رابطه تقيه با قرائتهای مختلف و تكثر گرايی
هر كس چشمش به اين عنوان میافتد يقيناً تعجب میكند و میگويد: مسلم است كه بين تقيه قرائتهای مختلف رابطهای نيست. زيرا تقيه برای حفظ نفس از خطر دشمن است، تقيه به گونهای موافق دشمن عمل كردن است تا خود را از مهلكه و دردسر نجات دهد در حالی كه در درون و در اعتقاد، آن راه و روش را باطل میداند و راه و روش خود را كه اكنون به خاطر شرايط تقيه آن را كنار گذاشته است بر حق میداند، و بالاخره تقيه مربوط به برخورد ما با اهل سنت میباشد كه چون آنان اكثريت هستند يا در اماكن مقدس همچون مكه و مدينه اكثريت دارند و ما را رافضی و بر باطل میدانند و ما میخواهيم در مناطق آنان حاضر شويم و از آنان بر جان و مال يا آبروی خود میترسيم، تقيه میكنيم تا به شيعه بودن ما پی نبرند و از چنگال آنان نجات يابيم و به هر حال تقيه گونهای عمل كردن و سپر گرفتن برای حفظ جان و مخفی نگه داشتن دين است.
در حالی كه طرفداران قرائتهای مختلف و تكثرگرايی سخنانی ديگر دارند و مطالب ديگری میگويند.
مثلاً میگويند يك قرائت از دين اين است كه الفاظ كتاب مقدس عيناً حجيّت دارد و بايد عين ظاهر الفاظ را شنيد و به همان عمل كرد و قرائت ديگری میگويد خود الفاظ مهم نيست. اين الفاظ برای بيان حقيقتی بيان شده است بنابراين بايد روح دين را از كتاب مقدس به دست آورد و به آن عمل كرد، اگر چه روح دينی كه فهميده میشود با ظاهر الفاظ كتاب كاملاً بيگانه باشد، و قرائت ديگری، اين كتابهای دينی را منسوخ گشته و مربوط به گذشته میداند يا میگويند قرائت خشونت مَآبانه از دين كه مقصودشان اين است كه طرفداران آن، دين را به گونهای ديدهاند كه گويا هميشه در حال مبارزه بوده و با هر انحراف و كجی با مخالفان بيرون دين يا خطاكاران درون دين به طور جدی برخورد كرده و هيچگاه در مقابل هيچ خطايی از خود نرمی بروز نداده است يا میگويند قرائت تساهل و تسامح و مقصودشان آن است كه طرفداران آن فرضيه میگويند دين در برخورد با مخالفان و موافقان از سعه صدر برخوردار بوده، خطاهای آنان را ناديده میگيرد و حتی برای بيان يك تذكر ساده، تمامی زمينهها را سنجيده و در هنگام مواجهه با خطا و لغزشی كه نمیشود از كنار آن گذشت با شيوه آرام بيان میكرده است و هيچگاه به خاطر دستمالی قيطريهای را به آتش نمیكشيده است.
بنابراين تقيه با قرائتهای مختلف به هر معنايی كه باشد اساساً در دو فاز مختلف هستند و مقايسه بين آنها همانند مقايسه طول با مقياس وزن است يعنی همانگونه كه نمیتوان بين يك متر و يك كيلوگرم رابطهای برقرار كرد و مقايسهای انجام داد يا نمیتوان بين يك كيلوگرم با يك رنگ رابطهای برقرار ساخت، در اينجا هم اين چنين است زيرا در تقيه تمام توجه به حفظ جان است و روشش اين است كه انسان در عمل، خود را موافق طرف مقابل نشان دهد ولی در قرائتهای مختلف تمام توجه به جنبه نظری و علمی بحث میباشد به اين معنی كه شخص هيچ برداشتی از برداشتهای خود از دين را مطلق و صحيح محض فرض نكند بلكه همهی برداشتهای از دين را دارای مقدرای از واقعيت بداند و همه را نسبی بداند پس محدودهی قرائتهای مختلف در محدودهی نظر و علم است در حالی كه تقيه در محدودهی عمل میباشد.
بله در ديد ابتدايی تنها رابطهی بين اين دو، میتواند اين باشد كه طرفداران قرائتهای مختلف، از ترس جان خود بايد تقيه كنند و سخن از قرائتها به ميان نياورند و خود را به دست نيروهای جامد و خشك و خودسر گرفتار نسازند. ولی اگر خوانندهی محترم عجله نكند و بحث را تا آخر پیگيری كند برايش روشن خواهد شد كه خير، اينها با هم بیرابطه نيستند و يكی زمينهساز و بستر ديگری است و به عبارت صريحتر، چون قرائتهای مختلف از دين جايز است پس تقيه هم جايز است و تقيه در محدودهای امضا شده و مورد قبول است كه با قرائتی از قرائتهای دين سازگار باشد ولی اگر با هيچيك از قرائتها سازگار نبود آن تقيه مشروع و مجاز نيست.
به ديگر سخن در دو صورت به دستورها و احكام اولی دين خود عمل نمیكنيم و به احكام ديگری رو میآوريم، نه يك صورت
صورت اول:
هنگام اضطرار و عسر و حرج كه در اين هنگام حكم اولی برداشته میشود و حكم ثانوی حالت اضطرار، جای آن را میگيرد نظير فردی كه از فرط گرسنگی در حال مردن است و غذايی جز مردار در دسترس ندارد كه آيات متعددی از قرآن برايش خوردن مردار را تجويز میكند[1] اما اين حليّت و اين حكم ثانوی در صورتی است كه واقعاً مضطر باشد بنابراين اگر میتواند ساعتی تحمل كند تا غذای حلالی بيابد يا با پرداخت پول بيشتر میتواند غذای حلال تهيه كند و يا با برداشتن مال ديگری – و به عهده گرفتن قيمت آن – میتواند شكم خود را سير كند، او به خوردن گوشت مردار مضطر نيست. همچنين كسی كه میداند اگر به فلان بيابان برود بیآذوقه میشود يا اگر غذای كافی برندارد مضطر میشود و… و به هر حال خود را به اضطرار انداخت در چنين صورتهايی اگر چه عقلاً مجاز است و بايد در حال اضطرار خود را از هلاكت نجات دهد ولی شرعاً مضطر نبوده چون میتوانسته زمينههای پديد آمدن اضطرار را از بين ببرد به همين جهت اين شخص بیگناه و بیكيفر اخروی نخواهد بود.
صورت دوم:
هنگام تقيه مثلاً در وقتی كه به مكه میرويم و با برادران اهل سنت مواجه هستيم بايد همانند آنان وضو بگيريم، همانند آنان نماز بخوانيم، همان روزی كه آنان عيد میگيرند عيد بگيرم و…
ولی جواز يا وجوب تقيه، به عنوان مصداقی از مصاديق اضطرار مطرح نيست بلكه تقيه خودش به خودی خود موضوعيت دارد و مسألهاش با مسأله اضطرار بسيار متفاوت است و مثلاً لازم نيست خودمان را مخفی كنيم تا آنان ما را نبينند و به وظيفهی شيعی خودمان عمل كنيم، لازم نيست در خانه وضو بگيريم تا هيچكس از اهل سنت آنجا نباشد تا نياز به تقيه نباشد، وقتی با اهل سنت نماز تقيهای خوانديم، لازم نيست در نبودن آنان، آن را اعاده كنيم، لازم نيست در خانه نماز بخوانيم تا به گرفتاريهای تقيه و ترك برخی از فتواها مبتلا نشويم، و حتی لازم نيست نماز جماعتی جدای از نماز جماعت تشكيل دهيم و خلاصه اينكه مسألهی تقيه غير از مسأله اضطرار است و قوانين و محدوديتهای اضطرار هيچكدام برای تقيه وجود ندارد.
فرضيه
حال مدعای بنده اين است كه ائمه اطهار – عليه السلام – به ما دستور دادهاند كه در هنگام آزادی محض و در هنگامی كه شخص در خانه و كاشانه خود و در محيطی جدا از محيط اهل سنت است تفسيری و قرائتی كه ائمه اطهار (ع) از قرآن و سنت دارند، عمل كند زيرا ائمه اهلالبيت، از ديگران به ريزهكاریهای قرآن و سنت آگاهترند و راه حق را آنان میدانند و به سوی آن رهبری میكنند. و انسان را تا انتهای راه میرسانند ولی هنگامی كه در محيطی غير شيعه است ولو اضطرار نباشد، ولو اينكه خطر جانی يا مالی او را تهديد نكند با اين حال بايد تفسير و قرائت ديگری كه آنان يعنی اهل سنت و فقهای عامه از دين دارند، را مورد عمل قرار دهد، و اين نشان میدهد كه تفسير فهم و قرائت آنان از قرآن و سنت خطای محض و باطل محض نيست و الّا ائمه اطهار تنها در حالت اضطرار ما را به پيروی از آنان فرمان میدادند.
و در صورتی كه راه چاره وجود دارد و انسان میتواند خود را از چنگال تقيه نجات دهد يا عمل را اعاده كند تقيه را مجاز يا مصحح تكليف نمیدانستند.
از سوی ديگر در مواردی ائمه اطهار اصرار دارند كه در اين موارد ما از هيچكس تقيه نمیكنيم و استدلالشان اين است كه اين حكم صريحاً در قرآن وجود دارد.
اين استدلال نشان میدهد كه تقيه مربوط به جايی است كه حكمی در قرآن وجود نداشته باشد يا اگر وجود دارد دارای احتمالات مختلفی باشد نظير حكم وضو. كه از آيات قرآن محدوده شستشو مشخص میشود ولی چگونگی آن روشن نمیگردد آنگاه آنان به گونهای میشويند و ما به گونه ديگر.
ولی در مسألهی حرمت شراب، جای تقيه نيست زيرا كه در قرآن صريحاً حرام دانسته شده است، بنابراين ولو اينكه حاكمان و خلفا، اصرار بر نوشيدن يا نوشاندن شراب داشته باشند ولی چون اين حكم، حكم صريح قرآنی است جايی برای تقيه باقی نمیگذارد و تنها اگر اضطراری پيش بيابد، از باب اضطرار و در محدودهی اضطرار مجاز میشود خلاصه اينكه از سخنان ائمه اطهار روشن میگردد كه در مدار نص كه در آن هيچ احتمال خلافی وجود ندارد و متن دين تك معنایی است، همه بايد به آن معنی و فهم ملتزم باشند و سخن خلاف نص مسموع نيست كما اينكه سخن خلاف بداهت عقل نيز مسموع نيست ولی محدودهای كه نص صريح و غير قابل تأويل و عقل بديهی غير قابل مناقشه موجود نباشد جا برای فهمهای گوناگون باز است و با رعايت قواعد میتوان گونههای مختلف فهميد و آن فهمها نيز رنگ و بويی ازحقيقت داشته باشد و پيروی از آنها نيز جايز باشد.
مناسب است كه ابتدا برخی فتاوی فقيهان ذكر شود تا روشن گردد كه گمان مقداری از حقانيت در مورد ديگران، از مصداق فقه بيگانه نيست.
لازم به ذكر است كه فتواهای فقها برخاسته از اعتقاد به تفسيرها و قرائتهای مختلف يا عدم آن نيست بلكه آنان از جمع ادلهی شرعی كه در نزد آنان موجود است به نتيجهای رسيدهاند و طبق آن فتوا دادهاند. پس آنچه فتوای يك فقيه است، حاصل مطالعه آيات، روايات و جمعبندی آنها است و به همين جهت روح دين و جوهرهی آن را بيان میكند.
مرحوم سيد محمد كاظم در كتاب العروه الوثقی در بحث افعال وضو آورده است:
انما يجوز المسح علی الحائل فی الضرورات ما عدا التقية، اذا لم يمكن رفعها و لم يكن بد من المسح علی الحائل، و لو بالتأخير، الی آخر الوقت، و اما فی التقيه فالامر اوسع، فلا يجب الذهاب الی مكان لا تقيه فيه و ان امكن بلامشقة. نعم لوامكنه – و هو فی ذلك المكان – ترك التقية و ارائهم المسح علی الخف مثلاً، فالاحوط بل الاقوی ذلك. و لايجب بذل المال لرفع التقية، بخلاف ساير الضرورات و الا حوط فی التقية ايضاً الحيلة فی رفعها مطلقا[2]
ترجمه و توضيح:
اين مسأله به دنبال مسأله 523 است كه در آن فرموده: در وضو، جايز است كه انسان در موارد ضرورت نظير تقيه، ترس از سرمای بر پا و موارد امكان نداشتن در آوردن كفش مثل ترس از درنده و دشمن بر حائل مسح كند حال در اين مسأله میفرمايد: اينكه گفته شد در موارد ضرورت مسح بر حائل نظير كفش جايز است، در تمامی موارد – به استثنای تقيه – وقتی جايز است كه نتوان آن مانع را رفع كرد و چارهای ولو تا آخر وقت نباشد. اما در تقيه اين قيود وجود ندارد پس لازم نيست كه انسان به مكانی برود كه در آنجا تقيه نباشد و اگر چه به راحتی میتواند به آن مكان برود. همچنين لازم نيست پولی بدهد كه تقيه رفع شود در حالی كه ساير ضرورات را اگر میتوان با پول رفع كرد و انسان به حرج نيفتد لازم است كه چنين شود، سپس میفرمايد بله اگر ممكن است طوری عمل شود يا حيله زده شود كه او گمان كند مسح بر كفش میكنی ولی مسح بر كفش نكنی احتياط بلكه اقوی اين است كه چنين شود.
از بيش از بيست تن از فقها كه حاشيه بر عروهی آنان نزد اينجانب موجود است و تنها حاشيهی پانزده نفر آنان از طرف جامعه مدرسان به چاپ رسيده است بيش از دو سه نفر بر اين مسأله حاشيه نزدهاند.
از اين دو سه نفر، تنها آيت الله خويی قدس سره – جواز مسح بر حائل در حال ضرورت را مورد اشكال قرار داده و فرموده است: «نعم اذا اقتضت التقيه ذلك مسح علی الحائل و لكنه لايجتزی به فی مقام الامثال»[3]
بله وقتی كه تقيه اقتضا كند كه وضو گيرنده بر حائل مسح كند چنين كند ولی اين در مقام امتثال كافی نيست.
و دو نفر ديگر بر گستره تقيه يعنی «فالامر اوسع» اشكال دارند و گفتهاند: «فی اطلاقه تامل»[4]
بنابراين حدود 90 درصد از علمای قرن اخير – يعنی از سال 1337 هـ. ق كه سال فوت مرحوم سيد يزدی بوده تاكنون با مرحوم سيد در بحثهای تقيه موافقند و تقيه را دارای احكامی غير از احكام اضطرار میدانند.
تازه آيتالله خويی (ره) كه در مسأله مخالف است تنها به خاطر روايتهای خاصی است كه پيرامون مسح بر خفين (كفش) وجود دارد و امام (ع) بر طبق يكی از آنها فرموده: من در اين مورد از كسی تقيه نمیكنم[5] و بقيه روايات، نيز از مسح بر خفين نهی كرده است[6] و به همين جهت خود ايشان در مسألهی ديگری تصريح كرده: «التوسعة فی التقيه انما هی فی غير المسح علی الحائل»[7]
به هر حال فقيه از نظر تعبد به روايات مینگرد و آنها را با روايات ديگر و اصول موجود در نزد خودش بررسی میكند و فتوا صادر میكند كه در تمامی امور میتوان تقيه كرد ولو اضطراری در كار نباشد ولی در مسح بر خُفّ (=كفش) چون روايت داريم كه جای تقيه نيست او نيز میگويد جای تقيه نيست ولی همه در، وارونه شستن دست و صورت، شستن پا، به جای مسح بر آن، معتقدند كه تقيه چايز است و با چنين وضويی میتوان در همانجا و در مكانهای ديگر – حتی جايی كه تقيه نيست – نماز خواند.
اما توجيه كلامی فتوای فقيه در فرق گذاری تمامی آنان بين موارد اضطرار و تقيه اين است كه بگوييم هر شخص عاقل، قادر، مختار و عالم به حكم شرع بايد بر طبق آن حكم عمل كند و حالت اضطرار حالتی است كه قدرت يا اختيار يا… از انسان سلب شود و چون شرايط عام تكليف، وجود ندارد، تكليفی به عهده انسان نيست پس خوردن مردار يا مال ديگران، در حال اضطرار جايز است ولی اضطرار احكام وضعی را از مكلف بر نمیدارد بلكه تنها احكام تكليفی را بر میدارد. مثلا اگر از گرسنگی بیتاب شود چيزی ندارد كه بخورد مگر مالی يا غذايی كه از ديگران وجود دارد در اين صورت او میتواند از آن غذا بخورد ولی پول آن را به صاحبش بده كار است. يعنی حرام بودن خوردن مال مردم، در حال اضطرار از بين میرود ولی خورنده چون مال ديگران را تلف كرده ضامن است كه پول آن را بپردازد ولی اگر مضطر شد كه گوشت مرده بخورد، خوردن مردار بر او جايز است و پولی به كسی بدهكار نيست ولی تبعات و آثار و مريضیهای مرده خواری را بايد تحمل كند پس اضطرار ساقط كننده و بردارنده تكليف است به اين جهت كه يكی از شرايط عام تكليف را بر میدارد ولی بردارنده حكم وضعی نيست زيرا كه حكم وضعی جعل و وضعش شرايط خاص خودش را دارد.
ولی در مورد تقيه لازم نيست كه شرايط عام تكليف از بين برود و انسان مضطر به تقيه باشد و ترس جان خود را داشته باشد يا بخواهد شيعه بودن خود را مخفی سازد. زيرا امروزه از گذرنامه محل سكونت، كارت شناسايی و… مذهب افراد معلوم میگردد و حتی نفس نامگذاریها خود نشانگر مذهب افراد است و از سويی شيعيان، در اكثر مناطق اهل سنت از اعتراف به شيعه بودن ابايی ندارند. از سوی ديگر ممكن است به افراد گفته شود كه مدينه، سامراء، كاظمين نروند تا اصلاً به تقيه مبتلا نشوند زيرا زيارت مستحب است و نماز را كامل به جای آوردن واجب است، در حالی كه تا كنون هيچيك از مراجع تقليد و حتی هيچ عالم يا غير عالمی در ذهنش خطور نكرده كه به خاطر مواجه نشدن با مشكل تقيه و انجام نماز صحيح كامل از ديد شيعه بايد از رفتن به آن اماكن مقدس خودداری كرد و يا نرفتن به آن اماكن ترجيح دارد و هيچگاه نگفتهاند چون زيارت امام حسين(ع) تركِ نماز صحيح شيعه پسند را به همراه دارد مرجوج است و عمره يا زيارت پيامبر اكرم (ص) يا ساير ائمه نيز همين طور.
از سوی ديگر لازم نمیدانند كه انسان نمازش را قبل از ديگران يا بعد از ديگران يا در محل خلوتی يخواند كه با مشكل تقيه مواجه نشود و همچنين قضا يا اعاده آن را نه تنها واجب نميدانند، بلكه مستحب هم نمیدانند.
بنابراين تقيه احكام خاص خودش را دارد كه با احكام اضطرار، منطبق نيست، دست برداشتن از احكام اوليه شيعه در جايی كه اضطرار در كار نباشد توجيهی غير از صحه گذاشتن بر فهم اهل سنت از كتاب و سنت، ندارد.
اشكال
جواز اجتهادها و صدور فتواهای مختلف در درون يك دين يا در درون يك مذهب، امری بديهی و روشن است و نيازی به بحث و استدلال ندارد، اساساً معنای مفتوح بودن راه اجتهاد، چيزی جز جواز تفاوت داشتن آراء فقها و مجتهدين نيست و حتی فقها به اختلاف آراء و ديدگاههای خود مبتهج بودهاند و آن را امری مذموم نمیدانستهاند و به همين جهت علامه حلی در كتاب المختلف الشيعه، اختلاف فتواهای فقهای شيعه را جمع آوری كرد و مرحوم شيخ طوسی در كتاب الخلاف، اختلافهای شيعه و اهل سنت را مطرح ساخت. ولی اينها ربطی به قرائتهای مختلف ندراد قرائتهای مختلف يعنی، ، به هيچيك از اصول دين پايبند نبودن، نسبيت را معتقد شدن و حق محض را رد كردن و از هر چيزی، هر چيزی فهميدن،از آيات توحيدی، شرك فهميدن و…
و به عبارت ديگر قرائتهای مختلف درون دينی بر اساس معيارهای مشخص، و در چارچوبی مشخص پذيرفته است ولی قرائتهای مختلف برون دينی كه تمام معيارها و ضوابط را زير پا میگذارد چيزی جز از بين بردن دين نيست و بحث از تجويز يا توجيه آن، ملازم با از بين بردن اساسی دين میباشد.
جواب:
جواب تفصيلی اين اشكال در طول اين نوشتار بيان خواهد شد ولی اينجا اجملاً اشاره میشود كه يا اساساً جواز قرائتهای مختلف از دين معنايی را كه مستشكل مطرح كرده تجويز نمیكند و يا بر فرض كه چنين چيزی را تجويز كند، نگارنده چنين معنايی را قبول ندارد و قرائتهايی را از دين قبول میكند كه با عقل بديهی غير قابل شبهه و با نص يقينی غير قابل تأويل مخالف نباشد و به عبارت ديگر دو خط قرمز كاملا مشخص وجود دارد يكی بديهيات است كه هيچ انسانی در آنها شبهه ندارد و يا شبههاش به اندك توجه دفع میشود و خط قرمز دوم نصهای صريح و غير قابل تاويل است. بنابراين هيچگاه قرائتهای مختلف از يك دين يا از يك متن تجويز نمیكند كه از لا اله الا الله، شرك فهميده شود يا از محمد رسول الله غير از رسالت حضرت محمد (ص) فهميده شود. بله خداشناسی و رسالتشناسی درجات متفاوتی دارد كه بحث ديگری است.
از سوی ديگر جواز قرائتهای مختلف كه مورد نظر ماست هيچگاه تجويز نمیكند كه بدون رعايت قوانين ادبی، صرفی و نحوی يا نكات دستوری و گرامری يك متن دينی، از آن معنايی فهميده شود بلكه جان سخن ما اين است كه با رعايت كامل قوانين اگر كسی فهمی خلاف فهم ديگران داشت كه خلاف بديهيات نيست و متن نيز تحمل آن را داشت، نبايد به صرف اين كه ديگران چنين نفميدهاند يا در گذشته به نحو ديگری فهميدهاند يا روايات را به گونه ديگری تفسير كردهاند، آن فهم جديد را ناصحيح و نا كار آمد دانست بلكه علاوه بر ثواب اخروی كه همه بر آن تفاق دارند، مرتبهای از صحت را نيز بايد برايشان در نظر گرفت.
ضرورت بحث
اولين سئوالی كه برای همه مطرح میشود اين است كه چه ضرورتی دارد كه بحث قرائتهای مختلف، تكثر گرايی و امثال آن مطرح شود مگر در گذشته كه اين بحث ها مطرح نبوده چه ضررهايی به دين، بشريت،علم و يا… خورده است كه افرادی نيازمند به بحث قرائتهای مختلف از دين گرديدهاند؟!
مگر در گذشته همه افراد سخن از وحدت و اتحاد نمیزدند چه شده است كه اكنون همه پرچم اختلاف بر داشتهاند و به جای اثبات يك دين حق در پی اثبات حقانيت تمامی اديان هستند وبه جای سعی در فهميدن مراد خداوند از آيات قرآن، در صدد تصحيح فهمهای مختلف از قرآن هستند؟ مگر نمیدانند كه خداوند از فرستادن هر آيه تنها يك مقصود داشته تنها آن مقصود را بايد فهميد و فهمهای ديگر مسلماً غلط است و مخالف مراد خداوند.
مگر نمیدانند كه حق يكی است و همه بايد سعی كنند تا به آن حق مطلق برسند و مگر نشنيدهاند كه امت هفتاد و سه فرقه میشوند و فرقه نجات يابنده تنهايكی است چرا بیخود و بیجهت فكر و عمر خود و ديگران را ضايع میكنند تا حق را برخود و ديگران مشتبه سازند؟!
مگر نمیدانند كه همه احكام در لوح محفوظ ثابت است و آيات قرآن و روايات راه برای شناخت لوح محفوظ است و آن نيز يكی بيشتر نيست؟! اين پرسشها كه نمونههايی از آنها ذكر شد، ايجاب میكند كه در ضرورت بحث، درنگ بيشتری بشود و از جهات گوناگون به آن پرداخته شود همان گونه كه پاسخگويی به تمامی پرسشها همراهی فعال خواننده تا آخر نوشتار را لازم دارد و هيچگاه يك بخش يا يك فصل جدا از ساير قسمتها نمیتواند جواب كامل به تمامی پرسشها باشد.
گاهی ضرورتهای اجتماعی ايجاب میكند كه بحثهای جديدی مطرح شود كه در گذشته مطرح نبوده است مثلا در هنگامی كه بين طرفداران دو دين يا دو مذهب درگيری رخ میدهد و جنگ شروع میشود كالای اختلافات بيشترين فروش را دارد و اختلافهای كوچك، بسيار پر رنگ میشود و نقاط مشترك به كلی فراموش میگردد؛ زيرا كه سياستمداران، حاكمان، جنگ افروزان و بهره برندگان از جنگ میخواهند كه احساسات تودهها را تحريك كنند و از كشورداری و مشكلات آن فرار كنند، گرفتهاريها و كمبودها را به حساب جنگ بگذارند و جواب تمامی مشكلات را با يك پاسخ اسكاتی بيان كنند و به هر حال اگر در جنگ پيروزی پيش آمد كه خوشحالی و شعف و امكانات چندين برابر نصيبشان میشود و اگر شكست خوردند با مصالحه و قرارداد و بخشش مقداری از زمين و معادن و… خود را از گرفتاری نجات میدهند و در هر دو حال اين مردمند كه ضررهای، خسارتها و گرفتاريها را تحمل میكنند.
در اين ميان دانشمندان، حكيمان، فرهيختگان هستند كه نه از توده عوام هستند كه با تبليغات حاكمان خام شوند و با تحريك آنان، دل از جان و مال بشويند و برای پيروزی ديگران وارد ميدان گردند و نه از حاكمان هستنند كه جاهطلبی، رفاهطلبی و آسايش خويش را در گرو جنگ، كشور گشايی و از دست دادن مردم ببينند بلكه افرادی هستند كه انسانها را دوست دارند، از دست رفتن انسانها را ضايعه بزرگ میدانند از بين رفتن امكانات را از هر كسی كه باشد زيانبار و فسادآميز میدانند آبادنی و رفاه حال عموم را سعادت میدانند و…
اين دانشمندان برای جلوگيری از خونريزی و جنگهای خانمان سوز خصوصا جنگ های مذهبی كه طرفداران آن برای رضای خدا و برای رفتن به بهشت و اميد به اجر و پاداش آخرتی يكديگر را میكشند و به جامعه بشری آسيب وارد میسازند به فكر چاره افتادهاند، خصوصا در يكی دو قرن اخير كه امكانات كشتار جمعی بيشتر فراهم شده و انسانهايی میتوانند با دستيابی به آن جان ميليونها نفر را به خط بيندازند، اين بحث به گونه جدیتر در ذهنها مطرح شد. و همه را به فكر فرو برد كه چگونه از آثار مخرب تكنيك و فن آوری جديد – كه اگر نا اهل آن را به دست بگيرد از تيغ دادن در دست زنگی مست زيانبارتر است – بكاهند زيرا همه به وضوح فهميدهاند كه امروزه كافی است كه يك فرد متعصب از هر گروه مذهبی تحريك شود و مجوز قتل هزاران نفر از فرقه مخالف را از يك مُفتی بگيرد يا با مطالعه كتابهای فرقه خود بر باطل بودن ساير فرقهها اطمينان پيدا كند و از همان متنها ثواب و پاداش فروان مجاهده در راه دين و كشتن مخالفان و مشركان، و كافر و ملحد بودن آنان را بيابد تا در يك لحظه تصميم بگيرد كه همه آنان را با خاك يكسان كند.
و هر كس با ندك توجهی میبيند كه چنين فتواها، متنها و ثوابها و پاداشها در تمامی فرقهها و گروهها به وفور يافت میشود و جامعه امروز بشری در آستانه انفجار و سقوط است. اين يكی از ضرورتهايی بود كه همگان را به فكر جدی واداشت تا راه چارهای بينديشند و از تعصبهای فرقهای بكاهند.
مثلا مسيحيان كاتوليك معتقدند كه هر كس غسل تعميد كليسايی داشته باشد به بهشت میرود حتی میگويند موسی(ع)، ابراهيم (ع) هم اهل بهشت نيستند گر چه مورد احترام كليسايند(8).
اگر واقعا توجه شود، آنان كه حضرت ابراهيم و موسی عليهماالسلام را كه مورد احترامشان هستند بهشتی نمیدانند ملل و اقوام ديگر نظير مسلمانان را چه میدانند؟!
مگر نبود كه در جنگهای صليبی چند كشيش به راحتی توانستند صدها هزار نفر مرد، زن، كودك، دختر و پسر را برای جنگ با ملحدان و كافران – يعنی مسلمانان – تحريك كنند و آنان با عشق به شهادت، زندگی خود را رها كرده و برای جهاد شرافتمندانه به سوی ديار مسلمانان رهسپار شدند؟!
حال اگر همان افكار و عقايد اكنون موجود باشد و به اسلحههای شيميايی و اتمی و… دسترسی پيدا كنند – كه دسترسی دارند – چه بر سر بشريت غير مسيحی خواهد آمد، تصورش نيز مشكل است.
بنابراين نبايد گمان شود كه جان هيك يا ساير افرادی كه فكر قرائتهای مختلف يا غيره در سرشان آمد، به خاطر ناتوانی از پاسخگويی در برابر مسلمانان يا به خاطر فرار از استدلال نفی و اثبات مسيحيت بوده است بلكه خطری كه بر طبل جمود كوبيدن، ملتهای ديگر را تهديد میكند، چون اسلحه و توان عملاً در دست آنان است و همان توده متعصبی كه در همه دينها هست در آنان بيشتر است.
بنابراين اگر راهی از ناحيه دانشمندان آنان برای آشتی بين ملت و كاستن از تعصب ملتها مطرح شد نبايد با اتهام غربی بدن مارك بطلان و انزوا بخورد بلكه مناسب است كه مورد تجزيه و تحليل كامل قرار گيرد و به متن دين اسلام و آموزههای آن نظر شود اگر تمام يا قسمتی از آن قابل قبول بود، قبول شود.
مسلماً ارائه اين راهكارها از سوی آن دانشمندان، و ايستادن در مقابل تودههای متعصب كه غسل تعميد نداشتن حضرت ابراهيم(ع) را دليل بر بهشتی نبودن وی میدانند و حد اكثر میگويند در مكانی بين جهنم و بهشت به نام «ليمپو» نگهداری میشود بسيار سخت است. بنابراين دانشمندان اسلامی و شيعه با اين عذر كه اين سخنان در بين توده ما خريداری ندارد يا با ورود به اين مباحث توده مقلدان خود را از دست میدهيم و… سزاوار نيست كه از زير اين گونه مباحث شانه خالی كنند و مطلقا آنها را نفی كنند.
بله گاهی با دليل و برهان بطلان چيزی معلوم میشود كه آن بحث ديگری است.
بنابراين مصلحتِ حيات، فرار از جنگ و خونريزی و همچنين جلوگيری هميشگی از خونريزیهای ناشی از تعصبات عوام و مصلحت بررسی افكار و عقايد نو و مطرح شده در جهان، اقتضا میكند كه به اين بحث پرداخته شود و مورد اعتنا قرار بگيرد.
از سوی ديگر ما مسلمانيم و دارای مكتبی مشخص و همچنين مدعی هستيم كه اين مكتب و اين دين كامل و جامع است و به تمامی نيازها و پرسشها پاسخ میدهد آنگاه در مقابل اين سئوال كه با دگر انديشان و دگر باشان چه بايد كرد بايد پاسخ دين و مذهب را روشن و مشخص كنيم به هر حال اكنون كه سخنی در مغرب زمين پيدا شده – چه اين سخن به خاطر پيشرفت آنان در علوم و فنون باشد يا به خاطر ناكار آمدی سخنان و فلسفههای قبلی، يا به هر علت ديگر – محققان و دانشمندان اسلامی به عنوان متوليان دين و زبان گويای آن، بايد در اين مورد اظهار نظر كنند. و دلايل اثبات يا رد خود در مقابل اين فكر نو ظهور و نو بنيان را بيان نمايند.
به هر حال ما نبايد آنقدر در شروع تحقيق و مطالعه دين و نظر دادن پيرامون امور جديد و مستحدث تأخير كنيم تا به عنوان جوك و مزاح در بين مردم مطرح شود كه هر سخن جديدی در مغرب زمين يا در علم تجربی مطرح میشود ابتداء عالمان اسلامی و خصوصا شيعه آن را نفی میكنند، پس از مدتی میگويند بله احتمال هست چنين چيزی حق باشد و پس از اين كه آن مطلب يا سخن جهانی شد و حتی تودههای عوام هم آن را فهميدند آنگاه علما و دانشمندان پوستين عوض كنند و بگويند، اين از قديم هم در دين ما بوده، قرآن نيز همين را میگفته، روايتهای ما نيز ناظر به همين است و…
بنابراين ضروت تحقيق در اين گونه مباحث و چگونگی تطبيق آن از ضرورتهای فوری است.
نكات:
قبل از شروع در بحث توجه به برخی نكات ضروری است.
1- چون طرح اين مباحث به اين گونه جديد است و برای اولين بار از درون دين درصدد بررسی قرائتهای مختلبف و بر فرض اثبات در صدد تعين محدوده آن میباشيم در برخی جاها ممكن است انسجام كامل وجود نداشته باشد يا دليلها از استحكام لازم برخوردار نباشد يا مقداری از دلايل از قلم و نظر افتاده باشد كه ناقص بودن، طبع كارهای بشری است.
2- گاهی ناخودآگاه عقايد درونی و اعمال بيرونی بر فهم، بيان و نوشتار تأثير میگذارد و انسان نمیتواند خالی الذهن به سراغ منابع رفته و آنها را بفهمد و بيان كند مثلا جنايتهای چندين دهه صهيونيستها در فلسطين اشغالی، و انتساب آنان به يهوديت موجب گردد كه در خواندن و فهميدن آيههای «لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا(9)» بيشتر در ذهن جای گزين شود و هم چنين ممكن است صهيونيست با يهود اشتباه شود و سپس يهود با يهوديت اشتباه گردد چنان كه گويی طالبان(10) با مسلمانان و مسلمانان با اسلام خلط شود. و از همه بدتر قضيه حقيقيه با خارجيه خلط شود و..
به هر حال بايد هنگام مطالعه آيات ديد كه اوصاف بيان شده مربوط به خود يهوديان و مسحيان است يا مربوط به دين آنان حتی گاهی كه تعبير قرآن «اهل كتاب» است آن نيز عنوان مشير میباشد و مرادش افرادی است كه فعلاً در خارج به اين نام مشهورند نه اين كه كارشان منتسب به دينشان باشد.
روايتهای ما نيز همين گونه است. در روايات مقابل شيعيان و ياران مخلص ائمه اطهار (عليهم السلام)، حكومتهای جائر بنیاميه و بنیعباس بودهاند كه مردم را نيز منحرف كرده بودند و آنان را نيز به دنبال خود میكشيدند و مردمی كه زمانی همگی ممدوح و مورد ستايش بودند و در صف واحدی از پيامبر اكرم (ص) حمايت میكردند پس از رحلت وی به گروههای مختلفی تبديل شدند و حكومتها اكثريت را پيرو خود ساختند و آنان را در صفی مقابل ائمه اطهار قرار دادند آنگاه همه تعبيرهايی كه در روايتها برای غير شيعه وجود دارد اعم از «الناس»، «الذين استضعفوا»، «مرجون لامر الله»، «كافر»، «انجس من الكلب»، «كلاب ممطوره» و… اولا مربوط به همه مخالفان نيست بلكه بيشتر ناظر به حاكمان و رؤساست، ثانياً ربطی به عقايد و افكار آنان ندارد و بيشتر ناظر بر اعمال آنان است و به همين جهت فقيه وقتی همه روايات را مطالعه میكند سرانجام اهل سنت را پاك، ازدواج با آنان را صحيح، غذا و طعامشان ر احلال میداند و… بنابر اين در بررسی قرائتهای مختلف نبايد دشمنی حكومتها و برخی از پيروانشان نسبت به ائمه اطهار( عليهم السلام) ما را با اصل عقايد و روش و فهم اهل سنت درگير سازد.
3- در بحث پلوراليزم دو اصطلاح صدق و نجات مطرح است و مراد اين است كه گاهی تكثر گرايی بر اين مبناست كه مثلا ما حق محضيم و بقيه باطلند و ليكن چون به حقيقت دسترسی نداشتهاند ره افسانه زدهاند و بنابراين در پيشگاه خداوند معذورند و به جهنم نمیروند پس اينان اهل نجاتند نه از باب اين كه حق میگويند بلكه از اين جهت كه حق را نشناختهاند و در اين نشناختن معذور بودهاند و خداوند معذور را به جهنم نمیبرد.
اين مطلب در نزد ما مسلم است و مرحوم شهيد مطهری در كتاب عدل الهی به خوبی اين بحث را مطرح كرده و توضيح داده است قاعده عقلی قبح عقاب بلابيان(11) و آيه «و ما كنا معذبين حتی نبعث رسولا»(12) و عادل بودن خداوند از ادله اين بحث است. پس ما مسلمانان از قديم الايام جاهلان قاصر را اهل نجات میدانستيم و الآن نيز چنين هستيم، يعنی پلوراليزم نجات را در جاهل قاصر – كه اتفاقاً قشر وسيعی از غير مسلمانان كه از اسلام خبری ندارد و جهلشان از روی تقصير نيست را در بر میگيرد – قبول داريم. كما اين كه به طريق اولی اين نجات را برای كسانی كه مسلمان هستند ولی از روی نادانی حق ائمه اطهار را منكر شدند و حق بودن شيعه را نفهميدند و به آن نگرويدند نيز قبول داريم. مسيحيان كاتوليك كه حتی حضرت موسی و ابراهيم را چون غسل تعميد نكرهاند بهشتی نمیدانستند و همه غير مسيحيان را اهل دوزخ میدانستند نيز در شورای دوم كليسا (1963 -1965)عنوان مسيحيان گمنام را درست كردند و اين عنوان به كسانی اختصاص يافت كه اگر چه غسل تعميد داده نشدهاند ولی پاك هستند، كاری بر خلاف تعاليم مسيح انجام نمیدهند و… در اين صورت گفتند كه «ما و خدا آنان را هم مسيحی میدانيم(13)»
بنابراين بحث پلوراليزم نجات، از ديدگاه عقل، عقلا، دين اسلام و جديداً از نظر كليسا پذيرفته شده است.
اما سخن جديدی كه سر وصدا ايجاد كرده و اكنون مطرح است پلوراليزم صدق است و مراد اين است كه هر دينی حق میگويد و حق است يا به تعبير بهتر هر دينی مقداری از حقانيت را دارد و میتواند انسان را در رسيدن به سعادت راهنمايی نمايد. اصل اين سخن ابتدا در مغرب زمين از سوی آقای جان هيك مطرح شد و سپس كتابهای او به ديگر زبانها ترجمه شد و دانشمندان ديگر سخنان او را مورد تجزيه و تحليل و نقد و ايراد قرار دادند.
فعلا ما كاری به سخن او و اشكالها يا نقدهای آن نداريم بلكه در اين نوشتار تمامی سعی و تلاشمان اين است كه بدانيم اولا آيا فرقههای معتقد به اسلام هر كدام دارای مقداری از حقانيت هستند يا همه فرقههای هفتاد و دو گانه(14) باطلند و تنها يك فرقه حق است ؟
ثانيا: اديان ديگر غير از اسلام چگونهاند آيا آنان نيز مقداری از حقانيت را دارند يا باطل محضند؟
شايد اگر اين دو سئوال به گونه ديگر مطرح شود جواب دادن به آن راحتتر باشد: آيا هر كس به مجرد اين كه شيعه نبود فرقی نمیكند كه سنی باشد يا يهودی و مسيحی و يا گبر و بت پرست و يا تفاوت دارد؟
اگر تفاوت دارد تفاوت به خاطر چيست؟
حال كه سئوال را به اين گونه بيان كرديم بعيد است هيچكس – غير از شخصی كه خللی در عقل خود داشته باشد – تمامی غير شيعيان را در يك سطح از بطالت بداند بلكه مسلّما میگويد: آن كه مشرك است در بعد خدا پرستی باطل محض است چون دليلهای زيادی بر توحيد داريم اما كسی كه موحد شد و يكی از اديان توحيدی را قبول كرد از باطل مجض خارج شده و مقداری از حقانيت را قبول كرده و شايد به همين جهت قرآن به آنان میگويد:
«قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون(15)»
بگو ای اهل كتاب بياييد بر سر سخنی كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزی را شريك او نگردانيم و بعضی از ما بعضی ديگر را به جای خدا به خدايی نگيرد پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض كردند. بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم[نه شما].
معلوم میشود كه دين اهل كتاب سه مطلب حق دارد كه بين اسلام و آن دين يكسان است بنابراين دين آنان دارای اين مقدار از حقانيت هست و اين مقدار را خداوند با صراحت برای دين آنان بيان كرده است و نمیتوان آنان ر ابا مشركان از جهت باطل بودن، هم طراز قرار داد. كه اين مطالب در خلال بحث روشنتر خواهد شد.
4- لب و چكيده سخن در اين نوشته اين است كه اگر چه حق محض و باطل محض وجود دارد و نسبيت به معنايی كه اصلا هيچ حق و باطلی وجود ندارد يا مشخص نيست را قبول نداريم ولی اين فاصله همانند فاصله نور مطلق و ظلمت مطلق دارای درجات بسيار است و اديان توحيدی همه نورند(16) اما شعاع اين نور و مقداری كه روشنی میبخشد متفاوت است و نورانيت و حق نمايی دين اسلام بيشتر از نورانيت آن اديان است زيرا قرآن خطاب به آنان میفرمايد: »يا اهل الكتاب… قد جائكم من الله نور و كتاب مبين(17)» يا فرموده: »و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمناً عليه(18)»
و باز در تبيينهايی كه از اين دين نورانی وجود دارد تبيينهای ائمه اطهار )عليهم السلام( بهترين و برترين است اما اين به معنای بینور بودن و باطل بودن بقيه فرقهها يا بقيه اديان نيست.
تاريخچه
اگر چه بحث تفسيرها و قرائتهای مختلف از دين سابقه طولانی به درازای اصل دين دارد و از همان روز اولی كه دينی فرود آمد و مردم به آن گرويدند از آن دين، فهمهای مختلفی داشتهاند ولی بحث قرائتهای مختلف به صورت منسجم و امروزی آن در همين قرنهای اخير و در مغرب زمين شروع شد و مشكل اصلی اين بود كه آموزههای دين و متون كتاب مقدس، با علم روز و با عقل صريح و بديهی تطابق نداشت و دست برداشتن از هيچيك نيز ممكن نبود.
در وقتی كه كليسا قدرت مطلق داشت دانشمندان را به توبه و بازگشت مجبور میكرد اما كم كم با روشنتر شدن فروغ علم، مخالفتهای كليسا به جايی نرسيد و در برههای از زمان نه تنها قدرت كليسا رو به افوال نهاد كه بیدينی نيز رواج يافت و در تعارض علم و دين گرايش پيدا كنندگان به سوی علم مخالفتهای خود را با دين آشكار كردند و هر كس ناچار بود كه تنها يكی از اين دو راه را برگزيند ولی به زودی فهميدند كه انسان دارای ابعاد گوناگون است و امور علمی و تجربيات، نمیتواند بعد معنوی انسان را سيراب كند بنابراين كنار نهادن دين نيز راه معقول و منطقی به نظر نمیرسيد كما اين كه پذيرش كامل آن نيز با يافتهها و تجربيات علمی ناسازگار بود در اين ميان راه جديدی فرا روی آنان باز شد و آن اينكه زبان دين رمز و راز است و الفاظ موجود در كتاب مقدس و متون دينی يك سری اشارات و رموز است و معنای ظاهری آنها مراد نيست.
با اين راه جديد همه توانستند خود را زير چتر دين قرار دهند و از مزايای معنوی آن بهره ببرند. آنان كه با علم و تكنيك و دستاوردهای جديد رو برو بودند زبان دين را زبان سمبليك و برای ارتباط بين بنده و خدا دانستند و امور غير علمی دين يا ضد علمی آن را اين چنين توجيه كردند و ديگران كه سر و كاری با علم نداشتند همن ظاهر الفاظ را گرفتند. اما با پيشرفت روز افزون علم كم كم سمبليك بودن زبان دين در اكثر آنان جای باز كرد پس يك فكر اين بود كه الفاظ كتاب مقدس، ظهور قابل پيروی يا حتی لازم الاطاعة دارد، اگر چه با علم مخالف باشد و فكر ديگر اين كه آن الفاظ ظهوری ندارد و رمز و رازهايی است كه نبايد به ظاهرش توجه كرد از همين جا دو تفسير و قرائت از دين مطرح شد. قرائت ظاهر گرا و به اصطلاح آنان نص گرا، و قرائت ديگر هدف گرا، سمبليك رمز گرا و امثال آن.
با پيروزی انقلاب اسلامی در ايران و تصميم بر جاری ساختن قوانين اسلام، در كشور، و خارج شدن از مرحله شعار و رسيدن به مرحله عمل، گروهی خواستند همان الگويی از اسلام را كه در هزار و چهار صد سال پيش در جزيره العرب پياده شده بود، در اين زمان و در اين مكان، به همان شيوه و بدون كمترين تغييری به اجرا درآورند و حتی گفتند كه نيازی به قوه مقننه و مجلس قانون گزاری نداريم زيرا قانونها همه در فقه تدوين شده است و بر فرض كه مجلسی نياز باشد تنها مجلس مشورتی است كه در مورد روش اجرا كردن آن قانونهای ثابت مدون نظر مشورتی میدهد.
بله اينان هيچ نمیداستند كه قوانين اسلام اگر چه فرا زمانی و فرامكانی است و اجرای آن در هر زمان و هر مكان سعادت انسان را به همراه دارد ولی اين قانونها چون در آن زمان خاص و در آن محيط خاص پياده شده رنگ خاص آن محيط و آن زمان را به خود گرفته است و ناقلان و راويان نخواستهاند و همچنين نتوانستهاند كه ذاتی و عرضی، هسته و پوسته يا روح و قالب دين را از يكديگر جدا كنند و آنچه به ما رسيده تركيبی از اين دو است كه بدون جدا سازی لب و قشر از يكديگر، و پياده ساختن آن با همان شكل آن زمانی و آن مكانی در اين زمان و اين مكان نه ممكن اين نه مورد رضايت خداوند و نه مطابق با عقل و فطرت.
به هر حال گروهی از آنان از آن فكر ابتدايی برگشتند و به مقداری تغييرات، در حد ضرورت اكتفا كردند اما اصرار داشتند كه تا سر حد امكان از همان الگو پيروی كنند و همان پوسته و مغز بدون جدا سازی و دستكاری را در اين زمان پياده كنند گروه ديگری در صدد بر آمدند كه نشان دهند اين قانونها تنها برای آن زمان و آن مكان خاص و ضع شده است و ربطی به زمان ما و مكان خاص ما ندارد.
و اموری نظير قرار دادن ماليات اسلامی – زكات – بر نه چيزی كه امروزه يا كم وجود دارد يا ثروت اصلی را تشكيل نمیدهد، واگذاری ديه بر عهده عاقله، بحث مفصل از كنيز و برده و ااامثال آن را دليلی بر آن زمانی بودن دين دانستند و گفتند: اين دين تنها قابل پياده شدن در آن زمان و مخصوص جزيرة العرب بوده است.
از تضاد و تقابل اين تفكرات، گروه ديگری خود را نشان داد و اظهار وجود كرد و گفت: همان گونه كه زبان عربی ربطی به دين ندارد و میتوان، فارس، ترك، كرد و… بود و با اين حال مسلمان بود و همان گونه كه نژاد ربط به دين ندارد و میتوان عرب، عجم، ديلم و… بود ولی باز مسلمان بود و اموری نظير نژاد و زبان پوستهها و قالبهايی است كه اسلام هنگام آمدن در آن قالب آمده است به همين گونه شكل و شمايل قانونهای معاملاتی، مالياتی حكومتی، جزايی و… در اسلاميت نظام حكومتی نقشی ندارد و اين گروه به فكر جداسازی پوسته و مغز، يا عرضی و ذاتی دين افتادند تا نشان دهند چه چيزی را بايد همانند صدر اسلام اجرا كرد و چه چيزی را بايد لباس امروزين به قامتش پوشانيد.
به هر حال زمينه سه نوع برداشت از دين يا بيشتر در طی اين سالها فراهم شد كه اگر بحث از اجرايی شدن احكام دين پيش نمیآمد اين نوع برداشتها مطرح نمیگشت و يا اگر مطرح میگشت به اين شكل حاد امروزی نبود، پس همان گونه كه ضرورتهايی يهوديان و مسيحيان را به تفسيرها و قرائتهای مختلف از دينشان كشاند، نظير همان ضرورتها و در گسترهای ديگر، ما را به برداشتهای مختلف از دين سوق داد.
»تفاوت اسلام با ساير اديان در مسأله قرائتهای مختلف«
تفاوت اساسی كه بين دين ما و ساير اديان موجود است اين كه ما كتابی در دسترس داريم كه هيچ گونه تغييری در الفاظ آن، در آيات آن و حتی در جای قرار گرفتن آيات آن و حتی در ترتيب قرار گرفتن سورههای آن صورت نگرفته است(19) و در طول تاريخ از دستبرد تحريفگران محفوظ مانده و حتی تفاوت قرائت قاريان متعدد در متفاوت خواندن كلماتی نظير »مالك يوم الدين« يا »ملك يوم الدين« و يا »النبييين« يا »النبييئن« همه مضبوط و مشخص است و تعدادش به عدد هزار نمیرسد و اكثر آنها تغييری در معنی نيز ايجاد نمیكند و تنها به تفاوت لهجه يا تفاوت حركت گذاری كلمات بر میگردد و به هر حال كتابی است كه كمترين اختلاف در خواندن آن موجود است و چگونگی خواندن آن نيز پيوسته در طول تاريخ ثبت شده تا احتمال اختلاف در آن به سوی صفر ميل كند(20) بنابراين ما دارای كتابی هستيم كه دارای الفاظ ثابت و دارای طرز تلفظ ثابت است و همان گونه كه از سوی خدا به پيامبر اكرم )ص( نازل شده، به دست مسلمانان و تمامی مردم اين زمان رسيده است و به جرئت میتوان گفت كه تنها متنی است كه كمترين اختلاف پيرامون الفاظ و نحوه خواندنش وجود دارد.
اما متون مقدس ساير اديان نظير تورات و انجيل و… اين گونه نيست. نه از نظر تاريخی سلسله سند كتاب بدون تحريف و تقطيع به زمان وحی میرسد و نه متنهای موجود بیاختلاف است و نه حتی خود پيروان آن اديان اين متون را الهی و نازل شده از سوی خدا میدانند نه تعداد كتابهای موسوم به انجيل يا تورات دارای عدد ثابت و مشخص است.
به عبارتهای زير كه از قلم يك كشيش مسيحی كه میخواسته عقايد مسيحيت را با زبان ساده بيان كند توجه كنيد:
»مسيحيان معتقدند كه خداوند كتابهای مقدس را به وسيله مؤلفانی بشری نوشته است و… مسلمانان توجه كنند كه اعتقاد مسيحيان در اين باب با عقيده اسلامی اختلاف دارد، از نظر مسيحيان خدا مؤلف نهايی كتاب مقدس است جز اين كه اين عمل را از طريق مؤلفان بشری كه كارگزاران وی بودهاند به انجام رسانده است مؤلفان بشری كتاب مقدس هر يك در عصری خاص میزيسته و به رنگ زمان خود درآمده بودهاند… اقليتی بسيار ناچيز از مسيحيان گمان میكنند كتابهای مقدس به همين الفاظ الهام شدهاند و خدا پيام خود را كلمه به كلمه به كاتب بشری منتقل كرده و وی چيزهايی را كه خدا املا نموده، با امانت ثبت كرده است(21)»
در جای ديگر مینويسد:
»نخستين انجيل را متّی كه يك مسيحی فلسطينی بود اندكی پس از سال 70 نگاشته است(22)
»اعتقاد رايج اين است كه اين انجيل )انجيل مرقس( قديمترين انجيل است و تأليف آن به حدود سال 60 بر میگردد«
»مرقس يكی از شاگردان دوازده گانه عيسی نبود و عهد جديد وی را از دستياران پولس و پطرس قلمداد میكند«(23)
»نخستين سخن اين كه مسيحيان هرگز نمیگويند عيسی كتابی به نام انجيل آورد، آوردن وحی توسط عيسی به گونهای كه مسلمانان در مورد قرآن و پيامبر اسلام معتقدند در مسيحيت جايی ندارد، مسيحيان عيسی را تجسّم وحی الهی میدانند و به عقيده آنان وی نه حامل پيام بلكه عين پيام بوده است.(24)
از آنچه گذشت به خوبی روشن میشود كه مسيحيان اساساً اعتقاد ندارند كه حضرت مسيح )ع( كتابی داشته است بلكه سخنان و گفتهها و حالات او را چندين سال پس از وفات يا كشته شدن يا به آسمان رفتن او برخی حواريان و برخی پيروان حواريان به رشته تحرير در آوردهاند، پس نه اعتقاد دارند كه اين سخنان عين سخنان خداست و نه اعتقاد دارند كه عين سخنان حضرت عيسی است بلكه برداشت اين افراد از حضرت عيسی و پيام او بوده است(25).
اما تورات كتابی است كه تأليفش 1500 سال طول كشيده است و در واقع مقداری از آن لوحهای اعطا شده به موسی )ع( و مقداری از آن تاريخ زندگی موسی )ع( و مقداری از تاريخ بنی اسرائيل است. عبارت ذيل را بنگريد:
هر گاه يك مسلمان به كتاب مقدس نظر افكند، مشاهده میكند كه اين كتاب با قرآن مجيد كاملاً تفاوت دارد. قرآن يك كتاب واحد است كه آن را يك شخص ،فقط به يك زبان، ظرف 23 سال به مردم گزارش
داده است در صورتی كه كتاب مقدس مجموعه 66) 73) كتاب است كه به زبانهای گوناگون در طول 1500 سال تأليف و گردآوری شده است و شمار برزگی از مؤلفان »الهام يافته« كه تاريخ نام بسياری از ايشان را فراموش كرده برای تهيه آن به عمليات پيچيدهای پرداختهاند(26).
يادآوری:
البته لازم به توضيح است كه هيچ دليلی از سوی مسيحيان يا يهوديان وجود ندارد كه مؤلفان تورات يا انجيل الهام يافته و يا مورد تأييد خداوند بودهاند. و ادعای »الهام يافتگی« بيشتر برای تقدس بخشيدن به متون مقدس میباشد اشكال ديگری كه در كتاب تورات يا عهد عتيق وجد دارد اين است كه اساساً از الواح موسی )ع( چيزی باقی نمانده و آنچه موجود است ترجمه آنهاست نه خود آنها. به عبارت زير توجه كنيد:
»هنگامی كه سپاه اسكندر ذوالقرنين سرزمين فلسطين را حدود سال 330 قبل از ميلاد اشغال كرد بسياری از يهوديان از فلسطين خارج شدند و در شهرهای ديگر امپراطوری سكنی گزيدند… بسياری از يهوديان در اسكندريه اقامت گزيدند و زندگی فرهنگی و دينی مخصوص يه خود را ادامه دادند با گذشت زمان، بيشتر آنان زبان عبری را فراموش كردند و برای گفتن و نوشتن و عبادت به زبان يونانی روی آوردند در حدود سال 250 ق.م يهوديان اسكندريه كتابهای مقدس خويش را به زبان يونانی ترجمه كردند اين اثر به ترجمه سبعينيه )يا ترجمه هفتاد( معروف گرديد زيرا معتقد بودند كه هففتاد مترجم آن را تهيه كردهاند(27).
نكته:
1- بيان مطالب تنها از يك كتاب برای اين است كه اين مطالب امور روشن، بديهی و از نظر تاريخی ثابت شده است بنابراين لازم نيست كه به كتابهای مختلف برای اثبات آنها مراجعه شود.
2- يهوديان برای جايگزينی كتاب مترجم به جای كتاب اصلی دروغی نيز جعل كردند و گفتند اين هفتاد نفر مترجم هر يك كتاب مقدس را جدای از ديد، نظر و علم ديگری ترجمه كردهاند ولی وقتی نزد يكديگر جمع شدند متوجه شدند كه ترجمهها عين يكديگر است و نتيجه گرفتند كه تورات مترجم كاملاً عين تورات اصلی است و میتواند جای خالی آن را در اسكندريه پر كند كه دروغ بودن اين سخن آنقدر آشكار است كه نياز به بيان ندارد.
بنابراين هيچ اعتباری به الفاظ كتاب تورات و انجيل نيست و از ديد خود آنان نيز اين الفاظ، الفاظ وحی نيست و دخل و تصرفات انسانی در آن وجود ندارد. بر خلاف قرآن كه هيچ دخل و تصرف انسانی اعم از ترجمه يا غيره در آن صورت نگرفته است.
»تأثير اختلاف متون در ايجاد قرائتهای مختلف از دين«
روشن شد كه مسيحيان انجيلهای چهار گانه را نازل شده از خدای سبحان، بر حضرت عيسی مسيح )ع(نمیدانند بلكه خاطراتی میدانند كه از كارها، گفتهها و رفتارهای حضرت عيسی )ع( در ذهن مردم مانده بود و برای يكديگر حكايت میكردهاند كه كم كم پس از گذشت حدود 40 يا 50 سال پس از فراغ حضرت عيسی آنها را مكتوب ساختهاند برای اين كه روشن شود اين نوشتهها پايينترين حد ارتباط را با سخنان حضرت عيسی دارد اگر هر شخصی كه به سن پنجاه يا شصت سالگی رسيده تمرين كند و سخنانی را كه سی سال پيش از روحانی يا دانشمندی شنيده روی كاغذ بياورد سپس آن را با نوار آن سخنرانی مقايسه كند.
شايد جالب باشد اگر يك فرد ايرانی دوستدار امام خمينی )ره( بخواهد سخنانی را كه او در يك روز مهم و به ياد ماندنی نظير 12 بهمن سال 57 در بهشت زهرا بيان كرده و آن سخنان هر سال در راديو و تلويزيون تكرار شده را در ذهن خود مرور كند میبيند كه از يك سخنرانی بيش از چند جمله كوچك حفظ نيست حال اگر اين سخنان پس از دورهای فراموشی و دورهای فترت بخواهد به رشته تحرير در آيد يا شخصی كه در آن مجلس حاضر نبود، بخواهد آن سخنان، را با واسطه نقل كند، چه بلايی بر سر آن سخنان خواهد آمد، معلوم نيست.
به همين جهت ما اطمينان نداريم – و خود مسيحيان نيز نبايد مطمئن باشند – كه همين الفاظ موجود در انجيل از دو لب عيسی صادر شده باشد، باز به همين جهت جملات نقل شده از حضرت عيسی قابل تأويل و قابل تفسيرهای گوناگون است مثلا و انجيل متی در مرقس كه نزديكترين انجيلها به زمان حضرت عيسی)ع( آمده:
»فرستاده نشدهام مگر به جهت گوسفندان گمشده خاندان اسرائيل(28)
آيا واقعا همين كلمات از حضرت عيسی )ع( صادر شده است؟
آنگاه مراد چيست؟ اگر مراد اين است كه من پيامبر مبعوث شده برای بنی اسرائيل هستم همان گونه كه قرآن میفرمايد:
»و اذ قال عيسی بن مريم يا بنی اسرائيل انی رسول الله اليكم…(29)»
»و هنگامی كه عيسی پسر مريم گفت: ای بنی اسرائيل من فرستاده خدا به سوی شما هستم…«
آنگاه سئول اين است كه چرا از بنی اسرائيل به »گوسفند« تعبير كرده است آيا رسولی كه مردم را »گوسفند« بنامد در رسالت خويش موفق خواهد شد؟ آيا دين دستور تحقير و توهين به مردم را میدهد؟!
و يا مراد چيزی ديگری است مثلا »شغل من شبانی است و واقعاً برای شبانی آمدهام!!…« يا اين كلمات رمزی، تشبيهی و استعارهای است و در ضمن تشبيه و استعاره جنبه توهين به مردم مد نظر نبوده است؟
يا اين كه بگوييم، اصلا اين كلمات به اين گونه از حضرت عيسی صادر نشده بلكه كلامی فصيح و بیعيب همانند آنچه در قرآن آمده از حضرت مسيح صادر شده است ولی مؤلفان انجيل خودشان آن را در قالب گوسفند و شبان ريختهاند. كه اين احتمال اخيری به ذهن نزديكتر است و دامن حضرت مسيح را از اتهام توهين به مردم پاك میكند. بله مؤلفان انجيلها چون از بنی اسرائيل آزار و اذيت میديدهاند و باز میديدهاند كه توده آنان بی چون و چرا از عالمان منحرف پيروی میكنند، از آنان تعبير »گوسفند« نمودهاند.به نظر نگارنده نقل همين يك جمله – تنها يك جمله و نمونهای از تمامی انجيلهای چهاگانه است – كافی است تا جواز قرائتهای بسيار مختلف و غير قابل جمع را برای دين مسيحيت صادر كنيم زيرا طبق بهترين تفسيرها و توجيهها خود اين كلام از عيسی پيامبر خدا صادر نشده است و تنها تلقی و برداشت مرقس يا متی بوده است.
پس قبول قرائتها يا فهم و تفسيرهای مختلف از دين مسيح، شامل انكار كلی كلمات انجيل به عنوان متن كتاب مقدس مسيحيان نيز میشود.
باز به نظر میرسد كلمات شركآميز پدر، پسر روح القدس، يگانه و سه گانه بودن آنان و… به خاطر ناآگاهی مؤلفان انجيل يا نارسايی عبارتهای آنان بوده است. آنان چون نتوانستهاند رابطه طولی را تصور كنند و يا نتوانستهاند با الفاظی صريح واجب الوجود بودن خداوند و واسطه فيض بودن جبرئيل و قابليت پذيرش بودن حضرت عيسی را به خوبی بيان كنند به تناقض گويیهای غير قابل توجيه افتادهاند. اما در مثال يك فرد مسلمان شيعه، مقام علمی، شجاعت، قدرت و ساير صفات حضرت علی )ع( را به حّد اعلی بالا میبرد ولی وقتی از او پرسيده میشود آيا بالاتر از علی )ع( نيز وجود دارد میگويد: بله، پيامبر اكرم )ص( معلم حضرت علی )ع( بوده و اين صفات در او به نحو كاملتر يافت میشود و اگر پرسيده شود رابطه پيامبر )ص( با اين علم و قدرت گسترده با خداوند چگونه است میگويد: محمد )ص( مخلوقی از مخلوقات خدا، و ممكنی از ممكنات جهان است در صورتی كه خداوند واجب الوجود است و میگويد:
همه هر چه هستند از آن كمترند
كه با هستيش نام هستی برند.
و يا میگوديد:
از احمد تا احد يك ميم فرق است همه عالم در اين يك ميم غرق است
و به هر حال فاصله احمد تا احد را ممكن بودن احمد و واجب بودن احد میداند، و ميم رمز كلمه ممكن میباشد و اگر پرسيده شود، جبرئيل كيست؟ میگويند موجودی مجرد است كه محدوديتهای اشياء مادی اين جهانی را ندارد، واسطه فيض است و وحی را از جانب خداوند به پيامبر اكرم )ص( میرسانده است.
و برای معرفی هر يك و مقام هر يك، الفاظ مخصوص و قرائن مخصوص دارد. اما مسيحيت چون كلام وحی را پس از جندين دهه از زبان افراد عادی و كم محتوا و اين جهانی شنيده و اينان نتوانستهاند رابطه طولی بين چندين فرد والامقام را مشخص سازند اين مشكلات را برای هميشه برای مسيحيت فراهم ساختهاند و پيروان آن دين را برای هميشه سرگردان قرار داده و محققان دين دار منصف را از قبول كامل متن انجيلها تا رد كننده كامل آن متنها گسترانيدهاند.
