هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
به نام خدای مهربان
جواب به جناب آقای محمود نظری زيد عزه العالي
شخصیت محترمي با نام محمود نظری که از نوشته اش اهل علوم حوزوي بودنش مسلّم است مطالبی را در نقد نظرات اين جانب احمد عابديني- در اينكه قسم دادن به حق غير خدا و تقاضا از ميت را مورد شبهه قرار دادم- برایم فرستاده است. ضمن تشكر فراوان و آرزوي موفقيت و توفيق برايشان، اشکالات و نقدهای ایشان و پاسخهای اینجانب را در ادامه ميآورم:
محمود نظری: بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین
سلام علیکم:
قاعده اصالة الجواز حاکی بر صحت هر عملی است که از طرف شارع ممنوعیتی برای آن صادر نشده است، لذا شما نباید به دنبال دلیل جواز باشید بلکه باید دلیل منع را ارائه دهید.
عابدینی: عليكم السلام و الإكرام و عرض خسته نباشيد. و آرزوي توفيق براي شما.
بحث بنده راجع به حرمت نبود و در عبارات من جایی از حرام بودنِ گفتن «بحق» در دعاها صحبت نشده که بخواهیم دنبال دلیل جواز بگردیم. بحث راجع به دعا کردن است و دعا آدابی دارد مثل اینکه میگوییم در حین دعا، رو به قبله باشیم یا وضوء بگیریم در حالی که میتوان خوابیده نیز دعا کرد. پس اینکه میگوییم رو به قبله باشیم برای این است که آداب دعا رعایت شود تا به استجابت نزدیکتر باشد. حال مثل همین موضوع، من میگویم برای فهم آداب دعا باید ببینیم انبیاء و اولیاء چگونه دعا کردهاند و در دعاهای قرآنی مشاهده میکنیم که اصلا تعبیر «بحق» نیامده است. این از قرآن.
و اما روایات در این زمینه دو دسته هستند: در برخی تعبیر «بحق محمد و ساير مخلوقات» آمده و در برخی نیامده است. نتیجه اینکه به نظر بنده، گفتن «بحق» و سوگند دادن خدا به حق مخلوقاتي كه در روايات آمده است در دعا جایز است ولی جزو آداب دعا نیست دقیقا مثل اینکه دعا کردن در حال خوابیده جایز است ولی جزء آداب دعا نيست، بلكه به شخصی که میخواهد دعا کند میگوییم بنشین و رو به قبله دعا کن.
و اما اینکه بگویید کسی که از تعبیر «بحق» استفاده کند و خدا را به حق امام قسم دهد دلالت دارد که امام را بیشتر دوست دارد صحیح نیست؛ زيرا در قرآن نقل نشده كه يوسف يا يعقوب عليهما السلام خدا را به حق يكديگر يا به حق ابراهيم سوگند داده باشند. يا پيامبر و علي عليهما صلوات الله بيش از همه يكديگر را دوست ميداشتند ولي خدا را به حق همديگر سوگند ندادهاند.
حال فرض كنيم كه روش شما در تمسك به اصالة الجواز صحيح باشد پرسش من اين است كه چرا چنين كار جايزي را هيچيك از انبيا و اوليايي كه در مثل همين شرايط بودهاند و دعاهايشان در قرآن بيان شده است مورد استفاده قرار ندادند؟ آيا اين براي شما شكي در تمسك بأصالة الجواز ايجاد نميكند؟ آيا احتمال نميدهيد كه شايد محظوري –حد اقل در حد كراهت و مرجوحيت- وجود داشته است؟
از اينها گذشته شما با دید فقهی وارد بحث شدهاید و از اصالة الجواز سخن گفتهاید که در فقه برای شخص شاک در مسائل بسيار جزئي و فرعي بکار برده میشود یعنی برای کسی که در مقام عمل نمیداند چه کند ولی با این اصل عملی نمیتوان دین درست کرد و مباحث اعتقادی را پایهریزی نمود. چرا که مثبتات اصول عمليه حجت نیست یعنی اگر چارهای نبود که اصلی را جاری کنیم جاری کردن آن اصل، مثبتات آن را ثابت نمیکند.
به عنوان مثال اگر پدر و مادری بچۀ پنج ساله خود را گم کردند و پس از ده سال مردند با استصحاب حیات براي آن فرزند ارث گذاشته ميشود ولي برايش ريش يا بلوغ ثابت نميشود؛ چرا که مثبتات اصول حجت نیست بر خلاف اماره که، مثبتاتش حجت است.
حال در بحث ما، اگر گفتن تعبیر «بحق» پيامبر و امامان را با اصالة الجواز تصحيح كرديد دلالت ندارد کسی که این سوگند را میگوید ائمه را دوست دارد يا بيشتر دوست دارد.
پس با اصاله الجواز نمیشود محبت خود به ائمۀ اطهار را درست کنیم و بعد بگوییم ائمه را وسیله قرار دادهایم ولی اگر از تعبیر «صَلِّ علي محمد و آل محمد» که اماره است نه اصل، استفاده شد مثبتاتش نیز حجت است و دلالت دارد کسی که این را میگوید پيامبر و ائمه را دوست دارد.
نظری: ضمن این که به نظر میرسد طبق اصول گفتگوی سالم، باید در گام نخست برای دستیابی به وحدت مبنا مباحثه نمود، آنگاه این اشکالات علی المبنا مورد کنکاش قرار گیرد.
عابدینی: بنده چه در مسائل فقهی و چه در مباحث اعتقادی مبنایم به دست آوردن یقین یا اطمینان نزدیک به یقین است و اگر در مواردی یقین و اطمینان حاصل نشد نظر نمیدهم. حال اگر مبنای شما این است که با اصل عملی مبنا ایجاد کنید چون این مبنا را قبول ندارم، ميشود همين را محور گفتگو قرار داد. در عقاید نیز قرار نیست در همهجا نظر دهم، اگر در جایی به یقین نرسیدم نظر نمیدهم و «نميدانم» جوابي است كه هم وجدان خودم را راحت ميكند و هم شنونده را خوشحال.
نظری: لذا مادامی که شما به این مقصد نرسیدهاید، نباید رفتار و گفتار طرف دیگر را با مبانی خودتان مورد اشکال قرار دهید.
جواب: اگر مبنای دیگران را مورد اشکال قرار میدهم به این خاطر است که بر طبق بعضی از آن مبانی مفاسد بزرگي ایجاد میشود. وقتی چیزهای غیر یقینی برای مردم باب شد و هر چیزی تنها با این توجیه که امکان دارد ثابت قلمداد شد، خروارها خرافه در دین به وجود میآید. مثلاً بنده قبول دارم که ممکن است بچهای در گهواره سخن بگوید و چون قرآن با سند قطعي از سخن گفتن حضرت عيسي(ع) خبر داده است قبول ميكنم، ولی اگر کسی بخواهد بگوید امام حسین(ع) در نوزادی سخن گفته يا سيد علي خامنهاي «ياعلي» گفته است، تا دلیل يقيني مثل قرآن نباشد قبول نميكنم و میگویم نبايد بدون دليل اين سخنان را قبول كرد؛ زيرا امروزه با قبول اين كرامت، عصمتي براي رهبري درست ميشود كه او را با عالم غيب مرتبط ميسازد و اين طرز تفكر به طور عادي جلو عقل و فهم ديگران را ميگيرد. يا مثلا امروزه میگویند سردار سلیمانی را در خواب دیدهاند و او از طریق خواب نحوۀ انجام عملیات جنگي را هدایت کرده است بدون دليل قطعي قبول نميكنم؛ زيرا با این اوضاع بعید نیست وقتی مثلا آقای جنتی از دنیا رفت از طریق خواب نیز بر صلاحیت کاندیداها نظارت داشته باشد و افرادي را رد كند و …
آیا با چنين وضعي خواب را میشود تصدیق کرد و ملاک قرار داد؟ دین به ما میگوید آن چیزی که مبنای علمی ندارد قبول نکن. و اما اگر خدا خبر دادكه حضرت ابراهیم خواب دید و بر مبناي آن كاري را انجام داد من نمیتوانم آن را برای امروزه حجت قرار دهم و بگویم اگر فلان فرد نیز خواب سردار سلیمانی را دید يا ادعا كرد كه چنين خوابي را ديده است حجت باشد.
حتی ممکن است فردا خواب ببینند که بگویند انتخابات لازم نیست.
پس اینکه بنده به رفتار و گفتار دیگران اشکال میگیرم به این علت است که گاهي رفتار و گفتار آنها آزادی مرا سلب میکند و گاهي مال و جان و دين یک ملت را تحت تأثیر قرار میدهد و الا اگر رفتار آنها فردي بود و کاری به ملت و دين و آزادي ديگران نداشت بنده هم کاری نداشتم. اگر مثلا كسي خواب ببيند كه گلابي ميخورد يا مدفوع الاغ يا ادرار شتر را ميخورد و در بيداري در گوشهاي آنها را بخورد يا بخواهد بخورد، ربطي به من ندارد ولي اگر خواست آنها را مستحب جلوه دهد و تبليغ خوردن آنها را در برنامه كارش قرار دهد؛ چون عنوان مستحب، امر ديني است، بنده به عنوان كارشناس دين وظيفه دارم بگويم خواب در اين امور حجت نيست و در امور اجتماعي حق ندارد با خوابِ اين و آن خوردن اين چيزها را در جامعه رواج دهد يا مرتكب شود.
نظری: حال ممکن است شما بگویید: این روایات از دیدگاه ما ضعیف است و موجب علم و اطمینان نمیشود و نمیتواند مدار عمل قرار گیرد. جواب این است که: شما بگویید آیا صرفاً بر اساس قرآن نظر میدهید؟! یا روایات و مصادر شیعی را هم می پذیرید؟!
عابدینی: اکثر روایات چه شيعي چه سني در اين مورد از دید من ضعیف است حتی روایاتي كه اصطلاحا صحیح السند هستند. به صراحت اعلام کنم که در امور اختلافي و در امور خلاف متعارف بنده انسدادی هستم و باب علم برايم منسد است و البته عالمانی مثل میرزای قمی یا آیت الله شبیری زنجانی نیز همین عقیده را دارند. بنده ميگويم خبر با چند واسطه نه علم آور است و نه علمی بلکه تنها مقداری ظن ایجاد میکند و به این مقدار ظن نمیتوان فتوا داد. به همین دليل دائما باید جمع قرینه کرد تا هرگاه نتیجۀ قطعي حاصل شد بر طبق آن فتوا داد نه اینکه فقط به متن یک روایت يا چند روايت فتوا داد. پس در بحث فتوا باید قرائن عقلی، قرائن عقلایی، اطلاق آیۀ قرآن، عرف جامعه، نیاز جامعه و خیلی چیزهای دیگر را مشاهده و بررسی کرد. با این چیزها اگر به اطمینان رسیدم فتوا میدهم و الا میگویم نمیدانم.
پس روایات را کلا رد نمیکنم و نه صحیحش برای من حجت است و نه ضعیفش و مضمون آنها را در ظرف امکان میگذارم و با مجموع قرائن بررسی میکنم.
حتی به نظرم نظر عقلا، علم و..، هر يك تا حدودی ميتوانند بر نفس اثر بگذارند تا به اطمينان برسد پس از ديد بنده همه چيز قابل اعتناست و هيچيك به تنهايي حجت نيست. اگر همۀ اینها مرا به نتیجهای رساندند نظر میدهم و الا میگویم نمیدانم.
متأسفانه برخي در امور اجتماعی از رواياتي که دلایل ظنی و بلکه شکی هستند فتاواهایی میدهند که مال و جان مردم را تحت تأثیر قرار میدهد و بنده میگویم این روش، اشتباه است.
پس بنده نه طرفدار شعار حسبنا کتاب الله هستم و نه طرفدار حسبنا الاحادیث. و نه طرفدار حسبنا الكتاب و الأحاديث. بلكه میگویم علاوه بر قرآن و احادیث چیزهای دیگری نیز لازم داریم. برای رسیدن به نتیجه باید قرآن، روایات، نظر علماء، نظر دانشمندان غربی، نظر مردم، پیشرفتهای علمی و هر قرینهای که ممکن است را بررسی کنیم تا به نتیجه برسیم. مگر در نهج البلاغة نمیخوانیم که:
الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ
ترجمه: حكمت گمشده مؤمن است. حكمت را فرا گير هر چند از منافقان باشد.(حکمت 77 نهج البلاغة)
نظری: آیا از جایگاه یک عالم شیعه سخن میگویید و ملتزم به لوازم آن هستید؟!
عابدینی: بله بنده از جایگاه یک عالم شیعه سخن میگویم ولی یادتان نرود که شیعه مخطئه است نه مصوبه. بنده تلاش میکنم به فتوایی برسم و اگر نرسیدم دیگران را با حدس و گمان و ظن، در گمراهی نمیاندازم و اگر به فتوا رسیدم بيان ميكنم؛ ولي با اين حال همانند هر عالم شيعه ديگر احتمال خطا در فهم خود را ميدهم و هيچگاه نميگویم نظر من نظر خداست يا همان است که در لوح محفوظ وجود دارد يا… بلکه در خود احتمال خطا را ممکن میدانم.
نظری: آیا اصلا ًمبانی اجماعی شیعه را میپذیرید؟!
