ريشه هـای عدالت اجتماعی در حكومت علوی

ريشه هـای عدالت اجتماعی در حكومت علوی

ريشه ­هـای عدالت اجتماعی در حكومت علوی[1]

مقدّمه

از جمله بحث­هایی كه همگان مشتاق و شیدای آن هستند، بحث از «عدالت اجتماعی در حكومت علوی» است و توصیفش حتّی اگر دسترسی به آن امكان‏پذیر نباشد، خود به خود از اهداف است؛ زیرا،:

 1ـ بـارقـة امـید را در دل­های عدالت خواهان زنده نگه می‏دارد.

2ـ آنان را هر چه بیشتر منتـظر عـدل‏گسـتر مطـلق جهان می‏كند.

3ـ دوستداران واقعی حضرت علی7 را به تفكّر برای پیدا كردن راه ‏حل­هایی براى مشابهت بخشیدن حكومت­های فعلی مسلمانان به حكومت آن حضرت برمی‏انگیزد.

ركن اصلي در حكومت علوي

 بحث مهم دراین‌باره، بحث ريشه‏هاي عدالت اجتماعي در حكومت علوي است. با توجّه به شناخت آن ريشه‏ها، مى‏توان نظر داد كه تا چه حد مي‏توان اميدوار بود كه حكومتي همسان آن حكومت تشكيل شود و چه راهكارهايي بايد به كار گرفته شود و هر راهكاري چند درصد در رسيدن به هدف، نتیجه‌بخش است.

 ريشه عدالت اجتماعي در حكومت علوي

 ريشه عدالت اجتماعي در حكومت علوي را بايد بيشتر در حاكم آن، يعني حضرت‏ علي7 يافت؛ زيرا قانون، يعني قرآن و سنت، براى همه حاكمان قبلي و بعدي، امري ثابت و قابل‌دسترسی و مردم نيز پيوسته از اقشار گوناگون و بااستعدادهای متفاوت، در اختيار آنان بوده است:

«النَّاسُ‏ مَعَادِنُ‏ كَمَعَادِنِ‏ الذَّهَبِ‏ وَ الْفِضَّةِ»[2]؛ مردم معدن‌هایی هستند همانند معدن‌های طلا و نقره. بنابراین اين حاكمان هستند كه بايد استعداد مردم را شكوفا كنند و آنان را به كمال برسانند و جمله «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ‏ دَفَائِنَ‏ الْعُقُول»[3] را تحقق بخشند و عقل‌های گنجینه شدۀ آنان را برانگیزانند.

 ویژگی‌های حضرت علي7

 «اگرچه تناسب حكم و موضوع» به ما مي‏گويد، بايد نخستين ويژگي حضرت علي7 را «عدالت» او دانست، زيرا كسى كه خود عادل نباشد، نمي‏تواند عدالت اجتماعي برقرار كند ولي بايد اذعان كرد كه عدالتِ به‌تنهایی، نمي‏تواند عدالت اجتماعي را به ارمغان بياورد؛ زيرا، عدالت اجتماعي، تنها، تجاوز نكردن به حقوق ديگران و تضييع حقوق آنان در جهت نفع خود و خويشان خود و حزب و جناح خود نيست؛ بلكه يكى از اركان عدالت اجتماعى، برگرداندن مفاسد گذشتگان به‌درستی و صلاح است و ركن ديگر آن تحت تأثير القائات واقع نشدن است؛ زيرا ممكن است شيادان با تبليغات خود، حق را باطل و باطل را حق جلوه دهند و حاكم عادل را به موضع‏گيري غلط بكشانند و ممكن است چنان مقام و مسند را در نظر حاكم مهم جلوه دهند كه او حاضر شود براى بقاي حكومت خود هر ناعدالتی را انجام دهد، به خيال این‌که پس از استقرار حكومت و استحكام پايه‏هاي آن، عدالت را اجرا كند.

 بنابراين براى اجراي عدالت اجتماعي، نيازمند عدالت حاكم، علم حاكم، ورع حاکم و زهد وي هستیم و بدون اين ويژگي­ها، انتظار عدالت اجتماعيِ كامل، انتظاري بي‏مورد است. اين ويژگي­ها، بلكه بالاتر از آن، در حضرت علي7 جمع بود. اين ويژگي­ها همه، در ذيل صفت عصمت، قابل‌دسترسی و بررسي است.

در ذيل عنوان «عصمت» مباحث فراوان و مفيدي وجود دارد كه محدوديت نوشتار، اجازه ورود به آن‌ها را نمي‏دهد، ولي تنها نكته‏اي كه می‌توان به آن اشاره كرد و در الگو و اسوه بودن راه و مرام و شیوه حضرت علي7 در امور فردي و اجتماعي نقش كليدي دارد، اين است كه عصمت، به معناي سلبِ اختيارِ گناه از معصوم نيست، بلكه به اين معناست كه معصوم، با علم و معرفت و شناختي كه از گناه و اثرات آن دارد و شناخت و معرفتي كه به ذات حق و نعمت­هاي او و آنچه لايق به اوست، دارد، بر تمام قواي احساسي، شهواني، غضبي و… غلبه مي‏كند، به‌گونه‌ای كه آن قوا نمی‌توانند حتي تصور گناه كردن را نيز در او ايجاد يا تحريك كنند. نظير اين­كه يك شخص معمولى هیچ‌گاه تصور آلوده كردن بدن و لباس خود را، به‌وسیله نجاست­ها و كثافت­ها، در مخيله خود نمی‌پروراند، نه این‌که چنين اختياري از وي سلب شده باشد.

 به‌عبارت‌دیگر، عصمت حضرت در پرتو علم و تربيت و عوامل ديگري بود كه در اين مقاله به آن اشاره خواهيم كرد، نه این‌که عصمت امري تكويني بوده است.

چگونگي پيدايش عدالت، علم، زهد و ورع در حضرت علي7

 روشن است كه اين صفات، صفات روحي و ملكات وجودي هستند كه بايد آن‌ها را به دست آورد و از طرف ديگر به‌راحتی نيز قابل دست­يابي نيستند؛ زيرا امور حقيقي، ايجادشان، مشابه ايجاد امور اعتباري نيست كه با گفتن یک‌لفظ، ایجاد شوند ـ چنان‌که با لفظ «بِعتُ»: بيع و با لفظ «أنكحتُ» عقد ازدواج ايجاد مي‏شود ـ بلكه براي ايجاد هر يك از ملكات روحي بايد چندين سال زحمت طاقت‏فرسا كشيد و تازه معلوم نيست كه پس از طي مراحل، در وقت امتحان، بتوان از عهده آن برآمد. چه‌بسا افرادي كه در كسب ملكات اخلاقي، توفیقاتی داشته‏اند، ولي بالأخره در مقابل حبّ رياست و حبّ مقام شکست ‌خورده‌اند و به حقانيت سخن معروفي كه به اسم حديث شهرت يافته، يعني «آخر ما يخرج من قلوب الصديقين حبّ الجاه»[4] مُهر صحت زده‏اند.

حال، سخن اين است كه حضرت علي7 چگونه به اين ملكات دست يافت و آن­ها را این‌چنین در خود پرورش داد كه حوادث تلخ و شـيرين او را از جاي نلرزاند و استدلال‌های به‌ظاهر عقل پسند، بر او غلبه نكرد؟ آن حضرت چگونه به پنج سال حكومتِ همراه با گرفتاري­هاي بسيار تن داد و نخواست حكومتي طولاني‏تر يا موروثي ايجاد كند؟ او چگونه بود كه توانست سعادت آخرت و نام نيكِ يگانه حكومتِ عادلانه اسلامي را براى خود جاودانه كند و حكومتي منحصربه‌فرد تشكيل دهد، به‌گونه‌ای كه تا درازاي هستي، همه انسان­ها در آرزوي وجود چنين حكومتي باشند؟

 در اين جا اگر به نكتة ديگري نيز توجّه شود، چه‌بسا مطلب روشن‏تر شود و آن این‌که نمي‏توان گفت تمامي كساني كه پس از پیامبر اکرم9 تا امروز براي پياده كردن عدالت در سرزمين حجاز يا ساير سرزمين­هاي مسلمانان قيام كرده‏اند، در ابتدا انسان­هاي بد و فاسدي بوده‏اند، ولي به‌وضوح می‌بینیم كه بيشتر آن­ها وقتی‌که ظالم و ستمگري را سرنگون كردند، خودشان به ظلم و ستم پرداختند، به‌گونه‌ای كه طبق فرمايش امام خميني1 می‌توان گفت همه شاهان فاسد بوده‏اند. پس اگر مي‏بينيم كه در ميان حاكمان، تنها يك حاكم پيدا مي­‏شود كه دوران حكومتش از هر ظلمي خالي است، اين نشان مي‏دهد كه او بيش از ديگران خود ساخته بوده و ملكاتي كه كسب كرده، آن‌چنان بوده كه در تمامي وجودش و در تمامي زمان­ها و مكان­ها و در برخورد با تمامي افراد و جريان­ها برايش كارساز بوده است.

 به‌طورقطع مي‏توان گفت: اين ملكات و ويژگي­ها، در اين حد سرشار و كامل، براى هیچ‌کس ـ جز معصومان: ـ پس از وي حاصل نگرديده است.

 در اینجاست كه هر محققي خواهان آن است كه بداند «مگر حضرت علي7 چگونه بوده و در كدامين مكتب آموزش‌دیده و چه روحيه‏اي داشته كه كسي پس از وي به او نرسيده است؟»

عوامل و موجبات عدالت بي‏بديل حضرت علي7

 عواملي را كه موجب عدالت بي‏بديل حضرت علي7 گرديد، مي‏توان به چند دسته تقسيم كرد:

1 . عوامل وراثتي و ژنتيكي؛ 2 . عوامل محيطي؛ 3 . نيت و عزم و اراده خود حضرت علی7.

قبل از ورود به بحث، توضيحي درباره تقسيم‏بندي فوق لازم است و آن، این‌که:

 اولاً : عواملي را كه از راه نطفه به فرزند منتقل مي‏شود، «ژنتيكي» و «وراثتي» و عواملي را كه پس از آن اتفاق بيفتد، «محيطي» مي‏نامند. بنابراين، آنچه در مدت حمل، اتفاق مي‏افتد، از غذاي مناسب یا نامناسب مادر و… نيز از عوامل محيطي شمرده مي‏شود.

 ثانياً : بيولوژيست­ها كه درباره ژنتيك و غير آن بحث مي‏كنند، حركات و كارها و مرض­ها و ويژگي­هاي هر موجود زنده را به دو عامل وراثت يا محيط نسبت مي‏دهند، درحالی‌که آنان از عامل سومي غفلت كرده‏اند. اين عامل سوم، همان «تصميم و اراده انسان» است. در روايت­هاي ما، علاوه بر محيط و ژنتيك، بر عزم و اراده نيز تأكيد شده و سهم او مشخص شده است که ان شاءاللَّه در خلال مباحث آينده، به آن اشاره خواهد شد.

 ترتيب طبيعي بحث، اقتضا مي‏كند كه ابتدا، درباره عوامل ژنتيكي و سپس درباره عوامل محيطي بحث شود، ولي چون به بحث عوامل ژنتيكي، در مجامع علميِ حوزوي، كمتر پرداخته شده و ذهن­ها با آن مأنوس نيست و پرداختن به بحث عميق ژنتيك، آن‌گونه كه، از روايت­هاي طينت فهميده مي‏شود، در اين نوشتار مختصر امكان‏پذير نيست، بحث عوامل محيطي را مقدم مي‏داريم و از عوامل ژنتيكي به‌طور اجمالي و سربسته سخن خواهيم گفت.

1 . عوامل محيطی

 برخي از عوامل محيطي كه در شكل گرفتن شخصيت حضرت علی7 و ازجمله عدالت و علم او مؤثر بوده است، عبارت­اند از:

 الف: او، مادري داشت كه در ميان زنان عالَم، از برخي جهات منحصربه‌فرد بود. مثلاً، او هنگامی‌که دردِ زايمان آزارش مي‏داد، به مسجدالحرام و به خانه كعبه پناهنده شد، درحالی‌که دیگران به چنين فكري نمی‌افتند.

 بنابراين مي‏توان گفت، مادرش، خانمي بوده كه كاملاً غرق در ياد خداوند بوده كه حتي درد زايمان كه دیگران را به‌سوی پناهگاه­هاي مادي ـ از قبيل بيمارستان، ماما، مادر، همسايه و… ـ مي‏كشاند، او را به‌سوی خانه خدا كشانده است و جالب‏تر این‌که خانة ساخته‌شده از سنگ و گِل در ظاهر و ازنظر مادي، پايين‏تر و كم قيمت‏تر از ساير بناها، از خود شعور زائدالوصفی نشان مي‏دهد و ديوار خود را مي‏شكافد و فاطمه بنت ‏اسد را به درون خود فرامی‌خواند. بنابراين راهي كه مادر علي7 از آن، وارد كعبه شد نيز منحصربه‌فرد است و كس ديگري تا آن زمان از آن در وارد نشده است[5].

تربيت حضرت علي7 در دامان مادري این‌چنین غرق در ياد خدا، آغاز شده و محيط روزگار حتي سنگ و خاك خانه خدا كه در ظاهر بي‏جان مي‏نمايد ـ نيز خود را در خدمت آن مادر و اين فرزند قرار مي‏دهد و فرزندي كه در دامن چنين مادري تربيت شود، حتماً درس پاكي و ورع و عدالت را نيز فرا می‌گیرد.

 ب: آن حضرت پدري داشت كه داراي سجاياي اخلاقي فراوان بود، به‌گونه‌ای كه از ميان فرزندان عبدالمطلب، تنها، او به رياست بني‏هاشم برگزيده شد، درحالی‌که برادران ديگري چون حمزه و عباس و… نيز وجود داشتند كه ازنظر سِنّي، مادي و مال و ثروت بر حضرت ابوطالب برتري داشتند.

 ج: باوجود چنين پدر و مادر خوبي، باز خداوند خواست كه حضرت علي7 از همان دوران طفوليت، تحت تربیت ‌معلم و مربي بالاتر و والاتري قرار گيرد. خشک‌سالی و قحطي مكه و فقر مالي ابوطالب و تعداد فرزندان او، حضرت محمد9 را به فكر انداخت كه به ياري عموي خود بشتابد و با مشورت عباس، عموي خود، نزد ابوطالب رفتند تا هر يك، فرزندي از فرزندان او را قبول كنند و به خانه خود ببرند و از اين راه، مقداري از هزينه‏هاي زندگي ابوطالب را بكاهند. در اين تقسيم و همياري، حضرت علي7 به خانه حضرت ‏محمد9 وارد شد[6] تا در مدرسه خصوصي معلمي كه آوازة امانت‏داري و راست‌گویی‌اش، شهر مكه و اطراف آن را پركرده بود، وارد شود و در آن مدرسه، درس امانـت‏داري و راسـت‌گـویـی و درسـت­كـاري را بيـامـوزد.

حضرت علي7 نـيز شـاگرد خـوبي بود، بـه‌گـونـه‌ای كـه وقـتي بـه سن ده‌سالگی رسيـد و در همان زمان حضرت‏ محمد9 بـه پيامبري مبعوث شد، به آن حـضرت ايمان آورد و در مقابل كساني كه به او گفتند: «آيـا بــا پدرت مشورت كـرده‏اي؟» جـواب داد: «مـگر در آمـدنم به اين دنيـا بـا آنـان مــشورت كـرده بـودم كـه اكـنون مشـورت كـنم؟».

 حضرت، با اين بيان، علاوه بر جواب اقناعي به آنان، نشان داد كه ايمان آوردن، همانند متولد شدن داراي ارزش و مقام است و او نيز به ارزشِ ايمان آوردن خودش واقف است تا كسي نگويد: «او، بچه بوده و از روي احساسات و بدون آگاهي ايمان آورده و ايمانش بي‏ارزش است»!

افزون بر اين­ها نشان داد كه از استاد خويش، درس استدلال و بيان منطقي را نيز فرا گرفته و مي‏تواند در دوران كودكي، با بـزرگان به‌گـونه‌ای استدلالي وارد بـحث شود و آنان را مُجـاب يـا قانع كند.

آن حضرت، از دوران طفوليت، در خانه پيامبر اكرم9 رشد كرد و با آمدن نخستين آيات و مبعوث شدن رسول گرامى اسلام9 به نبوت، به او ايمان آورد و مدت­هاي مديد، با حضرت خديجه، براي آن حضرت كه در غار حرا به عبادت و چله‏نشيني مشغول بود، طعام و غذا مي‏برد و آيات نازل شده را فرا مي‏گرفت و به مرحله‏اي رسيد كه حضرت ختمي مرتَبَت به او فرمود: «إِنَّكَ‏ تَسْمَعُ‏ مَا أَسْمَعُ‏ وَ تَرَى‏ مَا أَرَى‏ إلا أَنَّكَ‏ لَسْتَ‏ بِنَبِيٍّ»[7]؛ تو مي‏شنوي آنچه را كه من مي‏شنوم و مي‏بيني آنچه را كه من مي‏بينم، ولي تو پيامبر نيستي».

 از اين جمله برداشت می­شود كه حضرت علي7 در تمامي كمالات، به حد پیامبر اکرم9 رسيده بود، اما چون آن حضرت، خاتم پيامبران بوده است، ديگر نيازي نبوده كه حضرت علي7 پيامبر باشد.

 به‌هرحال، او تمام سجاياي اخلاقي پيامبر9 را در خود پرورش داد و تمامي علوم حضرت را فراگرفت و سلوك رفتارى پيامبر9 را كاملاً بر خود منطبق ساخت.

 در اینجا مناسب است كلماتي را از نهج‏البلاغه ـ كه بر مطالب گذشته و بيش از آن‌ها دلالت دارد ـ ذكر كنيم:

«و قد علمتم موضعي من رسول‌الله9 بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حِجره و أنا ولدٌ يضمنى إلى صدره و يكنفُني في فراشه و يُمِسُّني جَسَده و يُشمُّني عَرْفَهُ و كان يَمْضَغُ الشي‏ءَ ثم يُلقْمنيه و ما وجد لي كذْبَةً في قول و لا خَطْلَةً في فِعْلٍ… و لقد كنت أتَّبِعُهُ اتَّباعَ الفصيلِ أثَرِ أُمِّهِ، يرفع لي في كل يومٍ من أخلاقه عَلَماً و يأمُرُني بالاقتداء به و لقد كان يُجاوِرُ في كلِّ سنةٍ بحراءَ، فأراه و لايراه غيري و لمْ يَجْمَعْ بيتٌ واحدٌ يومئذٍ في الإسلام غيرَ رسول اللَّه9 و خديجةَ و أنا ثالثهما، أرى نور الوحى و الرسالة و أشمُّ ريح النبوةِ و لقد سمعتُ رَنَّةَ الشيطانِ حين نزل الوحيُ عليه9 فقلت: یا رسول‏اللَّه! ما هذه الرنّة؟

فقال: «هذا الشيطان قد أيِسَ من عبادته. إنَّك تسمع ما أسمع وتري ما أري إلا أنَّك لستَ بنَبيٍّ ولكنّك لَوَزيرٌ و إنَّك لَعَلَي خيرٍ»[8]؛ «شما به‌خوبی موقعيت مرا از نظر خويشاوندي و قرابت و منزلت و مقام ويژه نسبت به رسول‌الله9 مي‏دانيد. او مرا در دامن خويش پرورش داد. من كودك بودم و او مرا (همچون فرزندش) در آغوش خويش مي‏فشرد؛ در استراحتگاه مخصوص خويش جاي مي‏داد؛ بدنش را به بدنم مي‏چسبانيد و بوي پاكيزه خودش را به مشامم مي‏رساند؛ غذا را مي‏جويد و در دهانم مي‏گذاشت؛ هرگز دروغي در گفتارم نيافت و اشتباهي در كردارم پيدا ننمود… . من مانند سايه‏اى[9] به دنبال آن حضرت حركت مى‏كردم و او هر روز نكته تازه‏اي از اخلاقش را براي من آشكار مي‏ساخت و به من فرمان مي‏داد كه به او اقتدا كنم؛ وي مدتي از سال را در حرا به سر مي‏برد و تنها من او را مشاهده مي‏كردم و كسي جز من او را نمي‏ديد. در آن روز، غير از خانه پيامبر9 خانه‏اي كه در آن اسلام راه يافته باشد وجود نداشت و در آن خانه، پيامبر اكرم9 و خديجه بود و من سومين آنان بودم. من، نور وحي و رسالت را مي‏ديدم و نسيم نبوت او را استشمام مي‏كردم. در هنگام نزول وحي بر آن حضرت، من، صداي ناله شيطان را شنيدم، از رسول خدا پرسيدم: اين ناله، چيست؟ فرمود: اين، شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گشته. تو آنچه را كه من مي‏شنوم، مي‏شنوي و آنچه را كه من مي‏بينم، مي‏بيني، جز اينكه تو پيامبر نيستي بلكه وزير هستي و بر طريق جاده خير قرار داري».

 توضیح: معلوم است كه بودن در خانه پيامبر9 و از دست او غذا خوردن و با او مأنوس بودن، خيلي براي حضرت مهم بوده و در روحيه و اخلاقش تأثير داشته است و الّا لازم نبود در سن پيري و در دوران خلافت خويش، از لقمه‏گيري يا غذا جويدن پیامبر اکرم9 براي او، در جلسه عمومي سخن بگويد.

 او مي‏خواهد با اين جملات، جوّ فرهنگي خود را بيان كند و بگويد، محيطي كه من در آن پرورش يافتم، محيطي كاملاً معنوي بود و نزدیک‌ترین فرد به رسول خدا9، من بودم و اگر او از دست مبارك خودش به من غذا مي‏خورانيد، معلوم است كه مواظب بوده تا غذاي حرام و مشكوك و مضر نخورم و اگر او، هر روز، ادب و اخلاق جديدي به من مي‏آموخت و مرا به عمل به آن فرمان مي‏داد، پس اخلاق و رفتارم، پيامبرگونه و مورد تأييد اوست و آن‌چنان پرورش يافتم كه از زبان من حتي يك دروغ كوچك نيز صادر نشد و در دوران كودكي، خطايي از من سر نزد.

 به بيان واضح‏تر، حضرت علي7 مي‏خواهد دوران كودكي خود را و دوراني را كه در تحت تربيت پیامبر اکرم9 بوده است، شاهد و دليل كارهاي خود در زمان زمامداري خود بداند و بگويد، استاد كل و معلم بشريت در آن دوران، از من خطايي نگرفت، بنابراين اَعمال من در دوران زمامداري برخاسته از همان روحيات و روش و منش است؛ يعني، همان‏گونه كه ما، درصدد ريشه‏يابي عدالت اجتماعي آن حضرت هستيم، خود آن حضرت نيز درصدد نماياندن ريشه‏ها و زمينه‏هاي كارهاي خودش است.

د) علاوه بر این‌که حضرت علي7 در خانه پیامبر اکرم9 و تحت تربيت مستقيم او بود، در عمل و در موقعیت‌های بسيار حساس نيز برخوردهايي از پیامبر اکرم9 مي‏ديد كه براي او خيلي مهم و آموزنده بود.

 او مي‏ديد پيامبر اكرم9 قبل از نبوت، امين بود و پس از نبوت نيز امين و امانت داريش به حدّي بود كه پس از بعثت و پس از علني كردن تبليغ، با اینکه مشركان با او مخالفت مي‏كردند، باز امانت‏هايشان را نزد او مي‏گذاشتند و پیامبر اکرم9 نيز به‌خوبی امانت‌داری می‌کرد. نمود بيشتر و والاتر امانت‌داری حضرت، آن هنگام ظاهر شد كه مشركان قصد ترور او را كردند و پيك وحي، حضرت را باخبر ساخت و او تصميم به هجرت از مكه به مدينه گرفت، بااین‌حال نگران امانت‌های مردمان مشركي بود كه شاید برخي از آنان در نقشه ترور او شركت داشتند، لذا به حضرت علي7 سفارش كرد كه چند روز در مكه بماند و امانت مردم را به آنان برگرداند. اين رفتار عملي پيامبر اكرم9 با مشركان و حتي با دشمنانِ مصمم به قتل او، چنان تأثيري در روحيه مولاي متقيان گذاشت كه خود، درباره قاتل خود، به فرزندانش سفارش كرد:

 «انظروا إذا أنَا مِتُّ من ضربته هذه، فاضربوه ضربةً بضربةٍ و لاتُمَثِّلوا بالرجل…»[10]؛«توجّه كنيد وقتى من از اين ضربه مُردَم، به او [ابن‏ملجم] يك ضربه در مقابل ضربه‏اش بزنيد و آن مرد را تكه‏تكه نكنيد!»

 هـ) حضرت علي7 با چشم خود ديده بود با اینکه حضرت محمد9 وارد مدينه شد و اوس و خزرج و ساير قبايل، از او استقبال كردند و او را به رياست خود پذيرفتند، امّا زندگي ساده‏اش را رها نكرد و حتي پس از پیروزی‌های فراوانِ در بدر و… سلطه بر جزیرة‌العرب، پیامبر اکرم9 مانند بردگان بر زمين مي‏نشست و كفش خود را با دست خود تعمير مي‏كرد و… این‌ها، در ذهن حضرت علي7 نقش بست و حضرت، بارها، در خطبه‏هايش، به زندگي ساده پيامبر اكرم9 اشاره كرد:

«فتأسَّ بِنَبيِّك الأطيب الأطهر، فإنَّ فيه أُسوة لمَنْ تأسَّى… عُرِضَتْ عليه الدنيا فأبى أنْ يقبلها و علم أنَّ اللَّه سبحانه أبغض شيئاً فأبْغَضهُ… و لقد كان9 ياكل على الأرض و يجلس جلسةَ العبد و يخصِفُ بيده نَعْلَهُ و يرقَعُ بيده ثَوْبَهُ و يركب الحمارَ العاري و يُرْدِفُ خَلْفَهُ و يكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول: يا فلانة لاحدى زوجته: غَيِّبيه عنّى فإنّي إذا نظرتُ إليه ذكرتُ الدنيا و زخارفها! فاَعَرض عن الدنيا بقلبه و أمات ذكرها من نفسه»[11]؛ «پيامبر پاك و پاكيزه‏ات را الگو و اسوه قرار بده؛ زيرا، راه و رسم او الگوى كسانى است كه بخواهند به او تأسى كنند… دنيا به او عرضه شد، امّا از پذيرش آن امتناع كرد. او از آنچه مبغوض خداوند است، آگاهي داشت، لذا آن را مبغوض مى‏شمرد… پیامبر اکرم9 روي زمين (بدون فرش) مي‏نشست و غذا مي‏خورد و با تواضع همچون بردگان، جلوس مي‏كرد و با دست خويش كفش و لباسش را وصله می‌کرد و بر مركب برهنه سوار مي‏شد و كسي را نيز پشت سر خود سوار مي‏كرد. پرده‏اي بر در اتاقش بود كه داراي تصوير بود. به يكي از همسرانش گفت: آن را از چشم من پنهان كن، زيرا، وقتي به آن نظر مي‏كنم، به ياد دنيا و زرق و برقش مي‏افتم. او با تمام قلب از دنيا اعراض كرد و ياد آن را در وجودش ميراند».

 مسلماً، حضرت علي7 كه ديگران را به الگوگیری از پيامبر9 دعوت مي‏كند، خود، بيشتر و بهتر و قبل از ديگران از پيامبر اكرم9 الگو می‌پذیرد و در ساده‏زيستي و ساير امور او را اسوه خود قرار مي‏دهد و بزرگ‌ترین مانع تحقق عدالت اجتماعي را ـ كه خوددوستی و مال­دوستي و نفس­دوستي و راحت‏طلبي است ـ از بين مي‏برد و از خود وجودي مي‏سازد كه همگان در مقابل عدالتش سر تعظيم فرود بياورند.

 به‌هرحال كسب اين صفات روحي و رسيدن به اين مراحل عظيم كمال، در ابعاد مختلف، ازجمله علم و عمل، بدون پيروي از پیامبر اکرم9 ممكن نبود.

خود حضرت، به اين نكته، با صراحت اعتراف كرده است. حديث ذيل كه در کتاب كافى و کتاب تهذيب آمده اعلميت و افقهيت و درايت آن حضرت را مى‏رساند و در واقع اعترافی از زبان مخالفان اوست. خلاصة حديث چنين است:

«عمر بن خطاب شنيد كه جواني عليه مادرش دست به دعا برداشته و از خداوند مي‏خواهد تا ميان او و مادرش حكم كند. علت را جويا شد. جوان گفت: او مرا حمل كرد و زاييد و دو سال شير داد، ولي وقتي رشد كردم و نوجوان شدم، مرا طرد كرده و مي‏گويد، بچه او نيستم.

 عمر، مادر را احضار كرد. او با چهار برادرش و چهل نفر سوگند خورنده آمد و گفت: اين پسر، ظالم است و مي‏خواهد با چنين اتهامي، مرا كه هنوز حتي پرده بكارتم پاره نشده، به افتضاح بكشاند. شاهدان نيز او را تأييد كردند، ولي جوان باز دوباره حرف خود را تكرار كرد و زن نیز بر حرف خود اصرار كرد.

 عمر، دستور داد، پسر را به زندان ببرند. در راه، به حضرت علي7 برخوردند. جوان، فرياد زد: «اى پسرعموی رسول خدا! من پسر مظلومى هستم»؛ و داستان را تكرار كرد. حضرت فرمود: «او را نزد عمر برگردانيد».

چون عمر به كارگزاران خود گفته بود، هيچ‏گاه از علي7 نافرمانى نكنيد، آنان جوان را برگرداندند.

حضرت على7 نيز آمد… زن را خواست. زن حرف­هاي خود را تكرار كرد. حضرت، رو به عمر كرد و گفت: آيا اجازه مى‏دهى تا در ميان آنان قضاوت كنم؟

عمر گفت: سبحان‌الله! چگونه اجازه ندهم درحالی‌که خودم از پيامبر اكـرم9 شنـيده‏ام كـه [بارها] مى‏فرمـود: أعلـمكم عليُّ بن أبـي طـالب.

 حضرت از زن، شاهد خواست. چهل نفر سوگند خورنده آمدند. حضرت علي7 فرمود: امروز قضاوتي مي‏كنم كه خداوند راضي باشد. اين قضاوت را دوست من، رسول خدا9 به من آموخت.

سپس حضرت رو به زن كرد و فرمود: آيا وليّ و سرپرست داري؟ گفت: بله، چهار برادرم هستند.

حضرت به آنان فرمود: آيا تصميم من درباره شما و خواهرتان نافذ است؟ گفتند: آرى.

حضرت فرمود: من، اين زن را به چهارصد درهم كه از مال خودم پرداخت مى‏كنم، به عقد اين جوان درآوردم؛ و فوراً چهارصد درهم را به پسر دارد و گفت: او، همسر توست و بايد با او آميزش كني. پسر به پا خاست. زن كه چنين ديد، فريادش بلند شد كه ازدواج با فرزند حرام است و اين فرزند من است و برادرانم مرا فريب دادند و…[12].

در اين جريان، حضرت علي7 صراحتاً، قضاوت خود را برخاسته از آموزش‌های رسول‌الله9 به او مي‏داند و در برخي قضايا، به اشاره، دانش­هاي خود را به آن حضرت مستند مي‏كند و مثلاً مي‏فرمايد: «ما كَذِبْتُ و لاكُذِبْتُ».

كه جملة دوم اشاره به اين دارد كه این‌گونه قضاوت را از پیامبر اکرم9 نقل مي‏كند و او به من دروغ نگفته است.

