شرح خطبه‌های 19 و 20 نهج البلاغه در تاریخ 3 اردیبهشت 1404

شرح خطبه‌های 19 و 20 نهج البلاغه در تاریخ 3 اردیبهشت 1404

برای شنیدن فایل صوتی شرح خطبه‌های 19 و 20 نهج البلاغه در تاریخ 3 اردیبهشت 1404 وارد لینک زیر شوید:

↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓

لینک این جلسه

(ممکن است به خاطر ضعیف بودن اینترنت برای ورود به این لینک قدری منتظر بمانید. سعی کنید فیلترشکن خود را خاموش کنید)

متن پیاده شدۀ این جلسه

نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 3/2/1404

شرح خطبه‌های نوزدهم و بیستم نهج البلاغه

خطبۀ 19 را در جلسۀ گذشته توضیح دادم و نقدهایی به آن وارد کردم و برای گروه‌های مختلف ارسال نمودم تا نظر دهند. از بین دوستان جناب آقای کدیور وعده دادند که پاسخی خواهند داد که البته تا الآن مطلبی ارسال نکرده‌اند و دیگران نیز نظری برایم نفرستاده‌اند.

و اما کتابی وجود دارد با نام «کلمات سید العرب ابی الحسن علی بن ابی طالب صلوات الله علیه» از ابوالحسن محمد بن طاهر الجعفری الزینبی الاصفهانی معروف به اشرف الجعفری.

این کتاب تقریبا هم زمان با سید رضی بوده و به تازگی در قم تحقیق و چاپ شده است و حدود 800 صفحه است که حدود 300 صفحه از آن فهرست و مقدمه و مؤخره است. در اول آن تا صفحه 110دو مقدمه است و در آخرش از صفحه 590 فهرست‌ها شروع می‌شود و 210 صفحه است. پس خود کتاب تقریبا 500 صفحه است و در هر صفحه تقریبا دو سومش پاورقی است. بنابراین بر روی این کتاب خیلی زحمت کشیده شده است.

در این کتاب بررسی کردم که آیا در مورد اشعث بن قیس مطلبی وجود دارد یا نه و با استفاده از فهرست اعلام مطالبی که در مورد او وجود داشت پیدا کردم. در صفحه 126 این کتاب در جملۀ 22 همین جملات نهج البلاغه از حضرت علی(ع) نقل شده است.

در این کتاب سندی برای این حدیث ذکر نشده ولی در پاورقی کتاب‌هایی که این حدیث را نقل کرده‌اند نام برده است. ایشان آورده است:

این حدیث را به صورت مرسل و با اختلاف و کم و زیاد فراوان این کتاب‌ها نقل کرده‌اند:

الدلائل فی قریب الحدیث، ج2، ص661 – الاغانی، ج21، ص14 – الرحلة لخطیب البغدادی، 129، 45

و همچنین مصادری هستند که این خطبه را بدون قسمت آخرنش آورده‌اند از جمله:

الاحتجاج، ج1، ص273 – تاریخ مدینة الدمشق، ج38، 45، 44، 68

پس این خطبه در چند کتاب آمده است ولی هیچ‌یک مستند نیست که بگوییم استاد بر شاگرد خوانده است.

و اما از لحاظ محتوایی قبلا گفتیم که این خطبه اشکالات زیادی دارد. اشعث شخصیتی بوده که ابوبکر خواهرش را به او داد و امام حسن(ع) دختر او را گرفت.

بالاخره عرب‌ها برای اینکه روابط قبائل خوب و جنگ‌ها کم شود با یکدیگر ازدواج می‌کردند. پس اشعث شخص مهمی بوده که چنین ازدواج‌هایی رخ داده است. حال اینکه حضرت علی(ع) اینگونه به او توهین کند با سیاست پیامبر(ص) و ائمه سازگار نیست. پیامبر(ص) دختر ابوسفیان را گرفته است. دختر ابوبکر و عمر را گرفته. دختر رئیس قبیلۀ بنی‌المصطلق را گرفته. صفیه را از خیبر گرفته. خلاصه اینکه پیامبر(ص) سعی می‌کرد از هر جایی زن بگیرد تا روابط خوب شود. در این رابطه به کتاب «شیوۀ همسرداری پیامبر(ص)» نوشتۀ خودم مراجعه کنید.   اگر این سیاست بوده جملات این خطبه با این سیاست سازگار نیست. راحت‌تر بگویم به نظرم این کلام از حضرت علی(ع) نیست و اگر از حضرت باشد واقعا این سؤال مطرح است که چه سیاستی و چه دیانتی و چه عاقبت‌اندیشی‌ای موجب شده که ایشان بر روی منبر رسما به اشعث توهین کند؟

شایسته است شما دوستان نظر بنده در این زمینه و اشکالات مطرح شده را برای اهل نظر ارسال کنید تا اگر نکته‌ای هست بشنوم.

با توجه به اینکه بنده خطبۀ 18 و 19 را از حضرت علی(ع) ندانستم بد نیست از این به بعد باب دیگری در مباحث نهج البلاغه باز شود و آن دقت در محتوای نهج البلاغه است و بررسی شود که هریک از جملات نهج البلاغه امکان دارد از حضرت علی(ع) صادر شده باشد یا نه؟

زمانی زمان تجلیل از پیامبران و ائمه بود ولی امروزه دورۀ تحلیل شده است. حال بهتر است قبل از اینکه دیگران متون دینی و حوادث را تحلیل کنند خودمان آنها را تحلیل کنیم.

تا اینجا بنده سه مورد از کلمات نهج البلاغه را پیدا کرده‌ام که بعید است از حضرت علی(ع) صادر شده باشد: یکی خطبه 80 و توهین به زنان بود. دیگری خطبۀ 18 و جمود فکری بود و در اینجا خطبه 19 و توهین رسمی است که به نظرم هیچ‌یک از این موارد از حضرت علی(ع) نیست.

سؤال: تصور شما از ائمه این است که هرکس هرکاری می‌کرده آنها پاسخی به او نمی‌داده‌اند ولی ائمه به هر حال پاسخ بدکاران را می‌دادند. بله مستقیما توهین نمی‌کردند ولی غیر مستقیم آنها را خطاب می‌کردند. مثلا در بحث جنگ جمل حضرت از عنوان اصحاب الجمل استفاده کرده است نه اصحاب عایشه؛ تا این را برساند که عایشه در حدّ انسان کامل نبوده و پیروان او نیز انسانهای کاملی نبوده‌اند.

جواب: بله در آنجا با کنایه بدی افرادی را بیان کرده و فرد خاصی را مخاطب مذمت‌ها و تحقیرهای خود قرار ندانده است. اما این خطبه مواجهۀ مستقیم با شخص است و کلمات به صورت صریح و توهین آمیز بکار رفته است نه به صورت کنایه. پس این غیر از آن چیزی است که شما می‌گویید.

سؤال: اگر سعدی و حافظ در کلامشان استعاره و کنایه دارند پس در قرآن و نهج البلاغه نیز چنین چیزهایی موجود است. اگر این کلام‌ها در نهایت فصاحت و بلاغت است چرا جملاتشان را استعاره و کنایه معنا نمی‌کنیم؟ چرا شتر را کنایه از انسان صبور ندانیم؟

جواب: در قرآن و نهج البلاغه استعاره و کنایه و تشبیه بسیار است اما بارها گفته‌ام که وقتی گفته می‌شود قرآن به زبان عرف است اگر کسی می‌خواهد جمله‌ای از قرآن را کنایه و استعاره بگیرد باید قرینه داشته باشد. پس بدون دلیل نمی‌توان گفت مراد از شتر در قرآن یا نهج البلاغه، انسان صبور است. اصل در کلام این است که حقیقت باشد نه مجاز یا استعاره و کنایه. بله اگر قرینه‌ای بود می‌توان کلامی را مجاز دانست. در تفسیر التحریر و التنویر هرجا کلامی را استعاره یا کنایه گرفته است دلیلش را آورده است. پس نمی‌توان بدون دلیل کلامی را استعاره دانست. اگر چنین شود و جملات، بدون قرینه استعاره و کنایه گرفته شود و هر چیزی بدون دلیل کنایه از چیز دیگری باشد باب تفهیم و تفهم از بین می‌رود.

