سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
تفسیر آیات 50 و 51 سوره اعراف
وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ النّٰارِ أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنٰا مِنَ الْمٰاءِ أَوْ مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ ﴿الأعراف، 50﴾
و دوزخیان بهشتیان را آواز دادند که از آب یا از آنچه خدا روزی شما کرده بر ما فرو ریزید. [بهشتیان] گفتند: خدا آب و نعمتهای بهشتی را بر کافران حرام کرده است.
اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ ﴿الأعراف، 51﴾
آنان که دینشان را سرگرمی و بازی گرفتند و زندگی دنیا آنان را فریفت، پس ما امروز از یاد میبریمشان، همان گونه که آنان دیدار امروزشان را از یاد بردند وهمواره آیات ما را انکار میکردند.
مراد از اصحاب آتش و اصحاب بهشت در آیه 50
به نظر می رسد با توجه به آیات قبلی اصحاب آتش در آیه 50 همان مستکبران و زوردارانی هستند که در آیه 49 مطرح شد و اصحاب الجنة همان مؤمنان پا برهنه هستند که زمانی زیردست مستکبران بودند. پس مثلا ابوجهل که بلال را تحقیر میکرد و او را تحت سلطۀ خود قرار داده بود در روز قیامت فکر میکند هنوز دنیاست و چون هنوز خوی استکباری دارد بلال را صدا میزند که از نعمتهای بهشت به من بده.
حال اگر امر مستکبران حالت دستوری داشته باشد و عمل نشود خودش عذاب است و اگر نوعی التماس باشد که دستشان پیش بردگانشان دراز است این نیز عذاب است. هر چه که باشد خُلق و خوی استکباری مستکبران در قیامت نیز وجود دارد و با آن ندا میکنند.
به هر حال الف و لام در اصحاب الجنة و اصحاب النار در آیه 50 الف و لام جنس نیست بلکه عهد است و در نتیجه اشاره به بهشتیان و جهنمیانی دارد که در آیات قبل در باره آنها صحبت شد.
کاربرد بحث «حجیت فرازهای قرآن» در فهم آیات مورد بحث
دومین کتابی که از من چاپ شد کتاب «ژرفایی قرآن و شیوههای برداشت از آن» است. یکی از مقالات این کتاب که در مجلۀ بینات، شماره 14 در سال 1376 چاپ شده «حجیت فرازهای قرآن» است. در این مقاله گفتهام تکهای از آیه یا جملهای از آیات قرآن اگر معنای مستقلی داشته باشد حجت است و البته معنای آن در ضمن عبارت، حجیت بیشتر و قویتری دارد. باید توجه داشت که حجیت درجات متفاوتی دارد. حجیت بالا در حدّ تصریح است و حجیت متوسط در حدّ ظهور و حجیت پایین در حدّ احتمال است.
به عنوان مثال اگر کسی گفت به من آب دهید این جمله صریح در این است که او درخواست آب دارد. اگر گفت نیازمند آب هستم حرفش ظهور در این دارد که به من آب دهید. اگر گفت لبم خشک شده احتمال دارد که منظورش این باشد که به من آب بدهید. این جملات هریک درجهای از حجیت و ظهور دارند. حال وقتی جملهای در ضمن جملات قبل و بعد معنایی داشته باشد آن معنا صریح است، ولی وقتی از جملات قبل و بعد کنده شود معنایش در حد ظهور یا احتمال است.
با توجه به این نکته اینکه مراد از اصحاب آتش، مستکبران و مراد از اصحاب بهشت، مستعضفان باشد صریح آیه است ولی اگر کسی بخواهد آیه 50 را جدای از آیات قبلی معنا کند آن نیز درست است اگرچه صریح نیست بلکه ظهور است. پس «آب و غذا خواستن جهنمیان از بهشتیان» ظهور آیه است.
دقت در معنای افاضۀ آب
باید دقت داشت که افاضۀ آب به معنای از بالا به پایین ریختن آب است که به صورت فوران باشد یعنی خیلی زیاد و فراوان باشد.
در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص184 آمده است:
مقاییس اللغه (که معمولا اصلهای مختلفی برای کلمات مطرح میکند) گفته است: فیض یک اصل دارد و دلالت بر جریان شیء به راحتی دارد مثل آب که به راحتی جریان دارد بر خلاف سنگ که به راحتی پایین نمیآید.
مصباح المنیر گفته است: فاض السیل یعنی سیل زیاد شد و از دهنۀ دره سیلان پیدا کرد.
لسان العرب گفته است: فاض الماء و الدمع یعنی آب زیاد شد تا اینکه سیلان پیدا کرد.
سپس خود التحقیق نتیجه گرفته که اصل واحد در این ماده سیلان پیدا کردن در پُری است یعنی ظرفی که پُر است سیلان پیدا کرده است. پس هم باید زیاد باشد و هم پُر و خلاصه به معنای «سرازیر شدن و سر رفتن» است. پس این دو قید باید در این ریشه لحاظ شود و به وسیلۀ همین دو قید با الفاظ مترادفش مثل جریان و سیلان جدا میشود.(پایان)
مفردات راغب نیز همینگونه معنا کرده و گفته فاض الماء یعنی وقتی آب در حال ریزش سیلان پیدا کند و هنگامی گفته میشود افاض انائه که آن ظرف را پر کند و از آن سیلانش دهد. (مفردات راغب)
پس تعبیر أَفِيضُوا عَلَيْنٰا مِنَ الْمٰاءِ یعنی از بالا بر روی ما آب زیاد بریزید. از همینجا میتوان نکاتی را برداشت کرد از جمله اینکه آب موجود نزد بهشتیان بسیار فراوان است. نکتۀ دیگر اینکه بهشت بالا و جهنم پایین است و جهنمیان با آوردن این تعبیر پایین بودن خود را نشان میدهند. سوم اینکه جهنمیان آب زیاد میخواهند مثل آب آتشنشانی که زیاد است تا آتش را خاموش کند. جهنمیان وجودشان در حال سوختن است و به همین خاطر از بهشتیان میخواهند که آب زیاد رویشان بریزید. پس جهنمیان تقاضای یک لیوان آب ندارند.
بررسی تفسیر تسنیم
آیت الله جوادی آملی در جلد 29 تفسیر تسنیم، ص35 ذیل آیات مورد بحث نوشته:
«دوزخیان پس از افتادن در آتش به تشنگی شدیدی دچار میشوند. از این رو اصلیترین نیاز آنها آب است و درخواست آنان از بهشتیان افاضۀ جرعهای آب است.»
این سخن به نظر دقیق نمی رسد؛ زیرا جهنمیان جرعهای آب نمیخواهند بلکه فیضان آب را میخواهند.
سپس در صفحه 39 نیز گفتهاند:
«اصلیترین نیاز دوزخیان آب و آنگاه غذاست. از این رو درخواست آنان از بهشتیان افاضۀ جرعهای آب است. … زیرا این مایۀ حیاتی برای جهنمیانی که گرفتار آتش و عطشند از هرچیزی مهمتر و سودمندتر است.»
اشکال بنده به استفاده از واژۀ جرعه است که با افاضه سازگار نیست به خصوص اینکه در معنای جرعه یک بار آشامدین نهفته است و با معنایی که از افاضه گفتیم سازگار نیست.
معنای أَوْ در عبارت أَوْ مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ
در مورد عبارت أَوْ مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ بحث است که آیا منفصلۀ حقیقیه است یا منفصلۀ مانعة الجمع یا منفصلۀ مانعة الخلو است؟ منفصلۀ حقیقیه به این معناست که یا آب دهید یا رزق را و هر دو را نمیخواهیم. اگر آب دادید رزق ندهید. این درست نیست، چرا که اگر هر دو به جهنمیان داده شود بسیار خوشحال میشوند. پس جهنمیان، حداقل را میخواهند که ما را دست خالی نگذارید. بیشترین چیزی که نیاز داریم و شما دارید آب است و اگر چیز دیگری هم دادید ما به آن هم احتیاج داریم. پس «او» دلالت ندارد که تنها یکی را بدهید و دیگری را ندهید بلکه دلالت دارد که حداقل آب را بدهید.
بررسی دیدگاه تفسیر تسنیم در مورد علت عدم درخواست معنویت توسط جهنمیان
آیت الله جوادی گفتهاند مراد از أَوْ مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ مسائل معنوی نیست یعنی جهنمیان معنویت نمیخواهند چون در دنیا گرفتار شهوت و شکم بودند و به همین خاطر در آخرت نیز به دنبال همینها هستند.
ایشان در ص35 نوشته است:
«جهنمیان در دنیا گرفتار شهوت و شکم بودند. از این رو مرادشان از مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ نعمتهای ظاهری و مادی است نه معارف بلند معنوی»
همچنین در ص40 نوشتهاند:
«دوزخیان دیگر نیازمندیهای ظاهری خود را همچون خوردنیها و پوشیدنیها نیز از بهشتیان درخواست میکنند. از دو قسم بهشت حسی و غیر حسی دوزخیان تنها از جنت حسی آگاهند و آن را درخواست میکنند و از مقام «عِندَ مَلِیک مُقتَدِر» بی خبرند و از آن هم چیزی نمیخواهند. آنان هرگز معارف و معنویات از بهشتیان نمیخواهند چون در دنیا گرفتار شهوت و شکم بودند. افزون بر آن اساسا آنان از منزلت و رزقهای بهشتیان عادی بیاطلاعند چه رسد به یگانههای بهشت که «فِی مَقعَدِ صِدق عِندَ مَلیک مُقتَدِر» هستند.» (پایان)
پس نظر ایشان این است که رزقی که جهنمیان میخواهند نان و لباس است و دلیلش این است که در دنیا به همین امور مشغول بودند و از چیزهای بالاتر خبر ندارند و چون خبر ندارند نمیخواهند.