 اين كلمه و مشابه آن، در کتاب‌های حديثي، از حضرت علي7 زياد نقل‌شده است. در جلد 40 بحارالانوار كه مقداري از داوري­هاي حضرت را در امور مشكل كه خلفاي سه‏گانه در حل آن مانده بودند، نقل كرده كلمة «ما كَذبت و لا كُذبت» در موارد متعددي به چشم مي‏خورد. از جمله در مورد برده‏اي كه مولاي خود را كشته بود و وقتي پرسيده شد: چرا چنين كردى؟

گفت: او بر من غالب شد و عمل شنيعي با من انجام داد.

حضرت به اولياي مقتول فرمود: تا سه روز پس از دفن او بيايند. فرمود: قبر مقتول را بشكافيد. ديدند كه كفن موجود است، ولي جسد ميّت نيست. حضرت تكبير گفت و فرمود: «واللَّه! ما كذبت و لا كذبتُ! سمعت رسول‌الله9 يقول: مَنْ يعمل من أُمّتي عملَ قوم لوط ثم يموت علي ذالك فهو مؤجل إلي أنْ يوضعَ في لحده. فإذا وضع فيه لمْ يمكثْ أكثر من ثلاث حتي تقذفه الأرضُ إلي جملةِ قوم لوط المهلكين، فيحشر معهم»[13]؛ «سوگند به خدا! دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده است! از پیامبر اکرم9 شنيدم كه مي‏فرمود: هر كس از امت من، عمل قوم لوط را انجام دهد و بر آن بميرد، به او تا هنگام گذاشته شدن در لحد، فرصت داده مي‏شود. هنگامی‌که در لحد گذاشته شد، بيش از سه روز در آنجا نمي‏ماند؛ زيرا، زمين او را در زمره هلاك شدگان قوم لوط قرار مي‏دهد و با آنان محشور مي‏شود».

 اگر اين دو داوري كه از حضرت علي7 نقل شد ـ كه در هر دو ـ حضرت، از راه‌های غیرعادی داوري كرده‏اند، توجّه شود و از طرف ديگر به اين فرمودة پيامبر اكرم9 كه «إنّما أقضى بينكم بالبينات و الاَيمان…»[14] من تنها، با بيّنه‏ها (شاهدهاي عادل) و سوگندها، در ميان شما قضاوت مى‏كنم، توجّه شود، روشن مي‏شود كه چنين مواردي، در زمان پیامبر اکرم9 اتفاق نيفتاده تا پيامبر اكرم9 حكم كند و حضرت علي7 فرابگیرد، بلكه پیامبر اکرم9 به حضرت علي7 كلیاتي را آموخته و او از آن­ها راه‌حل اين جزئيات فراوان را فهميده است.

 در برخي از كلمات حضرت علي7 آمده است كه «او، هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب علم، هزار باب ديگر از علم براى من باز شد»[15].

 در بحث ژنتيك، اين مسئله به گونه روشن‏تر، قابل‌بحث و بررسي است و در حد امكان، در آنجا، به اين قسمت خواهيم پرداخت.

2 . عوامل وراثتی و ژنتيكی

 يكي از امور بديهي و غیرقابل‌انکار، تأثير ژن‌ها در انتقال صفات گوناگون از والدين به فرزندان است. در جاي خود گفته‌شده كه هر سلول انسان، داراي چهل‌وشش كروموزوم (به‌صورت بیست‌وسه جفت) است كه بیست‌ودو جفت از آن‌ها در زن و مرد مشابه‏اند و فقط يك جفت از آن‌ها ميان زن و مرد متفاوت‌اند كه به آن‌ها کروموزوم‌های جنسي مي‏گويند.

 باز روشن است كه در واقع، كار انتقال وراثتي را مولكول D.N.A بر عهده دارد و اطلاعات ژنتيكي به‌صورت رمزهايي كه به آن‌ها «كرون» مي‏گويند در درون مولكول D.N.A ذخيره مي‏شود.

 و با توجّه به اين رمز مي‏توان از روي آن رونويسي كرد. امروزه، علم ژنتيك، ادعا مي‏كند كه اگر يك سلول از يك موجود زنده را شناخت، مي‏تواند با تكثير آن، همانند آن موجود زنده را بسازد.

 به‌هرحال، انتقال برخي صفات جسمي، از راه ژنتيك، جزء مسلمات است و كسي در آن شك و شبهه‏اي ندارد.

 علم ژنتيك درباره صفات جسمي و انتقال آن‌ها و تعيين خالص از ناخالص و سعي در يافتن ژن برتر، فعالیت‌های گسترده‏اي كرده است، امّا درباره صفات روحي و معنوي و امكان انتقال آن‌ها و تعيين ژن برتر، فعاليتي نكرده است، مگر در مورد برخي امراض روحي، نظير سايكوز.

 از نصوصي ديني به‌خوبی آشكار مي‏شود كه صفت‌های روحي و رواني نيز قابل وراثت و انتقال است. گفتار علي7 خطاب به محمد حنفيّه حكايت از اين امر دارد كه حضرت علي7 ترس محمد حنفيّه در جنگ را به مادرش نسبت مي‏دهد و مي‏فرمايد: «أدركك عرق من أمك»[16]. همچنین حضرت علي7 پس از شهادت حضرت فاطمه زهرا3، در انتخاب همسر، شجاعت طايفة او را در نظر مي‏گيرد چون مي‏خواهد از اين راه، شجاعت را به فرزندان، منتقل كند.

 بـه‌هـرحـال، بــه نظر مي‏رسد روايت­هاي طينت كه در آغاز جلد دوم كافي ذكر شده و فكر افراد زيادي را به خود مشغول كرده و گروهي، آن‌ها را از روایت‌های مشكل و غیرقابل تفسير دانسته‏اند و گروهي از آن‌ها استشمام جبر كرده‏اند، مربوط به ژنتيك است و درصدد بيان اين نكته است كه اساساً، كُد سازندة انبيا و ائمّه:، برتر و والاتر از كُدي است كه مؤمنان از آن سـاخـته ‌شـده‌انـد.

 بحث احاديث طينت، بحث مفصلي است كه فرصت لازم خودش را مي‏طلبد، ولي در اینجا، فقط به اين نكته اشاره مي‏كنيم كه اصرار شيعه بر این‌که پدران انبيا و ائمّه تا حضرت آدم7 هیچ‌کدام مشرك نبوده‏اند و هیچ‌کدام ناپاك نبوده‏اند. عبارت «لَمْ‏ تُنَجِّسْكَ‏ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا»[17] «جاهلیت با پلیدی­هایش تو را نجس نکـرده است» بيـان‏كـنندة هـميـن مطـلب اسـت.

خلاصة مدّعا اين است كه حضرت علی7 از لحاظ وراثتي و ژنتيكي نيز برتري­هايي داشته كه هیچ‌یک از انسان­هاي عصرش چنين ويژگي­ها را نداشته‏اند. اينك، به برخي از آن روايت­ها كه حـد تـواتـر اسـت، اشـاره مى‏كـنيم:

الف: روايت­هاي فراواني كه پیامبر اکرم9 خودش و علي7 را از يك نور مي‏داند، مانند:

قال رسول‌الله9: «خُلِقْتُ‏ أَنَا وَ عَلِيٌ‏ مِنْ‏ نُورٍ وَاحِدٍ»[18]؛ من و علی از یک نور، آفریده شده­ایم.

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ عَلِيّاً مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ بِخَمْسِمِائَةِ أَلْفِ عَامٍ فَكُنَّا نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى آدَمَ‏ قَذَفَ‏ بِنَا فِي‏ صُلْبِهِ‏ وَ اسْتَقْرَرْتُ أَنَا فِي جَنْبِهِ الْأَيْمَنِ وَ عَلِيٌّ فِي الْأَيْسَرِ»[19]؛ «خداوند، پيش از این‌که خلق را بيافريند، من و علي را از نور واحد آفريد… و هنگامی‌که آدم را آفريد، ما را در صلب او قرار داد. من، در جانب راست، استقرار يافته و علي، در جانب چپ».

 از اين قبيل احاديث معلوم مي‏شود كه اصل و ريشه و ژن حضرت علي7 با ديگران متفاوت بوده است او و پیامبر اکرم9 از يك جنس و از يك نور بوده‏اند. از همين روايت­ها استفاده مي‏شود كه اين نور، پيوسته از صلبي به صلبي منتقل مي‏شده تا در حضرت عبدالمطلب به دو نيم تبديل شده، نيمي به حضرت عبدالله و نيمي در حضرت ابوطالب قرار گرفته است و از اولي، پيامبر اكرم9 و از دومي، حضرت علي7 به وجود آمده است:

 «… فَلَمْ نَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى أَطْلَعَنِيَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنْ ظَهْرٍ طَاهِرٍ وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَاسْتَوْدَعَنِي خَيْرَ رَحِمٍ وَ هِيَ آمِنَةُ ثُمَ‏ أَطْلَعَ‏ اللَّهُ‏ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلِيّاً مِنْ ظَهْرٍ طَاهِرٍ وَ هُوَ أَبُو طَالِبٍ وَ اسْتَوْدَعَهُ خَيْرَ رَحِمٍ وَ هِيَ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَد»[20]؛ «… همین‌طور ادامه پيدا كرد [و آن نور، از صلبي به صلب ديگر منتقل مي‏شد] تا خداوند مرا از پشت انسان طاهري به نام عبدالله پسر عبدالمطلب خارج كرد و در بهترين رَحِم يعني رحم آمنه به وديعت گذارد، سپس علي7 را از پشت انسان طاهري به نام ابوطالب خارج كرد و آن را در بهترين رَحِم يعني رَحِم فاطمه بنت اسد به وديعت نهاد».

ب: روایت‌هایی كه آنان را از يك درخت واحد مي‏داند، مانند:

«يَا عَلِيُّ خُلِقَ‏ النَّاسُ‏ مِنْ‏ شَجَرٍ شَتَّى‏ وَ خُلِقْتُ‏ أَنَا وَ أَنْتَ‏ مِنْ‏ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ أَنَا أَصْلُهَا وَ أَنْتَ فَرْعُهَا»[21]؛ «اي علي! مردم، از درخت‌های گوناگون خلق شده‏اند و من و تو از يك درخت. من اصل آن هستم و تو فرع آن».

ج: روایت‌هایی كه آنان را از يك طينت مي‏داند، مانند:

 «خُلِقْتُ‏ أَنَا وَ أَنْتَ‏ مِنْ‏ طِينَةٍ وَاحِدَةٍ»[22] «من و تو از گِل واحدى خلق شده‏ايم».

د: روایت‌هایی كه آفرينش پيامبران ـ اعم از قلب و بدنشان ـ را از طينت عليّين مي­داند، مانند:

 «إنَّ اللَّه، عزّوجلّ، خلقَ النبيينَ من طينةِ العليين قلوبَهم و أبدانَهم»[23].

به نظر مي‏رسد اين روایت‌ها همه بيان‏كننده يك حقيقت است و آن این‌که ژن انبيا و اوصيا، ژن خاصي است كه بر ژن‌های ديگران برتر است.

 نكته ديگرى كه اين روايت­ها و روایت‌های مشابه و متعدد، بر آن دلالت دارند، اين است كه اين طينت، نور يـا ژن، در طـي نسل­هاي طولاني و نقل و انتقالات گوناگون، ثابت مانده است و به همين جهت اين روایت‌ها، اصرار داشته كه آن نور واحد پيوسته ثابت مانده تا در حضرت عبدالمطلب به دو نیم تقسيم شده و به عبدالله و ابوطالب منتقل شده است.

 باز از اين روايت­ها روشن مي‏شود كه امور ژنتيكي يا اموري كه مربوط به نور، طينت و امثال آن است، تنها منحصر به امور جسماني و صفات بدني نيست، بلكه ويژگي­هاي روحي،اعتقادي و عملي، مانند ايمان و عدالت و تقوا را نيز شامل مى‏شود. زيرا:

 الف: از يك طرف، اصرار دارد كه نكاح آنان، سفاح و زنا نبوده است و اين نشان مي‏دهد كه آن طينت و ژن به‌گونه‌ای است كه در صورت زنا، آن ويژگي از بين مي‏رود و به‌طور كامل منتقل نمي‏شود.

 ب: روايات اصرار دارد كه پدران انبيا مشرك نبوده‏اند و اين نشان مي‏دهد كه آن ويژگي، با شرك يكي از پدران قابل‌انتقال نيست، بنابراين آن ويژگي، ويژگي خاص و معنوي است كه ظرف آن پيوسته ايمان است.

 ج: روايت­هاي طينت، در ابتداي جلد دوم كافي صراحت دارند كه ايمان و كفر، حق پذیری و حق ناپذیری نيز به طينت برمي‏گردد.

