نکات درس تفسیر در تاریخ 4/11/1401
تفسیر آیات 114 و 115 سوره انعام
أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتٰابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ﴿الأنعام، 114﴾
پس آیا جز خدا را به داوری بطلبم؟! در حالی که اوست که این کتاب [ذهن شما] را که مفصل است به سوی شما نازل کرد؛ و کسانی که به آنان کتاب [= دانش] دادیم، میدانند که این از سوی پروردگارت به درستی و راستی نازل شده است؛ پس از تردیدکنندگان مباش.
وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿الأنعام، 115﴾
و سخن پروردگارت از روی راستی و عدل کامل شد، سخنان او را تغییر دهندهای نیست؛ و او شنوا و داناست.
نکته 1: مفسران توضیحات خوبی در مورد آیه 114 دادهاند ولی ربط بین این آیه با آیات قبل را خوب بیان نکردهاند. طبق آنچه گفتیم این آیه با آیات قبلی کاملا مرتبط است و قرائن این مطلب را توضیح دادیم و گفتیم کتاب در آیه 114 ضرورتا قرآن یا تورات و انجیل نیست بلکه شاید همان صفحۀ ذهن است.
با یک مثال بحث را پیمیگیریم: در زندگی امام هادی(ع) آمده است که ایشان سیاه چهره بود. روزی در کوچهای بر مرکب سیاهی سوار بود و عمامه سیاهی بر سر داشت، شخصی او را دید و چون تحت تأثیر تبلیغات حکومت بود و امام را منحرف میدانست، با خود گفت «سواد فی سواد فی سواد» سیاهی در سیاهی در سیاهی. و در ذهنش ایشان را در اوج گمراهی میدید. همینطور که امام از کنار او رد شد گفت «و قلبک اسود؛ قلب تو سیاهتر است.» و همین حرف نوری در درون آن فرد ایجاد کرد که امام هادی از درون افراد با خبر است.
حال خداوند برای نخبگانی که معجزه بودن قرآن را قبول نداشتند چیزی از درون خود آنان برایشان نمایان میکند که خودشان یقین کنند که خدا از درونشان خبر دارد.
نکته 2: نظر بنده در ذیل آیه 114 حرف مفسران را رد نمیکند بلکه چه بسا آیه چند معنا داشته باشد که همگی صحیح باشد.
نکته 3: در آیات قبل آمده بود که مشرکان همانطور که دفعۀ اول ایمان نیاوردند دفعۀ بعد نیز ایمان نخواهند آورد. البته روشن است که خداوند بدون دلیل از کسی ایمان نمیخواهد بلکه ابتدا دلایل کافی را میآورد و سپس توقع ایمان دارد.
در خود قرآن نیز آمده است:
وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً ﴿الإسراء، 15﴾
و ما بدون اینکه پیامبری را [برای هدایت واتمام حجت به سوی مردم] بفرستیم، عذاب کننده [آنان] نبودیم.
پس خدا حجت را تمام میکند. حتی اگر بیان بود ولی اجمال داشت یا تعارض نصّین داشتیم در این موارد نیز حجت تمام نیست و خدا ایمان نمیخواهد.
این مسائل در فقه گفته شده است و در اعتقادات نیز همینگونه است یعنی مادامی که ادله کامل نباشد ایمان آوردن لازم نیست. پس کسانی که برایشان دلیلهای یقینآور وجود داشته ولی ایمان نیاوردند توبیخ میشوند و الا خدا آنها را توبیخ نمیکرد.
این مطالب را گفتم تا این نکته را اشاره کنم که در روانشناسی میگویند انسان وقتی راهی را اشتباه رفت و سپس فهمید، نمیخواهد اشتباه خود را قبول کند بلکه دوست دارد آن را توجیه کند.
حتی بسیاری از ما وقتی خانۀ جدیدی میخریم ممکن است تا چندین مرتبه اشتباها به سمت خانۀ قبلی برویم. در واقع گذشتۀ افراد ناخودآگاه در ذهن آنها باقی خواهد ماند و در زندگی آنان نقش ایفا میکند.
حال تعبیر الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ میگوید مثلا دانشمندان روانشناس این افراد را تحلیل میکنند و آنان را میدانند و از لحاظ روانشناسی میفهمند که افراد از گذشته خود بر نمیگردند و تکرار گناه برایشان راحتتر از دفعۀ اول است و میفهمند که قرآن حق است چرا که از درون افراد اطلاع داده که به راحتی از گذشته برنمیگردند.
پس دانشمندان درون انسان را تحلیل میکنند و اعلام میکنند که تو اینطور هستی همانطور که خدا از درون انسان خبر دار است و گفته انسانها این چنین هستند. پس خود این راهی برای فهم حقانیت قرآن و اسلام است.
البته ایمان آوردن غیر از بحث علم است و ممکن است کسی دانشمند باشد ولی ایمان نیاورد.
یادآوری: افراد عادی تنها ظواهر را میبینند ولی زیرکان به امور ریز دقت دارند مثلا یک فرد معمولی فقط نظم دفتر مدرسه را میبیند ولی یک بازرس زیرک توالتها را بازرسی میکند تا ببیند بر علیه مدیر، شعار نوشته شده است یا نه. تودۀ مردم ظاهر حکومتها را میبینند و معمولا طرفدار آنها میشوند، ولی نخبگان عیوب را میبینند و مخلصانشان نقزن میشوند و بدانشان به فکر سوء استفاده میافتند.
حال در آیۀ مورد بحث نیز دانشمندان ریزبین که از درون افراد آگاهند به حقانیت قرآن پی میبرند.
وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿الأنعام، 115﴾
و سخن پروردگارت از روی راستی و عدل کامل شد، سخنان او را تغییر دهندهای نیست؛ و او شنوا و داناست.
نکته 4: باید بررسی کرد که مراد از «کلمة ربک» در آیه 115 که تمام شده و به نهایت رسیده است، چیست؟ همچنین صدقا و عدلا در این آیه به چه معناست و تعبیر لاٰ مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ دقیقا چه نکتهای را میرساند؟ و سؤال دیگر اینکه ارتباط سمیع و علیم با جملات قبلی چیست؟ جالب است که در این آیه حرفی نزده است که لازم باشد از سمیع بودن خدا صحبت شود. پس چرا به این صفت اشاره شده است؟ همچنین باید این بحث مطرح شود که ربط این آیه با آیه و آیات قبل چیست و همچنین با آیۀ بعدی چه ارتباطی دارد؟
نکته 5: برخی گفتهاند مراد از کلمة ربک اسلام است. برخی گفتهاند قرآن است. برخی وعدۀ خدا یا امر و نهی خدا گرفتهاند. در تفسیر التحریر و التنویر، ج7،ص15 این نظرات آمده است. در همین تفسیر عدل اینگونه معنا شده است:
العدل اعطاء من یستحقه ما یستحقه و دفع الاعتداء و الظلم عن المظلوم و تدبیر امور الناس بما فیه صلاحهم. (همان ص16)
ترجمه: عدل یعنی به هرکسی آنچه که استحقاق دارد داده شود و تجاوز و ظلم از مظلوم دفع شود و امور مردم در آنچه که مصلحت آنها است اداره شود.
این عبارت، در معنای عدل زیبا و مختصر است.
نکته 6: به نظر بنده مراد از «کلمة ربک» عالَم خارج است که آنگونه که خدا میخواست محقق شده است. عالم هستی زیباست و زیباییاش به این است که هم امام حسین(ع) در آن باشد و هم شمر و خدا همین جهان را میخواهد. پس جهان از لحاظ صدق و عدل تمام و کامل است و کسی نمیتواند آن را تبدیل کند و معنای لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمٰاتِهِ همین میشود.
نکته 7: در آیات قبلی از درون افراد صحبت کردیم و از کافرانی صحبت شد که ندای درون خود را جواب نمیدهند. حال میتوان گفت آوردن صفت علیم و سمیع با همین بحث ندای درون ارتباط دارد.
نکته 8: در تفسیر المیزان آیه 115 سوره انعام اینگونه توضیح داده شده است:
لفظ «کلمه» در لغت به معناى لفظى است که دلالت کند بر معناى تام و یا غیر تام، و در قرآن کریم گاهى استعمال مىشود در قول حقى که خداى تعالى آن را گفته باشد از قبیل قضا و وعد، مانند آیه «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ»(یونس/19) که مقصود از کلمهاى که مىفرماید در سابق گفته شده، آن سخنى است که در موقع هبوط آدم به وى فرموده بود، و قرآن کریم آن را چنین حکایت مىکند: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ»(البقره/36) و مانند آیه «حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ»(یونس/96) که اشاره است به آن حکمى که در داستان ابلیس کرد و فرمود «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ»(ص/85). و همین قضا و حکم را در جاى دیگر تفسیر کرده و فرموده: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ»(هوئ/119) و مانند آیه «وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا»(الأعراف/137) که اشاره است به آن وعدهاى که به بنى اسرائیل داده بود که به زودى ایشان را از ظلم فرعون نجات داده حکومت را به آنان خواهد سپرد، و قرآن آن وعده را چنین حکایت کرده: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ»(القصص/5).
گاهى هم به معناى موجود خارجى از قبیل انسان استعمال مىشود، مانند آیه «إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ»(آل عمران/45) و مسیح را از این جهت مورد استعمال این کلمه قرار داده که خلقت مسیح(علیهالسلام) خارق العاده بوده، عادت در خلقت انسان بر این جارى است که به تدریج صورت گیرد، و مسیح(علیهالسلام) به کلمه ایجاد به وجود آمد، هم چنان که در قرآن فرموده: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(آل عمران/59).
ظاهر سیاق آیات در مورد بحث ما مىرساند که مراد از «کَلِمَةُ رَبِّکَ» کلمه دعوت اسلامى باشد با آنچه لازم آن است از قبیل نبوت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و نزول قرآن که به همه کتابهاى آسمانى محیط و مسلط است و به عموم معارف الهى و کلیات شرایع دینى مشتمل مىباشد، چنان که خداى تعالى در کلام خود در دعایى که از ابراهیم(علیهالسلام) هنگام بناى کعبه حکایت فرموده: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ»(البقره/129) به آن اشاره نموده است.
و همچنین به سابقه ذکرش در کتابهاى آسمانى گذشته در آیه «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ»(الأعراف/157) اشاره مىفرماید، و همچنین آیه «وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ» و آیه «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»(البقره/146) و آیات بسیار دیگر به آن اشاره دارد.
مفسرین دیگر را در معناى این جمله اقوال دیگرى است، از آن جمله یکى این است که مراد از «کلمه» و «کلمات»، قرآن مىباشد. و بعضى گفتهاند: مراد از «کلمه» شرایع قرآن است که نسخ مىپذیرد و مراد از «کلمات» مطالب دیگر آن است که قابل نسخ نیست، هم چنان که فرموده: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ». و بعضى گفتهاند: منظور از «کلمه»، دین است. و بعضى گفتهاند مراد از آن حجت است. و در باره معناى صدق و عدل گفتهاند: «صدق»، وصف اخبارى است که در قرآن آمده و «عدل» وصف احکام آن است. (ترجمه المیزان: ج7، ص: 452 و 453 و 454) و (المیزان عربی، ج7،ص328 و 329)
ان شاء الله دوستان نظرات دیگر مفسران را نیز مطالعه کنند تا در جلسۀ بعدی بهتر بتوانم نظر خود را بیان کنم.