اشکال بنده به این سخن این است که جهنمیان چون نیاز ضروری به چیزهای مادی دارند به فکر نیازهای بالاتر نیستند. وقتی انسان به فکر معنویت میافتد که نان و غذایش تأمین باشد. در هرم مازلو گفته شده که نیازهای اول انسان آب و غذاست و مرحلۀ بعدی آزادیهای اجتماعی است. وقتی انسان نیازهای اولیهاش برآورده نشده دنبال نیازهای بعدی نخواهد رفت. اگر عالمی در گوشۀ زندان باشد و آب و غذا بخواهد نمیتوان گفت او از علم سر در نمیآورد؛ خیر، نیازهای اولیه باید برآورده شود تا بعدا سخن از نیازهای بعدی پیش آید. پس درست است که جهنمیان در دنیا از معنویت گریزان بودند اما علت اینکه در آخرت آن را درخواست نمیکنند این است که به نیازهای ابتدایی زندگی محتاجند.
میتوان برای این حرف مؤیداتی آورد. در زندگی امام حسن(ع) قبل از صلح با معاویه نقل شده است که وقتی حرف صلح مطرح شد خوارج خیمۀ امام را غارت کردند و حتی امام زخمی شد. بعد از این واقعه آمده است که حضرت مشغول کارهای خودش شد (یعالج نفسه) و دیگر به فکر کارهای امت نبود. این امر به دلیل این است که وقتی امام بدنش زخمی شده طبیعتا باید به امر خودش بپردازد.
مثال دیگر این است که وقتی یک عضو بدن بیمار شود همۀ بدن درگیر است و نمیتوان به امور دیگر فکر کرد. حال جهنمیان نیز وقتی به فکر تشنگی و گرسنگی هستند نمیتوانند به چیز دیگر فکر کنند.
نقدی بر چگونگی مصرف بودجهها در کشور
از همینجا میخواهم به نکتهای اشاره کنم که میدانم معمولا از مسولان کسی به حرفم گوش نمیدهد. و با این حال چون دلم به حال کشور میسوزد مطالبی می گویم. مردم کشور نیاز به مَبلَغ دارند نه مُبَلّغ. میخواستهاند 120000 جلسه برای آقای رئیسی برگزار کنند که طبیعتا 120000 مُبَلّغ نیاز دارد و این مراسمات نیاز به مَبلَغ دارد. اگر همین مبالغ و بودجهها را بین مردم مستضعف تقسیم میکردند بیشتر طرفدار رئیسی میشدند. مردم فعلا نیاز به نان و آب دارند چون نیاز ضروری آنها نانشان است بهتر بود این مَبلَغ صرف غذای محرومان یا تعمیر نیروگاه برق یا تأمین گوشت و حبوبات میشد. باید توجه داشت که تا نیازهای اولیه برطرف نشود نوبت به نیازهای بعدی نمیرسد و هزار بار هم بگوییم نماز و معنویت، شما را به درجات بالا میرساند فایدهای ندارد.
بودجههای اینگونه اگر به مردم داده شود مردم بیشتر طرفدار حکومت میشوند. پس نگوییم مردم به خاطر اینکه نمیدانند نماز نمیخوانند. خیر، نماز نمیخوانند چون نانشان بریده شده است.
تا از این اشتباه برنگردیم تبلیغ فایدهای ندارد.
خاطره: یادم هست زمانی که تفسیر راهنما کار میکردیم در آن زمان آقای رفسنجانی رئیس جمهور بود و دفتر تبلیغات سکههای فراوانی از ایشان برای تفسیر راهنما گرفته بودند. جالب اینجاست که این سکهها را بین سران و معاونان دفتر تقسیم کردند و به ما که پژوهشگر بودیم و به اسم ما و برای ما سکهها را گرفته بودند به دو نفرمان یک سکه دادند و گفتند با هم تقسیم کنید. متأسفانه باندهای بودجهخوار در همه جا اجازه نمیدهند بودجهای به مردم برسد.
من میخواهم بگویم با وجود فضای مجازی حتی نیاز به این همه بودجه برای صدا و سیما نیست. این همه پول که به ارگانهای مختلف فرهنگی داده شده است باید متوقف شود و پولها به خود مردم برسد تا مشخص شود با این کار چقدر مردم طرفدار حکومت خواهند شد.
پس وقتی مردم نیازمند نان شب هستند فرستادن مُبَلّغ فایدهای ندارد و اگر در این شرائط پای منبر میروند برای گرفتن جایزه یا خوردن شام است. خلاصه باید غذای جامعه به حدّ متعارف تأمین باشد تا پس از آن در باره رشد فرهنگی صحبت شود.
لطیفه: میگویند یک اصفهانی از اهوازی شکایت کرده بود که سگ او مرا گاز گرفته است. آن اهوازی به دادگاه رفته بود و از خود اینگونه دفاع کرده بود که: اولا سگ من تربیت شده است و ثانیا من اصلا سگ ندارم و ثالثا آن اصفهانی اصلا درب خانۀ من نیامده است.
این دفاعیه خندهدار است، زیرا باید برعکس گفته شود به این صورت که اولا آن اصفهانی اصلا اهواز نیامده و ثانیا زمانی که سگ داشتهام سگ من تربیت شده است و او باید ثابت کند که سگ من به او گاز گرفته است.
در اینجا نیز همینگونه است. اول باید نیازهای اولیه تأمین شود تا نیازهای بعدی پیش بیاید و الا این کارهای ما که قبل از مَبلَغ برای مردم مُبَلّغ میفرستیم خندهدار است.
میگویند پسری به پدرش گفته بود دردی بدتر از درد عاشقی نیست. پدرش گفته بود: گرسنگی نخوردهای و الا میدانستی که گرسنگی از هر چیزی بدتر است. وقتی انسان گرسنه است عاشق هم نمیشود.
پس پولهای کشور باید صرف مردم شود و ابتدا نان مردم تأمین شود تا بعد از آن سراغ خواندن کتاب بیایند.
نظام علل و اسباب در دنیا و آخرت
به بیانهای مختلف سؤال میکنند که این مجموعه از آیات برای چیست؟ مثلا ندا دادن بهشتیان به جهنمیان که آیا وعدۀ خدا را حق یافتید؟ یا لعنت کردن ظالمان توسط مؤذن یا گفتگوی اصحاب اعراف یا درخواست جهنمیان از بهشتیان برای آب اینها برای چیست؟ خداوند میتوانست خودش بهشتیان را به بهشت ببرد و جهنمیان را نیز به جهنم. این گفتگوها برای چیست؟ مگر خدا نمیتواند بدون واسطه کارها را انجام دهد؟
جواب: این سؤالات ممکن است در مورد خود دنیا نیز باشد که چرا برای به وجود آمدن بچه باید این همه مرحله طی شود؟ خوب خدا همین الان و لحظهای یک بچه برای من ایجاد کند، ولی خیر در مورد دنیا جواب میتواند این باشد که انسان دوست دارد بچه، بچۀ خودش باشد تا اموالش به بچۀ خودش برسد نه اینکه بدون واسطه بچه ایجاد شود.
به هر حال یکی از ویژگیهای دنیا قانون علت و معلول است و زیبایی دنیا به همین است که هرکسی باید تلاش کند تا نتیجۀ مطلوب خودش را ببیند.
و اما در مورد آخرت ما دقیقا از آنجا خبر نداریم و تنها از طریق آیات قرآن میتوانیم اطلاعاتی از آن عالم کسب کنیم. درست است که خدا همه کارۀ دنیا و آخرت است ولی دنیا و آخرت را طبق علل و اسباب اداره میکند. همانطور که دنیا علل و اسباب دارد در قیامت نیز علل و اسباب هست و در آیات مورد بحث یعنی آیات 44 تا 51 سوره اعراف، این علل و اسباب به نمایش گذاشته شده است. بله علل و اسباب آخرت با علل و اسباب دنیا متفاوت است. حتی در امر هدایت نیز علل و اسباب نیاز است و انسان ضعیف، علل و اسباب هدایتی میخواهد. ما مستقیما نمیتوانیم وحی الهی را دریافت کنیم، بلکه شخصی مثل حضرت محمد(ص) که خودسازی کرده است می تواند وحی دریافت کند و باز باید خودسازی کند تا امور والاتر به او وحی شود و او وحی را به ما برساند.
پیامبر(ص) دائما خود را متکامل می کرد تا بتواند وحی بالاتری را دریافت کند. مثلا ابتدا به او گفته شد:
يٰا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ﴿المزمل، 1﴾
ای جامه بر خود پیچیده!
قُمِ اللَّيْلَ إِلاّٰ قَلِيلاً ﴿المزمل، 2﴾
شب را جز اندکی [که ویژه استراحت است، برای عبادت] برخیز؛
نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً ﴿المزمل، 3﴾
نصف [همه ساعات] شب [را به عبادت اختصاص ده] یا اندکی از نصف بکاه،
أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً ﴿المزمل، 4﴾
یا [مقداری] بر نصف بیفزا، و قرآن را شمرده و روشن و با تأمل و دقت بخوان.
إِنّٰا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً ﴿المزمل، 5﴾
به یقین ما به زودی گفتاری سنگین به تو القا خواهیم کرد.
بعد از مدتی به پیامبر(ص) گفته شد که:
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَكَ عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً ﴿الإسراء، 79﴾
و پاسی از شب را برای عبادت و بندگی بیدار باش که این افزون [بر واجب،] ویژه توست، امید است پروردگارت تو را [به سبب این عبادت ویژه] به جایگاهی ستوده برانگیزد.
پس خود پیامبر(ص) مراحلی را طی کرد تا توانست وحی را دریافت کند و ما که غرق در دنیا هستیم شایستگی دریافت وحی را نداریم. ما نیازمند هدایت هستیم و هدایت از طریق پیامبر(ص) به ما میرسد و با این حال برخی از ما باز ایمان نمیآوریم. حال، پیامبر(ص) که اینقدر زحمت کشیده است باید به نتایج زحماتش برسد و به همین علت مصداق اصحاب اعراف در قیامت خواهد شد. از همینجا میفهمیم که اگر زحمت کشیدیم به نتایج اعمالمان خواهیم رسید.
تجلی اعمال در آخرت
کسانی که در دنیا خوب هستند و زحمات زیادی متحمل شدند در آخرت از دیگران بالاتر هستند و مثلا یا مؤذنند و یا جزو اصحاب اعرافند و از درجۀ بهشتیها با خبرند. پس زحمات آنها در دنیا از بین نمیرود بلکه تجلی آن زحمات این است که مثلا در قیامت اصحاب اعراف شوند.
از آن طرف بسیاری از افراد هستند که زحمات زیادی در دنیا میکشند ولی حق خود را دریافت نمیکنند مثل کشاورزی که زحمات زیادی میکشد، ولی سود اصلی را بنگاهدار میبرد. همچنین زحمات عدهای نیز توسط اختلاسگران از بین میرود. این مسائل باید در روز قیامت جبران شود. حتی وقتی مستکبران در دنیا مستضعفان را تحقیر میکردند در روز قیامت تجلی کار خود را خواهند دید به این صورت که تحقیر خواهند شد.
خاطره: یکی از سران معروف کشور از دکتر متخصصی پرسیده بود شما برای پول در آوردن چکار میکنید؟ او گفته بود من عمل جراحی انجام میدهم و از این طریق پول خوبی بدست میآورم. سپس آن دکتر پرسیده بود: تو چکار میکنی؟ او گفته بود: من از صفر، میلیارد میسازم. گفته بود چگونه؟ جواب داده بود: با یک دسته چک و یک چک دو ریالی همۀ تولیدات تلویزیون را خریدم و سپس آنها را در انبار گذاشتم و آخر سال تلویزیون 35 هزار تومانی را 75 هزار تومان فروختم.
از این اتفاقات در کشور زیاد است. متأسفانه برخی چیزها در کشور ما انحصاری است و عدهای خاص بر روی اجناس قیمتگذاری میکنند و بعدا میگویند عرضه و تقاضاست. این آیات هشدار است که تجلی این کارها را در آخرت خواهید دید.
اینکه در این مجموعه از آیات از لعنت شدن ظالمان صحبت شده است یکی از مصادیق مهمش میتواند همین ظالمان اقتصادی باشد. ما با خواندن این آیات باید توبه کنیم. بیان شدن امور آخرتی برای این است که ما در دنیا متذکر شویم. نباید فراموش کنیم که بالاخره خواهیم مرد. پس تا در دنیا هستیم باید جبران کنیم. کسی نگوید چرا قرآن این مباحث را مطرح کرده است؟ قرآن کتاب انسانسازی است و اگر این مطالب را نگوید ما غرق در دنیا خواهیم شد. قرآن میگوید: «کسی که یک عمر دیگران را به استضعاف میکشد در روز قیامت برای ابتداییترین چیزهای زندگی محتاج همان مستضعفان خواهد شد.» ما با شنیدن این مطلب باید مواظب باشیم در دنیا دیگران را به استضعاف نکشیم.
حرمت تکوینی رزقهای بهشتی بر جهنمیان
مراد از حرام در عبارت إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ حرام تکوینی است. دقت کنید که مخالفت با حرام تشریعی خدا ممکن است و بسیاری هستند که حرام شرعی خدا را مرتکب میشوند. حرام تکوینی آن است که اصلا قابل انجام نیست مثلا خوردن سنگ حرام تکوینی است یعنی نمیتوان سنگ خورد. حال آب و رزق الهی بر کافران حرام تکوینی است یعنی حتی اگر آب بهشت به سمت جهنمیان پاشیده شود باز به آنها نخواهد رسید.
حتی میتوان گفت آب وقتی به بهشتیان میرسد نعمت است ولی همین آب وقتی به جهنمیان برسد نوعی عذاب است. پس اینکه بهشتی به جهنمی میگوید آب بر شما حرام است یعنی با وصف آب بهشتی بودن بر شما حرام است و الا ممکن است صفت دیگری پیدا کند و آب جوشان شود و به جهنمیان برسد.
گاهی اوقات یک چیز مثل عسل را اگر انسان سالم بخورد خوب است ولی کسی که زخم معده دارد اگر عسل بخورد برایش بد است.
حال میتوان گفت آب اگر به بهشتیان داده شود نعمت است ولی اگر به جهنمیان داده شود عذاب است همانطور که در سوره کهف آمده است:
وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغٰاثُوا بِمٰاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرٰابُ وَ سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً ﴿الكهف، 29﴾
و اگر [از شدت تشنگی] استغاثه کنند با آبی چون مس گداخته که چهرهها را بریان میکند [به استغاثه آنان] جواب گویند، بد آشامیدنی است و بد جایگاهی است.
ممکن هم هست مراد از حرام حرامی مثل این آیه باشد که میفرماید:
وَ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِ الْمَرٰاضِعَ مِنْ قَبْلُ ﴿القصص، 12﴾
و ما پیش از آن [خوردن شیر] همه زنان شیردهنده را بر موسی حرام کردیم [تا پستان هیچ زنی را نگیرد،]
پس این مجمل است که آیا بهشتیان اصلا به جهنمیان آب نمیدهند یا اینکه میدهند ولی آنها نمیتوانند به عنوان یک چیز خوب از آن استفاده کنند.
افاضۀ رزقهای الهی
در جملۀ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنٰا مِنَ الْمٰاءِ أَوْ مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ با توجه به اینکه افاضه مربوط به آب است باید قبل از مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ کلمهای مثل أُعطُوا -= عطا کنید- در تقدیر گرفت. البته ممکن است بگوییم افاضه برای مِمّٰا رَزَقَكُمُ اللّٰهُ نیز بکار میرود همانطور که در سوره بقره در مورد حرکت از عرفات به سوی مشعر فرموده است:
ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ ﴿البقرة، 199﴾
سپس از همان جایی که مردم (سیلآسا) روانه میشوند [به سوی منی،] روانه شوید.
پس به چیزی که زیاد باشد و به حرکت بیفتد نیز افاضه اطلاق میشود و در اینجا منظور جهنمیان این است که از رزقهای زیاد بهشتی که دارید به ما نیز بدهید و آنها را به سوی ما سرازیر کنید.
بهشتیانِ بدون کینه هیچ دخالتی در حرام کردن آب و رزق بر جهنمیان ندارند
دقت شود که حرامهای شرعی را دین اعلام کرده است. حال ممکن است کسی سؤال کند حرام بودن آب و رزق بر جهنمیان کجا اعلام شده است؟
در این زمینه باید توجه شود که حرام در اینجا حرام تکوینی است یعنی آب و رزقهای بهشتی را نمیتوان به جهنمیان داد. حال اینکه بهشتیان این را از کجا فهمیدهاند ممکن است از طریق تجربه باشد به این صورت که وقتی میخواستند به جهنمیان آب دهند مشاهده کردهاند که این کار ممکن نیست. پس بهشتیان جملۀ إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ را ممکن است از طریق تجربه فهمیده باشند.
بله ممکن است انسانهای کینهای بگویند بهشتیان با توجه به اینکه در دنیا مستضعف بوده و مورد اذیت قرار گرفتهاند کینههای آنها در بهشت بروز کرده و کینه اجازه نداده که به جهنمیان آب و رزق بدهند.
این حرف قابل مناقشه است؛ زیرا قبلا در آیه 43 خواندیم که هر گونه کینه ای از بهشتیان قبل از ورودشان به بهشت از درونشان کنده شده است. در واقع بهشتیان نه نسبت به خودیها و نه نسبت به دشمنان کینه ندارند.
از این صحبتها میفهمیم اگر بخواهیم دنیا را بهشت کنیم از جمله کارهایی که باید انجام دهیم این است که کینهها را از بین ببریم. وقتی انسان به کسی کینه دارد همین که به یاد بدیهای او میافتد صورتش سرخ شده و از درون اذیت میشود ولی اگر کینه از درون ما بیرون شد خودمان راحتتریم و همیشه شاد هستیم.
البته این حرفها گفتنش آسان است و در عمل بسیار سخت است. اینکه ما حتی نسبت به دشمن کینه نداشته باشیم و اگر با او میجنگیم تنها از باب اضطرار باشد، نیازمند رسیدن به درجۀ بالایی از انسانیت است.
نقل میکنند که حضرت علی(ع) وقتی با عمرو بن عبد وَدّ جنگید و او را به خاک انداخت، او آب دهان به صورت حضرت علی(ع) انداخت و حضرت قبل از کشتن او مقداری در میدان جنگ قدم زد تا نخواهد او را به خاطر کینه آب دهن انداختن بکشد.
مولوی این داستان را این چنین به شعر آورده است:
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مُطهَّر از دغل
در غَزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خَدو انداخت در روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیرْ آن علی کرد او اندر غزااَش کاهلی
گشت حیران آن مبارز، زین عمل وز نمودن عفو و رحمتْ بیمحل
گفت بر من تیغِ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی؟
آن چه دیدی بهتر از پیکار من؟ تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان که بِهْ از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر رَبّانیستی در مُروَّت خود که داند کیستی؟
در مُرُوَّت، اَبْر موسیّی به تیه کآمد از وی خوان و نانِ بیشبیه
(مثنوی معنوی – دفتر اول – بخش164)
حال میتوان گفت همین روحیه که انسان کینه نداشته باشد انسان را بهشتی میکند. اتفاقا معنای إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ چه بسا این است که بهشتیان میخواهند به جهنمیان آب و رزق دهند ولی عملا نمیتوانند. آمدن إِنَّ که دلالت بر تأکید دارد شاید این نکته را میرساند که بهشتیان چندین بار خواستند کمک کنند ولی نتوانستهاند. پس تحریم، کار خدا بوده است. بهشتیان نمیگویند: به شما چیزی نمیدهیم. و نمیگویند:خدا گفته که رزقهای بهشتی را به کافران ندهید یا نمیگویند: بر کافران آنها را حرام کردیم یا نمیگویند: بر کافران حرام شده است. که اگر این گونه گفته بودند شاید خودشان نیز در ندادن آب و رزق به بهشتیان دخیل بودند ولی وقتی آیه گفته است: إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ دلالت دارد که این حرمت تنها از طرف خداست نه بهشتیان.
از آیات 45 تا اینجا اصلا بحث الله مطرح نبود بلکه بحث اصحاب جنت و اصحاب نار مطرح بود و اگر بحثی از الله در آیه 49 مطرح بود مربوط به دنیا بود. تنها جایی که کاری به خدا نسبت داده شده همینجا در عبارت إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ است. پس بهشتیان کینه ندارند و حتی حاضرند از نعمتهای بهشتی به جهنمیان بدهند ولی این کار عملا ممکن نیست.
نقدی بر کینههای شیعیان و سخنان کینهتوزانۀ روحانیون حج
متأسفانه در بین شیعیان به گونهای دین تبلیغ میشود که غیر ما همه جهنمی هستند و علیه دیگران به صورت کینهای صحبت میشود و بر ملتهای مختلف مرگ فرستاده شده و میشود و حتی اگر کسی دین را به گونهای غیر آنها بفهمد نسبت به او کینه پیدا میکنند. یادم هست در سال 98 که میخواستیم به حج برویم معاون کاروان و روحانی مردم را میترساندند که مواظب عربها باشید انگار که مردم میخواستند به شکنجهگاه بروند، ولی وقتی رفتیم همه متوجه شدند که اینها دروغ و کینهتوزی بود و اتفاقا برخورد آنها کاملا محترمانه بود و روز به روز زائران بهتر میفهمیدند که روحانی کاروان چقدر به آنها دروغ گفته است. یادم هست وقتی از مشعر به سمت منی میآمدیم سربازان سعودی به ما آب میپاشیدند و حجکم مقبول و عید مبارک میگفتند و ما نیز شکرا میگفتیم. روحانی کاروان ما عصبانی شده بود که با اینها حرف نزنید چون اینها جنایتکار و وهابی هستند و باید نسبت به آنها کینۀ انقلابی داشته باشید. واقعا عجیب بود و اهل کاروان از این روش برخورد روحانی تعجب کرده بودند. واقعا نمیدانم چرا برخی آخوندها حرفهایی میزنند که به عنوان دروغگوترین شناخته شوند؟
در مکه روحانی کاروان ما ترویج کینه میکرد و روزی در جلسۀ تفسیر یک دندانپزشک به او گفت بالاخره زمانی باید این کینهها تمام شود.
من در جلسات تفسیری که آنجا داشتم آیه 8 سوره حشر را میخواندم که میفرماید:
وَ الَّذِينَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ﴿الحشر، 10﴾
و کسانی که بعد از آنان [= انصار و مهاجرین] آمدند در حالی که میگویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دلهایمان نسبت به کسانی که ایمان آوردند، خیانت و کینه قرار مده. پروردگارا! یقیناً تو رؤوف و مهربانی.
من با این آیه میخواستم بگویم کینهها را کنار بگذاریم ولی آن روحانی میگفت: آیه مربوط به مؤمنان است و نسبت به مؤمنان نباید کینه نداشته باشیم ولی این وهابیان ایمان ندارند.
به هر حال بحث بنده این است که کسانی وارد بهشت میشوند که حتی نسبت به کافران کینه نداشته باشند. کافران را کفرشان میسوزاند نه اینکه مسلمانان از عذاب کافران خوشحال باشند. کسی که در غم دیگران میخواهد شادی کند در دنیا و آخرت بهشتی نیست. باید بجای روحیۀ کینه، روحیۀ مهربانی و گذشت را تبلیغ کرد. کسی روحیۀ بالایی دارد که از اذیت کنندگان خود بگذرد مثل پیامبر(ص) که از مکیان گذشت یا یوسف که از برادرانش گذشت یا ماندلا که از مخالفانش گذشت ولی ما چونکه میخواهیم کینۀ انقلابی داشته باشیم دنیایمان جهنم شده و این ترس وجود دارد که در آخرت هم به جهنم برویم. بله وقتی با ما میجنگند باید دفاع کنیم ولی حتی در حین جنگ با دشمن هم نباید کینه داشته باشیم.
تعریف کافران در آیه 51 سوره اعراف
باید بررسی کرد مراد از کفر کافران در آیه 50 کفر به چیست؟ آیا کفر به خداست یا قیامت یا پیامبر؟ جالب است که در آیه 51 کافران را به گونهای تعریف کرده که معمولا ما چنین تعریفی از کافران نداریم. آیه 51 میگوید کافران کسانی هستند که تمامی فکر و ذکرشان خوشگذرانی دنیاست و هر چیزی را بازیچه و سرگرمی میگیرند. کسانی هستند که پول زیادی دارند و هر گونه خوشگذرانی که به ذهنشان میآید انجام میدهند. متأسفانه در بین برخی از بچههای مسئولان ما چنین چیزی اتفاق افتاده است و تحریمها برای آنها نوعی نعمت شده و چون تربیت درستی نشدهاند و پول باد آورده به آنها رسیده تنها دنبال خوشگذرانی هستند و با ماشینهای میلیاردی خود در محلههای بالای شهر تهران دوُر دوُر میزنند و حتی اگر کسی را کشتند دغدغهای ندارند چون میدانند با پول حل میشود.
پس روش زندگی برخی افراد لهو و لعب است. لهو یعنی چیزی که انسان را غافل میکند و لعب یعنی بازی بدون هدف. پس افرادی هستند که اصلا به فکر انسانیت و اخلاق و حق و خدا و کمک به مردم و مستضعفان و پیشبرد علم نیستند و خداوند اسم این افراد را کافر گذاشته است. یعنی کفران کنندگان نعمت های خدا.
علت فراموش شدن کافران در قیامت
عبارت فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا به این معناست که هرچه در دنیا فریاد وجدان و فریاد انبیاء و حقطلبان و فریاد گرسنگان بود شما به آن بیتوجه بودید و در قیامت نیز به فریاد شما بیتوجهی میشود. یادمان نرود که بحث آیه در مورد مستکبران و کسانی بود که تنها به فکر جمع دنیا و مال و فرزند فراوان بودند و غیر آن را فراموش کرده بودند. پس در روز قیامت نیز فراموش میشوند. همچنین آنها کسانی بودند که به تعبیر آیه، وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ بودند یعنی آیات خدا را در عمل انکار و مخالفت می کردند و در نتیجه در روز قیامت نادیده گرفته میشوند. پس خدا خوشیهای قیامت را بر آنها حرام کرد تا جزای خوشیهای ظالمانۀ آنها در دنیا باشد. در واقع گرفتاری روز قیامت جهنمیها از خودشان است.
از این صحبتها فهمیدیم کافر همیشه کسی نیست که بگوید خدا یا قیامت یا پیامبر را قبول ندارم بلکه به کسانی نیز گفته میشود که کفران نعمت می کنند و تنها به فکر خوشگذرانی هستند.
آیه 51 کلام خدا یا کلام بهشتیان؟
ممکن است گفته شود تمامی آیه 51 کلام خداست ولی این احتمال هم هست که جملۀ اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا کلام بهشتیان و جملۀ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ کلام خدا باشد. حتی ممکن است گفته شود که جملۀ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا نیز سخن بهشتیان باشد اگرچه احتمالش کم است ولی در این صورت مراد این است که بهشتیان میگویند: ما امروز جهنمیان را فراموش میکنیم و به آنها آب نمیدهیم همانطور که آنها قیامت را فراموش کردند.
پس جملۀ اولِ آیه، دو احتمال دارد و این احتمال که سخن بهشتیان باشد بیشتر است بر عکس جملۀ دوم که آن نیز دو احتمال دارد ولی اینکه سخن خدا باشد بیشتر است.
و اما جملۀ وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ حتما کلام خداست و نمیتواند کلام بهشتیان باشد چون در این جمله از بِآيٰاتِنٰا سخن گفته که آیات حتما مربوط به خداست.
وجه جمع بودن جملۀ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ و بحث التفات
آمدن ضمیر جمع متکلم در کلمۀ نَنْسٰاهُمْ میتواند به خدا همراه با علل و اسباب اشاره داشته باشد یعنی خدا و بهشتیان و کارگزاران الهی، جهنمیان را فراموش میکنند.
جالب است که در آیه قبل در جملۀ إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ از الله صحبت شد و در اینجا نیز به تناسب آیه قبل میتوانست بگوید: یَنساهُم اللهُ یا نَسِیَهُمُ اللهُ ولی از مفرد غائب به متکلم مع الغیر التفات شده است و بارها گفتهایم که التفات دلیل میخواهد. باید دید که علت این التفات چیست؟
جواب بنده این است که در اینجا اصلا التفات نیست، بلکه مطابق روند اصلی سوره است چرا که در روند سوره از اول تا اینجا برای خداوند از ضمیر جمع متکلم استفاده شده و تنها در همین آیات 44 تا 51 است که در مواردی برای خدا از مفرد غائب استفاده شده است و دلیلش این است که این مجموعه مثل یک جملۀ معترضه است و مربوط به گفتگوهای بهشتیان و جهنمیان و اصحاب اعراف است. پس جملۀ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ مطابق روند کلی سوره است و راجع به آن التفاتی صورت نگرفته است.
مقایسهای بین آیات 45 و 51 سوره اعراف
نظیر آیه 51 در آیه 45 همین سوره آمده بود. در آیه 45 تعریف «الظالمین» که در انتهای آیه 44 آمده بیان شد و در آیه 51 تعریف «الکافرین» که در انتهای آیه 50 آمده بیان گردید. در واقع تیپّ هر دو عبارت یکی است.
نکتۀ جالب توجه این است که در آیه 45 فعل یَصُدُّونَ اگر چه مضارع است ولی باید به صورت ماضی معنا شود تا معنای آیه صحیح شود در حالی که در آیۀ 51 اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ که ماضی است باید مضارع معنا شود تا معنا صحیح باشد. حال سؤال این است که در آیه 51 عبارت اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ خودش چرا به صورت ماضی آمده نه مضارع؟
جواب این است که دین خودش به معنای روش مستمر است و در معنای دین استمرار نهفته است. پس دیگر نیاز نیست اتَّخَذُوا به صورت مضارع بیاید تا استمرار را برسد. وقتی در معنای دین استمرار نهفته است اگر کلمۀ دیگری که استمرار را میرساند نیز به آن اضافه شود تحصیل حاصل است.
مقایسهای بین آیه 51 سوره اعراف با آیه 70 سوره انعام
شبیه قسمت اول آیه 51 یعنی اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا در آیه 70 سوره انعام آمده است. به این آیه توجه کنید:
وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا ﴿الأنعام، 70﴾
و کسانی که دینشان را بازی و سرگرمی گرفتند، و زندگی دنیا آنان را فریفت، و اگذار.
مفعول این عبارت شبیه عبارت آیه 51 سوره اعراف است با این تفاوت که جای لهو و لعب عوض شده است که باید دید آیا این جابجایی نکتهای دارد یا نه؟
مقایسهای بین آیه 51 سوره اعراف با آیه 34 سوره جاثیه
شبیه قسمت دوم آیه 51 یعنی فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا در آیه 34 سوره جاثیه آمده است. به این آیه توجه کنید:
وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْسٰاكُمْ كَمٰا نَسِيتُمْ لِقٰاءَ يَوْمِكُمْ هٰذٰا وَ مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ وَ مٰا لَكُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ﴿الجاثية، 34﴾
و [به آنان] گفته شود: امروز شما را از یاد میبریم، همانگونه که شما [در دنیا] دیدار امروزتان را از یاد بردید، و جایگاهتان آتش است و شما را یار و یاوری نخواهد بود.
مطرح کردن نظریۀ دیچارد بل در مورد جا به جایی عبارت وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ وَ عَلَى اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ
یکی از دانشمندان غربی به نام ریچارد بل کتابی نوشته به نام «چند نظریه برای فهم بهتر قرآن» که در ایران نشر نگاه معاصر آن را به ترجمۀ سعید عدالت نژاد چاپ کرده است. در فصل دوم این کتاب، در پاورقی ص227 و 228 در بحث سوره اعراف چنین آمده است که بین بهشتیان و جهنمیان حجاب نیست و عبارت وَ بَيْنَهُمٰا حِجٰابٌ وَ عَلَى اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ در آیه 46 مربوط به بهشتیان و جهنمیان نمیباشد بلکه مراد از حجاب در اینجا حجاب بین خود جهنمیان است. ایشان تصور کرده که در این مجموعه از آیات جا به جایی صورت گرفته و برای حل مشکل، عبارت مورد بحث را کمی عقبتر برده و گفته آیات مربوط به جهنمیان در کنار هم و آیات مربوط به بهشتیان نیز در کنار هم است. البته ایشان کلمات آیات را تغییر نداده بلکه جایگاه آیات را تغییر داده است.
بررسی: اگر حرف ایشان صحیح باشد نوعی تحریف است و چون ایشان قرآن را الهی نمیداند فکر کرده جای برخی کلمات یا آیات عوض شده است. چنین احتمالی به ذهن بنده نیامده است و اینکه این احتمال به ذهن آن دانشمند آمده شاید دلیلش این باشد که قرآن را الهی نمیدانند و شاید دلیلش این باشد که او و امثال او بیش از بنده راجع به قرآن کار کردهاند و این احتمال خیلی مهم است. متأسفانه ما مسلمانان در مورد قرآن کم کار کردهایم و سرسری رد شدهایم و وقتمان را صرف کارهایی میکنیم که هیچ فایدهای ندارد.
به هر حال هرکسی علاقهمند باشد میتواند کتاب ایشان را مطالعه کند. به نظر من جایگاه آیات درست است و اتفاقا در بحث آیۀ 51 سوره اعراف لَهْواً وَ لَعِباً آمده و در آیه 70 سوره انعام لَعِباً وَ لَهْواً آمده و این دو آیه از روی هم تصحیح نشدهاند. پس کتابی که اینقدر بر رویش دقت شده سزاوار است که ما نیز بیشتر در مورد آن دقت کنیم و پس از دقت نسبت به آن معتقد شویم و به آن عمل کنیم. مثل قرآن با این دقت در جایی وجود ندارد و حتی نهج البلاغه با وجود بلاغت فراوان اصلا به پای قرآن نخواهد رسید.
معنای دین در عبارت اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً
آیت الله جوادی در ذیل آیه 51 در مورد عبارت اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً چنین گفته است:
برخی دین خود و خدای خود را سرگرمی و بازیچه گرفتند و با آن بازی میکنند و بعضی سرگرمی و بازی را دین خود و خدای خود قرار دادهاند.(تسنیم ج29 ص50)
برسی: به نظر میرسد چونکه «دِينَهُمْ» اول واقع شده است ظاهر این است که مفعول اول باشد و مراد کسانی هستند که دین خود را لهو و لعب قرار دادهاند. حال آیا مراد از دین، روش زندگی است یا منظور دین حق و صحیح است؟
احتمال اول این است که بگوییم دین یعنی راه و روش و عبارت اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً یعنی روش زندگی خود را لهو و لعب قرار دادند. به قول نسیم شمال: رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
باید توجه داشت که هر نسلی روشی برای خود دارد. مثلا نسل ما که دهۀ 40 و 50 بودیم به نظر جوانان امروزی نسل ابلهان بود. نسل دهۀ 60 نسل مقلدان بود. نسل زد کسانی هستند که با اینترنت بزرگ شدهاند. نسل آلفا کسانی هستند که زندگی آنها با تکنولوژی همراه بوده است. نسل بتّا نسلی هستند که دنیای بدون هوش مصنوعی را ندیدهاند. خلاصه هر نسلی روشی دارد و آیۀ مورد بحث از نسلی صحبت کرده که روششان لهو و لعب است.
این معنا زمانی است که در معنای دین، حق و باطل را در نظر نگیریم و واژۀ «دین» را به معنای راه و روش بگیریم.
احتمال دیگر این است که بگوییم مراد از دین در عبارت مورد بحث دین حق است یعنی افرادی هستند که دین حق را که باید توسط آن بالا میرفتند و والا میشدند بازیچه و سرگرمی گرفتند.
اتخاذ دین حق به عنوان لهو و لعب
دین اسلام افرادی را به کمال رساند و مثلا پیامبر(ص) و مؤمنان توسط این دین متکامل شدند. خود پیامبر(ص) رشد روحی فراوان داشت. در رتبه بعد از ایشان حضرت خدیجه و حضرت علی(ع) و بسیاری از صحابه کامل شدند، ولی در زمانهای بعدی عدهای بودند که همان دین را به عنوان سرگرمی گرفتند. مثلا نماز و ذکر و قرآن و …. را به عنوان کار در زمان بازنشستگی انجام میدهند تا مشغول و سرگرم باشند و حوصلۀ آنها سر نرود. مفاتیح الجنان برنامهای برای یک فرد مؤمن و متقی نوشته تا یک فرد از زمانی که از خواب بلند میشود تا قبل از خوابِ دوباره در شب، برنامهاش پُر باشد و با آن سرگرم باشد.
