سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 3/12/1401
شرح خطبه سوم نهج البلاغه
حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي [سِتَّةٍ] جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ
شكوه از شوراى عمر:
«تا آن كه [عُمَر] روزگارش سپرى شد. آن [حكومت] را در گروهى [شش نفر] قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مىباشم. پناه بر خدا از اين شورا، در كدام زمان در برابر اوّلشان [در خلافت] مورد ترديد بودم، تا امروز با نظاير اينان برابر شوم. ناچار با فرودشان فرود آمدم و با پروازشان پرواز كردم. با اين حال فردي از آنان به خاطر كينهاش [از من] روى بر تافت، و ديگرى به خاطر دامادش [به آن سو] متمايل شد و اموري كه زشت است گفتنش»
در ادامۀ بحث خطبۀ سوم باید بگویم که در مورد این خطبه سؤالات زیادی مطرح میکنند و حتی برخی میگویند چون در این خطبه اختلاف بین شیعه و سنی است اصلا نباید تفسیر شود.
به نظر من حال که نهج البلاغه را شروع کردهایم همۀ آن را بخوانیم تا علممان زیاد شود. پس لزومی ندارد این طرف و آن طرف برویم. بهتر است دنبال یادگیری علم باشیم و دنبال خط و خطبازی نباشیم.
پس اینکه کسی بگوید چون در زمان حاضر مولوی عبد الحمید وارد میدان شده نباید مسائل اختلافی را بیان کرد اشتباه است.
باید همۀ مسائل علمی را مورد بررسی قرار داد. بله، راجع به همین خطبه گفتیم که نمیتوان قسم خورد که همۀ جملات این خطبه از حضرت علی(ع) باشد.
پس باید این کتاب را خواند و تحلیل کرد.
بنابراین، اهل سنت باید بازتر شوند که با تفسیر این خطبه مخالفت نکنند و سنتیهای حوزه نیز توقع نداشته باشند ما ضرورتا مثل آنها عمل کنیم.
ما طبق سند قرآنی گفتیم که قرآن سابقون اولون را مورد تمجید قرار داده است و اگر کسی بخواهد بگوید فلان صحابه بد است باید دلیل متقن داشته باشد و البته به آنچه در کتب تاریخی آمده است نمیتوان یقین پیدا کرد.
وقتی میبینیم در قرائت آیۀ مالک یوم الدین اختلاف وجود دارد و برخی ملک یوم الدین خواندهاند معلوم است که چیزهای دیگر نیز چندان متقن نیستند.
پس نباید در مسائل اختلافی دعوا کنیم و البته باید مطالب علمی را یکی یکی خواند تا تحلیل کردن را یاد بگیریم.
باید شرح نهج البلاغهای نوشته شود که نسبت به شرح نهج البلاغه آیت الله منتظری چیزهای جدیدی داشته باشد.
و اما تا اینجای خطبه بحث خلیفۀ اول و دوم مطرح شد و در ادامه بحث به خلیفۀ سوم میرسد.
در مورد شرح این قسم از جملات خطبه خبرهای مختلفی وجود دارد که ما دقیقا نمیدانیم کدامیک صحیح است. ابن ابی الحدید این نقل را آورده است که وقتی عمر ضربه خورد برخی به او گفتند پسر خودت را برای خلافت بگذار ولی او قبول نکرد و گفت از طائفۀ ما همین یکی کافی است.
اگر این حرف صحیح باشد معلوم میشود که عمر این شجاعت را داشته که اعلام کند پسر من خلیفه نشود. پس این جنبه از کار عمر، بسيار مثبت بوده است و لازم نیست همیشه جنبههای منفی عمر گفته شود. در کشور ما در طول تاریخ این مشکل وجود داشته که شاهان و كدخداها، فرزندان خود را برای شاهی و كدخدايي انتخاب میکردند.
همچنين به نظر من حکومت غیر از نبوت و امامت است چرا که نبوت و امامت را خدا مشخص کرده است ولی حکومت را خدا مشخص نکرده است و حتی به نظر بنده حاکمیت حضرت محمد(ص) بر مردم الهی نبوده بلكه مردمي بوده و به همين دليل، خود ایشان کسی را به عنوان حاکم بعد از خود معرفی نکرد. و آنچه در غدير خم اتفاق افتاد نصب امام بود نه حاكم سياسي.
در چندین آیه از قرآن مشخص شده است که وظیفۀ پیامبر(ص) تلاوت آیات قرآن و آموختن علم و حکمت به مردم بوده است و برای استمرار این امور حضرت علی(ع) را معین کرد. پس جانشین نبوت، امامت است و جانشین حکومت، خلافت سياسي است و پیامبر(ص) در مورد حکومت جانشینی تعیین نکرد چون به نظر بنده این مورد را مردم باید تعیین کنند.
پس مسألۀ حکومت غیر از مسألۀ امامت است. بنابراین ما شیعیان میتوانیم معتقد شویم که پیامبر(ص) حضرت علی(ع) را برای امامت نصب کرده ولی برای حکومت كسي را نصب نکرده است.
