نکات درس تفسیر در تاریخ 2/11/1401
تفسیر آیات 113 و 114 سوره انعام
وَ لِتَصْغىٰ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا مٰا هُمْ مُقْتَرِفُونَ ﴿الأنعام، 113﴾
[تا صبر و آزادی را تجربه کنی] و تا دلهای کسانی که به آخرت ایمان ندارند به آن القائات متمایل شود، و آن را بپسندند و هر عمل زشتی را که انجام دهندهاند، انجام دهند.
أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتٰابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ﴿الأنعام، 114﴾
پس آیا جز خدا را به داوری بطلبم؟! در حالی که اوست که این کتاب را که مفصل است به سوی شما نازل کرد؛ و کسانی که به آنان کتاب دادیم، میدانند که این از سوی پروردگارت به درستی و راستی نازل شده است؛ پس از تردیدکنندگان مباش.
نکته 1: با حرفهای جلسۀ گذشته نمیخواستم بگویم ایجاد امکانات بانکی یا پولهای اعتباری بد است، بلکه منظورم این بود که بیایمانان به آخرت، زمینه سوء استفاده را فراهم میبینند و سوء استفاده میکنند به طوری که در خلال 40 سال پول یک خانه تقریبا به صفر میرسد؛ باید مواظب خود باشیم و ایمان به آخرت خود را تقویت کنیم تا سوء استفاده نکنیم. در عین حال مواظب باشیم که مالمان نابود نشود. ممکن است عدهای که به آخرت ایمان ندارند، بخواهند از این روشهای جدید سوء استفاده کنند و پول ملت را به جیب بزنند و افراد را به خاک سیاه بنشانند. همچنین باید توجه داشت که بورس صحیح با بورس بازی متفاوت است و باید حواسمان به این مسأله باشد. کسی که ایمان به آخرت دارد از قوانین، معاملات و برنامههای پیشرفتۀ جهان استفاده میکند ولی برای خود و مال خود حدّ و مرز نگه میدارد. اما کسی که ایمان به آخرت ندارد فقط به فکر جیب خودش است.
البته توضیح دیروز در استفاده و سوء استفادۀ نخبگان و زیرکان تنها محدود به امور اقتصادی نیست، بلکه در امور فرهنگی و اجتماعی نیز همینگونه است و انسانهایی که ایمان به آخرت ندارند از هر مسألهای به نفع خودشان استفاده میکنند.
مثلا شنیدم: آخوندی با الاغش برای تبلیغ به روستایی که اسمش «وَرْ» بوده میرفته است ولی مخالفان او بر علیه او گفتند که او با الاغ ور میرفته است و با این حرف دو پهلو، قصد داشتند او را زمین بزنند تا از محبوبیتش کم کنند. یا در بارۀ فردی که در جنگ دستش را از دست داده گفته شود: در رژیم سابق دست داشته است.
پس نخبگان ممکن است جمله را به گونهای بگویند که بتوانند از آن به نفع خودشان بهره ببرند.
رسانههای تبلیغی در خیلی از موارد در دست نخبگان وزیرکان منفی است و آنها به دنبال اهداف منفی خودشان هستند و ممکن است با چند دقیقه تبلیغات، کسی را زمین بزنند.
به هر حال در عین اینکه باید از پیشرفتهای بشری در زمینههای مختلف بهره برد باید مواظب شیطنتها و سوء استفادههای نَفْس نیز بود. افرادی که ایمان به آخرت ندارند هر سوء استفادهای ممکن است بکنند، باید تلاش کنیم ایمان به آخرت خود را تقویت کنیم تا هوای نفس ما را به سوی سوء استفاده نکشاند؛ زیرا با سوء استفادۀ کوچک کمکم به فکر سوء استفادۀ بزرگ و بزرگتر میافتیم وکمکم آخرت خود را از دست میدهیم و با انکار آخرت زمینه برای هر جنایتی فراهم میشود. «بل یرید الإنسان لیفجر أمامه».
نکته 2: ترجمۀ آیه 114 چنین است: پس آیا جز خدا را به داوری بطلبم؟! در حالی که اوست که این کتاب را که مفصل است به سوی شما نازل کرد؛ و کسانی که به آنان کتاب دادیم، میدانند که این از سوی پروردگارت به درستی و راستی نازل شده است؛ پس از تردیدکنندگان مباش.
این ترجمه مبهم است و از آن معلوم نمیشود که ارتباط آیه با آیات قبل چیست. و «پس» به کدام نکته در آیات یا آیۀ قبل مرتبط است. همچنین چگونه باید خدا را حَکَم یا داور قرار داد؟ چگونه مطمئن شویم که اگر از اهل کتاب در مورد قرآن یا حضرت محمد (ص) بپرسیم، راست میگویند؟
مگر در قرآن در مورد اهل کتاب نیامده است:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّٰاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هٰؤُلاٰءِ أَهْدىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً ﴿النساء، 51﴾
آیا به کسانی که بهره ای از [دانش] کتاب [تورات و انجیل] به آنان داده شده ننگریستی که به هر معبودی غیر خدا، و هر طغیان گری ایمان میآورند؟! و درباره کسانی که کافر شده اند، میگویند: آنان از کسانی که ایمان [به قرآن و پیامبر] آورده اند، راه یافته ترند.