نظير همين ندانسته كاریها در ترجمه تورات نيز صورت گرفته است كه با يك مثال میتوان آن را توضيح دارد:
در قرآن مجيد كلمه »رب«، بسيار به كار رفته است و در بيش از 99% مراد از آن خداوند است حال اگر مترجمی در تمامی موارد به جای »رب«، »الله« يا خدا را بگذارد مسلما اشتباه بزرگی كرده است زيرا مثلا در سوره يوسف: »قال ارجع الی ربك فسئله ما بال النبوه التی قطعن ايديهن…(30)»
»يوسف گفت: نزد »رب« خود برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانی كه دستهای خود را بريدهاند چگونه است؟ مسلما مراد از »رب« خداوند يا پروردگار نيست بلكه مراد پادشاه مصر است.
در چند جای ديگر همين سوره نيز مراد از »رب« همان پادشاه مصر است(31)
حال به نظر میرسد در ترجمه تورات همين اتفاق افتاده و چنين خطايی صورت گرفته است و چون متن اصلی از بين رفته امكان تصحيح ترجمهها وجود ندارد بنابراين مسأله كشتی گرفتن يعقوب با خدای خود، و پيروز شدن يعقوب بر خدا و… بر احتمال زياد، از همين قبيل است
و همين اشتباه كاریها باعث شد كه دين يهود نيز خواسته يا ناخواسته به مسأله قرائتها وتفسيرهای مختلف، حتی تفسيرهايی كه متن كتاب مقدس را كاملا انكار میكند و از لفظی كاملا خلاف آن را میفهمد تن در دهد و زمينه را برای اين حد از رد و اثبات نيز باز بگذارد.
آنچه تا حال پيرامون تورات و انجيل نقل شد، اشتباهات و اشكالاتی بود كه ناخواسته در آن متنها وارد شده است اگر به اين اشكالات، تحريف، تحريف گران و كسانی كه برای نفع مادی خود كتاب الهی را تغيير داده و به دلخواه خود بر آن اموری را افزوده يا از آن مطالبی را حذف كرده و الفاظی را به عمد تغيير دادهاند نيز افزوده شود(32) غدر قائلان به قرائتهای مختلف – حتی قرائت و تفسير خلاف متن تورات وانجيل – بيشتر روشن میشود.
استحكام متن قرآن مجيد
اما هيچيك از اشتباهات، ندانسته كاریها و تحريفهای عمدی كه در مورد كتابهای پيشين اتفاق افتاده در مورد قرآن كريم اتفاق نيفتاده و قرآنی كه اكنون در دسترس همگان است بدون كوچكترين تحريف، تغيير و حتی جابجايی آيات به ما رسيده است، بنابراين قرائتها، تفسيرها و فهمهای مختلف از اسلام به آن گونهای كه در دين يهود و مسيحيت جايز بود به گونهای كه قرائتی از دين منكر متن كتاب آن دين میشد و يا تمامی متن را سمبوليك میدانست در اسلام جايی ندارد بنابراين اگر مسلمانی فهم يا تفسير يا قرائتی از اسلام را مطرح ساخت كه با صراحت يا با التزام قرآن را رد يا محجور سازد و الفاظ قرآن را موسمی يا آن زمانی بداند يا با قران – به عنوان كتاب رسمی اين دين – مخالف يا مناقض باشد، آن قرائت و تفسير نمیتواند مورد قبول واقع شود و آن قرائت نمیتواند به عنوان قرائت يا برداشتی از اسلام مطرح باشد.
زيرا برای مسيحيان و يهوديان امكان داشت كه روح دين را از جايی بگيرند و متن كتاب را از جای ديگر و بين اين دو امكان دو گانگی وجود داشت آنگاه میتوانستند با توجه به روح دين، متن كتاب را تفسير كنند ولی در اسلام روح دين و كتاب الهی يكی است و هر دو از يك منشا اخذ شده است و روح دينی كه مأخوذ از غير قرآن باشد نه متصور است و نه موجود و نه مقبول بنابراين قرائتهای مختلف از اسلام به طور مسلم دارای يك حد میباشد و آن مخالف نبودن صريح با متن قرآن يا مخالف نبودن صريح متن قرآن با آن قرائت است.
معنای قرائت های مختلف از دين
مناسب است در اينجا معنای لفظی و اصطلاحی »قرائت« نيز روشن شود:
قرائتهای مختلف از دين، از الفاظ جديدی است كه از مغرب زمين آمده است و بنابراين بايد ابتدا مراد از آن روشن شود تا با لفظ قرائت قرآن، قرائت نماز، جلسه قرائت و… كه بين ما متداول بوده و هست مخلوط نشود.
گاهی گفته میشود جلسه قرائت قرآن و مراد جلساتی است كه برای تمرين صحيح خواندن متن عربی قرآن تشكيل میگردد و گاهی گفته میشود اين شخص قرائتش صحيح است آن شخص قرائتش غلط و مراد اين است كه اين شخص میتواند قرآن يا نماز را صحيح بخواند و آن ديگری خير و گاهی گفته میشود قرآن دارای قرائتهای مختلف است يا قرائت حفص از عاصم چنين است يا قرائت فلان از بهمان، چنان است و يا يكی از قرائتهای هفت گانه قرآن و… كه مراد اين است: اين الفاظ قرآن به اين صورت از طريق حفص كه او نيز از عاصم نقل كرده به ما رسيده است، يا اين الفاظ را به اين صورت فلان از بهمان برايمان نقل كرده است.
اما بحث قرائتهای مختلف از دين با هيچكدام از آنچه كه تا كنون نقل شد رابطهای ندارد بلكه مراد از قرائتهای مختلف از دين، فهمهای مختلف از دين يا تفسيرهای گوناگون از دين و از دليلهای آن میباشد بنابراين قرائت از دين به معنای نوع تلقی، نوع برداشت، نوع فهم از دين میباشد.
آنگاه هر كس با هر نگاهی كه به دين داشت و هر نوع برداشتی كه از دين داشت ادله، كتاب، معجزات و… ساير امور آن دين را توجيه میكند تا هماهنگی كاملی بين اجزای يك دين از ديد خودش ايجاد كند.
رابطه قرائت با اجتهاد و انتخاب
اكنون كه معنای قرائت از دين روشن گشت و علوم شد كه قرائت به معنای خواندن نيست بلكه به معنای فهم دين، برداشت از دين و تفسير دين است و باز روشن گشت قرائتهای گوناگون مسيحيان يا يهوديان از دين خودشان با قرائت مسلمانان از دين خودشان تا حدودی تفاوت دارد زيرا يك يهودی يا مسيحی میتواند دين خود را به گونهای بفهمد و تفسير كند كه حتی از متن كتاب مقدس فعلی آن دين، نيز فراتر رود و با نص يا ظاهر آن متن مخالفت كند و آن را بيانگر امور رمزی، ايمانی و… بداند كه نه كاری با علم و تجربه خارجی دارد و نه بيانگر تمام حقيقت روح دين میباشد.
ولی يك مسلمان با توجه به اين كه كتاب مقدس دينی اش، قرآن، مستقيما از جانب خدا آمده و دست بشر در آن هيچگونه نقشی نداشته و الفاظش بدون دستكاری و تغيير به او رسيده، و كتابش نيز برای خواندن فهميدن و فهماندن نازل شده(33) و آن كتاب نيز ادعا دارد كه بيانگر همه چيز است(34) و به زبان فصيح قابل فهم و دارای دلالتهای روشن و غير قابل خدشه است آنگاه معتقد بودن به اين دين با تفسير و برداشتی از آن كه با اين كتاب دارای اين ويژگیها مخالفت و ناسازگاری داشته باشد امری متناقض و پارادوكسيكال میباشد بنابراين قرائتها، تفسيرها و برداشتهای مجاز، برای يك مسلمان، در حدودی است كه با صراحتهای قرآن ناسازگار نباشد و به عبارت صريحتر قرائتهای گوناگون از اسلام برای مسلمانان، به گستردگی قرائتهای مختلف يهوديان و يا مسيحيان از دين خود نيست.
بله، غير مسلمان، غير آگاه به مبانی اسلام میتواند قرائتها و تفسيرهای مخالف قرآن از اسلام داشته باشد زيرا برای وی آن گونه كه قرآن برای يك مسلمان ثابت و متقن است، ثابت نمیباشد بنابراين تناقضی پيش نمیآيد كه روح دين را – به گمان خودش – از جای ديگری بفهمد كه آن فهم از دين مخالف صريح قرآن باشد و چون قرآن برايش اين گونه كه برای ما ثابت است ثابت نمیباشد، به توجيه آن و يار رمزی دانستن آن متوسل شود، ولی مسلم است كه آنچه او از كانال غير قرآن فهميده اسلام حقيقی نيست.
حال سئوال اين است كه تفاوت قرائتهای گوناگون از اسلام كه در چارچوب خاصی محدود شد، با اجتهاد، كه آن نيز در درون دين و درجات خاصی محدود است، چيست؟ آيا قرائتهای مختلف همان اجتهاد نيست؟
جواب: برای پاسخ به اين سئوال بايد دو اصطلاح اجتهاد و انتخاب روشن گردد و حد و مرز هر يك معين گردد تا علاوه بر تفاوت قرائتهای مختلف با اجتهاد، گستره قرائتهای مختلف از دين نيز روشن گردد.
الف: اجتهاد در لغت به معنای بذل مجهود است برای پيدا كردن مقصود از راه استدلال(35) ولی در نزد فقيهان اجتهاد آن است كه فقيه، تمامی تلاش و كوشش خود را به كار گيرد تا از دليلهايی كه در درون دين، مورد قبول است حكم يك فرع فقهی را به دست آورد(36)
بنابريان مجتهد در فقه به احكام فقهی نگاهی درون دينی دارد و در محدوده ادلّه خاص خويش كه عبارت از قرآن، سنت، اجماع و عقل است كاوش میكند.
نكتهها:
1- عقل دارای اطلاقات گوناگون، معانی متفاوت و جايگاهها و مراحل متمايزی است.
در مرحلهای اساس شريعت و دين بر عقل است و با عقل حقانيت پيامبر خدا )ص( روشن میشود و در اين مرحله عقل معيار حق و باطل است، يعنی عقل، دليلهای خدا باوران و خدا ستيزان را مینگرد و مثلاً ادله گروه اول را ترجيح میدهد و تشخيص میدهد كه خدا مداری امری عاقلانه است پس آن را قبول میكند و سپس در ويژگیهای خداوند دقت میكند و پی به حكمت، علم، قدرت و… ساير صفات او میبرد و میفهمد كه خدای حكيم قادر دانا، انسان ضعيف گمراه را در بیراهه رها نمیكند. بنابراين حتما به وسيلهای او را راهنمايی میكند و از اين طريق پيامبر خدا و كتاب خدا ثابت میشود، سپس با استفاده از جملات كتاب و جملات پيامبر خدا، حجيت سخنان ساير معصومان، يا حجيت اجماع و غيره ثابت میشود.
بنابراين اولين حجت و محكمترين حجتها عقل است و حجت قرآن و سخنان پيامبر خدا و ساير معصومان با استفاده از آن بدست میآيد.
اما مرحله ديگر از عقل عقلی است كه يكی از حجتهای چهارگانه است و در كنار اجماع، سنت و كتاب قرار دارد كه در بحث ملازمات عقلی، تزاحم، ضد و… از آن استفاده میشود.
بنابراين نمیتوان از آمدن كلمه عقل در ضمن ادله فقيه استفاده كرد و اجتهاد فقيه را برون دينی دانست.
2- همان گونه كه میتوان در فقه، مجتهد داشت و تعريفش گذشت در رشتههای ديگر اعم از تفسير، فلسفه، كلام و… نيز میتوان مجتهد داشت ولی امروزه وقتی كلمه اجتهاد يا مجتهد شنيده میشود بيشتر اجتهاد در فقه و اصول در نظر میآيد زيرا كه به نظر برخی اجتهاد كامل، در فقه، اجتهاد ساير رشتهها را به عنوان مقدمه و پيش نياز، در درون خود دارد. بنابراين نمیتوان اشكال كرد كه چون فلسفه، برون دينی است مسلما اجتهاد در آن نيز برون دينی است پس مجتهد شخصی است كه با ادله برون دينی نيز سروكار دارد. زيرا پاسخ داده میشود كه اجتهاد متعارف امروزين در فقه و اصول است و بسياری از فقهاء اساساً به خواندن فلسفه نظر خوشی ندارند، و خودشان نيز فلسفه نخواندهاند و با اين حال كسی در اطلاق لفظ مجتهد به وی شك نمیكند.
نتيجه:
اگر چه اجتهاد در لغت معنای عام دارد و هر كوششی را فرا میگيرد و از جمله كوششهای علمی در هر رشته، و از جمله سعی و تلاش برای فهميدن يك دين و تفسير آن و تلاش در هماهنگ نشان دادن اعضای آن نيز اجتهاد است ولی اصطلاحاً اجتهاد به تلاش و كوشش برای يافتن دليلهای درون دينی برای يكی از احكام فرعی فقهی میباشد.
ب: انتخاب: در لغت به معنای برگزيدن است و معنای اصطلاحی خاص نيز ندارد بنابراين انتخاب دين يا روش، برگزيدن آن میباشد. حال مبنای اين برگزيدن چيست؟ به نظر میرسد انتخاب صحيح آن است كه بر اساس عقل و فطرت باشد و دين يا راه و روشی را برگزيند كه نيازهای جسمی و روحی فرد را تامين كند، سعادت دنيا و آخرت او را تضمين نمايد و… اما انتخابهای ديگر نيز اگر چه بر اساس عواطف، احساسات، شهوت و… باشد ولی به هر حال انتخاب نام دارد.
بنابراين انتخاب يك دين از ديدگاه ما وقتی صحيح و منطقی است كه بر اساس عقل و منطق باشد به گونهای فرد كه بتواند از انتخاب خويش دفاع كند و به همين جهت دين پذيری تقليدی از ديدگاه ما مفيد نيست و معمولا مراجع تقليد در ابتدای توضيح المسائل خود مینويسد »عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روی دليل باشد(37)» البته برخی از آنان – شايد برای راحتی مكلف – فرمودهاند: يقين به اصول دين كافی است(38).
ولی به هر حال دليلی كه انسانها برای انتخاب دين به آن تمسك میكنند حتما برون دينی است يعنی با مطالعه دينها پژوهشگر در میيابد كه يكی از آنها عاقلانه، عادلانه، مطابق فطرت، برآورنده نيازها، واقع نگر، مطابق عواطف و… میباشد آنگاه آن را انتخاب میكند اما با صرف فرمان درونی يك دين كه »بايد مرا انتخاب كنيد و مرا بپذيريد و گرنه به جهنم میرويد« نمیتوان دينی را پذيرفت و آن سخن را شاهد و دليل پذيرش آن دين قرار داد. مرحوم آيه الله ايزدی نجف آبادی میفرمود:
برخی از ناآگاهان میگويند: »اجماع داريم كه خدا وجود دارد« يا »دانشمندان اجماع دارند كه شناخت خداوند واجب است.«
در حالی كه به اين گونه استدالال كنندگان بر وجود خدا بايد گفت:
اگر كسی خدا را قبول نداشت و منكر شد، انكار اجماع برای او راحتتر است بنابراين نمیتوان با اجماع علما يك مطلب عقلی را ثابت يا رد كرد، بحث فلسفی عقلی، دليل خاص خودش را خواستار است و بايد به همان متوسل شد و آن دليل حتما برون دينی است.
نتيجه:
برای انتخاب دين، اگر چه بايد اديان متعدد و مختلف را مطالعه و بررسی كرد ولی قبل از مطالعه و بررسی بايد معيارهايی برون دينی مانند عاقلانه بودن، عادلانه بودن و… را در دست داشت تا با توجه به اين معيارها بتوان دين خوب را از بد و دين خوبتر را از خوب تشخيص داد و سرانجام به پيروی از خوبترين و بهترين دينها ملتزم شد و اگر دينی از يك بُعد خوب بود و دين ديگر از بُعد ديگر، از هر يك همان بُعد خوب آن را پذيرفت.
بنابراين اجتهاد در دين امری درون دينی و در سايه دليلهايی است كه در آن دين پذيرفته شده و در جای خود ثابت گشته است ولی نتخاب دين، تنها در سايه ادله و معيارهای برون دينی امكانپذير است.
از اينجا جايگاه قرائتهای مختلف از دين روشن میگردد كه در دايرهای محدودتر از انتخاب دين و فراتر از اجتهاد در دين میباشد.
كسی كه قرائت يا برداشت خاصی از يك دين را مطرح میسازد و به آن قرائت خاص معتقد میگردد در واقع اعلام میكند كه پس از بررسی اديان، اين دين را مطابق با معيارهای از پيش تعيين شده دانستهام و سپس در ميان برداشتهای گوناگونی كه از اين دين امكان داشته با معيارهای برون دينی و درون دينی، اين قرائت را برگزيدهام پس در برگزيدن قرائتی از دين، تنها به معيارهای برون دينی اكتفا نكرده است تا انتخاب محض باشد و به دليلهای درون دينی محض نيز تكيه نكرده تا اجتهاد اصطلاحی محض باشد بلكه با توجه به هر دو، برداشتی از دين را قبول نموده است.
اشكال:
در اجتهادهای فقهی نيز مقدار دلالت هر دليل، با دليلهای درون دينی و برون دينی، در علم اصول الفقه مشخص میشود و مثلا در آنجا ثابت میشود كه ظاهر الفاظ قرآن حجت است و سنت – يعنی قول، فعل و تقرير معصوم – حجت است و… بنابراين قرائت و برداشتهای گوناگون از دين همان اجتهادهای متفاوت در دين است.
جواب:
اگر دايره اجتهاد به اين حد گسترش يابد كه پيرامون دليليّت دليلها و لزوم آنها بحث گردد میتوان آن را با قرائتهای گوناگون از دين يكسان يا بسيار نزديك به يكديگر دانست.
ولی عملا اين طور نيست و اجتهادها معمولا در چارچوبی بسيار محدود صورت میگيرد يا حداقل امروزه و در اين اواخر به چنين بلايی گرفتار شده است.
قبلا پيدا میشدند افرادی كه مبانی اجتهادی بسيار مختلفی داشتند مثلا يكی خبر واحد را حجت نمیدانست و تنها به اخبار متواتر يا همراه با قرائن – يعنی خبر يقينی عمل میكرد، ديگری انسدادی بود و به مطلق ظن عمل میكرد و آن را حجت میدانست ولی از زمان مرحوم شيخ انصاری، معمولا مه، چارچوبهای مشخص شده توسط او را پذيرفتهاند و در محدوده بسيار كم، كه قابل اعتنا نيست، اجتهاد میكنند و آن هم مربوط به موارد شك است نه در چند و چون امارات.
مثلا برايشان مسلم و يقينی شده كه احكام در لوح محفوظ هستند و روايتهای ائمه اطهار)عليهم السلام( راههای نماياندن لوح محفوظ است و به دنبال آن میگويند اگر مجتهد به لوح محفوظ رسيد مصيب است و دارای دو ثواب و اگر اشتباه كرد و به لوح محفوظ نرسيد تنها يك ثواب دارد و بنابر نظر آنان در هر مورد يك لوح محفوظ وجود دارد.
اما اين مطالب جای بحث دارد زيرا شايد لوح محفوظ همچون كلی باشد كه بر تمام جزئيات قابل انطباق است و عين هيچكدام نيست مثلا چطور كلی حيوان بر انسان و بر پشه منطبق است كلی نماز نيز بر نماز بدون سوره، با سوره با وضوی تقيهای، با وضوی صحيح، با آمين، بدون آمين و… بر نماز مسلمانان و عبادت مسيحی و… منطبق است و طيف وسيعی از نمازها كه تنها دارای مشتركات تمامی مذاهب يا اديان باشد، را شامل میشود، ساير عبادات و ساير اعمال و عقايد نيز به همين گونه.
و به عبارت ديگر همان گونه كه در جهت نمايی و هدايت، دينها همانند نيستند و تورات و انجيل نورند ولی قرآن بر آنان سيطره دارد(39) در عبادات نيز هر عبادتی با لوح محفوظ مطابق است و تقرب آور است. ولی هر مذهب درجهای از تقرب را میخواهند و اعمال شرايط خاصی را طلب میكنند چون كلی حيوان كه برای انسان شدن شرايطی را میطلبد كه برای پشه بودن آن شرايط را نمیخواهد و در عوض به شرايط ديگری نياز دارد.
و شايد به همين جهت خدواند فرموده: »لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا(40)» برای هر يك از شما شريعت و راه روشن قرار دايم.
به هر حال اگر در احتهاد به اين گونه بحثها پرداخته شود و از حالت انحصاری بنی حق و باطل خارج شوند و برای حقانيت درجه قائل شوند، اين همان حجيّت قرائتهای مختلف است كه مورد نظر ماست ولی تا مادامی كه هر يك در اصول به يك دليل تمسك میكند و به طور جدلی بقيه را باطل میداند نمیتوان آن را با قرائتهای مختلف يكسان دانست. و نه میتوان آن را باب مفتوح اجتهاد ناميد زيرا اموری را كه هيچكدام يقينی نيست متيقن فرض كردن و آنها را به عنوان چارت و چارچوب اصلی مشخص نمودن و غير يك طرز فكر خاص، را حق ندانستن اموری است كه با اجتهاد مفتوح سازگار نيست.
حجيّت قرائتهای مختلف از قرآن
فرضيه:
بعد از اين كه معلوم شد قرائتها و تفسيرهای مختلف از دين ممكن و جايز است – اگر چه دارای حد و مرزی است و مثلا نمیتوان از دين توحيدی، تفسير سراسر شرك آلود داشت – و معلوم شد كه متدينان به يك دين – و حتی غير متدينان به آن – ممكن است از وجه نظرهای گوناگون به يك دين نظر بيفكنند
و حال میگوييم میتوان اين تفاوت انظار و تفاوت برداشتها را منتسب به خداوند دانست زيرا اگر او میخواست دينش تنها به يك صورت فهميده شود زمينهها، استعدادها، علاقهها و فهمها و… را متساوی قرار میداد و الفاظ و جملات دارای يك معنای صريح و واحد را به كار میبرد ولی همين تنوع و اختلافها همان گونه كه در تكوين نقش دارد و جهان تكوين را رنگارنگ، زيبا و دلپذير قرار داده(41) به همين گونه، تنوع در فهم دين، ارائه برداشتهای مختلف از دين و استدلالی كردن آن برداشتها، يا عاشقانه نمودن و عاطفی نمودن آنها، خودش زيبايی خاصی به جهان تشريع میبخشد وقتی انسان میشنود كه يك آيه قرآن دارای بيش از يك ميليون احتمال است(42) به انسان بهجت خاصی دست میدهد اگر چه سرانجام بيش از ده احتمال معقول از آن به دست نيايد يا وقتی میشنود فهمهای مختلف فرقههای مسلمانان را به دهها و بلكه صدها تقسيم مینمايد ولی سرانجام يك واحد منسجم را تشكيل میدهند كه در مكه يا در عرفات تجلی میيابد وقتی انسان آنان را در آن حالت میبيند فراز دعای امام حسين)ع( را بیاختيار زمزمه میكند: اليك عَجَّتِ الاَصواتُ بِصُنُوفِ اللُغات.(43) آنگاه به ذهنش میرسد كه نظام تكوين و تشريع از اين جهت نيز هماهنگ است و همان گونه كه به انسانها نژادها و زبانهای متفاوت داد تا شناخته شوند(44) به آنان دينها، آيينها و بلكه مذهبهای مختلف داد تا را مفاهمه و گفتگو بين آنان باز باشد و پيوسته طريق تكامل و تعالی را بپيمايند.
اين آنچه ابتدا به ذهن انسان میرسد ولی بايد با استدلال پيش رفت و با بررسی آيات قرآن و ساير ادله يافت كه آيا دليلی بر حجيت قرائتهای مختلف از قرآن وجود دارد؟
نكتهها:
الف( هر دليلی كه برای حجيت قرائتهای مختلف از قرآن ارائه شود توان دليل بودن برای حجيت قرائتهای گوناگون از اسلام نيز خواهد بود.
ب( هر آيه يا مجموعهای از آيات كه يك پاراگراف را تشكيل میدهند يك يا چند مطلب يقينی را بيان میكند كه در آن هيچ كس، هيچگونه شك يا شبههای ندارد، همچنين برخی مطالب است كه از اجزاء جدا ناشدنی دين و قرآن است كه هيچكس در آنها شكی ندارد يا شك در آنها با قبول آن دين منافات دارد.
اموری نظير وچود خداوند، توحيد او، بدی شرك يا، علم ،قدرت، حيات خداوند و… فرستاده شدن رسولانی از سوی او، خوبی عدل بدی ظلم، وجود قيامت، وجود پاداش و جزا، خوبی نماز و روزه، سفارش به آن خوبی خضوع و خشوع برای خدا و… و دهها و بلكه صدها از اين گونه مطالب در قرآن يافت میشود كه همه مراجعه كنندگان به قرآن از آيات مربوط آن همين گونه میفهمند و در اين گونه امور شك و شبههای نيست و بحث جواز قرائتهای مختلف يا جايز نبودن آن شامل اين امور نمیشود. و به عبارت ديگر اين امور از دايره تفسير بيرون است زيرا كه از امور تصريح شده و از پایهای اساسی است و در اصل آنها هيچ كس شكی ندارد.
ج( هر يك از امور ذكر شده در دين يا قرآن خودش دارای مراتب است و ممكن است برخی مراتب آن را كسی قبول نداشته باشد كه اين بحث ديگری است مثلا ممكن است دو نفر به وجود خدای سبحان معتقد باشند ولی يكی خدا را موجودی مانند ساير موجودات بداند كه حجمی را اشغال میكند و در بالای عرش در آسمانها جای دارد و.. اما ديگری بگويد حجم داشتن يا بر عرش و كرسی نشستن يا در جايی بودن و در جای ديگر نبودن، نقص است و نقص در خداوند جای ندارد وبنابراين او وجود دارد ولی حجم ندارد و تنها در بالای آسمانها و در عرش نيست و…
يا پيرامون نماز و روزه هر دو بگويند نماز خوب است ولی يكی آن را از مهمترين واجبات بداند كه به هيچ نحو نبايد ترك شود ولی ديگری نماز را خوب بداند ولی بگويد اين عبادت مورد سفارش خداست تا هرگاه نيازمند او شوی و يا گرفتاری و اشتغال خاص ديگری نداشتی، برای ملاقات با او اين گونه سخن بگويی، اما نماز يك واجب دائمی هر روزی نيست بلكه وجوبش شرايط خاصی را میخواهد. و از اين قبيل اختلاف نظرها.
»موضوع قرائتهای مختلف«
اكنون كه بحث تفسيرها و قرائتهای مختلف از قرآن مطرح است، سخن در مباحث ريزتر، دقيقتر و لطيفتری است كه همگان با همان نگاه ظاهری از قرآن ادراك نمیكنند يا اگر از ظاهر يك آيه چيزی بفهمند در آيه ديگری احتمال مخالفش وجود داشته باشد. و ادراك آنها نيازمند به درك و ظرافت خاصی است.
در نظير اين گونه امور است كه ديدگاهها، گوناگون میشود، كسی به لطيفهای از لطايف قرآن توجه پيدا میكند، ديگری منكر آن است و میگويد آيه در مقام بيان اين نكته نيست و سومی در حالت شك و دو دلی به سر میبرد و چهارمی از همان لفظ و علامت، لطيفه ديگری غير از آنچه كه اولی فهميده بود میفهمد حال سخن اين است كه آيا آيه هيچ لطيفه و نكته ظريفی خارج از محدودهای كه توده عوام میفهمند ندارد يا تنها يك نكته دارد كه اولين فرد فهميد يا به هر حال تنها يك نكته دارد چه آن را اولی بفهمد يا دومی؟ يا اين كه هر دو را بيان میكند؟ و يا صورتهای ديگری متصور است؟
همچنين در مورد صفات و ويژگیهای خدا، يا شرايط و جزئيات و اجزاء نماز آيا با اشارهها و لطايف، تمام يا برخی از ويژگیها را بيان میكند يا اصلا بيان نمیكند يا تنها برای افراد خاصی تمام مطالب را بيان میكند؟
اينها اموری است كه بحث قرائتهای مختلف را پيش میآورد نه امور روشن و بديهی غير قابل شك و ترديد.
صورتها و احتمالات
در ابتدا چند صورت متصور است:
1- تنها يك قرائت از دين صحيح است و متن قابل قبول دين – مثلا قرآن يا حديث – تنها يك معنای صحيح و حق را در بر دارد و ارائه میكند »تك معنايی« و غير از آن هر معنای كه از آن فهميده شود باطل است حتی اگر چه گفته شود كه بدفهمان و كسانی كه معنای ديگری از متن فهيمدهاند چون علم و امكانات كافی نداشتهاند معذورند ولی معزور بودن يعنی اين كه گناهی مرتكب نشدهاند اما معنايش صحت راه و مرام آنان نيست.
2- دين دارای جلوههای گوناگون است و برای هر گروه و نحله جلوه خاصی دارد و بسته به اين كه افراد و انسانها تا چه حدی از رشد و كمال رسيده باشند ادراكی از دين دارند و آن ادراك از دين، تنها برای ادراك كننده آن درست است و صحيح و از او در آن مرحله همان فهم و برداشت انتظار است و به تفسير و برداشت بالاتر، مكلف نيست دقيقا قرآن همچون طبيعت است كه در آن انواع ميوه و خوراكیها و انواع ديدنیها نظير كوه و دشت و صحرا وجود دارد و همه در جای خود زيباست و تركيب آنها نه تنها نيازهای همه گروههای انسانی را بر آورده میسازد بلكه هر انسانی به يكی از آنها گرايش دارد و جهان طبيعت سليقهها و روحيات همه را در نظر میگيرد و همه را اشباع میسازد.
به همين گونه دين كامل – اسلام – و مانيفست و متن اصلی آن – قرآن – همه گروهها و افراد را بر سر سفره گسترده خود ميهمان میكند و همه را بهرهمند میسازد به گونهای كه آنان كه اهل عقل و منطقند قرآن را كتابی منطقی میبينند و آنان كه اهل عواطف و احساسات هستند قرآن را كتابی عاطفی میيابند و به همين گونه اهل ادب يا اهل عرفان يا… قرآن را شاهكار آن ميدانها میبينند و با آن تعامل دارند.
بنابر اين هر گروه يا هر فرد برداشت خود از قرآن را حق میداند و در همان بعد نيز قرآن با وی سخن دارد ولی متعرض گروه ديگر نيست تا آن را رد يا تأييد كند به طور مثال فقيه احكام فقهی قرآن را میفهمد و بيان میكند و وجوب و حرمت آن را اعلام میكند اما موسيقيای كلام، ريتم خاص آن، سبك حماسی يا غزلی آن را نه توجه میكند و نه میتواند تكذيب يا تأييد كند و يا حكم حرمت يا وجوبی بر آن بار كند، زيرا هنوز موضوعش برايش محقق نشده تا حكمش را بتواند، بيابد و اعلام كند.
نتيجه اين كه طبق اين تصور، دين، يا متن مورد نظر دين میتواند چند منظوره باشد و از هر منظر برای گروه خاصی سخن داشته باشد و اين گروهها چون كاملا متباين هستند و هر يك از منظر خاص به كتاب دينی مینگرند نمیتوانند تاييد تكذيب تصحيح و يا ابطال راه و روش گروه ديگر را عهده دار شوند، بلكه تنها میتوانند راه و روش گروه خود را تأييد يا تكذيب كنند. و به عبارت صريحتر قرآن برای هر گروهی نظير فيلسوفان يا عارفان و… خق خاصی را قائل است و هر گروه با انتساب به آن خود را حق و مطابق با قرآن میداند و هيچ نحلهای حق تكذيب نحله ديگر را ندارد چون در تخصصش نيست ولی در هر گروه حق و باطل، خوب و خوبتر، صحيح و فاسد و… به معنای كامل كلمه وجود دارد.
پس فقيه اگر چه نمیتواند موسيقيای قرآن يا فهم فيلسوفانه يا عارف مآبانه آن را تاييد يا تكذيب كند ولی میتواند فهم فقهی فقيه ديگر از مطلبی را تاييد يا تكذيب كند.
و به بيان ديگر آيهها از ديد فقهی تنها يك مطلب صحيح را میگويند و از آن ديدگاه اگر مطلب ديگری غير از آن مطلب صحيح، از آيه برداشت شود باطل است.
و از ديد عرفانی نيز آيه تنها يك مطلب صحيح را ارائه میدهد و مطالب عرفانی ناسازگار با آن را رد میكند پس فهمها و قرائتهای مختلف در اساس مورد قبول است ولی در فروع و جزئيات خير.
3- صورت ديگر آن است كه همان گونه كه صاحبان نحلههای گوناگون هر يك بر سر سفره قرآن نشسته و از آن بهرمند میشوند و هيچيك نمیتوانند صاحبان نحله ديگر را از برداشتهای خود باز دارند يا آنان را در آن برداشت تخطئه كنند افراد داخل در يك نحله و يك سبك نيز نبايد آنان را كه فهم ديگری – برتر يا دونتر – دارند تكذيب كنند زيرا كه اگر فقيهی يا عارفی ندانست كه ديگری نكته برتر و بالاتری كشف كرده است راهی برای تكذيب او ندارد و اگر آن نكته را دانست و ادراك كرد و دليل و مدرك او را بررسی كرد و فهميد كه آن مطلب با دليل متقن ديگری ناسازگار است، در اين صورت معلوم میشود كه آن نكته برداشت شده نكته نبوده است و طبعا كشف كننده نكته، از كشف خود دست بر میدارد و اگر امر مشتبه بود – كه معمولا اين چنين است – و دليلها در عرض هم واقع شد و بطلان يكی از آنها روشن نشد آن نكته در صحنه خارج باقی میماند و اين همان تائيد قرائتهای متفاوت است و آن نكته میماند تا با مرور زمان تكذيب يا تأييد شود.
ولی به هر حال، ادراك كننده نكته جديد، هيچگاه راهی برای تكذيب آنان كه آن نكته را نفهميدهاند ندارد زيرا او تنها میتواند بگويد ديگران به اين نكته نرسيدهاند نه اين كه آنان باطل فهميدهاند و باطل گفتهاند و آنان كه آن نكته را نفهميدهاند نمیتوانند بگويند چون آن نكته را ديگری فهميده باطل است، يا چون فراتر از فهم ماست پس باطل است.
»دليلهای حجيت قرائتهای مختلف از دين«
پس از تصور انواع قرائتهای از اسلام، طبعا بايد به سراغ دليلها، رفت تا روش شود با كداميك از ديدگاها سازگار است.
1- دليل عقلی
برخی تصور میكنند كه در همه جا و هميشه هر ايده و فكری بين حق و باطل، يا صحيح و فاسد دور میزند و هر فكر و عقيدهای يا صحيح است يا باطل، و هيچگاه نمیتوانند تصور كنند كه خوب، خوبتر و خوبترين و همچنين بد، بدتر و بدترين در حيطه امور اعتقادی، علمی و دينی نيز جای دارد و مورد قبول است.
به عبارت ديگر، همانگونه كه ادراكات افراد متفاوت است و همه در يك سطح از آگاهی يا در يك سطح از استعداد نيستند به همين گونه، اعتقادات آنان در بعد دينی نيز يكسان نيست. حتی امروزه ثابت شده كه خود واقع نيز گاهی متفاوت است و به صورت مطلق، در همه جا وجود ندارد. مثلا دانشمندان فيزيك میگويند: در امور بسيار ريز و همينطور بسيار سريع نظير اتم و نور نسبيت حاكم است.
حال سخن اين است كه در معارف دينی و عقايد نيز در امور فرعی و غير اصلی، نسبيت حاكم است و نبايد به دنبال مطلق )به معنای غير نسبی( گشت و نبايد به فكر تعيين حد و مرز دقيقی بود كه خارج از آن حد و مرز و لو به مقدار يك سر انگشت، خارج از دين و ديانت باشد و كسی كه به مقدار يك ميلی متر از مسير خارج شده همانند كسی باشد كه يك متر از مسير خارج گشته و هر دو مانند كسی باشند كه فرهنگها از مسير خارج است.
مثلا در بحث اسلام و كفر، منكر خدا يا نبوت و يا معاد را كافر میناميم ولی كسی كه اين اصول را قبول دارد ولی در ساير امور شك دارد و يا منكر است و مثلا میگويد »خداوند رحيمتر از آن است كه به بندگانش روزه يا نمازی را تكليف كند« كافر نيست. بنابراين قرائتهای مختلف از فروع دين از اثبات كامل آنها تا نفی كامل آنها اگر به گونهای نباشد كه انكار اصول سه گانه فوق منجر شود شخص را از جرگه اسلام خارج نمیكند يعنی مسلمانی كه شهادتين را معتقد باشد ولی نماز نخواند و ساير اعمال عبادی را انجام ندهد و ريزكاریهای خداشناسی و ادله دينی را وارد نباشد يا قبول نداشته باشد از جرگه كافران خارج است و در جرگه مسلمانان داخل است ولی هيچگاه او نظير، نماز خوانان و معتقدان به فروع نيست.
به عبارت ديگر انسانها میتوانند مسير به اسفل االسافلين يا به اعلی عليين يعنی مسير تا بینهايت بدی و تا بی نهايت خوبی را بپيمايند، میتوانند بدترين اعتقادات و بدترين اعمال را داشته باشند و میتوانند از هر كار و عقيدهای تهی باشند و میتوانند بهترين عقايد و بهترين اعمال را داشته باشند.
اگر صفر را نقطه مركز قرار دهيم و مراد از آن كسی باشد كه فرض شود، هيچ عمل و اعتقاد مثبت يا منفی ندارد همانند كودك آنگاه كسی كه اولين مرحله اعتقاد را با اعلام به شهادتين اقرار كرد مسلمان است و هرچه در بعد اعتقاد و عمل بكوشد بيشتر پيش میرود و كاملتر میشود. به همين نحو هر چه از صفر به طرف منفی حركت كند مثلا به بتپرستی اعتراف كند، شراب بخورد، مردم آزاری كند و يا… در مسير كفر گام برداشته تا سرانجام در بعد اعتقادات سخيفترين و در بعد عمل، بدترين را عهده دارد شود.
بنابراين اسلام و كفر هر يك دارای مراتب متعددی است كه اگر يك خط فرض كه از منهای بینهايت يا بعلاوه بینهايت را به عنوان نمايش دهنده و ترسيم گر آن دو در نظر بگيريم كه نقطه مركزی آن صفر باشد انبيا و اوليا در طيف مثبت بینهايت قرار دارند و فرعون و ابوجهل و شداد و… در طيف منفی بینهايت قرار دارند و ساير مردم به تناسب عقايد و اعمالشان در نقطه نقطه اين خط قرار میگيرند.
در بعد عقايد و معارف، شناخت حق، اعتراف به آن، دقت در شناخت، شناخت انبيا و اوليا و… شخص را از صفر به سوی مثبت بینهايت سوق میدهد. همچنين اعمال نيكو نظير صله رَحِم، خدمت به خلق، عبادت برای خالق و… انسان را به سوی مثبت بینهايت سوق میدهد(45)
بنابراين روشن است كه همه كافران متساوی نيستند و همه مسلمانان نيز هم رتبه نيستند كه اين مطلب را به وضوح، عقل هر فرد ادراك میكند و برای اثباتش نيازی به دليل نيست و بر فرض نياز به دليل شرعی، تنها آياتی كه حسابرسی در قيامت و دركات جهنم و درجات بهشت را بيان میكند كافيست زيرا اگر افراد تنها به خوب و بد يا مسلمان و كافر تقسيم میشدند و ساير امورشان دخالتی نداشت بايد فقط يك جهنم باشد و يك بهشت و بدون حسابرسی، تمام جهنمايان در يك سطح از جهنم و تمام خوبان در يك مرتبه از بهشت قرار گيرند و اساسا حسابرسی دقيق لازم نباشد، تنها به كفر و اسلامشان نگاه شود، آنگاه لازم میآيد كه بسياری از آيات قرآن لغو باشد.
باز ديده میشود كه قرآن انسانها را به مسلمان، مؤمن، با تقوا، با ورع، زاهد، عفيف، و اصل به مرحله علماليقين، عين اليقين، حق اليقين و يا اصحاب اليمين، مقربان، سبقت گيرندگان در كار خير، ابرار، صاحبان علم، صاحبان حكمت و… تقسيم میكند و در بعد منفی نيز از الفاظی نظير، عنود، كفور، مشرك، كافر، اصحاب شمال، دنيا پرست، جاهل، غير عاقل، و… نام میبرد كه نشان میدهد متساوی دانستن همه كافران با يكديگر يا هم مسلمانان با همديگر درست نيست و همچنين نشان میدهد كه هر يك از اين اسامی اسم نقطه خاص از خط مثبت بینهايت يا منفی بینهايت نيست كه مثلا گفته شود تا اين نقطه فرد مؤمن است و تنها و تنها در اين نقطه به مرحله تقوا میرسد يا تا اينجا از اصحاب يمين است و تنها در اين نقطه به مقربان میرسد، خير،اين گونه نيست كه به جای نقطه بايد طيفی وسيع همانند ميدان مغناطيسی تصور كرد تا نشان دهد ايمان هر چه تقويت شود به تقوا نزديكتر میشود و هر چه هر دو قویتر شوند به مرحله بالاتر نظير عصمت نزديكتر میشوند.
و در بعد منفی نيز همين گونه است.
به نظر میرسد كه اگر بخواهيم تشبيه معقول به محسوس كنيم و در قالب شكلهای هندسی مراحل مختلف را نشان دهيم، استفاده از مخروطی كه رأس آن روی نقطه صفر باشد و قاعده آن در بینهايت باشد شكل مناسبی است )عكس آنچه همه تصور میكنند( تا نشان دهد انسان هر چه بالاتر رود و درجات كمال بيشتری را طی كند گستره وجودی بيشتری پيدا میكند و عمل و علم بيشتری را به خود اختصاص میدهد تا به بینهايت برسد كه در هر جهت غير متناهی است نوری گسترده، علمی گسترده و عصمت گسترده و…
نه آن گونه كه برخی مخروطی را تصور میكنند كه قاعدهاش مردم هستند و در درجه بالاتر نخبگان و در درجه بالاتر نخبگان نخبگان، تا به راس هرم يا مخروطی برسند كه يك شخص است هرم و مخروطی كه آنان در نظر میگيرند برای توجيه رياست و مرئويست و چگونگی رسيدن دستور از مافوق به پايينترهاست. اما مخروطی كه ما در نظر گرفتيم كاری به كثرت و قلّت افراد ندارد بلكه مربوط به كمالات و كسب آنهاست. ابتدا انسان هيچ كمالی ندارند و همه در نقطه صفر متمركزند سپس هر كس محور مختصات را میگيرد و به شكل مخروطی بالا میرود و هر چه بالاتر میرود از هر نظر گستردهتر میشود، علم بيشتر، تقوای بيشتر، خدا ترسی بيشتر، عبادت بيشتر، خالصتر و…
تا به وجود مطلق بهت بسيط كه دارای هيچ قيدی نيست و از هر جهت نا محدود است برسد – يعنی تجلی و ظل كامل خداوند – آن وجود بسيط چون از هر جهت بینهايت است خوبی و گستره تمامی موجودات زيرين را دارد و حدها و محدوديتهای موجودات زيرين را ندارد و به همين جهت با اين كه كاملتر است ولی به همه موجودات زيرين نظر لطف و عنايت دارد و از هيچكدام آنها بيش از توانشان انتظار ندارد. بعدا دوباره به اين بحث برمی گرديم.
حال كه معلوم شد افراد تنها به مسلمان و كافر، تقسيم نمیشوند و بلكه مسلمانها مراتب و درجات فراوانی دارند و كافران نيز دركات فراوان و متعددی دارند به سراغ منشا آن درجات و دركات میرويم و منشا آنها چيزی جز امور اين جهانی – يعنی عقايد و اعمال – نيست و عقايد يا همان قرائت برداشت يا تفسير از دين است و يا اينكه قرائت نقش تعيين كنندهای در اعتقاد فرد دارد.
كسی كه قرائت خاصی از دين دارد يعنی اعتقادش نسبت به دين اين چنين است و عمل عبارت از اعمال عبادی و اجتماعی است كه فرد با توجه به اعتقاد خويش انجام میدهد.
بنابراين معلوم میشود كه عقايد و اعمالی كه در درون اسلام جايز است بسيار زياد و متنوع میباشد به گونهای كه طيف وسيعی از صفر تا مثبت بینهايت را پر میكند. و هر يك از مسلمانان بر حسب مرتبه عقيدتی خود و عملی كه انجام میدهند مرتبهای را كسب مینمايند البته مقداری از همين مراتب برای افراد غير عنود و غير لجباز ساير فرقههای متدين و خدا پرست نيز وجود دارد.
قرآن میفرمايد: ان الذين آمنوا و الذين هادو و النصاری و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون(46)
همانا كسانی كه )به اسلام( ايمان آورده و كسانی كه يهودی شدهاند و مسيحيان و صابئان، هر كس به خدا و روز باز پسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمی بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد.
اين آيه كه نظيرش نيز در قرآن موجود است(47) نشان میدهد كه برای پاداش خوب آخرتی دايره از آنچه تا حال بيان شد نيز وسيعتر است كه توضيح آن ساير بحثها بويژه تكثر گرايی به نحو مشروحتری خواهد آمد – ان شاء الله تعالی – ولی در اينجا همين مقدار بايد دانست: مثالی كه زده شد و انسانها در مركز محور مختصات دانسته شدند تا خودشان با عقايد و اعمال به سوی بینهايت رهسپار شوند و هر چه بيشتر بالاتر روند گسترده وجودی بيشتری پيدا میكنند، شامل همه انسانها میشود و همه انسانها در نقطه مركز محور مختصات ايستادهاند و با ايمان به خدا و ايمان به روز جزا و كار نيكو راه به سوی كمال را شروع میكنند و اين طی مراحل كمال در انحصار مسلمانان نيست بلكه آنان نيز میتوانند از نردبان ترقی به سوی كمالات بالا روند البته رسيدن به بالاترين كمال در سايه مسلمان شدن امكانپذير است زيرا كه دين كاملتر از دين عيسی و موسی عليه السلام و بلكه كاملتر از تمامی اديان، دين اسلام است و آيه نيز به همين حقيقت اشاره دارد زيرا اين گونه افراد اندوه و ترس ندارند و به دوزخ نمیروند ولی كدامين درجه كمال را طی میكنند و در كدامين درجه بهشت مسكن میگزينند معلوم نيست و اين آيه با توجه به آياتی كه اعتقاد به اسلام و پيامبر اكرم و عبادتهای اين دين را موجب قرب الهی میداند نشانگر اين است كه بدون اعتقاد و عمل به اسلام، نمیتوان به اوج كمالات رسيد اگر چه مرتبهای از حقانيت و صحت برای اعمال و عبادتهای آنان مفروغ عنه دانسته شده است زيرا جزاها و پاداشهای اخروی قرار دادی نيست بلكه اتحادی يا علت و معلولی است و در واقع آنچه كه انسان در آخرت میبيند يا به آن میرسد نتيجه طبيعی اعمال و عقايد اين جهان است يا اساسا عين همين اعمال و عقايد است كه باز در فرصت مناسب در اين باره توضيحاتی خواهد آمد.
2- دليل عقلی با كمك نقل
الف: روايتهايی كه ثواب و عقاب را بر مبنای عقل و به مقدار عقل میداند نشانه آن است كه از عاقل خواسته شده كه با دقت بيشتری دين را بفهمد و به دستورات آن عمل كند در حالی كه جاهل )غير عاقل( چون آن دقتها را ندارد ثواب و پاداش كمتری دارد:
قال رسول الله )ص(: »اذا بلغكم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله فانما يجازی بعلقه(48)»
پيامبر اكرم )ص( فرمود: هنگامی كه از نيكويی حالت شخصی با خبر شديد در نيكويی عقلش دقت كنيد زيرا تنها به )مقدار( عقلش جزا داده میشود
در حديث ديگری كه حضرت صادق هفتاد و پنج لشكر عقل و هفتاد پنج لشكر جهل را بر شمرده در آخر فرموده:
لا يجتمع هذه الخصال كلها من اجناد العقل الا فی نبی او وصی نبی او مؤمن قد امتحن الله قلبه للأيمان و اما سائر ذلك من موالينا فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود حتی يستكمل…(49)
همه اين ويژگیها از لشكريان عقل، تنها در نبی يا وصی نبی يا مومنی كه خداوند قلبش را برای ايمان امتحان كرده جمع میشود. اما ساير دوستداران ما هيچيك از داشتن برخی از اين لشكريان خالی نيست تا آن را كامل گرداند و از جنود جهل پاك گرداند. آنگاه در مرتبه بالا با پيامبران و اوصيا خواهد بود و تنها با شناخت عقل و لشكريانش و اجتناب از جهل و لشكر يانش به آن مرتبه خواهد رسيد.
از اين فراز حديث چند نكته به دست میآيد از جمله اين كه:
1- با ادراك هر چه بيشتر، جنودِ عقلِ انسان كاملتر میشود و به درجه پيامبران و… نزديكتر میشود
2- هيچ يك از افراد معمولی تمامی جنود عقلی را در ابتدا ندارند ولی میتوانند با ممارست، شناخت و زحمت آنها را بدست بياورند.
باز در حديث ديگر آمده:
شخصی نزد حضرت صادق )ع( از عبادت، دين و فضل يكی از افراد سخن گفت: حضرت پرسيد: عقلش چگونه است؟ گفت: نمیدانم، امام فرمود: پاداش به مقدار عقل است. شخصی از بنی اسرائيل در جزيرهای عبادت میكرد كه آب و گياه و سرسبزيش زياد بود فرشتهای از فرشتگان به او گذر كرد و از خداوند خواست كه جايگاه اين عابد را ببيند و خداوند به او نشان داد، فرشته آن درجه را برای آن عابد كم دانست خداوند به فرشته وحی كرد تا به صورت انسان در آيد و با او همنشنی شود و فرشته چنين كرد، عابد پرسيد: تو كيستی؟ جواب داد: عابدی هستم كه از جايگاه و عبادتت با خبر شدم آمدم تا كنارت عبادت كنم.
آن روز فرشته با او بود، صبح روز بعد به او گفت: جای خلوتی داری، كه تنها برای عبادت مناسب است. عابد گفت: اين مكان تنها يك عيب دارد: فرشته پرسيد: آن چيست؟ گفت: خدايمان چارپايی ندارد، اگر الاغی داشت آن را میچرانديم تا اين علفها ضايع نشود. فرشته گفت: پروردگارت الاغ ندارد؟!! گفت: اگر الاغ داشت اين علفها ضايع نمیشد، خداوند به فرشته وحی كرد كه: تنها به مقدار عقلش به او پاداش میدهم(50).
معلوم است كه عابد خدايی را عبادت میكرد كه يا آفريننده موجودات نبود و حيوانات موجود، آفريده غير او بودند يا خدايی را عبادت میكرد كه دارای نقص بود و نقض او با آفريدن الاغی برای خودش رفع میشد يا خدايی را عبادت میكرد كه جهان آفرينش او ناقص بود و علفهای در آن بیجهت از بين میرفت.
به هر حال او ادراكی از خداوند داشت كه ناقص بود و در مقابل عبادتهايش برای چنين خدای ناقصی، درجهای از پاداش را دريافت میكرد كه آن نيز به مقدار فهمش بود ولی چون عقل او ناقص است درجه نازلی از پاداش را میيابد نه اين كه بخاطر شك يا كفر، عذاب شود.
باز از اين خبر به دست میآيد كه اين مقدار از پاداش استحقاق اوست – كه البته اصل استحقاق را خداوند در مقابل اعمال و عقايد قرار داده نه اين كه هيچ موجودی ابتدا بر خداوند حقی داشته بادش – در نتيجه میتوان مقداری از حقانيت را برای آن عابد قائل شد و بالاخره او بالاتر از كسی است كه خدا را جسم و سوار بر الاغ میداند يا بالاتر از كسی است كه اساسا خداوندی را قبول ندارد و…
خلاصه:
از مجموع اين احاديث كه تنها برخی نقل شد به دست میآيد كه فهم برتر و بالاتر از خداوند موجب ثواب بالاتر است نه اين كه صاحبان عقول كم هيچ پاداشی ندارند آنگاه با توجه به اين كه ثواب و عقاب بر اساس اعمال و عقايد مثبت يا دارای حقانيت است معلوم میگردد كه عقايد موحدانه هر يك دارای درجهای از صحت و حقانيت هستند كه وابسته به درجه توحيد و درجه شناخت میباشد.
ب: احاديثی كه تفاوت عميق ديدگاههای صحابه مورد تأييد پيامبر اكرم )ص( را بيان میكند مثلا در برخی از احاديث آمده: اگر ابوذر میدانست در قلب سلمان چيست او را میكشت يا میگفت: »خدای رحمت كند قاتل سلمان را« يا حكم كفر سلمان را میداد و… اين روايات با توجه به اين كه هر دو نفر از صحابیهای جليل القدر پيامبر اكرم )ص( بودند و هر دو را پيامبر اكرم )ص( تأييد كرده است نشان میدهد كه سلمان فارسی قرائتی از دين داشته كه صاحب آ قرائت و طرز تفكر از ديدگاه ابوذر واجب القتل، كافر و… بوده است ولی از ديدگاه پيامبر اكرم )ص( سلمان و ابوذر هر دو راه صحيحی را میرفته و افتخار ملقب شدن به لقب »سلمان از ما اهل بيت است(51) يا »آسمان بر راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است(52)» را پيدا كردهاند روايات ذيل را ملاحظه كنيد.
حضرت صادق از پدرش از علی )ع( نقل میكرد كه روزی نزد حضرت از تقيه سخن به ميان آمد، حضرت علی )ع( فرمود:
»ان علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و قد آخارسول الله بينهما، فما ظنك بسائر الناس(53)»
اگر ابوذر بداند كه در قلب سلمان چيست او را خواهد كشت، در حالی كه پيامبر خدا )ص( بين آنان عقد اخوت بست. بنابراين گمانت نسبت به سايرين چيست؟!
در حديث ديگری خود سلمان سر گذشت اسلام آوردن و فراگيری علوم و علم فراوان خود را بيان میكند و میفرمايد: لو اخبرتكم بكل ما اعلم لقالت طائفة لمجنون و قالت طائفة اخری، اللهم اغفر لقاتل سلمان(54)
»اگر شما را به آنچه كه میدانم آگاه سازم گروهی میگويند ديوانه است و گروهی ديگری میگويند خداوند كشندهاش را بيامرزد.«
و طبق حديث ديگری پامبر اكرم )ص( به سلمان فرمود: »لو عرض علمك علی مقداد لكفر(55)» »اگر علم تو بر مقداد عرضه شود كافر میشود«و به مقداد فرمود »لو عرض علمك علی سلمان لكفر(56)» »اگر علمت بر سلمان عرضه شود كافر میشود«
اين روايت دون نشان میدهد كه هر انسانی توانمندی يك نوع علم و يك نوع برداشت از دين را دارد و نبايد هيچ كس را به غير آنچه توانش را دارد مجبور ساخت.
و در حديث ديگری آمده است كه:
ابوذر بر سلمان وارد شد و او ظرفی بر آتش گذاشته بود و غذا میپخت آن دو مشغول صحبت شدند ناگهان ظرف از آتش افتاد و وارونه شد ولی از گوشت و آب گوشتش هيچ بيرون نريخت ابوذر بسيار تعجب كرد و سلمان ظرف را به حالت اولی بر روی آتش قرار داد و باز مشغول صحبت شدند، باز دوباره ظرف وارنه شد و چيزی از آن بيرون نريخت ابوذر شگفت زده و ناراحت از نزد سلمان خارج شد و در حالی كه فكر میكرد حضرت علی )ع( را ديد و او از سبب ناراحتی وی پرسد و ابوذر آنچه را كه از سلمان ديده بود بيان كرد حضرت فرمود: »يا اباذر ان سلمان لو حدّ ثك بما يعلم لقلت رحم الله قاتل سلمان…(57)»
»ای اباذر اگر سلمان تو را از انچه میداند خبر دهد گويی خداوند قاتل سلمان را رحمت كند«
نمونه اين احاديث را در ساير كتابهای رجالی نيز میتوانيد پيدا كنيد(58)
اشكال :
ممكن است تفاوت ابوذر و سلمان يا سلمان و مقداد به خاطر علم دين، و دينشناسی و خداشناسی نباشد تا بتوان از آن جواز فهمها و قرائتهای مختلف از دين را استنباط كرد بلكه مراد علومی از همين قبيل است كه بتواند با آن علم، از ريختن ظرف وارونه شده جلوگيری كند و تفاوت علوم طبيعی و تجربی افراد امری واصح است و منكر ندارد و ربطی به بحث قرائتها ندارد.
جواب:
اولا از حكمی كه در روايات عليه سلمان – در صورت روشن شدن علومش برای ديگران – صادر خواهد شد معلوم میگردد كه آن علوم هر چه باشد در خداشناسی و توحيد افراد اثر میگذارد و گر نه علم شكافتن اتم و كشف اشعههای ماورا بنفش و مادون قرمز و راديواكتيو و… كه شخص را سزاوار قتل نمیكند.
ثانيا بحث قرائتها وبرداشتهای مختلف از قرآن، شامل برداشتهای متكی به علم نيز میشود و اساس بحث قرائتها در مغرب زمين هنگامی شروع شد كه بسياری از سخنان پاپ كليسا، كه زبان رسمی دين بود، و كتابهای مقدس، كه زبان وحيانی دين بود، با علم تجربی روز، ناسازگار افتاد آنگاه ابتدا برخی منكر دين شدند و از ياران سينه چاك علم، شدند و گروهی برعكس ولی به مرور زمان فهميدند كه انسان دارای ابعاد گوناگون است و مثلا بعد معنويش توسط علم سيراب نمیشود و به همين جهت به فكر دينی افتادند كه با علم سازگار باشد.
بنابراين در بحث سلمان و ابوذر، میتوان گفت كه ابوذر به خدای دارای قدرت و علم مطلق قائل بود ولی خودش عمق معنای اعتقاد خود را نمیدانست ولی سلمان میدانست كه از نمونههای قدرت و علم او، اين است كه به بشری عادی و غير نبی، توان تصرف فوق العاده در تكوين را بدهد و جهان تكوين را تابع اراده افراد قرار دهد.
اشكال:
آيا اگر تفاوت ابوذر و سلمان حتی همانند تفاوت شبان و موسی شود به گونهای كه شبان خداوند را دارای جسم، سر، مو، و نيازمند به شانه كردن مو، نظيف كردن لباس و… میدانست باز هم اسلام، هر دو را تاييد میكرد؟
جواب:
تفاوت داشتن عقل افراد، امری بديهی و غير قابل انكار است و ترتب ثواب و عقاب، بر حسب درجات عقل افراد نيز از روايتهای متعدددی كه مرحوم كلينی در اول اصول كافی نقل كرده و برخی از آنها قبلا ذكر شد روشن میگردد و نتيجه حاصل از آن دو اين است كه هر كس به اندازه عقل خود مكلف است و باز خواست میشود همان گونه كه قرآ نمیفرمايد: »لا يكلف الله نفسا الا وسعها(59)»
بنابراين فردی كه عقلش بيش از اين نمیرسد نظير آن شبان در همان حد مكلف است و تكليف بالاتری ندارد تا به خاطر انجام ندادن آن عذاب شود ولی بالطبع چون استعداد و عقل كافی ندارد، درجات كمال را طی نخواهد كرد.
و همان گونه كه قبلا مطرح شد، اسلام و كفر و همچنين درجات آنها، همانند طيف مغناطيسی است كه از نقطه لابشرط)صفر( شروع میشود و به سوی مثبت يا منفی در حركت است ودر حدهای مشخص اسم مشخص را بخود میگيرد بنابراين ناميدن او به نام مسلمان نياز به ويژگیهايی دارد كه آن شخص فعلا فاقد آنهاست ولی نجات از عذاب و ورود به مراحل ابتدايی بهشت نيازمند اسم اسلام اصطلاحی نيست.
ولی فصل الخطاب اين بحث، اين واقعيت است كه متعارف انسانها چنان عقل و ادراكی دارند كه خداوند را موجودی بالاتر از خود و بالاتر از ساير اشيا و از نيازمندی مبرا بدانند، اعتراف به چنين خدا و اعتراف به رسالت حضرت محمد )ص( از جانب او انسان را در جرگه مسلمانان قرار میدهد اما بودن در مرحلهای پايينتر از اين مرحله به جهت نداشتن عقل كافی يا ساير عذرها هميشه ملازم با جهنمی بودن افراد نيست.
ج: احادثی كه درجات ايمان و تفاوت آنها را بيان میكند.
اين احاديث با توجه به اين كه تفاوت ايمانها تابعی از تفاوت علمها و فهم هاست معلوم می سازد كه فهمهای مختلف مورد قبول میباشد.
1- در نزد حضرت صادق )ع( سخن قومی به ميان آمد، گفتم: قربانت گردم ما از آنان تبری میجوييم آنان آنچه ما میگوييم نمیگويند فرمود: ما را دوست میدارند شما از آنان تبری میجوييد؟! گفتم: بله، فرمود: هوذا وقتی نزد ما چيزی است كه نزد شما نيست آيا سزاوار است كه ما از شما تبری جوييم؟! گفتم: خير جانم به قربانت، فرمود: هوذا و همچنين نزد خدا اموری است كه نزد ما نيست آيا فكر میكنی كه ما را دور بيندازد؟! گفتم: خير. تو را به خدا سوگند چه كنيم؟ فرمود: با آنان دوست باشيد و از آنان تبری نجوييد. برخی از مسلمانان دارای يك سهم، برخی دارای دو سهم و برخی دارای سه سهم… برخی دارای هفت سهم )از ايمان( میباشند. سزاوار نيست كه به دارنده يك سهم تحميل شود آنچه كه وظيفه صاحب دو سهم است و سزاوار نيست كه بردارنده دو سهم آنچه كه وظيفه صاحب سه سهم است تحميل شود و… و سزاوار نيست به دارنده شش سهم آنچه كه وظيفه صاحب هفت سهم است تحميل شود(60)
سپس امام )ع( برای او مثالی زد و فرمود:
مسلمانی همسايه مسيحی خود را به اسلام دعوت كرد و او پذيرفت ولی از بس كه به او كارها و عبادات مستحبی را تحميل كرد او دوباره از اسلام بيرون رفت و گفت: برای اين دين بايد بیكارتر از من بيابی من انسان فقير و دارای عائله هستم(61)
درست است كه مثال حضرت مربوط به بعد عملی است ولی معلوم است كه تفاوت تنها مربوط به جنبه عملی نيست بلكه ايمان افراد متفاوت است همان گونه كه مرحوم كلينی حديث را در باب »درجات ايمان« آورده است و يك سهم و دو سهم كنايه از درجات ايمان است كه آن نيز برخاسته از علم و فهم میباشد و از اول حديث نيز روشن میشود تفاوت اين سهام و درجات به حدی است كه افراد و گروهها از يكديگر تبری میجستهاند و تفاوت برخی با برخی قابل مثال زدن به تفاوت امام با آنان بوده است بنابراين قرائتها جدا مختلف بوده است
2- در حديث ديگری حضرت صادق فرمود: ايمان دارای ده درجه است همانند پلههای نردبان كه پله پله از آن بالا رفته میشود بنابراين دارنده دو به دارنده يك نگويد: تو بر چيزی نيستی )لست علی شی( و همينطور تا به ده برسد بنابراين پايينتر از خودت را ساقط نكن تا بالاتری تو را ساقط نسازد و وقتی شخصی را در درچه پايينتر از خود يافتی با رفق و آرامی او را بالا ببر و چيزی را كه طاقت ندارد بر او تحميل نكن كه او را میشكنی هر كس كه مومنی را شكست بايد جبرانش كند(62)
احاديث از اين نمونه متعدد است كه از ذكر تك تك آنها خود داری میشود(63)
اين حديث نيز به تفاوت فهمهای افراد اشاره دارد و تفاوتها به حدی است كه درجه بالاتر درجه پايينتر را به هيچ میانگارد و قصد اسقاط آن را دارد و از آن سوی گاهی كه میخواهد درجه پايينتری را به درجه خود برساند با خشونت فشار و ارعاب عمل كند يا اتهام كفر، ارتداد التقاط، نفاق، ارتجاع، واپس گرا، بیفكر و… میزند كه آن طرف مقابل شكسته میشود حيثيت روحی، روانی يا اجتماعيش لكه دار میشود و شكسته میگردد… به همين جهت حضرت میفرمايد راه كمال بخشيدن به او اين گونه نيست بلكه با رفق و مهربانی بايد او را تكامل بخشيد.
