شرح دعای ابوحمزه – جلسه بیست و سوم

شرح دعای ابوحمزه – جلسه بیست و سوم

برای شنیدن فایل صوتی جلسه بیست و سوم شرح دعای ابوحمزه وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

جلسه بیست و سوم شرح دعای ابوحمزه

يَا حَبِيبَ مَنْ تَحَبَّبَ إِلَيْكَ، وَيَا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاذَبِكَ وَانْقَطَعَ إِلَيْكَ؛

ترجمه: «ای محبوب آن‌که به تو دوستی ورزید، ای نور چشم کسی که به تو پناه آورد و برای رسیدن به تو از دیگران گسست؛»

آیت الله ایزدی به مناسبت این تعبیر بحث انقطاع الی الله را مطرح کرده است. برای توضیح این بحث می‌توان مثال حضرت ابراهیم را زد. ایشان برای تبلیغ توحید بسیار اذیت کشید تا جایی که قرار شد او را در آتش بیندازند. ایشان در این لحظه تمام توکلش به خدا بود. در قصه‌ها گفته شده که فرشتۀ باد و باران آمدند و به ابراهیم گفتند می‌خواهی کمکت کنیم و ابراهیم به آنها جواب منفی داد و گفت من برای خدا کار کرده‌ام و خود او مرا یاری خواهد کرد. این می‌شود انقطاع الی الله.

به هر حال انسان به جایی می‌رسد که علل و اسباب مادی را نمی‌بیند و کاملا به خدا مقطع می‌شود. به همین خاطر به ابراهیم خلیل الله گفته شده است.

برخی از چیزها در زندگی ابراهیم اصلا برای ما قابل تصور نیست مثل اینکه ابراهیم بچه‌دار نمی‌شد و زمانی که در پیری بچه‌دار شد از طرف خدا مأمور شد زن و فرزند شیرخوارش را به بیابانی بدون آب و علف ببرد. ابراهیم در این زمینه تسلیم خدا شد و این کار را انجام داد. پس از اینکه فرزندش بزرگ شد ابراهیم مأمور به ذبح فرزندش شد و آن را نیز قبول کرد.

این چیزها برای ما قابل تصور نیست ولی ابراهیم که به مقام انقطاع الی الله رسیده تسلیم محض خدا بود.

و اما بد نیست در اینجا به مناسبت به اشعاری اشاره کنم:

تو کز سرایِ طبیعت نمی‌روی بیرون           کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد

جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی              غبارِ رَه بِنِشان تا نظر توانی کرد

(غزلیات حافظ- غزل شماره 144)

عشق شیری است قوی پنجه و می‌گوید فاش      هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما

(میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری)

به هر حال کسی که جانش برایش ارزش دارد نمی‌تواند بگوید انقطاع الی الله پیدا کرده است بر خلاف ما که به زبان می‌گوییم «الهی رضا برضاک» ولی در عمل دنیا برایمان خیلی مهم است. ما هنوز اسیر تن و مرید و دنیا هستیم و با این اوضاع به جایی نخواهیم رسید.

خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم              راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم

دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت                 رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم

به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص‌کنان                تا لبِ چشمه‌ی خورشیدِ درخشان بروم

(غزلیات حافظ – غزل شماره 359)

حجابِ چهرهٔ جان می‌شود غبارِ تنم                         خوشا دَمی که از آن چهره پرده برفکنم

چُنین قفس نه سزایِ چو من خوش اَلحانیست              رَوَم به گلشنِ رضوان، که مرغِ آن چمنم

عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم                            دریغ و درد که غافل ز کارِ خویشتنم

چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس؟                    که در سراچهٔ ترکیب، تخته‌‌بندِ تنم

(غزلیات حافظ- غزل شماره 342)

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات