برخی میپندارند که پلورالیزم به این معناست که همۀ ادیان و مذاهب بهطور مساوی از حق بهرهمند هستند؛ در حالىکه آنچه از نوشتههای معتقدان به این نظریه به دست میآید این است که پلورالیزم دینی تنها درصدد ردّ فرضیۀ منحصر بودن حق در یک دین یا مذهب است و یا درصدد به تردید انداختن دیدگاه مدعیان انحصارى بودن حق در یک دین یا مذهب است.
بنابراین، در این نوشته تلاش میشود تا از کاربرد این لفظ که حدود و شرایطش دقیق مشخص نیست، اجتناب شود و از اصطلاحاتی مانند تکثرگرایی، شمولگرایی و تنوع ادیان استفاده شود؛ اگر چه این اصطلاحات هم مراتب مختلفی دارند که گاهی از آنها برای نجات همه موحدان از دوزخ استفاده میشود و گاهی حق بودن همه ادیان توحیدی را قصد میکنند. به نظر میرسد همۀ اینها از قرآن قابل استفاده است. البته، از قرآن تساوی در حقانیت همۀ ادیان قابل استفاده نیست؛ بلکه قرآن مُهَیمِن بر دیگر کتابهای آسمانی است و دین اسلام به معنای خاص آن بر همۀ ادیان توحیدی سیطره دارد. به هر حال، قرآن در صدد کُند کردن شمشیر جنگ است، نه ترویج جنگ و خشونت بر ضد انسانها.
اسلام به دلیل داشتن قرآنی که الفاظش بدون تغییر و تحریف به ما رسیده، از یهودیت، مسیحیت و دیگر ادیان توحیدى متمایز است و هر مطلبی که به قرآن نسبت داده میشود، باید با الفاظ آن سازگار باشد. بنابراین، قرائتهای مختلف از قرآن داراى شرایط و ویژگیهایی است؛ مانند اینکه نباید آن قرائت با فهم عمومى و متعارفى که از قرآن صورت مىگیرد و همه با طبع اولیۀ خود آن را مىفهمند، مخالف باشد. پس هر عبارتی از قرآن یک قدر متیقن دارد که آن را همه یکگونه مىفهمند و آن از مسلّمات و یقینیات مىشود. در نتیجه، اصول بسیاری از موضوعات جزء یقینیات مىشود که قرائتِ خلاف آن معنا ندارد؛ برای مثال توحید، نبوت، معاد، نماز، روزه، جهاد و احسان به پدر و مادر از امور یقینىاند، ولى مراتب و ریزهکارىهای آنها ممکن است گوناگون فهمیده شود یا نیاز داشتن نماز به وضو، تیمم یا غسل، مسلّم است؛ اما سؤالاتی مانند: وضو چگونه است؟ آیا در وضو شستن دستها باید از پایین به بالا باشد یا بر عکس؟ چه زمانی باید تیمم کرد؟ چه نسبتی میان غسل و وضو است؟ ممکن است پاسخ این سؤالات را افراد مختلف از کتاب واحد، گوناگون بفهمند.
آنچه که تا حال تصور مىکردیم و برایمان از طریق بیان و تصویر به وهم مىانداختند، این بوده که خداوند را مانند خورشیدى نورانى در بالاى آسمانها تصور کنیم که از یک سو، شعاعهای او به سوى ما تابیده و کثرتها را آفریده و از سوى دیگر، مسیر حرکت ما را به سوی خود ترسیم کرده است که اگر هر کس یکى از این پرتوهای نورى را بگیرد، سرانجام به خدا میرسد. این مثالِ نور و شعاع با کمى دستکارى و توجیه براى سه تصویر از تصورهای پنجگانه که در ادامه گفته میشود، مناسب است؛ زیرا چه تعبیر شود به «راههای مختلف اطراف یک کوه» و چه «شعاعهای یک منبع نورانى» هر دو یکى است. حال، اگر منبع نورانى را بسیار دور تصور کنیم که در بىنهایت مستقر است، در این صورت، شعاعهای نورانى، متوازى به نظر مىرسد. پس دو سالک که از دو شعاع نورانى به سوى خداوند رهسپارند، در ظاهر گمان مىکنند که چونان دو کوهنوردند که بر دو کوه مستقل به سوى قلهها رهسپارند، ولى در واقع، هر دو به سوى یک مقصد در حرکتاند که دور از دسترس بودن آن منبع، آنان را چونان دو کوهنورد و هدفهای ابتدائى آنان را چونان دو قله دانسته است. همچنین چون هدف بسیار دور از دسترس است، وقتى انسانها و سالکانِ راهها از تقیّدها، قالبها و شریعتها فراتر مىروند، شعاعهای جزئى به هم مىپیوندد و شعاع کلى تشکیل مىشود یا جویبارها به هم متصل مىشوند و رودخانه را تشکیل مىدهند و به سوى هدف رهسپار مىشوند که ـ همان تصور پنجم است ـ سبیلها و راههای کوچک به «صراط» منجر مىشود و «صراط» یکى بیش نیست.
پرسش: آیا در بحث تکثر گرایى نیز محدودیتها و خط قرمزهایى وجود دارد یا همانطور که گفته شده همۀ دینها راههای مستقیمىاند که انسانها را به مقصد میرسانند؟
پاسخ: بر فرض که همۀ دینها را صراط مستقیم بدانیم، هدف از این راهها چند گونه متصور است:
اینها پنج احتمال دربارۀ تکثر گرایی است که در آغاز به ذهن مىرسد.
بنابر این اگر چه احتمالات 1 و 2 و 5 هر یک بیانگر یک طرز نگرش به خداوند است و پیروان احتمال پنجم پیوسته پیروان احتمالات 1 و 2 را به متهم به کفر یا انحراف میکنند، ولى هر سه در یک راستا قابل توجیهاند و در هر سه خداوند مانند منبعى نورانى در فاصله بسیار زیاد یا بىنهایت از انسان قرار دارد، اما هر سه تصور شرک آلود است:
اول: سالک خود را موجودى مستقل از منبع نورانى مىداند؛
دوم: خود را از پیمودن یا نپیمودن مسیر به سوى خدا یا شیطان مختار مىداند؛ بنابر این یک فرد با اختیار خود تصمیم مىگیرد و مسیر تکامل و تعالى را مىپیماید و دیگرى سکون را اختیار مىکند و همانجا در نقطه صفر باقى مىماند؛
سوم: حرکت به سوى شیطان را آغاز مىکند که در قطبى مقابل قطب خداوند ایستاده است. در این صورت:
اوّلاً انسان اختیار دارد که خود را ساکن کند و از حرکت باز ایستد و این حالت استقلالى خودش شرک است؛
ثانیاً شیطان را موجودى در عرض خداوند مىداند که در قطبى مخالف او ایستاده که مسیرش کاملاً با مسیر به سوى خدا تفاوت دارد.
در نتیجه، مىتوان گفت که هر سه احتمال از «صراط» یا «صراطهای مستقیم» داراى اشکال است؛ چون نه شیطان مستقل و در قطب مقابل خداوند است، نه انسان در اصلِ حرکت و سکون، اختیار دارد؛ بلکه چه بخواهد و چه نخواهد باید حرکت کند و مىکند، تنها در انتخاب جهتِ حرکت آزاد است. از سوى دیگر، او موجودى مستقل نیست و همه چیزش از خداست؛ چه بداند، چه نداند؛ چه بخواهد، چه نخواهد.
بنابراین، آنچه که به عنوان صراطهای مستقیم در احتمالات 1 و 2 و 5 آمده تا حدودى نامستقیم به نظر مىرسد. ممکن است دو احتمال 3 و 4 براى نشان دادن مسیر تکاملى انسان به سوى خداوند بهتر و کاملتر باشند؛ اگر چه تشبیه معقول به محسوس همیشه کار مشکلى است. به هر حال، انسان همچون نقطهای است که به هر جهت که حرکت کند و هر پرتو را که انتخاب کند، مسیرش به سوی خداست و هیچگاه خود و مسیرش استقلالى ندارد؛ خودش صفر است و با پیمودن راه یا به تعبیر بهتر، با صیرورت، از استعداد و قوه، خود را به فعلیت و شکوفایی رساندن است. در واقع، حرکت او شروع مىشود و به هر جهت که برود مسیرى خدایى را طى مىکند، حال، یا به خداى رحمان و رحیم میرسد و یا به خدایى که داراى عذاب شدید است. این دو احتمال و تصویر اگر چه در نمایاندن صراط مستقیم یا صراطهای مستقیم موفقترند و بیشتر، از شرک به دورند، ولى راهزنى شیطان را نمىتواند بهطور کامل بنمایاند.
اگر انسان را همچون نقطهای در وسط دریاى بىکران که انواع و اقسام آبها، املاح و… در آن وجود دارد، در نظر بگیریم که این نقطه، ساخته شده آن دریاست و استعداد و توانش را از آن دریا مىگیرد و در هر بعدى که تکامل یابد در واقع، از درون دریا استفاده کرده و تکاملش پَرکشیدن به سوى کرانههاست، نه اینکه با همان جرم و حجم، همانند ماشین مسیرى را طى مىکند؛ بلکه نقطهای وسط دریاست که کمکم بهسان یک موج از امکانات دریا استفاده مىکند و بر دریا سوار مىشود و بزرگتر مىشود و با بزرگتر شدنش همچون موجی به سوى کرانهها رهسپار مىشود. این تغذیه و ایجاد موج و گسترده شدن موج، قهرى و غیر اختیاری است، ولى اینکه چه چیزی تغذیه کند؛ تغذیه خوب داشته باشد یا بد؛ سرانجامش شیرین شود یا شور، به دست خود اوست و در نهایت صورت کاملى از خوبىها یا بدیهای دریا را ارائه مىدهد.
اگر این دریا را سایه خداوند بدانیم که بدیهایش همان نارسایىها، عدمها، نیستیها، عقبگردها و ضایع کردن استعدادها باشد و حرکت به سوى ساحل را پیشرفت به سوى کمالِ بىنهایت بدانیم که کرانهها خوبىهای مرکز را در حد اعلا دارند، شاید تشبیه مناسبى باشد.
طبق این تصویر هرچه آن قطره بزرگ مىشود، بزرگ شدنش همان حرکت آن و به سوى ساحل رفتن است. در این تصویر «راه» و «رهنورد» یکى است و هر چه در راه جلوتر مىرود، رهنورد قوىتر مىشود و از امکانات بیشترى برخوردار مىگردد. هرچه پیش مىرود همه با استفاده از مخلوقات خداست که همه سایه خدایند. هرچه کاملتر مىشود، سایه است که کامل مىشود و خدانمایى او کاملتر مىگردد، نه اینکه انسان خدا مىشود؛ بلکه هرچه هست همه سایه اوست. پس انتهای صراط یا صراطها نمایش کاملترین جلوه است نه خدا شدن.
بر اساس این تصویر هر یک از انسانها هم «راه» هستند و هم «رهنورد». آنچه که مهم است طول مسیرى است که هر یک مىپیمایند و مقدارى است که هر انسانى کامل مىشود و یا به عکس، عقل و استعداد خود را از دست مىدهد و کمالى را طى نمىکند و چون کمال را مىبیند، بر حال خود تأسف مىخورد. خود این راهِ کمال را طى نکردن و توجه به این نکته که مىتوانسته کامل بشود و نشده، خودش ضرر و زیان است.
تفاوت «الصراط المستقیم» با «صراط مستقیم»
بر مبنای تصویر ششم، همه راههای کمالى، راه مستقیم هستند، ولى «الصراط المستقیم» که در سوره حمد خواهان هدایت به آن هستیم، آن است که بیشترین حد کمال را دارد، طولانىترین مسیر تکاملى را طى مىکند و انسان را به بالاترین حد از کمال مىرساند.
بنابراین مستقیم بودن راههای تکاملى منافاتى ندارد که راه مستقیمى فراروى همه باشد تا هر کس هرچه کامل مىشود باز کمال بالاتر را تصور کند و به سوى آن رهسپار شود و قرار گرفتن در آن را بخواهد، حتى اگر آن انسان پیامبر اکرم 6باشد.
آرمان خواهى نشانه کمال یک مکتب است، پایان نداشتن، کمال یک مکتب است و دین اسلام با داشتنِ «الصراط المستقیم» مىتواند همیشه در حد بالایى باشد که همگان هرچه کامل مىشوند و کمالاتشان نیز حق است، ولى بالاتر از آن را نیز تصور کنند و براى رسیدن به مرحله بالاتر تلاش کنند.
این تصویر ششم را نمىتوان در قالب کوه و رهنورد بیان کرد؛ زیرا در آنجا حتماً «راه» غیر از «رهنورد» است، ولى در قالب نور و شعاع و منبع نورانى مىتوان بیان کرد که کوچکترین ذره از ذرات نور که خود آفرید نور است، ولى استعداد شدن هر چیز را دارد و باید آن استعداد را بهگونهای شکوفا کند و در این مسیر مىتواند از تمامى امکانات استفاده کند و شکوفا شود. آنگاه هرچه شکوفاتر شود، نورانىتر مىگردد و از نورهای موجود بهره بیشترى مىبرد، ولى هرچه شکوفا شود و حتى به اشرف مخلوقات برسد، باز جلوهای از جلوههای خداوند است، ولى خدا نمایىاش کاملتر و بهتر از سایر مراتب قبلى است.
اما کسی که شیطان در او نفوذ دارد، استعداد خود را هدر میدهد و تکاملى نمىیابد و نورانیتى کسب نمىکند و حتى استعداد قبول نورها را نیز ضایع مىکند، آنگاه پیوسته در تاریکی بیشتر قرار مىگیرد و چون تصور مىکند ـ و مىتواند تصور کند ـ که چقدر استعداد داشته و چقدر مىتوانسته نورانیت کسب کند و تکامل یابد، ولى نشده است، بیشتر ناراحت مىشود و خود را در عذاب مىبیند، آنگاه است که چنین فردى فریاد برمى آورد: ﴿یا لَیتَنِی کنْتُ تُرَاباً﴾[1]؛ (اى کاش من خاک بودم) اى کاش استعدادهای خود را ناشکفته باقى گذاشته بودم و در نقطه صفر باقى مانده بودم و در راه شقاوت و بدبختى آنها را مصرف نکرده بودم. حال، بعد از این تصورات به سراغ آیات قرآن برویم و ببینیم با کدامیک از تصویرها سازگار است.
لازم به یادآورى است که امکان دارد همه تصویرهای مطرح شده در مورد یک عبارت قرآنی، در جاى خود و براى سطح فکرهای مختلف مناسب و صحیح باشد؛ زیرا قرآن هم توده مردم و هم خواص و هم نخبگانِ از خواص را تغذیه مىکند. [2]
یکى از مثالهای قرآنى در به تصویر کشیدن حق و باطل این چنین است:
﴿أَلَمْ تَرَ کیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کلِمَةً طَیبَةً کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ تُؤْتِی أُکلَهَا کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُونَ وَمَثَلُ کلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ یثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الْآَخِرَةِ﴾[3]؛ (آیا ندیدى خدا چگونه سخن پاک را مَثَل زده که مانند درختى پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است. میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد و خدا مثَلها را براى مردم مىزند، شاید که آنان پند گیرند و مثَل سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد. خدا کسانى را که ایمان آوردهاند در زندگى دنیا و در آخرت با سخنى استوار ثابت مىگرداند.)
در این مثال، ثابت و پا برجا بودن، به سوى بالا پرکشیدن و ثمر دهى پیدرپی از ویژگىهای سخن خوب که مصداق کاملش ایمان است، دانسته شده و بىقرارى، بىریشهای و بىثمرى از ویژگىهای سخن ناپاک که مصداق آن کفر و انکار است، دانسته شده است.
این تصویر حتی از تصویر ششم برتر است؛ زیرا علاوه بر رشد و پَرکشى به سوى آسمان، با استفاده از ریشههای ثابتِ درون زمین بر ثمر دهى همیشگی نیز دلالت مىکند.
اما درباره تکثر گرایى و صراط مستقیم یا صراطهای مستقیم، بهطور صریح از این مثال چیزى روشن نمىشود؛ مگر اینکه توجه شود که این مثال، مَثَل زدن به یک «کلمه طیبه» است و هر «کلمه طیبه»اى همینگونه است. بنابراین مثال کلمههای پاک همانند درختانى است که ریشهاش استوار است. در این صورت، این مَثَلها با صراطهای مستقیم تناسب بیشترى دارد.
اما مىتوان اشکال کرد که این مثال در صدد استوار بودن، مفید بودن و گسترش یافتن سخن پاک است و اطلاق یا بیانى درباره مسیر حرکت و جهت حرکت ندارد.
مثال دیگرى که در قرآن زده شده این چنین است:
﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ﴾؛[4] ((خداوند) از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانههایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مىگدازند، هم نظیر آن کفى بر مىآید. خداوند حق و باطل را چنین مثَل مىزند؛ اما کف بیرون افتاده از میان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند، در زمین (باقى) مىماند. خداوند این چنین مثَلها مىزند.)
از مثال اول برداشت میشود که راههای حق، مانند جویبارهای کوچک هستند که سرانجام به هم مىپیوندند. بنابراین راههای کوچک نیز سرانجام به راه بزرگ وصل مىشوند که همان صراط مستقیم است و آن یکى بیش نیست، ولى ممکن است اشکال شود که این مثال تنها در صدد تمایز بین حق و باطل است که حق مانند آب و باطل بهسان کف است؛ به همین دلیل، خداوند دو مثال زد تا اگر از اوّلى مطلب دیگرى برداشت شد، با توجه به مثال دوم اصلاح شود. به نظر مىرسد، مطرح ساختن جویبارها و پیوستن آنها به یکدیگر براى بیان منشأ ایجاد کفها باشد، نه براى اثبات یا رد صراط و صراطها.
وقتى دو جویبار از دو جهت مختلف به هم برخورد مىکنند، از برخورد شدید دو آب، کف ایجاد مىشود؛ به همین دلیل، مثال دوم را زد که در آن از حرارت دیدن زیور آلات، کفها و دُردىها روى آن بالا مىآید که منشأ آن حرارت و زیر و رو شدن زیور آلات است. به هر حال، این دو مثال براى نمایاندن حق از باطل است، نه نمایاندن حق و حقتر.
نقش باطلها در به جنگ کشاندن حقها
بله، آنچه که مىتوان از هر دو مثال استفاده کرد آن است که باطلها چون قالب و پوسته روى حق را مىگیرند و تا هنگامى که جویبارها (حقها و حقیقتها) به هم نپیوستهاند، کفها روى حقیقتها را پوشاندهاند، ولى وقتى حقها به هم پیوند مىخورند باطلها چون کف بیرون مىافتند.
چه بسا بتوان گفت همه جنگها، اختلافها و گوناگون دیدن حقایق، به خاطر قالبها و پوستههاست. در واقع، کفهاست که حقایق را در قالبهای خاص نمایان ساخته تا طرفداران حق پیوسته با هم بجنگند، ولى هر گاه کفها و پوستهها کنار رود، روشن میشود که حقایق با هم جنگى ندارند. نگاهى به بیشتر جنگهای جهان، بهویژه جنگهای مذهبى حقیقت این سخن را بیشتر بر ملا مىسازد.
ممکن است که آیاتی مانند: ﴿لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه﴾، [5]﴿مُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیه﴾[6] و ﴿مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی﴾[7] همه به همین مطلب اشاره داشته باشند که چون پیامبران با حقایق سر و کار دارند و کفها چشمشان را پر نکرده است، با هم اختلافى ندارد و همدیگر را تصدیق مىکنند و هر پیامبرى به آمدن پیامبر بعدى بشارت مىدهد.
در قرآن لفظ «صراط» چهل و پنج بار تکرار شده است که از این تعداد بیش از سى مورد آن «صِرَاط مُسْتَقِیم» به صورت نکره به کار رفته است، البته برخى جاها «صِرَاطَاً مُسْتَقِیمَاً» هر دو نکره و منصوب هستند، در صورتى که تنها در سه مورد «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به صورت معرفه به کار رفته است.[8] اما «صراط» بدون لفظ «مستقیم» در موارد گوناگونى به کار رفته است؛ مانند:«صِرَاطِ اللَّهِ» ، «صِرَاطِ الْجَحِیمِ»، صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»،[9] «صِرَاطِ الْحَمِیدِ»[10]، «فَاسْتَبَقُوا الصـِّرَاطَ»[11]، «سَوَاءِ الصـِّرَاطِ»،[12] «صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ …»، [13] «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»،[14] «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصّـِرَاطِ السَّوِی وَمَنِ اهْتَدَى»[15] و فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِیمِ».[16]
با توجه به فراوانی کاربرد«صِرَاط مُسْتَقِیم» به صورت نکره و به کار رفتن لفظ «صراط» در امور دنیایى و در راه جهنم و مانند اینها، مىتوان گفت که لفظ «صراط» دلالت بر یکى بودن راه، یا مستقیم بودن آن، یا پل بین جهنم و بهشت بودن نمىکند. بله، لفظ «صراط» به صورت نکره با «مستقیم» به صورت نکره وقتى با هم باشند مىتواند نشان دهد که راههای مستقیم به سوى خداوند متعدد است؛ مثلاً راه شریعت حضرت موسى (ع) یک راه است و راه شریعت حضرت عیسى (ع)راه دیگری است. اما آمدن «الصّـِرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» بهویژه با توجه به روایتهای متعدد نشان مىدهد که یک راه روشن و نورانى در بین راهها وجود دارد که آن راه اسلام، راه پیامبر اکرم(ص)و ائمه اطهار │ است که داراى ویژگى خاص و براى همگان شناخته شده است؛ به همین دلیل، به صورت معرفه آمده است.
بنابراین، از مجموع این آیات نیز استفاده مىشود که اسلام، تبلیغ راه خود را در سرلوحۀ برنامههای خود قرار مىدهد و آن را «الصّـِرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» و راه نعمت دادهشدگان مىداند، ولى در عین حال، راههای دیگر را باطل محض نمىداند. اگر هم اشکالى وجود دارد بر افرادى است که ادعا مىکنند در آن راهها قرار دارند، نه بر خود راهها. شاید به همین دلیل در سوره حمد پس از توصیف راهیان «الصّـِرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» در صدد تخریب و مذمت افراد یهودى و نصرانى برآمد و آنان را با «مغضوب علیهم» و «ضالین» بودن مذمت کرد و کلمۀ «غیر» را از نظر نحوى مکسور قرار داد تا بدل یا صفت «الَّذِینَ» و یا عطف بر ضمیر مجرور در «عَلَیهِمْ» باشد. در هر حال، «صراطَ غیر المغضوب…» است، نه «غیرَ صراط المغصوب».
عبارتهای ذیل را بنگرید: «… و براى دیگران هم حظّى از نجات و سعادت و حقانیت قائل شود و روح پلورالیسم همین است».[17]
«صراطهای مستقیم مدعى این نیست که همه فِرَق برحقند و هر کس هرچه مىگوید درست است؛ بلکه مىگوید:
اولاً مقولۀ هدایت از مقولۀ حقانیت تام و تمام متمایز است؛
ثانیاً کثیرى از اختلافات، میان حقهای ناخالص است، نه حقها و باطلها؛
ثالثاً… ».[18]
بنابراین، اگر گاهى دیده یا شنیده مىشود که کلمات پلورالیستها عمومیت دارد و حتى مشرکان و بتپرستان و یا راه بتپرستى و شرک را نیز شامل مىشود، باید این تعبیرها را ناشى از طغیان قلم دانست یا بهگونهای توجیه کرد و یا اینکه در نهایت باید راه خود را از آنان جدا کرد و با صراحت اعلام کرد که پلورالیسم دینى مورد نظر ما داراى محدودیت و خط قرمز است و نمىتواند شرک صریح و بتپرستى صریح را در درون خود جاى دهد؛ بلکه تکثرگرایى از دیدگاه ما به این معناست که دین و آیین هر گروهی را میپذیرد و اجازه تبلیغ آن را از سوى متولیانش میدهد و از آن استقبال مىکند؛ زیرا تا کسی دین و آیین خود را بهتر نداند یا احتمال بهتر بودن آن را ندهد، دلیلى بر عرضه و تبلیغ آن نمىبیند و در غیر این صورت، تکامل که نتیجه طبیعى عرضه شدن افکار گوناگون است، حاصل نمیشود. همچنین اگر دیگران را باطل محض بداند، باز دلیلى براى گوش دادن به سخن آنان براى خود نمىبیند و به اینگونه مانعی جلوى راه کمال خود ایجاد مىکند. به صورت کلى، راه فَبَشّـِرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ؛ (پس بشارت بده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا مىدهند و بهترين آن را پيروى مىکنند) را به خود مىبندند و در نتیجه از دایرۀ أُولَئِک الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِک هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ [19}(اينانند که خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان) خارج مىشوند.
اعلان جهانى بودن هر یک از ادیان الهى، با اعلان جهانى بودن یک دین دیگر از سوى پیامبرى خاص، هیچگونه منافاتى با هم ندارند؛ بهویژه اگر آن دو دین در دو زمان یا دو مکان عرضه شده باشند یا یکى خود را کامل کنندۀ دیگرى معرفى کند و تصدیق کنندۀ مطالب دین قبلى باشد، ولى اگر یکى از ادیان، دین دیگر را کامل نفى کرد و آن را خالی از هرگونه حق و حقیقت بداند، این کار با پلورالیسم دینى ناسازگار است و راه مفاهمه را مىبندد.
حال، با توجه به مطالب بیان شده باید به آیات قرآن مراجعه کرد و به تحلیل و بررسى آنها پرداخت تا روشن گردد که آیا دین اسلام حقانیت دیگر ادیان را نفى کرده یا در عین اصرار بر حقانیت آنها و تأیید آنها، خود را کامل کنندۀ آنها معرفى مىکند و بعضى انحرافات یا تحریفات ایجاد شده به دست دیگران را نفى مىکند.
در نگاه اوّل، سه گروه از آیات در این باره خودنمایی میکنند:
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ * وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یعْمَلُون.[20
(و اگر اهل کتاب ایمان آورده و پرهیزگارى کرده بودند، قطعاً گناهانشان را مىزدودیم و آنان را به بوستانهای پر نعمت در مىآوردیم و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است، عمل کرده بودند، قطعاً از بالاى سرشان (برکات آسمان) و از زیر پایشان (برکات زمینى) برخوردار شده بودند، از میان آنان گروهى میانهرو هستند و بسیارى از ایشان بدرفتارى مىکنند.)
دربارۀ متعلق «آمَنُوا» دو احتمال موجود است:
الف: آمنوا بالإسلام؛
ب: آمنوا بِدینهم إیماناً واقعیاً.
بر اساس احتمال اول، این دو آیه در صدد تشویق و ترغیب به دین اسلام است و با این حال، در آیه دوم عمل به تورات، انجیل و قرآن را در عرض هم موجب برخوردارى از نعمتهای الهى دانسته است. در این صورت، اگر چه آیه در صدد ترغیب به اسلام است، ولى کتاب یهود و نصارا را ردّ نمىکند و منظور، همان کتابى است که در زمان پیامبر اکرم(ص)موجود بوده و در قسمتهایى از آن تحریفاتى رخ داده است، نه آن کتاب توراتى که زمانى موجود بوده و در زمان پیامبر اکرم(ص)موجود نبوده است؛ زیرا آیه در صدد تعلیق به محال و امثال آن نیست. به هر حال، بر اساس این احتمال، در همان حالی که تورات و انجیل موجود را تصدیق میکند و به آنها جنبه حقانیت میدهد، ولی به اسلام دعوت مىکند.
بر مبنای احتمال دوم، این دو آیه در صدد بیان این نکته است که خود عمل به کتاب تورات و انجیل این توانایى را دارد که انسان را در دنیا و آخرت خوشبخت کند؛ البته تنها شرطش آن است که فرد به آن دو کتاب ایمان واقعى داشته باشد، نه زبانى و صورى. بنابراین، یدک کشیدن اسم یهودیت یا مسیحیت دردى را دوا نمىکند؛ بلکه آن چیزی که مشکلات را برطرف میکند، ایمان واقعى است؛ مانند آیاتى که به مسلمانان مىگوید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا[21] (اى مسلمانان ایمان بیاورید) که نشان مىدهد ایمان ظاهرى، ایمان اسمى، ایمان درجه پایین، ایمان همراه با خرافات و شرک، کاربردى ندارد؛ بلکه ایمان واقعى نیاز است.
بله، اگر اهل کتاب واقعاً به کتاب خود ایمان بیاورند، آن ایمان در حقیقت ایمان به پیامبران پیشین و ایمان به پیامبر اسلام (ص)را نیز به همراه دارد؛ چون که شخص در آن حالت کاملاً از هواى نفس به دور است و حقپذیر است و اسلام حقیقى نیز چیزى جز حق و حقیقت نیست. اما اگر از اسلام خبرى نداشت یا به خاطر شبههای نتوانست به آن ایمان بیاورد، دین یهودیت و نصرانیت اقتضاى کامل ساختن او و بهرهمند ساختن او را در دنیا و آخرت دارد، نه اینکه به خاطر معذور بودن، تنها از عذاب برهد؛ بلکه به خاطر پیروى از آن دستورات سعادت دنیا و آخرت را خواهد داشت. بله، اگر حقانیت و برترى اسلام را فهمید و بدون هیچ عذرى باز به آن ایمان نیاورد، معلوم مىگردد که در برابر خداوند نیز واقعاً تسلیم نبوده و به آن یهودیت یا نصرانیت نیز ایمان کامل نداشته است.
( قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ وَلَیزِیدَنَّ کثِیراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک طُغْیاناً وَکفْراً فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ).[22]
(بگو: اى اهل کتاب، تا (هنگامى که) تورات و انجیل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است را برپا نداشتهاید بر هیچ (آیین بر حقى) نیستند و قطعاً آنچه از سوى پروردگارت به سوى تو نازل شده بر طغیان و کفر بسیارى از آنان خواهد افزود پس بر گروه کافران اندوه مخور.)
روشن است که در آیه مَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ با مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک متفاوت است و نمىتوان هر دو را به معناى قرآن گرفت؛ بلکه تنها دومى مىتواند «قرآن» باشد. در نتیجه مَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ بر خبرها و احادیثى که از پیامبران سابق به اهل کتاب رسیده است، دلالت مىکند.[23] به عبارت دیگر، همانگونه که ما قرآن و سنت داریم، آنان نیز کتاب و سنت دارند و وَمَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ اشاره به آن سنتها دارد. بنابراین، اهل کتاب تنها وقتى بر آیین حق هستند که همه مطالبی که از سوى خداوند به آنان نازل شده را بر پا دارند و به آن پایبند باشند تا به تعبیر صاحب المیزان بر پایههای استوارى تکیه کرده باشند[24] و این خودش به معناى حقانیت دادن به کتاب، سنت و مرام آنان است. بله، برپا کردن آنها روحیۀ تسلیم بودن در برابر فرمانهای خداوند را تقویت مىکند و طبیعی است که وقتى دین جدید یا پیامبر جدید مىآید او را مىپذیرند. پس وقتى که انسان مىبیند که بسیارى از آنان در برابر مطالب نازل شده بر پیامبر اسلام ایستادهاند و نه تنها ایمان نیاوردهاند، بلکه با آن از در جنگ وارد شدهاند، معلوم مىگردد که آنان روحیۀ تسلیم نداشتهاند؛ زیرا کسی که داراى روحیۀ تسلیم است، در صورت یقین به حق بودن چیزى، به آن ایمان مىآورد و در صورت شک، بیطرف میماند. بنابراین، نزاع، توطئه و مقابلههای اهل کتاب با دین اسلام معنا و مفهومى ندارد.
ممکن است کسی بگوید که یهودیان یقین به بطلان ادعاهای پیامبر اکرم(ص)داشتند؛ به همین دلیل با او مىجنگیدند و بر ضد آن حضرت توطئه مىکردند.
در نتیجه، آمدن قرآن موجب شد اهل کتابى که به راستى به دین و آیین خود ایمان نداشتند و اسم اهل کتاب را یدک مىکشیدند، باطن واقعى خود را نشان دهند و بر کفر و طغیان خود بیفزایند که دنباله آیه به همین مطلب اشاره دارد.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ؛[25](کسانى که ایمان آوردهاند و کسانى که یهودى، صابئى و مسیحى اند، هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آورد و کار نیکو کند، پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد.)
این آیه در سوره دیگر قرآن نیز با اندک تفاوتى وجود دارد:
إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ.[26
این آیه عبارتِ فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ؛ (پس اجرشان را در نزد پروردگارشان خواهند داشت) را اضافه دارد.
در تفسیر نمونه ذیل آیه فوق چنین آمده است:
بعضى از بهانهجویان، آیه فوق را دستاویزى براى افکار نادرستى از قبیل «صلح کل» و اینکه پیروان هر مذهبى باید به مذهب خود عمل کنند، قرار دادهاند. آنها مىگویند: بنابراین لازم نیست یهودى و نصرانى و پیروان ادیان دیگر، اسلام را پذیرا شوند، همینقدر که به خدا و آخرت ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند کافى است.
پاسخ: به خوبى مىدانیم که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر مىکنند، قرآن در آیه 85 سوره آل عمران مىگوید: وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛ (هر کس دینى غیر از اسلام براى خود انتخاب کند پذیرفته نخواهدشد.)
به علاوه آیات قرآن پُر است از دعوت یهود و نصارا و پیروان دیگر ادیان به سوى این آیین جدید، اگر تفسیر فوق صحیح باشد با بخش عظیمى از آیات قرآن تضاد صریح دارد.
ابتداى پاسخ ایشان، در صدد حقانیت اسلام و قبول نشدن دیگر ادیان است و آخر کلامشان تنها در صدد نفى پلورالیزم تساوى است و درباره دو پلورالیزم دیگر سخنی ندارد؛ در حالى که آیه مستقیماً در مقام اثبات یا نفى هیچیک از پلورالیزمها نیست؛ بلکه در صدد زدودن تقدس است که براى قالبها درست کردهاند و مثلاً مسیحیان مىگویند: هر کس غسل تعمید داده نشود، بهشت نمىرود و یهودیان مىگویند: هر کس یهودى نباشد به بهشت نمىرود. در واقع، این آیه مانند آیۀ: وَقَالُوا کونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ[27]؛ (و گفتند يهودى يا مسيحى باشيد تا هدايت يابيد؛ بگو: بلکه بر آيين ابراهيم حقگراييم و او از مشرکان نبود.) مىباشد.
از آیات دیگرى که در صدد ترغیب اهل کتاب به ایمان به اسلام است آیات ذیل مىباشد:
إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکوا إِنَّ اللَّهَ یفْصِلُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ؛[28] (کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى، صابئى، مسیحى و مجوسىاند و کسانى که شرک ورزیدند، البته خداوند روز قیامت بینشان داورى خواهد کرد؛ زیرا خدا بر هر چیز گواه است.)
الف: پلورالیزم نجات؛ ب: پلورالیزم صدق؛ ج: پلورالیزم تساوى که شرح و توضیح هر سه قسمت در ابتدای بحث داده شد. (لازم است در همان جا بیان بفرمایید که کدام پلورالیزم نجات است و کدام صدق و کدام تساوی)
بررسى: به نظر مىرسد آیهها به جاى اینکه در مقام بیان انواع پلورالیزم باشند، در صدد زدودن قالبهایىاند که افراد براى خود درست کردهاند و نجات را در سایه آن مىدانند؛ اگر چه قالب زدایى خود به خود مقدمهای براى تکثرگرایی است. در واقع، روح آیه قالب زدایى است و اِعلام این نکته که در پیشگاه خداوند اعتقاد واقعى به توحید و معاد و همچنین عمل صالح، کارساز است. آنگاه اگر در شخصی ایمان کامل به خداوند وجود داشت، به مقتضاى فرمان الهى، در هر زمان، عمل مناسب با آن را انجام مىدهد؛ یعنی اگر زمان ظهور حضرت عیسى(ع) شد به او ایمان مىآورد و طبق دستورهای او انجام وظیفه مىکند و اگر زمان صدر اسلام بود به حضرت محمد (ص)ایمان مىآورد و….
اگر نداى این پیامبر به گوشش رسید و به آن یقین پیدا کرد، به او ایمان مىآورد و اگر نداى پیامبر دیگرى به گوشش رسید و به آن یقین پیدا کرد به او ایمان مىآورد.
حال، اینکه آیا او وظیفهاش را کامل انجام داده یا خیر؟ و آیا واقعاً او یقین به راه خود دارد یا مقلدانه مسیرى را مىپیماید؟ از امورى نیست که دیگران بتوانند تشخیص دهند یا لازم باشد که تشخیص دهند؛ بلکه این گونه امور را خداوند در قیامت بررسى مىکند و بین افراد و گروهها تفصیل مىدهد.
در نتیجه، این آیهها با تبلیغ اسلام یا دیگر ادیان منافات ندارد؛ بلکه ملاک ارزشگذارى واقعى را بیان مىکند که ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح مىباشد که در همه دینها و پیروانشان مىتواند یافت شود.
باز عبارتِ إِنَّ اللَّهَ یفْصِلُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ در سوره حج آنچه را که در گذشته بیان کردیم تقویت مىکند که خداوند، حل اختلافات و تشخیص حق از باطل را در غیر ضروریات و بدیهیات عقل به قیامت واگذار مىکند تا افراد بر سر امور ریز و غیر مستدل به نزاع نپردازند، همانگونه که پیش از این مباهله را مطرح ساخت.
کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکتَابِ لَکانَ خَیرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ * لَنْ یضُرُّوکمْ إِلَّا أَذًى …. لَیسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یتْلُونَ آَیاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیلِ وَهُمْ یسْجُدُونَ * یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَیسَارِعُونَ فِی الْخَیرَاتِ وَأُولَئِک مِنَ الصَّالِحِینَ * وَمَا یفْعَلُوا مِنْ خَیرٍ فَلَنْ یکفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ؛[29] (شما بهترین امتى هستید که براى مردم پدیدار شدهاید، به کار پسندیده فرمان مىدهید و از کار ناپسند باز مىدارید و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند، قطعاً برایشان بهتر بود، برخى از آنان مؤمنند و بیشترشان نافرمانند؛ جز آزارى اندک، هرگز به شما زیانى نخواهند رسانید… [ولى همه آنان] یکسان نیستند، از میان اهل کتاب، گروهى درست کردارند که آیات الهى را در دل شب مى خوانند و سر به سجده مىنهند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان مىدهند و از کار ناپسند باز مىدارند و در کارهای نیک شتاب مىکنند و آنان از شایستگانند و هر کار نیک که انجام دهند، هرگز درباره آن ناسپاسى نبینند و خداوند به [حال] تقوا پیشگان داناست.)
مفسران در تفسیر این آیات به اجمال گذشتهاند و تنها بیان کردهاند که سبب نزول این آیات، اسلام آوردن عبدالله بن سلام و دوستانش بوده که از بزرگان یهود بودهاند یا گفتهاند: در مورد چهل نفر از اهل نجران و سى و دو نفر از اهل حبشه و سه نفر از اهل روم که مسیحى بودند و به اسلام گرویدند، نازل شده است و یا گفتهاند: اهل کتاب معناى عامى دارد که شامل مسلمانان هم مىشود؛ زیرا مسلمانان پس از آمدن قرآن داراى کتاب شدند.
اما معیّن کردن یک احتمال و اصرار بر آن برایشان مشکل شده است؛ به همین دلیل، سربسته از آن رد شدهاند.
مشکل اصلى این است که دیدهاند اگر این صفات، صفات اهل کتاب به معناى واقعى آن مثل یهودیان و مسیحیان باشد همان پلورالیزم دینى خواهد بود. در این صورت، اینکه در تبلیغ اسلام گفته شود: «اسلام بهترین دین است»، کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ یا إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ جَمِیعاً[30]؛ (من رسول خدا به سوى همه شما هست) و امثال آن معنا نمىدهد وروحیه لاابالىگرى، بىدینى، مسیحى شدن و لامذهب شدن، بر مسلمان حاکم مىشود؛ به همین دلیل، یقین کردهاند که ظاهر این آیات منظور نیست و گفتهاند: یا منظور از «اهل کتاب» را باید عام گرفت تا شامل مسلمانان هم بشود و یا منظور از آن را اهل کتاب مجازى گرفت؛ یعنى کسانى که قبل از مسلمان شدن، اهل کتاب بودهاند.
ولى هر منصفى مىیابد که هر دو توجیه، با ظاهر قرآن تناسبی ندارد و قرآن که همه جا صریح، فصیح سخن مىگوید، امکان ندارد تنها و تنها در اینجا، لفظ «اهل کتاب» بگوید و منظور اعم از یهودیان و مسیحیان باشد یا منظورش اهل کتابِ مسلمان شده باشد و بدون قرینه از کنارش بگذرد.
به نظر مىرسد همان ظاهر آیات منظور است و آیه درصدد بیان حال اهل کتاب باشد که بیشتر آنان به دنبال فساد، هواى نفس، دین فروشى، لجاجت و… هستند؛ اما در بین همین اهل کتاب ـ چه در گذشته، چد در حال و چه در آینده ـ گروهى هستند که تنها به فکر پرورش روح، خودسازى، عبادت، کارهای خیر هستند که چه بسا خبرى از محمد(ص)نیز نشنیدهاند یا اگر شنیدهاند، گفتهاند: آن یک راه است که انسان را به خدا مىرساند و راه ما نیز یک راهی است که ما را به خدا می رساند و این آیه در صدد مدح اینگونه افراد است؛ اما هیچگاه برتر بودن اسلام یا برتر بودن امت اسلامى را نفى نمىکند؛ بلکه یکى داراى درجه خوب و دیگرى داراى درجه عالى است.
بنابراین گروهى از اهل کتاب که این ویژگىها را دارند پسندیدهاند؛ چه در این زمان باشند، چه در زمان گذشته؛ چه مسلمان باشند، چه مسلمان نباشند، ولى باید ویژگىهای زیر را داشته باشند:
بله، ممکمن است کسى در ابتدا از پدر یا مادرش کورکورانه تقلید کند و بهتدریج به برترى دین خود یقین کند که در کودکی جهل مرکب داشته و جاهل قاصر بوده، ولى با این حال، راهى براى عناد و انکار پیامبر اسلام(ص)ندارد، این شخص نیز اگر بقیه شرایط آیه را داشته باشد، ستایش شده است.
شاید بتوان عالمان و دانشمندانى را که در کتابخانهها یا آزمایشگاههای خود به تحقیق مشغولاند و در فکر تأیید و یا تکذیب کسى نیستند و تلاش و فکرشان تنها در راستای پیشبرد علم و خدمت به بشر است و از اعماق وجود، خدا را قبول دارند و از گناهان خود ترسانند، از مصادیق «ایمان به خدا و قیامت» دانست که نام محمد(ص)را نیز شیندهاند و چه بسا کتابهایى درباره او نیز خواندهاند و حتى برای آن حضرت احترام قائلاند و او را پیامبرى از پیامبران الهى میدانند، ولى فکر میکنند که مهم رسیدن به مقصد است و مسیحیت هم آنان را به مقصد مىرساند و آنان را از کارهای زشت باز مىدارد، روانشان را آرامش مىبخشد و… و اسلام نیز همین کارها را مىکند. بنابراین، دلیلى نمىبینند که راه و روش و عبادتهای خود را رها سازند و به اسلام اعتقاد پیدا کنند و مانند مسلمانان به راه و روش و عبادات آنان پایبند شوند. در واقع، آنان در عین حال که مسلمانان را تأیید مىکنند و حتى اعتراف مىکنند که اگر ما هم در محیط آنان بودیم و از اول با این اذکار و عبادتها بزرگ مىشدیم، همین کارها و عبادات را انجام مىدادیم، ولى چون به ذکرها و عبادتهای دیگرى آشنا شدهاند و عادت کردهاند و ترک آنها و یادگیرى راه و روش جدید فرصتی مىخواهد که با کار و تحقیقشان نمىسازد، در این صورت، بعید نیست آیه و مدح هایش شامل این افراد نیز بشود، به شرطى که دیگر شرایط را نیز دارا باشند؛
بنابراین، اگر دانشمندى به تحقیق خود مشغول است و کشتار مظلومان بوسنى، افغانستان، فلسطین و… را مىبیند و حکومتها را از این کارها باز نمىدارد، مشمول این ستایش عظیم قرآنى نمىشود تا چه رسد به اینکه با سکوتش آنان را تأیید کند یا نتیجه تحقیقاتش را در اختیار آنان قرار دهد تا سلاحهای کشار جمعى تهیه کنند و مردم را نابود کنند؛
و در آخرین آیه مىفرماید: «اینگونه افراد به خاطر اینکه مسلمان نیستند از اجرشان کم نمىشود و هر کار خیرى که انجام دهند، مورد کفران واقع نمىشوند و اینان سزاوار وصول به درجه تقوا هستند».
از آیه إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ[31] معلوم شد که شرط قبولى اعمال «تقوا» است و از این آیه روشن شد که حتى غیر مسلمان نیز در شرایطى مىتواند به مرحله تقوا برسد.
بنابراین، از عبارت کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ برترى دین اسلام بر دیگر ادیان روشن شد، ولى از مجموع آیات روشن گشت که راه نجات و ستوده شدن، تنها در انحصار اسلام نیست، مىتوان غیر مسلمان نیز بود، ولى خوب بود؛ اما تحقّق چنین شرایطى بسیار مشکل است.
اشکال اول: تفاوت این گفتار اخیر با سخن دیگران روشن نیست؛ زیرا دیگران گفتهاند: غیر مسلمان رستگار نمىشود و اعمال و عبادتش صحیح نیست و ویژگىهای ذکر شده در این آیه مخصوص مسلمانان است، ولى از آنچه بیان شد معلوم شد که اگر اهل کتاب نیز این ویژگى را داشته باشند، رستگارند، اما در آخر گفته شد: چنین انسانهایى یافت نمىشوند یا بسیار کمیاباند، پس بحث، ثمره خارجى ندارد.
پاسخ: اولاً ثمرۀ خارجى دارد و بسیارند افرادى که دینشان را از پدر و مادرشان گرفتهاند و هیچ شبههای در حقانیت راه و روش خود ندارند و همانگونه که در بین مسلمانان، مقلّد پدر و مادر زیاد داریم، در بین دیگر ادیان نیز این چنین است؛
ثانیاً اثبات اینکه شرط رستگارى منحصر در اسلام نیست، خودش به خودى خود ثمره است و پلورالیزم دینى را تأیید مىکند و جنبهای از صلحطلبى اسلام و مخالفتش با جنگهای عقیدتى را به نمایش مىگذارد.
اشکال دوم: اینکه بیشتر مفسران آیه را به گونۀ دیگر معنا کردهاند، حتماً دلیلى قطعى داشتهاند و خروج از راه و روش مفسران دلیل محکم و یقینى مىخواهد.
پاسخ: عکس آنچه در سؤال مطرح شد، صحیح است؛ زیرا ظاهر قرآن حجت است، مگر آنکه دلیل یقینى بر خلافش یافت شود و الفاظ در آیههای قرآن بر معناى عرفى آن حمل مىشود. برای هر عرفى که این آیه خوانده شود ـ صرف نظر از عقاید خودش ـ آیه را همانگونه که تفسیر شد، مىفهمد. بله، اگر قرینۀ یقینى وجود داشت، از ظاهر قرآن دست مىکشیم؛ مانند آیۀ: وَجَاءَ رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا[32 که معناى ابتدایی آن چنین است: «پروردگارت و فرشتهها صف در صف آمدند»، ولى چون مىدانیم که خداوند جسم نیست تا بیاید به ناچار مىگوییم: «و فرمان پروردگارت و فرشتهها صف در صف آمدند» یا یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ؛[33] (دست خدا بالاى دستان آنان است) را به معناى قدرت خدا مىگیریم.
اما در بحثى که مربوط به ثواب و عقاب، صحت و بطلان و امثال آن است که عقل دخالتى ندارد و تنها معلوم است که همۀ دینها از ناحیه خداست و ثواب و عقاب در اختیار اوست و خداوند تنها با منکران، لجبازان و عقلستیزان سر ستیز دارد، آنگاه در چنین حالتى حکم به بطلانِ اعمالِ انسانهای خداپرستِ تسلیم که قلب سلیمی دارند و از اسلام خبرى ندارند یا به خاطر شبههای اعتقاد به اسلام با اعتقاد به دین توحیدى دیگرى در نظرشان متساوى است و مقدار برترى اسلام بر دین خودش را در برابر رنج فراگیرى دین جدید، کم تلقى مىکند، دلیل مىخواهد.
مرحوم محمد جواد مغنیه در تفسیر آیات ذکر شده بحث مفصلى کرده که از مجموع آنها پلورالیزم نجات، روشن مىشود. ایشان گروههای زیادى را اهل نجات دانسته؛ اگر چه مسلمان نباشند. خلاصه نظر ایشان چنین است:
حکم ترک کننده اسلام
بنابراین، اگر بهطور کلى، هیچ دلیلى برای اثبات یک حقی وجود نداشت یا دلیل وجود داشت و انسان توان رسیدن به آن را نداشت یا به آن رسید و در آن دقت کرد و با این حال، حق برایش مخفى ماند، در همه این موارد، عذر او پذیرفته است و عذاب نمىشود؛
در نتیجه:
الف: کسى که در کشورهای دور است و اصلاً دعوت اسلام به او نرسیده و خودش احتمال آمدن دین و پیامبر جدیدى را نداده، معذور است؛
ب: کسی که اسم اسلام و محمد(ص)را شنیده، ولى چون استعدادش کم است، قدرت شناخت حق و باطل را ندارد، او نیز مانند کودک و دیوانه معذور است؛ برای مثال کسانى که در کودکى از پدر و مادرشان از روی تقلید، عقایدى را فرا مىگیرند و در بزرگى از تحقیق درباره آن غافل مىشوند و بر همان عقاید اطمینان پیدا مىکنند و هیچ شکى در آنها نمىکنند، جزء این گروه هستند.
محقق قمى گفته: «رهایى از تقلید پدران و مادران به ذهن بیشتر مردم خطور نمىکند؛ بلکه بر دانشمندان تلاشگر نیز که گمان مىکنند از گردنشان طوق تقلید را برداشتهاند، رهایى از تقلید پدر و مادر که در کودکى فراگرفتهاند کار دشوارى است».
همچنین گفتهاند: «کسى که آگاه نشود که شناخت اصول دین واجب است به حیوانات و دیوانگان که تکلیف ندارند، ملحق مىشود»؛
ج: کسی که استعداد ادراک را داشته، ولى کوتاهی کرده یا تحقیق ناقصى انجام داده و قبل از اینکه به نتیجهای برسد، تحقیق را رها کرده و در نتیجه به حضرت محمد(ص)ایمان نیاورده است، همانسان که بیشتر جوانان این گونهاند، در این صورت، معذور نیستند؛ زیرا تلاش خود را نکردهاند؛
د: کسى که در دلیل دقت کند و با اخلاص به سوى حق پذیرى برود، ولى به سمتى که موجب ایمان به پیامبر اکرم (ص)شود، هدایت نگردد، حال یا به خاطر وجود شبهه باطلى که به بطلانش توجه ندارد یا به خاطر کج سلیقگى و مانند اینها، چنین فردى، در اوضاعش نگریسته مىشود، اگر با این حال، محکم و قاطع منکر نبوت حضرت محمد(ص)شود، مستحق عقاب خواهد بود؛ زیرا کسى که حق برایش مخفى است، سزاوار نیست که قاطعانه آن را منکر شود.
اما اگر در ادله دقت کرد و قانع نشد و انکار هم نکرد؛ بلکه به همان حالت تحیّر خود باقى ماند، در این صورت، وی نه کافر است، نه مؤمن؛ زیرا روایات مستفیضی داریم که بر وجود واسطه بین کفر و ایمان دلالت میکنند.[34]
يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً * فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً؛[35] (اى مردم، درحقيقت براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده است و ما به سوى شما نورى تابناک فرو فرستادهايم و اما کسانى که به خدا گرويدند و به او تمسک جستند، به زودى (خدا) آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خويش در آورد و ايشان را به سوى خود، به راهى راست هدايت کند).
در این مجموعه، آیۀ اول خطاب به همه انسانهاست و خبر از آمدن قرآن که نور تابان الهى است، مىدهد و آیۀ بعد، راه ورود به رحمت و فضل الهى و هدایت شدن به راهى مستقیم را مشروط به ایمان به خدا و تمسک به او مىداند. ضمیر غایب در وَاعْتَصَمُوا بِهِ ممکن است به خدا یا به قرآن برگردد. بر اساس احتمال اول، آیه به تکثّر گرایى صدق و نجات دلالت مىکند؛ زیرا ایمان به خدا و تمسک به او داراى فوایدى است که در آیه ذکر شده است و همۀ دینها این ویژگى را دارند و نکره آمدن «صراط» و «مستقیم» نیز مؤید همین برداشت است. به عبارت دیگر، «صراط» و «مستقیم» هر دو نکره هستند و نشان مىدهند که راههای مستقیم متعددى وجود دارد. در نتیجه، امکان دارد که فرد یا افرادى از راه ایمان به خدا و تمسک به او، در قالب شریعت موسى(ع) به رحمت خدا برسد و دیگرانى در قالب شریعت عیسى(ع) ؛ البته فرض این است که واقعاً به خدا تمسک جسته باشند که نشانهاش تکذیب نکردن دیگر پیامبران الهى و عناد نورزیدن نسبت به آنان مىباشد. بنابراین، اگر یهودى یا نصرانى خواست با تمسک به این آیه خود را حق بداند و با این حال، نسبت به آورنده این کلام عناد داشته باشد، او به خدا تمسک نکرده است.
اما بر مبنای احتمال دوم که ضمیر «به» به قرآن برگردد، آیه تکثر گرایى دینى را اثبات نمىکند؛ بلکه ایمان به خدا و قرآن، یعنى اسلام را موجب نجات و فواید ذکر شده، مىداند، ولى در این صورت نیز خودِ تمسک به قرآن، مرتبهای از حقانیت را براى کتابهای آسمانی پیشین و ادیان پیشین اثبات مىکند؛ زیرا قرآن در آیات متعددى خود و آورندۀ خود را تصدیق کنندۀ کتابها، پیامبران و ادیان پیشین دانسته است و در عین حال، خود را مُهَیمِن و مسلّط بر آنها معرفى کرده است.
اگر چه مرحوم طبرسى در مجمع البیان[36] از احتمال اول سخنی به میان نیاورده است، ولى به قرینۀ آیۀ: وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ[37]؛ (و هر کس به خدا تمسک جويد، قطعاً به راه راست هدايت شده است.) معلوم مى شود که احتمال اول قوىتر و ظاهر آیات مشابه با آن سازگارتر است. از تفسیر المیزان نیز همین معنا استشمام مىشود. این مطلب را مرحوم مغنیه در تفسیر کاشف تصریح کرده و فرموده: ضمیرهای سهگانه در «به» و «منه»و «الیه» به خدا بر مىگردد.[38] بنابراین، ایمان به خدا و تمسک به او در بر دارندۀ فواید مطرح شده، است.
در تفسیر روح المعانىبر خلاف مجمع البیان ضمیر «بِهِ» به «الله» برگردانده شده است. [39] بنابراین، بر تکثر گرایى دلالت مىکند.
در نتیجه، این آیه بهویژه با کمک آیه 101 سوره آل عمران، مستند خوبى براى اثبات تکثر گرایى دینى است.
تمسّک به خدا همان تمسّک به قرآن و حبل الله است. در واقع، فرقى نمىکند که ضمیر به «نور مبین» که همان قرآن است برگردد یا به «الله»؛ زیرا که تمسک به «الله» تنها از راه تمسک به «قرآن» ممکن است.
این یک ادعاست و باید اثبات شود که تنها راه نجات و راه هدایت براى همه انسانها در همه زمانها و مکانها قرآن است؛ در حالى که خود قرآن در آیات دیگر تورات و انجیل را داراى نور و هدایت مىدانست. خود قرآن تصدیق کننده کتابهای قبلى بود و خود قرآن مىفرمود: وَلْیحْکمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ[40]، خود قرآن به اهل کتاب پیشنهادِ اتحاد بر محور «الله» را مىدهد و نشان مىدهد که این محور رکن محکمی است که متحد شدن بر محورش، انسانها را به مقصد مىرساند.
بنابراین، تا با دلیل محکمى خارج از این آیه ثابت نشود که تنها راه هدایت و نجات راه اسلام و قرآن است، این آیه مىتواند مستند خوبى براى تکثر گرایى باشد.
اولاً آیۀ: وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ[41] هدایتگرى و نجات دهى را از همه ادیان و راهها نفى مىکند؛
ثانیاً در این آیه احتمالهای گوناگونى مطرح شد و وقتى احتمالِ خلاف آمد استدلال باطل مىشود.
آیۀ وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ… به عمومیت و کلیت خود باقى نیست و مخصّصهای متصل و منفصل، عقلى و نقلى متعددى آن را تخصیص زده است و به طور قطع، مستضعفان فکری و کسانى که خبر از آمدن اسلام یا حقانیت آن ندارند، دینشان پذیرفته است. بنابراین، اشکالى ندارد که تخصیص دیگرى نیز به آن عموم بخورد و دین کسانى که به واسطه شبهۀ حقانیت پلورالیزم، دین دیگرى را پذیرفته باشند، نیز پذیرفته شود. افزون بر این، با توجه به کلمه «ابتغاء» فهمیده میشود که خدا غیر اسلام را از کسى قبول نمىکند که اسلام و حقانیت آن را شناخته و با تمام توان تلاش مىکند تا حقانیت آن را از بین ببرد یا حقانیت دین باطلى را به اثبات برساند و به آن بگرود. در یک کلام، آنان که از روى عناد و لجبازى، اسلام را رها سازند و به دین دیگرى بگروند؛ یعنى دین عالى یا بهترین را ترک کنند و به دین خوب یا متوسط ایمان آورند، مورد قبول واقع نمىشوند، نه آن کسى که یهودى یا نصرانى بوده و حقانیت اسلام را نفهمیده و یا پس از فهمیدن باز به خاطر عذرهایى و یا حتى به خاطر تنبلى به دین خود باقى مانده است؛ زیرا که تحقیق نکردن یا باقى ماندن بر دین خود از روی تنبلی از مصداقهای «ابتغاء» نیست.
قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْـرِک بِهِ شَیئاً وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛[42] (بگو: اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد، پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید ما فرمانبرداریم (نه شما).)
خودِ دعوت کردن اهل کتاب به اتحاد بر محور امور مشترکی مانند توحید، نفى شرک و نفى عبودیت غیر خدا، نشان مىدهد که این امور در میان اهل کتاب موجود است و حق و حقیقت نیز است و گرنه اتحاد بدون محور یا بدون وجه مشترک معنا ندارد. مساوى بودن امور یاد شده در بین ما و آنان نشان مىدهد که این امور حق است و گرنه لازم مىآید که ما نیز بر باطل باشیم؛ چون با آنان مشترکیم.
عبارتِ آخر آیه که فرموده: فَإِنْ تَوَلَّوْا دلالت مىکند که برخى یا بسیاری از اهل کتاب به تعالیم دین خود یا برخى از آنها پایبند نیستند، نه اینکه دین یهودیان یا دین مسیحیان این تعالیم را ندارد. آنان اهل کتاب غیر پایبند هستند، همانگونه که برخى مسلمانان پایبند نیستند و مسلمان غیر پایبند نیز وجود دارد.
به هر حال، أعمال افراد یک مکتب نباید به حساب خود آن مکتب گذاشته شود. در بحثهای گذشته، برخى از مطالب درباره همین آیه گذشت؛ مانند اینکه دعوت به اتحاد، خود دلیلى بر قبول حق بودن اصل دین آنان است.
مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیاً وَلَا نَصْرَانِیاً وَلَکنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ| إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِی وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَاللَّهُ وَلِی الْمُؤْمِنِینَ؛[43] (ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى؛ بلکه حقگراى فرمانبردار بود و از مشرکان نبود. درحقیقت، نزدیکترین مردم به ابراهیم، همان کسانى هستند که او را پیروى کردهاند و (نیز) این پیامبر و کسانى که (به آیین او) ایمان آوردهاند و خدا سرور مؤمنان است.)
آیه اول نشان مىدهد که تحزّبها، قالبها، اسمها کاربردى ندارند؛ مانند آنچه که ذیل آیه 62 سوره بقره و آیه 69 سوره مائده گذشت؛ بلکه مهم فرمانبردارى از خدا و دورى از شرک است و معیار پیروى از دین ابراهیم(ع) که پدر انبیا لقب دارد و همه مىخواهند خود را به او منتسب کنند، همین امور است. آیۀ دوم نزدیکترین افراد به ابراهیم(ع) را پیروى کنندگان از راه و رسم و آیین او مىداند که از مفهومش استفاده مىشود: اگر مسیح پیرو ابراهیم(ع) نبود و تحزّب یهودیت یا نصرانیت به خود گرفت، نزدیکترین فرد به آن حضرت نیست، نه اینکه بر مسیر باطل محض باشد. به عبارت دیگر، بعد از اینکه ردّ شد که وی نزدیکترین فرد به ابراهیم(ع) است، اصل نزدیک بودن باقى مىماند. بنابراین، پیروان حضرت ابراهیم (ع) از جمله پیامبر اکرم(ص)و مؤمنان، نزدیکترین افراد به ابرهیماند، ولى یهودیان و مسیحیان که تحزّب به خود گرفتند از آن حضرت فاصله بیشترى دارند.
بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ؛[44] (آرى، هر که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگارى نماید، بىتردید خداوند، پرهیزگاران را دوست دارد.)
نازل شدن این آیه پس از آیات متعددى که درباره کارهای اهل کتاب است، نشان مىدهد که ملاک در قبول یا عدم قبول کارهای انسانها، از جمله اهل کتاب، وفاى به پیمان و پرهیزکارى است. اگر عقاید اهل کتاب باطل محض بود مسلّماً وفاى به عهد و خویشتن بانى یا پرهیزکارى اثرى نمىبخشید و فرد، مورد محبت خداوند قرار نمىگرفت.
از کجا معلوم که این آیه مربوط به اهل کتاب باشد؟ در این آیه اصلاً اسمى از اهل کتاب برده نشده است.
این آیه پس از آیات گذشته است که در آنها بحث درباره اهل کتاب بود و آمدن لفظ «بلى» در ابتداى این آیه، نشان ارتباط کامل محتواى این آیه با آیات قبل است و «مَن» به معناى «هر کس» اگر چه عام است و با عمومش شامل همه افراد مىشود، ولى با توجه به «بَلَى» به طور قطع، مصداق روشنش اهل کتاب است. به عبارت دیگر، نمىتوان گفت که این آیه پس از آیات مربوط به اهل کتاب و با آمدن لفظ «بلى» به آنان مربوط نیست.
علاوه بر این، بر فرض که این آیه مسقل باشد و ربطى به آیات قبل نداشته باشد، باز خود لفظ موصول مَنْ عمومیت دارد و اهل کتاب را فرا مىگیرد؛ به خصوص که آیات قبل مربوط به آنان بوده است.
این مطلب از آیه 123 و 124 سوره نساء بیشتر روشن مىشود.
لَیسَ بِأَمَانِیکمْ وَلَا أَمَانِی أَهْلِ الْکتَابِ مَنْ یعْمَلْ سُوءاً یجْزَ بِهِ وَلَا یجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیاً وَلَا نَصِیراً * وَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یظْلَمُونَ نَقِیراً؛[45] ((پاداش و کیفر) به خواست شما و یا به خواست اهل کتاب نیست، هر کسى بدى کند در برابر آن کیفر مىبیند و جز خدا براى خود یار و مددکار نمىیابد. و کسانى که کارهای شایسته کنند ـ چه مرد باشند و یا زن ـ در حالى که مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مىشوند و به قدر گودى پشت هسته خرمایى مورد ستم قرار نمىگیرند.)
از فضای آیه ها و از شأن نزول هایى که براى آن ذکر شده[46] روشن مىشود که اهل کتاب و مسلمانان هر یک بر یکدیگر افتخار مىکردهاند و آن افتخارات را سبب فضیلت، برترى و یا پاداش بهتر خود مىدانستهاند، ولى این خیالبافىها بهطور کلى، رد شده و ملاک فضیلت و برترى یا کیفر و جزاى دنیایى یا آخرتى، کاملاً مشخص گشته است. این ملاک در بُعد کیفر تنها خود عمل است و هیچ چیز دیگرى در آن دخالت ندارد. عمل بد از هر کسى که صادر شود کیفر مناسب آن را مىبیند و هیچگونه پارتىبازى، شفاعت، دخالت دادن عقیده و… در آن وجود ندارد.
اما در بُعد پاداش، قیدِ (و هوَ مؤمن﴾ را اضافه آورده است، حال، آیا منظور این است که در مرحله پاداش دادن پارتىبازى مىشود و تنها مسلمانان یا تنها اهل ولایت یا تنها بنىاسرائیل یا تنها اهل غسل تعمید به بهشت راه پیدا مىکنند؟ اگر اینگونه آیه معنا شود، نه با آیات گذشته، مناسبت دارد، نه با ذیل آیه که مىفرماید: وَلَا یظْلَمُونَ نَقِیراً؛ زیرا که این از مصادیق صریح ظلم است.
یادآوری: خداوند عدل را مىستاید و به آن امر مىکند و ظلم را مذمت مىکند و از آن نهى مىکند؛ خودش را به عدل توصیف میکند و از ظلم مبرا مىداند، ولى از مصادیق عدل یا ظلم سخنى به میان نمىآورد؛ زیرا تشخیص مصادق به عهده عقل و عرف است. اینکه چه چیز عدل و چه چیز ظلم است عقل و عرف تشخیص مىدهند.[47]
آنگاه در بحث ما، همه عاقلان و اهل انصاف قبول دارند که به بهشت بردن یک گروه از بین همه مذاهب و ادیان با اینکه همه یک گونه بودهاند و یک گونه عمل کردهاند و تنها فرقشان آن است که یکى درمنطقهای به دنیا آمده که به تقلید از پدارنش و فضا و محیطش، این عقیده را پذیرفته و دیگرى در محیط دیگرى به دنیا آمده که در اثر تقلید از پدارنش به آن دین گرویده است، حال، به بهشت بردن یکى از آنان، بدون دیگرى، مصداق ظلم و پارتى بازى است و خود همین آیه با صراحتِ تمام، هر گونه ظلم را ـ اگر چه به مقدار یک نقطه بر روى یک دانۀ هسته خرما باشد ـ[48] نفى مىکند.
بنابرین، معلوم مىشود که Pو هو مؤمن﴾ را نباید به معناى شیعه، سنى یا مسیحىِ غسل تعمید دیده و یا… معنا کرد؛ بلکه باید به گونهای معنا شود که صدر و ذیل آیه، به تناقض آشکار گرفتار نشود. به نظر مىرسد، اگر «ایمان» را به معناى «باور عقل پسند» معنا کنیم، مشکل حل مىشود؛ زیرا همه افرادِ مکلّف، عقل دارند و جزا و پاداش در روایتهای زیادى بر اساس عقل و درجات آن قرار داده شده است.
از باب نمونه در اولین حدیث اصول کافى آمده است: «قَالَ لَمَّا خَلَقَ اللَّه الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَه، ثُمَّ قَالَ لَه: … أَمَا إِنِّی إِیاک آمُرُ وإِیاک أَنْهَى وإِیاک أُعَاقِبُ وإِیاک أُثِیبُ»؛[49] (هنگامى که خداوند عقل را آفرید، با او سخن گفت سپس به او فرمود: … آگاه باش که من تنها به تو امر مىکنم و تنها تو را نهى مىنمایم و تنها تو را عقوبت مىکنم و تو را پاداش مىدهم.)
در حدیث دیگر فرمود: «إِنَّمَا یدَاقُّ اللَّه الْعِبَادَ فِی الْحِسَابِ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی الدُّنْیا»؛[50] (خداوند در حسابرسى روز قیامت مردمان، تنها به مقدار عقل که در دنیا به آنان داده، دقت در حسابرسى مىکند.)
در حدیث دیگر آمده: «الْعَقْلُ دَلیلُ المُؤمِنِ»؛[51] (عقل راهنماى شخص مؤمن است.)
و در حدیث دیگر خداوند به عقل فرمود: «وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَكْرَمُ عَلَيَّ مِنْكَ بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعَاقِبُ»؛[52](به عزت و جلالم سوگند که آفریدهای گرامیتر از تو نیافریدهام و به واسطه تو عطا مىکنم و به واسطه تو مواخذه مىکنم.)
همه انسانها ویژگیهای اساسى خدا مانند خالق، رازق و یکتا بودن و نیز شریک نداشتنش را به خوبى با عقل درک مىکنند، حتى لزوم فرستادن پیامبران را نیز درک مىکنند، ولى از بین دو نفر که معجزه و کتاب دارند، به راحتی نمیتوانند درک کنند که کدامیک بر دیگرى برترى دارد. در این صورت، چنین تشخیصی جزء شرایط یا ارکان ایمان نیست. بنابراین، قید وَهُوَ مُؤْمِنٌ براى خارج ساختن افرادى است که عناد داشته باشند و براى خداوند شریک قرار دهند یا به او کافر شوند؛ اما کسى که خداوند را قبول دارد و… لیکن به خاطر غفلت از اینکه حضرت محمد(ص)پیامبر است یا به خاطر این شبهه که پیروى از هر پیامبری انسان را به هدف مىرساند و یا به خاطر اشتغالات علمى یا معیشتى از تحقیق درباره حقانیت حضرت محمد(ص)خوددارى کند، ولى به هر حال، عناد و انکارى نداشته باشد، از مؤمنان است. به عبارت صریحتر، عبارت وَهُوَ مُؤْمِنٌ داراى مراتب است، اعتقاد به خداوند و یگانگی او براى همگان لازم است و از پایههای اصلى مؤمن بودن است، ولى اعتقاد به نبوت پیامبر خاصی لازم نیست؛ اگر چه انکار و عناد نسبت به هر یک از پیامبران الهى، با وَهُوَ مُؤْمِنٌ ناسازگار است. بنابراین، عبارت وَهُوَ مُؤْمِنٌ اقتضاى نبوت عامه را دارد، ولى اقتضاى نبوت خاصه را ندارد.
علاوه بر آیاتى که تا حال، جداگانه مورد بررسى قرار گرفت، دستهای از آیات قرآن است که وحدت هدف و وحدت پیام پیامبران را مىرساند؛ برای مثال در سوره شعراء هشت مرتبه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ از زبان پیامبران متعدد تکرار شده است که نشان مىدهد همه داراى یک هدف و یک پیام بودهاند. در سوره اعراف عبارت: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ چهار مرتبه از سوى چهار پیامبر به قوم خود اعلام شده است و یا به صورت کلى در سورۀ نحل بیان شده است که:
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اُعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ؛[53] (و همانا در میان هر امتى پیامبرى برانگیختیم (تا بگوید) خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید.)
اینگونه آیات دلالت مىکنند که راه و هدف همه پیامبران همانند یکدیگر، بلکه یکسان بوده است. بنابراین، اگر فرد، گروه یا گروههایى پیام پیامبر بعدى به گوشش نرسید یا رسید، ولى بدون عناد به همان پیامها و همان آداب و سنن و عبادات و وظایف دین خودش عمل کرد، نمىتوان آن کارها را باطل، بىثمر، بىحقیقت و یا به دور از حقانیت دانست و هر عقل سلیم بین این افراد با آنان که از روى لجاجت و عناد به پیامبر جدید ایمان نمىآورند و یا افرادى که عناد ندارند، ولى دستور هیچ پیامبرى را اطاعت نمىکنند، تفاوت مىگذارد.
آیات سورۀ حج با بیانهای مختلفى پلورالیزم دینى را تأیید مىکند؛ برای مثال:
وَلِکلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً لِیذْکرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشّـِرِ الْمُخْبِتِینَ؛[54] (و براى هر امتى مناسکى قرار دادیم تا نام خدا را بر چهارپایانى که روزى آنان گردانیدهایم یاد کنند، پس (بدانید که) خداى شما یگانه است، پس به (فرمان) او گردن نهید و فروتنان را بشارت ده.)
و در آیۀ دیگر آمده: لَنْ ینَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکنْ ینَالُهُ التَّقْوَى مِنْکمْ کذَلِک سَخَّرَهَا لَکمْ لِتُکبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکمْ وَبَشّـِرِ الْمُحْسِنِینَ؛[55] (هرگز نه گوشتهای آن[قربانی]ها و نه خونهایشان به خدا نخواهد رسید، بلکه تقواى شما به او مىرسد.)
این آیه نشان مىدهد که انجام عباداتى مانند: طواف، وقوف و حتى قربانى که گوشتش به مصرف مستمندان مىرسد، خودشان هدف نیستند؛ بلکه هدف ذکر نام خدا، فروتن شدن و رسیدن به مرحله تقواست و براى رسیدن به این هدف تنها یک راه خاص وجود ندارد؛ بلکه هر اُمتى داراى مَنْسَک یا آیین مخصوص به خودش است: لِکلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً هُمْ نَاسِکوهُ فَلَا ینَازِعُنَّک فِی الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّک إِنَّک لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ؛[56] (و براى هر امتى مناسکى قرار دادیم که آنها بدان عمل کنند، پس نباید در این امر با تو کشمکش کنند، به راه پروردگارت دعوت کن؛ زیرا تو بر راهى راست قرار دارى.)
از این آیه روشن مىشود که حتى پیروان ادیان انتظار داشتهاند که مناسک و آیین عبادى دین اسلام هم شبیه آیین عبادى آنان باشد و چون به گونه دیگر بوده اعتراض کردهاند و این آیه، آیین عبادی آنان را باطل ندانسته؛ بلکه همه آیینها و راههای عبادت را از ناحیه خداوند به حساب آورده است.
نکته: این آیه، پیامبر اکرم(ص)را «بر راهى مستقیم» دانسته است: إِنَّک لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ؛[57] که در آن کلمههای «هدیً» و«مستقیمٍ» هر دو نکره است تا به طور ضمنی، راه دیگران را نیز تأیید کند، نه اینکه او را بر راه مستقیم بداند: «الهدی المستقیم» که به باطل بودن راه دیگران إشعار داشته باشد.
دقت شود که «هدى» و «مستقیم» هر دو نکره هستند ونشان مىدهد که راه آن حضرت، یکى از راههای مستقیم است و دلالتى بر انحصار راه مستقیم، به راه و روش آن حضرت ندارد. بنابراین صاحبان آیینهای دیگر نیز مىتوانند بر راه مستقیم باشند.
از اینها جالبتر، آیهای است که براى جایگاه و محلهای عبادت اهل کتاب ارزش خاص قائل شده است:
وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یذْکرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کثِیراً وَلَینْصُـرَنَّ اللَّهُ مَنْ ینْصُـرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزِیزٌ؛[58] (و اگر خدا برخى از مردم را با برخى دیگر دفع نمىکرد، صومعه ها و کلیساها و کنیسهها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مىشود، سخت ویران مىشد و قطعاً خداوند به کسى که (دین) او را یارى مىکند یارى مىدهد؛ چرا که خدا سخت نیرومند و شکستناپذیر است.)
مفسرانى که در ذیل آیات پیشین، هر جا سخنى از نور و هدایت بودن تورات و انجیل به میان مىآمد، مىگفتند: «منظور تورات و انجیل تحریف نشده است، نه کتابى که امروزه در دست اهل کتاب است» و با این یک کلمه، خود را از بحث حقانیت ادیان مىرهانند، هیچکدام در مورد کلیساها، کنیسهها و صومعهها نگفتهاند که منظور معابد قدیم است که امروزه منهدم شدهاند و اثرى از آنها نیست؛ بلکه همه قبول دارند که باید از مَعْبَدها دفاع کرد و فلسفه تشریع جهاد، دفاع از مَعْبَدهای همه ادیان و مذاهب است.
وقتى که فلسفۀ تشریع جهاد که یکى از مهمترین دستورات دین اسلام است، دفاع از محلهای عبادت است، در این صورت، محبوب بودن مقداری از عبادتهایى که در آن مکانها انجام مىشود، روشن مىگردد و وقتى محبوبیت آنها روشن شود، دستکم بهگونه موجبه جزئیه، مقدارى از حقانیت را مىتوان براى راه و رسم آنان در نظر گرفت.
باز اگر همین آیه با آیۀ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ؛[59] (و اگر خدا برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمىکرد، قطعاً زمين تباه مىگرديد.) مقایسه شود، روشن مىگردد که نبودن مراکز عبادت در زمین یکى از مصادیق تباهى آن است. بنابراین، وجود این معبدها آبادانى زمین محسوب مىشود. آنگاه امکان ندارد که محلهای عبادت مهم باشند و نبودن آنها مصداق فاسد گشتن زمین محسوب شود و با این حال، عبادتهای انجام شده در آن مکانها باطل محض باشد و هیچگونه حقانیتى نداشته باشد.
امروزه غربیها، بهویژه فرهیختگان آنان فهمیدهاند که انسان نیاز به معنویت و دین دارد و باید معنویت و دین را در مردم تقویت کرد. حال، آن دین چه دینى باشد، دیگر مهم نیست؛ بلکه دیندار بودن مردم اهمیت دارد و جلوى مفاسد زیادى را مىگیرد.
از سوى دیگر، چون دیدهاند تبلیغ دین خاص و حق دانستن کامل آن و باطل دانستن دیگر ادیان درگیری شدید بین ادیان و مذاهب پیش مىآورد، راه جدیدى پیش گرفتهاند و آن تبلیغ هر دین در گسترۀ معتقدان به آن دین است؛ برای مثال در مناطق بودایىنشین، بودائیت را تبلیغ مىکنند و در مناطق مسیحىنشسین، مسیحیت را تبلیغ میکنند.
و از آنجا که خودشان مسیحىاند و به طور طبیعی آن را برتر مىدانند، در مناطقى که دین مطرح نیست، مسیحیت را تبلیغ مىکنند. به هر حال، آنچه که آنان فهمیدهاند، نیاز بشر به معنویت و دین است، هر دینى که باشد.
نزدیک به همین مطلب ـ لزوم دیندار بودن همه مردم ـ از قرآن فهمیده مىشود؛ زیرا با کنار هم قرار دادن این دو آیه، جهانى را تصور مىکند که در آن، اگر عبادت خدا نباشد، محل عبادت نیز نخواهد بود، در این صورت، غیر از فساد، قانون شکنى، امور ضد اخلاق و… چیز دیگرى یافت نمىشود.
بنابراین، در مرحله اول، دیندار کردن مردم است و در مرحله دوم سخن از برترى برخى از ادیان بر برخى دیگر است.
این آیات نشان مىدهد که براى آنان مقدارى از حقانیت را به رسمیت میشناسد، وگرنه سخن از اتحاد با باطل محض یا دعوت کافران محض به مباهله، کار عاقلانهای نیست:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلَا تَکنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ * فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ؛[60] (حق از جانب پروردگار توست. پس از تردیدکنندگان مباش. پس هر کس که در این باره بعد از دانشى که برایت آمده با تو محاجّه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خویشانمان و خویشانتان را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم.)
نکته: فرقى نمىکند که منظور از الحَقُّ قرآن باشد یا چگونگى خلقت حضرت عیسى(ع) یا هر چیز دیگر؛ بلکه مهم این است که آیه قرآن گروهى را به مباهله فرا خوانده است. همین مقدار ارزش براى اهل کتاب، تفاوت آنان با مشرکان را بیان مىکند؛ زیرا از آنان هیچگاه چنین دعوتى صورت نگرفته است.
این آیه نشان مىدهد که آنان خودِ خدا، قدرت او، کرنش به درگاه او و دور بودن دروغگو از رحمت او را قبول دارند و این امور حق و داراى ارزش است. پس دارندۀ این ویژگیها باطل محض نیست.
و از آنجا که مباهله اکنون نیز جایز است، بنابراین معلوم مىگردد که آنان اکنون نیز داراى حقانیتى هستند.
از امورى که روشن است و در آن هیچ شک و شبههای وجود ندارد، این است که پیامبر اکرم(ص)به رسالت خود و نیز به وحىهایى که از ناحیه خداوند به او مىشده، یقین داشته است. در واقع، اینگونه امور براى آن حضرت با علم حضورى و دریافت شهودى حاصل مىشده و هیچ شک و شبههای در آنها نداشته است؛ زیرا علم حصولى قابل تشکیک است، چون صورت معلوم در نزد عالم حاضر مىشود و علم به معلوم از راه واسطه که صورتِ آن شیئى باشد حاصل مىگردد، ولى در علم حضورى خود معلوم، نزد عالِم، حاضر است؛ مانند آگاهی انسان به خودش که هیچ واسطهای ندارد و از راه ترسیم کردن صورتها یا واسطۀ دیگر نیست؛ بلکه تنها و تنها از راه حضور خود معلوم در نزد خود عالِم است؛ یعنى عالِم با تمام وجود، معلوم را در خود حس مىکند که به آن علم حضورى مىگویند.[61] آنگاه وقتی چنین یقینی به رسالت خود دارد، ارجاع او به اهل کتاب در آیاتی مانند:
فَإِنْ کنْتَ فِی شَک مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یقْرَءُونَ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِک لَقَدْ جَاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلَا تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ؛[62] (و اگر از آنچه به سوى تو نازل کردهایم در تردیدى، از کسانى که پیش از تو کتاب (آسمانى) مىخواندند، بپرس. قطعاً حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است، پس زنهار از تردید کنندگان مباش.)
فَاسْتَمْسِک بِالَّذِی أُوحِی إِلَیک إِنَّک عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ * وَإِنَّهُ لَذِکرٌ لَک وَلِقَوْمِک وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ * وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یعْبَدُونَ؛[63] (پس به آنچه به سوى تو وحى شده است، چنگ زن که تو بر راهى راست قرار دارى و به راستى که (قرآن) براى تو و براى قوم تو (مایه) تذکرى است و به زودى (در مورد آن) پرسیده خواهید شد و از رسولان ما که پیش از تو گسیل داشتیم بپرس، آیا در برابر (خداى) رحمان، خدایانى که مورد پرستش قرار گیرند مقرر داشته ایم؟)
یکی از بهترین توجیهات این آیات، باز گذاشتن باب گفتگو و مفاهمه است؛ یعنى در امورى که یقینى است، مىتوان با دیگران گفتگو کرد و با آنان مراوده داشت، حتى آیۀ آخر، سؤال از رسولان است که بسیار روشن است که در زمان پیامبر اکرم₩ نبودهاند. بنابراین سؤال از امتهای آنان است تا آنان سخنان به یاد مانده از پیامبران خود را نقل کنند.
به هر حال، اینگونه آیات نوعى ارزش گذاشتن به اهل کتاب است که اگر آنان باطل محض بودند، لازم نبود به آنان بهایى داده شود تا چه رسد به اینکه امور یقینى و شهودى را که با علم حضورى درک شده است، با آنان به گفتگو و بررسى گذارد.
آیات دیگرى هم گفتگو و مفاهمه را به مؤمنان سفارش مىکند؛ مانند:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک إِلَّا رِجَالاً نُوحِی إِلَیهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ؛[64] (و پیش از تو (هم) جز مردانى که به آنان وحى مىکردیم، گسیل نداشتیم، اگر نمىدانید از پژوهندگان کتابهای آسمانى جویا شوید.)
اگر چه روایاتى در ذیل این آیات، منظور از اهل ذکر را، ائمه اطهارعلیهم السلام دانسته است، ولى در روایات دیگرى، منظور از اهل ذکر را عالمان اهل کتاب دانسته است[65] که ظاهر آیه نیز عالمان اهل کتاب است.
به هر حال، باز کردن باب گفتگو با اهل کتاب در امور یقینی و حتى در امورى که اگر چشم و گوش بسته از آنان پذیرفته شود، ممکن است، موجب گمراهى گردد، براى امور و فواید ذیل میتواند باشد:
الف: باز بودن باب گفتگو با اهل کتاب، به عنوان اهل دین الهى و اهل توحید، موضوعیت دارد؛
ب: اهل کتاب، امور حقى دارند که در صورت پرسش از آنان، تمام یا قسمتى از آنها را بر ملا مىسازند؛
ج: باز کردن راه سؤال و گفتگو یکى از راههای سالمسازى محیط از نزاع و درگیرى است، همانگونه که تاکنون دو راه مباهله و واگذار کردن موارد اختلافى براى آخرت، براى جلوگیرى از نزاعهای مذهبى مطرح شده بود.
آیات 64 تا 82 سوره کهف نشان مىدهد که دو سخن، دو راه، دو روش مىتواند کاملاً با یکدیگر مخالف باشد، ولى با این حال، گویندگان سخن یا پویندگان راه، هر دو بر «صراط مستقیم» باشند. به عبارت دیگر، صراطهای مستقیم وجود دارد و مورد تأیید قرآن است و علم و اطلاع افراد در پیمودن راه مستقیم هر یک نقش مستقیم دارد.
از آیات قرآن و تفاسیر روشن مىشود که حضرت موسى(ع) از طریق وحى فهمید که فردى عالِمتر از او وجود دارد و او تصمیم گرفت به هر قیمتى که شده او را پیدا کند و در خدمتش علم بیاموزد. براى او نشانههایى قرار داده شده بود؛ مانند: رسیدن به «مجمع البحرین» و «زنده شدن ماهى» و «در دریا به حرکت آمدن آن».
حضرت موسى(ع) با جوانى به نام «یوشع» حرکت کرد و هر دو نشانه آشکار شد و دانشمند مورد نظر یعنی حضرت خضر(ع) را پیدا کرد و تقاضا کرد که همراه او باشد و از علوم او فرا گیرد، ولى حضرت خضر (ع) به او گفت: تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر کنى و اساساً صبر کردن بر چیزى که احاطه علمى به آن ندارى کار مشکلی است. ترجمه این آیات چنین است:
«موسى گفت: ان شاءالله مرا شکیبا خواهى یافت و در هیچ کارى تو را نافرمانى نخواهم کرد.
(خضر) گفت: اگر مرا پیروى مىکنى، پس از چیزى سؤال مکن تا (خود) از آن با تو سخن بگویم.
پس رهسپار گردیدند تا وقتى که سوار کشتى شدند. (وى) آن را سوراخ کرد. (موسى) گفت: آیا کشتى را سوراخ کردى تا سرنشینانش را غرق کنى؟ واقعاً به کار ناروایى مبادرت ورزیدى.
(خضر) گفت: آیا نگفتم که تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر کنى؟ (موسى) گفت: به سبب آنچه فراموش کردم، مرا مؤاخذه مکن و در کارم به من سخت مگیر، پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند (خضر) او را کشت. (موسى به او) گفت: آیا شخص بىگناهى را بدون اینکه کسى را به قتل رسانده باشد کشتى؟ واقعاً کار ناپسندى مرتکب شدى.
(خضر) گفت: آیا به تو نگفتم که هرگز نمىتوانى همپاى من صبر کنى؟
(موسى) گفت: اگر از این پس چیزى از تو پرسیدم مرا به همراه نگیر و قطعاً از جانب من معذور خواهى بود.
پس رفتند تا به اهل قریهای رسیدند. از اهل آنجا خوراکى خواستند، ولى آنها از مهمان کردن آن دو خوددارى کردند، پس در آنجا دیوارى یافتند که مىخواست فرو ریزد، (خضر) آن را استوار کرد. (موسى) گفت: اى کاش براى آن مزدى مىگرفتى. (خضر) گفت: (این بار دیگر) وقت جدایى میان من و توست. به زودى تو را از تأویل آنچه که نتوانستى بر آن صبر کنى آگاه خواهم ساخت.
اما کشتى، از آنِ بینوایانى بود که در دریا کار مىکردند. خواستم آن را معیوب کنم؛ (چرا که) پیشاپیش آنان پادشاهى بود که هر کشتى (سالمی) را به زور مىگرفت.
و اما نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسیدم (مبادا) آن دو را به طغیان و کفر بکشاند. پس خواستم که پروردگارشان آن دو را به پاکتر و مهربانتر از او عوض دهد.
و اما دیوار، از آنِ دو پسر بچه یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان (مردى) نیکو کار بود. پس پروردگار تو خواست آن دو به حد رشد برسند و گنجینه خود را ـ که رحمتى از جانب پروردگارت بوده است ـ بیرون آورند.
و این کارها را من خودسرانه انجام ندادم. این بود تأویل آنچه که نتوانستى بر آن شکیبایى ورزى». [66]
مسلماً موسى پیامبر خدا و معصوم از خطا و گناه بوده است و آن شخصى که موسى مىخواسته در نزدش علم بیاموزد، یعنی حضرت خضر، اگر چه نبوتش یقینى نباشد، ولى از همین آیات روشن مىشود که علم لدنى داشته است. بنابراین، کارهایش از روى علم و شناخت بوده است.
از این آیات به خوبى روشن مىگردد که آنان دو راه علمى جداى از یکدیگر داشتهاند، به گونهای که یکى، کارهای دیگرى را به هیچ شکل نمىتواند تحمل کند و اتفاقاً به مذاق ما نیز همین تحمل نکردن درستتر است؛ زیرا هیچ شخص متشرّعى نمىتواند در مقابل انسان کشىِ بدون دلیل ، یا تخریب بىمورد اموال مردم ساکت بنشیند و طبع هیچ انسانى قبول نمىکند که براى مردمى که حاضر نیستند به دو مسافر غریب و درمانده نان دهند، کار مجانى انجام دهد. در نهایت، روشن مىشود که کار هر دو صحیح بوده است ـ حضرت خضر (ع) از جانب خداوند مأمور بوده که آن کارهایى را که انجام داد، انجام دهد و حضرت موسى (ع) وظیفه داشت نهى از منکر کند و حتى پس از وقوع منکر، ناراحتى خود را از وقوع آن ابراز دارد. بنابراین آنان دو راه داشتند و دو مسیر را طى کردند و هر دو مستقیم بوده و هر دو بر اساس تشخیص و وظیفه بوده است. اگر صراطهای مستقیمی که در سخن برخى فرهیختگان مطرح شده، به این معنا باشد، کلامى صحیح و متین است و نشان مىدهد که دو مرد الهى در یک حادثه، یک گونه تصمیم نمىگیرند و نباید یک گونه تصمیم بگیرند و تصمیم هر دو نیز در سطح علم و دانش خودشان صحیح است و انسان نیز به بیش از علم و دانش خود مکلف نیست؛ به هیمن سبب، در این آیات، هیچ تحقیر یا اهانتى نسبت به حضرت موسى (ع) روا داشته نشده است.
به هر حال، چه یکى از این دو را مکلف به ظاهر و دیگر را مکلف به باطن بدانیم یا یکى از آنان را عمل کننده در نظام تشریع و بر اساس آن و دیگرى را عامل در نظام تکوین و بر مبنای آن بدانیم یا کار هر دو را منطبق با نظام تشریع بدانیم، فرق نمىکند؛ زیرا آنچه مسلّم است جدا بودن راه هر یک از دیگرى و به سوى خدا بودن هر دو راه مىباشد.
مهم این است که هر یک از افراد تمام تلاش خود را کردند و عناد و لجبازى با حق نداشتند و از هواى نفس و امثال آن به دور بودند، اما حق ممکن است چند چهره باشد و براى هر کس چهرهای از چهرههای خود را بنمایاند و او به همان سوى رهسپار شود و صراط مستقیمش همان باشد.
یکى از راههای جمعبندى بین آیاتى که نزاعهای موسى (ع) و هارون(ع) به عنوان دو پیامبر الهى را مطرح مىسازد با آیاتى که ما را ملزم میکند که به همه پیامبران ایمان داشته باشیم و بین آنان جدایى و تفرقهای نبینیم و فرقى نگذاریم این است که بگوییم: راه و روش هر دو صحیح است و پیروى از راه هر یک ما را به مقصد مىرساند که همان صراطهای مستقیم است.
داستان آن دو پیامبر چنین است که حضرت موسى (ع) براى مناجات پروردگارش از قوم خود جدا شد. در این فاصله سامرى گوسالهای ساخت که از او صدایى بیرون مىآمد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد و گروه زیادى از توحید به شرک گرویدند.
هارون (ع) آنان را نصیحت کرد و آنان را از فتنه سامرى با خبر ساخت، ولى آنان به سخن هارون (ع) توجهی نکردند.
هنگامى که موسى (ع) آمد و وضع اسفبار و شرکآلود قوم خویش را دید ریش و موى سر برادر خویش را گرفت و او را کتک زد که چرا از بتپرست شدن مردم جلوگیرى نکردی. هارون(ع) گفت: ترسیدم بگویى بین بنىاسرائیل اختلاف افکندهاى».[67]
و باز گفت: مردم مرا ناتوان یافتند ونزدیک بود مرا بکشند و تو با زدن من، مرا دشمن شاد مکن و مرا در شمار گروه ستمگران قرار مده. به دنبال آن موسى(ع) از خداوند براى خودش و برادرش آمرزش طلبید.[68]
از این داستان روشن مىشود که تفاوت برداشت و تفاوت راه یکى از پیامبران با پیامبر دیگرى به حدى است که حتى دو برادر بودن، فرزند یک پدر و مادر بودن، چندین سال همراه و همگام هم بودن، با فرعون و فرعونیان مبارزه کردن و… نتوانسته است راه و روش آنان را هماهنگ سازد و اکنون که حادثه مهمى رخ داده آن تفاوت راه و روش بروز کرده است و به احتمال قوى نزاعها منحصر به همین موارد نبوده است. همچنین در همه موارد، نزاعِ آن دو به خاطر دنیاطلبى، مقامطلبى، حیله به دیگرى و… نبوده است و نمىتوان گفت: یکى از آنان راهش خدایى و دیگرى راهش شیطانى بوده است. همچنین نمىتوان گفت: یکى آخرتگرا و دیگرى دنیاگرا بوده است.
آنچه مىتوان گفت این است که راه مستقیم که در ذهن حضرت هارون(ع) بوده و آن را در عمل مىخواسته پیاده کند با راه مستقیمى که در ذهن حضرت موسی(ع) بوده، تفاوت کامل داشته است. از طرف دیگر، در آیات متعددى فهمیده میشود که بین پیامبران هیچ تفاوتی نیست؛ مانند:
لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ؛[69] (میان هیچیک از پیامبرانش فرق نمىگذاریم.)؛
لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛[70] (میان هیچیک از آنان فرق نمىگذاریم و ما براى او تسلیم هستیم.)؛
إِنَّ الَّذِینَ یکفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیرِیدُونَ أَنْ یفَرِّقُوا بَینَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکفُرُ بِبَعْضٍ وَیرِیدُونَ أَنْ یتَّخِذُوا بَینَ ذَلِک سَبِیلاً * أُولَئِک هُمُ الْکافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْکافِرِینَ عَذَاباً مُهِیناً * وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ یفَرِّقُوا بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَئِک سَوْفَ یؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَکانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛[71] (کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر مىورزند و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و مىگویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار مىکنیم» و مىخواهند میان این دو راهى براى خود اختیار کنند، آنان در حقیقت کافرند و ما براى کافران عذابى خفتبار آماده کردهایم و کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچکدام از آنان فرقى نگذاشتهاند، به زودى (خدا) پاداش آنان را عطا مىکند و خدا آمرزنده مهربان است.).
کسانی که بین رسولان فرق گذاشتهاند، دیندار و خداپرست بودهاند و از نظر تاریخى یا یهودیانى بودهاند که عیسى (ع)و محمد(ص)را قبول نداشتهاند یا مسیحیانى بودهاند که منکر پیامبر اکرم(ص)بوده اند، ولى با این حال، آیۀ قرآن آنان را کافر به خدا و رسولان مىداند. این نشان مىدهد که فرق گذاشتن بین رسولان، حتى به صورت انکار یکى از آنان، کفر به تمام پیامبران و همچنین کفر به خدا است. خداوند با این بیان، بزرگترین دفاع را از تک تک پیامبران انجام داده است.
نتیجه: وقتى باید به همه پیامبران ایمان داشت؛ یعنى راه و روش یکایک آنان را تصدیق کرد و از جمله پیامبران موسى و هارون← هستند که قرآن تفاوت راه و روش آنان را در یک قضیه بیان کرده است. این تفاوت به حدّی فاحش است که به زد و خورد آنان منجر شده است. حال، ممکن است اینگونه اختلافها در روش بقیه پیامبران باشد. با این حال، ما موظف به تصدیق همه و ایمان به همه آنان هستیم. پس باید بپذیریم که همه آن راه و روشها از دیدگاه قرآن صحیح است و این همان معناى صراطهای مستقیم است که از نظر ما مورد قبول است.
برخى آیات در قرآن وجود دارد که مطلق است و کار بد را از هر کسى سزاوار کیفر و کار خوب را از هر کسی سزاوار پاداش مىداند؛ مانند:
الف: فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ. وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یرَهُ؛[72] (پس هر کسى هم وزن ذرهای نیکى کند، آن را خواهد دید و هر کس که هم وزن ذرهای بدى کند آن را خواهد دید)؛
ب) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیئَةِ فَلَا یجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیئَاتِ إِلَّا مَا کانُوا یعْمَلُونَ؛[73] (هر کسى نیکى بیاورد براى او بهتر از آن خواهد بود و هر کسى بدى بیاورد، کسانى که کارهای بد کردهاند، جز سزاى آنچه کردهاند را نخواهند یافت)؛
ج) لَیسَ بِأَمَانِیکمْ وَلَا أَمَانِی أَهْلِ الْکتَابِ مَنْ یعْمَلْ سُوءاً یجْزَ بِهِ وَلَا یجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیاً وَلَا نَصِیراً؛[74] (به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست، هر کسى بدى کند در برابر آن کیفر مىبیند و برای خودش به جز خدا یار و مددکارى نمىیابد)؛
د) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ؛[75] (در حقیقت خدا با کسانى است که پروا داشتهاند و کسانى که نیکو کارند).
میتوان گفت که اینگونه آیات در صدد سوق دادن انسانها به سوی اخلاق و منش انسانى و انجام کار نیکو است و از طرف دیگر، درصدد جلوگیرى از اخلاق و کارهای ناپسند است؛ اما داشتن دین یا مکتب خاص برایش اهمیتى ندارد؛ مانند آنچه که امروزه برخی فرهیختگان مغرب زمینى مىگویند که باید بشر را به سوى معنویت و فرهنگ سوق داد، حال، آن فرهنگ چه باشد اهمیتى ندارد.
اشکال: اگر چه این آیات، مطلق هستند، ولى قید این آیات نیز در قرآن فراوان یافت مىشود؛ آیاتی که قبولی اعمال را مشروط به تقوا، ایمان و مانند اینها دانسته است.
پاسخ: هر چند اشکال وارد و صحیح است و پیوسته عرف و عقلا، مجموعۀ کلام مطلق و مقیّد را با هم مىبینند و از مجموع آنها یک برداشت جدید میکنند. همچنین این روش در قانونگذارى رایج است که اول جمله مطلقی را بیان مىکنند و بعد قیدهای آن مىآورند، اما وقتى همین کار از خدای حکیم صادر مىشود، حتماً مصلحتى غیر از مصلحت قانونگذارى در نظر گرفته است؛ بهویژه وقتى که انسان مىبیند در بسیارى از آیات اصرار شده که تنها مقید ذکر شود و گفته شود که عمل نیک از مؤمن پذیرفته مىشود؛ مانند آیۀ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً[76]؛ (هر کس ـ از مرد یا زن ـ کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزهاى، حیات بخشیم) و نیز به طور مطلق تصریح شود که گناههای غیر شرک، باخواست خداوند بخشیده مىشود؛ مانند: إِنَّ اللَّهَ لَا یغْفِرُ أَنْ یشْـرَک بِهِ وَیغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ یشَاءُ؛[77](خداوند اینکه به او شرک آورده شود را نمىبخشاید و فروتر از آن را بر هر کسى که بخواهد مىبخشاید) نتیجه میگیرد که حتماً مطلقها نکتۀ دیگرى را بیان مىکنند و گرنه بیان آنها لغو لازم مىآید.
علامه طباطبایى در این باره نکتۀ لطیفى دارد که قابل تأمل است:
«و اعلم أنّک إذا تصفّحت أخبار أئمّة أهل البیت حقّ التصفّح فى موارد العامّ و الخاصّ و المطلق و المقید من القرآن، وجدتَها کثیراً ما تستفید من العامّ حکماً و من الخاصّ أعنی العامّ مع المخصِّص حکماً آخر. فمن العامّ مثلاً الاستحباب کما هو الغالب و من الخاصّ الوجوب و کذلک الحال فی الکراهة و الحرمة و على هذا القیاس و هذا أحد أُصول مفاتیح التفسیر فى الأخبار المنقولة عنهم و علیه مدار جمّ غفیر من أحادیثهم و من هنا یمکنک أن تستخرج منها فى المعارف القرآنیه قاعدتین…».[78]
(اگر روایات ائمه اطهار: را در مورد عام و خاص و مطلق و مقید قرآن خوب بررسى کنى، مىیابى که قرآن در مواردبسیاری، از عام حکمى را استفاده کرده و از خاص، یعنى عام همراه با مخصِّصَش، حکم دیگرى را استفاده کرده است؛ برای مثال از عام استحباب را فهمیدهاند، همانگونه که در بیشتر موارد چنین است و از خاص، و جوب را. همینطور از عام کراهت را فهمیدهاند و از خاص حرمت را و بر همین منوال (بقیه موارد قابل برداشت است). این یکى از اصول کلیدهای تفسیر، در اخبار نقل شده از ائمه اطهار: است و مدار بسیارى از احادیث بر همین استوار است. از آنچه بیان شد دو قاعده مىتوانی استخراج کنى:
الف: هر جملهای به تنهایى و همان جمله با قیدى از قیود، هر یک بیانگر یکى از حقایق ثابت یا یکى از احکام ثابت هستند؛ برای مثال در آیۀ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ[79] چهار معنا وجود دارد.
مانند این را در هر کجا که توانستى استفاده کن.
ب: این دو قاعده دو راز است که ذیل آنها رازهای فراوانى نهفته است.[80]
بنابر آنچه بیان شد، کارهای خوبى که از یک انسان غیر مؤمن صادر شود، حکمى دارد و وقتى از انسان مؤمنی صادر شود، حکم دیگری دارد؛ مثلاً کار خوب از هر کس پاداش چند برابر دارد، ولى از مؤمن پاداش بهشت یا «حیات طیبه» دارد.
در نتیجه، مىتوان گفت که کارهای خوب انسانها داراى ارزش است، ولى وقتى از مؤمن صادر شود، ارزش والاترى دارد. همانگونه که در آیۀ مطرح شده از سوى صاحب تفسیر المیزان چهار پاسخ از نظر مطلق و مقید متفاوت بود و چهار معنا را القاء مىکرد. وقتى که پیامبر(ص)به آنان مى گفت: اللَّهُ، تنها پاسخ به سؤالى بود که در صدر آیه درباره نازل کننده کتاب موسى (ع)مطرح شد و تنها پاسخ این بود که «خداوند کتاب موسى را نازل کرده است»؛ اما وقتى قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ مطرح باشد، خداوند به پیامبر (ص)خود مى فرماید: «پاسخ سؤال آنان را بده و خودشان را به حال خودشان رها کن» تا مثلاً فکر کنند و راه حق را بیابند و وقتى مطرح مىشود که «آنان را در باطل خود رهاساز» نشان مىدهد که پس از پاسخ به سؤال و کنارهگیرى از آنان، آنان هیچگاه به حق فکر نمىکنند وبه حق نمىگرایند؛ بلکه سراشیبى سقوط را طى مىکنند و وقتى مجموع چهار فراز ذکر شود، علاوه بر مطالب گذشته، نشان مىدهد که آنان ضربهای به پیامبر اکرم(ص)و راه و روش او نمىتوانند بزنند و آنان تنها به بازىهای کودکانه خود مشغولند.
آیاتی که تاکنون مطرح شد از آنها بوی پلورالیزم دینى و صراطهای مستقیم به مشام میرسید، اما در مقابل، آیات دیگری وجود دارد که مىتواند مانع از تمسک به این آیات شود و سزاوار است که آنها نیز مورد بررسى قرار گیرد.
الف: قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ جَمِیعاً[81] (بگو: اى مردم، من پیامبر خدا به سوى همه شما هستم)؛
ب. إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ [82] (در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است)؛
بررسى: دو آیه اول با توجه به مطالب گذشته با تکثرگرایی ناسازگارى ندارند؛ بلکه یکى از ارکان تکثرگرایی را دارند، ولى آیه سوم در صدد نفى ادیان دیگر است و ظاهراً مىخواهد یهودیت، نصرانیت، ودیگر ادیان را نزد خداوند غیر قابل قبول به شمار آورد و پیروى از آنها را موجب خسارت بداند.
از آنجا که ظاهر این آیه، نفى تکثرگرایی دینى است و ادیان یهود و نصارا را نیز بر نمىتابد، نیاز به بررسى بیشترى دارد. ظاهراً کلمه Pمَن﴾ عمومیت دارد و شامل همه افراد مىشود؛ یعنى هر انسانى که جز اسلام دین دیگرى را قبول کند، در زیان است. با این حال، مسلَّم است که Pمَن﴾ شامل انسانهایى که بعد از آمدن اسلام و قبل از آمدن این آیه به ادیان دیگر معتقد بودند و مردند نمىشود و نیز شامل کودکان و سفیهان نمىشود، ولى آیا شامل افرادى که در زمان نزول آیه بودند و عقل و بلوغ داشتند، اما این آیه را نشنیدند مىشود؟ علاوه بر اینکه خود این افراد سه دستهاند:
آیا این سه دسته که تحت یک عنوان: «جاهلان به آیه وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِیناً…» معرفى مىشوند، در خسران هستند!؟ از دیدگاه عقل، تکلیف و مؤاخذه پس از تبلیغ و بیان است و از دیدگاه شرع نیز حدیث «رُفِع ما لا یعلمون» و یا آیه وَمَا کنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً عذاب و مؤاخذه را پس از بیان، مىداند. در نتیجه، آیه در آن زمان تخصیص عقلی و نقلی خورده است. حال، این احتمال وجود دارد که آیه تخصیصهای دیگرى هم خورده است که اگر دلیل آن مخصِّص عقلى باشد، مخصص متصل خواهد بود و اگر آیه و حدیث باشد، مخصِّص منفصل خواهد بود. به هر حال، عمومیت وَمَنْ یبْتَغِ…[84] ضربه دیده است و مواردى پیدا شد که بتوان فردى را پس از نزول آیه، مشمول آیه ندانست. حال، اگر دلیلهای دیگر اعم از نقلى یا عقلى یافت شود که گروه دیگرى را نیز از ذیل عموم آیه، خارج سازد، با این آیه منافاتى نخواهد داشت. بنابراین، باید به سراغ آیات دیگر رفت و اگر از آنها توانستیم پلورالیزم دینى را حتی در مورد برخى از ادیان مانند یهودیت یا نصرانیت یا در مورد برخى از افراد آن به اثبات برسانیم، مضمون آن آیات و دلایل مخصِّص دیگرى براى عموم وَمَنْ یبْتَغِ خواهد بود.
بنابراین، کسى نمىتواند ادعا کند که عموم آیه وَمَنْ یبْتَغِ…غیر قابل تخصیص است؛ زیرا گروههای زیادى با تخصیص و تخصّص از ذیل آن خارج گشتهاند. افزون بر این، اگر در زمان نزول آیه، کسانى از عموم آیه خارج بودند و شبیه آنان امروزه نیز یافت شوند، آنان نیز به همان دلیل از ذیل آیه خارج خواهند بود؛ زیرا عقل، قاعده: «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» را مستحکم و غیر قابل مناقشه مىداند.
بنابراین به نظر مىرسد آیه مربوط به کسانى است که خبر از آمدن اسلام دارند و آن را شناختهاند و برتر از دین خود یافتهاند و هیچ شبههای در اینکه باید از دین برتر پیروى کرد، ندارند و با این حال، به خاطر عناد، تنبلى، هواى نفس و مانند اینها از این دین پیروى نکنند، ولى با وجود کوچکترین شبههای در یکى از مقدمهها، بیان کامل نیست و عموم آیه شامل وی نمىباشد و کسانى که امروز معتقد به پلوارالیزم دینى هستند، دلایلی دارند که به هر حال، دلایل آنان برایشان شبههای ایجاد کرده و بنابراین بیان ـ اعم از صغرا و کبرا ـ برایشان تام نیست.
از طرف دیگر، تمام آنچه که بیان شد، بدون توجه به کلمه «ابتغاء» در آیه شریفه بود و با توجه به این کلمه اساساً آیه از مدار بحث خارج مىگردد.
«البغى: طلب تجاوز الاقتصاد فیما یتحرى، تجاوَزَه أو لم یتجاوزه… و ابتغیت کذلک»؛[85] (بغى: خواستار زیاده رَوى از حد اعتدال در آنچه که در طلب آن است میباشد، چه آن زیاده روى انجام شود یا انجام نشود… و «ابتغیت» همانند «بغى» است».
از این عبارت معلوم مىشود که «بغى و ابتغاء» هم معنا هستند و منظور خواستار زیاده روى در طلب است.
«و اما الابتغاء فقد خصّ بالاجتهاد فى الطلب»[86] طبق معناى لغوى، هنگامى که شخص در طلب خویش تلاش فراوان به کار برَد، ابتغاء انجام داده است. بنابراین، معناى وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِیناً این است که اگر کسى با تلاش و کوشش به دنبال اثبات برترى ادیان دیگر و اعتقاد به آنها باشد، کسى که پیوسته در صدد شبهه اندازی براى اسلام و زدودن شبهه از سایر ادیان باشد تا بدین وسیله آنها را طلب کند، مشمول آیه است، نه کسى که در عین تمسک کامل به اسلام، دینهای دیگر را نیز داراى حقانیت نسبى مىداند و نه آن کسى که حقانیت اسلام و مسیحیت را قبول دارد، ولى چون قبلاً مسیحى بوده، حال نیز بر عقیده خویش باقى است و حتى آن کسى که برترى اسلام بر مسیحیت را دریافته، ولى چون گرویدن به اسلام مستلزم فراگیرى فروع و عبادیات آن است و او به خاطر گرفتار بودن یا تنبلى و مانند اینها نمىخواهد به این دین بگرود، بلکه به دین خود باقى مىماند، شامل نمىشود؛ زیرا این موارد همه از اینکه مصداق «ابتغاء غیر اسلام» باشد، خارج است و آیه شامل آن نمىشود و دلیلهای دیگر باید در جاى خودش بررسى گردد.
بنابراین، از این آیه با توجه به قرائن داخلى و خارجى و با توجه به واژه «ابتغاء» تنها مىتوان برداشت داشت که مرتد از روى علم و عمد، دین جدیدش پذیرفته نیست و چنین شخصى از زیانکاران خواهد بود.
در تفسیر نمونه آمده است: «جمله «یبتغ» از ماده «ابتغاء» به معناى کوشش و تلاش مىباشد که هم در موارد شایسته و هم ناشایست به کار مىرود. در اینجا با یک نتیجهگیرى کلى به بحث خاتمه داده شده و آن این که دین و آیین حقیقى «اسلام» یعنى تسلیم در برابر فرمان خداست و این حقیقتى است ما فوق نژاد و زبان و تعصبهای قومى و مانند آن، آنها که غیر از این واقعیت را به عنوان آیین بپذیرند، هرگز از آنها پذیرفته نخواهد شد».[87]
از این عبارت به دست مىآید که منظور از اسلام، همان حقیقتى است که همه ادیان توحیدى براى آن آمدهاند و آن تسلیم محض خداوند بودن است، همان که قرآن مىفرماید: مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیاً وَلَا نَصْـرَانِیاً وَلَکنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْـرِکینَ؛[88] (ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى، بلکه حق گرایى فرمانبردار بود و از مشرکان نبود).
این آیه از یک سو، نشان مىدهد که اسلام در برابر شرک است و از سوى دیگر، اشاره دارد به اینکه تفرقهگرایى و حزبگرایى و اصرار بر امور اختلافى یهودیت یا نصرانیت، بوی شرک میدهد و با راه و روش حضرت ابراهیم (ع)سازگار نیست.
مرحوم محمد جواد مغنیه در کتاب تفسیر خود، در ذیل آیۀ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ بحث مفصلّی را مطرح ساخته که چون بسیار به بحث ما مرتبط و بسیار کارگشاست، ترجمه آن نقل میشود:
سؤال: ظاهر این آیه دلالت مىکند که همه ادیانِ پیامبران و حتى دین حضرت ابراهیم (ع)و دیگر پیامبران نزد خدا ارزشى ندارد، مگر دین محمد (ص). با این که معلوم است که آنچه پیامبران آوردهاند، بر اساس اعتراف خود حضرت محمد (ص)و قرآن حق و راستى است.
پاسخ: آیه کاملاً به عکس مطلب پرسش کننده، دلالت دارد؛ زیرا ظاهرش با زبان رسا مىگوید که هر دینى که پیامبرى از پیامبران پیشین آورده، در جوهرۀ خود، دعوت به اسلامى را دارد که محمد (ص)به آن دعوت کرده است.
حقایق سه گانه ذیل را توجه کنید:
حال، هنگامى که ما در پرتو حقایق گذشته به آیاتى که داراى لفظ «اسلام» است نظر کنیم، مىیابیم که خداوند سبحان در آیات متعددى همه پیامبران را با «اسلام» مدح کرده است و نیز از آن مىیابیم که محصور ساختن دین در اسلام، در کلام خداوند إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ منظور محصور ساختن تمام ادیان حق در اسلام است، نه محصور ساختن اسلام، به دینى از دینهایى که تنها یکى از پیامبران از ناحیه خدا آورده است.
رمز مطلب همان است که اشاره کردیم که همه دینهای پیامبران، دعوت اسلامى را در حقیقت و جوهره خویش دارند؛ مقصودم ایمان به خدا، وحى و رستاخیز است و گوناگونى و اختلاف، تنها در فروع و احکام است، نه در اصولِ عقاید و ایمان. (بنابراین حقیقت همه ادیان همان اسلام است و اسلام همان چیزى است که همه ادیان آن را مىگویند).
اکنون آیاتى که خداوند پیامبران خود را با وصف اسلام مىستاید، از زمان حضرت نوح(ع)تا زمان حضرت محمد(ص)مرور کنیم:
در حق حضرت نوح(ع)فرمود: «خبر نوح را بر آنان بخوان، آنگاه که بر قوم خود گفت: «اى قوم من … و مأمورم که از اسلام آورندگان باشم».[92]
درباره ابراهیم و یعقوب← فرمود: «و چه کسى – جز آنکه به سبکمغزى گراید – از آیین ابراهیم روى بر مىتابد؟ و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت (نیز) از شایستگان خواهد بود. هنگامى که پروردگارش به او فرمود: اسلام بیاور گفت: براى پروردگار جهانیان، تسلیم شدم و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان (آیین) سفارش کردند و در وصیتشان گفتند: اى پسران من، خداوند براى شما این دین را برگزید، پس نباید جز مسلمان بمیرید».[93]
و از زبان یوسف (ع)نقل کرده: «تنها تو در دنیا و آخرت مولاى منى، مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما».[94]
و از قول امت عیسى (ع)نقل کرده: «و (یاد کن) هنگامى را که به حواریون وحى کردم، که به من و فرستاده ام ایمان آورید. گفتند: ایمان آوردیم، گواه باش که ما مسلمانیم».[95]
در آیهای که از همه آیات گذشته صریحتر است و همه پیامبران و پیروانشان و پیروان پیروانش را فرا مىگیرد، فرموده است: «هر که جز اسلام دینى جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است». [96]
بنابراین، وقتى که خداوند از غیر مسلمان قبول نمىکند و از آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و همه پیامبران │ و پیروان واقعى آنان قبول کرده، نتیجه قطعى آن این است که پیامبران از زمان آدم (ع)تا پیامبر اکرم(ص)و ایمان آورندگان به آنان همه از مسلمانانند.
حضرت على(ع)فرمود: «اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان ادا مىباشد و ادا همان عمل است».[97]
همچنین صاحب تفسیر الکاشف در آخر همین آیه درباره حدیثى بحث کرده که از پیامبر اکرم(ص)روایت شده به این مضمون: «یهودیان به هفتاد و یک فرقه تبدیل شدند و مسیحیان به هفتاد و دو فرقه تبدیل شدند و امت من بر هفتاد و سه فرقه تبدیل مىشوند».
وی میگوید: بحثهای زیادى درباره این حدیث شده است؛ یکى مىگوید: ضعیف است و به آن اعتنایى نیست؛ دیگرى مىگوید: خبر واحد است و در موضوعات خبر واحد حجت نیست؛ سومى مىگوید: جملۀ «همه آنان در آتشند» از کلماتى است که ملحدها براى زشت نشان دادن مسلمانان جعل کرده و در ضمن این حدیث قرار دادهاند؛ چهارمى روایت کرده که همه این فرقهها، جز زندیقها، در بهشتاند و ما در صحت این حدیث شک داریم؛ زیرا اصل این است که هر چه به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده مىشود قبول نگردد، مگر اینکه خلافش ثابت شود و لکن اگر معلوم شد که از حضرت صادر گشته و ما مخیر شدیم بین این که «کلّها فى النار» یا «کلّها فى الجنّة» را قبول کنیم، بهشت را بر آتش بر مىگزینیم؛ چون اولاً به رحمت پروردگار نزدیکتر است؛ ثانیاً فرقههای اسلامى، بر اساس اختلاف در اصول، به هفتاد و سه فرقه نمىرسند و اختلاف در فروع دین هم اقتضاى دخول در جهنم را ندارد؛ زیرا خطا در فروع وقتى با تحفّظ و دقت و بعد از اجتهاد صورت پذیرد، آمرزیده است.[98]
به هر حال، آیههایى که ممکن است در ظاهر ابتدائى بر نفى تکثر گرایى دینى دلالت داشته باشد، پس از دقت در آنها و رجوع به کلام مفسران معلوم مىگردد که خودشان از دلیلهای تکثر گرایى دینى هستند.
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیۀ: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ فرموده است: «معناى لغوى «اسلام» پیش از این گذشت و گویا همین معنا در اینجا منظور است… بنابراین، معنا این چنین مىشود: دین نزد خداى سبحان، یگانه است و اختلافى ندارد و بندگانش را به جز عبادت او فرمان نداده است و در کتابهایى که بر پیامبران خود فرو فرستاده، غیر از آن را بیان نکرده است و آیات دلالت کننده را جز بر آن نصب نکرده است و آن همان اسلامی است که همان تسلیم حق بودن است که همان اعتقاد حق و عمل حق است. به عبارت دیگر، آن همان تسلیم بودن در برابر بیانی است که از مقام ربوبی در معارف و احکام صادر میشود که آن بیان اگر چه از لحاظ کمیت و کیفیت در شرایع پیامبرانش متفاوت است-همانگونه که خداوند در کتابش بیان کرده است- الاّ اینکه در حقیقت جز امر واحد چیزى نیست و تنها اختلاف شریعتها به کمال و نقص است، نه به تضاد و تنافى و تفاوت بین دینها به درجات آنهاست و همه آنها را این نکته جمع مىکند که تسلیم و اطاعت خداى سبحان مىباشد در آنچه که خداوند از زبان رسولانش از بندگانش خواسته است.
این همان دینى است که خداوند از بندگانش خواسته و برایشان بیان کرده است و لازمهاش این است که انسان به معارفى که برایش کاملاً روشن گشته تمسک جوید و نزد شبهات توقف کند، توقفى تسلیم گونه، بدون هیچگونه تصرفى در آن از نزد خود».[99]
در تفسیر نمونه ذیل آیۀ: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ علاوه بر معنا کردن لغوى اسلام و آوردن جملاتى از نهج البلاغه که پیش از این گذشت، به سرچشمه اختلافهای مذهبى اشاره مىکند و مىنویسد:
«موضوع جالبى که ضمناً از آیه استفاده مىشود این است که سرچشمه اختلافها، کشمکشهای مذهبى، معمولاً از جهل و بىخبرى نیست؛ بلکه بیشتر به خاطر «بغى»، «ظلم» و «انحراف از حق» و «إعمال نظرهای شخصى» است. اگر مردم خصوصاً طبقه دانشمندان، تعصب و کینه توزى و تنگ نظرىها و منافع شخصى و تجاوز از حدود و حقوق خود را کنار بگذارند و با واقعبینى و عدالت خواهى احکام خدا را بررسى نمایند، جاده حق بسیار روشن خواهد بود و اختلافات به سرعت حل مىشود.
این آیه در واقع پاسخ دندانشکنى است به آنها که مىگویند: «مذهب در میان بشر ایجاد اختلاف کرده است و خونریزىهای فراوانى در طول تاریخ به بار آورده» این ایراد کنندگان، «مذهب» را با «تعصبات مذهبى» و افکار انحرافى اشتباه گرفتهاند؛ زیرا ما هنگامى که دستورهای مذاهب را مورد برسى قرار مىدهیم، مىبینیم همه یک هدف را تعقیب مىکنند و همه براى سعادت انسان آمدهاند، اگر چه با گذشت زمان تکامل یافتهاند.
در واقع، ادیان آسمانى همچون دانههای باران هستند که از آسمان نازل مىگردد، دانههای باران همه حیات بخش هستند، ولى هنگامى که روى زمینهای آلوده مىریزند که یکى شور است و دیگرى تلخ، به رنگها و طعمهای مختلف در مىآیند، این اختلافات مربوط به باران نیست؛ بلکه مربوط به این زمینهای آلوده است. منتها روى اصل تکامل، آخرین آنها کاملترین آنهاست».[100]
از مجموع مطالبى که بیان شد روشن گشت که مفسران معتقدند دین همۀ پیامبران در اصل، همان «اسلام» است و اسلام نیز همان تسلیم بودن در مقابل دستورهای الهى است و تفرقهها، تحزّبها و دیوارهای بلندى که بین ادیان و مذاهب کشیده شده، امورىاند که بعدها ایجاد شده و اصرار بر آنها و تفرقه انداختن بین مردم و ایجاد جنگهای خانمان سوز معمولاً از سوى افراد متعصب و مقامپرست تدارک و تقویت شده است و گرنه هیچ مذهب یا دین توحیدى به خودى خود اقتضاى درگیرى با مذهب توحیدى دیگر را ندارد. بنابراین مذهب نیست که علیه مذهب دیگر قیام مىکند؛ بلکه افراد مذهبى هستند که به خاطر تعصبهای مذهبى با یکدیگر درگیر مىشوند.
حال، سؤال این است که چگونه از شعلهورشدن آتش تعصبات مىتوان جلوگیرى کرد؟ و چه راه عملى براى تعصب زدایى وجود دارد؟
معتقدان به تکثر گرایی دینى میگویند با تکثر گرایى و حقِ نسبى قائل شدن برای همه ادیان و مذاهب، مىتوان تعصبهای خاص را زدود و بر محور اصول اساسى دین، با یکدیگر تعامل مثبت داشت و دین داران گوناگون، در جهان چون دهکده، آرام و بدون درگیرىهای مذهبى، فرقهای به زندگى خود ادامه دهند.
بنابراین، دوستداران اصلى بشریت و معتقدان واقعى به اصول دین باید از مباحث تکثر گرایى دینى به معنایى که مطرح شد، استقبال کنند و هیچگاه به این فکر نباشند که با زور بازو و یا زور اسلحه و کشور گشایى یا استدلال و برهان بتوانند همه ادیان و مذاهب را به یک دین تبدیل کنند؛ زیرا اگر بناى تبدیل باشد، ما مسلمانان مىگوییم: باید یهودیان، مسیحییان و دیگر ادیان از دین خود دست بردارند و مسلمان شوند؛ زیرا:
اولاً اسلام آخرین و کاملترین دین است و به هیچ وجه نباید از دین کاملتر که آخرین دین است، دست برداشت و به دینهای دیگر گرایش پیدا کرد؛
ثانیاً بر فرض که اسلام بهترین دین نباشد، هر فردى تنها درباره خودش، مىتواند تصمیم بگیرد و محال است که همه پیروان یک دین تصمیم بگیرند که از دین خود برگردند؛
ثالثاً آیات قرآن خبر از جاویدان بودن معجزۀ این دین که قرآن باشد، خبر مىدهد و وقتى معجزۀ یک دین جاویدان بود، طبیعی است که پیروان آن نیز جاویدان خواهند بود.
از سوى دیگر، دین یهود و نصارا نیز به شهادت آیاتى از قرآن ابدى و همیشگیاند.[101]به عبارت دیگر، یهودیان و مسیحیان و مسلمانان تا روز قیامت در زمین باقى خواهند ماند. در این صورت، هر عاقلى، هر حاکم و زمامدارى که بر همه این افراد حکمرانى مىکند به فکر مىافتد که چه باید کرد؟ وقتى افراد و گروههایى تا قیامت باقى مىمانند و نابود شدنی نیستند، جنگ و خونریزى نیز کار نکوهیده و بىثمرى است و تا آنجا که میشود باید از آن دوری کرد و بر فرض بروز جنگ، پس از جنگ نیز همه گروهها در صحنه هستند و هیچکدام نابود نشدهاند، یک فرمانرواى خوب، یک زمامدار عاقل و داراى تدبیر، سعى مىکند، همه را راضی کند که حقوق یکدیگر را به رسمیت بشناسند و از جنگ دوباره بپرهیزند، در محدودهای که با هم متحدند؛ مثلاً حفظ خاک و وطن یا پیروى از قانون اساسى، یا دوست داشتن پرچم و یا… متحد باشند و در دیگر امور به یکدیگر کارى نداشته باشند.
دین اسلام نیز براى این مشکل، همین راهى را که عاقلان تشخیص مىدهند مطرح ساخته است. از یک سو، به همه پیروان ادیان پیشنهاد اتحاد بر مبناى توحید و نفى استعمار یکدیگر را مطرح ساخته و از سوى دیگر، اختلاف و دو دستگى را عذاب دانسته و از سومین جهت، راهکارهایى براى رفع اختلافات فرعى پیشنهاد کرده است.
از نظر قرآن، تنها راه جلوگیرى از خونریزى قبول همدیگر و به رسمیت شناختن
یکدیگر و تکیه بر مشترکات و دورى و گریز از پرداختن به اختلافات است.
قرآن مى فرماید: قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْـرِک بِهِ شَیئاً وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ[102]؛ (بگو اى اهل کتاب! بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: «جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد» پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم (نه شما)).
در این آیه خداوند با گفتن «اى اهل کتاب» و مخاطب قرار دادن آنان، به آنان رسمیت داده است و در ادامه نشانۀ «تسلیم محض خدا بودن» را، امور مذکور در آیه، مىداند و عبادت خدا را محور اتحاد قرار مىدهد.
در جاى دیگر، مردم را گروه گروه کردن و به جان هم انداختن را از عذابهای الهى مىداند و مى فرماید: قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ یبْعَثَ عَلَیکمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِکمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکمْ أَوْ یلْبِسَکمْ شِیعاً وَیذِیقَ بَعْضَکمْ بَأْسَ بَعْضٍ…[103] ؛ (بگو: او تواناست که از بالاى سرتان یا از زیر پاهایتان عذابى بر شما بفرستد یا گروه گروه شما را به جان هم اندازد و عذاب بعضىاز شما را به بعضى بچشاند…).
از مجموع این آیات به نظر مىرسد جامعهای که قرآن ترسیم کرده، جامعهای خدا محور است که همه او را عبادت مىکنند و همه از صاحب اختیار گرفتن غیر خدا، گریزانند و همه تفرقه گرایى و تکیه بر امور اختلافى را عذاب مىشمارند.
این جامعه براى حل اختلافات ریز مذهبى که هر کس خود را ممکن است حق بپندارد، راه مباهله را مطرح مىسازد؛ برای مثال پس از بیان چگونگى خلقت حضرت عیسى(ع)و توجه به این جهت که مسیحیان ممکن است این حقی را که از سوى خدا به پیامبر اکرم(ص)وحى شده، نپذیرند، فرموده: «پس هر که در این باره، پس از دانشى که تو را (حاصل) آمده، با تو بگو مگو کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خویشانمان و خویشانتان را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».[104]
با این پیشنهاد، هر کسى در راه و روش خود شک دارد، کنار مىرود؛ زیرا توده مردم که صاحب نظر نیستند و دانشمندان نیز خوب مىدانند که بسیارى از اختلافات بین مذاهب بر اساس پیش فرضهایى است که نمىتوان همیشه صد در صد یک طرف را پذیرفت و صد در صد طرف دیگر را نفى کرد و همین که ضعیفترین احتمالى، حتی یک در هزار آمد، افراد از مباهله منصرف میشوند و خود را کنار مىکشند و با این کنار کشیدن، در درون وجود خود، حقانیتی ـ هر چند بسیار ضعیف ـ به طرف مقابل مىدهند که زمینه پیدایش تکثر گرایى میشود و بلکه این کار خود تکثرگرایی است.
بنابر این، آنچه دانشمندان و عاقلان جامعۀ امروز، براى زدودن احساسات مذهبى و تعصبات قومى، مطرح ساختهاند، از دید قرآن نیز مخفى نبوده و قرآن در حالی که بر حقانیت اسلام به عنوان آخرین نسخه هدایت و کاملترین آنها تأکید دارد، انسانها را به سوى محورهای اصلى همه ادیان فرا مىخواند و تکثر گرایى را در بُعد وسیعى به رسمیت مىشناسد و حتى با فراز: لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنْکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً[105] ـ که در ادامه بحث تفصیلى آن خواهد آمد ـ شریعتها و راههای گوناگون هر امت را به خودش نسبت مىدهد.
پس اگر چه امروز دانشمندان، پس از دستیابى بشر به سلاحهای کشتار جمعى و دسترسى به اینترنت، رایانه، چاپ و… و خبر یافتن هر فرقه، از امور تفرقهانگیز فرقه دیگر، به فکر تکثر گرایى دینى افتادهاند، ولى قرآن در همان دوره نخستین، چنین راههایى را پیشنهاد کرده که مباهله یکى از آنهاست و جزیه گرفتن از اهل کتاب و پناه دادن آنان در پناه حکومت اسلامى و انجام مراسم مذهبى خود و رعایت دستورهای دین خود، یکى دیگر از راه حلهاست.
نتیجه: آیاتى که در ابتدا، ظهور در نفى پلورالیزم دینی داشتند، پس از دقت در کلمات خود آیات، موارد مشابهى که این الفاظ در آنها به کار رفته، قراین خارجى و داخلى، جامعیت دین، داراى روش حکومتى بودن آن و… معلوم مىگردد که آنها نیز بر نفى تکثر گرایى دلالتى ندارند؛ بلکه مؤید آن هستند و با آیات دیگرى که صراحت بیشترى در تکثر گرایى دینی دارد تفسیر مىشوند.
یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً؛[106] (اى کسانى که به شما کتاب داده شده است به آنچه فرو فرستادیم و تصدیق کنندۀ همان چیزى است که با شماست، ایمان بیاورید پیش از آنکه چهرههایى را محو کنیم و در نتیجه آنها را به پشت برگردانیم. همچنان که اصحاب سبت را لعنت کردیم، آنان را نیز لعنت کنیم و فرمان خدا همواره تحقق یافتنی است).
این آیه داراى دو وجه است: از یک سو، ایمان آوردن به اسلام را ترغیب و تشویق مىکند که با تکثرگرایی منافاتى ندارد و از سوى دیگر، ایمان نیاوردن به آن را موجب محو چهره و لعن الهى مىشمارد که با تکثر گرایى ناسازگار است و زبان تهدید در آن هویداست، حتى شاید آمدن آیۀ: اِنَّ اللَّهَ لَا یغْفِرُ أَنْ یشْـرَک بِهِ؛[107] به دنبال آیه مورد بحث، بنمایاند که ایمان نیاوردن به پیامبر خاتم(ص)بوى شرک مى دهد و شرک نیز مورد غفران و بخشایش قرار نمىگیرد.
ولى روشن است که آیه مربوط به گروهى از اهل کتاب است که در آن زمان بودند و برتری دین اسلام را شناختند و شبهه پلورالیزم نداشتند؛ بلکه معتقد بودند که باید از بهترین دین پیروى کرد. بنابراین، از مورد نزاع خارج است؛ لذا این آیات حکایت از یک قضیه خارجیه مىکنند و در مقام بیان قضیه حقیقیه نیستند.
وقتى قضیهای خارجی شد باید تمامى ویژگىهای آن افراد را در نظر گرفت و هر قوم دیگرى را که از لحاظ شرایط کاملاً مطابق با آنان بود و ایمان نیاورد، شامل همان احکام دانست، نه تمام یهود یا نصاراى زمان ما را.
و از آنجا که طرفداران پلورالیزم دینی امروزه مىگویند ـ و ظاهر سخن حاکى از اعتقاد آنهاست ـ که ما از همه ادیان الهى و از دلیلهای عقلى و نقلى و ضرورتهای اجتماعى فهمیدهایم که خداوند دیندار بودن و مطیع خداوند بودن با یکى از شرایع را خواستار است و شریعت انتخاب شده، هر کدام که باشد تفاوتى نمىکند و چنین ویژگی در اهل کتاب صدر اسلام مطرح نبوده، پس نمىتوان آن احکام را کاملاً بر افراد این زمان منطبق دانست.
پرسش: دلیل اینکه این آیه اشاره به قضیهای خارجیه میکند، نه قضیه حقیقیه، چیست؟
پاسخ: سیاق آیات قبلى بهترین دلیل است. در آیه 44 خطاب به پیامبر اکرم(ص)مىفرماید: «آیا به کسانى که بهرهای از کتاب یافتهاند ننگریستى؟ گمراهى را مىخرند و مىخواهند شما نیز گمراه شوید». و در آیه 46 مىفرماید: «برخى از آنان که یهودىاند، کلمات را از جاهای خود بر مىگردانند و با پیچاندن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دین (اسلام، با در آمیختن عبرى به عربى) مىگویند…» که نشان مىدهد مربوط به گروه خاص در به کار بردن کلمهای خاص است؛ مانند کلمه «راعنا» که در عربى معناى «مراقب ما باش» مىداده است، ولى آنان کمى نحوۀ تلفظ آن را تغییر دادند تا کلمهای شود که معناى «حماقت» مىداده است و قرآن به همان اشاره دارد. پس قضیه خارجیه است.
همچنین «اصحاب شنبه» بودن یکى از آن قرائن است؛ چون براى گروهى از یهودیان کنار دریا ماهى گرفتن در روز شنبه ممنوع شد و آنان به حیلهگرى پرداختند تا ماهیان روزهای شنبه به حوضچههای آنان وارد شوند، سپس راه را بر آنان مىبستند و روز یک شنبه یا بعد از آن، ماهیها را مىگرفتند که باز قضیه خارجیه است.
یا أَهْلَ الْکتَابِ قَدْ جَاءَکمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَکمْ کثِیراً مِمَّا کنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکتَابِ وَیعْفُو عَنْ کثِیرٍ قَدْ جَاءَکمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکتَابٌ مُبِینٌ * یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ * …. یا أَهْلَ الْکتَابِ قَدْ جَاءَکمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَکمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلَا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ[108]؛ (اى اهل کتاب! پیامبر ما به سوى شما آمده است که بسیارى از چیزهای از کتاب (آسمانى خود) را که پوشیده مىداشتید براى شما بیان مىکند و از بسیارى درمى گذرد. قطعاً براى شما از جانب خدا روشنایى و کتابى روشنگر آمده است. خداوند به وسیله آن کتاب، هر که را از (راههاى) خشنودى او پیروى کند، به راههای سلامت رهنمون مىکند و به توفیق خویش آنان را از تاریکىها به سوى روشنایى بیرون مىبَرد و به راههای راست هدایتشان مىکند… اى اهل کتاب! پیامبر ما به سوى شما آمده که در دوران فترتِ رسولان، (حقایق را) براى شما بیان مىکند تا مبادا (روز قیامت) بگویید: براى ما بشارتگر و هشدار دهندهای نیامد).
این آیه اگر چه اسلام و خوبىهای قرآن را توضیح مىدهد و از پنهانکارىها وتحریفهای اهل کتاب پرده بر مىدارد، ولى حقانیت ادیان قبلى را زیر سؤال نمىبرد و وجود برخى اشکالات و تحریفات را به خاطر زمان فترت و نبودن رسولان الهى مىداند. بنابراین، درباره ردّ یا اثبات پلورالیزم صدق یا نجات سخنى ندارد.
بله، آمدن «صراط مستقیم» به صورت نکره، إشعار دارد به اینکه راه نشان داده شده از سوى پیامبر اکرم(ص)یکى از راههاست و احتمال وجود راههای مستقیم دیگر منتفى نیست. براى تقویت این احتمال یا تضعیف آن مراجعه به موارد استعمال این دو لفظ با هم در قرآن مجید، ضرورى است.
وَقَفَّینَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَینَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ * وَلْیحْکمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یحْکمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ * وَأَنْزَلْنَا إِلَیک الْکتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکتَابِ وَمُهَیمِناً عَلَیهِ فَاحْکمْ بَینَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَک مِنَ الْحَقِّ لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنْکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکنْ لِیبْلُوَکمْ فِی مَا آتَاکمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکمْ جَمِیعاً فَینَبِّئُکمْ بِمَا کنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ[109] ؛ (و عیسى پسر مریم را به دنبال آنان [پیامبران دیگر] درآوردیم؛ در حالى که توارت را که پیش از او بود، تصدیق داشت و به او انجیل را عطا کردیم که در آن، هدایت و نورى است و تصدیق کننده توراتِ قبلِ از آن است و براى پرهیزگاران رهنمود و اندرزى است و اهل انجیل باید به آنچه خدا در آن نازل کرده داورى کنند و کسانى که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکنند، آنان خود، نافرمانند و ما این کتاب (قرآن) را به حق به سوى تو فرستادیم؛ در حالى که تصدیق کننده کتابهای پیشین و حاکم بر آنهاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هواهایشان (با دورشدن) از حقى که به سوى تو آمده پیروى مکن. براى هر یک از شما شریعت و راه روشنى قرار دادهایم و اگر خدا مىخواست شما را یک امت قرار مىداد، ولى (خواست) که شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید. پس در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت گیرید، بازگشت همه به سوى خداست؛ آنگاه درباره آنچه در آن اختلاف مىکردید، آگاهتان خواهد کرد».
پاسخ مىدهیم که اگر قرار باشد شأن نزولها مخصص باشند، در این صورت، لازم مىآید که قرآن فرازمانى و فرامکانى نباشد و تنها براى عرب حجاز صدر اسلام نازل شده باشد. بنابر این دیدگاه، قرآن به صورت کامل از حجیت مىافتد.
و اگر گفته شود شأن نزولها در برخى موارد آیه را تخصیص مىزنند، ولی در برخى موارد خیر.
آنگاه به او پاسخ داده مىشود که اولاً دلیل این سخن چیست؟ ثانیاً چگونه و با چه معیارى بین مواردى که شأن نزول مخصص است و دیگر موارد تفکیک قائل شویم؟ ثالثاً وجود یک عبارت در یک آیه که نه صورت قیدى دارد و نه ظاهرش مقید کننده است، چطور آیات متعددى را قید مىزند؟
به هر حال، به نظر ما آیات بر عمومیت خود باقیاند و عبارتهای بعدى نیز مؤید این دیدگاه هستند.
نتیجه اینکه تسلیم اوامر خداوند بودن مهم است. حال، کسى که خبرى از آمدن پیامبر اکرم(ص)نشنیده یا رسالت او برایش ثابت نشده، نه از باب معذور بودن، بلکه از این باب که تسلیم اوامر خداست، اعمالش پذیرفته میشود.
آیات فراوانی در قرآن با این مضمون وجود دارد که پیمودن هر راهی به جز راه اسلام و قرآن جایز نیست.
این آیات را به طور کلی در سه گروه مىتوان بررسى کرد:
گروه اول، آیاتىاند که اهل کتاب را لعن شده، غضب شده، کافر، فاسق و… معرفى کردهاند. بنابراین، راه و روش آنان مورد تأیید دین اسلام نیست و هیچگونه حقانیتى در دین آنان نیست؛
گروه دوم، آیاتىاند که پاداشهای آخرتى را مشروط به ایمان به اسلام دانستهاند. مفهوم این دسته آیات این است که پیروان و معتقدان به دیگر ادیان در قیامت هیچ پاداشی ندارند. در نتیجه، هیچگونه حقانیتی در دین آنان نیست؛
گروه سوم، آیاتىاند که زبان حکومت دارند و تنها کسانى را اهلکتاب واقعى مىدانند که به دین اسلام و پیامبر(ص)ایمان بیاورند و این فرمول در گذشته و حال و آینده تطبیق میکند.
از نظر این گروه، اهل کتابِ حقیقی کسانیاند که پس از آمدن دین اسلام به آن ایمان بیاورند و حتى قبل از آمدن اسلام نیز اینگونه بودند که اگر بر فرض اسلام آمده بود و بر آنان عرضه شده بود ایمان مىآوردند. در زمان پیامبر اکرم(ص)نیز آن تعداد از یهودیان و مسیحیان که اسلام را قبول کردند، معلوم شد که اهل کتاب حقیقى بودهاند. مستضعفان یهودى و نصرانى در همه دورانها نیز اگر به گونهای باشند که وقتى اسلام به آنان عرضه شود به آن ایمان مىآورند اهل کتاب حقیقی هستند و گرنه خیر.
بنابراین، آیاتى از قرآن که اهل کتاب را مدح کرده است، نظر به اهل کتاب حقیقی دارد که وصفشان گذشت، نه هر کسی که مردم به او اهل کتاب میگویند.
براى اثبات پلورالیزم دینى از دیدگاه قرآن باید این سه دسته آیات به ویژه گروه سوم پاسخ داده شود؛ زیرا پاسخگویى به دو گروه اول و دوم نسبتاً راحت است؛ از این جهت که آیات گروه اول مربوط به قضایاى خارجیه هستند؛ مثلاً وقتى گروهى یهودى خیانت مىکنند، دروغ مىگویند و… و خداوند مىخواهد آنان را توبیخ کند و آنان خود را ذیل این نام مخفى کردهاند که خداوند آنان را با همان نام مىخواند و توبیخ مىکند و سرانجام بدى نافرمانى و گنهکارى افراد، به مکتب سرایت نمىکند، همانسان که این توبیخِ مسلمانان با هر اسمى و رسمى، ضربهای به حقانیت اسلام نمىزند.
گروه دوم از آیات نیز منافاتى با پلورالیزم دینى ندارند؛ زیرا ارزش قائل شدن براى افراد طرفدار یک مذهب و دین و دادن امتیاز به آنان به معنای گرفتن همه امتیازات از طرفهای دیگر نیست.
اما تنها آیات دسته سوم که «اهل کتاب» را منحصر در طایفه خاص میکنند، تمام بحثهای گذشته را به چالش جدى مىکشاند.
3 ـ قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لِمَ تَکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ؛[113] (اى اهل کتاب چرا به خدا کفر مىورزید با آنکه خدا بر آنچه انجام میدهید گواه است؟)؛
9 ـ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکوا؛[119] (مسلّماً یهودیان و کسانى را که شرک ورزیدهاند، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت)؛
10 ـ وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ؛[120] (و یهودیان گفتند: عُزیر پسر خداست و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست).
این آیات و مانند اینها که از اهل کتاب بدگویى مىکند، همه قضایاى خارجیه و به خاطر اعمال یا عقایدى است که پیدا کردهاند و ربطى به اصل دین یهود یا اصل دین مسیح ندارد؛ برای مثال شریک قائل شدن برای خدا، فرزند قرار دادن براى او، خود را پسر خدا دانستن، کفر به آیات خدا، جلوگیرى از راه خدا، حق و باطل را با هم درآمیختن و خدا را فقیر و بىچاره دانستن همه امورى است که هر کدام را در برههای از زمان، گروهى از اهل کتاب معتقد شده یا عمل کردهاند، ولى همه اینها انحرافاتى بود که آنان در شریعت حق حضرت موسى(ع)ایجاد کردهاند و اگر سرزنش مىشوند به خاطر همین امور است، نه به خاطر یهودى یا نصرانى بودن.
بنابراین، این دسته از آیات نمىتواند مانعى بر سر راه پلورالیزم دینى و صراطهای مستقیم باشد.
این آیات و مانند اینها قید مؤمن بودن را نیز کنار عمل صالح ذکر کردهاند، ولى:
اولاً متعلق ایمان را ذکر نکردهاند. بنابراین، معلوم نیست ایمان به رسول اکرم(ص)نیز دخالت دارد یا تنها ایمان به خدا کافى است. شاید با قرینه قرار دادن آیۀ ردیف اول و پنجم بتوان نتیجه گرفت که ایمان به شخص خاص مطرح نیست؛ زیرا آیۀ پنجم سخن مؤمن آل فرعون است که قرآن نقل کرده و در آن زمان پیامبر اکرم(ص)موجود نبود و ایمان به وى لازم نبود و آیۀ ردیف اول با قرینۀ آیۀ قبلش که مىفرماید: «(پاداش و کیفر) به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست، هر کس بدى کند در برابر آن کیفر مىبیند و جز خدا براى خود یار و مددکارى ندارد»، نشان مىدهد که باز ایمان به شخص خاصى مطرح نیست؛ بلکه ایمان به خدا تنها کافى است. بنابراین، در سایر آیات نیز همینگونه است و ایمان به خدا، یعنى تسلیم محض بودن در مقابل دستورهای او براى یافتن پاداش مناسب و خوب کافى است. برخى از آیات دیگر قرآن نیز این مطلب را تأیید مىکند؛ مانند آیه:
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَینَاتِ فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا وَکانَ حَقّاً عَلَینَا نَصْـرُ الْمُؤْمِنِینَ؛[126] (در حقیقت پیش از تو رسولانى به سوى قومشان گسیل داشتیم، پس دلایل آشکار برایشان آوردند و از کسانى که مرتکب جرم شدند انتقام گرفتیم و یارى کردن مؤمنان بر ما فرض است».
روشن است که منظور از الْمُؤْمِنِینَ در این آیه، مؤمنان به نبى اکرم(ص) نیست؛ بلکه داراى معناى عامى است که همان تسلیم محض بودن در مقابل خداست.
باز آیه دیگرى مؤمنان را این گونه معنا مى کنند إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ؛[127] (مؤمنان آن کسانى هستند که چون خدا یاد شود، دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل مىکنند).
سپس بعد از بیان ویژگى دیگرى مىفرماید: «أُولَئِک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً؛[128] (آنانند که مؤمنان حقیقى هستند).
آیات اول سورۀ مؤمنون یک سرى صفات و روحیات انسانى را به عنوان ویژگىهای مؤمن مىشمارد:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکتْ أَیمَانُهُمْ … وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یحَافِظُونَ * أُولَئِک هُمُ الْوَارِثُونَ.[129
به هر حال، مهم این است که مؤمن منحصر به کسانی که به دین اسلام ایمان آوردهاند، نیست؛ بلکه صاحبان ادیان دیگر نیز مىتوانند در برخى صورتها مؤمن شمرده شوند و آن پاداشهای بیان شده را دریافت مىکنند.
ثانیاً این آیات جزاهای بزرگی مانند «حیات طیبه»، «وارد شدن به بهشت» «خوف نداشتن» و… را بر عمل صالح همراه با ایمان معلّق کرده است. حال، اگر کسى ایمان نداشته باشد، ولی عمل صالح انجام دهد، میتوان پذیرفت که پاداش کمترى به وی داده میشود یا در آخرت داراى ترس باشد یا در دنیا خوشبخت شود، نه در آخرت، یا تنها نام نیکش بماند و… همانگونه که پیش از این گذشت، علامه طباطبایى گفته: «مطلق براى خودش نکتهای را بیان مىکند و همان مطلق همراه با قید نکته دیگرى را».
این گروه از آیات که نمونههایى از آنها ذکر شد، تنها دلالت مىکنند که گروهى از اهل کتاب به قرآن یا پیامبر اکرم(ص)ایمان مىآورند، ولى هیچکدام از آنها ظهورى ندارند در این که باید ایمان بیاورند یا اگر ایمان نیاورند، اهل کتاب به حساب نمىآیند؛ بلکه تنها بیانگر یک قضیه خارجیه و یک پیشگویى هستند.
بنابراین، آیات گروه سوم آن گونهای که در ابتدا مطرح شد، وجود خارجى ندارند، تا بتوانند بر آیات دیگر حاکم باشند.
ضمیر «هُم» در آیه سوره قصص ضمیر فصل است و دلالت بر حصر مىکند و نشان مىدهد که اهل کتاب واقعى کسانى هستند که به قرآن ایمان بیاورند و با پذیرش این مطلب معلوم مىشود که منظور از اهل کتابهای قرآن، اهل کتابهای واقعى است.
اولاً منظور از الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکتَابَ گروهى خاص از یهودیان یا مسیحیان یا رفاعة با چند نفر دیگر بودند که مسلمان شدند و مرجع ضمیر «هم» همان گروه است؛
ثانیاً ضمیر «هم» افاده حصر نمى کند؛ زیرا الَّذِینَ آتَینَاهُمُ مبتدا و بِهِ یؤْمِنُونَ خبرش است که چون بین مبتدا و خبر زیاد فاصله شده، ضمیر «هم» آمده تا صدر و ذیل جمله مرتبط شود و اکنون در عبارت، «هُم» مبتداى دوم و بِهِ یؤْمِنُونَ خبر آن و مجموع مبتدا و خبر، خبر براى مبتداى اول مىگردد. به عبارت دیگر، وقتى ضمیر «هُم» افاده حصر مىکند که فایده دیگرى بر وجودش مترتب نباشد که براى حفظ کلام حکیم از لغو بودن فایده حصر بر آن متربت مىشود؛ در حالى که اینجا فایده دیگرى دارد و آن مرتبط کردن خبر با مبتداست.
ثالثاً بر فرض که افاده حصر کند آیا مشخص مىکند که اهل کتاب واقعى آناند که بر قرآن و پیامبر اسلام ایمان مىآورند یا بر عکس مؤمنان واقعى را در اهل کتاب منحصر مىکند و مىگوید درست است که بسیاری از افراد ادعاى ایمان مىکنند ولى ایمان واقعى در بین اهل کتاب یافت مىشود نه غیر آنان؟
رابعاً بر فرض هیچیک از این حرفها و اشکالات مطرح نبود، آیا امکان دارد خداى حکیم همه جا لفظ «اهل کتاب» یا «یهود» یا «نصارا» بگوید و از آنها گروه خاصى مد نظرش باشد و هیچگاه آنان را معرفی نکند؛ بلکه زمانى در یک آیهای به صورت مجمل، ضمیر فصلى بیاورد و بخواهد این سخن بر تمامى آیات دیگر حاکم کند و همه را مضیّق کند و بگوید منظور از «اهل کتاب»، طایفه خاصى از آنان است؟ آیا این کتابى میشود که عربی روشن و واضح بودن بِلِسَانٍ عَرَبی مُبِینٍ و صف آن است یا در این صورت، کتاب معمّا و لُغَز مىگردد؟!
بنابراین، این آیه و امثال این، هیچ مزاحمتى براى تکثرگرایی دینى به آن معنایى که مطرح شد، ندارد و اثبات آن از آیات قرآن بدون اشکال مىباشد.
اسلام با تکثر ادیان و تنوع آنها مشکلی ندارد؛ بلکه تنها مشکل اسلام با شرک است که بطلان آن از ضروریات است و افراد مخلصِ ادیان را که به خدا و قیامت اعتقاد دارند و اهل کارهای نیکاند و از لجبازی بدورند اهل نجات میداند و برای دین و کتابشان حقانیت قائل است و خود را تصدیق کنندۀ پیامبران گذشته و کتابهای آنان میداند. در عین حال، به تحریفاتی که در آنها شده است، اشاره میکند و خود را کاملتر از آنها معرفی میکند و کتاب قرآن را «مُهَیمِن» و دارای سیطره بر آنان میداند. بنابراین، برای دیگر ادیان توحیدی حقانیت قائل است، ولی آنها را با اسلام در یک سطح نمیداند؛ بلکه اسلام را کاملتر از آنها میداند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
احمد عابدینی
نوشته شده در ددهه 70
تصحیح شده در اردیبهشت 1400 هجری شمسی.
ویرایش ابتدایی 29 آبان 1400 نجفی نژاد
منظور از پلورالیزیم و مراحل آن. 1
لزوم مخالف نبودن گزارههای یقینی قرآن با فهم عمومى. 1
تصویر ابتدایی صراطهای مستقیم 2
صراط مستقیم یا صراطهای مستقیم 3
قابل استفاده بودن همه تصویرها فی الجمله 7
نمونههایی از قرآن در بیان صراطها 7
چگونگی استفاده از صراطها از این دو آیه 8
موارد استعمال «صراط مستقیم». 10
پلورالیسم دینى هم داراى محدودیت و خط قرمز 11
اشکال: آیا پلورالیزم نجات دردی را دوا می کند 12
آیا اسلام حقانیت ادیان دیگر را نفی کرده است؟ 12
تکثر گرایى دینى از دیدگاه قرآن… 13
الف: آیاتی که به ادیان دیگر نیز بها میدهد یا نسبت به ادیان دیگر به دید منفی نمینگرد 13
اولین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 13
دومین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 15
اشکال: تضاد یهود با ادیان دیگر محصول یقین آنان بوده 16
سومین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 16
چهارمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 17
پنجمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 17
آیا آیه 17 سوره حج به معنای نفی پذیرش اسلام است؟ 18
ششمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 19
توجیهات و تفصیلات مفسیرین درباره معنای «اهل کتاب». 20
منظور حقیقی از «اهل کتاب» در آین آیه 20
ویژگیها و بعضی از مصادیق اهل کتابی که رستگارند 21
سخن مرحوم مغنیه درباره ویژگیها مصادیق اهل کتابی که رستگارند 24
هفتمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 26
بررسى آیه هفتم و منظور از وَاعْتَصَمُوا بِهِ:
اشکال: اعتصام بالله همان اعتصام به قرآن است؟ 28
اشکال: با وجود آیات گروه اول جایی برای گروه سوم باقی نمیماند 28
هشتمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 29
نهمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 30
دهمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 30
یازدهمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمیکند: 31
بررسى آیه یازدهم و ملاک فضیلت انسانها بر یکدیگر 32
جزاء و پاداش بر اساس عقل و درجات آن است. 33
ب: آیاتی که با بیانهای مختلفى پلورالیزم دینى را تأیید مىکند. 34
1 ـ آیاتی که وحدت هدف و وحدت پیام انبیاء را مىرساند 34
2 ـ آیاتی که معابد و مساجد اهل کتاب را به رسمیت میشناسد. 35
3 ـ باز آیاتى که اهل کتاب را به مباهله به اتحاد و… دعوت مىکند 37
4 ـ ارجاع به اهل کتاب با علم به حقانیت خود از سوی پیامبر 38
باز کردن و باز بودن باب گفتگو با اهل کتاب. 40
6 ـ تفاوت برداشت دو پیامبر از یک حادثه 43
بررسى تفاوت برداشت موسی و خضر و موسی و هارون. 43
7 ـ اطلاق آیات درباره عمل نیک و شر 45
اشکال: قبولی اعمال مشروط به ایمان نیست؟ 46
سخن مرحوم علامه طباطبایی درباره عام خاص و مطلق و مقید 47
ارزشی بودن کار خوب انسان فارغ از ایمان. 48
ج: آیاتى که اسلام را دین جهانى مىداند: 49
د: آیاتى که غیر اسلام را در ظاهر نفى مىکند: 49
دیدگاه مرحوم مغنیه از آیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ.. 52
دیدگاه مرحوم مغنیه درباره حدیث «ستفرق أُمتی…». 55
دیدگاه مرحوم علامۀ طباطبایی از آیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ.. 56
دیدگاه مکارم شیرازی از آیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ.. 56
تضاد مذاهب یا تضاد مذهبیون؟ 57
راه جلوگیری از تعصبات مذهبی. 58
راه حل اختلافات و تعصبات مذهبی از نظر قرآن. 59
دومین آیه که در ظاهر غیر اسلام را نفى مىکند: 61
اشکال: آیا پلورالیزم نجات دردی را دوا میکند 62
سومین آیه که در ظاهر غیر اسلام را نفى مىکند 64
چهارمین آیه که در ظاهر غیر اسلام را نفى مىکند: 64
برداشت نکتههایی از چهارمین آیه: 65
تقسیم بندی اهل کتاب و آیات مربوط به آن. 68
[1]. نبأ، 40.
[2]. ژرفايى قرآن و شيوههاى برداشت از آن، احمد عابدينى.
[3]. ابراهيم، 24 ـ 27.
[4]. رعد، 17.
[5]. بقره، 281.
[6]. ر. ک: بقره، 97؛ آل عمران، 3؛ مائده، 46 و 48؛ فاطر، 31؛ احقاف، 30؛ صف، 6.
[7]. ر. ک: صف، 6.
[8]. حمد، 6؛ صافات 118؛ اعراف، 16.
[9]. ابراهيم، 1؛ سبأ، 6.
[10]. حج، 24.
[11]. يس، 66.
[12]. ص، 22.
[13]. شورى، 53.
[14]. حمد، 7.
[15]. طه، 125.
[16]. صافات، 23.
[17]. صراطهاى مستقيم، عبدالکريم سروش، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دوم، ص34.
[18]. همان، ص 56.
[19]. زمر، 17 ـ 18.
[20]. مائده، 65 ـ 66.
[21]. نساء، 136.
[22]. مائده، 68.
[23]. التفسير الکاشف، ج 3 ، ص95، ذيل آيۀ 66 سوره مائده.
[24] . الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص64 تا 66.
[25]. مائده، 69.
[26]. بقره، 62.
[27]. بقره، 135.
[28]. حج 17.
[29]. آل عمران، 110 ـ 115.
[30]. اعراف، 158.
[31][31]. مائده، 27.
[32]. فجر، 22.
[33]. فتح، 10.
[34] . ر. ک: التفسير الکاشف، ج 2، صص 137 ـ 141.
[35]. نساء، 174 ـ 175.
[36]. مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 147.
[37]. آل عمران، 101.
[38]. التفسير الکاشف، ج 2، ص 505.
[39]. روح المعانى، ج 4، ص 64.
[40]. مائده، 47 و نیز، ر. ک: ذيل شماره 6 همين نوشتار.
[41]. آل عمران، 85.
[42]. آل عمران، 64.
[43]. آل عمران، 67 ـ 68.
[44]. آل عمران، 76.
[45]. نساء، 123 ـ 124.
[46]. ر. ک: مجمع البيان ذيل آيه.
[47]. براى نمونه ر. ک: ربا در حالت تورم و ضمانت سقوط پول، احمد عابدینی، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي اصفهان واحد خوراسگان، بحث قاعده عدالت، ص 382.
[48]. اهل لغت «نقير» را اين چنين معنا کردهاند.
[49]. الکافى، ج 1، ص 10، ح 1؛ همچنين ر. ک: ج 1، ص 26، ح 26.
[50]. الکافى،ج 1، ص 11، ح 7.
[53]. نحل، 36.
[54]. حج، 34.
[55]. حج، 37.
[56]. حج، 67.
[57]. حج، 67.
[58]. حج، 40.
[59]. بقره، 251.
[60]. آل عمران، 61.
[61]. رنه دکارت (1596 ـ 1650م) خواست که اولين يقين خود را از راه فکر پايه گذارى کند که گفت: «من فکر مىکنم، پس هستم» يا فخر رازى (544 ـ 606ق) که خواسته از راه شک، اولين يقين را به دست بياورد، گفته: «من شک مىکنم، پس هستم». این جملات دقيق نیستند؛ زيرا قبل از «اثبات شک» يا «اثبات فکر»، «شک کننده» يا «فکر کننده» با علم حضورى، خودش نزد خودش ثابت بوده است. بنابراين، به جاى «من فکر مىکنم، پس هستم» يا «من شک مىکنم، پس هستم» بايد گفته شود: «من چون هستم، فکر مىکنم» يا «من چون هستم، شک مىکنم». در واقع، با دقت، معلوم مىشود که نمىتوان وجود خود را از راه شک يا از راه فکر، اثبات کرد؛ بلکه اول وجود، اثبات مىشود، بعد نوبت به امور ديگر مىرسد. در حقیقت، هر چند در همه چیز میتوان شک کرد، ولى انسان در وجود خودش و معلولهاى خودش نمىتواند شک کند؛ زيرا که با علم حضورى و بدون واسطه هر چيز ديگر، اثبات شده است.
[62]. يونس، 94.
[63]. زخرف، آیۀ 42 ـ 45.
[64]. نحل، 43؛ انبياء، 7.
[65]. ر. ک: مجمع البيان.
[66]. کهف، 66 ـ 82.
[67]. ر. ک: طه، 87 ـ 94.
[68]. اعراف، 150 ـ 153.
[69]. بقره، 285.
[70]. بقره، 136؛ آل عمران، 84.
[71]. نساء، 150 ـ 152.
[72]. زلزال، 7 ـ 8.
[73]. قصص، 84.
[74]. نساء، 123.
[75]. نحل، 128.
[76]. نحل، 97، همچنين ر. ک: غافر، 40؛ نساء، 124.
[77]. نساء، 48 و 116.
[78]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 260، ذيل آيۀ 115 از بقره.
[79]. انعام، 91.
[80]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 260.
[81]. اعراف، 158.
[82]. آل عمران، 19.
[83]. آل عمران، 85.
[84]. آل عمران، 85.
[85]. مفردات الفاظ القرآن، ماده «بغى».
[86] . همان. «ماده بغى ابتغاء مختص کوشش در طلب مىباشد».
[87] . تفسير نمونه، ج 2، 293.
[88]. آل عمران، 67.
[89]. هود، 1.
[90]. زمر، 23.
[91]. آل عمران، 7.
[92]. يونس، 71 ـ 72.
[93]. بقره، 130 ـ 133.
[94]. يوسف، 101.
[95]. مائده، 111.
[96]. آل عمران، 85.
[97]. تفسير الکاشف، ج 2، ص 16 ـ 18.
[98]. همان، ص 29 ـ 30.
[99] . الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 120 ـ 121.
[100] . تفسير نمونه، ج 2، ص 351.
[101] . مثلاً آيه 14 مائده که مىفرمايد: وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى … فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ؛(و از کسانى که گفتند: ما نصرانى هستيم… و ما تا روز قيامت ميانشان دشمنى و کينه افکنديم) نشان مىدهد که مسيحيان تا روز قيامت وجود دارند و از صحنه گيتى حذف نمىشوند.
همچنين آيه 64 از همين سوره که مىفرمايد: وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ … وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ (و يهود گفتند: دست خدا بسته است…و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم) نشان مىدهد که يهوديان تا روز قيامت باقى هستند وبه طور کامل ريشه کن نمىشوند.
[102]. آل عمران، 64.
[103]. انعام، 65.
[104]. آل عمران، 61.
[105]. مائده 48.
[106]. نساء، 47.
[107]. نساء، 48.
[108]. مائده، آيههاى 14و 15و 19.
[109]. مائده، 46 ـ 48.
[110]. بقره، آيههاى 142 ـ 143: قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ …. وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ.
[111]. آلعمران، 70.
[112]. آل عمران، 71.
[113]. آل عمران، 98.
[114]. آلعمران، 99.
[115]. بقره، آیۀ 120.
[116]. مائده، 18.
[117]. مائده، 51.
[118]. مائده، 64.
[119]. مائده، 82.
[120]. توبه 30.
[121]. نساء، 124.
[122]. نحل، 97.
[123]. طه، 112.
[124]. انبياء، 94.
[125]. غافر، 40.
[126]. روم، 47.
[127]. انفال، 2.
[128]. انفال، 4.
[129]. مؤمنون، 1 ـ 10.
[130]. قصص، 52.
[131]. آل عمران، 199.
[132]. انعام، آیۀ 92.
[133]. نساء، 162.
[134]. عنکبوت، 47.