میبینید که طبق گفتۀ خود قرآن، اهل کتاب به دروغ اعلام کردند که راه کافران بهتر از راه مسلمانان است.
از آن طرف اگر پیامبر علم شهودی داشته باشد که شک برایش معنا ندارد، تا از آن نهی شود و اگر علمش حصولی باشد با وجود این همه اشکال چگونه پیامبر (ص) باید جزو شک کنندگان نباشد؟
به هر حال این آیه بسیار مشکل است تا جایی که بنده در فهم این آیات اظهار عجز میکنم. جالب است که مفسران نیز معمولا در مورد این اشکالات صحبتی نکردهاند.
به هر حال اگر پیامبر(ص)، خدا را حَکَم قرار میدهد مخالفانش میگویند ما خدای تو را قبول نداریم. تازه یادمان نرود که خدا جسم نیست که نزد او برویم تا حُکم کند. پس پیامبر(ص) چگونه میخواهد خدا را حَکَم قرار دهد. اگر هم پیامبر(ص) بگوید قرآن حَکَم است مخالفان میگویند چه کسی گفته است که این کتاب از طرف خداست؟
به خصوص مردم آن زمان چگونه بفهمند که قرآن معجزه است و مثل آن نمیتوان آورد؟ آنان احتمال میدادند که در زمانهای بعدی مثلش آورده شود.
سؤال دیگری که مطرح است این است که اگر اهل کتاب میدانند قرآن حق است ولی آن را ابراز نمیکنند، از کجا مطمئن شویم که میدانند که حق است؟! تازه طبق آیه 51 سوره نساء اتفاقا اهل کتاب ابراز کردند که راه کافران بهتر است.
به هر حال آیه ابهامات زیادی دارد که باید نسبت به آن تحقیق شود.
اکنون بنده آیه را به گونهای متفاوت معنا میکنم که به نظرم با این معنا مقداری از ابهامات مطرح شده حل میشود و شاید ابهامات دیگری ایجاد شود.
نکته 3: به نظر میرسد آیه باید با توجه به آیات قبلی معنا شود و منظور از اهل کتاب «عالمان» باشد. بله اگر خود آیه را ببینیم با شبهات مطرح شده مواجه میشویم ولی این آیه را باید در ارتباط با آیه 105 تا اینجا معنا کرد.
در آیه 105 گفتیم که قرآن قرار است مطالب علمی بگوید تا افراد بفهمند قرآن از ناحیۀ خداست.
سپس در آیات 106 و 107 گفته شد که مواظب باش مشرکان سدّ راه تو نشوند. پس از آنها اعراض کن تا حرفت به دانشمندان برسد.
سپس در آیه 108 گفته شد برای اینکه افراد، ذهنشان آماده باشد و ناراحتی ذهنی نداشته باشند از فحش دادن به هر کسی دوری کنید. به خصوص وقتی به بت و بتپرست نباید فحش داد به طور قطع و یقین به کسانی که کارشان علم است مثل دانشمندانی که علوم این جهانی و فلسفه را پیش بردهاند نباید فحش داد تا آمادگی ذهنی برای پذیرش حق وجود داشته باشد.
بنده بارها این داستان را گفتهام که ابن شهر آشوب مینویسد اسحاق کندی که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار میرفت و در عراق اقامت داشت، کتابی تالیف نمود بنام «تناقضهای قرآن!» او مدتهای زیادی در منزل نشسته و گوشهنشینی اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب، مشغول ساخته بود. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسکری(ع) شرفیاب شد. هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمود آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد که گفتههای استادتان «کندی» را پاسخ گوید؟
شاگرد عرض کرد: «ما شاگرد هستیم و نمیتوانیم اعتراض کنیم».
امام فرمود: «اگر مطلبی به شما تلقین و تفهیم شود، میتوانید، آنرا برای استاد خود نقل کنید؟
شاگرد گفت: آری.
امام فرمود: «از اینجا که برگشتی به حضور استاد برو و با او به گرمی و محبّت رفتار نما و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی، هنگامی که کاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو: «مسالهای برای من پیش آمده است و آن اینکه آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود معانیای غیر از آنچه شما حدس میزنید اراده کرده باشد؟
او در پاسخ خواهد گفت: بلی، ممکن است چنین منظوری داشته باشد. دراین هنگام بگو: شما چه میدانید، شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس میزنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به کار بردهاید؟ امام در اینجا اضافه کرد. او آدم باهوشی است، طرح این نکته کافی است که او را متوجه اشتباه خود کند.
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنکه زمینه برای طرح مطلب مساعد گردید: سپس سؤال امام را به این نحو مطرح کرد که آیا ممکن است گویندهای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده کند که به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر: مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟
فیلسوف عراقی با کمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تکرار کن»
شاگرد سؤال را تکرار نمود. استاد تاملی کرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امکان دارد که چیزی در ذهن گوینده سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزی بفهمد که وی خلاف آن را اراده کرده باشد
استاد که میدانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمیتواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد کرد وگفت: «تو را قسم میدهم که حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟
شاگرد: «چه ایرادی دارد که چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟»
استاد: «نه تو هنوز زود است که به چنین مسائلی رسیده باشی، بگو این سؤال را از کجا یاد گرفتی؟
شاگرد: «حقیقت این است که ابو محمد امام حسن عسکری (علیهالسّلام)» مرا با این سؤال آشنا کرد.
استاد: اکنون واقع را گفتی، سپس افزود: «الان جئتَ بالحقّ و ما کانَ لِیَخْرُجَ مثلُ هذا الاّ مِن ذلک البیت؛ چنین سؤالهایی تنها زیبنده این خاندان است.
آنگاه استاد با درک واقعیّت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقضهای قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند.(مناقب ابن شهر آشوب،ج4،424)
با بیان این داستان میخواهم بگویم باید ذهنها آماده باشد مثل اسحاق کندی که چون ذهنش آماده بود حرف حق را پذیرفت و کتابش را آتش زد.
قرآن نیز برای اینکه ذهنها برای قبول قرآن آماده باشد گفته است فحش ندهید چرا که از جمله چیزهایی که ذهن را مشوش میکند تا نتواند حق را درک کند کینۀ ماشی از فحش است.
همچنین بنده گفتهام جهاد ابتدایی در اسلام ممنوع است و ما حق نداریم ابتداءً با مشرک، کافر یا غیر مسلمان بجنگیم؛ زیرا جنگیدن کینه ایجاد میکند و جلوی حق فهمی افراد را میگیرد. بله اگر آنها جنگ شروع کردند تنها به مقدار ضرورت دفاع میکنیم و پس از جنگ فورا باید اسیران را با فدیه یا بدون فدیه آزاد کرد. «فإما مناً بعدُ و إما فداءً» (محمد/4)
خلاصه وقتی فحش و جنگ نباشد، شرائط، عادی خواهد بود و در نتیجه وقتی دانشمندی قرآن را بخواند در درون خودش مییابد که قرآن حرف حق میزند و حرف درون او را میزند و یقین پیدا میکند که قرآن از طرف خدا نازل شده است همانچیزی که آیۀ مورد بحث فرموده است.
پس مراد از الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ یهود و نصارا نیست بلکه دانمشندان است که اگر در شرائط عادی قرآن را بخوانند از جنبههای مختلف به حق بودن قرآن پی خواهند برد و حکم میکنند که از ناحیۀ خداست.
پس اگر خود را در چهارچوبی که مفسران گفتهاند محدود کنیم سؤالات مطرح شده پیش میآید ولی اگر ذهن خود را فراتر بردیم و گفتیم مراد آیه از الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ دانشمندانی هستند که بدون نزاع و در حالت عادی در مورد قرآن فکر میکنند، میتوان آیه را به گونۀ دیگری فهمید.
بد نیست مثال دیگری بزنم. در آیه 6 سوره توبه آمده است:
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّٰى يَسْمَعَ كَلاٰمَ اللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْلَمُونَ ﴿التوبة، 6﴾
و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پس پناهش بده تا سخن خدا را بشنود، آن گاه او را به جایگاه امنش برسان؛ این به سبب آن است که آنان گروهی هستند که [حقایق را] نمیدانند.
جالب است مشرکی که سالها در مکه حرف قرآن را شنیده به خاطر اینکه شرائط عادی نبوده است قرآن گفته است که او مصداق قَوْمٌ لاٰ يَعْلَمُونَ است.
پس قرآن مطمئن است که در درون افراد وجدانی هست که اگر شرائط دیگر آن وجدان را خواب یا خراب نکند آن شخص به دین ایمان میآورد و اگر شخص دانشمند باشد و از دست مسلمانان عصبانی نباشد خواهد دید که قرآن هم مطالب علمی و حقوقی دقیقی میگوید و هم از درون او حکایت میکند و صفحۀ ذهن او را بر روی کاغذ میآورد.
حال با همین بیان سراغ آیه بیاییم:
در تعبیر وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتٰابَ مُفَصَّلاً با ضمیر «کُم» آنان را مخاطب کرده نه پیامبر(ص) را یعنی قرآن به سوی شما نازل شده است.
منظور از مفصلا نیز ممکن است این باشد که مفصل از درون شما خبر داده است.
و منظور از الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ کسانی هستند که به آنها علم و فهم داده شده است، نه اینکه صاحب دین ها را بگوید.
با این توضیحات منظور از فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ این نیست که در حق بودن قرآن شک نداشته باش؛ زیرا مسلما پیامبر (ص) در حقانیت قرآن شک نداشته است، بلکه منظور این است که در خبرهایی که خدا در این آیه و آیۀ قبل از کارهای نخبگان و از درون آنان داده است شک نداشته باش، و لو اینکه برخی از آنان خلاف آن را ادعا کند.
این مطلبی بود که از آیه به ذهن من آمده است. دوستان در مورد این حرفها فکر کنند تا در ادامه ببینیم چه قرائنی برای محکم کردن این نظر و چه نقدهایی به آن پیدا میشود.