سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
تحلیلی از سبّ و لعن از منظر قرآن
در ضمن تفسیر آیه 108 سوره انعام
مقدمه:
در بحث تفسیر ترتیبی قرآن به آیه 108 سوره انعام رسیدیم و در مورد این آیه حدود بیست جلسه تحقیق و بحث و بررسی صورت گرفت و شبهات ذیل آیه نیز پاسخ داده شد.
پیشنهاد شد که مجموع این مباحث در قالب یک کتابچه منظم شود تا بهتر مورد استفاده قرار گیرد. امیدوارم انتشار این نوشته موجب شود که فحش و ناسزا از جامعه رخت بربندد و به سمت جامعهای اخلاق محور حرکت کنیم.
متن آیۀ 108 سوره انعام:
وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَيَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ﴿الأنعام، 108﴾
ترجمه: و كساني را كه به جای خدا میخوانند، دشنام ندهید، که آنان هم از روی دشمنی به نادانی خدا را دشنام ميدهند. این گونه برای هر امتی عملشان را آراستهایم؛ سپس بازگشتشان به سوی پروردگارشان خواهد بود، آنگاه به آنچه انجام میدادند، آگاهشان میکند.
نکات آیه:
نکته 1: منظور از «الذین» در الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ممکن است افراد بتپرست باشند، یعنی کسانی که غیر خدا را میخوانند. ممکن هم هست منظور بتها باشد. احتمال دوم بیشتر با آیه تناسب دارد چرا که در ادامه آمده است که در صورت فحش دادن شما، آنها نیز به خدا فحش میدهند. اگر گفته بود به خودتان فحش میدهند با احتمال اول سازگاتر بود ولی چون بت و خدا مقابل هم هستند همان احتمال دوم تناسب بهتری با آیه دارد.
البته عبارت به گونهای است که هر دو معنا میتواند صحیح باشد. اگر بجای «الذین» از «ما» استفاده کرده بود حتما بتها مراد بود و اگر بجای دشنام خدا دشنام خود مسلمانان را گفته بود حتما خود مشرکان مراد بودند ولی عبارت به گونهای است که هر دو معنا را شامل میشود.
نکته 2: نهی در آیه ارشادی است و عقل حکمت و علت آن را میفهمد مثل امر در «اطیعوا الله» که مولوی نیست بلکه ارشادی است و حتی قبل از اینکه قرآن بيايد و امر «اطيعوا الله» نازل شود و آن را بخوانیم عقلمان میفهمد که باید خدا را اطاعت کرد. پس آیه به ما میگوید گوش به حرف عقلت بده چرا که عقل میگوید فحش دادن بد است و باید حرف خوب زد.
نکته 3: یک مؤمن، مقید است و در حرف زدن نیز قید و بند دارد. از آن طرف برخی مؤمن نیستند و غیر مقید هستند و در حرف زدن نیز قید و بند ندارند. حال اگر قرار دادی بین این دو گروه نوشته شود که هر دو به هم فحش ندهیم بهتر است تا اینکه بگوییم شما فحش بدهید و ما نیز فحش میدهیم؛ زيرا اولا فحش دادن بد است و ثانيا مؤمنان به هر حال قید و بند دارند و نمیتوانند مثل افراد لاابالی هر فحشی را بدهند و در نتیجه طرف مقابل پیروز میشود. پس عقل میگوید بهتر است طبق قرار داد هیچ کس فحش ندهد.
ثالثا جامعه با فحش دادن به قهقرا میرود. پس بهترین کار این است که قانونی نوشته شود که هیچ کس فحش ندهد. بنابراین نهی از فحش دادن نیازی به دستور دین ندارد و با کمترین التفات، خود انسان آن را میفهمد.
نکته 4: ابتدا توضیح دهم که امر مولوی به این معناست که مولی امر میکند و ما بدون چون و چرا باید انجام دهیم. امر ارشادی آن است که ارشاد کننده ما را به چیزی ارشاد میکند، در اینجا ارشاد کننده خداست ولی متعلق آنچه به آن امر میکند محذوف است. گاهی ارشاد به حکم عقل است مثل «اطیعوا الله» که اگر در قرآن اين آيه نيامده بود باز عقل برای فهمیدن لزوم اطاعت، کافی بود. در این صورت اگر کسی مُرْشَدٌ اليه را انجام نداد عذاب به دنبال دارد. پس اينكه گفته ميشود تخلف امر ارشادی عذاب ندارد، مرادشان اين است كه يك عذاب براي ترك مُرْشَدٌ اليه و يك عذاب براي تخلف امر ندارد و در واقع میخواهند بگویند، دو عذاب ندارد که کسی گمان کند که چون آن شخص، امر خدا و امر عقل را تخلف کرده است دو عذاب دارد. خیر، تخلف حكم عقل و تخلف امر ارشادیِ به آن یک عذاب بیشتر ندارد نه اينكه اصلا عذاب نداشته باشد.
و اما گاهی اوقات امر ارشادی، ارشاد به حکم عرف است مثل اینکه میگویند چون مردم از سمت راست خیابان حرکت میکنند تو هم از همان سمت برو. تخلف از این امر، عذاب جهنم ندارد ولی گرفتاري عرفی یا جریمۀ دنیایی دارد. همچنین ممکن است امر ارشادی، ارشاد به حکم طبیب باشد یا ارشاد به حکم اقتصادی باشد که تخلف از هریک از اینها ضررش به خود فرد میرسد. پس مخالفت حكم عقل عذاب آخرتی دارد؛ زیرا که عقل یکی از حجتها و بلکه بالاترین حجتهاست.
حال به بحث برگردیم. میخواهیم بدانیم وَ لاٰ تَسُبُّوا امر ارشادی است یا مولوی؟
وقتی با خود فکر میکنیم متوجه میشویم که فحش دادن بد است، چرا که اگر کسی به ما فحش دهد ناراحت میشویم. همچنین وقتی مردمانی که مسلمان نیستند قرارشان این است که به یکدیگر احترام بگذارند، معلوم میشود که آنان با عقلشان فهمیدهاند که نباید به دیگران فحش دهند و نهی از چیزی که خود عقل میفهمد بد است نهیِ ارشادی میشود. با این حرف میفهمیم خطاب در وَ لاٰ تَسُبُّوا به هر انسانی با هر دین و آیینی است و فحش دادن به هر شخصی چه بالاتر از ما و چه پایینتر بد است.
اکنون میگویم: کسی که فحش میدهد و بر آن اصرار دارد، از مرحلۀ فهم، پایینتر است یعنی ابتداییترین چیزها را نیز نمیفهمد و شاید تکلیفی ندارد؛ زیرا تکلیف مربوط به عقلا و خردمندان است و شاید عدهاي از متعصبان اين مباحث را نمیفهمند. وقتی به آنها گفته شود که فحش ندهید؛ زیرا اخلاق خودتان و جامعه بد میشود، میگویند: ما فحش میدهیم و باید فحش بدهیم و اصلا اخلاق و دین یعنی فحش دادن به دشمن. و میگویند: با همین فحش دادن اخلاق جامعه خوب میشود. با اینان نباید درگیر شد. به اینها باید گفت: شما هر کار که میخواهید بکنید.
بد نیست به مناسبت داستانی بگویم: در زمانهای قدیم کشاورزان وقتی تشنه میشدند کنار جوی آب میرفتند و میخوابیدند و دهانشان را روی آب میگذاشتند و از جوي آب ميخوردند و حتی با دست آب نمیخوردند. شخصی به یکی از آنها گفت: اینگونه آب نخور چون فهمت کم میشود. او گفته بود: فهم چیست؟ او جواب داد: تو بخور، از تو چيزي كم نميشود.
سؤال: اینکه شما میگویید خطاب در وَ لاٰ تَسُبُّوا تنها به مسلمانان نیست بلکه به همۀ انسانهاست چه قرینهای برای این حرفتان دارید؟
جواب: همین سؤال را از شما میپرسم. اگر شما میگویید خطاب آيه تنها به مسلمانان است چه قرینهای دارید؟ مگر خطاب در آیات قبلی مفرد و به پيامبر(ص) نبود چه شد که یکدفعه خطاب به صورت جمع شد؟ چرا خطاب به مسلمانان باشد؟ خطاب ميتواند به هر شنوندۀ عاقلي باشد نه اينكه تنها به مسلمانان باشد؛ زيرا وقتی یک مسأله عقلی است پس آن مسأله مربوط به همه است.
وقتی در نهج البلاغه آمده است که به سپاه معاویه فحش ندهید از آن استفاده میشود که این کار کُلّا بد است. پس نهی در وَ لاٰ تَسُبُّوا به هر انسانی است که میفهمد.
همچنین وقتی نهی، ارشادی و ارشاد به حکم عقل شد و متعلق یا قیدی برابش بیان نشد، میفهمیم که به هیچ چیز و هیچکسی نباید فحش داد، حتی به سنگ و سگ و معاویه و یزید و دیکتاتور نیز نباید فحش داد. نه به اين خاطر كه يزيد خوب است بلكه به اين دليل كه فحش بد است. شايد به همین خاطر مفعول یعنی« الذین یدعون..» در آیه مجمل است تا شامل بت و بتپرست بشود و به طريق اولي شامل تمامي افراد و اشياء كه از بت و بتپرست بهترند نيز بشود.
نکته5: بت چیز بدی است و اصلا جامد است. حال وقتی به بت نباید فحش داد به طریق اولی به بتپرست نباید فحش داد. پس به نص آیه نباید به بت فحش داد و به قیاس اولویت و همچنین ظاهر لفظ آیه، نباید به بتپرست فحش داد. همچنین به طریق اولی نباید به اهل کتاب يا به مسلمان غیر شیعه یا به شیعهای که ولایت ندارد، فحش داد؛ زیرا فحش موجب عصبانیت لحظهای میشود و او مقابله به مثل میکند. یعنی اگر به هر کسی با هر عقیده و مرامی فحش دادیم این موجب میشود که در همان لحظه عصبانی شود و در حال عصبانیت به خدا یا پیامبر یا امامان یا پدرانمان یا خودمان فحش دهد.
از همینجا جواب این سؤال داده میشود که چرا طبق این آیه مشرکان ممکن است به خدا فحش دهند در حالی که آنها خدا را قبول دارند؟
جواب این است که فحش به خدا دادنشان از روی عصبانیت لحظهای است. و در آن حال فرد عصبانی تکلیفی ندارد و در نتیجه گناه دو فحش بر عهدۀ فحش دهندۀ اول میآید.
یادآوری: نباید در روضهها فحش داد و اهانت کرد. بله فضایل معصومان و کارهای بد دیگران را با بیان خوب باید گفت. مثلا خطبۀ حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) خوانده شود ولی فحش دادن و توهین کردن ممنوع است.
نکته6: آیت الله جوادی آملی در تسنيم ج 26 ص 527 بد بودن فحش را از بدیهیات عقل دانسته و نوشته است: چون دشنام دادن به مقدسات و آلهۀ بتپرستان، دهنكجي آنها به الله را در پي دارد، عقل اين عمل را قبيح ميشمارد و شارع مقدس نيز همين حكم عقلي را امضا كرده است. بررسي همه جانبه عقلي اثبات ميكند كه اين حكم عقلي جزو مستقلات عقلي است. بنابراين نهي (لاتسبوا) ارشاد به همين حكم عقلي است و در نتيجه حكم شرعي با واسطه است، مانند فرمان به (اطيعوا الله) كه ارشاد به حكم عقل است.
نکته 7: عدهای عقل گرا هستند. عدهای قرآنی هستند. عدهای نیز دنبال روایت هستند. عدهای هم منفعتگرا هستند. جالب است که در بحث بد بودن فحش، عقل و قرآن و روایات متفق هستند و همه توجه میدهند که با فحش دادن منافع به خطر میافتد. پس دیگر بهانهای برای فحش دادن نمیماند.
تا کنون از عقل و قرآن گفتیم. اما روایات:
در کتاب الاصول من الکافی،ج2،ص323 به بعد روایات بددهنی آمده است که میخوانم و ترجمۀ محمد باقر کمرهای را با کمی ویرایش به آن ضمیمه میکنم:
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ مِنْ عَلَامَاتِ شِرْكِ الشَّيْطَانِ الَّذِي لَا يُشَكُّ فِيهِ أَنْ يَكُونَ فَحَّاشاً لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ.
از امام صادق (ع) فرمود: از نشانههاى شرك شيطان كه در آن ترديدى نيست اين است كه كسى فحّاش باشد و باكى نداشته باشد كه چه گويد و چه به او گويند.
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ فَإِنَّهُ لِغَيَّةٍ أَوْ شِرْكِ شَيْطَانٍ
رسول خدا (ص) فرمود: چون ديديد مردى در باره هر چه گويد و به او گفته شود باكى ندارد، راستش اين است كه از زنا است يا از شرك شيطان.
3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى كُلِّ فَحَّاشٍ بَذِيءٍ قَلِيلِ الْحَيَاءِ- لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ[4] فَإِنَّكَ إِنْ فَتَّشْتَهُ لَمْ تَجِدْهُ إِلَّا لِغَيَّةٍ أَوْ شِرْكِ شَيْطَانٍ[5] فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ- وَ فِي النَّاسِ شِرْكُ شَيْطَانٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ قَالَ وَ سَأَلَ رَجُلٌ فَقِيهاً[1] هَلْ فِي النَّاسِ مَنْ لَا يُبَالِي مَا قِيلَ لَهُ قَالَ مَنْ تَعَرَّضَ لِلنَّاسِ يَشْتِمُهُمْ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُمْ لَا يَتْرُكُونَهُ فَذَلِكَ الَّذِي لَا يُبَالِي مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ.
از امير المؤمنين (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: به راستى خدا حرام كرده است بهشت را بر هر فحّاش و بىآبرو و كم شرم كه باك ندارد چه بگويد و چه به او گفته شود، زيرا راستى چون از او بازرسى كنى يا از زنا است يا از شرك شيطان است، عرض شد: يا رسول اللَّه! در ميان مردم شرك شيطان هم هست؟ رسول خدا (ص) فرمود: مگر گفته خدا عز و جل را نخواندى (64 سوره اسراء): و تو اى شيطان شريك آنها باش در دارائى و فرزند.
راوى گويد: مردى از فقيهى پرسيد كه آيا در ميان مردم كسى است كه باك ندارد هر چه در باره او گويند؟ در پاسخ گفت: هر كه به مردم دست اندازد و به آنها دشنام گويد و مىداند كه او را رها نكنند، اين است كسى كه باك نمىدارد چه گويد و چه در باره او گويند.
در توضیح این روایت آمده است:
قوله:« حرم الجنة» قال شيخنا البهائى روح اللّه روحه: لعله عليه السلام أراد أنّها محرمة عليهم زمانا طويلا لا محرمة تحريما مؤبدا او المراد جنة خاصّة معدة لغير الفحاش و إلّا فظاهره مشكل، فان العصاة من هذه الأمة مآلهم إلى الجنة و إن طال مكثهم في النار.
ترجمه: مراد از حرام شدم بهشت این است که زمان طولانی بر او حرام است نه زمان ابدی یا چه بسا مراد از بهشت، بهشت خاصی است که برای غیر فَحّاشین آماده شده است و الا اگر این چنین معنا نکنیم با مشکل رو به رو میشویم چون گنهکاران این امت بالاخره وارد بهشت میشوند.
معنى مشاركة الشيطان للإنسان في الأموال حمله إياه على تحصيلها من الحرام و إنفاقها فيما لا يجوز و على ما لا يجوز من الإسراف و التقتير و البخل و التبذير و مشاركته له في الاولاد ادخاله معه في النكاح إذا لم يسم اللّه و النطفة واحدة كما جاء ذكره في كتاب النكاح.
ترجمه: مراد از مشارکت شیطان در اموال این است که آن را از راه حرام بدست آورد و در راهی که جایز نیست خرج کند و به دنبال اسراف و بخل و تبذیر باشد. و مراد از مشارکت شیطان در اولاد این است که هنگام جماع، بسم الله نگوید.
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ يَرْفَعُهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ.
از امام باقر (ع) كه فرمود: به راستى خدا دشمن دارد دشنام گو و دشنام جو را.
5- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ نَضْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: كَانَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع صَدِيقٌ لَا يَكَادُ يُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَكَاناً فَبَيْنَمَا هُوَ يَمْشِي مَعَهُ فِي الْحَذَّاءِينَ[2] وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِيٌّ يَمْشِي خَلْفَهُمَا إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ يُرِيدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ يَرَهُ فَلَمَّا نَظَرَ فِي الرَّابِعَةِ قَالَ يَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ أَيْنَ كُنْتَ قَالَ فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَدَهُ فَصَكَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ كُنْتُ أَرَى أَنَّ لَكَ وَرَعاً فَإِذَا لَيْسَ لَكَ وَرَعٌ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِيَّةٌ مُشْرِكَةٌ فَقَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً تَنَحَّ عَنِّي قَالَ فَمَا رَأَيْتُهُ يَمْشِي مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَيْنَهُمَا.
– وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى إِنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً يَحْتَجِزُونَ بِهِ مِنَ الزِّنَا.
از عمرو بن نعمان جعفى گويد: براى امام صادق (ع) دوستى بود كه از او جدا نمىشد به هر جا كه مىرفت، و روزى در بازار كفش دوزان به همراه آن حضرت بود و پشت سرِ خود يك غلام سندى به همراه داشت، تا سه بار رو به دنبالِ خود كرد و غلام خود را مىخواست، و هر بار او را نديد و در بار چهارم كه او را ديد، گفت: اى زنا زاده! كجا بودى؟ امام سر برداشت و دست به پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللَّه، مادرش را به زنا متّهم كنى؟ من پنداشتم تو خوددار و پارسائى و اكنون پديدار است كه با ورع و پارسا نيستى، عرض كرد: قربانت، مادرش زنى سنديّه و مشركه است، فرمود: نمىدانى كه هر ملّتى دستور ازدواجى براى خود دارند، از من دور شو، گويد: من ديگر نديدم آن مرد به همراه امام راه برود تا آنكه مرگ ميان آنها جدائى انداخت.
در روايت ديگر است كه: براى هر امّتى نكاح و ازدواجى است كه به وسيله آن از زنا خوددارى كنند.
6- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ كَانَ مِثَالًا لَكَانَ مِثَالَ سَوْءٍ[3].
رسول خدا (ص) فرمود: راستى اگر دشنام مجسّم شود، نمونه بدى باشد.
7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ فَدَعَا اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَهُ غُلَاماً ثَلَاثَ سِنِينَ فَلَمَّا رَأَى أَنَّ اللَّهَ لَا يُجِيبُهُ قَالَ يَا رَبِّ أَ بَعِيدٌ أَنَا مِنْكَ فَلَا تَسْمَعُنِي أَمْ قَرِيبٌ أَنْتَ مِنِّي فَلَا تُجِيبُنِي قَالَ فَأَتَاهُ آتٍ فِي مَنَامِهِ فَقَالَ إِنَّكَ تَدْعُو اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِينَ بِلِسَانٍ بَذِيءٍ وَ قَلْبٍ عَاتٍ غَيْرِ تَقِيٍ وَ نِيَّةٍ غَيْرِ صَادِقَةٍ فَأَقْلِعْ عَنْ بَذَائِكَ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ قَلْبُكَ وَ لْتَحْسُنْ نِيَّتُكَ قَالَ فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِكَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ فَوُلِدَ لَهُ غُلَامٌ.
از امام صادق (ع)، فرمود: در بنى اسرائيل مردى بود و تا سه سال پيوسته به درگاه خدا دعا كرد كه به او پسرى روزى كند و چون ديد كه خدا خواهش او را بر نياورد عرض كرد: پروردگارا! من از تو دورم و سخن مرا نمىشنوى يا به تو نزديكم و به من پاسخ نمىدهى؟ گويندهاى در خواب نزد او آمد و به او گفت: راستى تو سه سال است كه خدا را با زبانى هرزه و دلى سركش و ناپرهيزگار و نيّتى نادرست مىخوانى، بايد از هرزه دارائى خود ببرى و دلت پرهيزكار گردد و نيّتت درست شود، گويد: آن مرد چنين كرد و سپس به درگاه خدا دعا كرد و پسرى براى او زائيده شد.
8- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ مِنْ شَرِّ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ تُكْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ.
از امام صادق (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: از بدترين بندههاى خدا كسى است كه براى هرزه گوئى وى، از همنشينى او كناره مىشود.
9- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْبَذَاءُ مِنَ الْجَفَاءِ وَ الْجَفَاءُ فِي النَّارِ.
امام صادق (ع) فرمود: هرزه گوئى از جفا كارى است، و جفاكارى در آتش است.
10- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْفُحْشَ وَ الْبَذَاءَ وَ السَّلَاطَةَ مِنَ النِّفَاقِ.
امام صادق (ع) فرمود: دشنام و هرزه گوئى و بد زبانى از نفاق و دوروئى است.
11- عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِيءَ وَ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ
رسول خدا (ص) فرمود: راستى خدا دشمن مىدارد دشنام گوى بىآبروى و گداى مبرم را.
12- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَائِشَةَ يَا عَائِشَةُ إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ كَانَ مُمَثَّلًا لَكَانَ مِثَالَ سَوْءٍ.
به عايشه فرمود (ص): اى عايشه! اگر دشنام مجسّم شود، نمونه بدى باشد.
13- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ قَالَ قَالَ: مَنْ فَحُشَ عَلَى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ نَزَعَ اللَّهُ مِنْهُ بَرَكَةَ رِزْقِهِ وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ أَفْسَدَ عَلَيْهِ مَعِيشَتَهُ.
فرمود: هر كه به برادر مسلمان خود، دشنام دهد، خدا بركت از روزى او بردارد و او را به خود واگذارد و زندگى او را تباه سازد.
توضیح: ممکن است این حدیث خبر غیبی باشد و ممکن است خبر از وضع طبیعی باشد چرا که وقتی به دیگران فحش دادیم مردم با ما بد میشوند و تنها میمانیم.
14- عَنْهُ عَنْ مُعَلًّى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ غَسَّانَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لِي مُبْتَدِئاً يَا سَمَاعَةُ مَا هَذَا الَّذِي كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ جَمَّالِكَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ فَحَّاشاً أَوْ صَخَّاباً أَوْ لَعَّاناً[2] فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ أَنَّهُ ظَلَمَنِي فَقَالَ إِنْ كَانَ ظَلَمَكَ لَقَدْ أَرْبَيْتَ عَلَيْهِ[3] إِنَّ هَذَا لَيْسَ مِنْ فِعَالِي وَ لَا آمُرُ بِهِ شِيعَتِي اسْتَغْفِرْ رَبَّكَ وَ لَا تَعُدْ قُلْتُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ لَا أَعُودُ.
از سماعه، گويد: نزد امام صادق (ع) رفتم و با من آغاز سخن كرد و فرمود: اى سماعه! اين چه جنجالى بود كه ميان تو و شتردارت پديدار گشته، مبادا دشنام گو و بد زبان و لعنت فرست باشى، در پاسخ گفتم: به خدا كه چنين بوده است، زيرا كه او به من ستم كرد، فرمود: اگر او به تو ستم كرد تو از او سرافتادى، راستش اين است كه اين كردار از كردارهاى من نيست و من به شيعيانِ خود نگويم كه بكنند، از پروردگارت آمرزش جو و بدان باز مگرد، من گفتم: از خدا آمرزش خواهم و بدان بازنگردم.
نکته 8: با خواندن این احادیث میفهمیم که نباید فحش داد. پس باید به سخنران و سیاستمدار و بازپرس و روضه خوان و مداح گفت که فحش دادن را تمام کنید، تا بتوان از مردم عادی کوچه و بازار و جوان و پیر ستمدیده نیز خواست که فحش را کنار بگذارند.
نکته9: در این 14 روایت سؤالی از طرف راوی نبوده، در حالی که در روایات مربوط به مسائل احکام فقهی معمولا سؤال از طرف راوی بوده است، ولی در اینجا امام بدون سؤال کسی این مطالب را فرموده است که دلالت دارد احکام چندان مهم نیست و اگر پرسیده شد امام جواب میدهد و الا هیچ نمیگوید. اما در بحث نهی از دشنام خود امام شروع به سخن کرده است و به خصوص در این روایت چهاردهم از تعبیر «مبتدئا» بدست میآید که راوی اصرار داشته که بفهماند که خود امام شروع به سخن کرده است. پس اخلاق بسیار مهمتر از احکام است.
در آیه 101 سوره مائده آمده است:
يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْيٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْهٰا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ ﴿المائدة، 101﴾
ای مسلمانان! از احکام و معارفی [که شریعت اسلام از بیان آنها خودداری میکند و خدا هم به خاطر آسان گرفتن بر بندگانْ نهی و امری نسبت به آنها ندارد] مپرسید؛ که اگر برای شما آشکار شود، غمگینتان کند. و اگر هنگامی که قرآن نازل میشود از آنها بپرسید، برای شما روشن میشود. خدا از [اینکه شما را به] آن احکام و معارف [که باعث غم و اندوه شماست مُکلّف کند] گذشت کرد؛ و خدا بسیار آمرزنده و بردبار است.
پس نباید احکام فقهی را بزرگ کرد و مهم انگاشت و دائما از آنها سؤال کرد.
