هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 5/6/1401
شرح نامه 47 نهج البلاغه
واللَّه اللَّه فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فی سبیلاللَّه
«مبادا جهاد در راه خدا با مال و وقت و زبانْ را ترک کنید.»
فقهاء گفتهاند که هم جهاد ابتدایی داریم و هم جهاد دفاعی. بنده بارها توضیح دادهام که معقول نیست انسان با جنگ، دیگران را به اسلام دعوت کند و جهاد ابتدایی نه معقول است و نه مشروع؛ زيرا دلیلی برای چنین جهادی نداریم چرا که جنگهای پیامبر(ص) همگی دفاعی بوده است. جنگهای پیامبر(ص) قبل از فتح مكه را در جلسات قبلی توضیح دادم و دفاعي بودنش روشن بود، تنها جنگ تبوک ماند. این جنگ نیز ابتدایی نبود چرا که اگر جنگ ابتدایی بود با عجله چنین امری رخ نمیداد و حداقل پیامبر(ص) بعد از چیده شدن محصولات و خنك شدن هوا به چنین اقدامي دست ميزد. به هر حال به پیامبر(ص) خبر داده بودند که سپاهیان روم قصد حمله به سرحدات اسلام را دارند. حال یا اخباری که به پیامبر(ص) دادهاند دروغ بوده و یا لشگر روم پس از اینکه متوجه شد پیامبر(ص) به سمت مرزها لشگرکشی کرده است عقبنشینی کردند.
و اما کار خلفای پس از پیامبر(ص) برای ما حجت نیست که بخواهیم از آن جواز يا وجوب جهاد ابتدایی را نتیجه بگیریم.
اهل سنت به خاطر کارهای خلفاء جنگ ابتدایی را قبول دارند ولی شیعه جهاد ابتدایی را مشروط به اذن امام معصوم کرده است که البته چنین شرطی هیچگاه محقق نمیشود و اصلا امام معصوم غايب است و اگر حاضر هم بود چنین اذنی نمیداد و حتی ائمه کنیزهایی که در جنگهای حکومتها اسیر میشدند را تأیید نمیکردند.
از اینها که بگذاریم باید بگوییم که جهاد با قتال متفاوت است. جهاد به معنای تلاش است و شامل تلاش فرهنگی و زبانی نیز میشود.
جهاد با مال و با زبان معنايش روشن است و اما جهاد با نفس که وسط آن دو در بيان حضرت علي در عبارت مورد بحث آمده است را معمولا به معنای جهاد با جان گرفتهاند که انسان جان خود را در راه خدا بدهد. این مطلب دقيق نیست. جهاد با نفس شامل موارد دیگر نیز میشود مثل اینکه انسان در راه خدا وقت خود را اختصاص دهد. یادم هست آیت الله صالحی نجف آبادی همین دیدگاه را داشت که مراد از جهاد با نفس، این است که انسان وقتش را در راه خدا مصرف کند. و در ترجمه جهاد با نيروهاي بدني ترجمه كرده بود ولي بعدا ويراستار آن را تغيير داده است.
گاهی اوقات انسان با حضورش در یک جلسه، نزاعی را حل میکند. خود این جهاد با نفس است.
و اما جهاد با زبان نیز مصادیق متعددی دارد مثل تبلیغ اسلام یا آشتی دادن دو نفر یا …
البته نباید از قید «فی سبیلاللَّه» غافل شویم. جهاد در مصادیق مختلف باید براي خدا باشد تا مصداق این تعبیر قرار گیرد.
وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ، وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ
«بر شما باد پيوند با يكديگر و بخشش به يكديگر و زنهار از پشت كردن به يكديگر و بريدن از يكديگر»
این تعبیر اگر مستقل باشد معنایش مشخص است. و اما ممکن است این تعبیر با جملۀ قبلی مرتبط باشد و در نتیجه بگوییم از مصداقهاي جهاد فی سبیل الله همین چیزهایی است که در این عبارت بیان شده است. پس پیوند با دیگران و تلاش در قهر نكردن با ديگران، خودش جهاد و تلاش است.
لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ، فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ [أَشْرَارُكُمْ] شِرَارُكُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ.
«امر به معروف و نهى از منكر را فرو مگذاريد، كه بدترين كسانتان بر شما سرورى يابند و از آن پس، هر چه دعا كنيد به اجابت نرسد»
این تعبیر نیز میتواند با تعبیر قبلی مرتبط باشد به این صورت که امر به معروف و نهی از منکر از مصاديق جهاد در راه خداست. در روايات آمده است كه امر به معروف و نهي از منكر از بزرگترين فرايض است. بنابراين نبايد تصور شود كه امر به رعايت حجاب يك خانم منظور باشد. يا نهي از ريش تراشي مردان منظور باشد.
به این نکته دقت شود که امر به معروف و نهی از منکر در این عبارت امر و نهي نمودن حکومتها و زمامداران است چون آنها هستند که به خاطر مقامشان ممکن است مستبد شوند و چنین امر و نهیی است که هزینه دارد و با بالاترين فريضه بودن مناسب است ولي امر و نهی به یک دختر به خاطر حجاب، هزینهای ندارد.
پس تناسب حکم و موضوع به ما میفهماند که امر و نهی در اینجا مربوط به حاکمان است. از خود عبارت نیز میتوان این مطلب را فهمید چرا که مسلط شدن اشرار ارتباطی با بحث احکام فردی مثل تراشیدن ریش یا حجاب ندارد پس چيزهايي كه با مباحث حکومتی و پُست و مقام مرتبط است مورد نظر است. پس ما در صورتی که حكومتها را امر و نهی نکنیم با دست خودمان اشرار را ایجاد كردهايم و با این کار نیروهای خوب خودمان را كه به حكومت رسيدهاند تلف كردهايم.
گاهی خودمان با تملق کردن از افراد موجب میشویم که آنها فاسق شوند. در واقع حاکم باید کسی را دوست بدارد که عیبهایش را میگوید: المؤمن مرآة المؤمن. و متملقین معمولاً جزو دشمنان هستند و دستور آمده كه به صورتهايشان خاك پاشيده شود؛ حثوا في وجوه المداحين التراب.
در مجموع میخواهم بگویم امر و نهی حاکمان است که اگر انجام نشد موجب تسلط اشرار میشود.
متأسفانه در زمان ما کار بر عکس شده است به این صورت که حکومتها هیأتهای امر به معروف و نهی از منکر تشکیل میدهند. در واقع امور وارونه شده است. این مردم هستند که باید امر و نهی کنند. البته این کار فردی و تکی نیست. به همین خاطر باید آزادی احزاب وجود داشته باشد تا احزاب آزادانه فعالیت کنند تا اولا افراد در حزبها پخته شوند و ثانیا بتوانند حرف خود را به حاکم برسانند و ثالثا وقتی حزب ایجاد شد نیرو و قدرت دارد و در نتیجه میتواند با طرفدارانی که دارد حرفش را بدون ترس بزنند.
و اما ممکن است کسی بگوید در صدر اسلام حزبی وجود نداشت. چرا شما که مُبلّغ اسلام هستید از حزب صحبت میکنید؟
جواب این است که بله حزب وجود نداشت ولی قبیله که وجود داشت و رئیس قبیله در حکم رئیس حزب بوده است. امروزه که زندگیها قبیلهای نیست باید حزب تشکیل شود.
حال اگر حکومتی نگذاشت حزب تشکیل شود عملا تیشه به ریشۀ خودش زده است چون اجازه نمیدهد کسی امر و نهی کند و همین موجب میشود که به قهقرا برود.
به این نکته نیز توجه شود که امر و نهی باید توسط گروهی که تخصص داشته باشند انجام گیرد. پس نباید سرباز وظیفه را برای این کار گذاشت بلکه باید کسی این کار را انجام دهد که معروف و منکر را بشناسد. ما در اول انقلاب به خاطر عدم تخصص فکر میکردیم کسی که موهای بلند و زیبایی دارد منکر انجام داده است. در واقع ما منکر را به خوبی نشناخته بودیم.
سؤالات مطرح شده در پایان جلسه:
سوال اول: به چه دلیل جهاد با نفس را جهاد با وقت معنا کردید؟ آیا نمیتوان تمام مشتقات اعمال انسانی را جهاد با نفس دانست؟
جواب: بنده مطلب شما را قبول دارم و میگویم جهاد با نفس تنها جان دادن نیست و بهتر است بنده نیز بجای اصرار بر عنوان «وقت» به طور کلی «تمام رفتارهای انسانی» را که در راه خیر انجام میگیرد جهاد با نفس بدانیم. پس اگر کلمهای بهتر از وقت پیدا شود همان را میآوریم.
سوال دوم: اگر گوش شنوا برای امر و نهی نباشد چه باید کرد؟
جواب: ما فعلا دنبال مرحلۀ اول هستیم که اصل امر و نهی به حاکمان اتفاق بیفتد و الا اگر گوش ندادند بحث دیگری است. فعلا ما در مرحلۀ اول ماندهایم و به اصطلاح، در خم یک کوچهایم.