نكته:
1- به نظر میرسد در زمان ما كه هر كس خود را برتر و فهم خود را بالاتر میداند و بقيه را افراد ناآگاه قلمداد میكند راه رفق و مهربانی آن است كه امكانات تبليغ صحيح، بدون تزوير و يا تهييج احساسات برای همه دانشمندان علوم و معارف از حوزوی و دانشگاهی، تحصيل كرده غرب و شرق باز باشد تا همه حرفهای خود را بزنند و در بحثهای آزاد به شبهات پاسخ دهند و آنان خود به خود و به دنبال آنان مردم تكامل خود را بيابند.
)كلمات استاد شهيد مطهری درباره آزادی گفتگو و بحثهای علمی هم زياد است و هم مفيد و هم كافی باشد در اين بحث(
2- اكثر اين احاديث اگر چه به افراد شيعه و دارای ايمان القاء شده ولی اين ويژگیهاخصوصيتی ندارد بنابراين سهمهای ده گانه يا جزءهای هفت گانه يا جزءهای چهارصد و نودگانه(64) تنها مربوط به درجات ايمان شيعيان نيست بلكه سنیها و شايد غير مسلمانان را نيز در بر گيرد زيرا در بين آنان نيز ايمان و درجات آن مطرح است و شايد برخی از اين درجات چهارصد و نود گانه يا بيشتر مربوط به آنان باشد و درجات بالاتر مربوط به مسلمان غير شيعه و درجات بالاتر مربوط به شيعه و درجات بالاتر مربوط به ائمه و اوليا و… باشد.
دليل سوم
از دليلهای ديگری كه برای حجيت قرائتهای مختلف از اسلام میتوان آورد حكم به صحت اعمال و عبادتهايی است كه فرد مسلمان بر طبق يكی از مذاهب انجام داده و سپس آن فرد به مذهب ديگری گراييده كه در مذهب جديد انجام عمل به آن صورت باطل است ولی با اين حال آن فرد مكلف به اعاده يا قضای اعمال سابق نشود زيرا اين نشان میدهد كه عمل به آن قرائت در گذشته مورد تاييد مذهب جديد نيز هست.
البته بايد ثابت شود كه مكلف نساختن دوباره فرد به خاطر آسانگيری در دين نباشد و گر نه میتوان گفت اعمال گذشته بر طبق مذهب جديد باطل است ولی به خاطر اين كه دين برای افراد آسان باشد از امر به اعاده خودداری شده است همان گونه كه افراد تازه مسلمان به انجام اعمال فوت شده گذشته امر نمیشوند.
عمل بر طبق مذهب سابق زمانی خود را خوب نشان میدهد و حجيت قرائتهای مختلف از دين را امضا میكند كه آثار و ثمرات آن عمل هنوز هم باقی باشد و مكلف بتواند اعمال آينده خود را بر آثار آن اعمال گذشته مرتب كند. مثلا اگر كسی سنی بود و بر طبق روش اهل سنت وضو گرفت و مثلا دست و صورت را از پايين به بالا شست سپس شيعه شد اگر فقهای شيعه – كه شستن از پايين به بالا را موجب بطلان وضو میدانند – به وی اجازه دهند كه با همان وضوی سابق نماز بخواند معلوم میشود كه آن تفسير از قرآن كه اين شخص بر طبق آن وضو گرفته و برايش در آن زمان حجت و كافی بوده و آن وضو در آن شرايط برای شطهارت ايجاد كرده است و آن عمل و فهم از ديد مذهب جديد، قرائت صحيحی بوده و بنابراين اين فرد دارای طهارت است و اكنون چون طاهر است پس از شيعه شدن میتواند با همان وضو نماز بخواند.
از اين روشنتر و واضحتر مساله تقيه است كه در هنگام تقيه فرد شيعی میتواند يا در برخی صورتها بايد طبق نظر آنان وضو بگيرد، نماز بخواند، در ماه رمضان روزه خود را افطار كند و… حال اگر به سبك آنان وضو گرفت و نماز خواند و پس از آن با هواپيما به منطقه خودش منتقل شد اگر حكم شود كه نماز و وضويش صحيح است و با آن وضو میتواند نمازهای ديگر را بخواند در اين صورت به خوبی روشن میگردد كه آن قرائت از متن دين در زمانی كه اين فرد نزد آنان بوده صحيح بوده است و طهارت ايجاد كرده و چون حدثی كه موجب بطلان وضو شود از او سر نزده است و وصول به مناطق شيعه نيز از مبطلات وضو نيست بنابراين با آن وضو میتواند نماز بخواند.
بنابراين اكنون بايد روايات و فتاوا را مطرح ساخت و در تك تك آنها دقت كرد. كه آيا در صورت چاره نداشتن میتوان تقيه كرد يا مطلقا؟
در صورت اول تقيه موضوعيت ندارد و همان اضطرار حاكم است ولی در صورت دوم – كه حق نيز همين است – بايد ديد كه آيا وضو تقيهای طهارتآور است يا تنها مجوز دخول در نماز در آن شرايط را میدهد و آيا جواز وضو و نماز تقيهای از باب آسانگيری بر مكلف است يا صحت واقعی اعمال آنان؟
الف: روايات
حديث اول:
موسی بن القاسم عن صفوان و ابن ابی عمير عن عمر بن اذينه عن بريد بن معاويه العجلی قال سالت ابا عبدالله )ع( عن رجل حج و هو لا يعرف هذا الامر ثُم مَنَّ اللهُ عليه بمعرفته و الدينونه به، اَعليه حجةالاسلام او قد قضی فريضته؟ فقال: قد قضی فريضته و لو حج لكان احب الی. قال و سالته عن رجل حج و هو فی بعض هذه الاصناف من اهل القبله، ناصب متدين، ثم من الله عليه فعرف هذاالامر يقضی حجةالاسلام؟ فقال يقضی احبُّ الی
قال: كل عمل عمله و هو فی حال نصبه و ضلالته ثم من الله عليه و عرّفه الولاية »فانه يوجر عليه الا الزكاة لانه يضعها فی غير موضعها لأنها لأهل الولاية و اما الصلاة و الحج و الصيام فليس عليه قضاء(65)
از حضرت صادق )ع( پيرامون شخصی كه حج انجام داد و در آن حال اين امر )ولايت ائمه اطهار( را نمیشناخت سپس خداوند بر او منت گذارد و ولايت را شناخت و به آن متدين شد آيا حج واجب به عهده اوست يا واجبش عمل شده است؟ فرمود: واجبش عمل شده است و اگر حج انجام دهد نزد من محبوبتر است معاويه گفت: و از ايشان پيرامون شخصی كه حج انجام داده و در آن حال در بعضی از اين اصناف اهل قبله – دشمنان اهل بيت – بوده است و لی متدين است و سپس خداوند بر او منت گذاشت و اين امر )ولايت ائمه( را شناخت پرسيدم آيا حج واجبش را قضا كند؟ فرمود: قضا كردن نزد من محبوبتر است.
و فرمود: هر عملی كه در حال دشمن بودنش و گمراهيش انجام داده و سپس خداوند بر او منت نهاده و ولايت را بر او شناسانده بر آن اجر میبرد مگر زكات. زيرا كه در غير جايگاهش آن را قرار میداده است زيرا آن برای اهل ولايت است اما قضای نماز و حج و روزه به عهدهاش نيست.
اين روايت را مرحوم شيخ حر عاملی تقطيع كرده و در وسائل الشيعه در ابواب مقدمات العبادات، حج، صوم و زكات آورده و دلالت میكند كه تمامی اعمال مستبصر )سنی شيعه شده صحيح است با اين كه مغرب نزد آنان با مغرب، نزد ما متفاوت است حجش صحيح است با اين كه در برخی امور با ما اختلاف دارند، نمازش صحيح است با اين كه وضوی آنان از ديد ما اشكال دارد مثلا سجده كردن بر فرش و امثال آن جايز نيست، آمين گفتن و دست به سينه گرفتن جايز نيست و نماز را باطل میكند، سوره خواندن در نماز واجب است و… كه هر كدام از اينها از ديد يك فقيه شيعی برای حكم به بطلان نمازش كافی است ولی روايات تمامی اين اشكالها را ناديده گرفته و فرموده اعادهاش لازم نيست.
اما آيا اين عبادتها چون صحيح است اعاده نمیخواهد يا به جهت آسانگيری بر مكلفان يا تشويق سنیها به شيعه شدن امام فرموده اعاده نمیخواهد؟
با چند قرينه میتوان فهميد كه اعمال گذشتهاش صحيح بوده است و به اين جهت اعاده ندارد(66)
3- اگر برای آسانگيری بر مكلفين و تشويق به شيعه شدن بود بايد زكاتش نيز مورد قبول قرار میگرفت زيرا زكات پرداختش از اعاده حج يا اعاده نماز و روزه به مراتب سختتر است خصوصا با توجه به اين كه پس از رحلت پيامبر اكرم )ص( گروهی از مرتدان، ارتدادشان به خاطر پرداخت نكردن زكات بود بنابراين وقتی آسانگيری به عنوان علت مطرح میشود كه آنان را از پرداخت دوباره زكات معاف میكرد و حكم به قبولی زكاتهای پرداخت شده آنان مینمود يا لااقل حكم مینمود كه هر كس مطمئن است حكومت، زكات او را به فقيران يا فقيران اهل ولايت رسانده، ذمهاش برين شده است
4- اگر قرار بود به خاطر آسانگيری، نماز، روزه و حج، اهل سنت اعاده نخواهد، الفاظی همانند آنچه پيامبر اكرم )ص( پيرامون كافر مسلمان شده فرمود: »الاسلام يجب ما قبله: اسلام قبل از خودش را قطع میكند« را میفرمود نه ان كه »توجر عليه« يا »قضی حجه« بفرمايد.
5- دليلی كه امام )ع( برای وجوب پرداخت مجدد زكات میآورد اين است »لأنه يضعها فی غير موضعها« »زيرا زكات را در غير موضعش گذارده چون موضعش اهل ولايت است«
مفهوم اين عبارت میرساند كه نماز، روزه و حج را در موضع خودش قرار داده است و گر نه آنها را نيز استثنا میكرد.
نتيجه:
وقتی امام صادق اعمالی را كه اهل سنت طبق مذاهب و فتواهای فقيهان خود انجام دادهاند صحيح دانست لازمهاش اعتبار دادن و قبول آن فهمی است كه فقهای آنان از اين گونه احكام داشتهاند و به عبارت ديگر معلوم میگردد از ديدگاه امام صادق )ع( تا وقتی كه آن شخص سنی بوده فهم ابوحنيفه يا مالك يا… برايش حجيت داشته و اعمالی كه بر طبق آن مذهب انجام میداده بريئی كننده ذمه او بوده است.
حديث دوم: محمد بن يعقوب الكلينی عن علی بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير عن عمر بن اذينه قال: كتبت الی ابی عبدالله )ع( اسأله عن رجل حج ولايدری و لا يعرف هذا الامر ثم من الله عليه بمعرفته و الدنيونة به، اعليه حجة الاسلام او قد قضی فريضة الله؟ قال: قد قضی فريضة الله و الحج احب الی.
و عن رجل هو فی بعض هذه الاصناف من اهل القبلة ناصب متدين. ثم من الله عليه فعرف هذا الامر ايقضی عنه حجةالاسلام او عليه ان يحج من قابل؟ قال: يحج احب الی.
سند اين حديث خوب است و ترجمهاش نيز از حديث قبلی روشن میگردد زيرا بسياری از الفاظش مشابه است فقط روايت قبلی عام بوده در بابهای نماز، روزه و حج جاری بود ولی اين حديث تنها حكم حج را پرسيده و امام نيز همين را جواب داده است.
بلی هر دو روايت تصريح داشت كه عمل سنی معمولی متدين، هر دو صحيح است و قضا نمیخواهد.
نكته: عمربن اذينه در حديث سابق راوی بود و روايت را از »بريد بن معاوية العجلی« شنيده و برای »ابن ابی عمير« نقل كرده و در اين حديث خودش به امام )ع( نامه نوشته و از امام همان سئوال را پرسيده و باز جوابش را برای »ابن ابی عمير« نقل كرده است به نظر میرسد او نيز مانند بسياری از مؤمنان امروزی واقعا شك كرده كه آيا حج اهل سنت با اين كه امام را به امامت نمیشناسند و يا حتی ناصبی هستند قبول است و قضا نمیخواهد.؟! يا به عبارت بهتر او نيز چون بسياری از شيعيان يقين داشته كه اعمال اهل سنت و خصوصا حجشان باطل است زيرا كه »من تمام الحج لقاء الامام« زيارت امام معصوم تمام كننده حج است و اعمال عبادی خصوصا حج بدون ولايت قبول نيست و… آنگاه درنامهاش پيرامون حج سنی غير ناصبی و سنی ناصبی، از امام پرسيده و جواب آن را خواستار شده است، و حضرت حج هر دو را كافی دانسته و نيازمند قضا ندانسته است، بله چون حج خانه خدا بسيار ثواب دارد، امام در هر دو فرموده است: »انجام حج نزد من محبوبتر است«
بنابراين اكنون در زمان ما بحث اين است كه آيا فهم آنان از دين و از احكام فقهی صحيح بوده يا نه و آنروزها سئوال اين بوده كه چطور میتوان حج غير شيعه را صحيح دانست با اين كه از نظر عقايدی اشكال دارند و ولايت ائمه اطهار را قبول ندارند يا حتی با آن مخالفند كه البته اين بحث كلامی امروزه نيز مطرح است.
در حديث بعدی بيشتر اين اشكال كلامی خودنمايی میكند و فضلای اصحاب همين مضمون را از امام باقر و صادق – عليهماالسلام – نقل میكنند و لبه تيز سئوالشان روی عبادات طايفههايی از اهل سنت است كه از نظر اعتقادی سياسی و اجتماعی بسيار منحرفند نظير خوارج، مرجئة، طرفداران عثمان و قدريه.
حديث سوم: محمد بن يعقوب عن علی بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير عن عمر بن اذينه عن زراره و بكير و الفضيل و محمد بن مسلم و بريد العجلی كلهم عن ابن جعفر و ابی عبدالله )عليهما السلام( انهما قالا فی الرجل يكون فی بعض هذه الاهواء الحروريه و المرجئة و العثمانية و القدرية ثم يتوب و يعرف هذا الامر و يحسن رأيه ايعيد كل صلاة صلاها او صوم او زكاة او حج او ليس عليه اعادة شيی من ذلك؟
قال ليس عليه اعادة شی من ذلك غير الزكاة و لا بد ان يؤديها لأنه وضع الزكاة فی غير موضعها و انما موضعها اهل الولاية(67)
اين حديث نه تنها سندش خوب است بلكه فضلای از اصحاب آن را از امام باقر و صادق)عليهما السلام( نقل كردهاند كه نشان میدهد اين بحث در آن زمانها به شدت مطرح بوده به گونهای كه در زمان هر دو امام مطرح شده و آنان كلماتی هم مضمون و مشابه فرمودهاند و فضلای اصحاب بر آن عنايت داشتهاند و در اصول خود آورده ند تا زمان به مشايخ سه گانه، صدوق، كلينی و شيخ طوسی رحمة الله عليهم رسيده و آنان نيز اين حديث را در كتابهای خود نقل كردهاند.
و حداقل مضمونش همان مضمون حديث اول است و نشان میدهد حتی آنان كه با ائمه اطهار )عليهم السلام ( دشمن بودهاند هنگامی كه توبه كنند تنها اعاده زكات به عهده آنان است و نماز و روزه و حجشان صحيح است و اين صحت از باب مسامحه و مساهله و اسقاط تكليف، نظير اسقاط تكليف از كافری كه مسلمان میشود و نماز و روزههای گذشته بر عهدهاش نيست نمیباشد. زيرا لحن بيانها متفاوت است در آنجا به حديث »الاسلام يجب ما قبله« تمسك میشود و در اينجا به امثال حديث معاوية بن بريد – كه میفرمايد: زكات را در غير موضعش قرار دادهاند و مفهومش اين است كه نماز، روزه و حج را در موضع خودش قرار دادهاند – تمسك میكنند كه سخن از جبران گذشت نيست بلكه سخن از »فی موضعه« و »فی غير موضعه« میباشد.
اشكالها: اين سخن چندين اشكال دارد:
1- طبق اين سخن ديگر اشكالی ندارد كه يك شيعه طبق فتواهای اهل سنت عمل كند با اين كه هيچ فقيهی اين كار را اجازه نمیدهد و هيچيكاز روايات نيز چنين اجازهای را به شيعيان نمیدهند مگر در شرايط تقيه، كه آن هم از باب اضطرار يا ضرورت میباشد.
2- طبق اين نظر شيعهها میتوانند سنی شوند و طبق مرام آنان عمل كنند بنابراين معلوم میگردد كه مبارزات و نزاعهای از صدر اسلام تا كنون پوچ و بیجهت بوده است در حالی كه ائمه )ع( در زمان خودشان پرچمدار اين مبارزه بودهاند و تا كنون هيچ كس حتی كافران و بیدينان مبارزه ائمه اطهار عليهم السلام با سلاطين جور را پوچ و بیارزش ندانستهاند.
3- روايتها منحصر به همين دسته نيست روايتهای ناسازگار با اين روايت نيز وجود دارد مثلا شخصی به امام جواد )ع( نوشت كه من برای اولين بار در حالی كه سنی بودم حج تمتع بجای آوردم و جضرت در جوابش نوشت »اعد حجك(68)» »حجت را اعاده كن«
كه از آن استفاده میشود حج سابقش باطل بوده و گرنه دليلی نداشت كه امام )ع( به او دستور اعادهاش را بدهد
4- شايد لازم نبودن اعاده نماز، روزه و حج بر شخص سنی كه شيعه شده است برای آسانگيری بر او باشد همان گونه كه اگر كافر مسلمان شود قضای نمازهای گذشته و روزههای گذشته به عهدهاش نيست(69) و مسلماً كسی كه نماز نخوانده يا روزه نگرفته، عمل نكرده تا بحث قرائتها شامل حالش بشود.
جواب:
در بحث حجيت قرائتهای مختلف، آن گونه كه ما مطرح ساختيم سخن اين نيست كه همه برداشتهای از دين متساوی و دارای يك سطح و دارای يك ارزش است بلكه اساس سخن اين است كه قرائت غير از قرائت ما، باطل محض نيست بلكه مرتبهای از صحت را دارد. سخن اين نيست كه حج يك شيعه با حج يك سنی از نظر ارزش، ثواب و كمالات برابرند بلكه سخن اين است كه حج او باطل محض نيست و او مانند كسی نيست كه اصلا حجی به جای نياورده است بلكه حج او، نماز او و روزه او نيز ساقط كننده تكليف است.
مسلما هيچ عاقلی و هيچ متشرعی چهار نفر مسلمان را، كه يكی اصلا نماز نمیخواند، ديگری بدون وضو نماز میخواند سومی با وضوی اهل سنت نماز میخواند و چهارمی طبق دستور شيعه وضو میگيرد و نماز میخواند، متساوی نمیداند و آنان را شبيه چهار دانش آموزی میداند كه يكی در امتحان صفر آورده دومی نمرهای حدود 5 و سومی نمرهای در حد 10 و چهارمی نمرهای در حد 15 يا بالاتر آورده است و يا نظير چهار نفير انسانی میداند كه يكی بیسواد محض است دومی در حد امضا كردن سواد دارد و سومی در حد پنجم ابتدايی خوانده و چهارمی ديپلم يا مدركی بالاتر گرفته است.
آنكه نماز نخوانده هيچ كار مثبتی انجام نداده و آنكه بیوضو نماز خوانده، شرايط قبولی نماز را ندارد ولی خواندن حمد و سوره و ركوع و سجود خودش از محبوبهای شارع است و دارای ثواب است اگر چه نماز نيست و سومی به زور گليم خود را از آب بيرون كشيده و وضو و نماز در حدی كه وجوب قضا نداشته باشد و در آخرت به جهنم نرود انجام داده است و چهارمی فرمان خدا را در حد مطلوب اجرا كرده و رضايت وی را جلب نموده است و به هر حال برای هر كدام مسير تكامل باز است و مرحله محبوبتری وجود دارد.
بنابراين وقتی كه شخصی شيعه با ادلّه متقن برون فقهی به برتری راه و روش خود مطمئن شد صحت فقهی اعمال آنان او را به سوی سنی شدن سوق نمیدهد، همانطور كه برعكسش نيز همين طور است.
بنابراين هيچ شيعه عاقلی به خود اجازه نمیدهد كه مكتب شيعه كه احاديث علومش از اهل بيت پيامبر اكرم )ص( صادر شده را رها سازد و به دنبال تفسيرها و برداشتهای ديگران از دين برود يا همه برداشتها و قرائتها را در عرض هم بداند زيرا ائمه اطهار )عليهم السلام( و در راس آنان حضرت علی )ع( علومش را از پيامبر اكرم )ص( فرا گرفت و هيچ چيز را فراموش نكرد. او علم به تمام آيات، شان نزولها، عام و خاص و… داشت به گونهای كه هيچ يك از صحابه چنين علومی را نداشتند و به همين جهت در كتابهای سنی و شيعی از پيامبر اكرم )ص( نقل شد كه »عالمترين شما علی )ع( است« »بهترين قضاوت كننده شما علی است« و… پس مسلما قرائت او بهترين قرائت از دين است و تفسير او از آيه وضو يا حج يا ساير آيات بهترين است و به همين گونه، قرائت ائمه اطهار )عليهم السلام( نيز بهترين قرائت است.
مبارزه ائمه اطهار )عليهم السلام( و شيعيان نيز برای حاكميت بهترين بوده است وقتی كه امر خلافت، قضاوت، فتوا و… دائر بين حضرت علی )ع( و خلفای سه گانه بوده حضرت علی )ع( بر آنان از جهات بسياری اولويت داشته و با بودن حضرت علی )ع( اساسا نوبت به هيچكس ديگر نمیرسيده است ولی اين به معنای آن نيست كه خلفای سه گانه همچون فرعون، نمرود يا همچون ابوجهل و ابوسفيان باشند. به همين جهت حضرت علی)عليه السلام( با ابوجهل و هم فكرانش در طول 23 سال همراه پيامبر اكرم )ص( مبارزه كرد ولی با خلفای سه گانه در طول 25 سال مدارا، نصيحت و يا خير خواهی نمود، او با خليفه اول و دوم عليه ابوسفيان و مشركان متحد شد ولی با ابوسفيان، عليه خلفای اولين متحد نشد، و ساير ائمه اطهار)عليهم السلام( هم پيوسته در صدد بيان بهترينها بودند تا مردم آن زمان و هر زمانی بفهند كه راه و روش خلفا و فقهای اهل سنت بهترين راه نيست.
آنان میخواستند مردم را با راه و روش خوبی كه اسلام آورده آشنا سازند تا مردم دين را تنها از حكومتها نگيرند زيرا كه حكومتها با اسم اسلام كارهايی میكردند كه با بهترينها و برترينهايی كه در اسلام وجود دارد سازگار نبود.
بنابراين مبارزه ائمه اطهار و شيعيان در طول تاريخ حق بوده و برای به حاكميت رساندن يا شناساندن بهترينها بوده است. و باز چنين مبارزهای ادامه میيابد، حتی اگر زمانی حاكميت به دست شيعه و به دست فقهای شيعه هم بيفتد باز اين مبارزه و انتقاد ادامه دارد زيرا شيعيان خوشان اذعان دارند كه حاكميت عدل محض را نمیتوانند تشكيل دهند و آن عدالت محض تنها از عهده حضرت حجت – سلامالله عليه و روحی لتراب مقدمه الفداء و عجل الله فرجه الشريف – بر میآيد و به همين جهت حكومت اسلام بر مبنای راه و روش شيعه، در هر زمان و مكانی انتقاد را میپذيرد به مخالفان آگاه و صاحب نظر نظير، علما دانشمندان و متفكران ارج مینهد و نظرهای مخالف مطرح شده از سوی آنان را نشر میدهد تا حاكمان حتی المقدور آنها را به كار ببندند و مردم به واسطه شنيدن آن نظرات پرورش يابند و زمينه برای حضور جضرت مهدی )عج( فراهم آيد.
بنابراين شيعه يعنی پويايی، تحرك، حركت به سوی خوبی مطلق، شيعه يعنی باز بودن ميدان فكر و تحقيق و مفتوح بودن باب اجتهاد، و اين ويژگیها در نهاد هر انسانی وجود دارد و هيچ انسانی نمیخواهد كه در هيچ مرحلهای ثابت بماند و تكاملی نداشته باشد، اساساً گرايش به سوی كمال در نهاد هر فردی قرار داده شده است و با اين حساب، رفتن از مكتب پويا به سوی مكتب غير پويا عاقلانه نيست و هيچ عاقلی پس از تصور و تصديق اين مقدمات چنين نمیكند.
بله، اگر ديده میشود در برخی زمانها يا مكانها، افرادی به سوی اهل سنت گرايش پيدا میكنند و يا منطقهای شيعه نشين به كلی سنی میشوند علل ديگری غير از بحث حجيت قرائتهای مختلف دارد(70).
سومين اشكالی كه مطرح شد اين بود كه روايتها به همين يك دسته – كه اعمال عبادی اهل سنت را صحيح میداند – منحصر نيست و روايتهای مخالف با اين دسته نيز موجود است حتی روايتهايی بر كافر شمردن فرقههای مخالف نيز وجود دارد و در برخی از روايات حتی تعبير به »كلاب ممطوره« )= سگ باران خورده( وجود دارد يا در رواياتی نواصب را پليدتر از سگ دانسته است و در برخی ديگر زندگی با آنان را در حال حاضر به خاطر قدرت نداشتن برای مقابله با آنان و از باب اضطرار دانسته و مضمونش لزوم جنگيدن و كشتن آنان در زمان حضور حضرت مهدی )عج( میباشد و…
پيرامون اين روايتها، بايد به چند نكته توجه كرد، اول: فقيهان كه دقيقترين افراد در بررسی سند و متن روايات و متعبدترين افراد به الفاظ ائمه هستند به اين روايتها فتوا ندادهاند بنابراين اشكالهايی در متن يا سند يا دلالت روايات ديدهاند از جمله:
الف: گاهی روايتها مربوط به قشر خاصی از مخالفان است و نبايد آن را به تمامی اهل سنت سرايت داد، نظير »ناصبی« كه عنوان خاصی برای گروهی از اهل سنت كه از روی علم و عمد با اهل بيت پيامبر اكرم )ص( از جمله جضرت علی )ع( حضرت زهرا )س( امام حسن يا امام حسين – عليهما السلام – و يا…. دشمن باشند كه معمولا مصداق اين كلی حكام و سلاطين آن زمان بوده است كه چون وجود ائمه اطهار مانع ظلم و ستمگری آنان بوده با آن وجود های شريف مخالف بودهاند يا حاكمانی كه در زمان كنونی، چنان در ظلم و فساد غرقند كه حتی نام علی )ع( و عدالت او را منافی سلطه جهنمی خود میدانند. با آن وجود ملكوتی مخالفند ولی بسيار روشن بعيد است كه در بحث قرائتهای مختلف يا ساير مباحث هيچ يك از دانشمندان قصد دفاع از اين گونه افراد ستمگر و يا قصيد مسلمان خواندن انان را داشته باشد(71) به هر حال ناصبیهايی كه از ديد رويات كافرند كسانی هستند كه به خاطر جاه طبی و مقامطلبی ييا هر چيز ديگر تمامی ارزشهای عقلی و متنی را زير پا میگذارند و برايشان شهادت به خدا يا به بت متساوی بوده و هر دو را وسيله رسيدن به مقام و… میدانستهاند.
ب: گاهی روايتها موسمی است و مربوط به زمانی است كه توده مرم بدون تحقيق و تدقيق به دنبال سلاطين ستمگر به راه افتاده و از مدح آنان و اهانت به ائمه اطهار )ع( كوتاهی نكردهاند كه اگر چه لبه تيز حمله متوجه توده اهل سنت است ولی باز روشن است كه مراد سلاطين آنان است و اگر از مردم نيز بدگويی شده به خاطر پيروی كوركورانه و جاهلانه بوده است و در آن زمان خاص چون جهالت آنان، موجب دشمنی عملی با ائمه اطهار شده، مورد لعن و نفرين قرار گرفته و سزاوار عذاب دانسته شدهاند.
ج: گاهی سند حديثها ضعيف است يعنی صدور اين كلام به اين گونه از امام معصوم ثابت نشده است و اين نقلی كه به ما رسيده يا از اساس دروغ است يا فهم راوی از كلام امام ناصحيح بوده مثلا امام با لفظ »هولاء اينان« گروه خاصی نظير سلاطين ستمگر يا ياوران آگاه يا ناآگاه آنان را در نظر داشته ولی راوی از »هولاء«توده آنان را فهميده است.
به عبارت ديگر يا در طول تاريخ به خاطر جنگهای سنی و شيعی و در واقع تجاوز حكومتهای مقتدر اهل سنت به گروه كوچك و زير سلطه )شيعه( اين احاديث ساخته شده و به امامان معصوم نسبت داده شده است يا اصلش از ائمه اطهار بوده ولی طوری تأويل شده كه مصداقهايش بيش از حدی كه امام معصوم در نظر داشته شده است.
و شاهدش اينكه فقيه اگر چه در منبر يا ايام سوگواری يا… يكی از اين گونه احاديث را میخواند و معنی میكند ولی در مقام فتوا، به طهارت اهل سنت، به جواز نكاج با آنان، به حسن يا لزوم نماز جماعت با آنان، به لزوم معاشرت و… نظر میدهد و تا حال هيچگاه به فكر حل تعارض اين دو دسته روايت نيفتاده است.
د: از اموری كه بسيار ظريف است و پيوسته امكان اشتباه شدن را دارد اين است كه اعمال پيروان يك مكتب و مرام با خود آن مكتب و مرام اشتباه شود مثلا اعمال يهوديان با يهوديّت، اعمال مسيحيان با مسيحيت و اعمال و رفتار افراد سنی با مذهب اهل سنت نبايد اشتباه شود و رواياتی كه از آنها ياد شد اكثرشان وصف افراد اهل سنت است كه از آنان بدگويی شده ولی مذهب اهل سنت فهم آنان و… مورد هجوم قرار نگرفته است.
ه: در بحث قضا نداشتنِ حجِ سنی شيعه شده دو روايت متعارض با آنچه گفتيم وجود دارد كه فقيهان ما از جمله مرحوم شيخ طوسی آنها را بر استحباب حمل كرده است(72)
توضيح اين كه سه روايت صحيح وجود داشت كه دلالت میكرد حج، نماز، روزه و همه اعمال اهل سنت – غير از زكاتشان – وقتی شيعه شدند اعاده لازم ندارد و دو خبر دلالت میكند كه حجشان نياز به اعاده دارد و مرحوم شيخ طوسی فرموده مراد اين است كه اعاده آن استحباب دارد(73)
حاصل سخن:
روايتهايی كه اشكال كننده از آنها ياد كرد توان مقابله با روايتهايی كه اعمال و عبادت آنان را صحيح میدانند ندارد و صحت اعمال آنان لازمهاش قبول قرائت آنان از دين است كه با قرائت از دين تفاوت دارد.
جواب اشكال چهارم:
مقداری از جوابهای اين اشكال قبلا گذشت و روشن شد كه آسانگيری اسلام، در فروع و تكليفات و اسقاط آنچه گذشته مربوط به كفاری است كه تازه مسلمان شدهاند و مستند آن نيز »الاسلام يجّب ما قبله(74) است ولی در مورد تشيع چنين چيزی را نداريم كه »التشيع يجب ما قبله«
علاو بر اين اگر كسی بخواهد اهل سنت را كافر قلمداد كند و شيعه شدن آنان را به منزله مسلمان شدن كافر، بداند از دو جهت اشكال دارد
1- هيچگاه اهل سنت خصوصا جاهلان قاصر از آنان كافر نبوده و نيستند و اگر در روايات نيز چيزی وجود داشته باشد مربوط به دشمنان، عناد داران و منحرفان اصلی است.
