تفسیر آیه 122 سوره انعام در تاریخ 7 اسفند 1401

تفسیر آیه 122 سوره انعام در تاریخ 7 اسفند 1401

نکات درس تفسیر در تاریخ 7/12/1401

تفسیر آیه 122 سوره انعام

أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمٰاتِ لَيْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكٰافِرِينَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ  ﴿الأنعام‏، 122﴾

آیا کسی که [از نظر عقلی و روحی] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم، و برای وی نوری قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستی و سلامت] حرکت کند، مانند کسی است که در تاریکی ها [یِ جهل و گمراهی] است و از آن بیرون شدنی نیست؟! این گونه برای کافران [به خاطر لجاجت و عنادشان] آنچه انجام می‌دادند، آراسته شد [تا گمان کنند اعمالی را که انجام می‌دهند نیکوست.]

نکته 1: در تعبیر أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً در واقع واو قبل از همزۀ استفهام است ولی در زبان عربی همزۀ استفهام صدر نشین است و به همین خاطر ابتدا همزۀ استفهام آمده و سپس واو عطف آمده است.

نکته 2: آیه 122 عطف بر آیۀ قبلی است. در انتهای آیه 121 از شرک صحبت شد. حال در آیه 122 سؤال می‌کند که آیا پيروي از نور بهتر است یا کفر؟

نکته 3: از آیۀ مورد بحث استفاده می‌شود که قرآن واقعا در محیط بدی نازل شده است و به همین خاطر قرآن حرف از مرده بودن افراد زده است.

گاهی اوقات برخی سؤال می‌کنند که چرا در قرآن عذاب‌های جهنم اینقدر سخت معرفی شده است؟

جواب من این است که نباید فکر کرد همۀ مطالب قرآن قضایای حقیقیه است و در شرايط عادي نازل شده است بلکه محیطی که قرآن در آن نازل شد واقعا محیط خشنی بوده و مردم خشنی داشته است و قرآن برای هدایت این افراد خشن چاره‌ای نداشته که آنان را تهديد كند تا بترسند و از خشونت دست بكشند.

به هر حال قرآن این افراد خشن را نرم کرد و به تعبیر قرآن از ظلمات به نور آورد.

نکته 4: مراد از نور در تعبیر وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً نور حسّی نیست بلکه نور معنوی مراد است یعنی ممکن است شخصی سیاه چهره باشد ولی علم داشته باشد مثل حضرت موسی(ع) یا امام هادی(ع) که سیاه چهره بودند. بسیاری از کسانی که در زمان صدر اسلام مصداق این آیه بودند اتفاقا نوكر يا بَرده بودند و چه بسا چهرۀ سیاهی داشتند ولی درون آنها نوری داشت که با آن در بین مردم حرکت می‌کردند.

نکته 5: تعبیر يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ با توجه به معنوی بودن معنای نور، باید معنا شود یعنی این فرد رفتارش در بین مردم الگوست. دنيا پرست و مقام‌پرست نيست و وقتی در بین مردم است استرس و اضطراب ندارد و این‌گونه که نیست که هر وقتی از روي احساسات کاری بکند. چنین شخصی عاقل است و با مردم مهربانی می‌کند و از حق دفاع می‌کند و…

 در زمان‌های قدیم یک روحانی در محلۀ خودش مسیر درستی را می‌رفت و اهل تقلب و ریا نبود. به همین خاطر مردم رفتار را از او یاد می‌گرفتند و مثل او بودند.

قصه: نقل شده در زماني که خانه‌های عده‌ای از مردم را برای ساخت مجلس به قیمت خوب خریده بودند تنها کسی که معترض بوده آقای راشد بود که گفته بود این خانه را خیلی گران از من خریده‌اید و نبايد این‌گونه پول بیت المال را هدر ‌دهید.

پس روحانیون قبلا این‌گونه بودند و به همین خاطر مردم آنها را از صميم قلب دوست داشتند ولی اکنون بسیاری از روحانیون دنبال مال دنیا هستند و با این روش، دیگر نوری که يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ باشد وجود ندارد. به هر حال اگر ارزش ما آخوندها کم شده یکی از علت‌هایش خودمان هستیم چرا که پاکی و صداقت نداریم.

نکته 7: تعبیر كَمَنْ مَثَلُهُ باید مورد دقت قرار گیرد. آیا چنین شخصی خودش در ظلمات نیست بلکه مَثَلَش در ظلمات است؟ برخی گفته‌اند مراد این است که حالتش در ظلمات است. با این حرف تنها لفظ عوض شد. باید دید که این تعبیر برای چه آمده است؟ چرا نفرمود «كمن في الظلمات»

به ذهن این‌گونه می‌رسد که سخن در مورد جامعۀ بیمار آن زمان است که بسیاری از آنها جاهل و جنایت‌کار بودند که توسط قرآن و دين احیاء شدند. حال برخی مثل عمار و یاسر احیاء شدند ولی برخی مثل ابوجهل احیاء نشدند.

حال می‌توان گفت این تعبیر از باب ضیق و ناچاری است چرا که اگر نیامده بود تعبیر با مشکل رو به رو می‌شد.

زيرا اگر مَثَل نمي‌آمد حالت عبارت به قرينۀ جمله قبل و فضاي آيه «كمن كان ميتا في الظلمات ليس بخارج منه» بود كه توضيح واضحات است زيرا مردار حركت و توان ندارد تا از تاريكي خارج شود. و اگر لفظ «ميتا» را نمي‌آورد با فضا و واقعيت سازگار نبود. بنا براين بايد چيزي مي‌آمد كه «مَثَله» آورده شد.

نکته 8: الظلمات با توجه به اینکه الف و لام دارد همۀ انواع ظلمت را شامل می‌شود مثل گوش ندادن به کتاب هدایت یا مقابلۀ با حق يا مخالفت با عقل و دیگر انواع آن. باز هر ظلمتي گرفتاري خاص خودش را ايجاد مي‌كند.

نکته 9: آیۀ مورد بحث اشاره به دو گروه از اموات دارد: میتی که با نور ايمان زنده می‌شود مانند عمار ياسر و میتی که زنده نمی‌شود مثل ابو جهل.

نکته 11: تعبیر لَيْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا اشاره به کسانی دارد که اصلا قصد خروج از ظلمات را ندارند. در این تعبیر به جای فعل از اسم فاعل استفاده شده است که خودش دلالت بر این دارد که شخص انسان است و حيات طبيعي دارد و مردۀ معنوي است و اصلا قصد خروج از ظلمات را ندارد. از طرف دیگر باء نیز تأکید را می‌رساند.

نکته 12: در این آیه از مَثَل استفاده شده است. گفته شده است که مثال از یک باب مقرب است و از یک باب مبعّد. همچنین گفته می‌شود که مثال زدن انسان را به اشتباه می‌اندازد.

یادم هست آیت الله منتظری گفته بود مرتد مثل غدۀ سرطانی است و باید کشته شود. دکتر سروش به ایشان ایراد گرفته بود که مثال زدن صحیح نیست. اگر می‌خواهید مثال بزنید بگویید مرتد مثل یک باغ آلبالو است که یک درخت گردو در آن است یعنی یک وصلۀ ناهماهنگ است و نباید کشته شود.

پس مثال و تشبیه کردن در مواردی انسان را منحرف می‌کند.

در منطق هم گفته‌اند مواد قضایا باید یقینی باشد تا توسط آنها برهان ایجاد شود و الا اگر مواد قضایا تخیلی و شعری بود انسان را به اشتباه می‌اندازد.

حال در اینجا ممکن است کسانی به قرآن اشکال کنند که برای امثال عمار یاسر تشبیه به مرده‌اي شده كه زنده شده است و داراي نور است و براي ابوجهل تشبيه به ظلمات شده است و دلیل و برهان عقلی ذکر نشده است.

جواب این است که چه بسا مطالب مطرح شده در آیه اصلا مجاز نیست. يعني علم مثل نور نيست بلكه واقعا نور است و جمله «العلم نورٌ» مجاز نیست چون نور تنها به نور حسی گفته نمی‌شود بلکه چه بسا برای اعم از نور حسی و نور هدایت وضع شده است مثل میزان که هم برای ترازوی قدیمی وضع شده است و هم برای ترازوی دیجیتالی.

پس میران آلت وزن کردن است چه دو کفه داشته باشد و چه به گونۀ دیگری باشد. حتی به حضرت علی(ع) میزان گفته می‌شود چون ملاکی برای فهم اعمال شایسته است.

حال در مورد لغت نور نیز می‌توان گفت زمانی که وضع شد تنها مخصوص نور حسی نبوده است. پس استعمال نور برای علم مجاز نیست بلکه حقیقت است. ضلالت نیز هم به گم کردن راه خانه گفته می‌شود و هم به گم کردن راه هدایت. پس می‌توان گفت مطالب آیۀ مورد بحث اصلا تشبیه نیست بلکه حقیقت است.

ثانيا نباید انتظار داشته باشیم که همۀ آیات قرآن دلیل عقلی بیاورد بلکه قرآن کتابی است مثل وجود انسان. انسان هم عاقل است و هم عاطفی. از آن طرف گرسنه می‌شود و غضب می‌کند. پس این مجموعه را انسان می‌گویند.

حال قرآن نیز همۀ ابعاد انسان را اشباع می‌کند. قرآن تنها براي هدایت عقل نیست بلکه براي اشباع عاطفه نیز هست.

به هر حال چه آیه مجاز باشد و چه حقیقت در هر صورت عبارت آیه برهان نیست و لازم نیست همه جا قرآن برهاني باشد.

پس قرآن در اینجا می‌خواهد با بیان عاطفی حرف بزند و افراد را حتی با عاطفه و احساس قانع کند.

خود ما نیز هم از عقل استفاده می‌کنیم و هم عاطفه و مثلا برای قانع کردن افراد دلیل عقلی برای آنها می‌آوریم و سپس براي جذب دل آنان غذایی نیز به آنها می‌دهیم.

پس هم عقل را باید تغذیه کرد و هم عاطفه را.

سؤال: اگر اسلام واقعا موجب احیاء است چرا بسیاری از افراد آن را قبول نکردند؟ اگر دین خوب بود باید عقل و عاطفۀ افراد را اشباع کرده بود در حالی که مؤمنان بسیار کم بودند.

جواب این اشکال تعبیر انتهای آیه است که می‌فرماید: كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكٰافِرِينَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ

طبق این تعبیر علت عدم ایمان کفار این بوده است که بدی‌ها برايشان زینت داده شده بود.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.