تفسیر آیه 103 سوره انعام در تاریخ 21 آبان 1401

تفسیر آیه 103 سوره انعام در تاریخ 21 آبان 1401

نکات درس تفسیر در تاریخ 21/8/1401

تفسیر آیه 103 سوره انعام

لاٰ تُدْرِكُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ  ﴿الأنعام‏، 103﴾

چشم ها او را در نمی‌یابند، ولی او چشم‌ها را در می‌یابد، و او لطیف و آگاه است.

نکته 1: از سوره حمد تا آیه 102 سوره انعام صفات خدا به این گونه مطرح نبود. پس لازم بود که در ذیل این آیه خوب بحث کنیم تا مباحث خداشناسی را خوب بفهمیم. البته ما از خودمان چیزی برای گفتن در این باره نداریم. وقتی خدا «لیس کمثله شیء» است نمی‌توانیم دربارۀ او صحبت کنیم. خدا نه با چشم دیده می‌شود و نه به عقل می‌آید و نه ادراک می‌شود. پس ما نمی‌توانیم خدا را به طور کامل بشناسیم. نه عقل و نه وهم او را درک نمی‌کنند. در بیت شعری آمده است:

به کُنْهِ ذاتش خِرَد بَرَد پی      اگر رسد خس به قعر دریا

(غزلیات مشتاق اصفهانی، شماره 1)

عقل ما نیز محدود است و نمی‌تواند نامحدود را درک کند. پس باید برای خداشناسی سراغ قرآن و روایات صحیح برویم.

نکته 2: بصر با عین فرق دارد. عین اسم عضو است ولی بصر مربوط به قوۀ بینایی است. پس آیه می‌گوید بینایی او را درک نمی‌کند.

نکته 3: در ادامۀ بحث روایات می‌خواهم به روایت دیگری اشاره کنم.

در کتاب اصول کافی، ج1،ص157، در باب معانی الاسماء و اشتقاقها، روایت هفتم آمده است:

مُحَمّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثّانِي ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرّبّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ أَسْمَاءٌ وَ صِفَاتٌ فِي كِتَابِهِ وَ أَسْمَاؤُهُ وَ صِفَاتُهُ هِيَ هُوَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنّ لِهَذَا الْكَلَامِ وَجْهَيْنِ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هِيَ هُوَ أَيْ إِنّهُ ذُو عَدَدٍ وَ كَثْرَةٍ فَتَعَالَى اللّهُ عَنْ ذَلِكَ وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هَذِهِ الصّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ لَمْ تَزَلْ فَإِنّ لَمْ تَزَلْ مُحْتَمِلٌ مَعْنَيَيْنِ فَإِنْ قُلْتَ لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ فِي عِلْمِهِ وَ هُوَ مُسْتَحِقّهَا فَنَعَمْ وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ لَمْ يَزَلْ تَصْوِيرُهَا وَ هِجَاؤُهَا وَ تَقْطِيعُ حُرُوفِهَا فَمَعَاذَ اللّهِ أَنْ يَكُونَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ غَيْرُهُ بَلْ كَانَ اللّهُ وَ لَا خَلْقَ ثُمّ خَلَقَهَا وَسِيلَةً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ يَتَضَرّعُونَ بِهَا إِلَيْهِ وَ يَعْبُدُونَهُ وَ هِيَ ذِكْرُهُ وَ كَانَ اللّهُ وَ لَا ذِكْرَ وَ الْمَذْكُورُ بِالذّكْرِ هُوَ اللّهُ الْقَدِيمُ الّذِي لَمْ يَزَلْ وَ الْأَسْمَاءُ وَ الصّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ وَ الْمَعَانِي وَ الْمَعْنِيّ بِهَا هُوَ اللّهُ الّذِي لَا يَلِيقُ بِهِ الِاخْتِلَافُ وَ لَا الِائْتِلَافُ وَ إِنّمَا يَخْتَلِفُ وَ يَأْتَلِفُ الْمُتَجَزّئُ فَلَا يُقَالُ اللّهُ مُؤْتَلِفٌ وَ لَا اللّهُ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ وَ لَكِنّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ لِأَنّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزّئٌ وَ اللّهُ وَاحِدٌ لَا مُتَجَزّئٌ وَ لَا مُتَوَهّمٌ بِالْقِلّةِ وَ الْكَثْرَةِ وَ كُلّ مُتَجَزّئٍ أَوْ مُتَوَهّمٍ بِالْقِلّةِ وَ الْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالّ عَلَى خَالِقٍ لَهُ فَقَوْلُكَ إِنّ اللّهَ قَدِيرٌ خَبّرْتَ أَنّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْ‏ءٌ فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْعَجْزَ وَ جَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ وَ كَذَلِكَ قَوْلُكَ عَالِمٌ إِنّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْجَهْلَ وَ جَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ وَ إِذَا أَفْنَى اللّهُ الْأَشْيَاءَ أَفْنَى الصّورَةَ وَ الْهِجَاءَ وَ التّقْطِيعَ وَ لَا يَزَالُ مَنْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً فَقَالَ الرّجُلُ فَكَيْفَ سَمّيْنَا رَبّنَا سَمِيعاً فَقَالَ لِأَنّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَسْمَاعِ وَ لَمْ نَصِفْهُ بِالسّمْعِ الْمَعْقُولِ فِي الرّأْسِ وَ كَذَلِكَ سَمّيْنَاهُ بَصِيراً لِأَنّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَبْصَارِ مِنْ لَوْنٍ أَوْ شَخْصٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ وَ لَمْ نَصِفْهُ بِبَصَرِ لَحْظَةِ الْعَيْنِ وَ كَذَلِكَ سَمّيْنَاهُ لَطِيفاً لِعِلْمِهِ بِالشّيْ‏ءِ اللّطِيفِ مِثْلِ الْبَعُوضَةِ وَ أَخْفَى مِنْ ذَلِكَ وَ مَوْضِعِ النّشُوءِ مِنْهَا وَ الْعَقْلِ وَ الشّهْوَةِ لِلسّفَادِ وَ الْحَدَبِ عَلَى نَسْلِهَا وَ إِقَامِ بَعْضِهَا عَلَى بَعْضٍ وَ نَقْلِهَا الطّعَامَ وَ الشّرَابَ إِلَى أَوْلَادِهَا فِي الْجِبَالِ وَ الْمَفَاوِزِ وَ الْأَوْدِيَةِ وَ الْقِفَارِ فَعَلِمْنَا أَنّ خَالِقَهَا لَطِيفٌ بِلَا كَيْفٍ وَ إِنّمَا الْكَيْفِيّةُ لِلْمَخْلُوقِ الْمُكَيّفِ وَ كَذَلِكَ سَمّيْنَا رَبّنَا قَوِيّاً لَا بِقُوّةِ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ وَ لَوْ كَانَتْ قُوّتُهُ قُوّةَ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ لَوَقَعَ التّشْبِيهُ وَ لَاحْتَمَلَ الزّيَادَةَ وَ مَا احْتَمَلَ الزّيَادَةَ احْتَمَلَ النّقْصَانَ وَ مَا كَانَ نَاقِصاً كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ وَ مَا كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ كَانَ عَاجِزاً فَرَبّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا ضِدّ وَ لَا نِدّ وَ لَا كَيْفَ وَ لَا نِهَايَةَ وَ لَا تَبْصَارَ بَصَرٍ وَ مُحَرّمٌ عَلَى الْقُلُوبِ أَنْ تُمَثّلَهُ وَ عَلَى الْأَوْهَامِ أَنْ تَحُدّهُ وَ عَلَى الضّمَائِرِ أَنْ تُكَوّنَهُ جَلّ وَ عَزّ عَنْ أَدَاةِ خَلْقِهِ وَ سِمَاتِ بَرِيّتِهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً

ترجمه استاد عابدینی در کلاس درس:

ابی هاشم جعفری نقل می‌کند که نزد امام جواد(ع) بودم که مردی از او دربارۀ پروردگار از او سؤال کرد که آیا در قرآن اسماء و صفات دارد؟ و آیا اسماء و صفات او دقیقا اسماء و صفات خود خداست؟ امام جواد(ع) گفت کلام تو دو وجه دارد. اگر مرادت این است که اسماء و صفات با خدا دو چیز هستند و خدا دارای عدد و کثرت است پس خدا از این حرف بالاتر است. و اگر مرادت این است که اسماء و صفات همیشه بوده حال خود این فرض دو گونه معنا دارد: اگر می‌گویی اسماء و صفات همیشه نزد خدا و در علم خداست و خدا سزاوار این صفات است درست است ولی اگر می‌گویی خدا پیوسته تصویر و هجاء آن اسماء و صفات است چنین چیزی درست نیست و باید به خدا پناه برد که چیزی غیر خدا همراه خدا باشد بلکه خدا بود و خلقی نبود سپس خدا اسماء و صفات را خلق کرد تا بین او و خلقش وسیله باشند تا خلق به وسیلۀ آنها به درگاه خدا تضرع کنند و او را عبادت کنند و این اسماء و صفات ذکر خداست. و خدا بود و ذکری نبود و آن چیزی که با ذکر، مذکور است قدیمی است که همیشه بوده است. اسماء و صفات مخلوقات هستند و آن چه به واسطۀ معانی آنها قصد می‌شود خداست. خدایی که بسیط مطلق است و در او اختلاف و ائتلافی راه ندارد. آن چیزهایی که جزء دارند اختلاف و ائتلاف دارند و خدای تعالی هیچ جزئی ندارد. پس گفته نمی‌شود که خدا از چند چیز درست شده است. و نمی‌شود راجع به الله، قلیل یا کثیر بکار برد لکن خدا در ذات خودش قدیم است چرا که غیر خدا هر چه باشد متجزی است یعنی جزء دارد و خدا یگانه است و جزء بردار نیست و به قِلَّت و کثرت به وهم نمی‌آید. و هر چیزی که جزء دارد یا در عالم وهم بتوان آن را به قِلَّت وکثرت وصف کرد مخلوق است و دلالت می‌کند که خالقی دارد. پس حرف تو که می‌گویی خدا قدیر است معنایش این است که هیچ چیزی خدا را عاجز نمی‌کند. پس با کلمۀ عجز، عجز را از خدا جدا کردی و عجز را برای غیر قرار دادی. و همچنین وقتی می‌گویی خدا عالم است یعنی خدا هیچ جهلی ندارد. [پس با کلمۀ جهل، جهل را از خدا نفی کرده‌ای] و جهل را برای غیر قرار داده‌ای. وقتی تو اشیاء را از خدا نفی کردی در واقع صورت داشتن و هجاء داشتن را از خدا نفی کرده‌ای. خدا پیوسته عالم بوده است. پس آن مرد گفت: چگونه خدای خود را سمیع بگوییم؟ حضرت فرمود: به این خاطر که آنچه با قوۀ شنوایی توسط موجودات ادراک می‌شود بر خدا مخفی نیست. (پس خدا سمیع است نه مثل سمیع بودن ما که با گوش است و نه مثل سمیع بودن ما که ناقص است) و همچنین خدا بصیر است چون بر او مخفی نیست آنچه که با دیده‌ها درک می‌شود از رنگ‌ها و اشخاص و … و همچنین خدا را لطیف می‌نامیم به این معنا که به شیء لطیف علم دارد مثل پشه و مخفی‌تر از آن و از رشد و صفات آن و عاطفه و محبت و اینکه برخی نسبت به برخی دیگر کمک می‌کنند و طعام و شراب را برای فرزندانشان از کوه‌ها و بیابان‌ها و دره‌ها و بیابان‌های خشک می‌برند. پس دانستیم که خالق این اشیاء لطیف است بدون کیفیت و کیفیت مربوط به مخلوقی است که آن مخلوق کیف داشته باشد(یعنی جوهر باشد و جوهر عَرَض داشته باشد و یکی از عرض‌ها کیف است) و همچنین پروردگارمان را قوی می‌نامیم نه قوه‌ای که ما با آن حمله می‌کنیم. اگر بگوییم خداوند قوۀ حمله‌ای مثل ما دارد در این صورت تشبیه واقع می‌شود و احتمال زیاده در آن داده می‌شود و آن چه که احتمال زیاده در آن باشد احتمال نقص نیز دارد و آن چه که ناقص باشد قدیم نیست و هر چه قدیم نبود عاجز است. پس پروردگار ما شبه و ضد و مثل و کیفیت و پایان ندارد و دیدن با وسیلۀ بینایی ندارد و بر قلب‌ها حرام است که خدا را مثل چیزی بدانند و بر اوهام حرام است که برای او حدّی قرار دهند و بر درون انسان حرام است که او را در خود ایجاد کند. خداوند عزوجل از سایر مخلوقاتش جلیل‌تر و عزیزتر است و از اینکه علامت‌هایی برای او آورده شود بالاتر است.

ترجمۀ سایت جامع فرق و ادیان و مذاهب از این روایت:

ابوهاشم گويد خدمت حضرت جواد عليه السلام بودم كه مردى از آنحضرت پرسيد و گفت بمن بگوئيد آيا اسماء و صفاتيكه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو كه گوئى اينها خود او هستند اينست كه خدا متعدد و متكثر است كه خدا برتر از آنست ( كه متكثر باشد) و اگر مقصودت اين است كه اين اسماء و صفات ازلى (هميشگى) مى‏باشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) و اگر بگوئى خدا هميشه با آنها علم داشته و سزاوار آنها بوده، صحيح است (دوم) و اگر بگوئى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه مى‏برم بخدا كه با خدا چيز ديگرى در ازل بوده باشده بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس اين اسماء و صفات را پديد آورد تا ميان او و مخلوقش واسطه باشند و بوسيله آنها بدرگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمايند و آنها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و كسى كه بوسيله ذكر ياد شود همان خداى قديمست كه هميشه بوده و اسماء و صفات مخلوقند و معانى آنها و آنچه از آنها مقصود است همان خدائيستكه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزيكه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد (نه خداى يگانه يكتا) پس نبايد گفت: خدا بهم پيوسته است و نه خدا كم است و نه زياد است بلكه او بذات خود قديمست، زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيه پذير و خدا يكتاست و تجزيه پذير نيست و كمى و زيادى نسبت به او تصور نشود هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت باو تصور شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گوئى خدا تواناست خبر داده‏اى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه ناتوانى را از او برداشته‏اى و ناتوانى را غير او قرار داده‏اى و نيز اينكه گوئى خدا عالمست، با اين كلمه جهل را از او بر داشته‏اى و جهل را غير او قرار داده‏اى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفظ و مفردات حروف را هم نابود كند و هميشه باشد آنكه علمش هميشگى است.

آن مرد عرض كرد (اگر الفاظ از بين رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا مى‏ناميم؟ فرمود: از آن جهت كه آنچه با گوش درك شود بر خدا پوشيده نيست ولى او را بگوشى كه در سر فهميده مى‏شود توصيف نمى‏كنم، همچنين او را بينا مى‏ناميم از آن جهت كه آنچه درك شود مانند رنگ و شخص و غير اينها بر او پوشيده نيست ولى او را به بينائى نگاه چشم توصيف نكنيم و همچنين او را لطيف ناميم براى آنكه بهر لطيفى داناست (چيز كوچك و دقيق) مانند پشه و كوچكتر از آن و محل نشو و نماى او و شعور و شهوت جنسى او و مهرورزى به اولادش و سوار شدن بعضى بر بعض ديگر بردن خوردنى و آشاميدنى براى اولادش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها، از اينجا دانستيم كه خالق پشه لطيف است بدون كيفيت، كيفيت تنها براى مخلوقست كه چگونگى دارد، و همچنين پروردگار خود را توانا ناميم نه از جهت توانائى مشت كوبى كه ميان مخلوق معروف است، اگر توانائى او توانائى مشت كوبى معمول ميان مخلوق باشد تشبيه به مخلوق مى‏شود و احتمال زيادت برد و آنچه احتمال زيادت برد احتمال كاهش برد و هر چيز كه ناقص و كاست باشد قديم نباشد و چيزى كه قديم نيست عاجز است، پس پروردگار ما تبارك و تعالى نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه چگونگى و نه پايان و نه ديدن بچشم، بر دلها تحريم شده است كه تشبيهش كنند و بر خاطرها كه محدودش كنند و بر انديشه‏ها كه پديد آمده‏اش دانند، او از ابزار مخلوقش و نشانه‏هاى آفريدگانش بالا و بر كنار است، و از آن برترى بسيارى دارد.(https://www.adyannet.com/fa/book/6461)

نکاتی پیرامون این روایت:

نکته 1: دقت شود که این روایت از لحاظ سندی مرفوعه است ولی تعابیر بسیار بالایی دارد که بعید است از غیر معصوم صادر شده باشد.

نکته 2: ما چون انسان هستیم از این جهت ویژگی‌هایی داریم. همچنین ما مثلا کارمند اداره هستیم و از این لحاظ نیز اقتضائاتی داریم. پس ما مرکب هستیم چون به اجزائمان نیازمندیم. حال اگر بگوییم خدا علمش یک چیز است و قدرتش چیز دیگر این هم مرکب می‌شود. شیعه معتقد است که صفات ذاتی خدا عین ذات خداست یعنی از همان جهت که عالم است قادر است. پس اسماء و صفات بسیط و عین یکدیگر هستند. بنابراین نباید بین خدا و اسماء و صفات دوئیت ایجاد کرد. و اما مراد از تعبیر «خدا بود و خلقی نبود» تقدم زمانی خدا نیست بلکه منظور تقدم ذاتی اوست.

نکتۀ 3: با خواندن این حدیث می‌فهمیم که سخنران‌ها حرف‌های نسنجیدۀ زیادی می‌زنند. در حوزه قالب منبر رفتن را به ما یاد دادند ولی محتوای منبر را یادمان نداده‌اند و این حدیث محتوای منبر در مورد شناساندن خدا را به ما یاد می‌دهد.

نکته 4: این روایت به ما خداشناسی می‌آموزد و با خواندن آن و  قسمت ریزه‌کاریهای پشه به یاد این شعر می‌افتیم که:

در جهان جز حُسْنِ یوسف کس ندید    حُسْن آن دارد که یوسف آفرید

نکته 5: آیا مراد از حرام در انتهای روایت حرام شرعی است یا حرمت تکوینی؟ به نظر می‌رسد مراد حرمت تکوینی است یعنی قلب‌ها توان ندارند برای خدا مثل قرار دهند.

نکته 6: جالب است که این روایت از امام جواد(ع) بوده است. ایشان در 25 سالگی از دنیا رفته است. پس این گونه نبوده که این علوم را در مدرسه یاد بگیرد. حال یا ممکن است بگوییم این علوم، علوم لدنی است یا اینکه بگوییم خود امامان انسان‌های عاقلی بوده‌اند که فکر کرده و حرف می‌زدند. پس اگر می‌گوییم خدا به ائمه علم داده به این معنا نیست که علم با چیزی مثل فلش در ذهن آنها کپی شده است بلکه به این معناست که خدا عقل آنها را شکوفا کرده تا بتوانند این حقایق را بفهمند و برای فهماندن به ما  این حرف‌ها را بیان کنند.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.