2- شيعه شدن نمازهايی را كه قبلا بر طبق شرايط و اركان مذهبش يا مذهب جديد خوانده تصحيح مینمايد ولی هيچگاه نمازهايی را كه نخوانده يا نمازهايی كه عمدا در آنها راه خلاف هر دو مذهب را پيموده، تصحيح نمیكند و آنها را بايد اعاده كند و از همين جا روشن میشود كه از »الاسلام يجب ما قبله« استفاده نشده بلكه مستندش چيز ديگری است كه باز بعدا پيرامونش مطالبی ارائه میگردد.
ب: فتواهای فقيهان
اين مطلب روشن و بديهی است كه فقيهان در هنگام فتوا دادن هيچ نظری به بحثهای كلامی جديد يا قديم ندارند و حتی توجهی به علوم تجربی روز ندارند و هنگام فتوا دادن تنها به دليلهای اجتهادی و فقاهتی نظر میكنند و مثلا اگر ديدند كه روايتی صحيح يا اجماع بر مطلبی دلالت میكند بر آن فتوا میدهند و لو اين كه با عالم تكوين يا علوم تجربی مخالفت داشته باشد و در مقابل تمامی اعتراضها میگويند: »نص ما را متعبد ساخته است« مثلا فقيهان بين احكام خون حيض و استحاضه تفاوت میگذارند حال اگر به آنان گفته شود كه علم پرشكی میگويد: دو منشا برای خون زنان وجود ندارد همه از يك جا و يك سری غدد ترشح میشوند و خصوصا زنانی كه بیرويه داروی خاصی مصرف میكنند ممكن است پس از عادت ماهانه قبل از گذشتن ده روز دوباره خونی با همان صفات خون اول ببينند و از لحاظ رنگ، شكل، صفات، مقدار، و… همانند خون اول باشد بنابراين نمیتوان آن را خون ديگر و دارای احكامی ديگر دانست.
ولی فقيه میگويد چون روايت گفته بايد بين دو حيض ده روز فاصله باشد خون دوم حيض نيست و شارع تعبدا خون دوم را حيض قرار نداده است و بر آن احكام استحاضه را مرتب كرده است.
يا اگر از راه روايت برايش ثابت شد كه پيماينده چهار فرسنگ شرعی را ه – حدود 22/5 كيلومتر – مسافر است او نيز احكام مسافر را بر او مترتب میكند و میگويد بايد روزه خودش را افطار كند و نمازش را شكسته بخواند و هر چه به او گفته شود كه هيچ عرفی امروزه پيماينده 22/5 كيلومتر را مسافر نمیداند و معمولا فاصلههای شهركها تا شهرهای بزرگ همين مقدار يا بيشتر است و افراد برای خريد، تفريح، پارك رفتن، سينما رفتن و ساير كارهای گاه و بیگاه اين فاصله را طی میكنند و هيچگاه از خود تلقی مسافر ندارند و عرف نيز آنان را مسافر نمیداند اما فقيه میگويد: روايتها در صدد بيان حكم شرعی است و شارع اين حد از مسافت را معيار سفر قرار داده است من نيز همين را پايبند هستم(75).
بنابراين فقيه فتواهايش هيچگاه بر مبنای جوز قرائتهای گوناگون از دين يا عدم جواز آن، پايه ريزی نشده است و بلكه جمع بين آيات، روايات و ساير ادلهاش او را به اين فتوا رسانده است با اين حال وقتی فتواهای فقيهان را دقت میكنيم میبينيم كه با حجيت قرائتهای مختلف بسيار سازگار و هماهنگ است و از آن به اين نتيجه میرسيم كه اگر كسی بدون هيچ پيش فرضی نسبت به قرائتهای مختلف، دين اسلام و خصوصا تشيع را مورد مطالعه قرار دهد، حجيت قرائتهای مختلف از آن به وضوح روشن میگردد.
و فقيهان كه اين فكر در نظرشان نبوده يا خلاف اين فكر را در نظر داشتهاند اگر چه در فتوا دادن خصوصا در مواجهه با روايتهای تقيه فتواهای خوبی، دادهاند زيرا كه به نصوص متعبد بودهاند ولی برای توجيه عقلانی فتواهای خود به مشكلات متعدددی بر خوردهاند و صفحات زيادی از كتابهای خود را با اموری پر كردهاند كه راه خلاص بسيار راحتتری میتوانست بر ايشان وجود داشته باشد.
نمونهای از اقوال فقها
مرحوم محقق در بحث مسح پا در وضو میفرمايد: »يجب المسح علی بشرة القدم و لا يجوز علی حائل من خف و غيره الا للتقيه او الضرورة«
صاحب جواهر در ذيل كلمه »تقيه« روايتهای آن را نقل كرده و از جمله رواياتی كه میفرمايد: در سه چيز – كه يكی از آنها مسح بر كفش است – تقيه نمیكنم پس از آن به اين بحث پرداخته كه آيا در تقيه، چاره نداشتن شرط است يا خير؟ از صاحب مدارك نقل میكند كه چاره نداشتن شرط تقيه است. زيرا در صورت وجود چاره ضرری به انسان نمیرسد.)پس اعمل خود را با چاره جويی مطابق مذهب شيعه انجام میدهد( سپس از شهيد اول و ثانی و محقق ثانی و سيد طباطبايی نقل میكند كه چاره نداشتن شرط تقيه نيست زيرا دليلهايی كه به تقيه امر میكند مطلق است و… سرانجام خودش نيز همين رای را قبول میكند.
و سپس از گروه ديگری نقل میكند كه آنها تفصيل دادهاند بين تقيه در مواردی كه امام معصوم فرموده در آنها از هيچ كس تقيه نمیكند نظير – مسح بر كفش – در چنين مواردی شرط تقيه اين است كه هيچ چاره ديگری نباشد و بين ساير موارد، كه در آنها حتی در حالت چاره داشتن میتوان تقيه كرد.
در نتيجه اگر برخی از اهل سنت بر كفش مسح میكنند و برخی ديگر پای را میشويند میتوان با شستن پا از مسح بر كفش نجات يافت(76) و بنابراين نوبت به مسح بر كفش نمیرسد و مسح بر كفش در رتبه متأخرتر از شستن پا است.
بررسی:
از عبارت موحوم محقق معلوم میشود كه ايشان ضرورت را غير تقيه دانسته و به همين جهت آن را بر تقيه عطف كرده است و فرموده »الا للتقيه او الضرورة«
مسلم است كه عطف عام بر خاص جايز نيست، بر خلاف عطف خاص بر عام كه دلالت بر تاكيد میكند و نشانه اهميت است و چون »ضرورت« عامتر و شاملتر از »تقيه« است دلالت میكند كه مسح بر كفش به خاطر تقيه، غير از مسح بر آن به خاطر ضرورت است بنابراين مرحوم محقق بايد ناچاری را شرط تقيه نداند زيرا وقتی ناچاری شرط تقيه شد، تقيه همان ضرورت و اضطرار خواهد شد و عنوان جدايی نخواهد داشت و به هر حال روشن است كه حق با كسانی باشد كه ناچاری را شرط تقيه نمیدانند زيرا اگر تقيه مشروط به ناچاری باشد نيازی به دليلهای تقيه نيست زيرا در حالت ناچاری هر كاری جايز میشود مثلا میتوان نماز را به گونه ديگری خواند نظير نماز غريق و میتوان روزه را افطار كرد(77) و حتی میتوان مردار خورد(78)و ديگر نيازی به ذكر نام تقيه و مسائل آن نخواهد بود زيرا كه تقيه مصداقی از ضرورت خواهد بود.
بنابراين معلوم میشود كه حق، با گروهی است كه تفصيل دادهاند يعنی اگر شرايط نقيه فراهم بود و لو اين كه به حد ناچاری نرسد يعنی تنها بخواهيم خود را با اهل سنت موافق نشان دهيم، يا اتحادمان حفظ شود يا آنان ب شيعه متمايل گردند و يا… میتوانيم مانند آنان در وضو پای خود را بشوييم چون شستن پا در وضو، قرائتی و فهمی از قرآن است كه »ارجلكم« عطف به »وجوهكم و ايديكم« باشد.
ولی مسح بر كفش جايز نيست زيرا كه توجيهی در آيه قرآن ندارد و به هيچ نحو نمیتوان آيه را معنی كرد كه با مسح بر كفش هماهنگ شود. ولی اگر مضطر شديم كه بر كفش مسح كنيم چه آن اضطرار ناشی از سرما باشد يا ناشی از ترس از دشمن – اعم از سنی و كافرو…- بر كفش مسح میكنيم و به دليل »ما جعل عليكم فی الدين من حرج« تمسك میكنيم و در اين صورت مسح بر كفش تقيه نام ندارد بلكه مصداقی از مصداقهای ضرورت و اضطرار است و از فتواهای فقهای عصر ما نيز میتوان همين تفصيل را فهميد.
مرحوم سيد يزدی در عروة الوثقی فرموده است:
مسأله 33: در حال ضرورت از قبيل تقيه يا سرمايی كه از آن برپايش بترسد يا در حالتی كه نمیتواند كفش خد را از پای درآورد و همچنين اگر از درنده يا دشمنی بترسد و يا امثالی اين امور كه بر آنها اضطرار صدق میكند جايز است كه )در وضو به حای مسح بر سر يا پا( بر مانع اعم از مقنعه، كفش، جوراب و امثال آن مسح كند(79)
بررسی:
از اين مسأله معلوم میشود كه يكی از معيارهای تبديل وظيفه، ضرورت و اضطرار است و در آن حال فرقی نمیكند كه مانع به خاطر تقيه يا غير آن، بر سر يا پا، و يكی يا چند تا باشد و به هر حال وضوی اضطراری صحيح است و میتوان با آن وارد نماز شد.
حاشيه بيست و سه تن از مراجع ذيل اين مسأله ملاحظه شد در مجموع سه نفر(80) در اكتفا به چنين وضوئی اشكال كردهاند بنابراين بيست و يك فقيه، وضوی اضطراری را جای وضوی اختياری نهادهاند.
در مسأله 35 فرموده:
مسح بر حائل در ضرورتهايی كه ناشی از غير تقيه باشد، هنگامی جايز است كه راه چارهای برای از بين بردن آن ضرورت – و لو با تأخير نماز تا آخر وقت – وجود نداشته باشد ولی در تقيه توسع و گشايش بيشتری وجود دارد بنابراين لازم نيست وضو گيرنده به محلی برود كه در آنجا تقيهای در كار نباشد هر چند چنين كاری بدون مشقت برايش امكان داشته باشد… و واجب نيست برای مرتفع شدن تقيه، مالی بپردازد بخلاف ساير ضرورتها )كه اگر با پول قابل رفع است بايد با پرداخت پول آن را مرتفع ساخت(81))
بررسی
از اين مسأله روشن میشود كه حكم ضرورت با تقيه متفاوت است و در تقيه نداشتن چاره شرط نيست مثلا اگر شخصی شيعه و ايرانی در فرودگاه جده است و وقت نماز رسيده و اگر بخواهد در آنجا نماز بخواند بايد وضوی تقيهای بگيرد و نماز تقيهای بخواند ولی اگر صبر كند میتواند قبل از به پايان رسيدن وقت نماز، با هواپيما به ايران بيايد تا تقيهای در كار نباشد و همچون شيعيان وضو بگيرد و نماز بخواند، صبر كردن لازم نيست و میتواند با وضوی تقيهای در همانجا طهارت حاصل كند و نماز بخواند، همچنين است اگر در سامرا و يا كردستان باشد و بتواند قبل از تمام شدن وقت نماز، از آن محلها به جاهای ديگری كه شيعه نشين هستند سفر كند.
در اين قسمت از مسأله كه با مثال توضيح داده شد از بيست و سه نفر حاشيه زننده بر عروة الوثقی بيست نفر با مرحوم سيد يزدی موافقند و تنها آقايان خويی، سيد احمد خوانساری و آل ياسين اشكال دارند. بنابراين بيست و يك فقيه بين تقيه و ضرورت تفاوت قائل شدهاند و تقيه را وسيعتر از ضرورت دانستهاند و تازه سه نفری كه نامبرده شد، با آنچه بيان شد مخالف نيستند بلكه در آن شك دارند.
در ذيل مسأله كه موضوع پول دادن برای رفع تقيه مطرح است مثلا میتوان با پرداخت پول كمی، شخصی سنی را از نگاه كردن منصرف كرد يا او را به چيزی سرگرم كرد ك مرحوم سيد يزدی دادن پول را واجب ندانسته است تعداد حاشيهها زيادتر شده و آقايان فيروز آبادی، منتظری و قمی نيز به سه نفر قبلی پيوستهاند بنابراين شش نفر در واجب نبودن اشكال دارند برخی میگويند: »اگر آن پول كم باشد و برای پرداخت كننده ضرری به حساب نيايد واجب است بپردازد« و برخی تنها با »مشكل« از كنار مسأله گذشتهاند:
حال اگر اين مسأله با مسأله 16 باب تيمم مقايسه شود اموری آشكار میشود در آنجا مرحوم سيد فرموده است:
وقتی كه به دست آوردن آب بر خريدن دلو يا طناب يا امثال آن يا اجاره كردن آنها و يا خريدن آبيا وام گرفتن آن متوقف باشد واجب است )كه آب تهيه شود و وضو گرفته شود و نوبت به تيمم نمیرسد( اگر چه آن را به چند برابر قيمت بفروشند مادامی كه پرداختن آن مقدار از مال برای وی زيانبار نباشد(82)
و از بيست و سه حاشيه بر عروه هيچ كسی بر اين فتوا اشكال نكرده و همه متفق هستند كه تا خريد آب ممكن است نوبت به تيمم نمیرسد. با اين كه تيمم در قرآن تصريح شده و موضوع آن حالت ضرورتی است كه آب يافت نشود يا استعمالش جايز نباشد و در مواردی متعدد از وضو عدول شده و به تيمم ارجاع شده ولی با اين حال اگر آب را به اضعاف قيمت آن میتوان خريد نوبت به تيمم نمیرسد ولی اگر با پول كمی میتوان تقيه را رفع كرد، رفع آن لازم نيست و همان وضوی تقيهای صحيح و كافی است.
اين نشان میدهد كه وضوی تقيهای صحيح، و دارای مصلحتی بسيار نزديك با مصلحت وضوی غير تقيهای و شيعی است و به هر حال بر تيمم مقدم است خصوصا اگر ساير مسائل تيمم نيز ملاحظه شود كه در آنها تفحص از آب، صبر كردن تا انتهای وقت، باطل شدن آن با وصول به آب و… ملاحظه شود و با نظائرش در بحث وضوی تقيهای مقايسه شود مطالب خوبی به دست میآيد.
مرحوم سيد يزدی در مسأله 37 در بحث وضو آورده است:
اگر بعد از داخل شدن وقت بداند كه اگر وضو و نماز را تاخير بيندازد مضطر میشود كه بر مانع مسح كند ظاهراً واجب است كه به وضو و نماز مبادرت ورزد – البته اگر اين ضرورت از غير تقيه ناشی شده باشد – همچنين اگر وضو دارد و بداند كه اگر آن را باطل كند مضطر میشود كه بر حائل مسح كند باطل ساختن آن وضو جايز نيست و… ولی اگر اضطرار به سبب تقيه باشد ظاهراً مبادرت واجب نيست و همچنين باطل ساختن وضو حتی پس از دخول وقت نماز، جايز است چون قبلا بيان شد كه در تقيه توسع بيشتری وجود دارد.(83)
در صدر مسأله اضطرار غير تقيهای تنها آيه الله سيد عبدالهادی شيرازی اشكال دارد و در حكم به وجوب و حرمت احتياط كرده است. اما در ذيل مساله آقايان بروجردی، خويی و گلپايگانی، آقا ضياء، نجفی، شاهرودی، قم، ميلانی و منتظری اشكال كردهاند از اين نه نفر دو نفرشان در مسح بر كفش اشكال دارند نه در كل بحث. و به هر حال از بيست و سه نفر بييست و يك نفر يا لااقل سيزه نفر با سيد يزدی موافقند و بقيه نيز با احتياط از كنار مسأله گذشتهاند.
بنابراين كسی كه اول ظهر در منطقه شيعه نشينی مثلا تهران يا در جايی است كه مزاحمتی وجود ندارد و میتواند وضوی شيعی بگيرد و نماز بخواند برايش جايز است كه در حال اختيار و فراغ وضو نگيرد و نماز نخواند و پس از دو سه ساعتی به منطقه سنیها برود تا ناچار شود وضو و نماز تقيهای انجام دهد. در اين مسأله پانزده نفر با مرحوم سيد يزدی موافقند زيرا آقايان بروجردی و منتظری تنها بر جواز ابطال وضو اشكال دارند نه در جواز تأخير وضو و نماز. حال اگر همين مسأله مقايسه شود با مسأله باب تيمم كه فرموده:
اگر بداند آب ديگری برای وضو ندارد بعد از دخول وقت ريختن آن آب جايز نيست و اگر بعد از دخول وقت وضو دارد و آب ندارد باطل كردن آن وضو حايز نيست و حتی قبل از وقت نيز ريختن آب يا باطل ساختن وضو جايز نيست و ليكن اگر آب را ريخت يا وضو را باطل ساخت، تيمم و نمازش صحيح است ولی احتياط مستحب آن است كه نمازش را بعدا قضا كند(84).
اين مسأله نشان میدهد كه تيمم تنها در حالت ناچاری جدی جايگزين وضو میشود ولی از مسائل باب وضو روشن میگردد كه برای جايگزين شدن وضوی تقيهای به جای وضوی شيعی ناچاری لازم نيست تا چه رسد به ناچاری جدی و اين خود يك نحو صحت بالايی به وضو اهل سنت میبخشد و مسلم است كه اين تنها با قائل شدن به حجيت قرائتهای مختلف قابل توجيه عقلانی است. اگر چه فقيهان نظرشان تنها به مقتضای امارات و اصول بوده است و نشان میدهد كه پايه و شالوده دين و احكام آن به گونهای است كه قرائتهای مختلف، به نحوی كه بيان شد را بر میتابد.
مسأله 40: »اگر تقيه با شستن پا )در وضو( امكان دارد احتياط استحبابی آن است كه بر مسح بر حائل مقدم شود اگر چه جايز است كه بر حائل مسح شود(85)»
اين مسأله در صدد بيان دو نوع تقيه و تقدم يكی بر ديگری و بيان علت آن میباشد.
مرحوم سيد يزدی میفرمايد: اگر بايد تقيه كند ولی تقيه میتواند به گونه شستن پا به جای مسح آن باشد و میتواند به گونه مسح بر كفش به جای مسح بر پا باشد تفاوت چندانی نمیكند و به هر گونه كه تقيه كرد، صحيح است ولی احتياط مستحب، مقدم داشتن شستن پا بر مسح بر كفش است.
ولی از بيست و سه فقيهی كه حاشيههای عروه آنان نزد اينجانب موجود است هيفده نفر با فرموده سيد يزدی مخالفند و تنها شش نفر با او موافقند. اما جالب است كه بدانيم مخالفان همه شستن پا را به نحو فتوا يا احتياط وخوبی برگزيدهاند و آن را بر مسح بر حائل به نحو حتمی مقدم دانستهاند و حتی برخی فتوا دادهاند كه در صورت امكان شستن پا، مسح بر كفش جايز نيست و در واقع اين افراد بين افراد تقيه فرق گذاشتهاند و شستن پا را به »مأمور به« نزديكتر از مسح بر پا دانستهاند. آية الله بروجردی به اين مطلب تصريح كرده و فرموده: »شستن پا اقوی است« خصوصا اگر شستن پامسح كردن آن را نيز به همراه داشته باشد ولو اين كه با آب جديد باشد.
در واقع نظر ايشان اين است كه چون آيه قرآن فرموده: »وامسحوا برورسكم و ارجلكم« بايد بر خود پا مسح شود، اگر امكان داشت كه آن مسح بدون شستن، و با آب خود وضو باشد كه اين بهترين صورت متصور است و وضوی شيعی و پيروی كامل از اهل بيت میشود، وقتی چنين چيزی امكان نداشت و ممكن بود كه در حال شستن پا، مسح آن نيز محقق شود اين كار متعين است چون باز مسح قرآنی محقق شده است و اگر هيچكدام ممكن نبود نوبت به مسح بر كفش میرسد.
بنابراين میتوان گفت كه وضوی غير شيعی نيز به يك گونه نيست و با امكان انجام آن وضويی كه به ظاهر متن قرآن نزديكتر است نوبت به آنچه كه دورتر است نمیرسد اين مطلب را هشت فقيه به نحو فتوا، اعم از »اقوی«، »اظهر«، »لايخلومن قوة« و… بيان كردهاند، پنج نفر به گونه احتياط وجوبی بيان كردهاند وچهار نفر به گونه »مشكل« نتوانستهاند تصميم بگيرند و بقيه همچون سيد اين تقدم را به گونه احتياط استحبابی بيان كردهاند.
ولی به هر حال از آنها روشن میشود كه مسأله توافق با متن قرآن، دارای مراتب است و هر چه آن توافق بيشتر باشد بهتر است.
اما ارزش اين وضوی تقيهای در چه حدی است؟ آيا وضوی تقيهای نيز موجب طهارت است همان گونه كه وضوی غير تقيهای موجب طهارت است يا اين كه خير، اين وضو فقط برای خواندن نمازی كه به خاطر آن وضو گرفتهايم يا كار ديگری كه برای آن وضو گرفته شده كافی است؟
آيا بين وضوی تقيهای با وضوی اضطراری در اين رابطه تفاوت است يا خير؟
در اين گونه مسائل حال وضوی جبيرهای و تيمم چگونه است؟
برای روشن شدن پاسخ هر يك از سئوالها لازم است عبارتهای كتابهای مختلف بيان شود.
مرحوم محقق فرموده است:
»و اذا زال السبب اعاد الطهارة علی قول و قيل لا تجب الا لحدث و الاوّل احوط(86)» وقتی كه سبب – يعنی تقيه يا ضرورت – برطرف شد طبق قولی بايد طهارت را اعاده كند، و گفته شده كه اعاده طهارت واجب نيست مگر به خاطر حدث. ولی قول اول با احتياط نزديكتر است
از اين عبارت روشن میشود كه طهارت تقيهای صحيح است و به همين جهت، پس از زوال تقيه، اعاده آن لازم نيست
»خلاصهای از جواهر الكلام«
صاحب جواهر در ذيل اين عبارت محقق، اعاده طهارت را واجب ندانسته و بيان كرده كه نظر مشهور نيز همين است و از تحرير و قواعد علامه حلی وجود اشكال و ايراد در قول ديگر را گوشزد كرده است و سپس به اين بحث پرداخته كه اگر اين وضو واقعا صحيح نيست و به خاطر ضرورت به آن تن دادهايم، چرا در حالت غير ضرورت هم باقی باشد؟ چرا همانند تيمم نباشد كه تنها تا هنگام پيدا شدن آب اعتبار دارد؟ )اگر واقعا صحيح است چرا در حالتهای عادی نمیتوان آن گونه وضو گرفت؟( و بحثهای مفصلی كرده تا تفاوت وضوی تقيهای يا اضطراری را با تيمم روشن سازد و تشابه اين وضو با وضوی جبيرهای را بيان سازد و همچنين نقل كرده كه برخی بين وضوی تقيهای كه در آن بر كتفش مسح شده باشد و وضوی تقيهای كه در آن پا شسته شده باشد فرق گذاشتهاند. و چون اين بحثها چنگی به دل نمیزند و نمیتواند كسی را قانع كند سرانجام از راه استصحاب وارد شده و فرموده: وقتی كه شك كرديم آيا با رفع تقيه، طهارت از بين رفته يا هنوز باقی است، استصحاب بقاء طهارت مشكل را حل میكند(87).
بررسی:
مشكل فقيهان و از جمله صاحب جوهر اين است كه در درون عقل خود به تناقضی برخورد كردهاند از يك طرف اگر كسی در حالت عادی چنين وضويی بگيرد نمیتواند با آن نماز بخواند و آن وضو باطل است. و در حال ضرورت اگر انسان مجبور شود جور ديگری وضو بگيرد يا نماز بخواند آن هم از باب اضطرار و ضرورت صحيح است ولی صحيح بودن وضو، پس از رفع اضطرار و ضرورت، دليلی ندراد، و به جهت بیدليلی به استصحاب تمسك میكنند. در حالی كه خود او و همه میدانند كه موضوع كاملا عوض شده است و هيچ جايی برای استصحاب نيست.
بله همه اين نقض و ابرامها برای آن است كه از روايات معلوم میشود وضوی تقيهای با رفع تقيه باطل نمیشودو اين حكايت از صحت نسبی آن وضو دارد ولی فقهای ما چنين فكری)صحت نسبی( برايشان مطرح نبوده يا آن را قبول نداشتهاند.
اما اكنون اگر با رويكرد جديد به دين، بتوان با دليلهای محكم حجيت قرائتهای مختلف از دين و از آيات قرآن و سنت بر آن، دليل آورد مشكل حل میشود بدون اين كه نياز به پاسخها و توجيههای مطرح شده در عبارت جواهر الكلام باشد.
به اين بيان كه اگر وضو به گونهای كه ائمه اطهار)عليهم السلام( گفتهاند مصلحت صد در صد داشته باشد وضوی مطابق اهل سنت با شستن پا مصلحت نود و چند درصدی دارد و هيچگاه انسان عملی را كه صد در صد مصلحت دارد بدون دليل رها نمیكند، اما احتمال تفرقه بين مسلمانان، احتمال ترس و… اموری است كه اين چند در صد را جبران میكند. ولی وضوی با مسح روی كفش، مصلحت كمتری دارد و به اين جهت حالت ضرورت بيشتری میخواهد كه به آن تن در دهيم اما به هر حال هيچكدام از اين وضوها باطل محض نيست.
خلاصه كلام اين كه قبول مقداری مصلحت در وضوی اهل سنت و باطل محض نبودن آن بدون هر تناقضی مشكل را حل میكند.
مرحوم سيد محمد كاظم يزدی میفرمايد:
اگر سبب مجوز مسح بر حائل – اعم از تقيه يا ضرورت – زايل شد اگر بعد از وضو باشد اقوی اين است كه )وضو صحيح است( و اعادهاش واجب نيست، اگر چه قبل از خواندن نماز باشد مگر اين كهتری دست هنوز باقی باشد كه در اين صورت واجب است بر پا مسح كند و اگر در اثنا وضو سبب زايل شد )بر سر و پا به طور صحيح مسح میكند( و اگرتری بر دست وجود نداشت اقوی وجوب اعاده است(88)
مرحوم سيد يزدی در اين مسأله بين ضرورت ناشی از تقيه با ساير ضرورتها تفاوتی قائل نشده است ولی يازده تن از حاشيه زنندگان، بر كلام او اعتراضهايی دارند از جمله مرحوم حكيم فرموده: »الاقوی الاعادة فی الضرورة غير التقيه (89)»
اگر وضو تقيهای بوده و پس از وضو و قبل از نماز حالت تقيه تمام شد مثلا فرد سنی از نزد او رفت در اين هنگام اعاده وضو واجب نيست ولی اگر مسح بر حائل به خاطر ضرورت سرما يا ترس از حيوان و امثال آن بود پس از برطرف شدن حالت ضرورت و قبل از خواندن نماز بايد وضو را اعاده كند.
آية الله منتظری نيز در هنگامی كه ضرورتهای غير از تقيه موجود بوده و زايل شده است اعاده وضو، را احتياط وجوبی كرده است اما در زوال سبب تقيه احتياط را به آن شدت واجب ندانسته است(90).
به هر حال مبنای آنان در بحث، »اءِجزاء مأمور به اضطراری از مأمور به اختياری«(91) يا استصحاب و امثال آن است اما به نظر ما و طبق قول به حجت بودن قرائتهای مختلف – كه تا كنون فتواها كاملا با آن منطبق و با آن قابل توجيه بود – بايد بين ضرورت و تقيه تفاوت قائل شد و وضوی مسبب از تقيه ر ادر غير وقت تقيه نيز مفيد دانست و حتی برای نمازهای بعدی و مكانهای ديگر.(92) ولی در ساير ضرورتها، اگر موردش به گونه ايست كه آن ضرورت استعداد اقتضای بقا دارد و همچون وضوی جبيرهای برای كسی كه دستش شكسته و يكی دو ماه بايد در گچ بماند، در اين صورت چون عذر در تمام وقت و خارج وقت باقی است، طهارت حاصله نيز باقی میماند و تنها با حدث باطل میشود و وضو گرفتن اول وقت و نماز خواندن با آن نيز جايز است. ولی عذرهايی كه احتمال زوالش تا آخر وقت، موجود است نظير ترس از حيوان يا دزد، يا زخمی كه زمان خوب شدن آن فراهم شده و احتمال است كه دكتر پس از باز كردن، حكم به جواز يا استعمال آب برای آن را صادر كند در چنين مواردی، وضو و نماز در اول وقت جايز نيست. و در آخر وقت اگر عذر برطرف نشد برای آن نماز وضو میگيرد و اگر پس از نماز – و بالطبع خروج وقت، ضرورت بر طرف شد برای نمازهای بعدی بايد وضوی ديگری بگيرد زيرا همانگونه كه گذشت ضرورت، غير تقيه است و وسعتی كه در تقيه وجود دارد در ضرورتهای ديگر وجود ندارد، زيرا ضرورت اين گونهای – كه احتمال زوالش باشد و تا آخر وقت زايل نشود ولی پس از وقت و قبل از حدوث حدثی برطرف شود – بسيار نادر و كم بوده بنابراين از ذكر نشدن در روايتها نمیتوان »اجزاء و كافی« بودن آن را به دست آورد.
در اين هنگام نوبت به عقل میرسد كه میگويد: »اشتغال يقينی برائت يقينی میخواهد« و چون مكلف ذمهاش به نماز با تمام اجزا و شرايط مشغول است و قبل از نماز شك میكند كه با چنين طهارتی میتواند وارد نماز بشود يا خير؟ و همين حالت نمیگذارد كه وارد نماز شود و اگر به واسطه غفلت، فراموشی يا… وارد نماز شد پس از اتمام نماز شك میكند كه ذمهاش از تكليفی كه به عهدهاش بوده رها شده است يا خير؟ و در هر دو حالت عقل او را به احتياط دعوت میكند و بنابراين بايد نمازهايی را كه با وضوی اضطراری پس از رفع اضطرار خوانده است اعاده كند و دليلی بر اِجزاء آنها ندارد.
اما شخصی كه وضوی تقيهای گرفته و پس از نماز يا قبل از آن، حالت تقيه بر طرف شده است میتواند بگويد كه وضو و طهارتش برای نمازهای بعدی و حالت غير تقيهای نيز كافی است زيرا كه جواز وضوی تقيهای تنها در آخر وقت نيست بلكه در اول وقت نيز میتوان وضوی تقيهای گرفت و نماز تقيهای خواند. آنگاه احتمال بر طرف شدن عذر تا آخر وقت و پس از وقت بسيار زياد است و روايتهای مربوط به تقيه نيز بسيار زياد است و در هيچيك امر به اعاده نكرده است امر نكردن به اعاده در هيچيك از روايات، نشانگر صحت اعمال تقيهای و بقای آثار آن میباشد.
مرحوم صاحب جواهر در بحث قضای نماز در ذيل كلام محقق حلی كه فرموده: »قضای نماز برای كسی كه كافر اصلی بوده و به اين جهت نماز نخوانده واجب نيست« فرموده: »اما همه مسلمانان حتی مسلمانانی كه محكوم به كفر هستند قضای نمازهايی كه بر طبق مذهبشان نخواندهاند واجب است ولی نمازهايی كه طبق مذهبشان خواندهاند قضا ندارد و قضا نداشتن به معنای ضحت اعمال سابق نيست – اگر چه برخی از اخبار به صحت اشاره میكند – بلكه به خاطر اين است كه شارع قضا را از آنان اسقاط كرده است به دليل روايت فضلا از حضرت باقر و صادق(93) و روايت معاوية بن بريد العجلی(94)
بررسی:
دقت در رويات فضلا و معاويه بن بريد به خوبی روشن میسازد كه شارع نمازهای آنان را در آن حالت صحيح دانسته است چون در اولی میفرمايد: »تنها زكات را دوباره پرداخت كند زيرا آن را در غير جايگاه خودش قرار داده است« و از مفهوم اين جمله روشن میشود كه ساير اعمال از جمله نماز، حج و روزه به اين جهت قضا و اعاده نمیخواهد كه بر جايگاه خودش واقع شده است. و در دومی میفرمايد هر عملی كه در حالی گمراهيش انجام داده… بر آن اجر میبرد مگر زكات« و اين نشان میدهد كه اعمالش رنگ و بوی صحت داشته و الّا اجر بردن بر آن وجهی ندارد.
اما فقها چون اين پيش فرض را داشتهاند كه عمل اهل سنت باطل است به فكر توجيهات ديگر افتادهاند.
مرحوم سيد يزدی فرموده است: »بر مخالفی كه شيعه شده واجب است نمازهايی كه از او فوت شده يابر خلاف مذهبش انجام داده قضا نمايد بلكه بنا بر احتياط بايد آنهايی كه طبق مذهب ما انجام داده است را نيز قضا نمايد. ولی نمازهايی را كه طبق مذهب خودش انجام داده قضا ندارد. بله اگر وقت باقی است بايد – نماز آن روز را كه بر طبق مذهب سابقش خوانده وقتی كه شيعه شد – اعاده كند(95)».
از بيست و سه حاشيهای كه نزدم موجود است برخی نظير آيات شاهرودی، رفيعی و منتظری در نمازهايی كه بر طبق ساير مذاهب خوانده اشكال صغروی كردهاند و گفتهاند چون قربت از او به عمل نمیآيد بايد قضا كند ولی اگر قصد قربت از او متمشی شود اشكال ندارد و صحيح است.
و در ذيل مسأله كه مربوط به نماز ادائی است هفت نفر اشكال كردهاند و فرمودهاند نمازی كه خوانده صحيح است ولو اين كه وقت برای اعاده آن داشته باشد.
اما آنچه مهم است اين كه پيرامون نمازهايی كه طبق مذهبش خوانده هيچكس اشكالی نكره و همه آنها را مجزی دانستهاند و مدرك آن نيز سه روايت صحيحه فضلا، صحيحه معاوية بن بريد و صحيحه عمر بن اذينه است(96) كه قبلاً بيان شد كه از اين روايتها رائحه صحت اعمال آنان به خوبی استشمام میشود و فقيهان اگر از اين روايتها صحت اعمال آنان حتی صحت نسبی را برداشت نمیكنند به خاطر موانعی است كه بر سر راه دارند و خود برای خود اصولش را مستحكم ساختهاند. از جمله: به عنوان يك اصل موضوعی و مسلم پذيرفتهاند كه احكام در لوح محفوظ ثابت، مشخص و غير قابل تغيير است و مجتهد با زحمت و كوشش خود يا به آن واقع علم پيدا میكند و يا علم پيدا نمیكند. در صورت اول به واقع اصابت كرده و دارای دو اجر است و در صورت دوم خطا كرده و تنها اجر تحقيقات و زحمتهای كشيده شده را دارد و بين آن مسلم است كه »للمصيب اجران و للمخطی اجر واحد« بر طبق اين مبنااگر شيعهای طبق نظر يك مجتهد وضو گرفت و نماز خواند كه مثلا او در وضو از بالا به پايی شستن را لازم نمیداشت و او نيز منكوسا وضو گرفت سپس مجتهدش مرد و او از مجتهد ديگری تقليد كرد كه وضوی منكوس را باطل میدانست بايد تمامی نمازهای گذشته را قضا كند زيرا كه آنها همه طبق نظر مجتهد جديد باطل است.
بله نمازهای سنی قضا ندارد زيرا صحيحه فضلا و معاويه بن بريد و… میگويند تمامی اعمال سنی، صحيح است غير از زكات پس تعبدا اعاده ندارد، اما شخص شيعی كه طبق فتوای مجتهدش همانند سنیها وضو گرفته و نماز خوانده بايد نمازهايش را قضا كند. چون هيچ روايتی اين نماز او را تصحيح نمیكند و آنچه كه انجام داده )مأتحّابه( بر طبق آنچه به آن امر شده نيست و با لوح محفوظ مخالفت كرده است و…
به هر حال اين يك تهافت آشكاری است كه فقهيان ما مرتكب شدهاند و ناشی از آن است كه روايتها را تعبدی محض دانستهاند و هيچ احتمال ندادهاند كه اصل موضوعه »للمصيب اجران و للمخطی اجر واحد« بیاساس باشد يا احتمال ندادهاند كه نماز سنی دارای درجهای از صحت باشد كه در نزد شارع مورد قبول است بنابراين همين درجه از صحت برای آن شيعهای كه منكوسا وضو گرفته نيز موجود میباشد و نماز وی نيز مسلما صحيح است.
باز مسأله ديگری از عروة الوثقی را بررسی میكنيم.
رجوع از مجتهدی به مجتهد ديگر
مسأله 53: اگر از كسی تقليد كند كه در تسبيحات اربع، گفتن يك مرتبه را كافی میداند و او نيز يك مرتبه گفت يا از كسی تقليد كند كه در تيمم يك ضربه را كافی میداند سپس آن مجتهد بميرد و از كسی تقليد كند كه به تعدد قائل است اعاده اعمال سابقش واجب نيست(97).
آقا ضيا فرموده: با توجه به اين كه امر ظاهری اقتضای اجزا نمیكند مدار اعمال سابق بر فتوای مجتهد دوم است مگر در اجزايی از نماز كه در آنها قاعده »لا تعاد« جاری است.
توضيح: و حاصل كلام ايشان اين است كه چون مجتهد دوم سخن خود را مطابق واقع میداند و از نظر او فتوای مجتهد سابق يك امر ظاهری بوده و آن جای امر واقعی را نمیگيرد پس اعمال گذشته اعاده میخواهد. مگر اين كه دليل ديگری نظير »لاتعاد« به فرياد برسد كه روايت»لاتعاد« میگويد نماز اعاده نمیخواهد مگر اين كه در يكی از امور پنجگانه طهارت، قبله، ركوع، سجود و وقت اشكال وارد شود.
مرحوم آقای خويی مسأله را ضابطه مند كرده و فرموده: اگر عمل سابق به گونهای ناقص است كه اين گونه نقص با جهالت و سهو موجب بطلان نمیشود اعاده واجب نيست و اگر در حال جهالت نيز مضر به صحت است)تفصيل دارد( – گاهی نظير سوره است كه قاعده لاتعاد آن را جبران میكند پس اعاده واجب نيست و گاهی نظير طهارت است آنگاه اگر اجتهاد دوم از باب اخذ به متيقن است اعاده در وقت واجب میباشد ولی قضای خارج از وقت خير و اگر از جهت تمسك به دليل باشد مطلقا اعاده واجب است.
آيات ميلانی خوانساری منتظری و قمی نيز در اين مسأله اشكالاتی دارند حال طبق نظر اين شش نفر، اگر سنی از هر فرقهای با هر گونه وضو، طهارت و نمازی كه طبق مذهبش خوانده اگر شيعه شود نمازهايش بلا اشكال اعاده ندارد و از او قبول است ولی از شيعه كه طبق فتوای مجتهدش عمل كرده و او مرده است اشكالهای كوچك يا بزرگی وجود دارد كه در برخی موارد مطلقا اعاده دارد.
باز در دنباله مسأله صاحب عروه فرموده »و همچنين اگر به گونهای عقد خواند يا ايقاع انجام داد كه مجتهدش آن را صحيح میدانست و سپس او مرد و از مجتهدی تقليد كرد كه به بطلان آن قائل است میتواند بنايی صحت بگذارد(98).
آقايان خوانساری، خويی، آل ياسين، گلپايگانی، نائينی، شاهرودی و قمی اشكال كردهاند.
آنگاه طبق نظر اين بزرگان اگر سنی زنی گرفت يا خانه و ماشينی خريد كه طبق مذهب خودش صحيح بود و سپس آمد و شيعه شد آن عمل و معاملهاش صحيح است ولی اگر همان گونه عمل را يا خيلی نزديكتر به فتوای مجتهد زنده را، يك شيعه با تقليد از مجتهدی كه وظيفه تقليد از او را به عهده داشت انجام داد و مجتهدش مرد و اكنون دقيقاً طبق نظر مجتهد زنده نيست، حداقل اين است كه معاملهاش اشكال دارد.
سپس سيد يزدی در عروه ادامه میدهد كه »اگر از كسی تقليد كرد كه غساله را پاك میداند واو مرد و پس از آن از كسی تقليد كرد كه آن را نجس میداند حكم به صحت نمازها و اعمال سابقش میشود اگر چه آن چيز را استعمال كرده باشد اما خود آن چيز اگر باقی باشد حكم به طهارتش نمیشود(99)»
در اين فرع مسأله نيز آيات خوانساری، خويی، منتظری، آل ياسين، گلپايگانی و حكيم اشكال كردهاند كه حواشی بريخی همين جا ذكر شده و برخی در فرعهای سابق سخن خود را بيان كردهاند.
توضيح:
بحث غساله روشن است و اختلاف ما با اهل سنت،در آن روشنتر، آنان ازاله نجاست را پاك كننده میدانند يعنی اگر خون يا ادرار يا منی از لباس يا هر چيز ديگری با هر وسيلهای اله شد، به مجرد ازاله، آن لباس پاك میشود ولی ما شيعيان میگوييم تنها با آب پاك میشود و استريل كردن يا اموری نظير آن پاك كننده نيست باز میگوييم آبِ زايل كننده نجاست، كه غساله اول نام دارد، حتما نجس است اما غساله دوم و سوم مورد بحث و اختلافی است ولی آنان يا حداقل برخی از آنان غساله اول را نيز پاك میدانند.
حال اگر كسی از مجتهدی شيعه تقليد كرد كه غساله اول و دوم را نجس میدانست ولی غساله سوم را پاك میدانست و با بدن يا لباس آلوده به غساله سوم نماز خواند سپس از كسی تقليد كرد كه اين غساله را نيز نجس میداند بايد لباس خود را تطهير كند ولی اگر سنی بود كه حتی غساله اول را نجس میدانست همين كه شيعه شد تمامی كارها و اعمالش صحيح است و تعويض لباس يا تطهير آن برايش لازم نيست و با همان لباس میتواند نماز بخواند.
مرحوم سيد يزدی به فرع ديگری پرداخته و فرموده: مسأله حلال و حرام بودن نيز همين گونه است بنابراين اگر مجتهد اول حكم كرد كه ذبح با غير آهن جايز است و او حيوانی را با غير آهن ذبح كرد حلال است، آنگاه اگر اين مجتهد مرد و مقلّد از كسی كه فتوا به حرمت ذبح با آهن میداد تقليد كرد اگر آن ذبيحه را فروخته يا خورده حكم به صحتش میشود ولی اگر حيوان مذبوح موجود است فروش و خوردنش جايز نيست و همچنين ساير امور(100)
واقعاً تصور صورت همين مسأله برايمان مشكل زاست تا چه رسد به مقايسه حال شيعه با سنی طبق اين مساله اگر قصابی طبق فتوای مرجعش كه استيل را نيز آهن میدانست امروز صبح صد گوسفند را كه تمام سرمايهاش و شغل هر روزيش است ذبح كرد يا طبق نظر مجتهدش كه اسلام را در ذبح شرط نمیدانست كارگری غير مسلمان استخدام كرد و طبق نظر مجتهدش ذبح كرد و همان صبح مجتهدش از دنيا رفت و مرجع تقليد بعدی استيل را آهن نمیدانست تمامی اين گوشتها به حكم مردار میشود و فروش و خوردنش جايز نيست و سرمايه اين فرد يك مرتبه نابود میشود و صد گوسفند به عنوان مردار به زباله دان میرود همچنين است ذبح با دستگاهای اتوماتيكی، ذبح به غير سمت قبله و…
باز مسأله عجيبتر اينكه اگر شخصی گوسفندی را برای مصرف خودش طبق فتوای مرجعش با استيل ذبح كرد و آن رابسته بندی نمود و در فريز گذاشت تا به مرور ايام مصرف كند و پس از مصرف نصف آن، مجتهدش از دنيا رفت و او از مجتهد ديگری كه استيل را آهن نمیدانست تقليد كرد بقيه گوشت گوسفند خوردنش حرام میشود.
اينها همه آثار حكمی است كه به عنوان اصل موضوعی قرار داده شده و گفته شده است كه »للمصيب اجران و للمخطی اجر واحد« و »امر ظاهری كفايت از امر واقعی نمیكند« و »وقتی انسان از مجتهدی تقليد میكند فتواهای او در حقش حكم واقعی است ولی وقتی مرجع اعلمی پيدا میكند يا مرجع سابقش از اهليت فتوا میافتد تمامی احكامش حكم ظاهری میشود« و… كه اين اصول موضوعه مشكل ساز شده است، در حالی كه اين اصول، در جای خود كاملا منتقح نشده است و نياز به بحثهای جدی دارد.
آنگاه ثمرات اين بحثها اين میگردد كه اگر يك سنی گوسفندی را پشت به قبله، با شيشه يا سنگ ذبح كرده يا ذابحی غير مسلمان، پشت به قبله با وسيلهای كه مسلما آهن نيست برايش ذبح كرده و اكنون آن سنی شيعه شده ذبيحهاش حلال قابل خوردن و فروختن و… میباشد اما يك شيعه كه همه چيز را رعايت كرده و طبق نظر مجتهدش استيل را آهن دانسته، پس از مردن او – يا تبديل او به اين جهت كه عالمتر از او پيدا شده – تمامی گوشتهای ذبح شده سابق حرام میشود و فروشش نيز غير جايز میگردد و…
از ديد فقيهان اينها تهافت گويی نيست بلكه به اين جهت است كه در مساله شيعه شدن سنی، تعبداً از روايت پيروی شده و آن روايت فقيه را تا اين حد متعبد ساخته است ولی در جاهای ديگر روايت تعبدی وجود ندارد و به مقتضای قانونهايی كه آنها نزد فقيه اصول مسلم است حكم صادر میكند.
كمترين نتيجهای كه از اين تهافت گويیها میتوان گرفت آن است كه دين و روايات تسليم عقل، نيست. روايات به گونهای گشاده و تسامحی در امور دينی نظر میدهد ولی اگر عقل خودش با خودش رها شود تنگ نظرهای خاصی را اعمال میكند بنابراين در بحث قرائتهای مختلف از دين نبايد تنها به عقل تمسك كرد بلكه بايد به متن شرع نگريست و متن شرع در نظر ما عبارت است از قرآن و سنت.
اما اجماع يا شهرت دليل مستقلی نيست بلكه حاكی از سنت میباشد.
قرآن فرا زمانی، فرا مكانی و دارای سند قطعی است و روايتها برخی موسمی و برخی كلی است ولی سند آنها ظنی است اما در باره دلالت: معروف است كه قرآن دلالتش ظنی و اخبار دلالتش قطعی است. البته اين سخن كليت ندارد امور يقينی قرآن زياد است بلكه در اموری كه فقيهان با هم اختلاف دارند كه امور بسيار فرعی و جزئی است دلالت قرآن ظنی است. در نتيجه زيادی از امور را قرآن به طور كامل دلالت دارد، و همه آيه را يك گونه میفهمند يا به عبارت ديگر قدر متيقنی است كه هر عرفی آن را میفهمد پس در آن سطح دلالتش كامل و قطعی است – اگر چه اهل دقت مطالب بالاتری از آن بفهمند – به هر حال در اموری كه لفظ قرآن احتمالهای گوناگونی دارد شايد بتوان گفت كه تعمدا از سوی خدای سبحان اين گونه نازل شده تا افراد گوناگون با توجه به توانائيهای گوناگون آرای گوناگون بفهمند تا همان گونه كه تفاوتها، به طبيعت زيبايی میبخشد به قرآن يا شرع و دين هم زيبايی ببخشد و همان گونه كه هر كس در حد خود و امكاناتش از طبيعت بهره میگيرد از قرآن نيز بتواند بهره بگيرد.
اما عقل هميشه میخواهد همه چيز را يك رنگ و يك شكل كند و طرفدار يك رنگی يابی رنگی است و به همين جهت كلمات متقن میگويد و از كلمات متقن خوشش میآيد.
معمولا تمسك زياد به عقل، انسان را به وسواسی گری میاندازد كه فعلاً مجال بحثش نيست. تنها همين را اشاره میكنم كه عقل میگويد آنچه كه انجام میگيرد بايد مطابق فرمان شارع باشد سپس در هر قسمتی شك میكند كه آيا مطابق شد يا خير، و همين او را به وسواس میكشاند.
اما روايتها گاهی در صدد بيان حكم كلی و فرا زمانی و فرا مكانی است و گاهی در صدد بيان حكم جزئی، به نظر میرسد در بسيار از موارد كه روايتها درصدد بيان حكم جزئی است باز اگر به مجموع آنها نگريسته شود باز حكم كلی را بيان میكند. مثل همين جا كه از مجموع روايتهای بحث تقيه، يك نوع تساهل و تسامح را در مورد عبادات و اعمال میيابيم و میتوانيم به شرع نسبت دهيم كه در تطبيق مأتی به با مأمور به دقتهای زياد شرط نيست.
و به هر حال اگر از روايتهايی كه گذشت صحت عبادتهای اهل سنت را بفهيم به طريق اولی صحت اعمال شيعيان كه مقلد مرجعی بودهاند سپس او از دنيا رفته و به ديگری رجوع كردهاند كه از نظر او آن اعمال به اين گونه درست نبوده را میفهيم و از مجموع روايات باز جواز تقليد از مجتهد ولو غير اعلم – فهيده میشود چون آن گونه تساهل تسامح از شارع به طريق اولی اين تسامح جزئی را بر میتابد.
اينها همه اموری است كه بر قرائتهای مختلف – به آن گونهای كه در ابتدای بحث بيان شد دلالت میكند يا لااقل آن را تاييد میكند و نشان میدهد متن دين با اين سخنان و اين گونه برداشتها سازگاری بيشتری دارد.
ولی اگر روايتها را تنها مربوط به مورد تقيه بدانيم و از آنها روح تسامح و صحيح دانستن كارهای ديگران را نفهميم تهافتهايی كه نمونههايی از آن بيان شد – و معلوم گرديد كه يك شيعه مرجع از دست داده، از يك سنی شيعه شده بيشتر مشكل دارد – پيش میآيد و شريعت از يك انسجام، لازم برخوردار نخواهد بود.
و باز میتوان از راه ديگری برای حل مشكل اقدام كرد و آن قائل شدن به حجيت مطلق ظن است، همانگونه كه انسدادیها معتقدند و میگويند: با توجه به نبود روايات و آيات روشن برای جميع احكام، و وجود احكام مستحدثی كه حكم آن در ظاهر كتاب و سنت وجود ندارد پس از نبودن علم و اطمينان، نوبت به گمان میرسد و گمان مجتهد همچون علم و اطمينانش حجيت دارد با اين مقدمات انسان از روايتهايی كه اعاده اعمال سنی مستبصر شده را لازم نمیداند، گمان قوی پيدا میكند كه اعمال شيعهای كه مرجع تقليدش عوض شده يا خودش عوض كرده نيز همين گونه است و بنابراين، آن اعمال، صحيح و از روی حجت و دليل بوده است و با اين بيان ساده يعنی قبول حجيت مطلق ظن يا قبول حجيت قرائتهای مختلف مسأله به راحتی و به طور ريشهای حل میشود.
اشكال نشود كه ظن حجت نيست و آيات قرآن در موارد متعددد از پيروی ظن نهی كرده است(101) زيرا به او میگوييم يا مراد از آيات قرآن ظن مقابل يقين است يعنی هنگامی كه انسان به چيزی يقين دارد نبايد در مقابل يقيين به ظن تمسك كند و هيچ عقلی نيز اين را اجازه نمیدهد كه يقين رها گردد و به ظن اكتفا شود.
مثلا كفاری كه يقين دارند خداوند خالق آسمان و زمين است(102) و اين هر شخص عاقلی را رهنمون میسازد كه يقيين كند تدبير و اداره اين جهان، رزق دهی، و شفاعت و ساير را نيز خودش انجام میدهد آنگاه چگونه فرد عاقل چگونه از همه اين دليلهای يقينی میگذرد و به خطورات ذهنی تمسك میكند و بتها را شفيع(103)، رازق يا مدبر قرار میدهد؟! يا مراد از ظن نهی شده در آيات قرآن استناد امور ظنی و غير يقينی به دين و خداوند به گونه جزمی و يقينی است و گر نه كيست كه در زندگی روزمرهاش به غير از ظن و احمال به چيز ديگری عمل كند؟ تعيين مسير حركت، درس خواندن، انتخابات، راههای مختلفی كه انسان برای امرار معاش طی میكند جز گمان چيز ديگری نيست، انتخاب استاد، انتخاب دكتر، انتخاب شغل، انتخاب مسكن، همه و همه بر اساس ظنها و گمان است و آياتی از قرآن نيز صريحا بر قابل قبول بودن اين ظنون تاكيد میكند و احكام شرعی خود را بر آن مترتب میسازد حتی اگر اين ظن بسيار ضعيف باشد مثلا زن و شوهری كه سه بار بينشان طلاق اتفاق افتاده تا سرانجام زن با شوهر جديدی ازدواج كرده و بازكارشان به طلاق كشيده باز اين زن میتواند با شوهر قبلی خود ازدواج كند اگر هر دو گمان داشته باشند كه میتوانند حدود الهی را رعايت كنند(104).
در حالی كه روشن است چنين گمانی بين چنين زن و شوهری حتی گمان ضعيف به معنای پنجاه و يك درصد نيز نيست بلكه به نحو متعارف اين گمان از يك احتمال ده درصدی تجاوز نمیكند ولی با اين حال، شارع جواز ازدواج مجدد را بر اين چنين گمانی معلق كرده است.
و حتی عقل، انسانی را كه به احتمال خطر توجه نكند مذمت میكند و اين خود قاعده مهمی است كه در جای خود با عنوان لزوم دفع عقاب محتمل، بحث شده است و تفاوت جاهل قاصر و جاهل مقصر را نيز در اين دانستهاند كه جاهل مقصر احتمال میداده آنچه كه او عمل میكند يا اظهار نظر میكند خلاف واقع باشد ولی جاهل قاصر كسی است كه هيچ احتمال خطا ندهد و به كار خود يقين داشته باشد.
باز در باب پيروی از قرائن، پيروی از ظهورات، پيروی از آمار و ارقام، پيروی از حساب احتمالات كه در علوم روز مطرح است همه و همه پيروی از ظنون است و نه تنها شارع از آنها منع نكرده بلكه شارع نيز در موارد متعددی به آن تمسك كرده است.
در نتيجه وقتی پای ظن به ميان آمد معلوم میگردد كه افراد و گروههای مختلف دينی يا فرقهای هر يك با توجه به دليلها و مدارك خود گمان به صحت راه و روش خود دارند و دليلی نيز بر بطلان آن ندارند پس همان گمان برايشان حجت است و جنبه منجزيت و معذريّت دارد و هيچ كس نمیتواند ديگری را – در غير از عقايد اساسی كه در آنها تحصيل يقين، برای همگان امكانپذير است – بر گمانش مواخذه كند ونبايد راه و روش ديگران را به مجرد اين كه با راه و روش ما مطابق نيست كفر و غير حق بدانيم.
قرآن در مذمت يهوديان و مسيحيان به خاطر طرد يكديگر به خاطر گمانهای بیاساس و باطل میفرمايد: »قالت اليهود ليست النصاری علی شی و قالت النصاری ليست اليهود علی شی و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون(105)»
»و يهوديان گفتند: »مسيحيان بر حق نيستند« و مسيحيان گفتند: »يهوديان بر حق نيستند« با آن كه آنان كتاب )آسمانی( را میخوانند. افراد نادان نيز )سخنی( همانند گفته ايشان گفتند پس خداوند در روز رستاخيز در آنچه با هم اختلاف میكردند ميان آنان داوری خواهد كرد.«
از ديد قرآن واقعا امر شگفتی است كه دو گروهی كه هر دو اهل كتاب هستند و هر دو آن كتاب آسمانی را میخوانند هر يك ديگری را كاملا نفی كند.
حال شگفتانگيزتر اين كه چند گروهی كه همه تنها يك كتاب دارند مانند فرقههای مسلمان كه همه گرد محور قرآن میچرخند يكی فهم و قرائت ديگری، از دين را كاملا باطل و بیاساس بداند و از اين شگفتتر آن چيزی است كه در زمان ما رخ داده و گروهی شيعه كه دارای دو برداشت از تشيع از قرآن و از روايات معصومان هستند هم ديگر را نفی میكنند و هر يك ديگری را با مارك منفاق جديد، ليبرال، غرب گرا، اپورتونيست، التقاطی و يا مرتجع واپس گرا، سنتی و… برانند و بر حق ندانند.
از ديد قرآن هر كسی كتاب آسمانی میخواند بايد دارای روحيهای باز باشد تا بتواند ديگران – هرچند از فرقهای ديگر و نحلهای ديگر باشند – را قبول كند و برای آنان حقانيتی قائل باشد.
خلاصه: حجت دانستن مطلق ظن يكی از راههای حل مشكل تهافتهای سابق الذكر و يكی از دليلهای اثبات قرائتهای گوناگون از دين، يا مذهب، يا… میباشد.
اگر با دليلهايی كه تا كنون بيان شد افراد قانع شدند و قرائتهای مختلف از دين و مذهب را حجت دانستند كه به نظر میرسد بهترين راه را طی كردهاند و موجب میشوند كه فرقههای مختلف با ديدگاههای گوناگون در دهكده كوچك جهان بنشينند و از طريق وسايل و امكانات جديد سخن خود را به گوش همه برسانند و خود تكثر، تعدد و تلوّن صداها، رنگها و ديدگاهها زيبايی خاص خود را دارد ولی اگر هر كس بر ديدگاه خاص خود اصرار بورزد و سايرين را باطل محض بداند، بايد دليلهايی كه حجيت قرائتهای مختلف را میرساند – و تنها قسمتی از آنها ذكر شد را توجيه كند –
اعاده نخواستن اعمال اهل سنت مستبصر شده توجيهی میخواهد، صحت اعمال تقيهای توجيه ديگر میخواهد، ادله استحباب حضور در جماعت اهل سنت – خصوصا در مكه و مدينه – توجيه میخواهد، ادله استحباب حضور در مساجد اهل سنت توجيه میخواهد و… و سرانجام به توجيه كردن آيات قرآن و روايات با يك سری تحليلهای كم ارزش و بیپايه منجر میشود و گاهی دين را به چيزی غير قابل قبول، مشكل، پيوسته نيازمند توجيههای بشری آبكيی تبديل میكند كه در اين هنگام قبول چنين دينی از سوی عقل سالم بشری دچار اشكال میشود.
نقل داستانی از تكوينيات برای تقريب به ذهن مناسب مینمايد.
علما و فلك شناسان گذشته معتقد بودند كه بهترين و متكاملترين حركت، حركت دوری و دورانی است و بنابراين میگفتند مدار حركت ستارگان، سيارات، منظومه شمسی، همه و همه بر حركت دايرهای استوار است و هنگامی كه به مشكلاتی بر میخوردند و نمیتوانستند با حركت آن سياره بر مدار دايره حوادث را توجيه كنند و مثلا طبق قرار حركت دوری، بايد سياره در فلان ساعت به نقطه خاصی برسد ولی يك ساعت تاخير داشت میگفتند آن سياره به جهت عشق به خود يك دور كوچك نيز به دو خود زده است و به اين ترتيب در اطراف يك دايره و سيع فرضی كه مدار سياره بود دايرههای كوچك متعدد و متفاوت رسم میكردند هنگامی كه يكی از فلك شناسان، مدارها و حركتهای كوچك و بزرگ را به يكی از پادشاهان آموزش میداد او گفت »خداوند حكيم عاقلتر از آن است كه حركت افلاكش را اين گونه تنظيم كند«
»خداوند عاقلتر از آن است كه حركت سيارات و افلاك را با اين پيچيدگی بيافريند«
بعدا كه معلوم شد مدار حركت سيارات بيضی شكل است ديگر نيازی به آن دايرههای تو در تو نبود و معلوم گشت كه حق با آن پادشاه بوده و فلك شناسان با مبانی فرضی غلطی كه آن را بديهی میدانستند مشكلات عديدهای را برای خود و علم ايجاد كرده بودند و وقت زيادی را صرف يادگيری اموری مینمودند كه پايه و اساسی نداشت در حالی كه اگر حركت دورانی را اعم از دايرهای و بيضوی میگرفتند تمامی مشكلات حل میگشت.
در بحث ما نيز داستان از همين قرار است، اگر همان گونه كه از روايات ظاهر میشود و فقيهان ما نيز اين ظهور را قبول دارند كه اعمال و عبادات فرقههای ديگر اسلامی و حتی فرقههای ديگر خدا پرست صحيح است يا لااقل درجهای از صحت را دارد بسياری از مشكلات اجتماعی، فقهی و كلامی به راحتی حل میشد ولی افسوس….
تبصره: آنجا كه فقيهان مطابق روايات فتوا دادهاند بحثها صاف و بیعيب، قابل قبول و به گونهای است كه افراد به راحتی آن را قبول میكنند با مردن مجتهدی نيازی به تكرار اعمال سابق نيست، ين برای افراد كلفت و مشقت ندارد افراد به راحتی میتوانند پس از شناخت فرقه حق به آن بگروند و نگرانی نسبت به اعمال سابق خود نداشته باشند نظير مباحث مستبصر شدن سنی.
اما آنجا كه سخن از قواعد و اصول موضوعهای است كه فقيه برای خودش قرار داده و حتی مرگ يك مرجع كه امری خارج از اختيار مكلف است برايش تكاليف شاقی به همراه دارد تا چه برسد به آنجايی كه بیچاره اشتباه كرده و غير اعلم را، اعلم خيال كرده يا غير مجتهد را مجتهد دانسته و به نظرت او عمل كرده باشد.
اينها نشانگر اين است كه دين و روايتها خوب قابل پياده شدن و قابل پيروی است اما فهمهای افراد از دين و اصول و قواعدی كه افراد از خارج برای خود درست میكنند و با آن قالبها دين را میفهمند و به اصطلاح فهم كليشهای پيدا میكنند بسيار مشكل ساز است. و اين خود دليلی بر لزوم حذف قالبهای كليشهای با حذف برخی اصول موضوعه و يا تجديد نظر جدی و جديد در آنها میباشد.
نتيجه:
آنچه كه از مجموع بحثهای گذشته به دست آمد اين است كه تنها راه توجيه معقول و منطقی تقيه با آن وسعتی كه دارد عبارت است از پذيرش قرائتهای مختلف از قرآن. البته با آن حدودی كه برای قرائتهای مختلف از قرآن قائل شديم.
بنابراين اگر به جای لفظ »تقيه« از لفظ »تجويز قرائت های مختلف از قرآن و سنت« استفاده كنيم كار خطايی انجام ندادهايم بلكه تقيه را از محدوده فقه خارج ساخته و در ساير ابعاد دين و معارف نيز آن را جاری ساختهايم.
ساير مباحث مطرح شده دليلهای گوناگونی بود كه برای اثبات قرائتهای مختلف در درون دين اسلام قابل استفاده بود.
مؤيدات و دلايل ديگر بريا تصحيح قرائتهای مختلف از دين و زمينه سازی بريا پلوراليزم دينی
با اين كه برای فقيهان در جای جای قرآن و سنت قرائنی وجود دارد كه اعمال فرقه های ديگر صحيح است و بر انجام آن اعمال مأجورند ولی در هنگام فتوا، به راحتی در بسياری جاها حكم به بطلان میدهند با اين كه میتوان مقيد ساخت و مثلا اين گونه گفت: چون توشيعهای و راه حق را میدانی اگر به وظيفه ات عمل نكنی باطل است نه هر كس ديگر و يا توضيح داد كه باطل بودن نيز دارای عرض عريض میباشد.
1- و اتل عليهم نبأ ابنی آدم بالحق اذ قرّبا قُرباناً فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الآخر قال: لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين(106)
و داستان دو پس آدم را به راستی بر ايشان بخوان، هنگامی كه )هريك از آن دو( قربانی پيش داشتند سپس از يكی از آن دو )هابيل( پذيرفته شد و از ديگری)قابيل( پذيرفته نشد )قابيل( گفت: حتما تو را خواهم كشت، )هابيل( گفت: خدا، فقط از تقوا پيشگان میپذيرد.