در همین خطبۀ 19 عبارت حائک بن حائک چه به معنای متکبر باشد و چه به معنای بافنده در هر صورتی توهین است و تبعات دارد و اگر واقعا این جملات از حضرت باشد موجب شده که اشعث و فرزندانش کینۀ حضرت را به دل بگیرند و عاملی و توجیهی برای جنایت‌هایشان شود. اصلا جملات این خطبه را چگونه می‌توان استعاره دانست؟ آیا می‌توان گفت مراد حضرت از منافق، مسلمان پاک بوده است؟

لطیفه: می‌گویند روضه‌خوانی روی منبر اشتباها گفته بود: شمر علیه السلام و بعد که فهمیده بود اشتباه کرده گفته بود مرادم از شمر، امام حسین(ع) بوده است. آیا می‌شود چنین گفت یا اینکه فهم کلام حساب و کتاب دارد؟

به هر حال طبق آنچه در جلسۀ قبل گفته شد پیامبر(ص) با بدترین منافقان چنین برخورد توهین‌آمیزی نداشت. حتی پیامبر(ص) با ابوسفیان و هند خوش‌رفتاری داشت. هند با وجود تمامی بدی‌ها وقتی نزد پیامبر(ص) حاضر شد پیامبر(ص) او را محترمانه با جملۀ «انتِ هند بنت عتبه» خطاب کرد و اصلا او را هند جگر خوار ننامید. خود حضرت علی(ع) وقتی از ابن ملجم ضربه خورد در بستر شهادت فرمود: لاتُمَثِّلوا بِالرَّجُل = آن مرد را مثله نکنید. پس ابن ملجم را با عنوان «رجل» نام برده نه با عنوان خائن و کافر و منافق.

جملات منسوب به حضرت علی(ع) در خطبه 19 نه با روش خود حضرت علی(ع) در طول زندگی‌اش سازگار است و نه با رفتار پیامبر(ص) سازگار است. از لحاظ سندی نیز با مشکل رو به رو است. با این اوضاع چرا اصرار داشته باشیم که این جملات از حضرت علی(ع) است؟

پس با توجه به قرائنی که آورده شد یا باید بگوییم این کلام از حضرت علی(ع) نیست یا بگوییم حضرت علی(ع) که ما او را معصوم می‌دانیم از عصمتش عبور کرده و در اینجا عصبانی شده و نتوانسته خود را کنترل کند. آیا حضرت علی(ع) انسان متناقضی بوده که یک جا راجع به ابن ملجم که به او شمشیر زده، ادب کلام را رعایت کرده و در جای دیگر به خاطر اعتراض شخصی، وسط منبر او را می‌شوید و کنار می‌گذارد؟

به هر حال من تا اینجا بیش از ده قرینه برای حرفم آوردم ولی باز با شاید و احتمال صحبت می‌کنم و آن را برای دیگران فرستاده‌ام تا حرف مرا نقد کنند و حداقل آن را به عنوان یک احتمال در گوشۀ ذهن خود قرار دهند.

 خطبۀ 20

قبل از شروع بحث خطبه به این مطلب اشاره کنم که در بحث تفسیر قرآن حدود سه هفته آیات 38 تا 41 سوره اعراف را توضیح دادم و الآن در بحث نهج‌البلاغه به این خطبۀ 20 رسیده‌ایم و مثل اینکه حضرت علی(ع) بحث آن آیات را دیده و نتیجۀ آن آیات را در این خطبه 20 بیان کرده است. شاید هم‌زمانی تمام شدن بحث آن آیات و شروع این خطبه از الطاف الهی باشد. خطبه 20 هشداری پس از تفسیر آن آیات و انذاری مهم به همۀ مردم است.