سؤال این است که تمام این کارها انجام میشود تا چه شود؟
انجام دهندگان این کارها میگویند برای اینکه دائما ثواب کنیم ولی متأسفانه ثمرۀ اخلاقی و عملی پشت آن نیست. به نظر میرسد که این روش مصداق اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً است؛ زیرا افرادی کمتر از این اعمال را انجام دادند و از فرش به عرش رسیدند ولی ما اینها را انجام میدهیم و بعد از ده یا بیست سال ذرهای متکامل نمیشویم تا جایی که چنین فردی مثلا اگر جای خاصی در مسجد برای عبادت خود انتخاب کرده باشد که نزدیک کولر یا بخاری باشد حتی به ذهنش نمیآید که جای خود را به کارگری که در ظهر و هوای داغ از سر کار به مسجد آمده است، بدهد. حتی اگر آن کارگر از او درخواست کرد که جایت را برای ساعتی به من بده او حاضر نمیشود چنین کند.
پس این سرگرمیِ دینی، نه تنها به ما کمال نداده بلکه ما را عقب رانده است.
بد نیست مثالی بزنم. زمانی از قم با قطاری به مشهد میرفتم و در قطار پیرمرد سیدی به همراه پسر بچۀ نابالغش در کوپه ما بودند. در قطار با هم صحبت میکردیم و وقتی به مشهد رسیدیم اتفاقا یک روز به مسجد بالاسر رفتم و در آنجا مکان کافی برای نماز خواندن نبود. آن سید و بچهاش جای فراخی گرفته بودند. خواستم کمی تنگ بنشینند تا نمازی بخوانم قبول نکردند. پشت آنان ایستادم و نمازم را شروع کردم و گفتم هنگام سجده لحظهای پا را تغییر میدهند تا سجده کنم و برخیزم. جالب بود که دیدم بچهاش وقتی من میخواستم سجده کنم خودش را جا به جا کرد تا بتوانم سجده کنم ولی آن سید به بچهاش نهیبی زد که چرا چنین میکنی!!
این تنها یک مثال است. واقعیت این است که دینی که ما گرفتهایم و به آن عمل میکنیم سرگرمی شده و موجب کمال ما نمیشود، بلکه موجب سقوط ماست. کسی که بازنشسته شده و مشغول عبادت میشود این عبادات او ممکن است ذرهای به اخلاق او اضافه نکند. اگر دین آمده تا مکارم اخلاق را تمام کند آیا عبادت 60 سالۀ افراد واقعا اخلاق آنها را بهتر میکند؟ آیا خود ما که درس تفسیر میخوانیم و قرآن را بررسی میکنیم بعد از یک سال کمالی در ما ایجاد میشود؟ آیا بعد از 40 سال تفسیر رشد کردهایم یا اینکه مثل دیگران تنها برای سرگرمی بوده است و همانطور که دیگران شغلی داشتهاند شغل ما نیز تفسیر بوده ولی توسط آن رشدی نکردهایم؟
پس میشود کسی دین حق خودش را لهو و لعب قرار دهد یعنی طنابی که میتواند توسط آن بالا رود و والا شود، از آن استفاده نکند و تنها با آن طناب در روی زمین بازی کند یا به قعر چاه رود.
پس تا اینجا دو معنا از عبارت اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً بیان کردهایم و شاید بتوان گفت معنای دوم از معنای اول برای انسان زیانبارتر است چرا که حتی با دین خدا هم بازی کرده است. تازه این معنایی که گفتیم معنای خوبش بود چرا که شخصی را مثال زدیم که معمولا جامعه، او را بد نمیداند بلکه خوب معرفی میکند، چون در گوشۀ مسجد به عبادت مششغول است. حال تصور کنید کسانی را که با همین کارها به دیگران ضربه میزنند یا به دنبال منافع مادی هستند و از این راه روزی میخورند.
خلاصه افرادی هستند که دینشان سرگرمی است و صبح به روضه میروند و چرندیاتی گوش میدهند و ظهر به گونۀ دیگری و شب به هیأت رفته و با زنجیر و سینه زدن به گونۀ دیگری مشغولند. بله مردم جامعۀ ما 40 سال و بلکه 400 سال است که به این کارها مشغولند و وقتی این کارها را با معیارهای انسانی مثل راستگویی و کمک به دیگران و … بسنجیم و خود را با دیگر مردم جهان مقایسه کنیم میبینیم که ما مسلمانها با این کارها از لحاظ انسانیت از دیگران بالاتر نیستیم بلکه گاهی اوقات به مراتب پایینتر هستیم.
پس این کارهای مذهبی در جامعۀ ما نوعی لهو و لعب شده است و با این طنابِ دین حتی نیم متر هم بالا نیامدهایم.
واقعا دعواها، پروندههای دادگاهها، دروغگوییها، خیانتها و امثال آن در جامعۀ ما که این همه برای دین و مذهب سرمایهگذاری کرده و وقت گذاشتهایم کمتر نیست، بلکه این چیزها وسیلۀ سقوط ما شده است. مولوی در شعری چنین گفته است:
زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود
(مثنوی معنوی – دفتر سوم – بخش 200)
ما بجای اینکه طناب را بگیریم و بالا برویم طناب را گرفته و پایین رفتهایم.
به نظر میرسد آیه را باید بیشتر اینگونه معنا کرد. دین آمده تا افراد را متکامل کند و متأسفانه این اتفاق نیفتاده است. واقعا بعد از سقوط شاهنشاهی و تشکیل جمهوری اسلامی مردم جامعۀ ما متکاملتر نشدهاند. خود ما که جوانان قبل از جمهوری اسلامی بودیم اهل ایثار و فداکاری بودیم ولی آیا بعد از جمهوری اسلامی جوانان اهل ایثار و فداکاری هستند؟
با توضیحاتی که دادم فکر نکنیم آیۀ مورد بحث فقط مربوط به غیر مسلمانان است بلکه میتواند در مورد خود ما نیز باشد.
پس کسانی هستند که دین حق را میگیرند ولی نه برای متکامل شدن بلکه برای سرگرم شدن مثل کسانی که با مفاتیح صبح تا شب سرگرم هستند ولی اصلا متکامل نمیشوند.
سؤال: آیا ممکن است مصداق اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً یهودیانی باشند که آیه 72 سوره آلعمران از آنها به این صورت صحبت کرده است:
وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهٰارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿آلعمران، 72﴾
و گروهی از [عالمانِ] اهل کتاب [به پیروان خود] گفتند: اول روز به آنچه [از آیات قرآن] بر مؤمنان نازل شده [به مکر و حیله] ایمان آورید، و در پایان روز کفر ورزید، شاید [مؤمنان با این ایمان و انکار شما به تردید افتند و] از دینشان بازگردند!!
جواب: به نظر میرسد این آیه با بحث ما ربطی ندارد. بحث آیۀ 72 سوره آلعمران این است که برخی از یهودیان توطئهای چیده بودند که با آن مسلمانان را از اسلام برگردانند ولی بحث ما در مورد کسانی است که دین را بازیچه قرار دادهاند. پس اینها دو موضوع متفاوت هستند و البته گناه یهودیان بدتر از کسانی است که عبارت اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً به آن اشاره دارد.
مصداق غَرَّتْهُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا در بین دینداران
جملۀ وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا گروه مسجدیهایی که با قرآن و مفاتیح سرگرمند را از فرصتطلبانی که به نام دین و از راه دین ارتزاق میکنند جدا میسازد. در اینجا ذهن بیشتر به سوی پادشاهان و کسانی میرود که مالدار هستند و مشغول خوشگذرانی دنیایی هستند ولی نباید فراموش کرد که خود ما نیز میتوانیم مصداق این تعبیر شویم. اگر همین سرگرمیها برایمان دنیا هم داشته باشد.
دو معنا برای کافران
آیا کافر از ریشۀ «کفر» به معنای حقپوش است یا از ریشۀ «کُفران» به معنای ناسپاس؟ احتمال هر دو وجه وجود دارد و آیه 51 با هر دو معنا سازگار است.
کسانی که دین خودشان یعنی راه و روششان را لهو و لعب قرار میدهند در واقع جزو ناسپاسان هستند چرا که بجای بکارگیری عقل دنبال لهو و لعب میروند. همچنین کسانی که دین حق را وسیلۀ سرگرمی قرار میدهند آنها نیز ناسپاس هستند. افرادی که تنها ظاهر شریعت را میگیرند و به عمق آن نمیرسند اینها نیز دین را آنگونه که باید سپاس نکردهاند. البته کفران نعمت درجات متعددی دارد. برخی در درجات بالای کفران نعمت هستند به گونهای که دین را سرگرمی گرفتهاند و دنبال دنیا هستند و برخی تنها دین را بازیچه و سرگرمی گرفتهاند و فریفتۀ دنیا نشدهاند. اینها هریک درجات مختلفی از کفران نعمت را دارند. به هر حال وقتی دین خوب خدا را وسیلۀ لهو و لعب قرار دهیم بدون اینکه متکامل شویم مصداق این آیه هستیم.
اتفاقا در جاهلیت نیز همینگونه بود و نمازِ دین ابراهیم طبق آیه 35 سوره انفال توسط مشرکان به کف زدن و صوت کشیدن تبدیل شده بود. ما هم همینگونه هستیم.
در سوره مریم آمده است:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا ﴿مريم، 59﴾
سپس بعد از آن پیامبران نسلی جایگزین [آنان] شد که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروی نمودند؛ پس [کیفر] گمراهی خود را [که عذابی دردناک است] خواهند دید.
دقت کنید که این آیه نمیگوید نماز را ترک کردند بلکه میگوید آن را ضایع کردند و به دنبال هوای نفس رفتند. حال طبق معنایی که از کفر گفتیم مراد این است که دین خوب خدا را کفران کردند و آن را وسیلۀ بازی قرار دادند و مثلا هرچه بیدینها دارند را وارد دین کرده تا هم لذت بیدینی را ببرند و هم لذت دینداری را؛ اگر هم دستورات دینی را انجام میدهند هدف دنیا دارند و مثلا با ریتم موسیقی و رقصی خاص که مطلوبشان است عزاداری میکنند و برای زیبایی اندام روزه میگیرند تا جسمشان سالم باشد و تناسب اندام پیدا کنند.
و اما اگر کافر به معنای حقپوش باشد یعنی کسانی که حقیقتهای بزرگ عالَم نظیر توحید و معاد را منکر میشوند، آنگاه خدا آب و غذای بهشتیان را برشان تکوینا حرام کرده است و در قیامت به فراموشی سپرده میشوند.
حال واقعا چه شده که عدهای حقپوش میشوند.
فرایند رسیدن یک انسان به کفر
میتوان گفت که آیه 51 فرایند رسیدن یک انسان به کفر را بیان کرده و آن اینکه در مرحلۀ اول سراغ لهو و لعب میرود. دقت شود که یک بچه اگر چه مشغول لهو و لعب است ولی در کنارش مشغول یادگیری علم نیز میشود و هرچه بزرگتر شود لهو و لعبش کم شده و بیشتر مشغول علم و کار میشود. اما عدهای هستند که کلا با لهو و لعب سر و کار دارند و جهان را پوچ میدانند و همه چیز را بازیچه و سرگرمی میگیرند. وقتی شخص مشغول لهو و لعب شد مرحلۀ بعدی پیش میآید که فریفته شدن توسط دنیاست و فکر میکند هرچه هست لذتهای حیات دنیاست و چیز دیگری نیست. البته ممکن است تا اینجا کفر ایجاد نشده باشد ولی به مرحلۀ خودفراموشی یا وجدانفراموشی یا آخرتفراموشی رسیده است. بله اگر فراموشی در مراحل ابتدایی باشد و خودمان در آن مقصر نباشیم کیفری ندارد ولی اگر در نسیان مقصر باشیم کیفر دارد و مراد از نسیان در اینجا آن فراموشی است که انسان در آن مقصر است. پس وقتی انسان خودش را مشغول لهو و لعب کرد و به دنیا مشغول شد آرام آرام به مرحلۀ فراموشی میرسد و از اموری که متذکر کننده است دوری میکند و مثلا تشییع جنازهای نمیرود یا مردهای نمیبیند یا دوست ندارد از مرده پیش او حرفی زده شود یا نمیخواهد حرفی از قیامت بشنود و … این روش کم کم قیامت را از یاد انسان میبرد. وقتی انسان غافل شد و راههای متذکر شدن را بر روی خود بست به مرحلۀ جحد میرسد که عبارت وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ به آن اشاره دارد به این صورت که آیات الهی را انکار میکند و تمامی اتفاقات بیدارگر را توجیه مادی میکند تا بیدار نشود. پس طی کردن مراحل گفته شده انسان را به کفر میرساند تا جایی که هرگاه حق را دید آن را منکر شود.
کفر عامل حرام شدن نعمتهای بهشتی
با این توضیحات میفهمیم کسانی که این مراحل را طی میکنند عملا با خود کاری میکنند که رزقهای بهشتی بر آنها حرام میشود. پس إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَى الْكٰافِرِينَ به این معنا نیست که خدا با گذاشتن یک دیوار، نعمتهای بهشتی را بر جهنمیان حرام کرده است بلکه خود کافر کاری کرده که به هیچ نحوی نمیتواند از نعمتهای بهشتی بهره ببرد مثل کسی که زخم معده دارد و نمیتواند از لذت عسل استفاده کند. پس کافران عملا نمیتوانند رزق بهشتی بخورند.
سازگاری معنای کفران نعمت با عذاب اتحادی
حال با توجه به اینکه عذابهای آخرتی، اتحادی است میتوان گفت معنای کفران نعمت با عذاب اتحادی سازگارتر است چرا که نشان میدهد خود کافران توان برخورداری از نعمتهای بهشتی را ندارند ولی اگر کافر را به معنای حقپوش گرفتیم و گفتیم خود خدا نمیخواهد به آنها روزی بدهد این سؤال پیش میآید که چرا خدا با بندگانش کنار نمیآید؟ آنها اشتباه کردهاند و خدا میتواند آنها را ببخشد. چرا آنها را نمیبخشد؟
ماضی بودن اتَّخَذُوا و اشاره به قضایای حقیقیه و خارجیه در قرآن
ماضی بودن فعل اتَّخَذُوا در آیه 51 دلالت دارد که در هنگام نزول این آیات کسانی بودهاند که چنین صفاتی را داشتهاند یعنی کسانی بودهاند که دینشان را لهو و لعب قرار داده بودند. پس این آیه اشاره به قضایای خارجیه نیز دارد. البته ویژگی قرآن این است که قضایای حقیقه و خارجیهاش با یکدیگر مخلوط است و عباراتش به گونهای است که هر دو قضایا را شامل میشود از جمله همین آیه 51 که در عین اینکه به خاطر ماضی بودن، قضیۀ خارجیه است ولی عبارات به گونهای است که قضایای حقیقیه نیز از دل آن بیرون میآید و میتواند مخصوص هر زمانی باشد.
مثالی از اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً توسط مشرکان
وقتی میگوییم آیه 51 میتواند اشاره به قضیۀ خارجیه داشته باشد اتفاقا در قرآن نیز زندگی و کارهای مشرکان مکه نقل شده که میتواند مصداقی از اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً باشد. در سوره انفال آمده است:
وَ مٰا كٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّٰ مُكٰاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ﴿الأنفال، 35﴾
و نماز و دعایشان در کنار خانه [خدا] چیزی جز سوت کشیدن و کف زدن نبود، پس به کیفر کفری که همواره میورزیدید، عذاب [دنیا و آخرت را] بچشید.
پس دین مشرکان این بود که در اطراف کعبه صوت و کف میزدند. در واقع دین حقی که ابراهیم برای آنها قرار داده بود را به صوت کشیدن و بالا و پایین پریدن تبدیل کرده بودند.
کار دیگر آنها طبق آیات 48 و 49 سوره اعراف این بود که اهل جمع کردن مال و فرزند و مقام بودند و هر جنایتی را انجام میدادند و حتی دین خدا را به گونهای پیش میبردند که با کارهایشان هماهنگ باشد و مستضعفان را به تمسخر میگرفتند.
جملۀ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ شامل حال همۀ جهنمیان نمیشود
از همینجا میفهمیم اینکه در آیه 51 آمده است که فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ این جمله شامل حال همۀ جهنمیان نمیشود. به هر حال جهنمیان انواع مختلفی دارند و این جمله بیشتر مربوط به کسانی است که وصفشان در آیات 48 و 49 و همچنین آیه 51 بیان شد یعنی کسانی که اهل جمع زر و زور و مقام بودند و استکبار داشتند و مستضعفان را مسخره میکردند و دین را مایۀ لهو و لعب و سرگرمی قرار داده و فریفته دنیا شده بودند. پس جملۀ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ مربوط به کسانی است که همۀ گناهان بیان شده در آیات 48 و 49 و 51 را مرتکب شده باشند.
مطرح کردن دو سؤال در مورد قسمت دوم آیۀ 51
در ذیل قسمت دوم آیه 51 یعنی عبارت فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا دو سؤال مطرح است:
در مورد عبارت فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ باید این سؤال را جواب داد که مگر خدا فراموش میکند؟ فراموش کردن یک نقص است که با انسان مرتبط است نه با خدا چون انسان است که مطلبی را فراموش میکند. خدایی که بیعیب و نقص است چگونه ممکن است چیز یا کسانی را فراموش کند؟
در رابطۀ با عبارت كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا نیز این سؤال مطرح است که این عبارت میگوید آنها لقاء روز قیامت را فراموش کردند در حالی که کارهای قبلی آنها که در آیات 48 و 49 و ابتدای آیه 51 بیان شد فعل بود مثل استکبار یا دین را به سرگرمی گرفتن، ولی اولا فراموشی کار نیست بلکه حالت است و تیپ آن با کارهای قبلی یکسان نیست. ثانیا عقل و دین میگوید اگر انسان چیزی را فراموش کرد تکلیف ندارد. اصلا تکلیف به فراموشکار تعلق نمیگیرد و طبیعتا در زبان دین کسی بر نسیان محاکمه نمیشود. اگر افراد مورد بحث در آیه قیامت را فراموش کردند چرا مورد محاکمه قرار میگیرند؟
معنای مؤاخذۀ بر نسیان
گاهی اوقات نسیانِ انسان به خاطر بیتوجهی است در حالی که میتواند این بیتوجهی را مدیریت کند مثل کسی که نماز خواندن را فراموش کرده در حالی که میتوانسته با قرار دادن زنگ ساعت از بیتوجهی خود جلوگیری کند. در این موارد محاکمه در حقیقت بر فراموشی نیست بلکه بر انجام ندادن کارهایی است که میتوانسته انجام دهد تا به فراموشی منجر نشود ولی انجام نداده است.
