سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
از جمله بحثهایی كه همگان مشتاق و شیدای آن هستند، بحث از «عدالت اجتماعی در حكومت علوی» است و توصیفش حتّی اگر دسترسی به آن امكانپذیر نباشد، خود به خود از اهداف است؛ زیرا،:
1ـ بـارقـة امـید را در دلهای عدالت خواهان زنده نگه میدارد.
2ـ آنان را هر چه بیشتر منتـظر عـدلگسـتر مطـلق جهان میكند.
3ـ دوستداران واقعی حضرت علی7 را به تفكّر برای پیدا كردن راه حلهایی براى مشابهت بخشیدن حكومتهای فعلی مسلمانان به حكومت آن حضرت برمیانگیزد.
بحث مهم دراینباره، بحث ريشههاي عدالت اجتماعي در حكومت علوي است. با توجّه به شناخت آن ريشهها، مىتوان نظر داد كه تا چه حد ميتوان اميدوار بود كه حكومتي همسان آن حكومت تشكيل شود و چه راهكارهايي بايد به كار گرفته شود و هر راهكاري چند درصد در رسيدن به هدف، نتیجهبخش است.
ريشه عدالت اجتماعي در حكومت علوي را بايد بيشتر در حاكم آن، يعني حضرت علي7 يافت؛ زيرا قانون، يعني قرآن و سنت، براى همه حاكمان قبلي و بعدي، امري ثابت و قابلدسترسی و مردم نيز پيوسته از اقشار گوناگون و بااستعدادهای متفاوت، در اختيار آنان بوده است:
«النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ»[2]؛ مردم معدنهایی هستند همانند معدنهای طلا و نقره. بنابراین اين حاكمان هستند كه بايد استعداد مردم را شكوفا كنند و آنان را به كمال برسانند و جمله «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»[3] را تحقق بخشند و عقلهای گنجینه شدۀ آنان را برانگیزانند.
«اگرچه تناسب حكم و موضوع» به ما ميگويد، بايد نخستين ويژگي حضرت علي7 را «عدالت» او دانست، زيرا كسى كه خود عادل نباشد، نميتواند عدالت اجتماعي برقرار كند ولي بايد اذعان كرد كه عدالتِ بهتنهایی، نميتواند عدالت اجتماعي را به ارمغان بياورد؛ زيرا، عدالت اجتماعي، تنها، تجاوز نكردن به حقوق ديگران و تضييع حقوق آنان در جهت نفع خود و خويشان خود و حزب و جناح خود نيست؛ بلكه يكى از اركان عدالت اجتماعى، برگرداندن مفاسد گذشتگان بهدرستی و صلاح است و ركن ديگر آن تحت تأثير القائات واقع نشدن است؛ زيرا ممكن است شيادان با تبليغات خود، حق را باطل و باطل را حق جلوه دهند و حاكم عادل را به موضعگيري غلط بكشانند و ممكن است چنان مقام و مسند را در نظر حاكم مهم جلوه دهند كه او حاضر شود براى بقاي حكومت خود هر ناعدالتی را انجام دهد، به خيال اینکه پس از استقرار حكومت و استحكام پايههاي آن، عدالت را اجرا كند.
بنابراين براى اجراي عدالت اجتماعي، نيازمند عدالت حاكم، علم حاكم، ورع حاکم و زهد وي هستیم و بدون اين ويژگيها، انتظار عدالت اجتماعيِ كامل، انتظاري بيمورد است. اين ويژگيها، بلكه بالاتر از آن، در حضرت علي7 جمع بود. اين ويژگيها همه، در ذيل صفت عصمت، قابلدسترسی و بررسي است.
در ذيل عنوان «عصمت» مباحث فراوان و مفيدي وجود دارد كه محدوديت نوشتار، اجازه ورود به آنها را نميدهد، ولي تنها نكتهاي كه میتوان به آن اشاره كرد و در الگو و اسوه بودن راه و مرام و شیوه حضرت علي7 در امور فردي و اجتماعي نقش كليدي دارد، اين است كه عصمت، به معناي سلبِ اختيارِ گناه از معصوم نيست، بلكه به اين معناست كه معصوم، با علم و معرفت و شناختي كه از گناه و اثرات آن دارد و شناخت و معرفتي كه به ذات حق و نعمتهاي او و آنچه لايق به اوست، دارد، بر تمام قواي احساسي، شهواني، غضبي و… غلبه ميكند، بهگونهای كه آن قوا نمیتوانند حتي تصور گناه كردن را نيز در او ايجاد يا تحريك كنند. نظير اينكه يك شخص معمولى هیچگاه تصور آلوده كردن بدن و لباس خود را، بهوسیله نجاستها و كثافتها، در مخيله خود نمیپروراند، نه اینکه چنين اختياري از وي سلب شده باشد.
بهعبارتدیگر، عصمت حضرت در پرتو علم و تربيت و عوامل ديگري بود كه در اين مقاله به آن اشاره خواهيم كرد، نه اینکه عصمت امري تكويني بوده است.
چگونگي پيدايش عدالت، علم، زهد و ورع در حضرت علي7
روشن است كه اين صفات، صفات روحي و ملكات وجودي هستند كه بايد آنها را به دست آورد و از طرف ديگر بهراحتی نيز قابل دستيابي نيستند؛ زيرا امور حقيقي، ايجادشان، مشابه ايجاد امور اعتباري نيست كه با گفتن یکلفظ، ایجاد شوند ـ چنانکه با لفظ «بِعتُ»: بيع و با لفظ «أنكحتُ» عقد ازدواج ايجاد ميشود ـ بلكه براي ايجاد هر يك از ملكات روحي بايد چندين سال زحمت طاقتفرسا كشيد و تازه معلوم نيست كه پس از طي مراحل، در وقت امتحان، بتوان از عهده آن برآمد. چهبسا افرادي كه در كسب ملكات اخلاقي، توفیقاتی داشتهاند، ولي بالأخره در مقابل حبّ رياست و حبّ مقام شکست خوردهاند و به حقانيت سخن معروفي كه به اسم حديث شهرت يافته، يعني «آخر ما يخرج من قلوب الصديقين حبّ الجاه»[4] مُهر صحت زدهاند.
حال، سخن اين است كه حضرت علي7 چگونه به اين ملكات دست يافت و آنها را اینچنین در خود پرورش داد كه حوادث تلخ و شـيرين او را از جاي نلرزاند و استدلالهای بهظاهر عقل پسند، بر او غلبه نكرد؟ آن حضرت چگونه به پنج سال حكومتِ همراه با گرفتاريهاي بسيار تن داد و نخواست حكومتي طولانيتر يا موروثي ايجاد كند؟ او چگونه بود كه توانست سعادت آخرت و نام نيكِ يگانه حكومتِ عادلانه اسلامي را براى خود جاودانه كند و حكومتي منحصربهفرد تشكيل دهد، بهگونهای كه تا درازاي هستي، همه انسانها در آرزوي وجود چنين حكومتي باشند؟
در اين جا اگر به نكتة ديگري نيز توجّه شود، چهبسا مطلب روشنتر شود و آن اینکه نميتوان گفت تمامي كساني كه پس از پیامبر اکرم9 تا امروز براي پياده كردن عدالت در سرزمين حجاز يا ساير سرزمينهاي مسلمانان قيام كردهاند، در ابتدا انسانهاي بد و فاسدي بودهاند، ولي بهوضوح میبینیم كه بيشتر آنها وقتیکه ظالم و ستمگري را سرنگون كردند، خودشان به ظلم و ستم پرداختند، بهگونهای كه طبق فرمايش امام خميني1 میتوان گفت همه شاهان فاسد بودهاند. پس اگر ميبينيم كه در ميان حاكمان، تنها يك حاكم پيدا ميشود كه دوران حكومتش از هر ظلمي خالي است، اين نشان ميدهد كه او بيش از ديگران خود ساخته بوده و ملكاتي كه كسب كرده، آنچنان بوده كه در تمامي وجودش و در تمامي زمانها و مكانها و در برخورد با تمامي افراد و جريانها برايش كارساز بوده است.
بهطورقطع ميتوان گفت: اين ملكات و ويژگيها، در اين حد سرشار و كامل، براى هیچکس ـ جز معصومان: ـ پس از وي حاصل نگرديده است.
در اینجاست كه هر محققي خواهان آن است كه بداند «مگر حضرت علي7 چگونه بوده و در كدامين مكتب آموزشدیده و چه روحيهاي داشته كه كسي پس از وي به او نرسيده است؟»
عواملي را كه موجب عدالت بيبديل حضرت علي7 گرديد، ميتوان به چند دسته تقسيم كرد:
1 . عوامل وراثتي و ژنتيكي؛ 2 . عوامل محيطي؛ 3 . نيت و عزم و اراده خود حضرت علی7.
قبل از ورود به بحث، توضيحي درباره تقسيمبندي فوق لازم است و آن، اینکه:
اولاً : عواملي را كه از راه نطفه به فرزند منتقل ميشود، «ژنتيكي» و «وراثتي» و عواملي را كه پس از آن اتفاق بيفتد، «محيطي» مينامند. بنابراين، آنچه در مدت حمل، اتفاق ميافتد، از غذاي مناسب یا نامناسب مادر و… نيز از عوامل محيطي شمرده ميشود.
ثانياً : بيولوژيستها كه درباره ژنتيك و غير آن بحث ميكنند، حركات و كارها و مرضها و ويژگيهاي هر موجود زنده را به دو عامل وراثت يا محيط نسبت ميدهند، درحالیکه آنان از عامل سومي غفلت كردهاند. اين عامل سوم، همان «تصميم و اراده انسان» است. در روايتهاي ما، علاوه بر محيط و ژنتيك، بر عزم و اراده نيز تأكيد شده و سهم او مشخص شده است که ان شاءاللَّه در خلال مباحث آينده، به آن اشاره خواهد شد.
ترتيب طبيعي بحث، اقتضا ميكند كه ابتدا، درباره عوامل ژنتيكي و سپس درباره عوامل محيطي بحث شود، ولي چون به بحث عوامل ژنتيكي، در مجامع علميِ حوزوي، كمتر پرداخته شده و ذهنها با آن مأنوس نيست و پرداختن به بحث عميق ژنتيك، آنگونه كه، از روايتهاي طينت فهميده ميشود، در اين نوشتار مختصر امكانپذير نيست، بحث عوامل محيطي را مقدم ميداريم و از عوامل ژنتيكي بهطور اجمالي و سربسته سخن خواهيم گفت.
برخي از عوامل محيطي كه در شكل گرفتن شخصيت حضرت علی7 و ازجمله عدالت و علم او مؤثر بوده است، عبارتاند از:
الف: او، مادري داشت كه در ميان زنان عالَم، از برخي جهات منحصربهفرد بود. مثلاً، او هنگامیکه دردِ زايمان آزارش ميداد، به مسجدالحرام و به خانه كعبه پناهنده شد، درحالیکه دیگران به چنين فكري نمیافتند.
بنابراين ميتوان گفت، مادرش، خانمي بوده كه كاملاً غرق در ياد خداوند بوده كه حتي درد زايمان كه دیگران را بهسوی پناهگاههاي مادي ـ از قبيل بيمارستان، ماما، مادر، همسايه و… ـ ميكشاند، او را بهسوی خانه خدا كشانده است و جالبتر اینکه خانة ساختهشده از سنگ و گِل در ظاهر و ازنظر مادي، پايينتر و كم قيمتتر از ساير بناها، از خود شعور زائدالوصفی نشان ميدهد و ديوار خود را ميشكافد و فاطمه بنت اسد را به درون خود فرامیخواند. بنابراين راهي كه مادر علي7 از آن، وارد كعبه شد نيز منحصربهفرد است و كس ديگري تا آن زمان از آن در وارد نشده است[5].
تربيت حضرت علي7 در دامان مادري اینچنین غرق در ياد خدا، آغاز شده و محيط روزگار حتي سنگ و خاك خانه خدا كه در ظاهر بيجان مينمايد ـ نيز خود را در خدمت آن مادر و اين فرزند قرار ميدهد و فرزندي كه در دامن چنين مادري تربيت شود، حتماً درس پاكي و ورع و عدالت را نيز فرا میگیرد.
ب: آن حضرت پدري داشت كه داراي سجاياي اخلاقي فراوان بود، بهگونهای كه از ميان فرزندان عبدالمطلب، تنها، او به رياست بنيهاشم برگزيده شد، درحالیکه برادران ديگري چون حمزه و عباس و… نيز وجود داشتند كه ازنظر سِنّي، مادي و مال و ثروت بر حضرت ابوطالب برتري داشتند.
ج: باوجود چنين پدر و مادر خوبي، باز خداوند خواست كه حضرت علي7 از همان دوران طفوليت، تحت تربیت معلم و مربي بالاتر و والاتري قرار گيرد. خشکسالی و قحطي مكه و فقر مالي ابوطالب و تعداد فرزندان او، حضرت محمد9 را به فكر انداخت كه به ياري عموي خود بشتابد و با مشورت عباس، عموي خود، نزد ابوطالب رفتند تا هر يك، فرزندي از فرزندان او را قبول كنند و به خانه خود ببرند و از اين راه، مقداري از هزينههاي زندگي ابوطالب را بكاهند. در اين تقسيم و همياري، حضرت علي7 به خانه حضرت محمد9 وارد شد[6] تا در مدرسه خصوصي معلمي كه آوازة امانتداري و راستگوییاش، شهر مكه و اطراف آن را پركرده بود، وارد شود و در آن مدرسه، درس امانـتداري و راسـتگـویـی و درسـتكـاري را بيـامـوزد.
حضرت علي7 نـيز شـاگرد خـوبي بود، بـهگـونـهای كـه وقـتي بـه سن دهسالگی رسيـد و در همان زمان حضرت محمد9 بـه پيامبري مبعوث شد، به آن حـضرت ايمان آورد و در مقابل كساني كه به او گفتند: «آيـا بــا پدرت مشورت كـردهاي؟» جـواب داد: «مـگر در آمـدنم به اين دنيـا بـا آنـان مــشورت كـرده بـودم كـه اكـنون مشـورت كـنم؟».
حضرت، با اين بيان، علاوه بر جواب اقناعي به آنان، نشان داد كه ايمان آوردن، همانند متولد شدن داراي ارزش و مقام است و او نيز به ارزشِ ايمان آوردن خودش واقف است تا كسي نگويد: «او، بچه بوده و از روي احساسات و بدون آگاهي ايمان آورده و ايمانش بيارزش است»!
افزون بر اينها نشان داد كه از استاد خويش، درس استدلال و بيان منطقي را نيز فرا گرفته و ميتواند در دوران كودكي، با بـزرگان بهگـونهای استدلالي وارد بـحث شود و آنان را مُجـاب يـا قانع كند.
آن حضرت، از دوران طفوليت، در خانه پيامبر اكرم9 رشد كرد و با آمدن نخستين آيات و مبعوث شدن رسول گرامى اسلام9 به نبوت، به او ايمان آورد و مدتهاي مديد، با حضرت خديجه، براي آن حضرت كه در غار حرا به عبادت و چلهنشيني مشغول بود، طعام و غذا ميبرد و آيات نازل شده را فرا ميگرفت و به مرحلهاي رسيد كه حضرت ختمي مرتَبَت به او فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إلا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ»[7]؛ تو ميشنوي آنچه را كه من ميشنوم و ميبيني آنچه را كه من ميبينم، ولي تو پيامبر نيستي».
از اين جمله برداشت میشود كه حضرت علي7 در تمامي كمالات، به حد پیامبر اکرم9 رسيده بود، اما چون آن حضرت، خاتم پيامبران بوده است، ديگر نيازي نبوده كه حضرت علي7 پيامبر باشد.
بههرحال، او تمام سجاياي اخلاقي پيامبر9 را در خود پرورش داد و تمامي علوم حضرت را فراگرفت و سلوك رفتارى پيامبر9 را كاملاً بر خود منطبق ساخت.
در اینجا مناسب است كلماتي را از نهجالبلاغه ـ كه بر مطالب گذشته و بيش از آنها دلالت دارد ـ ذكر كنيم:
«و قد علمتم موضعي من رسولالله9 بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حِجره و أنا ولدٌ يضمنى إلى صدره و يكنفُني في فراشه و يُمِسُّني جَسَده و يُشمُّني عَرْفَهُ و كان يَمْضَغُ الشيءَ ثم يُلقْمنيه و ما وجد لي كذْبَةً في قول و لا خَطْلَةً في فِعْلٍ… و لقد كنت أتَّبِعُهُ اتَّباعَ الفصيلِ أثَرِ أُمِّهِ، يرفع لي في كل يومٍ من أخلاقه عَلَماً و يأمُرُني بالاقتداء به و لقد كان يُجاوِرُ في كلِّ سنةٍ بحراءَ، فأراه و لايراه غيري و لمْ يَجْمَعْ بيتٌ واحدٌ يومئذٍ في الإسلام غيرَ رسول اللَّه9 و خديجةَ و أنا ثالثهما، أرى نور الوحى و الرسالة و أشمُّ ريح النبوةِ و لقد سمعتُ رَنَّةَ الشيطانِ حين نزل الوحيُ عليه9 فقلت: یا رسولاللَّه! ما هذه الرنّة؟
فقال: «هذا الشيطان قد أيِسَ من عبادته. إنَّك تسمع ما أسمع وتري ما أري إلا أنَّك لستَ بنَبيٍّ ولكنّك لَوَزيرٌ و إنَّك لَعَلَي خيرٍ»[8]؛ «شما بهخوبی موقعيت مرا از نظر خويشاوندي و قرابت و منزلت و مقام ويژه نسبت به رسولالله9 ميدانيد. او مرا در دامن خويش پرورش داد. من كودك بودم و او مرا (همچون فرزندش) در آغوش خويش ميفشرد؛ در استراحتگاه مخصوص خويش جاي ميداد؛ بدنش را به بدنم ميچسبانيد و بوي پاكيزه خودش را به مشامم ميرساند؛ غذا را ميجويد و در دهانم ميگذاشت؛ هرگز دروغي در گفتارم نيافت و اشتباهي در كردارم پيدا ننمود… . من مانند سايهاى[9] به دنبال آن حضرت حركت مىكردم و او هر روز نكته تازهاي از اخلاقش را براي من آشكار ميساخت و به من فرمان ميداد كه به او اقتدا كنم؛ وي مدتي از سال را در حرا به سر ميبرد و تنها من او را مشاهده ميكردم و كسي جز من او را نميديد. در آن روز، غير از خانه پيامبر9 خانهاي كه در آن اسلام راه يافته باشد وجود نداشت و در آن خانه، پيامبر اكرم9 و خديجه بود و من سومين آنان بودم. من، نور وحي و رسالت را ميديدم و نسيم نبوت او را استشمام ميكردم. در هنگام نزول وحي بر آن حضرت، من، صداي ناله شيطان را شنيدم، از رسول خدا پرسيدم: اين ناله، چيست؟ فرمود: اين، شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گشته. تو آنچه را كه من ميشنوم، ميشنوي و آنچه را كه من ميبينم، ميبيني، جز اينكه تو پيامبر نيستي بلكه وزير هستي و بر طريق جاده خير قرار داري».
توضیح: معلوم است كه بودن در خانه پيامبر9 و از دست او غذا خوردن و با او مأنوس بودن، خيلي براي حضرت مهم بوده و در روحيه و اخلاقش تأثير داشته است و الّا لازم نبود در سن پيري و در دوران خلافت خويش، از لقمهگيري يا غذا جويدن پیامبر اکرم9 براي او، در جلسه عمومي سخن بگويد.
او ميخواهد با اين جملات، جوّ فرهنگي خود را بيان كند و بگويد، محيطي كه من در آن پرورش يافتم، محيطي كاملاً معنوي بود و نزدیکترین فرد به رسول خدا9، من بودم و اگر او از دست مبارك خودش به من غذا ميخورانيد، معلوم است كه مواظب بوده تا غذاي حرام و مشكوك و مضر نخورم و اگر او، هر روز، ادب و اخلاق جديدي به من ميآموخت و مرا به عمل به آن فرمان ميداد، پس اخلاق و رفتارم، پيامبرگونه و مورد تأييد اوست و آنچنان پرورش يافتم كه از زبان من حتي يك دروغ كوچك نيز صادر نشد و در دوران كودكي، خطايي از من سر نزد.
به بيان واضحتر، حضرت علي7 ميخواهد دوران كودكي خود را و دوراني را كه در تحت تربيت پیامبر اکرم9 بوده است، شاهد و دليل كارهاي خود در زمان زمامداري خود بداند و بگويد، استاد كل و معلم بشريت در آن دوران، از من خطايي نگرفت، بنابراين اَعمال من در دوران زمامداري برخاسته از همان روحيات و روش و منش است؛ يعني، همانگونه كه ما، درصدد ريشهيابي عدالت اجتماعي آن حضرت هستيم، خود آن حضرت نيز درصدد نماياندن ريشهها و زمينههاي كارهاي خودش است.
د) علاوه بر اینکه حضرت علي7 در خانه پیامبر اکرم9 و تحت تربيت مستقيم او بود، در عمل و در موقعیتهای بسيار حساس نيز برخوردهايي از پیامبر اکرم9 ميديد كه براي او خيلي مهم و آموزنده بود.
او ميديد پيامبر اكرم9 قبل از نبوت، امين بود و پس از نبوت نيز امين و امانت داريش به حدّي بود كه پس از بعثت و پس از علني كردن تبليغ، با اینکه مشركان با او مخالفت ميكردند، باز امانتهايشان را نزد او ميگذاشتند و پیامبر اکرم9 نيز بهخوبی امانتداری میکرد. نمود بيشتر و والاتر امانتداری حضرت، آن هنگام ظاهر شد كه مشركان قصد ترور او را كردند و پيك وحي، حضرت را باخبر ساخت و او تصميم به هجرت از مكه به مدينه گرفت، بااینحال نگران امانتهای مردمان مشركي بود كه شاید برخي از آنان در نقشه ترور او شركت داشتند، لذا به حضرت علي7 سفارش كرد كه چند روز در مكه بماند و امانت مردم را به آنان برگرداند. اين رفتار عملي پيامبر اكرم9 با مشركان و حتي با دشمنانِ مصمم به قتل او، چنان تأثيري در روحيه مولاي متقيان گذاشت كه خود، درباره قاتل خود، به فرزندانش سفارش كرد:
«انظروا إذا أنَا مِتُّ من ضربته هذه، فاضربوه ضربةً بضربةٍ و لاتُمَثِّلوا بالرجل…»[10]؛«توجّه كنيد وقتى من از اين ضربه مُردَم، به او [ابنملجم] يك ضربه در مقابل ضربهاش بزنيد و آن مرد را تكهتكه نكنيد!»
هـ) حضرت علي7 با چشم خود ديده بود با اینکه حضرت محمد9 وارد مدينه شد و اوس و خزرج و ساير قبايل، از او استقبال كردند و او را به رياست خود پذيرفتند، امّا زندگي سادهاش را رها نكرد و حتي پس از پیروزیهای فراوانِ در بدر و… سلطه بر جزیرةالعرب، پیامبر اکرم9 مانند بردگان بر زمين مينشست و كفش خود را با دست خود تعمير ميكرد و… اینها، در ذهن حضرت علي7 نقش بست و حضرت، بارها، در خطبههايش، به زندگي ساده پيامبر اكرم9 اشاره كرد:
«فتأسَّ بِنَبيِّك الأطيب الأطهر، فإنَّ فيه أُسوة لمَنْ تأسَّى… عُرِضَتْ عليه الدنيا فأبى أنْ يقبلها و علم أنَّ اللَّه سبحانه أبغض شيئاً فأبْغَضهُ… و لقد كان9 ياكل على الأرض و يجلس جلسةَ العبد و يخصِفُ بيده نَعْلَهُ و يرقَعُ بيده ثَوْبَهُ و يركب الحمارَ العاري و يُرْدِفُ خَلْفَهُ و يكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول: يا فلانة لاحدى زوجته: غَيِّبيه عنّى فإنّي إذا نظرتُ إليه ذكرتُ الدنيا و زخارفها! فاَعَرض عن الدنيا بقلبه و أمات ذكرها من نفسه»[11]؛ «پيامبر پاك و پاكيزهات را الگو و اسوه قرار بده؛ زيرا، راه و رسم او الگوى كسانى است كه بخواهند به او تأسى كنند… دنيا به او عرضه شد، امّا از پذيرش آن امتناع كرد. او از آنچه مبغوض خداوند است، آگاهي داشت، لذا آن را مبغوض مىشمرد… پیامبر اکرم9 روي زمين (بدون فرش) مينشست و غذا ميخورد و با تواضع همچون بردگان، جلوس ميكرد و با دست خويش كفش و لباسش را وصله میکرد و بر مركب برهنه سوار ميشد و كسي را نيز پشت سر خود سوار ميكرد. پردهاي بر در اتاقش بود كه داراي تصوير بود. به يكي از همسرانش گفت: آن را از چشم من پنهان كن، زيرا، وقتي به آن نظر ميكنم، به ياد دنيا و زرق و برقش ميافتم. او با تمام قلب از دنيا اعراض كرد و ياد آن را در وجودش ميراند».
مسلماً، حضرت علي7 كه ديگران را به الگوگیری از پيامبر9 دعوت ميكند، خود، بيشتر و بهتر و قبل از ديگران از پيامبر اكرم9 الگو میپذیرد و در سادهزيستي و ساير امور او را اسوه خود قرار ميدهد و بزرگترین مانع تحقق عدالت اجتماعي را ـ كه خوددوستی و مالدوستي و نفسدوستي و راحتطلبي است ـ از بين ميبرد و از خود وجودي ميسازد كه همگان در مقابل عدالتش سر تعظيم فرود بياورند.
بههرحال كسب اين صفات روحي و رسيدن به اين مراحل عظيم كمال، در ابعاد مختلف، ازجمله علم و عمل، بدون پيروي از پیامبر اکرم9 ممكن نبود.
خود حضرت، به اين نكته، با صراحت اعتراف كرده است. حديث ذيل كه در کتاب كافى و کتاب تهذيب آمده اعلميت و افقهيت و درايت آن حضرت را مىرساند و در واقع اعترافی از زبان مخالفان اوست. خلاصة حديث چنين است:
«عمر بن خطاب شنيد كه جواني عليه مادرش دست به دعا برداشته و از خداوند ميخواهد تا ميان او و مادرش حكم كند. علت را جويا شد. جوان گفت: او مرا حمل كرد و زاييد و دو سال شير داد، ولي وقتي رشد كردم و نوجوان شدم، مرا طرد كرده و ميگويد، بچه او نيستم.
عمر، مادر را احضار كرد. او با چهار برادرش و چهل نفر سوگند خورنده آمد و گفت: اين پسر، ظالم است و ميخواهد با چنين اتهامي، مرا كه هنوز حتي پرده بكارتم پاره نشده، به افتضاح بكشاند. شاهدان نيز او را تأييد كردند، ولي جوان باز دوباره حرف خود را تكرار كرد و زن نیز بر حرف خود اصرار كرد.
عمر، دستور داد، پسر را به زندان ببرند. در راه، به حضرت علي7 برخوردند. جوان، فرياد زد: «اى پسرعموی رسول خدا! من پسر مظلومى هستم»؛ و داستان را تكرار كرد. حضرت فرمود: «او را نزد عمر برگردانيد».
چون عمر به كارگزاران خود گفته بود، هيچگاه از علي7 نافرمانى نكنيد، آنان جوان را برگرداندند.
حضرت على7 نيز آمد… زن را خواست. زن حرفهاي خود را تكرار كرد. حضرت، رو به عمر كرد و گفت: آيا اجازه مىدهى تا در ميان آنان قضاوت كنم؟
عمر گفت: سبحانالله! چگونه اجازه ندهم درحالیکه خودم از پيامبر اكـرم9 شنـيدهام كـه [بارها] مىفرمـود: أعلـمكم عليُّ بن أبـي طـالب.
حضرت از زن، شاهد خواست. چهل نفر سوگند خورنده آمدند. حضرت علي7 فرمود: امروز قضاوتي ميكنم كه خداوند راضي باشد. اين قضاوت را دوست من، رسول خدا9 به من آموخت.
سپس حضرت رو به زن كرد و فرمود: آيا وليّ و سرپرست داري؟ گفت: بله، چهار برادرم هستند.
حضرت به آنان فرمود: آيا تصميم من درباره شما و خواهرتان نافذ است؟ گفتند: آرى.
حضرت فرمود: من، اين زن را به چهارصد درهم كه از مال خودم پرداخت مىكنم، به عقد اين جوان درآوردم؛ و فوراً چهارصد درهم را به پسر دارد و گفت: او، همسر توست و بايد با او آميزش كني. پسر به پا خاست. زن كه چنين ديد، فريادش بلند شد كه ازدواج با فرزند حرام است و اين فرزند من است و برادرانم مرا فريب دادند و…[12].
در اين جريان، حضرت علي7 صراحتاً، قضاوت خود را برخاسته از آموزشهای رسولالله9 به او ميداند و در برخي قضايا، به اشاره، دانشهاي خود را به آن حضرت مستند ميكند و مثلاً ميفرمايد: «ما كَذِبْتُ و لاكُذِبْتُ».
كه جملة دوم اشاره به اين دارد كه اینگونه قضاوت را از پیامبر اکرم9 نقل ميكند و او به من دروغ نگفته است.
