نکات درس تفسیر در تاریخ 9/12/1401
تفسیر آیات 121 تا 123 سوره انعام
وَ لاٰ تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ لِيُجٰادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ ﴿الأنعام، 121﴾
از آنچه [هنگام ذبح شدن] نام خدا بر آن برده نشده است، نخورید و مسلماً آن فسق است؛ قطعاً شیاطین [شبهاتی را] به دوستانشان القاء میکنند تا با شما مجادله کنند، و اگر از آنان پیروی کنید، یقیناً شما مشرکید.
أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمٰاتِ لَيْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا كَذٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكٰافِرِينَ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ﴿الأنعام، 122﴾
آیا کسی که [از نظر عقلی و روحی] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم، و برای وی نوری قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستی و سلامت] حرکت کند، مانند کسی است که در تاریکی ها [یِ جهل و گمراهی] است و از آن بیرون شدنی نیست؟! این گونه برای کافران [به خاطر لجاجت و عنادشان] آنچه انجام میدادند، آراسته شد [تا گمان کنند اعمالی را که انجام میدهند نیکوست.]
وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكٰابِرَ مُجْرِمِيهٰا لِيَمْكُرُوا فِيهٰا وَ مٰا يَمْكُرُونَ إِلاّٰ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ ﴿الأنعام، 123﴾
و این گونه [که در مکه میبینی] در هر آبادی و شهری سردمداران گنهکاری قرار دادیم تا در آن [برای گمراه کردن مردم] نیرنگ زنند، ولی جز به خودشان نیرنگ نمیزنند، و [این واقعیت را] درک نمیکنند.
نکته 1: با توجه به اینکه آیه 122 عطف به آیه 121 است میتوان گفت که آیۀ 122 عطف به وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ است. جالب است که در اینجا جملۀ استفهامیه عطف به جملۀ شرطیه شده است. دقت کنید که آیه 122 مطرح کردن سؤالی است که جوابش بدیهی است و عقل هر فردی جواب این سؤال را میداند. همچنین از لحاظ نقلی با صراحت آيه 121 این مسأله مسلّم است كه اطاعت از مشركان بد است. پس عقل و نقل افراد را از پیروی از کفار بر حذر میدارد. جالب است که در سوره ملک نیز آمده است:
وَ قٰالُوا لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا كُنّٰا فِي أَصْحٰابِ السَّعِيرِ ﴿الملك، 10﴾
و جهنمیان میگویند: اگر ما [دعوت سعادت بخش آنان را] شنیده بودیم، یا [در حقایقی که برای ما آوردند] تعقّل کرده بودیم، در میان [آتش] اهل آتش سوزان نبودیم.
در این دو آیه نیز از عقل و نقل سخن گفته شده است. حال اینکه افراد عقل و نقل را کنار میگذارند به خاطر زینت داده شدن کار بد برای آنهاست. گفته شده است که « حب الشيئ يعمي و يصم؛ دوست داشتن یک چیز انسان را کر و کور میکند به صورتی که عیبهای آن چیز را نمیبیند و نمیتواند عيوب آن را بشنود. حال راه باطل به گونهای برای برخی افراد زینت داده میشود که شخص ندای فطرت و خدا را نمیشنود.
دقت کنید که در انسان، هم قوۀ علمی وجود دارد و هم قوۀ عملی. قوۀ علم مثلا به انسان میگوید سیگار کشیدن بد است ولی معلوم نیست همۀ افراد از قوۀ عملی بهره ببرند و سیگار نکشند. پس برخی افراد اگر چه از لحاظ علمی اذعان به مطلبی دارند ولی عملا نمیتوانند آن را عملیاتی کنند. بنابراین گاهی اوقات علم و عمل با یکدیگر تطابق ندارند.
به هر حال باید مواظب باشیم چه چیزی برای ما زینت داده میشود؟ ممکن است برای شخصی پست و مقام و برای دیگری شهوت زینت داده شود و این زینتها میتواند موجب شود که انسان از خدا و عقل بديهي پیروی نکند.
نکته 2: به مناسبت میخواهم این بحث را مطرح کنم که در مورد قصۀ ابراهیم و اسماعیل سؤالاتی میشود که باید در مورد آن تأمل کرد. این داستان یک داستان پیچیده است. ظاهر قرآن این است که ابراهیم (ع) بچۀ خود را خوابانده و قصد ذبح او را داشته است. حال باید در مورد این داستان تأمل کرد که چرا چنین اتفاقی افتاده است؟
دقت کنید که ممکن است ما در خواب ببینیم که به فقیری کمک میکنیم. بعد از این خواب شایسته است که به فقیر کمک کنیم ولی اگر کسی خواب گناه کردن را دید نمیتواند آن را انجام دهد. بنابراین اگر کسی خواب دید که کسی را میکشد اصلا نمیتواند آن را عملیاتی کند.
حال طبق ظاهر قرآن ابراهیم (ع) مکرر خواب دیده که پسرش را میکشد. آیا ابراهیم با دیدن این خواب حق دارد چنین کند؟ به هر حال زندگي كردن هر فردي حق اوست و هر فردی حق حیات دارد و نمیتوان با یک خواب چنین حقی را از کسی گرفت. تازه آدمكشي بدترين نوع گناه است و گناهي بالاتر از آن نيست. كشتن فرزند از سوي پدر شايد بدتر هم باشد زيرا عاطفۀ پدر و قرزندي را نيز زير پا گذاشته است.
پس باید بررسی شود که این داستان چگونه تفسیر شود.
به نظر ميرسد، ابراهیم چون شخص كاملا موحدی بوده است و برای این امر حاضر شده سختیهای فراوانی بکشد و حتی از خانه بیرونش كنند، بتشکنی کرد و حاضر شد هزينۀ آن را كه سوختن در آتش بود قبول كند و از كارش پشيمان نشود. او آنگاه كه به استقبال آتش رفت نميدانست كه آتش بر او سرد و سلامت ميشود.
او برای خدا سختیهای فراوانی کشید. پس از این سختیها و در آخر عمرش خدا به او بچه داد. حال ممکن است ابراهیم در دوران پیری پیوسته با خود فکر میکرده که آیا ممکن است من به خاطر دوست داشتن این بچه فرمان خدا را کنار بگذارم؟ آيا بچه براي من زينت داده شده است به حدي كه اگر فرماني ازخدا بر ضد اين بچه آمد به آن فرمان توجه نكنم؟
به خاطر این افکار به او دستور داده میشود که بچه را در بیابان بگذار و ابراهیم این دستور را انجام میدهد.
بعد که بچه بزرگ شد و فرزند مؤمن و تمام و كاملی شد و ياور پدر در ساختن خانۀ خدا شد، باز همان افكار دوباره سراغش آمد که آیا این بچه آنقدر محبوب من هست که من امر خدا را به خاطر او کنار بگذارم؟ آیا اگر خدا به من امر کند این بچه را بکش من دستور خدا را انجام میدهم یا اینکه حب فرزند بيش از امر پروردگار برايم مهم است؟
در چنین زمانی حالت مناميهای برایش پیش میآید که در این حالت میفهمد که اگر خدا چنین بگوید حاضر است دستور خدا را انجام دهد. پس در حالت خاصي عرفانی چنین چیزی را متوجه میشود.
بنابراین به نظر ميرسد مسأله این نیست که ابراهیم مستقیما مأمور به کشتن فرزندش باشد؛ زيرا اگر مستقيما امر ميشد بايد ميپرسيد به خاطر كدام جرمي بايد انساني را مجازات كنم؟! بلکه مراد نشان دادن مقام تسلیم بودن ابراهیم به خود اوست و بيانش در قالب خواب ديدن براي ما.
باز لازم به توضيح است كه اگر ما از اين خوابها ببينيم صبح خدا را سپاس ميگذاريم كه خوب شد خواب بوديم و اين كابوسي بود كه تمام شد. يعني تسليم قضا و قدر خدا نيستيم، ولي ابراهيم نه تنها تسليم قضا و قدر الهي بود بلكه با اين حالت مناميه فهميد كه خودش ميتواند در سلسلۀ قضا و قدر خدا قرار گيرد.
بد نیست مثالی بزنم. گاهی اوقات به قول عوام اگر دیگی برای ما جوشید خوب است و الا آن را بد میدانیم.
گاهي فقيه به فتوایی میرسد ولی چون نفعی برايش ندارد آن را ابراز نمیکند ولی اگر روایت ضعیفی پیدا شد که به نفعش بود حتی بدون بررسی سندی دائما آن را نقل میکند. به عنوان مثال مقبولۀ عمر بن حنظله سند خوبي ندارد ولی مورد قبول علماء است چون به نفع آنهاست و اسمش را هم مقبوله گذاشتهاند. چرا که در این مقبوله گفته شده است که در نزاعات به علماء مراجعه کنید. یا حتی ممکن است برخی علماء حدیثی را به خاطر نفع خودشان ناقص بخوانند يا ناقص بنويسند، مثل اینکه اخیرا وقتی اعضاء مجلس خبرگان نزد رهبری رفتند در بالای سر ایشان حدیثی نصب شده بود که «الفقهاء امناء الرسل» ولی ادامۀ این حدیث را ننوشتهاند که میگوید: «ما لم یدخلوا فی الدنیا» ولی هیچکس هم اعتراضی نمیکند چون این حديث به نفع آنان است و به همين دليل اين تحريف آشكار برایشان تزیین داده شده است.
حال ابراهیم شک میکند که آیا ممکن است این نوجوان برای من تزيين داده شده باشد؟
به همین خاطر در شرائط خاصی برايش روشن میشود که تو حتی حاضری بچهات را هم براي اطاعت از امر خدا بکشی. پس این یک حالت است نه اینکه واقعا ابراهیم چاقویی برداشته باشد و بخواهد اسماعیل را بدون ارتكاب هيچ گناهي ذبح کند. در واقع بیان این داستان نوعی بیان سمبلیکی است. و تمامش مثل خوابي است كه انسان ميبيند.
باز دقت کنید که انسان باید از جان خود دفاع کند. حال واقعا اگر ابراهیم به اسماعیل گفته باشد میخواهم تو را بکشم، آیا اسماعیل نباید از جانش دفاع کند و لا اقل بپرسد جرم من چيست يا پدر را نصيحت كند؟
پس برای اسماعیل نیز حالت عرفانی خاصی رخ داده که او نیز در آن حالت فهميده است بلكه يافته است كه اگر خدا بخواهد جان مرا بگیرد من كاملا راضي و تسلیم هستم.
پس ابراهیم و اسماعیل به گونهای هستند که تنها خواست خدا را انجام میدهند و شايد منظور از دعايشان: رَبَّنٰا وَ اِجْعَلْنٰا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِكَنٰا وَ تُبْ عَلَيْنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ ﴿البقرة، 128﴾؛ پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده! و از دودمان ما، امتی که تسلیم فرمانت باشند، به وجود آور! و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذیر، که تو توبهپذیر و مهربانی!
همين چيزي باشد كه اتفاق افتاد و در واقع آيات 102 تا104 سورۀ صافات اجابت دعاي ابراهيم در آيۀ 128 سورۀ بقره است..
از آن طرف کافران هوای نفس و خواست خود تنها اولویت آنان است. ما نیز در این وسط هستيم نه مثل ابراهيم و اسماعيل سفيد سفيد و نه مثل ابوجهل و ابولهب سياه سياه؛ هر وقت دین برای ما نفع داشت دیندار هستیم و زمانی که نفعی نداشت دین را کنار میگذاریم. در صدر اسلام نیز مادامی که دین سختی و آزار و شکنجه در پی داشت عدۀ کمی مسلمان شدند و وقتی دینداران در مدينه حکومت پیدا کردند و اوضاع خوب شد در عام الوفود دسته دسته مردم مسلمان میشدند. در قضیۀ امام حسین(ع) نیز همینگونه بود و ابتدا مردم به دنبال امام حسین(ع) بودند ولی بعدا که احساس خطر کردند خود را کنار کشیدند.
این همان حدیثی است که از امام حسین(ع) نقل شده است که:
«الناسُ عبیدُ الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرَّت معایشُهم فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون»
«مردم بندۀ دنیایند و دین بر زبانشان میچرخد و تا وقتی زندگیهاشان بر محور دین بگردد، در پی آنند، امّا وقتی به وسیلۀ «بلا» آزموده شوند، دینداران اندک میشوند»(بحار الانوار،ج75،ص116)
نکته 3: مراد از قریه در آیه 123 تنها روستا نیست بلکه به شهر نیز قریه گفته میشود. مرحوم آیت الله ایزدی میگفت قریهای که قرآن گفته است بر اساس فرهنگ است. اگر در جایی فرهنگ کم باشد از قریه استفاده شده است و اگر در جایی فرهنگ بالا باشد قرآن از عنوان مدینه استفاده کرده است. پس قریه بودن یعنی بیفرهنگی و مدینه بودن یعنی با فرهنگی.
البته در این زمینه باید تحقیق بیشتری صورت گیرد.
نکته 4: از آیه 123 استفاده میشود که مردم مورد امتحان قرار میگیرند همانطور که در آیه 112 سوره انعام آمده بود که پیامبران توسط شیاطین انس و جن آزار ميبينند. پس امتحان مردم این است که رؤسای آنها جزو مجرمین هستند تا مشخص شود مردم در مقابل آنها چه میکنند. طبق آیه 112 دو طرف طیف، خوب مطلق و بد مطلق هستند چرا که یک طرف انبیاء و طرف دیگر شیاطین قرار دارند و طبق آیه 123 دو طرف طیف خاکستری هستند چون یک طرف آن مردم هستند و طرف دیگر حاکمان که هر دو دسته خوب و بد مطلق نیستند.