تفسیر سوره بقره – آیه 23(4)

تفسیر سوره بقره – آیه 23(4)

برای شنیدن فایل صوتی تفسیر آیه 23 سوره بقره(4) وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است برای باز شدن این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس تفسیر – آیه 23 سوره بقره(4)(نوشته شده توسط یکی از شاگردان استاد عابدینی)

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ  ﴿البقرة، 23﴾

و اگر در آنچه ما بر بنده خود محمّد (صلی الله علیه وآله) نازل کرده‌ایم، شک دارید [که وحی الهی است یا ساخته بشر] پس سوره‌ای مانند آن رابیاورید، و [برای این کار] غیر از خدا، شاهدان و گواهان خود را [از فُصحا و بُلغای بزرگ عرب به یاری] فرا خوانید، اگر راستگویید.

نکته 1: تعبیر «عَبْدِنٰا» در این آیه با دستور به عبادت در آیه 21 مرتبط است. آیه 21 از مردم خواست که خدا را عبادت کنند و نتیجه‌اش این است که عبادت موجب سرازیر شدن نعمت‌های الهی از جمله نعمت‌های معنوی است. قرآن حقیقتی بالاست که کسی نمی‌تواند مثل آن را بیاورد. حال چنین کتابی پایین می‌آید و ساده می‌شود ولی باز ساده شدۀ قرآن بر «عبدنا» نازل شده است نه بر همۀ مردم. پس تا وقتی که انسان به مقام عبودیت نرسد نمی‌تواند وحی الهی را دریافت کند. بنابراین هم قرآن باید نازل شود و هم عبدی باید وجود داشته باشد تا این دو بتوانند به هم برسند.

نکته 2: در قرآن بحث عبد زیاد ذکر شده است و معمولا این عنوان برای انبیاء بکار رفته است نه مردم. انگار که مردم عادی عبد نیستند. تازه در مورد انبیاء نیز معمولا وقتی واژۀ عبد می‌آید پس از آن اسم آنها نیز می‌آید مثل «عبدنا ایوب» و تنها نسبت به پیامبر اسلام است که از واژۀ عبد بدون ذکر نام استفاده شده است انگار که واژۀ عبد منحصر به اوست و نشانۀ اصلی ایشان عبد بودن است که با این عنوان شناخته می‌شوند. پس حضرت محمد(ص) نه تنها عبد بود بلکه در عبد بودن سرآمد دیگران بوده است. حال چنین فردی است که قابلیت دریافت قرآن را دارد. حتی انبیاء دیگر توان دریافت قرآن را نداشته‌اند و این مقام تنها منحصر به پیامبر اکرم(ص) است. حال وقتی انبیاء الهی نتوانستند به مقام پیامبر اکرم(ص) برسند تکلیف ما روشن است. ما تنها می‌توانیم به درجات ابتدایی عبودیت برسیم.

البته هر کسی واقعا عبد شد به همان درجه می‌تواند به مقامات معنوی برسد اگرچه ما در ابتدایی‌ترین مراحل عبودیت هستیم.

اگر مشاهده می‌شود که ما حقایق قرآن را نمی‌فهمیم به این خاطر است که در مقام عبودیت رشدی نداشته‌ایم و الا شاگردان مکتب وحی مثل امام صادق(ع) می‌فرمودند که هر سؤالی دارید من از طریق قرآن به شما جواب می‌دهم. این در حالی است که در فقه کاری به قرآن ندارند و به قول آیت الله جوادی آملی ممکن است کسی از اول طلبگی تا فقیه شدن اصلا نیازی به قرآن نداشته باشد. جالب است که اگر از فقیه شاهد قرآنی خواسته شود نمی‌تواند بیاورد و فقط به روایات و اصل تمسک می‌کند. شما اگر یک دور درس خارج بروید مشاهده خواهید کرد که آیا نیازی به قرآن می‌شود یا نه؟

نکته 3: در جلسۀ گذشته این سؤال مطرح شد که چرا در این آیه احتمال ریب مطرح شده است ولی در ابتدای سوره بقره ریب از قرآن نفی شده است.

