شرح خطبه های پنجم و ششم نهج البلاغه

شرح خطبه های پنجم و ششم نهج البلاغه

برای شنیدن فایل صوتی شرح خطبه های پنجم و ششم نهج البلاغه وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 30/08/1403

شرح خطبه‌های پنجم و ششم نهج البلاغه

در این جلسه قصد دارم نکاتی تکمیلی پیرامون خطبه‌های پنج و شش که قبلا شرح داده‌ام بیان کنم. در خطبۀ پنجم معلوم شد که ابوسفیان و عباس و دیگران بعد از اینکه گروه زیادی از مردم با ابوبکر بیعت کردند نزد حضرت علی(ع) رفتند و قصد بیعت با او و مخالفت با ابوبکر را داشتند. در شرح ابن ابی الحدید،ج1،ص218 و 219 آمده است: وقتی پیامبر(ص) از دنیا رفت و حضرت علی(ع) مشغول غسل و دفن پیامبر(ص) بود و با ابي‌بکر بیعت شد، زبیر و ابوسفیان و گروهی از مهاجران با عباس و علی(ع) ملاقات کردند تا تصمیمی بگیرند. هر کسی سخنی گفت و فحوای کلام آنها این بود که باید اقدامی کنیم و حکومت را برای خودمان بگیریم. بعد از اینکه همه صحبت کردند عباس گفت حرف شما را شنیدیم. نه به خاطر کم بودن از شما یاری می‌خواهیم و نه به خاطر بد گمانی رأی شما را رها می‌کنیم. پس مهلت بدهید تا بیشتر فکر کرده و بررسی کنیم که آیا به صلاح است قیامی بر علیه ابوبکر اتفاق بیفتد یا نه؟ چون برخی از مردم با ابوبکر بیعت کرده و با کار ما باید از بیعت دست بردارند باید بررسی کرد که آیا راهی هست که گناه نباشد تا اگر از آن بیعت خارج شدیم معصیتی مرتکب نشده باشم؟ و اگر تصمیم گرفتیم با بیعت باقی بمانیم به خاطر این نیست که قدرتمان یا تعدادمان کم است. اگر اسلام اجازۀ ترور می‌داد کارهای زیادی می‌کردیم. در این لحظه حضرت علی(ع) كه چمباتمه زده و با چپیه‌ای پاهاي خود را به کمر بسته بود، آن را باز کرد و گفت صبر کردن عاقلانه است و دین همان تقواست و حجت، محمد(ص) است و راه، صراط مستقیم است. سپس همین خطبۀ پنجم را خواند. بعد از آن بلند شد و به سمت منزلش رفت و دیگران نیز متفرق شدند و رفتند.

نباید فراموش کرد که مردم در این واقعه روی حضرت علی(ع) نظر داشتند و کسی غیر از حضرت علی(ع) در مقابل ابوبکر مورد اعتنا نبود؛ زيرا در بین مردان مسلمان، حضرت علی(ع) و ابوبکر و زید جزو اولین کسانی بودند که اسلام آوردند. پس این افراد مورد توجه بودند. زید چون غلامِ آزاد شده بود شانسی برای حکومت و خلافت نداشت و کسی که می‌توانست خلیفه شود یا علی(ع) بود و یا ابوبکر و وقتی عده‌ای با ابوبکر بیعت کردند گروهی قصد بیعت با علی(ع) را داشتند ولی از سخنان حضرت علي(ع) روشن مي‌شود كه چون زودتر با ابوبکر بیعت شده و لو اینکه اشکالاتی داشته باشد، بايد بر همان باقي بمانيم؛ اینکه بخواهیم در مقابل او بایستیم یک فتنه است و در این فتنه باید از اهل بیت پیروی کرد و پیروی از اهل بیت در اینجا سکوت و به خانه رفتن يا در خانه ماندن است.

باز در ج1 از کتاب شرح ابن ابی الحدید، ص220 نام برخي افراد دیگری که با ابوسفیان و عباس نزد علی(ع) آمدند، ذكر شده كه عبارتند از مقداد، سلمان، ابوذر، عبادة بن صامت، ابا الهیثم بن الطیحان، حذیفه، عمار. پس اینکه در شرح نهج البلاغة آیت الله منتظری ج2 ص 94 فقط از ابوسفیان و عباس صحبت شده و تازه عباس به عنوان تحريك شدۀ از سوي ابوسفيان مطرح شده، دقيق به نظر نمی‌رسد.