3 . نيّت و عزم و اراده حضرت علی7

 آيا عوامل مؤثر بر يك موجود زنده ـ و ازجمله انسان ـ در انحصار مسائل ژنتيك است؟ كما این‌که برخي از دانشمندان مغرب زمين گفته‏اند و نقش تربيت و محيط را هيچ انگاشته‏اند و زبان حال عمومي آنان اين است كه:

عاقبت گرگ‏زاده گرگ شود              گرچه با آدمي بزرگ شود

 يا تنها عامل مؤثر بر يك موجود زنده، تربيت و محيط است، همان‌طور كه برخي ديگر گفته‏اند و نقش توارث و ژنتيك را هيچ دانسته‏اند و حتّي گـفته‏اند: دَه كودك، از هـر نسل و هـر نـژادي كه خواستـيد، انـتخاب كنيد و بـه مـا بـدهيد، مـا از آنـان، هـر آنچه خواستيد، تربيت مي‏كنيم پزشك، مهندس، دزد، جنايتكار، فداكار و … .

و يا نظر دانشمنداني درست است كه با دو چشم تيز تمامي جوانب موجودات زنده را مورد دقت قرار داده‏اند و عوامل مؤثر بر هر موجود زنده را، مجموعه عوامل محيطي و ژنتيكي دانسته‏اند؟

روشن است كه ديدگاه گروه سوم، كامل‏تر و قابل‌قبول‌تر از دو ديدگاه قبلی است، ولي اشكالي كه به هر سه ديدگاه وارد است، اين است كه طبق هر سه ديدگاه، انسان، همانند ساير موجودات زنده، موجودي مجبور است، حال يا توارث، آن جبر را براي او به وجود آورده است و او نمی‌تواند با آن مخالفت كند و يا محيط و شرايط او را مقهور خود ساخته‏ و بايد آن‌گونه كه محيط و شرايط براي او پيش‏بيني كرده‏، حرکت كند و يا مجبور و مقهور محيط و توارث است، ولي از اين نكته غافل شده‏اند كه انسان، موجودي زنده و اختياردار است و همين اختياردار بودن، وجه تمايز او از ساير موجودات زنده است و با همين اختيارات است كه تصميم مي‏گيرد تا در برابر شرايط محيطي يا توارثي بايستد و برخلاف رودخانه جاري شده، شنا كند و صفحات تابان و روشني را در زندگي خود نمايان سازد.

 بالأخره، بسياري از دانشمندان، در برابر اشكال جبر سر تسليم فرود آورده‏اند و خود را مجبور و مقهور ژنتيك و محيط دانـسته‏انـد، ولـي اساساً شخصيت­هاي برجسته و انقلابيون و اصلاح­گران واقعي و تمام كساني كه نام نيك از آنان در تاريخ، بر جاي مانده، كساني هستند كه به همه شرايط و جوهاي ساخته‌شده، پشت پا زدند و به فكرِ جهاني، آن‌چنان‌که خود مي‏خواستند افتادند و بر فكر جبري اين زماني، كه ناشي از توارث و محيط است، خط بطلان كشيده‏اند.

 حضرت علي7 نمونه كامل و قابل دقّتي است كه نشان مي‏دهد انسان مي‏تواند با اراده خود، رنگ محيطي را بپذيرد يا نپذيرد؛ زيرا، او می‌توانست هنگامی‌که پیامبر اکرم9 به تربيت او همت گمارد، تربيت را در يك يا چند بُعد نپذيرد، همچنان كه برخي همسران پيامبر اكرم9 يا غلامان و كنيزان او كه از دوران كودكي و قبل از بلوغ در خانه آن حضرت بودند[24]. تربیت‌ها و آموزش را در يك بُعد يا در چندين بُعد نپذيرفتند به‌گونه‌ای كه زيد بن حارثه نتوانست تندخويي خود را علاج كند و زينب بنت‏جحش را علي‏رغم اصرار پیامبر اکرم9 طلاق داد[25] و برخى ديگر نتوانستند، مقام‏طلبى را دور كنند و… .

ولى علي7 شاگرد ويژه‏اي بود كه با اختيار خود و عزم و اراده آهنين خود، تمامي خوبي­ها را به نحو احسن فراگرفت و از محيط تربيتيِ صحيحِ ايجاد شده، بهترين بهره‏ها را برد و خود را شخصي خالي از هرگونه صفت ناپسند و دارنده مجموعه عظيمي از صفات پسنديده قرار داد، به‌گونه‌ای كه هيچ‏گاه، هيچ محيطي نتوانست بر او اثر گذارد و او را از راه درستش باز دارد.

[1] . منتشر شده در مجله اخلاق شماره­های 13 ـ 14، دیماه 1387.

[2] . الروضة من الكافي ، ج ‏8 ، ص 173.

[3] . نهج‌البلاغه، خطبه 1.

[4] . آخرین چیزی که از قلب افراد صدیق و درست­کار خارج می شود، حب مقام است.

[5] . بحارالانوار ، ج 35، ص 5 ، ح 3، و ص 8 ، ح 11.

[6] . بحار الانوار ، ج 35، ص 24 ، ح 19.

[7] . نهج البلاغه ، خطبه 192.

[8] . نهج البلاغه ، خطبه 192.

[9] . تعبـیر حـضرت علی7 «مـانند بچـه شـتر همراه مادرش اسـت کـه نوعی تشبیه است و در فـارسـی بـه جـای آن (مـاننـد سـایه) را بـه کـار می­بریم».

[10] . نهج البلاغه ، نامه 47.

[11] . نهج البلاغه، خطبه 160.

[12] . بحار الانوار ، ج 40 ، ص306 ـ 304.

[13] . بحارالانوار ، ج 40 ، ص 231.

[14] . الروضة من الکافی ، ج 8 ، ص 414 ، ح 1.

[15] . بحار الانوار ، ج 22 ، ص 511.

[16] . بحار الأنوار ، ج 12 ، ص 98 .

[17] . تهذيب الأحكام ، ج ‏6 ، ص 113.

[18] . الأمالي، صدوق ، ص 236.

[19] . بحار الأنوار ، ج ‏35 ، ص 10.

[20] . همان.

[21] . بحارالانوار ، ج 35 ، ص 25.

[22] . الإرشاد ، ج ‏1 ، ص 43.

[23] . بحارالانوار ، ج 35 ، ص25.

[24] . اسدالغابه ، ج 1 ، ص 294؛ و ج 7 ، ص 186.

[25] . ر.ک: تفاسیر شیعه و سنی، ذیل آیه 37 از سوره احزاب.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات