هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
احتياط پايه و اساس عمده فتواهاى فقيهان قديم و جديد
چكيده بحث
موضوع اصلى بحث اين است كه فقيهان قديم و جديد در موارد بسيارى روايات، مبانى و اصول خود را كنار نهادهاند و راه احتياط پيش گرفتهاند و پيروى از احتياط را بر روايتهاى صحيح و… ترجيح دادهاند. بنابراين سخن بزرگانى مانند مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى و به دنبال او بسيارى از فقيهان و مراجع زمان ما نظير استاد بزرگوار حضرت آيةاللّه منتظرى از مناقشه خالى نيست و نياز به تصحيح و تنقيح دارد و نمىتواند به طور كامل و صد در صد مورد قبول باشد.
خلاصه سخن آيةاللّه العظمى بروجردىقدس سره
آن فقيه به تمام معنى فقيه و پيروانش معتقدند كه اگر در مسألهاى از مسائل فقهى بزرگان اصحاب و فقهاى شيعه راهى را پيمودهاند و بر مسألهاى فتوا دادهاند حتماً آن مسأله را از معصوم تلقّى كردهاند و آن مسأله از امور يقينى و غير قابل شك است و مىگويند كتابهايى مانند مقنع و هدايه مرحوم صدوق، مُقنعه مرحوم مفيد، نهاية مرحوم شيخ طوسى، كافى مرحوم ابن الصلاح حلبى و انتصار مرحوم سيد مرتضى و… براى نقل اصول متلقات از معصومانعليهم السلام است. بنابراين اگر اين كتابها بر فتوايى اصرار داشتند و همه بر آن متفّق بودند، رأى معصوم همان است. اگرچه بر آن مسأله روايتى نداشته باشيم، يا روايتهايى هم برخلاف آن داشته باشيم.
و به عبارت ديگر، اين فقيه به حمل شايع فقيه و خريّت فن معتقد است كه فقه شيعه از دو طريق به دست ما رسيده است:
1 – روايتهاى نقل شده در كتابهاى حديثى كه مهمترين و معتبرترين آنها كتب اربعه – كافى، من لايحضره الفقيه، تهذيب الاحكام و استبصار مىباشد كه در هر عصرى استادان بر شاگردان مىخواندند و بر ضبط و نقل تك تك الفاظ آن دقّت داشتند. و در مرحلهئ بعدى ساير احاديث شيعى كه در مرحله دوم از اعتبار هستند، زيرا همانند كُتُب اربعه مورد ضبط و دقت در سند و متن نبودهاند.
2 – فقه سينه به سينه: اين فقه مستقيماً به صورت حديث و نوشته از ائمه اطهارعليهم السلام به فقيهان به مردم نمىرسيده است بلكه فقيهان چون در حوزه شيعه و در جوّ اطراف ائمه اطهار بودهاند از رفتار، اعمال، ترجيحها و اشارهها و رمزها، فقه حقيقى و روش صحيح را مىفهميدهاند و در كتب فتوايى خود كه نام شمارى از آنها گذشت آن را مىنوشتهاند و در اختيار شيعيان قرار مىدادهاند.
مرحوم آيةاللّه بروجردى معتقد بوده كه اين فقه سينه به سينه به مراتب از فقه روايى مهمتر، دقيقتر و اصيلتر مىباشد، زيرا بسيارى از موارد ائمه ما در تقيّه بودهاند و سخنى تقيّهاى بر زبان راندهاند يا سخنى فرمودهاند كه با قراين حالى و شرايط موجود آن جلسه معناى خاصى از آن اراده شده است و راوى نتوانسته در سخن خود آنها را تشخيص دهد و يا منتقل كند و يا گاهى آنقدر اختلاف در متن وجود دارد كه انسان محقق، تنها اطمينان به اصل صدور مطلبى اجمالى از معصومعليه السلام پيرامون آن موضوع پيدا مىكند و بس. امّا فقيهان گذشته چون بر مذاق و مرام ائمه اطهارعليهم السلام آشنا بودهاند و در جوّ عمومى شيعه و حوزه فهم و فقاهت بودهاند، مقصود اصلى سخن را فهميدهاند و در كتابهاى خود براى ديگران نقل كردهاند. و بنابراين فقه سينه به سينه بر فقه روايى و لفظى و نقلى مقدّم است. اين فقيهان گروه بزرگى را تشكيل مىدهند و اشخاصى همانند مرحوم صاحب جواهر نيز از همين گروه است.
مقدار اعتقاد فقيهان به اصول متعلّقان و شهرت قدما
فقيهان نامبرده همچون مرحوم بروجردى، صاحب جواهر و… چنان به آنچه از آنان بيان شد اعتقاد دارند كه روايتهاى صحيح متعدد و گاهى متواتر را كنار مىگذارند و به آن فتوا نمىدهند زيرا فقيهان قديم بر طبقش فتوا ندادهاند و در مقابل به حديت ضعيفى كه موافق با مشهور است ارج مىنهند و عمل مىكنند، اگرچه از نظر سندى ضعيف باشد.
سخن آيةاللّه العظمى بروجردى پيرامون شهرت قدما
مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى معتقد بوده كه اگر مطلبى در بين قدماى فقه شيعه مشهور بود و همه آنان در كتابهاى خود بر آن اصرار داشتند باتوجه به اينكه آنان اهل قياس، استحسان و… نبودهاند و حتى از الفاظ موجود در روايات تجاوز نمىكردهاند، وقتى همه آنان بر فتوايى توافق داشتند از آن روشن مىشود كه آنان سخنى و حجّتى از معصوم داشتهاند كه به ما نرسيده است و به ديگر سخن شهرت بين قدماى از اصحاب، كاشف از وجود رأى معصوم است.
نقد سخن آيةاللّه العظمى بروجردى
و سخن ما در مقابل ايشان اين است كه خير، ممكن است قدماى اصحاب دليل خاصى نداشته باشند بلكه بر طبق احتياط نظر داده باشند و احتياط پيوسته مورد سفارش ائمه اطهارعليهم السلام بوده و همچون قياس و استحسان منفور نبوده است. بنابراين استدلال مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى بر حجيّت شهرت قدماى اصحاب، در صورت نبود روايت، مطابق شهرت وقتى صحيح است كه نظر آنان مطابق احتياط نباشد و تحقيقات ما نشان مىدهد كه در اكثر موارد، احتياط نقش اساسى را داشته است.
ارزش خبر صحيح مخالف مشهور و عكس آن
اينان سخن مشهور و معروفى دارند كه همانند شعارى براى آنها مطرح است و مضمونش اين است كه هرچه حديثى صحيحتر باشد با عمل نكردن مشهور به آن مىفهميم كه داراى نقاط ضعفى است كه براى ديگران مخفى مانده است و هرچه حديثى ضعيف باشد و مشهور به ان فتوا داده باشند معلوم مىگردد كه نقاط قوّت و قرينههايى داشته كه به دست ما نرسيده است.
»كلها ازداد صحّةً، ازداد ضعفاً بإعراض المشهور، و كل ما ازداد ضعفاً ازداد صحّةً بعمل المشهور.«
به هر حال اين دسته از فقيهان به فتواهاى فقيهان قديم به عنوان يك فتوا نگاه نمىكنند و حتى به آنها به عنوان يك دسته روايتهاى مرسلى كه سندهاى آنها را صاحب آن كتابها و فتواها، عمداً حذف كردهاند نيز نگاه نمىكنند بلكه به آنها به عنوان مطالبى يقينى و خالى از شبهه كه دست به دست به فقيهان رسيده نگاه مىكنند و به فرموده آيةاللّه العظمى بروجردىقدس سره آنها علوم ائمه اطهارعليهم السلام است كه به صورت بُقچه پيچيده و دست نخورده(1) به دست ديگران رسيده است. و در برخى موارد مضامينى در اين كتب فقهى وجود دارد كه اصلاً روايتى بر طبق آن وجود ندارد. همه اينها نشان مىدهد كه فقه سينه به سينه در درجهاى بالاتر و والاتر از فقه منقول به واسطه روايت قرار دارد.
دليلهايى كه بر اين مدّعا مىآورند متعدد است و هريك گوشهاى از ادّعا را به اثبات مىرساند. مثلاً مىگويند وقتى مىبينيم فقيهان قديم ما كه اهل قياس و استحسان نبودهاند، اهل اجتهادهاى عقلى، و استدلالهاى اصولى كه امروزه متداول است نبودهاند و حتى اهل تغيير الفاظ روايات به الفاظ مشابه نبودهاند و با اين حال همه بر يك مطلب فتوا دادهاند معلوم مىگردد كه اين مطلب را از ائمه اطهارعليهم السلام تلقّى كردهاند و سينه به سينه به يكديگر انتقال دادهاند.
از سوى ديگر، در حوزه شيعه معمولاً براى فتواهاى ابن جنيد اسكافى و مخالفتهاى او ارزشى قائل نيستند. و استدلالشان بر قبول نكردن فتواى اين فقيه قديم، نبودن وى در جوّها و حوزههاى فقهى شيعه است و مىگويند چون او در جوّ و حوزه فقهى شيعه حضور نداشته نمىتوانسته رمز و راز سخن ائمه اطهارعليهم السلام را – آنگونه كه حق آن است دريابد و تنها برطبق رويات فتوا مىداده است و حتى گاهى در اصول فقه با شيعيان اختلاف اساسى دارد او تنها فقيه بزرگ شيعه در بين قدماست كه قياس فقهى يا تمثيل منطقى – را حجّت مىداند و همانند فرقه حنينيّه از اهل سنت بر آن مبنا فتوا مىدهد و خود اين دليلى بر جدايى او از اجواء فقهى شيعه مىباشد.
از مجموع اين سخنان معلوم مىگردد كه در بين حوزهها و جوّهاى شيعه رمز و رازهايى وجود داشته كه در همان شرايط افراد آنها را فرا مىگرفتهاند و با آنها مىتوانستهاند سخن صحيح را از غير صحيح و تقيّهاى را از غير تقيّهاى تشخيص دهند.
خلاصه نقد سخن مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردىقدس سره
حال سخن ما در مقابل استدلالها و فرمودههاى اين گروه از فقيهان بزرگ اين است كه قسمت عمده آن رمز و راز موجود در جوّهاى شيعه، امروزه با تتبّع در موارد فتوايى فقيهان قديم و مقايسه آنها با روايتهاى رسيده از ائمه اهل بيتعليهم السلام براى ما قابل دستيابى و كشف است و اين چنين نيست كه تمامى آن رمز و رازها تا ابد در سينهها باقى بماند و تنها با بودن در جوّهاى شيعيان قابل يادگيرى عملى باشد و نتوان آن را با لفظ به ديگرى آموزش داد و يا با لفظ به ديگرى آموزش داد و يا با لفظ و گفته قابل بيان نباشد.
موافقت با احتياط، راز ترجيح برخى روايات و فتوا برطبق آن
يكى از آن رمز و رازها عمل كردن آنان برطبق احتياط بوده است. مثلاً اگر روايتهايى از ائمه اطهارعليهم السلام خوردن چيزى را نهى مىنمودهاند و روايتهاى ديگرى آن را اجازه مىدادهاند، فقيهان راه احتياط را پيش مىگرفتهاند و از آن اجتناب مىكردهاند، زيرا خوردن آن چيز نه ضرورى بوده و نه واجب و نه بدون خوردن آن زندگيشان مختل مىشده است، از سوى ديگر احتمال مىدادهاند نهى كردن ائمه اطهارعليهم السلام از خوردن آن چيز منقصت دنيايى يا آخرتى يا هردو را به همراه داشته باشد و با نخوردن آن چيز از اين منقصت احتمالى نجات مىيافتهاند. بنابراين دليلى بر ارتكاب آن وجود نداشته است و همين كم كم به صورت يك اصل و روش در بين آنان مطرح شده است و بر همين اساس در كتابهاى خود مشى كردهاند و به ديگران نيز آموزش دادهاند و چون گاهى از اوقات احتمال دادهاند كه در مواردى خوردن آن چيز ضرورى شود، به دنبال آن نهى در همانجا يا در چند سطر و يا چند صفحه بعد نوشتهاند كه اگر خوردن آن چيز ضرورت پيدا كرد اشكالى ندارد.
“چگونگى تبلور احتياط در فتواهاى فقيهان قديم” يا “نمونههايى
اجمالى ا زايجاب و تحريم بر مبناى احتياط”
اين روش احتياطى در تكاليف وجوبى شكلهاى ديگرى به خود گرفته است، از جمله:
1 – گاهى روايتهاى متعبّدى كه به چيزى امر كرده است را دليل بر وجوب آن چيز گرفتهاند، مثلاً غسل جمعه را واجب دانستهاند و روايتهايى كه ترك آن را نيز اجازه داده بر حالت كمبود آب و امثال آن حمل كردهاند.
2 – گاهى براى اينكه مطمئن شوند وظيفه خود را انجام دادهاند و تكليف الهى انجام شده، احتياطاً چند كار ديگر مباح يامستحب كه احتمال مىدادهاند در انجام وظيفهشان نقش داشته باشد، را انجام دادهاند يا به انجام آن فرمان دادهاند.
2/1 – مثلاً اگر در بيابان يا جاى ديگر از تشخيص جهتِ قبله عاجز شدند و ندانستند آن جهت كدام است به هر چهار جهت نماز خواندند و بر آن فتوا دادند تا مطمئن شوند وظيفهشان انجام شده است، زيرا نماز خواندن ربه سمت قبله واجب است ولى ذكر و ورد و ركوع و سجود به سمتهاى ديگر حرام نيست. بنابراين كسى كه به چهار سمت نماز بخواند، واجب خود را انجام داده و استحبابهايى را نيز مرتكب شده و گناهى انجام نداده است، پس چنين عمل و روشى مورد امر واقع شده است و اگر روايتى اين مضمون را داشته همان را به عنوان مدرك، دليل يا نصّ فتواى خود در كتابهايشان نقل كردهاند.
2/2 – يا مثلاً اگر بر طبق آيه قرآن نمازگزار موظّف است قبل از نماز وضو بگيرد و اگر جنب است غسل جنابت كند، بنابراين طهارت وضويى يا غُسلى براى ورود به نماز لازم است، حال اگر مكلف جُنب نبود بلكه غسل مسّ ميّت يا غسل جمعه انجام داد و يا زن بود و يكى از غسلهاى مخصوص خويش را انجام داد، آنگاه مىخواهد نماز بخواند نمىداند اين غسل براى ورود به نماز كافى است يا خير. احتياط حكم مىكند كه براى نماز وضو نيز بگيرد زيرا آيه، وضو يا غسل جنابت را شرط ورود در نماز دانست و اكنون مكلّف، غسل ديگرى انجام داده و احتمال دارد كه شارع ورود در نماز با اين غسل را كافى نداند، بنابراين اگر وضو بگيرد مسلّماً نمازش صحيح است. از سوى ديگر چون رواياتى وجود دارد كه از وضوى پس از غسل، نهى مىكند براى فرار از اين مشكل گفتهاند كه وضو قبل از غسل انجام شود.
آنگاه اگر از بين روايات، روايتى – ولو با سند ضعيف – بر همين مطلب دلالت كند، متن آن را در كتابهاى فقهى خود نقل نمودهاند و شهرت فتوايى فقيهان قديم بر آن محقّق شده است كه هر غسلى غير از غسل جنابت نيازمند به وضويى است كه بايد قبل از آن انجام شود يا گاهى عملى را كه جايز بوده براى رعايت احتياط منع كردهاند مثلاً:
3 – اگر در موردى آيه و روايتهاى متعدّدى داشتيم كه در ماه رمضان روزهدار مىتواند در هر وقت از شب با همسر خود آميزش كند و روايتهايى داشتيم كه بقاى عمدى بر جنابت را موجب بطلان روزه بداند فقيهان ديدهاند كه اگر به اين روايات عمل كنند و حتماً آميزش در ساعتهاى قبلتر از طلوع فجر انجام گيرد و قبل از طلوع فجر، غسل جنابت انجام شود مسلّماً روزهاش صحيح است ولى اگر غسل را به بعد از طلوع فجر موكول كند احتمال فساد روزهاش موجود است. بنابراين احتياط حكم مىكند كه غسل را جلو بيندازد.
4 – و گاهى كارى كه حرام نبوده ولى احتمال عبث بودن داشته است را بر مكلف واجب كردهاند. نظير مواردى كه در ماه رمضان شخص جنب دير از خواب بيدار شده و فرصت براى غسل كردن ندارد يا براى غسل كردن آب ندارد و يا عذر ديگرى دارد ديدهاند اگر بدل از غسل، تيمم كند مسلّماً راه احتياط را طى كرده و روزهاش صحيح است ولى در غير اين صورت، معلوم نيست و به همين جهت بر همين مسأله فتوا دادهاند. با اينكه حتى يك روايت نيز بر اين مضمون وجود ندارد.
4/2 – يا اساساً در موارد بسيارى دستور به تيمم دادهاند كه اساساً دليلى بر آن وجود ندارد يا تنها خبر ضعيفى بر آن وجود دارد با همين استدلال كه انجام چنين تيمّمى ضرر نمىزند نظير هنگامىكه شخصى بميرد و براى غسلدادنش آب وجود نداشته باشد، فقيهان دستور به تيمم دادهاند با اينكه دليل محكمى بر تيمم دادن ميّت وجود ندارد.
پژوهشگر موارد زيادى از اين قبيل را در فقه مىيابد كه در بسيارى موارد فقيهان بر خبر ضعيفى كه مطابق احتياط بوده فتوا دادهاند و خبرهاى صحيح متعدد را كنار گذاشتهاند يا چيزى را بر مكلف لازم كردهاند با اينكه دليل محكمى بر اصل وجوبش وجود ندارد، يا دستهاى از روايات را بر دسته ديگر ترجيح دادهاند و در تمامى موارد استدلالشان همين بوده است كه اين كار اقتضاى احتياط است.
قرائن كشف راز فقيهان قديم
استدلالهاى مرحوم شيخ طوسى در كتب خلاف و سيد مرتضى در كتاب “الانتصار” و سيد ابن زهره در “الغنيه” پرده از اين راز برمىدارد. اين بزرگان در ذيل مسائل اختلافى با اهل سنت معمولاً با عبارت “و مقتضى الاحتياط” يا امثال آن اين راز را برملا مىسازند كه اجماع فقيهان گذشته در اين موارد دليلى جز، احتياط نداشته و ندارد.
در اين نوشتار تلاش بر آن است كه موارد متعدّدى از اين دست كاملاً موشكافى شود، عبارت روايتها تحليل شود. روايتهاى صحيح و سقيم تشخيص داده شود و متن روايات با متن كتابهاى قديم فقهى تطبيق داده شود تا معلوم گردد آنان حديث، روايت و يا متن ديگرى در دست نداشتهاند و تنها برطبق احتياط فتوا مىدادهاند و رمز و راز ديگرى در كار نبوده است.
بله، اگر در مواردى بر فتوايى اتفاق داشتند كه مطابق احتياط نبود و روايتى نيز در آن مورد وجود نداشت مىتوان اطمينان پيدا كرد كه در آن مورد از ائمه اطهارعليهم السلام چيزى به دست آنان رسيده كه به ما نرسيده است.
البته بعيد نيست كه در مواردى نيز قياس مخفى آنان را به سوى فتوايى سوق داده باشد مثلاً قياس كردن مُردهبه زنده در اينكه هنگام نبودن آب نوبت به تيمم مىرسد يا قياس كردن روزه به نماز در اينكه، در هنگام نبودن آب براى غسل نوبت به تيمم مىرسد و… كه البته اين قياسها در ايجاب تكليف به كار رفته نه در نفى آن، كه خود بحث مفصلى دارد كه بايد مستقلاً به آن پرداخته شود.
و به هر حال “اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال” آمدن چنين احتملاتى در ذهن اساس استدلال مرحوم آيةاللّه الظمى بروجردىقدس سره و همه همفكران او را زير سؤال مىبرد، حتّى اگرچه ثابت نشود كه در همه موارد فتواها به خاطر احتياط يا قياس مخفى و امثال آن بوده است و بالاخره در اين هنگام فقه سينه به سينه ارزش خود را از دست مىدهد و بر فقه روايى پيشى نمىگيرد. اگرچه فقه روايى نيز اشكالات خاص خود را دارد كه بايد در جاى ديگرى مورد كنكاش قرار گيرد.
نمونههايى تفصيلى از فتواى قدما بر مبناى احتياط
از موارد مورد بحث كه روايات صحيح بر مطلبى دلالت دارد و روايت ضعيفى بر مطلب ديگر و مشهور فقيهان نيز برطبق همان روايت ضعيف فتوا دادهاند، چراكه آن را مطابق احتياط يافتهاند. بحث قبله شخص متحيّر مىباشد.
واضح و بديهى است كه شخص نمازگزار بايد نمازهاى واجب خود را به سوى خانه كعبه بخواند به مقتضاى آيه »فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ماكنتم فولّوا وجوهكم شطرة«(2)؛ »اينك رو به سوى مسجدالحرام آور و هركجا هستيد بدان روى گردانيد.« اجماع و روايات نيز بر اين مطلب دلالت روشنى دارد.
البته قبله فقط براى نماز كاربرد ندارد امور ديگرى نيز وجود دارد كه برخى به نحو وجوب و برخى به نحو استحباب بايد به سوى قبله باشد يا به سمتى خلاف جهت قبله باشد. سربريدن حيوانات، دفن كردن اموات، خواباندن شخص محتضر، خوابيدن انسان در شب و وقت قيلوله، امورى است كه بودنش به سوى قبله واجب و يا مستحب و يا از آداب است، از سوى ديگر امورى نظير دستشويى رفتن، آميزش كردن، ساختن دستشويى و… امورى است كه بودنش به سوى قبله حرام و يا مكروه و يا از مرجوعات عرفى است. آنگاه در روز روشن و با بودن خورشيد يا در شب مهتابى و پرستاره معمولاً پيدا كردن سمت و سوى قبله آسان است و در مناطق ما هنگامى كه دست چپ به سوى مشرق باشد و دست راست به سوى مغرب، آنگاه روبرو جنوب است و بين جنوب تا غرب يا جنوب غربى، سمت و سوى قبله است و نماز خواندن به آن سوى، نماز به سوى قبله خواهد بود و در شب نيز از راه ستارههاى جُدى، سهيل، حركت ماه و.. مىتوان جهت قبله را تشخيص داد. باز در زمان ما با قطبنما و ساير وسايل پيشرفته امروزى تشخيص سمت و سوى قبله آسان است.
ولى اگر هوا ابرى باشد و شخص در بيابان و وسيلهاى همراه نداشته باشد يا بر كشتى سوار و وسط دريا باشد، در چنين مواردى تمام راهها بر او بسته است. آنگاه براى ذبح، احتضار و خواب كه قابل تكرار نيست. گفته شده كه به هر جهتى انجام بگيرد، اشكالى ندارد، و امورى نظير دستشويى رفتن حتماً بايد به يك جهت انجام شود نه اينكه شخص در حال چرخش ادرار كند. ولى براى نماز گفته شده كه حتماً بايد به چهار جهت نماز بخواند تا يقين پيدا كند به جهت قبله حتماً نماز خوانده است با اين مقدمه كه انحراف كم در حدود يك هشتم دايره يعنى چهل و پنج درجه مورد عفو است و از ديدگاه شارع قابل اغماض.
حال سخن اين است كه چرا نماز با ساير امور تفاوت دارد و از بين مجموع تكاليف وجوبى، استحبابى و امور مورد نهى تنها نماز بايد تكرار شود؟
و در جواب گفته شده كه كارهايى كه رو به قبله بودنش ممنوع است اگر به چهار طرف انجام شود انسان يقين پيدا مىكند كه مخالفت با شارع انجام داده است و حتماً خود را در معرض غضب و سخط خداوند قرار داده است. بنابراين بايد تلاش كند كه به چهار طرف انجام نشود تا مشمول مخالفت يقينى نشود. پس مسلّماً اين امور بايد به يك سوى انجام شود.
كارهايى نظير ذبح نيز نمىشود به چهار سمت انجام شود زيرا پس از بريدن حلقوم حيوان، ديگر ذبح انجام يافته و موضوع ذبح از بين رفته است و حيوانى باقى نمانده كه در جهت ديگرى ذبح شود. همچنين پس از دفن كردن ميّت در جهتى از جهات ديگر موضوعى براى ساير جهات و سمتها باقى نمانده است.
خلاصه تمامى كارهايى كه بايد به سوى قبله انجام شود يا نبايد به سوى قبله انجام شود، در هنگامى كه مكلّف متحيّر باشد و جهت قبله را نداند مىتواند آن عمل را به هر سويى كه خواست انجام دهد بله بايد تمامى تلاش مكلّف اين باشد كه كارهاى ممنوع، به هر چهار طرف انجام نشود تا يقين به مخالفت شارع پيدا نكند امّا يقين موافقت چون امكانپذير نيست لازم هم نمىباشد.
بنابراين در مورد ذبح يا دفن ميّت مىتوان گفت كه در حالت تحيّر، استقبال قبله شرط نيست و دفنى كه انجام شد صحيح است و نبش آن حرام مىباشد، يا ذبحى كه انجام گرفت شرعى است و گوشت آن حلال.
و مىتوان گفت با انجام ذبح يا دفن به يكى از جهات ديگر موضوعى براى ساير جهات باقى نمىماند و اساساً موافقت قطعيه امكان ندارد كمااينكه مخالفت قطعيه نيز امكان ندارد.
امّا در مورد نماز، همانگونه كه مخالفت قطعيه ممكن است و آن با نخواندن نماز محقّق مىشود و شخص مشمول عذاب مىشود. گمان كردهاند كه موافقت قطعيه نيز امكان دارد و آن در قالب خواندن چهار نماز به چهار طرف امكانپذير مىباشد زيرا در اين صورت مسلّماً يكى از نمازها به سوى قبله واقع خواهد شد.
بر اين اساس لزوم نماز به چهار طرف امرى عقلى و مطابق احتياط قلمداد شده است.
كمكم براى اين امر به استدلالهاى عقلى از قبيل: “اشتغال يقينى نيازمند برائت يقينى است”. تمسّك كردهاند و گفتهاند، مكلّف در اوّل ظهر مىداند كه ذمّهاش به خواندن نماز ظهر مشغول است و تا نماز به چهار طرف نخواند يقين پيدا نمىكند كه تكليفش را انجام داده است، بنابراين عقل او را مكلّف مىسازد كه به چهار طرف نماز بخواند تا چنين يقينى برايش حاصل شود.
وقتى دليل شرعى مانند مرسله خراش(3) هم بر وجوب نماز به چهار جهت دلالت كند، ديگر همگان بر آن فتوا مىدهند. حتى بدون وجود مرسله نيز باتوجّه به دليل عقلى فتوا مىدهند و آن را مسلّم و يقينى مىدانند تا چه رسد وقتى كه روايتى نيز بر آن بيابند. امّا اين دليل عقلى تا چه حدّى استوار و پابرجاست و دليل نقلى تا چه حدّى توان اثبات دارد، امرى است كه نيازمند تفصيل فراوان است.
مرحوم مفيد در مُقنعه فرموده است:
»و اذا اطبقت السماء بالغيم فلميجد الانسان دليلاً عليها ]اى القبلة[ بالشمس و النجوم فليصل الى اربع جهات عن يمينه و شماله و تلقاء وجهه و ورائه فى كل جهة صلاة، و قد ادّى ما وجب عليه فى صلاته و كذالك حكم من كان محبوساً فى بيت و نحوه و لميجد دليلاً على القبلة، بأحد ماذكرناه صلّى الى اربع جهات، و ان لميقدر على ذلك لسبب من الاسباب المانعة له من الصلاة اربع مرات فليصلّ الى اىّ جهة شاء و ذلك مجزٍ له«.(4)
»و هنگامى كه آسمان با ابر پوشيده باشد و انسان با خورشيد و ستارگان راهى براى پيدا كردن جهت قبله نيابد بايد چهار نماز به چهار طرف راست، چپ، روبرو و پشت سرش، به هرجهت يك نماز بخواند آنگاه آنچه كه به عهده او در مسأله نماز بوده انجام داده است و حكم كسى كه در اتاق يا نظير آن زندان است و يكى از راههايى كه براى شناختن قبله ذكر كرديم نيابد، همين است كه به چهار طرف نماز بخواند و همان برايش كافى است.
بررسى: ايشان براى واجب ساختن چهار نماز بر مكلّف به دليل عقلى ]قدّدادى ما وجب عليه[ تمسّك كرده است و چون دليل شرعى نداشته با پيدا شدن كوچكترين مشكل از حكم به وجوب دست برمىدارد و تنها نماز به يك جهت را لازم مىداند.«
مرحوم شيخ طوسى در نهاية:
»و متى حصل الإنسان فى برّ بو اطبقت السماء بالغيم، او يكون محبوساً فى بيت او بحيث لايجد دليلاً على القبلة و دخل وقت الصلاة فليصل الى اربع جهات اربع دفعات اذا كان عليه مهلة و تمكّن منه، فان لميتمكن من ذلك لضرروة او خوف، فليصل الى اىّ جهة شاء و قد اجزأه«(5)
از ترجمه و بررسى عبارت مرحوم مفيد، اين عبارت نيز روشن مىگردد و نيازى به تكرار ندارد.
در كتاب مبسوط پس از ذكر امارات و نشانههاى قبله در مناطق مختلف فرموده: »فإن فقد هذه الأمارات صلّى الى اربع جهات مع الاختيار صلاة واحدة«(6)
باز پس از بحث پيرامون علم به قبله و گمان به آن براى افراد نزديك به مكّه و نزديك به مسجدالحرام و افراد دور از آن فرموده: »فان فقد الامارات صلّى الى اربع جهات على ما قلناه، فان لميتسع له الزمان او لايتمكن من ذلك صلّى الى اىّ جهة شاء«(7)
بررسى: در اين عبارات مرحوم شيخ طوسى علّت تكرار نماز به چهار طرف را ذكر نكرده ولى بعيد است دليلش غير از همان دليل عقلى مطرح شده از سوى مرحوم مفيد در كتاب مقنعه چيز ديگرى باشد.
و در كتاب خلاف فرموده است:
»الأعمى و من لايعرف امارات القبلة يجب عليهما انيصليّا الى اربع جهات مع الاختيار و مع الضررورة كانا مخيژرين فى الصلاة الى اىّ جهة شاءاللّه و قال داود: يصلّيا الى اىّ جهة شاءا، و لميفصّل. و قال الشافعى: يرجعان الى غيرهما و يقلدانه. دليلنا: انهما اذا صليّا الى اربع جهات برأت ذمتهما بالاجماع و ليس على برائة ذمتهما اذا صليّا الى واحدة من الجهات دليل. و امّا اذا كان الحال ضرورة جاز لهما انيرجعا الى غيرهما…«(8)
بر نابينا و كسى كه نشانههاى قبله را نمىداند واجب است كه در حال اختيار به چهار جهت نماز بخوانند و در حال ضرورت مخيّرند به هر جهتى كه خواستند نماز بخوانند و داود گفته: به هر طرفى كه خواستند نماز بخوانند و تفصيلى ]بين حال اختيار و ضرورت[ نداده است و شافعى گفته: به غير رجوع مىنمايند و از او تقليد مىنمايند.
دليل ما: وقتى كه آنان به چهار طرف نماز بخوانند اجماعى است كه ذمه آنان فارغ مىشود ولى اگر به يكى از جهتها نماز بخوانند دليلى بر برائت ذمهشان وجود ندارد. امّا هنگامى كه حالت ضرورت باشد برايشان جايز است كه به غير مراجعه كنند.
بررسى: 1 – از نقل مسأله در كتاب خلاف معلوم مىگردد كه شيعه با اهل سنت در اين مسأله اختلاف دارند. 2 – از بيان اقوال معلوم مىشود كه هيچيك از اهل سنت نماز به چهار طرف را واجب ندانستهاند. 3 – از ذيل مسأله روشن مىشود كه دليل شرعى بر مسأله وجود ندارد بلكه اگر به چهار طرف نماز خوانده شود همه انسانها اعم از شيعه و سنى محتاط، غيرمحتاط، مقلّد مجتهد معتقدند كه تكليفش ادا شده و بيش از اين وظيفهاى ندارد ولى در غير اين صورت چنين اتفاق و اجماعى وجود ندارد.
4 – امّا مرحوم شيخ، سخنى از اجماع شيعه يا اخبار آنان به ميان نياورده است و اين مىتواند اشعارى باشد كه اجماع تعبّدى و روايت تعبّدى شيعه بر اين مطلب اقامه نشده است وگرنه آنها را هم ذكر مىكرد همانگونه كه مكرر در كتاب خلاف عبارت “و يدل عليه اجماع الطائفة و اخبارهم” يا نظاير اين را مىتوان مشاهده كرد.
5 – جداسازى حكم حالت اختيار از حالت ضرورت، در ابتداى مسأله و ايجاب نماز به چهار طرف بر شخص مختار نشان مىدهد كه به اندك اضطرار و ضرورتى حكم نماز به چهار طرف لغو مىشود و اين خود مىتواند اشعارى بر عدم وجود دليل شرعى بر وجوب نماز به چهار طرف باشد. به عبارت ديگر اضطرار، همه احكام الهى را موقّتاً برمىدارد. بنابراين تصريح به آن در اينجا نشان مىدهد كه اين يك اضطرار جزئى است و با اين حال رافع حكم است. پس خود حكم قوّت چندانى ندارد.
مرحوم سيد ابن زهره در غنيّه:
»و من لميعلم جهة القبلة و لاظنها توجّه بالصلاة الى اربع جهات بالاجماع المذكور و طريقة الاحتياط«(9)
»و كسى كه جهت قبله را نداند و به آن گمان نيز نداشته باشد براى نماز به جهات چهارگانه روى مىكند ]و به هر جهت نماز مىگذارد[ دليل اين مسأله اجماع ذكرشده و طريقه احتياط مىباشد.«
بررسى: ايشان دليل مسأله را اجماع و طريقه احتياط دانسته است و به نظر ما دليل اجماعكنندگان نيز چيزى غير از احتياط نبوده است، زيرا مسأله بين ما و اهل سنت مورد اختلاف است و روايتهاى صحيح نيز بر خواندن نماز به چهار طرف وجود ندارد. آنگاه با توجه به اينكه در مسائل خلافى، اصحاب اصرار داشتهاند كه از امامِ معصوم سؤال كنند و رأى و استدلال او را بفهمند و بيان كنند. اين سؤال پيش مىآيد كه چرا در اين مسأله مهم و مورد ابتلاء چنين نكردهاند؟! ترك سؤال يا نشانه اين است كه عقلشان به چهار طرف نماز خواندن را بر آنان لازم مىكرده است و بنابراين نيازى به سؤال پيدا نمىكردهاند و يا نشانه اين است كه تنها نماز خواندن به يك جهت را لازم مىدانستهاند، همانند اهل سنت، و نماز خواندن به جهات ديگر را كارى بدون ضرر مىدانستهاند و شبههاى برايشان وجود نداشته تا از معصوم سؤال كنند. هركدام كه باشد نشان مىدهد كه نماز خواندن به چهار طرف چه استحباباً و چه وجوباً برخاسته از حكم عقل بر حُسن احتياط بوده است و مستند اجماع نيز همين بوده است.
مرحوم علّامه حلّى در مختلف الشيعه:
مسأله: قال ابن ابى عقيل لو خفيت عليه القبلة لغيم او ريح او ظلمة فلميقدر على القبلة صلّى حيث شاء مستقبل القبلة و غير مستقبلها و لا اعادة عليه، اذا علم بعد ذهاب وقتها انه صلّى لغير القبلة و هو الظاهر من اختيار ابن بابويه و قال الشيخان متى اطبقت السماء بالغيم…بحيث لايجد دليلاً على القبلة فليصل الى اربع جهات مع الاختيار… و هو الظاهر من كلام ابن الجنيد و ابى الصلاح و سلار و ابن حمزة و ابن البراج و هو اختيار ابن ادريس… احتج ابن ابى عقيل بأنه لو كان مكلفاً بالاستقبال حال عدم العلم به لزم تكليف مالايطاق و التالى باطل قطعاً فالمقدّم مثله و بما رواه زرارة فى الصحيح… و بالجواب عن الاوّل بمنع الملازمة… و مع ذلك فقول ابن ابى عقيل ليس بذلك المستبعد.(10)
ابن ابى عقيل فتوا داده كه اگر قبله به خاطر ابر، باد يا تاريكى بر نمازگزار مخفى ماند و نتوانست قبله را بشناسد به هر جهت كه خواست نماز بخواند رو به قبله يا رو به غير قبله و وقتى كه بعد از وقت بفهمد كه به غير قبله نماز خوانده بر او اعاده واجب نيست اختيار ابن بابويه نيز ظاهراً همين است. شيخ طوسى و مفيد فتوا دادهاند كه در صورت ابرى بودن آسمان يا… به گونهاى كه راهى بر قبله نيابد بايد در حال اختيار به چهار طرف نماز بخواند. از كلام ابن جنيد، ابى الصلاح، سلار، ابن حمزه، ابن براج نيز همين ظاهر مىشود و فتواى ابن ادريس نيز همين است… ابن ابى عقيل احتجاج كرده كه مكلف ساختن فرد به رو سوى قبله نمودن در حالى كه علم به قبله ندارد تكليف به مالايطاق است و تكليف به مالايطاق باطل است. پس وجوب رو به سوى قبله نمودن نيز باطل است و به خاطر روايت زراره… و جواب از اوّل اين است كه ملازمه ممنوع است… و با اين حال فتواى ابن ابى عقيل چندان بعيد نيست.
بررسى: مطرح شدن اين مسأله در كتبا مختلف الشيعه كه بنايش بر نقل اختلاف فتواهاى فقيهان شيعه است نشان مىدهد كه اين مسأله در بين فقيهان شيعه اجماعى نيست و در آن نظرات متفاوتى وجود دارد. كما اينكه آوردن اين مسأله يا نظرش در كتاب خلاف كه براى نقل اختلافهاى شيعه و سنى است نشان مىدهد كه در اين مسأله بين شيعيان و سنىها نيز اختلاف است. نتيجه اينكه گروهى از شيعيان همچون ابن ابى عقيل همانند اهل سنت فتوا دادهاند كه براى انسان متحير يك نماز به يك حهت كافى است و گروهى از شيعيان كه متعدد هم هستند فتوا دادهاند كه به چهار طرف نماز خوانده شود. مهمترين دليل ابن ابى عقيل اين است كه براى انسان متحير، استقبال القبلة شرط نيست زيرا اگر او نيز مكلف به استقبال باشد، او مكلف به چيزى شده كه توانِ آن را ندارد زيراكه علم به قبله ندارد. پس اساساً تكليف به استقبال از ابتدا شامل حال غير عالم به جهت قبله نمىباشد. سپس ايشان دليلهاى شرعى نيز بر اين مطلب ذكر كرده است كه در جاى خود بيان خواهد شد. مرحوم علّامه اگرچه دليلهاى ابن ابى عقيل را جواب داده ولى خودش توجه داشته است كه جوابهايش تمام نيست به همين جهت در آخر، به طور ضمنى نظر او را تأييد كرده است.
مرحوم محقّق در شرايع:
و يجب الاستقبال فى الصلاة مع العلم بجهة القبلة، فان جهلها عوّل على الأمارات المفيدة للظن… و من فقد العلم و الظن فان كان الوقت واسعاً صلّى الواحدة الى اربع جهات لكل جهة مرّة و ان ضاق عن ذلك صلّى من الجهات مايحتمله الوقت فإن ضاق الّا عن صلاة واحدة صلاها الى اىّ جهة شاء.(11)
»با عمل به جهت قبله، در نماز رو به قبله بودن واجب است واگر به آن علم نداشت به نشانههايى كه گمانآور است تكيه كند…. و كسى كه علم و گمان نداشت اگر وقت وسعت داتش يك نماز را به چهار جهت به هر جهت يك نماز، بخواند و اگر وقت براى اين مقدار تنگ بود به مقدارى كه وقت تحمّل مىكند به آن جهات بخواند. و اگر وقت تنها به اندازه يك نماز بود به هر جهتى كه هواست نماز بخواند.«
بررسى: از صدر عبارت روشن مىشود كه وجوب استقبال، مشروط به علم به جهت قبله است و در صورت نبود علم تكليف به استقبال منتفى است. جمله دوم نيز مؤيد همين مطلب است زيرا فقيهان خصوصاً مجتهدان در فقه به نشانههاى غيرعلمى و گمانآور تكيه نمىكنند پس تكيه كردنشان بر گمان در اينجا نشانه آن است كه در صورت جهلِ به قبله آزادند ولى عقل پيوسته گمانِ راجح را بر توهّم مرجوح ترجيح مىدهد و به همين جهت نفرمودهاند گمان اعتبارى ندارد و بايد به چهار جهت نماز بخواند و همين دخالت دادن گمان، نشانه اين است كه نماز به چهار جهت واجب نيست.
سپس در صورت علم و گمان نماز خواندن به چهار جهت را مشروط به وسعت وقت دانسته است. و بسيار روشن است كه در زمان صدور اين فتوا در عصر محقق، از ساعتهاى امروزى خبرى نبوده است. بنابراين مراد از وسعت وقت يا ضيق وقت، بحث قضا شدن نماز نيست زيرا در آن زمانها راه ورود و خروج وقت علامتهاى طبيعىِ آسمانى و زمانى بوده است و با بودن هريك شخص مىتواند جهت قبله را بشناسد و متحير نخواهد بود. بنابراين فرض وسعت وقت و ضيق وقت مربوط به بيكار بودن يا داشتن اشتغالى ديگر مىباشد. پس نتيجه اين مىشود كه اگر مكلف هيچ كار ديگرى ندارد به چهار جهت نماز بخواند و اگر كمى كار دارد به برخى از جهات، و اگر زياد مشغول است همان نماز واجب خود را به يك جهت بخواند.
اينگونه عبارت و اعلام حكم خود به خود نشان مىدهد كه صاحب عبارت دليل شرعى يا عقلى محكمى نداشته و تنها خواسته جنبه احتياط را رعايت كند.
بله، مىتوان وسعت وقت و ضيق وقت را اينگونه معنى كرد كه شخص مىداند چند دقيقهاى به غروب يا به نصف شب مانده و هنوز او نماز واجبش را نخوانده است و ناگهان او را چشم بسته و با دَوران زياد به اتاقى محبوس سازند كه جهت قبله را نداند ولى چون اينگونه فرض نادر است بعيد است كه بگويد صاحب شرايع تنها حكم چنين فردى را مىخواسته بيان سازد و افراد فراوانى كه زندانى نيستند را در نظر نداشته است.
مرحوم صاحب جواهر در ذيل عبارتِ شرايع كه فرمود: »مع فقد العلم و الظن فان كان الوقت واسعاً صلى الصلاة الواحدة لما اربع جهات…« فرمود: على المشهور بين الاصحاب نقلاً و تحصيلاً بين القدماء و المتأخرين شهرة عظيمة بل فى صريح الغنمية و ظاهر جامعه المقاصد و التذكرة و موضع من الذكرى و المحكى عن المعتبر و المنتهى و الغرية الاجماع عليه…. مضافاً الى مرسل خداش…. و فى الكافى….و فى الفقيه… .(12)
دليلهاى نماز خواندن به چهار طرف عبارتند از: 1 – شهرت بين اصحاب 2 – اجماع حكايت شده 3 – مرسله خداش 4 – روايت كافى 5 – روايت فقيه.
ايشان پنج دليل ذكر كرده ولى خود عبارت گوياى آن است كه اين دليلها از استحكام كافى برخوردار نيست و فقيه نمىتواند به آنها تكيه كند. شهرت اوّلين دليل و شايد محكمترين دليل اوست ولى پرواضح است كه شهرت چه محصّل و چه منقول، حجّت نيست. زيرا از ديدگاه شيعه در مسائل فرعى فقهى تنها كتاب، سنت و عقل قطعى حجت است. و اگر گاهى از حجيّت اجماع سخن به ميان مىآيد، حجيّتش تَبَعى است به اين بيان كه اگر همه امّت بر مطلبى اجماع داشته باشند چون يكى از همه امّت، شخص معصوم مىباشد. پس در نتيجه معصوم نيز آن مطلب را قبول دارد و حجيّت اجماع يعنى حجيّت تمام امّت به بركت قول امام و معصوم مىباشد و خود به خود حجيّتى ندارد. حال بايد در بحث ما بررسى كرد كه آيا مىتوان قول و نظر امام معصوم را به دست آورد يا خير؟
پس تمامى اعتبار اجماع به سخن و رأى معصوم مىباشد. ولى برخى گفتهاند با وجود شهرت، در مسألهاى مىتوان قول و رأى معصوم را كشف كرد پس حجيّت دارد.
خلاصه دليل اوّل صاحب جواهر
خلاصه اوّلين دليل صاحب جواهر بر وجوب خواندن نماز به چهار سمت، شهرت محصّل و منقول است كه شهرت طبق نظر برخى اصلاً حجّت نيست و طبق نظر بعضى حجّت است ولى دليلهايى كه اين گروه براى حجيّت شهرت آوردهاند از ديدگاه ما – حداقل در اين مورد – مخدوش است. پس اوّلين دليل و محكمترين دليل صاحب جواهر ناتمام مىباشد.
اجماع
دومين دليل صاحب جواهر بر وجوب نماز به چهار سمت، اجماع منقول است كه به اين اجماع تنها در غنيه تصريح شده است كه عبارت او نقل شد “بالاجماع المذكور و طريقة الاحتياط” و معلوم گشت كه دليل اجماعكنندگان چيزى جز رعايت احتياط نبوده است يا لااقل احتياط در تشكيل اجماع دخالت داشته است و چنين اجماعى متيقن المدركى يا لااقل محتمل المدرك مىباشد و چنين اجماعى از ديد فقيهان شيعه حجت نيست زيراكه آنان دنبال اجماعى مىگردند كه حكايتگر يا كاشف قول معصوم باشد يا به نوعى از انواع مطمئن شوند كه رأى امام نيز همانند رأى اجماعكنندگان است ولى وقتى مسألهاى مطابق احتياط بود و خود صاحب غنيه نيز فرموده: “بالاجماع المذكور و طريقة الاحتياط”(13) روشن مىشود كه اجماع حجيّت مستقل ندارد و اجماعِ تعبّدى حاكى از قول معصوم نمىباشد.
اين همه در صورتى است كه اجماع صريحى موجود باشد همانگونه كه در عبارت غنيه موجود بود ولى ساير اجماعهايى كه صاحب جواهر ادعا كرده اساساً وجود خارجى ندارد و آن اشخاص عبارتهايشان داراى احتمالات گوناگونى است كه يكى از آن احتمالات، ادعاى اجماع مىباشد، اتزه ادّعاكنندگان اجماع در زمانهاى متأخر از عصر معصوم واقع شدهاند و حدس يا كشف قول معصوم از آن اجماعها بعيد است و احتمال دخول امامعليه السلام در بين اجماعكنندگان بعيدتر و مشكلتر.
عبارتهاى ذيل را بنگريد:
محقّق ثانى در جامع المقاصد فرموده است:
امّا العارف بالعلامات اذا غمّت عليه، فظاهر اللاصحاب صلاته الى اربع، لندور ذلك و لأن الاستقبال واجب و قد امكن بالاربع و التقليد ممنوع منه بثبوت وصفالاجتهاد و لقول الصادقعليه السلام فى مرسلة خداش.(14)
»كسى كه به علامتهاى تشخيص قبله آگاه باشد هنگامى كه راهها بر او بسته شود، ظاهر اصحاب آن است كه به چهار طرف نماز بخواند، چون چنين حالتى به ندرت اتفاق مىافتد و چون استقبال واجب است و با نماز خواندن به چهار سمت، تمكن از استقبال دارد و به خاطر مرسله خداش…«
بررسى: از عبارت ايشان معلوم مىگردد كه اجماع، دليل مستقلى نيست و او آن را به عنوان دليل ذكر نكرده است بلكه فرموده فقيهان به خاطر دليلهايى كه هريك دارند، بر اين فتوا توافق پيدا كردهاند گروهى به جهت اينكه چنين حالتى بسيار كم اتفاق مىافتد و فتواى به احتياط ضربهاى
به كار افراد و به دين افراد نمىزند گروهى به اين جهت كه تقليد در علامتهاى قبله براى او ممنوع است و با خواندن نماز به چهار سمت مىتواند به واجب خود عمل كرده باشد و گروهى به خاطر مرسله خداش فتوا دادهاند. در نتيجه اجتماع فتواى فقيهان بر يك مطلب است نه اجماع اصطلاحى و بر فرض كه كسى از عبارت ايشان اجماعى بودن مسأله را بفهمد اجماع مدركى است و مدرك هر گروه با مدرك گروه ديگر متفاوت است و هيچيك نيز در جاى خود حجت نيست كه بحثش خواهد آمد.
علّامه حلّى در تذكرة پيرامون همين فرد – يعنى كسى كه علامات قبله را مىداند ولى به خاطر عذرى نتواند قبله را بيابد و وقت وسعت داشته باشد فرموده: »احتمل وجوب التأخير الى آخر الوقت ثم يتخير، و جواز التقديم فيصلى اربع جهات كل فريضة، ذهب اليه علماؤنا لأن الاستقبال واجب و قد امكن حصوله بتعدد الفرائض فيجب كما لو اشتبه الثوبان.«(15)
احتمال است كه تأخير انداختن تا آخر وقت واجب باشد و در آخر وقت مخيّر باشد ]كه به سوى خواست نماز بخواند[ و احتمال است كه مقدم داشتن نماز جايز باشد به اين نحو كه هر نماز واجب را به چهار سمت بخواند علماى ما به سوى اين احتمال رفتهاند زيرا استقبال واجب است و با اينگونه نماز خواندن مىتوان از عهدهاش برآمد همانگونه كه اگر دو لباس مشتبه شوند ]كه كدام پاك و كدام نجسند[ واجب است كه نماز تكرار شود و به خاطر فرموده امام صادقعليه السلام…«
بررسى: از اينكه دو احتمال را مطرح ساخته معلوم مىشود كه عقل در مسأله دخالت كرده است و اينگونه تحليل كرده كه نماز واجب است، رو به قبله بودن نيز واجب است و در اين لحظه استقبال ممكن نيست و چون احتمالاً تا آخر وقت جهت قبله معلوم شود. پس واجب است صبر شود تا نزديك آخر وقت، اگر قبله روشن شد كه به سوى آن نماز مىخواند و اگر روشن نشد به هر سوى كه خواست نماز مىخواند.
و محتمل است كه جايز باشد همين الآن، در وسعت وقت نماز بخواند، آنگاه چون جهت قبله را نمىداند بايد به چهار جهت نماز بخواند، زيرا در اين صورت مطمئن است كه يكى از نمازها به سوى قبله خوانده شده است. بنابراين علماى شيعه كه يكى از دو احتمال را پذيرفتهاند دلالتى ندارد كه از معصوم سخنى به آنان رسيده كه به ما نرسيده است بلكه چون فقيهان ديدهاند اين احتمال دوم، از چند جهت بهتر است آن را ترجيح دادهاند يكى اينكه لازم نيست مكلف نماز را تا آخر وقت تأخير بيندازد در حالى كه تأخير با “فاستبقوا الخيرات” يا “سابقوا الى مغفرة من ربكم” و ادلّه رجحان تعجيل در عبادت و ثواب اوّل وقت و… ناسازگار است ولى مقدم داشتن نماز با اينها سازگار است. تازه مكلّف سه نماز به جهتهاى ديگر خوانده كه به خودى خود ذكر و عبادت است علاوه بر اينها خود علّامه، دليلهاى علماى ما براى ترجيح اين احتمال را ذكر كرده كه يكى دليل عقلى است و دوم دليل نقلى كه همان مرسله خداش است. بنابراين اجماع تعبّدى در مسأله وجود ندارد و اجماع متيقنالمدرك است و دليلهايش همان دليلهاى مذكور در عبارت است.
علاوه بر اينها كلمه “علماؤنا” صراحت در اجماع ندارد، شايد مراد علماى ناحيهاى باشد كه علّامه با آنان مراوده داشته و كتابهاى آنان را در اختيار داشته است نه تمامى علماى شيعه. اگر مقصود ايشان تمامى علماى شيعه باشد با ذكر كردن اين مسأله در كتاب مختلف الشيعه و آوردن قول ابن ابى عقيل و ابن بابويه ناسازگار است. پس لفظ “علماؤنا” دلالتى بر اجماع ندارد.
قياس در عبارت علّامه
نكته حائز اهميّت و سزاوار دقت، در عبارت تذكرة اين است كه مرحوم علّامه مشتبه بودن قبله را به مشتبه بودن لباس قياس كرده و فرموده است همانگونه كه اگر نمازگزار دو لباس داشت كه يكى نجس و ديگرى پاك بود و نمىدانست كه كداميك پاك است و لباس ديگرى نيز نداشت بايد دو نماز، در دو لباس بخواند، در اينجا كه قبله مشتبه است نيز بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند.
در اينجا علّامه دو قياس كرده كه هردو معالفارق است و با مذهب شيعه كه قياس را قبول ندارند مخالفت كرده است. اوّل اينكه حكم لباس و قبله را همانند دانسته است درحالى كه اينچنين نيست و لباس اهميّت بيشترى دارد و امورى در قبله مغتفر است كه در لباس مغتفر نيست.
ثانياً؛ نصّ پيرامون دو لباس است و معلوم نيست كه اگر تعداد لباسها به سه يا چهار رسيد باز حكم همين باشد و به عبارت ديگر قياس كردن سه يا چهار لباس مشتبه به دو لباس مشتبه نيز قياس معالفارق است.
و خلاصه اينكه اگر اطراف شبهه از دو گذشت و احتمال صحيح بودن نماز از پنجاه درصد كمتر شد دليلى وجود ندارد كه آن نماز بايد خوانده شود و با هم لنگههايش كفايت از واقع بكنند و به ديگر بيان، در موارد شك و شبهه شايد خداوند مكلف را به دو برابر تكليفِ حالت عادى مكلف سازد نظير ثوبين مشتبهين ولى مكلف ساختنش به بيش از دو برابر تكليف حالت عادى دليل جدا مىطلبد كه ظاهراً وجود ندارد. در بحث شبهات محصوره به اين قسمت پرداختهايم.
از آنچه گذشت معلوم گشت كه اجماعهاى حكايت شده در جواهرالكلام، در اين بحث اوّلاً اجماع اصطلاحى نيست. ثانياً كاشف از قول معصوم نيست زيراكه دليلهاى آنان روشن است و مهمترين دليلشان رعايت احتياط بوده است و در برخى موارد اجماع، در جاى ديگر وجود دارد ولى با قياس كردن بحث ما به آن بحث و يكى دانستن آن دو اجماع و دليلهاى جاى ديگر را به بحث موردنظر ما سرايت دادهاند. و درواقع قياسى را كه از آن گريزان بودهاند را به طور ناخودآگاه مرتكب شدهاند كه در جاى جاى اين نوشتار به آنها اشاره شده است. ثالثاً؛ كتاب مختلف الشيعه با تمام وجودش فرياد مىزند كه مسأله اجماعى نيست زيرا علّامه مسائلى كه در آنها شواذ اصحابِ مخالف باشند يا مخالف قابل ذكر نباشد را در مختلف نمىآورد بلكه اختلافهاى روشن را ذكر مىكند و اين نشان مىدهد كه در مقابل مشهور، لااقل افراد قابل اعتنايى وجود داشتهاند.
دليل سوم: مرسله خداش
سومين دليلى كه صاحب جواهر اقامه كرده مرسله خداش مىباشد: »محمّد بن على بن محبوب عن العباس عن عبداللّه بن المغيرة عن اسماعيل بن عباد عن خداش عن بعض اصحابنا عن ابى عبداللّهعليه السلام قال: قلت: جعلت فداك ان هؤلاء المخالفين علينا يقولون اذا اطبقت علينا او اظلمتْ فلمنعرف السماء كنا و انتم سواء فى الاجتهاد، فقال: ليس كما يقولون، اذا كان ذلك فليصل لأربع وجوه«(16)
به حضرت صادقعليه السلام گفتم: فدايت گردم اين افراد مخالف ما مىگويند وقتىكه آسمان ابرى باشد يا ظلمانى شود و ]ستارههاى[ آسمان را نشناسيم در اين حالت ما و شما در اجتهاد متساوى هستيم. ]چه جواب دهم[؟ حضرت فرمود: اينگونه كه مىگويند نيست، وقتى چنين شد بايد به چهار طرف نماز خواند.
بررسى: سند اين حديث داراى سه اشكال اساسى است اوّل اينكه:
سند اين حديث مرسل است زيرا معلوم نيست كه خراش از چه كسى حديث را نقل كرده است علاوه بر اين، خود خراش نيز مجهول است و خراش يا خداش هيچ شناخته شده نيست.(17) تنها معلوم است كه اسم پدرش ابراهيم بوده و گفتهاند كه از اصحاب حضرت صادقعليه السلام بوده است ولى نه توثيقى و نه روايات زيادى از او نقل شده است، علاوه بر اينها اسماعيل بن عباد كه از خراش نقل حديث كرده نيز مجهول است(18). بنابراين سند حديث از سوى دو راوى مجهول است و علاوه بر اينها مرسل نيز هست.
دلالت حديث
در دلالت حديث نيز اشكال وجود دارد زيرا سؤالى كه از حضرت شده پيرامون مسائل كلىِ دين بوده و مسأله اشتباه قبله، يك نمونه بوده است و طبق اين حديث، امامعليه السلام از ارائه جواب كلى كه مناسب سؤال سائل است طفره رفته و تنها در مورد مثال راهحل نشان داده است در حالى كه اين راهحلّ با سؤال كلىِّ پرسشگر ربطى ندارد و او را به سوى حق رهنمون نمىسازد و تازه اين جواب با مبانى كلى فقه سازگارى ندارد.
توضيح:
مراد از “مخالفين ما” در حديث اهل سنت است، ظاهراً پرسشگر كه شيعه بوده با يكى از اهل سنت پيرامون چگونگى استنباط احكام بحث كرده و به او گفته ما هروقت كه مشكلى پيش بيايد از امام خود مىپرسم و امام در بين ما حاضر است ولى شما چون امام نداريد مجبوريد كه به اجتهاد عمل كنيد و راههاى اجتهادى، اگر صحيح باشد باز تعيينآور نيست و ظرفِ مقابل در جواب گفته هميشه كه امامعليه السلام نزد شما نيست تا از او بپرسيد مثلاً اگر در بيابانى واقع شديم و هوا ابرى بود يا شب ظلمانى بود من و تو هر دو متساوى هستيم و بايد به اجتهاد خود عمل كنيم و اگر اجتهادمان ره به سويى نبرد بر يك طرف شك بنا بگذاريم و برويم. بنابراين وجود شخص امامعليه السلام هميشه كارساز نيست و شيعيان نيز نيازمند به اجتهاد هستند.
طبق اين حديث، امامعليه السلام در جواب فرمود: خير شما شيعيان با آنان متساوى نيستيد شما به چهار طرف نماز بخوانيد كه اين پاسخ مثال مطرح شده از سوى آن شخص مىباشد و اگر بخواهد جواب امامعليه السلام يك جواب كلّى تلقى شود اين است كه گفته شود در موارد شبهه و اشتباه احتياط كنيد. كه اين جواب با ادلّه بسيار زيادى كه وجوب احتياط را نفى مىكند و دليلهاى عقلى كه احتياط را مخلّ نظام معاش مردم مىداند ناسازگار است.
تازه بحث شخص شيعى با اهل سنت پيرامون احكام كلى بوده و نياز به امام در بيان احكام كلى است ولى پرسشگر يك مثال كه مربوط به موضوعات است را مطرح ساخته و در اينجا جا داشت كه امامعليه السلام هشدار دهد كه وجود امام در موضوعات كارساز نيست و تعيين موضوع و تشخيص آن شأن امام و فقيه نيست بلكه القاء اصول برعهده معصوم و فقيه است ولى مصداقها را بايد از راه ديگرى مشخص كرد و امامعليه السلام به اين مسأله نيز اشاره نكرده است. به هرحال دلالت اين روايت بر وجوب نماز به چهار سمت به شدت مخدوش مىباشد.
علاوه بر اينها از اين روايت استفاده مىشود كه در عصر غيبت كه امامعليه السلام حاضر نيست و مردم از فيض وجودش محرومند بايد در تمامى كارها احتياط كنند، در حالى كه اينگونه نيست.
از همه اينها گذشته مراد از اجتهاد در كلام فرد غيرشيعه همان قياس ابوحنيفه بوده كه در آن زمانها اجتهاد نام داشته است و احاديث زيادى در نفى آن اجتهاد داريم و امامعليه السلام درصدد بوده راهى غير از قياس نشان دهد نه اينكه اين راه هميشگى باشد.
چهارم و پنجم
دليلهاى چهارم و پنجم صاحب جواهر بر وجوب نماز به چهار سمت عبارتند از دو روايت مرسله كه در كافى و فقيه نقل شده است ]و فى الكافى “روى ان المتحير يصلى الى اربع جوانب”(19) و فى الفقيه “قد روى فيمن لايهتدى الى القبلة فى مغازة انيصلّى الى اربع جوانب(21)”(20)]
صاحب جواهر براى اينكه نماز به چهار طرف را تثبيت كند اين دو مرسله را غير از مرسله خداش دانسته تا مجموعاً سه روايت مرسل شود سپس باتوجه به اينكه مرحوم صدوق در اوّل فقيه فرموده: “آنچه بين خودم و خدايم حجّت است نقل مىكنم”(22) مرسله فقيه را روايتى صحيح و مورد استناد دانسته است در نتيجه يك روايت صحيح و مرسل حاصل شده است ولى بسيار واضح است كه اين استدلالها و تأييدها ره به جايى نمىبرد.
زيرا مرحوم كلينى ابتدا روايتهاى تلاش براى يافتن قبله را ذكر كرده(23) و تحرّى يعنى عمل به سزاوارترين امر را كافى دانسته(24) و بالاخره در مرسله ابن ابى عمير متحيّر را مخيّر ساخته كه به هر سوى خواست نماز بخواند(25)، آنگاه در ذيل اين روايت فرموده: “و روايت شده كه متحيّر به چهار طرف نماز بخواند.”(26)
كسى كه به كافى مراجعه كند مطمئن مىشود كه مرحوم كلينى روايتهاى تلاش براى يافتن قبله و در صورت بىنتيجه بودن عمل به ظن و گمان و در صورت نبودن هيچكدام تخيير را قبول دارد و اصلاً معتقد به خواندن نماز به چهار سمت نيست ولى بالاخره خواسته اشاره كند كه روايتى نيز مبنى بر خواندن نماز به چهار سمت وجود داشته ولى چون آن مورد قبول نبوده آن را با متن و سند ذكر نكرده تنها به مضمونش اشاره نموده است.
به عبارت ديگر روايتهايى كه مورد قبول يا مورد اعتناى مرحوم كلينى بوده را با سند و متن كامل ذكر كرده است. ولى رواياتى كه به هيچ نحو مورد قبولش نبوده و تنها مىخواسته اعلام كند كه آنها را نيز ديده است با كلمه رُوِىَ به مضمون آنها اشاره كرده است.
مرحوم صدوق نيز در كتاب فقيه همينگونه مشى كرده است و روايتهاى مورد قبولش در اين باب را با متن كامل نقل كرده و سند خود به راويان را در مشيخه ذكر كرده ولى رواياتى كه مورد قبولش نبوده را با “رُوِىَ” اشاره كرده است.
مثلاً در حديث شماره 847 فرموده: “روى زرارة و محمّد بن مسلم عن ابىجعفرعليه السلام انه قال يجزى المتحيّر ابداً اينما توجّه اذا لميعلم وجه القبلة”(27) و در ذيل حديث 848 معاوية بن عمار از امام باقرعليه السلام نقل كرده كه آيه »و للّه المشرق و المغرب فاينما تولّوا ختم وجه اللّه«(28) پيرامون قبله متحير نازل شده است، سپس احاديث پيرامون احترام قبله را نقل كرده و سرانجام در ذيل حديث 854 آورده “و قد رُوِى فيمن لايهتدى الى القبلة فى مغازة انه يصلى الى اربع جوانب”(29)؛ »پيرامون كسى كه در بيابان راه به سوى قبله نمىبرد، روايت شده كه به چهار جهت نماز بخواند.«
به هرحال بايد بين نقل حديث با متن و سند كامل با ذكر حديث به صورت “رُوِى” پس از ذكر چندين حديث مخالف با آن تفاوت قائل شد كه متأسفانه صاحب جواهر به اين نكته توجه نفرموده است.
از آنچه گذشت معلوم گشت كه “رُوِى…” در كافى و “قد روى…” در فقيه هردو اشاره به مرسله خداش دارند و روايت ديگرى وجود ندارد و اينكه احتمال دهيم روايت ديگرى نيز غير از مرسله خداش بوده كه به دست ما نرسيده احتمالى نيش غولى و به دور از واقعيت است. و لااقل احتمال نيست كه بتواند اين مرسلهها را به حدّ يك دليل ارتقا دهد و بر فرض بودن روايتهاى مستقل، حداكثر اين است كه سه روايت مرسلى وجود دارد كه در سه كتاب از كتب اربعه نقل شده ولى تنها شيخ در تهذيبالاحكام روايت مرسله نقل شده را قبول دارد ولى صدوق و كلينىرحمه الله اينچنين نيستند. بنابراين مهم اين است كه چون نماز خواندن به چهارسو، با احيتاط موافق است و فقيهان احتياط را يك دليل نمىدانند خواستهاند تا به هر نحوى كه شده، براى اين مطلب دليلى بسازند. به همين جهت صاحب جواهر پس از ذكر اين پنج دليل كه معلوم شد هيچكدامشان از نظر فن فقهى داراى اعتبار نيست در لفّافه به آنچه در ذهنش وجود دارد يعنى احتياط اشاره كرده و فرموده است:
“و به هرحال هيچ شكى در حجيّت جمع اين ادلّه در اين بحث نيست و ارسال روايات ضررى نمىزند زيرا كه با شهرت و اجماعهاى ادعا شده و همچنين قاعده گذشته جبران شده است…«(30)
بررسى: ظاهراً مرادش از قاعدة: “قاعده اشتغال يقينى نيازمند برائت يقينى است” مىباشد. طبق اين قاعده اكنون كه شخص مكلف به نماز به سوى قبله است بايد كارى كند كه يقين به اداى تكليف پيدا كند و تنها با خواندن نماز به چهار جهت، اين يقين حاصل مىشود. از اين بيان روشن مىگردد كه دليل اصلى براى وجوب نماز به چهار طرف همين قاعده است ولى چون آن زمانها معمولاً علم به جهت قبله مشكل بوده و در نتيجه لازم بوده است كه هميشه، همه مردم دور از مكه به چهار طرف نماز بخوانند، در اين مسأله فقيهان “ظن” و “اجتهاد” و “تحرّى” را بر اين قاعده مقدم داشتهاند و صاحب جواهر نيز به همين ادلّه اشاره مىكند “لكن للادلّة السابقة عكسنا”.
بنابراين آنچه كه ذهن صاحب جواهر را پركرده، عمل به احتياط و كسب برائت يقينى در برابر اشتغال يقينى است و در اين راه از هيچ كوششى فروگذار نمىكند.
و به همين جهت پس از مقدارى بحث، حمله شديدى را عليه كسانى كه يك نماز را در حالت شك كافى مىدانند آغاز كرده و فرموده: »و من الغريب بعد ذلك كله وسوسة بعض متأخر المتأخرين فى الحكم المزبور حتى مال الى ما عن المعانى و الصدوق، و جنح اليه الفاضل فى المختلف و الشهيد فى الذكرى، من الاكتفاء بالصلاة الى جهة من الجهات نحو مايقوله العامة لمرسل ابن ابى عمير… و صحيح زرارة و محمد بن مسلم…. و مافى الصحيح المروى فى الفقيه…فما بين المشرق و المغرب قبلة و نزلت هذه الاية فى المتحير »و للّه المشرق و المغرب فاينما تولوا فتم وجه اللّه« مع الطعن فى الاجماع بعدم السموعية فى محل النزاع و فى الاصل بمنع وجوب المقدمة اوّلاً و بوجوب تقليدها بهذه النصوص ثانياً… و الخبر فى السند بالارسال و الضعف، و المتن باقتضائه سقوط الاجتهاد من اصله…«(31)
»از امور شگفتآور وسوسه برخى افرد در وجوب نماز به چهار جهت مىباشد به گونهاى كه ميل كرده به فتواى عُمانى و صدوق و قولى كه علامه در مختلف و شهيد در ذكرى به آن متمايل شدهاند يعنى اكتفا كردن به نماز به سوى جهتى از جهات. همان سخنى كه اهل سنت مىگويند كه دليلهايش عبارت است از مرسله ابن ابى عمير….و صحيحه زرارة و محمد بن مسلم از حضرت باقرعليه السلام…. و آنچه كه در صحيحه معاوية بن عمار آمد… كه مابين مشرق و مغرب قبله است… و آيه »و مشرق و مغرب از آنِ خداست، بنابراين به هر سو روى كنيد رو به سوى خدا است.« در مورد قبله متحيّر نازل شده است« و… ]علاوه بر آوردن اين دليلها بر دليلهاى نماز خواندن به چهارجهت اينگونه[ اشكال كردهاند كه اجماع مربوط به محل نزاع نيست و در اصل خدشه كردهاند كه اوّلاً وجوب مقدمه ممنوع است، ثانياً آن وجوب به اين نصوص مقيد مىشود و در خبر خداش مناقشه كردهاند به اينكه سندش مرسل و ضعيف است و متنش ضعيف است چون اجتهاد را كاملاً نفى مىكند…«
بررسى: حمله صاحب جواهر متوجّه مرحوم محقّق اردبيلى صاحب مجمعالفائدة و شاگرد ايشان مرحوم سيد محمد عاملى صاحب مداركالاحكام مىباشد، زيرا آنان در كتابهاى خود نماز به يك سوى را كافى دانستهاند.(32)
حال بدون در نظر گرفتن شخصيت افراد اگر به دليلها نظر شود در يك طرف چند روايت صحيح، وجود دارد كه برخى به آيات قرآن نيز تمسك كردهاند و روايت مرسلى نيز وجود دارد كه كم از مسند نيست زيرا ارسالكننده آن ابن ابى عمير است كه در وصفش گفته شده كه “لايرسل و لايسند الّا عن ثقة« همه روايتهاى مرسل و مسندش از اشخاص مورد وثوق مىباشد.(33) علاوه بر اينها، يك نماز خواندن با شريعت سهله و سمحه و آسانگيرى در امر قبله به گونهاى كه در تشخيص آن به گمان غيرمعتبر نيز تكيه مىشود سازگار است، اينها ادلّه اين طرف.
در طرف ديگر نماز خواندن به چهار جهت، تنها يك روايت مرسل دارد كه راوى يعنى خراش مجهول است، خود روايت مرسل است و روايتكننده از خداش يعنى اسماعيل بن عباد نيز مجهول است و مضمونش نيز متضمن نفى اجتهاد است كه باطل است. علاوه بر اين مرسل، دو روايت ديگر نيز وجود دارد كه راوى، مروى عنه، و امام در آنها مشخص نيست و متن آن نيز در دست ما نيست و به گمان قوى اشاره به مرسل خداش دارند. تنها امتيازى كه اين قول دارد اين است كه طرفداران زيادى دارد يعنى مشهور است و اجماعى نيز بر آن ادعا شده است ولى بايد دانست كه خود پيروان اين نظريه پيوسته اعلام كردهاند كه دليلشان رعايت احتياط و “قاعده اشتغال يقينى نياز به برائت يقينى دارد” بوده است و باز خودشان تصريح كردهاند كه اين قاعده در اينجا كاملاً پياده نمىشود زيرا يقين به قبله – خصوصاً در آن زمانها – معمولاً وجود نداشته است و ظن به آن از راه منازل قمر و يا حتى از راه باد و امثال آن كافى است و تازه مىگويند چهار نماز به چهار طرف كافى است با اينكه ممكن است اين نمازها بر جهات چهارگانه اصلى شمال، جنوب، شرق و غرب خوانده شود ولى قبله بر روى يكى از چهار جهت فرعى باشد همانگونه كه در شهرهاى ما قبله دقيقاً در جنوب غربى است در اين صورت اصلاً به آن سوى نماز خوانده نشده و نمازهاى به جهت جنوب و يا به جهت غرب با آن 45 درجه اختلاف دارند كه عرف اين مقدار اختلاف را قبول نمىكند و به هرحال اگر اشتغال يقينى برائت يقينى بخواهد بايد حداقل هشت نماز به هشت جهت اصلى و فرعى خوانده شود، در حالى كه هيچكس به اين مقدار ملتزم نيست. بنابراين قاعده اشتغال مسلّماً نقض شده است. مرسلهها نيز اعتبارى ندارند، پس تنها و تنها يك دليل براى نماز خواندن به چهار جهت كه مشهور نيز آن را قبول دارند باقى مىماند و آن رعايت احتياط است. پس با صراحت مىتوان اعلام كرد كه حكم مشهور قدما بر نماز خواندن به چهار سمت تنها يك پايه دارد و آن رعايت احتياط است و اينكه مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى فرموده است: شهرت قدما كاشف از قول معصوم است و آنان امور بقچه پيچيدهاى را از امامان دريافت كرده بودهاند و همانها را به ما تحويل دادهاند و شهرت قدما بر روايات – ولو صحيح – ترجيح دارد زيرا روايات با نقلهاى گوناگون و اختلاف الفاظ به ما رسيده و ما نقلها را بالضبط نمىدانيم ولى ماحصل نظر مشهور قدما را مىدانيم و بر آن فتوا مىدهيم. نمىتواند به طور كامل صحيح باشد زيرا در اين مورد و موارد ديگرى كه در اين نوشته خواهد آمد، رمز و راز سخن مشهور را فهميدهايم كه چيزى جز رعايت احتياط در فتوا و در عمل نمىباشد.
دليلهاى اكتفاى متحير به يك نماز به يك جهت
لازم به يادآورى است كه امروزه علم به قبله براى همگان ميسّر است و تنها كافى است هركس يك قطبنما داشته باشد تا بتواند جهت شمال و جنوب را پيدا كند و درجه انحراف قبله محل زندگى خود را بداند تا يقيناً قبله را به دست آورد. ولى در زمانهاى قديم كه قطبنما نبود. امارهها و علامتهاى زيادى براى قبله مشخص كرده بودند كه با اينحال هميشه و همهجا در دسترس نبود و براى همه شناختش آسان نبود، قبر معصوم، محرابى كه معصوم در آن نماز خوانده، ستاره جدى از امور يقينى است و جهت وزش باد، جايگاه ماه در شب هفتم اوّل مغرب و… از امور مظنون و تقريبى است، كه برخى نظير جهت وزش باد، ظن بسيار ضعيفى به دست مىدهد(34) ولى به خاطر ضرورت، شارع آنها را حجّت قرار داده است. بنابراين پيدا شدن شخص متحيرى كه هيچ راه به جايى نبرد و هيچ گمانى نداشته باشد، در زمان ما بسيار نادر است. اگرچه در گذشته بسيار فراوان بوده است زيرا در زمان ما همه مساجد، قبرستانها و مصلّىها براساس قبله جديد ساخته شده، شهرهاى جديد براساس شمال و جنوب ساخته شده و به راحتى يقين و يا لااقل گمان به قبله پيدا مىشود و قطبنما عمومىترين وسيله، است. بنابراين اگر در زمان ما، كه متحيّر به ندرت يافت مىشود اگر مكلّف به خواندن نماز به چهار سمت، يا هشت سمت بشود، اشكال اساسى نظير اختلال نظام به وجود نمىآيد. بنابراين تنها و تنها بايد ديد دليل چه مىگويد و امور خارج از دليلهاى نقلى نظير سهل بودن شريعت را بايد به كنارى نهاد و در آخر به عنوان مؤيد ذكر كرد.
آيات قرآن
1 – »و للّه المشرق و المغرب، فاينما تولّوا فتم وجه اللّه ان اللّه واسع عليم«(35)
»خاور و باختر از آنِ خداوند است، سپس به هر سو رو كنيد، رو به سوى خداوند است. آرى خداوند واسع داناست.«
از اين آيه روشن مىشود كه روى كردن به تمامى جهات، براى عبادت جايز است زيراكه همه جا از خداست و زيراكه خداوند به همهچيز داناست، و نيّت افراد را مىداند او مىداند كه چه كسى در عبادتش خدا را اراده كرده و چه كسى غير خدا را – و زيرا كه خداوند “واسع” است كه متعلّقش حذف شده است و ظاهراً مراد اين است كه او “واسع الملك” است يعنى حكومت و پادشاهى او داراى وسعت و فراخى است. پس هرجا و به هر جهت عبادت شود براى خداست و به هر حال اين آيه، درصدد توسعه جهت قبله است كه لازم نيست عبادت، حتماً به جهت خاصى صورت گيرد.
آنگاه اين آيه با آيات ديگرى كه رو به سوى كعبه نمودن را واجب مىداند ناسازگار است نظير:
2 – »قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترحناها، فولّ وجهك شطرالمسجدالحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره…«(36)؛ »آرى ما رويگرد تو را به آسمان نيك مىبينيم، پس تو را به قبلهاى كه از آن خرسندى، باز گردانيم. اينك رو به سوى مسجدالحرام آور، هركجا هستيد بدان روى گردانيد.«
3 – »و من حيث خرجت فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و مااللّه بغافل عمّا تعملون. و من حيث خرجت فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره…«(37)؛ »به هرجا برون شدى روى به مسجدالحرام آور، حق همان است كه پروردگارت فرمود و خدا از آنچه مىكنيد بىخبر نمىباشد؛ به هرجا برون شدى روى به سوى مسجدالحرام آور و هرجا بوديد روىهايتان را بدان سو بگردانيد.«
براى حلّ تعارض بين آيه 115 با آيات 144 و 149 و 150 امورى بيان شده است.
احتمال اوّل: آيه اوّل، زمينهساز آيات بعدى است. به اين صورت كه آيه اوّل درصدد بيان اين است كه خداوند مكان خاصى ندارد و همه جا از آنِ خداست. پس نماز به سوى بيتالمقدس يا نماز به سوى كعبه، هر دو مىتواند براى خدا باشد و خدا مكان خاصى ندارد. با اين زمينهسازى بعداً خداوند جهت قبله را تغيير داد. و اين شبهه كه خداوند در مكان خاصى باشد را از ذهنها زدود.
احتمال دوم: آيه اوّل مربوط به نمازهاى نافله و آيههاى بعدى مربوط به نمازهاى فريضه است البته روايات نيز اين وجه را تأييد مىكند.
مرحوم علّامه مجلسى آيه اوّل را داراى عموم و اطلاق دانسته كه دلالت مىكند نماز به سوى غيرقبله مطلقاً جايز است. و آيههاى بعدى معارض با آن هستند. هرجا اجماع يا دليل ديگرى براى لزوم استقبال دانستيم به آن عمل مىكنيم و در نبود دليل ديگر آيه اوّل مؤيّد به اصل برائت است و عمل به آن اقوى است.
بنابراين در مسائل اخلاقى كه نصّى وجود ندارد يا نصهاى متعارض وجود دارد و جانب بطلان قوى نباشد مىتوان به اين آيه استدلال كرد.(38)
با دقت در آيات معلوم مىگردد كه اين احتمالات با هم تنافى ندارند و مىتواند همه اين احتمالات صحيح باشد و حتى مرحوم طباطبايى در تفسير الميزان برخى از همين احتمالات را راهحلّى براى جمع روايات متعارض و جمع بين عام و خاصهاى قرآن در همه جا دانسته است. عبارت ذيل را بنگريد:
اگر روايات ائمه اطهارعليهم السلام در مورد خاص و عام و مطلق و مقيّد قرآن را خوب بررسى كنيد درمىيابيد كه بسيارى از اوقات از عام قرآن حكمى را استفاده كردهاند و از خاص يعنى از عام با مخصص آن، حكم ديگرى را. مثلاً از عام، استحباب فهميدهاند – كه اغلب اينچنين است – و از خاص وجوب را. كراهت و حرمت نيز همنگونهاند و… اين يكى از اصول كليدهاى تفسير در اخبار نقل شده از آنان است و موارد زيادى از احاديث بر همين استوار است.(39)
جالب اين است كه مرحوم علامه اين قانون را ذيل آيه 115 سوره بقره و پس از نقل روايات مربوط به نافله و فريضه ذكر كردهاند. بنابراين مىتوان نتيجه گرفت كه آنقدر روايات واضح است كه ايشان توانسته اين قانون را كشف كند.
روايات
الف: روايات مربوط به آيهها:
1 – عن حريز قال: قال ابوجعفرعليه السلام انزل اللّه هذه الاية فى المقطوع خاصة »فاينما تولّوا فتمّ وجهاللّه ان اللّه واسع عليم« و صلّى رسول اللّهصلى الله عليه وآله ايماء على راحلته اينما توجّهت به حيث خرج الى خيبر و حين رجع من مكه و جعل الكعبة خلف ظهره.«(40)
حضرت باقرعليه السلام فرمود: آيه »پس به هر سو روى كنيد رو به سوى خداوند است…« در مورد نمازهاى مستحب نازل شده است و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در مسيرش به سوى خيبر به روى مركبش با اشاره نماز خواند و همچنين هنگام برگشتش از مكه، و كعبه را در پشت سر خود قرار داد.
2 – سألت اباعبداللّهعليه السلام عن رجل يقرء السجدة و هو على ظهر دابته، قال يسجد حيث توجهت به فان رسول اللّهصلى الله عليه وآله كان يصلى على ناقته النافلة و هو مستقبل المدينة يقول اللّه »فاينما تولوا فتم وجه اللّه ان اللّه واسع عليم«(41)
از حضرت صادقعليه السلام پيرامون شخصى كه آيه سجده را خواند و بر پشت مركبش سوار است پرسيدم؟ فرمود: به هر جهت كه حيوانش متوجه است سجده كند. زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله بر روى شترش، در حالى كه به سوى مدينه مىآمد، نافله مىخواند و مىگفت: »پس به هر سو روى كنيد رو به سوى خداوند است. آرى خداوند گشايشگر داناست.«
3 – از جابر نقل شده كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله گروهى را براى سريّة )= عمليات چريكى( فرستاد كه من در بين آنان بودم به ظلمت و تاريكى برخورديم و جهت قبله را نمىدانستيم. گروهى گفتند: قبله را شناختيم. به اين حهت است نماز خواندند و با خط آن جهت را مشخص كردند. برخى گفتيم: قبله به اين جهت است و با خط آن را مشخص كردند. هنگامى كه صبح شد و خورشيد طلوع كرد خطها به سوى غيرقبله بود، هنگامى از سفر برگشتيم از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله سؤال كرديم،
او ساكت شد.
خداوند اين آيه »و للّه المشرق و المغرب فاينما تولّوا فتّم وجه اللّه…« را نازل كرد.(42)
4 – معاوية بن عمار از حضرت ]باقرعليه السلام[ پيرامون شخصى كه به نماز مىايستد سپس بعد از فراغ مىفهمد كه از قبله به طرف راست يا چپ منحرف شده است سؤال كردم، حضرت فرمود: »قد مضت صلاته و ما بين المشرق و المغرب قبلة و نزلت هذه الاية فى قبلة المتحير »و للّه المشرق و المغرب فأينما تولّوا فتّم وجه اللّه«.(43)
نمازش تمام و كامل است و مابين مشرق و مغرب قبله است. و اين آيه »خاور و باختر از آنِ خداست پس به هر سو رو كنيد رو به سوى خدا است.« در مورد قبله متحير نازل شده است.
توضيح:
عبارت »و نزلت هذه الاية….« احتمال دارد كه دنباله حديث معاوية بن عمار باشد و محتمل است از توضيحهاى مرحوم صدوق باشد.
در صورت اوّل يك روايت صحيح حكم انسانهاى متحير را با توجّه به آيه مشخص كرده است و بنابراين كافى است كه انسان متحيّر يك نماز به هر جهتى كه خواست بخواند و كافى است. و اين به عنوان يك دليل به حساب مىآيد.
طبق احتمال دوم نظر مرحوم صدوق اين است كه آيه پيرامون قبله متحير است و درنتيجه اين فتوا، از آنِ صدوقرحمه الله مىباشد و در اين صورت تنها به عنوان مؤيّد مطرح مىباشد. ولى به نظر مىرسد احتمال اوّل از استحكام بيشترى برخوردار است، زيرا معمولاً جاهايى كه مرحوم صدوق قصد دارد چيزى را خودش به متن اضافه كند با لفظ »قال مصنف هذا الكتاب« بيان مىكند. حال بر فرض كه شبهه را قوى بگيريم و احتمال دوم را مدّنظر قرار دهيم باز همين كه صدوقرحمه الله آن را به صورت رُوِىَ يا قيل بيان نفرموده بلكه مستقيماً خودش اين سخن را گفته معلوم است كه به اين مطلب اعتقاد داشته و دلايلى در نزد خودش بر آن داشته و دلايل برايش اطمينانبخش بوده است.
نظير اين سخن پيرامون مرسلههاى صدوق كه با لفظ »قال« به معصوم نسبت داده شده با نسبتهايى كه به صورت »رُوِىَ« به معصوم نسبت داده شده است وجود دارد.(44) كه اوّلى اعتبار بيشترى دارد.
نكته:
در روايت معاوية بن عمار آمده بود: »ما بين خاور و باختر« قبله است. حال سؤال اين است كه آيا مابين شمال و جنوب قبله نيست؟!
جواب اين است كه چون مكان پرسش و پاسخ مدينه بوده كه قبلهاش رو به جنوب است آنگاه امامعليه السلام با توجه به همين مسأله جغرافيايى توضيح داده كه اگر در محدوده 90 درجه سمت راست قبله و 90 درجه سمت چپ قبله نماز بخوانيد اشكالى ندارد. و درواقع اگر همين سؤال و جواب در جايى مطرح مىشد كه شرق مكه بود و قبله آنجا به سوى غرب بود امامعليه السلام مىفرمود: مابين شمال و جنوب قبله است.
نتيجه اينكه مشرق و مغرب مطرح شده در سؤال ربطى به مشرق و مغرب قرآن ندارد و آيه درصدد بيان اين است كه در حال تحيّر به هرسوى مىتوان نماز خواند و يا نماز مستحبى را به هرسوى مىتوان خواند و روايت درصدد بيان اين است كه اگر اشتباهاً به سوى قبله نماز خوانده نشد و قبله در محدوده 90 درجه سمت راست جهت نماز يا 90 درجه سمت چپ جهت نماز خوانده شده بود اشكالى ندارد.
ب: رواياتى كه بحثى از آيه در آنها مطرح نيست:
1 – روا زرارة و محمد بن مسلم عن ابى جعفرعليه السلام انه قال: يجزى المتحير ابداً اينما توجّه اذا لميعلم اين وجه القبلة(45).
حضرت باقرعليه السلام فرمود: وقتى كه متحير جهت قبله را نداند، به هرسو كه رو نمود، هميشه برايش كافى است.
بررسى: سند مرحوم صدوق به زرارة و به محمد بن مسلم صحيح است امّا از نظر دلالت برخى اشكالات وجود دارد. از قبيل اينكه آيا »ابداً« قيد براى چيست؟ ممكن است مربوط به متحير باشد يعنى كسى كه در تمامى وقت يا در تمامى عمر، متحيّر است و جهت قبله را نمىداند. نماز خواندن به هر سوى كه خواند برايش كافى است و ممكن است مربوط به »يجزى« باشد يعنى هميشه براى متحير، نمازى كه به سوى يك جهت خوانده است كافى است چه قبل از انتهاى وقت بفهمد كه رو به سوى قبله نبوده چه بعدش بفهمد. ولى اين احتمال با روايات ديگر سازگار نيست و با خود همين روايت نيز نمىسازد، زيرا پس از دانستن جهت قبله، ديگر به اتو متحير نمىگويند. بنابراين همان احتمال اوّل درست است و متحير تنها يك نماز برايش كافى است و اين همان چيزى است كه درصدد اثبات آن بوديم.
اشكال: مرحوم صاحب جواهر، اشكال بزرگى مطرح كرده و خواسته اين صحيحه را از كار بيندازد و خلاصهاش اين است كه چرا اين حديث از منفرداتِ فقيه است و در كافى، تهذيب و استبصار از آن خبرى نيست و اين نشان مىدهد كه اين خبر نزد آنان به اين صورت نبوده و نسخه ديگرى نزدشان بوده است كه اين الفاظ را نداشته است وگرنه، نقل مىكردند. خصوصاً مرحوم شيخ كه عادة آنچه در فقيه است را نقل مىكند.(46)
جواب: عادت شيخرحمه الله اين است كه روايات كافى را نيز نقل مىكند، حال اگر بنا باشد به اين احتمال توجه شود كه هرچه مرحوم شيخ نقل نكرده است حتماً مشكلى داشته، از يك سو بايد كتب اربعه را از چهار تا به يكى تقليل داد، زيرا روايتهاى كافى و فقيه را تهذيب عادةً آورده و نيازى به آن دو نيست و با نقل نكردن روايتى كه در آن دو يا يكى از آن دو هست و در تهذيب نيست آن روايت از اعتبار مىافتد. پس كتابهاى داراى حجيّت منحصر به تهذيب و استبصار مىشود و چون استبصار نيز تنها بخشى از روايتهاى تهذيب كه متعارض تصور شده است را ذكر كرده و درواقع جزيى از تهذيب است در نتيجه كتب اربعة منحصر در تهذيب مرحوم شيخ مىشود.
به عبارت ديگر عشق و علاقه مرحوم صاحب جواهر بر اثبات نماز به چهار جهت كه فتوايى مطابق با احتياط است و تخريب فتواى نماز به يك جهت به اين منجز شده كه سه تا از كتب اربعة را از حجيّت بيندازد.
اين كار و سخن ايشان بسيار شبيه سخن كسانى است كه براى اثبات حكمى يا نفى حكمى قائل به تحريف لفظى قرآن مىشوند و توجه ندارند كه اثبات نشدن يك حكم هرچند مهم باشد ولى ارزشش از كل قرآن كه معجزه جاويد است كمتر مىباشد و نبايد از هر راه – ولو قائل شدن به تحريف قرآن – يك حكم فرعى فقهى را ثابت كرد.
در اينجا نيز اى كاش صاحب جواهر التفات پيدا كرده بود كه دفاع از مشهور و رعايت احتياط و خواندن يك نماز به چهار جهت تا متيقن الصحة و مستقبل القبلة باشد به آن اهميّت نيست كه تمامى منفردات »الفقيه« يا منفردات »كافى« زير سؤال رود.
صاحب جواهر براى تأييد اشكالى كه مطرح كرده از كتاب مختلف الشيعه علّامه حلّى مؤيّد آورده است و آن اينكه در اينجا علّامه صحيحه زراره از حضرت باقرعليه السلام را نقل كرده: »يجزى التحرى ابداً اذا لميعلم اين وجه القبلة«(47)؛ وقتى كه جهت قبله معلوم نيست، هميشه تحرّى ]طلب كردن آنچه سزاوار و بهتر است[ كافى است.« سپس صاحب جواهر فرموده: اگر روايت زراره و محمد بن مسلم وجود داشت سزاوار بود كه علّامه همان را ذكر مىكرد تا نيازى به دليلهاى سستتر از خانه عنكبوت نباشد.(48)
جواب: اينگونه استدلال يعنى دلالت نياوردن حديث توسط علّامه در مختلف بر وجود خارجى نداشتن آن حديث سخن تام و تمامى نيست زيرا ايشان روايت ديگرى كه در كافى پيرامون قبله متحير بوده است را نيز نقل نكرده است(49) و نبايد مبناى وجود يا عدم روايات نقل يا عدم نقل آنها در كتاب مختلف يا ساير كتابها باشد. ولو اينكه صاحب كتاب به اين قول متمايل باشد.
2 – عن ابن ابى عمير عن بعض اصحابنا عن زرارة قال: سألت اباجعفرعليه السلام عن قبلة المتحير فقال: يصلى حيث يشاء.(50)
از حضرت باقرعليه السلام پيرامون قبله متحير سؤال كردم. فرمود: به هر سو كه خواست نماز بخواند.
اين حديث مرسل است ولى چون ارسالكننده ابن ابى عمير است كه در وصفش گفته شده از غير ثقه روايت نمىكند. اصحاب به رواياتش اعتنا مىكنند اگرچه پيرامون اين سخن و مقدار اعتنا به اينگونه مرسلهها در جاى خودش بحث شده است.(51)
نكته: مقايسه سه روايت
1 – روايت فقيه از زراره و محمد بن مسلم از حضرت باقرعليه السلام قبلاً گذشت: »يجزى المتحير ابداً اينما توجه اذا لميعلم اين وجه القبلة«(52).
2 – روايت كافى از زراره از حضرت باقرعليه السلام اينجا نقل شد: »سألت اباجعفرعليه السلام عن قبلة المتحير؟ فقال يصلى حيث يشاء«(53).
3 – روايت كافى از زراره در مورد تحرّى از حضرت باقرعليه السلام نيز اينچنين است: »يجزى التحرى ابداً اذا لميعلم اين وجه القبلة«(54).
به نظر بسيار بعيد مىآيد كه شخصى چون زراره با آن فقاهت و جلالت يك مسأله را سه بار از يك امام بپرسد. به همين جهت مطمئناً يك سؤال بيشتر از امامعليه السلام صورت نگرفته ولى يك بار زراره خودش با تعبيرات مختلف آن را براى ديگران بيان كرده است و بار ديگر استنساخكنندگان و نويسندگان در آن تغييراتى سهوى دادهاند.
حديث اوّل و سوم از نظر شكل و ظاهر و كلمات به كار رفته در آن بسيار مشابهند. كلمات »يجزى«، »ابداً« و »اذا لميعلم اين وجه القبله« عيناً تكرار شده و حديث اوّل »اينما توجه« را اضافه دارد و تنها دو حديث در كلمه »المتحير« و »التحرى« اختلاف دارند. در اينكه آيا در حديث اوّل اشتباهاً كلمه »اينما توجه« اضافه شده يا از حديث سوم اشتباهاً اين كلمه حذف شده در جاى خود گفته شده اصل عدم زياده است يعنى بعيد است كه زراره يا استنساخكنندگان كلمهاى را اضافه كرده باشند. بله برعكسش ممكن است كه اشتباهاً و در اثر عجله در نوشتن كلمهاى را حذف كنند. پس روايت اوّل از نظر متن شانس بيشتر و امتياز بيشترى را دارد. امّا اينكه از دو كلمه »المتحير« و »التحرى« كدام ترجيح دارد. بايد حديث وسط را نيز در نظر گرفت. حديث وسط، الفاظش با هيچكدام از حديثهاى اوّل و سوم سازگار نيست. بنابراين در آن نقل به معنا صورت گرفته است و زراره فهم خودش از كلام امامعليه السلام را بيان نموده است كه جواز نماز به يك جهت مىباشد. پس محتوايش با حديث اوّل سازگار است، زيرا حديث اوّل نماز متحير را به هر جهتى كافى مىدانست و حديث وسط نيز همينگونه متحير را مخيّر مىداند كه مضمونى مشابه مضمون حديث اوّل است.
از اين كسر و انكسارها و جبر و انجبارها به نظر مىرسد متن صادرشده از امامعليه السلام همان متن حديث اوّل است. آنگاه زرارة در روايت مرسله ابن ابى عمير، برداشت خود از سخن امامعليه السلام را بيان كرده است و در نقل كافى كلمه »المتحير« به »التحرى« تبديل شده و دو كلمه از حديث نيز افتاده است و مرحوم شيخ نيز همين متن را از كافى در تهذيب نقل كرده است. و از مؤيّداتش اينكه نقل فقيه دو راوى دارد و نشان مىدهد هردو جدا جدا اين الفاظ را شنيده و نقل نمودهاند.
تأييدات جواز اكتفا متحير به يك نماز
معمولاً در فقه به گمانهاى كم و غيرمعتبر اعتنا نمىشود ولى در تعيين قبله، ظنون غيرمعتبر و گمانهايى كه تخلّفش نسبتاً زياد است نظير، جهت باد، ماه شب هفتم، پانزدهم، بيست و يكم و… بسيارى از امور ديگر داراى ارزش شده تا از سرگردانى و حيرت بكاهد و نماز به يك سوى را براى مكلّف تثبيت كند. از همينجا مىتوان حدس زد كه تكرار نماز، به چهار جهت يا سه جهت مورد تشويق و ترغيب شارع نيست و تنها يك نماز براى متحير كافى است و احتياط در اين موارد حُسنى ندارد چون مكلّف را خسته مىنمايد و دين را سخت جلوه مىدهد. به همين جهت به نظر مىرسد بايد احتياط در باب قبله را حذف كرد و شخص متحيّر با يك نماز به سمت دلخواه خودش ذمّهاش بريئى مىشود.
و »اخوك دينك فاحتط لدينك«(55) بيشتر مربوط به امور اجتماعى، حقوق مردم و امثال آن مىباشد. و مراد اين است كه در امور اجتماعى بايد احتياط شود تا حقوق ديگران تضييع نشود.
خلاصه
از آنچه گذشت معلوم گشت كه اصحاب به خاطر رعايت احتياط در بحث قبله از روايتهاى صحيح و روايتهايى كه در تمامى فقه بر طق آن فتوا داده مىشود دست برداشتهاند و به يك روايت ضعيفى كه اساساً هيچ ارزش فقهى ندارد و اشكالهاى متعدد بر آن وارد است تمسّك كردهاند زيراكه مطابق احتياط بوده است و درواقع مىتوان گفت كه روايت تنها مستمسك آنها بوده است. يعنى اگر روايتى هم وجود نداشت باز احتياط اقتضا مىكرد كه همينگونه نظر دهند. حتى مرحوم صاحب جواهر حاضر شد روايتهاى منفرد كافى و فقيه را زير سؤال ببرد تا اين حكم احتياطى را برپا بدارد و باز حاضر شد دليلهاى مطرح شده براى قول ابن ابى عقيل را سستتر از خانه عنكبوت بداند با اينكه آن سخنان مطابق قاعده بود و مىتوان گفت با توجه به آيه 115 سوره بقره اساساً وجوب استقبال، قبله مربوط به شخص عالِم و نمازهاى فريضه يوميه است و متحيّر يا متنفّل وجوب استقبال ندارد.
ولى حبّ مفرط قول مشهور و تلاش بىامان در جهت دفاع از آن و محبوب بودن احتياط و اينكه شيعه چون حكومت نداشته و در رنج شديد بوده مىخواسته لااقل آخرت خود را آباد سازد همه و همه دست به دست هم داده و موجب شده صاحب جواهر سخن معترضان به نماز به چهار سمت را وسوسه بداند و دليلهاى قول ابن ابىعقيل را سستتر از بيت عنكبوت قلمداد كند.
نمونه دوم: عمداً باقى ماندن بر جنابت تا اذان صبح باطلكننده روزه
نمونه اوّل قبلاً متحير بود كه معلوم گشت علىرغم وجود روايات صحيح بر كفايت يك نماز، اكثريت فقيهان قديم و جيدد به دنبال راه احتياطى كه مرسله خداش نشان داده بود رفتند و به چهار نماز به چهار سمت فتوا دادند ولى به هر حال اقليّتى بودند كه خلاف راه احتياط را پيمودند و پيروى از روايات صحيح نمودند و اين اقليّت در زمان ما رو به فزونى نهاده است.
امّا نمونه دوم كه ظاهراً مبنايش احتياط است به اين معنى كه احتياط موجب تقدّم يك دسته از روايات بر روايات ديگر شده و تقريباً فقيهان جديد و قديم همه متّفق هستند و مخالفى وجود ندارد يا اگر دارد شاذّ و نادر است و در زمان ما سهم نسبتاً زيادى از رسالههاى عملى را به خود اختصاص داده است. بحث وجوب غسل نمودن جنب، قبل از اذان صبح براى صحيح انجام شدن روزه ماه رمضانش مىباشد و به عبارت ديگر فقيهان يكى از امور باطلكننده روزه را بقاى عمدى بر جنابت تا اذان صبح مىدانند كه به نظر ما رعايت احتياط موجب تقدّم روايتهاى دالّ بر اين مطلب بر ساير روايتها شده است.
حال بايد اين مسأله به بحث گذاشته شود. دليلهايش بررسى شود. شبهاتش پاسخ داده شود تا معلوم گردد مستند اين فتوا چيزى جز احتياط مىباشد يا خير؟ آيا در ترجيح چند دسته روايت كداميك از ملاكهاى ترجيح ارجح نهاده شده است؟(56)
در كتاب عروةالوثقى مرحوم سيد محمد كاظم يزدى فرموده: هشتمين چيزى كه روزه را باطل مىكند عبارت است از:
»البقاء على الجنابة عمداً الى الفجر الصادق فى صوم شهر رمضان او قضائه دون غيرهما من الصيام الواجبة و المستحبة(57)؛ باقى ماندن عمدى بر جنابت تا طلوع فجر صادق در روزه ماه رمضان و قضاى آن، نه در ساير روزههاى واجب و مستحب.«
از حدود بيست و چند فقيهى كه حواشى آنها بر اين كتاب در دسترس اينجانب بود هيچكس بر اصل اين مسأله حاشيهاى نداشت. مرحوم آيةاللّه سيد محسن حكيم در استدلال بر اين مطلب فرمودهاند: »بنابر نظر مشهور بلكه در جواهر اين را از امور قطعى دانسته است كه در آن اختلافى محقق نشده و از كتابهاى خلاف، وسيله، عتيه، سرائر و ظاهر تذكرة و منتهى و غير اينها، ادّعاى اجماع شده است بلكه طبق آنچه از انتصار حكايت شده بر آن ادعاى اجماع متكرر شده است.«
و تعدادى از روايتها بر آن دلالت مىكند و در رياض آمده: »اين روايتها نزديك به تواتر مىباشد زيرا دستهاى از آنها دلالت بر ثبوت كفاره مانند موثق ابىبصير … و روايت مروزى… و مرسلة ابن عبدالحميد… . و دستهاى مربوط به شخص خواب مىباشد مانند صحيحه حلبى… و صحيحه بزنطى…. البته دسته ديگرى از روايات نظير صحيحه حماد از خثعمى… كه دلالت بر جواز مىكند با آنها معارضه دارد ولى به خاطر اجماعها و آنچه كه شناختن مجالى براى عمل به اينها نيست و بايد بر تقيه حمل شود.«(58)
بررسى: مرحوم حكيم به وجود دو دسته روايات صحيح اعتراف كرد. اگرچه دسته اوّل را بيشتر دانست و دليل تقدّم اين دسته را نيز كثرت آنها به اضافه اجماعهاى منقول دانست و روايتهاى دسته دوم را مطابق اهل سنت و سزاوار حمل بر تقيه دانست. امّا سخنى از دلالت قرآن به ميان نياورد.
مرحوم آيةاللّه خويى روايتهاى دسته اوّل را در حدّ تواتر دانسته و روايتهاى مربوط به وجوب قضا بر فراموشكننده غسل را نيز بر آن افزوده است و بر روايتهاى دسته دوم روايت حماد بن عثمان و صحيحه عيص بن قاسم را نيز افزوده است و چون خبرهاى دسته اوّل را متواتر دانسته و قطعىالصدور آنها را مقدّم داشته و سخنى از ترجيح به واسطه اجماع يا شهرت به ميان نياورده و در آخر فرموده است: »در بحث تعارض ذكر شده كه اوّلين مرجّحها عرضه روايت بر كتاب و سنت قطعيه است و مخالف آن دور انداخته مىشود.« و با اين استدلالها خواسته صحيحه عيص و خثعمى را دور بيندازد و يا حمل بر تقيه كند.(59)
بررسى: اصرار مرحوم خويى بر متواتر بودن روايات طايفه اوّل و حكايت از سنت قطعى داشتن آنها است و به همين جهت آنها را مقدم مىدارد. امّا قبول دارد كه اوّلين مرجح در خبرهاى متعارض عرضه بر كتاب خدا مىباشد.
حال بايد به بررسى روايات بپردازيم تا معلوم شود كدام طايفه بيشتر، صحيحتر و موافق با كتاب الهى است و آيا همين ملاك را فقيهان عمل كردهاند يا ملاك تقدّم داشتن برخى روايات بر برخى ديگر چيز ديگرى بوده و آن چيز چيست؟
دسته اوّل – گروه اوّل:
1 – موثقة عن ابى بصير عن ابى عبداللّهعليه السلام فى رجل اجنب فى شهر رمضان بالليل ثم ترك الغسل متعمداً حتى اصبح. قال: »يعتق رقبة او يصوم شهرين متتابعين او يطعم ستين مسكيناً. قال و قال: انه حقيق )لخليق( ان لا اراه يدركه ابداً«(60)
حضرت صادقعليه السلام پيرامون شخصى كه در ماه رمضان شبانگاه خود را جنب كرده و سپس عمداً و از روى علم، غسل را ترك كرد تا صبح شد، فرمود: »بردهاى آزاد كند يا دو ماه روزه بگيرد يا شصت مسكين را اطعام كند. ]ابوبصير[ گفت: و امام فرمود: حق اين است كه نبينم هيچگاه آن را درك كند.«
بررسى: اين روايت با صراحت نمىگويد كه روزه آن فرد باطل است و ليكن با توجه به اينكه جريمه وضع شده بر او، همان جريمه افطار عمدى روزه است مىتوان بقاء بر جنابت را يكى از مبطلات روزه نظير افطار عمدى در حال روزه دانست.
2 – سليمان بن جعفر )حفض( المروزى عن الفقيهعليه السلام قال: »اذا اجنب الرجل فى شهر رمضان بليل و لايغتسل حتى يصبح فعليه صوم شهرين متتابعين مع صوم ذلك اليوم و لايدرك فضل يومه«(61)
فقيهعليه السلام(62) فرمود: »وقتى كه فردى در ماه رمضان شبانگاه جنب شد و غسل نكرد تا صبح شد بر عهدهاش دو ماه روزه پياپى با روزه آن روز مىباشد و فضيلت آن روز را ادراك نمىكند.«
بررسى: اين روايت افزون بر اشكال سندى(63) دلالتش همچون دلالت روايت قبلى از راه ملازمه است و تصريحى به بطلان ندارد.
تازه اگر روزهاش باطل بود و بايد كفاره پرداخت كند چرا تنها يكى از كفارات را ذكر كرد در حالى كه افطاركننده اختيار دارد كه هريك از خصال ثلاث را كه متمايل باشد انجام دهد نه اينكه تنها موظف باشد شصت روز روزه بگيرد.
البته با توجه به اينكه روزه آن روز را نيز برعهده او واجب كرده مىتوان بطلان روزه را استفاده كرد. آنگاه مشكل اصلى روايت، سند آن خواهد بود و “صحيحة” تعبير كردن مرحوم آيةاللّه خويى از اين حديث(64) چيزى جز سهو القلم يا اصرار بر مبنايى كه بعداً خود ايشان از آن برگشته نيست زيرا ايشان در ابتدا هر راويى كه در اسانيد كامل الزيارة وجود داشت را صحيح مىدانست ولى سرانجام از اين مبنا عدول كرد.
3 – ابراهيم بن عبدالحميد عن بعض مواليه قال: »سألته عن احتلام الصائم قال: فقال: اذا احتلم نهاراً فى شهر رمضان فلايتم حتى يغسل. و ان اجنب ليلاً فى شهر رمضان فلاينام الّا ساعة حتى يغتسل فمن اجنب فى شهر رمضان فنام حتى يصبح فعليه عتق رقبة او اطعام ستين مسكيناً و قضاء ذلك اليوم و يتم صيامه و لنيدركه ابداً.«(65)
ابراهيم بن عبدالحيمد از برخى مواليش كه گفت از وى درباره احتلام روزهدار پرسيدم. گفت: او فرمود: وقتى كه در روز ماه رمضان محتلم شود نخوابد تا اينكه غسل كند و اگر در شب ماه رمضان جنب شود، به جز يك ساعت نخوابد تا غسل كند. اگر كسى در ماه رمضان بخوابد تا صبح شود آزادسازى برده يا اطعام شصت مسكين و قضاى آن روز به عهده اوست و روزهاش را تمام كند و هرگز آن را درك نخواهد كرد.(66)
بررسى: اين روايت مرسل و مضمر است بنابراين از نظر سندى قابل اعتنا نيست. دلالتش نيز اشكالات متعددى دارد زيرا اوّلاً شخصى كه در روز ماه رمضان محتلم شود لازم نيست كه بلافاصله غسل كند بلكه باز هم مىتواند بخوابد يا به كارهاى ديگرى مشغول شود و تنها بايد براى انجام نمازش غسل كند.
ثانياً اگر فردى در شب جنب شود طبق نظر مشهور، معيارِ مقدار جواز خوابش يك ساعت يا دو ساعت نيست بلكه به مقدارى كه قبل از طلوع فجر بتواند غسل كند مىتواند بخوابد. بنابراين اگر اوّل شب جنب شود و چند ساعت بخوابد و چندين بار نيز بيدار شود و هر دفعه يقين داشته باشد كه اگر بخوابد باز در وقت مناسب براى غسل بيدار مىشود، باز اشكالى ندارد كه بخوابد ولى اگر در وقت سحر جنب شود حق خوابيدن يك ساعت را نيز ندارد.
ثالثاً در بيان كفارههايى كه براى افطاركننده عمدى روزه وجود دارد سخنى از شصت روز روزه به ميان نياورده است. رابعاً لفظ “تيم صيامه” اشعار دارد كه روزهاش صحيح است.
خامساً فراز “و لنيدركه ابداً” اشعار دارد كه روزهاش صحيح است ولى داراى منقصتى است كه با پرداخت كفارهاى سنگين نظير آزادسازى برده يا غذا دادن به شصت مسكين، باز هم جبران نمىشود.
و بالاخره اين روايت نه سند مورد قبولى دارد و نه دلالت مورد قبولى و دلالت چندانى بر بطلان روزه كسى كه عمداً خوابيده و غسل نكرده تا فجر طلوع كرده ندارد.
سادساً تازه بر فرض كه اين روايت دلالت داشته باشد كه روزه چنين فردى باطل است او تكليفى شاقتر و سختتر از كسى دارد كه عمداً روزه خودش را افطار كند يا اساساً روزه نگيرد زيرا اين فرد علاوه بر كفاره و قضا بايد امروز را نيز روزه بدارد و در كفاره تنها مخيّر بين دو چيز باشد ولى كسى كه اصلاً روزه نگيرد يا عمداً هر روزه خود را افطار كند يا عمداً بيدار بشاد و غسل نكند التزامات كمترى دارد.
سابعاً اين روايت اطلاق دارد و شامل كسى كه عمداً بخوابد و قصد غسل نداشته باشد يا بخوابد و تصميم بر غسل كردن داشته باشد مىشود و همچنين شامل كسى كه اطمينان يا يقين دارد كه بيدار مىشود و اتفاقاً بيدار نشد و شامل شخصى كه چنين يقينى ندارد يا يقين برخلاف دارد نيز مىشود در حالى كه هيچكس به چنين امورى فتوا نمىدهد و بطلان روزه را تنها مربوط به برخى از صورتهاى آن مىدانند.
نكته:
برخى از اين اشكالات اگرچه اشكال اساسى نيست ولى مجموعاً نشان مىدهد دلالت اين ورايت به راحتى مورد قبول نيست. سند صحيحى نيز ندارد. پس فاقد ارزش فقها است امّا به زودى روشن خواهد شد كه مضمون اين روايت در اكثر كتابهاى فقيهان قديم وجود دارد و احتمالاً اين مضمون چون احتياطىترين فتوا بوده مورد توجّه قرار گرفته است.
دسته اوّل – گروه دوم:
1 – صحيحه احمد بن محمد از حضرت كاظمعليه السلام پيرامون شخصى كه در ماه رمضان با همسرش آميزش كرد يا جنابت پيدا كرد سپس عمداً خوابيد تا صبح شد، پرسيدم؟ فرمود: »يتم ذلك اليوم و عليه قضاؤه«(67) آن روز را روزه بگيرد و قضايش به عهده اوست.
2 – صحيحه ابن ابى يعفور: به حضرت صادقعليه السلام گفتم: فردى در ماه رمضان جنب مىشود آنگاه بيدار مىشود و مىخوابد دوباره بيدار مىشود، باز مىخوابد تا صبح شود. فرمود: »يتم يومه )صومه( و يقضى يوماً آخر. و ان لميستيقظ حتى يصبح اتم صومه )يومه( و جاز له.(68) روزهاش را تمام كند و روز ديگرى نيز قضا كند ولى اگر ]دوباره[ بيدار نشد تا صبح شد روزهاش تمام است و برايش كافى است.«
توضيح:
در الفاظ اين حديث اختلافهايى هست كه خلل كلى به مضمون آن وارد نمىسازد مثلاً در نقلى “يتم صومه” و در ديگرى “يتم يومه” مىباشد كه طبق نقل اوّل احتمال بيشترى وجود دارد كه روزهاش صحيح باشد چون نام “صوم” بر آن نهاده است و قضا به عنوان مجازات او باشد ولى طبق نقل دوم روزهاش صحيح نيست اما به جهت رعايت ماه رمضان بايد آن روز را تا شب امساك كند و قضاى آن روزه را انجام دهد و به هر حال ظاهر كلمه “يقتضى = قضا كند” آن است كه روزهاش صحيح نيست.
3 – صحيحه معاوية بن عمار: به حضرت صادقعليه السلام گفتم: فردى در ماه رمضان، در اوّل شب جنب مىشود آنگاه مىخوابد تا صبح مىشود. فرمود: چيزى بر عهدهاش نيست. گفتم: او بيدار شد، دوباره خوابيد تا صبح شد. فرمود: »فليقض ذلك اليوم العقوبة؛ بايد به عنوان عقوبت آن روز را قضا كند.«(69)
بررسى: اين حديث احتمالاً نشان مىدهد كه وجوب قضاى روزه، به جهت بطلان روزه سابقش نيست و سستى نمودن و ترك غسل، موجب بطلان روزه نمىباشد بلكه كار ناپسندى است كه موجب عقوبت مىباشد.
4 – صحيحه محمد بن مسلم از امام باقر يا صادقعليهما السلام پرسيدم: فردى در ماه رمضان جنب مىشود آنگاه قبل از اينكه غسل كند مىخوابد. فرمود: روزهاش را تمام كند و آن روز را قضا كند مگر اينكه قبل از طلوع فجر بيدار شود. بنابراين اگر منتظر گرم شدن آب يا كشيدن آب ]از چاه[ است و فجر طلوع كرد آن روزه را قضا نكند.(70)
بررسى: اوّل حديث با اطلاق يا عموم يا اولويت قطعى، شامل مورد نزاع يعنى بقاى عمدى بر جنابت تا اذان صبح مىشود زيرا كسى كه بخوابد و غسل نكند و در واقع به گونه عمد محض با جنابت وارد صبح نشده و اگر بنا باشد چنين شخصى روزه خود را قضا كند، شخصى كه عمداً در حال بيدارى و بيكارى و فراهم بودن مقدمات، غسل نكند، مسلّماً بايد قضاى آن را انجام دهد. امّا ذيل حديث مىگويد كه هر عذرى پذيرفته است حتى اگرچه منتظر گرم شدن آب باشد، آن اولويت يا دلالت مرا سست مىكند.
5 – سماعة بن مهران قال: سألته عن رجل اصابته جنابة فى جوف الليل فى رمضان فنام و قد علم بها و لميستيقظ حتى ادركه الفجر؟
فقالعليه السلام عليه انيتم صومه و يقضى يوماً آخر. فقلت اذا كان ذلك من الرجل و هو يقضى رمضان؟
قال: فليأكل يومه ذلك و ليقض فانه لايشبه رمضان شىء من الشهور.(71)
مضمرة سماعة بن مهران: »از او پيرامون فردى كه در دل شب، در ماه رمضان جنب شد و در حالى كه به آن علم داشت، خوابيد و بيدار نشد تا اينكه فجر او را فرا گرفت. پرسيدم؟ فرمود: برعهده اوست كه روزهاش را تمام كند و روز ديگرى را قضا بگيرد.
گفتم: اگر در حالى كه قضاى رمضان را انجام مىدهد چنين حالتى براى فرد پيش بيايد چه كند؟ فرمود: بايد آن روز را بخورد و آن را قضا كند زيرا هيچ ماهى از ماهها شبيه رمضان نيست.«(72)
بررسى: اين روايت اگرچه مضمره است و معلوم نيست كه سماعه او را از چه كسى نقل كرده است ولى چون بعيد است كه شخص ثقه و معتبرى چون سماعه از غير از امام، سؤال كند و آن را براى ديگران نقل كند، مضمرههاى او اشكالى ندارد و نزد فقهاء داراى اعتبار است.
در اين روايت چون سخنى از بطلان صوم مطرح نشده و بلكه با لفظ »يتم صومه« روزه بودن وى را تأييد كرده و آن عمل را »صوم« ناميده است. احتمال هست كه قضاى يك روز به عنوان عقوبت و كفاره بىاعتنايى به روزه باشد، مؤيّد اين برداشت كلمه »و قد علم بها« در كلام سائل است كه نشان مىدهد سائل خودش اين كار را بد مىدانسته و خودش و عملش را داراى منقصتى مىدانسته است و حضرت خواسته آن منقصت با قضا جبران شود، نه اينكه روزهاش باطل بوده است. البته اين احتمال ضعيف است و ظاهر روايت بطلان روزه مىباشد و روايت درصدد بيان صحتِ روزه است نه بيان حرامهاى شرعى. از طرف ديگر يكى از حرامهاى الهى بقاى بر جنابت نيست.
6 – صحيحه حلبى از حضرت صادقعليه السلام درباره فردى كه اوّل شب در ماه رمضان محتلم شد يا با خانمش آميزش كرد، آنگاه عمداً خوابيد تا صبح شد، فرمود: »يتم صومه ذلك ثم يقضيه اذا افطر من شهر رمضان و يستغفر ربه(73)؛ آن روزهاش را تمام كند، سپس وقتى كه از ماه رمضان افطار كرد، قضايش كند و از پروردگارش استغفار كند.«
بررسى: اين روايت داراى چندين احتمال مىباشد: 1 – ممكن است مراد اين باشد كه چنين فردى روزهاش را تمام كند و صحيح است امّا به عنوان عقوبت و جريمه پس از تمام شدن ماه رمضان و افطار از آن، يك روز قضا انجام دهد و استغفار نمايد.
2 – اين شخص روزهاش باطل است ولى به جهت ادب ماه رمضان امساك كند و پس از اتمام ماه رمضان و افطار از آن قضا انجام دهد و استغفار نمايد.
3 – اين فرد بايد روزهاش را تمام كند ولى اگر فكر كرده روزهاش باطل است و آن را افطار كرده پس از ماه رمضان بايد قضاى آن را انجام دهد و استغفار كند.
4 – اين فرد بايد روزهاش را اگرچه باطل است تمام كند و افطار نكند ولى چون عمداً بر جنابت مانده قضا به عهدهاش باقى است و بايد پس از ماه رمضان قضا كند و استغفار نمايد.
طبق احتمال اوّل روزهاش صحيح است و لفظ “يتم صومه” نيز مؤيد مىباشد زيرا اگر روزهاش باطل بود امام مىفرمود: »فليمسك يومه« يا مىفرمود: »فليتم يومه«.
طبق احتمال دوم، مراد از »اذا افطر من شهر رمضان« اين است كه وقتى ماه رمضان تمام شد و از آن افطار كرد قضا را انجام دهد.
ظاهراً صاحب وسائل اين دو احتمال را قبول ندارد و از آوردن اين روايت در باب 16، باب “تحريم تعمّد البقاء على الجنابة فى شهر رمضان” معلوم مىگردد كه او به سوى احتمال چهارم متمايل است و نظرش اين است كه مكلف عمداً بر جنابت باقى مانده و علاوه بر قضا، كفاره نيز بدهكار است و به همين جهت ذيل حديث فرموده: اين خبر به هيچ وجه بر نفى كفاره دلالت ندارد.(74) امّا احتمال سوم ظاهراً قائلى ندارد.
بالاخره اين روايت طبق احتمال دوم مىتواند از ادلّه قول ابن ابى عقيل باشد ولى اثبات اين احتمال از بين چهار احتمال نيازمند دليل است.
دسته اوّل – گروه سوم:
1 – روايت ابن ميمون از حضرت صادقعليه السلام درباره مردى كه در ماه رمضان، شبانگاه جنب شد و فراموش كرد كه غسل كند تا يك هفته بر او گذشت يا ماه رمضان گذشت پرسيدم؟ فرمود: »عليه قضاء الصلاة و الصوم«؛ قضاى نماز و روزه به عهده اوست.(75)
2 – صحيح حلبى از حضرت صادقعليه السلام پيرامون فردى كه در ماه رمضان جنب شد و فراموش كرد كه غسل نمايد تا اينكه ماه تمام شد، پرسيده شد. حضرت فرمود: »عليه انيقضى الصلاة و الصيام« قضاى نماز و روزه به عهده اوست.(76)
بررسى: احتمالاً اين دو حديث يكى باشد چون مضمونها و الفاظ بسيار به هم شبيه است.
دلالت: دلالت اين دو حديث يا درواقع يك حديث مطلب مورد بحث از راه اولويت است. به اين معنى كه اگر شخصى كه غسل جنابت خود را فراموش كرده است بايد روزه خود را قضا كند به طريق اولى كسى كه عمداً غسل خود را ترك كرده نيز بايد روزه خود را قضا كند.
امّا روشن است كه اين اولويت درست نيست و استفاده چنين مطلبى با ساير ادلّه سازگار نيست و مراد از اين حديث باقى ماندن سهوى چندين روز به جنابت مىباشد و ربطى به يك روز يا يك ساعت ندارد. طبق اين روايت و روايات متعدد ديگر نمازهاى اين فرد مسلّماً باطل است و نيازمند قضا مىباشد زيرا در نماز طهارت شرط واقعى مىباشد. آنگاه عرف از اينكه فردى مثلاً يك هفته يا يك ماه نمازهاى خود را قضا كند ولى روزههايش را صحيح بداند استيحاش مىكند امّا مورد بحث ما جايى است كه مكلّف غسل خود را بعد از اذان صبح انجام بدهد و نمازهايش را صحيح بخواند، پس از راه اولويت اين احاديث به راحتى نمىتوان مورد بحث ما را استنتاج كرد.
به عبارت ديگر جايى مىتوان از راه اولويت استفاده كرد كه هر دو مورد در ساير موارد يگانه باشند ولى در بحث ما اينطور نيست.
به عنوان مثال اگر از امامعليه السلام پرسيده شده بود كه شخصى فراموش كرد از جنابت خود غسل كند تا اينكه فجر طلوع كرد و آنگاه متذكر شد و غسل كرد و نماز صبحش را خواند، حكم روزهاش چه مىشود؟ آنگاه امام در جواب فرموده بود روزهاش باطل است. در اين صورت با طريق اولويت مىتوانستيم بگوييم باقى ماندن عمدى بر جنابت فاسدكننده روزه است. امّا اكنون كه شخص پس از چند روز يا پس از يك ماه متذكر شده كه جنب بوده و درواقع تمام لحظات روزهاش را در حال جنابت سپرى كرده است نمىتواند به گونه اولويت بطلان روزه كسى كه چند دقيقهاى در حين طلوع فجر و پس از آن تا هنگام غسل براى نماز صبح، بر جنابت مانده است را مشخص سازد. شايد بقاى بر جنابت در تمامى طول چند روز روزهبه صحت آن ضرر مىزند نه بقاى عمدى بر جنابت در هنگام طلوع فجر يا حتى يك روز.
بنابراين اگر شخصى چند روز بدون غسل باشد چون نمازهايش باطل است و نيازمند قضا است پس روزهاش هم باطل است و نيازمند قضا. اما اگر يك شب غسل خود را فراموش كرد و با جنابت وارد روز شد ولى پس از طلوع فجر و يا حتى پس از طلوع خورشيد متوجه شد كه جنب است و غسل كرد روزهاش صحيح است زيراكه عمداً با جنابت وارد روزه نشده است و روايتهاى ابراهيم بن ميمون و حلبى به صحت آن ضربهاى نمىزند چون اين روايات مربوط به نسيان چند روزه جنابت است نه مربوط به نسيان چند ساعته آن.
از طرف ديگر اين دو روايت مربوط به موردى است كه شخصى چندين روز بر جنابت باقى باشد كه نشان مىدهد مكلف چقدر نسبت به احكام دينش بىاعتنا بوده است و اين متفاوت است با اينكه شخصى كاملاً بر مُرّ حق حركت كند و دقيقاً قبل از اذان صبح جنب شود و پس از آن براى نماز صبح غسل كند.
تازه اين روايتها نيز سخنى از بطلان روزهاش به ميان نياورده مگر اشعارى كه از لفظ »قضا« استفاده مىشود. آنگاه هنگام تعارض اين دسته از روايات با روايتهاى دسته دوم چون ظهور آن دسته كاملتر است آنها مقدم مىشوند.
بررسى روايتهاى دسته اوّل: بطلان روزه بقاء عمدى بر جنابت
اين دسته از روايات به سه گروه تقسيم شدند كه گروه اوّل بقاى عمدى بر جنابت تا طلوع فجر را موجب قضا و كفاره مىدانست ولى تعداد اين روايتها از يك صحيح، يك ضعيف و يك مرسل تجاوز نكرد و دلالتشان بر بطلان روزه نيز ز راه ملازمه بود و صراحتى نداشت امّا مؤيّد به فتواى مشهور است.
گروه دوم شامل شش روايت بود كه بقاى عمدى بر جنابت تا طلوع فجر را موجب قضا مىدانست و با اينكه در مقام بيان بود سخنى از كفاره به ميان نياورد و تعدادش شش عدد بود كه اكثرشان داراى سند معتبر بود و اين قول همان فتواى ابن ابىعقيل مىباشد.
گروه سوم دو روايت بود كه برگشتش به يك روايت بود و دلالتش نيز اشكال داشت و مرحوم آيةاللّه خويى به آن استدلال كرده بود ولى اشكالاتش قبلاً گذشت.
در نتيجه حداكثر هفت روايت صحيح و دو روايت ضعيف ظهور بر بطلان روزه در صورت بقاى عمدى بر جنابت دلالت دارد كه تمامى اين روايتها از حضرت صادقعليه السلام و ائمهعليهم السلام متأخّرتر مىباشد و هيچكدام بيانگر سنت و روش پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نمىباشد و هيچكدام سخنى از آيه قرآن و دلالت آن نفياً و اثباتاً به ميان نياورده است.
دسته دوم:
روايتهاى دلالتكننده بر صحيح بودن روزه كسى كه شب ماه رمضان جنب شود و غسل را تا بعد از فجر تأخير بيندازد.
1 – صحيحه عيص بن القاسم قال: »سألت اباعبداللّهعليه السلام عن رجل اجنب فى شهر رمضان فى اوّل الليل، فاخّر الغسل حتى طلع الفجر؟ فقال: يتم صومه و لا قضاء عليه.«
از حضرت صادقعليه السلام پيرامون فردى كه در ماه رمضان در اوّل شب جنب شود و غسل را تأخير بيندازد تا فجر طلوع كند پرسيدم؟ فرمود: روزهاش را تمام كند و قضا برعهده او نيست.«
روشن است كه فاعل »اخّر« خود آن فرد است و دلالت بر اختيارى بودن فعل مىكند يعنى خودش با اختيار خودش غسل را به تأخير انداخت و عذر و بهانهاى از قبيل خستگى، خواب، سرد بودن آب و… نداشت وگرنه همانگونه كه »اوّل شب« بودن را بيان كرد ساير امور يا عذرها را نيز بيان مىكرد. به هر حال ظهور اين روايت در شخص عامر قابل مناقشه نيست.
2 – در حديث صحيح حبيب خثعمى آمده است كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله در ماه رمضان نماز شب مىخواند، سپس خود را جنب مىساخت آنگاه عمداً غسل را تا طلوع فجر تأخير مىانداخت.(77)
ظاهراً اين روايت قابل تأويل و توجيه نيست مگر با تكلّفهاى بعيد.(78)
توضيح:
مرحوم شيخ طوسى روايت را بر حالت ضرورت و يا بر تعمّد با عذرى كه مانع از غسل بوده، يا تعمّد بر خواب نه بر ترك غسل حمل كرده است و صاحب وسائل احتمال داده كه در زمان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله همينگونه بوده و بقاى عمدى بر جنابت اشكالى نداشته سپس حكمش نسخ شده و بقاى بر جنابت عمدى از مبطلات دانسته شده است و احتمال داده كه جواز بقاى عمدى بر جنابت از مختصات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله باشد و يا مراد از فجر در روايت فجر كاذب باشد و احتمال تقيه نيز در روايت داده شده است.(79)
امّا همانگونه كه مرحوم محقق اردبيلى گفته هيچيك از اين احتمالات وجهى ندارد، زيرا اگر عذرى بود مطرح مىشد و كار از روى عذر، به صورت اتفاقى و نادر است نه به صورت استمرار و متعدّد، ثانياً تقيّه در افعال پيامبرصلى الله عليه وآله راه ندارد زيرا در آن زمان سنى و شيعهاى نبوده. تقيّه در كلام امام صادقعليه السلام نيز محتمل نيست زيرا سؤالى در كار نيست.
و امامعليه السلام خودش ابتدا به ساكن چنين مطلبى را فرموده است و اگر جوّ تقيّهاى بود سكوت مىكرد.
بنابراين با اينكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مانعى نداشت و مىتوانست غسل را مقدم بردارد ولى خوردن سحرى يا صحبت با همسران يا خواب و… را بر آن مقدّم مىداشت نه اينكه بيكار بنشيند و بگويد عمداً نمىخواهم غسل كنم، زيرا طهارت مرغوب فيه است و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از آن روىگردان نبوده است.
3 – حسنه عبداللّه بن مغيرة عن حبيب خثعمى: به حضرت صادقعليه السلام گفتم: پيرامون روزههاى مستحبى و روزه اين سه روز، به من خبر بده كه اگر خود را جنب ساختم و عمداً خوابيدم تا فجر طلوع كرد آيا روزه بگيرم يا خير؟ فرمود: روزه بگير.(80)
توضيح:
عبادات همچون نماز، روزه، حج و… از مخترعات شرعى است و به همين جهت بيان اركان، شرايط، موانع، اجزاء و تمامى ويژگيهاى آنها به عهده شارع است و ما راهى براى تشخيص آنها جز از راه كلمات خدا و رسول و ائمه اطهارعليهم السلام نداريم. آنگاه وقتى آنان در مورد سؤال از روزه مستحبى يا سه روز ايامالبيض يا سه روز روزه ايام حج، براى فاقد هَدْى اعلام مىكنند كه بقاى عمدى بر جنابت اشكالى ندارد مىفهميم كه در ماهيت صوم، اجتناب از اين شىء لازم نيست.
4 – صحيحه بزنطى از قمّاط از خالد بن سعيد از حضرت صادقعليه السلام پيرامون شخصى كه در ماه رمضان در اوّل شب خود را جنب ساخت سپس خوابيد تا صبح شد؟ فرمود: »لا شىء عليه، و ذلك ان جنابته كانت فى وقت حلال«(81) چيزى به عهدهاش نيست زيرا جنب شدنش در وقت حلالى بوده است.
از اين روايت روشن مىشود كه بقاى بر جنابت عمدى تا اذان صبح با خود را عمداً در روز ماه رمضان جنب كردن تفاوت دارد. وقتى جنابت فرد در زمانى باشد كه جنب شدن در آن زمان جايز باشد بقائش بر آن جنابت تا زمانِ شروع روزه اشكالى ندارد. و به عبارت ديگر حدوث جنابت مشكلساز است نه بقاى بر جنابت.
5 – صحيحه عيص بن قاسم از حضرت صادقعليه السلام پيرامون شخصى كه در ماه رمضان محتلم مىشود آنگاه بيدار مىشود و دوباره قبل از اينكه غسل كند مىخوابد، فرمود: اشكالى ندارد.(82)
يادآورى:
اين روايت سخنى از طلوع فجر به ميان نياورده. بنابراين ممكن است مربوط به خواب در روز باشد كه روزهدار قبل از غسل باز به خوابش ادامه دهد و ممكن است مربوط به حالتى باشد كه در حال خواب، فجر طلوع كرده و او با حالت جنابت وارد روز شده است ولى به هر حال اطلاق روايت مورد بحث ما را در برمىگيرد و تا مخصصى نباشد اين اطلاق مفيد و كارساز است.
علاوه بر روايتهايى كه بيان شد روايتهاى ديگرى نيز موجود است از جمله:
6 – مكاتبه سليمان بن ابى زينبة: به حضرت كاظمعليه السلام نوشتم و در مورد شخصى كه خود را در اوّل شب در ماه رمضان جنب كرد و غسل را تا طلوع فجر عقب انداخت، پرسيدم؟ حضرت نامهاى همراه با مصادف، با خطّى كه آن را مىشناسم نوشت: »يغتسل من جنابته و يتم صومه و لا شىء عليه«(83)؛ از جنابتش غسل مىكند و روزهاش تمام است و چيزى به عهدهاش نمىباشد.
بررسى: سليمان بن ابى زينبة مجهول است ولى به هر حال مضمون مكاتبه با روايتهاى صحيح گذشته مطابق است.
7 – روايت اسماعيل بن عيسى گفت: از حضرت رضاعليه السلام پيرامون شخصى كه در ماه رمضان جنب شد آنگاه خوابيد تا صبح شد پرسيدم كه چه چيزى به عهده اوست؟ فرمود: »لايضره هذا و لايفطر، فانّ ابىعليه السلام قال: قالت عائشة انّ رسول اللّهصلى الله عليه وآله اصبح جنباً من جماع غير احتلام. قال(84): لايفطر و لايبالى و رجل اصابته جنابة فبقى نائماً حتى يصبح اى شىء يجب عليه؟ قال: لاشىء عليه يغتسل و رجل اصابته جنابة فى آخر الليل فقام ليغتسل و لميصب ماء فذهب يطلبه او بعث من يأتيه فعسر عليه حتى اصبح كيف يصنع؟ قال: يغتسل اذا جاءه ثم يصلّى«(85)
زيانى به او وارد نمىسازد و مفطر نيست زيرا پدرمعليه السلام فرمود: عايشه گفت: رسول اكرمصلى الله عليه وآله از جنابت از راه جماع نه احتلام شب را به صبح رسانيد و گفت: مفطر نيست و اعتنايى نكند. و ]از حضرت رضاعليه السلام[ پيرامون فردى كه جنب شد و در حالت خواب تا صبح باقى ماند ]سؤال كردم[ كه چه چيزى بر او واجب است؟ فرمود: چيزى به عهدهاش نيست، غسل كند و پيرامون فردى كه در آخر شب برخاست تا غسل كند و آبى پيدا نكرد رفت كه آب بيابد يا كسى را فرستاد كه بياورد به مشكل برخورد تا صبح شد ]پرسيدم كه[ چه كند؟ فرمود: هنگامى كه آب را آورد غسل كند سپس نماز بخواند.
بررسى: سعد بن اسماعيل و پدرش هردو مجهولند(86). ولى با توجه به اينكه همه روايتهاى سعد را احمد بن محمد بن عيسى نقل كرده و او شخصى بوده كه برخى را به خاطر نقل از ضعيفان از قم بيرون كرد به نظر مىرسد كه اين دو فرد ضعيف نيستند و روايتهايشان قبول است. اگرچه صاحب جواهر از آن به روايت تعبير كرده است.(87) دلالت روايت تقريباً صريح است كه جنابت عمدى در شب ماه رمضان اشكالى ندارد و به روزه ضررى نمىزند و ترك غسل به خاطر خواب عمدى باشد يا نبودن آب باشد يا خوابى باشد كه بالاخره به صبح منجر شود فرقى نمىكند. بله اين روايت درباره كسى كه عمداً خود را جنب كند و قبل از اذان صبح بيدار باشد و هيچ عذرى نداشته باشد و غسل نكند حكمى را بيان نكرده است.
از سؤال نكردن پيرامون اين مورد روشن مىشود كه شايد در نظر سائل چنين بقاى عمدى باطلكننده روزه بوده و چون راوى يقين داشته سؤال نكرده است ولى مىتوان گفت كه يقين راوى، بر فرض وجود، براى ما حجّت نيست بلكه اطلاق فعل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و تفصيل ندادن امامعليه السلام مجوّز بقاى عمدى بدون هيچ عذرى تا طلوع فجر را صادر مىكند.
امّا در اينكه گوينده عبارت »لايفطر و لايبالى« كيست احتمالات گوناگونى وجود دارد.
ممكن است اين جمله از حضرت كاظمعليه السلام باشد كه در واقع حضرت كاظمعليه السلام پس از بيان سخن عايشه از فعل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نتيجه گرفته كه روزه شخصى كه با جنابت به روز برسد صحيح است و افطار نمىكند و اعتنايى بهبقاى بر جنابت عمدى نمىنمايد.
اشكال 1: چرا حضرت رضاعليه السلام خودش مستقيماً جواب سائل را نداد بلكه از سخن پدرش كمك گرفت؟
جواب: اينگونه جواب دادن و استناد به فعل يا قول امام سابق در روايات فراوان است و براى تسديد و اِحكام مطالب مىباشد.
اشكال 2: چرا امام كاظمعليه السلام مستقيماً جواب سائل را نداده و از سخن عايشه كمك گرفته است؟
جواب: برخى اين را دليل بر تقيّهاى بودن اين فتوا دانستهاند و گفتهاند چون اهل سنّت – برخلاف شيعه – بقاى عمدى بر جنابت را باطلكننده روزه نمىدانند حضرت خواسته با نقل كلام عايشه به شيعيان بفهماند كه اين روايت و حكم موجود در آن تقيّهاى است.(88)
ولى محتمل است كه نقل سخن از عايشه به خاطر توجّه به تقيّد بودن روايت نباشد بلكه به اين جهت باشد كه نقل جنب شدن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مستقيماً از سوى غيرهمسرانش داراى شناعت و زشتى خاص است و نقل فعل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله براى مجاب كردن افراد محتاطى باشد كه به اصطلاح پيوسته مىخواهند مقدستر از پاپ باشند و چنين روزهاى را باطل دانستهاند. امامعليه السلام براى متقاعد ساختن اينگونه افراد، تا روزه خود و مردم را باطل ندانند به فعل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله استناد كرده است.
با توجه به آنچه بيان شد معناى روايتى كه مرحوم صدوق در المقنع نقل كرده و تصحفى كه در آن رخ داده است روشن مىگردد.
8 – عن حماد بن عثمان انه سأل اباعبداللّهعليه السلام عن رجل اجنب فى شهر رمضان من ادلّ الليل و اخرّ الغسل حتى يطلع الفجر. فقال: كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يجامع نسائه ]من اوّل الليل [ثم يؤخّر الغسل حتى يطلع الفجر و لا اقول كما يقول هؤلاء الاقشاب يقضى يوماً مكانه.(89)
»حماد از حضرت صادقعليه السلام درباره شخصى كه اوّل شب در ماه رمضان جنب شد و غسل را تا طلوع فجر به تأخير انداخت پرسيد: حضرت فرمود: پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با زنانش ]از اوّل شب [آميزش كرد و غسل را تا طلوع فجر تأخير مىانداخت و من همانند افراد بىخير نمىگويم روزى به جايش قضا كند.«
بررسى: به اين روايت اشكال شده كه سندش مرسل است و اشكال شده كه مضمونش يقيناً باطل است چون بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نماز شب واجب بوده و اگر او اوّل شب با همسرانش آميزش كرده و غسل را عمداً تا صبح تأخير مىانداخته نمىتوانسته نماز شب بخواند و بنابراين پيوسته واجب خود را ترك مىكرده است.(90)
ولى به نظر مىرسد فراز »من اوّل الليل« در كلام امامعليه السلام كه منشأ اشكال شده از اشتباهات نسّاخ باشد، زيرا بودن اين فراز از نظر معنى نيز كلام را مختل مىسازد چون كه بايد “يجامع فى اوّل الليل” مىگفت نه “من اوّل الليل”.
و همين قرينه است كه نساخ كلمه “من اوّل الليل” در كلام سائل را اشتباهاً در جواب امامعليه السلام نيز نقل كردهاند و از اينگونه اشتباهات در عبارات فقيهان كه متنش از سوى استاد براى شاگرد خوانده نمىشد زياد بوده است. بنابراين عبارت صحيح چنين است: »كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يجامع نسائه ثم يؤخر الغسل« كه اين مضمون مختصرى از مضمون صحيحه حبيب خثعمى(91) كه ذيل حديث شماره 2 گذشت مىباشد.
آنگاه معناى ذيل حديث نيز روشن مىشود كه درواقع حضرت صادقعليه السلام مىفرمايد: روزه شخص سائل صحيح است و نيازى به قضا ندارد و من همچون افراد بىخير نمىگويم روزى به جايش روزه بگيرد.
از اينجا روشن مىشود كه مراد از »هؤلاء الاقشاب« اهل سنّت نيست چون همه آنان روزه چنين فردى را صحيح مىدانند بلكه مراد افرادى است كه همه را پيوسته دعوت به اعاده و قضا مىكنند و تكليف افراد را زياد مىنمايند كه در نتيجه مردم به واسطه اين سختگيرىهاى نابتجا از دين گريزان مىشوند. همانگونه كه در كتاب كافى داستان شخصى كه همسايه مسيحى خود را مسلمان ساخت ولى بر اثر سختگيرىهاى به او و وادار كردنش به اعمال مستحب بيش از حد دوباره از دين اسلام بيرونش ساخت.(92) در مورد يك چنين افرادى مىتوان “اقشاب” را به كار برد زيرا خيرى براى دين ندارند و پيوسته همه را به عسر و حرج مىكشانند.
9 – صحيحه ابن رئاب از حضرت صادقعليه السلام پيرامون شخصى كه در شب ماه رمضان جنب شود و بخوابد و غسل نكند تا صبح شود فرمود: »لابأس يغتسل و يصلى و يصوم« اشكالى ندارد غسل كند و نماز بخواند و روزهاش تمام است.(93)
بررسى: اطلاق اين حديث بقاى عمدى بر جنابت تا طلوع فجر را شامل مىشود و نشان مىدهد كه جنب حق دارد كه بخوابد و اگر بيدار نشد اشكالى ندارد. اگر اين خبر تنها مربوط به ناسى غافل ساهى يا نائم بود بايد سؤال به گونه ديگر مطرح مىشد مثلاً »رجل اجنب بالليل… و نام فاذا الفجر طالع فما حكمه؛ شخص جنب شد…. و خوابيد ناگهان فجر طلوع كرد.« حكمش چيست؟ امّا عبارت »فينام و لايغتسل حتى يطلع الفجر؛ مىخوابد و غسل نمىكند تا فجر طلوع كند.« با عمد نيز سازگار است و بلكه بيشترين سازگارى را با عمد دارد زيرا اصل خوابيدن و همچنين ترك غسل از افعال اختيارى انسان است و مكلّف با اختيار خودش خوابيده و غسل نكرده است و از سوى ديگر در عبارت لفظ »اذا«ى فجائية و امثال آن را به كار نبرده تا نشان دهد طلوع فجر بدون خواست او و بدون توجه او صورت نگرفته بلكه او منتظرش بوده و درواقع او خودش موافق با چنين اتفاقى بوده است. پس روايت بالإطلاق و بلكه بالظهور مورد عمد را شامل مىشود.
جمعبندى دو دسته روايات
روايتهاى دسته اوّل با احتساب ضعيفها و تكرارىها و رواياتى كه دلالتشان اشكال اساسى داشت به يازده عدد رسيد كه روايتهاى صحيح و ظاهرالدلالة از هفت عدد تجاوز نمىكند آنگاه بين خودشان نيز تعارضهايى وجود داشت زيرا برخى علاوه بر قضا، كفاره را نيز واجب مىكرد و برخى خير. ولى بالاخره هيچكدام به تصريح به بطلان نداشت بلكه از راه ملازمه وجو بقضا با بطلان صوم و يا اينكه نفس بقاء بر جنابت حرام نيست، در نتيجه امامعليه السلام درصدد بيان شروط و موانع است، بطلان به دست مىآمد. امّا در مقابل نُه روايت داشتيم كه بر صحّت چنين روزهاى دلالت داشت كه شش تاى آن صحيح بود و از نظر دلالت نيز روايتهاى دسته دوم بيشترين صراحت را دارند زيرا هيچ احتمال خلافى در الفاظ “روزهاش را تمام كند و قضا ندارد” وجود ندارد. بالاخره روايات دو دسته از نظر تعداد تقريباً متساويند و يك دسته را نمىتوان فراوان، قطعآور و متواتر دانست.
بنابراين اگر دليلها منحصر به همين روايات بود كه تعدّد هر دسته مانع از كنار گذاشتنشان مىشود چارهاى نداشتيم جز اينكه روايتهاى دسته دوم را اخذ كنيم و روايات دسته اوّل را حمل بر استحباب، كمال و… نماييم. نظير “نماز در هر مكانى جايز است” با “براى همسايه مسجد نمازى نيست” كه دومى را بر “نماز كامل” حمل مىنماييم. زيرا اوّلى نصّ و دومى ظاهر مىباشد. در بحث ما نيز روايات دسته دوم نص و دسته اوّل ظاهر است. وجود نداشتن لفظ بطلان در هيچكدام از روايتهاى دسته اوّل بلكه در عوض وجود الفاظى نظير “به عنوان عقوبت قضا كند”، “گمان نمىكنم آن را درك كند” و همچنين اختلاف آنها در قضا و كفاره يا در خصال مطرح شده به عنوان كفاره مىتواند از شواهد يا مؤيّدات مراتب نقص و كمال باشد. نظير اينكه در تعيين همسايه مسجد كه بايد نماز را در مسجد بخواند اختلاف است و به مراتب كمال در نقص حمل مىشود.
بر فرض كه دو دسته روايات از نظر ظهور يا نص بودن در يك حد باشند تعارض مىكنند و پس از تساقط معلوم مىشود كه چنين شرط يا مانعى براى روزه وجود ندارد و روزه كه عبارت از امساك از طلوع فجر تا مغرب است شرط خاصى نظير پاك بودن از جنابت در اوّل فجر ندارد يا مانع خاصى به عنوان بقاى بر جنابت عمدى براى آن وجود ندارد. بنابراين باز بايد به صحّت چنين روزهاى حكم كرد.
در نتيجه آنچه مشهور فقيهان قديم و جديد فتوا دادهاند كه علاوه بر اتمام روزه آن روز، قضا و يا حتى كفاره را بر چنين فردى واجب كردهاند، چيزى جز رعايت احتياط نيست.
همه آنچه بيان شد بر طبق اين فرض بود كه دليلها منحصر به همين دو دسته روايت باشد و از قرآن يا سنّت قطعى تأييد يك طرف فهميده نشود. ليكن مراجعه به آيه قرآن به خوبى روشن مىسازد كه تا آخرين لحظه شب مىتوان آميزش جنسى انجام داد كه لازمه آن بقاى عمدى بر جنابت در هنگام طلوع فجر و غسل نمودن پس از طلوع فجر مىباشد.
به زودى آيه را همراه با روايات پيرامونش مطالعه مىكنيم.
اشكال: اگر بقاى عمدى بر جنابت مانع صحيح بودن روزه نباشد يا طهارت از جنابت از مقدّمات روزه نباشد طبعاً بايد بين روزه ماه رمضان و قضاى آن تفاوتى نباشد و قضاى ماه رمضان نيز با بقاى عمدى بر جنابت صحيح باشد در حالى كه روايات ما در اين مورد صراحت دارند كه باقى ماندن بر جنابت باطلكننده روزه قضاست و روايات معارضى هم ندارد.
روايات
1 – عبداللّه بن سنان از حضرت صادقعليه السلام در مورد شخصى كه قضاى ماه رمضان را انجام مىدهد و از اوّل شب خود را جنب مىكند و غسل نمىكند تا شب به آخر مىرسد و مىبيند كه فجر طلوع كرده است سؤال كرد. حضرت فرمود: آن روز را روزه نمىگيرد و روز ديگرى را روزه مىگيرد.(94)
2 – سنان كه به قضاى روزههاى ماه رمضان مشغوئل بود به حضرت صادقعليه السلام نوشت: »إنى اصبحت بالغسل و اصابتنى جنابة فلم اغتسل حتى طلع الفجر. فاجابهعليه السلام: لاتصم هذا اليوم و صم غداً(95)؛ همراه با غسل كردن وارد صبح شدم جنب شدم و از آن غسل نكردم تا فجر طلوع كرد ]چه كنم[؟ حضرت جواب داد: اين روز را روزه نگير و فردا]يش[ را روزه بگير.«
بررسى: ظاهراً او دو سؤال از حضرت كرده: 1 – در حال غسل كردن فجر طلوع مىكند و صبح مىشود. 2 – از جنابتش غسل نمىكند تا صبح مىشود و جواب هردو يكى است. ترك روزه آن روز و روزه گرفتن روزى ديگر.
3 – حضرت به سماعة بن مهران در مورد شخصى كه قضاى رمضان را انجام مىدهد و در دل شب جنب شود و بخوابد تا فجر طلوع كند فرمود: بايد آن روز را بخورد و آن را قضا كند زيرا هيچ ماهى شبيه ماه رمضان نيست.(96)
جواب: همانگونه كه گذشت بقاى بر طهارت در هنگام طلوع فجر از مقدّمات روزه نيست بلكه جماع در روز يا جنب شدن در روز مبطل روزه است امّا با اين حال اشكالى ندارد كه شارع عبادت خاصى را به قيد مخصوصى مقيّد سازد و مثلاً روزه قضا را مقيّد به طهارت از حين اذان صبح نمايد زيراكه مكلّف فرصت فراوانى براى انجام قضا دارد، به خلاف ماه رمضان كه روزهاى مشخص و معيّنى است. احتمالاً ذيل روايت سوم نيز به همين نكته اشاره دارد.
و به عبارت ديگر روزه قضا را مقيّد به قيدى ساختن دليل نمىشود كه روزه ماه رمضان نيز مقيّد به همان قيد باشد.
اشكال: از روايت سماعة بن مهران استفاده مىشود كه روزه ماه رمضان مهمتر از روزه قضاست و احكام سختترى دارد و بنابراين اگر روزه قضا با بقاى بر جنابت باطل شود به طريق اولى روزه ماه رمضان نيز باطل مىشود ولى مكلّف به احترام ماه رمضان موظف است كه از مفطرات امساك كند.
جواب: حداكثر اين است كه اين روايت يا سه روايت مربوط به قضا نيز بر دليلهاى دسته اوّل افزوده مىشود ولى هيچگاه اين روايات را بر روايات دسته دوم ترجيح نمىدهد بلكه دو دسته روايت كه هردو داراى كثرت متنابهى هستند با هم تعارض مىكنند و بايد به مرجحات رجوع كرد تا يك طايفه برگزيده شود و در صورت تعارض مرجّحات حكم به تخيير شود.
يادآورى:
همانگونه كه روايات قضا مىتواند مؤيد روايات دسته اوّل باشد نكته ذيل نيز مىتواند مؤيّد روايات دسته دوم باشد. اگر بقاى عمدى بر جنابت مبطل روزه ماه رمضان باشد و يا طهارت از حدث اكبر از مقدّمات روزه باشد نظير اينكه نخوردن و نياشاميدن از مقدّمات صوم است بايد در مورد مسافرى كه پيش از ظهر به وطنش مىرسد نيز همينگونه باشد يعنى همانگونه كه نخوردن مقدّم صوم است و مسافرى كه پيش از ظهر به وطنش مىرسد در صورتى مىتواند نيت روزه كند كه غذايى نخورده باشد و چيزى نياشاميده باشد و گرنه حقّ نيت صوم را ندارد. حال اگر بقاى عمدى بر جنابت نيز همانند خوردن است بايد فردى كه جنب است و پيش از ظهر به وطن خود مىرسد نتواند نيت روزه كند، در صورتى كه مضمره يونس او را مكلف به روزه مىنمايد و روزهاش را صحيح مىداند.
»فى المسافر يدخل اهله و هو جنب قبل الزوال و لميكن اكل، فعليه ان يتم صومه و لاقضاء عليه.(97)؛ درباره مسافر كه پيش از ظهر به اهلش وارد مىشود ]از سفر برمىگردد[ و جنب است و چيزى نخورده ]امامعليه السلام فرمود[: به عهده اوست كه روزهاش را تمام كند و قضا بر عهدهاش نيست.«
پس طهارتِ از جنابت از مقدّمات صوم نيست و گرنه معنى نداشت كه در روزههاى معمولى معتبر باشد ولى در روزهاى كه در وسط روز نيت مىكند معتبر نباشد.
اشكال: روايتهاى دسته اوّل چون مخالف با عامه هستند داراى مرجّحند و بر روايات دسته دوم مقدم مىشوند.
جواب: وقتى روايات مخالف عامه داراى مرجّح هستند و روايات موافق آنان داراى احتمال تقيه است كه آن حكم در قرآن و سنت يافت نشود و الّا لازم مىآيد همه دين و روش ما برعكس آنان باشد. به همين جهت مخالفت با عامّه جزء آخريطن مرجّحها مىباشد و موافقت با قرآن جزء اوّلين مرجّحها.
و در بحث ما روايتهاى دسته دوم موافق قرآن مىباشد. كما سيظهر.
آيات قرآن
در قرآن يك آيه پيرامون آميزش جنسى و… وجود دارد كه عبارت است از:
)احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن. علم اللّه انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم، فالآن باشروهن و ابتغوا ما كتب اللّه لكم و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر ثم اتموا الصيام الى الليل و لاتباشروهن و انتم عاكفون فى المساجد تلك حدود اللّه فلاتقربوها كذلك يبين اللّه آياته للناس لعلهم يتّقون((98)
»در شبهاى روزه آميزش با خانمهايتان بر شما روا شده است، ايشان لباسى براى شما هستند و شما لباسى براى ايشانيد. خدا مىدانست كه شما دل به خيانت داريد پس از شما گذشت و شما را بخشيد. اكنون با آنان درآميزيد و آنچه را خدا براى شما مقرّر داشته جوييد. و بخوريد و بياشاميد تا آنگاه كه رشته سپيده پگاه از رشته سياه ]شب[ نمودارتان گردد، آنگاه روزه را به شب رسانيد و آنگاه كه در مساجد معتكف هستيد با خانمهايتان درنياميزيد. اينها حدود الهى است بدانها نزديك نشويد. اينگونه خداوند آياتش را براى مردم بيان مىدارد باشد كه باپروا گردند.«
بررسى: اين آيه نشان مىدهد كه آميزش با همسران كه نتيجه قهرى آن جنابت است در شبهاى ماه رمضان جايز است و ائمه ماعليهم السلام از جمله حضرت علىعليه السلام با توجه به همين آيه آميزش با همسر را در شب اوّل ماه رمضان مستحب مىدانستهاند.(99)
حتى با اينكه روايتهاى متعددى بر كراهت آميزش در شب اوّل ماههاى قمرى داريم ولى آنان شب اوّل ماه را به خاطر همين آيه استثنا كردهاند.(100)
جالب است كه توجه شود اكثر احاديثى كه از آميزش در شب اوّل ماه نهى مىكند اثر آن را مجنون شدن يا مُنگل شدن فرزندى كه نطفهاش در آن شب منعقد شود مىدانند و با اين حال ائمه ما شب اوّل ماه رمضان را مستحب مىدانستهاند كه معلوم مىشود خداوند وقتى كَرَم كرده و حرمت در ماه رمضان را برداشته، آن را با تمامى تبعات و آثارش برداشته است به گونهاى كه حتى فرزندى كه در آن شب نطفهاش منعقد شود هيچ كم و كاستى ندارد خصوصاً اگر به قسمت وسط آيه نيز توجه شود كه مىفرمايد: )فالآن باشروهن و ابتغوا ما كتب اللّه لكم(؛ با آنان درآميزيد و آنچه را برايتان مقرر شده بجوييد.« كه روايات يكى از مصاديق آنچه برايتان مقرر شده را “فرزند” دانستهاند. حال با اين اوصاف آيا مىتوان گفت: در قسمتى از شبهاى ماه رمضان آميزش حلال شده ولى قسمتى از شب كه وقت براى غسل كردن وجود ندارد و شخص در حال جنابت به صبح وارد مىشود آميزش ممنوع شده است؟!
بسيار بديهى و روشن است كه آيه در مقام بيان مىباشد و به اطلاق آن مىتوان تمسك كرد به ويژه باتوجه به اينكه آيه اطلاق مكانى را مقيّد مىكند و مىفرمايد: »در حالى كه در مساجد معتكف هستيد آميزش نكنيد« تا از اطلاق نسبت به تمامى اماكن جلوگيرى كند و بفرمايد اگرچه در شبهاى ماه رمضان آميزش با هسمران مجاز است ولى اين سخن اطلاق ندارد به گونهاى كه معتكفان در مساجد را هم شامل شود.
استثنا كردن مساجد نشان مىدهد كه آيه از ساير جهتها، اطلاقش قابل تمسك است. از نظر مكانى نيز اطلاق ثابت است و به همين جهت لازم بوده يك موردى كه نيازمند استثنا شدن است استثنا شود.
تازه قسمت بعدى آيه تصريح مىكند كه تا طلوع فجر بخوريد و بياشاميد، حال اگر كسى ادعا كند كه خوردن و آشاميدن تا طلوع فجر جايز است ولى آميزش تنها تا زمانى كه پس از آن فرصت براى غسل كردن باقى باشد جايز است نيازمند دليلى محكم، صريح ولى معارض مىباشد.
علاوه بر اينها روايتهاى متعددى از طريق شيعه و سنى وارد شده است كه دلالت مىكند پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در موارد متعددى با همسرانش در ماه رمضان آميزش كرده و غسل را به پس از طلوع فجر موكول كرده است.
روايتهاى اهل سنت
مالك ابن ابى شيبه، بخارى، مسلم، ابوداود، ترمذى و فسائى از ام سلمة روايت كردهاند كه از وى درباره مردى كه با جنابت به صبح وارد مىشود پرسيده شد كه آيا روزه بگيرد؟ ام سلمه گفت: رسول اكرمصلى الله عليه وآله در حالت جنابتى كه از آميزش بود نه از احتلام وارد صبح مىشد.(101)
و از عايشه روايت شده كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را در ماه رمضان، فجر فرا مىگرفت در حالى كه او از آميزش با اهلش جنب بود.(102)
و باز از وى روايت شده كه: »مردى به حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله گفت: من با جنابت وارد صبح مىشوم و تصميم به روزه دارم. حضرتصلى الله عليه وآله فرمود: من نيز با جنابت وارد صبح مىشوم و تصميم به روزه دارم. بعد غسل مىكنم و آن روز را روزه مىگيرم. مرد گفت: شما مثل ما نيستى. خداوند گناهان گذشته و آيندهات را بخشيده است. حضرت غضبناك شد و فرمود: سوگند به خدا من اميدوارم كه ترسانترين شما براى خدا و داناترين شما به آنچه مورد پرهيز است باشم.«(103)
روايتهاى شيعه
1 – صحيحه حبيب خثعمى از حضرت صادقعليه السلام: »كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يصلى صلاة الليل فى شهر رمضان ثم يجنب ثم يؤخر الغسل متعمداً حتى يطلع الفجر«(104)
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در ماه رمضان نماز شب مىخواند آنگاه خود را جنب مىساخت. آنگاه غسل را عمداً تا طلوع فجر به تأخير مىانداخت.
توضيح:
اين روايت صحيح و صريح مىباشد و نمىتوان آن را حمل بر تقيه كرد زيرا كارهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله تقيهاى نبوده و امام صادقعليه السلام نيز در جواب سؤال كسى سخن نگفته تا حمل بر تقيه شود بلهك خودش ابتدائاً حديث را بيان فرموده است.
2 – در خلال روايت اسماعيل بن عيسى از حضرت رضاعليه السلام نقل شده كه امام كاظمعليه السلام فرمود: »رسول اكرمصلى الله عليه وآله با جنابت حاصل از آميزش نه احتلام وارد صبح شد.«(105)
3 – در خلال روايت حمادبن عثمان از حضرت صادقعليه السلام آمده است: »پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با همسرانش ]از اوّل شب[ آميزش كرد سپس غسل را تأخير مىانداخت تا فجر طلوع كند.«(106)
توضيح:
ظاهراً قيد ]از اوّل شب[ اشتباهاً از سؤال پرسشگر به جواب حضرت منتقل شده است زيرا اوّلاً پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نماز شب مىخوانده و بر او واجب بوده است و ثانياً فراز »من اوّل الليل« غلط است و از نظر ادبى بايد به جاى ]مِن[ لفظ ]فى[ ذكر مىشد. بنابراين يا اصلاً اين فراز در حديث نبوده و يا اگر بوده به صورت ]فى آخر الليل[ بوده است.
خلاصه:
آيه قرآن اطلاق دارد و روايتهايى از شيعه و روايتهايى از اهل سنت با بيان عمل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بر اين اطلاق صحّه گذاشتهاند. بنابراين آميزش تا آخرين لحظات شب، همانند خوردن و آشاميدن جايز است و همانگونه كه مسواك زدن مىتواند به بعد از اذان موكول شود غسل نيز مىتواند به بعد از اذان موكول شود.
اشكال: لفظ “فالآن باشروهن”؛ اكنون با همسرانتان آميزش كنيد” در مقام رفع توهّم خطر است و نمىتوان از آن اطلاقگيرى كرد.
جواب: اوّلاً در جاى خود گفته شده كه امر در مقام توهم خطر دلالت بر وجوب و مطلوبيت ندارد و تنها جواز را مىرساند نه اينكه از ناحيه اطلاق و عدم اطلاق در آن خدشه باشد. تازه اين توهم پيرامون خوردن و آشاميدن نيز بوده است. زيرا از مراجعه به شأن نزول روشن مىشود كه مردم اگر اوّل شب به خواب مىرفتند ديگر چيزى نمىخوردند پس همانگونه كه امر “كلوا و اشربوا” با اينكه در مقام رفع توهم خطر است اطلاق دارد امر “باشروا” نيز اطلاق دارد از اين مهمتر اينكه رواياتى نقل شد و از آنها معلوم شد كه آميزش در ماه رمضان حتى شب اوّل آن مرغوبفيه است، پس اطلاق آيه مسلّم است و جاى خدشه نيست.
نتيجه:
آيه قرآن اطلاق و بلكه ظهور دارد در اينكه تمامى شب آميزش با همسر جايز است و طبعاً فرد آميزشكننده با حالت جنابت وارد صبح مىشود و اگر بقاى بر جنابت عمدى از مبطلات روزه بود بايد صريحاً از جانب پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بيان مىگشت نه اينكه او سكوت كند و ائمه بعدى سكوت كند و حتى عمل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را به صورت ماضى استمرارى نقل كنند. آنگاه روايتهاى بطلان روزه با بقاى عمدى بر جنابت را نيز بفرمايند و سخنى پيرامون فعل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله يا توجيه آن بيان نكنند.
از سوى ديگر خود آيه كه اطلاق مكانى آيه را مقيّد ساخت، اگر لازم بود اطلاق زمانى آن را نيز مقيّد مىساخت.
اشكال: عقل از روايتهاى متعددى كه بقاى بر جنابت عمدى را باطلكننده روزه مىداند مىفهمد كه بايد پيش از طلوع فجر شخص مكلف غسل كند تا روزهاش صحيح باشد، نظير مقدمه علمى كه فقيهان در وضو و امثال آن بيان داشتهاند و نظير اينكه چند لحظهاى قبل از طلوع فجر افراد از خوردن غذا دست مىكشند و به مسواك زدن مشغول مىشوند يا هنگام شك در طلوع فجر از خوردن خوددارى مىكنند. بنابراين احتياط اقتضا مىكند كه شخصِ مكلف كمى قبل از طلوع فجر خود را جنب نسازد و اگر جنب است از آن غسل كند.
جواب: اين سخن دقيقاً مؤيّد حرف بنده است كه مىگويم اساس فتواى گذشتگان را احتياط در فتوا و در مقام عمل تشكيل مىدهد.
بله، نشان دادنِ راه احتياط مطلبى است و فهم مقتضاى دليلها مطلب ديگر. دليل قرآنى به ما مىگويد كه بقاى عمدى بر جنابت تا اذان صبح جايز است و روش و سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نيز آن را تأييد مىكند و احتياط سخن ديگرى است.
احتياط منشأ فتوا
در خلال بحثهاى گذشته مطرح شد و در آينده نيز روشن خواهد شد كه بيشتر فقيهان تلاش داشتهاند كه در مسائل فقهى و مسائلى كه دو دسته روايت متعارض دارد جانب احتياط را رعايت كنند و به آن فتوا دهند. وقتى در مسأله فتوايى كه نظرى است احتياط حاكم است در هنگام عمل به طريق اولى احتياط حاكم است. بنابراين همانگونه كه در عمل، راه نشان داده مىشود كه طريقه احتياط و تحصيل مقدمه علمى در گرو تركِ خوردن و آشاميدن و ترك جماع در نزديكى طلوع فجر است. در بُعد عملى نيز همينطور شد و مسير احتياط رونق گرفت و كمكم فروع متنوعى بر بحث بقاى بر جنابت مطرح شد و چنان بحث پيرامون فروع را گسترش دادند كه كمكم خيال شد اصلِ مسأله يقينى و غيرقابل انكار مىباشد. در حالى كه اگر معلوم شود مسأله از اساس، پايهاى ندارد و بىدليل است جايى براى بحثهاى بعدى باقى نمىماند.
نظير اين مسأله در فقه زياد است مثلاً وجوب قضاى نماز ميّت بر ولىّ دليلى ندارد ولى آنچنان بحث را گسترانيدهاند كه انسان فكر مىكند مسأله از ضروريات دين است. مسأله تيمم دادن ميّت هنگامى كه آب يافت نشود نيز از همين قبيل است كه در جاى خود هردو را بررسى خواهيم كرد. ان شاءاللّه
جمعبندى آيه و روايات
هر فقيهى اگر صرف نظر از فتواهاى مشهور قديم و جديد به قرآن و روايات ذيل آن نگاه كند مطمئن مىشود كه بقاى عمدى بر جنابت تا اذان صبح براى روزهدار اشكالى ندارد و حقيقت روزه نيز امساك است و ربطى به طهارت يا جنابت فرد ندارد كما اينكه ورود به روزه طهارت از حدث اصغر يا انجام غسل مس ميّت يا غسل نذر را نياز ندارد.
باز اگر هم فقيهى آيه و دو دسته روايت گذشته را در نظر بگيرد مىبيند كه دسته دوم مطابق آيه و مفسّر و مبيّن آن مىباشد و دسته اوّل اگر بطلان را برساند مخالف اطلاق آيه و مخالف روش پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله است و بايد كنار زده شود و اگر بر بطلان را دلالت نگند و تنها درصدد بيان كردن راه احتياط و راه روزه كاملتر و بهتر باشد ربطى به حكم شرعى ندارد و در جاى خود مطلوب است. حال اگر فقيه از راه روايات نيز وارد شود، همانگونه كه گذشت روايات را دو دسته مىبيند كه دستهئ اوّل ظاهر در مانعيت جنابت و دسته دوم در مانع نبودن است و دومى مقدم است و يا هردو تعارض و تساقط مىكنند ولى با اندك توجهى به آيه و سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله يقين به ترجيح دسته دوم مىكند زيرا موافقت كتاب و موافقت سنت از اوّلين مرجّحات است و با مراجعه به آن تعارض حل مىشود و جايى براى مراجعه به ساير مرجّحات نيست. پس باز مسؤله صاف و خالى از اشكال است.
امّا چه شده كه فقيهان از قديم و جديد خلاف اين مسير ساده و متداول را پيمودهاند چيزى جز رعايت احتياط به نظر نمىرسد و با مراجعه به عبارات مشهور اين نظر و ادّعا به مظنه بلكه به قطع تبديل مىشود.
اجماع و تأثير آن در ترجيح طايفهاى از اخبار
اشكال: ممكن است توهّم شود كه علت مقدم داشتن روايات دسته اوّل توافق آنها با اجماع بوده نه موافق با احتياط بودنشان.
جواب: اين توهم پيرامون فقيهان عصرهاى متأخر ممكن است صحيح باشد و بلكه درواقع نيز همينطور باشد ولى فقيهان قديم، آنان كه كتب اربعه را ترتيب دادند و هم عصرىهاى آنان نمىتوانستند از اجماع متأثر باشند، زيرا از فتواهاى آنان اجماع به وجود آمده است نه اينكه اجماع چيزى غير از فتواهاى آنان باشد تا از آن متأثر شوند.
بنابراين فقيهان قديم كه طبق دسته اوّل از روايات فتوا دادهاند چيزى جز رعايت احتياط در نظر نداشتهاند. امّا فقيهان بعدى بسته به مبناى خود پيرامون اجماع و شهرت به آن ارج نهادهاند و در فتوا به آن تكيه كردهاند. امّا به طور كلى چون فقيهان شيعه براى اجماع استقلال قائل نيستند و ارزشش را به حكايتش از قول امامعليه السلام مىدانند يعنى اعتبار اجماع را به اعتبار قول امامى كه اجماع كاشف از آن است مىدانند، نمىتوانند در اين بحث براى اجماع ارزشى قائل شوند چون احتمالاً و بلكه مطمئناً اجماعكنندگان غير از همين روايات چيز ديگرى در دسترس نداشتهاند و همين احتمال براى اسقاط اجماع كافى است.
عبارتهاى فقيهان
1 – مرحوم مفيد: »و من اجنب ليلاً فى شهر رمضان فنام متعمداً حتى اصبح من غير انيغتسل فعليه الكفارة و القضاء و يجب عليه فى يومه الامساك؛(107) كسى كه در شب ماه رمضان جنب شود و عمداً بخوابد تا بدون اينكه غسل كند صبح شود كفاره و قضا به عهدهاش مىباشد و در آن روز امساك بر او واجب است.«
اين فتوا دقيقاً برگرفته از روايتهاى دسته اوّل مىباشد كه گروه اوّل كفاره و گروه دوم قضا و امساك آن روز را بر او واجب مىكرد و مرحوم مفيد نظير روايات سخنى از بطلان به ميان نياورد.
2 – مرحوم شيخ طوسى:…. فاما الذى يفسد الصوم مما يجب منه القضاء و الكفاره فالاكل و الشرب… و المقام على الجنابة و الاحتلام بالليل متعمداً الى طلوع الفجر و كذلك من اصابته جنابة و نام من غير اغتسال ثم انتبه ثم نام ثم انتبه ثانياً ثم نام الى طلوع الفجر؛(108) آنچه كه روزه را باطل مىسازد و در اثر آن قضا و كفاره واجب مىشود عبارتند از خوردن و آشاميدن … و ماندن عمدى بر جنابت و احتلام تا طلوع فجر و همچنين كسى كه جنب شود و بدون غسل بخوابد سپس بيدار شود، دوباره بخوابد باز بيدار شود و سه باره بخوابد تا فجر طلوع كند.«
اوّل فتوا كه مرجعش همان مرجع فتواى مرحوم مفيد است و ذيل آن جمع صحيحه ابن ابى يعفور و مرسله ابن عبدالحميد مىباشد كه در آن »فلاينام الا ساعة« به معناى “نخوابد مگر يك دفعه” گرفته شده است.
عبارت مرحوم شيخ طوسى در كتاب خلاف دليل هى مطلب را نيز بيان كرده و نشان داده كه احتياط داراى نقش اساسى است.
مسأله 87:
»من تعمد البقاء على الجنابة الى طلوع الفجر او نام بعد انتباهتين و بقى الى طلوع الفجر نائماً، كان عليه القضاء و الكفارة معاً و خالف جمع الفقهاء فى ذلك، دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم و طريقة الاحتياط، تقتضى ذلك، لأنه متى قضى و كفّر فقد برئت ذمته بيقين و اذا لميفعل فقيه خلاف.«(109)
كسى كه عمداً تا طلوع فجر بر جنابت باقى بماند با بعد از دوبار بيدار شدن باز بخوابد و تاطلوع فجر خواب بماند، قضا و كفاره با هم به عهدهاش مىآيد و همه فقيهان ]اهل سنت[ در اين مورد مخالفت كردهاند ]و چنين روزهاى را صحيح مىدانند و قضا يا كفارهاى براى مرتكبش قائل نيستند[.
دليلها: اجماع فرقه شيعه و اخبار آنان است و طريقه احتياط نيز همين را حكم مىكند زيرا كسى كه قضا انجام دهد و كفاره بدهد به طور يقين ذمّهاش بريئى مىشود ولى اگر چنين نكند مورد اختلاف است.
بررسى: روشن است كه اجماعهاى مرحوم شخى در كتاب خلاف همه يا اكثريت مدركى هستند و مدركشان دليلهاى بعدى است كه او ذكر مىكند يعنى عمده دليل ايشان بر اين مسأله اخبار ائمه اطهار و طريقه احتياط مىباشد.
سيد مرتضى در انتصار با تلخيص:
]»از امورى كه جزو منفردات اماميه است و هيچيك از فقيهان اهل سنت آن را نگفتهاند – تنها روايت شده كه ابوهريره با آنان موافق است و حكايت شده كه حسن بن صالح نيز به استحبابش قائل است – واجب دانستن قضا و كفاره است بر كسى كه در شب ماه رمضان جنب شود و عمداً بدون غسل شب را به صبح آورد و در اين مسأله اختلافى ندارند كه اگر خواب بر او غلبه كرد و عمداً بر جنابت باقى نماند چيزى به عهدهاش نيست. دليل بر صحت آنچه كه به سويش رفتهايم اجماع مكرّر است.
و از امورى كه با آن با اهل سنت معارضه مىشود روايتى كه از ابوهريره نقل كردهاند مىباشد كه حضرت فرمود: »من اصبح جنباً فى شهر رمضان فلايصومن يومه«(110)؛ هركس در ماه رمضان با حالت جنابت شب را به روز آورد آن روز را روزه نگيرد.«…(111)]
بررسى: ايشان دليل اين مسأله را اجماع دانسته و سخنى از احتياط به ميان نياورده است همانگونه كه سخنى از اخبار به ميان نياورده ولى قبلاً گذشت و بعداً نيز بيشتر روشن مىشود كه دليل عمده اين مسأله رعايت احتياط مىباشد يا لااقل باتوجه به عبارت كتاب خلاف اين احتمال وجود دارد كه مدرك اجماعكنندگان رعايت احتياط باشد و در نتيجه اجماع دليل تعبدى حاكى از قولِ معصوم نخواهد بود. آنگاه چيزى غير از احتياط باقى نخواهد ماند.
مرحوم ابى صلاح حلبى:
»فان تعمد الأكل و الشرب… او الصباح على الجنابة او عزم على ذلك فسد صومه و لزمهالقضاء بصيام يوم و الكفارة عن كل يوم.«(112)
»كسى كه عمداً بخورد و بياشامد… يا بر جنابت صبح كند يا بر آن عزم داشته باشد روزاش باطل است و بايد آن را با يك روز روزه قضا كند و از هر روز كفاره بدهد.«
مرحوم حمزة بن عبدالعزيز ديلمى:
»فامّا العمد بغير اضطرار و عذر فهو من اكل و شرب… او تعمد البقاء على الجنابة من الليل الى النهار او انتبه مرتين و لميغتسل ثم اصبح جنباً – كل ذلك العمد، فعليه مع القضاء – الكفارة.«(113)
»فرد عامد بدون اضطرار و عذر كسى است كه بخورد، بياشامد… يا عمداً از شب به روز بر جنابت باقى بماند يا دوبار بيدار شود و غسل نكند ]و باز بخوابد[ و جنب وارد صبح شود. همه اينها عمد محسوب است و علاوه بر قضا به عهده او كفاره نيز هست.«
بررسى: اين دو فقيه دليلى براى فتواى خود بيان نكردند و ظاهراً مسأله را روشن و خالى از مناقشه مىدانستهاند اما مطالب گذشته پرده از چهره حقيقت برداشت.
مرحوم سيد ابى المكارم ابن زهره درغُنية:
»و ما يفسد الصوم فيه على ضربين احدهما يوجب مع القضاء الكفارة و الثانى لايوجبها فالاوّل مايصل الى جوف الصائم مع ذكره للصوم عن عمد منه و اختيار سواء كان بأكل او شرب او شمّ او ازدراد لما لايؤكل فى العادة او حقنة لمرض و لايلجئ اليها و انيحصل جنباً فى نهار الصوم مع الشرط الذى ذكرناه سواء كان ذلك بجماع او غيره، سواء كان مبتدا بذلك فيه او مستمراً عليه من الليل و يجرى مجرى ذلك ادراك الفجر له جنباً بعد الانتباه مرتين و ترك الغسل من غير ضرورة و تعمد الكذب….كل ذلك بدليل الاجماع الماضى ذكره و طريقة الاحتياط و اليقين ببرائة الذمّة.«(114)
»آنچه كه روزه را فاسد مىكند بر دو قسم است: يكى آنكه با قضا موجب كفاره هم مىشود و دوم آنكه موجب كفاره نمىشود. اوّلى عبارت است از آنچه كه به شرط توجه داشتن به روزه از روى عمد و اختيار به درون برسد چه با خوردن يا نوشيدن يا بو كشيدن يا بلعيدن آنچه عادتاً خوراكى نيست باشد و چه با حقنه كردن به بيمارى كه به آن مضطر نشده است…. و اينكه در روزه روزه به شرطى كه ذكر شد، ]از روى عمد و اختيار[ جنب باشد چه به جماع يا غير آن و چه در روز جنابت شروع شود يا از شب استمرار يابد و رسيدن به فجر در حال جنابت پس از دو بار بيدار شدن و ترك غسل بدون ضرورت نيز همين حكم را دارد و دروغ عمدى….. همه اينها به دليل اجماعى كه ذكرش گذشت و راه احتياط و يقين به برائت ذمّه مىباشد.«
مرحوم ابن ادريس در سرائر:
»فامّا ا لمقام على الجنابة متعمداً حتى يطلع الفجر فالاقوى عندى وجوب القضاء و الكفارة للاجماع على ذلك من الفرقة و لايعتد بالشاذ الذى يخالف فى ذلك.«(115)
به نظر من واجب دانستن قضا و كفاره بر باقى ماندن عمدى بر جنابت تا طلوع فجر، اقوى مىباشد به خاطر اجماعى كه فرقه شيعه بر آن دارند و به حرفهاى شاذى كه مخالف آن است اعتنايى نمىشود.
بررسى: با توجه به اينكه ابن ادريس)ره( به خبر واحد عمل نمىكند و در اين مسأله همانند ساير فقيهان فتوا داده و خودش نيز ادعاى اجماع كرده روشن مىشود كه واقعاً مسأله نزد او اجماعى بوده يا روايتهاى متعدد داشته است ولى ناگفته پيداست كه فقيهان اجماعكننده عمده دليلشان رعايت احتياط و اخبار رسيده از ائمه معصوم بوده است و حتى عبارتهاى آنان شباهت زيادى به روايات داشت. مراد ايشان از شاذى كه مخالف به حساب نمىآيد فتواى مرحوم صدوق در مقنع است كه خواهد آمد.
قبلاً روشن شد كه روايات دو دستهاند: ترجيح يك دسته و آوردن متن آن به عنوان فتوا، مهمترين دليلش رعايت احتياط است.
در فقه منسوب به امام رضاعليه السلام كه به احتمال قوى كتاب فقهى پدر مرحوم صدوق مىباشد(116) آمده است:
»و اگر در اوّل شب جنب شدى اشكالى ندارد كه عمداً بخوابى و در نيّتت اين باشد كه برخيزى و قبل از فجر غسل كنى. آنگاه اگر خواب بر تو غلبه كرد تا صبح شد بر عهدهات چيزى نيست مگر اينكه بيدار شويد سپس بخوابى، سستى كنى، غسل نكنى و كسالت به خرج دهى كه روزه آن روز به عهدهات مىباشد و اعاده روز ديگرى به جاى آن نيز. و اگر عمداً خوابيدى تا وارد صبح شدى قضاى آن روز و كفاره بر تو واجب است.«(117)
لازم به يادآورى است كه در همين كتاب قبل از چند سطر مفطرات روزه را پنج چيز شمرده است:
»وَ اتَّقِ فى صومك خمسة اشياء تفطرك. الأكل و الشرب و الجماع و الارتماس فى الماء و الكذب على اللّه و على رسوله و على الائمة.«(118)
كه همين عبارت در مقنع با لفظ »اِجْتَنب فى صومك«(119) و در هداية با عبارت پدرم در نامهاش به من گفت: »اتّق يا بنى فى صومك خمسة اشياء…«(120) آمده است كه نشان مىدهد منشأ و منبع تمامى اين كلمات يك چيز است و به احتمال قريب به يقين آن منشأ همان فقهالرضا كتاب فقهى پدر مرحوم صدوق مىباشد كه به اشتباه به امام رضاعليه السلام منسوب شده است. به هر حال در اين كتاب بحثى از بقاى عمدى بر جنابت به ميان نيامده ولى مطلبى كه متفرع بر آن است يعنى دو مرتبه خوابيدن عمدى آمده است.
مرحوم صدوق در مقنع اوّلين كسى است كه فتوايى خلاف آنچه تا حال نقل شد، از وى نقل شده است كه اوّل مىفرمايد:
»وَ اجْتَنِبْ فى صومك خمسة اشياء تفطرك، الاكل و الشرب و الجماع و الارتماس فى الماء و الكذب على اللّه و رسوله و الائمةعليهم السلام«(121)
»در روزهات از پنج چيزى كه مفطر است اجتناب كن: خوردن، آشاميدن، آميزش، فرو رفتن در آب، و دروغ بستن به خدا و پيامبر و ائمهعليهم السلام«
بررسى: از اين عبارت روشن ميش ود كه امور ديگر غير از همين پنج چيز مفطر نيست، سپس مرحوم صدوق با صراحت باقى ماندن بر جنابت را مطرح مىسازد و آن را باطلكننده روزه نمىداند:
»و سأل حماد بن عثمان اباعبداللّهعليه السلام عن رجل اجنب فى شهر رمضان من اوّل الليل و اخّر الغسل الى ان طلع الفجر؟ فقال: كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يجامع نساءه من اوّل الليل يؤخر الغسل حتى يطلع الفجر و لا اقول كمايقول هؤلاء الاقشاب، يقضى يوماً مكانه.«(122)
»حماد بن عثمان از حضرت صادقعليه السلام پيرامون شخصى كه در ماه رمضان اوّل شب جنب شد و غسل را تأخير انداخت تا فجر طلوع كرد پرسيد؟ حضرت فرمود: رسول اكرمصلى الله عليه وآله با همسرانش اوّل شب آميزش كرد و غسل را تأخير مىاخداخت تا فجر طلوع كند و نمىگويم آنگونه كه مردم بىخير مىگويند: روزى به جاى آن قضا انجام دهد.«
نظر مرحوم صدوق و روايتى كه نقل كرده معركه آراء شده و هركس در اينباره چيزى گفته است و جاى حرف نيز دارد زيرا تمامى فقيهان شيعه كه تا حال عبارتشان نقل شد تصريح به قضا و كفاره در چنين موردى داشتند امّا مرحوم صدوق با نقل اين روايت، مخالفت خود را با تمامى فقيهان گذشته اعلام كرده است و اين امر غريبى است.
بله، اين احتمال وجود دارد كه مرحوم صدوق به مضمون اين خبر اعتقاد نداشته است و شايد به همين جهت آن را با اسم راوى و امام صادقعليه السلام همراه ساخته است با اينكه روش ايشان در المقنع حذف اسانيد بوده و همه مضامين آن كتاب متن احاديث است و ذكر رواء و اشخاص و امام معصومعليه السلام بسيار كم در آن وجود دارد، از سوى ديگر خود مرحوم صدوق نه تنها در كتاب من لايحضره الفقيه اين خبر را نقل نكرده بلكه اخبارى منافى با آن نقل كرده است و از جمله آنها رواياتى است كه دلالت مىكند اگر شخصى غسل جنابت را فراموش كرد بايد آن روزهها را قضا كند.(123) يا اگر پس از دومرتبه بيدار شدن باز غسل نكرد و خوابيد بايد آن روزه را قضا كند(124)، آنگاه بعيد است كه كسى فتوا دهد اگر عمداً غسل را ترك كرد اشكالى ندارد ولى اگر سهواً و از روى فراموشى ترك كرد يا خوابش برد و به اين جهت غسل نكرد بايد روزهاش را قضا كند.
به هر حال نسبت دادن قول خلاف مشهور به مرحوم صدوق در “المقنع” خالى از شبهه نيست خصوصاً كه در كتاب “الهداية” نيز ذكرى از اين حديث به ميان نياورده است.
تازه اين حديث امور نامأنوسى دارد كه بايد توجيه يا تصحيح شود زيرا آميزش اوّل شب و غسل بعد از طلوع فجر با وجوب نماز شب بر آن حضرت سازگار نيست.
البته اين احتمال بعيد از ذهن نيست كه شايد لفظ »من اوّل الليل« در فراز »كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يجامع نساءه من اوّل الليل« اضافى و از اشتباهات نسّاخ باشد و منشأ آن نيز وجود همين الفاظ در سؤال سائل باشد كه پرسيد: »عن رجل اجنب فى شهر رمضان من اوّل الليل« آنگاه اين كلمه در استنساخها از سؤال به جواب نيز سرايت كرده است و مؤيدش اينكه اگر »من اوّل الليل« از خود امام صادقعليه السلام بود بايد به جاى آن »فى اوّل الليل« به كار مىبرد زيرا رسول اكرمصلى الله عليه وآله از اوّل شب تا صبح پيوسته با همسرانش آميزش نداشته است بلكه زمانى از شب را به آميزش مشغول بوده است. در نتيجه مىتوان گفت كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله سحر بيدار مىشده نماز شب مىخوانده بعداً با زنانش آميزش مىكرده، سحرى مىخورده و پس از اذان صبح غسل مىكرده و به نماز صبح مشغول مىگشته است.
سؤال: آيا پيامبرصلى الله عليه وآله نماز صبح را در اوّل وقت نمىخوانده است؟ آيا تأخير غسل و بقاء بر جنابت مكروه نبوده است؟
جواب: غسل پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نظير غسلهاى ما مخصوصاً وسواسىها نبوده كه زياد طول بكشد، احتمالاً او پس از نماز شب، آميزش مىكرده سپس در لحظات باقى مانده تا اذان صبح، سحرى مىخورده است و با طلوع فجر فوراً غسل مىكرده و نماز مىخوانده است.
كسى كه در روايات پيرامون غسلش آمده كه »غسله و امراته صاع«؛ مقدار آب غسل او و غسل همسرش سه كيلو آب بوده است، نبايد زياد غسلش طول بكشد.
نكته:
اگر بنا بود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله غسلهاى طولانى، وضوهاى طولانى، رعايت طهارت و نجاستهاى وسواسگونه، آن طور كه بين ما متداول است انجام دهد، آنگاه براى رسيدگى به امر همسران متعدد، تبليغ و تبيين دين، گرفتن وحى و اداره حكومت مدينه با وجود طوايف، افراد و گرايشهاى مختلف، جنگها و نزاعهاى متعدد مشركان و… وقتى باقى نمىماند.
پيداست كه ما راه را اشتباه كردهايم كه پيوسته وقتهايمان براى طهارت و نجاست، غسل و وضو و.. صرف مىشود. به هر حال اگر سند روايت درست شود، اين اشكالها قابل جواب است و ضررى به اصل بحث نمىزند.
نتيجه بخش اقوال، فتاواى فقيهان شيعه
از آنچه گذشت معلوم گشت كه:
1 – فقيهان شيعه همگى اتفاق دارند كه باقى ماندن عمدى بر جنابت تا اذان صبح موجب قضا و كفاره مىگردد و مرحوم صدوق نيز با ديگران مخالف نيست زيرا كلامى كه در “المقنع” فرموده در “الفقيه” و “الهداية” تكرار نكرده بلكه در “الفقيه” رواياتى نقل كرده كه نشان مىدهد آنچه در “المقنع” ذكر كرده نمىتواند فتواى او باشد.
2 – دليل فقيهان شيعه در اين مسأله عبارت است از اجماع، اخبار، راه احتياط و يقين به برائت ذمّه كه با آوردن قضا و پرداختن كفاره و اتمام روزه آن روز حاصل مىگردد.
3 – اجماع مطرح شده در عبارت فقيهان شيعه نمىتواند دليلى جدا و مستقل از دليلهاى ديگرشان باشد زيرا فقيهان شيعه – برخلاف اهل سنت – براى اجماع حجيّتى قائل نيستند مگر اينكه آن اجماع به نوعى كاشف از قول امام معصوم باشد يا روايتى وجود داشته باشد كه بر آن يا عمل به آن اجماع كرده باشند. و هنگامى كه دليلهاى ديگرى وجود دارد پژوهشگر احتمال مىدهد و بلكه در برخى موارد يقين مىكندكه دليل اجماعكنندگان يكى از همان دليلهاى مطرحشده مىباشد و در اين صورت اجماع ك اشف از قول معصوم نمىباشد و حجيّتى ندارد.
به نظر ما طريقه احتياط و يقين به برائت هردو يك دليل هستند و از اينها استشمام مىشود كه دليلهاى قبلى حتى نزد فقيهان گذشته مستحكم نبوده و آنان تلاش داشتهاند با ضميمه كردن احتياط و يقين به برائت مسأله را موجّه جلوه دهند و بالاخره به نظر مىرسد فقيهان شيعه در اين بحث دليلهايى كه بتوانند با آنها مخالفان خود يعنى اهل سنّت را مجاب كنند نداشتهاند .به گونهاى كه مجبور شدهاند به دليلهاى فقاهتى روى آورند. بنابراين نه در مقام ثبوت و نه در مقام اثبات، دليلى محكمتر از احتياط براى اين فتوا موجود نيست
اشكال: شايد فقيهان قديم دليلهاى ديگرى غير از احتياط داشتهاند، همانگونه كه خودشان به اخبار وا جماع نيز تمسك كردهاند.
جواب: لازم نيست كه ما ثابت كنيم دليل ديگرى غير از احتياط نداشتهاند بلكه همينكه معلوم شود به احتياط نيز تمسك كردهاند براى نتيجهاى كه درصدد آن هستيم كافى است. زيرا مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى معتقد بود كه »فقيهان قديم، چون اهل قياس، استحسان، استدلالات عقلى و… نيستند و نصگرا هستند وقتى همه در مسألهاى فتوايى داشتند، يقين مىكنيم كه آن مطلب را از معصوم تلقّى كردهاند.« و ما به ايشان جواب داديم: بله، فقيهان گذشته اهل آن امور نبودهاند ولى اهل احتياط بودهاند. پس احتمال است روايت يا فتوايى را كه انتخاب كردهاند به جهت موافقت با احتياط بوده باشد. اين احتمال حتى اگر لفظ »طريقة الاحتياط« و نظاير آن در عبارات فقيهان وجود نداشت باز قابل ردّ نبود تا چه رسد به اكنون كه آنان مكرر از اين لفظ استفاده كردهاند.
بنابراين بنده قبول دارم كه فقيهان در اين مسأله طبق روايات فتوا دادهاند ولى سخنم اين است كه اين روايات معارضهايى هم دارد ولى اختيار اين دسته به جهت موافقت اينها با احتياط بوده است. پس رمز و راز خاص ديگرى در اين روايات موجود نبوده است.
توضيح:
مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى براى اجماع قدما و بلكه حتى براى شهرت آنان اهميّت فوقالعادهاى قائل بوده و مىفرموده: »وقتى در مسألهاى از مسائل فقهى گروهى كه اهل قياس، استحسان و… نيستند و حتى متعبدند كه طبق الفاظ روايات فتوا دهند و از تبديل لفظ روايت به لفظى قريبالمعنى يا هممعناى آن تحاشى دارند، همه يا بيشترشان در مسألهاى، يك فتوا داشته باشند و در آن مسأله روايتى نداشته باشيم معلوم مىگردد كه نصّى به آنان رسيده كه به ما نرسيده است و اگر دو دسته روايت رسيده باشد و آنان يك دسته را ترجيح داده باشند معلوم مىگردد كه آنان قرينههايى براى ترجيح داشتهاند كه به ما نرسيده است.(125)
بررسى: امّا سخن ما اين است كه فقيهان ما اگرچه اهل قياس، استحسان و… نبودهاند ولى مسلّماً اهل احتياط در فتوا و عمل بودهاند. بنابراين اگر يك دسته از روايات يا يك قولى از بين اقوال، مطابق احتياط باشد طبيعى است كه مشهور به آن متمايل شوند.
همانطور كه در بحص قبلى معلوم شد اكثريت به سوى مرسله خداش متمايل شدند زيرا كه به احتياط نزديكتر بود. در بحث فعلى نيز فقيهان قديم، شيعه بالاتفاق به اغتسال قبل از طلوع فجر فتوا دادهاند زيرا كه اغتسال قبل از طلوع فجر، مسلّماً با احتياط سازگار است و بقاى عمدى بر جنابت تا اذان صبح خلاف احتياط مىباشد. بنابراين آوردن يك دسته از روايات كه مطابق احتياط است به عنوان فتوا، در كتابهاى اصول متلقاة دلالت نمىكند كه يقيناً آنان دليلهاى معتبر بر صحّت اين دسته روايات داشتهاند و يا دليلهايى بر اشكال داشتن دسته ديگر از روايات داشتهاند.
خلاصه بحث:
از آنچه گذشت معلوم شد كه عمده دليل و بلكه تنها دليل قائلان به وجوب غسل جنابت قبل از طلوع فجر بر جنب و حرمت بقاى عمدى بر جنابت و بالاخره حكم به بطلان روزه كسى كه عمداً بر جنابت باقى بماند احتياط مىباشد و دليل سالم ديگرى وجود ندارد و از همينجا روشن مىشود كه چگونه يك حكم احتياطى توانسته مسائل زيادى را به خود اختصاص دهد و فقيهان زيادى از عصر غيبت تا زمان حاضر بر طبقش فتوا دهند و برخلاف شريعه سهله و سمحه و اصل برائت خود و ديگران را به امرى مشغول سازند كه تكليف ابتدايى افراد نيست.
نظير همين احتياط، در نجاست الكل و خمر، نجاست مشرك و اهل كتاب، وجوب وضوى همراه با غسل، وجوب تيمم دادن ميّت در نبود آب، وجوب نماز خواندن به چهار طرف هنگام اشتباه قبله، وجوب تعدّد وضو هنگام اشتباه آب مضاف و مطلق وجوب فحص از آب به مقدار يأس از يافتن آن و… فتوا دادهاند در حالى كه در اكثر اين موارد يا روايات متعارض است يا روايت صحيحى وجود ندارد و بالاخره نوبت به برائت مىرسد نه احتياط.
ملاك فتواهاى گذشتگان نيز همين احتياط بوده، نصگرا بودن فقهاى صدر اوّل نيز در همين راستا و چارچوب بوده است به اين معنا كه آنان از بين روايتها آن را كه جنبه احتياطى داشته انتخاب مىكردهاند و در كتب فتوايى خود به عنوان فتوا مىنوشتهاند و از روايتهاى مخالف احتياط سخنى به ميان نياوردهاند. بنابراين شهرت قدماى اصحاب، در مواردى كه مورد مطابق احتياط مىباشد اعتبارى ندارد زيرا يا متيقن المدرك و يا حداقل محتمل المدرك مىباشد.
نمونه سوم: تيمم بدل از غسل براى تصحيح روزه
فقيهانى كه بقاى عمدى بر جنابت را موجب بطلان روزه دانستهاند براى تصحيح روزه معذوران و بيماران و افرادى كه دچار تنگى وقت هستند تيمم را جايگزين غسل نموده و آن را شرط صحت روزه دانستهاند. سپس به دنبال آن حكم كسى كه عمداً خود را در تنگى وقت جنب كند يا كسى كه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود را نيز به آن ملحق نمودهاند، همچنين حكم زن حائضى كه از حيض پاك شود و براى غسل معذور باشد يا مستحاضهاى كه از غسل معذور است را بدان ملحق نمودهاند.
در حالى كه هيچ دليل نقلى بر لزوم تيمم در اينگونه موارد ذكر نكردهاند و با مراجعههاى متعدد به كتابهاى استدلالى فقيهان و به روايات ائمه اهل البيتعليهم السلام معلوم گشت كه حتى يك روايت – ولو ضعيفالسند يا محتملالدلالة – نيز در اين مورد وجود ندارد. بنابراين دليل فقيهان تنها مىتواند قياس روزه به نماز و يا طريقه احتياط و يا هردو با هم باشد. در جاى خود با ادلّه متعدد معلوم شده كه فقيهان به خاطر رعايت احتياط گاهى يك خبر، هرچند ضعيف را بر خبرهاى متعدد صحيح ترجيح دادهاند(126) ولى با ورود به اين بحث معلوم مىگردد كه حتى قياس نيز از ديدگاه آنان مىتواند راهى براى احتياط باشد. حال اسم آن را هرچه بگذارند تفاوتى نمىكند، اطلاق دليل تيمم، عموم تنزيل و يا…. كه توضيحش خواهد آمد.
مرحوم سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى:
»و من البقاء على الجنابة عمداً الاجناب قبل الفجر متعمداً فى زمان لايسع الغسل و لا التيمم. و امّا لو وسع التيمم خاصةً فتيمّم صح صدمه و ان كان عاصياً فى الاجناب.«(127)
»از موارد بقاى عمدى بر جنابت اين است كه شخص خودش را در زمانى كه براى غسل يا تيمم وقت ندارد جنب كند امّا اگر تنها براى تيمم وقت داشت و تيمم كرد روزهاش صحيح است اگرچه در جنب كردن خودش گنهكار است.«
باز در مورد زن حائض يا نفسائى كه قبل از فجر پاك شود فرموده:
»فاذا طهرت منهما قبل الفجر وجب عليها الاغتسال او التيمم و مع تركهما عمداً يبطل صومهما.«(128)
»و هنگامى كه زن قبل از فجر از حيض يا نفاس پاك شد بر او غسل يا تيمم واجب است و با ترك آن دو روزهاش باطل مىشود.«
در مورد معذور فرموده: »اذا كان المجنب ممن لايتمكّن من الغسل لفقدالماء او لغيره من اسباب التيمم وجب عليه التيمم فان تركه بطل صومه.«(129)
»وقتى كه شخص جنب به خاطر نبودن آب يا ساير اسباب تيمم، نتواند غسل كند بر او واجب است كه تيمم نمايد و اگر تيمم نكند روزهاش باطل است.«
در قسمت اوّل از پانزده نفر حاشيهزننده بر متن، پنج نفر اشكال كردهاند كه اشكال چند نفر از آنان مربوط به اين است كه اين تيمم خاص جاى غسل را نمىگيرد زيرا تيمم مربوط به عذرهاى طبيعى است نه عذرهايى كه خود شخص عمداً براى خود ايجاد كند زيرا آيه قرآن مريض، مسافر و امثال آن را مثال مىزند كه طبيعتاً آب ندارند نه كسى كه عمداً آبهاى خود را بريزد يا در تنگى وقت خود را جنب كند.
در قسمت دوم دو حاشيه هست ولى هيچكدام در اينكه آيا تيمم مىتواند جايگزين غسل بشود بحث نكردهاند و به عبارت ديگر همه اتفاق دارند كه تيمم مىتواند جاى غسل حيض يا نفاس را بگيرد. تنها اشكالشان در شرايط جايگزينى است.
در قسمت سوم نيز تنها مرحوم خويى و آغا ضياء الدين عراقى كه در قسمت اوّل نيز اشكال داشتند اشكال كردهاند و بالاخره يا تمامى فقيهان عصر ما و يا اكثرشان در روزه نيز تيمم را جايگزين غسل مىدانند در حالى كه بر اين مطلب غير از اطلاق ادلّه بدليّت و عموم تنزيل هيچ دليل ديگرى وجود ندارد و به زودى روشن خواهد شد كه روح همه اينها قياس احكام روزه به احكام نماز مىباشد.
باز به زودى روشن مىگردد كه در اين مسأله حتى اجماع يا شهرت از قدماى اصحاب هم وجود ندارد تا گفته شود كه نصوص كتابهاى قديم همچون النهاية، المقنع، المقنعة و… متنهاى رواياتى است كه فقيهان به صورت مرسل براى ما نقل كردهاند. بلكه اين مسأله در عصور بعدى حادث شده است و چون مطابق با احتياط و طبع متشرّعه بوده جاى خود را باز نكرده است. باز اگر مرحوم صاحب عروه و همچنين حاشيهزنندگان بر عروه، به وجوب تيمم احتياطاً اكتفا كردهاند يا حتى با عموم بدليّت و ادلّه تنزيل، تيمم را واجب مىدانستند زياد جاى اشكال نبود، اصل اشكال از آنجا ناشى شده كه اين فقيهان حكم وضعى بطلان روزه را نيز بر آن مترتب كردهاند و روزه بدون تيمم را باطل دانستهاند.
صحيح بودن روزه در صورت انجام غسل، قبل از فجر امرى احتياطى و خوب است و حديث »اخوك دينك فاحتط لدينك«(130) و امثال آن مؤيد چنين احتياطى است و چنين غسلى بالاخره يا واجب است يا مستحب و يا مطابق احتياط و در صورت نبودن آب يا معذور بودن مكلف نيز مىتوان تيمم را يا امرى احتياطى يا كار لغوى كه ضررى به صحّت روزه نمىزند دانست. باز امر به قضاى روزه گرفته شده بدون غسل و يا تيمم را مىتوان امرى احتياطى دانست و ليكن حكم به بطلان روزه بدون غسل يا تيمم با كدام منطق سازگار است معلوم نيست، زيرا در جاى خود معلوم شگت روايتهايى كه غسل را ايجاب مىكرد، بر فرض معارض نداشتن تنها قضا و يا كفاره را واجب مىدانست و هيچ ملازمه يا قرينه داخلى يا خارجى بر اينكه مراد از واجب كردن قضا، بطلان آن است وجود نداشت بلكه از برخى نصوص روشن مىشد كه اين دستور يك عقوبت است تازه بر فرض كه عقوبت نباشد و وجوب قضا يا كفاره بطلان روزه را برساند مربوط به حالتى است كه عمداً و اختياراً غسل را ترك كند، امّا در صورتى كه تعمّدى در كار نبوده و رفته آب تهيه كند يا در مسير رفتن به حمام بوده و يا به سحرى يا گرم كردن آب مشغول بوده و به غسل يا تيمّم نرسيده است در اين حالت چه دليلى بر بطلان روزهاش وجود دارد؟ آيا حكم به بطلان چنين روزهاى افتراء بر خدا نيست؟!
صحيحه محمد بن مسلم عن احدهماعليهما السلام قال: »سألته عن الرجل تصيبه الجنابة فى شهر رمضان ثم ينام قبل انيغتسل قال: يتم صومه و يقضى ذلك اليوم الّا انيستقيظ قبل انيطلع الفجر، فان انتظر ماء يسخن او يستفى فطلع الفجر فلايقضى صومه )يومه(.«(131)
»از ايشان پيرامون فردى كه در ماه رمضان جنب مىشود آنگاه قبل از غسل مىخوابد پرسيدم؟ فرمود: روزهاش را تمام كند و آن را قضا كند، مگر اينكه قبل از فجر بيدار شود. بنابراين اگر منتظر گرم شدن آب بود يا به كشيدن آب اشتغال داشت و فجر طلوع كرد آن روز را قضا نكند.«
ظهور اين صحيحه در اينكه فرد مذكور تيمم نكرده است قابل انكار نيست و چون تفصيل قاطع شركت است، مسلّماً طبق تمامى ديدگاهها روزه اين فرد صحيح و بدون نقص مىباشد.
بنابراين آنان كه چنين روزهاى را باطل مىدانند، با اين عُذر كه فرد تيمم نكرده است بايد براى بطلان چنين روزهاى دليل بياورند و تعارضش با اين روايت را حل نمايند و به عبارت ديگر بر فرض كه عموم بدليّت يا ادلّه تنزيل تام باشد اين روايت آن را مقيّد مىسازد و براى از كار انداختن اين روايت، روايتى همعرض خودش لازم است نه ادلّه بدليّت و امثال آن.
لازم به يادآورى است كه مرحوم علّامه حلّى در المنتهى وجوب تيمم را نفى كرده است.
مسأله: »و يجوز التيمم لكل مايتطهر له من فريضة و نافلة…. فروع…الخامس يستباح بالتيمم مايستباح بالآية و هل يجب للجنب اذا تعذّر عليه الغسل قبل الفجر، اقربه عدم الوجوب و كذا الحائض و المستحاضة فيصح صومهم و ان كانوا محدثين من غير تيمم اذا لميجدوا الماء.«(132)
»و تيمم براى هر آنچه كه تطهير برايش انجام مىشده اعم از فريضه، نافله و… جايز مىباشد. فروع….پنجم با تيمم آنچه كه با آيه ]وضو و غسل[ مباح مىشد مباح مىگردد و آيا واجب است براى جنبى كه غسل براى ]تصحيح روزه[اش قبل از فجر، متعذّر است تيمم كند، اقرب اين است كه واجب نيست. حائض و مستحاضه هم همينطور. بنابراين اينگونه افراد اگرچه محدث هستند ولى در صورتى كه آب نيابند، بدون تيمم روزهشان صحيح است.«
باز علاّمه در نهايةالاحكام در وجوب تيمم براى جنب و حائض يا مستحاضهاى كه از غسل معذور باشند اشكال كرده است.(133) شهيد نيز در “الذكرى” اشكال كرده است.(134)
اينها همه مىرساند كه يا عموم بدليّت را قبول ندارند و يا در بحث موردنظر به جهت صحيحه محمد بن مسلم و نظايرش استثنائاً روزه چنين فردى را صحيح مىدانند.
صاحب مدارك وجوب تيمم را نفى كرده و فرموده:
الأصح عدم الوجوب، لإختصاص الامر بالغسل، فيسقط بتعذره و ينتفى التيمم بالأصل. و قيل يجب لعموم )فلمتجدوا ماءً فتيمموا( و لأن حدث الجنابة و الحيض مانع من الصوم فيستصحب الى انيثبت المزيل و هو الغسل او مايقوم مقامه فى الاباحة و ضعف الدليلين ظاهر.«(135)
»قول صحيحتر آن است كه تيمم واجب نيست، زيرا امر در روايتها مختص به غسل مىباشد و با متعذر بودنش ساقط مىشود و تيمم با اصل نفى مىشود. ]در مقابل[ گفته شده كه تيمم واجب است زيرا آيه قرآن كه مىفرمايد: “و آب نيافتيد تيمم كنيد” عموميت دارد و زيراكه حدث جنابت و حيض مانع از روزه هستند و تا زمانى كه زايلكنندهاى – اعم از غسل يا آنچه در اباحه ]ورود به روزه[ قائم مقام آن است نيايد، همان مانعيت استصحاب مىشود. و ضعف هر دو دليل واضح است.«
امّا صاحب جواهر سخن صاحب مدارك را رد مىكند و در هنگام تعذر از غسل تيمم را شرط صحّت روزه مىداند “لعموم المنزلة” به جهت اينكه در همهجا تيمّم نازل منزله غسل است(136) و از اين عبارتها روشن مىشود در مسأله علاوه بر اينكه روايت وجود ندارد، اجماع، شهرت و يا فتواى فقيهان قديم نيز وجود ندارد وگرنه به آن تمسك مىشد. بنابراين دليل، منحصر است به عموم و اطلاق در ادلّه تيمم و يا قياس روزه به نماز كه همه مخدوش است زيرا صحيحه محمد بن مسلم ظهور غيرقابل انكارى در بىنيازى از تيمم دارد.
ادلّه بدليّت يا عموم تنزيل
مرحوم آيت اللّه خويى خواسته از دليلهايى كه خاك را جايگزين آب مىداند استفاده كند كه هر جايى كه نياز به غسل بود تيمم مىتواند هنگام عذر، جانشين غسل شود. ايشان فرموده:
»و قد استفيد من قولهعليه السلام: “رَبُّ الماء و رب الصعيد واحد” و نحوه من اخبار التيمم انه فى كل مورد امر بالاغتسال و تعذر الماء فالتيمم يقوم مقامه، فهو احدالطهورين ؤ يرتفع به الحدث و لو رفعاً موقتاً او فعل يُستباح به الدخول فيما يكون الحدث مانعاً عنه.«(137)
»از فرمايش حضرت: “پروردگارِ آب و پروردگارِ خاك يكى است” و ساير اخبار تيمم كه نظير همين خبرند استفاده شده كه در هر موردى كه به غسل فرمان داده شده و آب متعذّر است تيمم جاى آن را مىگيرد. بنابراين يا تيمم يكى از پاككنندگان است و يا – ولو به طور موقّت – حدث به واسطه آن رفع مىشود و يا انجامش وارد شدن در كارى كه حدث مانع آن است را مباح مىسازد.«
و در بحث تيمم فرموده: »و كذا لاينبغى التردد فى جوازه و مشروعيته لكل غاية متوقفة على الطهارة من صوم و غيره لأن المستفاد من ادلّة البدلية و التنزيل، ان التيمم طهور عند عدم التمكن من الماء.«(138)
»سزاوار نيست در جواز و مشروعيت تيمم براى هر غايتى كه متوقف بر طهارت است از روزه و غير آن شك شود زيرا از ادلّه بدليّت و تنزيل استفاده مىشود كه هنگام تمكن نداشتن از آب، تيمم طهور مىباشد.«
بررسى: ظاهراً اين كلام از ايشان به گونه سهوالقلم و يا اشتباهاً صادر شده است زيرا كه براى صحت روزه نيازى به هطارت نيست تا تيمم جاى غسل را بگيرد بلكه طبق نظر خود ايشان در بحث روزه، مكلف نبايد عمداً با جنابت وارد روزه شود، امّا ورود غافلانه يا جاهلانه به روزه ماه رمضان ضررى نمىزند حتى نسيان يكى دو ساعته جنابت نيز ضررى نمىزند. بله نسيان جنابت در خلال چند روز به جهت نص ايجاب قضا مىنمايد. پس طهارت، نياز نيست تا گفته شود كه “التراب احد الطهورين” يا گفته شود “التيمم مطهّر”.
بنابراين اگر تيمم جاى غسل را بگيرد در مثل مسّ كتابت قرآن مىباشد نه در جواز روزه يا صحّت آن.
بررسى اجمالى ادلّه تيمم
پيرامون تيمم دو آيه در قرآن كريم وجود دارد:
1 – )يا أَيهّا الّذين آمنوا إذا قمتم إلى الصّلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلى المرافق و أمسحوا برؤوسكم و أرجلكم إلى الكعبين و إن كنتم مرضى أو على سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لا مستم النساء فلمتجدوا ماءً فتيمّموا صعيداً طيّباً فأمسحوا بوجوهكم و أيديكم منه مايريد اللّه ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهّركم و ليتم نعمته عليكم لعلّكم تشكرون(
»اى مؤمنان! هرگاه به نماز برمىخيزيد چهره و دستهايتان را تا آرنج بشوييد و سر و پاهايتان را تا قوزكها مسح كنيد و اگر جُنب بوديد غسل كنيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا از آبريز باز آمديد يا با زنان آميزش كردهايد و آب نمىيابيد با خاك پاك تيمم كنيد و از آن به صورتها و دستهايتان بكشيد. خدا نمىخواهد براى شما دشوارى پديد آرد بلكه مىخواهد پاكتان سازد و نعمتش را بر شما تمام گرداند. باشد كه سپاس بگذاريد.«
بررسى: آنچه مهم است اينكه آيه به عنوان شرط نماز وضو را و در حال جنابت غسل را و در حال امكان نداشتن آن دو، تيمم را خواسته است. پس آيه مربوط به نماز است. تازه مواردى را كه براى نبودن آب ذكر كرده امورى نظير سفر و مرض است كه در اين حالات اساساً روزه واجب نيست تا بحث شود كه اگر جنب بود و آب نيافت براى روزهاش تيمم كند يا خير؟
بله، تنها فراز »اوّلاً مستم النساء« اگر در حال حضر و در شب ماه رمضان اتفاق بيفتد آنگاه طبق آيه، براى نمازش بايد غسل و در صورت نبودن آب تيمم كند.
امّا آيه هيچ سخن اثباتى پيرامون وجوب تيمم براى هيچ روزهاى ندارد حتى اگر با دليل ديگرى – نظير روايات – براى صحت روزه اين افراد، غسل لازم باشد باز نمىتوان به فراز “فلمتجدوا ماءً” تمسك كرد زيرا اين فراز در محدوده نماز و به خاطر آن مىباشد. بله اگر دليلى دلالت كرد كه چيزى نياز به طهارت دارد فراز “لكن يريد ليطهركم” نوعى طهارت را براى تيمم ثابت مىداند.
آيه ديگر: )يا أَيّها الّذين آمنوا لاتقربوا الصّلاة و أنتم سكارى حتّى تعلموا ماتقولون و لا جنباً الّا عابرى سبيل حتّى تغتسلوا و ان كنتم مرضى أو على سفر أو جاء منكم من الغائط أو لا مستم النساء فلمتجدوا ماءً فتيمموا صعيداً طيباً ف.مسحوا بوجوهكم و أيديكم إن اللّه كان عفوّاً غفوراً((139)
»اى مؤمنان! در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا زمانى كه بدانيد چه مىگوييد و نيز آنگاه كه جنب هستيد – مگر اينكه رهگذر باشيد – تا غسل كنيد و اگر بيمار بوديد يا مسافر يا از آبريز برگشتهايد يا با زنان آميزش داشتهايد و آب نيافتيد بر خاك پاك تيمم كنيد و بر صورتها و دستهايتان بكشيد، زيراكه خداوند بخشنده و آمرزنده است.«
بررسى: در اين آيه با توجه به روايات ائمه اطهارعليهم السلام و آنچه در كتاب ژرفايى قرآن(140) آمده “صلاة” با فراز اوّل به معناى نماز و با فراز دوم به قرينه “عابرى سبيل” مىتواند به معناى مكان نماز باشد، آنگاه نتيجه مىشود كه تيمّم علاوه بر نماز، براى ورود به مسجد نيز مفيد مىباشد.
امّا براى ساير كارها، از جمله وورد به روزه يا جايگزينى از غسلهاى مستحبى به هنگام نبود آب و… بدليّتش معلوم نيست و دليل ديگرى مىطلبد.
روايات
دليل ديگرى كه براى جايگزينى تيمم به جاى غسل مورد استفاده قرار گرفته است اطلاق روايات مىباشد. گفته شده كه اطلاق روايات، دلالت مىكند كه تيمم در هر جايى بايد جايگزين غسل شود و بلكه جايگزين هر غسلى شود. بنابراين دو مطلب بايد از روايات استفاده شود: 1 – هر كارى كه مشروط به غسل است در صورت تعذّر از غسل، آنگكاه مشروط به تيمم است. 2 – هر غسلى كه مستحب يا واجب باشد در صورت تعذّر از آن، تيمم جايش را مىگيرد.
1 – عبيداللّه حلبى از حضرت صادقعليه السلام پرسيد: فردى به چاه آب مىرسد و براى كشيدن آب دلو ندارد چه كند؟ حضرت فرمود: »ليس عليه انيدخل الركية. لأن رب الماء هو رب الارض فليتيمم«.(141)
»به عهده او نيست كه وارد چاه شود زيرا پروردگار آب، همو پروردگار زمين نيز هست. او بايد تيمم كند.«
2 – همين روايت را مرحوم صدوق از حسين بن ابى العلا از حضرت صادقعليه السلام نقل كرده است.(142)
3 – چند تن از اصحاب حضرت صادقعليه السلام از ايشان نقل كردهاند: »اذا اتيت البئر و انت جنب فلمتجدوا دلواً و لا شيئاً تغرف به فتيمم بالصعيد، فان رب الماء هو رب الصعيد و لاتقع فى البئر و لاتفسد على القوم مائهم.«(143)
»هرگاه كه جنب هستى و به چاه آبى رسيدى و دلو يا چيز ديگرى كه با آن آب بردارى نيافتى با خاك پاك تيمم كن زيرا پروردگار آب همو پروردگار زمين است و در چاه فرو نرو و آب مردم را فاسد مساز.«
بررسى: 1 – اين مضمون با سندهاى گوناگون از امام صادقعليه السلام صادر شده كه اسامى راويان از امام عبارتند از: عبيداللّه بن على حلبى، منصور بن حازم، عبداللّه بن يعفور، عنبسة بن مصعب و حسين بن ابى العلا و به هر حال به نظر مىرسد تنها يكى از الفاظ »ركيّه« و يا »بئر« از امامعليه السلام صادر شده و سپس راوى لفظ مرادفش را به كار برده است.
2 – آنچه مهم است اينكه روايت اطلاق ندارد و در مقام بيان اينكه تيمم هميشه جاى غسل را مىگيرد يا موارد خاصى وجود دارد كه تيمم مىتواند جانشين غسل شود نيست بلكه اين امور بايد جاى ديگرى حل شود. بله، هرجا كه معلوم شد تيمم جاى غسل را مىگيرد همين نداشتن وسيله براى استخراج آب كافى است كه حكم غسل به تيمم تبديل گردد و به عبارت ديگر روايت درصدد گسترش معذوريتهاست و درواقع مىخواهد بيان كند كه مشروعيّت تيمم، در گرو تعذّر عقلى از غسل نيست بلكه معذوريتهاى عرفى كافى است ولى موارد غسل يا تيمم و همچنين موارد استحباب يا مشروعيت هريك كجاست در روايت مطرح نشده است.
4 – ابوذر روايت كرده كه خدمت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله رسيدم و گفتم: اى رسول خدا! هلاك شدم ]دينم از دست رفت[ در حالى كه آب نداشتم با همسرم آميزش كردم. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله دستور داد كجاوهاى برپا شد و با آن خود را از ديد ديگران پوشيدم و آبى داد با آن من و همسرم غسل كرديم. سپس فرمود: »يا اباذر! يكفيك الصعيد عشر سنين«(144)؛ “اى ابوذر! خاك پاك تو را ده سال كافى است.”
بررسى: به نظر مىرسد اين حديث نيز اطلاق نداشته باشد كه چه جاهايى غسل لازم است و چه جاهايى تيمم جاى غسل را مىگيرد بلكه درصدد بيان اين نكته است كه در هنگام نبود آب مرد مىتواند با همسر خود آميزش كند و تا وقتى كه آب پيدا نكرده – ولو چندين سال طول بكشد – تيمم جاى غسل را مىگيرد و هلاكتى در كار نيست. تازه اين سؤال و جواب و ايجاد جايى براى غسل و… در سفر اتفاق افتاده كه روزه در آن واجب و بلكه مشروع نيست.
5 – معاوية بن ميسرة گفت: از حضرت صادقعليه السلام پيرامون فردى كه در سفر آب نمىيابد به همين جهت تيمم مىكند و نماز مىخواند و سپس به آب مىرسد پرسيدم كه آيا نمازش صحيح است يا بايد وضو بگيرد و آن را اعاده كند؟!
فرمود: »يمضى على صلاته “فان رب الماء هو رب التراب”«(145)؛ »بر همان نماز بنا نهد زيرا پروردگار آب، همو پروردگار خاك است.«
6 – محمّد بن مسلم گفت: از حضرت صادقعليه السلام پيرامون مردى كه جنب شد آنگاه با خاك پاك تيمم كرد و نماز خواند و سپس آب پيدا كرد پرسيدم؟
فرمود: »لابعيد ان رب الماء رب الصعيد فقد فعل احد الطهورين.«(146)؛ “اعاده نكند، زيرا پروردگار آب و خاك پاك يكى است. او يكى از طهورين را انجام داده است.”
7 – على بن سالم گفت: به حضرت صادقعليه السلام گفتم: تيمم مىكنم و نماز مىخوانم سپس در حالى كه مقدارى از وقت باقى است آب پيدا مىكنم ]چه كنم؟[؟ فرمود: »لاتُعد الصلاة فإن رب الماء هو رب الصعيد«(147)؛ “نماز را اعاده نكند زيرا پروردگار آب همو پروردگار خاك پاك مىباشد.”
بررسى: اين سه روايت كه مضمونشان يكى است و تنها راويان آن متفاوت است درصدد بيان اين نكته است كه انجام عمل از قبيل نماز با تيمّمى كه در وقت معذور بودن انجام شده صحيح است و پس از رفع عذر در داخل وقت يا خارج وقت اعاده ندارد، امّا اطلاقى ندارد كه معذوريت در چه حالتى است و چه شرايطى دارد و اطلاق ندارد كه چه جايى تيمم جاى غسل را مىگيرد بلكه در جايى – همچون نماز – كه مىدانيم تيمم جاى وضو يا غسل را مىگيرد اگر تيمم كرد و آن عمل را انجام داد، اعاده ندارد. امّا جايى كه جايگزينى مورد شك است تمسك به اطلاق براى اثبات جايگزينى نظير تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود آن است.
8 – عن زرارة عن ابىعبداللّهعليه السلام فى رجل تيمم، قال: »يجز به ذلك الى انيجد الماء.«(148)
زراره از حضرت صادقعليه السلام درباره مردى كه تيمم كرده نقل كرد: »آن برايش كافى است تا اينكه آب بيابد.«
بررسى: اين روايت مجمل است نه مطلق. زيرا مسلّماً موردى را مىگويد كه تيمم برايش مجاز و مشروع بوده است امّا كجا اينچنين است از حديث معلوم نيست.
9 – حمادبن عثمان گفت: از حضرت صادقعليه السلام درباره مردى كه آب نمىيابد پرسيدم كه آيا براى هر نمازى تيمم كند؟ فرمود: »لا، هو بمنزلة الماء«؛(149) خير، آن به منزله آب است.
توضيح:
ممكن است مراد از هو ]= آن[ خاك پاك باشد آنگاه معنى چنين مىشود: “خاك پاك به منزله آب است” كه در اين صورت ضمير به مضمونى كه در ذهن مخاطب مىباشد ارجاع داده شده است و ممكن است ضمير به “تيمم” كه از سؤال پرسشگر اصطياد مىشود برگردد و در اين هنگام مراد از “الماء ]= آب[” غسل يا وضو خواهد بود.
امّا به هر حال كلام اطلاق ندارد زيرا چون سؤال پرسشگر كه پيرامون نماز است مانع انعقاد اطلاق مىگردد و نمىتوان كلام امام را مستقل ديد زيرا لفظ “لا” و لفظ “هو” بدون توجه به سؤال نمىتواند معناى تامّى داشته باشد و با توجه كردن به سؤال قدر متيقن در مقام تخاطب رخ مىنمايد و مانع انعقاد ظهور مىگردد.
10 – محمّد بن حمران و جميل بن دراج از حضرت صادقعليه السلام در مورد امام جماعتى كه در سفر جنب شده است و آبى كه براى غسل كافى باشد ندارد پرسيدند كه آيا برخى از ديگران وضو بگيرند و امامت كنند؟ فرمود: »لا، و لكن يتيمم الجنب و يصلى بهم، فان اللّه عزّوجلّ جعل التراب طهوراً كما جعل الماء طهوراً«(150)؛ »خير، وليكن ]امام جماعتِ[ جنب تيمم كند و امامت جماعت كند زيرا خداوند عزّوجلّ خاك را طَهور قرار داده همانگونه كه آب را طَهور قرار داده است.«
يادآورى:
صاحب وسائل اين روايت را تقطيع كرده و ذيل آن از “ان اللّه جعل التراب طهوراً….”(151) به گونه مستقل نقل كرده كه هر بينندهاى خيال مىكند اين حديث مستقل است و بنابراين اطلاق قابل ملاحظهاى دارد در صورتى كه اينطور نيست و روايت درصدد بيان اين نكته مىباشد كه امام جماعت با جنب شدن از توانِ اقامه نماز جماعت عاجز نمىشود و تيمم براى او همچون غسل است و هيچگاه دلالت نمىكند كه هرجا، انسان از غسل معذور بود تيمم جاى غسل را مىگيرد.
و به هر حال صدر حديث، لفظ “لا” و مرجع ضمير “بهم” سؤال و جواب را به هم مرتبط مىسازد و در اين صورت اطلاقگيرى را مخذوش مىسازد و حداقل در اينكه مولا در مقام بيان تمامى موارد باشد، شك ايجاد مىشود و استدلال ناقص مىگردد.
11 – عن سماعة قال: سألت اباعبداللّهعليه السلام عن الرجل يكون معه الماء فى السفر فيخاف قلّته. قال: يتيمم بالصعيد و يستبقى الماء فان اللّه عزّوجلّ جعلهما طهوراً: الماء و الصعيد.«(152)
0از حضرت صادقعليه السلام پيرامون فردى كه در سفر آب همراه دارد ولى از كمىِ آن ترسان است پرسيد؟ فرمود: به خاك پاك تيمم كند و آب را باقى بگذارد زيرا خداوند عزّوجلّ هردوى آنها – آب و خاك پاك – را طَهور قرار داده است.«
بررسى: مسلّماً تيمم را براى نماز مىخواهد و اساساً در سفر روزه مشروعيّت ندارد و قدر متيقن در مقام تخاطب از اطلاق جلوگيرى مىكند.
نتيجه:
يازده روايتى كه احتمال داده مىشد اطلاق داشته باشد ذكر شد كه درواقع برگشت آنها به هفت روايت بود ولى هيچكدام اطلاق نداشت و با مراجعه به روايات باب تيمم و كثرت استعمال تيمم در تيممِ براى نماز انسان مطمئن مىشود كه در اين روايات نيز مراد تيمم براى نماز مىباشد و به هرحال قدر متيقن در مقام تخاطب از اطلاقگيرى منع مىكند به ويژه اگر اين مورد مقايسه شود با موارد مشابهى كه فقيهان از تمسك به اطلاق خودداير كردهاند معلوم مىگردد كه واقعاً اطلاقگيرى در اينجا از محالات است.
مثلاً وقتى آيه قرآن مىفرمايد: )يسألونك ماذا احل لهم. قل احل لكم الطّيبات و ماعلّمتم من الجوارح مكلبين تعلّمونهن ممّا علّمكم اللّه فلكلوا مما اسكن عليكم و اذكروا اسم اللّه عليه و اتقوا اللّه ان اللّه سريع الحساب((153)
»از تو مىپرسند چه چيزى بر آنان حلال شده؟ بگو: پاكيزهها براى شما حلال گرديده و نيز شكار حيوانات شكارگر كه سگبانانه از آنچه خدا آموزشتان داده آموزششان دادهايد، پس از آنچه براى شما گرفتهاند بخوريد و نام خدا را بر آن ببريد و از خدا پروا گيريد زيراكه او زود شمار است.«
با اينكه آيه فرمان به خوردن داده و ويژگىهاى سگ شكارى، تعليم به آن، منشأ علم انسان، لزوم تسميه و… را بيان كرده است امّا باز فقيهان به اطلاق آيه تمسك نكردهاند تا بگويند جاى دهن و دندانهاى سگ پاك است و نيازى به تطهير ندارد بلكه گفتهاند آيه از جهت طهارت و نجاست در مقام بيان نيست با اينكه امر به خوردن و بيان شرايط حليّت ذبيحه به انسان اطمينان مىدهد كه اگر براى خوردن از گوشت شكار چيز ديگرى نياز بود باز آيه فرموده ولى به هر حال كسى به اين اطلاق تمسّك نمىكند. باز در آيه )اليوم احل لكم الطّيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم((154)؛ »امروز پاكيزهها بر شما حلال شده و خوراك اهل كتاب براى شما حلال و خوراك شما براى آنان حلال شده است.«
فقيهان اطلاق طعام را قبول ندارند(155) و طعام را – به جهت روايات – منحصر در خشكبارها مىدانند، آنگاه چگونه فقيهان در بحث ما اطلاق روايات و عموم تنزيل را قبول مىكنند واقعاً جاى تعجب است؟!
نكته:
واقعاً اگر تيمم جاى هر غسلى را مىگرفت هنگام ناياب شدن آب در روز جمعه، امر به تيمم بدل از غسل جمعه مىگشت در حالى كه روايات تنها سخن از تقديم آن به روز پنجشنبه يا قضاى آن در روز شنبه و… سخن به ميان آوردهاند و اساساً از تيمم سخنى به ميان نياوردهاند. غسلهاى مستحبى ماه رمضان به ويژه دو غسل در يك شب مانند شب بيست و سوم ماه رمضان نيز همينگونه است كه اگر تيمم جاى هر غسلى را مىگرفت براى معذوران و… امر به تيمم مىشد در حالى كه در زبان اخبار اين چنين نيست.(156)
فقيهان نيز به پيروى از سكوت روايات در آن بحثها ساكت ماندهاند. ولى بحث تيمم براى نمازهاى مستحبى در روايات مطرح شده است.(157)
نتيجه:
آنچه از اين مباحث با تمامى طولانى بودنش به دست آمد، اينكه برخى فتواها هيچ دليلى جز قياس و احتياط ندارد و نمىتواند داشته باشد، چون فقيهان ديدهاند عقل پيرامون جنب معذور از غسل چند احتمال مىدهد: يا تيمم برايش واجب است يا مستحب است يا مباح و يا بالاخره كار لغوى است كه ضررى به دين نمىزند. حال اگر واجب باشد و مكلف آن را انجام نداد نه تنها گناه كرده بلكه روزهاش نيز ناقص شده ولى اگر انجام داد حداكثر آن است كه كار لغوى انجام داده است پس عقل، اقتضا مىكند كه چنين تيممى صورت گيرد و چون معمولاً روزه و نماز هر دو عبادى هستند و جنب براى ورود به نماز غسل مىكند و اگر معذور بود تيمم مىكند گمان كردهاند كه براى ورود به روزه نيز همينگونه است و چون اين گمان با احتياط جور بوده به راحتى در نزد فقيهان پذيرفته شده است در حالى كه هيچ دليل شرعى اعم از آيه قرآن، روايات، اجماع و يا شهرت بر وجوب چنين تيممى اقامه نشده است و قابل اقامه كردن نيست. بنابراين اساس حكم از يك قياس ايجاد شده و وجوب آن تنها و تنها جنبه احتياطى دارد و پشتيبانش احتياط است ولى از آنجا كه فقيه، خصوصاً فقيه دوران متأخّر نمىتواند احتياط را به عنوان يك دليل مطرح سازد، به جاى آن اطلاق دليل يا عموم تنزيل را مطرح مىسازد، در حالى كه روايات و آيه قرآن مطرح شد و روشن گشت كه نه تنها اطلاق ندارد بلكه قدر متيقن در مقام تخاطب دارد و وقتى دستمان از دليل كوتاه بود نوبت به اصالة البرائة مىرسد. خصوصاً در شبهات وجوبيه كه اتفاق بر برائت موجود است و اساساً روايات تيمم بيشترش مربوط به حالت سفر است كه در آن روزه مشروع نيست. و بالاخره جايگزينى تيمم، از غسل و وضو، مربوط به طهارت صلاتى است امّا طهارتهاى ديگر نظير نذر به باوضو بودن، ايجاب نمىكند كه در صورت معذور بودن از طهارت با آب، طهارت با خاك جايگزين آن شود.
قياس مخفى در كلمات فقها و فتواهاى آنان
نمونه چهارم: حرمت بقاء بر حدث حيض تا طلوع فجر در ماه رمضان
از آنجا كه حَدَث حيض و نفاس همچون حَدَث جنابت نيازمند غسل هستند و زن حائضى كه از حيض خود پاك شود حتماً بايد براى نماز غسل كند و در صورت تعذّر از غسل بايد تيمم نمايد وگرنه نمىتواند وارد نماز شود و از آنجا كه از لحن برخى روايات برمىآيد كه حَدَث مهمتر از حَدَث جنابت است زيرا حتى حدث غير اختيارى آن باطلكننده روزه است برخلاف احتلام كه حَدَث غيراختيارى جنابت است(158)، و امام صادقعليه السلام در جواب زنى كه در حال انجام غسل جنابت حائض شد فرمود: »قد جائها مايفسد الصلاة فلاتغتسل«(159). آنگاه نتيجه گرفتهاند كه همانگونه كه بقاى عمدى بر جنابت تا اذان صبح باطلكننده روزه ماه رمضان است بقاى عمدى بر حَدَث حيض نيز همينگونه است و روايت ابىبصير از حضرت صادقعليه السلام را نيز دليل يا مؤيد اين حكم قرار دادهاند.
قالعليه السلام: »ان طهرت بليل من حيضها ثم توانت انتغتسل فى رمضان حتى اصبحت عليها قضاء ذلك اليوم.«(160)؛ »اگر شب از حيض پاك شد، آنگاه در ماه رمضان نسبت به غسل سهلانگارى كرد تا صبح شد، قضاى آن روزه به عهده اوست.«
به هر حال دليلهاى مشهور كه بقاى عمدى بر حدث حيض را باطلكننده روزه مىدانند از اين موارد تجاوز نمىكند.
مرحوم سيد محمد كاظم يزدى در عروة الوثقى:
»و كما يبطل الصوم بالبقاء على الجنابة متعمّداً كذا يبطل بالبقاء على حدث الحيض و النفاس الى طلوع الفجر.«(161)
“همچنان كه روزه با باقى ماندن عمدى بر جنابت باطل مىشود، همچنين با باقى ماندن بر حَدَث حيض و نفاس تا طلوع فجر نيز باطل مىگردد.«
بررسى: هيچيك از حاشيهزنندگان بر عروةالوثقى بر اين قسمت حاشيهاى نزدهاند و نيز بر قبل و بعد اين مسأله نيز حاشيهاى كه با متن عروه ناسازگار باشد نزدهاند، در نتيجه مىتوان گفت كه اين فتوا در بين علماى شيعه در عصر ما اجماعى است و كسى با آن مخالف نمىباشد.
امّا به نظر ما حكم، در هر دو شِق، در اصل و در فرع قابل مناقشه است. بحث مربوط به اصل – يعنى باقى ماندن عمدى بر جنابت – را در مقاله احتياط مبناى فقيهان قديم و جديد بيان كردهايم و در آنجا روشن شده كه آيه و روايات هردو ورود به روزه با جنابت را اجازه مىدهند ولى براى نماز صبح فرد بايد غسل كند و فتواى به غسل قبل از طلوع فجر دليلى جز احتياط ندارد كه به خاطر آن اخبار محدود و داراى مناقشه سندى بر اخبار فراوان و صريح مقدم شده است كه فعلاً از آن اجتناب مىكنيم و فرض را بر اين مىگذاريم كه حكم در جنابت همان است كه فقيهان گفتهاند و تنها به دنبال حكم فرع مىرويم تا ببينيم در كتابهاى استدلالى چه ادلّهاى بر اين فرع ذكر شده است.
مرحوم حكيم فرموده: »هو المشهور بين من تعرض له، بل عن جامع المقاصد نفى الخلاف فيه(162)؛ اين حكم مشهور است بين كسانى كه متعرض مسأله شدهاند، بلكه از جامع المقاصد نقل شده كه گفته است در آن اختلافى نيست.«
سپس ايشان در ادامه – پس از ذكر روايت ابىبصير – اقوال كسانى كه در اين حكم مردّد هستند يا متعرض نشدهاند، اينگونه بيان كرده است:
»عن المعتبر و الذكرى التردد فيه بل عن نهاية الاحكام الميل الى العدم بل يستظهرمن عدم التعرض له فى كثير من كتب السيدين و الشيخين و غيرهما؛ از معتبر و ذكرى مردّد بودن در اين حكم نقل شده، بلكه از نهايةالاحكام تمايل به عدم ]بطلان روزه به ترك غسل[ نقل شده بلكه از متعرض نشدن به اين حكم در زيادى از كتابهاى سيد مرتضى، سيد ابن زهره، شيخ طوسى، شيخ مفيد و ديگران استظهار مىشود كه آنان نيز اين حكم را قبول ندارند.«
صاحب مدارك نيز پس از نظر علّامه در نهايةالاحكام فرموده: »و لايخلو من قوه(163)؛ همين نظر خالى از قوّت نيست.«
آنچه عجيب است فتواى فقيهان عصر ماست كه همه بر اين مسأله متّفقاً فتوا دادهاند با اينكه دليل مسأله غير از قياس و يك روايت ضعيف چيز ديگرى نيست(164) و در مسأله اجماعى از قدماى اصحاب موجود نيست بلكه مخالف نيز موجود است.
عبارت ذيل را بنگريد:
»و كذا يبعد الحاق الحائض المقنطع دمها قبل الفجر بالجنب قال المصنف فى المنتهى: لماجد لأصحابنا نصاً صريحاً فى حكم الحيض فى ذلك يعنى آنهااذا انقطع دمها قبل الفجر هل يجب عليها الاغتسال و يبطل الصوم لو اخلّت به حتى يطلع الفجر؟ و الاقرب ذلك لأن حدث الحيض يمنع الصوم فكان اقوى من الجنابة و ابن ابى عقيل قال: ان الحائض و النفساء اذا طهرتا من دمها ليلاً فتركهما الغسل حتى يطلع الفجر عامدتين وجب عليهما القضاء خاصةً.«(165)
»و همچنين بعيد است زن حائضى كه خونش قبل از طلوع فجر قطع شده به جنب ملحق گردد ]تا تعمّد بر بقايش موجب قضا يا قضا و كفاره گردد[ علّامه حلّى مصنفِالارشادالاذهان – كه مجمعالفائدة و البرهان شرح آن است – در كتاب “المنتهى” فرموده: در مورد حكم زن حائضى كه قبل از فجر خونش قطع شود بين اصحاب نصّ صريحى نيافتم كه آيا غسل بر او واجب است و اگر در آن اخلال وارد شد، روزهاش باطل است يا خير؟ و اقرب آن است كه باطل باشد زيرا حدث حيض از روزه منع مىكند بنابراين از جنابت قوىتر است ]زيرا جنابت در روز با احتلام از روزه منع نمىكند[ و ابن عقيل گفته: حائض و نفساء وقتى كه در شب از خون پاك شوند و غسل را عمداً ترك كنند تا فجر طلوع كنند، تنها قضا برشان واجب است.«
سپس مرحوم اردبيلى روايت ابنبصير را نقل كرده و آن را دليل براى سخن ابنعقيل دانسته ولى پس از آن بيان كرده است كه واجب كردن حكم قضا بر حائض يا نفساء با اين خبر ضعيف مشكل است بلكه اصلاً جايز نيست و دقّت در ادلّه اقتضا مىكند كه گفته شود هيچ چيزى بر چنين خانمى واجب نيست ]بلكه روزه همان روزش بدون غسل صحيح مىباشد[.
از اين عبارتها روشن مىشود كه تنها فتوادهنده به اين حكم تا زمان مرحوم علّامه، ابن ابى عقيل نُعمانى بوده كه بسيارى از فتواهايش براساس قياس بوده است، او كه در اجواء اهل سنّت بوده و با كتابها و تحقيقات آنان مربوط بوده است. كمكم راه و روش آنان در سينهاش جاى باز كرده و در بحث ما حائض را بر جنب قياس كرده است. و تا زمان مرحوم علّامه هيچكس ديگر با او همراه نبوده است امّا علّت اينكه فقهاى زمان ما كه همه از قياس و استحسان بريئى هستند حائض را به جنب ملحق ساخته و هيچ اختلافى و اشكالى نكردهاند يا ناشى از غفلت است و يا ناشى از احتياط كه دومى با مذاق فقيهان ما بيشتر سازگار است و در سرتاسر فقه نمونههاى فراوانى براى آن مىتوان پيدا كرد و اگر در موردى مثل بحث ما جاى قياس و احتياط هردو بود، مسلّماً نظر فقيهان به احتياط بوده است نه به قياس يا به عبارت بهتر در اثر قياس حكم در ذهنشان ايجاد شده و به وسيله احتياط آبيارى شده و به ثمر نشسته است.
مرحوم آيت اللّه خويى بر اين حكم اينچنين استدلال كرده است:
»على المشهور بل قيل انه لا خلاف فيه و يستدل له فى الحيض بما رواه الشيخ باسناده عن ابىبصير عن ابى عبداللّهعليه السلام قال: ان طهرت بليل من حيضتها ثم توانت انتغتسل فى رمضان حتى اصبحت عليها قضاء ذلك اليوم. و استشكل فيها غير واحد منهم الشيخ فى النهاية و المحقق فى المعتبر و الاردبيلى و صاحب المدارك بضعف السند…«(166)
مشهور چنين گفتهاند بلكه گفته شده كه در مسأله مخالفى نيست و در حيض ] نه نفاس[ به روايت ابىبصير از حضرت صادقعليه السلام استدلال شده است كه فرمود: اگر در شب از حيضش پاك شد و در ماه رمضان در غسل كردن سستى به خرج داد تا به صبح رسيد قضاى آن روز به عهدهاش مىباشد و تعدادى از فقيهان نظير شيخ طوسى در كتاب نهايه و محقق در كتاب معتبر و اردبيلى و صاحب مدارك در اين حديث اشكال كردهاند كه سندش ضعيف است…« سپس مرحوم خويى از اشكالهاى سندى جوابهايى داده كه فعلاً مجال بسطش نيست و پس از آن فرموده:
»هذا و مع الغض عن ذلك و تسليم ضعف الرواية فيمكننا اثبات الحكم بطريق الاولوية القطعية…ان المستحاضة لو تركت غسلها بطل صومها و وجب عيلها القضاء لصحيحة على بن مهزيار الناطقة بذلك و هو يستلزم ثبوت الحكم فى الحائض التى هى اعظم شأنا منها بطريق اولى كما لايخفى.«(167)
»با صرفنظر از اين جوابها و تسليم شدن به اينكه روايت ضعيف است براى ما اثبات حكم از راه اولويت قطعى ممكن است زيرا به زودى در مسأله آينده – انشاءاللّه – مىآيد كه مستحاضه اگر غسلش را ترك كند روزهاش باطل مىشود و قضاى آن بر وى واجب مىباشد به خاطر صحيحه على بن مهزيار.«
بررسى: از عبارتهاى مرحوم آيتاللّه خويى مجموع دليلهايى كه بر اين حكم – بقاى عمدى بر حيض تا طلوع فجر – مىتوان بيان كرد، روشن مىشود و دلالت نداشتن هيچيك بر حكم نيز بيشتر روشن مىشود، تنها چيزى كه مىماند قياس مخفى است كه ذهن فقيه را درنورديده و خود او نيز از اين قياس بىخبر است.
از عبارت مرحوم حكيم در مستمسك و محقق اردبيلى در مجمعالفائدة و البرهان روشن گشت كه اجماع يا شهرت در مسأله ثابت نيست و همچنين روشن گشت كه روايت نيز سند صحيحى ندارد و تلاشهاى مرحوم آيتاللّه خويى براى تصحيح سند، يك نظر رجالى است كه نمىتواند مورد قبول تمامى فقيهان حاشيهزننده بر عروه باشد و مسأله مستحاضه مبنى بر احتياط است و از فقيهان حاشيهزننده بر عروه تنها دو سه نفر آن را “اقوى” دانستهاند و مسأله در آنجا به طور يقين ثابت نيست تا از آن با اولويت حكم حائض روشن شود و اشكالهاى وارد بر آن روايت شايد از ده عدد بگذرد و مسلّماً در آن روايت خلطى صورت گرفته است.(168)
از سوى ديگر رواياتى داريم كه زنان را از نگاه كردن و وارسى خود در شب منع مىكنند كه در مجموع با روايت ابىبصير ناسازگار مىشوند زيرا روايت ابىبصير موضوعش »ان طهرت بليل؛ = اگر در شب پاك شد« مىباشد و آن روايات متعدد از اينكه وارسى كند تا بفهمد كه پاك شده جلوگيرى مىكند.
روايات را بنگريد:
»عن ابى جعفرعليه السلام انّه بلغه ان النساء كانت احديهن تدعو بالمصباح فى جوف الليل تنظر الى الطهر فكان يعيب ذلك و يقول متى كان النساء يصنعن هذا(169)؛ به حضرت باقرعليه السلام خبر رسيد كه يكى از زنان در دل شب چراغ مىخواهد تا به خود بنگرد كه آيا پاك شده. حضرت پيوسته اين كار را عيب مىدانست و مىفرمود: چه وقت زنان ]صدر اسلام [چنين كارى مىكردهاند؟!«
عن ابى عبداللّهعليه السلام انه كان ينهى النساء انينظر الى انفسهن فى المحيض بالليل و يقول انها قد تكون الصفرة و الكدرة(170)؛ از حضرت صادقعليه السلام روايت شده كه پيوسته از اينكه زنان در زمان حيض در شب به خود بنگرند نهى مىكرد و مىفرمود: گاهى آن به صورت زردى و گاهى به صورت كدربودن مىباشد ]و خيال مىكند پاك شده در حالى كه پاك نشده است[.«
به هر حال اين روايات نهى مىكند كه زن در شب از حال طهارت خودش آگاه شود تا نوبت به بحثهاى بعدى برسد. درواقع اگر حديث ابىبصير واقعاً از امامعليه السلام صادر شده باشد بايد اوّل امامعليه السلام مىفرمود مگر قرار نشد كه زنى از خود شبانه تفحّص نكند و سپس به پاسخ مورد مىپرداخت.
از همه اينها گذشته حكم روزه حائض پس از پاك شدن مسأله كوچك و غيرمبتلىبها نبوده است. بلكه براى تمامى زنان مسائل زيادى پيرامون روزه آنان در ماه رمضان، پاك شدن آنان در شب نيافتن آب بسته بودن حمام و… پيش مىآيد و در آن زمانها هم پيش مىآمده است. بنابراين اگر غسل حيض براى صحّت روزه آنان لازم بود و شرط صحت بود بايد روايات بسيارى بر اين مطلب دلالت مىكرد و سؤالهاى فراوانى از ائمه اطهار مىشد. و همين سؤال نكردن و نبود روايت دلالت مىكند كه همه مسلّم مىدانستند كه بقاى بر حدث حيض پس از اتمام خود حيض ضررى به روزه نمىزند زيرا حتى اگر احتمال آن را مىدادند باز سؤالهاى متعددى مىنمودند همانگونه كه در باب نماز اين سؤالها را نمودهاند.
بنابراين مقايسه تعمد بر بقاى حيض بر بقاى جنابت اوّلاً ناصحيح است ثانياً نفس قياس خالى از دليل حجيّت مىباشد و ثالثاً مقيس عليه خالى از حكم بطلان پيرامون روزه مىباشد. و رابعاً روايت نيز بر مطلب دلالت ندارد، پس تنها حاكم، اصالةالبرائد مىباشد.
نتيجهگيرى:
تاكنون چهار نمونه از نمونههايى كه فتواى فقيهان دليلى نداشت جز قياس و مطابق بودن آن حكم با احتياط و نمونهها از اين قبيل زياد است كه باز مىتوان از وجوب تيمم دادن ميّت در هنگام نبودن آب، يا متلاشى بودن بدن ميّت و… نام برد كه دليل عمدهاش قياس است و روايتهاى صحيحالسند غيرقابل خدشه در آنجا وجود ندارد. كاوشگر در مباحث فقهى به نمونههاى زيادى از اين قبيل برمىخورد كه فعلاً به همين چند مورد اكتفا شد تا در فرصتى مناسب به موارد ديگر نيز اشاره شود.
تكلمه روزه مستحاضه
يكى ديگر از مسائلى كه مرتبط به غسل و روزه مىباشد و موجب مسائل و تفريحات زيادى در فقه و اصول گرديده، مسأله روزه زن مستحاضه است كه بر آن تنها يك روايت وجود دارد و به خاطر وجود آن روايت فقيهان زيادى نيز فتوا دادهاند كه اگر مستحاضه، غسلهاى خود را انجام ندهد روزهاش باطل است.
تنها و تنها سند و مدرك فقيهان در اين باب مكاتبه على بن مهزيار مىباشد كه احتمال خلط در مضمون، حمل بر استحباب، حمل بر تلقّى عرف و… وجود دارد.
متن مكاتبه:
»كتبت اليهعليه السلام امرأة طهرت من حيضها او دم نفاسها فى اوّل يوم من شهر رمضان ثم استحاضت، فصلّت و صامت شهر رمضان كله من غير انتعمل ما تعمل المستحاضة من الغسل لكل صلاتين هل يجوز صومها و صلاتها ام لا؟ فكتبعليه السلام تقضى صومها و لاتقضى صلاتها لأن رسول اللّهصلى الله عليه وآله كان يأمر فاطمةعليها السلام و المؤمنات من نسائه بذلك؛(171) به حضرتعليه السلام نوشتم: زنى از خون حيض يا نفاس در اوّل ماه رمضان پاك شد سپس مستحاضه شد و تمام ماه رمضان را نماز خواند و روزه گرفت بدون اينكه اعمال مستحاضه از قبيل غسل براى هر دو نماز را انجام دهد. آيا نماز و روزهاش صحيح است يا خير؟ حضرتعليه السلام در جواب نوشت: روزهاش را قضا كند و نمازش را قضا نكند زيرا رسول اكرمصلى الله عليه وآله فاطمهعليها السلام و ساير زنان مؤمنش را به همين امر مىكرد.«
بررسى: اشكال مضمره بودن و مكاتبه بودن كه بسيار مهم نيست را رها مىكنيم و فرض مىك نيم كه روايت صحيحه است. آيا فاطمهعليها السلام حيض و استحاضه مىديده تا پيامبرصلى الله عليه وآله او را اينچنين فرمان دهد را نيز ناديده مىگيريم و فرض مىكنيم كه مراد فاطمه بنت ابىحبيش بوده است يا مىگوييم در برخى از نقلها لفظ ]فاطمة و[ وجود ندارد پس اشكالى پيش نمىآيد يا مىگوييم به او ياد داده تا به زنان ديگر ياد بدهد و به هر حال از اين اشكالها مىگذريم. ليكن اشكالهاى متعدد ديگرى هست كه توجيهش سخت است مثلاً: 1 – قيد “المؤمنات” در فراز “المؤمنات من نسائه” براى چيست؟ آيا حضرت دو دسته همسر داشته، همسران مؤمن و همسران غيرمؤمن، و آنگاه مسائل شرعى را براى زنان مؤمنش بيان مىنموده و زنان غيرمؤمن را در جهالتشان باقى مىگذاشته است يا زنان غيرمؤمنش حيض و استحاضه نمىشدهاند يا زنان غيرمؤمنش احكام را مىدانسته و حتماً براى هردو نماز غسل مىكردهاند و تنها زنان مؤمن به تكاليف خود عمل نمىكردهاند يا اساساً مراد زنان مسلمان است چه زن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله باشند يا زن او نباشند يا قيد “المؤمنات” اساساً مفهوم ندارد؟ معلوم نيست.
2 – اگر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله چنين دستورى به همسرانش مىداد بايد روايتهايش در كتب فريقين موجود باشد و عمل به آن نيز مشهور باشد در حالى كه حدّاقل خود شيعه به مضمون اين حديث عمل نمىكند و تمامى فقيهان شيعه – برخلاف متن روايت – فتوا به وجوب قضاى نماز او مىدهند و اهل سنت هم فتوا به قضاى روزه او نمىدهند كه باز خلاف روايت مىباشد. تازه برفرض قبول روايت و مضمون آن باز اختلاف شده كه آيا مراد مستحاضه كثيره است و فراز “الغسل لكل صلاتين” عنوان مشير است به استحاضه كثيره يا مراد مطلق مستحاضهاى است كه بايد غسل كند تا شامل مستحاضه متوسطه هم بشود و او نيز اگر براى نمازهاى يوميهاش يك غسل قبل از نماز صبح يا وقت ديگرى انجام ندهد روزهاش باطل است؟
باز بر فرض كه مراد مستحاضه كثيره باشد – كه بيشتر نيز اين را گفتهاند – آنگاه دخالت داشتن غسل براى نماز صبح و يا براى نماز ظهر و عصر در صحت روزه مىتواند معقول باشد اما دخالت داشتن غسل براى نماز مغرب و عشا كه بايد پس از مغرب انجام شود در صحّت روزه امرى غيرمعقول است زيرا شارع فرموده: »و اتموا الصيام الى الليل« و با ورود به شب روزه تمام مىشود آنگاه گرويه بحث شرط متأخر را مطرح كردهاند و آن را در اعتباريات جايز دانستهاند ولى براى آن مثالى غير از همين مورد پيدا نكردهاند و گروه ديگرى چون شرط متأخر را غيرمعقول ديدهاند، گفتهاند كه غسل شب در صحّت روزه روز بعدش دخالت دارد نه در صحّت روزه روزى كه تمام شد. باز اين گروه به تكاپو افتادهاند كه اگر غسل براى روزه روز بعد مؤثر است اگر اين زن براى نماز مغرب و عشا غسل نكرد ولى صبحگاهان قبل از طلوع فجر غسل انجام داد روزه روز آيندهاش چگونه است؟ و… بالاخره اين همه نزاعها از آنجا نشاى شده كه روايتى داراى مشكلات فراوان را حجت دانستهاند و خواستهاند تا گاو و ماهى پيش بروند. در حالى كه اين مسأله كثيرالابتلاء است و اكنون در عصر علم، چاپ كتاب و فرهنگ و مدرسه هنوز زيادى از زنان اين مسائل را نمىدانند تا چه رسد به آن زمان، آنگاه چگونه شارع احكام مورد ابتلاى خود را در ضمن يك حديث آن هم مختلط و آن هم تنها در زمان امام جوادعليه السلام يا پس از آن، آن هم براى يك راوى به صورت مكتوب بيان كرده است؟!
واقعاً اگر چنين تكليفى بر زنان واجب باشد جدّاً بايد تبليغ دين و احكامش را از سوى ائمه اطهارعليهم السلام و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بسيار ناقس دانست در حالى كه كسى چنين جرأتى به خود نمىدهد و آيه )لاتسألوا عن اشياء انتبد لكم تسؤلكم(؛ »دين را اقلّى مىداند.«
بنابراين به نظر مىرسد در نقل مكاتبه خلطى صورت گرفته است و حضرت نوشته: »تقضى صلاتها و لاتقضى صومها« سپس در نقل در كتابتهاى بعدى و در استنساخها جاى صلات و صوم اشتباه شده است و اشتباه نيز عمدتاً از آنجا ناشى شده كه در احاديث فراوانى پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليهم السلام فرمودهاند: »الحائض تقضى صومها و لاتقضى صلاتها«(172) آنگاه استنساخكننده اشتباه كرده و خيال كرده مستحاضه همان حائض است و همان حكم را دارد. در حالى كه حائض در ايام حيض نه نماز خوانده و نه روزه گرفته و نه به آنها مكلف بوده آنگاه شارع از او خواسته كه روزهها را قضا كند ولى اين مستحاضه هم نماز خوانده و هم روزه گرفته است ولى نمازش شرايط را نداشته امّا روزهاش شرايط صحّت را داشته است. بنابراين بايد نمازهايش را به خاطر نداشتن شرايط لازم، قضا كند ولى روزهاش صحيح است.
امّا اينكه اشتباه از كجا صورت گرفته است آيا على بن مهزيار خلط كرده يا استنساخكنندگان يا راويان ديگر؟ آيا در دو فقره خلط شده يا در يكى؟
مرحوم آيت اللّه خويى خلط را تنها در فقره »و لاتقضى صلاتها« مىداند و آن را ناشى اتز خطاى راوى و اشتباهش در نقل مىداند.(173)
صاحب المنتقى فرموده در اينجا خلطى شده و جواب امامعليه السلام مربوط به حائض بوده و على بن مهزيار خلط كرده و گمان كرده است كه مربوط به مستحاضه است.(174)
آقاى سيد احمد مددى خلط و اشتباه را از سوى محمد بن احمد بن يحيى، صاحب كتاب نوادر مىدانست كه به ذبّةالشبيب معروف است و در آن از اين خلطها زياد است و شاهدش اينكه روايت ديگرى از ابن ابىعمير از ابن اذنية از زراره از امام باقرعليه السلام به همين مضمون وجود دارد كه مربوط به حيض است(175):
سألت اباجعفرعليه السلام عن قضاء الحائض ثم تقضى الصيام؟ قال: ليس عليها انتقضى الصلاة و عليها انتقضى صوم شهر رمضان، ثم اقبل علىّ فقال: ان رسول اللّهصلى الله عليه وآله كان يأمر بذلك فاطمةعليها السلام و كان يأمر )و كانت تأمر( بذلك المؤمنات.«(176)
مرحوم صاحب جواهر از قول فاضل اصفهانى وجوه و اقوال در مسأله را شش تا دانسته است كه با كمى توضيح بيان مىشود:
1 – صحت روزه مستحاضه به اين است كه او همه آنچه به عهدهاش است از غسل، وضو، تعويض فرقه و… انجام دهد. ظاهراً مرحوم شيخ و ابن ادريس اين وجه را پذيرفتهاند.
2 – روزه مستحاضه به هيچچيز از احكام نمازش مشروط نيست. اين وجه از المبسوط شيخ طوسى و المنتهى مرحوم علّامه ظاهر مىشود زيرا اينان در وجوب قضاى روزه زنى كه وظايف نمازى را انجام نداده توقف كردهاند.
3 – روزه چنين مستحاضهاى مشروط به انجام غسلهاى روزانه است. بنابراين انجام غسل براى نماز صبح و نماز ظهر و عصر براى صحّت روزهاش كافى است. اين وجه در “الدروس” و “البيان” اختيار شده است.
4 – صحت روزه چنين زنى مشروط به انجام غسل براى نماز صبح است و اگر در بين روز استحاضهاش كثيره شد غسل ديگرى شرط صحت روزهاش نيست اين را علّامه در “التذكره” احتمال داده است.
5 – صحت روزه چنين زنى تنها وابسته به غسل براى نماز صبح است و واجب است كه اين غسل قبل از فجر صورت گيرد اين احتمالى است كه علّامه حلّى در نهايةالاحكام داده است.
6 – صحت روزه مشروط به امورى است كه مقارن زمان روزه باشد نه آنچه كه مقدم بر روزه است و نه آنچه كه متأخر بر آن مىباشد، اين چيزى است كه شهيد ثانى اختيار كرده و كلام شهيد اوّل در لمعه نيز اين احتمال را برمىتابد.(177)
بنابراين حكم مستحاضه و انجام سه غسل براى او و دخالت داشتن اغسال وى در صحت روزهاش و بحث شرط متأخر و تأثير غسلهاى شب در صحت روزه روز قبل، همه ناشى از حديثى است كه خلط در يك فقره آن مسلّم است و خلط در دو فقره آن نيز از برخى نقل شد. آنگاه معلوم نيست كه امامعليه السلام در جواب على بن مهزيار پيرامون مستحاضه چه چيزى فرموده تا به آن عمل شود.
بنابراين رجوع به قوانين عام، و دخالت ندادن غسل در صحت و فساد روزه اولى و بلكه متعيّن مىباشد. خصوصاً در مسألهاى كه اقوال و اختلافات بسيار زياد است و مستند آنان غير از يك خبر مشوّش چيز ديگرى نيست.
نمونه چهارم: تيمم دادن ميت مسلمان
اين مسأله هيچ دليل و روايتى از معصوم ندارد جز يك خبر با سند ضعيف كه احتمالاً اين حديث پيرامون بيمار بوده و دستكارى شده يا اشتباه در الفاظ شده و پيرامون ميّت به كار رفته است. به نظر مىرسد اصل داستان اين بوده كه شخصى مبتلا به آبله جنب شده و نياز به غسل داشته است. افراد روى او آب ريختهاند تا غسل انجام شود و در اثر آن غدههاى آبله تكثير شده و بدنش متلاشى شده است. حضرت فرموده او را كشتند. چرا سؤال نكردند تا فراگيرند؟! دواى جهل پرسيدن است.(178)
اين داستان توسط يكى از افراد آگاهانه يا ناآگاهانه دستكارى شده و تبديل شده به اينكه “مرده آبلهاى بايد تيمم داده شود اگر با غسل دادن متلاشى مىگردد.«(179)
لازم به يادآورى است كه روايتهاى صحيح و متعددى اوّلى را مىگويد و تنها يك روايت ضعيف كه مبتلا به معارض نيز هست دومى را مىگويد.
آنگاه به نظر مىرسد، فقيهان چون ديدهاند تيمم دادن ميّت كار حرامى نيست و انجام عمليات تيمم بر او يا مباح است يا داراى رجحان، پس متن اين روايت را در كتابهاى خود نقل كردهاند و به جاى آبلهاى مطلق “مرده” را گفتهاند و كمكم شهرتى فتوايى در اينباره شكل گرفته است.
شاهدش اينكه در صدر اسلام و زمان ائمه اطهار در سرزمين حجاز، افراد زيادى در بيابانها به بىآبى دچار مىشدند و مىمردند. اگر تيمم دادن ميّت نظير تيمم كردن نمازگزارِ جُنبى كه آب نمىيابد يا حائضى كه آب نمىيابد و…. بود بايد سؤالهاى متعددى از پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليهم السلام مىشد و آيات و احاديث به آنان تيمم دادن ميت را، تعداد تيمم را و… آموزش مىداد و آموزش مىداد كه دست ميّترا به زمين بزنند يا دست خود را؟ روبهروى ميّت بنشينند يا پشت سر او؟ و… همانگونه كه پيرامون بيمارها اين سؤالها و آموزشها مطرح است و روايتهاى موجود يا همانگونه كه زياد سؤال كردهاند كه در سفر زنى مىميرد و مَحرَم يا زنى وجود ندارد كه او را غسل دهد چه كنيم؟ و مثلاً امامعليه السلام فرموده اگر زنى از اهل كتاب وجود دارد او غسل دهد و…
و به طور كلى چون وضو، غسل و تيمم از مخترعات شرعى است و در موارد متعددى بر مكلفان واجب شده است و هرگاه يكى از آنها ممتنع بوده حكم جايگزينيش را از پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليهم السلام سؤال مىكردهاند و آنان جواب مىدادهاند و حتى پس از نزول قرآن در مواردى، افراد، از متن قرآن بيان عملى را فرا نمىگرفتهاند بلكه منتظر بيان پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بودهاند و داستان جنب شدنِ عمّار و نداشتن آب براى غسل، و غلتيدن او در خاك به عنوان تيمم و سخن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله »كذلك يتمرّغ الحمار« معروف است(180) و نشان مىدهد كه پس از آمدن آيه باز روش تيمم كردن بايد بيان مىشد، حالا چرا پيرامون مردهاى كه براى غسلش آب نيست يا مُرده تصادفى يا تكهپاره است سؤال نشده و يا دستور به تيمم و آموزش چگونه تيمم دادن و آموزش اينكه به جاى سه غسل سه تيمم بدهند يا يك تيمم در هيچكدام از نصوص وارد نشده است؟
بله، مىدانيم كه كشتهشدگان در جبهه جنگ را غسل نمىدادند، افراد اعدامى را دستور مىدادند كه خودشان قبلاً غسل كنند ولى موردى سراغ نداريم كه اگر فرد زخمى خارج از معركه با بدن داراى زخمهاى زياد مُرد و امكان غسل دادن نبود او را تيمم داده باشند يا اگر اعدامى، از غسل كردن قبل از اعدامش خوددارى كرد او را غسل يا تيمم بدهند يا افراد زيادى كه در درگيرىهاى قبيلهاى كشته مىشدند را تيمم داده باشند. اينها همه قرينه مىشود كه اين حكم در اصلِ دين وجود نداشته و فقط از اينجهت كه ضررى نداشته و با قياس و احتياط سازگار بوده و خبرى ضعيف نيز بر آن دلالت مىكرده است به كتابهاى فقهى شيعيان راه يافته است.
و چون اهل سنت قياسهاى متعددى و از جمله در همين مسأله داشته ادن آنگاه قياس ناخودخواستهاى نيز از آنان در شيعه شكل گرفته است و مُرده به زنده قياس شده و چون زنده در نبود آب يا عدم آب امكان استعمال آب تيمم مىكرده است در همين موارد حكم تيمم دادن ميت نيز صادر شده است.
در مغنى ابىقدامه آمده است: المجدور و المحترق و الغريق اذا امكن غُسله غُسِل، و ان خيف تقطّعه بالغسل صبّ عليه الماء صبّاً و لميمس، فان خيف تقطّعه بالماء لميغسل و يتمم ان امكن كالحىّ الذى يؤذيه الماء و ان تعذر غسل الميت لعدم الماء يُمِّمَ و ان تعذر غسل بعضه دون بعض غُسِلَ ما امكن غسله و يُمِّمَ الباقى كالحى سواء«(181)
»آبلهاى، سوخته و غرق شده اگر غسلشان ممكن است غسل داده مىشوند و اگر ترسيده شود كه به واسطه غسل تكهتكه شوند آب برشان ريخته مىشود و دست كشيده نمىشود و اگر ترسيده شود كه با آب تكه تكه شوند غسل داده نمىشوند و تيمم داده مىشوند اگر تيمم دادنشان ممكن باشد، همانند زندهاى كه آب او را اذيت مىكند و اگر غسل ميت به خاطر نبون آب ممكن نبود و تيمم داده مىشود و اگر غسل برخى متعذر بود، مقدار ممكن غسل داده مىشود و بقيه تيمم داده مىشود همانند زنده.«
به هر حال به نظر مىرسد فقيهان قديم كه به وجوب تيمم دادن ميّتِ آبلهاى و نيز در هنگام نبودن آب فتوا دادهاند غير از احتياط و قياسى كه مؤيد آن است و يك خبر ضعيفى كه به احتمال زياد در آن تصحيف رخ داده است دليل ديگرى نداشتهاند و فقيهان جديد علاوه بر همان دليلها دليل ديگرى به نام شهرت قدما يا اجماع قدما را نيز به همراه داشتهاند و علاوه بر اين دليلها، ارتكاز متشرعه را نيز ضميمه ذهنشان كردهاند كه هرجا غسل يا وضو ممكن نبود نوبت به تيمم مىرسد، در حالى كه عموم بدليّت تنها مربوط به زندگان آن هم، در بحث تحصيل طهارت براى نماز مىباشد و نمىتواند عموم بدليّت به هيچ نحو مُرده را شامل شود و آنكه چنين عموميتى را ادعا مىكند بايد دليل بياورد كه مثلاً وقتى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به ابوذر مىفرمايد: »التراب احد الطهورين يكفيك عشر سنين؛ خاك يكى از پاككنندگان است و برايت تا ده سال كافى است.« عموميت دارد و هم زنده ابوذر و هم مرده او را مىگويد يا طهور را هم براى او و هم براى مردگان او مىگويد. و به هر حال احتمال اختصاص به زندگان كافى است تا در وجوب تيمم دادن مردگان شك شود و پس از شك نوبت به اصل برائت مىرسد.
در نتيجه ما اگر از مجموع دليلهاى فقيهان قديم و جديد قياس و احتياط را حذف كنيم و يا به عبارت ديگر احتمال دهيم كه فتواهاى آنان بر مبناى قياس و يا احتياط بوده و اين احتمال عاقلانه باشد، بسيارى از مبانى فرو مىريزد و بسيارى از وجوبها به اباحه تبديل مىشود.
البته قبل از ورود به بحث و آوردن دليلها و مناقشه در آنها سزاوار يادآورى است كه بيشتر احكام واجبات كفايى، از جنبههاى گوناگون قابل بررسى است و نمىتوان تنها با تمسّك به اطلاق و تقييد روايات آنها را اثبات يا رد كرد و اساساً شايد دست تعبد يا قلمرو شرع از وصول به بسيارى از مباحث واجب كفايى كوتاه باشد، شاهدش اينكه در امورى كه از سابق وجود داشته و هنوز در حيطه مسؤوليت فقيهان و اهل علم قرار دارد مباحثى چون حرمت اخذ اجرت بر واجبات مطرح مىگردد و مثلاً بحث مىكنند كه آيا پول گرفتن براى غسل دادن ميّت يا كفن كردن ميّت حرام است يا خير؟ آيا پول گرفتن براى تعليم قرآن حرام است يا خير؟ آيا پول گرفتن براى اذان گفتن حرام است يا خير؟ آيا پول گرفتن براى قضاوت كردن حرام است يا خير؟ و به طور كلى تمامى واجباتى كه قِوام يك اجتماع به آن وابسته است را مىتوان مطرح ساخت و همين علامت سؤال را در مقابلش قرار داد و سپس گفت: چون اين عمل واجب است و بايد مكلف آن را انجام دهد پس نبايد در مقابل انجام آن اجرت بگيرد و فقهاى گذشته نيز چنين كردهاند و اجرت بر فعل واجبات را حرام دانستهاند.(182) خصوصاً اگر آن واجب، نياز به قصد قرتب نيز داشته باشد نظير نماز بر ميّت امامت جماعت و… و سپس با راههاى مختلف مشكل را حل كرده و گفتهاند اگر براى انجام مستحبات يا مباحها مزد گرفته مىشود مثلاً امام جماعت مزد بگيرد تا از خانه به مسجد بردو و در مسجد در آن جاى مخصوص باشد و غسلدهنده ميّت براى نظيف كردن ميّت يا درآوردن لباسهاى وى و.. مزد بگيرد اشكالى ندارد. در حالى كه اگر در جاى خود روشن شود كه برخى از اين امور از حيطه تعبديّات يا از حيطه قلمرو دين خارج است و داخل در قراردادهاى اجتماعى است كه همه ملّتها دارند اين مسائلى كه واقعاً خلاف متعارف و به ظاهر خندهدار مىنمايد، پيش نمىآيد زيرا امروزه مسأله كاملاً برعكس است. هركه دكتر، مهندس، قصاب، بقال، ارتشى، سپاهى، قاضى، امام جماعت،
مؤذّن، مردهشوى و…. است در مقابل اعمالى كه انجام مىدهد پول مىگيرد، اگر استخدام است كه مزد خود را از دولت مىگيرد و هيچگاه عنوان ارتزاق از بيتالمال ندارد بلكه كاملاً حقوق مىگيرد تشويقى و جريمه دارد، اضافهكار دارد، افزايش سنواتى و بازنشستگى دارد و… و اگر شغل آزاد دارد از مردم مزد مىگيرد و اگر به خاطر شرايطى نظير فراوان بودن نيروى كار نتوانست شغلى براى خود پيدا كند باز حقوق بيكارى مىگيرد. به هر حال هركس درصدد است شغلى از اين واجبات نظاميه يا غيرنظاميه را تصاحب كند تا به نان و نوايى برسد و انجام واجبى از واجبات كفايى عبادى و غيرعبادى يك فرصت مناسب براى امرار معاش است نه انجام وظيفه و هر شغلى حتى مردهشويى سرقفلى هنگفتى دارد كه هركسى به راحتى آن را به ديگرى واگذار نمىكند.
به هر حال بسيارى از مباحث ميّت از قبيل غسل، كفن، دفن، نماز بر ميت و… نياز به مباحث گستردهاى دارد كه بحث اجرت يكى از آنهاست و بحث متولّى انجام آن يكى ديگر از آنهاست كه آيا دولت و حكومت متولّى است تا اگر فرد يا افرادى نخواستند مرده خود را به خاك بسپارند يا خواستند بدون غسل و كفن به خاك بسپارند آنان را مجبور سازد يا متولّى كسى ديگر است؟ آيا اينگونه امور تكليف است يا حق هردو؟
آيا در اينگونه مباحث همه مكلّفند يا تكليف ابتدا بر اولياى ميّت است و در صورت سرباز زدن آنان نوبت به ديگران مىرسد و اينكه آيا آنان با اذن اولياى انجامدهنده يا بدون اذن يا اينكه بين بحث واجبات ميّت با ساير واجبات كفايى تفاوت است و مثلاً در بحث واجبات ميّت، اولياء مقدّمند و اگر انجام ندهند مجبور مىشوند و در ساير واجبات اينگونه نيست يا تفصيل داده شود بين واجباتى كه نياز به تخصص خاص دارد نظير طبابت و واجباتى كه تخصص خاصى نمىخواند نظير تطهير مساجد. مباحثى است كه فعلاً قصد پرداختن به آنها را نداريم اگرچه بحث در تك تك اين موارد مفيد است و در جاهاى ديگر فوايد عملى فراوان دارد.
به هر حال چون مباحث گسترده و متفاوتى وجود دارد كه بسيارى از آنها مبنايى است و به راحتى قابل حلّ نيست و در يك نوشته مختصر نمىتوان به تمامى آنها يا به معظم آنها پرداخت ما تمامى آنها را به عنوان اصول موضوعه قبول مىكنيم و تنها به يك گوشه كوچك از بحث مىپردازيم.
برخى اصول موضوعه
بنابراين در بحث فعلى قبول داريم كه غسل دادن ميّت واجب است، غسل ميت نظير غسل انسان زنده است، غسلهاى ميّت سه تا مىباشد يكى با آب سدر، ديگرى با آب كافور و سومى با آب خالص.
غسل عملى عبادى است و نياز به قصد قربت دارد و غسلدهنده بايد قصد قربت داشته باشد. در غسل ميّت بايد نجاستهاى عارضى بدن ميّت نظير خون، مدفوع و… زايل شود و تلاش شود به گونهاى عمل شود كه پس از غسل نجاستى از ميّت خارج نشود و موجب نجس شدن كفن وى نگردد. مثلاً مستحب است در بين پاهاى ميّت پنبه گذارده شود و رانها با پارچهاى محكم به هم بسته شود و…
اگر در حين غسل دادن، جايى از بدن غسلدهنده به بدن ميّت اصابت كرد بايد پس از آن غسلدهنده غسل مسّ ميّت انجام دهد و غسلدهنده ميّت بايد همجنس با او يا با او محرم باشد.
تيمم به جاى غسل
حال اگر شرايط خاصى پيش آمد كه غسل دادن ميّت امكان نداشت مثلاً آب وجود نداشت يا آب وجود داشت ولى شخص محرم يا همجنسى وجود نداشت يا بدن ميّت به گونهاى بود كه با ريختن آب بر آن متلاشى مىشد يا سدر و كافور وجود نداشت و يا…. چه بايد كرد؟
شايد كسى بگويد: جواب اين سؤال روشن است و آيات قرآن و روايات به اين مشكل پاسخ دادهاند. آيه قرآن فرموده: )و ان كنتم مرضى او على سفر او… فلمتجدوا ماءً فتيمموا صعيداً طيّباً((183)؛ و اگر بيمار يا در سفر بوديد و يا… و آبى نيافتيد پس با خاك پاك تيمم كنيد.« يا حديث فرموده: »يا اباذر! يكفيك الصعيد عشر سنين(184)؛ اى ابوذر! ]تيمم با خاك براى ده سالت كافى است.« و اساساً شايد براى يك متشرّع جاى سؤال و پرسش و شبهه وجود نداشته باشد كه با نبودن آب يا عذرهايى نظير آن به جاى غسل بايد تيمم انجام داد و شخص مرده يكى از مواردى است كه ما مكلّفيم او را غسل دهيم. حال اگر در شرايط خاصى غسل دادن وى امكان نداشت او را تيمم مىدهيم.
علاوه بر اين دليلهاى كلى، يك روايت درخصوص خود ميّت وجود دارد كه برطبق آنها پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرموده بايد ميّت را تيمم داد نظير: »ان قوماً أتوا رسول اللّهصلى الله عليه وآله فقالوا يا رسولاللّهصلى الله عليه وآله مات صاحب و لنا و هو مجدور، فان غسلناه انسلخ، فقال: يَمّموهُ.«(185)
»گروهى نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: اى رسول خدا! يكى از ياران ما كه به آبله گرفتار شده بود مُرد، اگر او را غسل دهيم بدنش متلاشى مىشود. حضرت فرمود: او را تيمم دهيد.«
بنابراين نبايد در حكم وجوب تيمم دادن ميّتى كه غسل دادنش ممكن نيست ترديدى روا داشت. ولى با اين همه اشكالات زير به ذهن مىآيد:
1 – چرا در اين مسألهاى كه بسيار مورد ابتلا بوده و در آن زمانها بسيار اتفاق مىافتاده كه افراد، در بيابان، به خاطر گم كردن راه، ابتلاى به كوير و بىآبى مىمُردهاند از پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليهم السلام تنها همين يك خبر و آن هم با سند ضعيفى كه در فقه برطبق آن فتوا نمىدهند به ما رسيده است؟!
در زيادى از حوادث تاريخى پيوسته خبر مُردن يكى دو نفر، در راه، در اثر تشنگى يا گم كردن راه را مىشنويم از جمله در سفر مسلم بن عقيل نماينده امام حسينعليه السلام به كوفه راهنماها راه را گم كردند و خودشان در بيابان جان دادند و مسلم با سختىهاى فراوان نجات يافت.
آنگاه با اين همه پيرامون چگونگى تيمّم دادن ميّت كه پس از مرگ اعضايش خشك مىشود و قابل حركت دادن نيست سؤال نشده يا پيرامون چند مرتبه تيمّم دادن او سؤال نشده يا پيرامون تعويض لباسهاى او كه يقيناً حالت مرگ آلوده مىشود پرسشى انجام نگرفته و يا پيرامون غسل مسّ ميّت كردن كسى كه او را تيمم مىدهد و مسلّماً بدنش با بدن ميّت تماس برقرار مىكند – خصوصاً در آن زمانها و در بيابانها كه دستكش پلاستيكى و… نبوده است – سؤال نشده در صورتى كه در موارد مشابه سؤالهاى فراوان و داستانهاى متعددى در كتابهاى شيعه و سنى موجود است و… اينها ما را در اصل حكم تيمم دادن ميّت به شك مىاندازد. مثلاً پيرامون “مجدور = آبلهاى” كه تنها يك حديث پيرامون تيمم دادن وى پس از مرگ وارد شده احاديث زيادى پيرامون احكام غسل جنابت وى در حال زنده بودنش وارد شده است از جمله:
1 – از حضرت صادقعليه السلام پيرامون شخص آبلهاى كه جنب شده است پرسيدم: فرمود: اگر او خود را جنب كرده بايد غسل كند و اگر محتلم شده تيمم كند.(186)
2 – به حضرت صادقعليه السلام گفته شد: فلانى كه آبلهاى بود جنب شد او را غسل دادند سپس مُرد. حضرت فرمود: او را كشتند. چرا سؤال نكردند؟ چرا او را تيمم ندادند؟ شفاى نادانى پرسش است.(187)
3 – همين حديث با همين الفاظ از رسول گرايم اسلام نيز نقل شده است.(188)
4 – حضرت صادقعليه السلام فرمود: آبلهاى يا استخوان شكسته، وقتى كه جنب شد با خاك تيمم مىكند.(189)
با يك نگاه سطحى معلوم مىگردد كه تنها در كتاب وسايل الشيعه شش حديث و برخى با سندهاى متعدد پيرامون حكم جنابت شخص آبلهاى موجود است در صورتى كه پيرامون مرگ او و وجوب تيمم دادن او تنها يك حديث وجود دارد كه اين يك حديث نيز مبتلا به معارض است و دو حديث در همان باب با آن ناسازگارى دارد كه عبارتند از:
حضرت سجاد يا امام باقرعليهما السلام فرمود: آبلهاى و شكسته اعضا و آنكه داراى غدههاى چركين پوستى است ]وقتى كه بميرد[ بر رويش آب ريخته مىشود.(190)
از حضرت علىعليه السلام پيرامون شخصى كه با آتش سوخته شده بود سؤال شد، فرمود كه بر او آب ريخته شود و برش نماز خوانده شود.(191)
و حديثى نيز در باب بعدى با آن معارضه مىكند كه عبارت است از:
از حضرت كاظمعليه السلام پيرامون سه نفرى كه در سفر بودند يكى جنب، ديگرى ميّت و سومى بدون وضو و وقت نماز فرا رسيد و آب به مقدار كفايت يكى از آن سه موجود است، پرسيده شد كه كداميك آب را بردارد و چه كنند. حضرت فرمود: جنب غسل كند، ميّت دفن شود و آنكه بدون وضو است تيمم كند زيراكه غسل جنابت فريضه است و غسل ميّت سنت است و تيمم براى ديگرى جايز است.(192)
توضيح و تصحيح:
1 – باتوجه به ساير ادلّه و اصول موضوعه پذيرفته شده معلوم مىشود كه “غسل ميّت سنت است” يعنى واجبى است كه وجوبش از راه سنّت فهميده شده نه از راه قرآن.
2 – در الفاظ اين حديث اختلاف است. در برخى نقلها آمده: “الميت يدفن”(193) و در برخى ديگر آمده: “الميت يدفن يتيمّم”(194) طبق نقل دوم كه از من لايحضره الفقيه است بايد در نبود آب ميت را تيمم داد ولى طبق نقل اوّل تيمم دادن او واجب نيست.
به نظر ما نقل اوّل صحيح است زيرا نقل دوم با تعليل سازگار نيست و بايد اينگونه تعليل مىآورد كه “تيمم دادن ميّت جايز است” يا مىفرمود: “چون غسل ميّت با سنت ثابت شده و وجوبش كماهميّتتر است به تيمم تبديل مىشود” ولى اينها را نفرمود بلكه فرمود: “غسل ميّت سنّت است” كه با توجه به ساير احاديث آن را اينگونه معنى كرديم كه وجوبش از راه سنت ثابت شده است ولى سخنى از تيمم دادن وى به ميان نيامد و تنها پيرامون شخص سوم فرمود: تيمم برش جايز است در حالى كه مسلّماً امامعليه السلام در مقام بيان بوده است و بايد حكم هريك از كاملاً بيان مىنمود و دليل مىآورد. به هر حال از آنچه گذشت نتيجه مىگيريم بدليّت تيمّم به جاى غسل ميّت نيز بايد با اذن و اجازه شارع باشد و شارع چنين اذنى را نداده است و بالاخره مؤيّدش اينكه در حديث چهارم همين باب از وسائل الشيعه آمده است: »يغتسل الجنب و يدفن الميت« بدون اينكه سخنى از تيمم دادن وى به ميان آورد.
به هر حال براى چگونه تيمم دادن ميّت نه در كتب حديثى اهل سنت روايتى يافت مىشود و نه در كتب روايى شيعه با آنكه اهل سنت معمولاً براى اثبات هر حكمى حديثى را به صورت داستانى كه در خارج اتفاق افتاده نقل مىكنند و از آن بر حكمِ فقهى استدلال مىكنند ولى در اين بحث هيچ مطرح نساختهاند كه مثلاً فلان شخص در بيابان مُرد و چون آب نبود او را تيمم داديم يا فلانى آبلهاى بود و چون بدنش متلاشى مىشد او را تيمم داديم يا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمان داد كه اينگونه وى را تيمم دهيم.(195)
جالب اين است كه بدانيم “تيمم” از باب “تفعّل” و براى قبول و مطاوعه فعل مىباشد و چون لازم است نه متعدّى. براى متعدّى آن بايد صيغه ديگرى به كار برد، همانگونه كه “اغتسلت” لازم است و معناى “غسل كردم” را مىدهد و براى متعدى آن “غَسَّلَت = او را غسل دادم” به كار مىبرند بايد براى متعدى “تَيَمَّمتُ = تيمم كردم”، چيز ديگرى نظير “يَمَّمْتُهُ = او را تيمم دادم” به كار ببرند ولى در كتب حديثى اهل سنت و معجمهاى حديثى آنان حتى به يك مورد كه يمّمتُ به معناى تيمم دادم و مشتقاتى نظير آن برخورد نكردم.
و به عبارت ديگر در قرآن لفظ “اغتسال” وجود دارد: )و لا جنباً الّا عابرى سبيل حتّى تغتسلوا((196)؛ آنگاه از آن حاصل مصدر “غسل” ساخته شده و غسل كردم، غسل دادم استعمال شده است ولى از “تيمم” كه در قرآن به كار رفته: )فتيمموا صعيداً طيّباً( تنها همان “تيمم” كه مصدر است به كار رفته و براى تيمم دادن لفظ ديگرى نظير “يمموه”، “يممتوه” و امثال آن در كتابهاى حديثى آنان يافت نشد. امّا در كتابهاى حديثى شيعه اين لفظ به كار رفته مثلاً در كافى 68/3، فقيه 107/1، تهذيب الاحكام 184/1، مستدرك الوسايل 527/2 اين الفاظ به كار رفته است ولى همه پيرامون شخص آبلهاى است كه جنب شده و او را غسل دادهاند مرده است و در همه آنها امام يا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرموده است: چرا او را تيمم نداديد؟! كه مراد تيمم دادن به انسان جنبى است كه زنده است و خودش قصد مىكند و شايد خودش نيز دست خود را به خاك مىزند و به پيشانى و دستها مىكشد و به عبارت ديگر گاهى ما به او فرمان تيمم مىدهيم و او تيمم مىكند و گاهى او قصد مىكند و ما دست او را به خاك مىزنيم و سپس دستش را به پيشانى و دستهايش مىكشيم كه باز اگرچه كار مشكلى است ولى چون انسان زندهاى است و دستهايش حالت انعطاف دارد، عملى ممكن است و شايد مراد اين است كه او قصد كند ولى ما دست خود را به خاك مىزنيم و سپس دست خود را به پيشانى و دستهاى او مىكشيم كه باز اين نيز تيمم دادن او به حساب مىآيد و چون او قصد تيمم مىكند پاكى و طهارتى كه انتظار است و آيه، پس از دستور به تيمم فرموده: )مايريداللّه ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم((197) برايش حاصل مىشود چون قصد تيمم را انجام داده است.
امّا وقتى كه شخصى مرده است كه قصد تيمم نمىكند و چون بدنش خشك است دست خودش به زمين نمىخورد و چون دستش راست و خم نمىشود با آن به پيشانى و دستها مسح نمىشود چگونه مىتواند چنين تيممى طهارت بياورد؟!
و اگر كسى ادعا كند كه چنين تيمم دادنى طهارتآور است و مُرده را پاك مىسازد بايد اوّل مشروعيت اين تيمم و سپس طهارتآورى آن را ثابت كند و سپس به اين پرسش پاسخ دهد كه چرا پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليهم السلام تيمم دادن ميّت را توضيح ندادهاند، تعدادش را بيان نكردهاند و… .
و به هر حال روايتى كه بر تيمم دادن ميت دلالت دارد تنها يك روايت است كه در بين كتب اربعه، تنها در تهذيب شيخ طوسى نقل شده(198) و سندش نيز بسيار ضعيف و مخدوش است. حال چگونه يك مسأله به اين مهمى با يك روايت كه تنها در يك كتاب آن هم با سند ضعيف و بدون توضيح و راهكار عملى آمده قابل اثبات است خدا مىداند. تازه در تهذيب الاحكام نيز همين روايت با دو روايت قبل كه به آب ريختن روى چنين ميّتى دستور مىدهد تعارض دارد امّا مرحوم شيخ بدون هيچ قرينهاى آن دو روايت را مربوط به مردهاى دانسته كه آب، گوشتهاى بدنش را متلاشى نسازد و تيمم را مربوط به مردهاى دانسته كه آب بدنش را متلاشى مىسازد.
بنابراين دليلى بر وجوب تيمم دادن ميّت از روايات يافت نشد و فتواى فقها نيز مستند ديگرى نمىتواند دانسته باشد مگر همين روايت همراه با هر احتياط و يا قياس كردن مرده به زنده، در حكم تيمم كه هر سه مخدوش است.
اشكال: نه لازم است كه شارع دستور به تيمم دادن ميت داده باشد و نه لازم است كه چگونگى تيمم دادن ميّت را بيان نكند زيراكه اهل شرع خودشان اين امور را مىدانستهاند و به كار مىبردهاند نظير روزه كه وقتى دستور به روزه آمد همه همانگونه كه از يهوديان سراغ داشتند روزه گرفتند و تنها مغرب قبل از به خواب رفتن غذا مىخوردند تا زمانى كه آيه نازل شد و برايشان خوردن تا طلوع فجر را مباح كرد.
جواب: بله، نماز و روزه در اديان سابق بوده است و مسلمانان اجمالاً با آن آشنايى داشتهاند ولى وضو و تيمم از مخترعات شرعى است و به همين جهت وضو را قرآن بيان كرده و تيمم را كه بيان نكرده است. افراد، واقعاً نمىدانستند چگونه تيمم كنند و وقتى عمّار در بيابان جنب شد و هنوز پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله تيمم كردن را آموزش نداده بود او در خاك غلتيد.(199)
بنابراين نمىتوان تيمم و عموميت تيمم به جاى غسل در همهجا را از مرتكزات دانست و لااقل بايد حديثى در وجوب جايگزينى يا چگونگى تيمم دادن ميّت از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله صادر مىشد.
فتواهاى فقيهان
مرحوم شيخ مفيد: »و المجدور و المحترق و امثالهما ممن يحدث الآفات التحليل لجلودهم و اعضائهم و لحومهم اذا كان المس لهم باليد فى تغسيلهم يزيل شيئاً من لحمهم او شعرهم لميمسوا باليد، و صب عليهم الماء صباً، فان خيف انيلقى الماء عنهم شيئاً من جلودهم او شعرهم لميقربوا الماء و يمموا بالتراب كما يؤمم الحىّ العاجز بالزمانة عند حاجته الى التيمم من جنابته، فيمسح وجهه من قصاص شعر رأسه الى طرف انفه و يمسح ظاهر كفيه حسب ما رسمناه.«(200)
»انسان آبلهاى، سوخته و امثال اينها كه آفات موجب از بين رفتن پوست، اعضا و گوشتشان شده است اگر دست كشيدن به آنان در غسل موجب شود كه چيزى از گوشت يا مويشان زايل شود، با دست مس نمىشوند بلكه بر آنان آبى ريخته مىشود و اگر ترسيده شود كه آب چيزى از پوست يا موى آنان را بكند به آنان آب ريخته نمىشود و با خاك تيمم داده مىشوند، همانگونه كه انسان زنده ناتوانِ به واسطه زمينگيرى را هنگام احتياجش به تيمم براى جنابتش تيمم مىدهند يعنى صورتش را از رستنگاه مو تا بالاى بينى مسح مىكند و پشت دستش را همانگونه كه قبلاً گفتيم مسح مىكند.«
مرحوم شيخ طوسى در تهذيب الاحكام كه شرح “المقنعه” مىباشد در ذيل اين عبارت سه روايت نقل كرده كه عبارتند از:
1 – »عن ابى جعفرعليه السلام قال: »المجدور و الكسير و الّذى به القروح يصب عليه الماء صباً(201)؛ انسان آبلهاى و عضو شكسته يا كسى كه داراى غدههاى چركين است ]هنگامى كه مُرد[ برش آب ريخته مىشود.«
2 – »عن علىعليه السلام انه سأل عن رجل يحترق بالنار فأمرهم انيصبّوا عليه الماء صباً، و انيصلّى عليه(202)؛ از حضرت علىعليه السلام پيرامون شخص سوخته شده با آتش سؤال شد. فرمود: بر وى آب بريزند و نماز بخوانند.«
3 – »ان قوماً اتو رسول اللّهصلى الله عليه وآله فقالوا: يا رسول اللّهصلى الله عليه وآله مات صاحب لنا و هو مجدور، فان غسلناه انسلخ. فقال: يمموه(203)؛ گروهى نزد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: اى رسول خدا! دوست ما در حالى كه آبلهاى بود مُرد، اگر او را غسل دهيم متلاشى مىشود. فرمود: او را تيمم دهيد.«
نكتهها:
1 – از اينكه مرحوم شيخ طوسى در شرح عبارت استاد خود، شيخ مفيد تنها به روايات تمسك كرده معلوم مىشود كه مسأله دليل تعبدى ديگرى نظير اجماع نداشته است وگرنه به آن نيز اشاره مىكرد.
2 – معلوم نيست چرا مرحوم شيخ بين روايت سوم با روايتهاى 1 و 2 تعارض نديده و به فكر علاج تعارض نيفتاده و به راحتى 1 و 2 را مربوط به صورتى دانسته كه آب از بدن آنها چيزى جدا نمىسازد و سومى را مربوط به حالتى دانسته كه آب از بدن آنان چيزى را جدا مىسازد. اين شاهد جمع بىدليل است.
مرحوم شيخ مفيد در ادامه فرموده است: »اذا لميوجد للميت مايطهّر به لعدم الماء او عدم ما يتوصل به اليه او لنجاسته الماء او كونه مضافاً ممّا لايتطهر به يُمِّمَ بالتراب و دفن و كذلك ان منع من غسله بالماء ضرورة تلجىء اليه لميغسل به و يمم بالتراب؛(204) هنگامى كه براى ميّت وسايل تطهير يافت نشود به جهت نبود آب يا نبود آنچه به واسطه آن آب به ميّت مىرسد نظير دلو، يا نجس بودن آب يا مضاف بودنش به گونهاى كه به آن تطهير نشود در اين صورتها با خاك تيمم داده مىشود و دفن مىگردد و همچنين اگر ضرورتى از غسل دادنش با آب منع كند غسل داده نمىشود و با خاك تيمم داده مىشود.«
مرحوم شيخ طوسى در توضيح اين فقره و مستدل ساختن آن فرموده: »شرحش در باب غسلها گذشت و بيان كرديم كه وقتى غسل وجب شد و آب يافت نشد يا استعمالش ممكن نبود در اين هنگام واجب، تيمم است و نيازى به اعادهاش نيست.«(205)
نكته:
در باب اغسال چيزى پيرامون تيمم دادن ميّت نگذشت و در باب تيمم هم چيزى در اين رابطه بيان نشد. بله مرحوم شيخ طوسى و مرحوم شيخ مفيد، هردو در ذهن خود يك قياسى ايجاد كردهاند و احكام انسان زنده و مرده را يكى دانستهاند و تصور كردهاند همانگونه كه انسان زنده وقتى آب نداشت يا آب برايش ضرر داشت به جاى غسل كردن تيمم مىنمايد يا آدم مريض و زمينگير را تيمم مىدهند آنگاه در ذهن خود مرده را به زنده قياس كردهاند و گفتهاند اگر مرده نيز برايش آب ضرر نداشت يا آب وجود نداشت بايد تيمم داده شود در حالى كه قياس معالفارق است و انسان زنده حداقل توان قصد كردن را دارد در حالى كه ميّت اينچنين نيست.
نكته ديگرى كه اين بزرگان را به سوى وجوب تيمم دادن ميّت سوق داده اين است كه اين حكم با احتياط نزديكتر است و مسلّماً تيمم دادن ميّت ضررى ندارد. همانگونه كه مرحوم شيخ طوسى در “خلاف” فرموده است: »اذا احترق الانسان و لايمكن غسله يمّم بالتراب مثل الحىّ و به قال جميع الفقهاء الّا ما حكاه الساجى عن الاوزاعى انه قال: يدفن من غير غسل و لميذكر التيمم. دليلنا اجماع الفرقة و لأن فعل التيمم لايضرّ و هو الاحوط. فانّ عند فعله يزول الخلاف(206)؛ وقتى كه انسانى بسوزد و غسل دادنش ممكن نباشد مانند زندهها با خاك تيمم داده مىشود و همه فقيهان همين را گفتهاند مگر آنچه كه ساجى از اوزاعى حكايت كرده كه او گفته، بدون غسل دفن مىشود و تيمم را ذكر نكرده است. دليل ما اجماع فرقه است و اينكه تيمم دادن ضررى نمىزند و مطابق احتياط است و با تيمم دادن اختلاف برطرف مىشود.«
بررسى: اگرچه مرحوم شيخ به سه دليل تمسك كرده ولى هر سه مخدوش است زيرا اجماع بر فرض اثبات(207) يا متيقن المدرك يا محتمل المدرك است زيراكه براى اين حكم در كتاب رواييش رويات نقل كرده است. پس مدرك اجماعكنندگان احتمالاً همان روايت است. دليل دوم ايشان همان احتياط و زيانبار نبودن تيمم است در حالى كه در شبهه تكليفيه جاى احتياط نيست و بايد به اصل برائت تمسك كرد، زيرا شك در اين است كه آيا در نبود آب يا در خالتى كه امكان غسل دادن ميّت وجود ندارد تكليفى متوجه ما هست يا خير؟ و در اين صورت جاى برائت است. بله اگر مىدانستيم كه تكليفى متوجّه ماست و نمىدانستيم آن تكليف چيست جاى احتياط بود.
از اينجا معلوم مىشود كه دليل سوم ايشان نيز اساسى ندارد كه مىفرمايد در صورت تيمم دادن ديگر اختلافى وجود ندارد، زيرا مىگوييم صحيح است كه در آن حالت ديگر اختلافى وجود ندارد ولى تمام كلام در مدرك و دليل اين حكم است.
اشكال: در اين مسأله يك روايت ضعيف وجود دارد و شهرت قدما و اجماع منقول نيز بر آن وجود دارد كه جبران ضعف روايت را مىكند. پس حكم تيمم دادن ميّت داراى دليل فقهپسند است.
جواب: اجماع و شهرت وقتى مىتواند مؤيد يا دليل باشد كه ندانيم مدرك اجماعكنندگان چيست و مسأله مطابق با اصلى از اصول نباشد و به هر حال به گونهاى باشد كه بگوييم حتماً دليلى از معصوم به آنان رسيده كه به ما نرسيده است. ولى وقتى احتمال مىدهيم كه شهرت و اجماع بر پايه احتياط ايجاد شده و خود مرحوم شيخ به اين نكته تصريح كرده، اين اجماع هيچ كاشفيّتى ندارد و جبران ضعف سند روايت را نيز نمىكند.
نكته:
مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردى و همفكرانش كه براى شهرت قدما ارزش قائلند، تمام سخنشان اين است كه گذشتگان اهل قياس، استحسان، استدلالهاى امروزين و… نبودهاند.(208) بنابراين وقتى در مسألهاى فتوا دادند معلوم مىشود كه از معصوم خبرى، قرينهاى و… به آنان رسيده است كه به ما نرسيده و به هر حال ما يقين مىكنيم كه آنان آن مسأله را از معصوم تلقّى كردهاند.
امّا ما در جواب حضرت ايشان عرض مىكنيم محتمل است كه فقيهان قديم ناخودآگاه به دام قياس افتاده باشند همانگونه كه در بررسى عبارت تهذيبالاحكام گذشت و محتمل است بر اين مطلب و نظايرش به خاطر موافق احتياط بودن توافق كردهاند، هم در فتوا ملتزم شدهاند و هم عملاً در مواردى كه پيش آمده مردهاى را تيمم دادهاند ولى اين كار و فتوا اثبات تلقّى چيزى از معصوم نمىكند مگر اينكه معلوم شود آنان اهل احتياط نبودهاند كه به هيچ وجه قابل اثبات نيست و نيز ثابت شود كه آنان هيچگاه – ولو خطاءً – در دام قياس نيفتادهاند كه اين نيز قابل اثبات نيست. به ويژه كه اين مسأله در كتب اهل سنت هم وجود دارد و در آنجا نيز دليلى غيز از قياس مرده به زنده وجود ندارد، همانگونه كه در عبارت ابن قدامه گذشت.
و مهمتر اينكه اين مسأله از مسائل مورد ابتلاء بوده است و اگر واجب بود بايد شارع بيان مىنمود. امّا مطرح نشدنش در روايات و احاديث و حتى فتواها تا زمان شيخ مفيد )ره( و واجب شدنش از اين زمان واقعاً مريب است.
مرحوم صدوق در المقنع: و ان كان الميت مجدوراً او محترقاً فخشيت انك اذا مسسته سقط من جلده شىء فلاتمسّه و لكن صب عليه الماء صباً، فان سقط منه شىء فأجمعه فى الكفائه(209)؛ و اگر ميّت آبلهاى يا سوخته باشد و بترسى كه اگر به او دست بكشى از پوستش چيزى ساقط مىشود به او دست نكش و ليكن بر او آب بريز و باز اگر چيزى از او ساقط شد در كفنهايش بگذار.«
باز در جاى ديگر فرموده: »و المحترق يصلى عليه و يصب الماء عليه صباً و يدفن(210)؛ بر كسى كه سوخته شده نماز خوانده مىشود و بر او آب ريخته مىشود و دفن مىگردد.«
نكته:
مرحوم صدوق در “المقنع” سخن از تيمم دادن ميّت به ميان نياورده و فرموده كه به طور كلى بر شخص آبلهاى آب ريخته شود و اگر اجزايى از او جدا شد در كفنش گذاشته شود. بنابراين اجماع ادّعا شده از سوى مرحوم شيخ طوسى قابل مناقشه است.
نظير همين عبارتها در الفقه المنسوب للامام الرضاعليه السلام نيز موجود است(211) كه اگر اين كتاب از پدر مرحوم صدوق باشد معلوم مىگردد كه ايشان نيز تيمم دادن ميّت مجدور را معتقد نبوده و اگر كتاب از امام رضاعليه السلام باشد كه تكليف بيشتر روشن مىگردد و به هر حال روشن مىگردد كه فقها به روايت ضعيفى كه حكم ميّت مجدور را تيمم مىدانست عمل نكردهاند.
در كتاب الكافى لابى الصلاح حلبى نيز ذكرى از تيمم دادن ميّت به ميان نيامده است.
امّا مرحوم شيخ طوسى در نهايه آورده است كه: »اگر ميّت آبلهاى يا عضو شكسته يا سوخته يا داراى غدههاى چركين بود و از غسل دادنش نترسد، غسل داده مىشود و اگر از لمس كردن آن بترسد بر وى آب ريخته مىشود و اگر از لمس هم ترسيده شود تيمم داده مىشود.«(212)
مرحوم سلّاد در “المراسم” تيمم دادن هركسى كه ترس اين وجود دارد كه با شستن گوشتش زايل شود نظير آبلهاى، خورهاى و سوخته را واجب دانسته است.(213)
بنابراين اين فتوا از زمان شيخ مفيد – قدس اللّه نفسه – در كتابهاى شيعه پيدا شده زيرا سلار از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضى بوده است.(214)
يكى از امور ديگرى كه وجوب تيمم دادن ميّت را تضعيف مىكند اين است كه در انسانِ زنده با نبودِ هر شرطى از شرايط غسل يا وضو مكلف وظيفهاش به تيمم تبديل مىشود. مثلاً نبود آب، مريض بودن مكلّف، ضرر داشتن آب براى اعضا، نبود وقت براى وضو يا غسل، وجود مانع بر معظم اعضاى وضو يا غسل همه از مسوّغات تيمم است در حالى كه با وجود هر عذرى بر سر غسل دادن ميّت، فقيهان سخن از تيمم دادن وى به ميان نياوردهاند. مثلاً اگر همجنس و يا مَحرَم براى غسل دادن ميّت يافت نشد يا همجنس يافت شد ولى مسلمان نبود و آب نيز قليل بود كه با اصابت به دست شخص غيرمسلمان طبق نظر مشهور آب نجس مىشود، در هر دو صورت فقيهان سخنى از تيمم به ميان نياوردهاند بلكه در صورت اوّل مباشر غيرهمجنس بر ميّت آب مىريزد و وى را به خاك مىسپارد(215) و در صورت دوم مسلمان ناهمجنس به غير مسلمانِ همجنس دستور مىدهد كه خود را بشويد و سپس ميّت را غسل دهد و هيچگاه در چنين فرضى در فتواهاى فقيهان سخنى از تيمّم به ميان نيامده است و اين خود از امورى است كه وجوب تيمم دادن ميّت را تضعيف مىكند زيرا در موارد مشابه در مورد زندهها در فقه پيوسته سخن از تيمم يا احتياط جمع بين تيمم و وضو يا تيمم و غسل به ميان مىآورند امّا در مواردى كه ذكر شد اصلاً به ذهنشان خطور نكرده كه تيمم را مطرح سازند با اينكه غيرمسلمان مماثل به راحتى مىتواند تيمم دهد و آب و غير آن را نجس نكند و غيرمماثل مسلمان به راحتى مىتواند با دستكش يا پيچيدن پارچهاى به دست او را تيمم دهد تا از تماس با نامحرم نيز جلوگير كرده باشد در حالى كه در روايات و فتاوى به اين امور هيچ اشارهاى نشده است.
فتاوا
شايد آوردن عبارت “العروةالوثقى” مناسبترين عبارت باشد زيراكه حواشى حدود بيست و پنج تن از فقيهان بر آن نيز موجود است. ايشان فرموده:
»يجب المماثلة بين الناسل و الميت فى الذكورية و الانوثية: فلايجوز تغسيل الرجل للمرأة و لاالعكس(216)؛ همجنس بودن بين شوينده و ميّت واجب است. بنابراين جايز نيست كه مرد زن را غسل دهد و يا بالعكس.«
باز فرموده: »اذا انحصر المماثل فى الكافر او الكافرة من اهل الكتاب، امر المسلم المرأة الكتابية او المسلمة الرجل الكتابى انيغتسل اوّلاً و يغسّل الميت بعده و الآمر ينوى النية، و ان امكن ان لايمسّ الماء و بدن الميت تعيّن(217)؛ اگر همجنس در مرد يا زن كافرى كه اهل كتاب است منحصر بود مرد مسلمان به زن كتابى و يا زن مسلمان به مرد كتابى دستور مىدهد كه خودش غسل كند و سپس ميّت را غسل دهد و دستوردهنده نيّت غسل مىكند و اگر ممكن است كه كتابى آب و بدن ميّت را لمس نكند همين متعيّن است.«
و باز فرموده: »اذا لميكن مماثل حتى الكتابى و الكتابية سقط الغسل، لكن الاحوط تغسيل غير المماثل من غير لمس و نظر من وراء الشباب(218)؛ وقتى كه همجنس حتى اهل كتاب وجود نداشت غسل ساقط مىشود، ليكن احتياط آن است كه غير همجنس بدون لمس و نظر از روى لباس او را غسل دهد.«
از بيست و پنج حاشيهاى كه در اختيار اينجانب بود هيچكدام در آنچه مطرح شد حتى احتمال تيمم دادن ميّت را مطرح نساختهاند. حال اين سؤال به طور جدّى مطرح مىشود كه چرا در موارد مشابه براى زندگان كه هر غسل و يا وضويى به مشكل برمىخورد به نحو احتياط يا فتوا يا تخيير بحث تيمم را مطرح مىسازند ولى در اينجا هيچ سخنى از تيمم حتى به نحو احتياطى مطرح نساختهاند.
اين نيست مگر به اين جهت كه در روايات و فتواهاى فقيهان سابق در اين بحث، سخنى از تيمم به ميان نيامده است. بنابراين بحث تيمم در مورد ميّت فتوايى است كه تنها بر مبناى قياس مخفى و سپس احتياط صادر شده است و مستند آن يك روايت ضعيف بيشتر نيست در حالى كه در اينگونه موارد اصل اقتضاى برائت مىكند همانگونه كه بعداً توضيح داده خواهد شد.
روايات
1 – به حضرت صادقعليه السلام گفتم اگر مرد مسلمانى بميرد و با او مرد مسلمان يا زن مسلمانى از خويشاوندانش وجود ندارد ولى مردانى از مسيحيان و زنانى مسلمان كه با ميّت خويشاوندى ندارند وجود دارند چه كنند؟ فرمود: »يغتسل النصارى ثم يغسلونه فقد اضطر؛ مسيحيان غسل مىكنند و سپس او را غسل مىدهند اضطرار پيش آمده است.«
و از زن مسلمانى كه مىميرد و زن مسلمان يا مرد مسلمان خويشاوندى وجود ندارد و همراه او زن نصرانى و مردان مسلمانى است پرسيدم. فرمود: »تغتسل النصرانية ثم تغسلها؛ زن نصرانى غسل مىكند و سپس او را غسل مىدهد.«(219)
2 – در حديث ديگرى آمده كه گروهى نزد رسول اكرمصلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: زنى با ما وفات يافت و مَحرمى نداشت. حضرت پرسيد: چگونه عمل كرديد؟ گفتند: بر او آبى ريختيم. فرمود: »او ماوجدتم امرأة من اهل الكتاب تغسّلها؟ قالوا: لا. قال: افلايممتموها؟!؛(220) آيا زنى از اهل كتاب نيافتيد تا او را غسل دهد؟! گفتند: نه. فرمود: چرا او را تيمّم نداديد؟!«
بررسى: اين روايت دوم سند صحيحى ندارد و شايد به همين جهت هيچيك از فقيهان در نبودن همجنس از اهل كتاب سخنى از تيمم به ميان نياوردهاند و شايد به اين جهت بوده كه در آن حال كه معمولاً در بيابان و مسافرت بودهاند و دستكش و امثال آن كه نامحرم بتواند از لمس با بدن ميّت جلوگيرى كند وجود نداشته و بنابراين عملاً تيمم ممكن نبوده است.
3 – در روايت ديگر آمده است كه از حضرت صادقعليه السلام پرسيدم پيرامون زنى كه در سفر مىميرد و همراه با مردانى است كه با او محرم نيستند و زنى به همراه ندارند. با او چه كنند؟!
فرمود: »يُغْسَلُ منها ما اوجب اللّه عليها التيمم و لاتمس و لايكشف شىء من محاسنها التى امر اللّه بستره. فقلت كيف يصنع بها؟ قال: يغسلها بطن كفيها، ثم يغسّل وجهها؛ اعضاى تيمم او را مىشويد و او را مسّ نمىكند و هيچيك از اعضاى زيباى او را كه خداوند دستور به پوشانيدنش داده ظاهر نمىسازد. گفتم: چه كند؟ فرمود: كف دست او را بشويد سپس صورتش را بشويد.«(221)
با اينكه در صورت تعذر غسل، نوبت به تيمم مىرسد ولى امامعليه السلام سخنى از تيمم به ميان نياورده و به سراغ شستن اعضاى وضو رفته است. اگر تيمم واجب بود جا داشت كه حضرت تيمم بدون لمس بدن ميت را مقدم مىساخت.
4 – باز در روايت ديگر پيرامون زنى كه در سفر مىميرد و زن يا محرمى به همراهش نيست، حضرت صادقعليه السلام فرمود: »يدفن كما هو فى ثيابه(222)؛ همانگونه كه هست در لباسش دفن مىشود.«
5 – و در حديث ديگر فرمود: »يلففنه لفّاً فى ثيابه و يدفنه و لايُغَسِّلنه(223)؛ او را در لباسش مىپيچند و دفن مىكنند و غسلش نمىدهند.«
6 – و در روايت ديگر آمده: »تلف و تدفن و لاتغسل(224)؛ پيچيده مىشود، دفن مىشود و غسل داده نمىشود.«
7 – و در خبر ديگر: »و لكن يَغسِلون كفيها(225)؛ مردان نامحرم دستهاى او را بشويند.«
8 – در خبر ديگر: »يَغْسِل منها موضع الوضوء و يُصلّى عليها و تدفن(226)؛ مواضع وضويش شسته مىشود و بر آن نماز گزارده مىشود و دفن مىگردد.«
9 – در حديث ديگر: اگر همراه آن شوهر يا مرد محرمى نيست، »دفنوها بثيابها و لايغسلونها؛ او را با لباسهايش دفن مىكنند و غسلش نمىدهند.« و اگر همراه مرد همسر يا زن محرمى نيست »فليدفن فى ثيابه و لايغسل(227)؛ بايد در لباس خودش دفن شود و غسل داده نشود.«
10 – و در حديث ديگر: »فلتدفن كما هى فى ثيابها(228)؛ بايد همانگونه كه هست در لباسش دفن شود.«
بررسى: حديثهاى متعددى كه دهتاى از آنها به عنوان نمونه ذكر شد دلالت مىكردند كه در نبود همجنس، ميّت غسل داده نمىشود و در همان لباسش دفن مىشود و بنابراين مسلّماً از نجاستهاى عرضى كه در بدن او هنگام مرگ حادث مىشود پاك نمىگردد و نيز تيمم داده نمىشود و…
حال سؤال اين است كه چرا همانگونه كه در روايتهاى زيادى پيرامون نبود همجنس سؤال شده در روايتهايى به همين تعداد يا حتى در يكى دو روايت پيرامون نبودن آب سؤال نشده است. در صورتى كه در مسافرتها، همانگونه كه گاهى اوقات همجنس پيدا نمىشود، گاهى اوقات نيز آب پيدا نمىشود ولى تمام رواياتى كه مربوط به نايابى آب است مربوط به وضو و غسل انسان زنده سؤال شده است نه مرده و اين يكى از امور مُريب مىباشد و به ذهن مىاندازد كه تيمم ندادن ميت براى آنان امرى مسلّم بوده و به عبارت ديگر در هنگامى كه تمامى شرايط موجود باشد بايد ميت را غسل داد و تكليف به غسل دادن ميّت موجود است ولى در نبود يكى از شروط، در اصل تكليف شك به وجود مىآيد و جاى اصل برائت مىباشد.
و به عبارت ديگر ما دليلى نداريم كه حكم كند به طور مطلق بايد ميّت را تطهير كرد تا اگر امكان غسل فراهم نبود نوبت به تيمم برسد بلكه ادلّه شرعى ما را مكلف كرده كه در صورت وجود تمامى شرايط بايد ميّت غسل داده شود و با نبود يكى از شرايط تكليف به غسل دادن از بين مىرود و دليلى وجود ندارد كه تيمم را براى مردهها نيز ثابت كند.
نكته ديگر اينكه در تمامى اين روايات امامعليه السلام در مقام بيان بود و مىتوانست به افراد مسلمان غير همجنس بفرمايد كه او را تيمم دهيد و سپس دفن كنيد در حالى كه چنين حكمى صادر نشده است، در ذهن چنين حكمى صادر مىشد باز جاى اين سؤال بود كه لازم بود آنان از ائمه اطهارعليهم السلام بپرسند كه آيا با دست ميّت كه جامد شده و قابل انعطاف نيست تيمم دهيم يا با دست خودمان؟!
اشكال: در اين روايات اگرچه دستور به تيمم نيامده ولى دستور به عدم تيمم هم نيامده است بنابراين مىتوان گفت كه شارع به ارتكاز متشرعه كه بدليت تيمم از غسل بوده تكيه كرده است.
جواب: قبلاً گذشت كه بدليت تيمم طهارت ترابى از طهارت آبى در زمان ما امرى ارتكازى است كه از فتواهاى فقيهان ناشى شده است ولى در زمان شارع و عصر ائمه اطهارعليهم السلام و اصلاً چنين ارتكازى وجود نداشته است و مدّعى وجود ارتكاز بايد مواردى را بيابد كه در نبود آب يا وجود مشكل ديگرى افراد مرده خود را تيمم مىدادهاند و بايد اين موارد آنقدر زياد باشد كه بتوان با آن ارتكاز اثبات كرد در حالى كه بيش از يك يا دو خبر ضعيف پيدا نكرديم.
نتيجه
1 – از مجموع آنچه ذكر شد معلوم گشت كه تيمم دادن ميّت در هنگام نبود آب يا نبود همجنس يا ترس از متلاشى شدن ميّت يا نبود وقت و… واجب نيست.
2 – فتواى به وجوب تيمم دادن ميّت كه بسيار مشهور است تنها داراى يك روايت ضعيفالسند مىباشد و نشان مىدهد كه چنين نيست كه فقهاى گذشته تنها برطبق نص فتوا دهند بلكه برطبق نصوصى فتوا مىدادهاند كه از ديد آنان با احتياط نزديكتر باشد و تيمم دادن ميّت چون هيچ مفسدهاى نداشته و مطابق احتياط بوده است به آن ملتزم شدهاند.
3 – كلام فقيهان قديم از يك نوع قياس مخفى نيز خالى نيست.
بنابراين سخن بزرگانى چون مرحوم آيةاللّه العظمى بروجردىقدس سره كه مىفرموده: فتاواى فقيهان قديم چون شيخان، سيدان، سالاد، ابى الصلاح و…. چون احاديث بقچه پيچيدهاى است كه به دست ما رسيده است و هر فتوايى كه فقيهان قديم بر آن متحد باشند از هر رويات محكمى محكمتر است و داراى حجيّت مىباشد، بأطلاقه صحيح نمىباشد.
بله، اگر فتوايى مطابق قياس و احتياط نبود سخن استاذالاساتذه در آنجا صحيح، متين و بسيار جالب بوده است ولى متأسفانه زيادى از فتواها كه فقيهان گذشته بر آن متحدند مطابق با احتياط و گاهى نيز مطابق قياس است و همين موجب مىشود كه انسان از فتواى آن بزرگان نتواند قول معصوم را كشف كند يا حدس بزند. واللّه العالم.
……………….( Anotates )……………..
1) اين تعبيرها را آيتاللّه منتظرى در درسها به طور مكرّر از آيتاللّه بروجردىقدس سره نقل مىكرد.
2) سوره بقره، آيه 144.
3) وسائل الشيعه 226/3، ابواب القبله، باب 8، روايت 5.
4) المقنعه / 96.
5) النهاية ونكتها 285/1.
6) المبسوط 78/1.
7) المبسوط 78/1.
8) كتاب الخلاف 302/1، مسأله 49.
9) الجوامع الفقيه، 494.
10) مختلف الشيعه / 77، چاپ سنگى.
11) شرايع الاحكام 66/1.
12) جواهر الكلام 409/7 و 410.
13) الجوامع الفقهيه، 494.
14) جامع المقاصد 71/2.
15) تذكرة الفقهاء 28/3.
16) تهذيب الاحكام 45/2، حديث 144؛ وسائل الشيعه 226/3؛ ابواب القبلة، باب 8، حديث 5.
17) معجم الرجال الحديث 45/7 تا 47.
18) معجم رجال الحديث 144/3.
19) فروع الكافى 286/3، ذيل حديث 10.
20) من لايحضره الفقيه 272/1، حديث 855.
21) جواهرالكلام 410/7.
22) من لايحضره الفقيه 3/1.
23) فروع كافى 284/3، حديث 1.
24) همان، حديث 7.
25) همان، حديث 10.
26) فروع الكافى 286/3، ذيل حديث 10.
27) من لايحضره الفقيه 276/1، حديث 847، ترجمه: حضرت باقرعليه السلام فرمود: وقتى كه متحيّر جهت قبله را نداند به هر سوى كه روى آورد براى هميشهاش مجزى است.«
28) سوره بقره، آيه 115: »و مشرق و مغرب از آنِ خداست، پس به هرسو رو كنيد رو به سوى خداوند است.«
29) من لايحضره الفقيه 278/1.
30) جواهرالكلام 410/7، متن جواهر “و على كل حال فلاريب فى حجية الجميع فى المقام، و انه لايقدح الارسال بعد الانحبار ماسمعت و بقاعدة المقدّمة التى كان ينبغى تقديمها على مرتبة الظن لكن للادلّة السابقة عكسنا«.
31) جواهرالكلام 411/7 و 412.
32) ر. ك مجمعالفائدة و البرهان 97/2 و 98؛ ر.ك مدارك الاحكام 135/3 تا 137.
33) بله، احتمالاً چون او به خفقان حكومتها مبتلا بوده و كتابهايش دفن شده و پس از خروج از زندان قسمتى از نوشتهها يا اسنادش از بين رفته بوده است و از سوى ديگر بسيار مقيّد بوده كه چيز مشكوك و مشتبه نقل نكند. اسامى افراد كه برايش مشتبه مىشده، اسم فرد را نقل نمىكرده است ولى متن را كاملاً نقل مىكرده و امام نيز در آن مشخص است.
34) براى نمونه ر.ك مجمعالفائدة و البرهان 66/2؛ مسالكالافهام 156/1.
35) سوره بقره، آيه 115.
36) سوره بقره، آيه 144.
37) سوره بقره، آيه 149 و 150.
38) بحارالانوار 32/84 و 33.
39) الميزان فى تفسير القرآن 260/1.
40) تفسير العياشى 75/1، حديث 80؛ وسائل الشيعه، ابواب القبلة، باب 15، حديث 23.
41) تفسير العياشى 75/1، حديث 82.
42) مجمع البيان 191/1، ذيل آيه.
43) من لايحضره الفقيه 276/1، حديث 848.
44) ر.ك امام خمينى.
45) من لايحضره الفقيه 276/1، روايت 847.
46) ر.ك جواهرالكلام 412/7.
47) ر.ك مختلف الشيعه/ 78.
48) ر.ك جواهرالكلام 412/7.
49) ر.ك كافى 286/3، حديث 10.
50) كافى 286/3، حديث 10.
51) ر.ك مجله كاوشى نو در فقه.
52) فقيه 276/1، حديث 847.
53) كافى 286/3، حديث 10.
54) كافى 285/3، حديث 7.
55) وسائل الشيعه 123/8، صفات قاضى، باب 12، حديث 4.
56) لازم به يادآورى و عذرخواهى است كه چون بحث جديد و برخلاف فتواهاى تمامى فقيهان مىباشد گاهى بحثها طولانى و خستهكننده است و گاهى از بحث ارائه نمونه تا حدودى خارج شده است كه شايد گريزى هم از آن نبوده تا شبههاى در ذهنها باقى نماند.
57) العروة الوثقى 563/3.
58) مستمسك العروة الوثقى 274/8 و 275.
59) ر.ك مستندالعروةالوثقى، كتاب الصوم 176/1 تا 180.
60) وسائل الشيعه 43/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 16، حديث 2.
61) وسائل الشيعه، همان، روايت 3.
62) مراد از فقيهعليه السلام ظاهراً امام كاظمعليه السلام است.
63) سليمان بن جعفر يا سليمان بن حفض يا سليمان بن جعفر المروزى يا سليمان بن حفص المروزى هركدام كه باشد توثيقى ندارد و از مشاهير هم نيست. )ر.ك معجم رجال الحديث 236/8 و 240 و 243).
64) مستند العروة الوثقى 176/1.
65) وسائل الشيعه 43/7، حديث 4.
66) وسائل الشيعه 43/7، ابواب مايمسك عنه الصوم، باب 16، حديث 4.
67) وسائل الشيعه 42/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 15، حديث 4.
68) همان، 41/7، حديث 2.
69) وسائل الشيعه 41/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 15، حديث 1.
70) همان، حديث 3.
71) وسائل الشيعه 46/7.
72) وسائل الشيعه 46/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 19، حديث 3.
73) وسائل 42/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 16، حديث 1.
74) وسائل الشيعه 43/7، سطر 4.
75) وسائل الشيعه 170/7، ابواب احكام شهر رمضان، باب 30، حديث 1.
متن حديث: سألت اباعبداللّهعليه السلام عن الرجل يجنب بالليل فى شهر رمضان ثم ينسى انيغتسل حتى يمضى لذلك جمعة او يخرج شهر رمضان، قال: عليه قضاء الصلاة و الصوم.
لازم به يادآورى است كه مراد از »جمعة« يك هفته مىباشد و علت نامگذارى هفته به جمعه اين است كه هر هفته داراى يك جمعه مىباشد، همانگونه كه گاهى سال را به نام حج نامگذارى مىكنند چون هر سال داراى يك حج است نظير آيه قرآن »على انتأجرنى ثمانى حجج« بدين شرط كه هشت سال اجير من باشى )سوره قصص، آيه 27).
76) وسائل الشيعه 171/7، حديث 3. متن حديث: عن الحلبى قال: سئل ابوعبداللّهعليه السلام عن رجل اجنب فى شهر رمضان فنسى انيغتسل حتى خرج شهر رمضان قال: عليه انيقضى الصلاة و الصيام.
77) وسائل الشيعه 44/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 16، حديث 5.
78) مجمعالفوائد و البرهان 36/5.
79) وسائل الشيعه 44/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 16، ذيل حديث.
80) وسائل الشيعه 47/7، مايمسك عنه الصائم، باب 20، حديث 1.
81) وسائل الشيعه 38/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 13، حديث 1.
82) همان مدرك، حديث 2.
83) تهذيب الاحكام 210/4، حديث 609.
84) فاعل “قال” شايد امام كاظمعليه السلام، پدر امام رضاعليه السلام باشد و شايد خود امام رضاعليه السلام و شايد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله پس از باقى ماندن بر جنابت تا صبح با زبان نيز همان را تصريح كرده و شايد فاعل “قال” يكى از راويان باشد و شايد در عبارت حذفى و اشتباهى شده است كه صحيحش چنين باشد: ]قالت عائشة: قال رسول اللّهصلى الله عليه وآله لرجل اصبح جنباً من جماع غير احتلام: لايفطر و لايبالى[ عايشه گفت: پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله به شخصى كه شب را از راه جنابت نه جماع به روز رسانده بود فرمود: مفطر نيست و اعتنايى نكند. روايت سومى كه در ذيل آيه “احلّ لكم ليلة الصيام…” از اهل سنت نقل شد مؤيّد همين احتمال مىباشد.
85) تهذيب الاحكام 210/4، حديث 610.
86) ر.ك معجم رجال الحديث 55/8 و 163/3.
87) ر.ك جواهرالكلام 238/16.
88) ر.ك مستند العروة، كتاب الصوم 177/1؛ جواهرالكلام 238/16.
89) وسائل الشيعه 38/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 13، حديث 3، از كتاب المقنع/ 189.
90) ر.ك مستند العروة الوثقى، كتاب الصوم 178/2.
91) وسائل الشيعه، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 16، حديث 5.
92) ر.ك اصول كافى 43/2.و سأضرب لك مثلاً ان رجلاً كان له جار و كان نصرانياً…
93) وسائل الشيعه، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 13، حديث 7، ص 40.
94) وسائل الشيعه 46/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، حديثهاى 1 و 2 و 3.
95) وسائل الشيعه 46/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، حديثهاى 1 و 2 و 3.
96) وسائل الشيعه 46/7، ابواب مايمسك عنه الصائم، حديثهاى 1 و 2 و 3.
97) وسائل الشيعه 135/7، ابواب من يصح منه الصوم، باب 6، حديث 5؛ تهذيب الاحكام 354/4، حديث 752.
98) سوره بقره، آيه 187.
99) در كتاب خصال آمده است كه حضرت علىعليه السلام در بين چهارصد بابى كه به اصحابش ياد داد فرمود: بر فرد مسلمان مستحب است كه در شب اوّل ماه رمضان با اهلش آميزش كند به خاطر فرمايش خداوند: »احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم« و رَفَثْ همان مجامعت ]=آميزش جنسى[ است. )نورالثقلين، ص 172، حديث 595 و 597؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 91، حديث 4 و ج 7، ص 255، باب 30).
100) از حضرت باقر و صادقعليهما السلام كراهت داشتن آميزش با همسر در اوّل هر ماهى مگر اوّل ماه رمضان روايت شده است امّا اوّل ماه رمضان به خاطر آيه »و احل لكم…« مستحب است. )نورالثقلين 173/1، حديث 601؛ همچنين ر.ك مجمع البيان ذيل آيه و همچنين ر. ك وسائل الشيعه، كتاب النكاح، ابواب مقدماته و آدابه، باب 64).
101) الدررالمنثور 199/1، سطر 6: كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يصبح جنباً من جماع غيراحتلام فى رمضان ثم يصوم.
102) الدررالمنثور 199/1، سطر 4: قد كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يدركه الفجر فى رمضان و هو جنب من اهله ثم يغتسل و يصوم.
103) الدررالمنثور 199/1، سطر 8.
104) وسائل الشيعه، ج 7، ص 44، حديث 5.
105) وسائل الشيعه، ج 7ص 39، حديث 6:… ان رسول اللّهصلى الله عليه وآله اصبح جنباً من جماع غير احتلام.
106) وسائل الشيعه، ج 7، ص 38، حديث 2: كان رسول اللّهصلى الله عليه وآله يجامع نسائه ]من اوّل الليل[ ثم يؤخر الغسل حتى يطلع الفجر. ر.ك المقنع، ص 189.
107) المقنعه / 135.
108) النهاية و نكتها 395/1 تا 397.
109) كاتب الخلاف 222/2.
110) الأم 97/2؛ عمدة القارى 4/11.
111) الانتصار / 186.
112) الكافى / 182.
113) المراسم / 98.
114) الجوامع الفقهية / 509.
115) السرائر 377/1.
116) چون پدر مرحوم صدوق على بن حسين بن موسى است و نسبت دادن فرد به جدش در عرب شايع است و مثلاً امام هادى را ابن الرضا مىگفته اد. پدر مرحوم صدوق را نيز على بن موسى مىگفتهاند و كتاب فقيهش نيز به همين نام مشهور بوده، سپس افراد عصرهاى بعدى گمان كردهاند كه مراد از على بن موسى امام هشتم است.
117) الفقه المنسوب للامام الرضاعليه السلام، ص 207.
118) الفقه المنسوب للامام الرضاعليه السلام، ص 207.
119) المقنع، ص 188.
120) الجوامع الفقهيه، ص 55.
121) المقنع / 188.
122) همان / 189.
123) ر.ك فقيه، ج 2، ص 119، روايتهاى 1896 1895.
124) همان، روايت 1898.
125) ر.ك نهايةالاصول، 543 و 544؛ البدرالزهرا 18 تا 21 و دراسات فى المكاسب المحرمه 92/1 تا 95.
126) خلاصه آن مباحث در مركز تحقيقات فقه و حقوق در حال چاپ شدن است و تفصيل آن مباحث نيز به لطف خداوند چاپ خواهد شد.
127) العروة الوثقى 564/3.
128) همان، 565/3.
129) همان، 569/3.
130) دينت همچون برادر توست، براى دينت جانب احتياط را رعايت كن.« وسائل الشيعه 123/18؛ صفات القاضى، باب 12، حديث 41.
131) وسائل الشيعهابواب مايمسك عنه الصائم، باب 15، حديث 3.
132) المنتهى 156/1 و 157.
133) نهايةالاحكام 215/1.
134) ر.ك جواهرالكلام 253/5.
135) مدارك الاحكام 58/6.
136) جواهرالكلام 244/16.
137) مستند العروة الوثقى، كتاب الصوم 188/1.
138) التنقيح فى شرح العروة الوثقى 251/10.
139) سوره نساء، آيه 43.
140) ژرفايى قرآن و شيوههاى برداشت از آن، ص 126.
141) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 3، حديث 1، ج 2، ص 965.
142) همان، حديث 4، ص 966.
143) همان، حديث 2.
144) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 14، حديث 12، ج 2، ص 984.
145) همان، حديث 13.
146) همان، حديث 15.
147) همان، حديث 17، ص 985.
148) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 20، حديثهاى 2 و 3.
149) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 20، حديثهاى 2 و 3.
150) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 24، حديث 2.
151) همان، باب 23، حديث 1.
152) همان، باب 25، حديث 2؛ ج 2، ص 997.
153) سوره مائده، آيه 4.
154) سوره مائده، آيه 5.
155) اگرچه نگارنده اين اطلاق را قبول دارد و در مقاله ذبايح اهل كتاب شرح مفصّلش را آورده است. ر.ك كاوشى نو در فقه، شماره 6.
156) ر.ك وسائل الشيعه، ابواب اغسال المسئونة، بابهاى 1 تا 12.
157) ر.ك وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 20، حديث 4 و 6.
158) ر.ك جواهرالكلام 245/16: »و الظاهر أن حدث الحيض و النفاس كحدث الجنابة فى الابطال. بل هو اشد، ضرورة بطلان الصوم، بمفاجأته قهراً فليس هو الّا للمنافاة بينه و بين الصوم. فالبقاء حينئذمتعمداً حتى الصبح مبطل للصوم.«
159) وسائل الشيعه 483/1، ابواب الجنابة، باب 14.
160) همان، ج 7، ص 48، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 21.
161) العروة الوثقى 565/3، چاپ جامعه مدرسين.
162) مستمسك العروة 284/8.
163) مدارك الاحكام 57/6.
164) ر.ك العروة الوثقى 565/3.
165) مجمع الفائدة و البرهان 46/5 و 47؛ ر.ك المنتهى، ج 2، ص 566: فروع: الاوّل.
166) مستند العروة الوثقى 189/1.
167) همان، ص 191.
168) صفحات 98 تا 104 همين جزوه مىتواند به عنوان پاورقى و جواب مرحوم خويى و بيان خلطهاى روايت در اينجا بيايد.
169) كافى 81/3، روايتهاى 4 و 5؛ نيز ر.ك وسائل الشيعه 563/2، ابواب الحيض، باب 19.
170) كافى 81/3، روايتهاى 4 و 5؛ نيز ر.ك وسائل الشيعه 563/2، ابواب الحيض، باب 19.
171) وسائل الشيعه، ج 7، ص 45، ابواب مايمسك عنه الصائم، باب 18.
172) ر.ك وسائل الشيعه، ابواب الحيض ،باب 41.
173) مستند العروة، كتاب الصوم 194/1.
174) نقل از درس سيد احمد مددى – زيّد عزّه -.
175) نقل از درس سيد احمد مددى.
176) وسائل الشيعه 589/2، ابواب الحيض، باب 41، حديث 2.
177) جواهرالكلام 247/16.
178) وسائل الشيعه، ج 2، ص 966.
179) وسائل الشيعه 702/2، حديث 3.
180) ر.ك من لايحضره الفقيه 104/1، حديث 213.
181) المغنى 407/2.
182) ر.ك المكاسب 125/2 شيخ مرتضى انصارى؛ همچنين ر. ك جواهرالكلام 116/22 تا 121.
183) سوره مائده، آيه 6؛ سوره نساء، آيه 43.
184) ]. وسائل الشيعه.
185) وسائل الشيعه 3/702/2؛ ابواب غسل الميت، باب 16، حديث 3؛ تهذيب الاحكام 333/1.
186) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 17، حديث 1، ج 986/2 2، حديث 1.
187) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 17، حديث 1، ج 966/2 2، حديث 1 و3.
188) همان، حديث 2.
189) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 17، حديث 4 و 10.
190) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 17، حديث 1.
191) همان، حديث 2.
192) وسائل الشيعه، ابواب التيمم، باب 18، حديث 1.
193) ر.ك تهذيبالاحكام 109/1؛ الاستبصار 51/1.
194) ر.ك من لايحضره الفقيه 108/1، حديث 223.
195) ر.ك المغنى لابن قدامة الحنبلى، بحثهاى تيمم و احكام الخبائز؛ همچنين ر.ك كنزالعمال، بحث تيمم.
196) سوره نساء، آيه 43.
197) سوره مائده، آيه 6: »خدا نمىخواهد براى شما دشوارى پديد آورد بلكه مىخواهد پاكتان سازد.«
198) تهذيب الاحكام 333/1.
199) ر.ك من لايحضره الفقيه 104/1، حديث 104.
200) المقنعه / 84.
201) تهذيبالاحكام، ص 333، خبرهاى 976 975 و 977.
202) تهذيبالاحكام، ص 333، خبرهاى 976 975 و 977.
203) تهذيبالاحكام، ص 333، خبرهاى 976 975 و 977.
204) المقنعه / 85.
205) تهذيب الاحكام 334/1.
206) كتاب الخلاف 717/1، مسأله 529.
207) اثبات اجماع در اين مسأله كه مشكل است زيرا مرحوم صدوق و صاحب كتاب فقه الرضا مخالفت كردهاند و برخى نيز چون ابىالصلاج متعرض مسأله نشدهاند.
208) البدرالزاهر، ص 19 تا 21؛ نهايةالاصول، ص 545.
209) المقنع / 61.
210) همان / 66.
211) الفقه المنسوب للامام الرضاعليه السلام، ص 173.
212) النهاية و نكتها 252/1.
213) المراسم / 46.
214) المراسم / 8.
215) به زودى براى نمونه ده روايت ذكر خواهد شد.
216) العروة الوثقى 33/2.
217) همان، ص 37.
218) همان / 34.
219) وسائل الشيعه 704/2، ابواب غسل الميت، باب 19؛ تهذيب الاحكام 340/1.
220) تهذيب الاحكام 443/1، حديث 78.
221) تهذيب الاحكام 440/1، حديث 67.
222) همان، حديث 68.
223) تهذيب الاحكام 441/1، حديث 69.
224) تهذيب الاحكام 441/1، حديث 70.
225) تهذيب الاحكام 442/1، حديث 73.
226) تهذيبالاحكام 443/1، حديث 75.
227) تهذيب الاحكام 443/1، حديث 77.
228) تهذيب الاحكام 444/1، حديث 80.