روایات بَابُ مَنْ يُتَّقَى شَرُّهُ:
15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ النَّبِيَّ ص بَيْنَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ عِنْدَ عَائِشَةَ إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِئْسَ أَخُو الْعَشِيرَةِ- فَقَامَتْ عَائِشَةُ فَدَخَلَتِ الْبَيْتَ وَ أَذِنَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلرَّجُلِ فَلَمَّا دَخَلَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَ بِشْرُهُ إِلَيْهِ[4] يُحَدِّثُهُ حَتَّى إِذَا فَرَغَ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ قَالَتْ عَائِشَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بَيْنَا أَنْتَ تَذْكُرُ هَذَا الرَّجُلَ بِمَا ذَكَرْتَهُ بِهِ إِذْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ بِوَجْهِكَ وَ بِشْرِكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عِنْدَ ذَلِكَ إِنَّ مِنْ شَرِّ عِبَادِ اللَّهِ[5] مَنْ تُكْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ.
از امام صادق (ع) فرمود: يك روز كه پيغمبر (ص) نزد عايشه بود، به ناگاه مردى اجازه شرفيابى خواست و رسول خدا (ص) فرمود: چه بد مردى است از تيره خود، عايشه برخاست و به درون اطاق رفت و رسول خدا (ص) اجازه ورود به آن مرد داد و چون وارد شد، رسول خدا (ص) با خوشروئى از او پذيرائى كرد و با او به گفتگو پرداخت تا چون به پايان رسانيد و از نزد ایشان بيرون رفت، عايشه گفت: يا رسول اللَّه! تو اين مرد را بدان بدى ياد كردى و چون آمد، از او پذيرائى خوبى نمودى، رسول خدا (ص) در اين هنگام فرمود: راستى از بدترين بندههاى خدا آن كس است كه از هرزهدرائيش همنشينى با او را بد دارند.
رسول خدا (ص) فرمود: بدترين مردم پيش خدا در روز رستاخيز، آنانند كه از ترس شرّ آنها، احترامشان كنند.
امام صادق (ع) فرمود: هر كه را مردم از زبان او بترسند، در آتش باشد.
روایات باب سباب المؤمن: الأصول من الکافی ج2 ص 359.
دشنام گویی مؤمن مانند کسی است که در پرتگاه هلاکت است.
از امام باقر (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود: دشنام گوئى به مؤمن نابكارى است و جنگيدن با او كفر است و خوردن گوشتش (بدگوئى از او در پشت سرش) گناه است و حرمت مال مؤمن چون حرمت خون او است.
نکته: 10 مؤمن در این روایتها مفهوم ندارد بلکه تأکیدی و برای اهمیت است مثل اینکه میگوییم طلبه دروغ نمیگوید. این جمله به این معنا نیست که غیر طلبه دروغ میگوید.
از امام باقر (ع) كه مردى از بنى تميم خدمت پيغمبر (ص) آمد و به او عرض كرد: به من سفارشی كن و حضرت در ضمن سفارشها به او فرمود: به مردم دشنام مدهيد تا ميان آنها كسب دشمنى كنيد.
از عبد الرحمن بن حجاج، از ابى الحسن موسى (ع) در باره دو نفری كه به هم دشنام دهند، فرمود: آنكه آغاز به دشنام كرده ستمكارتر است و گناه او و گناه طرفش به عهده او است تا وقتى از ستم ديده عذر نخواسته است.
از على بن ابى حمزه، از امام باقر يا امام صادق (ع)، گويد: شنيدم مىفرمود: راستى چون لعنى از كسى صادر شود، در تردّد باشد و اگر مجوزى يابد (به ملعون تعلق گيرد) و گر نه به صاحب و گوينده خود برگردد.
از ابى حمزه ثمالى، گويد: شنيدم امام باقر (ع) مىفرمود: راستى چون لعنت از دهان صاحب خود بيرون آيد، ميان او و طرف لعن شده مردّد ماند، اگر مجوّزى يابد (بر ملعون بماند) و گر نه به گوينده خود برگردد.
نکته11: این حدیث مثل حدیث قبلی است و فقط راوی آنها متفاوت است. راوی در روایت قبلی علی بن ابی حمزة بطائنی است که ضعیف است چرا که یکی از ارکان واقفه است یعنی کسانی که قائل به این بوده که بعد از امام کاظم(ع) امام دیگری نیست. و راوی در این حدیث ابو حمزه ثمالی است.
از ابى حمزه، گويد: شنيدم امام صادق (ع) مىفرمود: هر گاه مردى به برادر مؤمنش گويد: اف، از پيوستگى با او بيرون آيد، و چون به او گويد: تو دشمن منى، يكى از آنها كافر شود، و خدا از مؤمنى كه بد برادر مؤمن خود را در دل دارد، هيچ كردارى را نپذيرد.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَا مِنْ إِنْسَانٍ يَطْعُنُ فِي عَيْنِ مُؤْمِنٍ إِلَّا مَاتَ بِشَرِّ مِيتَةٍ وَ كَانَ قَمِناً أَنْ لَا يَرْجِعَ إِلَى خَيْرٍ
از امام باقر (ع)، فرمود: هيچ بشرى چشم در چشم مؤمن به او طعن نزند جز اينكه به بدترين مرگ بميرد و سزاوار باشد كه به هيچ خيري برنگردد.
نکته12: مواظب باشیم این گونه نباشیم که چشم در چشم طرف بیندازیم و به او تهمت بزنیم.
نکته13: اینها روایاتی بود که در سه باب از ابواب کتاب اصول کافی در مورد بد دهنی و فحش آمده است. شاید در ابواب دیگر و در کتب دیگر، روایات بیشتری یافت شود. ولی همین مقدار برای سنتیها و اخباریون کفایت میکند. ان شاء الله که از فحش دادن دست بردارند.
نکته 14: معلوم شد که دشنام دادن کار عاقلانهای نیست. قرآن نیز از آن نهی کرده است، حدود 24 روایت نیز از آن نهی کرد. در سوره ملک از زبان جهنمیان آمده است:
وَ قٰالُوا لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا كُنّٰا فِي أَصْحٰابِ السَّعِيرِ ﴿الملك، 10﴾
و میگویند: اگر ما [سخنان عقلی یا اخلاقي را] شنیده بودیم، یا [در امور اخلاقي] تعقّل کرده بودیم، در میان [آتش] اهل آتش سوزان نبودیم.
از این آیه بدست میآید که خود عقل نیز میتواند انسان را از جهنم نجات دهد.
نکته 15: در امور عقلی و اخلاقی اصلا نیازی به وحی نیست، ولی خدا از باب لطف، امور عقلی و اخلاقی را نیز بیان کرده است. بد بودن فحش دادن یا بد بودن خوردن مال مردم را عقل میفهمد ولی دین نیز گفته است.
نکته 16: اگر در برخی از این روایات آمده است که نباید به مؤمن فحش داد به این معنا نیست که میتوان به غیر مؤمن فحش داد. در واقع این همه روایات مطلقی که برای نهی از فحش دادن داریم با یک روایت قید نمیخورد؛ زيرا اولا تقیید و تخصیص از امور عقلایی است و عقلا و خردمندان روایات زیاد را با یک روایت قید نمیزنند. پس نمیتوان به خاطر برخی روایاتی که از فحش دادن به مؤمن نهی کرده است، از آن همه ادلۀ مطلق دست برداشت. این یک مطلب عقلايی است که وقتي روايات مطلق زياد بود يك روايت نميتواند مطلقات زياد را مقيد سازد، بلکه اهمیت مقید را میرساند و اينجا اين چنين است؛ ثانیا فحش دادن قبحش عقلي است و امور عقلي قابل تخصيص نيست؛ ثالثا وقتی منطوق آيه فحش به معبودان را نهي ميكند و با كمك قیاس اولویت میفهمیم که به هیچ کس و هيچ چيز نمیتوان فحش داد و روایات نیز همینگونه است و به طور کلی میگویند فحش ندهید باید از چنین کار قبیحی خودداری کرد.
با همۀ اين دليلها متأسفانه گروهی از فقها گفتهاند غیبت و بد دهنی نسبت به غیر شیعه جایز است که در ادامه در این زمینه بیشتر صحبت خواهیم کرد.
پاسخ به اشکالات
اشکال: آیۀ مورد بحث گفته است فحش ندهید، ولی در خود قرآن فحش وجود دارد و مثلا به کفار لعن فرستاده شده است یا کفار تشبیه به حیوانات شدهاند یا به ابولهب در سوره مسد فحش داده شده است و ….
پاسخ: باید یکیک اینها جدا جدا بررسی شود. از لعن شروع میکنیم. توجه شود که سه گونه لعن وجود دارد که یکی از آنها فحش است و دومی نفرین است و سومی خبر. اینکه رو در رو و برای آزار فردی به او بگوییم «خدا لعنتت کند» این فحش است. این که واقعا از خدا بخواهیم که فردی را از رحمت خود دور کند این نفرین است. ممکن است خدا خودش خبر دهد که فلان شخص یا فلان گروه ملعون هستند یعنی رحمت خدا شامل حال آنها نمیشود. این یک خبر است که خدا بیان کرده است و فحش نيست.
پس لعن ممکن است فحش باشد و ممکن است فحش نباشد. همچنین ممکن است راست باشد و ممکن است دروغ باشد. اگر ما خبر دهیم که فلانی ملعون است خبرمان مشكوك است، ولی وقتی خدا میگوید فردی ملعون است و رحمت من به او نرسیده یا نمیرسد، این راست است.
نکته17. سؤال: خدا که بخیل نیست تا کسی را از رحمت خود دور کند؟
پاسخ: مشکل ملعونها از خودشان است مثل کسی که ظرفش را در حین باران وارونه گرفته است. به قول شاعر:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شورهزار خس
مثلا وقتی قرآن نازل میشود برخی از آن خوبی میفهمند و برخی دنبال عیبجویی هستند و از آن عیب میفهمند.
پس اگر کسی واقعا ملعون بود به این معنا نیست که خدا با او دشمنی داشته است.
موارد لعن در قرآن
به طور کلی 41 بار ریشۀ «لعن» در قرآن داریم که بد نیست مورد بررسی واقع شود:
و گفتند: دل های ما در غلاف است [به این علتْ کلام تو را نمیفهمیم، ولی چنین نیست که میگویند] بلکه خدا به سبب کفرشان آنان را از رحمتش دور کرده است…
این یک خبر است، نه نفرین یا فحش.
و هنگامی که برای آنان از سوی خدا کتابی [چون قرآن] آمد که تصدیق کننده توراتی است که با آنان است، و همواره پیش از نزولش به خودشان [در سایه ایمان به آن] مژده پیروزی بر کافران میدادند، پس [با این وصف] زمانی که قرآن [که پیش از نزولش آن را با پیشگویی تورات میشناختند] نزد آنان آمد، به آن کافر شدند؛ پس لعنت خدا بر کافران باد.
این نفرین است که توضیحش خواهد آمد.
اِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَيِّنٰاتِ وَ الْهُدىٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَيَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِي الْكِتٰابِ أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ ﴿البقرة، 159﴾ إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّٰابُ الرَّحِيمُ ﴿البقرة، 160﴾
یقیناً کسانی که آنچه را ما از دلایل آشکار و [وسیله] هدایت نازل کردیم، پس از آنکه همۀ آن را در کتاب برای مردم روشن ساختیم، پنهان میکنند، خدا لعنتشان میکند، و لعنت کنندگان هم لعنتشان میکنند. مگر کسانی که توبه کردند، و [مفاسد خود را] اصلاح نمودند، و [آنچه را پنهان کرده بودند] برای مردم روشن ساختند، پس توبه آنان را میپذیرم؛ زیرا من بسیار توبه پذیر و مهربانم.
توضیح: این آیه مربوط به همۀ علماء است، نه علمای اهل کتاب؛ چرا که آیات قبلی ارتباطی با اهل کتاب ندارد. خدا خبر داده است که علما را به خاطر کتمان نمودن دلیلهای روشن و نگفتن برای مردم، لعنتشان میکند.
نکته18: اگر خدا چیزی در قرآن گفته نباید آن را کتمان کرد؛ زیرا علاوه بر لعنت که در آیه آمده است، باید توجه داشت که قبلا مردم به فضای مجازی دسترسی نداشتند ولی الآن دسترسی دارند و میفهمند که ما چه چیزهایی را کتمان میکنیم. در دوران کرونا جوانها بیشتر سراغ فضای مجازی رفتند و مثلا فهمیدند که بسیاری از علمای شیعه میگویند میتوان پشت سر اهل سنت غیبت کرد و به آنها تهمت زد، ولی در حین سخنرانی میگوییم همه برادريم و همه حق رأی دارند و همه محترمند. دو گونه حرف زدهایم و الآن این مسأله، رو شده است؛ حال باید شجاعانه به میدان بیاییم و بگوییم که از این دو سخن ناسازگار کدام یک صحیح است. به نظر بنده صحیح این است که همۀ انسانها حق و احترام دارند. پس حرفهایی که در کتابها آمده است كه ميتوان به آنان تهمت زد يا فحش داد يا.. صحیح نیست و اصلا نوعی نژاد پرستی است.
ما باید اعلام کنیم اين قبيل چيزها كه در کتابها آمده است و در آیات و روایات نیست، احتمالا فهم اشتباه فقهاست و ربطی به دین ندارد. به نظر میرسد که ما شیعیان چون گروهی محدود و مخالف بنی امیه و بنی عباس بودیم، به احتمال زياد عدهای که دشمن ما و دشمن بنی امیه و بنی عباس بودند وارد شیعه شدند و این چیزها را در کتابهای ما وارد کردند.
بد نیست مثالی بزنم: امروزه گروهی با کارهای حکومت ایران مخالف هستند. بین این مخالفان کسی هست بسیار متدین، مثل مرحوم آیت الله منتظری که اهل احتیاط است و میخواهد دیندار واقعی باشد. به همین خاطر شکنجهگر خود را میبخشد، در قضیۀ اعدامهای سال 67 حاضر میشود پُست و مقام را رها کند تا دینش را نگه دارد و… از آن طرف افرادی نیز در بین این مخالفان کسانی هستند که تنها به رسیدن به پست و مقام فکر میکنند و میخواهند مردم را به کشتن دهند تا خودشان جای حکومت فعلی را بگیرند.
این دو گروه هر دو مخالف حکومتند ولی واقعا با هم فرق فراوانی دارند. یکی برای زندانیانی که بد بودند حرف از عدل میزند و دیگرانی میخواهند هر طوری که هست و لو با ظلمِ بسيار، حکومت را ساقط كنند و خود جای آن بنشینند. پس اصلاح طلبان انواع مختلفی هستند از آیت الله منتظری گرفته تا فاسدترین فرد. یکی به گونهای صحبت میکند که خون از دماغ کسی نیاید و خود را در برابر هر خونی مسؤل میداند ولی دیگری در جای امنی نشسته است و میگوید باید مردم کشته دهند تا پیروزی حاصل شود.
حال به ذهن ميرسد كه در طول تاریخ در مورد شیعه نیز همین گونه شده است. عدهای احساسی احادیثی جعل کردهاند که اهل سنت را کفار امت معرفیکنند و آنها را «انجس من الکلب؛ نجستر از سگ» میدانند و آن را به امام صادق نسبت دادهاند، در حالی که سخن امام صادق(ع) این است که باید به دیدن اهل سنت رفت و به فکر آنها بود. ما باید دقت کنیم و شیعۀ واقعی را تشخیص دهیم و فکر نکنیم حرفهای تندی که در کتابها آمده است واقعا از طرف امامان ما صادر شده است و باید از فتواهای تبعیض نژادی و ضد حقوق بشری دست برداریم و به راه راست برگردیم.
از باب نمونه در این 40 سال بعد از انقلاب و حتی سالها قبلش به اهل سنت میگفتهایم ما مشترکات زیادی داریم و باید با هم دست برادری دهیم. ما با هم برادر هستیم و بیایید با یکدیگر ضد آمریکا متحد شویم. از این طریق آنها را دنبال خود کشاندیم. حتی به غیر اهل سنت مثلا به کمونیستها نیز همین حرفها را زدیم و مثلا قبل از انقلاب و اوايل انقلاب به آنان و ديگران بارها گفته شد كه در حكومت اسلامي همه در بيان عقايد خود آزاد هستند. از آن طرف میبینیم علماي بزرگ نظير آیات عظام خمینی و خوئی و بحرانی و صاحب جواهر همگی در کتابهای خود در قسمت مکاسب محرمه در بحث سبّ المؤمن و غیبت مؤمن میگویند سنیها مؤمن نیستند و اسلامشان ظاهري است و لعن و سبّ و غیبت آنها جایز است. حتی برخی گفتهاند اینها نجس هستند و اگر میتوانستیم مخفیانه آنها را بکشیم میکشتیم. اکنون همه متوجه میشوند که این دو با هم ناسازگار است.
امروز جوانها با صراحت ميگويند: اگر از همان ابتدا صراحتا میگفتید آنچه در کتابها آمده است درست است ما دنبال شما راه نمیافتادیم چون این حرفها ضد بشری است و ما اکنون به برکت اینترنت و فضای مجازی نظرات متفاوت شما را فهمیدهایم و سؤالشان این است که قبل از آمدن تکنولوژی چرا این چیزها کتمان شده است؟
اگر نظرتان عوض شده، چرا با صراحت به مردم گفته نشده است؟ اگر نظرتان عوض نشده است، چرا در سخنرانیها به مردم دروغ گفتهاید؟
از سوی دیگر طبق آیۀ قرآن اگر عالمی 90 سال عمر کرد و بهترین زندگی را داشت و بهترین غذاها را خورد، ولی کتمان حق کرد در حيات و مماتش ملعون است و قبل از مرگش نامش زايل ميشود یا نام بدی از خود به یادگار میگذارد.
اشکال: مگر این علماء که کتمان حقایق کردند یا به مردم دروغ گفتند، اوضاع بدی دارند؟
پاسخ: بله؛ علماء باید ورثة الانبیاء باشند و در دنیا و آخرت روسفید باشند، ولی به خاطر کتمان حق ملعون شدند. حضرت زكريا و حضرت يحيي با اينكه نسلي نداشتند، در طول تاریخ ماندگار شدند، ولی بسیاری از علماء ماندگار نیستند.
به هر حال اینکه میگویند سنیها سبّ و غیبتشان جایز است، غلط است چون سیرۀ عملی امامان خلاف این حرفهاست. امام سجاد(ع) با اینکه از دست بنی امیه و بنی مروان سختی بسیاری کشیده است، ولی نسبت به آنان بهترین رفتار را داشته است. در واقعۀ حرة حضرت حاضر شد به آنان پناه دهد. پس طبق اسلام به دشمن باید مهربانی کرد. خود پیامبر(ص) پیوسته با مهربانی دین را پیش برد.
جالب است که محقق اردبیلی در مجمع الفائدة و البرهان گفته است غیبت تمامي مسلمانان از جمله غیبت اهل سنت حرام است. ولي مع الأسف، مرحوم بحرانی كه يك اخباري است گفته است این حرفهای مقدس اردبیلی اشتباه است و اخبار دلالت دارد که مخالفان یا اهل سنت، کافر هستند و قرآن گفته است غیبت مؤمن اشکال دارد نه غیبت هر کسی كه ادعاي اسلام دارد. همچنین او گفته است سنیهایی که مستضعف فکری نیستند، همه ناصبی هستند و سپس روایاتی در جواز قتل ناصبی آورده است. سپس به مقدس اردبیلی میگوید تو نفهمیدهای.
و تأسفآورتر این که محمد حسن نجفی، صاحب جواهر و ابوالقاسم خویی، صاحب مصباح الفقاهة و روح الله خمینی در کتاب مکاسب محرمه و بسیاری دیگر از علما، پیرو بحرانی شده و همین حرفها را با کم و زیاد آوردهاند.
به هر حال این اشکالی است که به علماء وارد است که در اصول فقه از عقل صحبت میکنند ولی در فقه وقتی احادیث را میبینند تسلیم شده و اخباری میشوند و سيرۀ عملي ائمه را ناديده ميگيرند.
باید توجه داشت که پیامبر(ص) بر سختیهایی که بر او وارد میشد صبر میکرد و حرف نامربوط نمیزد. به این آیات از سوره نحل توجه کنید:
اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴿النحل، 125﴾
[مردم را] با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن، و با آنان به نیکوترین شیوه به بحث بپرداز، یقیناً پروردگارت به کسانی که از راه او گمراه شده اند و نیز به راه یافتگان داناتر است.
وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّٰابِرِينَ ﴿النحل، 126﴾
و اگر [ستمگر را] عقوبت کردید، پس فقط به مانند ستمی که به شما شده عقوبت کنید، و اگر شکیبایی ورزید [و از مجازات کردن بگذرید] این کار برای شکیبایان بهتر است.
وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُكَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّٰا يَمْكُرُونَ ﴿النحل، 127﴾
و شکیبایی کن، و شکیبایی تو جز به توفیق خدا نیست، و بر [گمراهی و ضلالت] آنان [و کارهایی که انجام میدهند] اندوهگین مباش، و از نیرنگی که همواره به کار میگیرند، دلتنگ مشو.
إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ﴿النحل، 128﴾
بی تردید خدا با کسانی که پرهیزکاری پیشه کردند و کسانی که [از هر جهت] نیکوکارند میباشد.
به بحث خودمان باز میگردیم. لعنهای قرآنی که تا اینجا خواندهایم هیچ یک دشنام و فحش نیست بلکه خبری است.
خٰالِدِينَ فِيهٰا لاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ ﴿البقرة، 162﴾
قطعاً کسانی که کافر شدند، و در حال کفر از دنیا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است.
در آن لعنت جاودانهاند، نه عذاب از آنان سبک شود و نه مهلتشان دهند [تا عذر خواهی کنند].
نکته 19: یکی از مصداقهای کافر در این آیه نیز میتواند علماء باشد چرا که آنها وقتي حقي را كتمان ميكنند در آن حال نسبت به آن حق، كافر يعني پوشاننده هستند.
پس هر که با تو درباره او [عیسی] پس از آنکه بر تو [به واسطه وحی، نسبت به احوال وی] علم و آگاهی آمد، جدال و ستیز کند، بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت کنیم؛ سپس یکدیگر را نفرین نماییم، پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
نکته 20: اگر مباهله انجام میشد یکی از دو گروه از صحنۀ روزگار حذف میشدند ولی چنین اتفاقی نیفتاد چون لعنی صورت نگرفت. به هر حال در اینجا لعن، فحش نیست.
كَيْفَ يَهْدِي اللّٰهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جٰاءَهُمُ الْبَيِّنٰاتُ وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ﴿آلعمران، 86﴾ أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِينَ ﴿آلعمران، 87﴾
و هرکه جز اسلام، دینی طلب کند، هرگز از او پذیرفته نمی شود و او در آخرت از زیانکاران است. چگونه خدا گروهی را هدایت کند که بعد از آنکه ایمان آوردند، و به حقّانیّت رسول اسلام شهادت دادند، و دلایل روشن و آشکار برای آنان آمد، کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نمی کند. اینان کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است.
نکته 21: منظور از لعنت خدا، این نیست که با لفظ آنان را لعنت میکند بلکه منظور این است که آنها را از رحمت خودش دور میکند. مصداق دوری از رحمت خدا همین حقناپذير بودن آنان است و در نتیجه آن شخص، روز به روز بدتر میشود و از حق فاصله میگیرد. لعنت ملائکه شاید به این معناست که آنها رحمت خدا را به این گروه نمیرسانند و شاید آنها نفرین و لعن لفظی میکنند همانطور که طبق آیه 7 سوره غافر، برای مؤمنان استغفار میکنند.
منظور از لعن مردم نیز ممکن است این باشد که مردم از این گروه ناراحتند و به آنها کمک نمیکنند. ممکن هم هست به این معنا باشد که مردم آنها را لفظاً لعنت میکنند. پس لعنت خدا یک معنا داشت ولی لعنت ملائکه و مردم دو معنا دارد.
بررسی اثر لعن و دعا
در همینجا خوب است به این سؤال جواب دهم که اگر مردم مینشینند و مثلا شمر را لعن میکنند آیا این فایده دارد که خدا عذاب شمر را زیاد کند یا نه؟
این یک بحث کلامی است که باید جواب داده شود. دقت کنید که اگر ما دعای رحمت کنیم حتما اثر مثبت دارد چرا که خدا احسان و رحمت دارد، درجات انسانها با این دعاها میتواند بالا رود و به مبانی کلامی اشکالی وارد نمیشود، ولی وقتی کسی را لعنت میکنیم آیا واقعا عذاب شخص ملعون بیشتر میشود؟
پاسخ این است که چون خدا عادل است، عذاب شخص ملعون را بیشتر نمیکند. در جنبۀ مثبت خدا اهل احسان است و حتی کار خوب فرد را چند برابر میکند ولی در جنبۀ منفی خدا کسی را بیشتر از کاری که کرده عذاب نمیکند. خدا میفرماید:
مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاٰ يُجْزىٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ﴿الأنعام، 160﴾
هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است، و آنان که کار بد بیاورند، جز به مانند آن مجازات نمیشوند و ایشان مورد ستم قرار نمیگیرند.
پس خدا کسی را بیشتر از آنچه کرده عذاب نمیکند.
حال با این حرف سؤال دیگری پیش میآید که پس لعنت کردن چه فایدهای دارد؟
میتوان گفت لعن لفظی برای خنک شدن دل است و این طور نیست که عذاب ملعون را زیادتر کند. ثمرۀ دیگر لعن کردن این است که موجب میشود انسانهای دیگر متوجه شوند که اگر ظلم کردند مورد لعنت مردم قرار میگیرند. پس نوعی نهی از منکر است. البته این ثمره مربوط به این است که دیگران نیز لعن ما را بشنوند و الا اگر نشنوند جز خنک شدن دل و منع خودْ از بدی ثمرۀ دیگری ندارد. تازه اگر دیگران لعن ما را بشنوند و لعن ما اشتباه باشد گرفتاریهایی دارد مثل اینکه موجب کینهدار شدن عدهای میشود.
پس در مجموع لعن کردن لفظی، ثمرۀ چندانی ندارد.
و اما حدیث «من سن سنة سئیة کان علیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة» ( تفسير نور الثقلين , جلد۱ , صفحه۷۳ ) با حرفهای ما منافات ندارد، چرا که این حدیث نیز مربوط به این است که هر کسی کار بدی را پایه گذاری کرد، جزای عملش را میبیند نه بیشتر.
پس سعی کنیم وقتمان را به لعنت کردن نگذرانیم بلکه بیشتر به دنبال علم برویم.
و اما به دیگر آیاتی که در آن لعنت وجود دارد بپردازیم:
برخی از کسانی که یهودیاند، حقایق را از جایگاه های اصلی و معانی حقیقی اش تغییر میدهند، و [به زبان ظاهر به پیامبر] میگویند: [دعوتت را] شنیدیم و [به باطن میگویند:] نافرمانی کردیم و [از روی توهین به پیامبر بر ضد او فریاد میزنند: سخنان ما را] بشنو که [ای کاش] ناشنوا شوی. و با پیچ و خم دادن زبان و آوازشان و به نیّت عیب جویی از دین [به آهنگی، کلمه] راعنا [را که در عربی به معنای « ما را رعایت کن » است، تلفظ میکنند که برای شنونده، راعنا که مفهومی خارج از ادب دارد، تداعی میشود]. و اگر آنان [به جای این همه اهانت از روی صدق و حقیقت] میگفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و [سخنان ما را] بشنو و ما را مهلت ده [تا معارف اسلام را درک کنیم] قطعاً برای آنان بهتر و درست تر بود، ولی خدا آنان را به سبب کفرشان لعنت کرده، پس جز عده اندکی ایمان نمیآورند.
یهودیان از لفظ توهین آمیز استفاده میکردند و با این کار خودشان از حقیقت محروم میشدند. پس مراد از لعن در این آیه فحش نیست بلکه دور شدن از رحمت الهی است و جمله خبری است.
ای کسانی که به شما کتاب آسمانی داده شده! به آنچه [بر پیامبر اسلام] نازل کردیم که تصدیق کننده تورات و انجیلی است که با شماست ایمان آورید، پیش از آنکه چهره هایی را [از شکل و شخصیت انسانی] محو کنیم، و [به کیفر تکبّر در برابر پیامبر اسلام و قرآن] به کفر و گمراهی بازگردانیم، یا چنان که اصحاب سبت را لعنت کردیم، لعنت کنیم؛ و فرمان خدا همواره شدنی است.
نکته 22. برخی گفتهاند این گونه نیست که خدا اصحاب سبت را به شکل بوزینه در آورده باشد بلکه مراد این است که خدا عقل آنها را گرفته تا مقلد محض باشند.
آیا به کسانی که بهره ای اندک از [دانش] کتاب [تورات و انجیل] به آنان داده شده ننگریستی که به هر معبودی غیر خدا، و هر طغیان گری ایمان میآورند؟! و درباره کسانی که کافر شده اند، میگویند: آنان از کسانی که ایمان [به قرآن و پیامبر] آوردهاند، راه یافته ترند. اینانند که خدا لعنتشان کرده و هر که را خدا لعنت کند، هرگز برای او یاوری نخواهی یافت.
لعنت شدن اینها یعنی دوری از قرآن و هدایت.
نکته 23: کتمان حقایق مربوط به حقایق دینی است و الا در مورد حقایق علمی کسی کتمان نمیکند و تازه آن را آشکار میکنند. باید بررسی شود که چرا کتمان کردن در دین رخ میدهد؟
نکته 24: در روایات نیز آمده است که شما مسلمانان همان مسیر بنی اسرائیل را میروید. در واقع قرآن سرگذشت بنی اسرائیل را بیان کرده است تا مانند فيلمي از مسيري كه بايد برويم به ما آموش داده باشد تا پرتگاهها را كاملا مواظب باشیم و مسیر اشتباه آنها را نرویم و به دره سقوط نكنيم.
و هر کس مؤمنی را از روی عمد بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن جاودانه خواهد بود، و خدا بر او خشم گرفته، و وی را لعنت کرده و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است.
نکته 25. بعد از پیامبر(ص) مصداق بیشک و شبههایی که کسی مؤمنی را به خاطر ایمانش کشته باشد معاویه است که امام حسن(ع) را کشت. او برای کشتن امام حسن(ع) هیچ بهانهای نداشت چرا که امام، مقام را نیز تحویل معاویه داد و توطئهای بر علیه معاویه نمیکرد. پس معاویه مصداق بارز این آیه است كه مؤمني را تنها به خاطر ايمانش كشته است.
نکته 26: سؤال: چه اتفاقی میافتد که کسی آدم کش میشود؟
پاسخ: عوام میگویند تخم مرغ دزد، شتر دزد میشود. یعنی شیطان اول دستور به گناهان بزرگ نمیدهد. بلکه به گناهان کوچک دستور میدهد و کمکم به گناهان بزرگ منجر میشود. پس فرد گناههای مختلفی از كوچك به بزرگ میکند تا به کشتن انسان بیگناه میرسد. توجه به این نکته لازم است که در این آیه غضب و لعنت به صورت ماضي آمده است يعني اول فرد مورد غضب و لعنت واقع شده است و نتیجۀ این دو به مؤمن کُشي عمدی انجاميده است.
بله، افرادی برای کشتن مگس احتیاط میکردند و آن را نمیکشتند و از اتاق بیرون میکردند، ولی بعد از مدتی برای رسیدن به پست و مقام دروغ گفتند. سپس با بدست آوردن مقام، برای حفظ آن به آدم کشی نیز دست زدند.
پس وقتی انسان مورد غضب خدا قرار گرفت و لعنت شد ممکن است به آدم کشی نيز دست بزند تا خودش بماند. شخصی مثل معاویه خودش را مجسمۀ اسلام میداند و برای حفظ نظامش یا مقامش به آدم کشی دست میزند. پس اثر لعن همین است که آدمی که آزارش به مگس و مورچه نمیرسید حاضر به کشتن دهها انسان میشود.
مشرکان به جای خدا جز جماداتی را [که هیچ اثری ندارند، و همیشه محکوم تأثیر عوامل دیگرند] نمیپرستند، و در حقیقت جز شیطانِ سرکشِ گمراه را نميپرستند. خدا شیطان را از رحمتش دور کرد؛ و [او] گفت: سوگند میخورم که از میان بندگانت سهمی مُعیّن [برای پیروی از فرهنگ ویرانگرم] برخواهم گرفت. و یقیناً آنان را گمراه میکنم، و دچار آرزوهای دور و دراز [و واهی و پوچ] میسازم، و آنان را وادار میکنم که گوشهای چهارپایان را بشکافند، و فرمانشان میدهم که آفرینش خدایی را تغییر دهند، و هر کس شیطان را به جای خدا سرپرست و یار خود گیرد، مسلماً به زیان آشکاری دچار شده است. شیطان به آنان وعده [دروغ] میدهد، و در آرزوها میاندازد، و جز وعده فریبنده به آنان نمیدهد.
نکته 27: خدا شیطان را از رحمت خودش دور کرد و او سرکش شد. ما نیز اگر مورد لعنت قرار گرفتیم سرکش میشویم. یادمان نرود که جهنم وجود دارد و تازه در خود دنیا نیز انسانهای سرکش سرنگون میشوند.
متأسفانه امروزه عدهای راه شیطانی میروند و آدم میکشند و گمان میکنند خدا چنین گفته است. اگر این افراد حکومت دارند و چنین میکنند، باید به آنان گفت پیامبر(ص) حتی هند جگرخوار آمرْ و وحشیْ قاتلِ حمزه را بخشید. اگر مردمند و آدم میکشند، باید به آنان یاد داد که امام سجاد مروان و خانوادهاش را پناه داد.
به هر حال کسانی که سرکش میشوند مورد لعن خدا هستند. اینکه کسی قمه کشیده است کار بسیار بدی کرده است، ولی چرا باید پس از دستگیری کشته شود؟ چرا عفو حضرت علی در مورد جنگجویان جمل معیار عمل قرار نمیگیرد؟ چرا دستورات حضرت علی(ع) در مورد قاتلش ابن ملجم ملاک قرار نمیگیرد؟ ضربه در مقابل ضربه. نه کشتن در مقابل قمه داری یا قمه کشی به روی مأمور.
نکته 28: سؤال: کسی که سلاح کشیده و چند نفر را کشته آیا حکم اعدام دارد؟
جواب: اگرکسی عمدا سلاح کشید و عمدا کسی را کشت قصاص دارد ولی اگر کسی دیگری را عصبانی کرد و مثلا فحش مادر به او داد و او از روی عصبانیت اسلحه کشید و او را كشت؛ در كتاب ساختار شكني در مباحث قصاص گفتهام که این قتل عمد نیست بلکه شبه عمد است و مجازات دارد و ديۀ مغلظه بدهكار است.
اگر کسی از گرفتاریهای روزمره مثل گرانی سرسامآور عصبانی شد و مثلا یکی از نیروهای حکومتی را در درگیری کشت معلوم نیست قتل عمد باشد.
پس آنان را به سبب پیمان شکستنشان لعنت کردیم، و دلهایشان را بسیار سخت گردانیدیم، [تا جایی که] کلمات خدا را از جایگاه اصلی اش و معنای حقیقی اش تغییر میدهند، و بخشی از آنچه را که به وسیله آن پند داده شدند، از یاد بردند. و همواره از اعمال خائنانه آنان جز اندکی از ایشان [که وفادار به پیمان خدایند] آگاه میشوی؛ پس از آنان درگذر و صفح كن؛ زیرا خدا نیکوکاران را دوست دارد.
لعن در این آیه خبری است.
نکته 29: قبلا علما اهل احتیاط بودند و در مدارس مباحثه ميكردند تا حق را بفهمند، ولی كمكم پس از رسیدن به پست و مقام به جايي رسيدند كه حق روشن را هم تحریف میکنند و این نتایج لعن است. این نقض پیمانی که در این آیه از آن صحبت شده است دقیقا در بین ما رخ داده است. این همه وعده دادیم که آب و برق را مجانی میکنیم و دنیا و آخرتتان را آباد میکنیم و… ولی نقض میثاق شد و خلاف آن عمل شد.
نکته30: از انتهای این آیه بدست میآید که حتی خائنان را باید بخشید. پیامبر(ص)، هم در مکه بخشید و هم در مدینه. پس ما نیز باید همینگونه باشیم. باید از گذشتهها گذشت و از ابتدا شروع کرد. باید دنبال عدل برویم. باید شغلها را ميان همه بر اساس تخصص تقسيم كرد.
بگو: ای اهل کتاب! آیا جز این را بر ما عیب میگیرید که ما به خدا و آنچه از سوی او بر ما نازل شده و آنچه پیش از ما [بر پیامبران] فرود آمده ایمان آوردهایم؟! و این [عیب جویی شما به سبب این است] که بیشتر شما فاسق هستید. بگو: آیا شما را از کسانی که کیفرشان نزد خدا بدتر است، خبر دهم؟ [آنان] کسانی هستند که خدا لعنتشان کرده، و بر آنان خشم گرفته، و برخی از آنان را به صورت بوزینه و خوک درآورده، و [نیز آنان که] طاغوت را پرستیدند؛ اینانند که جایگاه و منزلتشان بدتر و از راه راست گمراه ترند.
این آیه نیز خبر از لعنت است.
نکته 31: بوزينه مظهر تقليد و بازي است و خوك مظهر خوردن و شهوتراني است و نوكري طاغوت مظهر تملق گويي است. بله افرادي كه بوزينهوار تقليد ميكنند و عقل خود را به كار نميگيرند و خوشرقصي ميكنند و مانند خوك در شهوت غرقند و متملقان طاغوتها هستند، همۀ اين كجرويها به خاطر اين است كه ملعون شدهاند.
و یهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهاي خودشان بسته است و به سبب آنچه گفتند از رحمت خدا دورند؛ بلکه هر دو دست خدا همواره گشوده است، هر گونه بخواهد، انفاق ميكند. و مسلماً آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده است، بر سرکشی و کفر بسیاری از آنان میافزاید. و ما میان آنان تا روز قیامت کینه و دشمنی انداختیم. هر زمان آتشی را برای جنگ افروختند خدا آن را خاموش کرد، و همواره در زمین برای فساد میکوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد.
نکته 32: تا اینجا هرچه از لعن در قرآن خوانده بودیم خبری بود ولی تعبیر غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا ممکن است خبری باشند و ممکن است انشائی باشند. برخی مترجمین مثل دکتر صادقی تهرانی هر دو جملۀ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا را خبری معنا کرده است. برخی هر دو را انشائي و نفرینی معنا کردهاند. برخی نیز جملۀ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ را انشائي و نفرینی و جمله لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا را خبری معنا کردهاند. البته تعبیر غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ را بیشتر مترجمین به صورت نفریني معنا کردهاند.
هر کدام که باشد بحث ما مربوط به دشنام بود و هیچ یک از معناي خبري يا انشائي دشنام نیست. پس این آیه با آیۀ مورد بحث تنافی ندارد.
نکته33: نفرین یا همان «نه آفرین» است یا از «نفرت» گرفته شده است که خشم انسان را برساند. نفرین کردن معمولا جهد العاجز است یعنی چون عاجز کار دیگری نمیتواند بکند نفرین میکند.
حال اگر گفتیم خدا یهود را نفرین کرده است این سؤال پیش میآید که خدا که عاجز نیست. اگر خدا به ابولهب نفرین میکند كه دستش بريده باد! چرا خودش دست او را نمیبُرد؟ یا اگر گفته است «قاتلهم الله» یا «قُتل الانسان ما اکفره» چرا خدا خودش كافران را نمیکشد؟
از همینجا معلوم میشود که نفرین خدا برای این است که اوج انزجارش را برساند. پس خدا نمیخواهد آنها را بکشد بلکه میخواهد آنها از خواب غفلت بیدار شوند.
ما انسانها اگر ظالمی را گرفتیم به بدترين وجه ممكن میکشیم چون احساسی هستیم ولی خدا که قدرتمند است میتواند ملعونان را بکشد ولی دوست دارد آنها را هدایت کند.
پس نفرین ما به خاطر عجزمان است ولی نفرین خدا به خاطر عجزش نیست بلکه براي اعلام انزجار است. پس این تعابیر اولا فحش نیست بلکه نفرین است و ثانیا هدفش از گفتن این جملات بیان انزجار است و هدفش خنك شدن دل نيست بلكه هدایتگری است.
دقت کنید که خدا دوست دارد به گونهای عمل کند که اختیار انسانها گرفته نشود. پس انسانهای بد را نابود نمیکند، بلكه با لعن و تهديد و.. در صدد بيدار كردن آنان است.
به هر حال اگر جملات آیۀ مورد بحث خبری باشد که هیچ و اگر انشائي باشد براي نفرين و به منظور این است که بفهماند خدا از این حرف یهودیان كه گفتند «دست خدا بسته است» خیلی ناراحت شده است و براي نشان دادن اين ناراحتي به سبك و روش جديدي رو آورده تا توجهها را جلب كند و لذا در جوابشان گفته «دستهايتان بسته باد». اما نمیخواهد دست یهودیان را به زور ببندد.
نکته 34: اشكال: خدا دست يهوديان را از دست ما مسلمانان بيشتر باز گذاشته است.
جواب: خير. خدا به همه اختیار داده است تا با علل و اسباب پیش روند و جهان راپيش ببرند، از ورزش که شانس در آن بسيار مؤثر است گرفته تا صنعت؛ هرکسی که از علل و اسباب بهتر استفاده کند موفقتر است. پس خدا دست همه را باز گذاشته تا از علل و اسباب بهره ببرند. در بلندیهای جولان آب و هوا معتدل است ولی طرف سوریه کشاورزي نکردهاند و خشک است ولی طرف اسرائیل كشاورزي كردهاند و سر سبز است. پس دست هیچ کس را خدا نبسته است و هرکس در جهان بیشتر کار کرد بهرۀ بیشتری میبرد. این ما هستیم که با تنبلي و خرافهگرايي و .. دست خودمان را بستهایم.
به هر حال اگر خدا نفرین کند از روی عجز نیست بلکه اعلام انزجار است تا از طریق این توبیخ آنان را هدایت كند.
نکته 35: تعبیر دو دست خدا باز است نوعی کنایه از بخشش محترمانه و كريمانۀ خداست و الا خدا دست جارحهاي ندارد.
از بنی اسرائیل آنان که کافر شدند به زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند. لعنت شدنشان برای این بود که [از فرمانهای خدا] سرپیچی داشتند و همواره [از حدود الهی] تجاوز میکردند.
نکته36: منظور از کافران بنی اسرائیل در این آیه کسانی هستند که غلو ميكردند و میگفتند عیسی پسر خداست.
به هر حال این آیه صراحت دارد که داود و عیسی عليهما السلام بنی اسرائیل را با زبان لعنت کردند.
حال اگر منظور آيه این باشد که آنها چشم در چشم کافران میانداختند و به آنها لعنت میکردند اين نوعی فحش است. ولي به نظر میرسد آن دو به طور کلی لعنت کرده و مثلا گفتهاند: اللهم العن کفرة بنی اسرائیل. ممکن هم هست به صورت خبری لعنت میکردند و مثلا میگفتند لعنت بر کافران بنی اسرائیل.
با توجه به بحثهاي مطرح شده در آیه مورد بحث یعنی آیه 108 سوره انعام نمیتوان پذیرفت که این دو پیامبر فحش میدادهاند چرا که گفتیم فحش دادن خلاف عقل است و این دو پیامبر عاقل بودند و هیچ گاه فحش نمیدادند چون با این کار موجب میشدند طرف مقابل نیز فحش دهد. پس با دلیل عقلی میفهمیم که لعن کردن این دو پیامبر فحش نبوده بلکه نفرین بوده است.
نکته 37: گاهی اوقات جملات يك آيه دو پهلو است که یکی از احتمالات آن جاهلانه و یکی از احتمالات عاقلانه است و با توجه به مبانی برون دینی و درون دینی باید آیه را حمل بر احتمال عاقلانه کرد.
اگر این دو پیامبر اهل فحش دادن بودند که اینقدر بين عقلا و خردمندان طرفدار پیدا نمیکردند.
پس «لُعِنَ» در اين آيه لعن فحشی نیست بلکه لعن نفرینی است.
نکته 38: پرسش: با توجه به اینکه قبلا بيان شد كه لعن نفرینی ثمر زياد شدن عذاب فرد لعن شده را ندارد و با توجه به اينكه اين دو پيامبر در صدد ازدياد عذاب بني اسرائيل نبودهاند، این سؤال پیش میآید که پس چرا لعن کردند؟
پاسخ: این لعن نفرینی برای اعلام انزجار است تا همه بفهمند کافران یهود کارهای خیلی بدی میکنند تا اينگونه شايد از خواب بيدار شوند و خوب شوند و مردم نیز از آنان پیروی نکنند. یادمان نرود که پيامبران به فکر این بودند که کفر کافران را از بین ببرند نه خود کافران را؛ مثل اینکه باید بی سوادی را از بین برد نه بی سوادها را.
حال حضرت عیسی و داود قصد از بین بردن کافران را نداشتهاند بلکه قصد هدایت داشته تا کفر کافران را از بین ببرند. برای این کار از زبان نفرين استفاده کردهاند و این زبان در آن شرايط برای هدایت بوده است. دقت کنید که همیشه نمیتوان از زبان تشویق استفاده کرد، گاهی اوقات باید از زبان تهدید يا زبان نفرين استفاده کرد و در اینجا این دو پیامبر از این زبان استفاده کردهاند.
[خدا در قيامت] میفرماید: شما هم در میان گروههایی از جن و انس که پیش از شما بودند در آتش درآیید. هرگاه گروهی وارد شوند، هم مسلکان خود را لعنت کنند تا آنکه همه آنان با خفت و خواری در آتش جمع شوند، آن گاه پیروانشان درباره پیشوایانشان گویند: پروردگارا! اینان ما را به گمراهی کشیدند، پس عذابشان را از آتش، دو چندان گردان؛ خدا میفرماید: برای هر کدامتان دو چندان است، ولی نمیدانید.
این آیه در مورد کارهای جهنمیان است و آنها الگوی ما نیستند و در نتیجه لعنت کردنشان يا فحش دادنشان برای ما حجت نیست.
و بهشتیان، دوزخیان را آواز میدهند که ما آنچه را که پروردگارمان به ما وعده داده بود، حق یافتیم، آیا شما هم آنچه را که پروردگارتان وعده داده بود، حق یافتید؟ گویند: آری؛ پس آواز دهندهای در میان آنان آواز دهد که لعنت خدا بر ستمکاران باد.
تعبیر أَنْ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ فحش نیست. بلكه یا خبر است یا نوعی نفرین است؟ هر کدام که باشد با توضیحاتی که دادیم با آیۀ 108 سورۀ انعام كه فعلا مورد بحث است منافاتی ندارند.
نکته 39: بحث آیه مربوط به فحش است ولی لعن و نفرین غير از فحش است. و لعن و نفرینهای قرآن گاهي جلوي كارهاي بد را ميگيرد. نباید از اثر زبان غافل باشیم. گاهی اوقات با زبان میتوان افراد بد را از بدی دور کرد ولی اگر چیزی نگفتیم بدی زیاد میشود. پس اگر قرآن در مواردی از لعن و نفرین استفاده کرده برای این است که بدی كار بد روشن شود و كمكم كار بد از بین برود.
خدا آتش دوزخ را به مردان و زنان منافق و کافران وعده داده است، در آن جاودانه اند، همان برای آنان بس است و خدا لعنتشان کرده و برای آنان عذابی پایدار است.
نکته 40: از این آیه بدست میآید اینکه برخی افراد، کفار و منافق شدند به این دلیل است که خدا آنها را لعن کرده و از رحمت خود دور کرده است. اما اگر بپرسي كه چرا خدا آنان را لعن كرده است؟ جواب ميشنوي كه کار بد آنها موجب لعن يا دوری از رحمت خدا شده است و نتیجه دوري از رحمت خدا، کفر و نفاق است.
از خواجه عبد الله انصاری نقل شده است که «همه از عاقبت کار میترسند و عبد الله از اول کار». به هر حال تخم مرغ دزد به شتر دزدی هم میرسد.
نقل شده که جوانی را میخواستند اعدام کنند. او در پای چوبۀ دار گفته بود مادرم را حاضر کنید. وقتی مادرش را حاضر کردند به او گفت زبانت را بیرون بیاور. همه فکر کردند، میخواهد زبان مادرش را ببوسد، ولی او زبان مادرش را گاز گرفت و گفت: زبان مادرم مرا به اعدام کشاند چون وقتی کار بد کردم او تشویقم کرد تا به اینجا رسیدم.
و ستمکارتر از کسانی که به خدا دروغ بندند چه کسی است؟ اینان [در قیامت] بر پروردگارشان عرضه خواهند شد، وگواهان [اعمال] میگویند: اینان کسانی هستند که بر پروردگارشان دروغ بستند؛ آگاه باشید! لعنت خدا بر ستمکاران باد.
مراد از شاهدان در این آیه میتوان انسانهای الگو باشند که حرفها و کارهایشان معیار است. و اما جملۀ أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ ممکن است از طرف خدا باشد و ممکن است از طرف شاهدان باشد. همچنین این جمله ممکن است نفرین و يا خبر باشد و ممكن است مربوط به دنیا باشد و ممکن است مربوط به قیامت باشد. هر احتمالی که باشد این جمله، فحش نیست.
و اینان قوم عاد بودند که آیات پروردگارشان را انکار کردند، و پیامبرانش را نافرمانی كردند، و فرمان هر سرکش ستیزه جویی را پیروی کردند. و در این دنیا و روز قیامت با لعنتی بدرقه شدند. آگاه باشید که [قومِ] عاد به پروردگارشان کافر شدند، هان! دوری [از رحمت خدا] بر عاد، قوم هود باد.
از این آیات نیز بدست میآید که دنبالهروی از زورداران و جباران عامل لعنت میشود.
[فرعون] روز قیامت پیشاپیش قومش میرود، پس آنان را به آتش درمیآورد، و بد نصیب و سهمی است [آتشی] که در آن وارد میشود. و در این دنیا و روز قیامت به لعنتی بدرقه شدند [و آن لعنت] بد عطیهای است که به آنان میدهند.
بحث لعنت در این آیات نیز به معنای دوری از رحمت خداست و فحش نیست.
و کسانی که عهد خدا را پس از استوار کردنش میشکنند، و پیوندهایی را که خدا به برقراری آن فرمان داده میگسلند، و در زمین فساد میکنند، لعنت و فرجام بد و دشوار آن سرای برای آنان است.
در این آیه کسانی که اهل گناه هستند مورد لعنت قرار گرفتهاند که این لعنت نیز طبیعتا فحش نیست.
[خدا] به ابلیس گفت: از این [جایگاه والا که مقام مقربان است] بیرون رو که رانده شدهای، و بی تردید تا روز قیامت لعنت بر تو خواهد بود.
در این آیه نیز ابلیس ملعون دانسته شده است و لعنت در اینجا خبری است و بیان این مطلب برای این است که ما مثل ابلیس متکبر نشویم.
و کسانی که همسران خود را متهم به زنا میکنند و بر آنان شاهدانی جز خودشان نباشد، پس هر کدام از آن شوهران [برای اثبات اتهامش] باید چهار بار شهادت دهد که سوگند به خدا، او [درباره همسرش] در این زمینه قطعاً راست میگوید. و [شهادت] پنجم این است که [بگوید:] لعنت خدا بر او باد اگر [در این اتهام بستن] دروغگو باشد
نکته 41: این آیات مربوط به لعان است. برای اینکه افراد در خانه امنیت داشته باشند هیچ کس نباید بدون اذن بر دیگری وارد شود تا چیز نامطلوبی ببیند و در جامعه نباید کسی به دیگری نسبت بد بدهد. و کسی نمیتواند بدون وجود چهار شاهد به دیگری نسبت زنا دهد و الا مورد مجازات 80 شلاق قرار میگیرد و فاسق میشود و در دعاوي در قوۀ قضائيه گواهانش قبول نميشود.
بله تنها کسی که با اتهام زنا به دیگری میتواند فاسق نشود و شلاق نخورد شوهر است؛ زيرا تنها اوست که میتواند بدون اذن بر همسرش وارد شود و میتواند بدون اینکه خودش تخلفی کرده باشد، زنش را مشغول زنا با دیگری ببیند. در این صورت اگر چنین چیزی را دید و خواست آن را علنی کند و نخواست شلاق بخورد، کار به لعان میرسد که مرد در مرتبۀ پنجم میگوید: اگر من دروغگو باشم لعنت خدا بر من باد.
از این آیات بدست میآید که هیچ کس – و لو با چشمانش زنا را دیده باشد- حق ندارد به دیگری نسبت زنا دهد و یا حتی نزد قاضی شهادت به زنا دهد چون در این صورت یک شاهد است و شاهد دیگری ندارد و خودش فاسق شده است. پس قرآن میخواهد به همۀ افراد جامعه امنیت دهد.
نکته 42: باید به برادران مؤمن مذهبي بسیجی و غيره سفارش کرد که اگر زنان بد حجاب يا بیحجابی را دیدید نباید به آنها نسبت بد بدهید. کسانی که نمیخواهند حجاب را رعایت کنند لزوماً بد یا فاسق نيستند و نباید نسبت بد به آنان داد.
سؤال: برخی از مداحان به افرادی که 14 قرن پیش از دنیا رفتهاند نسبت حرام زاده میدهند. این چه وجهی دارد؟
پاسخ: از اشتباهات بزرگ است و نباید انجام شود. باید به مداحان گفت که چنین نسبتهایی گناه است و نباید انجام شود.
بی تردید کسانی که زنان عفیفه پاکدامن با ایمان را [که از شدت ایمان از بی عفتی و گناه بی خبرند] متهم به زنا کنند، در دنیا و آخرت لعنت میشوند، و برای آنان عذابی بزرگ است.
نکته 43: این آیات از آیه 11مربوط به داستان افک است که دو شأن نزول برای آن گفته شده است که در تفسیر سوره نور آوردهام. مراد از زنان غافل کسانی هستند که توجهی به این مسائل جنسی ندارند ولی عدهای به آنها تهمت جنسی میزنند و متأسفانه گروهی از دینداران به خود اجازه میدهند چنین تهمت بزرگی را پخش کنند.
بد نسبت به مناسبت بگویم که يكي از علت های اتفاقات این چند ماه اخیر برخي از ما آخوندها هستیم که میگفتیم این بدحجابها فاحشه هستند و اگر باران نمیآید تقصیر آنهاست و کمکم گشت ارشاد هم آنها را دستگیر کرد و…
نسبت فحشاء دادن به دختران و زنانی که بی حجاب هستند واقعا غلط است چرا که آنها استرس و اضطراب خود را دارند و چه بسا به خاطر همین، قدری از موهای آنها بیرون است مثل ما آخوندها که وقتی سخنرانی مهمی داریم ممکن است عمامۀ خودمان را كج بر سر بگذاریم.
یادم هست وقتی رزمندگان در اتوبوس در حال رفتن به جبهه بودند عدهای از زنان بد حجاب برای آنها دست تکان میدادند ولی رزمندگان به خاطر اینکه آنان بدحجاب بودند با آنها بد برخورد میکردند. آن زنان نيز مصداق غافلات بودند.
البته علت این برخورد بد رزمندگان نیز بعضي از ما آخوندها بودیم که این فکر را به آنها منتقل کردیم كه بد حجاب بد است. حتی میتوان گفت برخی از زنان که امروزه حجاب از سر برمیدارند علتش مخالفت با حاکمیت جهل، فشار و تبعيض است تا با این کار جلو مفسدۀ بالاتری را بگیرند.
و اما به هر حال لعن در آیۀ مورد بحث خبری است و در نتیجه فحش نیست.
و [ابراهیم] گفت: جز این نیست که به جای خدا بتهایی را [برای خود به عنوان معبود] گرفتهاید [که علت آن] دوستی میان خودتان در زندگی دنیاست، سپس روز قیامت برخی از شما برخی دیگر را انکار میکنند، و بعضی از شما بعضی دیگر را لعنت مینمایند، و جایگاه شما آتش است، و برای شما هیچ یاوری نخواهد بود.
این آیه خبري و مربوط به جهنمیان است و ربطی به ما ندارد.
قطعاً آنان که خدا و پیامبرش را میآزارند، خدا در دنیا و آخرت لعنتشان میکند، و برای آنان عذابی خوارکننده آماده کرده است.
در این آیه نیز سبّی نیست و تنها خبری است که خدا داده است.
همانا خدا کافران را لعنت کرده، و آتشی افروخته برای آنان آماده کرده است.
این آیه نیز خبری است که خدا داده است و از باب «تعليق حکم بر وصف مشعر بر علیت است» میفهمیم که علت لعن کفار، کفر آنهاست، نه اينكه خدا بيجهت كسي را از رحمت خود دور كند.
و [جهنمیان در جهنم] میگویند: پروردگارا! همانا ما از فرمانروایان و بزرگانمان اطاعت کردیم، در نتیجه گمراهمان کردند. پروردگارا! آنان را از عذاب دو چندان ده، و کاملاً از رحمتت دورشان ساز.
این لعن نیز مربوط به گفتار جهنمیان است و ارتباطی با ما ندارد.
[خدا] به ابلیس گفت: از آن [جایگاه] بیرون رو که بی تردید تو رانده شدهای؛
و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد.
لعنت خدا بر شیطان خبری است و علتش نیز تکبر او بوده است.
همان روزی که عذرخواهی ستمکاران سودشان ندهد و برای آنان لعنت خدا و سرای سخت و بدی است.
لعن در این آیه نیز خبر است و اصلا ارتباطی با سبّ و فحش ندارد.
پس اگر [از خدا و پیامبر] روی گردان شوید آیا از شما جز این انتظار میرود که در زمین فساد کنید و [بر سر مال و منال دنیا] قطع رحم نمایید؟
آنان [که روی گردانند] کسانی هستند که خدا لعنتشان کرده و گوش [دل] شان را کر و چشم [بصیرت] شان را کور کرده است.
نکته 44. تعبیر إِنْ تَوَلَّيْتُمْ در آیه 22 را مترجمین معمولا به معنای روبرگرداندن معنا کردهاند ولی به معنای به حکومت رسیدن نیز میتواند باشد. و به هر حال لعن در آیه 23 جملۀ خبری است.
و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد میبرند عذاب کند؛ پیشامد بد زمانه فقط بر خودشان باد. خدا بر آنان خشم گرفته، و لعنتشان کرده است و دوزخ را برای آنان آماده نموده و بد بازگشت گاهی است.
لعن در این آیه نیز خبری است.
نتيجۀ بررسی آیاتی که در آنها لعن وجود داشت:
تمامی آیات لعن بررسی شد و معلوم شد که هیچ کدام از آنها فحش نبود بلکه اکثرش خبری بود و چند مورد انشایی نیز داشت که نفرین بود و در ضمن آنها نفرین را توضیح دادیم و گفتیم اگر نفرین از جانب مردم باشد نوعی اعلام بیزاری است و اگر خدا نفرین کرده باشد اعلام انزجار است که میخواهد بگوید من از دست این افراد خیلی ناراحت هستم و شما نیز مواظب باشید مسیر آنها را نروید.
آیاتی که شبهه دشنام دارد
نکته 45: معلوم شد که سبّ يا دشنام دادن از منظر قرآن و از منظر عقل بد است. به مناسبت بحث سبّ، آیات لعن را بررسی کردیم و معلوم شد كه لعنهای قرآنی هیچ یک سبّ نیست. حال در این نکته میخواهم بقیۀ آیاتی که شبهۀ سبّ دارند را بررسی کنیم:
و اگر خواسته بودیم [درجات و مقاماتش را] به وسیله آن [آیات] بالا برده بودیم، ولی او به امور ناچیز مادی و لذت هایِ زودگذرِ دنیایی تمایل پیدا کرد و از هوای نفسش پیروی نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [که] اگر به كاري واداري، زبان از کام بیرون میآورد، و اگر به حال خودش واگذاری [باز هم] زبان از کام بیرون میآورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس این داستان را [برای مردم] حکایت کن، شاید [نسبت به طمعكاري خویش] بیندیشند.
توضیح: گفته شده که این آیه مربوط به بلعم باعورا است و از این آیه میفهمیم که هرکس عالم شد لزوما هدایت یافته نیست.
و اما تعبیر إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ را معمولا مترجمان به معنای «اگر به آن حمله کنی» دانستهاند ولی آقای بازرگان با توجه به موارد استعمال ریشۀ «حمل» در قرآن این تعبیر را به گونۀ دیگری معنا کرده است. بنده نیز فکر میکنم این معنای مشهور درست نیست و آیه میخواهد بگوید اگر وظيفهاي بر دوشش نهادی.
دقت شود که سگ طبع بسيار گرمی دارد و دائما لَهلَه میزند. پس طبع داغ است که موجب لَهلَه زدنش ميشود. حال عالمی که در دنیا غوطهور شد طبعش آنچنان دنیا طلب میشود و طمعش رشد ميكند كه موجب میشود پیوسته براي پُست و مقام بِدَود. برای همین است که میگویند حسادت در علماء بیشتر از بقیه است.
به هر حال قصد در اینجا فحش دادن نیست بلکه میخواهد حالت عالم دنیا پرست را به حیوانی تشبیه کند که همینگونه است. در واقع تعبیر آیه خبری است تا افراد با مثال بهتر متوجه موضوع شوند.
اگر هوای نفس، عقل را تحت اسارت قرار داد همان میشود که در حدیث داریم: «کَم من عقل اسیر تحت هوی امیر: چه بسا عقلی که اسیر هوای نفس امیر میشود»(حکمت 211 نهج البلاغه)
آیت الله جوادی آملی در توضیح این حدیث میفرمود: در جنگ وقتی یک طرف پیروز شد اسیر میگیرد. حال در جنگ بین عقل و نفس نیز وقتی نفس پیروز شد عقل را در اسارت خود قرار میدهد.
در اشعار نیز داریم که:
نیم نانی گر خورد مرد خدای بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر
(گلستان سعدی، باب اول، حکایت شماره 3)
باز در ضرب المثل زیبایی از سعدي داریم:
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
و مسلماً بسیاری از جنّیان و آدمیان را برای دوزخ آفریده ایم [زیرا] آنان را دلهایی است که به وسیله آن [معارف الهی را] در نمییابند، و برايشان چشمانی است که توسط آن [حقایق و نشانه های حق را] نمیبینند، و برايشان گوشهایی است که به وسیله آن [سخن خدا و پیامبران را] نمیشنوند، آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراهترند. آنانند که غافلانند.
چارپايان گوش و چشم دارند ولی با آن چیزی نمیفهمند. حال ما نیز اگر با منابع شناختمان چیزی نفهمیم مثل چارپايان میشویم و بلکه بدتر میشویم چون چارپايان واقعا عقل ندارند ولی ما عقل داریم و بیعقلی میکنیم. گاو بودن منافع زیاد دارد ولی یک انسان میتواند از گاو بدتر شود. انسان با سلاح اتمی حاضر به نابودی عدۀ زیادی از انسانهای دیگر میشود ولی گاو اینگونه نیست.
به هر حال جملات آیه بیان حقیقت و واقعیت است. بله اگر ما به دیگری نسبت حیوان دهیم اشتباه است؛ زيرا خبر از ذات او نداريم ولی خدایی که از همه چیز با خبر است این حرف را زده است. در واقع این آیه نیز خبر است و انشایی نیست و اگر ما از این حرف خدا بدمان بیاید مقصر خودمان هستیم چون خدا نعمتهای فراوانی همانند عقل و وجدان به ما داده است ولی ما استفاده نکردهایم.
آیا گمان میکنی بیشتر آنان [سخن حق را] میشنوند، یا [در حقایق] میاندیشند؟ آنان جز مانند چهارپایان نیستند بلکه آنان گمراهترند!
این آیه نیز مربوط به کسانی است که عقل خود را بکار نمیبرند و در واقع آیه، خبری از واقعیت افراد بدکار است.
وصف کسانی که عمل کردن به تورات به آنان تکلیف شده است، آن گاه به آن عمل نکردند، مانند درازگوشی است که کتاب هایی را حمل میکند. چه بد است سرگذشت مردمی که آیات خدا را تکذیب کردند. و خدا مردم ستمکار را هدایت نمیکند.
نکته 46: معمولا آیاتی که تشبیه به حیوان در آن وجود دارد مربوط به علماء است از جمله همین آیه که مربوط به علماء یهود است که اگرچه اهل کتاب هستند ولی این کتاب موجب رشد و والا شدن آنها نمیشود و به جای اینکه آنها را خدمتکار کند خیانتکار میکند. پس عالم بیعمل تکذیب کنندۀ آیات الهی میشود و تشبیه به الاغی شده است که بر روی خود کتاب حمل میکند.
و یهود گفتند: عُزیر، پسر خداست. و نصاری گفتند: مسیح، پسر خداست. این گفتار بيارزشي است که به زبان میآورند، و به گفتار کسانی که پیش از این [به حقایق] کفر ورزیدند، شباهت دارد؛ خدا آنان را نابود کند، چگونه [از حق به باطل] منحرف میشوند.
نکته 47: تعبیر قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ دلالت بر انزجار خدا از آنها دارد چرا که معجزات بزرگ نظير عيسي و عزير را پسر خدا دانستند تا از آن سوء استفاده كنند. تعبير خدا آنان را بكشد نفرين و براي اعلام انزجار است و سبّ نیست. همین تعبیر در سوره منافقون نیز به این صورت آمده است:
چون آنان را ببینی جسمشان تو را به شگفت آورد، و اگر سخن گویند به سخنانشان گوش فرا میدهی [اما از پوچی باطن، سبک مغزي] گویی چوبهای خشکی هستند که به دیواری تکیه دارند [از شدت بزدلی] هر فریادی را به زیان خود میپندارند. اینان دشمن واقعیاند؛ از آنان بپرهیز؛ خدا آنان را بکشد؛ چگونه [با دیدن این همه دلایل روشن، از حق به باطل] منحرف میشوند.
خدا خودش میتواند منافقان را بکشد ولی نمیکشد. پس تعبیر قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ همان بیان انزجار است تا دست از کارهای بدشان بردارند.
مرگ بر انسان، چه کافر و ناسپاس است!
این تعبیر نیز کلام خدا و اعلام انزجار است.
پس مرگ بر او باد، چگونه سنجید؟ باز هم مرگ بر او باد، چگونه سنجید؟
توضیح: این آیات سوره مدثر مربوط به ولید بن مغیره است و گفته شده است که بدترین بدگوییها در قرآن مربوط به این شخص است. این شخص فکر کرد که چگونه با قرآن مبارزه کند و او بود که قرآن را سحر نامید و در اینجا خدا از او اعلام انزجار میکند.
در جای دیگری از قرآن که گفته شده از ولید بدگویی شده، سوره قلم است که قرآن خطاب به پيامبر (ص) میفرماید:
و از هر سوگند خورده زبون و فرومایه فرمان مبر،
هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِيمٍ ﴿القلم، 11﴾
آنکه بسیار عیب جوست، و برای سخن چینی در رفت و آمد است،
مَنّٰاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ ﴿القلم، 12﴾
به شدت بازدارنده [مردم] از کار خیر و متجاوز و گنهکار است.
عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِكَ زَنِيمٍ ﴿القلم، 13﴾
گذشته از اینها کینهتوز و بیاصل و نسب است،
نکته 48: زنیم در آیۀ آخر را برخی به معنای زنا زاده گرفتهاند ولی این اشتباه است چرا که زنیم به کسی گفته میشود که به قبیله ملحق شده است. به هر حال قرآن از تعبیر زنا زاده استفاده نکرده است.
در مجمع البیان در بخش لغت، زنیم این گونه معنا شده است: زنیم ای دعیّ ملصق الی قوم لیس لهم فی النسب: زنیم یعنی کسی که به قومی ملحق شده که در نَسَب از آنها نیست.
در مجمع البیان در مورد لغات آیه 13 سوره قلم چنین آمده است:
والعتل. الجافي الغليظ، وأصله الدفع. يقال عتله يعتله إذا زعزعه بغلظة وجفاء. والزنيم: الدعي الملصق بالقوم، وليس منهم. وأصله الزنمة: وهي الهنية المتدلية تحت حلق الجدي. ويقال للتيس له زنمتان. قال الشاعر:
زنيم ليس يعرف من أبوه، * بغي الأم ذو حسب لئيم وقال حسان:
وأنت زنيم نيط في آل هاشم * كما نيط خلف الراكب القدح الفرد ويقال: وسمه يسمه وسما وسمة.(مجمع البیان، ج10،ص84)
ترجمه: الزنيم: فرزند خواندۀ چسبيده بقومي را گويند كه از آنها نيست و اصل آن زنمه و آن منگوله آويخته زير گلوي بزغاله است.
شاعر گويد: زنيم كسي است كه پدرش ناشناخته و مادرش بدنام و صاحب حسب پستي باشد. شاهد در اين بيت كلمه زنيم اوّل بيت است كه به معناي كسي است كه پدرش شناخته شده نيست.
و حسان (شاعر زمان پيامبر (ص) گويد: و تو مجهول النسبي هستي كه در خاندان هاشم بسته شدهاي چنان كه يك تيردان پشت سواري بسته شده است، شاهد در اين بيت كلمه زنيم است كه به معناي مجهول النسب است.(ترجمه مجمع البیان، ج25، ص207 با اختصار)
نکته 49: به امام حسین(ع) نسبت داده شده است که دربارۀ ابن زیاد گفت: الدعی و ابن الدعی. اين كلمه به معناي فرزندخوانده است. در قرآن آمده « ما جعل ادعیائکم ابنائکم؛ پسرخواندگانتان را فرزندانتان قرار ندادیم». ادعیاء جمع دعی و به معنای فرزندخوانده است. به هر حال ابن زیاد از قوم ابوسفیان نبوده است. چه بسا اینکه ابوسفیان اعلام کرده است که زیاد بچۀ من است از باب این بوده که خرجی مادرش را میداده است نه اینکه با آن زن زنا کرده است. به هر حال هر چه که باشد مراد از دعی این بوده که این شخص در خانوادۀ بی شخصیتی بزرگ شده است.
امروزه میگویند فلان فرد، اهل فلان شهر است و با این حرف میخواهند بگویند فرهنگش پایین است. در اینجا نیز وقتی امام گفته است زیاد، دعی است یعنی یک فرد بی فرهنگ.
پس اینکه در منبرها الدعی را به معنای زنا زاده معنا میکنند صحیح نیست.
اصلا اثبات صدور این کلمات تاریخی و معنای دقیق آن بسیار مشکل است. امروزه میبینیم که چقدر اخبار اشتباه منتشر میشود.
نکتۀ 49: در مورد آیات دو سوره مدثر و قلم این است که در سوره مدثر مفسران گفتهاند شأن نزول آیات این سوره در مورد ولید بن مغیره است ولی در مورد آیات سوره قلم چنین شأن نزولی تنها به عنوان یک قیل مطرح شده است. به عبارت دیگر قرآن در سوره قلم مصداق مشخصی را نیاورده است بلکه به صورت کلی، صفاتی را بیان کرده است و خطاب را متوجه کسی نکرده است.
در تفسیر «من وحی القرآن» با اینکه معمولا شأن نزولها را میآورد در اینجا شأن نزول نیاورده است. در مجمع البیان نیز تنها به عنوان یک قیل آورده است که این آیات مربوط به ولید بن مغیره است.
پس این آیات صفات بد را آورده و گفته است که دنبال کسی که این صفات را دارد نروید و اشاره به شخص خاصی نکرده است.
نابود باد قدرت ابولهب، و نابود باد خودش.
این آیه را معمولا نفرینی معنا میکنند. برخی نیز میگویند این آیه خبری است و به این معناست که دست ابولهب بریده شد و این حرف بدان معناست که کارش بجایی نرسید و توطئههایش نتیجه نداد.
در مجمع البیان در تفسیر این آیه آمده است:
المعنى: (تبت يدا أي لهب وتب) أي خسرت يداه، وخسر هو، عن مقاتل… قال الفراء: الأول دعاء، والثاني خبر، فكأنه قال: أهلكه الله وقد هلك. (مجمع البیان، ج10،ص475)
ترجمه: مقاتل گويد: زيانكار باد هر دو دست ابو لهب و زيانكار است او… فراء گويد: «تبّ» اوّل نفرين و دعاء بد و «تبّ» دوم خبر است مثل اينكه گفته است خدا هلاك كند او را و حقّا نابود شده است. (ترجمه مجمع البیان،ج27،ص347)
نکته 50: ابولهب خوشتیپ و مالدار بوده است و او ضد پیامبر(ص) بود و کارهای سخیفی انجام میداد. مثلا پیامبر(ص) دو دختر داشت که البته اختلافي است این دو دختر مربوط به خود پیامبر(ص) بوده یا اینکه دختران خدیجه از شوهر سابقش بودهاند يا دختران خواهر خديجه بودهاند. ابولهب قبل از بعثت این دو دختر را برای دو پسر خود عقد کرد ولی بعد از بعثت پسرانش را مجبور کرد که آن دو دختر را طلاق دهند.
در عرب این کار خیلی بد است ولی او برای ضربه زدن به پیامبر(ص) حاضر به این کار نیز شده است. پس او هر کاری بر ضدّ پیامبر(ص) کرد ولی قرآن میگوید کارهاي ابولهب به نتیجه نرسید.
اما در مورد زن ابولهب نیز در تفسیر مجمع البیان آمده است:
از اسماء دختر ابو بكر روايت شده كه چون آن سوره نازل شد ام جميل دختر حرب كه نامش عوراه بود آمد در حالي كه وِلْوِلْه ميكرد و در دستش سنگي بزرگ كه دستش را پر كرده بود، و ميگفت (مذمّما ابينا و دينه قلينا و امره عصينا) از مذمّت شده إبا داريم، دين او را مبغوض داشته و امر او را عصيان كرديم. (او آن حضرت را مذمّم ميگفت) و پيغمبر «ص» با ابو بكر در مسجد نشسته بود، پس چون ابو بكر آن زن را ديد گفت يا رسول اللَّه آمد و من ميترسم تو را ببيند. رسول خدا (ص) فرمود، او مرا هرگز نخواهد ديد و پیامبر آياتي از قرآن خواند و به آن آيات نگه داشته و حفظ شد. چنانچه فرمود، وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، و هر گاه قرآن خواندي قرار ميدهيم ما ميان تو و ميان كساني كه ايمان بآخرت ندارند پردهاي پوشيده يا حجابي كه تو را پنهان دارد.(ترجمه مجمع البیان،ج27،ص352 با كمي اصلاح)
به هر حال در مجموع متوجه شدیم که آیات سوره مسد فحش نیست بلکه يا نفرين است كه انزجار خدا از او را ميرساند يا خبری است از اینکه ابولهب و همسرش از توطئهها طرفي نميبندند و عاقبت بخیر نخواهند شد و به اهدافشان نخواهند رسید.
ای مسلمانان! از غیر خودتان برای خود مَحْرَم راز نگیرید؛ آنان از هیچ توطئه و فسادی درباره شما کوتاهی نمیکنند؛ شدت گرفتاری و رنج و زیان شما را دوست دارند؛ تحقیقاً دشمنی [با اسلام و مسلمانان] از لابلای سخنانشان پدیدار است و آنچه سینههایشان [از کینه و نفرت] پنهان میدارد بزرگتر است. ما نشانه ها [یِ دشمنی و کینۀ آنان] را اگر میاندیشید برای شما روشن ساختیم.
آگاه باشید! این شمایید که آنان را دوست دارید، و[لي] آنان شما را دوست ندارند. و شما به همه کتاب ها [یِ آسمانی] ایمان دارید [ولی آنان ایمان ندارند]. و چون با شما دیدار کنند، میگویند: ایمان آوردیم. و زمانی که با یکدیگر خلوت نمایند از شدت خشمی که بر شما دارند، سر انگشتان خود را میگزند. بگو: به خشمتان بمیرید. یقیناً خدا به آنچه در سینه هاست، داناست.
برخي مسلمانان فکر میکردند مشرکان یا اهل کتاب خوب هستند و میتوانند رازهای خود را به آنها بگویند. در اینجا خداوند به مسلمانان هشدار میدهد که باید مواظب آنها باشید چرا که باطن آنها جور دیگری است.
البته باید توجه داشت که قرآن قشر خاصی را با اسم و رسم معرفي نكرده است بلکه از کسانی صحبت میکند که تنها خودشان میدانند چه کسانی هستند و تعبیر قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ به این معنا نیست که پیامبر(ص) افراد مشخصی را خطاب کند بلکه افرادی که خودشان این صفات را دارند را نشان گرفته تا به آنها بفهماند دورویی آنها به نفع آنها نیست. پس چون این تعبیر خطاب به افراد مشخصی نيست، فحش حساب نمیشود ولی یک خبر غیبی است تا افراد بفهمند قرآن از درون خانۀ آنها که مخفیانه دستشان را گاز میگیرند خبر میدهد.
نکته51: پرسش: امروزه در كشور ما برخی خطاب مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ را به آمریکا میگیرند.
پاسخ: به نظر ميرسد چنين چيزي با آيه و با واقعيت خارج سازگاري ندارد؛ چرا که ایرانیان آنان را رازدار خود نگرفتهاند . ثانيا ما پيشرفت چنداني نداشتهايم كه آنان خشمگين شوند تا بگوييم به خشم خود بميريد. اگر ما كشور آباد، انسانهاي درستكار، مسؤلان ساده زيست و مردمي داشتيم كه آنان حسرتش را بخورند ميگفتيم به خشم خود بميريد؛ ولي وقتي پول ما بی ارزش شده است و مردم ما دروغگو شدهاند و با اسلام مخالفت ميكنند ما بايد از غم و غصه بميريم.
اشكال: ما پيشرفتهاي نظامي مهمي داشتهايم و بايد آنان از خشم اسلحههاي ما بميرند.
جواب: اگر به خاطر سلاحهایمان مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ بگوییم نیز درست نیست چون مگر با ساختن سلاح از جهانیان برتر میشویم؟ مگر انسانتر میشویم؟ انسان شدن به چیز دیگری است.
در مجموع این آیات مربوط به صدر اسلام است و اگر کسی بخواهد تطبیق کند لازم است شرائطش وجود داشته باشد.
سؤال: شما آیۀ وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ ﴿الأنفال، 60﴾ را چگونه تفسیر میکنید؟ آیا از این آیه بدست نمیآید که ما باید بالاتر از اسلحههای دشمن داشته باشیم؟
جواب: بحث مفصل این آیه را در تفسیر سوره انفال مشاهده کنید. در زمانهای قدیم جنگها سخت افزاری بودند یعنی نیاز به جسم قوی و اسلحۀ قوی بود ولی با گذشت زمان اسلحۀ قوی کارساز نیست بلکه آن چیزی که کارساز است اقتصاد و علم قوی است. مثلا کشوری مثل ژاپن با اینکه ارتش و لشگری ندارد ولی علوم و فنونی دارد که اگر نخواهد علمش را صادر کند جهان با مشکل رو به رو میشود.
اما سلاح اتمی با اینکه در چندین کشور وجود دارد ولی کسی بکار نمیبرد چون میدانند اگر بکار بردند خودشان نیز نابود میشوند. فرض کنید ما نیز سلاح اتمی بدست آوردیم. در این صورت آیا واقعا دشمن از ما میترسد؟
نکته52: به ذهن میآید که مراد از «قوه» در آیه 60 سوره انفال سلاح علم است. قرینهام بر این حرف تعبیر رِبٰاطِ اَلْخَيْلِ است که معنای خیالات از آن بدست میآید و اگر به اسب، خیل گفته میشود از باب قوۀ خیالش است. پس اسب موضوعیت ندارد بلکه باید خیال پردازانه پیش رفت تا جایی که در علم به نقطههای بالایی برسیم که جهان نیاز به علم ما داشته باشد و از این طریق دشمن از ما بترسد تا اگر قصد نابودی ما را داشت به هراس بیفتد که در این صورت از علم ما محروم میشود.
پس اینکه تصور کنیم این آیه بحث اسلحه اتمی را مطرح میکند نوعی ساده انگاری است. ما باید اقتصاد قوی داشته باشیم. حتی باید معنویت قوی داشته باشیم تا همۀ دنیا که به دنبال معنویت هستند به سمت ما بیایند.
پس ظاهر قرآن مربوط به آن زمان است که مشرکان شمشیر و اسب داشتند ولی در این زمان نمیتوان گفت قرآن مسابقۀ تسلیحاتی به راه انداخته است.
جهنمیان میگویند: پروردگارا! تیره بختی و شقاوت ما بر ما چیره شد، و ما گروهی گمراه بودیم.
پروردگارا! ما را از دوزخ بیرون آر، پس اگر [به بدی ها و گمراهی ها] بازگشتیم، بی تردید ستمکار خواهیم بود.
[خدا] میگوید: [ای سگان!] در دوزخ گم شوید و با من سخن مگویید!
اینکه خدا برای کافران خطاب گم شويد بکار ببرد توهین نیست، چرا که توهینی که خدا به آنها کرده در مقابل توهینهایی است که آنها به مسلمانان میکردند و آیه 109و 110 شاهد بر همین مطلب است چرا که میفرماید:
إِنَّهُ كٰانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبٰادِي يَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّٰاحِمِينَ ﴿المؤمنون، 109﴾ فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّٰى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ ﴿المؤمنون، 110﴾
[به یاد دارید که] گروهی از بندگان من بودند که میگفتند: پروردگارا! ما ایمان آوردیم، پس ما را بیامرز و به ما رحم کن که تو بهترین رحم کنندگانی. امّا شما آنها را به باد مسخره گرفتید تا شما را از یاد من غافل کردند؛ و شما به آنان میخندیدید!
کار اینها مسخره کردن مؤمنان بوده که هیچ توجیهی ندارد و در مقابل این کار کلمۀ «اخسئوا» بکار رفته است.
انواع فحش
فحش دو نوع است. برخی از فحشها را میتوان مقابله کرد مثلا اگر کسی به ما گفت خری میشود به او گفت خودت خری یا اگر کسی میگوید خدا تو را بکشد به او میگوییم خدا خودت را بکشد. البته جواب دادن در این موارد واجب نیست بلکه میتوان سکوت کرد. بله اگر جواب دادیم نمیتوان بیشتر از حد خودش پیش رویم چون قرآن فرموده است:
فَمَنِ اِعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اِعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِينَ ﴿البقرة، 194﴾
پس هر که بر شما تعدّی کرد، شما هم به مثل آن بر او تعدّی کنید، و از خدا پروا نمایید، و بدانید که خدا با پروا پیشگان است.
ولی برخی از فحشها مثل فحشهای ناموسی را نمیتوان مقابلۀ به مثل کرد چون دین ما دین اخلاق است و میخواهد اخلاق را گسترش دهد. حال اگر حرف بد را با حرف بد مقابله کردیم ما حصل آن جامعۀ غیر اخلاقی میشود.
بد نیست به مناسبت به حکمت 420 نهج البلاغه اشاره کنم:
وَ رُوِيَ أَنَّهُ (عليه السلام) كَانَ جَالِساً فِي أَصْحَابِهِ، فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ، فَقَالَ (عليه السلام):
إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ، وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا؛ فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ، فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ.
فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ: قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً، مَا أَفْقَهَهُ! فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ، فَقَالَ (عليه السلام):
رُوَيْداً، إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ.
اصحاب امام پیرامونش نشسته بودند که زنی زیبا از آنجا گذشت. حاضران دیده به آن زن دوختند. امام فرمود: همانا دیدگان این مردان به منظرۀ شهوت آمیز دوخته شده و به هیجان آمدهاند، هرگاه کسی از شما با زنی به شگفتی آید با همسرش بیامیزد که او نیز زنی چون زن وی باشد.(مردی از خوارج گفت: خدا این کافر را بکشد چقدر فقه میداند. مردم برای کشتن او برخاستند، امام فرمود): آرام باشید، دشنام را با دشنام باید پاسخ داد یا بخشیدن از گناه.
از این روایت چند نکته بدست میآید:
الف) طبق این روایت شخصی در زمان امیر المؤمنین(ع) رو در رو به او توهین کرده، ولی حضرت نگفته است که او را بگیرید و زندان کنید.
ب) از این روایت بدست میآید آن زنی که رد شده است پوشيه نداشته است و حضرت نیز اصلا چیزی نگفته است که چرا تو که زیبا هستی از خانه بیرون آمدهای؟ پس اینکه ما به زنان ایراد میگیریم که باید در خانه بنشینید یا پوشيه بزنید اشتباه است.
ج) حضرت در اینجا مردان را مورد خطاب قرار داد نه زن را. تازه خطاب او به مردان نیز لطیف بود.
د) معلوم است که مردان در آن جامعه زن داشتند که حضرت میگوید سراغ زن خودتان بروید. پس اینکه اقتصاد ما بد است و جوانان نمیتوانند ازدواج کنند خودش بزرگترین مشکل است.
پس بجای اینکه بخواهیم زنان را محدود کنیم باید شرائط ازدواج را فراهم کنیم. ما چون این مسأله را درست نکردهایم طبیعتا بحث عفاف و حجاب نیز اثر نمیکند.
به هر حال میخواهم بگویم گاهی اوقات میتوان توهین را با توهین پاسخ داد و اتفاقا اگر قرآن به زن ابولهب حمالة الحطب گفته است از این باب است چرا که او توهینهای زیادی به پیامبر(ص) میکرد. پس هجو تا این اندازه در مقابل هجو طرف مقابل جایز است و بیشترش جایز نیست.
آیا شکستن بتها بدتر از دشنام به آنهاست؟
طبق آیه 108 انعام فهمیدیم که نباید فحش داد. حال این سؤال پیش میآید که چرا طبق قرآن، حضرت ابراهیم بتها را شکسته است؟ همچنین چرا حضرت موسی گوسالۀ سامری را آتش زد و خاکستر آن را به دریا ریخت؟ شکستن بت که يقيناً از فحش دادن به بت بدتر است. حال وقتی کار بدتر را خدا بيان و تأييد کرده است پس به طريق اولي فحش دادن به بت اشکالی ندارد.
برای جواب به این سؤال باید معيار اولویت در هر موردی بررسی و مشخص شود. مثلا اگر به معتادی گفتیم یک ریال نیز به تو نمیدهیم دلالت دارد که 5 هزار تومان نیز به تو نمیدهیم ولی این دلالت ندارد که خوراکی هم به او نمیدهیم.
از هر چیزی نمیتوان اولویت بدست آورد و به راحتي معيار گيري كرد. اینکه بگوییم چون خداوند بت شکنی ابراهیم را تأیید کرد پس فحش دادن را نیز تأیید میکند درست نیست.
فحش دادن در یک وادی است و شکستن بت در وادی دیگری است.
حکم شکستن بت
در فقه میگویند شکستن بت جایز است چون مالیت ندارد ولی به نظر ميرسد نمیشود برای شکستن بتها به کار حضرت ابراهیم استناد کرد. تنقیح مناط کردن از فعل او برای کار ما اصلا صحیح نیست. گاهی اوقات در فقه مطلبی آنقدر تکرار میشود که ما فکر میکنیم درست است مثل اینکه در فقه به ما یاد دادهاند که فقط انسان مسلمان شیعه خودش و مالش ارزش دارد و چنین فردی است که جان و مالش محترم است و مال کافر ارزشی ندارد. الآن فهمیدهایم که انسان مطلقا، محترم است نه انسان مسلمان شیعه.
قرآن فرموده است:
وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ ﴿الإسراء، 70﴾
به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم.
وقتي حیوانات نیز محترم هستند، چگونه ممکن است کسی بگوید انسانی محترم نیست. جان و مال همه محترم است. بله اگر کافر با ما جنگید با او میجنگیم وگرنه او زندگی خود و ما زندگی خود را داریم. مال او از او و مال ما از ماست. بت بتپرستان مالیت دارد، اگرچه بتپرستی کار غلطی است. بنابراین حق نداریم بت آنها را بشکنیم.
اگر ابراهیم بتها را شکست، اولا پیامبر بود؛ ثانیا یک بار شکست؛ ثالثا از این طریق به آنها ثابت کرد که بت هیچکاره است. ولی ما اولا پیامبر نیستیم؛ ثانیا روز خاصی برای بتشکنی نداریم؛ ثالثا با این کار نمیتوانیم عقیدۀ خود را ثابت کنیم چون ما نیز چیزهایی نظیر ضریح و غیره را مقدس ميدانيم که آنها نیز نمیتوانند از خود دفاع کنند.
پس شکستن و نابود كردن اموال مردم مشرك از جمله بتهاي آنان نیازمند دلیلی است که بتواند جلوی قانون عقلایی مالکیت اموال را بگیرد. باید توجه داشته باشیم که جان و مال مردم محترم است. متأسفانه چون شیعه گروهی مخفی بوده و حکومتها با شیعه در افتاده بودند آدمهای منحرفی که آنها نیز با حکومتها مخالف بودند وارد شیعه شدند و انحرافات خودشان را وارد شیعه کردند.
مثل یهودیان که قرآن راجع به آنها میفرماید: وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينٰارٍ لاٰ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَيْهِ قٰائِماً ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَيْسَ عَلَيْنٰا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ﴿آلعمران، 75﴾
و از اهل کتاب کسی است که اگر او را بر مال فراوانی امین شماری، آن را به تو باز میگرداند؛ و از آنان کسی است که اگر او را به یک دینار امین شماری، آن را به تو باز نمیگرداند، مگر آنکه همواره بالای سرش بایستی [و مال خود را با سخت گیری از او بستانی]. این به خاطر آن است که آنان گفتند: [چون ما اهل کتابیم] رعایت کردن حقوق غیر اهل کتاب بر عهده ما نیست، [و در ضایع کردن حقوق دیگران گناه و عقوبتی نداریم] و اینان [در حالی که باطل بودن گفتار خود را] میدانند بر خدا دروغ میبندند.
متأسفانه این خیانتی که یهودیان انجام میدادند در کتابهای فقهی خودمان جوازش برای ما آمده است.
پس بت بتپرست به عنوان اینکه مال کسی است حق شکستنش را نداریم ولی بت پرستی باطل است و برای تبلیغ توحید باید کار فرهنگی کرد.
نکته 53: یادم هست علماء میگفتند آلات موسیقی مالیت ندارد و وقتی جوانی را میدیدند که گیتار يا ساز يا… در دست دارد آن را میشکستند و میگفتند روایت داریم که باید آلات موسیقی را بشکنیم. مگر مال افراد محترم نیست؟! اين كه ديگر شيعه بود. نباید این کارها را به امامان نسبت داد. نباید به استناد یک روایت بخواهیم به کارهای افراطی دست بزنیم.
نکته 54: به نظر میرسد حکومتهای اموی و عباسی چون اهل جنگ بودند و موسیقی موجب لطافت طبع میشود با موسیقی مخالفت میکردند و به جای آن چیزهای خشن مانند طبل و مارش جنگ و امثال آن را ترویج میدادند. پس بعید نیست که مخالفت با موسیقی و آلات آن، کار حکومتهای باطل و جنگطلب بوده باشد.
باید در مورد چیزهایی که برای ما گفته شده تجدید نظر کنیم. اینکه آلت موسیقی شخص را میتوان شکست اشتباه است. باید عقل را ملاک قرار داد تا متوجه شویم مال افراد محترم است.
حتی میتوان در مورد مالیت خمر نیز تجدید نظر کرد. خمر چون مست کننده است به صراحت قرآن فرموده که نباید خورده شود ولی اگر کسی خمر داشت آیا باید ما آنها را با زور از بین ببریم؟!
نکته 55: به نظر بنده کسانی که گیتار یا ویدئو یا ماهواره از کسی گرفتهاند و به افراد خسارت زدهاند باید جبران کنند.
اشکال: حضرت موسی گوسالۀ سامري را شكست و آتش زد و سوزاند و به دريا ريخت:
وَ اُنْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ اَلَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي اَلْيَمِّ نَسْفاً ﴿طه، 97﴾
(موسی) گفت: … بنگر به این معبودت که پیوسته آن را پرستش میکردی! و ببین ما آن را نخست میسوزانیم؛ سپس ذرّات آن را به دریا میپاشیم!
پاسخ: حضرت موسی نیز نظیر حضرت ابراهیم پیامبر بوده است؛ ثانیا اين كار يك بار اتفاق افتاده و براي مبارزه با شرك بوده است؛ ثالثا نظير همين اشكال كه او به سامري و به گوسالۀ سامري داشته به خودش وارد نبوده است؛ رابعا شاید او از طرف خدا یا از طرف قومش اختیاراتی داشته است و ما باید توجه داشته باشیم که «کار نیکان را قیاس از خود مگیر»يم.
پس، از شكستن بت و سوزاندن آن جواز دشنام به آن قابل استفاده نيست؛ تازه شکستن و سوزاندن بت برای ما جایز نیست و شکستنش ضمانت آور است.
هجو کافران
اشکال: در آن زمانها کافران را هجو میکردهاند.
پاسخ: هجو در مقابل هجو و در مواردی بوده که چارهای جز هجو نبوده است و الا در مواردی که امکان پاسخ با حرف خوب بود با حرف خوب جواب داده میشد؛ مثلا وقتی که در جنگ احد مشرکان «نحن لنا العزی و لا عزی لکم» را فریاد زدند، پیامبر(ص) به مسلمانان یاد داد که با جملۀ «الله مولانا و لا مولا لکم» پاسخ آنها را بدهند.
در بسیاری از موارد نیز قرآن به صورت کلی صفات انسانهای بد را آورده و شخصی را مشخص نکرده که هجو باشد مثل سوره همزه و تکاثر.
تازه باید به این نکته نیز توجه داشت که در تفسير آیات و روایات مربوط به هجو بايد فضاي نزول را نيز در نظر گرفت. یعنی جواز هجو برای جلوگیری از جنگ یا کشتن بود. مثلا به نظر میرسد حکمت 420 نهج البلاغه قضیۀ خارجیه و مربوط به شرائط خاص است و نمیتوان در رسالههای عملیه به عنوان قضیۀ حقیقیه طبق این روایت فتوا صادر کرد که اگر کسی به شما فحش داد و مرگ شما را از خدا خواست شما نيز ميتوانيد به او فحش دهيد و مرگ او را از خدا بخواهيد.
حضرت علی(ع) در آن شرائط که عدهای میخواستند طرف مقابل را كه از خوارج بود و خيانتشان در صفين و نهروان معلوم بود و حالا فحش هم داده بود، بکشند؛ گفت: در مقابل فحشي كه داده است به او فحشي بدهيد و الا در حالات عادی نباید فحش را با فحش پاسخ داد بلکه باید عفو کرد.
پس نمیتوان طبق این روایت فتوا داد که اگر کسی فحش غیر ناموسی داد شما نیز میتوانید فحش غیر ناموسی بدهید، بلکه باید نوشت هرگاه کسی به شما فحش داد عفو كنيد و بگذريد. با این کار اخلاق در جامعه گسترش پیدا میکند. پس جوازی که از این روایت بدست میآید مربوط به شرائط غیر عادي است و الا در شرائط عادی نمیتوان از جملات این روایت استفاده کرد.
جلوگیری از دشنام
حکمت 206 :
و من كلام له (علیه السلام) و قد سمع قوما من أصحابه يسبّون أهل الشام أيام حربهم بصفين:
إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ، وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ، وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ.
از سخنان آن حضرت است هنگامى كه شنيد عدهاى از يارانش به وقت نبرد صفين به اهل شام دشنام مى دهند:
پسند من نيست كه شما دشنام دهنده باشيد، ولى اگر در گفتارتان كردار آنان را وصف كرده بوديد و حالشان را بيان نموده بوديد به صواب نزديك تر و در مرتبه عذر رساتر بود. و [اگر] به جاى دشنام گفته بوديد: خداوندا، خون ما و خون آنان را از ريخته شدن حفظ فرما، و بين ما و آنان را اصلاح كن، و اين قوم را از گمراهى نجات بخش تا آن كه جاهل به حق است آن را بشناسد، و آن كه شيفته گمراهى است از آن باز ايستد، بهتر بود.
با توجه به این حکمت نهجالبلاغه معلوم میشود اینکه هر روز بر سر نماز بر گروههای مختلف مرگ فرستاده میشود، کار درستی نیست. بله اگر آن روز که شهید میآورند «مرگ بر» کشندگان او گفته شود قابل توجیه است ولی اینکه هر روز چنین کنند درست نیست.
همچنین فهمیده میشود فحش در مقابل فحش که در حکمت 420 آمد، در مقام اضطرار است یعنی مربوط به وقتی است که شخص در اوج احساسات است و فحش دادن عاملی میشود که از قتل جلوگیری شود؛ نه در تمامي حالات.
لعن به اشعث در خطبه 19:
و من كلام له (علیه السلام) قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب، فمضى في بعض كلامه شيء اعترضه الأشعث فيه، فقال: يا أميرالمؤمنين، هذه عليك لا لك، فخفض (علیه السلام) إليه بصره ثم قال:
مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي، عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ، حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ، مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ؛ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى، فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ، وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.
[قال السيد الشريف يريد (علیه السلام) أنه أسِر في الكفر مرة و في الإسلام مرة. و أما قوله (علیه السلام) دل على قومه السيف فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة غرّ فيه قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم خالد و كان قومه بعد ذلك يسمّونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم.]
«از سخنان آن حضرت است به اشعث بن قيس؛ امام بر منبر كوفه سخنرانى مى فرمود، در ضمن گفتارش مطلبى گفت كه اشعث بر آن حضرت اعتراض نموده، گفت: يا امير المؤمنين اين مطلب به زيان توست نه به سودت. امام نگاهش را به او دوخت و فرمود:
تو چه ميداني كه چه به ضرر من و چه به سود من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنتكنندگان بر تو باد، اى بافنده پسر بافنده، منافق كافر زاده، به خدا سوگند يك بار كفر اسيرت كرد و بار ديگر اسلام؛ و در هر دو بار نه ثروتت تو را سودى داد و نه تبارت به دادت رسيد.
مردى كه عشيره خود را به دم شمشير بسپارد، و مرگ را به سوى آنان كشاند حق اوست كه نزديكانش با او دشمنى ورزند، و بيگانگان از او ايمن نباشند.
سيد رضي گفت: مقصود امام اين است كه اشعث يك بار در كفر و بار ديگر در اسلام به اسارت رفت. و اين كه فرمود: «عشيره خود را به دم شمشير سپرد» منظورش داستانى است كه ميان اشعث با خالد بن وليد در يمامه اتفاق افتاد. اشعث قوم خود را فريب داد تا خالد بر آنان هجوم كرد. از آن پس قوم اشعث او را «عرف النار» ناميدند، و اين سخن در نزد عرب اصطلاحى است براى آدم دغلباز.»
شرح خطبه 19
آیت الله منتظری در شرح اين خطبه در كتاب درسهايي از نهج البلاغه، ج2،ص311 به بعد در مورد زندگی اشعث مفصل بحث کرده است که میتوانید به آن مراجعه کنید. ايشان نوشته: او اسمش معديكرب بوده و به خاطر موهاي ژوليدهاش اشعث ناميده شده است( همان ص 311) ولي بنده با خواندن مطالب ايشان فهمیدم که اشعث علاوه بر ژولیده بودن مو افکار و کارهایش نیز ژولیده بوده است و شاید به این خاطر كه مهمتر از ژوليده بودن مواست به او اشعث میگفتهاند، چرا که واژۀ اشعث به معنای ژولیدگی است.
قيس پدر اشعث را قبيله مراد كشتند و او نيرويي فراهم كرد و اشتباهي به قبيله ديگري حمله كرد و شكست خورد و اسير شد و طايفهاش سيهزار شتر براي آزاديش دادند. بعدا با طايفهاش مسلمان شدند ولي از دادن زكات خودداري كردند و ابوبكر سپاهي براي جنگ با آنان فرستاد و اشعث خيانت كرد و با گرفتن امان براي خودش و 10 نفر ديگر قلعه را باز كردو 800 نفر را به كشتن داد. (همان ص 312).
باید دقت داشت که اشعث کسی بوده که جنگ صفین را به شکست کشاند و حضرت را به قبول حكميت مجبور كرد و او و ساير خوارج اجازه ندادند كه عبدالله بن عباس نماينده حضرت علي باشد و ابو موسي اشعري را بر او تحميل كردند كه ساده بود و از طرف معاويه عمروعاص نماينده شد كه زيرك و نقشه كش بود و وقتي كه با حيلههاي عمروعاص ابو موسي فريب خورد و حضرت علي را از حكومت خلع كرد و عمروعاص معاويه را ابقا كرد تازه مردم فهميدند كه چه خبطي كردهاند ولي باز به جاي توبه كردن گفتند علي با قبول حكميت كافر شده است و بايد از كارش توبه كند و بالأخره حکومت حق حضرت علي را شكست دادند و بعد از آن جنگ نهروان را راه انداختند. علاوه بر اینها همین اشعث بعدها در قتل حضرت علی(ع) با ابنملجم همكاري داشت. پسرش نیز در کربلا با امام حسین(ع) جنگید. دختر اشعث نیز جعده، همسر امام حسن(ع) بود که با زهر، آن امام را به شهادت رساند.
این اشعث با این سابقه باز به مسجد میآید و به سخنان حضرت علی(ع) گوش میدهد و اعتراض ميكند و…
بالأخره باعث اين سخن حضرت در خطبه 19 اين بود كه یکی از خوارج در حين سخن به حضرت اشکال گرفت که تو زمانی از حكميت نهي كردي و زماني به آن امر کردی و ما نمیدانیم كدام صحيح است. (همان ص 315) حضرت در جوابش فرمود: این جزای کسانی است که پیمان را ترک کردند. «هذا جزاء من ترك العقدة».
اینجا بود که طبق خطبۀ 19 اشعث به حضرت علی(ع) اشکال گرفت و گفت اين به ضرر تو است نه به نفع تو. شايد نظر اشعث از عقده حكم خدا بر نفي حكميت بوده است و منظور حضرت علی(ع) منظور از عقده، بيعت بوده است. به هر حال حضرت این حرفها را به او زد. كه بحثش گذشت.
ما اگر بودیم واقعا امثال اشعث را هزار بار نابود میکردیم ولی حضرت تنها به همین گفتهها اکتفا میکند. رأفت اسلامي با كارهاي احساسي ما اصلا قابل قياس نيست.
آیت الله منتظری در توضیح این خطبه آورده است:
در اسلام آبروی اشخاص محترم است و اگر کسی در گذشته اشتباهی کرده و حالا پشیمان است باید حیثیتش کاملا حفظ شود. من برخی افراد تند را نصیحت میکنم که اگر کسی قبلا اشتباه کرده نباید شخصیتش خرد شود. انسان جایز الخطا است و اگر کسی اشتباه کرد باید از آن گذشت. ما به افراد متخصص احتیاج داریم. اما در عین حال که اسلام به آبروی اشخاص اهمیت داده اگر کسی سر دستۀ منافقان است و از اول کارش کارشکنی بوده و حالا نیز کارش کارشکنی است حضرت علی(ع) با برخوردش با اشعث این درس را به ما میدهد که حفظ شخصیت این فرد لازم نیست و چه بسا لازم است شخصیت این فرد خورد شود تا از وجودش سوء استفاده نشود. در روایتی آمده است که اشعث در خانهاش که نزدیک مسجد جامع کوفه بود مأذنهای ساخته بود و هر وقت اذان را میشنید او نیز به مأذنه میرفت و خطاب به حضرت علی(ع) میگفت تو آدم ساحر و دروغگویی هستی. حضرت باید شخصیت این فرد را خورد کند تا دیگر نتواند اهداف خودش را پیش ببرد.(درسهايي از نهج البلاغة ج2، ص 317)
در مجموع متوجه شدیم که در این خطبه فحشی داده نشده بلکه لعنت بود تا حقیقت روشن شود. تازه اشعث جنایت کرده و در مقابل، حضرت کلمات اندکی گفته است. شما ببینید صبح تا شب در تلویزیون بر علیه این و آن چقدر نفرت پراکنی میشود در حالی که آنها چه بسا کار خاصی نیز نکردهاند.
برسی فحش در خطبه 135:
و من كلام له (علیه السلام) و قد وقعت مشاجرة بينه و بين عثمان، فقال المغيرة بن الأخنس لعثمان: أنا أكفيكَهُ، فقال علي (عليه السلام) للمغيرة:
يَا ابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ وَ الشَّجَرَةِ الَّتِي لَا أَصْلَ لَهَا وَ لَا فَرْعَ، أَنْتَ تَكْفِينِي!؟ فَوَاللَّهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَ لَا قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ؛ اخْرُجْ عَنَّا، أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاكَ، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ، فَلَا أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْكَ إِنْ أَبْقَيْتَ.
«از سخنان آن حضرت است وقتى بين آن حضرت و عثمان مشاجره اى درگرفت، مغيرة بن اخنس به عثمان گفت: من در برابر او براى دفاع از تو كافى هستم. حضرت به او فرمود:
اى فرزند لعينِ نسل بريده، و فرزند درختى كه ريشه و شاخه ندارد، تو [براي مقابله] مرا كافي هستي؟! سوگند به خدا كه خداوند عزيز نكرده آن را كه تو يارش باشى، و بر پا نمى ايستد آن كه تو او را به پا دارى. از اين مجلس بيرون شو، خدا خير را از تو دور كند، و كوششت را به نهايت برسان، كه خدا تو را مشمول رحمت نگرداند اگر بر من رحم كنی.»
عثمان خرابکاریهای زیادی میکرد و حضرت علی(ع) او را نصیحت میکرد. عثمان بر خلاف عمر به حرف حضرت گوش نمیداد و با او نیز مشورت نمیکرد. در جلسهای به اطرافیانش گفت بروید و علی را ساکت کنید. از جمله مغیره بن اخنس خیلی تند با حضرت حرف زد و اینجاست که این خطبه بیان شد.
در جلد 6 شرح نهج البلاغه آیت الله منتظری، ص178 به بعد در مورد این خطبه توضیح داده شده است که میتوانید به آن مراجعه کنید. ایشان گفتهاند این کلمات در برخی نسخههای نهج البلاغه نیامده و ابن ابی الحدید قصه را به گونۀ دیگری نقل کرده است. خود کلمات خطبه نیز که در اینجا نقل شده بعضا با هم سازگار نیستند مثل عبارت أَنْتَ تَكْفِينِي که نمیتواند خطاب حضرت علی(ع) به اخنس باشد؛ مگر اينكه تعجبي خوانده شود و مقصود اين باشد كه تو گمان ميكني به تنهايي از پسِ مبارزه با من بر ميآيي؟!.
در شرح مرحوم آيت الله منتظري آمده كه از طرف عثمان دو نفر برای صحبت با حضرت علی(ع) فرستاده شدند. یکی زید بن ثابت که محترمانه با حضرت سخن گفت و ایشان را از نقد به عثمان باز داشت و حضرت در جوابش فرمود: به خدا سوگند اعتراض کردن بر او را خوش ندارم مگر از حق الهی که باید در مورد آن به حق سخن بگویم. به خدا سوگند تا دست بر داشتن در توانم باشد دست بر میدارم.
یعنی تا جایی که بتوان چشم پوشی کرد چنین میکنم.
نفر دوم مغیره بود که فکر میکرد باید محکمتر با حضرت سخن بگوید. ابن ابی الحدید گفته است مغیره شخص وقیح و از پیروان عثمان بود و به حضرت گفت: دست از سر او برمیداری یا دست برداشته میشوی و به تعبیر دیگر یا دست از حرفهایت بردار یا به حسابت میرسیم. همچنین گفت همانا عثمان تواناتر از توست و میتواند تو را نابود کند و اگر اكنون این گروه را نزد تو فرستاده است برای این است که نزد مردم حجت داشته باشد.
اینجا بود که حضرت در جواب مغیره آن كلمات را بیان کرد.
لعن به معنای دور بودن از رحمت خداست. ابتر هم به معنای دم بریده است و به شخصی که فرزند ندارد ابتر گفته میشود. برخی تاریخ نویسان گفتهاند در نسب مغیره اختلاف وجود دارد و به همین خاطر است که حضرت گفته است تو مربوط به شجرهای هستی که اصلی ندارد.(درسهايي از نهج البلاغه،ج6، ص191)
به هر حال این مورد چون جلسۀ خصوصی بوده شاید دقیق نقل نشده باشد. الله اعلم.
برسی فحش در خطبه 184
و من كلام له (علیه السلام) قاله للبُرج بن مسهر الطائي و قد قال له بحيث يسمعه «لا حكمَ إلا للّه»، و كان من الخوارج:
اسْكُتْ، قَبَحَكَ اللَّهُ يَا أَثْرَمُ! فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ، فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلًا شَخْصُكَ، خَفِيّاً صَوْتُكَ، حَتَّى إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ، نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ.
«از سخنان آن حضرت است به برج بن مسهر طايى كه از خوارج بود و شعار «لا حكم الّا للّه» را آنچنان گفت كه حضرت بشنود:
ساكت باش، خدا رويت را زشت گرداند، اى بى دندان. به خدا قسم حق آشكار شد در حالى كه تو بى مقدار بودى و صدايت آهسته، تا وقتى كه باطل عربده كشيد آن گاه چون شاخ بز ظاهر شدى.»
این خطبه بعد از جنگ نهروان بوده که یکی از خوارج به حضرت اشکال کرده است. در شرح نهج البلاغه مرحوم آيت الله منتظری آمده که این شخص از خوارج بوده و شعر میگفته و مردم را بر علیه حضرت تحریک میکرده است. (درسهايي از نهجالبلاغه، ج8، ص641).
البته باید دقت داشت که این شخص، فرد مهمی نبوده و قدرت طايفی چنداني نداشته است و حضرت در ابتدا به او نفرینی كرده يا خبر از زشت بودن روي او داده و بعد با گفتن ای بی دندان عیب ظاهري او را گفته است که واقعا در بدن او چنین عیبی بوده است.
وقتی شرائط و کارهای این شخص را در نظر بگیرید بر فرض که كلام حضرت، فحش باشد نظیر «حمالة الحطب» در سوره مسد است. همانطور که گفتیم گاهی اوقات میتوان فحش را در مقابل فحش آورد.
مظلوميت فوق تصور حضرت علي(ع)
بنده وقتی اینها را مطالعه میکردم متوجه شدم حضرت علی(ع) چقدر مظلوم است. در آن زمان که در مكه شكنجه ميشد يا در بستر پيامبر(ص) خوابيد و كتك خورد يا با سختي به مدينه هجرت كرد يا در مدینه در دفاع از پیامبر(ص) میجنگید و در جنگها زخمی میشد، هیچ حرف تندی از حضرت نقل نشده است و حتی در مقابل بی ادبی عمر بن عبدود كه -طبق شعر مولوي- به روي او آب دهان انداخت کار خاصی نکرد و حرف خاصي نزد. همچنین در سالهای خانه نشینی در زمان سه خليفه، حرف تندی از حضرت نقل نشده است. حتی در زمان حکومت نیز در مقابله با عایشه و طلحه و زبیر حرف خاصی نزند و بلکه حرمت عایشه را حفظ کرد، در جنگ صفین نیز وقتی شنيد اصحابش به لشگر معاویه فحش میدهند آنها را از این کار نهی كرد. خوارج معلوم نيست چه به روز حضرت آوردهاند كه حضرت بيتاب شده و این جملات تند را كه در خطبه 19 و كلام 184 خوانديم، نسبت به خوارج گفته است. بله افرادی به ظاهر مذهبی و جامد الفكر و تندي پیدا شدهاند که آنقدر حضرت را اذیت كردهاند که حضرت چنین کلماتی را نسبت به آنها به كار برده است.
از اینجا میفهمیم خشک مقدسها و دینداران نفهم بدترین زیان را به دین و دينداران واقعي مثل امير المؤمنين میزنند که حضرت اینگونه با آنها سخن میگوید. پس دینی که با ناآگاهی و تعصب باشد از هر چیزی ضربهاش بیشتر است.
نکته 56: دکتر مصطفی محقق داماد کتابی نوشته است به نام «جهل مقدس» که واقعا خواندنی است و در آن اشاره به کسانی میکند که کارهایشان خوارجگونه است.
جهل مقدس از هر چیزی بدتر است. جنگيدنهای عمربن عبد ود موجب تندی حضرت نشد ولی كارها و سخنان مقدسها موجب تندی حضرت شد.
کسانی که دین را بد میفهمند بسیار خطرناک هستند و حتی نميتوان آنان را كشت؛ زيرا اگر کشته شوند بدتر از آنها پیدا میشوند و به همین خاطر حضرت فرمود بعد از من خوارج را نکشید.
وظیفۀ ما آگاهی دهی است تا بتوانیم جاهلان مقدس را بیدار کنیم یا مردم را از آنان جدا کنیم.
حديث باهتوهم
و اما حدیثی که گروهي از علماي شيعه و بسياري از متعصبان و مؤمنان دوستدار هتاكي به آن تمسک میکنند تا فحش دادن و دروغ گفتن و تهمت زدنهاي خود را توجیه کنند این حدیث است:
مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلِ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةِ وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلَا یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الْإِسْلَامِ وَ یَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا یَتَعَلَّمُونَ مِنْ بِدَعِهِمْ یَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِی الْآخِرَةِ.(کافی،ج2،ص375)
ترجمه: هرگاه پس از من اهل شک و بدعت را دیدید ، بیزاری خود را از آنها آشکار کنید، و به آنها بسیار دشنام دهید، و دربارۀ آنها زیاد بدگویی کنید، و عیوبشان را زیاد بگویید، و به آنها تهمت بزنید، تا به فساد در اسلام طمع نکنند و مردم از آنها بر حذر شوند و از بدعت های آنان (چیزی) نیاموزند. خداوند در برابر این کارهایتان برای شما حسنات مینویسد و درجاتتان را به خاطر اين كارها در آخرت بالا ميبرد.
مستند طلاب و غیر طلاب برای فحش دادن و تهمت زدن به دیگران این حدیث است و متأسفانه بزرگان نیز گاهی به این حدیث تمسک میکنند. آیت الله خمینی نيز قبل از انقلاب در يك سخنراني راجع به آخوندهای درباری گفت: عمامه از سر آنها بردارید و کتکشان بزنید و به آنها بهتان بزنید. و گفت بهتان كه از محرمات الهي است گاهي واجب ميشود بايد اين آخوندها را در جامعه ساقط كرد و..
بررسي حديث باهتوهم
این حدیث از لحاظ رجالی سندش صحیح است ولی به طور يقين يا اين حديث با سندش جعل شده و در كافي نوشته شده يا اينكه اصلش صادر شده ولي در آن دست برده شده و کلماتی اضافه شده است. زيرا ما توضیح دادیم که دشنام دادن را عقل قبیح دانسته و قرآن از آن نهي كرده است و با اخلاق كه پيامبر(ص) براي آن مبعوث شده منافات دارد. تازه قسمتی از این حدیث با حدیثهای باب بذاء و سب المؤمن كه قبلا خوانده شد تعارض دارد و کُلّا این حدیث با ساير احاديث همین باب نیز سازگار نیست. یعنی در کتاب کافی در باب همنشینی و مجالست با اهل معاصی 16 روایت آمده است که در 15 روایت بحث از این است که با آنها ننشینید و در هیچ یک نیامده است که به آنها فحش دهید یا به آنها تهمت بزنید و تنها در همین یک روایت این بحثهای خلاف عقل و اخلاق مطرح است.
اگر این روایت درست بود مرحوم کلینی باید این روایت را در باب بددهنی یا باب سب مؤمن که قبلا بحث کردیم میآورد ولی در آنجا نیاورده، بلکه اين حديث در باب مجالست با اهل معاصی آمده است؛ به طور يقين یکی از مخالفان شیعه تمامي اين حديث را جعل كرده يا این چند کلمه را در متن حدیث اضافه کرده است؛ زيرا حدیث مثل قرآن نیست که تمام کلماتش مشخص باشد و افراد حفظ باشند. حدیث در کتابی نوشته میشد و استاد بر شاگرد میخواند. حال در این وسط افرادی كه آنان هم مثل شيعه با حكومتها مخالف بودهاند، وارد شیعه شده و كتابها را امانت گرفته و کلماتی را به احادیث اضافه میکردند.
نکته 57: قبل از کلینی هیچ کس حدیث «باهتوهم» را نقل نکرده است. خود کلینی فرد منضبط و دقیقی بوده است و باب بندی کافی واقعا دقیق است. حال چگونه ممکن است این حدیث را كه مرتبط به فحش و تهمت و دروغ و… است، در باب مجالست با اهل معاصی آورده باشد؟! با خواندن احادیث این باب متوجه میشویم که این حدیث با هیچیک از دیگر احادیث باب سازگار نیست. پس معلوم میشود که در این حدیث دست برده شده است.
ريشهكنندگي حديث باهتوهم
اگر کسی بخواهد به این حدیث تمسک کند به این معناست که بقیۀ حرفهایش بی ارزش است. مثلا در روضهها وقتي گويندهاي اين حديث را ميخواند و میگوید خلفای اموی و عباسی یا خلیفۀ دوم یا قنفذ فلان کار را کردند. وقتی فرد عاقلي اين دو را كنار هم ميگذارد، این احتمال در ذهنش ميآيد که چون اين گوينده مخالفانش را اهل بدعت ميداند و دروغ و تهمت به آنان را جايز و بلكه واجب و دارای ثواب ميداند پس احتمال هست كه همۀ حرفهایی که راجع به این و آن میزنند تهمت و دروغ باشد. پس با این حدیث همۀ تاریخی که شيعه در جنايات مخالفان دارد، زیر سؤال میرود. دقت كنيد اگر مثلا معلوم شود که من به مخالفانم تهمت میزنم و خودم نیز این را جایز و داراي ثواب میدانم پس هر حرفی زدم همه به آن شک میکنند. پس قبول این حدیث چوب حراجی است به نقدهاي تاريخي كه نسبت به حكومتها داشتهاند. و با این حدیث، همۀ بديهاي گفته شده در بارۀ خلفاي ظلم و جور زیر سؤال میرود. حال آیا یک انسان عاقل با یک حدیث، همۀ تاریخ و اخلاق و اعتقاداتش را زیر سؤال میبرد؟!
پس این حدیث نه با عقل زندگی سازگار است و نه با عقل دینی و نه با اخلاق و نه با روایات باب.
متأسفانه عالم دینی شیعه وقتی عصبانی میشود فحش میدهد و تهمت میزند و براي توجيه كار غلطش به این حدیث تمسک میکند.
نکته 57: یکی از دوستان بنده به نام شهيد علي پورقاسميان کلمۀ قصاری داشت و میگفت: «اگر قوۀ توجیه نبود انسان به جهنم نمیرفت.»
این حرف خوبی است. متأسفانه گاهي عالِم شيعه اهل توجیه است و فحش و تهمتش را با امثال این روایت توجیه میکند. و توبه نمیکند ولی بقیۀ مردم از کار بدشان توبه میکنند و برای آن توجیه نمیآورند.
به هر حال اینکه در این حدیث دستور به فحش و تهمت داده شده واقعا عجیب است. البته علماء معمولا در مورد فحش در این حدیث صحبت نکردهاند ولی در مورد بهتان و تهمت بحث کردهاند و برخی گفتهاند مراد از بهتان مبهوت کردن است. حال اگر بهتان را اینگونه توجیه کردند فحش دادن را چه میکنند؟ پس چارهای نیست که بگوییم این حدیث کلش یا این قسمتهایش جعلی است و نمیشود از امام صادر شده باشد و حتی از انسان عاقلی نیز صادر نشده است بلکه تنها و تنها از دشمن شیعه صادر شده که قصد داشته فرهنگ شیعه را یک جا نابود کند و متأسفانه احمقهای شیعه و انسانهای عصبانی کمککار دشمنان شدند و فحش دادند و تهمت زدند و دستور تهمت دادند و كار غلط خود را با این روایت توجيه كردند.
آیا واقعا امامان ما چنین کردهاند و برای رفتن به بهشت فحش داده و تهمت زدهاند؟ اگر چنين كردهاند پس تمامي سخنان آنان در بارۀ مخالفانشان زیر سؤال میرود.
اگر باب قبول و عمل به این حدیث باز شود که متأسفانه باز شده است ریشۀ کل شیعه زده میشود. پس مواظب باشیم و هیچگاه به این حدیث تمسک نکنیم و از تمسك به آن برائت بجوييم.
اگر در فقه برخی علماء گفتهاند که سبّ کنید و تهمت بزنید در قسمتهای دیگر فقه همان عالمان خلاف آن را گفتهاند و معلوم است که در این قسمت اتفاقی افتاده است که لحظهاي از عقل غافل شدهاند و باید پيوسته به خدا پناه برد و گفت: نعوذ بالله.
نکته 57: در مورد اینکه خطاب در «وَ لاٰ تَسُبُّوا» به چه کسانی است ابهام وجود دارد. خطاب این آیه به مشرکان نیست چون آنها حرف خدا را گوش نمیدهند. تنها به مسلمانان هم نیست چون خطاب آیات سوره انعام از ابتدا تا اینجا اصلا به مسلمانان نیست. به همین خاطر به نظرم مخاطب این آیه عقلاء هستند اعم از مسلمان و غیر مسلمان باشند. هر كسي كه حرف عاقلانه را بشنود و با عقل خود بسنجد و اگر آن را خوب يافت به آن عمل كند.
آیت الله جوادی آملی مخاطب آیه را مسلمانان دانسته است و نوشته جامعۀ جاهلی آن زمان کارهای بد مثل فحش انجام میدادند و قرآن میخواهد مسلمانان را که به این چیزها عادت کرده بودند کم کم از بدیها دور کند.
در تفسیر تسنیم، ج26،ص525 در این زمینه چنین آمده است:
فضای جاهلی مکه، آلودۀ سب، شتم، توهین و تحقیر در همۀ آداب و سنتها بوده و همین ادب جاهلی در مراسم عبادی و اعتقادی آنها راه مییافت. از این رو موحدان مؤمن نیز از آن پرهیز نداشند و این روش با اسلام که با علم و فرهنگ استوار است هماهنگ نبود و حضرت ختمی نبوت با این منهج موافق نبود. از این رو در طی نصوص متعدد قرآن و روایی از این عادت جلوگیری شد.(تفسیر تسنیم)
متأسفانه در محیط امروز ما نیز فحش وجود دارد مثلا برخی روحانیون بر روی منبر از فحش استفاده میکنند. مرد در خانه به زن و بچه فحش میدهد. در بازجوییها از فحشهای رکیک استفاده میشود و بالأخره در اعتراضات نیز به مسئولان فحش میدهند. انگار که جامعۀ ما جامعۀ فحش شده است. باید این رویکرد از بین برود و باید به همه تذکر داد که دست از فحش بردارید.
نکته 58: در تعبیر الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ، الذین موصول و جملۀ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ صله است. در جملۀ صله باید ضمیری باشد که به موصول برگردد که در اینجا یکی از این دو مورد است:
الف) يَدْعُونَهُم مِنْ دُونِ اللّٰهِ(این ترکیب، هم شامل بتهای ذوی العقول میشود و هم غیر ذوی العقول) به بتهای عاقل و غیر عاقل که مشرکان میخوانند دشنام ندهید.
ب) يَدْعُونَهَا مِنْ دُونِ اللّٰهِ (این ترکیب تنها به بتهای غیر ذوی العقول اشاره دارد) به بتهای بیجان مشرکان دشنام ندهید.
البته احتمال دیگری نیز میتوان در ضمیر برگشت کننده به موصول به این صورت بیان کرد:
يَدْعُونَ لَهُم مِنْ دُونِ اللّٰهِ یا يَدْعُونَ لَهَا مِنْ دُونِ اللّٰهِ؛ به شفیعانی که مشرکان آنها را برای رسیدن به اهدافشان عبادت میکنند، دشنام ندهید.
از این ترکیب به دست میآید که مشرکان برای رسیدن به اهدافی براي بتها دعا و عبادت میکنند. این معنا با آیه سوم سوره زمر هماهنگ است که میفرماید:
أَلاٰ لِلّٰهِ الدِّينُ الْخٰالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ ﴿الزمر، 3﴾
آگاه باشید! که دین خالص ویژه خداست، و آنان که به جای خدا سرپرستان و معبودانی برگزیده اند [و میگویند:] ما آنان را جز برای اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک کنند، نمیپرستیم.
در واقع مشرکان برای بتها عبادت میکنند تا به خدا نزدیک شوند.
و اما تقدیر دیگری نیز میتوان به این صورت احتمال داد:
يَدْعُونَ جَهَتَهُم مِنْ دُونِ اللّٰهِ؛ به سوي جايي عبادت ميكنند. طبق این معنا نباید به مَعْبَد مشرکان نیز فحش داده شود.
و اما ترکیب دیگری نیز میتوان برای عبارت گفت به این صورت که الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وصف مشرکان است که آنها غیر خدا را میخوانند. طبق این معنا اولا کلمۀ المشرکین محذوف است که الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ صفت آن است و ثانیا مفعول يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ که اصنام است حذف شده است. يعني عبارت اصلش اين چنين بوده است.«لاتسبوا المشركين الذين يعبدون من دون الله اصناما؛ به مشرکینی که بت میپرستند فحش ندهید».
میتوان گفت همان ترکیب ابتدایی بهتر است چون ترکیب دوم، دو محذوف دارد ولی ترکیب اول یک محذوف دارد و هرچه تركيب نحوي، کمتر به تقدير گرفتن نياز داشته باشد، بهتر است.
البته همۀ احتمالات بیان شده میتواند صحیح باشد به خصوص اینکه همۀ احتمالات با عقل سازگار است. بله وقتی عبارت بعدی آیه یعنی فَيَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ را نگاه کنیم متوجه میشویم برخی احتمالات کنار میرود مثلا اگر به مَعْبَد مشرکان یا به شفیعان آنها فحش داده شود آنها به «الله» فحش نمیدهند. بلكه به شفيعان و به كعبه فحش ميدهند. پس اینکه مراد از الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ شفيعان مشركان يا معبد مشرکان باشد از لفظ آیه بدست نمیآید.
پس اگر بخواهیم خود آیه را در نظر بگیریم بیشتر مراد آیه این است که به بتهای مشرکان فحش داده نشود. بله میتوان از قیاس اولویت احتمالات دیگر را فهميد.
به هر حال اگر آیه تنها یک احتمال را بگیرد بقیۀ احتمالات با بقیۀ ادله اثبات ميشود. پس باید از دشنام دادن به هر صورتی که باشد دست برداشت تا جامعه از دشنام پاک شود.
نکته 59: باید بحث شود که مراد از خواندن در يَدْعُونَ چه نوع خواندنی است؟ آیا منظور صدا زدن است یا عبادت کردن؟
به نظر میرسد مراد از يَدْعُونَ، یعبدون است نه صدا زدن. البته میتوان گفت اگر «لهم» در تقدير گرفته شود، يَدْعُونَ لَهُم به معنای تواضع کردن نیز میتواند باشد یعنی به بتهایی که مشرکان برای آنها تواضع میکنند فحش ندهید. در واقع يَدْعُونَ طبق این احتمال، خواندنِ متواضعانه است.
نکته 60: مبارزه با بت به چند گونه است:
الف) با دلیل و برهان و منطق و جدال و موعظه مثل حضرت ابراهیم.
ب) شکستن بت.
فقها و مفسران گفتهاند این کار جایز بلکه واجب است ولی به نظر میرسد که این کار برای ما جایز نیست چرا که شکستن بت توسط ابراهیم تنها مخصوص او بوده است و تنقیح مناط از آن برای همه مشکل است. بت مالیت دارد و مالیتش مخصوص مردم است. حال وقتی نمیتوان بت را شکست پس معبد، كنيسه و حسينيه و… را نیز به طریق اولی نمیتوان خراب کرد.
کسی نگوید پیامبر(ص) حتی مسجد ضرار را خراب کرد چرا که اولا شاید این گونه تصرف در مال دیگران از مختصات او باشد و ثانیا مسجد ضرار را دو نفر از مسلمانان خراب کردند و دستور پیامبر(ص) نبود. بله پيامبر(ص) در مقابل آنچه انجام شد ساكت ماند.
نکته 61: کسانی که در کنار ضریح امامان شیعه مثل امام رضا(ع) خدا را صدا میزنند و امام را واسطه قرار میدهند طبق هيچكدام از احتمالات مصداق الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ نیستند؛ زیرا در آن مکان خدا را میخوانند. اما اگر کسی خود امام را صدا بزند و از او حاجت بخواهد، هیچ دلیل شرعی برای صحت این کار وجود ندارد. و اگر كسي بگويد همانطور كه از افراد زنده چيز ميخواهيم از امام هم ميخواهيم چون از نظر ما او زنده است. اشكال ميكنيم كه زنده بودن امام به این معناست که کلام و دستورات و احادیث و راه و روش زندگی آنها موجود است و ما از آنها استفاده میکنیم نه اینکه آنها نفس میکشند وراه میروند و حرف میزنند و حرفهای ما را میشنوند. تازه اگر دلیلی بود که آنها حرفهاي ما را میشنوند چه دلیلی دارد که آنها توان دارند كه به حرف ما ترتیب اثر دهند؟ تازه چه دلیلی داریم که آنها باید درخواست ما برای شفا پیدا کردن را اجابت کنند؟
نکته62: این آیه هم عقلی است و هم اخلاقی و هم طبیعتا قرآنی است. پس چون آیه بحث عقلی را مطرح کرده است میتوان توسط آن صحت و سقم برخی از حدیثها را بررسی کرد و به همین خاطر حدیثی كه فحش دادن و تهمت زدن را جايز ميدانست، با اینکه سند رجالی آن صحیح بود، معتبر ندانستیم و گفتیم: اصلا با عقل و اخلاق و قرآن سازگار نیست.
نکته63: برخی در شأن نزول آیه 108 سوره انعام نوشتهاند که وقتی آیه إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ ﴿الأنبياء، 98﴾
[به آنان گویند:] به یقین شما و معبودانی که به جای خدا میپرستیدید، هیزمِ دوزخید؛ [بی تردید] شما در آن وارد خواهید شد.
نازل شد، مشرکان گفتند تو آلهۀ ما را سبّ کردی و ما نیز الله را سبّ میکنیم و بعد از این سخن آنان، آِیۀ 108 سورۀ انعام نازل شد.
بررسی: این شأن نزول در کتاب التحریر و التنویر ج6 ص 262 نقل و نقد شده است و دلایلی آوردهاند که به نظرم برخي صحيح و برخي قابل بررسي است.
آنجا بيان شده: این شأن نزول درست نیست چرا که اگر درست باشد از زمان نزول آیه 108 سوره انعام به بعد نباید آیه 98 سوره انبیاء خوانده میشد در حالی که این آیه جزو قرآن بوده و هست. علاوه بر این آیۀ سوره انبیاء اصلا فحش نیست بلکه بیان واقعیت است.
همچنين بيان شده كه آیات سوره انعام مجموعا نازل شده است و در نتیجه آیه 108 شأن نزول خاصی ندارد.
البته به این اشکال پاسخ داده شده که لازم نیست شأن نزول همان وقت باشد بلکه ممکن است اتفاقات متعددی قبل از سوره انعام رخ داده است که خدا با نزول یکبارۀ سوره انعام مجموع آنها را پاسخ داده است.
مثل اینکه ممکن است دهها اشکال در طول چند روز به كسي بگیرند و او در یک سخنرانی مجموع آن اشکالات را جواب دهد.
البته با رجوع به جدول ترتیب نزول سورهها مثل جدولهاي آخر كتاب تاريخ قرآن دکتر رامیار میبینیم که سوره انعام تقریبا سوره 55 است ولی سوره انبیاء تقریبا سوره 72 است. یعنی سوره انبیاء اصلا بعد از سوره انعام نازل شده است. پس اینکه گفته شود آیۀ 98 سوره انبیاء قبل از سوره انعام بوده است از ریشه باطل است.
نكتۀ ديگر اينكه وقتی آیات قرآن نازل میشد پیامبر(ص) بر مردم میخوانده است. حال اگر پیامبر(ص) آیۀ سوره انبیاء را بر مشرکان خواندند و آنها گفته باشند اگر این آیه را خواندی ما الله را سب میکنیم خطاب آیۀ سوره انعام باید مفرد باشد نه جمع. و بايد گفته ميشد «لاتسبّ الذين…»
پس اصلا آیه 108 سوره انعام با آیه 98 سوره انبیاء ربطی ندارد.
نکته 64: طبق آیۀ 108 سوره انعام اگر ما به بتها فحش دهیم مشرکان نیز به الله فحش میدهند. حال اشكالی که پیش میآید این است که ما چون بتها را قبول نداریم طبعا ميتوانيم به آنها فحش دهيم، ولی مشرکان چون «الله» را قبول دارند، طبعا نميتوانند به الله فحش دهند، پس چرا آیه میگوید آنها به «الله» فحش میدهند؟
قبلا جواب دادیم که انسانها وقتی عصبانی میشوند دیگر حواسشان نیست که چه میگویند و ممکن است به هرکسی فحش دهند.
یادم هست در دوران دبیرستان که بعد از مدرسه به سمت خانه میرفتم مشاهده کردم که دو نفر دعوا میکردند و به هم فحش ميدادند و شخصی که میخواست آنها را صلح دهد به آنها میگفت دو برادر با یکدیگر دعوا نمیکنند و فحش نميدهند. یکی از دو نفر گفت: دو شغال که از یک سوراخ بیرون میآیند که برادر نیستند. مشاهده میکنید که شخص از روی حماقت و عصبانیت، خودش را شغال معرفی میکند.
برخی دیگر گفتهاند وقتی به بت فحش داده شود مشرکان به خدا فحش نمیدهند بلکه به پیامبر(ص) فحش میدهند و خداوند در قرآن فحش به پیامبر(ص) را مجازاً فحش به خودش تلقی کرده است. همان طور که بیعت با پیامبر (ص) را بیعت با خودش به حساب آورده است: إِنَّ الَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ إِنَّمٰا يُبٰايِعُونَ اللّٰهَ ﴿الفتح، 10﴾
به یقین کسانی که با تو بیعت میکنند، جز این نیست که با خدا بیعت میکنند. ( التحرير و التنوير ج6 ص 263).
به نظرم این حرف بد نیست ولی تا جایی که بتوان معنای جملات را حقیقی بگیریم بهتر از مجازی است و جواب اول بر طبق معنای حقیقی است ولی این جواب دوم بر طبق معنای مجازی است و در نتیجه جواب اول بهتر است.
و اما جواب دیگری نیز دادهاند و آن تفکیک بین «خدا»هاست. گفتهاند: اگر به بتها فحش دادیم، مشرکان به خدای محمد(ص) فحش میدهند نه خدای خودشان. خدایی که مشرکان قبول دارند غیر از خدایی است که پیامبر(ص) معرفی کرده است. خدایی که پیامبر(ص) معرفی کرده است الله رحمان است ولی مشرکان این الله را قبول ندارند. در سوره فرقان آمده است:
وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً ﴿الفرقان، 60﴾
و هنگامی که به آنان گفته شد: برای [خداي] رحمان سجده کنید، گفتند: رحمان چیست؟! آیا برای چیزی که تو فرمان میدهی، سجده کنیم؟ و [دعوت تو] بر رمیدگی و نفرتشان افزود.
پس مشرکان، اللهِ معرفی شده توسط قرآن را قبول نداشتند و اصلا برایشان خدای مهربان معنا نداشت. آنها خشن بودند و نمیتوانستند «خدای مهربان» را تصور کنند و حتی در قضیۀ صلح حدیبیه حاضر نشدند که در صلحنامه بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شود و بجای آن باسمک اللهم نوشتند.
با این حرف متوجه شدیم در صورتی که مسلمانان به بتها فحش دهند مشرکان به اللهِ معرفی شده توسط قرآن فحش میدهند.
نکته 65: برخی از این آیه برای اثبات سد ذرایع در اصول فقه استفاده کردهاند که مورد قبول اهل سنت است و آنان آن را در کتابهایشان نوشتهاند. توضیح اینکه فقه شیعه چهار منبع دارد: کتاب، سنت، عقل و اجماع.
البته اجماعی که شیعه قبول دارد اجماعی است که كاشف از قول مصوم باشد. از آن طرف عقلی که در منابع فقهي شیعه مطرح است بیشتر مربوط به بحث تزاحم و ضد عام و ضد خاص و امثال اينهاست. پس اجماع به سنت برمیگردد و عقل در استنباط چندان كاربردي ندارد و منابع تقريبا منحصر به كتاب و سنت ميشود.
شیعه چون بر جامعه حکومت نداشته چندان با گرفتاریهای مردم سر و کار نداشته و تقريبا تا 250 سال از امام معصوم برخورداربوده و بنابراين نيازي به منابع ديگر حس نميكرده است، ولی اهل سنت چون حکومت داشتهاند متوجه شدهاند که کتاب و سنت به تنهایی کافی نیست، چرا که هزاران مسأله پیش میآید که در رابطۀ با آنها از کتاب و سنت چیزی بدست نمیآید. همچنین در اجرا به مشکلات بزرگتری مبتلا شدهاند، به همین خاطر منابع و مباني ديگري درست کردند تا بتوانند مشکلات فقهي افراد و جامعه را حل کنند مثل قیاس یا استحسان یا سد ذرایع.
سد ذرایع یعنی جلوگیری کردن از اموری که اگرچه حلال است ولی بعدا منجر به حرام میشود. یعنی از همان اول باید جلو برخی چیزها را گرفت تا منجر به حرام نشود.
حال اهل سنت برای اثبات سد ذرایع به همین آیه استناد کردهاند و گفتهاند فحش دادن به بت بد نیست اما نباید به بتها فحش داد تا فحش دادن به خدا رخ ندهد و اگر ما به بتها فحش نمیدهیم برای این است که به فحش دادن به خدا نینجامد نه اینکه فحش دادن به بت فی نفسه اشکال داشته باشد.
پس میتوان کار مباحی را منع کرد تا به حرام منجر نشود.
و اما جواب بنده به این استدلال روشن است؛ زیرا سبّ به هر کسی و هر چیزی قبیح و خلاف اخلاق است واینکه گفتهاند سب بت یا سب مشرک ابتدائا حلال است صحیح نیست. حتی اگر مشرکی اخلاق محور بود و حتی اگر به بتش فحش دادیم به خدا يا پيامبر فحش نمیداد باز نمیتوان به بت او فحش داد.
پس استدلال اهل سنت به این آیه برای اثبات سد ذرایع درست نیست.
برای توضیح بیشتر در زمینۀ بحث سد ذرایع میتوانید به کتاب التحریر و التنویر،ج6،ص264 و 265، ذیل آیۀ مورد بحث مراجعه کنید.
نکته 66: در شیعه بحث سد ذرایع به اسم مقدمۀ حرام آمده و این بحث مطرح شده که وسائلی که منجر به انجام حرام یا واجبی شود چه حکمی دارد؟
نکته 67: در کتاب تفسیر تسنیم مطالبی در مورد آیه 108 سوره انعام آمده است که بد نیست در اینجا به آن اشاره شود. قبل از آن دقت کنید که تولی و تبری جزو فروع دین نیست بلکه جزو اصول دین و اعتقادات است و ما باید اعتقاد داشته باشیم ائمۀ اطهار انسانهای پاک . نیکی بودند و کسانی که با آنان جنگیده و آنان را کشتهاند، انسانهای بدی هستند ولی در مورد اِبراز این تولی و تبری ممکن است در مواردی اصلا ابراز نشود و حتی ممکن است در مواردی با الفاظ خوب بیان شد. پس تولی و تبری با فحش دادن انجام نمیشود. بله تولی و تبری میتواند بر زبان جاری شود ولی نه با فحش دادن مثلا ما میتوانیم کارهای بدی را که ابوسفیان انجام داده است، بیان میکنیم ولی نباید فحش دهیم.
و اما آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم،ج26،ص536 این عنوان را آورده است که «ضرورت رعایت قانون تزاحم ملاکها در موارد سبّ و لعن» و در ذیل آن توضیح دادهاند که لازم نیست در مواردی در عمل کاری انجام داد چرا که گاهی اوقات سب و لعن با چیز مهمتری تزاحم پیدا میکند. در چنین مواردی باید رعایت اهم و مهم کرد.
دشنام به پدر و مادر
صاحب تسنیم بحث دیگری را در صفحه 543 در قسمت روایات آورده است. ایشان این روایت را از کتاب بحار،ج71،ص46 نقل کرده است که: ان من اکبر الکبائر ان یسب الرجل والدیه. قیل فکیف یسب والدیه؟ قال: یسب الرجلَ و یسب اباه و امه.
ترجمه: بالاترین گناه کبیره این است که مردی به پدر و مادرش فحش دهد. گفته شد چگونه ممکن است کسی به پدر و مادرش فحش دهد؟ فرمود: به این صورت که مردی را سبّ کند و آن مرد، پدر و مادر او را سب نماید.
طبق این روایت اگر کسی به دیگری فحش دهد و همین موجب شود که دیگری به پدر و مادرش فحش دهد خود این از بالاترین گناهان کبیره است.
حال طبق این حدیث میتوان گفت در حوزۀ علمیه کسانی هستند که نادانسته به ائمه دشنام میدهند به این صورت که به کسانی لعن میکنند و آنها عصبانی میشوند و به ائمه دشنام میدهند.
پس گاهی اوقات خود ما که ائمۀ اطهار را قبول داریم به آنها دشنام میدهیم به این صورت که دشمنان آنها را دشنام میدهیم و خود این موجب دشنام به ائمه میشود.
میگویند پسری با پدرش دعوا کرد. پدر به پسر گفت: من تو را عاقّ میکنم و پسر گفت: من هم تو را عوق میکنم. پدر گفت معنای عاق معلوم است. عوق چیست؟ پسر گفت: کاری میکنم که مردم تو را لعن کنند مثلا در کوچه مدفوع میکنم تا وقتی مردم کار من را دیدند به تو لعن بفرستند.
پس باید دقت داشت که حتی به طور غیر مستقیم نیز نباید موجبات فحش را فراهم کرد همانطور که در باب دیات گفتهایم اگر کسی با واسطه موجب صدمه به دیگری شد دیه بدهکار است مثل کسی که قیر بر روی زمین ریخته و موجب شده کسی لیز بخورد.
پس دین این را تأیید کرده است که اگر من به کسی دشنام دادم و او عصبانی شد و به پدر من فحش داد من مقصر هستم.
طبق گزارشهای نقل شده که دکتر ابراهیم یزدی در خاطراتش نوشته است حاج آقای سید محمود دعایی اولین سفیر ایران در عراق بوده و صدام قبل از شروع جنگ او را خواسته و گفته است چرا رادیو اهواز به زبان عربی بر علیه ما صحبت میکند و گفته بود جلو این کار را بگیرید. آقای دعایی در شورای انقلاب و پیش آیت الله خمینی این را مطرح کرده بود و او گفته بود توجهی به این مسأله نکنید و همین مسأله موجب تحریک طرف مقابل شده است. به هر حال نباید موجب تحریک طرف مقابل برای جنگ شد. البته گفته شده است که رادیو اهواز در دست مجاهدین خلق بوده ولی به هر حال مسئولان بالای نظام نیز باید جلو این کار را میگرفتند که نگرفتند.
مَثَلی هست که بدء القتال من لطم؛ جنگ با یک سیلی شروع میشود. پس باید مواظب بود کاری نکرد که جنگ پیش آید. و سیلی زننده در شروع جنگ مقصر است.
نیرنگ دشمنان
آیت الله جوادی آملی در جلد26 تسنیم در صفحه 547 این عنوان را زده است «نیرنگ دشمنان برای سب اهل بیت» و در ذیل این عنوان این حدیثی را از عیون اخبار الرضا،ج1، ص304 آورده است:
قُلتُ لِلرِّضا عليهالسلام : يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، إنَّ عِندَنا أخبارا في فَضائِلِ أميرِ المُؤمِنينَ عليهالسلام وفَضلِكُم أهلَ البَيتِ ، وهِيَ مِن رِوايَةِ مُخالِفيكُم ولا نَعرِفُ مِثلَها عِندَكُم ، أفَنَدينُ بِها ؟ فَقالَ : يَا بنَ أبي مَحمودٍ ، لَقَد أخبَرَني أبي عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ عليهمالسلام أنَّ رَسولَ اللّهِ صلّىاللهعليهوآله قالَ : مَن أصغى إلى ناطِقٍ فَقَد عَبَدَهُ ، فَإِن كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ عز و جل فَقَد عَبَدَ اللّهَ ، وإن كانَ النّاطِقُ عَن إبليسَ فَقَد عَبَدَ إبليسَ .
ثُمَّ قالَ الرِّضا عليهالسلام : يَابنَ أبي مَحمودٍ ، إنَّ مُخالِفينا وَضَعوا أخبارا في فَضائِلِنا وجَعَلوها عَلى ثَلاثَةِ أقسامٍ : أحَدُهَا الغُلُوُّ ، وثانيهَا التَّقصيرُ في أمرِنا ، وثالِثُهَا التَّصريحُ بِمَثالِبِ أعدائِنا ، فَإِذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فينا كَفَّروا شيعَتَنا ونَسَبوهُم إلَى القَولِ بِرُبوبِيَّتِنا ، وإذا سَمِعُوا التَّقصيرَ اعتَقَدوهُ فينا ، وإذا سَمِعوا مَثالِبَ أعدائِنا بِأَسمائِهِم ثَلَبونا بِأَسمائِنا ، وقَد قالَ اللّهُ عز و جل : «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوَما بِغَيْرِ عِلْمٍ» .
ترجمه: عيون أخبار الرضا عليهالسلام ـ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود ـ: به امام رضا عليهالسلام گفتم: اى پسر پيامبر خدا! نزد ما اخبارى در فضايل امير مؤمنان و فضيلت شما اهل بيت علیهم السّلام هست كه مخالفان شما روايت كردهاند و امثال اين اخبار را ما از شما نشنيدهايم. آيا آنها را بپذيريم؟
فرمود: «اى پسر ابو محمود! پدرم از قول پدرش از جدّش عليهمالسلام به من خبر داد كه پيامبر خدا صلّىاللهعليهوآله فرمود: “هر كس به گويندهاى گوش سپارد، بى گمان، او را اطاعت كرده است. پس اگر آن گوينده، از خداى عز و جل بگويد، شنونده، خدا را اطاعت كرده است و اگر گوينده، از شيطان بگويد، شنونده شيطان را اطاعت كرده است”». سپس امام رضا عليهالسلام فرمود: «اى پسر ابو محمود! مخالفان ما، اخبارى در فضايل ما ساختهاند كه به سه دسته تقسيم مىشوند: يكى اخبار غلوآميز، ديگرى اخبارى كه در حقّ ما كوتاه آمدهاند و سوم، اخبارى كه از دشمنان ما به صراحت اسم مىبرند و عيبهايشان را بازگو مىكنند. مردم، چون اخبارى را كه در باره ما غلو كردهاند، بشنوند، شيعيان ما را تكفير مىكنند و اعتقاد به ربّ بودنِ ما را به آنان نسبت مىدهند و هر گاه اخبارى را كه در حقّ ما كوتاهى كردهاند، بشنوند، آنها را در حقّ ما باور مىكنند و هر گاه اخبارى را كه از دشمنان ما به صراحت اسم مىبرند و بدگويى مىكنند، بشنوند، به ما بىحرمتى مىكنند. خداوند عز و جل مىفرمايد: «و آنها كه جز خدا را مىخوانند، دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى و به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد.
اى پسر ابو محمود! هر گاه مردم به چپ و راست رفتند، تو راه ما را در پيش گير ؛ زيرا هر كه با ما باشد، ما با او هستيم و هر كس از ما جدا شود، از او جدا مىشويم. كمترين چيزى كه آدمى به سبب آن از ايمان خارج مىشود، اين است كه به سنگريزه بگويد: اين، هسته [ى ميوه] است و بِدان معتقد شود و از هر كسى كه با اين نظر او مخالفت كند، بيزارى جويد.
اى پسر ابو محمود! اين حديث را كه به تو گفتم، حفظ [و مراقبت] كن ؛ زيرا در آن، خير دنيا و آخرت را برايت جمع كردم.
بررسی نقش ائمۀ اطهار در جهان
سؤال: مگر در دعاها نیامده است که «و بِیُمنِهِ رُزِقَ الوراء»؟ از این جمله استفاده میکنند که ائمه خالق جهان هستند و رزق در دست آنهاست.
جواب: اولا باید سند این جمله دیده شود و بر فرض هم که سندش صحیح باشد باید بررسی شود که این جمله علت فاعلی را میگوید یا علت غایی را؟ ائمه میتوانند علت غایی یا ثمرۀ نیکوی جهان باشند. مثل اینکه کشاورز به خاطر میوۀ خوب کشت میکند. خدا نیز جهان را خلق کرد که چنین انسانهایی به وجود بیایند نه اینکه این انسانها نقش فاعلی داشته باشند و خالق یا رازق باشند.
مجالس تحقیر امامان شیعه
در صفحه 548 تفسیر تسنیم جلد 26آمده است: کسی که در مجالسی بنشیند که در آن مجالس مباحثی مطرح شود که تحقیر ائمه در آن است گنهکار میباشد مثل اینکه در برخی مجالس، حرفهای نو را از دیگران نقل میکنند و حرفهای قدیمی را به ائمه نسبت میدهند.
در روایت آمده است که:
الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مـُوسـَى قـَالَ حَدَّثَنِي أَخِى وَ عَمِّى عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ثَلَاثَةُ مَجَالِسَ يَمْقُتُهَا اللَّهُ وَ يُرْسِلُ نَقِمَتَهُ عَلَى أَهْلِهَا فَلَا تُقَاعِدُوهُمْ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ مَجْلِساً فِيهِ مَنْ يَصِفُ لِسَانُهُ كَذِباً فِى فُتْيَاهُ وَ مَجْلِساً ذِكْرُ أَعْدَائِنَا فِيهِ جَدِيدٌ وَ ذِكْرُنَا فِيهِ رَثٌّ وَ مَجْلِساً فِيهِ مَنْ يـَصـُدُّ عـَنَّا وَ أَنْتَ تَعْلَمُ قَالَ ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثَلَاثَ آيَاتٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ كَأَنَّمَا كُنَّ فِى فِيهِ أَوْ قَالَ فِى كَفِّهِ وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عـَدْواً بـِغـَيـْرِ عـِلْمٍ وَ إِذا رَأَيـْتَ الَّذِيـنَ يـَخـُوضـُونَ فـِى آياتـِنا فـَأَعـْرِضْ عـَنْهُمْ حَتّى يـَخـُوضـُوا فـِى حـَدِيـثٍ غـَيـْرِهِ وَ لا تـَقـُولُوا لِما تـَصـِفُ أَلْسـِنـَتـُكـُمُ الْكـَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ(اصول كافى جلد 4 صفحه :87 رواية :12)
امام صادق(ع) عليه السلام فرمود: سه مجلس است كه خداوند آنها را دشمن دارد، و عذاب خـود را بر اهل آن بفرستد، پس با آنان ننشينيد و مجالست نكنيد، يكى آن مجلسى كه در آن كسى باشد كه در فتواى خود دروغ گويد، و ديگر مجلسى كه ذكر دشمنان ما در آن تازه و نـو، ولى ذكـر مـا در آن كـهـنـه بـاشد، و ديگر مجلسى كه در آن كسى است كه مردم را از پيروى مـا باز ميدارد و تو ميدانى (كه او چنين كسى است ، عبدالاعلى گويد): سپس حضرت صـادق عـليـه السلام سه آيه از كتاب خدا خوان كه گويا در دهانش بود يا گفت : گويا در مـشـتش بودـ (اول اين آيه بود سوره انعام آيه 108:) [و كساني را كه به جای خدا میخوانند، دشنام ندهید، که آنان هم از روی دشمنی به نادانی خدا را دشنام ميدهند.] (دوم آيه 86 از همان سوره ) [و هـرگـاه بـبینـى آنـان را كه فرو روند در آيات ما پس رو گردان از ايشان تا فرو رونـد در داسـتـانـى ديـگـر] (سـوم آيـه 116 از سـوره نـحـل ) [و نـگـوئيـد بـدانـچـه مـيـسـتـايـد زبـانـهـاى شـمـا بـدروغ ايـن حلال است و اين حرام است تا بدروغ بر خدا افتراء بنديد]
به طلبهها باید گفت اگر وضع مالیتان بد است بعید ندانید که شاید در مجالسی میروید که صحیح نیست. عدهای به اسم مجالس لعن بر دشمنان، همه را از در خانۀ ائمه راندهاند.
و اما روایت دیگر:
وَ قِيلَ لِلصَّادِقِ – عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ ، إِنَّا نَرَى فِي اَلْمَسْجِدِ رَجُلاً يُعْلِنُ بِسَبِّ أَعْدَائِكُمْ وَ يُسَمِّيهِمْ. فَقَالَ: «مَا لَهُ – لَعَنَهُ اَللَّهُ – يَعْرِضُ بِنَا». و قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تَسُبُّوا اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَيَسُبُّوا اَللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ
و بخدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض شد كه:يا ابن رسول اللّٰه ما مىبينيم در مسجد مردى را كه فاش دشنام بدشمنان شما ميدهد و نامشان ميبرد،آن حضرت فرمود:چه مرض دارد خدا لعنتش كند ما را در معرض اذيت مياندازد.(الاعتقادات،ج1،ص107)
به هر حال اگر میبینید بنده از برخی سنتیهای حوزه ناراحت هستم به همین خاطر است که آنها به چنین روایاتی بیتوجهی میکنند.
بد نیست مثالی بزنم:
در برخی منبرها گفته میشود امام زمان که ظهور کرد در کنار قبر پیامبر(ص) میرود و آن دو نفر را از قبر در میآورد و شلاق میزند.
در این صحبتها ائمه تحقیر میشوند و انسانهایی کینهتوز معرفی میشوند.
با این صحبتها یک جوان میگوید نلسون ماندلا از کسانی که به او ظلم کردند گذشت کرده است و او بهتر است. پس با این صحبتها یاد ائمه بد و یاد دیگران خوب جلوه میکند.
تازه آخوندی که چنین مطلبی گفته است با این صحبت کرامتی برای آن دو نفر ساخته است و آن اینکه جسد آن دو نفر بعد از صدها سال سالم مانده است.
اصلا آیا اینگونه انتقام دین را پیش میبرد یا عفو و گذشت؟
پیامبر(ص) با ابوسفیان و هند و وحشی که کشندگان حمزه بودند چه کرد؟
پیامبر(ص) هیچیک از این سه نفر را نکشت و با این کار خون حمزه هدر نرفت بلکه با این کار موجب شد که بسیاری مسلمان شوند و اصلا حمزه کشته شده بود تا اسلام رشد کند.
پس کسانی که انتقام امام زمان را اینگونه معرفی میکنند دین را بسیار بد جلوه میدهند. به نظر میرسد امام زمان آنقدر مهربانی و عفو میکند که همه دوستدار او میشوند. پس انتقام به در آوردن جسد نیست بلکه به مهربانی کردن است.
و اما آیۀ زیبایی در سوره مائده داریم که بد نیست در آخر بحث به این آیه توجه دهیم:
يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلىٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ وَ اِتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ﴿المائدة، 8﴾
ای مسلمانان! همواره [در همۀ امور] قیام کنندۀ برای خدا و گواهان به عدل و داد باشید. و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نورزید؛ عدالت کنید که آن به پرهیزکاری نزدیکتر است. و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است.
حقوق انسان در عمل حضرت یوسف
حضرت یوسف وقتی که به مصر رفت آنجا مرکز بت پرستی بود، او هیچ گاه به این فکر نکرد که چون مردم مصر کافرند باید آنان را کشت يا به آنان تهمت زد يا مالشان را ربود یا زنانشان را تصاحب کرد یا…، بلکه به آنها خدمت میکرد و با تعبیر خواب پادشاه مصر و کمکهای علمی و فنی، آنان و مملکتشان را نجات داد. بله او علاوه بر تعبیر خواب به آنها راه کاری ارائه داد که بتوانند برای هفت سال قحطی تدبیری بیندیشند و به آنها گفت گندم را در خوشه نگهدارید و در هفت سال قحطی تمام گندمها را مصرف نکنید. خلاصه اینکه یوسف برنامۀ 15 ساله برای مصر ارائه داد و وقتي خواستند خودش به آن عمل كند، خوب به آن عمل کرد.
پس انسان و لو اینکه کافر باشد حق حیات دارد و یوسف به همۀ مردم مصر خدمت کرد و هیچگاه به مردم نگفت به کسی گندم میدهم که موحد باشد.
همچنین یوسف خواب آن دو زندانی را با اینکه غير موحد بودند تعبیر کرد و البته قبل از تعبیر خواب وظیفۀ اخلاقی و دینی خود را انجام داد و توحید را تبلیغ کرد.
اینها را گفتم تا مشخص شود ما راههای اشتباهی در اين ساليان متمادي رفتهایم. بله اخیرا برخی فقهاء گفتهاند انسان بما هو انسان حقوقی دارد كه اجرشان با خدا.
نکته 67: ممکن است کسی بگوید بت و بتپرستی باطل است و مگر حق نباید باطل را از بین ببرد؟ پس وقتی ما حق هستیم باید باطل را نابود کنیم. قرآن میگوید:
وَ قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ كٰانَ زَهُوقاً ﴿الإسراء، 81﴾
و بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ بی تردید باطل نابود شدنی است.
جواب: با تبلیغ راه صحیح باید باطل را از بین برد نه با زور. اصلا به نظر میرسد از نظر تکوینی خود خدا نمیخواهد باطل کلا از بین برود. گاهی اوقات باطل زینت داده میشود تا شخص آن را حق تصور کند یا اینکه شخص با اینکه میداند فلان امر باطل است ولی برایش ارزشی دارد که نمیخواهد آن را از دست دهد. شاید برای همین است که خداوند در آیۀ مورد بحث فرموده است: كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ
یعنی همینطور که بت پرستی برای بتپرستان زینت داده شده است برای هر امتی نیز کارهایشان زینت داده شده است. پس یهودی و مسیحی و بودایی و شیعه و سنی هریک عقیدهشان برایشان زینت داده شده است.
بنابراین شاید خود خدا انسانها را به گونهای قرار داده است که برخی بتپرست بمانند تا جهانش متنوع باشد چون جهان متنوع زیباست و این نوع جهان است که توان بقاء دارد و اگر غیر از این بود نابودی ایجاد میشد.
بد نیست مثالی بزنم: فرض کنید تمامی جهان درخت بود و تنها درختش شاه میوهها یعنی گلابی بود. آیا چنین کرۀ زمینی قابل بقاء و زیبا بود؟ جهان زیبا آن است که همۀ میوهها را داشته باشد. از آن طرف علف هرزه و درختان نامفید و حشره نیز باید باشد تا طبیعت زیبا به وجود آید. همۀ چیزها در جهان نقشی دارند اگر چه ممکن است برخی از آنها برای ما مضرّ باشند. اگر برخی گونهها در طبیعت از بین برود ضررهایی رخ میدهد و برای همین سعی میکنند گونههای مختلف گیاهان و حیوانات را حفظ کنند.
حال میتوان گفت چه بسا وجود عقاید مختلف نفعی داشته باشد و به همین خاطر از نظر تکوینی خدا میخواهد آنها نیز وجود داشته باشند و شاید برای همین هدف، خدا عمل هر قومی را برای آنها زینت داده است.
البته توحید چون دلیل عقلی دارد باید تبلیغ شود و جا بیفتد ولی نبايد با زور شرک نابود شود، چون آن نيز دلیل احساسی و سابقهای دارد.
ما در تفسیر سوره مائده از همزیستی مسالمت آمیز سخن گفتیم. پس باید همه مسالمت آمیز با یکدیگر زندگی کنیم. گروهی دنبال عقل هستند ولی نباید تک بعدی باشند و بخواهند احساسات را نابود کنند. بله عقل برتر است و باید بیشتر به آن توجه داشت تا احساسات و عاطفه را جهت دهد نه اینکه آنها را نابود کند/ كنيم.
اگر این حرفها درست باشد خیلی بحثها عوض میشود. اینکه فکر کنیم هرکسی احساسی است باید نابود شود اشتباه است. اتفاقا افراد احساسی هم باید باشند. بله اگر کسی قصد گرفتن جان ما را كرد و به جان ما افتاد و بخواهد جان ما را بگیرد جلوي او میایستیم و الا نباید کاری به او داشته باشیم.
در طبیعت انواع حیوانات وجود دارند و ما حق نداریم آنها را نابود کنیم. بله اگر گرگی به ما حمله کرد میتوانیم از خود دفاع کنیم و الا اگر مثلا در ماشین امني در جنگلی بودیم و گرگی را دیدیم نمیتوانیم آن را بکشیم.
همین تصور را در مورد دیگر انسانها باید داشته باشیم. اگر او با ما درگیر شده است و چارۀ دیگری نیست، باید دفاع کنیم ولی اگر درگیری نیست یا اگر درگیری هست و میتوان از طریق صلح پیش رفت در این صورت هیچ دلیلی برای کشتن او وجود ندارد.
نکته 68: ممکن است منظور از «عملهم» در عبارت كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ عمل بتپرستی باشد و زینت دهنده نیز خدا باشد، آنگاه اینکه خدا بتپرستی و شرک را برای بتپرستان تزیین داده است شاید برای این است که خدا میخواسته مشرک نیز در جهان باشد.
این حرفی که در اینجا زدم حرف نوی بود و تقاضا دارم دوستان در مورد آن دقت کنند. زیرا تا حالا میگفتیم خدا کارهای خوب را زینت میدهد و کارهای بد توسط شیطان زینت داده میشود و میگفتیم شیطان موجود مستقلی نیست، بلکه زیر نظر خداست. سپس اینکه خدا در مواردی گفته است کارهای بد را زینت دادیم طبق گفتههای قبلی اینگونه توجیه میکردیم که یا مجاز است یا از باب اینکه خدا همه کارۀ جهان است، میباشد. ولی نظر جدیدی که در اینجا بیان کردیم این است که واقعا خود خدا این چیزها را زینت داده است تا طبیعت متنوع باشد. اگر همه، مؤمن و زاهد بودند انسانها از صنف ملائکه میشدند ولی قرار است عالم مادي گونۀ دیگری باشد. انسانهای متنوع با افکار متفاوت باشند تا جهان زیبا باشد مثل اینکه در طبیعت باید درختان مختلف باشد تا طبیعت زیبا شود.
البته با این حرفها چوب هراج به دین و انبیاء نمیزنم چرا که در ادامۀ آیه آمده است بازگشت هرکسی تنها به پروردگار اوست و طبیعتا پروردگار به آنها میگوید چرا پرورش نیافتید و چرا صفاتی که من القاء کردم در وجودت متجلی نکردی و مسیرت را به سوی کمال نبردی؟
نکته 69: سياق اقتضا ميكرد كه گفته شود «ثم الینا مرجعهم» ولي در آيه از تعبیر ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ استفاده شد تا این نکته را برساند که همه به سوی ربّی که صاحب اختیار آنهاست برمیگردند. و آنان را به جهت اينكه خوب تربيت نشدند بازخواست ميكند. فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ
نکته 70: در قرآن هم از زینت مادی صحبت شده است و هم از زینت معنوی مثل این آیات:
إِنّٰا زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِزِينَةٍ الْكَوٰاكِبِ ﴿الصافات، 6﴾
همانا ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستیم.
وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اَلْإِيمٰانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ ﴿الحجرات، 7﴾
ولی خدا ایمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دل هایتان بیاراست.
گاهی اوقات چیزی زشت است و برای زیبا شدن تزيين میشود. گاهی اوقات کارهای بدی که انسان انجام میدهد به خاطر اين است که توسط شیطان زینت داده شده است. مثلا کاری که برادران یوسف در حق او کردند اگرچه بد بود ولی برایشان زینت داده شد به این صورت که خيال کردند پدرشان به يوسف بيشتر محبت ميكند و اين ظلم است و بايد با بردن يوسف از نزد او از اين ظلم جلو گيري كرد؛ زيرا در نظرشان پدرشان مقصر بود، اما كشتن يا در چاه گذاشتن يوسف توجيهي نداشت چون يوسف در اينکه پدرش او را دوست میداشت مقصر نبود، اينجا را شيطان زينت داد به گونهاي كه با خود گفتند اگر یوسف را کشتیم يا در چاه انداختيم بعدش توبه میکنیم.
در داستانهاي كودكانه 5 انگشت دست با یکدیگر سخن میگفتند: اولی گفت: برویم دزدی. دومی گفت: چه چیزی بدزدیم؟ سومی گفت: تشت طلا. چهارمی گفت: جواب خدا را چه بدهیم؟ پنجمی گفت: توبه میکنیم.
به هر حال زينت دادن کارهای بد، همين روپوشی به نام توبه است كه بر روی کار بد كشيده ميشود.
اما زينت خوب: عقل و شعور داشتن انسان نسبت به حیوانات یکی از زینتهاست. داشتن احساسات نیز زینت خوب است. اما غلبۀ احساسات و پيروزي آن بر عقل بد است. نباید قوۀ احساسات يا شهوت يا غضب را نابود کرد تا عقل رشد کند یا نباید عقل را به خاطر احساسات از بین برد. بله عقل باید تقويت شود تا بر احساسات حکومت داشته باشد.
مثال: فرض كنيد كه آخوندی به روستايي میرود و با خود میگوید خودم روزی 8 ساعت مطالعه ميکنم و در کنارش روستاییان را نيز روزي يك ساعت هدایت ميکنم. این آخوند، خوب است و پیوسته جلودار است و خود زينت مييابد و روستائيان را نيز به زينت علم ميآرايد و علاوه بر پرورش دیگران خودش نیز پرورش پیدا میکند ولی ممکن است آخوندی که حال و حوصلۀ مطالعه ندارد بگويد من روستاییان را در سطح پایین نگه میدارم تا همیشه آقای آنها باشم. به این صورت پیوسته همه پایین نگه داشته میشوند و گمان ميكنند عالمند و اين زينت بد است.
به هر حال باید عقل و احساسات را رشد داد و نگذاشت احساسات روی عقل را بگیرد. پس اگر گفتیم عقل بالاتر است به این معنا نیست که چیزهای دیگر پای عقل قربانی شوند. حضرت ابراهیم با اینکه عقلش در اوج است عاطفه و احساساتش نیز در حد خودش قوي است و به همین خاطر به فکر قوم لوط است و میخواهد آنها نجات پیدا کنند.
حال به آیه برگردیم. بت پرستی از سوی خدا زینت داده شده است ولی این بدان معنا نیست که عقل زینت داده نشده است بلکه عقل و وحی خیلی بیشتر زینت داده شدهاند. خداوند با بیان برهان در آیات مختلف از جمله همین آیه عقل را زینت داده است به این صورت که به عقل همه فهمانده است که نباید فحش داد يا به خاطر قبح ذاتيش يا به خاطر اينكه آنها نیز به الله فحش میدهند.
به هر حال با اين بحثها به نظر ميرسد كه ما نباید به جهان این نگاه را داشته باشیم که بت پرستان باید نابود شوند و براي تحقق اين هدف جنگ به پا كنيم؛ بلكه بايد عقل آنان را رشد دهيم. باید کاری کرد که عقل بر احساسات غلبه پیدا کند، آنگاه آنان كه عقلشان بر احساساتشان غلبه كرد ايمان ميآورند.
نکته 71: در تعبیر فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ از ماضی استمراری استفاده شده است و به کسانی اشاره دارد که دائما بت پرستند يا دائما احساسات را بر عقل غلبه ميدهند يا دائما اهل گناه هستند.
نکته 72: برخی مفسران در ذیل این آیه بحث زینت را مطرح کردهاند و بنده با بیانی ساده سعی میکنم آن را توضیح دهم: خدا نگفته است غذا بخورید تا بدنتان ضعف پیدا نکند بلکه غذا را لذیذ قرار داده است. پس ما دنبال لذت غذا میرویم و هدفی که خدا میخواهد از این طریق تأمین میشود. حتی خدا میتوانست از طریق قرص یا کپسول مواد مورد احتیاج بدن را تأمین کند ولی اگر چنین میکرد چه بسا ما قرص را نمیخوردیم و میمردیم ولی بجای این کار در غذا لذت قرار داد تا از این طریق مواد مورد احتیاج بدن تأمین شود.
در موارد دیگر نیز همینگونه است. انسان توسط لذت بویایی یا دیدنی، با دیدن یک شیء زیبا لذت میبرد.
حال وقتی خدا چیزهای خوب را زینت دهد مشکلی ندارد و سؤالی ایجاد نمیشود ولی چیزهای بد را که خدا دوست ندارد، چرا زینت میدهد؟ چرا در آیۀ مورد بحث گفته است: كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ؟
این با اهداف خدا سازگار نیست و خلاف جهتهایی است که خدا میخواهد. اگر خدا غذا خوردن را زینت داد با اهداف خدا سازگار است ولی زینت دادن امری مثل بت پرستی برای چیست؟
در رابطۀ با این سؤال برخی جواب دادهاند که این زینت، کیفری است نه زینت ابتدایی.
برخی دیگر گفتهاند خدا بت پرستی را زینت نداده است بلکه امکانات مشرکان را نگرفته است و این نگرفتن امکانات را زینت نامیده است. مثل اینکه در برخی آیات آمده است که خدا عدهای را گمراه میکند. گمراهی در این موارد به این معناست که خدا امکانات گمراهان و امکانات گمراهی آنان را سلب نمیکند. یا خدا بی واسطه زینت نداده است بلکه خدا شیطان را آفریده و شیطان زینت داده است.
جوابهای دیگری نیز دادهاند که بالاخره زینت دادن کار بد توسط خدا توجیه شود.
و اما به خصوص در مورد این آیه به نظر بنده راه فرار دیگری نیز داریم و نیازی به زینت کیفری و ثانوی و با واسطه و یا اینکه بگوییم به قطع نکردن امکانات، زینت گفته شده است، نداریم. زیرا دقت میکنیم که مراد از عمل در تعبیر كَذٰلِكَ زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ چه عملی است؟
اگر مراد از «عملهم»، بتپرستی باشد برخی از همین توجیهات گفته شده باید قبول شود اما میتوان گفت مراد از «عملهم» اصلا بت پرستی نیست بلکه فحش دادن است. چنین چیزی را ممکن است خدا زینت داده باشد تا از این طریق یک مسلمان با خود بگوید من باید فحش دهم چون بت باطل است یا فحش میدهم تا بت پرستان به ایمان آوردن تحریک شوند. بت پرستان نیز مقابلۀ با فحش دادن را با فحش انجام میدهد تا جواب طرف مقابل را داده باشند. فحش در مقابل فحش از قوۀ غضبیه ناشی میشود که خدا قرار داده است. قوۀ غضبیه امر خوبی است و میتوان زینت دادن کارهای آن را به خدا نسبت داد بر خلاف بت پرستی که نمیتوان زینت دادن بت پرستی را به خدا نسبت داد.
خداوند امر خوب را زینت میدهد مثل ایمان که فرموده است: «زینه فی قلوبکم»(حجرات-7) همچنین خدا چیزی که خوبیاش بیش از بدی است مثل قوۀ غضبیه و شهویه و واهمه را نیز زینت میدهد. به هر حال هریک از این قوا خوب است و اگر نبود خیلی خوبیها رخ نمیداد. بله این قوا بدیهایی نیز دارد ولی خیرش از شرش بیشتر است. حال مراد از «عملهم» در آیۀ مورد بحث قوۀ مقابلۀ به مثل یا عمل مقابله به مثل است که اگر سبّ کردی طرف مقابل نیز سبّ میکند و این کار باطل محض نیست و خدا آن را زینت داده است.
پس اگر مشاهده میکنید که برخی از مفسران مثل علامه طباطبایی در اینجا بحث زینت را مطرح کردهاند به این خاطر است که کار بد را نمیشود خدا زینت دهد و این افراد میخواهند بحث کنند که خدا چه اموری را زینت میدهد؟
آنها میگویند خدا امری را در نظام تکوین زینت داده که در نظام تشریع به آن امر کرده باشد یا آن را مباح شمرده باشد اما چیزی را که در نظام تشریع نهی کرده یا دستور داده که انجام ندهید در نظام تکوین نیز آن را زینت نمیدهد و اگر زینتی هست از ناحیۀ شیطان است و با واسطه به خدا منسوب میشود.
به همین خاطر گفتیم که منظور از عمل در این آیه را سبّ یا دشنام بدانیم نه بت پرستی، چرا که سبّ در مواردی میتواند خوب باشد ولی بت پرستی در هیچ شرائطی خوب نیست.
نکته 72: برخی از تعبیر زَيَّنّٰا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ جبر را استفاده کردهاند ولی در واقع این تعبیر دلالت بر اختیار دارد چرا که مراد این است که خدا زینت میدهد تا انسان با اختیار خودش انتخاب کند.
نکته 73: تعبیر ثُمَّ إِلىٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ منحصر به حق و باطل نیست بلکه درجات حقانیت و درکات باطل بودن نیز روشن میشود همانطور که گفتیم قوای شهویه و غضبیه مطلقا و تولیدات آنها همیشه بد نیست بلکه افراط و تفریط در آن بد است.
ممکن است کسی غضبناک شود ولی در آن افراط کند که خدا این را میداند؛ پس اینکه میگوید فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ به این خاطر است که خدا دقیق میداند که چه کسی از حد اعتدال افراط کرده است. در واقع خدا میداند چه کسی جنون آنی پیدا کرده و چه کسی به افراط کشیده شده است.
بررسی قتل در فراش
یک مسألۀ اشتباهی در قانون آمده است که اگر مردی به خانۀ خود رفت و دید همسرش با مردی در حال زنا است، میتواند آن دو را بکشد، در حالی که طبق قانون شرعی مرد اجنبی قتلش جایز نیست و تنها جرم زنا را دارد. بله شوهر میتواند یا زن را لعان کند یا میتواند بگذرد یا میتوانند توافقاتی بکنند که حقوق هر دو حفظ شود. حال اگر مرد، در آن حالت به جنون آنی مبتلا شد و زن و زانی را کشت در چنین مواردی چون که تحقق قتل عمد معلوم نیست، چنین کشتنی قصاص ندارد؛ چون شرط قصاص شدن عقل داشتن و از روی عمد کشتن است و این مرد در آن لحظه عقل نداشته است. پس قصاص ندارد، ولی چون قتل مستند به اوست، دیه دارد.
به هر حال در قانون نوشته که شوهر میتواند زن و زانی را بکشد ولی به نظر بنده این گونه قانون نوشتن غلط است. فرد عاقل حق کشتن هیچکدام را ندارد و قانونی که نوشته میشود برای عقلاست ولی اگر قاضی تشخیص داد که او در آن لحظه عاقل نبوده است، قانون قصاص شاملش نمیشود. و این را قانونگذار نمیداند که او عاقل بود یا نه، ولی خدا میداند.
نکته 74: هرچقدر عمر انسان میگذرد صبرش بیشتر میشود و کارهای ناپختۀ جوانی را نمیکند و این را میفهمد ولی برخی از چیزها بر خود انسان مخفی است. حتی گاهی اوقات تصور میکنیم که به خاطر دین کار میکنیم ولی بعدا معلوم میشود که این گونه نبوده است. تعبیر فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ شامل تمام این کارها میشود.