گفتگویی با موضوع روش توسل
(طرفین گفتگو: استاد عابدینی و یکی از اساتید دانشگاه)
جلسۀ اول: این جلسه حدود 2 ساعت و 20 دقیقه طول کشید و شروع بحث با استاد دانشگاه بود و پایانش با استاد عابدینی
استاد دانشگاه: از دیشب تا امروز تعدادی از نظرات شما را خواندهام. برخی از این نظرات را توضیح میدهم تا جواب دهید. اولین مطلب که در صفحۀ اول مرقومۀ شما هست این است که خواستن، باید از ربّ باشد. عرض من این است که اینجا محل مناقشه نیست و این حرف مخالفی ندارد. اصل موضوع این نیست که خواستن باید از رب باشد یا نه.
نکتۀ دیگر اینکه شما فرمودید آدم و حوا بعد از خوردن از میوۀ ممنوعه گفتند:
قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ﴿الأعراف، 23﴾
گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم ورزیدیم، و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.
و حضرت ایوب فرمود:
وَ أَيُّوبَ إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ ﴿الأنبياء، 83﴾
و ایوب را [یاد کن] هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا آسیب و سختی رسیده و تو مهربانترین مهربانانی.
حواریون حضرت عیسی نیز گفتند:
رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِينَ ﴿آلعمران، 53﴾
پروردگارا! به آنچه نازل کردی ایمان آوردیم و از این پیامبر پیروی کردیم؛ پس ما را در زمره گواهان بنویس.
شما گفتهاید در اینجا نیز حواریون، خدا را به عیسی و مادرش سوگند ندادند.
حال حرف من این است که مگر بین این کار و قسمدادن خدا به یک موجود تعارضی هست؟ پس این هم محل مناقشه نیست چون این ربناها منافاتی با قسمدادن خدا به حق دیگران ندارد. پس استشهاد به این آیات موردی ندارد. (از دقیقه 1 تا دقیقه 4.40)
استاد عابدینی: جزوهای که نوشتم مربوط به آداب دعا است یعنی اگر رعایت بشود بهتر است. پس بحث وجوب و حرام یا توحید و شرک نیست. وقتی میبینیم چندین پیامبر مشکلات مهمی داشتند و اولیاء الهی هم بودند که آن پیامبران به حق آنها قسم بخورند ولی نخوردند این امر، دلالت دارد که قسمخوردن به حق دیگری در دعا از آداب دعا نیست. موسی میتوانست در دعاهایش به ابراهیم یا نوح قسم بخورد یا ایوب میتوانست خدا را به پیامبران قبلی قسم دهد ولی هیچیک چنین قسمهایی نخوردهاند. پس همین مقدار برای ما کافی است که تمسک به فعل انبیاء کنیم و بگوییم این روش بهتر است.
حتی اگر کسی در قرآن آیهای پیدا کرد که رسولی از رسولان، خدا را به حق کسی قسم داده مثل اینکه بگوید «رب بحق ابراهیم» یا «رب بحق کعبة» و …. بیاورد. اگر پیامبران از این تعابیر استفاده کرده بودند میگفتیم این روش، مطلوب است ولی وقتی نیست میگوییم مطلوب، آن سبک دعایی است که پیامبران داشتهاند و در قرآن ذکر شده است. بنابراین از آداب دعا این است که «رب» بگوییم بدون چنین دنده کمکی که شما میگویید. حال اینکه این دنده کمکی نفع دارد یا ضرر فعلا بحثی در این زمینه نداریم. (از دقیقه 4.41 تا دقیقه 7.42)
استاد دانشگاه: پس طبق نظر جنابعالی انبیاء در مقام دعا، خداوند را به موجودی غیر خودش قسم ندادهاند، پس خوب است ما نیز از آنها پیروی کنیم. اما نباید فراموش کنیم که آنها در مقام توکل مطلق بودهاند به گونهای که مثلا حضرت موسی آن چنان کریمیت پروردگار را در نظر دارد که میگوید:
رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ﴿القصص، 24﴾
پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل میکنی، نیازمندم.
آنها در مقام قرب بودند و ذکر الله در لسانشان وجود داشت ولی ما مثل آنها نیستیم. همچنین هیچ پیامبری دعا نکرد که از دست مشرکان نجات پیدا کند. حضرت یحیی و حضرت زکریا را کشتند ولی آنها برای نجات خود دعا نکردند. حال آیا ما نیز باید مثل آنها باشیم؟ اگر بخواهند ما را بکشند، آیا بگوییم ما در مقام تسلیم هستیم و نباید دعا کنیم؟ مثال بعدی حضرت یوسف است؛ خدا چگونه قبول کرد که یوسف در زندان باشد؟ امام صادق(ع) فرمود: یوسف خودش خواست در زندان باشد و گفت:
رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجٰاهِلِينَ ﴿يوسف، 33﴾
پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از عملی که مرا به آن میخوانند، و اگر نیرنگشان را از من نگردانی به آنان رغبت میکنم و از نادانان میشوم.
این یعنی حضرت یوسف آلودهشدن را خیلی سنگین تلقی میکرد. امام(ع) فرمود: اگر آزادی را هم میخواست خدا به او میداد، ولی یوسف میخواست درسی به ما بدهد که آلودهشدن به گناه خیلی بد است و از هر طریقی باید از آن دوری کرد مثل اینکه کسی به مهمانی برود و غذا به او تعارف نکنیم و او بگوید این مجلس برای من مهم است و الا بستنیخوردن مهم نیست. پس اینکه پیامبران، در دعا خدا را قسم ندادند چون این کار وجوبی ندارد. پس یا جوازش ثابت میشود یا استحبابش. شاید استحبابش هم ثابت نشود. اما آیا از این بر میآید که قسمدادن خدا به موجودات حرام است؟ خیر و شما هم این را نمیگویید. نهایتا بگوییم جزو آداب دعا نیست. پس این استدلال محکمی نیست که بگوییم چون انبیاء این کار را نکردند پس کار شایستهای نیست.
انبیاء اگر نان جوینی پیدا میکردند میخوردند. آنها در مقامی بودند که شاید قسمدادن به موجود دیگری برای آنها نیاز نباشد ولی ما اینگونه نیستیم.
مثل اینکه طبق نقل کتاب کافی شخصی به امام صادق(ع) گفت: من از خدا میخواهم که به اندازۀ کفاف به من بدهد. امام به او فرمود: این مربوط به انبیاء است. تو باید از خدا وسعت رزق بخواهی.
در واقع امام میخواهد بگوید تو تحمل آن را نداری که به اندازۀ رزق انبیاء داشته باشی. پس اینکه پیامبران این کار را نکردند و در دعا کسی را بحق دیگری قسم ندادند، نباید فکر کنیم که این کار غلط است. (از دقیقه 7.43 تا دقیقه 12.11)
استاد عابدینی: شما میگویید پیامبران شاید در مقام بالایی بودند و به همین خاطر تعبیر «رب بحق» نگفتند و ما چون از نظر معنوی پایینتر هستیم اشکالی ندارد که در دعا چنین تعبیری را بکار ببریم. جواب بنده این است که وقتی حضرت موسی رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ گفت هنوز پیامبر نشده بود بلکه اتفاقا یک شخص قبطی را کشته و از مصر فرار کرده بود و در این حال ربّ گفت. پس ایشان هنوز به مقام پیامبری نرسیده بود. یا حضرت آدم وقتی گفت رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا هنوز به مقام قرب نرسیده بوده است. پس اتفاقا این دو نفر زمانی که چنین دعاهایی کردند در مراحل عالی نبودهاند. بنابراین همین که کسی در مقامهای متوسط باشد کافی است که چنین دعا کند. پس این حرف شما قابل مناقشه است. و اما در قرآن تنها دعای پیامبران را نداریم بلکه دعای اصحاب پیامبران نیز هست مثل حواریون که دعا میکنند:
رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِينَ ﴿آلعمران، 53﴾
پروردگارا! به آنچه نازل کردی ایمان آوردیم و از این پیامبر پیروی کردیم؛ پس ما را در زمره گواهان بنویس.
جالب است که این حواریون طبق آیات آخر سوره مائده بیادبانه به حضرت عیسی میگویند:
هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ…. ﴿المائدة، 112﴾
آیا پروردگارت میتواند برای ما سفرهای که غذا در آن باشد از آسمان نازل کند؟!
پس حواریون نیز مقام بالایی نداشتهاند ولی طبق آیات قرآن تنها «ربنا» گفتهاند. (از دقیقه 12.12 تا دقیقه 15.25)
استاد دانشگاه: شما فرمودید این دعاها مربوط به زمانی است که انبیاء هنوز به نبوّت نرسیده بودند ولی ما میدانیم انبیاء از همان ابتدا به صورت مستقل پرورش داده شدهاند کما اینکه در مورد حضرت موسی این آیات را داریم:
وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ﴿طه، 41﴾
و تو را برای [اجرای اهداف] خود ساختم [و انتخاب کردم.]
وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلىٰ عَيْنِي ﴿طه، 39﴾
و محبوبیّتی از سوی خود بر تو انداختیم تا [همگان به تو علاقه و محبت ورزند و آنچه را انجام دادم برای این بود که] با مراقبت کامل من پرورش یابی [و ساخته شوی.]
پس موسی مرتبهای از حکمت را داشت و به همین خاطر حتی زمانی که هنوز از شهر بیرون نرفته بود خداوند راجع به او فرمود:
وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوىٰ آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿القصص، 14﴾
چون به توانایی [جسمی و عقلی] خود رسید و رشد و کمال یافت، به او حکمت و دانش دادیم؛ و اینگونه نیکوکاران را پاداش میدهیم.
طبق این آیه موسی هنوز از شهر خارج نشده ولی خدا میگوید به او علم و حکمت دادیم.
همچنین در مورد حضرت یوسف با اینکه نوجوان است خدا راجع به او میگوید:
وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿يوسف، 22﴾
و هنگامی که یوسف به سنّ کمال رسید، حکمت و دانش به او عطا کردیم، و ما نیکوکاران را اینگونه پاداش میدهیم.
پس بحث ما در مورد قبل یا بعد از نبوت نیست. بله، بحث «عصمت انبیاء» که مربوط به قبل از نبوت بوده یا بعد از آن مورد مناقشه است ولی فعلاً من میخواهم بگویم به حضرت موسی علم و حکمتی عطا شده بود که با همان علم و حکمت احساس میکند که بگوید: رَبِّ إِنِّي لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ
پس ما هستیم که قسمدادن را احتیاج داریم. پیامبران اگر درخواست کردند و مستجاب نشد باز قانع هستند ولی ما ایراد میگیریم که چرا مستجاب نمیشود. همۀ اینها دلالت دارد که بین ما و آنها تفاوت هست.
بحث را پیش ببریم. شما در صفحه 3 از جزوۀ خود فرمودهاید: فقط چهار مورد در صحیفه سجادیه وجود دارد که امام سجاد(ع) خدا را به چیزی قسم داده است. اما در صفحه 13 فرمودهاید امام تنها یک بار خدا را قسم داده و این حرف شما با هم تعارض دارد.
تازه قسمخوردن به موجود بیجان در قرآن آمده است مثل قسم به خورشید و ماه و تین و زیتون و … که همگی در قرآن آمده است.
حال میتوان گفت یک مؤمن نیز به تبع خداوند متعال میتواند چنین قسمی بخورد.(از دقیقه 15.26 تا دقیقه 21.7)
استاد عابدینی: دو سؤال مطرح شد: یکی اینکه آیا اول جزوۀ من با آخرش منافات دارد؟ جواب این است که منافات ندارد. در اول جزوه گفتهام که در صحیفه، 4 مورد تعبیر «بحق» آمده است و منظور این بوده که در چهار مورد به حق موجودات جاندار مثل پیامبر(ص) و ملائکه درخواست شده است و در آخر که گفتهام یک مورد، منظور این است که این یک مورد بحق موجودات بیجان است. و عبارت هر دو قسمت صریح است و تعارضی نیست.
و اما در مورد همین یک مورد که به حق زمانِ ماه رمضان است، اینکه بخواهیم بگوییم امام حتماً این را گفته یا نه، باید تحقیقات متنشناسی مثل دانشمندان غربی داشته باشیم یعنی کل مطالب امام را بخوانیم تا بتوانیم بفهمیم مثلاً امام سجاد(ع) این را گفته یا نه؟
در کل صحیفه 192 مورد «اللهم صلّ» آمده است و تنها 3 یا 4 مورد «بحق» است که نسبت به صلوات به شدت کم است. از همینجا میفهمیم که این صلوات است که جزو آداب دعاست، نه گفتن «بحق». پس کسی نباید به من تهمت بزند که عابدینی آل محمد را قبول ندارد. من قبول دارم ولی با صلوات از آل محمد یاد میکنم و این سبک با قرآن هم سازگارتر است چرا که در قرآن آمده است:
إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً ﴿الأحزاب، 56﴾
همانا خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود و رحمت میفرستند. ای اهل ایمان! بر او درود فرستید و آنگونه که شایسته است، تسلیم او باشید.
در حکمت 361 نهج البلاغه نیز آمده است:
إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ، فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلى الله عليه وآله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الْأُخْرَى.
ترجمه: هرگاه تو را به خداوند حاجتى باشد دعاى خود را با صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آغاز كن، سپس حاجت بخواه، كه خداوند كريمتر از آن است كه از او دو حاجت بخواهند، يكى را جواب دهد و ديگرى را منع نمايد.
و اما اینکه خدا در قرآن به غیر از خودش قسم خورده است برای این است که میخواهد اهمیت این چیزها را برای ما مشخص کند ولی ما که قسم میخوریم برای این است که حاجتمان روا شود. پس اینها دو وادی جداگانه است. علاوه بر این، یکی کار خداست و دیگری کار ما. پس اینجا دو موضوع کاملاً متفاوت است. خدا برای اهمیت، به اشیاء عالم قسم میخورد ولی هدف ما حاجتروا شدن است.
نکتۀ دیگر اینکه پیامبران و حتی غیر پیامبران بدون گفتن «بحق» دعا کردهاند و خدا حاجت آنها را داده است مثل قوم طالوت که اینگونه دعا کردند:
رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَيْنٰا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ ﴿البقرة، 250﴾
پروردگارا! بر ما صبر و شکیبایی فرو ریز، و گامهایمان را استوار ساز، و ما را بر گروه کافران پیروز گردان.
پس در دعا اصلا نیاز به گفتن «بحق» نیست و این کار، مستحب هم نیست. اما اینکه مکروه است یا حرام من در این زمینه فعلاً بحثی ندارم.(از دقیقه 21.8 تا دقیقه 26.22)
استاد دانشگاه: اشکال بسیار مهم در صحبت و جزوۀ شما این است که شما صلوات را مقابل قسمدادن قرار دادهاید در حالی که این دو تعارضی ندارند بلکه مؤید هم هستند و میرسانند که در دعا به پیامبر(ص) و آل او احتیاج است و شایسته است که در دعاها از آنها یاد کنیم.
شما در چند قسمت از این جزوه این دو موضوع را مقابل هم قرار دادهاید که مثلا در صحیفه 200 بار صلوات و 4 بار «بحق» آمده است. از این حرف شما این مطلب بهدست میآید که نقش صلوات مهمتر است ولی من میگویم صلوات و «بحق» اصلاً مقابل هم نیستند. چرا این دو مقابل هم قرار بگیرند؟
سؤالی نیز از شما دارم و آن این است که اصلاً نیاز به صلوات در دعا برای چیست؟ آیا استجابت دعا نیازی به صلوات دارد؟ نقش ذکر پیامبر(ع) و ائمه در مسألۀ دعا چیست؟ معلوم است که اینها بیارتباط نیستند. بیش از صد حدیث داریم که حتماً قبل از دعا بر پیامبر خدا صلوات بفرستید.
پس در واقع بنده در این قسمت دو نکته را مطرح کردم: یکی اینکه صلوات و گفتن «بحق» اصلاً منافاتی با هم ندارند. دوم اینکه از شما سؤال کردم که نقش پیامبر(ص) و ائمه در اجابت دعا چیست؟
بد نیست در همینجا بهمناسبت بگویم که من بحثی با شخص قرآنپژوهی داشتم. ایشان برزخ را قبول نداشت. من گفتم این حرف با قرآن سازگار نیست. ایشان گفت در قرآن نهایتاً 3 آیه در مورد برزخ آمده ولی صدها آیه در مورد قیامت داریم. من گفتم مگر اینها تعارض دارند؟ اینها مقابل هم نیستند. حتی اگر 3 مورد هم داشته باشیم قابل قبول است. برای حجیت یک مطلب لازم نیست آن مطلب پنج مرتبه یا ده مرتبه گفته شود. بله اگر بگوییم صلوات به خاطر تکرار زیاد آن اهمیتش بیشتر است، حرف درستی است ولی اینکه بخواهیم این دو را مقابل هم قرار دهیم اشتباه است.(از دقیقه 26.23 تا دقیقه 31.25)
استاد عابدینی: ابتدا این سؤال را جواب دهم که آیا بین صلوات و «بحق» مقابله هست یا نه؟ ممکن است کسی مثل شما بگوید هر دو از آداب دعا است با این تفاوت که یکی زیاد بهکار رفته و دیگری کم مثل آیات قیامت و برزخ. به نظر بنده مثالتان در مورد قیامت و برزخ با بحث ما مطابق نیست. چون در بحث شما و آن آقای قرآنپژوه برزخ و قیامت، هر دو در قرآن بود، ولی چیزی که در بحث دعا در مورد صلوات و «بحق» مطرح است، اولاً در روایات است نه قرآن و ثانیا صلوات 190 مورد و «بحق» 4 مورد است. علاوه بر این صلوات که 190 مورد است در قرآن منشأ دارد ولی آن دیگری که 4 مورد است در قرآن نمونهای ندارد و در واقع ربناهای قرآنی هیچیک این دنده کمکی را ندارند.
پس به نظر من وقتی با قرآن میسنجیم مقابله میشود. در خود صحیفه سجادیه مقابله نیست چون در صحیفه هر دو آمده است ولی وقتی این دو را خدمت قرآن میبریم میبینیم صلوات در قرآن هست ولی «بحق» نیست و همین که «بحق» نداریم این دو مقابل هم میشوند.
به عبارت دیگر دو دسته خبر داریم که از لحاظ تعدادی یکی کم و دیگری زیاد است و میبینیم آن دسته که زیاد است با قرآن سازگار است ولی همین قرآن نسبت به آن دستۀ کم ساکت است. حال واقعا آیا این تقابل نیست؟
علاوه بر این با بررسی بیشتر در قرآن میفهمیم گفتن «بحق» و بهطور کلی به غیر خدا قسمخوردن یا از غیر خدا درخواستکردن بار منفی نیز دارد.
