نکات درس تفسیر در تاریخ 18/8/1401
تفسیر آیه 103 سوره انعام
لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ﴿الأنعام، 103﴾
چشم ها او را در نمییابند، ولی او چشمها را در مییابد، و او لطیف و آگاه است.
نکته 1: اینکه در این آیه از حس بینایی صحبت شده نه حس شنوایی و چشایی و … به این خاطر است که با چشم چیزهای مختلفی را میتوان دید ولی با گوش تنها صوت و با حس چشایی چیزهای کمی را میتوانیم درک کنیم. پس با ابصار يا ديدگان چیزهای مختلفی را میتوان درک کرد. حال وقتی ابصار ياد ديدگان خدا را درک نکنند به طریق اولی حواس دیگر نمیتوانند خدا را درک کنند.
نکته 2: ذهن و وهم از چشم فعالتر است و در یک لحظه چیزهای مختلفی را میتوان در ذهن آورد. حال با كمك روايت میتوان گفت «لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ» این معنا را دارد که «لا تدرکه الاوهام» یعنی خدا در وهم نمیگنجد و این آن چیزی است که از روایات بدست میآید که در ادامه بیان خواهد شد.
نکته 3: در تفسیر المیزان آمده است: در تفسیر طبری از عکرمه نقل شده که:
عن عكرمة عن ابن عباس: أن النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رأى ربه عز وجل، فقال رجل: أليس الله تعالى يقول: ” لا تدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار ” قال عكرمة: ترى السماء كلها؟ قال: لا، قال: فكذلك.
ترجمه: عكرمه گفت: ابن عباس گفته است پیامبر(ص) پروردگارش را دیده است. شخصی پرسید مگر خدا نگفته است که لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ؟ عکرمه گفت: مگر آسمان را نمیبینی؟ او گفت میبینم؟ عکرمه گفت: آیا کل آسمان را میبینی؟ او گفت نه. عکرمه گفت: خدا نیز همینگونه است. (تفسیر المیزان، ج7،ص310)
در واقع عکرمه میخواهد بگوید خداوند مثل آسمان است که دیده میشود ولی به تماميش احاطه پیدا نمیشود ولی این اشتباه است چرا که آسمان بالاخره جهت دارد ولی خدا از جهت داشتن مبرا است و در جهتی غیر جهت دیگر نیست.
و اما آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم،ج26، ص487 روایات دیگری را با عنوان «برخی رسوبات تفکر جاهلی» نقل کرده است. جالب است که ایشان در اینجا نگفته است که اهل سنت گفتهاند. شاید منظورشان این بوده است که در بین شیعیان نیز چنین تفکراتی هست.
عن السكوني ، عن أبي عبد الله ، عن آبائه عليهمالسلام قال : مر النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم على رجل وهو رافع بصره إلى السماء يدعو ، فقال له رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم : غض بصرك فإنك لن تراه. وقال : ومر النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم على رجل رافع يديه إلى السماء وهو يدعو ، فقال رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم : اقصر من يديك فإنك لن تناله
ترجمه: از امام صادق(ع) نقل شده است که پیامبر(ص) بر مردی عبور کرد که چشمش را به آسمان انداخته بود و دعا میکرد. رسول الله(ص) به او گفت: چشمت را پایین بینداز. تو خدا را نخواهی دید. همچنین پیامبر(ص) بر مردی عبور کرد که دستان خود را به سوی آسمان بالا برده بود. پیامبر(ص) به او گفت دستانت را پایین بیاور چرا که به او نمیرسی.(توحید صدوق،ص107)
جالب است که خود ما نیز چنین کارهایی میکنیم یعنی هم چشم به آسمان میدوزیم و هم دست بالا میکنیم. اگر نظرمان از این کارها این باشد که خدا در آسمانهاست این اشتباه است.
حال اگر کسی اشکال کرد پس چرا در قنوت دست بالا میبریم میتوان گفت دست به بالا گرفتن یک ادب است ولی اینکه فکر کنیم خدا بالاست اشتباه است. مثل اینکه به طرف کعبه نماز میخوانیم ولی این بدان معنا نیست که خدا در کعبه است.
همچنین اینکه مداح میگوید بلند صلوات بفرست تا صدایت به عرش برسد این حرفها اشتباه است چون صدای ما در هر صورتی به خدا میرسد. خداوند در آسمان مادی نیست.
و اما آیت الله جوادی آملی راجع به این روایات نکاتی را گفتهاند:
الف) تفکر حاکم در دوران جاهلیت تفکر مادی و حسگرایی بود و پیامبر(ص) برای زدودن رسوبات چنین اندیشهای از اذهان مردم افزون بر ارشادات عمومی با موارد خاص که شائبۀ حسگرایی در آن بود مبارزه میکرد مثلا به مردی که در حال دعا سر به سوی آسمان بلند کرده بود فرمود سر به پایین بینداز که هرگز او را نخواهی دید. همچنین برای مبارزه با پندار کسانی که خدا را در آسمان میجستند به مسلمانی که دست به سوی آسمان بلند کرده بود گفت دست پایین بینداز.(تفسیر تسنیم)
حتی بنده به ياد دارم كه وقتی به درهای میرسیم و میگوییم «الله اکبر» این حرف نیز اگر به این معنا باشد که خدا به خاطر این دره بزرگتر است اشتباه است.
پس ادب دعا غیر از آن است که فکر کنیم خدا بالاست. بالا گرفتن دست به عنوان ادب دعا اشکالی ندارد. پس این کار بستگی به قصد افراد دارد.
همچنین برخی میگویند اگر ما در دعا دست به بالا میگیریم به این خاطر است که نعمتها از بالا میآید. در جواب میگوییم نعمتها از پایین نیز میآید مثل چاه آب یا گیاهان.
آیت الله جوادی در ادامه گفتهاند:
ب) این نوع روایات که بیانگر قضایای شخصی و گویای واکنش پیامبر(ص) به موارد خاص است منافاتی با روایاتی ندارد که میگوید دستها را به سوی خدا بالا کنید چنانچه زندیقی از امام صادق(ع) پرسید چه فرق است که دستها را بالا ببریم یا پایین؟ امام فرمود: پایین و بالا بردن دست نسبت به احاطۀ علمی خدا متساوی است لکن خدای عزوجل امر کرده است که دستان را به سوی بالا بلند کنند چون خدا عرش را معدن رزق قرار داده است.(توحید صدوق،ص248)
دست را به سوی خدا بلند کردن یا بر خاک افتادن و در سجده او را صدا زدن هرگز شائبۀ مادی بودن خدا را به ذهن نمیآورد.(تفسیر تسنیم)
باز آیت الله جوادی آملی در جلد 26، ص488 آورده است «راز برتر بودن خدا از ویژگیها ماده» و در ذیل این عنوان این روایت را آورده است:
حدثنا محمد بن محمد بن عصام الكليني رضياللهعنه ، قال : حدثنا محمد بن يعقوب الكليني ، عن علي بن محمد ، عن سهل بن زياد وغيره ، عن محمد بن سليمان عن علي بن إبراهيم الجعفري ، عن عبد الله بن سنان ، عن أبي عبد الله عليهالسلام قال : قال : إن الله عظيم ، رفيع ، لا يقدر العباد على صفته ، ولا يبلغون كنه عظمته ، ولا تدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير ، ولا يوصف بكيف ولا أين ولا حيث [١] فكيف أصفه بكيف وهو الذي كيف الكيف حتى صار كيفا ، فعرفت الكيف بما كيف لنا من الكيف ، أم كيف أصفه بأين وهو الذي أين الأين حتى صار أينا ، فعرفت الأين بما أين لنا من الأين ، أم كيف أصفه بحيث وهو الذي حيث الحيث حتى صار حيثا ، فعرفت الحيث بما حيث لنا من الحيث ، فالله تبارك وتعالى داخل في كل مكان ، وخارج من كل شيء ، لا تدركه الأبصار ، وهو يدرك الأبصار ، لا إله إلا هو العلي العظيم ، وهو اللطيف الخبير.
ترجمه: از امام صادق(ع) نقل شده است که خداوند عظیم و رفیع و والاست. بندگان قدرت بر وصف او ندارند و به کنه عظمت او نمیرسند. دلیلش لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ است. همچنین خداوند به کیفیت و چگونگی و حیثیت وصف نمیشود. چگونه ممکن است خدا به «کیفیت» وصف شود در حالی که خود خدا کیفیت را کیفیت کرد تا اینکه کیفیت شد، آنگاه من کیفیت را شناختم به جهت اینکه خدا کیفیت را برای ما کیفیت کرد. یا چگونه او را به «کجایی» وصف کنم در حالی که خدا خودش کجائیت را ایجاد کرد تا اینکه کجائیت ایجاد شد. پس کجائیت را شناختم به این جهت که خداوند کجائیت را برای ما ایجاد کرد. یا چگونه خدا را به «جهت» وصف کنم در حالی که خدا خودش جهت را جهت قرار داد تا اینکه جهت شد. پس جهت را شناختم به علت اینکه او جهت را برای ما جهت قرار داد. پس خدا در هر مکانی داخل است و از هر چیزی خارج است. لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ لا اله الا هو العلی العظیم وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.(توحید صدوق،ص115)
روایت دیگر از امام صادق نقل شده است که:
عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله الصادق عليهالسلام ، قال : إن الله تبارك وتعالى لا يوصف بزمان ولا مكان ولا حركة ولا انتقال ولا سكون ، بل هو خالق الزمان والمكان والحركة والسكون ، تعالى الله عما يقولون علوا كبيراً.
ترجمه: خداوند به زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون وصف نمیشود. بلکه خدا خودش خالق زمان و مکان و حرکت و سکون است. خدا از آنچه که میگویند والاتر است.(توحید صدوق،ص184)
روایت دیگر این است که:
حدثنا إسماعيل بن الفضل، قال: سألت أبا عبد الله جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) عن الله تبارك وتعالى، هل يرى في المعاد؟ فقال: سبحان الله وتعالى عن ذلك علوا كبيرا! يا بن الفضل، إن الابصار لا تدرك إلا ما له لون وكيفية، والله خالق الالوان والكيفية.
ترجمه: فردی به نام اسماعیل بن فضل از امام صادق(ع) پرسید: آیا خدا در قیامت دیده میشود؟ امام فرمود: خدا منزه است از اینکه دیده شود. ای ابن فضل همانا چشمها چیزی را میبینند که رنگ داشته باشد و همچنین کیفیت داشته باشد در حالی که خدا خالق رنگها و کیفیتهاست.(امالی صدوق،495)
در روایت نخست چندین استدلال بلند به چشم میخورد. راز اینکه انسانها به کنه عظمت او نمیرسند این است که وصف، فرع معرفت موصوف است و برای شناخت هر چیزی باید به آن احاطه داشت و انسانها همه محدود هستند و خدای سبحان نامتناهی است. سؤال از عین و حیث از خدای سبحان بی معناست چون مکان و زمان را او پدید آورده و ناگزیر خودش منزه از این قیود است.(تفسیر تسنیم)
تیتر بعدی که ایشان زده است «ناتوانی ذهن از ادراک خدا» است. در ذیل این تیتر این روایات آمده است:
عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اللَّهِ هَلْ يُوصَفُ فَقَالَ أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ قُلْتُ بَلَى- قَالَ أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَتَعْرِفُونَ الْأَبْصَارَ قُلْتُ بَلَى قَالَ مَا هِيَ قُلْتُ أَبْصَارُ الْعُيُونِ فَقَالَ إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْبَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَامَ.
ترجمه: راوی میگوید: از امام رضا(ع) پرسیدم که آیا خداوند وصف میشود؟ امام فرمود آیا قرآن نخواندهای که میفرماید: لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ. آیا میدانی ابصار به چه معناست؟ راوی گفت: مراد چشمان است. امام فرمود: اوهام قلوب از ابصار بسیار بزرگتر است. پس اوهام، خدا را درک نمیکنند و خدا اوهام را درک میکند. (کافی،ج1،ص98)
عن أبي هاشم الجعفري ، قال : قلت لأبي جعفر ابن الرضا عليهماالسلام ( لا تدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار )؟ فقال : يا أبا هاشم أوهام القلوب أدق من أبصار العيون ، أنت قد تدرك بوهمك السند والهند والبلدان التي لم تدخلها ولا تدركها ببصرك ، فأوهام القلوب لا تدركه فكيف أبصار العيون.
ترجمه: به امام جواد(ع) گفتم ( لا تدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار ). فرمود: اوهام قلوب دقیقتر از ابصار هستند. تو با وهمت دو شهر سِند و هند را با اینکه وارد آنها نشدهای ادراک میکنی ولی با چشمهایت آنها را ندیدهای و درک نمیکنی. پس وقتي اوهام قلوب نمیتواند خدا را درک کند، چگونه چشمهای سر او را درک کنند؟(توحید صدوق،ص113)
آیت الله جوادی میگوید: خدا از جنس مفهوم نیست تا ذهن، او را با وهم ادراک کند. همچنین مقصود از وهم در اینگونه روایات اعم از عقل است نه در مقابل آن.(تفسیر تسنیم)
با این صحبتها به یاد این شعر از سنایی افتادم:
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی / نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم / همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی / تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی / نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی / همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی / همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید / مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
به هر حال صریح آیه این است که خدا با چشم درک نمیشود و از طریق قیاس اولویت میفهمیم که خدا با دیگر حواس نیز درک نمیشود. همچنین وقتی سنت و عترت را پیش میکشیم میفهمیم که خدا در وهم و عقل نیز نميگنجد.
پس ما ائمه را برای این میخواهیم که معرفت ما را بالا ببرند. اگر آنها این را نمیگفتند راهی برای یادگیری آن نداشتیم. پس امامان را برای شفاي جسم نباید بخواهیم بلکه باید برای این بخواهیم که علم ما را بالا ببرند.