ابن ابي الحديد در ص 220صحبت‌هاي افراد را در این باره نقل كرده، از جمله اینکه ابوبکر و عمر متوجه شدند که عباس جزو مخالفان و مایل به حضرت علی(ع) شده است. به همین خاطر نزد او رفتند تا او را به سمت خود بکشانند. ابوبکر و عمر و ابو عبیدۀ و مغیره نزد عباس رفتند و با او صحبت کردند که پیامبر(ص) از دنیا رفت و جانشینی تعیین نكرد و مردم ابوبکر را انتخاب کردند. در ضمن صحبت‌ها به او فهماندند که اگر به سمت ما بیایی بالاخره از حکومت نفعی خواهی برد. در همانجا عمر که روحیه‌ای خشن داشت تندی کرده و عباس را تهدید کرد که اگر چنین نکنی مردم تو را از بین خواهند برد. سپس عباس صحبت کرد و جواب‌هایی به آنها داد که بنده با خواندن متن شرح ابن ابی الحدید نفهمیدم که آیا بالاخره عباس به آنها متمایل شد یا نه؟

باز طبق نقل شرح ابن ابی الحدید،ج1،ص221 وقتی مهاجران با ابوبکر بیعت کردند ابوسفیان جملات عجیبی به این صورت گفته است: من سر و صداهایی می‌بینم که جز جنگ آن را خاموش نمی‌کند. ای عبد مناف به فریاد برسید. چگونه ممکن است ابوبکر رهبر شما شود؟ مستضعفان و خوارشدگان کجایند؟ طائفۀ کوچکی از قریش قصد حکومت دارند.

سپس ابوسفیان به علی(ع) گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. سوگند به خدا اگر بخواهی، شهر را بر علیه ابوبکر از لشگر پر می‌کنم ولی علی(ع) از این کار امتناع کرد. وقتی ابوسفیان از علی(ع) مأیوس شد صحبت‌های دیگری به صورت شعر بیان کرد.

با توجه به این مطالب به نتایجی می‌رسیم که بیانش در اين جوّ احساسي حوزه تبعات دارد از جمله اینکه معلوم می‌شود گروه زیادی بودند که قصد بیعت با حضرت علی(ع) را داشته‌اند ولی خود حضرت تشخیص داده که فعلا با توجه به بیعت مردم با ابوبکر نباید گروه دیگری با ديگري بیعت كنند که مقابل ابوبکر باشد.

این حرف بر خلاف صحبت روضه‌خوان‌هاست که می‌گویند هیچ کس دور حضرت علی(ع) نبود. از این نقلها به دست می‌آید که عده‌ای بودند که البته برخی مثل ابوسفيان نیت خوبی نداشتند ولی در بین آنها افرادی هم بودند که دارای نیت خوب بودند ولی به هر حال حضرت علی(ع) صلاح ندانست که با آنها به نفع خود بیعت کند چرا که می‌دانست از این طریق باب اختلاف باز می‌شود ولی ما امروزه با افرادی مواجهیم که به هر بهانه‌ای می‌خواهند اختلاف بیندازند. بله برخی شیعیان امروز فقط به دنبال جنگ هستند ولی حضرت اینگونه نبود. پس حضرت این را اعلام کرد که اختلاف انداختن صلاح نیست.

بله هرچقدر ‌خواستند حضرت را تحریک کنند تا ايشان دنبال حكومت برود يا حق خود را بگيرد، ایشان قبول نکرد و با این کار، دین باقی ماند. از همین‌جا وارد خطبۀ ششم شویم. بعد از سی سال که مردم با حضرت علی(ع) بیعت کردند ایشان به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کرده‌اند و تو هم بیا و بیعت کن. معاویه که فرزند ابوسفیان بود و فکر ابوسفیانی داشت قصد کرد شخص دیگری را مقابل حضرت علی(ع) عَلَم کند همانطور که پدرش ابوسفيان قصد داشت حضرت علی(ع) را مقابل ابوبکر عَلَم کند. به همین خاطر از شام نامه‌ای با مضموني كاملا دروغ به زبیر نوشت که من از مردم شام برای خلافت تو بیعت گرفتم و همچنین بیعت گرفتم که بعد از تو، طلحه خلیفه باشد. شما بصره و کوفه را دریابید.

در واقع معاویه بجای اینکه جواب حضرت علی(ع) را بدهد دروغی جعل کرد و طلحه و زبیر را فريب داد.

طلحه و زبیر فريب خوردند. آنها ابتدا نزد حضرت علی(ع) رفتند و دوستانه به او گفتند که ما در زمان عثمان مظلوم واقع شده‌ایم و تو کوفه و بصره را به ما بده. و وقتي حضرت امتنا كرد به مكه رفتند و مقدمات جنگ جمل را فراهم كردند.

در شرح ابن ابی الحدید،ج1،ص231 ذیل خطبه هشتم این ماجرا به این صورت آمده است:

«نامه معاویه به زبیر: به زبیر امیر المؤمنین از معاویه بن ابی سفیان. سلام علیک. اما بعد من بیعت اهل شام را برای تو گرفتم و مردم اجابت کردند. پس تو کوفه و بصره را دریاب که علی بر آن دو شهر مسلط نشود. بعد از این دو شهر دیگر چیزی برای علی باقی نخواهد ماند. از همین الآن نیز برای طلحه بیعت گرفتم و شما خون عثمان را بهانۀ این کار قرار بدهید. مردم را بخوانید که بیایند و طلب خون عثمان کنند. باید محکم باشید. خدا شما را پیروز کند و درگیر شوندۀ با شما را از بین ببرد.»

وقتی نامه به زبیر رسید خوشحال شد و برای طلحه خواند و شک نکردند که معاویه خیرخواه آنهاست و همانجا تصمیم گرفتند که خلاف حضرت علی(ع) عمل کنند. سپس نزد علی(ع) آمدند و گفتند در دورۀ حکومت عثمان به ما جفا شد و می‌دانی که عثمان پست‌ها را به بنی‌امیه می‌داد. حال که خدا تو را خلیفه قرار داده است بعضی از اعمال خودت را به ما واگذار کن. حضرت فرمود: به آن چیزی که خدا سهم شما کرده راضی باشید تا تصمیمی بگیرم و بدانید که من در امانتی که مردم به من دادند کسی را شریک می‌کنم که به دین و امانت‌داری او راضی باشم.

طلحه و زبیر از همین‌جا فهمیدند که حضرت علی(ع) اعتنایی به آنها ندارد.

اكنون شما حضرت علی(ع) را با طلحه و زبیر مقایسه کنید. وقتي به حضرت علي(ع) پیشنهاد شد که مقابل حکومت ابوبکر بایستد این پیشنهاد را قبول نكرد و تازه مردم را نصیحت کرد که چنین نکنید ولی طلحه و زبیر که بدی‌های بنی‌امیه را در زمان عثمان دیده‌اند باز با یک نامۀ دروغین توسط معاویه فریب خوردند.

از همین‌جا می‌فهمیم که مؤمن باید زیرک باشد ولی متأسفانه ما زیرک نیستیم. حضرت علی(ع) توجه دارد که نزاع و اختلاف داخلی به ضرر اسلام است. ولي برخي از آخوندهاي روضه‌خوان ما براي يك مَبْلَغ كوچك مزد روضه‌خواني حاضرند نزاع شيعه و سني را گسترش دهند.

بر فرض که حضرت علی(ع) پیشنهاد مطرح شده را قبول می‌کرد با حکومت ابوبکر درگیر می‌شد و اسلام از بین می‌رفت. ولی اگر حکومت دست ابوبکر باشد و مسلمانان و لو به ظاهر اسلام داشته باشند این بهتر بود. حتی اگر جنگ می‌شد و هزاران نفر کشته می‌شدند و حضرت علی(ع) پیروز می‌شد آن دسته از مسلمانانی که به اسم دین کشته داده‌اند دلشان با دین گرم نبود. بالاخره کشته شدن یک ضربه است و خانواده را اذیت می‌کند. اینکه برخی افراد در زمان ما می‌گویند برای رسیدن به هدف و لو نصف عالم کشته شوند، مي‌ارزد، حرف‌های کاملا نسنجیده و فکر نشده مي‌زنند.

حضرت علی(ع) زیر بار اختلاف و نزاع نرفت و اگر طلحه و زبیر نیز از معاویه فریب نمی‌خوردند جنگ جمل و صفین رخ نمی‌داد و حضرت علی(ع) فرصت می‌کرد نمونه‌اي از جامعۀ اسلامی را براي ما پیاده کند تا همه بفهمند در چنین جامعه‌ای رفاه و علم و فرهنگ غنی ایجاد خواهد شد، ولی دنيادوستي همراه با سادگی و فریب خوردن طلحه و زبیر موجب ایجاد جنگ جمل و سپس جنگ صفین و سپس جنگ نهروان شد. در واقع وقتی بر روی فرهنگ عده‌ای مسلمان کار نشد و جمود فکری ایجاد شد، خوارج به وجود آمدند.

پس تمام حکومت حضرت علی(ع) با جنگ سپری شد و جامعۀ اسلامی پیشرفت نکرد و بلکه پسرفت کرد و دلیلش این بود که طلحه و زبیر زیرک نبودند. پس نتیجه اینکه نباید زود زیر بار جنگ و اختلاف رفت.

و اما این سؤال مطرح است که چرا حضرت علی(ع) با طلحه و زبیر جنگید؟ اگرحضرت علی(ع) بعد از پیامبر(ص) برای جلوگیری از جنگ خود را کنار کشید آیا نمی‌توانست نسبت به طلحه و زبیر نیز چنین کند و مثلا مدینه و مکه و یمن را برای خود نگه می‌داشت تا طلحه و زبیر بصره و کوفه و معاویه نیز شام را داشته باشد و در واقع هر تکه‌ای دست کسی باشد مثل همین الآن كه كشورهاي اسلامي هزار تكه‌اند؟ به عبارت ديگر ممکن است کسی به حضرت اشکال کند که آن جنگ داخلی که سی سال پیش از آن فرار کردی چرا سی سال بعد خودت در دامش افتادی؟ به عبارت سوم مستشکل می‌گوید اگر طلحه و زبیر اشتباه کردند حضرت علی(ع) نیز این اشتباه را کرد که به مقابلۀ با آنها رفت و تمام زمان حکومتش را صرف جنگ کرد.

به هر حال این اشکالی است که امروزه جوانان مطرح می‌کنند و باید جواب داد. اتفاقا در کتاب ابن ابی الحدید نیز اشاراتی به این سؤال وجود دارد مثلا در ص232 از جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است: وقتی طلحه و زبیر درخواست حکومت بصره و کوفه را از حضرت علی(ع) کردند ایشان گفت باید مشورت کنم و سپس با مغیرة بن شعبة مشورت کرد. مغیره به حضرت گفت به نظر من به آنها بده تا حکومتت محکم شود و بعد از آن اگر خواستی آنها را عزل کن. سپس حضرت با ابن عباس مشورت کرد. ابن عباس گفت کوفه و بصره چشم خلافت هستند و خزائنش پر است و مردمش دارا هستند. اگر این دو شهر را به آنها که دارای سابقۀ بالایی در اسلام هستند بدهی دیگر چیزی باقی نمی‌ماند و بالاخره اگر آنها منصوب به کوفه و بصره شدند برای خود استقلال خواهند داشت و نمی‌توانی آنها را کنترل کنی.

پس در اینجا دو دیدگاه مطرح بود. با توجه به اینکه مغیره کسی بود که اول با ابوبکر بیعت کرد و سپس به سمت عباس رفت چه بسا در اینجا نیز با حضرت علی(ع) رو راست نباشد و حقيقت را نگويد؛ پس حق بودن رأی مغیره معلوم نیست. به هر حال حضرت علی(ع) به مشورت ابن عباس بها داد و حکومت بصره و کوفه را به طلحه و زبیر نداد. ابن عباس خط و ربط نزدیک‌تری به علی(ع) داشت و شايد به همین دلیل نظر او پذيرفته شد.

اگر حضرت نظر مغیره را عمل می‌کرد آیا جنگ نمی‌شد؟ آیا این احتمال نبود که معاویه خود طلحه و زبیر را به اختلاف بیندازد تا خودش به حکومت برسد؟ از خود خطبه شش بدست می‌آید که اگر حضرت سکوت می‌کرد طلحه و زبیر او را از بین می‌بردند. به همین خاطر حضرت در ابتدای خطبۀ ششم فرمود:

وَالله لا اَكُونُ كَالضَّبُع  تَنامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتّى يَصِلَ اِلَيْها طالِبُها، وَيَخْتِلَها راصِدُها.

ترجمه: «به خدا قسم به مانند کفتار نیستم که با آهنگ ملایم می‌‌خوابد تا شکارچی‌ در رسد و غافلگیرش نموده شکارش کند.»

ملاک کار حضرت، دینداری و مشورت بود و در نتیجه کارش درست بود چون اگر در خانه می‌نشست کار حل نمی‌شد. پس طبق فکر و مشورت پیش رفت و اگر دیگران فتنه کردند حضرت مقصر نیست.

البته نکات دیگری در این زمینه قابل ذکر است که ان‌شاءالله در جلسۀ آینده بیان خواهد شد.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات