جواب‌های احمد عابدینی به دکتر سروش

جواب‌های احمد عابدینی به دکتر سروش

به نام خداوند مهربان

سخن دکتر عبدالكريم سروش زيد عزّه و جواب‌های به آن و بررسی آنها

در دی ماه ۱۳۹۹ که آیه 12 از سوره انعام را تفسیر می‌کردم، فايل صوتيي از دکتر عبد الكريم سروش پخش شد که برخی آنرا زلزله‌ه‌ای در روشنفکران دانستند و برخی دیگر آن را نشانه پیوستن ایشان به جبهه خشونت طلب‌ها و تائید آنها تلقی کردند و برخي آن را مقدمه‌اي براي خروج او از دين دانستند و…

در این میان عدهای از اصلاح طلب‌ها و نواندیشان به ایشان جواب‌هایی دادند و سخنانی در میانشان رد و بدل شد که در فضاهای مجازی پخش شده و هرکس می‌تواند آن را پیدا کرده و از جزئیات آن مطلع گردد.

اینجانب احمد عابديني تاکنون که اوایل بهمن ماه است سخنرانی دکتر سروش، پاسخ به سئوالات،سخنان دكتر کدیور،پاسخ به سئوالات و جواب مکتوب دکتر سروش به ایشان و همچنین جلسه ای که در آن آقایان عبدالعلی بازرگان،یوسفی اشکوری و یاسر میردامادی هر یک به مدت نیم ساعت سخنانی ایراد کرده‌اند و جناب آقای دکتر سروش به آنها جواب داده است را شنیده‌ام، بنابر این فهم خود را از سخنان دکتر سروش این‌گونه بیان می‌کنم:

“پیامبر( ص) فردی اقتدارگرا بود و در مقابل دشمنانش کوتاه نمی‌آمد و روشش غیر از روش عیسای مسیح بود و مخالفانش را به ذبح تهدید می‌کرد و اگر امکانش بود آنها را می‌کشت و اقتدار خود را حفظ می‌کرد، ایشان پیامبری با شمشیر بود ولی خشونت طلب نبود.”

دوستانی که نامشان را بردم از این سخنان برآشفتند و جواب هایی را به ایشان دادند.

آنچه نگارنده قصد بیان آن را دارم این است که:

بله رحمت منافاتی با قانونمند بودن، ابهت داشتن و شرایط را به گونه‌ای ترتیب دادن که کسی از قانون تخلف نکند، ندارد و دغدغه دکتر سروش با حك و اصلاحاتی قابل قبول است.

توضیح مطلب:

رفتارها و کارهای حضرت محمد(ص) با رفتارها و کارهای پیامبران دیگر مثل حضرت موسی، حضرت عیسی و… تفاوت داشت، اما باید به این نکته توجه داشت که این اختلاف در رفتارها همگي به خاطر تفاوت در شخصیت‌ها نبوده است و برخی از آنها مربوط به شرایط محیطی، جغرافیایی، زمانی و فرهنگی بوده است.

مثلا سایر پیامبران الهی در شهرها زندگی می کرده اند و باید پیرو قوانین نوشته و نانوشته، قبیله و حکومت مرکزی باشند، اما حضرت محمد(ص) در جزیرة العرب مبعوث شد که دارای حکومت مرکزی نبود و هر قبیله ای برای خود مستقل عمل می کرد و قبایلی که در مکه دارای نفوذ بودند منصب هایی را هم به عهده داشتند، پس استقلال فکری حضرت محمد( ص) تا حدود زیادی مربوط به شرایط محیطی جزیرة العرب بوده است که دارای كسرا، پادشاه یا فرعونی نبوده اند و تصمیم‌گیری‌ها در دست رؤسای جزئی بود که همه در یک سطح بودند، اگرچه رؤسای قبایل توانستند با هم متحد شده و مسلمانان را در درّه‌اي به نام شِعب ابیطالب محصور کنند، اما شرایط جغرافیایی و نظایر آن، به گونه‌اي بود كه آنان توان تحریم مطلق را نداشتند به گونه‌ای که اکتر مسلمانانِ داخل شِعب، زنده ماندند.

همچنین شرایط مسلمانان به گونه‌ای بود که وقتی شکنجه‌ها زیاد شد توانستند از مكه فرار كنند، یعنی راه فرار از جايي و مستقر شدن در جای دیگر برایشان امكان داشت، در حالی که امکان فرار برای هر کسی در هر زمانی وجود نداشت و حداقل پیامبران قبلی نمی توانستند هجرت کنند و اخراج از شهر مساوی با مرگ آنان بود.( سوره اعراف/۸۸ از باب نمونه قوم شعیب به او گفتند یا باید به آئین ما برگردی یا از شهر بیرونت می‌کنیم.)

اما موردی که باعث تمایز رسول خدا( ص) از حضرت عیسی (ع) شده این است که، پیامبر اسلام (ص) در محیطی مبعوث شد که مردم رسما مشرک بودند وبت های زیادي دور خانه کعبه یا بر سقف آن قرار داده بودند و آنها را می پرستیدند و محل هجرت ایشان یعنی مدينه هم دارای قبایلی مشرک بود در حالي كه حضرت عیسی (ع) در محیطی به پیامبری مبعوث شد که مردمش دیندار بودند و همه متدین به دین حضرت موسی (ع)، و از نظر آنان حضرت عیسی (ع) منجی بود و آمده بود تا بشارت‌هایی بدهد و انحرافاتی را که در گذر زمان به طور اتفاقی یا عمدی ایجاد شده بود، اصلاح کند. پس او  سر وکارش با دینداران منحرف بود نه با بی‌دینان، و همین کار را سخت می‌کرد. به همین دلیل حضرت عیسی (ع) رسولی با شمشیر نبود و باید با گفتگو انحرافات را اصلاح می‌کرد؛ زیرا طرف مقابل هم خودش را دیندار می‌دانست.

اتفاقا رسول خدا( ص) هم وقتی با چنین پدیده ای مواجه شد و مسیحیان نجران نزدش آمدند كه داراي دين توحيدي بودند، از روش مباهله استفاده کرد و همین نشان می دهد که در اینجا شمشیرش برّا نبوده است.

بنابراین نباید گفته شود که محمد (ص) خودش ذاتاً با پیامبران دیگر متفاوت بوده است، بلکه سزاوار است که گفته شود، شرایط و موقعیت ایشان با دیگران متفاوت بوده است به طوری که توانست گروهی را با خود همراه کند و از شهري به شهري هجرت كند و بر پيروانش افزوده شو و با کمک همان پيروان از پس دشمنانش برآید و نیازی به عذاب استیصال نداشته باشد و توانست دوستان و دشمنانش را کاملاً مجزا سازد به گونه ای که اسلام و شرک مرز مشخصی داشته باشد.

اما حضرت موسي (ع) خواست همين كار را بكند و بني‌اسرائيل را از مصر بيرون ببرد ولي لشكر فرعون آنان را تعقيب كرد و امر داير شد ميان نابودي مظلومان از شهر گريخته يا نابودي ظالمان تعقيب كننده؛ و خدا دومي را برگزيد و هر اهل عدل و انصافي اين را تحسين مي‌كند.

نتیجه‌ای که از این مباحث گرفته می‌شود این است که:

۱. رحمت داشتن به معنای بی برنامه بودن و بی قانون بودن نیست بلکه به این معناست که برنامه و قانون خداي داراي رحمت يا پيامبر داراي رحمت به گونه‌ای است که عقل و فطرت آن برنامه و قانون را می‌پذیرد و او نیز عقل افراد را برانگیخته است تا خودشان با عقل و وجدانشان از آن برنامه و قانون حمایت کنند.

۲. نکته دیگر این است که پيامبر(ص) خودش نیز يك از افراد قومش بود و در سختی‌ها و مرارت‌ها همراه آنان بود. اگر آزار بود در مكه همه تحمل مي‌كردند و اگر هجرت و 400 كيلومتر بيابان پيمايي بي امكانات بود ایشان هم با همين شرايط هجرت کرد، اگر جنگ بود ایشان هم شرکت می‌کرد و حتي 600 كيلومتر تا تبوك را در سال آخر عمرش رفت و برگشت. او تافته جدا بافته نبود و همين محبتش را در دلها افزون مي‌كرد. .

  1. مطلب دیگر این است که، یکی از شغل‌های محیط عربی و بَدُو، قتل وغارت بوده است، بنابراین آنان جنگ را بد نمي‌دانستند و از جنگیدن ابایی نداشتند بلكه له آن افتخار مي‌كردند و هنر رسول خدا( ص) این بود که جنگ‌ها را تقلیل داده و تنها در مواقع ضروری از آن استفاده کرده است نه اينكه در آن منطقه تنها او اهل شمشير بوده است و ديگران اين‌گونه نبوده‌اند.

يعني رسول شمشير بودن ممكن است در امروز اروپا لقب بدي باشد چون معمولاً محيط امن است و كارها با گفتگو حل مي‌شود ولي در آن زمان و در آن مكان شمشير داشتن بد نبوده است؛ زيرا آن زمان شمشير براي سفر و براي دفاع شخصي ضروري بوده است. پس در اين لقب او با انبياي ديگر مقايسه نمي‌شود بلكه با مردم محيط حجاز مقايسه مي شود. و در اين صورت معلوم مي‌شود كه او فردي بوده كه از همه كمتر از شمشير استفاده كرده است.

۴ . نکته دیگری که می توان به آن اشاره کرد و رسول خدا (ص) را از پیامبران دیگر متمایز می‌کند  این است که پیامبر اسلام (ص) در محیطی مبعوث شدکه قتل وغارت عادت همیشگی آنان بوده است، اما برای اینکه مردم بتوانند به کار و زندگی و عبادت خود هم برسند چهار ماه از سال را جنگ نمی‌کردند و رسول خدا(ص) مردم را ملتزم به رعایت کردن این چهار ماه کرد و از طرف دیگر با بستن پیمان‌های مختلف تا حد امکان جلو قتل، تجاوز و ظلم را گرفت و این کار را در مکه و مدینه انجام داد. اما وقتی که دشمن به هیچ نحوی آرام نگرفت و فرار 400 كيلومتري پيامبر (ص) از دست آنان و هجرت به مدينه، آنان را از جنگ‌طلبي باز نداشت و از مکه آمدند و قصد هجوم به مدینه را داشتند، چاره‌اي جز دفاع نبود و بنابراين برای دفاع از دین و جان به جنگ اقدام کرد. تا اگرچه مظلوم است ولي ظلم‌كِش يا منظلم نباشد. پس او از جنگ به عنوان آخرین گزینه استفاده کرد تا جانش و دينش و سرزميني كه او را پذيرفته است از بين نرود ولی جنگ طلب نبود و شرایطش طوری بود که نباید تسلیم قریشیان و غیره می‌شد و تسلیم هم نشد.

پس آن حضرت، پیامبری مستقل بود و شرایط جغرافیایی و محیطی و مردمی موجود، از او انسانی ساخت كه بتواند از حق حيات خود و پيروانش دفاع كند. ایشان وسیله‌ای به نام حکومت بر مردم مدینه را از طریق بیعت‌ها و پیمان‌ها به دست آورد و عرفا مجاز نبود که آن را از دست دهد زیرا مردم آن حکومت را به ایشان واگذار کردند و همچنین از نظر عرف و عقل مجاز نبود که سستی کند، زیرا حاکم باید دارای قدرت باشد تا بتواند کارهایش را پیش ببرد. اما ایشان دیکتاتور نبود، با مردم مهربان بود و گناه خطاکار را می‌بخشید، به مستضعف کمک می‌کرد و عادل بود و تلاش می‌کرد که بین آحاد مردم عدالت در تمامی زمینه‌ها حاکم باشد. تلاش می کرد در تمامی گرفتاری‌های روزگار با مردم شریک باشد از جمله مسیر طولانی تبوک را همراه مردم طی کرد و فرماندهی آنان را در رفت و برگشت به عهده داشت.

بنا براین رحمت و مهربانی به معنای بی‌قانونی یا سستی حکومت مرکزی نیست بلکه به معنای عاقلانه کار کردن و توجیه عقلائی مردم و شریک آنان بودن در گرفتاری‌های آنان دانست و در عین حال که ابهت داشت تا کسی تخلف نکند اما متخلفان احتمالی را به گونه‌ای مي‌بخشد که با اقتدارش تنافی نداشته باشد.

طرح یک اشکال:

با توجه به آیه ۶۷ سوره انفال که دستور می‌دهد اسیران جنگى را بکشید تا دشمن بترسد، پس اسلام دین رحمت نیست و پیامبرش هم پیامبر رحمت نیست.

جواب: اگرچه مفسران از صدر اسلام تاکنون آیه را همین‌گونه معنا کرده اند ولی نگارنده به پیروی از مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی آیه را به گونه ای دیگر معنا کرده است.(حدیث های خیالی در مجمع البیان به ضمیمه چهار مقاله، مقاله اول از صفحه ۱۲۱ تا ۱۹۱)

و آن این است که در حین جنگ و قبل از سرکوب کامل دشمن و زمین گیر کردن دشمن، گرفتن اسیر عاقلانه نيست و انسان عاقل چنين نمي‌كند. در حین جنگ بايد تمامي نيرو صرف جنگ شود و نبايد با فكر اسيرگيري يا خود اسيرگيري لحظه‌اي از نبرد غافل شد، ولی پس از زمین گیر کردن دشمن، اسیر گرفتن جایز است و این معنا با آیه ۴ سوره محمد نیز هماهنگ است که فرموده: با دشمن محکم برخورد کنید و گردنشان را بزنید و پس از زمین گیر کردن آنان اسیر بگیرید و بعد از آن اسیران را بدون فدیه یا با گرفتن فدیه از آنان آزادشان کنید تا جنگ تمام شود.

دقت شود كه از آيه استفاده مي‌شود كه راه پایان دادن به جنگ مهربانی با اسیران است به این نحو که بدون فدیه یا با پرداخت فدیه آزاد شوند تا وجدانشان تحریک شده و به اسلام متمایل شوند. بله همانگونه که صدقه دادن مال است ولي با اين حال مال را زیاد می کند و همان‌گونه که با پاشیدن بذر در زمین مناسب از هر دانه صدها دانه به وجود می‌آید، احسان کردن به اسیر یا بخشیدن او و رها کردنش، آتش جنگ را خاموش می کند، ولی با کشتن آنان کینه همفکران و خانواده آنان تحریک شده و پیوسته جنگ ادامه می یابد، همانگونه که میان دو قبیله اوس و خزرج جنگ‌های طولانی ادامه داشت و چیزی که جنگ را پایان داد، مهربانی هایی بود که پیامبر(ص) به آنان یاد داد و آنان به نسخه ارائه شده از سوی پیامبر (ص) عمل کردند.

بله هيچ فرد اقتدارگرا از صنف امروزي آن دشمنان را عفو نمي‌كند و براي تأليف قلوب به دشمن مال نمي‌دهد. او خواستا ايمان مردم و به تَبَع آن اقتدار گراي از راه تسخير قلوب بود. پس اگر در مواردي پس از فتح مكه به اسلام ظاهري اكتفا كرده براي اين است كه مطمئن بوده وقتي سلطه كدخداها و خانها و ابوسفيانها برود و آنان ظاهراً تسليم شوند توده مردم وقتي با اسلام آشنا شوند چون اسلام مطابق فطرت است يقيناً به آن ايمان واقعي مي‌آورند و لذا آيه 14 سوره حجرات فرمود: «بل قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الإيمان في قلوبكم؛ بگوييد مسلمان شديم و هنوز ايمان در قلبهايتان وارد نشده است.»  حرف «لما» نشان مي‌دهد كه اگرچه هنوز ايمان در قلبتان وارد نشده است ولي اميد وارد شدنش وجود دارد.

 پس  شمشير براي تسليم نمودن سران كفر و براي رفع موانع بود تا پس از آن مقتضي يعني دين عاقلانه فطري و مهربان عمل خود را انجام دهد و مردم واقعا ايمان بياورند.بله با ايمان آوردن مردم اقتدار معنوي پيامبر افزون مي‌شود و اين غير از طلب نمودن اقتدار است. اين از قبيل گندم خواستن و گندم كاشتن است كه به تَبَع آن كاه هم حاصل مي‌شود.

اما برخي مطالب كه نيازمند توضيح است.

  1. حديث « اني أُمرت أن اُقاتل الناس حتي….. بر فرض اثبات سندي بر جهاد ابتدايي دلالت نمي‌كند زيرا فرق است بين فعل معلوم «أمَرَني الله أن اُقاتل…» و بين فعل مجهول«اُمِرتُ» در صورت مجهول بودن فعل شايد مراد امر از ناحيه عقل باشد كه به دفاع فرمان مي‌دهد نه از ناحيه خدا. بله عقل او به او فرمان داده كه در بدر و اُحُد و احزاب دفاع كند و پس از هجوم نكردن دشمن امر به جنگ ندارد. بنابراين نه آيه هاي قرآن و نه حديث « اني امرت…» جهاد ابتدايي را نمي‌رساند و در جواب به خانم اعظم پويا نيز توضيح دادم كه همه جنگهاي پيامبر(ص) دفاعي بوده است.

2.مسلّماً پيامبر(ص) نفرموده كه همه مشركان را از جزيرة العرب يا از مكه يا از حرم خارج كنيد؛ زيرا مشركاني كه با پيامبر پيمان بسته بودند و آن را نشكسته بودند و كسي را عليه مسلمانان ياري نكرده بودند طبق آيه 4 سوره توبه تا آخر مدت عهدشان بايد به عهدشان وفا مي‌شد و كسي كه بگويد پيامبر خواسته آنان را از حرم يا از مكه يا از جزيرة العرب خارج كند يا بايد ثابت كند كه همه آنان پيمان شكستند يا ثابت كند تا زمان رحلت پيامبر مدت همه تمام شده بود؛ زيرا نمي توان گفت كه پيامبر خلاف صريح قرآن و خلاف رسوم عرب به قراردادها پايبند نبوده است.

  1. بايد تهديدي بودن برخي آيات را از نظر دور نداشت مثلا وقتي در آيه 5 توبه كشتن اول واقع مي‌شود و گرفتن و محاصره كردن و در كمين نشستن بعد از آن بيان مي‌شود در حالي كه دقيقاً بايد بر عكس عمل كرد معلوم مي‌شود كه امر به كشتن تهديدي است؛ زيرا پس از كشتن، گرفتن و بستن معنايي ندارد. و پيامبر تهديدي بودن را درك كرده و ذا هيچ مشركي پس از فرصت 4ماهه كشته نشده است و بعيد نيست خودش نيز از سياست تهديد استفاده كرده باشد. بنابراين خبر از ذبح و غيره شايد از همين قبيل باشد. امر به كشتن كسي كه دينش را تغيير دهد« من بدل دينه فاقتلوه» اگر از پيامبر صادر شده باشد، نيز مي‌تواند از همين قبيل باشد. تنها مواردي كه قتلي اثبات شود مي‌توان سخن از كشتن براي رسيدن به قدرت يا اقتدار سخن گفت.
  2. به طور كلي متحد بودن شيعه و سني در كشتن مرتد و ساب النبي و رجم زانيِ محصن، انسان را به شك مي‌اندازد زيرا مي‌بيند فقيهاني كه در تمامي امور فقهي موجود در قرآن با هم مختلفند چطور در اين مسائل مهم كه به جان مردم مرتبط است و حكمش در قرآن نيست و امروزه موجب بدنامي اسلام و مسلمين است، متحدند؟! به نظر مي‌رسد زور خلفاي اموي و عباسي آنان را متحد كرده است. ساب النبي مطرح شده تا امكان قتل ساب الخليفه فراهم شود. و با اين احتمال چسباندن اين احكام به دين و پيامبر(ص) مشكل مي‌شود و بنابراين اقتدار فهميده شده از اين قبيل امور با مشكل مواجه است.
5 1 رای
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.