عابدینی: برخی را میپذیرم و برخی که به نظرم غلط است نمیپذیرم. در امور ديني اجماع از نظر شيعه به خودي خود اعتباري ندارد و اعتبارش به قول و نظر امام معصوم است و روشن است كه از بسياري از اجماعات قول و نظر معصوم به دست نميآيد. ای کاش خودتان را بیشتر معرفی میکردید و سطح علمی خود را میگفتید تا میتوانستم طبق سطح علمی شما سخن بگویم. ولی در مجموع خوب است در اینجا به این مطلب اشاره کنم که مرحوم آیت الله بروجردی و شاگردشان مرحوم آیت الله منتظری به بزرگان فقهای قدیم اعتقاد محکمی داشتند و میگفتند کتاب مقنعۀ مفید و مقنع صدوق و نهایه شیخ طوسی و كافي ابي الصلاح و هدايه صدوق و.. از اصول متلقات از معصومان است و نظر و رأي ائمه معصوم را بیان کردهاند. آن دو بزرگوار قائل بودند که شهرت اين علماء قدیم حجت است تا چه برسد به اجماع آنها. و عقیده داشتند که علمای قدیم حتی لفظ روايت را عوض نمیکردند و اهل قياس و استحسان و دليلهاي عقلي و فلسفي نبودند و دقیقا الفاظ روايات را برای ما نقل کردهاند. خلاصه اینکه این دو بزرگوار به فتوای قدما خیلی احترام میگذاشتند و شهرت فتوايي آنان را بر روايات صحيح هم مقدم ميداشتند. ولي بنده در اين نظر مناقشهاي جدي دارم.
یادم هست زمانی که مقالۀ طهارت ذاتی انسان را نوشتم آن مقاله را نزد مرحوم آیت الله منتظری بردم و در ضمن بحث با ايشان گفتم: شما این صحبتها که راجع به علمای قدیم میفرمایید درست است و بنده قبول دارم كه آنان اهل قياس و استحسان و اهل استدلالات عقلي و.. نبودند، ولی آیا آنها اهل احتیاط نبودهاند؟ شايد روايتي كه آنان انتخاب كردهاند و بر اساس آن فتوا دادهاند مطابق احتياط بوده است و برای اثبات حرفم روایتی را برای ایشان آوردم و گفتم قدماء به اين روایت ضعیف که موافق احتیاط بوده فتوا دادهاند و به چندين روایت صحيح مقابل آن که مخالف احتیاط بوده فتوا ندادهاند. پس از همینجا به نظر ميرسد که علمای قدیم در مواردي بر اساس احتیاط فتوا دادهاند نه اینکه فتوايشان ضرورتا نظر معصوم باشد.
یادم هست با این حرف بنده، ایشان سکوت کرد و جوابی نداد و در بحثهاي بعدي نيز مطلبي نفرمود.
پس از آن بنده یک دور كتابهاي فقهای قدیم را خواندم و مشاهده کردم که آنها در موار فراواني به روایات ضعیف اگر موافق احتياط باشد فتوا دادهاند.
این یک مثال بود که برای شما زدم و میخواستم بگویم مقلدوار همه مبانی شیعه را قبول ندارم بلکه خودم عقل و علم دارم و نظر میدهم.
نظری: اگر مبانی شیعه را نمیپذیرید، مبنایتان را مشخص کنید که آیا بر اساس سایر مذاهب متداول نظر میدهید؟ یا فرا مذهبی سخن میگویید؟!
عابدینی: مباني مرحوم آيت الله بروجردي را از طريق شاگردش مرحوم آيت الله منتظري فرا گرفتم و مباني مرحوم آيت الله خويي را از طريق شاگردش مرحوم آيت الله شيخ جواد تبريزي فرا گرفتم و با بقيه مباني نيز تا حدودي آشنا هستم اما همانطور که گفتم خودم مطالعه و تحقیق میکنم تا به مبنا برسم و لزومی ندارد حتما مبانی یک عالم شيعي يا يك مذهب اسلامی را قبول کنم.
بنده از روزی که طلبه شدم در مدت 4 سال و نیم درسهای سطح را تمام کردم و در ضمن آن فلسفه نیز خواندم و جبهه نیز رفتم. زبان عربی را نیز یاد گرفتم. پس از آن هم همواره مشغول درس خواندن بودم. بنابراين به بنده حق دهید که مبانی خود را داشته باشم.
از جمله مبانی بنده این است که امروزه اصلا نمیتوان یقین پیدا کرد که سخنان ائمه به ما رسیده باشد. امروزه میبینم چگونه اخبار عوض میشود و در مسائل سیاسی چگونه خبر جعل میکنند و كتاب مينويسند و…
حال چرا این کارها را بنی امیه و بنی عباس نکرده باشند؟ اگر جعل نكردهاند چرا سخناني از ائمه نقل میشود که خلاف عقل است؟ چرا زمانی فقط متعصبین ایمان نمیآوردند ولی امروز متعصبین در دین ماندهاند؟ واقعا کجا را اشتباه رفتهایم که حرفهایی میزنیم که هیچکس قبول نمیکند؟
بنده معتقد به دوازده امام معصوم هستم و اگر معلوم شود سخني از آنان صادر شده است بر ديده ميگذارم ولی در عین حال در صدور خیلی از روايتها از آنها شك دارم و فتواهاي صادر شده بر اساس آنها را كه غير عاقلانه است، قبول ندارم.
نظری: آیا مبنای خاصی در استنباط اصول اصلیّه و احکام فرعیّه دارید؟ لذا خواهشمندم به نحو مبسوط اصول خود را بیان کنید تا ما بدانیم مسلک شما چیست، و بر همان مبنا با شما بحث و گفتگو کنیم. با این حال که مبنای شما را نمیدانیم و مذهب شما در اصول و فروع برای ما مشخص نیست که انشاء الله اقدام به تبیین آن خواهید نمود،
عابدینی: در رابطۀ با مبانی باید خدمت شما عرض کنم برخی از آنها مثل دیگران است ولی در مواردی که تعارضی بين علم و دين پیش میآید شايد نظرات خاصی داشته باشم. بين تعبديات و معملات و جزائيات تفاوت قائلم. در امور عقايدي بايد به يقين برسم. اگر روایاتی داشتیم که سخني عقل پسند داشت و مشکلی نداشت این روایات را قبول می کنم و اگر دو دسته روایت داشتیم که هریک به مطلبی اشاره داشت چگونه باید تعارض را حل کرد؟
در چنین مواردی بنده نظرات خاصی دارم که شايد برخي با دیگران متفاوت است. به نظرم تنها نباید به سند یا کثرت آنها نگاه شود بلکه باید به تیپ روایت و الفاظ آن و همچنین شخصیت راوی نیز توجه داشت. پس چیزهای دیگری را نیز در قبول يا ترجیح روایات دخیل میدانم.
به عنوان مثال شناخت شخصیت ناقل روایات در فهم روایات مهم است مثل اینکه عمار ساباطی عجمی و مخالف حکومت بوده یا اینکه سکونی قاضی اهل سنت بوده است. نقل روایت از این دو نفر با یکدیگر متفاوت است مثل همین امروزه که اگر ارگانهای طرفدار یک شخصیت از او نقل قول کنند یا اینکه منتقد او از او نقل قول کند متفاوت است و به این دو نقل به یکگونه نظر نمیشود.
اگر روایتی وارد شده که با مذاق حکومت سازگار است باید به این توجه داشت که چه بسا به نفع حکومت بوده که چنین روایتی جعل شود.
نکتۀ دیگر اینکه باید به تقطیع شدن روایات یا عوض شدن غير عمدي الفاظ آن توسط طبقات بعدي نیز دقت داشت. در این زمینه مراجعه به کتاب «الاخبار الدخیلة» مناسب است. خوب است به یک مثال که در این کتاب آمده است اشاره کنم. در روایتی وارد شده است که:
لا یدخل الرجل باهله الا بضوء: هیچ کسی بر اهل خود داخل نشود مگر با چراغ.
این روایت در ضمن داستان خودش، زیبا است و میخواهد بگوید مرد وقتی از سفر طولاني مدت به خانه ميآيد در تاریکی شب بدون چراغ به خانه نيايد بلكه نور بیندازد تا اهل خانه را ببیند و الا اگر در تاریکی وارد شود ممکن است پسر خود را با مرد نامحرم اشتباه بگیرید و فکر کند همسرش با مرد نامحرمی خوابیده است. و چنين اتفاقي براي فردي افتاده بود و او سر زن و پسرش را بريده بود و صبح متوجه شد.
حال، آیندگان که این حدیث را جدای از فضای داستان دیدند برایشان سوال بوده که وارد شدن مرد بر زن خود [براي آميزش جنسي] با چراغ چه وجهی دارد و به همین خاطر فکر کردهاند «ضوء» اشتباه است و «وضوء» درست است و حدیث را اين چنین براي ما نقل كردهاند:
لا یدخل الرجل باهله الا بوضوء: هیچ کسی بر اهلش [براي آميزش] وارد نشود مگر با وضوء.
و خواستهاند نتیجه بگیرند که یکی از آداب جماع، وضوء گرفتن است.
پس در روایات احتمال اشتباه لفظی وجود دارد. حال بنده میگویم اینکه در روایات تعبیر «بحق» آمده است این نیز شاید از اشتباه راوی باشد. پس بحث حجت نبودن روایات نیست. بنده عمر خود را با قرآن و روایات طی کردهام.
نکتۀ دیگری که در بیان مبانی اینجانب ضرورت دارد این است كه باید امور عرفی از امور شرعی جدا شود و بنده در این زمینه تلاش میکنم و حتی وقتی شخصی از بنده سوالی میکند دقت میکنم که آن مسألۀ مورد سوال، عرفی است یا شرعی؟ اگر عرفي است به او پاسخي عرفي ميدهم و اگر شرعي است و پاسخش را از شرع بدانم برايش بيان ميكنم. به هر حال عرف متغیر است و باید به این نکته خوب توجه داشت. به نظرم خیلی چیزها عرفی است و نباید شرعی قلمداد شده و به آن فتوا داده شود.
امیدوارم با مجموع صحبتها توانسته باشم برسانم كه در اصول و فروع مبانی خاص خود را دارم. کتاب (معیارهای ثابت و متغیر در دین) و کتاب (مبانی در ترازوی نقد) مقداری از مبانی بنده را بيان ميكند. در آینده نیز ان شاء الله بقیۀ مبانی خود را خواهم گفت به خصوص قصد دارم در مورد جداسازی عرف از شرع توضيحاتي بدهم.
نظری: درمورد گفته های شما حول آیه شریفه 56 سوره مبارکه انعام به نظر می آید در ابتدای بحث در مورد معنای آیه دچار خلط شده باشید. آیه در صدد بیان خواندنهایی است که در مقابل خدا انجام گیرد، کلمه دون از لحاظ لغوی معانی مختلفی دارد مثل: مقابل، زیر، قبل، غیر و… و ظاهر آیه اینجا معنای مقابل دارد، یعنی کسانی که در مقابل خدا و به عنوان جایگزین خدا مورد خطاب قرار گیرند و کلمه أعبد این معنا را می رساند که خواندنی که منجر به عبادت میشود را مورد نهی قرار داده است.
قال المحقق التفتازانی: ومعنی دون في الأصل: أدنی مکان من الشيء، یقال:هذا دون ذاك: إذا کان أحط منه قليلا ثمَّ استُعِيرَ للتّفاوت في الأحوال و الرتب، فقیل:زيد دون عمرو في الشّرف، ثمَّ اتُّسِعَ فيه فَاستُعمِلَ في کلِّ تجاوز حدٍّ إلی حدٍّ وتخطِّي حکمٍ إلی حکمٍ. انتهی.
پس معنای آیه این است که: من نهی شدم از این که بپرستم کسانیکه شما آنان را در برابر خدا میخوانید… روشن است که تطبیق مورد آیه بر شیعیان و خادمان منبر حضرت اباعبدالله (صلوات الله عليه)، محال است؛ زیرا شیعیان، معصومان را به نحو استقلال و در مقابل خداوند به عنوان عبادت، مورد خطاب قرار نمی دهند، بلکه ولایت و طاعت ایشان را در طول ولایت و طاعت الهی می دانند. پس معلوم می شود اصلاً از اول، بحث به بیراهه رفته است، با این حال لو سلّمنا به نحو اختصار به این نکات توجّه کنید…
عابدینی: بنده در تفسیر آیۀ مورد بحث گفتم که تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ به معنای تَعبُدُونَ است. سپس این بحث را مطرح کردم که چرا آیه از تعبیر تَعبُدُونَ استفاده نکرد و تَدْعُونَ را استعمال کرد؟ سپس به مناسبت و از باب الكلام يجرّالكلام بحثی را مطرح کردم که خواندن کسانی که خدا نیستند و مقابل خدا هم نیستند مثل پيامبر (ص) يا ائمه اطهار چه حکمی دارد؟ بنده گفتم خواندنشان در زمان داشتن حیات مادی اشکالی ندارد مثل خواندن هر انسان زنده ديگري. ولی وقتی حیات مادی آنان از دست رفت، جواز درخواست از آنان، چون چيز غير متعارف است نيازمند دلیل است. در واقع این سوال را مطرح کردم که خواندن امام معصوم نه به عنوان خدا و نه به عنوان مستقل بلکه به عنوان جلوۀ خدا در حالي كه حيات طبيعي مادي ندارد، چه حکمی دارد؟ پس این بحث کاری به آیه و لفظ (دُون) ندارد.
آنگاه در جواب این سوال گفتم: در قرآن هیچ پیامبر و ولیّی کسی را که از دنیا رفته است نخوانده. بله زندهها خوانده شدهاند ولی بحث ما مربوط به بعد از رحلت است. در قرآن چنین چیزی نیامده است. و براي دفع پرسش مقدر میگویم وقتي گفته شد در قرآن نیامده فوراً گفته نشود، در حديث آمده و عابدینی حديث را قبول ندارد پس عترت را قبول ندارد و… ؛ زيرا ميگويم دقت شود که آنان تطبیق عملی قرآن هستند. سخنان ائمه اطهار، جلد دوم قرآن نیست بلکه زندگي آنان روش عمل به قرآن است. آنان اجراء کنندۀ قرآن هستند تا به ما یاد دهند چگونه میتوان به قرآن عمل کرد. پس اشتباه برداشت نشود و گفته نشود که عابديني قائل به حسبنا کتاب الله هست. خیر، بنده از قائلان به حسبنا کتاب الله نیستم ولي سخنان ائمه را نیز جلد دوم قرآن نمیدانم. ائمه اطهار به ما یاد میدهند که قرآن دارای احتمالات مختلف است و همه ميتواند حجت باشد. در این باب میتوان به کتاب «ژرفایی قرآن و شیوه های برداشت از آن» مراجعه كرد. همچنین کتاب «ساز و کارهای پویایی شریعت» نیز میتوان مطالعه کرد تا دیدگاههایم بیشتر روشن شود.
به هر حال هیچ نبیّی نیامده که مردم را تشویق کند که بر سر قبر نوح، ابراهيم، موسی و… برویم و از او حاجت بخواهیم. آیا حضرت یعقوب نمیتوانست بر سر قبر جدش ابراهیم برود و از او بخواهد که اي پدر بزرگ بچهام یوسف را به من پس بده؟ يا از خدا بخواه پسرم را به من پس دهد.
وقتی این چیزها در قرآن نیست حال اگر شما بگویید این روایت و آن روایت را داریم اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که این روایات يا اشتباه در برداشت است و يا ساختگی و يا بايد علمش را به اهلش برگرداند و ما بايد به چيزي كه مطمئن هستيم عمل كنيم كه آن خواندن خدا بدون هيچ واسطه است.
و اما بر فرض که ثابت شود كه ائمه اطهار بر سر قبر، ولیّی را صدا زده باشند این احتمال هست که از باب منادای مندوب بوده باشد نه اینکه حقیقتا ندا و درخواست باشد. مثلا اگر حضرت علی(ع) بر سر جنازۀ حضرت زهراء(س)، پیامبر(ص) را خطاب میکند احتمال منادای مندوب بودنش زیاد است. پس بر فرض که با تواتر ثابت شود يا سند صحیح محفوف به قرائن باشد و متن نیز درست نقل شده باشد تازه منادای مندوب است مثل بسیاری از افراد که با جنازۀ پدر خود سخن میگویند. این سخن گفتن، حقیقی نیست بلکه مجازی و از باب ندبه کردن است.
با این صحبتها امیدوارم روشن شده باشد که من شیعیان را تطبیق بر آیه ندادم و نگفتم که شیعیان مشرکاند. بلکه ذيل آيه بحثی به صورت طرداً للباب مطرح شد که خواندن غیر خدا به عنوان بندگان خوب خدا چه حکمی دارد؟
نظری: در آیۀ شریفه: ﴿قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا﴾ (اسراء / 110)، مشروعیت خواندن خدا با اسماء حسنی ثابت شده است.
عابدینی: بله ثابت شده است. انسان با اسمای حسناي خدا میتواند خدا را صدا بزند و مراد از اسماء خدا ، همان الله رحمن و رحیم و امثال آنها میباشد نه اينكه حسين و جعفر و موسي و رقيه و زينب و… را صدا بزنيم و بگوييم اينها اسم خدا هستند.
نظری: اسم که به معنای نشان، یا به معنای بلندی است، که در جای خود ثابت است که معنای «نشانه» یا علامت، مورد توجّه بیشتری قرار گرفته است. و از یک منظر اسم به لفظی و عینی و هر دو قسم به حَسَن و احسن تقسیم شده است، و در روایات متعددی تصریح شده است که: «نَحْنُ الْأَسمَاءُ الْحُسْنَیٰ» (بحار الانوار 25: 4 به بعد).
پس خواندن اهل بیت (صلوات الله عليهم) به صورت مستقیم اشکالی نخواهد داشت، چون آن حضرات (صلوات الله عليهم) مظهر اسما و صفات الهی هستند و نشان و آیت بزرگ خداوند می باشند.
عابدینی: اگر ائمه اطهار گفتهاند ما اسمای حُسنی هستیم و به قول شما اسم به معناي علامت است پس ظاهرا مرادشان اين است كه ما علامت هدایتیم يعني براي هدايتيابي به ما و كارهاي ما نگاه كنيد، نه اینکه ما را بجای خدا بخوانید. اسماء حُسنی هستند یعنی اگر علم و حلم و شجاعت میخواهید سراغ ائمه اطهار برويد و از آنان فرا بگيريد نه اینکه بجای گفتن «یا الله» از كلمه «یا حسین» استفاده كنيد. اسمای حُسنی یعنی علامت و نشانه برای هدایت مردم. آیا حضرت علی(ع) بجای «یا الله»، «یا محمد» میگفته است؟! آيا پيامبر(ص) به جاي «يا الله» گفتن «يا جعفر» و «يا موسي» و .. ميگفته است؟
یادمان باشد که مردم حجاز سابقۀ شرک داشتند. در چنين جوّي ممکن است بعد از آمدن اسلام نیز الفاظ شرکآمیز هنوز وجود داشته باشد. چه بسا راوي با توجه به ذهنیتش روایت را عوضي فهميده و عوضي نقل کرده است. يعني پيامبر يا امام «اللهم صل علي محمد» گفته و راوي «اللهم بحق محمد» فهميده و نوشته است.
با اين توضيحات بنده در برخي امور روایت را مادامی که ثابت نشود که از دو لب معصوم اين چنين صادر و خارج شده است نميتوانم قبول کنم. برخي روايات كه اشكالات اينگونهاي دارد نه تنها برایم اطمینان نمیآورد بلکه ظن و گمان هم نمیآورد؛ زيرا امروزه توجه دارم كه افراد، بحثها را با توجه به ذهنیت خود میفهمند و این مطلب، اعتماد به روایات را کاهش میدهد. در این زمینه در درسهای تفسیر توضیحات مفصلی دادهام که میتوان به آن درسها که صوت و متنش در سایت و کانال تلگرام بنده موجود است مراجعه شود.
شايد برايتان جالب باشد كه بدانيد درجلسهاي در قم با يكي از دوستان قديمي كه هنگام ورود به آن جلسه از نظر خطي كاملا متفاوت شده بوديم وارد شديم. قبل از ورود به جلسه با هم صحبت كرديم و معلوم شد در آن مورد مواضعمان يكي است. و هر دو مثل هم صحبت كرديم ولي ديگران دقيقا سخنان را بر طبق خط و ربط خاص خود فهميده بودند و اتفاقا نظير همين اتفاق در باره صحبتم پيرامون حضرت زهرا(س) در 16 /10 /1400 اتفاق افتاده است و سخنراني كه توهين ميكرد و مرا مخالف خود ميدانست همان اموري را ميگفت كه من گفته بودم.
نظری: یکی از صفات معصومان (صلوات الله عليهم) «وجه الله» است، در آیه ی شریفه: ﴿وَلَا تَدْعُ مَعَ اللهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ (قصص / 88)، و نیز آیه شریفه: ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ﴾ (الرحمن / 26 و 27)، به صراحت بقای وجه الله را مورد تایید قرار داده است، لذا حیات و ممات به معنایی که برای انسان های عادی متصور است برای ایشان متصور نیست، لذا همانگونه که در حیاتشان مورد توجه و ملجأ و پناه دادخواهان بوده اند، در بعد از حیات ظاهری نیز توسل به ایشان جاری و جایز است.
عابدینی: این حرفتان به چه معناست؟ یعنی اگر ائمه اطهار از دنیا رفتند نباید دفن شوند؟ آیا آنها پس از رحلت نَفَس میکشند؟ آيا پس از رحلت، آنان غذا ميخورند؟ بله آنها مقام بالایی دارند ولی بالاخره حیات مادی ندارند. آنگاه خواستن از آنان نيازمند دليل است كه قبلا بحثش گذشت. اين روزها جوابهاي ديگري نيز در اين باره به ديگران دادهام كه اميدوارم بتوانم همه را در يك مجموعه جمع كنم و بدون حشو زوايد ارائه دهم تا اشكالات تقليل يابد و در مجموع امیدوارم راه گفتگوي علمي باز باشد و بدون اتهام و بد بيني مطالب نقل و نقد شود و بيشتر استفاده همه جانبه براي همه مطرح باشد.
با تشكر مجدد براي باز كردن باب مكاتبه و اعتذار از تأخير جواب.
احمد عابديني 28 /10 /1400