اين كلمه و مشابه آن، در کتابهای حديثي، از حضرت علي7 زياد نقلشده است. در جلد 40 بحارالانوار كه مقداري از داوريهاي حضرت را در امور مشكل كه خلفاي سهگانه در حل آن مانده بودند، نقل كرده كلمة «ما كَذبت و لا كُذبت» در موارد متعددي به چشم ميخورد. از جمله در مورد بردهاي كه مولاي خود را كشته بود و وقتي پرسيده شد: چرا چنين كردى؟
گفت: او بر من غالب شد و عمل شنيعي با من انجام داد.
حضرت به اولياي مقتول فرمود: تا سه روز پس از دفن او بيايند. فرمود: قبر مقتول را بشكافيد. ديدند كه كفن موجود است، ولي جسد ميّت نيست. حضرت تكبير گفت و فرمود: «واللَّه! ما كذبت و لا كذبتُ! سمعت رسولالله9 يقول: مَنْ يعمل من أُمّتي عملَ قوم لوط ثم يموت علي ذالك فهو مؤجل إلي أنْ يوضعَ في لحده. فإذا وضع فيه لمْ يمكثْ أكثر من ثلاث حتي تقذفه الأرضُ إلي جملةِ قوم لوط المهلكين، فيحشر معهم»[13]؛ «سوگند به خدا! دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده است! از پیامبر اکرم9 شنيدم كه ميفرمود: هر كس از امت من، عمل قوم لوط را انجام دهد و بر آن بميرد، به او تا هنگام گذاشته شدن در لحد، فرصت داده ميشود. هنگامیکه در لحد گذاشته شد، بيش از سه روز در آنجا نميماند؛ زيرا، زمين او را در زمره هلاك شدگان قوم لوط قرار ميدهد و با آنان محشور ميشود».
اگر اين دو داوري كه از حضرت علي7 نقل شد ـ كه در هر دو ـ حضرت، از راههای غیرعادی داوري كردهاند، توجّه شود و از طرف ديگر به اين فرمودة پيامبر اكرم9 كه «إنّما أقضى بينكم بالبينات و الاَيمان…»[14] من تنها، با بيّنهها (شاهدهاي عادل) و سوگندها، در ميان شما قضاوت مىكنم، توجّه شود، روشن ميشود كه چنين مواردي، در زمان پیامبر اکرم9 اتفاق نيفتاده تا پيامبر اكرم9 حكم كند و حضرت علي7 فرابگیرد، بلكه پیامبر اکرم9 به حضرت علي7 كلیاتي را آموخته و او از آنها راهحل اين جزئيات فراوان را فهميده است.
در برخي از كلمات حضرت علي7 آمده است كه «او، هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب علم، هزار باب ديگر از علم براى من باز شد»[15].
در بحث ژنتيك، اين مسئله به گونه روشنتر، قابلبحث و بررسي است و در حد امكان، در آنجا، به اين قسمت خواهيم پرداخت.
يكي از امور بديهي و غیرقابلانکار، تأثير ژنها در انتقال صفات گوناگون از والدين به فرزندان است. در جاي خود گفتهشده كه هر سلول انسان، داراي چهلوشش كروموزوم (بهصورت بیستوسه جفت) است كه بیستودو جفت از آنها در زن و مرد مشابهاند و فقط يك جفت از آنها ميان زن و مرد متفاوتاند كه به آنها کروموزومهای جنسي ميگويند.
باز روشن است كه در واقع، كار انتقال وراثتي را مولكول D.N.A بر عهده دارد و اطلاعات ژنتيكي بهصورت رمزهايي كه به آنها «كرون» ميگويند در درون مولكول D.N.A ذخيره ميشود.
و با توجّه به اين رمز ميتوان از روي آن رونويسي كرد. امروزه، علم ژنتيك، ادعا ميكند كه اگر يك سلول از يك موجود زنده را شناخت، ميتواند با تكثير آن، همانند آن موجود زنده را بسازد.
بههرحال، انتقال برخي صفات جسمي، از راه ژنتيك، جزء مسلمات است و كسي در آن شك و شبههاي ندارد.
علم ژنتيك درباره صفات جسمي و انتقال آنها و تعيين خالص از ناخالص و سعي در يافتن ژن برتر، فعالیتهای گستردهاي كرده است، امّا درباره صفات روحي و معنوي و امكان انتقال آنها و تعيين ژن برتر، فعاليتي نكرده است، مگر در مورد برخي امراض روحي، نظير سايكوز.
از نصوصي ديني بهخوبی آشكار ميشود كه صفتهای روحي و رواني نيز قابل وراثت و انتقال است. گفتار علي7 خطاب به محمد حنفيّه حكايت از اين امر دارد كه حضرت علي7 ترس محمد حنفيّه در جنگ را به مادرش نسبت ميدهد و ميفرمايد: «أدركك عرق من أمك»[16]. همچنین حضرت علي7 پس از شهادت حضرت فاطمه زهرا3، در انتخاب همسر، شجاعت طايفة او را در نظر ميگيرد چون ميخواهد از اين راه، شجاعت را به فرزندان، منتقل كند.
بـههـرحـال، بــه نظر ميرسد روايتهاي طينت كه در آغاز جلد دوم كافي ذكر شده و فكر افراد زيادي را به خود مشغول كرده و گروهي، آنها را از روایتهای مشكل و غیرقابل تفسير دانستهاند و گروهي از آنها استشمام جبر كردهاند، مربوط به ژنتيك است و درصدد بيان اين نكته است كه اساساً، كُد سازندة انبيا و ائمّه:، برتر و والاتر از كُدي است كه مؤمنان از آن سـاخـته شـدهانـد.
بحث احاديث طينت، بحث مفصلي است كه فرصت لازم خودش را ميطلبد، ولي در اینجا، فقط به اين نكته اشاره ميكنيم كه اصرار شيعه بر اینکه پدران انبيا و ائمّه تا حضرت آدم7 هیچکدام مشرك نبودهاند و هیچکدام ناپاك نبودهاند. عبارت «لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا»[17] «جاهلیت با پلیدیهایش تو را نجس نکـرده است» بيـانكـنندة هـميـن مطـلب اسـت.
خلاصة مدّعا اين است كه حضرت علی7 از لحاظ وراثتي و ژنتيكي نيز برتريهايي داشته كه هیچیک از انسانهاي عصرش چنين ويژگيها را نداشتهاند. اينك، به برخي از آن روايتها كه حـد تـواتـر اسـت، اشـاره مىكـنيم:
الف: روايتهاي فراواني كه پیامبر اکرم9 خودش و علي7 را از يك نور ميداند، مانند:
قال رسولالله9: «خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيٌ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ»[18]؛ من و علی از یک نور، آفریده شدهایم.
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ عَلِيّاً مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ بِخَمْسِمِائَةِ أَلْفِ عَامٍ فَكُنَّا نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى آدَمَ قَذَفَ بِنَا فِي صُلْبِهِ وَ اسْتَقْرَرْتُ أَنَا فِي جَنْبِهِ الْأَيْمَنِ وَ عَلِيٌّ فِي الْأَيْسَرِ»[19]؛ «خداوند، پيش از اینکه خلق را بيافريند، من و علي را از نور واحد آفريد… و هنگامیکه آدم را آفريد، ما را در صلب او قرار داد. من، در جانب راست، استقرار يافته و علي، در جانب چپ».
از اين قبيل احاديث معلوم ميشود كه اصل و ريشه و ژن حضرت علي7 با ديگران متفاوت بوده است او و پیامبر اکرم9 از يك جنس و از يك نور بودهاند. از همين روايتها استفاده ميشود كه اين نور، پيوسته از صلبي به صلبي منتقل ميشده تا در حضرت عبدالمطلب به دو نيم تبديل شده، نيمي به حضرت عبدالله و نيمي در حضرت ابوطالب قرار گرفته است و از اولي، پيامبر اكرم9 و از دومي، حضرت علي7 به وجود آمده است:
«… فَلَمْ نَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى أَطْلَعَنِيَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنْ ظَهْرٍ طَاهِرٍ وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَاسْتَوْدَعَنِي خَيْرَ رَحِمٍ وَ هِيَ آمِنَةُ ثُمَ أَطْلَعَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلِيّاً مِنْ ظَهْرٍ طَاهِرٍ وَ هُوَ أَبُو طَالِبٍ وَ اسْتَوْدَعَهُ خَيْرَ رَحِمٍ وَ هِيَ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَد»[20]؛ «… همینطور ادامه پيدا كرد [و آن نور، از صلبي به صلب ديگر منتقل ميشد] تا خداوند مرا از پشت انسان طاهري به نام عبدالله پسر عبدالمطلب خارج كرد و در بهترين رَحِم يعني رحم آمنه به وديعت گذارد، سپس علي7 را از پشت انسان طاهري به نام ابوطالب خارج كرد و آن را در بهترين رَحِم يعني رَحِم فاطمه بنت اسد به وديعت نهاد».
ب: روایتهایی كه آنان را از يك درخت واحد ميداند، مانند:
«يَا عَلِيُّ خُلِقَ النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى وَ خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ أَنَا أَصْلُهَا وَ أَنْتَ فَرْعُهَا»[21]؛ «اي علي! مردم، از درختهای گوناگون خلق شدهاند و من و تو از يك درخت. من اصل آن هستم و تو فرع آن».
ج: روایتهایی كه آنان را از يك طينت ميداند، مانند:
«خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ طِينَةٍ وَاحِدَةٍ»[22] «من و تو از گِل واحدى خلق شدهايم».
د: روایتهایی كه آفرينش پيامبران ـ اعم از قلب و بدنشان ـ را از طينت عليّين ميداند، مانند:
«إنَّ اللَّه، عزّوجلّ، خلقَ النبيينَ من طينةِ العليين قلوبَهم و أبدانَهم»[23].
به نظر ميرسد اين روایتها همه بيانكننده يك حقيقت است و آن اینکه ژن انبيا و اوصيا، ژن خاصي است كه بر ژنهای ديگران برتر است.
نكته ديگرى كه اين روايتها و روایتهای مشابه و متعدد، بر آن دلالت دارند، اين است كه اين طينت، نور يـا ژن، در طـي نسلهاي طولاني و نقل و انتقالات گوناگون، ثابت مانده است و به همين جهت اين روایتها، اصرار داشته كه آن نور واحد پيوسته ثابت مانده تا در حضرت عبدالمطلب به دو نیم تقسيم شده و به عبدالله و ابوطالب منتقل شده است.
باز از اين روايتها روشن ميشود كه امور ژنتيكي يا اموري كه مربوط به نور، طينت و امثال آن است، تنها منحصر به امور جسماني و صفات بدني نيست، بلكه ويژگيهاي روحي،اعتقادي و عملي، مانند ايمان و عدالت و تقوا را نيز شامل مىشود. زيرا:
الف: از يك طرف، اصرار دارد كه نكاح آنان، سفاح و زنا نبوده است و اين نشان ميدهد كه آن طينت و ژن بهگونهای است كه در صورت زنا، آن ويژگي از بين ميرود و بهطور كامل منتقل نميشود.
ب: روايات اصرار دارد كه پدران انبيا مشرك نبودهاند و اين نشان ميدهد كه آن ويژگي، با شرك يكي از پدران قابلانتقال نيست، بنابراين آن ويژگي، ويژگي خاص و معنوي است كه ظرف آن پيوسته ايمان است.
ج: روايتهاي طينت، در ابتداي جلد دوم كافي صراحت دارند كه ايمان و كفر، حق پذیری و حق ناپذیری نيز به طينت برميگردد.
3 . نيّت و عزم و اراده حضرت علی7
آيا عوامل مؤثر بر يك موجود زنده ـ و ازجمله انسان ـ در انحصار مسائل ژنتيك است؟ كما اینکه برخي از دانشمندان مغرب زمين گفتهاند و نقش تربيت و محيط را هيچ انگاشتهاند و زبان حال عمومي آنان اين است كه:
عاقبت گرگزاده گرگ شود گرچه با آدمي بزرگ شود
يا تنها عامل مؤثر بر يك موجود زنده، تربيت و محيط است، همانطور كه برخي ديگر گفتهاند و نقش توارث و ژنتيك را هيچ دانستهاند و حتّي گـفتهاند: دَه كودك، از هـر نسل و هـر نـژادي كه خواستـيد، انـتخاب كنيد و بـه مـا بـدهيد، مـا از آنـان، هـر آنچه خواستيد، تربيت ميكنيم پزشك، مهندس، دزد، جنايتكار، فداكار و … .
و يا نظر دانشمنداني درست است كه با دو چشم تيز تمامي جوانب موجودات زنده را مورد دقت قرار دادهاند و عوامل مؤثر بر هر موجود زنده را، مجموعه عوامل محيطي و ژنتيكي دانستهاند؟
روشن است كه ديدگاه گروه سوم، كاملتر و قابلقبولتر از دو ديدگاه قبلی است، ولي اشكالي كه به هر سه ديدگاه وارد است، اين است كه طبق هر سه ديدگاه، انسان، همانند ساير موجودات زنده، موجودي مجبور است، حال يا توارث، آن جبر را براي او به وجود آورده است و او نمیتواند با آن مخالفت كند و يا محيط و شرايط او را مقهور خود ساخته و بايد آنگونه كه محيط و شرايط براي او پيشبيني كرده، حرکت كند و يا مجبور و مقهور محيط و توارث است، ولي از اين نكته غافل شدهاند كه انسان، موجودي زنده و اختياردار است و همين اختياردار بودن، وجه تمايز او از ساير موجودات زنده است و با همين اختيارات است كه تصميم ميگيرد تا در برابر شرايط محيطي يا توارثي بايستد و برخلاف رودخانه جاري شده، شنا كند و صفحات تابان و روشني را در زندگي خود نمايان سازد.
بالأخره، بسياري از دانشمندان، در برابر اشكال جبر سر تسليم فرود آوردهاند و خود را مجبور و مقهور ژنتيك و محيط دانـستهانـد، ولـي اساساً شخصيتهاي برجسته و انقلابيون و اصلاحگران واقعي و تمام كساني كه نام نيك از آنان در تاريخ، بر جاي مانده، كساني هستند كه به همه شرايط و جوهاي ساختهشده، پشت پا زدند و به فكرِ جهاني، آنچنانکه خود ميخواستند افتادند و بر فكر جبري اين زماني، كه ناشي از توارث و محيط است، خط بطلان كشيدهاند.
حضرت علي7 نمونه كامل و قابل دقّتي است كه نشان ميدهد انسان ميتواند با اراده خود، رنگ محيطي را بپذيرد يا نپذيرد؛ زيرا، او میتوانست هنگامیکه پیامبر اکرم9 به تربيت او همت گمارد، تربيت را در يك يا چند بُعد نپذيرد، همچنان كه برخي همسران پيامبر اكرم9 يا غلامان و كنيزان او كه از دوران كودكي و قبل از بلوغ در خانه آن حضرت بودند[24]. تربیتها و آموزش را در يك بُعد يا در چندين بُعد نپذيرفتند بهگونهای كه زيد بن حارثه نتوانست تندخويي خود را علاج كند و زينب بنتجحش را عليرغم اصرار پیامبر اکرم9 طلاق داد[25] و برخى ديگر نتوانستند، مقامطلبى را دور كنند و… .
ولى علي7 شاگرد ويژهاي بود كه با اختيار خود و عزم و اراده آهنين خود، تمامي خوبيها را به نحو احسن فراگرفت و از محيط تربيتيِ صحيحِ ايجاد شده، بهترين بهرهها را برد و خود را شخصي خالي از هرگونه صفت ناپسند و دارنده مجموعه عظيمي از صفات پسنديده قرار داد، بهگونهای كه هيچگاه، هيچ محيطي نتوانست بر او اثر گذارد و او را از راه درستش باز دارد.
[1] . منتشر شده در مجله اخلاق شمارههای 13 ـ 14، دیماه 1387.
[2] . الروضة من الكافي ، ج 8 ، ص 173.
[3] . نهجالبلاغه، خطبه 1.
[4] . آخرین چیزی که از قلب افراد صدیق و درستکار خارج می شود، حب مقام است.
[5] . بحارالانوار ، ج 35، ص 5 ، ح 3، و ص 8 ، ح 11.
[6] . بحار الانوار ، ج 35، ص 24 ، ح 19.
[7] . نهج البلاغه ، خطبه 192.
[8] . نهج البلاغه ، خطبه 192.
[9] . تعبـیر حـضرت علی7 «مـانند بچـه شـتر همراه مادرش اسـت کـه نوعی تشبیه است و در فـارسـی بـه جـای آن (مـاننـد سـایه) را بـه کـار میبریم».
[10] . نهج البلاغه ، نامه 47.
[11] . نهج البلاغه، خطبه 160.
[12] . بحار الانوار ، ج 40 ، ص306 ـ 304.
[13] . بحارالانوار ، ج 40 ، ص 231.
[14] . الروضة من الکافی ، ج 8 ، ص 414 ، ح 1.
[15] . بحار الانوار ، ج 22 ، ص 511.
[16] . بحار الأنوار ، ج 12 ، ص 98 .
[17] . تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 113.
[18] . الأمالي، صدوق ، ص 236.
[19] . بحار الأنوار ، ج 35 ، ص 10.
[20] . همان.
[21] . بحارالانوار ، ج 35 ، ص 25.
[22] . الإرشاد ، ج 1 ، ص 43.
[23] . بحارالانوار ، ج 35 ، ص25.
[24] . اسدالغابه ، ج 1 ، ص 294؛ و ج 7 ، ص 186.
[25] . ر.ک: تفاسیر شیعه و سنی، ذیل آیه 37 از سوره احزاب.