مثلا سحرۀ فرعون قبل از ایمانآوردن و در زمان کفرشان چنین میگویند:
فَأَلْقَوْا حِبٰالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قٰالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّٰا لَنَحْنُ الْغٰالِبُونَ ﴿الشعراء، 44﴾
پس ریسمانها و عصاهایشان را افکندند، و گفتند: به عزت فرعون سوگند که بهراستی ما به طور مسلّم پیروزیم.
در اینجا مشاهده میکنیم که سحرۀ فرعون به عزت فرعون قسم خوردهاند و طبیعتاً این آیه بار منفی دارد.
در مورد دیگری داریم:
وَ قٰالَ الَّذِينَ فِي النّٰارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّٰا يَوْماً مِنَ اَلْعَذٰابِ ﴿غافر، 49﴾
و آنان که در آتشاند، به نگهبانان دوزخ میگویند: از پروردگارتان بخواهید که یک روز بخشی از عذاب را از ما سبک کند.
در این آیه مشاهده میکنیم کسانی که از غیر خدا درخواست کردهاند و غیر خدا را واسطه قرار دادهاند جهنمیان هستند.
پس در قرآن از کسی چیزی خواستن یا به غیر خدا قسمخوردن بار منفی دارد.
دعای انبیاء و اولیاء در قرآن و حتی دعای متوسطین با «ربّ» و «ربنا» است و آنها هیچ کجا خدا را به حق کسی قسم ندادهاند و قرآن نیز اصرار دارد که در دعاهای قرآنی غیر از «رب» و «ربنا» آورده نشود. امیدوارم با این توضیحات علت مقابلهای که من بین صلوات و «بحق» انداختهام روشن شده باشد.
بد نیست با یک مثل بیشتر توضیح دهم. چند سال پیش در بحث هلال ماه دفتر رهبری اعلام کرد که هلال ثابت نشده است. در همان زمان دفتر یکی از مراجع اعلام کرد هلال در فلان نقطه ثابت شده است. دفتر رهبری جواب داد ما با فاصلۀ اندکی از آن نقطه که شما گفتهاید، در چند طرف رصد انجام دادهایم. پس این که میگویید ماه در آن نقطه دیده شده غیر متعارف است و حرف صحیحی نیست. حال در بحث خودمان وقتی میبینیم صدها مورد از زبان انبیاء و اولیاء «ربّ» و «ربنا» گفته شده و قرآن نیز آنها را آورده است و سپس در صحیفه میبینیم 4 مورد «بحق» آمده است این میشود غیر متعارف. پس به نظر من گفتن «بحق» وقتی با قرآن سنجیده میشود غیر متعارف است. (از دقیقه 31.26 تا دقیقه 40.45)
استاد دانشگاه: اینکه شما میگویید در قرآن مطلبی منشأ ندارد، باید گفته شود که خیلی چیزها در قرآن منشأ ندارد مثل حج و عمره که احکامش در قرآن نیامده است. همچنین احکام روزه و نماز در قرآن نیامده است. بنا نیست همۀ معارف دینی در ظاهر قرآن بیاید. اولاً در قرآن به غیر خدا قسم خورده شده است و ثانیاً اگر در قرآن چنین سبک دعایی نیامده باشد دلیل بر نفی آن نیست چرا که در احادیث، قسمدادن خدا به پیامبر(ص) و امیر المؤمنین(ع) آمده است.
البته اشکال دیگری که به شما در اینجا وارد است این است که ظاهرا در سند صحیفه سجادیه خدشه دارید. پس استناد به آن بیمعنا است. (از دقیقه 40.46 تا دقیقه 44.19)
استاد عابدینی: شما گفتید در قرآن نحوۀ نماز و حج و روزه نیامده ولی اتفاقاً بسیاری از احکام روزه و حج در قرآن آمده است. بله راجع به کیفیت انجام نماز در قرآن مطالب کمی آمده است که آن نیز علت دارد که فعلا نمیخواهم وارد آن بحث بشوم. حرف من در اینجا این است که وقتی قرآن اصلا از تعبیر «بحق» در دعاها استفاده نکرده این یک نحوه مقابله است. در بحث نماز مقابله نیست چرا که در آن اختلافی نیست و شیعه و سنی در بسیاری از احکام آن متفقاند. این در حالی است که در مورد گفتن «بحق» در دعا دو گروه داریم و حتی همدیگر را متهم به شرک میکنند، وقتی قرآن مسکوت گذاشته است پس معلوم میشود که قرآن مخالف است.
بنده میگویم وقتی دو دسته روایت با یکدیگر متعارض شد و قرآن بر روی یک دسته از آن روایتها اصرار دارد و راجع به دستۀ دیگر، ساکت مانده پس قرآن آن طرف مسکوتمانده را رد کرده است.
وقتی دعاها در قرآن تنها با «ربنا» آمده این سؤال پیش میآید که چرا خدا در قرآن حتی یک مرتبه آن سبکی از دعا که به قول شما امام سجاد(ع) انجام داده را نیاورده است؟
من اینگونه میفهمم که این تعارض و تقابل است. حالا اگر شما اینگونه نمیفهمید دعوا نداریم. دو فهم است و باید به دو فهم احترام گذاشت.
بد نیست مثال دیگری بزنم. در ذیل آیه 103 سوره انعام روایاتی آمده است. دوست دارم یکی از این روایات را در اینجا به طور کامل ذکر کنم:
أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ: سَأَلَنِي أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَاسْتَأْذَنْتُهُ فِي ذَلِكَ فَأَذِنَ لِي فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْكَامِ حَتَّى بَلَغَ سُؤَالُهُ إِلَى التَّوْحِيدِ فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ إِنَّا رُوِّينَا أَنَّ اللَّهَ قَسَمَ الرُّؤْيَةَ وَ الْكَلَامَ بَيْنَ نَبِيَّيْنِ فَقَسَمَ الْكَلَامَ لِمُوسَى وَ لِمُحَمَّدٍ الرُّؤْيَةَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ أَ لَيْسَ مُحَمَّدٌ قَالَ بَلَى قَالَ كَيْفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى الْخَلْقِ جَمِيعاً فَيُخْبِرُهُمْ أَنَّهُ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ بِأَمْرِ اللَّهِ فَيَقُولُ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ثُمَّ يَقُولُ أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي وَ أَحَطْتُ بِهِ عِلْماً وَ هُوَ عَلَى صُورَةِ الْبَشَرِ أَ مَا تَسْتَحُونَ مَا قَدَرَتِ الزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهَذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِشَيْءٍ ثُمَّ يَأْتِي بِخِلَافِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ قَالَ أَبُو قُرَّةَ فَإِنَّهُ يَقُولُ- وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ بَعْدَ هَذِهِ الْآيَةِ مَا يَدُلُّ عَلَى مَا رَأَى حَيْثُ قَالَ ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى يَقُولُ مَا كَذَبَ فُؤَادُ مُحَمَّدٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأَى فَقَالَ لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى فَآيَاتُ اللَّهِ غَيْرُ اللَّهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمَ وَ وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَاتِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ كَذَّبْتُهَا وَ مَا أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُحَاطُ بِهِ عِلْماً وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ.
ترجمه: صفوان بن یحیی گفت: ابو قرة از من خواست که او را [نیز] بر امام رضا(ع) وارد کنم. از امام اجازه گرفتم و امام اجازه داد و ابو قره بر امام وارد شد و از حلال و حرام پرسید تا اینکه سؤالش به بحث توحید رسید. ابوقره گفت برای ما این گونه روایت شده است که خداوند رؤیت وکلام را بین دو پیامبر تقسیم کرد. رؤیت را به پیامبر اکرم (ص) داده و کلام را به موسی. امام رضا(ص) فرمود: چه کسی این آیات را به ما رسانده است که خدا را ديدگان درک نمیکنند و کسی به او از نظر علمي احاطه ندارد و کسی مثل او نیست؟ ابوقره گفت: پیامبر(ص) این آیات را آورده است. سپس امام فرمود: مگر ممکن است کسی که این حرفها را زده بگوید من خدا را با دو چشمم دیدهام و بر او احاطۀ علمی دارم و خدا را بر طبق صورت بشر دیدهام؟ آیا حیاء نمیکنید زنادقه قدرت ندارند که چنین تهمتهایی به پیامبر(ص) بزنند که [شما ميزنيد كه] از جانب خدا چیزی بیاورد و بعدا به وجه دیگری چیز دیگری بگوید. ابوقره گفت: در سوره نجم آمده است که وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى[ و این آیه دلالت دارد که پیامبر(ص) خدا را دید] امام فرمود از [قبل و] ادامۀ این آیات بدست میآید که قلب پیامبر(ص) آنچه را که چشمان پیامبر(ص) دید دروغ ندانست و سپس در آیه 18 بیان شده است که پیامبر(ص) برخي از بزرگترين آیات پروردگارش را دید. پس «آیات خدا» غیر از « خودِ خدا» است. و خدا فرموده است که کسی به خدا احاطه پیدا نمیکند. اگر چشمها او را ببینند به او احاطه پیدا کردهاند. ابوقره گفت: آیا روایات را دروغ میدانی؟ امام فرمود: وقتی روایات مخالف قرآن باشند آن را تکذیب میکنم. آنچه که اجماع مسلمانان بر آن است این [آيات قرآن] است که کسی از لحاظ علمی بر خدا احاطه پیدا نمیکند و چشمها او را درک نمیکنند و چیزی مثل خدا نیست.
از این روایت میفهمیم بسیاری از روایتهایی که برای ابو قره روایت شده دروغ بوده چون خلاف قرآن بوده است. امروزه نیز باید به این نکته دقت داشت. گاهی اوقات برخی افراد روایتی را نقل میکنند و میگویند در بحار الانوار آمده است در حالی که روایت هرچند در بحار آمده باشد وقتی مخالف قرآن است قبول نمیشود.
حال در بحث خودمان، من میخواهم بگویم اینکه در قرآن «ربّ» آمده ولی «بحق» نیامده دلالت دارد که روایات مربوط به «بحق» غلط است. (از دقیقه 44.20 تا دقیقه 51.19)
استاد دانشگاه: شما مدعی هستید که اگر در قرآن تعبیر «بحق» نداریم این تعارض دارد و من میخواهم بگویم تعارض نیست چرا که در قرآن خیلی چیزها نیامده است. علاوه بر این من الآن میخواهم حدیث بخوانم ولی شما میگویید صحیفه نه تنها متواتر نیست بلکه سند صحیح ندارد. خوب است موضع خود در مورد روایات را مشخص کنید. (از دقیقه 51.20 تا دقیقه 53.10)
استاد عابدینی: من جزو قرآنیون نیستیم که تنها قرآن را قبول داشته باشم بلکه علاوه بر قرآن، سنت را هم قبول دارم ولی هر چه به عنوان سنت آورده شده و نقل شده است را قبول نمیکنم. و اما انتساب صحیفه به امام سجاد(ع) درست است ولی نمیتوان گفت تمام عباراتش از دو لب امام صادر شده است. عبارات صحیفه مثل قرآن نیست که همهاش متواتر باشد. ما میدانیم امام سجاد(ع) صحیفهای داشته ولی نمیتوان گفت لفظبهلفظ آن از امام سجاد(ع) است. پس ثبوت اصل صحیفه یک چیز است و ثبوت تکتک جملات و کلماتش چیز دیگر. اینکه الفاظ «بحق» در صحیفه حتماً از امام سجاد(ع) صادر شده باشد برای من ثابت نیست. پس من حدیث را قبول دارم ولی قرار نیست تمام الفاظ و جزئیات آن را قبول کنم.(از دقیقه 53.11 تا دقیقه 56.11)
استاد دانشگاه: شما در قسمتی از مقالۀ خود راجع به آداب دعا گفتهاید چه کسی این حق را داده که ما خدا را به حق فلانی قسم دهیم؟ سپس گفتهاید: کسی حقی ندارد و خداوند مالک همه چیز است. این در حالی است که بحث حقداشتن در خود قرآن آمده است. به این آیه توجه کنید:
ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنٰا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذٰلِكَ حَقًّا عَلَيْنٰا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿يونس، 103﴾
آن گاه پیامبران خود و کسانی را که ایمان آوردهاند [روز نزول عذاب] میرهانیم، همینگونه بر ما فریضه و لازم است که مؤمنان را نجات دهیم.
در تعبیر حَقًّا عَلَيْنٰا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ این حق را چه کسی داده است؟ طبیعتاً خود خدا. پس خود خدا حقی به پیامبر(ص) داده و ما میتوانیم خدا را به آن حق قسم دهیم. پس ما نمیگوییم کسی از خدا طلبکار است. بندگان هرچه دارند از خداست حتی قدرت تکلم. قرآن میفرماید:
يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَى اللّٰهِ وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿فاطر، 15﴾
ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا، و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.
پس ما فقر مطلق هستیم. اما این بدان معنا نیست که هیچ نوع حقی را در مورد پیامبر(ص) قبول نداشته باشیم. خدا خودش حقهایی را قرار داده است.
مثال دیگر رزق است. قرآن میفرماید:
وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَى اللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا وَ مُسْتَوْدَعَهٰا كُلٌّ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ ﴿هود، 6﴾
و هیچ جنبدهای در زمین نیست مگر اینکه روزیِ او برخداست، و [او] قرارگاه واقعی و جایگاه موقت آنان را میداند؛ همه در کتابی روشن ثبت است.
کسی خدا را مجبور نکرده که به موجودات رزق دهد ولی در عین حال در این نظام آفرینش خدا میگوید من بر عهدهام گرفتهام که به موجودات رزق دهم.
پس حق در قبال خدا مثل آن چیزی که در دادگاهها مطرح است وجود ندارد ولی به آن معنا که قرآن گفته است وجود دارد. (از دقیقه 56.12 تا دقیقه 59.18)
استاد عابدینی: بین معتزله و شیعه این اختلاف هست که معتزله میگویند عدل از قبل وجود داشته و خدا طبق آن عمل میکند و ما میگوییم عدلی قبل از خدا نیست بلکه وقتی خدا عمل میکند طبق عدل عمل میکند و ما از کارهای خدا عدل را انتزاع میکنیم. حال در اینجا نیز همین بحث است. اگر خدا حقی قرار داده، خودش قرار داده است که من مؤمنان را یاری میکنم. اما در کجا به ما اجازه داده است که خدا را به این حق قسم دهیم؟ در مورد علم به علل معنوی باید سراغ خدا و پیامبر(ص) و ائمۀ اطهار برویم. خدا باید به ما یاد دهد که در حین دعا چگونه دعا کنیم. پس خدا حقی قرار داده است؛ اما آیا جایی به من گفته است که مرا به این حق قسم بده؟ اگر ثابت شد سلمنا. دقت کنید که این مسأله برای من نفع و ضرری ندارد که بخواهم قبول کنم یا قبول نکنم. اگر در جایی خدا گفته باشد به حق این و آن قسم بدهید، میگویم قبول است. از قرآن جواب دهید که آیا خدا جایی گفته است به این حق مرا قسم دهید؟ اگر نداریم من بین صلوات و حق تقابل میفهمم و در نتیجه نمیتوانم گفتن «بحق» را برای خودم ثابت کنم.
پس ما حق نداریم ولی وقتی خود خدا حقی قرار داده است من منکر نیستم. و بر فرض در جایی از جزوهام گفتهام اصلاً حقی نداریم، باید اصلاح شود. (از دقیقه 59.19 تا دقیقه 1.4.30)
استاد دانشگاه: اینکه فرمودید من قرآنی نیستم و سنت را قبول دارم پس من میخواهم چند حدیث برای شما بخوانم که در آن تعبیر «بحق» آمده است. یادمان نرود که در قرآن برخی اصول گفته شده و جزئیاتش به احادیث واگذار شده است.
مورد اول: در کتاب کافی، ج4، ص372 حدیث 11 چنین آمده است که راوی میگوید: من مکرر میشنیدم که امام صادق(ع) اصرار در دعا میکرد و خدا را به حق 5 تن قسم میداد.
مورد دوم: عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ وَ لَمْ یَسْأَلِ الْعِبَادُ مِثْلَكَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ نَبِیِّكَ وَ رَسُولِكَ وَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِكَ وَ صَفِیِّكَ وَ مُوسَى كَلِیمِكَ وَ نَجِیِّكَ وَ عِیسَى كَلِمَتِكَ وَ رُوحِكَ وَ أَسْأَلُكَ بِصُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ تَوْرَاةِ مُوسَى وَ زَبُورِ دَاوُدَ وَ إِنْجِیلِ عِیسَى وَ قُرْآنِ مُحَمَّدٍ ص وَ بِكُلِّ وَحْیٍ أَوْحَیْتَهُ وَ قَضَاءٍ أَمْضَیْتَهُ وَ حَقٍّ قَضَیْتَهُ وَ غَنِیٍّ أَغْنَیْتَهُ وَ ضَالٍّ هَدَیْتَهُ وَ سَائِلٍ أَعْطَیْتَهُ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِی وَضَعْتَهُ عَلَى اللَّیْلِ فَأَظْلَمَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِی وَضَعْتَهُ عَلَى النَّهَارِ فَاسْتَنَارَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِی وَضَعْتَهُ عَلَى الْأَرْضِ فَاسْتَقَرَّتْ وَ دَعَمْتَ بِهِ السَّمَاوَاتِ فَاسْتَقَلَّتْ وَ وَضَعْتَهُ عَلَى الْجِبَالِ فَرَسَتْ وَ بِاسْمِكَ الَّذِی بَثَثْتَ بِهِ الْأَرْزَاقَ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِی تُحْیِی بِهِ الْمَوْتَى وَ أَسْأَلُكَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ كِتَابِكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَرْزُقَنِی حِفْظَ الْقُرْآنِ وَ أَصْنَافَ الْعِلْمِ وَ أَنْ تُثَبِّتَهَا فِی قَلْبِی وَ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ أَنْ تُخَالِطَ بِهَا لَحْمِی وَ دَمِی وَ عِظَامِی وَ مُخِّی وَ تَسْتَعْمِلَ بِهَا لَیْلِی وَ نَهَارِی بِرَحْمَتِكَ وَ قُدْرَتِكَ فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِكَ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ قَالَ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ زِیَادَةُ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِی دَعَاكَ بِهِ عِبَادُكَ الَّذِینَ اسْتَجَبْتَ لَهُمْ وَ أَنْبِیَاؤُكَ فَغَفَرْتَ لَهُمْ وَ رَحِمْتَهُمْ وَ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ أَنْزَلْتَهُ فِی كُتُبِكَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِی اسْتَقَرَّ بِهِ عَرْشُكَ وَ بِاسْمِكَ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الْفَرْدِ الْوَتْرِ الْمُتَعَالِ الَّذِی یَمْلَأُ الْأَرْكَانَ كُلَّهَا الطَّاهِرِ الطُّهْرِ الْمُبَارَكِ الْمُقَدَّسِ الْحَیِّ الْقَیُّومِ نُورِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الْكَبِیرِ الْمُتَعَالِ وَ كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ بِالْحَقِّ وَ كَلِمَاتِكَ التَّامَّاتِ وَ نُورِكَ التَّامِّ وَ بِعَظَمَتِكَ وَ أَرْكَانِكَ. (کافی، ج4، ص366)
ترجمه: ابان بن تغلب گوید: حضرت صادق (ع) فرمود: مىگوئى (این دعا را كه ترجمهاش چنین است): «بار خدایا من از تو خواهم بهاینكه بندگان از چون توئى خواهش نكنند خواهم به حق محمد پیغمبر و رسولت و به حق ابراهیم خلیل خود و برگزیدهات و به حق موسى همسخنت و همرازت، و به حق عیسى كلمهات و روحت، و از تو خواهم به حق صحف ابراهیم و تورات موسى و زبور داود و انجیل عیسى و قرآن محمد (ص) و بهر وحیی كه فرستادى و به حق هر آن حكمی كه آن را گذرا فرمودى، و هر آن حقی كه بدان حكم فرمودى، و هر بىنیازى كه توانگرش كردى و هر گمراهى كه راهنمائیش كردى، و هر خواهندهاى كه بدو عطا فرمودى، و از تو خواهم بدان نامت كه بر شب نهادى پس تاریك شد، و بدان نامت كه بر روز نهادى پس روشن گشت. و بدان نامت كه بر زمین نهادى پس آرامش گرفت، و با آن آسمانها را ستون زدى و استوار شدند، و بدان نامت كه بر كوهها نهادى و مستقر شدند، و بدان نامت كه روزیها را بدان پراكنده كردى، و از تو خواهم بدان نامت كه مردگان را بدان زنده سازى، و از تو خواهم بدان چه مركز انعقاد عزت عرشت شد، و آخرین رحمتى كه از كتابت (قرآن یا لوح محفوظ) آشكار گردد، از تو خواهم كه بر محمد و آلش رحمت فرستى و حفظ قرآن و انواع دانش را به من روزى كن، و اینكه آنها را در دل و گوش و چشمم پابرجا كنى، و با گوشت و خون و استخوان و مغز من آنها را بیامیزى، و شب و روز مرا از رحمت و قدرت خودت بدانها بهكار اندازى، زیرا كه نه جنبشى و نه توانائى بهجز تو نیست اى زنده و پاینده» ترجمه از سایت غدیر گرفته شده است. (http://ghadeer.org/Book/2542/386371)
مورد سوم: در زیارت عاشورای مشهور چنین جملاتی داریم:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی عِنْدَكَ وَجِیها بِالْحُسَینِ علیه السلام فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ
اَسئَلُ اللهَ بِحَقِّکُم و بِالشَّانِ الّذی لَکُم عِندَهُ اَن یُعطِیَنی بِمُصابی بِکُم
اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیای مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ (البته این مورد به قوت آن دو مورد نیست)
مورد چهارم: يَا اللهُ يَا اللهُ يَا اللهُ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عَلَيْكَ عَظِيمٌ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ (کافی،ج2،ص553)
همچنین در احادیث بسیاری داریم که حضرت آدم و حضرت نوح در دعاهایشان از تعبیر «بحق» استفاده کردهاند. بنابراین گفتن تعبیر «بحق» در دعاها به قبل از رسول الله(ص) بر میگردد.
پس در مجموع احادیث زیادی در اینباره داریم.
نکتۀ دیگر اینکه شما در مورد دعای قرآن گفتهاید سندی ندارد ولی واقعا روایات این باب یکیدوتا نیست و مجموعاً تواتر اجمالی دارد. حتی اگر تواتر هم در نیاید باز کافی است چون نحوۀ وضوءگرفتن نیز متواتر نیست ولی ما به همان نحوه که روایات گفتهاند وضوء میگیریم.
مطلب دیگر اینکه شما در مورد اهل سنت میگویید اختلاف چندانی بین ما و آنها نیست در حالی که اتفاقا اختلاف زیاد است. حتی در وضوءگرفتن بین ما و آنها اختلاف شدیدی وجود دارد.
یک اهل سنت به خود من در دانشگاه گفت شیعه مخالف قرآن وضوء میگیرد. من گفتم اتفاقا شما مخالف قرآن عمل میکنید چون قرآن میفرماید:
وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ ﴿المائدة، 6﴾
طبق این تعبیر پاها باید مسح شوند. او گفت آیا علمای ما تا به حال اشتباه کردهاند؟ من گفتم بحث ما قرآنی است و کاری به علما نداریم. خلاصه اینکه او جوابی نداشت.
پس چه در بحث وضوء و چه در بحث گفتن «بحق» در دعاها، اینکه ما با اهل سنت اختلاف داریم، دلیل نمیشود که هر دوتامون مطابق قرآن عمل کردیم، شاید هر دوتامون مخالف قرآن عمل کردیم.
شما معتقدید این همه علما در سند فلان حدیث اشتباه کردهاند. بله این احتمال وجود دارد و حتی ممکن است بعد از مدتی ثابت شود که علما حکمی را اشتباه فهمیدهاند مثل بحث آب چاه که زمانهای زیادی فکر میکردند آب قلیل است ولی بعد مشخص شد آب قلیل نیست. پس باید بحث را از روی ادله پیش برد.
نکتۀ دیگر اینکه شما نوشتهاید در بین ما و اهل سنت اختلاف در نماز تنها در «بحول الله» است ولی اینگونه نیست. آنها قنوت نمیگیرند و ما میگیریم. آنها پس از حمد «آمین» میگویند و ما نمیگوییم. ما «بسم الله…» را بلند میگوییم و آنها آرام.
پس اختلاف ما با اهل سنت فقط مربوط به ذکر مستحب نیست.
و اما به این نکته اشاره کنم که تواتر سه نوع است: لفظی، معنوی و اجمالی. تواتر لفظی این است که عین یک عبارت در چند حدیث که در منابع مختلف آمده نقل شده باشد. تواتر معنوی مثل شجاعت حضرت علی(ع) است که به بیانها و الفاظ مختلف در روایات متعدد آمده است. تواتر اجمالی شبیه تواتر معنوی است با اندک تفاوتی که مجموعاً از نقلهای مختلف با الفاظ متفاوت مطلبی بهدست آید. با این توضیح باید گفته شود که دعا کردن با تعبیر «بحق» تواتر اجمالی دارد و از دعاهای صحیفه سجادیه و اصول کافی و کتب دیگر بهدست میآید که قسمدادن خدا به یکی از مقدسین اشکالی ندارد. بله، من نمیگویم جزو آداب دائمی دعا است ولی به هر حال جایز است. (از دقیقه 1.4.31 تا دقیقه 1.15.58)
استاد عابدینی: مطالب زیادی فرمودید که هرکدام بحث مستقلی دارد. در ابتدا باید بگویم که من مبنایی دارم که باید آن را حتما توضیح دهم و البته شاید از آن ناراحت شوید. در واقع با این مبنا قصد دارم تواتری را که شما میگویید بشکنم. پس باید آن را کاملاً توضیح دهم.
باید دقت داشت که الفاظ قرآن تواتر لفظی دارند و اختلافات آن بسیار جزئی است مثل اختلاف در مالک و مَلِک در سوره حمد یا اختلاف در واژه نبیّین یا نبیئین.
پس قرآن از دو لب پیامبر(ص) صادر شده است. اما راجع به احادیث چنین قَسَمی نمیتوان خورد که بگوییم دقیقاً امام با همین الفاظ دعا میکرده است. شاید راوی فهم خودش را نوشته است. فرض کنید از طریق علم هیپنوتیزم، روح زراره الآن حاضر شود و بگوید من از امام فلان مطلب را شنیدم. حال آیا زراره واقعا لفظ امام را نقل کرده یا معنایی که در ذهنش نقش بسته است را بازگو کرده است؟
بله، نقل قول زراره حجیت دارد و به همین خاطر من منع نکردم که کسی «بحق» بگوید ولی در ترجیح «بحق» و صلوات گفتم در قرآن صلوات هست ولی «بحق» نیست.
یکی از دوستان محقق به من گفت حدود 5000 مورد تعبیر «بحق» در روایات داریم ولی به نظر من همۀ این موارد، اشکال گفتهشده را دارند. آیا واقعاً میتوان گفت لفظ «بحق» از دو لب امام صادر شده است یا اینکه «بحق» تعبیری است که راوی برای ما بیان کرده است؟
اگر موردی ثابت شد که دقیقاً لفظ پیامبر(ص) یا امام نقل شده باشد، حرف شما تقویت میشود ولی در همۀ این موارد این احتمال هست که راوی معنایی که در ذهنش بوده است را منتقل کرده نه لفظ امام را.
خوب است مثالی برای شما بزنم. در سفر اروپا شخصی در اتوبوس برای ما صحبت میکرد. او در یکی از جملاتش گفت: «فرد نیمهعاقلی چنین کرد»
من بعد از یکیدو دقیقه که میخواستم همین حرف او را برای دیگران تعریف کنم گفتم: او گفته است «نیمهدیوانهای چنین کرد» وقتی این را گفتم، او ناراحت شد و گفت: من نگفتم دیوانه بلکه گفتم نیمهعاقل. پس بیینید من نیمهعاقل را اشتباه تعبیر کردم و همان لفظ را نگفتم و بهجای آن از لفظ نیمهدیوانه استفاده کردم و بعداً مشخص شد که لفظ من کلاً اشتباه بود و این دو تعبیر باهم تفاوت زیادی دارد.
مثال دیگر را از یکی از علما بیاورم. در یکی از فایلهای صوتی شنیدم که از او پرسیدند نظراتت چیست؟ او گفت: من میگویم دلیلی بیاورید که این حرف زراره، حرف امام صادق(ع) است. زراره نقل به معنا کرده است و شما از کجا میفهمید حرفهای زراره عین لفظ امام است؟
حال با این صحبتها وقتی میبینیم در قرآن که عین لفظ صادر شده از دو لب پیامبر(ص) نقل شده است، «بحق» نیامده و در روایات که عین لفظ صادر شده نیست، «بحق» آمده پس شک ایجاد میشود.
و اما خوب است در همینجا یک دنده کمکی هم بدهم. دقت کنید که گفتن «بحق» در بین عرب خیلی متداول بوده و آنها خیلی زیاد بحق بتها قسم میخوردند. به عبارت دیگر مردم دوران جاهلیت خدا را به هر چیزی قسم میدادند و این کار متداول بوده و در ذهنها نقش بسته بوده است. پس انسان احتمال میدهد که راوی چون چنین ذهنیتی داشته حرف امام را طبق آنچه در ذهنش بوده نقل کرده است. به خصوص اینکه یادمان نرود بسیاری از راویان قریب العهد به شرک بودند و در نتیجه هیچ بعید نیست هنوز بقایای تفکر شرکآمیز در اذهان آنها وجود داشته است.
و اما مطلب دیگر در مورد مسألۀ شیعه و سنی است. گاهی سنیها چیزی را گفتهاند و سپس شیعه آن را گرفته و تازه در آن افراط کرده است. یکی از آن مسائل همین مسألۀ «بحق» است. شاید اولین موردی که من از گفتن «بحق» یافتم در کلام عمر بوده است که گفته خدایا به حق عموی پیامبر عباس به ما باران بده.
به نظر من گفتن «اللهم بحق» علاوه بر آن سابقه جاهلي كه به حق بتها از خدا چيز ميخواستند، در اسلام از زمان بنیعباس شروع شده است. بنیعباس چون فضیلتی نداشتند میخواستند برای خود فضیلتتراشی کنند. به همین دلیل باید برای عباس که عموی پیامبر(ص) است فضیلتی درست کنند. مثل اينكه عباس آخرین مهاجر بوده است!! در حالي كه او حتی از کارهای بدش مثل رباخواری دست بر نمیداشت تا اینکه در حجة الوداع پیامبر(ص) فرمود: رباهاي عمويم عباس زير پاي من.
یکی از فضائلی که برای عباس در کتب اهل سنت نقل شده است این است که در زمان عمر باران نيامد و عمر دعا کرد که خدایا به حق عباس عموی پیامبر(ص) به ما باران بده و خدا باران نازل کرد.
پس طبق این روایت، شاید تعبیر «بحق» را عمر باب کرده است. البته آیا واقعا این کار را عمر کرده یا بنی عباس به او دروغ بستهاند دقیقا نمیدانیم؟ بر فرض هم که عمر چنین کاری کرده اشتباه کرده است چرا که در آن زمان حضرت علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام که فضائلشان قابل انکار نبوده و در قید حیات بودهاند. چرا عمر خدا را به حق این افراد قسم نداده و به حق عباس رباخوار قسم داده است؟ این امر، سوال برانگیز است. تازه فعل عمر براي ما حجت نيست و مجوز شرعي براي «بحق» گفتن نميشود.
البته من بیشتر احتمال میدهم که این دروغ باشد و بنی عباس آن را ساخته باشند.
حال عوام شیعه فکر کردند این کار، کار خوبی است و وقتی خدا را میتوان به حق عباس قسم داد پس خدا را به حق پیامبر(ص) و ائمه حتماً میتوان قسم داد.
البته این مسائل تنها محدود به «اللهم بحق» نیست بلکه مثلا گنبد تزييني ساختن نیز از كارهاي بنيعباس است. آنان بر روی قبر عباس گنبد ساختند و چون که قبور ائمه کنار قبر عباس بوده است، گنبد بر روی قبور آنان نیز واقع شده است و و این کار آنان موجب شد شیعه گمان کنند چنین کاری خوب است و آن را برای قبرهای سایر ائمه انجام دهد. پس گنبد از آنها شروع شده و شیعه در این زمینه به افراط کشیده شده است. (این بحث گنبدسازی با این بیان را از آیتالله یوسفی غروی که به صورت مجمل مطرح کردند گرفتم و البته خودم آن را پرورش دادهام و بهصورتی که الآن خدمتتان گفتم در آوردم.)
و اما در مورد گفتن «بحق» همانطور که بیان شد در قرآن نیامده است. در سنت نیز هر چقدر که زیاد باشد ولی اشکالاتی که مطرح کردم به آن وارد است. با این اشکالات باز نمیخواهم بگویم چنین چیزی از معصوم صادر نشده ولی احتمال میدهم که نقل به معنا شده و در این وسط اشتباهی صورت گرفته باشد چون شیعه در مقابل اهل سنت قرار گرفته و وقتی دیده که سنیها قسم به عباس را مطرح کردهاند، آنها نیز قسم به ائمه را مطرح کردهاند.
در چنین جوّی اینکه یقین داشته باشم از این 5000 حدیث که دوست محقق بنده میگفت حتی یک موردش از امام صادر شده باشد، چنین یقینی ندارم ولی چون نقل به معنا حجت است منع نمیکنم ولی میگویم از آداب دعا این است که دعا را با صلوات شروع کنیم نه با گفتن «بحق».
و اما اگر شما میگویید حضرت آدم در دعاهایش «بحق» گفته است باید بتوانید این را ثابت کنید. (از دقیقه 1.15.59 تا دقیقه 1.34.19)
استاد دانشگاه: نمیدانم شما به این نکته توجه دارید که اصلاً ممکن نیست تمام آنچه کلمهبهکلمه از دو لب معصوم صادر شده است را ثابت کنیم ولی نباید تواتر معنوی و اجمالی را فراموش کنیم. آیا ما میتوانیم بگوئیم نادرشاه آدم بیعرضهای بوده و از جنگ میترسیده است و یا شاه سلطان حسین انسان شجاعی بوده است؟ نه، هیچکدام را ندیدیم؛ تاریخشان را هم کامل نخواندیم بلکه یک مرور اجمالی کردیم. نقل به معنا در برخی از احادیث هست ولی شامل همۀ احادیث نمیشود. ما نماز را از احادیث یاد گرفتهایم و آن احادیث نیز نقل به معناست ولی بر ما واجب است که نماز را به همان صورتی که احادیث بیان کردهاند بجا آوریم.
خوب است مثالی بزنم. وقتی گفته میشود شهری به نام پاریس وجود دارد آیا ما قبول میکنیم یا نه؟ یادم هست جوانی علاقمند به اسلام از ایتالیا نزد من آمده بود که فرد پاکی بود ولی طرفدار فاشیست بود. به او گفتم از چه چیز اسلام خوشت میآید؟ او گفت از شجاعت علی(ع). جالب بود که او روزه هم میگرفت. به او گفتم تو با این روحیه چگونه طرفدار فاشیست شدهای؟ مگر جنگ جهانی دوم را هیتلر که فاشیست بود به راه نینداخت؟ او گفت: رسانههای غربی دروغ میگویند. به او گفتم اصل جنگ جهانی را نمیشود دروغ خواند.
حال شما نیز میگویید نقل به معنا ولی این دلیل بر بیاعتباری نیست. شجاعت علی(ع) را همه قبول دارند. اگر به خیابان رفتیم و کسی گفت در فلان جا تصادف شده و دیگری نیز همین را گفت و در روزنامه نیز نوشتند، تواتر شده است. پس همین که از چند کانال نقل شد و به اطمینان رسیدیم کافی است.
نکتۀ دیگر اینکه نمیشود قبول کرد که گفتن «بحق» چون در بین عربها متداول بوده در اسلام نفوذ پیدا کرده است، چرا که با این حرف باید بگوییم که مقداری از معارف دینیِ ما از عربها گرفته شده است. (از دقیقه 1.34.20 تا دقیقه 1.41.48)
استاد عابدینی: تواتر اجمالی ثابت میکند که حرفهایی از ائمه صادر شده است ولی تواتر اجمالی، گفتن «بحق» را ثابت نمیکند. مثل اینکه در مثال شما تواتر، اصل تصادف را ثابت میکند ولی اینکه سرِ کسی شکسته شده است چنین چیزهایی اصلا تواتر اجمالی هم ندارد.
به نظر بنده حتی با 5000 روایت نیز تواتر اجمالی در زمینۀ گفتن «بحق» بهدست نمیآید.
بد نیست مثالی بزنم. در قنوت نماز عید فطر و قربان همه اینگونه میخوانند که: «اللهم انی اسألک بحق هذا الیوم»
ولی وقتی بررسی میکنیم متوجه میشویم که حتی این دعا که «بحق» دارد یک حدیث هم در کتب اربعه برایش نقل نشده است. دعای قنوت نماز عید در تهذیب الاحکام شیخ طوسی چنین است: «اللهم انی اسألک فی هذا الیوم». ولی مراجع تقلید بدون دقت همه در رسالههای خود همین تعبیر «بحق هذا الیوم» را آوردهاند.
بله یکی از دوستان گفته بود در کتاب مصباح «بحق هذا الیوم» آمده است ولی باید توجه داشت که این کتاب، کتاب دعا است نه کتاب حدیثی و تازه سند درستی هم ندارد.
پس مشاهده میکنید که متون چگونه به خاطر ذهنیت افراد تغییر میکنند. حال من میگویم بعید نیست در این 5000 روایت نیز در اصل «اللهم صلّ» بوده که «اللهم بحق» نقل شده است.
با این احتمال میگویم گفتن «بحق» از دید من اعتباری ندارد ولی البته چون ائمه گفتهاند که نقل به معنا نیز درست است آن را نفی نمیکنم. (از دقیقه 1.41.49 تا دقیقه 1.46.40)
استاد دانشگاه: آقای عابدینی شاید یادتان رفت. من سوال کردم که نقش پیامبر(ص) و ائمۀ اطهار در استجابت دعا چیست؟ شما قبول دارید حدود 200 مرتبه در صحیفه از صلوات استفاده شده است و این از یقینیات است که صلوات از آداب دعاست و شایسته است که در حین دعا بیان شود. حال چه ارتباطی بین صلوات و استجابت دعا وجود دارد؟(از دقیقه 1.46.41 تا دقیقه 1.47.40)
استاد عابدینی: بله قبلاً گفتم که اگر برخی سوالات را فراموش کردم یادآوری کنید و از شما ممنونم که این سؤال را یادآوری کردید. در این زمینه باید بگویم که صلوات از آداب دعا است و طبق آیهای از سوره احزاب دستور خداست که بر پیامبر(ص) صلوات بفرستیم.
حال وقتی این کار را بکنیم یک ادب قرآنی را انجام دادهایم و دعایی کردهایم که مستجاب میشود و در نتیجه ممکن است پذیرش دعاهای دیگر بهتر انجام شود.
و اما اینکه چه ارتباط تکوینی بین صلوات و استجابت دعا وجود دارد نمیدانم. دعا یک امر معنوی و غیبی است و وقتی خودِ خدا این را دستور داده است میگوییم چشم. (از دقیقه 1.47.41 تا دقیقه 1.49.34)
استاد دانشگاه: آیا به این فکر کردهاید که ارتباط یاد از پیغمبر(ص) با صلوات و استجابت خدا چیست؟ تحلیل من این است که خدا فرموده است:
اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ﴿غافر، 60﴾
مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.
در آیۀ 56 سوره احزاب نیز مطلق صلوات دستور داده شده است. حال اگر کسی اشکال برون دینی کرد که چه ارتباطی بین دعا و صلوات وجود دارد، میتوان گفت خدا دعای صلوات را قبول میکند و خدا اکرم از آن است که دعای اول و آخر را قبول کند و دعای وسط را قبول نکند. من میگویم استجابت دعا به خدا ارتباط دارد و عدم استجابت مربوط به بنده است. ما اگر دعا را با شرائطش بجا آوریم حتماً مستجاب میشود و الا خدا خلف وعده کرده است.
در دعای ابوحمزه از امام سجاد(ع) آمده است:
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُكَ حَقٌّ وَ وَعْدُكَ صِدْقٌ [وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِیماً] وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتِكَ یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّةَ وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِكَ وَ الْعَائِدُ عَلَیْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِک
ترجمه: خدایا تو گفتی و گفتارت بر حق، و وعدهات درست است [فرمودی:] از فضل خدا بخواهید كه خدا به شما مهربان است. اى آقاى من از صفات تو این نیست كه دستور به درخواست دهى و از بخشش خوددارى كنى، تو با عطاهایت بر اهل مملكتت بسیار نیکیکننده و نعمتدهندهای. و بر آنان با محبّت و رأفت، بسیار احسان كنندهای.
حال زمانی دعا مستجاب میشود که در ما ظرفیت روحی مناسب ایجاد شود و این ظرفیت با چیزهایی ایجاد میشود از جمله صدازدن خدا با اسمائش. همچنین صلوات هم یکی از این چیزهاست.
ما باید بدانیم که ارادۀ خدا با دعای ما تغییر میکند. در استجابت دعا بنده نقش دارد. پس بنده باید به اسماء الحسنی توجه کند. یاد کردن از پیامبر(ص) و امامان شستشوی روح را به دنبال دارد و روح را وسعت میدهد.
به آیۀ 7 سورۀ غافر دقت کنید:
الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ ﴿غافر، 7﴾
آن فرشتگاني كه عرش را حمل ميكنند و آنان كه اطراف آن هستند، پروردگارشان را با ستايش تسبيح ميكنند و به او ايمان دارند و براي كسانيكه ايمان آوردهاند آمرزش ميطلبند كه: پروردگارا، هر چيزی را به رحمت و دانشت در بر گرفتهاي، پس [گناهان] كساني را كه توبه كرده و از راه تو پيروي كردهاند بيامرز، و آنان را از عذاب [آتش] دوزخ نگه دار.
چرا ملائکه وقت دعا خدا را تکریم میکنند؟
آیا زمانی که ((یا غفور)) و ((یا رحیم)) میگوییم، العیاذبالله خدا یادش رفته و ما غفور بودنش را به یادش میاندازیم؟ یا این غفور بودن در دلِ ما نفوذ و قلب ما را پاک و مستعد میکند؟
من در بحث دعا تحقیقات فراوان کردهام. و به این نتیجه رسیدهام که موقعیت بنده موجب استجابت میشود. به این روایت خوب توجه کنید:
عَنْ عُثْمَانَبْنِعِیسَی عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ آیَتَانِ فِی کِتَابِ اللَّهِ عزّوجلّ أَطْلُبُهُمَا فَلَا أَجِدُهُمَا قَالَ وَ مَا هُمَا قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ عزّوجلّ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ فَنَدْعُوهُ وَ لَا نَرَی إِجَابَهْ قَالَ أَ فَتَرَی اللَّهَ عزّوجلّ أَخْلَفَ وَعْدَهُ قُلْتُ لَا قَالَ فَمِمَّ ذَلِکَ قُلْتُ لَا أَدْرِی قَالَ لَکِنِّی أُخْبِرُکَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عزّوجلّ فِیمَا أَمَرَهُ ثُمَّ دَعَاهُ مِنْ جِهَهْ الدُّعَاءِ أَجَابَهُ قُلْتُ وَ مَا جِهَهْ الدُّعَاءِ قَالَ تَبْدَأُ فَتَحْمَدُ اللَّهَ وَ تَذْکُرُ نِعَمَهُ عِنْدَکَ ثُمَّ تَشْکُرُهُ ثُمَّ تُصَلِّی عَلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) ثُمَّ تَذْکُرُ ذُنُوبَکَ فَتُقِرُّ بِهَا ثُمَّ تَسْتَعِیذُ مِنْهَا فَهَذَا جِهَهْ الدُّعَاء.
ترجمه: عثمان بن عیسی از کسی که برای او از امام صادق (علیه السلام) حدیث گفته، نقل کرده است: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «دو آیه در کتاب خدا (قرآن) است که آن دو را میجویم و نمییابم». فرمود: «کدام است آن دو آیه»؟ عرض کردم: «گفتار خدای عزّوجلّ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ و ما او را میخوانیم و اجابتی نمیبینیم»؟ فرمود: «آیا تو میپنداری که خداوند خلاف وعدهی خود کرده»؟ عرض کردم: «نه»، فرمود: «پس این [به اجابت نرسیدن دعاها] از چیست»؟ عرض کردم: «نمیدانم»، فرمود: «ولی من تو را آگاه کنم؛ هرکه خدای عزّوجلّ را در آنچه به او فرمان داده اطاعت کند، سپس او را از جهت دعا بخواند او را اجابت کند». عرض کردم: «جهت دعا چیست»؟ فرمود: «شروع میکنی پس خدا را حمد و ستایش میکنی، و نعمتهایی که به تو داده است به زبان میآوری، و سپس او را شکر میکنی، سپس بر محمّد (صلی الله علیه و آله) صلوات میفرستی، و سپس گناهان خود را یاد آور میشوی و بدانها اعتراف میکنی و از آنها به خدا پناه میبری، این است جهت [و راه] دعا.
(تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۴۳۸؛ الکافی، ج۲، ص۴۸۶/ مستدرک الوسایل، ج۵، ص۲۱۲؛ «بتفاوت لفظی»/ وسایل الشیعهْ، ج۷، ص۸۱؛ «تستغفر» بدل «تستعیذ»/ بحارالأنوار، ج۹۳، ص۹۳/ البرهان؛ «فتعترف» بدل «فتقر»/ إرشادالقلوب، ج۱، ص۱۵۲/ عدهْ الداعی، ص۲۱/ نورالثقلین/ مکارم الأخلاق، ص۲۷۶)
نکتۀ دیگری که میخواهم به عرض شما برسانم راجع به آیه 186 سوره بقره است که میفرماید:
وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ﴿البقرة، 186﴾
هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت میکنم؛ پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند، تا [به حقّ و حقیقت] راه یابند [و به مقصد اعلی برسند].
واقعاً این آیه چه می گوید؟ تعبیر «إِذٰا دَعٰانِ» چه نکتهای دارد؟ آیا توضیح واضحات است؟ یا اینکه میخواهد شرط ظریفی را برای دعا بیان کند؟
به نظر من این تعبیر میخواهد بگوید دعا باید دعای واقعی باشد تا به اجابت برسد. ما دعا میکنیم ولی قلبمان جای دیگر است. بنده به خداوند و استجابت دعا یقین نمیکند و به همین خاطر دعایش اجابت نمیشود.
از پیامبر(ص) سوال شد که آیا درست است که اصحاب حضرت عیسی(ع) روی آب راه میرفتند؟ ایشان فرمود: اگر یقینشان بیشتر بود روی هوا نیز راه میرفتند.
همچنین ما کسانی را داریم که طیّ الارض میکنند و قرآن نیز آن را تأیید کرده است آنجا که فرموده است:
قٰالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ ﴿النمل، 39﴾
یکی از جنّیان کاردان و تیزهوش گفت: من تخت بالقیس را پیش از آنکه از مسند خود برخیزی نزد تو میآورم، و من بر این [کار] توانا و امینم
قٰالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتٰابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمٰا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ﴿النمل، 40﴾
کسی که دانشی از کتاب [لوح محفوظ] نزد او بود گفت: من آن را پیش از آنکه پلک دیدهات به هم بخورد، نزد تو میآورم. [و آن را در همان لحظه آورد]. پس هنگامی که سلیمان تخت را نزد خود پابرجا دید، گفت: این از فضل و احسان پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاس گزارم یا بنده ای ناسپاسم؟ و هر کس که سپاس گزاری کند، به سود خود سپاسگزاری میکند و هر کس ناسپاسی ورزد، [زیانی به خدا نمیرساند]؛ زیرا پروردگارم بینیاز و کریم است.
این آیات صراحتاً دلالت بر طیّ الارض دارند.
به بحث برگردم. من میخواهم بگویم یاد پیامبر(ص) و امامان موجب میشود که قلب ما شستشو و تطهیر شود و ظرفیتش گسترش پیدا کند.
البته اگر حاجتروا نشد خود دعا کردن نیز مؤثر است و نفس دعا در روح اثر دارد.(از دقیقه 1.49.35 تا دقیقه 2.2.17)
استاد عابدینی: به دعای ابوحمزه تمسک کردید و گفتید در این دعا آمده است:
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُكَ حَقٌّ وَ وَعْدُكَ صِدْقٌ [وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ … إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِیماً] وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتِكَ یَا سَیِّدِی….
جالب است که بسیار زیاد به این قسمت از دعای ابوحمزه تمسک میشود ولی اصلاً توجه نمیکنند که آیۀ قرآنی که در دعای ابوحمزه آمده اشتباه آورده شده است.
در دعا، آیه به این صورت آمده است : [وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِیماً]
این در حالی است که اصل آیه چنین است:
وَ لاٰ تَتَمَنَّوْا مٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّٰهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً ﴿النساء، 32﴾
و نعمتها و مال و ثروتی که خدا به سبب آن برخی از شما را بر برخی برتری داده آرزو مکنید، برای مردان از آنچه کسب کردهاند بهرهای است، و برای زنان هم از آنچه کسب کردهاند بهرهای است. و از بخشش خدا بخواهید، یقیناً خدا همواره به همه چیز داناست.
جالب است که جملۀ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِیماً در چند آیه قبل به این صورت آمده است:
يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْكُمْ وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً ﴿النساء، 29﴾
ای اهل ایمان! اموال یکدیگر را در میان خود به باطل [و از راه حرام و نامشروع] مخورید، مگر آنکه تجارتی از روی خشنودی و رضایت میان خودتان انجام گرفته باشد. و خودکشی نکنید؛ زیرا خدا همواره به شما مهربان است.
این صحبتها مؤید حرف قبلی من است که گفتم بسیاری از اینها نقل به معناست و در نقل آنها اشتباهاتی رخ داده است.
حال ممکن است سوال شود که آیا میشود امام از دو بخش از دو آیه اقتباس کرده باشد؟ جواب این است که خیر، چون در این صورت ربط آیه با جملات دعا بهم میخورد.
یادم هست مرحوم آقای ستوده که نزد او مکاسب و کفایه میخواندیم میگفت: در کفایه آیه 7 سوره آلعمران به این صورت نوشته شده است که: «فیه آیات محکمات». ایشان میخندید و میگفت اصل آیه «منه آیات محکمات» است و هیچکس به این اشتباه اشارهای نکرده است.
و اما اینکه یاد اولیاء در دعا کمال است قبول، ولی راه کمال که یاد اولیای الهی است میتواند همان صلوات با لفظ «اللهم صل…» باشد که اتفاقاً در روایتی که آوردید نیز آمده بود. چرا بخواهیم از «بحق» که مشکوک است استفاده کنیم؟
به خصوص اینکه این دو تفاوت دارند. وقتی «اللهم صل …» میگوییم یعنی خدا بر پیامبر(ص) درود میفرستد و در نتیجه پیامبر(ص) کاملتر میشود و خود ما نیز با این صلوات به کمال میرسیم ولی گفتن «بحق» نه موجب کمال پیامبر(ص) میشود و نه موجب کمال ما و تازه دلالت بر این دارد که ما از کوپن دیگران استفاده میکنیم. حال خودمان متکامل بشویم بهتر است یا از کوپن دیگران استفاده کنیم؟
نکتۀ دیگر اینکه اصلاً اجابت دعا شاید به معنای متکاملتر شدن باشد نه آن اجابتی که در ذهن ماست. اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ یعنی تو را بالا میبرم و به کمال میرسانم نه اینکه حتماً آنچه را که میخواهی به تو میدهم.
از آن شروطی که از امام در آن روایت نقل کردید هیچیک «بحق» گفتن نداشت. پس گفتن «بحق» انسان را متکامل نمیکند بلکه متوقع میکند.
پس با توجه به مجموع این امور، گفتن «بحق» در دعاها مرجوح است. (از دقیقه 2.2.18 تا دقیقه 2.9.43)
استاد دانشگاه: در دعای سمات تعدادی از دعاهای مستجابشدۀ مشهور را داریم مثل دعای موسی و زکریا. در خود قرآن نیز آمده است که:
هُنٰالِكَ دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعٰاءِ ﴿آلعمران، 38﴾
در آنجا بود که زکریا [با دیدن کرامت و عظمت مریم] پروردگار خود را خوانده، گفت: پروردگارا! مرا از سوی خود فرزندی پاک و پاکیزه عطا کن، یقیناً تو شنوای دعایی.
زکریا یک پیامبر است و میداند خدا «علی کل شیء قدیر» است ولی کرامت خدا به مریم را دید و به رحمت خاص خدا طمع کرد که در حال عادی امکان پذیر نیست. (از دقیقه 2.9.44 تا دقیقه 2.13.16)
استاد عابدینی: نکتۀ اول اینکه وقتی کسی «بحق» میگوید رتبۀ پیامبر را بالا میداند ولی از کوپن او استفاده میکند. نکتۀ دوم این است که دعای سمات را من اصلاً قبول ندارم.
و اما نکتۀ سوم در مورد دعای زکریا است که باید بگویم زکریا کرامت مریم را میبیند ولی در دعا نمیگوید «بحق مریم» یا نمیگوید «مریم تو برای من دعا کن». حتی جالب است که وقتی ملائکه با او صحبت میکنند زکریا دائما ربّ میگوید نه اینکه به ملائکه بگوید از خدا بخواهید.
نکتۀ چهارم اینکه واژۀ «حق» معانی متعدد دارد. ممکن است حق در تعبیر «بحق» در دعاها به معنای مقام باشد یعنی به حق مقام تو. ولی یادمان نرود که دیگران این واژه را به معنای بد بهکار میبرند. یعنی به حقی که فلان امام از خدا طلبکار است. پس بهتر است برای اینکه شک و شبههای به وجود نیاید اصلاً این لفظ را بکار نبریم و از همان صلوات که قطعی است استفاده کنیم. (از دقیقه 2.13.17 تا آخر جلسه)
جلسۀ دوم: این جلسه حدود 3 ساعت و نیم طول کشید و شروع بحث با استاد دانشگاه بود و پایانش با استاد عابدینی
در این جلسه ابتدا آیاتی از قرآن تلاوت شد و سپس بحث با موضوع توسل شروع شد.
استاد دانشگاه: ما بحث جلسه قبل را تمام شده تلقی میکنیم. اما در این جلسه بیشتر میخواهم راجع به توسل بحث کنیم. شما در صفحه 17 از مقالۀ خود فرمودهاید که پیامبر(ص) و ائمه از خود چیزی ندارند. پس اگر قدرتی دارند عنایت خداست.
به نظر من این صحبت شما باید واضحتر بیان شود و بین شرک جلی و شرک خفی تفکیک صورت گیرد. شرک جلی این است که شخص، ربوبیت یا نبوت و قیامت را منکر شود و بحثهای ما هیچیک پیرامون شرک جلی نیست. پس شما باید به خصوص به شرک خفی اشاره کنید. ممکن است حتی یک مؤمن، شرک داشته باشد و مثالش این آیه از سوره یوسف است که میفرماید:
وَ مٰا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ ﴿يوسف، 106﴾
و بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند مگر آنکه [برای او] شریک قرار میدهند.
پس شما باید در بحثها شرک خفی و جلی را جدا کنید.
اما در مورد آیه 186 سوره بقره که میفرماید:
وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ﴿البقرة، 186﴾
هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعای دعاکننده را زمانی که مرا بخواند اجابت میکنم؛ پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند، تا [به حقّ و حقیقت] راه یابند [و به مقصد اعلی برسند].
باید دقت داشت که آیه نمیگوید «فانی اقرب» بلکه میگوید «فانی قریب»
پس آیه میخواهد بگوید پروردگار به شما نزدیک است و چیز دیگری نمیگوید که بخواهد توسل را ردّ کند.
و اما اینکه هیچ پیامبری غیر خدا را نخوانده، با آیات قرآن سازگار نیست. در جنگ احد پیامبر(ص) مؤمنان را میخوانده و صدا میزده است. به این آیه توجه کنید:
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاٰ تَلْوُونَ عَلىٰ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرٰاكُمْ….﴿آلعمران، 153﴾
[یاد کنید] زمانی که [از میدان جنگ احد] تا مرز پنهانشدن از دیده ها دور میشدید و به هیچکس توجه نمیکردید، در صورتی که پیامبر [که اجابت دعوتش واجب است] شما را از پشت سرتان فرا میخواند.
اگر خواندن غیر خدا مطلقاً شرک باشد باید بگوییم پیامبر(ص) نیز نعوذ بالله مشرک شده است.
همچنین راجع به حضرت عیسی(ع) آمده است:
فَلَمّٰا أَحَسَّ عِيسىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اللّٰهِ قٰالَ الْحَوٰارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ ﴿آلعمران، 52﴾
زمانی که عیسی از آنان احساس کفر کرد، گفت: [برای اقامه دین و سلوک و حرکت] کیانند یاران من به سوی خدا؟ حواریون گفتند: ما یاران خداییم، به خدا ایمان آوردیم؛ و گواه باش که ما در برابر خدا [و فرمان ها و احکام او] تسلیم هستیم.
تعبیر مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اللّٰهِ نیز نوعی خواندن غیر خداست. بنابراین خواندن غیر خدا مطلقاً شرک نیست.
پس غیر خدا اگر به عنوان غیر رب خوانده شوند اشکالی ندارد.(از دقیقه 2 تا دقیقه 10.20)
استاد عابدینی: مقصود از خواندن غیر خدا که من به آن اشکال دارم خواندن خاصی است نه هر خواندی. منظور خواندنی است که شخصی از دنیا رفته و در بین ما نیست و ما برای انجام یک کار خارق العاده او را صدا بزنیم مثل اینکه بگوییم یا امام رضا مشکل ما را حل کن. و اما خواندنهای طبیعی و معمولی ما در طول زندگی اشکالی ندارد. حتی غیر از این آیاتی که شما خواندید موارد دیگری نیز داریم مثل اینکه طبق نقلها، پیامبر(ص) به عایشه میگوید «ناولینی الخمره؛ یعنی سجادهام را به من بده» یا بر فرض پیامبر(ص) به یکی از همسرانش میگوید: یک لیوان آب به من بده.
چه کسی گفته است این درخواستهای طبیعی و عادی اشکال دارد؟
این نوع خواندنها و درخواستها اصلاً مقصود ما نیست. اینها علل و اسباب طبیعی است که بهکار گرفته میشود. اینکه پیامبر(ص) در جنگ احد بگوید کمک دهید، این کارهای دنیوی و طبیعی اصلاً مورد بحث نیست. پیامبر(ص) مثل من و شما انسان است و تشنهاش میشود و آب طلب میکند. مراد از دعا، بیشتر همان کارهای خارق العاده است نه امور طبیعی. خود پیامبر(ص) نیز برای مسیر مکه به مدینه راهنما میگیرد. پیامبر(ص) کارهایش را از طرق طبیعی و عادی انجام میداده است.(از دقیقه 10.21 تا دقیقه 14.38)
استاد دانشگاه: حرف شما با آیۀ إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ منافات دارد. در این آیه میگوییم فقط از تو یاری میخواهیم. پس چرا طبق حرف شما در دنیا از یکدیگر نیز یاری میخواهیم؟ (از دقیقه 14.39 تا دقیقه 15.1)
استاد عابدینی: تعبیر «إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ» نمیخواهد بگوید اسباب و مسببات را تعطیل کنیم. ما شیعه و عدلیه هستیم که میگوییم خدا گفته است: «از تو حرکت و از من برکت» پس هر چیزی علل و اسباب خودش را دارد و باید از آن استفاده کرد.
پس إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ به این معنا نیست که در جایی بنشینیم و از خدا بخواهیم که از آسمان رزق دهد.(از دقیقه 15.2 تا دقیقه 16.47)
استاد دانشگاه: بالاخره باید معنای «إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ» روشن شود و برای آن فکری کرد به خصوص اینکه با وجود این آیه حضرت عیسی(ع) «من انصاری الی الله» میگفت.
نکتۀ دیگر اینکه خود جنابعالی چند بار عنوان کردهاید که اگر امام زنده است درخواست میکنیم ولی الآن امام از دنیا رفته است. چرا شما تا این اندازه روی از دنیا رفتن تأکید میکنید؟
ما معتقدیم وقتی روح از بدن بیرون رفت شنواتر میشود. در حدیث داریم که در جنگ بدر وقتی اجساد مشرکان در چاه ریخته شدند پیامبر(ص) خطاب به آنها فرمود: آیا وعدههای خدا را حق دیدید؟ اصحاب پرسیدند مگر آنها میشنوند و پیامبر(ص) در جواب پاسخ داد:
«والذی نفسی بیده ما أنتم بأسمع لما أقول منهم ولکنهم لایقدرون أن یجیبوا؛ قسم به کسی که جانم در دست او است! شما شنواتر از آنها به آنچه میگویم نیستید، اما آنها نمیتوانند پاسخ دهند» (صحيح مسلم، ج4، باب 17، ح 77)
اینکه انسانِ مرده نمیشنود از بُعد علمی ثابت نشده است. روح در بدنِ محدود، محبوس شده ولی وقتی روح در خواب یا مرگ آزاد شد آگاهتر میشود. خود من یادم هست در خواب دیدم که ساواکیها من را دستگیر کرده و بردند و فردای آن روز همین اتفاق افتاد.
در مرگ، روح از بدن بیرون میآید و شنواتر و بیناتر میشود. بد نیست به مناسبت به خاطرهای اشاره کنم:
در قبرستان بقیع بودم که یک عالم وهابی که فارسی صحبت میکرد به من گفت: با قبر حرف میزنی؟ گفتم: نه با کسی که در قبر است سخن میگویم. او گفت صاحب قبر نمیشنود و این کار تو شرک است. من گفتم: لااقل بگو عبث است نه شرک. گفتم: مگر شما در نماز به پیامبر(ص) سلام نمیفرستید؟ اگر پیامبر(ص) نمیشنود پس چرا به او سلام میدهید؟ او گفت: یقین داری که در این قبر چه کسی است؟ گفتم: این معنایش این نیست که من مشرکم.
خاطرۀ دیگر اینکه یکی از دوستان که در مجالس تفسیر قرآن ما شرکت میکرد روزی پسرش را آورده بود. پسرش از من سؤال کرد که وقتی من اینجا نشستهام و مادرم در خانه است، آیا میتوانم به او بگویم چای بده؟ من گفتم: آیا هیچکس از راه دور صداها را نمیشنود؟ سپس این آیه از سوره یوسف را برای او مثال آوردم:
وَ لَمّٰا فَصَلَتِ الْعِيرُ قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ ﴿يوسف، 94﴾
و زمانی که کاروان [از مصر] رهسپار [کنعان] شد، پدرشان گفت: بیتردید، بوی یوسف را مییابم اگر مرا سبک عقل ندانید.
حضرت یعقوب(ع) از چند صد فرسخ راه، بوی یوسف را استشمام کرد. پس این امر را بعید نپندارید.
الآن وهابیها در کنار مقام ابراهیم میایستند و به کسانی که به آن تبرک میجویند میگویند این کار، شرک است. آنها میگویند: مگر آهن حاجت میدهد؟ آیت الله سبحانی در جواب گفته است: پنبه حاجت داده و در سوره یوسف داریم که پیراهن یوسف چشمان یعقوب را شفا داد. پس آهن نیز میتواند شفا دهد.
خلاصه اینکه اگر کسی بگوید غیر خدا را بههیچوجه نمیتوانیم بخوانیم با آیات قرآن سازگار نیست. (از دقیقه 16.48 تا دقیقه 23.51)
استاد عابدینی: به نظرم روند بحث در این جلسه خوب پیش نمیرود. اینکه من به شما بگویم لامپ را روشن کن اشکالی ندارد. اینها امور عرفی است و کسی منکر آن نیست. اینها عقلایی است. اما اگر غیر عقلایی شد مثل اینکه تا پدرم زنده است از او پول میخواهم و زمانی که از دنیا رفت بگویم توانش بیشتر شد. پس به او بگویم بالاتر از پول به من بده و مثلاً سکه طلا بده یا سنگ کلیهام را دفع کن، این امور دلیل میخواهد. در مباحث بنده اصلاً بحث شرک مطرح نشده است. بنده کاری به وهابیت ندارم. بنده میگویم امور عقلایی را همه انجام میدهیم و در مورد امور غیر عقلایی اگر دلیلی بود که صحیح است باز انجام میدهیم و الا انجام نمیدهیم و اگر کسی انجام داد نمیگوییم شرک است بلکه میگوییم کار لغوی انجام دادهای.
بنده در جزوهام به کسی اتهام شرک نزدهام. برایم نه حرف وهابی ملاک است و نه حرف آقای سبحانی و در این بحث با هر دو مخالفم. به آقای سبحانی میگویم پنبه خاصیت دارد ولی برای یعقوب و یوسف آن هم در شرائط خاص. یوسف میخواهد با این معجزه، علامتی به یعقوب نشان دهد و این قضیه اصلاً ارتباطی به ما ندارد که مثلاً به مریض بگوییم حالا که مریض شدهای سراغ پنبه برو. البته بنده نمیگویم علل غیر طبیعی وجود ندارد ولی به ما گفتهاند باید از علل طبیعی پیش رفت. وقتی میخواهیم درس یاد بگیریم باید نزد استاد برویم. حالا کسی مثل کربلایی کاظم یا باباطاهر عریان بدون مسیر طبیعی عالم شدند بنده منکر آن نیستم. پس بنده در هر کاری راههای طبیعی خودم را انجام میدهم ولی راههای غیر طبیعی را منکر نیستم و اصلاً قرار نیست خدا برای ما معجزه کند. (از دقیقه 23.52 تا دقیقه 30)
استاد دانشگاه: توسل یکی از بحثهای مهم مورد اختلاف بین مسلمین است. اهل سنت به توسل معتقدند ولی شیعه اصرار بیشتری دارد. من در یک محیط اهل سنت گفتم: مشکل ما دینداری و بیدینی است که «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» هستیم.
اهل سنت به بزرگانشان متوسل میشوند و حتی معجزاتی برای آنها نقل میکنند مثل اینکه مادر ابوحنیفه در حین تولد، دردی حس نکرد. شخصی میگفت: نزد قبر امام احمد حنبل رفتم و دیدم قبر فروکش کرده است. با خودم گفتم شاید باران آمده و در همان هنگام از قبر صدا آمد که خدا نزد من آمد و از هیبت من قبر اینگونه شد. همچنین میگویند خدا نصف عقل بشریت را به شافعی داده است.
میخواهم بگویم توسل هست و ما باید ببینیم چه توسلی صحیح است. البته بحث ما بر سر قرآن است و ممکن است شما بگویید من هم این چیزها را قبول ندارم. پس بهتر است بحث را با قرآن ادامه دهیم. اینکه میگویند شهیدان زندهاند از قرآن گرفته شده است که میفرماید:
وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿آلعمران، 169﴾
و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
در جای دیگر آمده است:
وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتٌ بَلْ أَحْيٰاءٌ وَ لٰكِنْ لاٰ تَشْعُرُونَ ﴿البقرة، 154﴾
و به آنان که در راه خدا کشته میشوند مرده نگویید، بلکه [در عالم برزخ] دارای حیاتاند، ولی شما [کیفیت آن حیات را] درک نمیکنید.
آیا زندهبودن شهید که از آیه گرفته شده موضوعیت دارد یا نه؟ اگر کسی به حضرت ابوالفضل متوسل شده، از طریق عرفی نمیخواهد به حاجت برسد بلکه از باب عوامل فوق طبیعی است.
آیا اتفاق افتاده که انسانی با دعا شفا پیدا کند؟ اینکه شما در جزوه حرفهایی را از عوام نقل کردهاید حرف عوام است نه حرف عالمان. آیا عالم ما نیز همین حرفها را میگوید؟ نباید بر روی حرف عوام تکیه کرد.
راجع به غیر پیغمبر و اولیاء نیز دلیلی نداریم که صحبت ما را نشنوند. یقیناً وقتی به آنها سلام میکنیم عبث نیست. (از دقیقه 30.1 تا دقیقه 38.48)
استاد عابدینی: چیزهایی که علل و اسباب طبیعی است قبول دارم ولی در مورد علل و اسباب غیر طبیعی زمانی آن را قبول میکنم که خبردهندۀ صحیحی مثل آیۀ قرآن گفته باشد مانند پیراهن یوسف و ….
همچنین اگر قرآن گفته «وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً» به این معناست که در ادامۀ آیه آمده است که آنها نزد خدا رزق معنوی دارند. اما اینکه بگوییم علاوه بر این، در جبهه نیز میتوانند کمک دهند دلیل میخواهد. آیا میتوان گفت «شهیدان زندهاند ما چرا بجنگیم»؟ پس زندهبودن شهیدان امری غیر متعارف است و به این معنا نیست که برای ما بجنگند یا کاری بکنند یا برای ما دعا کنند. این چیزهای غیر طبیعی دلیل میخواهد. اینکه کسی بعد از شهادت بتواند برای ما کاری انجام دهد دلیل لازم دارد.
متأسفانه باید بگویم که جامعۀ ما را از علم و تکنیک خالی کردند و بجایش از این چیزها گذاشتند. برای ساخت ماشین خوب باید کارخانۀ خوب ساخت ولی پراید میسازیم و میگوییم بیمۀ ابوالفضل باشد.
ما باید در کشور، خانۀ خوب بسازیم. اگر خانۀ خوب نسازیم و بگوییم کشور امام زمان است کار حل نمیشود. پس زندهبودن شهیدان به معنای این نیست که گندهکاری ما را درست کنند. با نهایت تأسف باید گفت عدهای میخواهند مردم را با همین مباحث سرگرم کنند. مگر نشنیدهاید که میگویند راهپیمایی اربعین بروید تا مشکلات کشور حل شود. خودشان زمانی که مریض میشوند به انگلستان میروند ولی به مردم میگویند به امامزاده بروید. پس بنده میخواهم افراد را تحریک کنم تا همگی بفهمیم اشتباه میرویم. ما باید اعتراف کنیم که وقتی حضرت ابوالفضل از دنیا رفت نمیتواند مشک آب بیاورد و البته در عین حال «عند ربهم یرزقون» است. پس کارها را باید با روش خودش پیش برد.
و اما بنده نگفتم ائمه نمیشنوند تا شما به من بگویید «السلام علیک» چه معنایی دارد. بحث من با شما بر سر سلام نیست بلکه بحث راجع به حاجتخواهی است که نباید چیزهای دنیایی را از آنها بخواهیم. من نمیگویم آنها مثل جمادند. یا حتی من منکر برخی کرامتهای نقل شده نیستم. اما اینکه دکانی برای امام رضا(ع) یا بهنام امام رضا (ع) باز کنیم تا اشتباهات خودمان را توجیه کنیم این بد است. (از دقیقه 38.49 تا دقیقه 47)
استاد دانشگاه: اتفاقاً در فرانسه 35 هزار فالبین وجود دارد که مردم میگویند آنها حاجت میدهند. پس این چیزها تنها در کشور ما نیست تازه عوامفریبی زیاد است ولی دانشمندان نیز هستند. من هم با خیلی از کارها مخالفم. آیتالله بروجردی قمهزدن را حرام اعلام کرد ولی عوام قبول نمیکردند. پس باید کار عوام را با کار عالمان و دانشمندان تفکیک کرد. نکتۀ دیگر اینکه شما این دعای مشهور را بهشدت مورد انتقاد قرار دادهاید که «اللهم عظم البلاء …»
و در جزوۀ خود به گونهای آن را به مسخره هم گرفتهاید که به نظر من صحیح نیست. آیا نمیشود موجودی ما را از مرگ حفظ کند؟ قرآن میفرماید:
وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ يُفَرِّطُونَ ﴿الأنعام، 61﴾
و اوست که بر بندگانش چیره و غالب است، و همواره نگهبانانی [از فرشتگان] برای [حفاظتِ] شما [از حوادث و بلاها] میفرستد تا هنگامی که یکی از شما را مرگ در رسد [در این وقت] فرستادگان ما جانش را میگیرند؛ و آنان [در مأموریت خود] کوتاهی نمیکنند.
بر طبق این آیه حافظانی هستند که ما را از خطرات حفظ میکنند. حال آیا وقتی ملائکهای محافظ انسان هستند پیامبر(ص) چنین مقامی ندارد؟ آیا نمیشود به پیامبر(ص) گفت پیش خدا شفاعت کن که مرا نجات دهد؟ حضرت یوسف را چه عاملی در چاه نگه داشت؟
یادم هست بچۀ 5 ساله بودم و با دو بچۀ دیگر بازی میکردیم. یک بچۀ یکونیم ساله هم بود. آن بچۀ 5 ساله آن بچۀ یکونیم ساله را پرت کرد و بچه با سر به درون چاه افتاد. من ناخودآگاه دستش را گرفتم که درون چاه نیفتد ولی فایدهای نداشت. بیرونآوردن بچه حدود یک ساعت طول کشید و با اینکه بر روی سنگ افتاده بود تنها سرش کمی زخم شده بود. مثال دیگر که به یاد دارم این است که بیست سال پیش در روزنامهای نوشتند که آقایی در تمرین چتربازی از هواپیما پرید و چترش باز نشد و به زمین خورد ولی زنده ماند.
دانشمندان در تحلیل این قضیه اختلاف کردند. برخی گفتند او وقتی افتاد از ترسش بیهوش شده و بدنش حالت ارتجاعی پیدا کرد و در نتیجه کشته نشد. دیگران نیز توجیهاتی آوردند.
به نظر شما این قضایا چگونه توجیه میشوند؟ به خصوص اینکه یکی و دوتا نیستند. پس میشود به پیامبر(ص) و جبرئیل متوسل شد و از آنها خواست که ما را حفظ کنید.
شما در جزوه گفتهاید اگر پیامبر(ص) و جبرئیل بخواهند ما را حفظ کنند چگونه این کار را میکنند و فروضی را در اینباره مطرح کردهاید که بوی استهزاء میدهد. (از دقیقه 47.1 تا دقیقه 56.27)
استاد عابدینی: اینکه گفتید جاهای دیگر نیز خرافهپرستی هست من منکر نیستم ولی بحث طیف است یعنی طیف خرافهپرستان در کشور ما فوقالعاده زیاد است. ما ملتی شدهایم که با گسترش خرافه، علم و تکنیک را کنار زدهایم. اصلاً کشورهایی مثل انگلیس و … شاید شعبهای از خرافه را باز میگذارند تا به موقعش از آن استفاده کنند مثل اینکه میگویند اولین قمه را یک شخص انگلیسی زده است.
اما اینکه میگویید حرف من بوی استهزاء میدهد برای این است که عقلها بیدار شود. بالاخره باید با بیانهای مختلف سعی در تحریک عقلها داشت.
و اما اینکه گفتید چند نفر چترشان باز نشده است، شاید درست باشد اما آیا شما تجویز میکنید که دیگر هیچ خلبانی چتر نداشته باشد؟ یعنی چون دو نفر افتادند و نمردند بقیه هم همین کار را بکنند؟ و یا اباالفضل بگویند؟ اتفاقاً با این رخدادها متخصصان بحث میکنند که چرا چترشان باز نشد؟ چرا بچه در چاه افتاد و نمرد؟ باید علتیابی کرد و از چنین اتفاقاتی پیشگیری کرد نه اینکه به خاطر دو مورد استثناء حکم داد که رعایت اصول فنی لازم نیست. آیا باید به خاطر دو مورد بگوییم دیگر مواظب بچهها نباشید یا باید بیشتر دقت کنیم که چنین اتفاقاتی رخ ندهد؟ پس شما هم قبول دارید که کارها را نباید حوالۀ به خدا و امام زمان داد بلکه باید خودمان با اصولش انجام دهیم.
بد نیست من نیز یک خاطره بگویم: یکی از دوستان بنده آقای دکتر ابوترابی بود و در جبههها رزمندگان را معالجه میکرد. وقتی جنگ تمام شد گفتند ایشان سرطان خون گرفته و با این اتفاق روحیهاش را باخته بود. با چند نفر از دوستان به عیادت او رفتیم. مشاهده کردم که دکتر خوابیده و آمادۀ مرگ است. برای اینکه به ایشان روحیه دهم گفتم که اوایل جنگ در جبهه سر پل ذهاب که بودیم وقتی کسی مریض میشد میگفتیم آب جوش و نبات بیاورید و حمد شفا بر آن میخواندیم و به مریض میدادیم تا خوب شود. همان موقع آب جوش آوردند و حمد شفا بر آن خواندیم و دکتر خورد و ما از خانه رفتیم. بعد از مدتی او را در مطبش دیدم و او گفت از همان آب جوش خوب شدم.
حال از شما سؤال میکنم که با این اتفاق آیا بگوییم درمانگاه و دکتر را تعطیل کنیم و هرکس مریض شد عابدینی و چند نفر برایش حمد شفا بخوانند؟ خیر.
پس مشخص شد که بنده نیز این موارد نادر و استثنایی را قبول دارم ولی روش صحیح این نیست که دکتر نرویم و فقط حمد شفا بخوانیم.
و اما در مورد آیۀ وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً اصلاً صحبتی از توسل نشده و نگفته است که به شرط توسل حافظانی بر شما فرستاده میشود. پس این آیه ارتباطی با بحث توسل ندارد. اصلاً آیا کسانی که توسل پیدا میکنند نسبت به کسانی که توسل پیدا نمیکنند زودتر به حاجت رسیدهاند؟ آیا آماری در این زمینه وجود دارد؟ (از دقیقه 56.28 تا دقیقه 1.8.45)
استاد دانشگاه: اینکه فرمودید آیا کسانی که توسل پیدا میکنند زودتر شفا پیدا میکنند یا نه، من این حرف را قبول دارم و باید این بحث را پیگیری کرد. یادم هست در انجمن پزشکان درس تفسیر داشتم. به آنها گفتم شما پزشک هستید و ما میتوانیم با کمک یکدیگر از قرآن علوم جدید پزشکی کشف کرده و به جهان عرضه کنیم. منتظر نمانیم غربیها چیزی کشف کنند و بعد ما بگوییم در قرآن آمده است.
از جمله بحث تأثیر حالات روحی بر جسم را گفتم که در جریان حضرت یعقوب که نابینا شده بود در اثر خوشحالی شدید از پیدا شدن یوسف بیناییاش برگشت.
گفتم بیایید این را منتشر کنیم ولی خبری نشد و کسی حمایتی نکرد. بعد از مدتی متوجه شدم استادی در دانشگاه شیکاگو گفته است تحقیقاتی بر روی سی عدد مجروح تصادف بدنی که اعتقادات مذهبی دارند و سی عدد مجروح که اعتقادات مذهبی ندارند صورت گرفته و ثابت شده آن دسته که اعتقادات مذهبی داشتند زودتر خوب شدند.
سپس این خبر را بر روی برگهای چاپ کردم و در آن انجمن خواندم و گله کردم که چرا پیشنهاد من را پیگیری نکردید؟
حال اینکه میگویید باید بررسی کنیم که چند نفر از کسانی که توسل پیدا کردهاند خوب شدهاند حرف کاملا درستی است.
و اما اینکه با توسل، بیماری جسمی خوب میشود یا روحی؟ به نظر میرسد توسل مربوط به هر دو است. شخصی بود که وقتی اسم سرطان را شنید مُرد. توسل، هم تأثیراتی در روح دارد و هم جسم و حتی ناامیدیها را از بین میبرد.
نکتۀ دیگری که تذکرش لازم است این است که عوام از امور سوء استفاده کردهاند. بد نیست مثالی از خودم بزنم:
در عمل جراحی میگویند قبل از عمل، خوردن یک شکلات اثر دارد. در هواپیما من شکلات نمیخوردم ولی الآن میخورم چرا که همین کار ترسم را میریزد و مقداری به من آرامش میدهد.
زمانی قرار بود عمل قلبی روی من انجام شود و من نگران بودم و سرانجام قبل از عملکردن برای سیتیاسکن قلب رفتم و در حین سیتیاسکن (چون در یک محیط بسته انجام میشود و من هم میترسیدم) سورۀ بقره را تا آیه 150 خواندم و این کار واقعا در روحیۀ من اثر داشت.
من به عشق قرآن میآیم با شما صحبت میکنم.
با این مثالها میخواهم بگویم توسل در هر جایی اثری دارد. یک جا اثر جسمی و یک جا اثر روحی.
حتی توسل و دعا بر روی جاهلان نیز اثر دارد. به کسی گفتند چرا با دعای تو دیگران خوب میشوند ولی خودت خوب نمیشوی؟ او گفت چون آنها ساده و بیآلایش هستند ولی من نه.
و اما این را نیز اشاره کنم که در این بین خرافاتی نیز هست و من آن را قبول دارم مثل خواصی که برای سورهها نوشتهاند. این چیزها معمولا از اُبی بن کعب است که اعتباری ندارد و خودش اعتراف کرده که من خودم اینها را ساختهام.
پس اصل توسل را قرآن قبول کرده اما جزئیات و چگونگیاش و اینکه نحوۀ اثرگذاری آن به چه صورت است ممکن است مجملتر باشد.
و اما در قرآن آمده است که دو پیامبر با مردگان صحبت کردهاند. به این آیات دقت کنید:
فَتَوَلّٰى عَنْهُمْ وَ قٰالَ يٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسٰالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لٰكِنْ لاٰ تُحِبُّونَ النّٰاصِحِينَ ﴿الأعراف، 79﴾
پس صالح از آنان روی گرداند و گفت: ای قوم من! قطعاً من پیام پروردگارم را به شما رساندم، و برایتان خیرخواهی کردم، ولی شما خیرخواهان را دوست ندارید.
فَتَوَلّٰى عَنْهُمْ وَ قٰالَ يٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسىٰ عَلىٰ قَوْمٍ كٰافِرِينَ ﴿الأعراف، 93﴾
پس شعیب از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! یقیناً من پیام های پروردگارم را به شما رساندم، و برای شما خیرخواهی کردم، با این حال چگونه بر گروهی که کافرند دریغ و تأسف خورم؟
بر طبق این آیات این دو پیامبر بعد از مرگ قومشان با کشتهشدگان آنها صحبت کردهاند. پس اینکه مردگان حرفهای زندگان را میشنوند سند قرآنی دارد.
حضرت رسول(ص) نیز با کشتهشدگان جنگ بدر صحبت کرده است.(از دقیقه 1.8.46 تا دقیقه 1.26.22)
استاد عابدینی: شما بحثهایی میکنید که بنده منکر آن نیستم. این آیات مربوط به شنیدن افراد مرده است. شنیدن و نشنیدن مورد بحث بنده نیست. بحث این است که آیا مردگان کاری میکنند یا نه؟ آیا طبق آیات قرآن ثابت میشود که ولیّ یا نبیّی که از دنیا رفته کاری برای زندگان انجام داده است؟ سؤال دیگر این است که آیا اگر آنها حرف ما را شنیدند، حتماً برای ما دعا میکنند یا حاجت ما را میدهند؟ یادمان نرود که این چیزها غیر متعارف است. در اتفاقات، ممکن است علل و اسباب مادی یا غیر مادی در کار باشد و من منکر این نیستم ولی چنین امری اثبات لازم دارد. و اما اینکه معنویت اثر در مادیت دارد قبول است ولی آیۀ قرآن میگوید «هو القاهر» یعنی خدا همهکاره است و حرفی از حضرت ابوالفضل زده نشده است. خدا قادر است مرده را زنده کند ولی شما میگویید با توسل به ائمه چنین امری رخ میدهد. این حرف چه دلیلی دارد؟
پس بین باورمند به خدا و خداناباور در حاجتروا شدن تفاوت است و در این اختلافی نداریم ولی اینکه بین شیعه و غیر شیعه و بین متوسل به ائمه و غیر متوسل نیز در حاجتروا شدن از طریق توسل تفاوت باشد، این حرف دلیل میخواهد.
شما با آن مطلبی که از فلان دکتر گفتید اثبات کردید که معنویت تاثیر دارد. قبول. ولی اینکه ابوالفضل هم کاری میکند این دلیل میخواهد.
و اما ممکن است کسی سؤال کند که دلالت التزامی طبیعتاً اثرات و عکسالعملهایی دارد. حال اگر مردگان میشنوند آیا عکسالعمل دارند یا نه؟ آیا شنیدن بیخاصیت است؟ لازمۀ التزامی شنیدن، اثر داشتن است.
جواب بنده به این سؤال این است که آیا دلالت التزامی که در بین ما در دنیا برقرار است، برای شخصی که از دنیا رفته است نیز پابرجاست؟ اگر امامان در برزخ حرف ما را شنیدند آیا مکلفاند که پاسخ دهند؟ مثلاً اگر کسی در راه کربلا به رودخانه افتاد و از امام حسین(ع) تقاضا کرد که مرا نجات بده آیا امام حسین(ع) باید منفعل شود و نجاتش دهد؟ به نظر میرسد این امر ثابت شده نیست. (از دقیقه 1.26.23 تا دقیقه 1.38.59)
استاد دانشگاه: قرآن در مورد حضرت یونس که به او «ذا النون» یا «صاحب الحوت» گفته داستانی نقل کرده که همه میدانیم. در آیاتی از سوره مبارکۀ صافات آمده است:
فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ﴿الصافات، 143﴾
[و در شکم ماهی به تسبیح خدا مشغول شد که] اگر او از تسبیح کنندگان نبود،
لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿الصافات، 144﴾
بیتردید تا روزی که مردم برانگیخته میشوند در شکم ماهی میماند.
بر طبق این آیات تسبیح یونس موجب نجاتش شد. آیا این آیه ارتباطی با دعا دارد؟ دقت کنید که آیه نمیگوید یونس فقط در شکم ماهی تسبیح گفت بلکه میگوید از قبل جزو تسبیحکنندگان بود.(از دقیقه 1.39 تا دقیقه 1.41.12)
استاد عابدینی: اولاً باید بگویم که راجع به حضرت یونس دو دسته آیه داریم که برخی گفتهاند تعارضی بین این دو دسته است. یک دسته همین آیاتی است که شما از سوره صافات نقل کردید. دستۀ دیگر آیهای از سوره قلم است که میفرماید:
لَوْ لاٰ أَنْ تَدٰارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ ﴿القلم، 49﴾
اگر رحمت و لطفی از سوی پروردگارش او را درنیافته بود، یقیناً نکوهش شده به صحرایی بیآب و گیاه افکنده میشد.
فعلاً بحث من رفع تعارض این دو دسته از آیات نیست. هر چه که باشد بحث مسبحین است نه متوسلین.
مسبحین درجۀ بالایی است که یک امر توحیدی است و غیر از توسل است. بحث توسل ربطی به بحث تسبیح ندارد. دعا و تسبیح و نماز همگی وسیله هستند ولی هیچیک علل و اسباب را نفی نمیکنند. حتی پیامبر(ص) در جنگ حنین صد زره از یک مشرک قرض میکند نه اینکه بنشیند و از خدا کمک بخواهد تا معجزهآسا نجاتش دهد. (از دقیقه 1.41.13 تا دقیقه 1.48.30)
استاد دانشگاه: در مورد همین جنگ حنین که مطرح کردید خدا فرمود:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ﴿التوبة، 25﴾
بیتردید خدا شما را در جبهههای زیاد و عرصههای بسیار یاری کرد و [به ویژه] روز [نبرد] حنین، آن زمان که فزونی افرادتان شما را مغرور و شگفتزده کرد، ولی [فزونی عدد] چیزی از خطر را از شما برطرف نکرد، و زمین با همه وسعت و فراخیاش بر شما تنگ شد، سپس پشت به دشمن از عرصه نبرد گریختید.
در جنگهای قبلی توکل مسلمانان بیشتر بود. در جنگ حنین نیز خدا سکینه فرستاد یعنی یک قدرت مافوق اسلحه فرستاد. ملائکه در موقع شکست مسلمانان در جنگ حنین به یاری مسلمان آمدند. پس دعای مومنان در جنگ حنین موجب شد که به آنها کمک شود.(از دقیقه 1.48.31 تا دقیقه 1.51.20)
استاد عابدینی: این بحث شما محل نزاع ما نیست. بنده امداد غیبی را منکر نشدم. اینکه امداد غیبی برای پیامبر(ص) نوعی معجزه بوده درست است. حال آیا با وجود این امدادهای غیبی خدا پیامبر(ص) را توبیخ کرده که چرا اینقدر لشگر بردی یا چرا از یک مشرک زره و سپر قرض گرفتی؟
پس قرآن می خواهد ما را به سمت معنویت ببرد ولی مخالف انجام کار عاقلانه و عالمانه و امور فنی و تکنولوژی نیست. خلاصه اینکه اینجا محل اختلاف ما نیست.
کلیپی دیدم که راست و دروغ آن را نمیدانم ولی در آن، آخوندی گفته بود کسی که دنبال کار برود مشرک است و باید بجای کار به خدا توکل کرد. مخالفت بنده با این حرف این آخوند و امثال این حرف این آخوند است. من میگویم باید دین را عاقلانه معرفی کنیم و البته این حرف دلیل بر آن نیست که منکر کرامتها باشیم اگر چه در این باب باید احتیاط کرد چرا که برخی چیزها کرامتسازی است. (از دقیقه 1.51.21 تا دقیقه 1.55.27)
وقت استراحت: در این فرصت 5 دقیقهای مجری محترم نکاتی را متذکر شدند:
نکته 1: اگر ممکن است قدری پیرامون آیۀ «و ابتغوا الیه الوسیله» صحبت کنیم. موافقان توسل از این آیه برداشتهایی دارند که شایسته است راجع به آن بررسیهایی صورت گیرد.
نکته 2: استاد دانشگاه راجع به آیۀ 117 سوره مائده که ظاهرش خلاف نظر ایشان است توضیحاتی ارائه دهند.
نکته 3: بحث خطبه 110 نهج البلاغه نیز باید در همینجا مطرح شود.
نکته 4: در نامه 31 نهج البلاغه آمده است که «بین تو و خدای تو کسی واسطه نیست». استاد دانشگاه راجع به این جمله توضیح دهند.
نکته 5: بحث گنبدسازی باید بیشتر بررسی شود. جالب است که در نوشتۀ فارسیِ دور گنبد امام رضا(ع) شرح سفر پیادۀ شاه عباس صفوی به مشهد آمده است. باید دید این نوشته دلالت بر چه چیزی دارد و اصلاً شاه عباس به چه هدفی این سفر را انجام داده است؟(از دقیقه 1.55.28 تا دقیقه 2.00)
استاد دانشگاه: آیه 117 سوره مائده علم حضرت عیسی(ع) را نفی نمیکند. «توفی» در این آیه چه به معنای موت باشد یا هر معنای دیگری، آیه میخواهد بگوید حضرت عیسی در حیات غیر طبیعی زندگی میکند.
دقت کنید که بحث اصلی این مجموعه از آیات، عظمت توحید است و آیه در مورد اینکه عیسی بعد از رفتن علم دارد یا نه ساکت است. آیه میگوید من تا زمانی که در بین آنها بودم شهید بودم و از اینجا به بعد خودت میدانی. این تعبیر، نفیکنندۀ علم حضرت عیسی نیست. (از دقیقه 2.0.1 تا دقیقه 2.5.31)
استاد عابدینی: به نظر بنده «توفیتنی» در آیه 117 سوره مائده به معنای وفات طبیعی است که البته مورد بحث فعلی ما نیست. و اما تعبیر «کنت انت الرقیب» که در آن ضمیر فصل آمده تأکید و انحصار را میرساند یعنی تنها تو رقیب بر آنها هستی یعنی من دیگر رقیب نیستم و این جمله بر عدم علم حضرت عیسی بعد از توّفی دلالت دارد.
در تفسیر سوره توبه نیز بحث کردهایم که پیامبر(ص) به اعمال خوب افراد میتواند آگاهی داشته باشد ولی اعمال بد مردم را خدا به پیامبر(ص) چه در زمان حیات و چه بعد از حیات نشان نمیدهد چون دانستن کارهای بد، موجب ناراحتی پیامبر(ص) است و خدا ناراحتی پیامبرش را نمیخواهد.
در آیه 101 سوره توبه نیز آمده است:
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلىٰ عَذٰابٍ عَظِيمٍ ﴿التوبة، 101﴾
و گروهی از بادیهنشینانی که پیرامونتان هستند منافقاند؛ و نیز گروهی از اهل مدینه بر نفاق خو گرفتهاند، تو آنان را نمیشناسی ما آنان را میشناسیم، بهزودی آنان را دوبار عذاب میکنیم [عذابی در دنیا و عذابی در برزخ] سپس به سوی عذابی بزرگ بازگردانده میشوند.
بر طبق این آیه پیامبر(ص) از منافقان مدینه اطلاعی ندارد.
اما اعمال خوب دیگران، طبق آیات سوره مطففین (یشهده المقربون) در قیامت به پیامبر(ص) نشان داده میشود.
با توجه به این صحبتها به بحث آیات انتهایی سوره مائده برمیگردیم. طبق آیات سوره مائده مسیحیان، مشرک و سه خدایی شدند و بعد از توفی عیسی خدا نمیخواسته او ناراحت شود و به همین دلیل کارهای بد آنها را به او نشان نداده است.
پس خدا کارهای بد مردم را به پیامبران نشان نمیدهد ولی کارهای خوب را نشان میدهد. این نتیجۀ تحقیقات بنده است.
پس اینکه شما فرمودید خدا رقیب است، سخن درستی است ولی اینکه بگوییم آیه راجع به اینکه عیسی علم دارد یا نه، ساکت است. به نظر من آیه ساکت نیست و از آیه بهدست میآید که عیسی پس از توفّی علم ندارد. نباید ضمیر فصل در آیه را نادیده گرفت. جملۀ «زید قائم» با جملۀ «زید هو القائم» متفاوت است و دومی حصر را میرساند یعنی فقط زید قائم است. در آیۀ مورد بحث نیز تعبیر «کنت انت الرقیب» حصر را میرساند. (از دقیقه 2.5.32 تا دقیقه 2.10.31)
استاد دانشگاه: اگر آیه، شهید بودن را نفی کرده بود و گفته بود «کنت انت الشهید» حرف شما درست بود ولی آیه از رقیب صحبت کرده است. رقیب با شهید فرق دارد. رقیب به معنای نگهبان است. بنابراین از آیه نگهباننبودن عیسی نفی میشود نه شهیدبودن او.(از دقیقه 2.10.32 تا دقیقه 2.11.30)
استاد عابدینی: به قول آیتالله جوادی آملی رقیب از رقبة به معنای گردن است یعنی کسی که گردن میکشد تا ببیند. پس آیه از زبان حضرت عیسی میگوید تو گردن کشیدهای و میبینی نه من.
و اما بنده جزوهای مفصل در مورد علم امام نوشتهام که از طریق آیات قرآن این موضوع را مفصلاً بحث کردهام و در آنجا گفتهام که اگر امام به باطن مردم علم داشته باشد و مثلاً مردم را گاو و خر ببیند این گونه اعصابش خورد میشود و نمیتواند زندگی کند. این چه مقامی است؟
آیه 101 سوره توبه نیز صریح در این است که پیامبر(ص) منافقان را نمیشناخته است. بنده میگویم اتفاقاً هدایتگر نباید از درون افراد اطلاع داشته باشد تا بتواند بهخوبی هدایتگری کند.
و اما ممکن است کسی برای اینکه بگوید پیامبر(ص) منافقان را میشناخت به این آیه از سوره محمد استناد کند که میفرماید:
وَ لَوْ نَشٰاءُ لَأَرَيْنٰاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمٰاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ أَعْمٰالَكُمْ ﴿محمد، 30﴾
و اگر خواسته بودیم یقیناً آنان را به تو نشان داده بودیم تا آنان را از روی نشانههایشان بشناسی، و بیتردید آنان را از شیوۀ سخنگفتن خواهی شناخت؛ و خدا کارهای شما را میداند.
ولی باید بگویم که قسمت اول آیه امتناعی است یعنی نخواستیم و نشان ندادیم و قسمت دوم به راههای طبیعی اشاره دارد و ربطی به علم غیب ندارد. (از دقیقه 2.11.31 تا دقیقه 2.15.40)
استاد دانشگاه: اولاً شما باید جواب دهید که چرا تعبیر وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ در آیه 30 سوره محمد خطابش به پیامبر(ص) است؟ آیا این نکتهای ندارد؟ آیا نمیخواهد بگوید این هم از اختصاصات پیامبر(ص) است؟ و اما اینکه میگویید پیامبر(ص) منافقان را نمیشناخت، باید بگویم در آیات مختلفی اوصاف منافقان بیان شده است که حتی مردم عادی نیز آنها را میشناختند اگر چه از آنها اسم نمیبردند.(از دقیقه 2.15.41 تا دقیقه 2.16.7)
استاد عابدینی: معتقدم پیامبر(ص) و ائمه، منافقان را هیچگاه شخصاً معرفی نکردند و اینکه در جمهوری اسلامی باب شده است که افراد، منافق معرفی میشوند غلط است. پیامبر(ص) حتی بر جنازۀ عبد الله بن ابیّ که منافق بود نماز خواند. این عمر بود که به پیامبر(ص) میگفت بر جنازۀ او نماز نخوان ولی پیامبر(ص) رفت و نماز خواند. اینکه ما بگوییم مردم سه دستهاند: «مؤمن، کافر و منافق» و سه لیست بدهیم و افراد هر گروه را مشخص کنیم غلط است. ما نباید لیست تهیه کنیم، خدا نیز لیست مشخص نکرده است. خدا فقط چنین تقسیمبندی کرده است و این برای این است که خود منافقان بیدار شوند و دست از نفاق بردارند.
آیات قرآن برای این نیست که ما این و آن را منافق بدانیم بلکه برای این است که خودمان مواظب باشیم منافق نباشیم. (از دقیقه 2.16.8 تا دقیقه 2.18.26)
استاد دانشگاه: به نظر من باید به دو آیه توجه بیشتری شود. یکی آیه 30 سوره محمد است که میفرماید:
وَ لَوْ نَشٰاءُ لَأَرَيْنٰاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمٰاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ أَعْمٰالَكُمْ ﴿محمد، 30﴾
و اگر بخواهیم یقیناً آنان را به تو نشان میدهیم تا آنان را از روی نشانههایشان بشناسی، و بیتردید آنان را از شیوه سخنگفتن خواهی شناخت؛ و خدا کارهای شما را میداند.
همچنین آیه 43 سوره توبه که میفرماید:
عَفَا اللّٰهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكٰاذِبِينَ ﴿التوبة، 43﴾
خدا تو را مورد بخشش و لطف قرار دهد، چرا پیش از آنکه [راستگویی] راستگویان بر تو روشن شود، و دروغگویان را بشناسی [از روی مهر و محبتی که به ایشان داری] به آنان اجازه [ترک جنگ] دادی؟
این آیه با صحبتهای شما منافات دارد. از این آیه بهدست میآید که منافقان به جنگ نیامدند. پس پیامبر(ص) آنها را میشناخته است. (از دقیقه 2.18.27 تا دقیقه 2.21.20)
استاد عابدینی: برداشت شما از آیه 43 سوره توبه اشتباه است. طبق این آیه پیامبر(ص) در قضیۀ تبوک به معذوران و غیر معذوران اذن داد و در نتیجه با این کار نتوانست تشخیص دهد که چه کسانی واقعا منافقاند. اگر آیه را درست معنا کنید متوجه میشوید که اتفاقاً این آیه دلالت دارد که راستگویان از دروغگویان برای پیامبر(ص) مشخص نشد. و خدا به پیامبر(ص) میگوید کاش اجازه نمیدادی تا منافقان را میشناختی.
حتی در روایت داریم که وقتی خداوند در روز قیامت میخواهد افرادی را به جهنم ببرد پیامبر(ص) میگوید: «اصیحابی اصیحابی؛ یعنی اینها صحابۀ من هستند» و خدا در جواب میگوید: تو نمیدانی بعد از تو چه کردند.
(صحیح البخاری – البخاری – ج ۷ – ص ۲۰۶- دارالفکر؛ صحیح مسلم – مسلم النیشابوری – ج ۷ – ص ۶۸- دارالفکر)
این روایت دلالت دارد که پیامبر(ص) بعد از رحلتش از حال اصحاب خودش نیز با خبر نبوده است.
به هر حال به بحث برگردیم. بنده میگویم دلیلی نداریم که از مرده حاجت بخواهیم و حتی اگر دلیل داشته باشیم، دلیلی نداریم که آنها مکلفند جواب دهند. (از دقیقه 2.21.21 تا دقیقه 2.29.10)
استاد دانشگاه: نامه 31 نهج البلاغه که مجری محترم به آن اشاره کردند دلالت دارد که هر وقت بنده بخواهد، میتواند بدون واسطه از خدا حاجت بخواهد ولی این رد توسل نیست و این واسطه قرار دادن را نفی نکرده است. پس هر دو درست است. به خصوص اینکه ما آیه 64 سوره نساء را هم داریم که میفرماید:
وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِيُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً ﴿النساء، 64﴾
و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان [منافقانی که وصفشان گذشت] هنگامی که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو میآمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند، و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش کرده بود، یقیناً خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان یافته بودند.
بر طبق این آیه، هم خود انسان استغفار کند و هم پیغمبر(ص) استغفار کند. واقعاً چرا در این آیه قید جٰاؤُكَ آمد؟ آمدن نزد پیامبر(ص) چه نکتهای دارد؟ (از دقیقه 2.29.11 تا دقیقه 2.31.40)
استاد عابدینی: برای فهم دقیق این آیه باید از آیه 60 مطالعه کرد. به این آیات دقت کنید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَى الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطٰانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاٰلاً بَعِيداً ﴿النساء، 60﴾
آیا به کسانی که گمان میکنند به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده ایمان آوردهاند، ننگریستی، که میخواهند [در موارد نزاع و اختلافشان] داوری و محاکمه نزد طاغوت برند؟ [همان حاکمان ستمکار و قاضیان رشوهخواری که جز به باطل حکم نمیرانند،] در حالی که فرمان یافتهاند به طاغوت کفر ورزند، و شیطان [با سوقدادنشان به محاکم طاغوت] میخواهد آنان را به گمراهی دوری [که هرگز به رحمت خدا دست نیابند] دچار کند.
وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلىٰ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنٰافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً ﴿النساء، 61﴾
چون به آنان گویند: [برای داوری و محاکمه] به سوی آنچه خدا نازل کرده، و به سوی پیامبر آیید، منافقان را میبینی که از تو به شدت روی میگردانند!
فَكَيْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جٰاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاّٰ إِحْسٰاناً وَ تَوْفِيقاً ﴿النساء، 62﴾
پس [وضع و حالشان] چگونه خواهد بود هنگامی که به سبب آنچه مرتکب شدهاند، حادثه ناگواری به آنان برسد، آنگاه در حالی که به خدا سوگند میخورند، نزد تو میآیند که ما [از داوری بردن نزد طاغوت] نیّتی جز نیکی و برقراری صلح و سازش [میان طرفین نزاع] نداشتیم.
أُولٰئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّٰهُ مٰا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً ﴿النساء، 63﴾
اینان کسانی هستند که خدا آنچه را که [از نیّات شوم، کینه و نفاق] در دلهای آنان است میداند؛ بنابراین از آنان روی برتاب، و پندشان ده، و به آنان سخنی رسا که در دلشان اثر کند بگوی.
وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِيُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً ﴿النساء، 64﴾
و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان [منافقانی که وصفشان گذشت] هنگامی که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو میآمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند، و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش کرده بود، یقیناً خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان یافته بودند.
این آیات مربوط به منافقان است. حال اینکه چرا نیاز است منافقان نزد پیامبر(ص) بیایند؟ دلیلش این است که زمانی مصداق يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً بودهاند و از پیامبر(ص) رو برگردانده و او را اذیت کرده بودند و در نتیجه توبۀ آنها مشروط به این است که نزد پیامبر(ص) بروند و کاری کنند که پیامبر از آنان راضی شود بهگونهای راضی شود که حاضر شود برای آنان طلب آمرزش کند، در چنین حالتی اگر خودشان هم استغفار کنند خدا آنان را میبخشد.
استاد دانشگاه: آیا استغفار پیامبر عبث است یا حقیقی؟
استاد عابدینی: حقیقی است. به این معنا است که من از کار خطای اینها که بر من وارد کرده بودند، گذشتم.
استاد دانشگاه: مواردی که شما میفرمائید در آیه نیست.
استاد عابدینی: اجازه بفرمائید، ما عاقلیم و با عقل قرآن را میخوانیم.
پس این آیه راجع به گناه منافقان است و نمیتوان از آن برای هر گناهی دلیل آورد. کسانی که گناه مطلق میکنند، نیاز به رفتن نزد پیامبر(ص) ندارند. در آیه 110 همین سوره نساء آمده است:
وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّٰهَ يَجِدِ اللّٰهَ غَفُوراً رَحِيماً ﴿النساء، 110﴾
و هر کس کار زشتی کند یا برخود ستم ورزد، سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را بسیار آمرزنده و مهربان خواهد یافت.
در این آیه اصلاً شرط رفتن نزد پیامبر(ص) برای قبول توبه مطرح نشده است.
پس اگر در آیه 64 یک دنده کمکی مطرح شده که غیر از استغفار خودشان استغفار پیامبر(ص) هم نیاز است، دلیلش این است که این آیه مربوط به توبۀ منافقان است. منافقان راه پیامبر(ص) را صدّ کردند، پس اول باید مشکل خود را با پیامبر(ص) حل کنند.
و اما خوب است به مناسبت به آیات سوره یوسف نیز اشاره کنم که میفرماید:
قٰالُوا يٰا أَبٰانَا اسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا كُنّٰا خٰاطِئِينَ ﴿يوسف، 97﴾
گفتند: ای پدر! برایمان آمرزش گناهانمان را بخواه، بیتردید ما خطاکار بودهایم.
قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿يوسف، 98﴾
گفت: بهزودی برای شما از پروردگارم درخواست آمرزش خواهم کرد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
اگر برادران یوسف به پدرشان گفتند تو برای ما استغفار کن به این خاطر بوده که برادران یوسف ظلم زیادی به یعقوب کردند. حال توبۀ آنها مشروط به این است که اول پدرشان آنان را ببخشد.
پس در هر دو موردی که دائما برای توسل به آن استناد میشود در هر دو مورد حق الناسی وسط بوده و درخواست استغفار در این دو مورد برای رفع حق الناس بوده است. (از دقیقه 2.31.41 تا دقیقه 2.38.36)
استاد دانشگاه: طبق تفسیر شما فرزندان یعقوب میتوانستند بگویند ما را حلال کن ولی گفتند برای ما استفغار کن. چرا بهجای طلب حلالیتکردن از پدرشان، طلب استغفار کردند؟ (از دقیقه 2.38.37 تا دقیقه 2.39.1)
استاد عابدینی: این کار آنها برای این بوده که آنها میخواستند بگویند چنان ما را حلال کن که حتی حاضر بشوی برایمان استغفار کنی.
استاد دانشگاه: این معنایی که فرمودید از کجا آمد؟
استاد عابدینی: این معنا را از عقل میفهمیم.
ما مثل اشاعره نیستیم که فقط ظاهر لفظ را بچسبیم. وقتی یعقوب برای فرزندانش استفغار کند یعنی تا حدی از آنها راضی شده که حاضر است برای آنها استغفار کند. ممکن است کسی از دیگری راضی شود ولی از باب ناچاری باشد و قلباً حاضر به دعا برای او نباشد ولی ممکن است کسی آنقدر راضی شود که حاضر شود قلباً استغفار نیز بکند. (از دقیقه 2.39.2 تا دقیقه 2.41.39)
استاد دانشگاه: این مطالبی است که شما به آیه بستهاید و به آیه هیچ ربطی ندارد. اینکه فرزندان حضرت یعقوب که ایشان را آنقدر اذیت کرده بودند، حاصلش این است که ای پدر ما را ببخش، نه اینکه برای ما استغفار کن؛ که البته حضرت هم فرمودند: بعداً استغفار میکنم. برای چه بعداً؟ آیا بخشیدن هم مرحلهبهمرحله باید باشد؟ بیست درصد الان میبخشم و بیستوپنج درصد بعداً میبخشم؟
و اما آیۀ دیگری در سوره منافقون است که میفرماید:
وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّٰهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ ﴿المنافقون، 5﴾
و چون به آنان گویند: بیایید تا پیامبر خدا برای شما آمرزش بخواهد [از روی کبر و غرور] سرهای خود را بر میگردانند، و آنان را میبینی که متکبرانه [از حق،] روی میگردانند.
این آیه ربطی به اذیت پیامبر(ص) ندارد که بخواهیم توجیه شما را در اینجا بیاوریم بلکه اشاره به استکبار منافقان دارد.
به هر حال به نظر من صحبتهای شما ربطی به آیه ندارد. یادمان نرود که احتمال دارد ما امروز بمیریم. پس باید حواسمان باشد که در فهممان مسئولیم. اگر معنای آیه این نباشد چه جوابی به خدا میدهیم؟ واقعاً این آیه چه ربطی به حرفهای شما دارد؟ با این لطائفی که آیه دارد چرا باید آن را جور دیگری معنا کنیم؟
نکتۀ دیگر اینکه آیات سوره منافقون صفات منافقان را شرح میدهد که دلالت دارد منافقان شناختهشده بودهاند. (از دقیقه 2.41.40 تا دقیقه 2.46.17)
استاد عابدینی: برادران یوسف به پدر گفتند «یا ابانا استغفر لنا» یعنی پدر از ما راضی شو و بالاتر از رضایت برای ما استفغار کن. پدر گفت «سوف استغفر..». حال اینکه چرا یعقوب گفت بعدا استغفار میکنم، روایتها میگویند صبر کرد تا شب جمعه شود یعنی استغفار را به بهترین زمان موکول کرد. اما منافقان اگر بخواهند آمرزیده شوند دو چیز لازم است: یکی رضایت پیامبر(ص) به گونهای که حاضر شود برایشان استغفار کند و دوم اینکه خودشان نیز استفغار کنند.
پس آیه راجع به منافقان است. بنابراین اینکه میگویید همه باید به پیامبر(ص) متوسل شوند این شما هستید که باید دلیل بیاورید. دلیل بنده ضمیر است که به منافقان برمیگردد. شما که آیه را عام میگیرید باید دلیل بیاورید. پس شما بیشتر باید نسبت به جوابگو بودن فهمتان مواظب باشید چون فهم شما خلاف ظاهر آیه است. تازه آیه با «لو» آمده است که مربوط به یک شرط در گذشته است. یعنی اگر نزد تو آمده بودند و تو به عنوان رسول برایشان استغفار کرده بودی و خودشان هم استغفار کرده بودند، خدا را تواب رحیم یافته بودند ولی نیامدند و تو برایشان استغفار نکردی و خودشان نیز برای خودشان استغفار نکردند. به هر حال میخواهم بگویم حق الناسی وسط است. شما اگر همان سوره منافقان را از ابتدا بخوانید متوجه میشوید که آنها به پیامبر(ص) ظلم کردند.
پس قرآن اصلاً توسل مسلمانان به پیامبر(ص) را نمیگوید بلکه مربوط به منافقان است.
و اما آیۀ (و ابتغوا الیه الوسیله) مربوط به این است که حب ائمه و نماز و روزه وسیله هستند.
خلاصۀ کلام اینکه این چند آیه اصلاً مربوط به این نیست که کسی بگوید طبق این آیات باید به در خانه ائمه آمد و از آنها حاجت خواست. توسلی که امروزه در کشور ما هست گفتن «یا حسین» است در حالی که حب حسین(ع) وسیله است. نه یا حسین گفتن و یا از او حاجتخواستن.
و اما خطبه 110 نهج البلاغه نیز وسیله را معرفی کرده است. خوب است در همینجا به این خطبه نیز اشاره کنم:
إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى: الْإِيمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ، وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ، وَ كَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ، وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ، وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ، وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَابِ، وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ، وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ، وَ صَدَقَةُ الْعَلَانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ، وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ.
ترجمه: برتر چيزى كه متوسلان به خداوند پاك و بزرگ به آن توسل جستند عبارت است از:
ايمان به خدا و رسول او، و جهاد در راه حق كه قلّه اسلام است. و كلمه اخلاص كه فطرت توحيدى است. و به پا داشتن نماز كه حقيقت آيين است. و اداى زكات كه فريضهاى مشخص و لازم است. و روزه ماه رمضان كه سپر از عذاب است. و حج و عمره خانه خدا كه نابودكننده فقر و شوينده گناه است. و صله رحم كه عامل ازدياد ثروت و طول عمر است. و صدقه پنهانى كه كفّاره گناهان، و صدقه آشكار كه دفعكننده مردن بد است. و انجام كارهاى خوب و نيكى به ديگران كه آدمى را از افتادن در خوارى حفظ مىكند. (از دقیقه 2.46.18 تا دقیقه 2.53.20)
استاد دانشگاه: نباید فقط به قرآن استناد کرد. باید سراغ ادلۀ دیگر نیز رفت. در قرآن اصل نماز را داریم و تفسیرش در احادیث است. توسل را نیز باید از پیامبر(ص) یاد بگیریم. پس صرفاً بدون نیاز به حدیث نمیتوان پیش رفت.(از دقیقه 2.53.21 تا دقیقه 2.53.48)
استاد عابدینی: بله، حرفتان درست است. شما حدیثی بیاورید که پیامبر(ص) گفته باشد «یا ابراهیم مرا کمک کن» آیا دلیل قرآنی یا دلیل روایی محکمی در اینباره داریم؟ آیا پیامبر(ص) در جایی مثلا در جنگها «یا ابراهیم» گفته است؟ (از دقیقه 2.53.49 تا دقیقه 2.54.48)
استاد دانشگاه: پیامبر(ص) خودش افضل از ابراهیم بوده است. قرآن میفرماید:
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ ﴿البقرة، 253﴾
ترجمه: از آن فرستادگان برخی را بر برخی برتری بخشیدیم.
حال چگونه توقع دارید پیامبر(ص) که بالاتر است از پایینتر از خود کمک بخواهد؟ (از دقیقه 2.54.49 تا دقیقه 2.55.9)
استاد عابدینی: قبول دارم که پیامبری از پیامبر دیگر برتر باشد ولی قرار نیست اگر کسی بالاتر بود از پایینتر کمک نخواهد.
علاوه بر این بهطور کلی ما باید قوانین دینی را از رهبران دینی بیاموزیم و آنها تنها از خدا درخواست کردهاند.
پس تقاضا کردن تنها از خداست ولی خدا وقتی میخواهد جواب دهد از راههایی که خود میداند جواب میدهد دقیقاً مثل اینکه ما باید از اداره برق درخواست برق کنیم ولی اداره برق ممکن است از راههای مختلفی که خودش میداند به ما برق بدهد.
پس باید بین نظام درخواست با نظام اعطاء تفاوت قائل شد. نظام درخواست، تنها و تنها از خداست ولی نظام پرداخت دست خداست و ممکن است به روشهای مختلف عملیاتی شود.
شما اگر میگویید در نظام درخواست، حاجت از غیر خدا نیز جایز است دلیل بیاورید. (از دقیقه 2.55.10 تا دقیقه 3.1.58)
استاد دانشگاه: در اینجا میخواهم به آیۀ دیگری که مرتبط با بحث است اشاره کنم. به این آیه از سوره احزاب توجه کنید:
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ ….﴿الأحزاب، 37﴾
و [یاد کن] زمانی را که به آن شخص که خدا به او نعمت [اسلام] بخشیده بود، و تو هم [با آزاد کردنش از طوق بردگی] به او احسان کرده بودی، میگفتی: همسرت را برای خود نگه دار.
در این آیه بهصراحت آمده است که پیامبر(ص) به زید نعمت داده است. این به چه معناست؟ (از دقیقه 3.1.59 تا دقیقه 3.2.42)
استاد عابدینی: مراد از نعمتدادن پیامبر(ص) این است که ایشان زید را آزاد کرد و زینب دختر عمۀ خود را به ازدواج او در آورد. نسبتدادنِ «نعمت دادن» به پیامبر(ص) اشکالی ندارد.
تا او زنده است میتوان از او درخواست نعمت کرد چون متعارف است. (از دقیقه 3.2.43 تا دقیقه 3.7)
استاد دانشگاه: یادمان نرود که ما سه منبع برای فهم دین داریم: قرآن، سخنان پیامبر(ص) و سخنان اولیالامر.
هر کدام ثابت شود کافی است و از سخنان اهل بیت بهدست میآید که از مردگان آنها نیز میتوان درخواست کرد. تواتر اجمالی این مطلب را میرساند که میشود ائمه را صدا زد. (از دقیقه 3.7.1 تا دقیقه 3.8.55)
استاد عابدینی: به نظر میرسد راجع به داستان زکریا که در جلسه اول مطرح شد باید بیشتر دقت کرد. به این آیات توجه کنید:
فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً وَ كَفَّلَهٰا زَكَرِيّٰا كُلَّمٰا دَخَلَ عَلَيْهٰا زَكَرِيَّا الْمِحْرٰابَ وَجَدَ عِنْدَهٰا رِزْقاً قٰالَ يٰا مَرْيَمُ أَنّٰى لَكِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ﴿آلعمران، 37﴾
پس پرودگارش مریم را به صورت نیکویی پذیرفت، و بهطرز نیکویی نشو و نما داد، و زکریا را کفیلِ [رشد و تربیت معنوی] او قرار داد. هر زمان که زکریا در محراب [عبادت] بر او وارد میشد، رزق ویژهای نزدش مییافت. [روزی در کمال شگفتی] گفت: ای مریم! این رزق ویژه برای تو از کجاست؟! گفت: از سوی خداست، یقیناً خدا هر کس را بخواهد، رزق بیحساب میدهد.
در این آیه نیامده است که زکریا گفته باشد ای مریم تو که اینقدر مورد کرامت خدا هستی، خدا را برای من بخوان و برای من دعا کن.
در آیۀ بعدی آمده است:
هُنٰالِكَ دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعٰاءِ ﴿آلعمران، 38﴾
در آنجا بود که زکریا [با دیدن کرامت و عظمت مریم] پروردگار خود را خوانده، گفت: پروردگارا! مرا از سوی خود فرزندی پاک و پاکیزه عطا کن، یقیناً تو شنوای دعایی.
طبق این آیه زکریا خدا را صدا زده است و حتی یک التماس دعا نیز به مریم نگفته است.
به آیات بعدی دقت کنید:
فَنٰادَتْهُ الْمَلاٰئِكَةُ وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرٰابِ أَنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصّٰالِحِينَ ﴿آلعمران، 39﴾
پس فرشتگان، او را در حالی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، ندا دادند که خدا تو را به یحیی بشارت میدهد که تصدیقکننده کلمهای از سوی خدا [یعنی مسیح] است و سرور و پیشوا، و [از روی زهد و حیا] نگاهدار خود از مُشتهیات نفسانی، و پیامبری از شایستگان است.
قٰالَ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عٰاقِرٌ قٰالَ كَذٰلِكَ اللّٰهُ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ ﴿آلعمران، 40﴾
گفت: پروردگارا! چگونه برای من پسری خواهد بود، در حالی که پیری به من رسیده و همسرم نازاست؟ خدا فرمود: چنین است [که میگویی، ولی کار خدا مُقیّد به علل و اسباب نیست] خدا هر چه را بخواهد [با مشیّت مطلقه خود] انجام میدهد.
قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قٰالَ آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكٰارِ ﴿آلعمران، 41﴾
گفت: پروردگارا! برای من نشانهای [جهت الهی بودن این بشارت] قرار ده. گفت: نشانه تو این است که سه روز نتوانی با مردم جز با رمز و اشاره سخن گویی، و پروردگارت را بسیار یاد کن و [او را] شامگاه و بامداد تسبیح گوی.
طبق این آیات با اینکه ملائکه با زکریا سخن میگویند ولی زکریا پیوسته خدا را مخاطب خود قرار میدهد نه ملائکه را. پس حرفها بهجای اینکه با مریم و ملائکه باشد با خداست.
ادامه آیات نیز همینگونه است و با اینکه ملائکه با مریم سخن میگویند، مریم خدا را مخاطب قرار میدهد. به این آیات توجه کنید:
إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿آلعمران، 45﴾
[یاد کنید] زمانی که فرشتگان گفتند: ای مریم! یقیناً خدا تو را به کلمهای از سوی خود که نامش مسیح عیسی بن مریم است مژده میدهد که در دنیا و آخرت دارای مقبولیّت و آبرومندی و از مقربّان است.
وَ يُكَلِّمُ النّٰاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصّٰالِحِينَ ﴿آلعمران، 46﴾
و با مردم در گهواره [بهصورت کاری خارق العاده] و در میانسالی [با زبان وحی] سخن میگوید و از شایستگان است.
قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قٰالَ كَذٰلِكِ اللّٰهُ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿آلعمران، 47﴾
[مریم] گفت: پروردگارا! چگونه برای من فرزندی خواهد بود، در حالی که هیچ بشری با من تماس نگرفته؟! [خدا] فرمود: چنین است که میگویی [ولی کار خدا مُقیّد به علل و اسباب نیست،] خدا هر چه را بخواهد [با مشیّت مطلقه خود] میآفریند، چون چیزی را اراده کند جز این نیست که به آن میگوید: « باش » پس بیدرنگ میباشد.
با مشاهدۀ مجموع این آیات میفهمیم که مریم و زکریا با وجود واسطهگری ملائکه، ولی هر دو با خدا حرف میزنند نه با ملائکه. این مؤید همان است که گفتم یعنی نظام درخواست با نظام اعطاء متفاوت است. خدا در نظام اعطاء ملائکه را فرستاده ولی در نظام درخواست تنها از خدا خواسته شده است.
جالبتر اینکه در قرآن کسانی که مستقیماً با خدا حرف نمیزنند و دیگران را واسطه میکنند مورد مذمت هستند. خوب است چند مثال از این موارد نیز مطرح کنم. در سوره بقره آمده است که بنی اسرائیل به موسی میگویند:
قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنٰا مٰا هِيَ قٰالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِكْرٌ عَوٰانٌ بَيْنَ ذٰلِكَ فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ ﴿البقرة، 68﴾
گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما بیان کند که آن گاو چگونه گاوی باشد؟ گفت: او میفرماید که آن گاوی است نه پیر از کارمانده، نه جوان نارسیده، [بلکه] گاوی میان این دو نوع گاو است. پس آنچه را به آن فرمان دادهاند، انجام دهید.
وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلىٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا … ﴿البقرة، 61﴾
و [یاد کنید] هنگامی که گفتید: ای موسی! ما هرگز بر یک نوع غذا صبر نمیکنیم، پس از پروردگارت بخواه تا از آنچه زمین میرویاند از سبزی و خیار و سیر و عدس و پیازش را برای ما آماده کند.
در این دو آیه که هر دو در مذمت بنی اسرائیل است مشاهده میکنیم که بنی اسرائیل موسی را واسطه قرار دادهاند. پس کسانی که خدا در حال سرزنش آنهاست خدا را نمیخوانند.
مورد دیگر مربوط به آل فرعون است که حال و روزشان برای ما مشخص است. به این آیه توجه کنید:
وَ قٰالُوا يٰا أَيُّهَا السّٰاحِرُ ادْعُ لَنٰا رَبَّكَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنٰا لَمُهْتَدُونَ ﴿الزخرف، 49﴾
و [وقتی گرفتار شدند] گفتند: ای جادوگر! پروردگارت را بر پایه عهدی که با تو کرده [که اگر ایمان آوریم عذاب را از ما بردارد] برای ما بخوان، که بی تردید ما هدایت خواهیم یافت.
در این آیه که مربوط به آل فرعون است آنها موسی را واسطه قرار دادهاند. در آیۀ دیگر که مربوط به همین آل فرعون است آمده است:
وَ لَمّٰا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قٰالُوا يٰا مُوسَى ادْعُ لَنٰا رَبَّكَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ﴿الأعراف، 134﴾
و هرگاه عذاب بر آنان فرود آمد، گفتند: ای موسی! پروردگارت را به پیمانی که با تو دارد [و آن مستجاب کردن دعای توست] برای ما بخوان که اگر این عذاب را از ما برطرف کنی یقیناً به تو ایمان میآوریم و بنیاسرائیل را با تو روانه میکنیم.
در این آیه مشاهده میکنیم که آل فرعون برطرفشدن مشکلاتشان را از موسی طلب میکنند نه خدا.
مثل دیگر مربوط به جهنمیان است. به این دو آیه توجه کنید:
وَ قٰالَ الَّذِينَ فِي النّٰارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّٰا يَوْماً مِنَ اَلْعَذٰابِ ﴿غافر، 49﴾
و آنان که در آتشاند، به نگهبانان دوزخ میگویند: از پروردگارتان بخواهید که یکروز بخشی از عذاب را از ما سبک کند.
وَ نٰادَوْا يٰا مٰالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنٰا رَبُّكَ قٰالَ إِنَّكُمْ مٰاكِثُونَ ﴿الزخرف، 77﴾
و فریاد میزنند: ای مالکِ [دوزخ! بگو:] پروردگارت ما را بمیراند [تا از این عذاب نجات یابیم]. [مالک] میگوید: یقیناً شما ماندنی هستید.
در این دو آیه نیز مشاهده میکنیم که جهنمیان بجای خدا، مالک یا خازنان جهنم را صدا میزنند.
در مجموع، کسانی که در قرآن پیامبران یا غیر خدا را خواندهاند، همهجا انسانهای مورد مذمت بودهاند و حتی یک مورد در قرآن نداریم که انسانهای صالح برای حاجاتشان غیر خدا را صدا زده باشند. آیا همین کافی نیست که بگوییم صدا زدن غیر خدا صحیح نیست؟ بنده از این آیات میفهمم حتی التماس دعا گفتن نیز اشکال دارد. چرا واقعاً ما خودمان دعا نمیکنیم؟
پس اگر صد روایت هم بیاورید که پیامبر(ص) گفته باشد «یا ابراهیم اُدع لی» من به واسطۀ این آیات آنها را رد میکنم. (از دقیقه 3.8.56 تا دقیقه 3.15.50)
استاد دانشگاه: قرار نبوده که زکریا از مریم حاجت بخواهد. زکریا خودش پیامبر است و طبیعتا از خدا حاجت میخواهد. ما که موجود ضعیفی هستیم سراغ اولیاء میرویم.
و اما آیات مربوط به بنیاسرائیل و دیگر آیاتی که آوردید به نظر من ربطی به بحث ندارد.
و اما نامه 31 نهج البلاغه نیز همانطور که اشاره کردم نفی نمیکند که از غیر خدا درخواست کنیم. ما در توسل در واقع خدا را میخوانیم. چرا مسلمانان، کعبه یا حجرالاسود را میبوسند؟ آیا با این کار، کعبه و حجرالاسود را در مقابل خدا قرار دادهاند؟
ما احتیاج به کمک مقربان درگاه خدا داریم و توسل به آنها را خدا مجاز کرده و خودش شفاعت را قرار داده است. شفاعت برای چیست؟ آیا خدا ناتوان است که خودش به ما کمک کند؟ درخواست از دیگری بار منفی ندارد و به همین خاطر فرزندان یعقوب به پدر میگویند تو برای ما استغفار کن. (از دقیقه 3.15.51 تا دقیقه 3.20.40)
استاد عابدینی: من قبول دارم که در نظام اعطا پیامبر(ص) میدهد ولی در نظام درخواست باید از خدا خواست. نعمتدادن رسول خدا به زید در سوره احزاب مربوط به نظام اعطاء است نه نظام درخواست. اینکه بگویید چون پیامبر(ص) نعمت داده پس میشود از او نیز درخواست کرد دلیل میخواهد. البته اگر پیامبر(ص) زنده باشد متعارف است که زید به او بگوید من را آزاد کن ولی پیامبری که از دنیا رفته به چه دلیل جایز است سر قبر او برویم و از او درخواست کنیم؟ اگر دلیل، روایت است باید روایتی باشد که قابل اعتماد باشد. (از دقیقه 3.20.41 تا دقیقه 3.24.1)
استاد دانشگاه: درخواست مستقیم از خدا بیبحث و گفتگو جایز و اصل است اما میخواهم بگویم اگر واسطه قرار دادن را نفی کنیم فضیلتهایی را از دست دادهایم. عدۀ زیادی وقتی نام پیامبر(ص) یا نام حضرت علی(ع) میآید قلبشان رقت پیدا میکند و نباید اینها را دست کم گرفت. همچنین ما میدانیم که خود مکان نیز میتواند واسطه باشد و مثلا اگر در کنار کعبه دعا شود با بقیۀ مکانها متفاوت است. (از دقیقه 3.24.2 تا دقیقه 3.27.3)
استاد عابدینی: بله من قبول دارم که در دعا از پیامبر(ص) یاد کنیم ولی این یاد پیامبر(ص) با توجه به ادله، باید با صلوات باشد نه با گفتن «بحق» چون این صلوات است که دلیلمند است.
در پایان جلسه هر دو استاد از یکدیگر تشکر کرده و جلسه به اتمام رسید.