جوابی که ما دادیم این بود که ایجاد شدن ریب به خاطر کج فهمی ماست و الا در آنچه مدّ نظر خداست ریبی نیست. پس باید حقیقت قرآن را بفهمیم تا متوجه شویم ریبی در آن نیست.

به مناسبت این جواب داستان اسحاق کندی را گفتیم که بد نیست متن عربی این داستان را به همراه ترجمه در اینجا بیاوریم:

«أَبُو الْقَاسِمِ الْكُوفِيُّ فِي كِتَابِ التَّبْدِيلِ‏ أَنَّ إِسْحَاقَ الْكِنْدِيَّ كَانَ فَيْلَسُوفَ الْعِرَاقِ فِي زَمَانِهِ أَخَذَ فِي تَأْلِيفِ تَنَاقُضِ الْقُرْآنِ وَ شَغَلَ نَفْسَهُ بِذَلِكَ وَ تَفَرَّدَ بِهِ فِي مَنْزِلِهِ وَ إِنَّ بَعْضَ تَلَامِذَتِهِ دَخَلَ يَوْماً عَلَى الْإِمَامِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ (ع) فَقَالَ لَهُ أَبُو مُحَمَّدٍ (ع) أَ مَا فِيكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ يَرْدَعُ أُسْتَاذَكُمُ الْكِنْدِيَّ عَمَّا أَخَذَ فِيهِ مِنْ تَشَاغُلِهِ بِالْقُرْآنِ فَقَالَ التِّلْمِيذُ نَحْنُ مِنْ تَلَامِذَتِهِ كَيْفَ يَجُوزُ مِنَّا الِاعْتِرَاضُ عَلَيْهِ فِي هَذَا أَوْ فِي غَيْرِهِ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ (ع) أَ تُؤَدِّي إِلَيْهِ مَا أُلْقِيهِ إِلَيْكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَصِرْ إِلَيْهِ وَ تَلَطَّفْ فِي مُؤَانَسَتِهِ وَ مَعُونَتِهِ عَلَى مَا هُوَ بِسَبِيلِهِ فَإِذَا وَقَعَتِ الْأُنْسَةُ فِي ذَلِكَ فَقُلْ قَدْ حَضَرَتْنِي مَسْأَلَةٌ أَسْأَلُكَ عَنْهَا فَإِنَّهُ يَسْتَدْعِي ذَلِكَ مِنْكَ فَقُلْ لَهُ إِنْ أَتَاكَ هَذَا الْمُتَكَلِّمُ بِهَذَا الْقُرْآنِ هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مُرَادُهُ بِمَا تَكَلَّمَ بِهِ مِنْهُ غَيْرَ الْمَعَانِي الَّتِي قَدْ ظَنَنْتَهَا أَنَّكَ ذَهَبْتَ إِلَيْهَا فَإِنَّهُ سَيَقُولُ إِنَّهُ مِنَ الْجَائِزِ لِأَنَّهُ رَجُلٌ يَفْهَمُ إِذَا سَمِعَ فَإِذَا أَوْجَبَ ذَلِكَ فَقُلْ لَهُ فَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ قَدْ أَرَادَ غَيْرَ الَّذِي ذَهَبْتَ أَنْتَ إِلَيْهِ فَتَكُونُ وَاضِعاً لِغَيْرِ مَعَانِيهِ فَصَارَ الرَّجُلُ إِلَى الْكِنْدِيِّ وَ تَلَطَّفَ إِلَى أَنْ أَلْقَى عَلَيْهِ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ فَقَالَ لَهُ أَعِدْ عَلَيَّ فَأَعَادَ عَلَيْهِ فَتَفَكَّرَ فِي نَفْسِهِ وَ رَأَى ذَلِكَ مُحْتَمَلًا فِي اللُّغَةِ وَ سَائِغاً فِي النَّظَر»( بحارالانوار، ج 50، ص 312.)

في المناقب ج 4 ص 424، و بعده: فقال: أقسمت عليك الا أخبرتنى من أين لك؟ فقال: انه شي‏ء عرض بقلبى فأوردته عليك فقال: كلا، ما مثلك من اهتدى الى هذا و لا من بلغ هذه المنزلة فعرفنى من أين لك هذا؟ فقال: أمرنى به أبو محمد، فقال: الآن جئت به، و ما كان ليخرج مثل هذا الا من ذلك البيت، ثمّ انه دعا بالنار و أحرق جميع ما كان ألفه.

ابوالقاسم كوفي در كتاب تبديل نوشته: اسحاق كِندي كه در زمان خودش فيلسوف عراق بود به تأليف كتاب تناقضات قرآن پرداخت و همه وقتش را روي آن گذاشت و… .

يكي از شاگردانش روزي بر امام حسن عسكري(ع) وارد شد، امام(ع) به او فرمود: آيا در ميان شما فرد رشيدي نيست كه استادتان كِندي را از آنچه به آن پرداخته و مشغول به [نوشتن تناقضات] قرآن شده است بازدارد؟

شاگرد گفت: ما از شاگردان او هستيم چگونه ممكن است در اين كار يا در غير اين بر او اعتراض كنيم؟ امام(ع) فرمود: آيا آنچه را به تو ياد دهم به او می‌رسانی؟ گفت: بله. امام(ع) فرمود: نزد او برو و در انس با او خوش‌رفتاری و فروتني نما و در آنچه به صدد انجام آن است او را ياري كن، هنگامی‌که مؤانست حاصل شد به او بگو: سؤالی پيش آمده، آن را بپرسم؟ و او از شما آن را مي­خواهد. آنگاه به او بگو: اگر گوينده اين قرآن نزدت آمد آيا ممكن است [كه بگويد] مرادش از آنچه تكلم كرده غير از معانی­اي است كه گمان كرده­اي؟ [يا] به سوي آن رفته­اي؟ در آن هنگام به تو خواهد گفت كه چنين چيزي ممكن است؛ زيرا او فردي است كه وقتي بشنود مي‌فهمد. وقتي جواب مثبت داد، به او بگو: چه می‌دانی شايد [خدا] غير آنچه را به سوي آن رفته‌ای، اراده كرده است و تو آن را بر معناهاي ديگري حمل کرده‌ای.

آن مرد نزد كِندي رفت و باظرافت خاص به او مهرباني كرد تا اين سؤال را بر او عرضه كرد، كِندي گفت: دوباره آن را بگو، [شاگرد] دوباره گفت و [كِندي ] پيش خود فكر كرد و ديد در زبان [عربي] چنين چيزي احتمال دارد و از نظر فكري نيز جايز است.

در کتاب مناقب در ادامه آورده است: كِندي گفت: سوگندت مي­دهم كه به من خبر دهي اين سؤال از كجا آورده­اي؟ شاگرد گفت: اين چيزي بود كه به ذهنم رسيد. كِندي گفت: هرگز مثل تو به چنين چيزي نرسيده است. بگو از كجا آورده­اي؟ شاگرد گفت: ابو محمد به من اين چنين امر كرد. كِندي گفت: الآن درست شد. مثل اين سخن جز از اين خاندان صادر نمي­شود و آتش خواست و تمامي تأليفاتش [درباره تناقضات قرآن] را سوزاند.(پایان)

از این روش امام می‌فهمیم که بحث علمی را نمی‌توان با چماق جواب داد بلکه اندیشه را باید با اندیشه پاسخ داد. نکتۀ دیگر اینکه کلام خدا احتمالات مختلف دارد و نمی‌توان تنها یک احتمال را گرفت و بر آن اصرار داشت و مثلا گفت که آن احتمال خلاف علم است.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات