نکات درس تفسیر در تاریخ 20/6/1401
تفسیر آیه 95 سوره انعام
إِنَّ اللّٰهَ فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوىٰ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذٰلِكُمُ اللّٰهُ فَأَنّٰى تُؤْفَكُونَ ﴿الأنعام، 95﴾
بیتردید خدا شکافنده دانه و هسته است؛ زنده را از مرده بیرون میآورد، و بیرون آورنده مرده از زنده است؛ این است خدا، پس چگونه [از حق] برگردانده ميشويد؟
نکته 1: وقتی همه چیز دست خداست به گونهای که حتی در شکافتن دانه و حبه مؤثر است واقعا چرا باید غیر او را صدا زد و از غیر او حاجت خواست؟
نکته 2: اگر شفیعی را مستقل بدانیم و به او استقلال دادیم شرک است ولی اگر استقلال ندادیم و مثلاً به خدا گفتیم: «بحق علی حاجت ما را بده» چنین چیزی شرک نیست ولی دلیلی بر آن وجود ندارد. مثلا در دعاهای قرآنی اصلا چنین تعابیری نداریم. پس توصیه میکنیم که اینگونه دعا نکنیم.
بله مواردی که واقعا علل و اسباب شناخته شده، وجود دارد باید از آنها استفاده کرد و چون به علل و اسباب نقش استقلالي داده نميشود، منافاتی با توحید ندارد. این امر در علل و اسباب طبیعی مشخص است ولی در امور معنوي كه علل و اسباب كاملا مشخص نیست باید بررسی کرد که در قرآن چه دستوری در این زمینه داده شده است. با بررسی این موضوع پی میبریم که در قرآن تقاضای از خدا دستور داده شده است.
در نظام تقاضا باید از خدا درخواست است و در نظام اعطاء خود خدا تصمیم میگیرد که از چه طریقی به ما بدهد.
نکته 3: برخی افراد میگویند در مواردی از ائمه درخواست کردیم و حاجت روا شدهایم و این دلیل بر این است که میتوان از غیر خدا درخواست کرد.
جواب بنده این است که خدا سنگدل نیست که وقتی غیر خدا خوانده شد بگوید من هیچ چیزی نمیدهم. حتی خدا به آنان که در برابر بت سجده میکند و از بت تقاضا ميكنند نیز عطاء میکند ولی از این واقعه نمیتوان نتیجه گرفت که تمسک به بت درست است. پس در هر جایی ممکن است اتفاقی بیفتد. آن چه که ما باید رعایت کنیم این است که ببینیم عقل، علم و وحی قطعي و مسلّم چه میگوید.
وقتی داستان موسی و شبان در مثنوی را میخوانیم میفهمیم چوپانی که با زبان خودش خدا را میخواند خدا به او توجه میکند ولی از آن طرف موسی وظیفه دارد خودش راه درست را طي كند و صحيح دعا كند و همچنين وظيفه دارد كه راه صحيح را به شبان یاد دهد.
بله کسی که عالم است نباید مثل جاهل، خدا را بخواند و بگوید چون خدا جواب جاهل را داد من هم مثل آن جاهل خدا را بخوانم. خیر، آن شخص، چون جاهل است تكليفش كمتر است و خدا به تقاضاي غلط او جواب داده است، ولی عالم باید طبق علم خودش عمل کند. تازه عالم باید سعی کند جاهل را از جهل نجات دهد. عالم که از پول مردم ارتزاق کرده وظیفه دارد جلو جهل بایستد نه اینکه عوام زده شود. همچنین در تبلیغ دین نباید تندی کند بلکه باید آرام آرام مردم را رشد دهد.
با مجموع توضیحاتی که دادیم کسی نگوید من با گفتن یا اباالفضل حاجت روا شدم و بقیه نیز باید همینگونه رفتار کنند.
خیر، صحیح یا غلط را علم و عقل و قرآن مشخص میکند. نباید نظام اعطاء با نظام تقاضا خلط نشود و نبايد اعطا دليل صحت نوع تقاضا دانسته شود. در يك مثال ساده براي تقاضاي برق حتما بايد در سامانه ثبت نام شود و اگر به مأمور شرکت برق گفتیم برای خانۀ ما برق بکش او نمیتواند و ما را به ادارۀ برق رجوع میدهد. بله وقتي تقاضاي برق كرديم، ادارۀ برق از طریق مأموري كه خودش مشخص ميكند و ترانسي كه خودش مشخص ميكند، برق را به خانۀ ما وصل میکند. پس نظام اعطاء و نظام درخواست با هم متفاوت است. حال اگر از وليي از اولياي خدا يا بتي از بتها چيزي خواسته شد ممكن است خدا از سر لطف خواستۀ ما را بدهد ولي اين اعطا دليل صحت تقاضا از غير خدا نيست بلكه دليل لطف خداست
توجه کنیم که انبیائي كه دعايشان در قرآن بيان شده، تنها از خدا درخواست نموده و خدا را با عنوان ربّ صدا زدهاند و تازه رعایت آداب دعا را به بهترین وجه كردهاند. به عنوان مثال حضرت موسی پس از آن همه سختی این چنین از خدا درخواست میکند:
رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ﴿القصص، 24﴾
پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل میکنی، نیازمندم.
جالب است که بدانيم با اينكه موسي نيازمند نان بوده است ولي در این دعا از خدا درخواست نان نمیکند بلکه میگوید من فقیر آن چیزی هستم که تو نازل کردی. پس موسی از خدا درخواست کرده است. این نظام درخواست است ولی از آن طرف خدا در نظام اعطاء دختر شعیب را میفرستد تا موسی از این طریق به خانوادۀ شعیب راه پیدا کند و از طريق حضرت شعيب به شغل و نان و امنیت برسد.
همچنین حضرت ایوب پس از آن همه سختی چنین دعا میکند:
وَ أَيُّوبَ إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ ﴿الأنبياء، 83﴾
و ایوب را [یاد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربان ترین مهربانانی.
در این دعا نیز حضرت ایوب از خدا تقاضا ميكند. این نظام درخواست است ولی خدا در نظام اعطاء او را به وسايلي شفا داده و خانوادۀ او را به او برمیگرداند.
با مجموع توضیحات فهمیدیدم که نباید به نتیجۀ کارهای جاهلان تمسک کرد که بخواهیم ما نیز از همان طریق پیش رویم.
یادم هست یکی از دوستان به ژاپن رفته بود و میگفت در آنجا عدهای آلت رجولیت را میپرستیدند و یکی از آنها میگفت من از این طریق حاجت گرفتهام.
حال آیا واقعا ما باید چنین امری را حجتی برای خود قرار دهیم؟
نکته 4: حَب در لغت به معنای دانه است. حال آیا این واژه با حُب ارتباطی دارد یا نه؟ همچنین راجع به لغت نوی نیز باید همینگونه بررسی شود که دقیقا به چه معناست؟ کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم اصرار دارد کلماتی که حرفهای اصلی آنها مشترک است دارای یک معنای مشترک هستند. البته کتابهای لغت دیگر چنین اصراری ندارند و میگویند کلمات با حروف مشترک ممکن است معانی متفاوت داشته باشند.
حال در کتاب التحقیق، در جلد دوم، ذیل ریشۀ «حبب»، از ديگران نقل كرده كه حبب اصل براي سه چيز است ولي خودش ميگويد: اصل واحد در این ریشه به معنای دوستی و میل شدید است که در مقابل بغض است و اگر به دانه حَبّ گفته میشود برای این است که مردم آنرا دوست دارند به خصوص اینکه دانه، محبوب کشاورز است.
و در همین کتاب در جلد دوازدهم، ذیل ریشۀ «نوی» از لغات دیگر نقل کرده که این ریشه چندین معنا دارد مثل نیت کردن و هسته. ولی خود التحقیق گفته است که اصل واحد در این ریشه قصد قلبی است و اگر به هسته، نوی گفته میشود به خاطر مناسبت هسته با قصد قلبی است چرا که وقتی هسته کاشته میشود به این خاطر است که کشاورز قصد میکند که در آینده میوه دهد.(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم)
همانطور که میبینیم التحقیق اصرار دارد که بین «نوی» به معنای هسته با «نوی» به معنای قصد قلبی ربط بدهد ولی من دقیقا نفهمیدم این دو چه ارتباطی با هم دارند. بنابراين ميگويم لزومی ندارد به زور بین ریشۀ لغات ارتباط بر قرار کنیم. چه بسا عربهايي «نوی» را برای قصد قلبی بکار میبردند و عربهای ديگري به معنای هسته و قرآن هر دو را آورده است. پس در قرآن مشترک لفظی وجود دارد. حتی در قرآن ممکن است لغتی وجود داشته باشد که هم اصل عربی داشته باشد و هم اصل غیر عربی که در کتاب واژههای دخیل در قرآن چنین کلماتی بررسی شدهاند.