است. آن گاه خبر واحد صحیح براى احکام فرعى فقهى کاربرد دارد، ولى براى قانونى که ميخواهد پشتوانه مستحبات فراوانى باشد، دلیل محکم تر و قويترى مى خواهیم؛ نظیر آیه قرآن یا خبر متواتر یا خبر محفوف به قرائن. این در حالى است که اخبار من بلغ، جز یک خبر صحیح و چند خبر مجهول یا تکرارى، مستند دیگرى ندارند.
بر جوابى که به اشکال دوم داده اند، این ایراد وارد است که نص تنها اخبارى را که متضمن ثواب است، تأیید کرده است، نه تمامى اخبار ضعیف را. به عبارت دیگر، شاید امام صادق از اخبار ضعیف و ساختگى، اطلاع داشته و تنها خواسته است تا یک صنف از آن اخبار ساختگى را ـ که در بین بقیه اخبار گم شده است ـ تأیید کند؛ مثلاً شنیده شده که یکى از مسلمانان صدر اسلام خبرهاى بسیارى را درباره ثواب خواندن قرآن جعل کرده و دلیل آن را چاره جویى براى رویکرد مسلمانان به قرآن دانسته است. حال شاید اخبار من بلغ، درصدد تأیید استحباب خواندن قرآن و رسیدن به ثواب مذکور در خبرهایى از این قبیل است، نه تأیید تمامى اخبار ضعیف و مجهول، به ویژه که تمام اخبارى که ایشان نقل کرده است، لفظ ثواب را دارد و بى توجهى به این لفظ در تمام خبرها، بى لطفى به اخبار است.
اما اشکال چهارم انصافاً اشکالى قوى است و آنچه جواب داده شده، هیچ رفع اشکال نکرده است؛ زیرا آیه قرآن وجود تفحص از مطلق اخبار را بیان مى دارد و اساساً از مصادیق بارز آن خبر ضعیف، مجهول، مرسل و… است، والّا خبرِ عادل که با مفهوم آیه و یا با عرف و…از وجوب تفحص خارج است. پس تنها حاکم، آیه است و به اخبار ضعیف، و لو با پشتوانه اخبار من بلغ، نباید اعتنا کرد.
بله، مى توان به قرینه لفظ نبأ «خبر مهم» و ذیل آیه: «ان تصیبوا قوماً بجهالة» استفاده کرد که وجوب تفحص مربوط به جاهایى است که ترک تفحص ممکن است به ریخته شدن خون ناحق منجر شود، و از آن تنقیح مناط کرد و در اخبار از واجبات و محرّمات نیز تبيّن را واجب کرد و آن را از مستحبّات منصرف دانست که این جواب جدیدى است و در ذهن شریف مرحوم مجلسى نبوده است.
بنابراین آیه به اخبار مهم اختصاص دارد و اخبار من بلغ شامل اخبار از امور غیرمهم مى شود.
ولى اگر نبأ به معناى مطلق خبر باشد و ذیل آیه، آن را مختص به اخبار خاص نگرداند و تعارض رخ دهد، آیه مقدم است و اخبار من بلغ نمى توانند اخبار ضعیف را از رویارویى با آیه نبأ دور سازند؛ زیرا همان گونه که گذشت، بَلَغَ و من بَلَغَ مواردى را شامل مى شود که خبر بدون هیچ نقصى از ناحیه راوى یا از ناحیه مضمون، رسیده باشد که در این جا خود ضعف راوى یا مجهول بودن آن، خبر را از من بلغ خارج مى سازد؛ پس تحت عموم یا تعلیل آیه نبأ قرار مى گیرد.
اما مهم ترین اشکالى که وجود دارد، این است که مرحوم مجلسى اخبار «من بلغ» را مصحّح اخبارى ميداند که راویان شیعه با سندى ضعیف یا مرسل و یا … از ائمه اطهار یا از پیامبر نقل کرده باشند، ولى اگر شخص سنى خبرى را از پیامبر نقل کرد یا در کتب اهل سنت روایتى با سند ضعیف یا حتى با سند قوى نقل شده باشد، تمسّک به آن را جایز نميداند؛ زیرا به فرموده ایشان، روایات زیادى از رجوع به آنان و عمل به اخبار آنان نهى مى کنند. پس راجع به اخبار ذکر شده در کتب اهل سنت که بر استحباب عملى دلالت کنند، اخبار من بلغ با اخبار نهى کننده از عمل به اخبار آنان تعارض مى کنند و پس از تساقط، به آیه نبأ و نظایر آن رجوع مى شود و اخبار ضعیف شیعه، رجوع به اخبار «من بلغ» مى شود.
این سخن اگر چه به نفع ماست، ولى اصل سخن ایشان ناتمام است؛ زیرا اخبار «من بلغ» به ویژه آنها که سند صحیح و یا قابل قبول دارند، سخنشان درباره احادیث رسول الله بود و در آنها این جملات به چشم مى خورد: «و ان کان رسول الله(ص) لم یقله» یا آمده بود: «طلب قول النبى(ص)», و روشن است که بیشتر احادیث رسول الله را اهل سنت نقل کردهاند. پس اختصاص اخبار من بلغ به اخبارى که شیعه از رسول اکرم(ص) نقل کرده اند، تخصیص مستهجن است و اساساً به نظر مى رسد که امام صادق احادیث من بلغ را فرموده است تا نزاع هاى شیعه و سنى در همان اصول باقى بماند و در تمامى تار و پود دین رخنه نکند و آن حضرت مى خواستند جلوى گسترش اختلاف را بگیرد؛ زیرا اصل دین، مهم تر از عمل به برخى مستحبات یا شبه مستحبات است.
آیت الله خویى فرموده است که در این اخبار سه احتمال وجود دارد:
یکم: این اخبار، به حکم عقل مبنى بر حُسن انقیاد ارشاد مى کنند و ثواب هایى که داده مى شود، به همین جهت است.
دوم: این اخبار دلالت مى کنند که شرایط حجیّت خبر در باب مستحبات اعتبارى ندارد و عدالت یا وثاقت راوى لازم نیست.
سوم: این اخبار بر استحباب عمل به عنوان ثانوى دلالت دارند. پس اخبار «من بلغ» نظیر عنوان ضرر، حرج و… است که احکام اول را تغییر مى دهند.
مرحوم آیت الله خویى پس از بیان این احتمالات، احتمال اول را پذیرفته: براساس این احتمال، خدا با فضل و رحمتش به فرد عمل کننده، ثواب مطرح شده در خبر ضعیف را مى دهد. ایشان احتمال دوم را که مشهور قبول دارند و با تسامح در ادلّه سنن نیز تناسب دارد، این گونه رد کرده است: زبان حال دلیل هاى حجّیت خبر، این است که به احتمال خلاف واقع بودن خبر اعتنا مکن، ولى اخبار «من بلغ» فرض کرده اند که مؤداى آنها در واقع ثابت نباشد (یعنى فرض کرده اند که خبر خلاف واقع بگوید) و این بیان مناسب با حجّیت خبر ضعیف در مستحبات نیست و یا لااقل دلالتى بر حجیت خبر ضعیف در باب مستحبات ندارد.
همچنین احتمال سوم به این جهت رد شده که اخبار «من بلغ» هیچ دلالت و اشاره اى ندارد که عنوان بلوغ، موجب مصلحت در عمل به آن خبر مى شود.[44]
بررسى: مطالب ایشان صریح، قانع کننده و مورد قبول است. تنها چیزى که با ایشان مورد اختلاف است ـ اگر چه این جا مجال بحث آن نیست و باید بحث مفصّلى صورت بگیرد ـ این است که ایشان از اخبارِ حجّیت، الغاى احتمال خلاف ظاهر را برداشت کرده اند و از اخبار «من بلغ» فرضِ خلافِ واقع گفتن را، که با توجه به مباحث قبلى درباره «بَلَغَ» و «من بَلَغَ»، به نظر مى رسد که مفاد اخبار «من بلغ» نیز الغاى احتمال خلاف است. تنها در این اخبار امام شبهه را قوى گرفته و گویى آن حضرت چنین فرموده است که به فرض رسول الله چنین نفرموده باشد، باز هم شما باید به مفاد اخبارى که بر آنها بلوغ و بلاغ صدق مى کند، عمل کنید و این فرض در واقع تقویت احتمال سوم است، با این رویکرد که خبر باید داراى تمامى ویژگى هایى که بَلَغَ بر آن صدق کند، باشد و در این صورت مصلحت در عمل کردن به خبر است؛ و لو این که در مواردى ثابت شود یا انسان سرانجام علم پیدا کند که رسول اکرم برخى از آن مطالب را نفرموده است.
با این رویکرد دیگر خبر منحصر به مواردِ ذکرِ ثواب یا مستحبات و یا واجبات نمى شود و همه موارد بلوغ خبر را شامل مى شود.
مرحوم آیت الله خویى سپس نتیجه گیرى کرده که قاعده تسامح در ادلّه سنن هیچ اساس و پایه اى ندارد و به تبع آن بسیارى از مباحث در این زمینه فرو مى ریزد؛ از جمله این که آیا از اخبار من بلغ، استحباب خود عمل فهمیده مى شود یا استحباب آن به هنگامى که به عنوان امید ثواب و احتیاط آن را به جا بیاورد؟
ایشان در جواب فرموده: اساساً این اخبار بر استحباب دلالت ندارند. بله، اگر عملى به عنوان امید ثواب و احتمال مطلوب بودن آورده شد، ثواب بر آن مترتب مى شود.[45]
بررسى: این سخن ایشان نیز متین، خوب و مورد قبول است. تنها نکته اى که وجود دارد، این است باید ترتیبى اتخاذ شود که مستحبات وارد شده در شرع، با اخبار من بلغ و با تسامح و ادلّه سنن و نیز دعاها و زیارتنامه هایى که سند محکمى ندارند و نیز امورى که جزء عادات و رسوم متدینان سابق یا اعراب و… بوده و کم کم رنگ دینى به خود گرفته است، از ساحت دین زدوده شود، و گمان نمى رود با بسنده کردن به تذکرّى در ابتداى رساله ها مبنى بر این که آداب و سنن را با قصد ثواب یا احتیاط انجام دهید، این مهم حلّ شود؛ بلکه شاید لازم باشد در کنار هر مستحب و مکروهى که مستند کاملى ندارد، تذکر داده شود که «با امید ثواب انجام شود؛ زیرا مستند قوى ندارد» تا کم کم ساحت دین از پیرایه هاى ناثابت پاک شود و در عین حال چیزى هم که مردود بودنش حتمى نیست، رد نشده باشد.
نکته: فقیهان عصرما چو ن دلالت اخبار من بلغ را بر فتواى به استحباب ناتمام دیده اند و اشکال هاى مرحوم شیخ انصارى و دیگران بر دلالت این احادیث را غیرقابل جواب دانسته اند و در نتیجه به تسامح در ادلّه سنن قائل نشده اند و نیز به علل و عواملى ـ که فعلاً در صدد بسط آنها نیستیم ـ نخواسته اند یا نتوانسته اند همه آداب غیر مستند، مکروهاتِ غیر مستند، کتاب هاى دعا و زیارات غیر مستند و… را از میان شیعه و به ویژه عوام آنان خارج سازند، به شیوه جدیدى متمسک شدند که خالى از اشکال نیست.
آنان هنگامى که به آداب، مستحبات، کتاب هاى ادعیه و زیارات غیر مستند امام زادگان و… مى رسند و یا از آنان استفتاء مى شود، جواب مى دهند: «به قصد ثواب» یا «به امید ثواب به جا آورده شود».
البته اگرچه این فتواى آنان خیال آنان را آسوده ساخته و به نظر خودشان آنان را از پیرایه بندان به دین، خارج کرده و بر خدا افترایى نبستهاند و بر دین خدا چیزى نیفزوده اند، ولى هر که از بیرون به دین نظر کند و اعمال شیعیان را بنگرد و یا رساله هاى عملى را بخواند، همه اینها را جزء دین به حساب مى آورد و همین باعث مى شود که دین خدا بد جلوه گر شود.
به هر حال، اعتبار به فهم عرف است، نه به اعتقاد یا رموز مطرح شده از سوى گوینده، و چون عرف مردم مسلمان و غیرمسلمان، تغییر نیّت از مستحب به قصد ثواب را در عمل دخالت نمى دهند و دخالت نیز ندارد. از این رو، به نظر مى رسد در کنار هر مسئله باید به طور جداگانه توضیح داده شود که «سند یا دلایل اين دعا مورد خدشه است، اما به طور قاطع هم نمى توان آن را ردكرد و دروغ دانست» در این صورت، مردم نیز به دین بدبین نخواهند شد.
[1]. ر.ک: وسائل الشیعه, ج1, باب هیجدهم, از مقدمه عبادات. شیخ حر عا ملى در این باب, نه روایت آورده است.
[2]. فرائد الاصول, ج2/154.