ابتدا به متن خطبه توجه شود:

فَاِنَّكُمْ لَوْ عايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ اَطَعْتُم

اگر شما آنچه را مردگان شما دیدند مشاهده می‌کردید به شیون می‌نشستید و اندیشناک می‌شدید، و مستمع حق گشته به اطاعت برمی‌خاستید،

وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا، وَ قَريبٌ ما يُطْرَحُ الْحِجابُ.

ولی‌ آنچه آنان دیدند از دید شما پوشیده است، و به زودی‌ پرده‌ها برداشته می‌شود.

وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ اِنْ اَبْصَرْتُمْ، وَ اُسْمِعْتُمْ اِنْ سَمِعْتُمْ، وَ هُديتُمْ اِنِ اهْتَدَيْتُمْ.

کاملا بینا شدید اگر بنگرید، و شنوا شدید اگر بشنوید، و هدایتتان شدید اگر هدایت پذیرید،

از قسمت اول این عبارت به دست می‌آید که اگر دقت کنیم و چشمانمان را تیز کنیم حقیقت را خواهیم دید.  البته دیدن، واقعا سخت است. به همین خاطر در قسمت دوم از شنیدن سخن گفته که به هر حال وقتی آیات مختلف قرآن را در مورد حوادث بعد از مرگ شنیده باشیم می‌توانیم متذکر شویم.

بِحَقٍّ اَقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ،

به درستی‌ می‌گویم: عبرتها برای‌ شما آشکار است،

خاقانی در دیوان اشعارش چنین آورده است:

هان! ای دلِ عبرت‌بین! از دیده عِبَر کن! هان!           ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!

(دیوان اشعار خاقانی – شماره 168)

شاعر می‌گوید اگر به ایوان مدائن رفتی فقط خرابی‌ها را نبین بلکه از آن عبور کن و به هزاران سال پیش برو که چه شاهانی در اینجا بودند که مردم را اسیر کرده و به آنها زور می‌گفتند. ببین آنها چگونه زمین خوردند. این همان عبرت است یعنی باید از مشاهدۀ صحنه‌ای عبور کنی و واقعیت را ببینی.

یادم هست فردی زمانی در درس تفسیر شرکت می‌کرد. کتاب قلعۀ حیوانات را به او دادم و بعد که خوانده بود به او گفتم چه فهمیدی؟ او شروع کرد قصه‌های کتاب را توضیح داد که اسبی بود و الاغی بود و گرازی و …. به او گفتم از این داستان چیز دیگری نفهمیدی و می‌خواستم بدانم مطلب سیاسی و اجتماعی کتاب را فهمیده است یا نه ولی متوجه شدم او اصلا مطلب اصلی کتاب که هدف نویسنده بوده را نفهمیده است.

این شخص فقط مطالب را دیده ولی از آنها عبور نکرده است. کتاب قلعۀ حیوانات برای این است که از آن عبور کنیم و به حکومت‌های دیکتاتوری برسیم. در واقع خرگوش و اسب و الاغ در این کتاب موضوعیت ندارند و باید از آنها عبور کرد.

پس وقتی گفته می‌شود ایوان مدائن را ببینید به این معنا نیست که برویم و خاک و کلوخ ببینیم بلکه باید از اینها عبور کنیم و بفهمیم چه شاهانی در اینجا بودند و چگونه ذلیل و خوار شدند و از بین رفتند.

حال در اینجا حضرت می‌خواهد بگوید این همه از اطرافیان شما مُردند. اینها همه عبرت است که کاملا آشکار است.

وَ زُجِرْتُمْ بِما فيهِ مُزْدَجَرٌ،

و به چیزهایی‌ که عامل بازدارنده است بازداشته‌ شدید،

این تعبیر به این معناست که آن کس و آنچه باید شما را از بدی‌ها نهی کند آمده است. حال ممکن است کسانی بگویند ما این افراد را قبول نداریم. اگر فرشته‌ای از آسمان آمد و کتابی برایمان آورد قبول می‌کنیم. حضرت در جواب این افراد جملۀ بعدی را فرموده است:

وَ ما يُبَلِّغُ عَنِ الله بَعْدَ رُسُلِ السَّماءِ اِلاَّ الْبَشَــرُ.

و پس از فرشتگان آسمان، جز انسانِ (واجد شرایط) کسی از جانب خدا تبلیغ نمی‌کند.

بنابراین ملائکه مثل جبرئیل وحی را برای پیامبر(ص) می‌آورند ولی از این به بعد تبلیغ بر عهدۀ بشر است. پس رابطۀ بین سماء و قلب پیامبر(ص) فرشته است، چون بشر نمی‌تواند مستقیما وحی را دریافت کند ولی وقتی وحی به پیامبر(ص) رسید وظیفۀ ابلاغ بر عهدۀ ایشان است و برای رساندن وحی به بشرهای دیگر فرشته‌ای نمی‌آید. پیامبر(ص) به خاطر اعمال و عبادات و اخلاص و حتی محیط و ژنتیک قابلیتی پیدا کرده که وحی را از فرشتۀ وحی بگیرد ولی پس از رسیدن به قلب پیامبر ما نباید توقع داشته باشیم که فرشته برای ما نیز بیاید چون ما آن خودسازی و معنویت پیامبر(ص) را نداریم و همچنین ژن برتری که در ایشان بود را نداریم و از همه مهم‌تر نیازی نیست که به دیگری نیز وحی شود؛ زیرا پیام خدا به بشر رسیده است..

و اما نکتۀ آخر اینکه باید بررسی شود که میان خدا و مردم در کجا واسطه لازم است و در کجا واسطه لازم نیست؟ مثلا در هدایت الهی که می‌خواهد ما را هدایت کند واسطه لازم است چون ما ضعیف هستیم. به همین خاطر جبرئیل واسطه‌ای برای نزول وحی بر قلب پاک پیامبر(ص) است. بنابراین در اینکه خدا بخواهد ما را هدایت کند واسطه‌هایی لازم است که آن واسطه‌ها یا غیرمادی است مثل فرشتگان و قلب پاک پیامبر(ص) یا مادی است مثل شخص پیامبر(ص). پس رساندن پیام الهی به ما نیازمند واسطه است چون ما نمی‌توانیم از خدا مستقیما چیزی بگیریم؛ ولی بر عکسِ آن وقتی ما می‌خواهیم از خدا چیزی بخواهیم در اینجا واسطه لازم ندارد چون خدا نِدای ما را می‌شنود. پس هیچ واسطه‌ای نیاز نیست که بخواهیم دعایمان را به عالمی یا امامی بگوییم تا او به خدا بگوید.

بله چون ما ضعیف هستیم نمی‌شود خدا بدون واسطه به ما چیزی بدهد و به همین خاطر از واسطه استفاده کرده است اما ما که چیزی از خدا می‌خواهیم واسطه لازم نیست چون خداوند در هر صورتی دعای ما را می‌شنود. در قرآن نیز دائما خدا ما را تشویق به خواندن خودش کرده است.

اعراب جاهلی از طرفی می‌گفتند باید به ما وحی شود ولی خدا می‌گوید شما توان ندارید و در این زمینه وحی باید با واسطه به شما برسد. از طرف دیگر همین اعراب برای خواندن خدا ادعای نیاز به واسطه می‌کردند. یعنی کاملا دو سیستم را بر عکس کرده بودند. جایی که باید واسطه باشد می‌خواستند واسطه‌ای نباشد و جایی که واسطه‌ای نیست واسطه قرار می‌دادند.

به هر حال اینکه کسی بگوید چون خود خدا به من وحی نکرده حجت بر من تمام نشده حرف صحیحی نیست. وقتی رسول آسمانی یعنی جبرئیل به بشری مثل پیامبران وحی را داد و آنها به بشر رساندند حجت تمام شده است.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات