تفسیر آیه 116 سوره انعام در تاریخ 10 بهمن 1401

تفسیر آیه 116 سوره انعام در تاریخ 10 بهمن 1401

نکات درس تفسیر در تاریخ 10/11/1401

تفسیر آیه 116 سوره انعام

وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَخْرُصُونَ  ﴿الأنعام‏، 116﴾

اگر از بیشتر مردم روی زمین پیروی کنی [و خواستۀ آنان را در آوردن معجزه گردن نهی] تو را از راه خدا گمراه می‌کنند؛ آنان فقط از گمان پیروی می‌کنند، و تنها به حدس و تخمین تکیه می‌زنند.

نکته 1: خطاب آیه 116 به پیامبر(ص) است و به همین خاطر برخی گفته‌اند چون ایشان پیرو وحی است نه پیرو اکثر مردم پس این آیه از باب «به در بگو تا دیوار بشنود» است. پس آیه می‌خواسته به ما بگوید پیرو اکثریت نباشید.

ما توضیح دادیم که مخاطب این آیه واقعا پیامبر(ص) است و ایشان آنقدر حرص داشته تا افراد مؤمن بشوند و برای این منظور هر راهی را طی می‌کرد از جمله اینکه دوست داشت تقاضای مشرکان در مورد آوردن معجزه را جواب دهد. به همین منظور قرآن به او می‌گوید از خواست افرادی که از تو تقاضای معجزه دارند تبعیت نکن.

پس آیه خطاب به پیامبر(ص) است و صحیح است که ایشان در امور بد نظیر پرستش بت، پیرو اکثریت نیست ولی در اینجا اکثریت تقاضای خاصی دارد که ممکن بود پیامبر(ص) از آنان پیروی کند. اکثریت از ایشان معجزه‌ای غیر قرآن می‌خواستند و نخبگان کافر قصدشان این بود که از این طریق اثبات کنند که خود محمد هم قبول دارد که قرآن معجزه نیست. حال خداوند می‌گوید از این اکثریت که چنین خواسته‌ای دارند و  مورد سوء استفادۀ برخی می‌باشد، پیرو نکن.

سؤال: با این توضیحات آیا با رحلت پیامبر(ص) این آیه ثمره‌ای دارد؟

جواب: بیان این نکات برای ما بی فایده نیست چون درون افراد را برای ما بر ملا می‌کند و به ما می‌فهماند که مشرکان از این طریق از درخواستشان دست برداشتند و خود این فایده است.

نکته 2: در ذیل این آیه آقای عبد العلی بازرگان مطالب خوبی آورده است از جمله اینکه تعبیر ابتدایی آیه را این‌گونه ترجمه کرده است:

اگر از بیشتر مردم این سرزمین (مکه) پیروی کنی(طبق این ترجمه ایشان الف و لام در الارض را عهد گرفته است)

سپس گفته است در قرآن بیست بار اکثر الناس مورد مذمت قرار گرفته‌اند و واقعیت نیز چنین است که اکثریت نه شکر نعم او را می‌گذارند و نه از حقیقت خدا آگاهی دارند.(طبق این صحبت بحث آیه مربوط به امور دینی است و کاری به مباحث اجتماعی ندارد)

سپس ایشان گفته است: چنین واقعیاتی تنها در ارتباط با خداست و نمی‌توان با اتکا به این اوصاف حقوق اکثریت را نفی کرد. (طبق این حرف حاکمان نباید بگویند اکثریت نمی‌دانند و ما می‌دانیم و باید رئیس بر مردم باشیم)

آقای بازرگان ادامه داده‌اند: در قرآن 45 بار «اکثرهم» تکرار شده است و ضمیر «هم» در آن به منکران دعوت پیامبران برمی‌گردد.(طبق این حرف دوباره می‌فهمیم که این تعابیر کاری به انتخابات و حقوق مردم و امور اجتماعی ندارد)

نکته 3: بعد از بیان نظرات آقای بازرگان بنده نظرات خودم در این زمینه را بیان می‌کنم:

وقتی حق روشن است پیروی از اکثریت معنا ندارد. مرحوم آیت الله ایزدی می‌گفت فرض کنید در اتوبوسی سوار شده‌ایم و به سمت مشهد می‌رویم. وسط راه برای خوردن غذا می‌ایستیم. یکی از اهالی اتوبوس می‌داند که غذاها سمی است. حال اگر اکثریت بخواهند غذای مسموم بخورند او خودش نباید از این اکثریت تبعیت کند. پس کسی که برایش حق روشن است نباید دنبال اکثریتی برود که آنها حق را نمی‌دانند.

مثال دیگری نیز می‌توان زد: می‌گویند روزی ملا نصرالدین به دروغ گفت سر کوچه آش می‌دهند. همۀ مردم رفتند تا آش بگیرند. او خودش هم به همراه مردم راه افتاد.

ما به این مثال می‌خندیم چرا که پیروی از اکثریتِ باطل است.

پس در امور دینی که انسان یقین دارد نظر دین چیست پیروی از اکثریت درست نیست. همچنین در مورد امور یقینی عقلی نیز پیروی از اکثریت معنا ندارد.

اما مشکلاتی در زمان ما پیش آمده است که این مشکلات ما را به سمت و سوی خوبی حواله می‌دهد که باید توضیح دهم. دقت کنید که ما در اسلام اصولی داریم مثل اینکه اسلام دین عاقلانه و مطابق با عقل و عادلانه است. پس اسلام حرف ضد عقل و حرف غیر عقلائی ندارد. دین ما عاقلانه و عادلانه و فطری است و حرفی نمی‌زند که ظلم محض باشد. همچنین دین حرف ضد فطرت نمی‌زند.

زمان ما با این قضیه مواجه می‌شویم که ما دین‌داران از دین چیزهایی فهمیده‌ایم و بیان کرده‌ایم که جامعه امروزه می‌گوید این چیزها عقلائی نیست. همچنین قبلا چیزهایی از دین می‌فهمیدیم که فکر می‌کردیم عادلانه و مطابق فطرت است ولی امروزه عقلاء می‌گویند این چیزها عادلانه و مطابق فطرت نیست. خودمان نیز وقتی از پوستۀ دین بیرون بیاییم می‌فهمیم که این حرف‌ها عاقلانه و عادلانه نیست.

در چنین مواردی بنده برمی‌گردم و دوباره در دین بازاندیشی می‌کنم که آیا واقعا دین همین را می‌گوید یا فهم ما از دین اشتباه بوده است. به نظر بنده باید دوباره دین را در این موارد بازنگری کرد. پس بجای اینکه دست از دین برداریم باید به این نتیجه برسیم که این فهم ما است که غیر عاقلانه بوده است.

به هر حال زمان قبل با زمان کنونی فرق داشته است مثلا قبلا جامعه مرد سالار بود و علتش این بود که همه یا اکثر کارها سخت افزاری بود و چون مرد زوردار بود امنیت و اقتصاد به دست او بود و در نتیجه همه‌کاره بود و زن به طور طبیعی وقتی می‌دید نمی‌تواند مثل مرد باشد مجبور بود تابع مرد باشد و همین‌که مرد به او روزی می‌داد از او ممنون بود.

ولی جهان امروز صنعتی شده است و مرد و زن با یکدیگر می‌توانند کار کنند و بجای اینکه خودشان زمین را بکنند تراکتور چنین می‌کند. خلاصه اینکه کارها نرم افزاری شده است. در چنین زمانی زن با خود می‌گوید چرا مرد بالای سر من باشد و او برای من تصمیم بگیرد؟ در زمان کنونی زن و مرد تقریبا به طور مساوی می‌توانند کار کنند و زن می‌گوید من نیز حقوقی مثل مرد می‌خواهم و ما می‌بینیم این حرف عادلانه و عاقلانه است.

با این وصف در دین بار دیگر در دین می‌اندیشیم و متوجه می‌شویم چیزهایی که به نام دین گفته بودند صریح دین نیست و در زمان ما باید همان متون را به گونۀ دیگری فهمید. این حرف شیعه است که اجتهاد باید پویا باشد و هر زمانی باید اجتهاد مربوط به خودش را داشته باشد. اجتهاد شیخ طوسی در زمان خودش اجتهاد صحیحی بوده است ولی این اجتهاد ضرورتا نمی‌تواند جواب‌گوی ما باشد. پس بجای مشاهدۀ اجتهاد دیگران باید سراغ منابع آمد و مثلا قرآن و سنت را دید.

حال وقتی در مورد حقوق زن قرآن را بررسی می‌کنیم می‌فهمیم که چند وجهی است و در نتیجه آن وجهش را می‌گیریم که عاقلانه است.

مثلا در مورد دیۀ زن، در صدر اسلام می‌گفتند که نصف دیۀ مرد است ولی امروزه زنان می‌گویند ما چه چیزی کمتر از مرد داریم؟ حال سراغ قرآن که می‌آییم مشاهده می‌کنیم که قرآن اصلا مقدار دیه را مشخص نکرده است. بله در سنت آمده است که دیۀ مرد بیشتر است ولی نگفته است که این حکم، الی الابد است. پس شاید حکم سنت مربوط به زمان مرد سالاری باشد و همین‌که در قرآن نیامده و در روایت آمده به ذهن می‌آید که چه بسا این حکم مربوط به شرائط توانایی مرد بوده ولی امروزه که شرائط عوض شده می‌توان گفت دیه مساوی باشد. همچنین می‌توان گفت مقدار دیه عرفی بوده است نه شرعی.

به هر حال در اموری که مشاهده می‌کنیم عاقلانه و عادلانه نیست باید دوباره بررسی صورت گیرد. به خصوص اینکه اجماع در شیعه فی نفسه اعتبار ندارد بلکه اعتبارش به اعتبار قول معصوم است.

من تکه کلامی دارم که بد نیست در اینجا به آن اشاره کنم:

قبلا در صدر اسلام پیامبر(ص) دینی آورد که فطرت‌های پاک قبول می‌کردند و تنها متعصبان و جاهلان قبول نمی‌کردند ولی دینی که امروزه سنتی‌ها معرفی می‌کنند تنها متعصبان آن را قبول دارند و انسان‌های سالم آن را نمی‌پذیرند.

به همین دلیل است که امروزه کلمۀ تعبد زیاد بکار می‌رود و این کلمه خودش دلالت دارد که دلیل عاقلانه و فطری نداریم مثل فردی که گفته بود ما می‌خواهیم با آمریکا رابطه بر قرار کنیم، ولی چه کنیم که خدا می‌گوید با آمریکا رابطه نداشته باشید.

خلاصه اینکه امور دینی که با عقل سازگار نیست باید مورد تجدید نظر قرار گیرد چون خود دین عاقلانه و عادلانه است. پس اگر دیدیم فلان حکم با عقل سازگار نیست باید دوباره در متن دین تجدید نظر کرد.

البته عده‌ای امروزه می‌گویند چون دین عاقلانه نیست آن را کنار بگذاریم ولی بنده می‌گویم مواردی که شما عاقلانه نمی‌دانید را باید بازنگری کنیم که آیا دین واقعا چنین می‌گوید یا فهم ما اشتباه بوده است.

بنده در این زمینه مقالاتی نوشته‌ام و فهمم از متن دین را به صورت عاقلانه معرفی کرده‌ام.

پس می‌شود دین وجود داشته باشد ولی مخالف عقل نباشد. فهم گذشتگان در زمان خودشان درست بوده ولی آن فهم در زمان ما کارائی ندارد. پس فهم گذشتگان را کنار بگذاریم بهتر است تا اینکه دین را کنار بگذاریم.

برای توضیح بیشتر در این زمینه می‌توانید به کتاب معیارهای ثابت و متغیر در دین از اینجانب مراجعه کنید. در آنجا توضیح داده‌ام که چه ملاک‌هایی برای تغییر احکام، متناسب با زمان‌های مختلف وجود دارد.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.