بيان اولين حادثه نزاع و قتل در عالمِ تكليف و فرمان يافتن پيامبر اكرم بر خواندن آن داستان برای مردم و به ميان نياوردن نام از قربانی هيچكدام و نام نبردن از فرزندان، و بيان اهميت قبول شدن يا نشدن قربانی به گونهای كه برادر حاضر است به خاطر آن برادر را بكشد و ننگ برادر كشی و غصه تنهايی و بیبرادری را به دوش بكشد و با اين همه تنها ملاك قبولی را توقی دانستن نشان میدهد كه تكليفهای الهی دارای هدف اصلی است و آن به سوی تقوا سوق دادن انسانهاست آمدن همه پيامبران و خواندن آيات و تكاليف كوچك و بزرگ همه برای وصول به مرحله تقوا است.
حتی ترجيع بند آيات سوره شعرا »فاتقوا الله و اطيعون(107)» است و اين آيه هشت بار در آن سوره از سوی پيامبران متعدد تكرار شده است تا اهميت آن روشن گردد و از آن میفهميم كه هدف انبيای بزرگ و احكام آنان در تحليلها و تحريمها، دستورها و… رساندن انسان به مرحله تقوا است.
2- و انزلنا عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمناً عليه فاحكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم عما جائك من الحق، لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة ولكن ليبلوكم فی ما آتاكم فستبقوا الخيرات الی الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون(108)
ما اين كتاب )قرآن( را به حق به سوی تو فرو فرستاديم، در حالی كه تصديق كننده كتابهای پيشين و حاكم بر آنهاست پس ميان آنان ب وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن، و از هواهايشان )با دور شدن( از حقی كه به سوی تو آمده پيروی مكن برای هر يك از شما )امتها( شريعت و راه روشنی قرار دادهايم و اگر خدا میخواست شما را يك امت قرار میداد ولی )خواست( تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد، پس در كارهای نيك بر يكديگر سبقت گيريد بازگشت همه به سوی خداست، آنگاه درباره آنچه در آن اختلاف میكرديد آگاهتان خواهد كرد(109).
اين آيه از آيه گذشته برای بحث ما صراحت بيشتری دارد زيرا وقتی قرآن تصديق كننده كتابهای گذشته و سيطره دار بر آنهاست نشان میدهد كه آن كتابها دارای حقانيّت نورانيت و واقع نمايی هستند ولی قرآن در اين جهتها بر آنها پيشی دارد. بنابراين اگر بين آنان بر طبق تورات يا انجيل يا قرآن حكم شود حكم مطابق آن چيزی است كه خداوند نازل كرده اما اگر از خواستههای نفسانی افراد پيروی شود و بر طبق آن حكم شود آن حكم خلاف »ما انزل الله« است سپس راه و روشهای دينی كه در هر امتی وجود دارد را خداوند به خودش نسبت میدهد و میفرمايد »ما خودمان برای هر يك از شما – اعم از امتهای گذشته يا امت اسلام كه بدون هوای نفس از قرآن يا سنت حكمهای متفاوتی بفهمند – شريعت و منهاج قرار دادهايم.
اين كه يهوديت، نصرانيت و اسلام سه شريعت و سه راه است و هر سه را خدا قرار داده بحثی نيست. در اين كه اسلام كاملتر از آن هاست نيز – لااقل بين ما مسلمانان – بحثی نيست، بلكه بحث اين است كه آن راه و روشی كه آنان میپيمايند را نيز خدا قرار داده است و اگر يك يهودی واقعا بر طبق يهوديت خود عمل كند يا يك مسيحی بر طبق مسيحيت خود عمل كند ما دليلی بر بطلان عمل آنان، جهنمی بودن آنان و… نداريم.
بلكه خداوند برای به تقوا و كمال رسيدن آنان، آن احكام را قرار داده و برای به كمال رسيدن ديگران راه و روش ديگری را قرار داده است.
بله برای ما تا اين حد روشن است كه اين راه روشنتر، كاملتر و انسان را به مرحله بالاتری از تقوا میرساند زيرا كه كتابش علاوه بر تصديق كتابهای گذشته بر آنها سيطره نيز دارد پس برخی از احكام آنها را نسخ و برخی را به حالت اوليه خود باقی گذارده است.
لازم به يادآوری است كه »شريعة« به معنای آبشخور و راهی است كه از آن به كنار آب میرسند تا از آن بهره برداری كنند و »شارع«، به معنای شاهراه و جاده اصلی است و »شِرعَة« مصدر است به معنای راهی كه از روی آن رفت و آمد شود پس آنچه كه امروزه آنها را اديان توحيدی میناميم راه و روشهايی است كه از ناحيه خدا قرار داده شده و انسان را به جويبار معارف میرساند و نبايد بر سر اين امور جنگ و دعوا راه انداخت و مردم را بیخود و بیجهت مشغول ساخت بلكه تفاوت راه و روشها برای امتحان است مقلا وقتی كه پيامبر اكرم )ص( آمد و با معجزات، پيامبر بودنش مشخص شد لجبازی كردن و نپذيرفتن دين و آيين وی رد شدن در امتحان است.
همچنين اعلام دوزخی بودن اهل كتابی كه خبر از آمدن اسلام ندارد و اگر خبری از آن دارد فرصت و امكانات تحقيق ندارد يا به خاطر شبههای كه در درون دارد دين خود را كاملتر میداند و بدان ملتزم است و قوانين آن رار رعايت میكند و با اديان ديگر سر ستيز ندارد،نيز سخنی بیدليل است و موجب نزاعهايی میشود كه خدا از آن نهی كرده است و در مقابل، فرمان به سبقت و بردن جايزه مسابقه را داده است،
بله اگر بفهمد كه دين اسلام برتر و كاملتر است ولی با اين حال از قبول آن سر باز زند لجوج است و خواستار تكامل نيست كه مردود است و اگر مسلمانی بعد از توجه به اين كه ممكن است پيروان ساير اديان و مذاهب، جاهل قاصر باشند، امكان تحقيق نداشته باشند يا يقين به حقانيت راه و روش خود داشته باشند و با اين حال آنان را همچون لجبازی مقام طلب و مغرض بداند،از دايره عدالت خارج شده و به صف ظالمان تجاوز گر پيوسته است.
باز در آيه، خداوند علت شريعتها و منهاجهای مختلف را بيان ساخته كه آن تفاوتها از ناحيه خدا و به جهت تفاوت خود افراد است كه اگر میخواست میتوانست همه را دارای يك گونه روحيه، يك گونه استعداد و از هر جهت همانند بيافريند آنگاه طبعا همه به سوی يك شريعت علاقهمند میشدند و از يك راه خوششان میآمد و با مذاقشان سازگار بود.
ولی روشن است كه جهان يك رنگی همان نيافريدن جهان است و جهان، جهان بودنش به تفاوتهای آن است اگر همه هم استعداد هم اندازه همه قد و هم شكل بودند لازم میآمد كه خلقتی محقق نشود و در اين صورت امور جهان اداره نمیشد زيرا وقتی همه از همه جهت شبيه هم بودند در جهتی كه نياز داشتند همه نياز داشتند و در جهتی كه بینياز بودند همه بینياز بودند در جهتی كه علاقمند بودند، همه علاقمند بودند و در جهتی كه تنفر داشتند همه تنفر داشتند پس همه به يك شغل روی میآورند و… در حالی كه اگر تفاوت باشد همين گونه كه اكنون میباشند، هر كس نقص ديگری را برطرف میسازد. قرآن میفرمايد: و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا(110)
»برخی از آنان را از نظر درجات بالاتر از بعضی ديگر قرار داديم تا بعضی از آنها بعضی )ديگر( را به خدمت گيرند.«
3- ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصاری من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون(111)
»كسانی كه ايمان آورده و كسانی كه يهودی و صابئی و مسيحی اند هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آورد و كار نيكو كند پس نه بيمی برايشان است و نه اندوهگين خواهند شد.«
اين آيه از دو آيه گذشته صريحتر است و حتی میتوان آن را در بحث حجبت قرائتهای مختلف نص دانست كه حتی احتمال خلافی هم در آن نيست خصوصا وقتی كه افراد را به چهار گروه ايمان آورندگان، يهوديان، صائبان و مسيحيان تقسيم میكند معلوم میشود كه مراد آن كسانی هستند كه مسلمان نيستند و به پيامبر اكرم )ص( نگرويدهاند ولی همين مقدار كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند جزء نجات يافتگانند و از جهنم در آخرت و از دل واپسی و نگرانی در هر يك از دنيا و آخرت میرهند.
به هر حال اين آيه نجات آنان را مسلم میداند و چون نجات با صدق ملازم است میتوان صدق مرام و حقانيت آنان را به نحو موجبه جزئيه پذيرفت. باز لازم به يادآوری است كه متاخر بودن قرآن تصديق كننده بودن آن و مهمين بودنش نشان میدهد كه اين دين درجاتی از كمال را بيش از آنها دارد پس به واقع و به كمال رسانيش بيشتر است و آنها نيز باطل محض نيستند و اعمالشان و فهمشان از خدا و دين نيز باطل محض نيست.
نكتهها:
الف:
1- جالب است كه بدانيم اين آيه در سوره مائده است كه روايات زيادی دلالت میكند آيههای سوره مائده به هيچ نحو منسوخ نيستند و بلكه در صورت ناسازگاری با آيه ديگر اين آيهها ناسخ آنها هستند(112)
2- اين آيه با كمی اختلاف در سوره بقره نيز آمده است:
ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاری و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون(113) »در حقيقت كسانی كه )به اسلام( ايمان آورده و كسانی كه يهودی شدهاند و ترسايان و صابئان هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمی بر آنها است و نه اندوهگين خواهند شد.«
اين آيه نشان میدهد كه نه تنها چنين افرادی خوف و نگرانی ندارند بلكه نزد پروردگارشان اجر عقايد و عملشان را نيز دارند معلوم میشود از اولين روزهای ورود پيامبر اكرم )ص( به مدينه حضرت حكم يهوديان را مشخص ساخته است و يك پلوراليزم دينی را به نمايش گزارده و تا آخرين روزهايی كه در قيد حيات بوده همين حكم جاری بوده و به همين جهت اين آيه دوبار و در دو سوره به صورت مستقل نازل گشته است.
و جنگ افروزيها، خيانتها، و توطئههای يهوديان موجب نگشت كه اين حكم نسخ شود آن گونه كه امروزه برخی اوقات افرادی دم از وحدت، اتحاد و يگانگی میزنند ولی وقتی كوچكترين خيانتی از طرف مقابل میبينند به همه حرفهای گذشته پشت پا میزنند و يا همين اكنون اگر خواستيم سخن از حقانيت اصل دين يهود بزنيم گروهی به خاطر كينهای كه با صهيونيستهای ظالم متجاوز از خدا بیخبر دارند بخواهند بر حقانيت دين يهود خدشه وارد سازند خير قرآن علی رغم خيانتهايی كه از يهوديان ديده و علی رغم اين كه به مسلمانان فرموده »لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا(114)» يا به پيامبر )ص( فرمود:
»و لن ترضی عنك اليهود و لاالنصاری حتی تتبع ملتهم(115)»
و اين نشان میدهد كه حقانيت دين و روش، كلامی است و حقاينت انسانها كلامی ديگر. اديان الهی چون از سوی خدا آمدهاند همه دارای نورند و همه انسان را به سوی حق رهنمون میسازند ولی انسانها به جهت انگيزهها و هواهای نفسانی راه ديگری را میپويند.
آخرين نكته اين كه الفاظ كتاب و سنت بر معانی عرفی آن حمل میشود يهودی يعنی همان كسی كه مردم به آن يهودی میگويند يعنی تابع همين تورات موجود، نه آن كه پيرو تورات واقعی كه زمان بر حضرت موسی )ع( نازل شده و رسول اكرم)ص( موجود نبود و اكنون هم موجود نيست باشد بنابراين كسی خدشه نكند كه آيه، يهوديان واقعی كه در آن زمان و در اين زمان وجود ندارند را میگويد.
مراد از عمل صالح نيز عملی است كه مردم آن را صالح و نيكو بدانند و مقيد نيست به اين كه انجام دهندهاش شيعه يا مسلمان باشد بلكه مراد عملی است كه عرف آن را عمل صالح میدانند.
……………….( Anotates )……………..
1)
2) 3)
4)
5)
6)
7)
8) ر.ك كتاب نقد شماره 4 ص 15 گفتگو با دكتر لگنهاوزن
9) سوره مائده آيه 82. »مسلماً يهوديان و كسانی را كه شرك ورزيدهاند دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهی يافت«
10) طالبان، گروهی از طلبههای سنی وهابی بودند كه دارای عقايد بسيار خشك و خشن بودند و كمتر از يك دهه در افغانستان حكومت را به دست گرفتند و سر انجام در سال 1380 ه.ش به دست دولت آمريكا سرنگون شدند
11) اين قاعده عقلی است و توضيحش آن است كه ما انسانها ابتدا از دستورهای شرعی نا آگاهيم شارع برای اين كه بتواند ما را مكلف سازد بايد پيامبرانی بفرستد و آنان ما را از دستورهای الهی آگاه سازند آنگاه اگر مخالفت كرديم تنبيه و مجازاتمان امكانپذير است ولی قبل از آمدن پيامبران و تبليغ احكام، چون احكام شرع برايمان بيان نشده معذوريم و عقل، مجازات افراد مغذوری كه در اين مغذور بودن خودشان مقصر نيستند را قبيح میشمارد
12) سوره اسراء آيه 15 »و ما تا پيامبری بر نينگيزيم، به عذاب نمیپردازيم«
13) ر.ك كتاب نقد شماره 4، ص15 و 58
14) طبق برخی از احاديث »امت اسلام به هفتاد و سه فرقه تقسيم میشود« آنگاه برخی از نقلها به آن افزوده شده كه »هفتاد و دو فرقه بر باطلند« و پس از اين پيوسته گروههای مختلف از سنی و شيعه در صدد بودهاند كه هفتاد و سه فرقه در امت پيامبر اكرم )ص( را مشخص سازند و غير از فرقه خودشان ديگران را باطل و جهنمی قلمداد كنند.
15) سوره آل عمران آيه64
16) انا انزلنا التوارة فيها هدی و نور )سوره مائده آيه 44)؛ و آتيناه الانجيل فيه هدی و نور )سوره مائده آيه 46)
17) سوره مائده آيه 15» ای اهل كتاب… قطعا برای شما از سوی خدا نور و كتابی روشنگر آمده است.
18) سوره مائده آيه 48؛» ما اين كتاب را به حق به سوی تو فرو فرستاديم، در حالی كه تصديق كننده كتابهای پيشين و حاكم بر آنهاست.
19) البته برخی معتقدند ترتيب سورههای قرآن، طبق وحی يا نظر پيامبر اكرم )ص( نبوده و تقريبا سورهها را بهترتيب بزرگ به كوچك كنار هم جای دادهاند و تعداد كمتری نيز احتمال میدهند كه برخی آيات در جای خودشان واقع نشدهاند كه تعداد اين موارد از تعداد انگشتان انسان كمتر است ولی به هر حال هيچكس درباره ترتيب كلمات يك آيه و يا آيههای يك فراز، اختلافی ندارد كما اين كه احتمال زياد شدن چيزی در قرآن، اساسا مطرح نيست و از سوی هيچكس مطرح نشده ولی احتمال نقيصه را برخی دادهاند ولی ديگران با ادله قاطع و محكم آن را رد كردهاند. كه رجوع به كتابهای علوم قرآنی در اين باره مفيد است
20) با يك مثال شايد بتوان كم بودن اختلاف قرائت در الفاظ قرآن را نشان داد كلمه »كتب« چون بینقطه و اعراب است میتوان به صورت كتب يا كبت يا كثب يا متن واحد بدون تحريف، باز میتوانست به ميلياردها برسد اما حافظان و قاريان قرآن در طول قرون متمادی سعی كردند قرآن را سينه به سينه و با توجه به متن خطی به دست ما برسانند و تعداد اختلاف در تلفظ كلمات را به زير عدد هزار برسانند مسلماً هيچ متن دينی و غير دينی در شرق يا غرب، به اين حد سالم و بیعيب به دست نسلهای امروزين نرسيده است.
21) توماس ميشل، كلام مسيحی، مترجم: حسين توفيقی ص26، ناشر: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب
22) همان ص44
23) همان، ص 45.
24) همان، ص 49.
25) ر.ك همان، ص 43.
26) همان ص23 و 24
27) همان ص 24 و 25
28) انجيل متی 28-21 :15؛ مرقس 30-24 :7
29) سوره صف آيه 6
30) سوره يوسف آيه 50
31) ر.ك سوره يوسف آيههای 29 و 41 و 42
32) قرآن در سوره بقره آيه 79 برخی از تحريف گريهای يهود و انگيزههای آنان را افشا میكند
33) قرآن از ماده »القرائة« و به معنای »خواندنی« است
34) سوره نجل آيه 89 تبياناً لكل شی، سوره انعام آيه 28 »ما فرطنا فی الكتاب من شی«
35) فرهنگ لاروس
36) الاجتهاد هو استفراغ الفقيه و سعه ليستنبط الاحكام الفرعيّه الشرعيّه من الأدلتها التفصيلية
37) ر.ك توضيح المسائل محشی مسأله 1
38) ر.ك همان آيات عظام، گلپايگانی و منتظری
39) ر.ك سوره مائده آيه 42 تا 48
40) سوره مائده آيه 48
41) جهان چون چشم و خال و خط ابروست كه هر چيزش به جای خويش نيكوست
42) ر.ك تفسير الميزان ج1 ذيل آهی 102 از سوره بقره
43) فريادها)ی استغاثه( بازبانهای مختلف به سويت بلند است
44) اشاره به آيه 12 از سوره حجرات است: »يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثی و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير« ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفريديم و شما را ملت، ملت و قبيله قبيله گرانيديم تا با يكديگر شناسايی متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارحمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست بیترديد خداوند دانای آگاه است.
45) قرآن میفرمايد »اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه«)سوره فاطر آيه 10) سخنان پاكيزه به سوی خدا بالا میرود و كار شايسته آن را بالا میبرد
46) سوره بقره آيه 62
47) سوره مائده آيه 69
48) كافی 9/12/1
49) همان ص 23
50) كافی 12/1 حديث 8
51) ر.ك اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسی حديث 25 و 26 و 33
52) همان حديث 48 ص 24
53) همان حديث 40 ص17
54) همان حديث 47 ص 20 و 21
55) همان حديث 23 ص 11
56) همان حديث 23 ص 11
57) همان حديث 33 ص 14 و 15
58) ر.ك معجم رجال الحديث ج 8 ص 186 ت 197
59) سوره بقره آيه 286
60) كافی 42 /2 تا ص 44
61) كافی 42 /2 تا ص44
62) كافی 44 /2 و 45 حديث 2
63) از جمله ر.ك باب درجات الايمان و باب آخرمنه
64) ر.ك كافی 44/2 حديث 1
65) استبصار ج2 ص145 حديث 472 شيخ طوسی، دار الكتب الاسلاميه؛ صدر حديث را صاحب وسايل الشيعه در ج 8 ص 42 باب 23 ابواب وجوب الحج آورده و ذيل حديث را در ج1 ص 97 باب 31 از ابواب مقدمات العبادات آورده است.
66) الف( عبارت قد قضی حجه نشان میدهد كه حجتش چون انجام شده اعاده نمیخواهد و به همين جهت تعبير به »قضی حجه« شد نه »قد عفی عند الحج«
ب( عبارت »فانه يوجر عليه« )بر آن كار اجر میبرد( نشان میدهد كه اعمالش مورد قبول بوده و الا عمل فاسد غير قابل قبول، دارای اجر نيست.
67) وسايل الشيعه ج149/6 باب 3 ابواب المستحقين للزكاة حديث 2
68) الاستبصار، همان حديث 2
69) ر.ك وسائل الشيعه 7 ص238 باب 22 از احكام ماه رمضان
70) عوامل سنی شدن شيعيان را میتوان در محورهای زير جمع بندی كرداز جمله اين كه گاهی فقر و فاقه شيعيان و پولداری و مقام داری اهل سنت گروهی از فقيران و ساده انديشان را به آن سوی جلب میكند زمانی ديگر حاكميت اهل تسنن بر منطقهای و تبليغ و زور آنان گروهی را سنی میكند و سومين عامل اين كه گاهی حاكمان شيعی، با اعمال خود شيعه را همچون اهل سنت معرفی میكنند، جلوی اجتهاد را میگيرند، از انتقاد جلوگيری میكنند و به جای تلاش در اجرای عدالت علوی، تلاش در تثبيت قدرت خود مینمايند كه در اين صورت افراد بسياری از جوانان، تحصيل كردگان و… میبينند – لااقل در اين زمان – تفاوتی بين شيعه و سنی نيست جز اين كه آنان به خاطر داشتن حكومت چند صد ساله، دارای قوانين، كتابها و تبليغات سامان يافتهتری هستند پس چه خوب است كه به سوی آنان متمايل شويم؟!
اگر حاكمان جوامع شيعه به اين نكته توجه داشته باشند و حديث امام صادق )ع( از پيامبر اكرم )ص( آويزه گوششان باشد كه پيامبر اكرم )ص( فرمود: »شما هرگز با اموالتان گشايشی برای مردم ايجاد نمیكنيد )و آن قدر و توانايی مالی نداريد( بنابراين با رويی گشاده و رفتاری نيكو با آنان برخورد كنيد.)كافی 103/2) جوانان به اهل سنت و يا مسيحيت و يا بیدينی گرايش پيدا نمیكنند ولی افسوس و…
71) اساسا افرادی كه ناصبی بعنی دشمن ائمه اطهار باشند با صريح آيه قرآن و صريح عقل مخالفند زيرا قرآن میفرمايد: »انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )سوره احزاب آيه 33) »خدا، فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان )پيامبر( بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند«
در اين كه اهل بيت چه كسانی هستند اختلاف است ولی قدر متيقنی كه همه قبول دارند اين است كه حضرت زهرا و حضرت علی )ع( در آن داخل است باز در اين كه مراد از »اراده« چيست؟ آيا اراده تكوينی خداست يا اراده تشريعی اختلاف است. در اين كه مراد از طهارت پاكی از گناه كبيره يا صغيره يا تريك اولی است نيز اختلاف است ولی با اين همه از اين آيه روشن میگردد كه اهل بيت از جمله حضرت علی )ع( و فاطمه )س( انسانهای مورد عنايت خداوند هستند يا لااقل مورد بغض و دشمنی خدا نيستند. و آيه تا آن حدش نزد همگان روشن و نص است. قبلا گفته شد درون دين اسلام برای قرائتهای مختلف دو خط قرمز وجود دارد و قرائتهای گوناگون نبايد از اين دو خط قرمز عبور كند و شخص مسلمان نبايد از دين برداشت و تفسيری داشته باشد كه با صراحت نص يا بداهت عقل مخالف باشد. حال دشنام دادن به اين گونه افراد پاك و مورد عنايت خدا، و دشمن داشتنشان خروج از حدهای مشخص شده است و چنين افرادی نمیتوانند مسلمان باشند.
از اين قبيل آيات كه تا اين حد صراحت داشته باشد در قرآن زياد است از جمله: »قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فی القربی« )سوره شوری آيه 22) »بگو در ازای آن )رسالت( پاداشی از شما خواستار نيستم، مگر دوستی درباره خويشاوندان«
يا آيه »فآت ذالقربی حقه و…«)سوره روم آيه 38)»از حق خويشاوندان و… را بده« كه در اينها مسلما يكی از مصداقهای »القربی« خويشاوندان پيامبر اكرم )ص( و از جمله حضرت زهرا )س( میباشد.
و تازه بر فرض كه آين آيات و دلايل ديگری كه در سنت هست – نظير عقد اخوت پيامبر اكرم )ص( با حضرت علی )ع(، مدالهای مختلف او به حضرت علی )ع( نظير: »كرار غير فرار«، »لافتی الا علی«، »اقضاكم علی«، »اعلمكم علی«، »يحبه الله و يحب الله« كه همه حكايت از جايگاه ويژه او در نزد خدا و رسول مینمايد – وجود نداشت دشمنی با ديگری بايد بر اساس دليل، منطق و برهان باشد و بدون جهت نبايد با هيچ موجودی از موجودات خداوند خصومت و دشمنی داشت و به هيچ موجودی بیجهت نمیتوان اهانت روا داشت و اين سئوال جلوی ذهن همگان قرار میگيرد كه دشمنی با دختر پيامبر اكرم )ص(يا فرزندان او چه مبنای عقل پذيری خواهد داشت؟
بنابراين ناصبی از مقتضای عقل بديهی نيز خارج است.
72) ر.ك الاستبصار 145/2
73) ر.ك الاستبصار 145 /2
74) مستدرك الوسايل 448/7 روايتهای 8625 و 8626، عواغلی اللئالی 54/2شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد 319/6 و 13/18
75) در مقاله نماز مسافر درعصر جديد )كاوشی در فقه شماره 27 و 28) بيان كردهام كه ملاك اصلی در سفر پيمودن يك روز راه است كه در زمان ائمه اطهار بر 22/5 كيلومتر تطبيق شده است و اين تطبيق، قابل تغيير است و امروزه نيز معيار اصلی، يك روز حركت میباشد بنابراين آنچه اينجا ذكر شده تنها مثالی برای راه و روش فقيهان بود نه اين كه حكم آنان نيز مورد قبول اين جانب باشد.
76) جواهر الكلامفی فی شرح شرايع الاسلام ج2 ص 23 محمد حسن نجفی
77) حضرت صادق )ع( به شخصی فرمود: روزی در حيره بر ابی العباس وارد شدم – و در آن روز مردم شك داشتدن كه روزه بگيرند )يا روز عيد فطر است( و سوگند به خدا میدانستم كه آن روز از ماه رمضان است – سلام كردم گفت: ای اباعبدالله آيا امروز روزهای؟ گفتم: خير و سرفه جولش پهن بود، گفت: جلو بيا و بخور، فرمود: جلو رفتم و خوردم و گفتم: روزه با توست و افطار با تو. آن شخص به حضرت عرض كرد، روزی از ماه رمضان را افطار كردی؟ فرمود: بلی به خدا سوگند اگر روزی از ماه رمضان را افطار كنم برايم بهتر است از اين كه گردنم زده شود و كشته شوم )كافی ج 4 ص 82 حديثهای 7و 9)
78) فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه)سوره بقره آيه 173) همچنين ر.ك سوره مائده آيه 3؛ انعام آيه 145؛ نحل آيه 115
79) و 2 العروة الوثقی با حاشيه 16 تن از مراجع تقليد از سوی جامعه مدرسان در سال 1417 ه.ق چاپ شده و با حاشيه ده تن از مراجع تقليد از سوی المكتبه العلميه الاسلاميه در سال 1399 ه.ق چاپ شده كه حاشيه چند نفر در هر دو تكرار شده است مسأله مورد نظر از ج1 ص390 از جامعه مدرسان و ص214 از چاپ ديگر نقل شده است
80) آن سه نفر عبارتند از آيات ميلانی، قمی و خويی و اشكال آنان به خاطر مسح بر حائل است نه چيز ديگری
81) العروة الوثقی، چاپ جامعه مدرسان 391/1
82) العروة الوثقی 169/2 چاپ جامعه مدرسان و 472/1 چاپ المكتبه العلميه الاسلاميه
83) همان 392/1
84) همان 168/2 و 169، مسأله 13
85) همان 394/1 و چاپ ديگر ص216
86) شرايع الاسلام 22/1
87) ر.ك جواهر الكلام 242/2 تا 244
88) العروةالوثقی چاپ جامعه مدرسان 395/1
89) همان حاشيه 4
90) ر.ك التعليقه علی العروةالوثقی 111/1 نشر تفكر: لايترك الاحتياط بالاعادة و لا سيما فی الضرورات الأخر غير التقيه
91) مراد اين است كه آنچه در حال اضطرار مورد تكليف واقع شده است، از آنچه كه در حال اختيار، فرد به آن مكلف بوده است كفايت میكند و در مثال وضوی در حال اضطرار از وضوی اختياری كفايت میكند.
92) زيرا روايتهای تقيه با آن كثرت و مورد ابتلای زياد در هيچيك امر به اعاده نداده و همين نشان میدهد كه آن وضو، در وقت و در خارج وقت، برای آن نماز و برای نمازهای بعدی صحيح بوده است و الا بايد ائمه اطهار شيعيان را ارشاد میكردند تازه روايتهايی كه میگويد تنها از بين اعمال، فرد مخالف، زكات را بايد اعاده كند زيرا كه آن را به غير اهلش داده نشان میدهد كه وضويش را درست انجام داده است بنابراين با آن میتواند پس از شيعه شدن نيز نماز بخواند.
93) متن و ترجمه روايات قبلا گذشت ر.ك وسايل الشيعه باب 3 از ابواب مستحقين زكات، حديث 2
94) متن و ترجمه روايت قبلا گذشت ر.ك وسايل الشيعه باب 3 از ابواب مسحقين زكات حديث 2
95) العروةالوثقی 733/1 و 735 چاپ المكتبه العلمية الاسلاميه جلد 60/3 چاپ جامعه مدرسان
96) ر.ك وسايل الشيعه باب 3 از ابواب مستحقين زكات حديثهای 1 و 2 و 3
97) العروة الوثقی چاپ جامعه مدرسان / ص41 همان چاپ مكتبه العلميه الاسلاميه ص17
98) همن 42
99) همان 43
100) همان 43
101) ر.ك سوره نجم آيه 27 و 28 ان الذين لايؤمنون بالاخره ليسمون الملائكه تمسية الانثیو ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنی من الحق شيئا. »در حقيقت كسانی كه آخرت را باور ندارند فرشتگان را در نام گذاری به صورت مؤنث نام مینهند و ايشان را به اين كار معرفتی نيست آنان جزگمان را پيروی نمیكنند و در واقع گمان هيچ سودی نمیبخشد.«
102) ز.ك )سوره لقمان آيه 2 و سوره زمر آيه 38) و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله، و اگر از آنان بپرسی چه كسی آسمان و زمين را آفريد مسلما خواهند گفت خدا. همچنين ر.ك سوره عنكبوت آيه 61 و 63، زخرف آيه 9 و 87
103) ر.ك سوره يونس آيه 81 »و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هولاء شفعائونا عندالله« »و به جای خدا، چيزهايی را میپرستند كه نه به آنان زيان میرساند و نه به آنان سود میدهد و میگويند اينها نزد خدا شفاعت گران ما هستند«
104) ر.ك سوره بقره آيه 229 و 230 »… فان طلقها فلا جناح عليهما ان يتراجعا ان ظنا ان يقيما حدود الله…« اگر )شوهر دوم( وی را طلاق داد اگر آن دو )همسر سابق( بپندارند كه حدود خدا را بر پا میدارند گناهی بر آن دو نيست كه به يكديگر بازگردند و اينها حدود الهی است كه آن را برای قومی كه میدانند بيان میكند.
105) سوره بقره آيه 113
106) سوره مائده آيه 27
107) سوره شعرا آيههای 179 163 150 144 131 126 110 108،
108) سوره مائده آيه 48
109) ترجمه از محمد مهدی فولادوند
110) سوره زخرف آيه 32
111) سوره مائده آيه 69
112) ر.ك تفاسير ذيل آيه با همين سوره مائده
113) سوره بقره آيه 62
114) سوره مائده آيه 82 «مسلماً يهوديان و كسانی كه شرك ورزيدهاند دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهی يافت»
115) سوره بقره آيه 120 «و هرگز يهوديان و ترسايان از تو راضی نمیشوند مگر آن كه از آيين آنان پيروی كنی»
[1] ر.ك سوره بقراه آيه 173، سوره مائده آيه 119 و 145، سوره نحل آيه 115
[2] العروة الوثقی/391 مسأله 525، مؤسسه النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسين بقم
[3] همان ص 390 حاشيه 5
[4] همان ص 391 حاشيه 3
[5] صحيحه زرارة: قلت له فی مسح الخفين تقية؟ فقال: ثلاثه لا اتقی فيهن احداً، شرب المسكر و مسح الخفين و متعة الحج، وسائل الشيعه ابواب الوضوء/38 حديث1، ج1 ص 321
[6] ر.ك همان باب روايتهای 3 و 4 و 5 و 6 و…
[7] العروة الوثقی 393/1 حاشيه 3