جلسه چهارم شرح خطبه دوم نهج البلاغه

جلسه چهارم شرح خطبه دوم نهج البلاغه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 2/9/1401

شرح خطبه دوم نهج البلاغه

در جلسات قبل گفتیم که حقیقت شهادت به يگانگي خدا این است که واقعا درون خودمان به خدا و یگانگی او اعتقاد داشته باشیم و اگر چنین بود بسیاری از کارهایمان غیر از این بود که الآن هست.

در منظومۀ حکمت آمده است:

یکذب مستعین حق اذ قری       ثم اذ المهم جا غیرا یری

ترجمه: کسی که می‌گوید من از خدا کمک می‌خواهم ولی وقتی کار مهمی پیش می‌آید نگاهش به دیگری است دروغ می‌گوید. (منظومۀ ملاهادی سبزواری، ج5، ص380)

این مطلب را باید بیشتر توضیح داد. البته صحبت کردن در شرائط فعلی کشور روی مین راه رفتن است و انسان باید حواسش به همه چیز باشد.

دقت کنید وقتی کاری داریم  و دنبال علت و معلولهاي طبيعي می‌رویم اشکالی ندارد چرا که این را خود خدا از ما خواسته است. این استعانت از غیر الله نیست بلکه استفاده از علت و معلول‌هایی است که خدا قرار داده است.

بله وقتی دنبال پارتي بازي مي‌رويم يا رشوه مي‌دهيم يا با دروغ كار خود را پيش مي‌بريم  يا کسی حقیقت را به خاطر ترس از قطع شدن حقوقش بیان نکند در اینجاست که مخالف توحید عمل کرده است. پس اگر از اسباب باطل استفاده شود يا شغل، موجب شود که به سوی حرام و ضایع کردن حق دیگران برویم در اینجاست که راه باطل می‌رویم و از غير استعانت مي‌جوييم.

و اما به ادامۀ خطبه بپردازیم:

وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ

ترجمه: «و شهادت مى‌دهم كه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بنده خدا و فرستاده اوست.»

دقت شود که مراد از شهادت به رسالت در این تعبیر مثل تعبیر قبلی شهادت واقعی است نه فقط لفظی.

جالب است که در این تعبیر عبودیت قبل از رسالت آمده است. رسالت با اینکه مقام بالایی است ولی عبودیت مقام بالاتری است و اصلا عبودیت بوده که موجب شده پیامبر(ص) به مقام رسالت برسد.

در سوره اسراء آمده است:

سُبْحٰانَ الَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بٰارَكْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ  ﴿الإسراء، 1﴾

منزّه و پاک است آن [خدایی] که شبی بنده اش [محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم)] را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد، تا [بخشی] از نشانه هایِ [عظمت و قدرت] خود را به او نشان دهیم؛ یقیناً او شنوا و داناست.

در این آیه نیز از پیامبر(ص) با عنوان «عبد» یاد شده است. ما طلبه‌ها قانونی داریم که می‌گوید: «تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است» یعنی وقتی وصفی را بکار می‌بریم آن وصف می‌تواند علیت را برساند. حال در اینجا که از عبودیت صحبت شده علت را می‌رساند یعنی بندۀ خدا بودنش موجب اسراء (حرکت در شب از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی) برای او شد.

البته اسراء غیر از معراج بوده است. اسراء حرکت زمینی و جسمي بوده است يعني جسم پيامبر (ص) از مسجد الحرام به مسجد الأقصي رفته است ولی معراج حرکت روحانی و معنوی بوده است نه اینکه جسم پیامبر(ص) به آسمان رفته باشد. اصلا مگر خدا در آسمانهاست؟!

به هر حال ما نیز باید مثل پیامبر(ص) سعی کنیم به مقام عبودیت برسیم یعنی فانی شدن و خود را ندیدن. اگر این گونه شدیم اهل دروغ و تقلب نمی‌شویم بلکه همیشه در مسیر الهی حرکت می‌کنیم. خود پیامبر(ص) به خاطر عبودیت به مقام رسالت رسید.

به هر کسی مقام رسالت داده نمی‌شود. گاهی اوقات برخی جوان‌ها وقتی می‌بینند اسم پیامبر(ص) همه جا هست می‌گویند چرا خدا ما را پیامبر نکرد؟

جواب این حرف این است که این مقام‌های معنوی مجانی بدست نیامده است. پیامبر(ص) قبل از رسالتش امين بود. او واقعا عبد فرمان بردار بوده است ولی بسیاری از ما دنبال پول و مقام و اسم و رسم هستیم.

أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ وَ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الضِّيَاءِ اللَّامِعِ وَ الْأَمْرِ الصَّادِعِ إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلَاتِ.

ترجمه: «خداوند او را با دينى آشكار، و نشانه اى پايدار و قرآنى نوشته شده و استوار و نورى درخشان و چراغى تابان و فرمانى آشكار كننده فرستاد تا شبهات را نابود سازد و با دلائل روشن استدلال كند، و با آيات الهى مردم را پرهيز دهد، و از كيفرهاى الهى بترساند»

واژۀ «مشهور» در زبان عربی به معنای ظاهر و آشکار شدن است. پس تعبیر بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ به این معناست که دین پیامبر(ص) روشن و ظاهر است.

و اما تعبیر الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ به این معناست که دین اسلام پرچمی بوده است که از قبل بوده و به دست ما رسیده است. برخی نیز این تعبیر را این گونه خوانده‌اند: الْعِلمِ الْمَأْثُورِ یعنی اسلام علمی است که از قبل به دست ما رسیده است.

و اما تعبیر النُّورِ السَّاطِعِ ممکن است وصف دین باشد و ممکن است وصف کتاب باشد یعنی هم دین، نورانی است و هم کتاب.

به هر حال وقتی ما می‌خواهیم با خداوند ارتباط داشته باشیم یا خدا می‌خواهد با ما ارتباط داشته باشد این ممکن نیست چون او موجودی بسیط و نامحدود است و ما محدود هستیم. به خاطر این ضعفِ ما، خدا پیامش را از طریق وحی می‌فرستد و برای این کار پیامش را بر پیامبری که با تهذیب نفس به مقام والايي رسيده است نازل می‌کند، او اين پيام را براي ما مي‌خواند و شرح مي‌دهد. مثل معلم کودکستان که باید مطالب را به زبان بچه‌گانه بیان کند.

پس انبیاء با خودسازی و عبودیت بالا می‌روند تا بتوانند وحی نازل شده را دریافت کنند.

از این بیان متوجه می‌شویم که ما به پیامبری نیازمند هستیم. البته باید دقت شود که در چه زمینه‌هایی به پیامبری احتیاج داریم؟

متأسفانه ما از بچگی فکر می‌کردیم پیامبر و دین آمده تا همۀ امور را از سیر تا پیاز بیان کنند. به ما می‌گفتند دین از قبل از تولد تا بعد از مرگ قانون و برنامه دارد. با این فکر بود که ما با خود گفتیم خوب است انقلاب کنیم تا با برنامه‌های دین بتوانیم بشر را رستگار کنیم ولی با تجربۀ این 40 ساله فهمیده‌ایم که دین برای هر چیزی برنامه ندارد. دین برای معنوي شدن و سعادتمند شدن اخروي ما برنامه دارد ولي اگر بخواهیم زندگی معمولی داشته باشیم دین چیزی راجع به آن نگفته است.

البته در گذشته عده‌ای هشدار می‌دادند ولی ما نمی‌فهمیدیم. یادم هست مرحوم آیت الله ایزدی می‌گفت: وقتی نان می‌خواهید باید سراغ نانوا بروید و دین به شما دستور نمی‌دهد که به نانوایی بروید. دین چیزی را که نمی‌دانید مثل معنویت و مسائل مربوط به عالم دیگر را می‌گوید و الا امور دنیایی را خودمان باید دنبال کنیم.

ما قبلا این حرف‌ها را نمی‌فهمیدیم و می‌گفتیم توضیح واضحات است ولی الآن می‌فهمیم که باید عرفیات از شرعیات جدا شود. البته دین‌داری با این امور منافاتی ندارد بلکه اتفاقا این نکته را می‌گوید که در ادارۀ دنیا مواظب باش به کسی ظلم نکنی و مال کسی را نخوری.

راجع به حکومت نیز همین‌گونه است. حکومت امری عرفی است و حتی خود پیامبر(ص) نیز حکومتش عرفی بوده نه شرعی به این معنا که مردم وقتی دیدند پیامبر(ص) انسان عاقلی است او را حاکم کردند. پس حاکم بودن کاری با رسالت پیامبر(ص) نداشت و حتی اگر پیامبر(ص) حاکم نمی‌شد باز رسول بود. رسالت با حاکم بودن فرق دارد. از امامان ما 9 نفرشان اصلا به حکومت نرسیدند. حال آیا مقام امامتشان زائل شد؟ خیر، پس حکومت اصلا لازمۀ دین‌داری نیست و البته با دین‌داری منافات هم ندارد.

با این توضیحات فهمیدیم که اخذ دستورات دین نیاز به پیامبر دارد نه کل دستورات. امور عرفی را بشر می‌داند یا کم‌کم فرا می‌گیرد، امور عقلي و تجربي را همينطور، ولی امور مربوط به معنویت و قیامت را نمی‌توانیم یاد بگیریم و این امور را دین بیان می‌کند.

مثلا دین می‌گوید:

وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ  ﴿الذاريات‏، 56﴾

و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدیم.

گفته شده که لِيَعْبُدُونِ به معنای لیعرفون است و خلاصه اینکه این کار ما نفعش به خود ما می‌رسد نه به خدا. خدا کامل است و خودش نفعی نمی‌برد. ما چون هدف خلقت را نمی‌دانیم و فکر می‌کنیم همه چیز در دنیا خلاصه شده است. خدا هدف خلقت را به ما از طریق این آیه آموخته است.

و اما پیامبرانی که خدا برای ما می‌فرستد باید کسانی باشند که بالاتر و والاتر از ما باشند تا الگوي ما باشند. پس پیامبران در هر زمانی از امت خودشان بالاتر بوده و الگوي آنان بوده‌اند و پیامبر اکرم(ص) تا آخر الزمان بالاتر از هرکسی است که به دنیا می‌آید و الگوي همه است حتي الگوي پيامبران.

یکی از معانی شاهد که در قرآن آمده است همین است. شاهد بودن پیامبر(ص) به معنای الگو بودن اوست یعنی هرچقدر افراد بالا بیایند باز به مقام ایشان نمی‌رسند و هرچه سختي بكشند همانند او نيست.

آیت الله جوادی آملی و دیگران شاهد را به معنای گواه اعمال می‌گیرند و می‌گویند پیامبر(ص) چه در زمانی که زنده بوده و چه الآن همۀ اعمال بندگان را می‌بیند تا تحمل شهادت كند و در قيامت مرحلۀ اداي شهادت است آن را ادا كند. آنها می‌گویند پیامبر(ص) به ریز و درشت امور علم دارد ولی البته بنده در جای خود گفته‌ام که پیامبر(ص) به کارهای بد امت علم ندارد ولی به کارهای خوبشان علم دارد. پس شاهد بودن پیامبر(ص) به معنای اين است كه يك انسان توان خوب بودن در هر شرايط را دارد نه اينكه هميشه معنايش مشاهدۀ اعمال بندگان باشد.

پیامبر(ص) از باب اینکه بالاترین فرد است شاهد و الگو بوده است. اگر پیامبر(ص) اهل عفو بوده و پیامبر رحمت بوده ما نیز باید همین‌گونه باشیم.

اگر ما شهادت می‌دهیم که محمد پیامبر خداست باید او را الگو قرار دهیم و مثل او باشیم نه اینکه گناه کنیم و بگوییم چاره‌ای نبود. اگر چنین بگوییم به ما جواب می‌دهند که بدتر و سخت‌تر از آنچه زمان شما و براي شما رخ داده است برای پیامبر رخ داد ولی او تحمل کرد و هميشه گام صحيح را برداشت.

پس الگو بودن به این معناست که هرکسی عذر آورد به او گفته می‌شود بدتر از اتفاقی که برای تو افتاد برای پیامبر رخ داد ولی او توانست تحمل کند. پیامبر(ص) در زمان جاهلیت که همه می‌دزدیدند محمد امین شد.

پس شاهد بودن به معنای دیدن اعمال نیست بلکه به معنای الگو بودن است.

و اما عصمت پیامبر(ص) به این معنا نیست که جبرا معصوم باشد بلکه معصوم بودن پیامبر(ص) از طریق عقل بود یعنی از همان بچگی اجازه نمی‌داد وهم و خیالات مانع عقل او شوند.

آن عقل را به ما نیز داده‌اند ولی ما از آن استفاده نمی‌کنیم.

آیت الله ایزدی اين حادثۀ تاريخي را نقل کرد که وقتی پیامبر(ص) کوچک بود و نزد حلیمه بود دوست داشت با خواهرش دنبال گوسفندان به صحرا برود. دایه‌اش می‌ترسید به بچه آسيبي برسد، ولی بچه اصرار داشت. حلیمه که چاره‌ای نداشت می‌خواست حرزی بر گردن او بیندازد تا او را از آسیب‌ها نگه دارد ولی پیامبر(ص) با چسبانيدن چانه به سينه، اجازه نداد که این حرز بر گردنش آویخته شود. و شايد گفته حرزي كه توان حفظ خود را ندارد چطور مي‌تواند مرا حفظ كند.

ما این عقل را نداریم كه چنين نكته‌اي را بفهميم بلكه از در و ديوار حاجت مي‌خواهيم و…

اگر در خطبۀ قاصعه آمده است که فرشته‌ای از بچگی از پیامبر(ص) محافظت می‌کرد به نظر مي‌رسد منظور از آن فرشته همان عقل است.

و اما اگر پیامبر(ص) وظايف خاصي دارد مثل اینکه نماز شب بر او واجب است یا … به این خاطر است که او می‌خواهد الگو باشد و طبیعتا باید سختی‌های بیشتری را تحمل کند. نه اينكه برايش امتيازي باشد اگر ما می‌توانیم شب، راحت بخوابیم ایشان نباید راحت بخوابد. یا مثلا کسی بعد از پیامبر(ص) حق ازدواج با همسران او را نداشته است اين امتياز نيست بلكه اين تو دهني به افراد هرزه‌اي است كه گفتند بعد از مردن او زنانش را چنين و چنان مي‌كنيم یا ایشان 9 زن داشته است امتياز نيست. بلكه مسؤليت سنگين ادارۀ آنان را عهده‌دار بوده است. و هیچ‌یک از اینها با الگو بودن منافاتی ندارد چرا که همۀ آنها به خاطر شرائط خاص پیامبر(ص) بوده است.

سؤالات پایان جلسه:

سؤال اول: معنای شاهد به معنای الگو خلاف ظاهر است. ظاهر لفظ شاهد با حرف شما مخالف است چرا که شاهد به معنای بیننده است. قرینۀ شما برای معنای الگو چیست؟

جواب: شاهد به معنای بیننده که هر کاری را ببیند چنین امری خلاف قرآن است چرا که در سوره توبه آمده است:

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلىٰ عَذٰابٍ عَظِيمٍ  ﴿التوبة، 101﴾

و گروهی از بادیه نشینانی که پیرامونتان هستند منافق اند؛ و نیز گروهی از اهل مدینه بر نفاق خو گرفته اند، تو آنان را نمی‌شناسی ما آنان را می‌شناسیم، به زودی آنان را دوبار عذاب می‌کنیم [عذابی در دنیا و عذابی در برزخ] سپس به سوی عذابی بزرگ بازگردانده می‌شوند.

حال وقتی پیامبر(ص) در زمان خودش احوال عده‌ای از منافقان مدينه را نمی‌داند بعد از رحلتش حتما نمی‌داند. چه دلیلی داریم که ایشان بعد از رحلت همه چیز را می‌بیند؟

همچنین وقتی کسی کارهای بد را ببیند ناراحت می‌شود. حال واقعا چرا خدا باید کارهای بد بندگان را به پیامبر(ص) نشان دهد؟

پس شاهد به معنای بیننده نیست. بنابراین باید به معنای دیگری بگیریم. اینکه کسی بگوید شاهد به این معناست که پیامبر(ص) در قیامت فیلم کارهای بندگان را می‌بیند و شهادت می‌دهد این نیز درست نیست چرا که چنین کاری معنا ندارد و شهادت نيست و اصلا لزومی ندارد.

پس باید شاهد را به معنایی بگیریم که درست باشد. به ذهن من می‌آید که شاهد به معنای معيار، نقشۀ راه فرد جلو رو و الگو است و قرائن آیات نیز مؤید حرف من است.

سؤال دوم: اگر شاهد به معنای الگو باشد چرا بجای واژۀ شاهد از واژۀ اسوه استفاده نشده است؟ آیا شاهد و اسوه به یک معنا هستند؟

جواب: قرآن تنها در یک جا برای پیامبر اسلام(ص) از واژۀ اسوه استفاده کرده است و در بقیۀ موارد از واژۀ «شاهد» استفاده شده است. اسوه در قرآن تنها سه بار بکار رفته است و کلا کلمۀ کم استعمالی است. البته من جواب این سؤال را دقیق نمی‌دانم و البته این که نمی‌دانم نافی این نظریه نیست. پس باید بیشتر بررسی کرد.

سؤال سوم: مگر گفته نشده که شب قدر اعمال بر امام زمان(ع) عرضه می‌شود؟

جواب: این حرف نیز دلیل می‌خواهد. روایات این مسأله روایات متقنی نیست و با آیات قرآن نیز سازگار نمی‌باشد.

سؤال چهارم: به گردن بچه‌های کوچک قرآن‌های کوچکی آویزان می‌کنند. آیا این کار خرافات است؟

جواب: این کار چه فایده‌ای دارد؟ همان قرآن اگر بندش پاره شود می‌افتد. حال چگونه می‌تواند محافظ باشد و اصلا چه دلیلی بر آن داریم؟

سؤال پنجم: سند حرز امام جواد(ع) که آیت الله بهجت گفته‌اند کجاست؟

جواب: از همان‌ها که گفته‌اند بپرسید. ما باید حواسمان به حرز و انگشتر باشد تا گم نشود. حال چگونه ممکن است انگشتر یا حرز حافظ ما باشند. از عبید زاکانی نقل شده است که خورجین شخصی را دزدیدند. به او گفتند باید سوره یس را در آن می‌گذاشتی. او گفت کل قرآن در خورجین بود ولی باز آن را دزدیدند.

سؤال ششم: نظرتان راجع به آیۀ «ان یکاد» چیست؟

جواب: شاید این آیه تنها می‌خواهد به چشم زخم توجه دهد نه اینکه بخواهد بگوید با خواندن و نوشتن این آیه باید از چشم زخم جلوگیری کرد. آیه می‌خواهد بگوید علل و معلول‌های عالم چیزهای دیگری غیر از آنچه ما می‌بینیم نیز هست. به هر حال جهان رو به پیشرفت است و دانشمندان متوجه می‌شوند که خیلی چیزها را نمی‌دانیم. پس نباید علت‌های دیگر را رد کرد. ما آنقدر علم نداریم که فکر کنیم علل هر چیزی را می‌دانیم. آیه تنها همین نکته را می‌رساند و نه بیشتر.

سؤال هفتم: آیا اصلا آیۀ «و ان یکاد» مربوط به چشم زخم است؟

جواب: برخی آیه را به گونۀ دیگری نیز معنا کرده‌اند. اصلا اینکه دائما در تابلوها این آیه نوشته می‌شود درست نیست بلکه بهتر است آیات دیگر را تابلو کنند. چه اصراری داریم آیه‌ای را تابلو کنیم که مربوط به تهمت مشرکان به پیامبر(ص) در مورد مجنون بودن ایشان است؟

در همین‌جا به مناسبت قصه‌ای تعریف کنم: آقای دستغب دو کتاب داشتند: یکی کتاب «قلب سلیم» و دیگری کتاب «گناهان کبیره» و وقتی ایشان در مجلسی وارد شده بود شخصی گفته بود آقای دستغیب، صاحب گناهان کبیره وارد شد. ایشان در جواب، هنگام سخنرانی گفته بود: خوش انصاف لااقل می‌خواستی بگویی آقای دستغیب صاحب قلب سلیم وارد شد.

حال در اینجا نیز بهتر است آیه‌ای تابلو شود که اشاره به رحمت و مهربانی پیامبر(ص) داشته باشد نه آیه‌ای که مجنون بودن ایشان را که تمهتی بوده تابلو کنیم.

سؤال هشتم: آیا دعا نویسی سند معتبر دارد؟

جواب: بنده همۀ روایت‌ها را نخوانده‌ام ولی می‌دانم که روایت ساختن کار آسانی است. يادتان باشد كه دفتر آقای بهجت بارها اعلام کرده است که تنها هر چه از طرف اين دفتر صادر شد درست است و تا به حال هیچ کرامتی از طرف دفتر برای آیت الله بهجت صادر نشده است ولي بازارها پر از كتابچه‌هاي كرامت‌هاي اوست.

سؤال نهم: در جبهه‌ها برای اینکه دشمنان آنها را نبینند آیۀ وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ يُبْصِرُونَ  ﴿يس‏، 9﴾ را می‌خواندند و واقعا دشمن آنها را نمی‌دید.

جواب: من منکر این تأثیرات نیستم و اتفاقا اشاره کردم که ما علت تامۀ امور را نمی‌دانیم. حتی ممکن است کسی با حمد شفا، خوب شود. ما به همۀ علل و معلول‌ها علم نداریم ولی از آن طرف اینکه برخی یقین دارند که فلان چیز حرز است اشتباه است. من می‌خواهم جزمیت افراد را از بین ببرم که معلوم نیست فلان چیز موجب شفا باشد.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.