[3]. وسائل الشیعه, ج1/59; حدیث1, مقدمه العبادات, باب18.
[4]. همان, ج1/60, حدیث 3.
[5]. همان, حدیث 6.
[6]. همان, ج1/61, حدیث 8.
[7]. همان, حدیث 9.
[8]. ثواب الاعمال/132.
[9]. کافى, ج2/87.
[10]. عدة الداعى/12.
[11]. وسائل الشیعه,ج 1/60, حدیث4.
[12]. همان, حدیث 7.
[13]. معجم رجال الحدیث, ج17/216 ـ222.
[14]. همان/ 221.
[15]. معجم رجال الحدیث,ج2/349.
[16]. همان, ج13/153.
[17]. مجله فقه (کاوشى نو در فقه), ش15/122 به بعد.
[18]. یعنى کتاب هاى کافى, من لایحضره الفقیه, تهذیب الاحکام و الاستبصار.
[19]. نوارهاى درس هاى ر جال معظم له.
[20]. معجم رجال الحدیث,ج12/148 ـ150 و 172.
[21]. همان, ج 10/283.
[22]. متن روایت چنین است: «سألت اباالحسن على بن موسى الرضا عن قول الله عزوجل:(فمن یرد الله ان یشرح صدره للاسلام) قال: من یرد الله ان یهدیه بایمانه فى الدنیا الى جنته و دار کرامته فى الاخرة یشرح صدره للتسلیم لله و الثقة به و السکون الى ما وعده من ثوابه حتى یطمئن الیه (وسائل, ج1/59, حدیث2.)
[23]. فرائد الاصول, ج2/154.
[24]. وجود ابراهیم بن هاشم که شیعه, امامى, ممدوح و اولین نشردهنده احادیث ائمه اطهار در قم است, ولى توثیق صریحى ندارد, موجب شده که روایت هاى او را بر فرض عادل و امامى بودن, سایر راویان, مصحح بنامند, ولى در اینجا اشکالات زیادى به روایت وارد است.
[25]. بحارالانوار, ج2/256.
[26]. فرائد الاصول, ج1/154.
[27]. مصباح الاصول, ج2/319.
[28]. فرائد الاصول, ج3/409.
[29]. سوره بقره, آیه 232.
[30]. سوره بقره, آیه38.
[31]. کافى, ج4/249.
[32]. همان/572.
[33]. مستدرک الرسائل, ج5/139.
[34]. بحارالانوار, ج2/212, حدیث116.
[35]. همان, حدیث14.
[36]. همان, ج33/68.
[37]. همان, ج2/182 ـ 212, باب 26.
[38]. وسائل الشیعه, ج1/371, ابواب آداب الحمام, باب13.
[39]. بحارالانوار, ج2/182 ـ212.
[40]. همان.
[41]. توضیح این مطلب را مى توان در تقریرات درس هاى آیت الله العظمى بروجردى(قدس سره) یافت؛ زیرا ایشان اصرار داشت که تفاوت هاى موجود در روایت هاى مربوط به ثوب مربیّه , نشان مى دهد که زمانى این مسئله در نزد امام مطرح شده و امام نیز مطلبى فرموده است, اما معلوم نیست که آیا آن مطلب درباره «مادر» بوده یا هر «زن مربى», یا شامل «مرد مربى» هم مى شود؟ و آیا مربوط به مواردى است که آن شخص هیچ لباسى نداشته باشد؟ و معلوم نیست که آیا لباسش قابل شستن و خشک شدن در یک روز باشد یا خیر؟ آن گاه در این گونه موارد که حکمى برخلاف اصل، از امام معصوم صادر شده, ولى لفظها وقیدهاى گوناگون دارد, جاى تمسّک به اطلاق نیست و باید مجموعه قیدها را در نظر گرفت و در واقع به قدر متقین از روایات اکتفا کرد.
در بحث ما نیز قدر متقین از روایات جایى است که آن کار، خیر باشد; زیرا برخى روایات قید على الخیر را دارند و اعتبار عُقَلائى هم مؤید همین مطلب است تا کارهاى خیر گسترش یابند, نه کارهایى که خیر بودنشان ثابت نیست یا حتى خرافى هستند.
[42]. بحارالانوار, ج1/256.
[43]. همان, ج2/256 ـ 257.
[44]. مصباح الاصول, ج2/319.
[45]. همان, ج1/320.