و اما عمر نه کار ابوبکر را انجام داد که بخواهد خلیفه تعیین کند و نه کار پیامبر(ص) را انجام داد که اصلا جانشین سياسي تعیین نکند بلکه 6 نفر را تعیین کرد که یکی از آنها خلیفه شود و گفت پیامبر(ص) در هنگام رحلت از این 6 نفر راضی بوده است. همچنین از عمر نقل شده است که گفته: اگر از این شش نفر تنها 1 نفر یا 2 نفر با بقیه مخالفت کردند گردن آنها را بزنید و اگر سه به سه شدند آن دسته که عبدالرحمن بن عوف در بین آنها است را قبول کنید و سه نفر دیگر را گردن بزنید و اگر 6 نفر تا سه روز به توافق نرسیدند گردن 6 نفر زده شود.
این حرفها نقل تاریخ است که دلالت بر آدمکشی دارد و به نظرم مسلما از شخصی مثل عمر صادر نشده است. به هر حال عمر شخص عاقل و متشرعی بوده و چنین حکمی نمیدهد. وقتی میبینیم اهل سنت عمر را تا این اندازه دوست دارند معلوم است که کارهای او عاقلانه بوده است. بله عمر اخلاقش تند بوده است ولی تا آن اندازه تند نبوده که افراد از او متفرق شوند و يا خلاف دستور خدا حكم قتل بدهد.
به هر حال با اینکه ابن ابی الحدید چنین چیزی نقل کرده است ولی نمیتوان به آن اعتماد کرد. شاید بنی امیه و بنی عباس چنین چیزهایی را ساختهاند تا با بد نام کردن صحابه خودشان را موجه جلوه دهند.
فرمان به قتل، كار راحتی نیست که بتوان به آسانی آن را انجام داد. و حتی در قضیۀ هجرت پیامبر(ص) کسی حاضر نمیشد به تنهایی پيامبر(ص) را به قتل برساند تا اینکه قرار شد از هر طائفه شخصی بیاید و همگی چنین قتلی را انجام دهند.
و اما نقل دیگر این است که عمر در بستر بیماری به آن 6 نفر گفت شما دلتان حکومت میخواهد و زیبر جواب داد ما نیز مثل تو.
ابن ابی الحدید گفته است زبیر اگر این حرف را زد برای این بود که میدانست عمر از بستر سالم برنميخيزد و الا اگر میدانست عمر زنده میماند هیچ وقت جرأت نمیکرد چنین بگوید.
به نظرم اين هم براي بدنام كردن عمر است. به هر حال تاریخ پر از اقوال مختلف است. گاهی اوقات در بین آخوندها حرفهایی که به نفع شیعه است را از بین کلمات ابن ابی الحدید نقل میکنند در حالی که اگر قرار است نقل شود همه چیز باید نقل شود چه آنها که به نفع است و چه آنها که به ضرر است.
باید همۀ متون را خواند و تحلیل کرد به خصوص امروزه که همه چیز عیان شده است و نمیتوان چیزی را مخفی کرد.
باید علم بدست آورد تا اختلافات حل شود نه اینکه گوسفندوار پیش رویم چرا که اینگونه اختلاف بیشتر میشود.
سؤال:آیا ممکن است فرمان عمر به کشتن 6 نفر تهدیدی باشد؟
جواب: چنین چیزی از عبارت بدست نمیآید. به هر حال اگر تهدیدی بود باید قرینهای وجود داشت. اگر اوامر پیامبر(ص) را تهدیدی تفسیر میکردیم به این خاطر است که ایشان امر میکرد ولی انجام نمیشد و مثلا در فتح مکه اعلام کرد فلان افراد را هرجا دیدید بکشید ولی هیچیک کشته نشدند. به همين دليل ميگوييم شايد پیامبر(ص) به مردم از طرق مختلف فهمانده که دستورهاي كشتني او تهدیدی است ولی در اینجا قرینهای نداریم که بگوییم امر عمر تهدیدی بوده است.
و اما در شورای 6 نفره طلحه به خاطر كينهاش نسبت به حضرت علي(ع) به نفع عثمان کنار رفت. زبیر نیز به خاطر تضعيف نشدن جانب حضرت علي(ع) به نفع علی(ع) کنار رفت. سعد بن ابی وقاص به نفع عبد الرحمن بن عوف كه هم قبيلهايش بود کنار رفت. در چنین شرائطی عبد الرحمن بن عوف به حضرت علی(ع) گفت اگر به قرآن و سنت پیامبر(ص) و سنت شیخین عمل کنی من با تو بیعت میکنم ولی حضرت قبول نکردم که به سنت شیخین عمل کند ولی عثمان این شرط را قبول کرد و حضرت علی(ع) نیز تسلیم شد و در نتیجه عثمان خلیفه شد.
و اما نقل شده است که عباس به حضرت علی(ع) گفت در شورا شرکت نکن ولی علی(ع) شرکت کرد تا بطلان این حرف را ثابت کند که عمر گفته بود نبوت و حکومت در یک بیت جمع نمیشود.
پس حضرت علی(ع) در این شورا شرکت کرد تا به همه بفهماند نبوت و حکومت قابل جمع هستند.
و اما تعبیر فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى دلالت دارد که حضرت علی(ع) خیلی از آن جلسۀ شورا ناراحت بوده است و شاید حرفهای بدی در آن جلسه رد و بدل شده است.
و اما تعبیر هَذِهِ النَّظَائِرِ نوعی تحقیر است و ممکن است کسی به همین قرینه بگوید این جمله مربوط به حضرت علی(ع) نیست چرا که ایشان دیگران را تحقیر نمیکرده است.