هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
به نام خداوند مهربان
خوشحالم كه پس از حدود دو سال كه كرونا جلساتمان را تعطيل كرد دو باره همديگر را ميبينيم براي امشب مطالعه خاصي نكردهام چون موضوعي داده نشد و به دنبال پرسش جناب دكتر در باره جهاني بودن دين صحبت ميكنم. اما قبل از آن پيشنهاد من تفسير ترتيبي است نه موضوعي. زيرا در تفسير ترتيبي شما هم ميتوانيد مطالعه كنيد و با تحقيق نظر دهيد ولي در تفسير موضوعي يا نظر نميدهيد يا غير محققانه نظر ميدهيد و بنابراين مباحث پخته نميشود
بله بايد از تك روي و تك گويي و از خود مطلق انگاري و خود حق پنداري فاصله گرفت بايد از منبر به صندلي انتقال يافت و از بالا به مردم نگريستن را كنار نهاد زيرا آزمايشگاه علوم انساني ذهن افراد است و بايد هر حرفي در اين آزمايشگاه آزمايش شود. بالأخره امشب در حضور شما و با كمك شما بحث را شروع ميكنيم ابتدا 15 دقيقه من بحث را باز ميكنم و سپس نوبت به شما ميرسد.
نشست علمی درباره دلایل جهانی بودن دین اسلام:
سؤال اول: چه دلایلی وجود دارد که دین اسلام جهانی است؟
جواب: برای اثبات جهانی بودن اسلام هم دلیل عقلی وجود دارد و هم دلیل نقلی.
دین اسلام، دین فطرت است و مطابق با عقل و وجدان است و همه انسانهای روی زمین با سرمایه هایی چون عقل و وجدان و فطرت خود، امور را میسنجند و حق را و زيبا را قبول ميكنند. فطرتاً انسان به چیزهایی مثل زیبایی گرایش دارد و آن را دوست دارد و نمیتوان گفت که چرا اینگونه است؟
پس چون این دین مطابق با عقل و وجدان و فطرت است پس جهانی است. البته باید توجه داشت که دینهای قبلی هم همینگونه بودهاند، ولی این دین کاملتر است و مسیر تکامل ادیان دیگر طی شده تا به اسلام رسیده است.
در قرآن آیاتی آمده است که خداوند خطاب به پیامبر (ص) فرموده است: ما تو را برای همه مردم جهان هشدار دهنده و بشارت دهنده فرستادیم. ” قل يا ايها الناس اني رسول الله اليكم جمیعا” ( اعراف/ 158) یا “للعالمین نذیرا”(فرقان/1)
چند سال پیش در جمعی بودم که سئوالی مطرح شد مبنی بر اینکه خود قرآن به ما ايرانيان میگوید که پیرو دین زرتشت باشید چون در قرآن آمده است که هر پیامبری به زبان قوم خودش حرف می زند. ” و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه” پس ما فارسی زبانان باید پیرو زرتشت باشیم که فارسی زبان است.
البته اخیرا این اشکال به صورت گستردهای در شبکههای اجتماعی پخش شده است و من جواب مفصلی به این اشکال دادهام که در کانال تگرامی بنده موجود است. و به عنوان ضميمه و پيوست همين نوشته خواهد آمد.
خلاصه این جواب این است که منظور از “لسان قوم” فرهنگ قوم استتا با آيات فوق و با عقل هماهنگ باشد.
سؤال دوم: ما بسیاری از چیزها را در اسلام میبینیم که مطابق عقل و فطرت و وجدان نیست، این مسئله را چگونه باید توجیه کرد؟
جواب: باید به صراحت گفت که هر چیزی که به دین نسبت داده شده و مطابق عقل و فطرت و وجدان نیست، جزء دین نیست بلكه از امور عرفی و از عادات است و یا اینکه دین در این مورد اشتباه فهمیده شده است و این چیزها به اشتباه به دین نسبت داده شده است.
ما در فقه اعتقاد داریم که مجتهد ممکن است خطا کند، در شيعه مشهور است كه مجتهد یا مصیب است یا مخطئ. مجتهد در آيات و روایات به دنبال حکم الهی میگردد و اگر آنچه را واقعا حق بود به دست آورد که در این صورت مصیب است یعنی به حق اصابت کرده است و طبق روایات دو اجر دارد و اگر مخطئ بود یک اجر دارد. “للمصیب اجرا ن وللمخطئ اجر واحد”.
پس فقیه معصوم نیست که بگوییم هر چه گفت درست است. پس هر چه را در دین خلاف عقل و وجدان و فطرت یافتیم باید بگوئیم جزء دین نیست و شکى هم در این مسئله وجود ندارد.
سؤال سوم: وقتی عقل همه چیز را میفهمد چه نیازی به دین داریم؟
جواب: نمیتوانیم بگوئیم با داشتن یک نعمت در وجودمان از داشتن نعمت های دیگر بی نیاز هستیم، مثلا نمی توانیم بگوئیم چون عقل داریم پس نیازی به علم نیست بلکه انسان عاقل دنبال علم میرود و یا اینکه نمیتوانیم بگوئیم که انسان عاقلِ عالم، نیازی به ایمان ندارد، بلکه به همه این امور نیاز دارد، همانگونه که یک انسان عاقل به عاطفه و قوه غضبیه و امثال آن نیاز دارد، یک انسان عاقل به علم و ایمان و امتال آن هم نیاز دارد، چون انسان دارای چند جنبه است و دارای یک جنبه نیست که عقل آن را سيراب کند. پس یک انسان عاقل میتواند عالم هم باشد و یا این که یک انسان عاقل میتواند مومن هم باشد.
انسان برای اینکه به مقصد برسد باید هم راه داشته باشد و هم چراغ و تابلو تا بتواند به مقصد برسد که دین راه است و عقل چراغ راه.
سؤال چهارم: عقلها متفاوت ميفهمند، ملاک و معیار فهم صحيح چیست؟
جواب: عقل در انسانها متفاوت است و شدت و ضعف دارد، مثل”نقل” که برداشت انسانها از آن یکسان نیست و همه چیز همینگونه است و اختلافی است و نمیتوان گفت چون عقل انسانها با یکدیگر تفاوت دارد پس باید عقل را کنار گذاشت، در عقل انسانها چیزهای مشترک وجود دارد که باید آنها را قانونمند کرد و حد و حسابی برای آن قرار داد. علم هم همینگونه است، بعضی از مطالب علمی یقینی است و بعضی از آنها مشکوک و احتمالی است و حتی بعضی از مطالب علمی که قبلا يقيني و ثابت شد ه بود، الآن باطل و منسوخ شده است.
بنابراین نمیتوان گفت چون برخي علم ها باطل شدهاند پس باید علم را کنار گذاشت، عقل هم همینگونه است، قبلا برداشت عقلی انسانها طور دیگری بوده است و امروزه تغییر کرده است و نمیتوان گفت پس باید عقل را کنار گذاشت، بلکه باید گفت باید آن را قانونمند کرد.
سؤال پنجم: در چه اموری باید به عقل مراجعه کرد و منظور از عقل چیست؟ و چه نوع عقلی است؟
جواب: كاربرد عقل در جاهای مختلف با يكديگر فرق دارد، در بعضی از جاها که امور عقلی محض است گفته میشود به عقل مراجعه کنید، مثل مسائل فلسفی.
بعضی از اوقات امور عقلایی است که باید به عقلا مراجعه شود، مثل فقه. پس عقل و عقلا دو چیز هستند.
بعضی از اوقات اصلا باید به عرف مراجعه کرد. و در تمامي اين امور گفته ميشود عقل.
پس در همه جیز نمیتوان به عقل محض مراجعه کرد چون در این صورت هیچ کاری نمیشود انجام داد.
عقل محض کلی است و در عمل به کار نمیآید، آنچه که در عمل کاربرد دارد عقل عرفي است.
سؤال ششم: هدف از خلقت انسان ها رسيدن به كمال است، كمال انسان در چیست و آیا این كمال در همه انسان ها یکسان است یا هر انسانی كمال خاص خودش را دارد؟ به نظر من همه چيز نسبي است.
جواب: همه انسان ها در این مسئله مشترکند که با عقل خود بعضی از کار ها را خوب میدانند و بعضی از کارها را بد، اما در بد بودن يا خوب بودن بعضی از کارها نيز با هم اختلاف دارند، عده ای کارهایی را بد می دانند وعدهای دیگر همان کارها را خوب میدانند. در امور عرفی اینگونه است.
در بحث كمال نيز همين گونه است يعني از نظر همه انسان ها بعضی از امور کمال انسان را به دنبال دارد و مشترک است مانند علم آموزي. ولی چه علمي، بحث و اختلاف پيش ميآيد. بعضی از اوقات اموری هستند که کمال فردی را به دنبال دارد و یک فرد خودش به تنهایی آن را دوست دارد و به دنبالش میرود.
يقيناً همه افراد ایستادن در نقطه صفر را دوست ندارند و اعتقاد دارند که باید حرکت علمي کرد، اما حرکت به سمت چه چیزی؟ این همان است که انسانها در آن اختلاف دارند، مثلا عده ای به سمت فیزیک میروند، عده ای ریاضی را انتخاب می کنند، عدهای دیگر کارهای هنری را انتخاب میکنند و … .
پس عقول همه در حرکت کردن متفق هستند اما به سمت چه چیزی حرکت کنند با یکدیگر اختلاف دارند، چون گرایشات انسانها متفاوت است. البته در رفتن به سمت گرایشات، خالق و رب، ما را راهنمایی می کند و میگوید از مادیات بیرون بیا و به سمت معنویات برو، البته به این معنا نیست که نباید به سمت علوم دیگر رفت. مثلا کاری به طب یا شیمی و علوم دیگر نداشته باشیم. بلکه میگوید این علوم را یاد بگیر ولی علوم دیگری هم هست که تو را از وابستگی به جسم و جان جدا میکند.
پس کمال را همه میفهمند ولی دین كمال يابي را جهت میدهد.
سؤال هفتم: چرا در این مدت دين نتوانسته است بین انسانها اتحاد ایجاد کند؟ به نظر میرسد در خمیرمایه دین اشکال است.
جواب: جواب این سئوال را تاحدودی در جواب سؤال قبل دادهام که گفته شد همه در اموري مثل به کمال رسيدن اعتقاد داریم ولی در كمال بودن برخي از امور و نحوه رسیدن به کمال با هم اختلاف داریم، همین طور در مورد عقل هم همه عقل دارند اما در امور جزئي، عقل هرکس چیزی میگوید. اما با همه این اختلافات در اموری هم با هم متحد هستند.
ما همانگونه دو فرد را در چهره کاملا یکسان نمیتوانیم پیدا کنیم دو نفر را هم در عقل نمیتوانیم یکسان پیدا کنیم و هیچگاه چنین اتفاقی نخواهد افتاد که همه در همه چیز یکسان باشند و این اختلافات فقط در جسم و عقل نیست بلکه در امور ماورایی هم انسانها با هم تفاوت دارند.
عقلا و مسلمانان معمولا در امور کلی با هم متحد هستند ولی در جزئیات با هم تفاوت دارند، مثلا همه عدالت، پیروی از عقل و … را دوست دارند و در دین هم، همه در اعتقاد به یگانه بودن خداوند با هم متحد هستند و همچنین حضرت محمد (ص) را آخرین پیامبر میدانند و اطاعت از او را واجب می دانند، اما فهم انسانها در درک سخنان پیامبر (ص) یکسان نیست و این درک متفاوت خوب است و جزء نظام آفرینش است. اما چیزی که بد است این است که ما انسانها به خاطر هوای نفس با یکدیگر نزاع داشته باشیم.
انسانها با افکار متفاوت باید با یکدیگر زندگی کنند و با هم جنگ و دعوایی نداشته باشند و این را باید بدانیم که لازمه متفاوت بودن افکار جنگیدن با یکدیگر نیست و از طرف دیگر هم نباید فکر کنیم که همه باید مثل هم فکر کنیم و فهم همه یکسان باشد.
اشکال و سؤال هشتم: به نظر میآید مشکل ما و بالاخص جوانان با اسلام فعلی است، چون شما گفتید عقل دین را تفسیر میکند ، ولی الان میبینیم که در بسیاری از جاها دین از عقل و همچنین از شرایط زمان فاصله گرفته است و ما باید بین این اسلام تاریخی که در دست مراجع است با اسلام واقعی فرق بگذاریم، اسلام واقعی به عقل توجه داشته است در حالی که اسلام امروزی با کل جهان در تنش و تضاد است و ما باید این دو اسلام را از هم جدا کنیم.
از طرف دیگر اسلام فعلی جهان شمول نیست و قرآن در شرایط زمانی و مکانی خاصی نازل شده و سئوالی که الآن جوانان بسیار میپرسند این است که، آیا درست است که بگوئیم قرآن کلیت و شمولیت ندارد؟
و آیا درست است که بگوئیم قرآن برای یک مکان و یک زمان خاصی نازل شده است؟ چون در قرآن درباره مسائلی صحبت شده است که در همان زمان در جاهای دیگر این مسائل حل شده بوده است.
به طور مثال کتابی در یک زمان برای مخاطب خاصی نوشته می شود آیا میتوان ادعا کرد این کتاب خاص که برای مخاطب خاصی نوشته شده است، برای همه مردم جهان قابل استفاده است. مثلا کتاب شاهنامه برای زمان خاص و مخاطب خاص است آیا میتوان در زمانهای دیگر از آن استفاده کرد؟ قرآن هم همینگونه است، آیا یک نفر که در کانادا هست هم میتواند از این استفاده کند یا اینکه به طور مثال بگوئیم این قرآن فقط برای مردم کانادا به طور خاص نازل شده است؟ یا اینکه منظور از “یا ایهاالناس” در قرآن همه مردم روی زمین است یا منظور افراد خاصی هست؟ یا منظور از “عالَمین” در قرآن چیست؟ آیا منظور جهانیان است؟ چون این کلمه در قرآن زیاد آمده است. داستان حضرت نوح خطاب به عالمین است آیا منظور همه مردم جهان است؟
وقتی که قرآن در مورد حضرت مریم سلام الله علیها میفرماید: “ان الله اصطفاک و طهرک علی نساء العالمین” منظور از عالمین مردم زمان خودش است جون به طور مثال حضرت فاطمه سلام الله علیها از ایشان بالاتر و والاتر است.
حتی در قرآن آمده است، “ام القری و حولها” منظور از حولها چیست؟ آیا عرب از كلمه “حولها” ژاپن را میفهميده است یا آمریکایی که هنوز کشف نشده را ميفهميده است؟
یا منظور از “فمن بلغ …” چیست؟ آیا منظور طول زمان و مکان است یا منظور همان زمانی است که این قرآن نازل شده است؟
اگر اعراب به سمت ایران نیامده بودند و به سمت یونان رفته بودند یا کشوری دیگر و ما الآن مسلمان نبودیم آیا نباید دین را خود پیامبر (ص) به همه مردم ما برساند نه صحابه؟
جواب: یک طور دیگر هم میتوان به این مسئله نگاه کرد و آن اینکه قرآن یک جنبه زمانی دارد و یک جنبه فرا زمانی. چندین سال پیش مقالهای به چاپ رساندم و در آن عنوان کردم که قرآن فراتر از فرهنگ زمانه است در حالی که عدهای اصرار دارند که قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است و ميگويند: چون عربها شتر سوار میشدند در قرآن آمده است: “افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت” یا چون زنان عرب سپاه چشم بودهاند حوریان بهشتی را سیاه چشم معرفی كرده است در حالی که در اروپا زنان چشم آبی دارند و موهای بور و اگر قرآن در اروپا نازل شده بود زنان بهشتی را مثل زنان اروپایی توصیف می کرد، یا چون قرآن در جایی نازل شده که کم آب بوده است در وصف بهشت بسیار گفته است که “جنات تجری من تحتها الانهار”، و نتيجه گرفتهاند كه قرآن بازتاب فرهنگ زمان خودش است.
اما من در جواب گفتهام که خیر چنین نیست، بلکه قرآن فراتر از فرهنگ زمانه است و فرهنگ آن زمان را هم در بر دارد، یعنی وقتی به ظاهر قرآن نگاه میکنیم آن را کتابی مییابیم که در ۱۴۰۰ سال پیش در جزیرة العرب نازل شده است و الفاظی در آن به کار برده شده است که برای مردم آن زمان مهم و با ارزش بوده است، اما کنار همان الفاظ، گستره ای هم می دهد که میخواهد به ما بگوید از این قالب و پوست بیرون بیایید، یعنی مخاطبانش هم افراد آن زمان است وهم میخواهد به ما بگوید که ما غیر از آن یک چیز کلی بفهمیم که شامل همه افراد در همه زمانها و مکانها بشود.
مثلا همان که”جنّات” که در قرآن آمده است برای افراد همان زمان بهشت را اینگونه توصیف کرده است، اما در جایی دیگر آمده است، “مثل الجنة” یعنی بهشتی که گفته شده مثال و تشبیه است و واقعیت این نیست و یا در سوره “ق” در وصف بهشت آمده است: ” لهم ما یشائون فیها” یعنی برای بهشتیان آنچه را که میخواهند فراهم است و بعد اضافه كرده است “و لدينا مزيد” و نزد ما زيادتر و برتر است. با این قسمت از آیه خداوند قرآن را از پوستهای که در آن است بیرون میآورد و آن را جهانی میکند.
یادم است چندین سال پیش آقای روحانی (رئیس جمهور ) مطرح کرده بود که حتی میتوان امام معصوم را نقد کرد. عده ای اعتراض کردند و کفن پوشیدند و در آخر عنوان شد که حتی به حرف ولی فقیه هم نمیتوان اعتراض کرد و باید به آن عمل شود وگرنه کافر هستید.
من در آن زمان صحبتي كردم و مقالهای نوشتم و در آن با استناد به آیات قرآن عنوان کردم که حتی به پیامبر خدا هم میشود انتقاد کرد و اگر انتقاد وارد باشد خداوند هم از آن حمایت خواهد کرد و به آیات اول سوره مجادله استناد کردم. به همان آياتي كه زمانی دکتر سروش با توجه به همین آيات، بیان کرده بود که حد اقل بخشي از قرآن الآن برای ما کاربرد ندارد و مثال به همين چند آيه زده بود و گفته بود چون چند آیه اول این سوره درباره زنی است که نزد پیامبر(ص)آمد و از همسر خو د شکایت کرده بود که او را ظهار کرده است.
توضيح: ظِهار نوعی طلاق دوران جاهلیت بوده که در آن، مرد به همسر خود میگوید: “ظَهرُکِ کَظَهرِ اُمی” یعنی پشت تو مانند پشت مادرم است و با گفتن این جمله زن به آن مرد حرام ابدی میشده است.
اشکال دکتر سروش هم این بود که این طلاق الآن در زمان ما منسوخ شده است پس اين چند آيه از قرآن فقط مخصوص زمان پیامبر(ص) بوده است و در زمان ما کاربردی ندارد.
من در جواب ایشان گفتهام اتفاقا این آیات به روزترین آیات قرآن است، در شأن نزولها و روایات درباره چند آیه اول این سوره آمده است، زنی به نام خوله كه زن اوس بن صامت بود نزد پیامبر(ص) آمد و گفت همسرم مرا ظهار کرده است و اگر من از خانه او بروم فرزندانم نزد او تلف ميشوند و اگر فرزندانم را همراهم ببرم از گرسنگی تلف میشوند و من چه باید بکنم؟[1]
آن حضرت در جواب این زن گفت حکم همین است و چون حرام هستی به این مرد باید از خانه اش بروی. باز آن زن اعتراض کرد و پیامبر (ص) همان جواب را به او داد، که در اینجا خداوند به کمک آن زن آمده و آیات اول این سوره نازل میشود و این سوره با این آیه آغاز میشود:
قَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ قَوْلَ اَلَّتِي تُجٰادِلُكَ فِي زَوْجِهٰا وَ تَشْتَكِي إِلَى اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ يَسْمَعُ تَحٰاوُرَكُمٰا إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ
به راستی خدا گفتار [زنی] را که درباره همسرش با تو جدال داشت و به خدا شکایت میکرد، شنید و خدا گفتگوی شما را میشنود؛ زیرا خدا شنوا و بیناست.
پیامبر (ص) در این قضیه به عرف عمل میکند ولی آن زن اعتراض کرده و با ایشان در این مسئله مجادله میکند وسرانجام خداوند جانب زن را گرفته و با نزول آیاتی کفارهای برای مرد معین میکند که با پرداخت این کفاره مرد به زندگي خود برميگردد.
پس این آیات پوستهای داشته که برای عرف آن زمان است و مغز و لبی هم دارد که بر اساس آن میتوان پیامبر (ص) را نقد کرد و در نتيجه امروزه ميتوان از نظر شرعي رهبر كشور يا ولييّ فقيه را نيز نقد کرد.
حتی اگر –بر فرض محال بگوئیم فقهای شورای نگهبان از جانب خداوند آمده اند- باز اگر کسی گفت که با حکم آنان به من ظلم شده است و اعتراض کرد، نمیشود به او گفت تو حق اعتراض نداری.
همه دستورات قرآن هم همین گونه است، برخي پوستهای دارد که مخصوص زمان نزول است و لب و مغزی دارد که باید به وسیله آن این دستورات را تعمیم داد و بر همه زمان ها منطبق کرد.
قبل از اینکه این سئوالات مطرح شود در ذهنم بود که بحثی را اجمالا مطرح کنم و آن اینکه لفظ رسول الله و نبی زیاد در قرآن آمده است و سئوال این است که، اگر پیامبر (ص) مطلبی را بیان کرده است به عنوان رسالتش آن مطلب را بیان کرده یا به عنوان یک شخص و فردی از افراد و به عنوان محمد بن عبدالله این سخن را گفته است و خداوند به عنوان احترام، وی را رسول الله یا نبی نامیده است و شاید تعدادی از حرف ها و کارهای ایشان به عنوان محمد بن عبدالله بوده است و تعدادی دیگر به عنوان فردی مکی و تعدادی هم به عنوان فردی مدنی و یا به عنوان حاکم و… بوده است ولی همه تحت عنوان رسول الله یا نبی عنوان شده است.
پس باید این سخنان را از پوسته رسول الله بودن بیرون آوریم. در این صورت از بعضی از آنها میتوان الگوگیری کرد و بعضی دیگر قابل الگوگیری نیست، یعنی عقل و عاطفه و وجدان و فطرت را در نظر ميگيريم و آنجایی که پوسته است پوسته را کنار میگذاریم و آنجایی که لب و مغز است آن را درمییابیم.
پس باید پیوسته لُبّ یابی کنیم.[2] در جمهوری اسلامی البته اگر غرض ورزی در کار نباشد پیوسته آیات و روایات را با پوسته آوردهاند که در این صورت باید گفت اشتباه کردهاند البته در برخی از جاها به نظر ميرسد که غرض ورزی شده و کاری به اسلام ندارند.
سؤال نهم: کتاب حافظ هم مثل قرآن در زمان خودش برای زمان خودش حرف زده و هم مغز و لب داشته و هم پوسته. الآن که این کتاب را می خوانیم خطابش به شاه شجاع الدین است ولی آیا واقعا مخاطب، شخص ایشان است یا انسان بما هو انسان هم می تواند از آن استفاده کند؟ علاوه بر آن مفاهیم عامه اخلاقی که در قرآن آمده است مگر قبل از نزول قرآن وجود نداشته و بشر دارای اخلاق نبوده است؟ آیا قرآن نازل شده تا برای انسان اخلاق بگوید؟
جواب: اثبات شئ نفی ما عدا نمیکند، ما نمی گوئیم کتاب حافظ یا مولوی و یا کتاب های دیگر اینگونه نیست بلکه بيشتر کتابها دارای پوسته و لب و مغز هستند وی آن کتابها تراوشات ذهن نویسنده است ولی قرآن را خداوند فرستاده است که در این صورت مغز آن بالاتر است یا مطلق است. همین صحبت های من و شما هم دارای پوسته و مغز است که قابل مقایسه با پوست و مغز کتاب حافظ یا مولوی و یا… نیست، همانگونه که پوسته و لب این کتابها قابل مقایسه با قرآن نیستند. لُبّ و مغز قرآن فرازمانی و فرامکانی است و همه زمان ها و مکانها را در بر می گیرد، کتاب حافظ یا مولوی هم بعضی از جاها تا حدودي اینگونه است ولی بسیاری از جاهای آن این گونه نیست.
پس همه کتاب ها دارای پوسته و مغز هستند اما لُبّ کتاب قرآن با بقیه فرق دارد.
برتري قرآن بر تورات و انجیل هم همین گونه است، آن دو کتاب هم لُبّ و مغز و پوسته دارند اما قرآن بر آن دو کتاب مسیطر و مهیمن است. مثلا داستان آفرینش انسان هم در قرآن آمده و هم در آن دو کتاب آسمانی، اما در دو کتاب تورات و انجیل فقط به یک جنبه آفرینش انسان توجه شده است ولی در قرآن در چندین جای آن به آفرینش انسان اشاره شده است و در هر جایی از دیدی به آن نظر شده است و بیان شده است، تقريبا ظاهر آيات یکجور است اما کلمات ریزی را بیان کرده که باید رمز و راز آنها را دریافت.
مثلا در سوره هود داستان حضرت ابراهیم (ع) آمده است. (من این برداشت از سوره هود را در سفر حج داشتم که آن را هدیهای از جانب خداوند به خودم در آن سفر معنوی میدانم). در این سوره آمده است که رسولانى نزد حضرت ابراهیم (ع) آمدند و آن حضرت برای آنها گوسالهای بریان آورد ولی آنها از خوردن ابا کردند و آن حضرت ترسیده ولی بعد آنها بشارت بچهدار شدن به حضرت ابراهیم (ع) دادند و ایشان از این بشارت خوشحال شد، بعد از آن حضرت ابراهیم (ع) علت آمدن آنها را پرسید و آن رسولان در جواب گفتند وعدهی عذاب برای قوم لوط آوردهایم.
فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِيمَ اَلرَّوْعُ وَ جٰاءَتْهُ اَلْبُشْرىٰ يُجٰادِلُنٰا فِي قَوْمِ لُوطٍ
پس هنگامی که ترس و دلهره از ابراهیم برطرف شد و آن مژده به او رسید، با ما درباره قوم لوط [به قصد دفع عذاب از آنان] به مجادله پرداخت.
در روایات آمده است که آن حضرت اين گونه شروع کرد به مجادله کردن با آن رسولان و از قوم لوط دفاع کردن.
از آنان سؤال کرد اگر در جمعی ۱۰۰ انسان خوب باشند شما آنها را نابود میکنید؟ آنها جواب دادند: خیر. پرسيد اگر در ميان آنان سي نفر خوب باشند چطور؟ و همینطور تعداد را کم كرد تا رسيد به ۱۰ نفر و بازهم جواب منفی شنيد باز عدد را پايين آورد و آنان جواب منفي دادند و در این هنگام حضرت ابراهیم (ع) گفت: در بین این قوم لوط هست، آیا شما او را هم نابود میکنید؟ و این اوج مهربانی حضرت ابراهیم (ع) را میرساند که حتی نسبت به گناهکاران هم مهربان بود و همه پیامبران الهی اینگونه بودهاند، البته مهربانی آنان با انسانهای فاسد به این معنا نیست که فساد را دوست داشتهاند بلکه به این معنی است که آنها امید داشتهاند که آنان ایمان آورده و هدایت شوند.
در سوره هود چندین داستان از پیامبران نقل شده که همه آنها بیانگر مهربانی آن پیامبران الهی است.
داستان حضرت ابراهیم (ع) در چند جای قرآن آمده است و در هر جایی خداوند درصدد بیان نکتهای بوده است در حالی که ما از درک این نکات غافل هستیم و فکر می کنیم داستانهاي قرآن تکراری است و مفسران هم معمولا ميگويند: شرح این آیات در فلان سوره بيان شد يا بيان خواهد شد.
پس ما به نکته های قرآن توجهی نداریم و نسبت به حقایق آن عوام هسیتم و چیزی نمیفهمیم و هنوز از پوسته بیرون نیامدهایم و به عمق نرسیدهایم و لذا فکر میکنیم عمق قرآن مثل عمق کتاب حافظ است، در حالی که عمق آن خیلی بالاتر است.
سؤال دهم: حافظ مدعی هدایت مردم نیست ولی خداوند مدعی هدایت مردم است،”هدی للناس”، لذا باید هدایت را مطرح کند. هر متنی که ما داریم هم دارای ظاهر است و هم دارای باطن، پس قرآن هم چون متن است همین گونه باید باشد، قرآن کتاب هدایت است لذا در باب هدایت باید سخن بگوید.
جواب: منافاتی در این حرف با هدايتگر بودن قرآن نیست، قرآن هم ظاهرش هدایت است و هم باطنش. لذا وقتی قرآن را بخوانیم هدایت میشویم و هر چه بیشتر بخوانیم و دقت کنیم از آن درک بیشتری پیدا میکنیم در حالی که کتاب حافظ برای هدایت نیامده است پس شايد در جايي از آن هدايت نباشد، ولی آیات قرآن برای هدایت آمده است. آيا جایی در آن خلاف هدایت آمده است؟ قطعا چنین نیست.
همه حرفهای خداوند در همه کتابهای آسمانی آمده است اما در قرآن طور دیگری آمده است، در کتاب های آسمانی دیگر فقط یک بعد یک قضیه بیان شده است ولی در قرآن چندین مرتبه یک مطلب آمده است ولی در هر جایی از یک دید به آن نگاه شده و بیان شده است، به همین دلیل قرآن نسبت به کتابهای دیگر مهیمن و مسیطر است و باید به این مسئله توجه کرد که تکرارهای قرآن به این معنا نیست که مثلا همه جا اسم حضرت موسی (ع) باشد، بلکه باید توجه داشت در هر جایی از زاویه و دیدی به آن توجه شده است.
سؤال یازدهم: آیا نباید احکام دین مطابق با نیاز زمان و روز باشد؟
جواب: بله این اعتراضی است که من هم دارم و خیلی از احکام که الآن هست دلیلش این است که علماء جامد بودهاند و جامعه را هم جامد و بسته نگاه داشتهاند و فقط گفتهاند تقلید کنید بلکه باید میگفتند تحقیق کنید.
با تشكر از همه دوستان كه با پرسشهاي خوبشان بحث را به خوبي پيش بردند.
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1] . فإن لي صبية صغاراً ان ضممتهم اليه ضاعوا و ان ضممتهم اليّ جاعوا. مجمع البيان ج 9-10 ص 247. ذيل آيه.
[2] . من براي لُبّ يابي كتابي با عنوان ثابت و متغير در دين نوشتهام تا با ادلهاي بتوان پوسته را از لُبّ جدا كرد.