حال در آیۀ مورد بحث فراموشی قابل چشمپوشی نیست چون هر چیزی در دنیا از جمله تکتک نعمتهای خدا، دیدن طبیعت و… قیامت را به یاد انسان میآورند و در نتیجه با دیدن این همه نشانۀ قیامت اصلا جایی برای فراموشی قیامت نمیماند. هر روز میبینیم که گیاه جدیدی روییده است. چطور گیاهان میرویند و دانهها از زیر خاک بیرون میآیند ولی فراموش میکنیم که دانۀ انسان نیز وقتی زیر خاک برود در آینده خواهد رویید. همچنین هر روز افرادی را میبینیم که میمیرند و ظالمان و مظلومان همه زیر خاک میروند و با توجهی خواهیم فهمید که اینها همه دوباره میرویند. پس پیوسته زنگها در گوش ما به صدا در میآید و یادداشتها جلو چشم ما هست. پس واقعا نسیان نکردهایم بلکه خود را به نسیان زدهایم. همچنین غافل نشدهایم بلکه خود را به غفلت زدهایم. به قول شاعر:
چندین چراغ دارد و بی راه میرود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
(غزلیات سعدی – غزل شماره 38)
نسیان قیامت، عامل اصلی ارتکاب جرم
دقت کنید افرادی که در آیات 48 تا 51 سوره اعراف مورد بحث هستند پنج کار بد کردهاند: جمع زر و زور و مقام، استکبار، توهین به مستضعفان، لهو و لعب قرار دادن دین، فریب خوردن توسط دنیا.
نسیان آخرت ششمین کار آنان نیست، بلکه ورود در یک حالت است که موجب همه آن کارها شده است. حال خداوند که میخواهد جزای مجموع کارهای اینها را بدهد نمیگوید آنها را در برابر آن پنج کار عذاب میکنیم بلکه تنها نسیان را مطرح کرده و گفته است در مقابل فراموشی آنها ما نیز آنها را فراموش میکنیم.
بله نسیان لقاء روز قیامت موجب استکبار و جمع زر و زور و مقام و …. است. اتفاقا وجود فاء در ابتدای جملۀ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا مؤید همین مطلب است که نسیان آخرت سبب آن اعمال شده است. در واقع عبارت این چنین بوده است: کارهای پنجگانهای که انجام دادند به خاطر نسیان آخرت بوده است، پس امروز ما آنان را نسیان میکنیم همانگونه که آنان ملاقات امروز را نسیان کردند؛ پس لازم نیست کاف در كَمٰا نَسُوا را به معنای لام علت بگیریم.
با گفتن این مطالب میخواهم جواب سؤالی را بدهم که برخی میگویند ما قیامت را قبول نداریم ولی انسان اخلاقمحوری هستیم. وقتی ما اخلاق و انسانیت را قبول داریم نیازی به قبول قیامت نیست.
جواب این است که اگر شما منکر آخرت شدید کمکم مستکبر هم خواهید شد و کمکم 5 گناه گفته شده را مرتکب خواهید شد. نمیشود کسی منکر قیامت باشد و همۀ کارهای خوب را بکند.
لطیفه: امام جمعهای را برکنار کردند. به او گفتم: الآن چه میکنی؟ گفت: نمایندۀ ولیّ فقیه در بیت هستم. گفتم: خاک بر سرت. گفت: چرا؟ گفتم: کسی میگوید نمایندۀ ولیّ فقیه هستم که به خاطر نمایندگی امتیازی داشته باشد. وقتی همه چیز را از تو گرفتهاند در خانۀ خودت ولیّ فقیه باش نه نماینده!! چرا وقتی از کسی چیزی نمیگیری نوکری او را میکنی؟
حال اگر قیامت و حساب و کتابی نباشد چرا مال مردم را نخوریم؟ اگر تبلیغ قیامت میشود برای کنترل نفس است. کسی که واقعا منکر قیامت است کمکم کار بد را شروع خواهد کرد. پس یاد آخرت برای این است که خودکنترلی وجود داشته باشد و الا انسان میگوید: هر چه خوردم هرچه بردم مفت من. وقتی قیامت نباشد چرا نبریم و چرا نخوریم؟ نسیان آخرت از اموری است که موجب انجام تمامی کارهای بد میشود و اگر میخواهیم کار بد نکنیم باید یاد آخرت را در درون خود زنده کنیم.
چگونگی زنده کردن یاد قیامت در جامعه
البته وقتی میگوییم یاد آخرت را زنده کنیم به این معنا نیست که مثل شهر فومن جهنم بسازیم یا کسی را در تلویزیون دعوت کنیم و اطلاعیۀ مرگش را به او هدیه دهیم. اینکه افرادی فکر کنند خودشان متذکرند و بخواهند دیگران را متذکر کنند درست نیست بلکه متذکر کردن باید مثل کار خدا باشد که دائما طبیعت را به یاد میآورد که مثلا درختان خشک، سبز میشوند. پس با ایجاد جهنم مصنوعی نمیتوان مردم را به یاد مرگ انداخت، بلکه باید دقیقا از قرآن استفاده کرد و مردم را به یادآخرت انداخت.
چگونگی و معنای نسیان خدا
بیان شد که وقتی آنها آخرت را نسیان کردند خدا نیز آنها را نسیان میکند: فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا. این جمله در واقع این چنین معنا میشود: فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ نسیاناً كَنِسیَانِهِم لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا؛ آنان را نسیان میکنیم همانند نسیانی که آنان نسبت به این روز ملاقات داشتند.
بله قیامت هزاران علامت داشت ولی شخص، خودش را نسبت به همۀ آنها به فراموشی زد. پس مثل اینکه خدا هم خودش را نسبت به هزاران گرفتاری و درخواست این چنین موجودی به فراموشی میزند. از همینجا معنای نسیان خدا تا حدودی مشخص شد. نسیان خدا مثل فراموشی ما نیست بلکه گویا در اینجا منظور این است که همانطور که تو علامات ما را ندیده گرفتی ما نیز گرفتاریهای تو را ندیده میگیریم. پس خدا به همه چیز توجه و علم دارد ولی به جهنمیان بیاعتنایی میکند.
عذاب جهنمیان همان عملشان است
با این توضیحات این سؤال پیش میآید که اگر ما نسیان کردیم بنده و ضعیف بودیم، ولی چرا خدا مثل ما عمل میکند؟
جواب این است که اگر قرار باشد عذاب خدا چیزی غیر از اعمال ما باشد این اشکال وارد است که چرا خدا با وجود اینکه میتواند عذاب نکند ولی عذاب میکند؟ ولی اگر کارهای ما به گونهای بود که خودش عذاب بود در این صورت ایرادی به خدا وارد نیست. فرد جهنمی مثل شخص حسود است که از درون عذاب میکشد. بله کسانی که مورد بحث آیات هستند کارهایشان بلای جانشان است و خودشان به گرفتاریهای اعمالشان دچار هستند و این کاری به خدا ندارد. افراد در قیامت نتیجۀ فعل خودشان را و بلکه خود فعل خودشان را میچشند و عذاب دیگری از سوی خدا بر آنان تحمیل نمیشود. پس اعتراضی به خدا نیست. عذاب در روز قیامت عذاب اتحادی است و گنهکاران خودِ عملشان را میچشند.
خداوند سیستمش را برای عذاب بدکاران تغییر نمیدهد
قبلا توضیح دادیم که جهنمی نمیتواند آب و رزق بهشتی را بخورد چون خودش با خود کاری کرده که نتواند از نعمتهای بهشتی استفاده کند مثل کسی که زخم معده دارد و نمیتواند عسل بخورد یا مثل دَبّاغ که نمیتواند بوی خوش استشمام کند.
حال سؤال پیش میآید و آن اینکه آیا خدا واقعا دست بسته است یعنی کسی که جانش فاسد شده و مثلا حسادت و تکبر ذاتی او شده آیا خدا توان ندارد که چنین کسی را از عذاب خارج کند؟
جواب این است که خدا ناتوان نیست بلکه خدا نمیخواهد سیستم ثابت خود را به هم بزند و کاری بر خلاف ذات افراد بکند. پس عذاب آن شخص توسط خودش ایجاد شده ولی خدا نیز نمیخواهد قوانین عالمش را تغییر دهد. قرار نیست خداوند به اجبار ظلم را از دل ظالم بکَند. خداوند قرار نیست قوانینش را تغییر دهد و چیزی را عوض کند. خداوند در سیستمی که در دنیا و آخرت تنظیم کرده دخالتی نمیکند که بخواهد آن را تغییر دهد. خلاصه اینکه خداوند نظم عالم را به هم نمیزند. مثلا اگر تشنه باشیم باید آب بخوریم و خداوند معجزهآسا به ما آب نمیدهد یا ما را سیراب نمیکند. قرار نیست اگر کسی کاسهاش را زیر باران وارونه گرفته کاسهاش از راه دیگری پر آب شود. پس اگر کسی راه را اشتباه میرود خداوند نظم عالمش را به هم نمیزند.
سؤال: آیا دعا موجب نمیشود که خداوند برای استجابت دعای مؤمن سیستم علل و معلولش را به هم بزند؟
جواب: خیر سیستمش را به هم نمیزند، ولی چشم ما به اموری باز میشود که فوایدی بیش از آنچه که میخواستیم برایمان رقم بخورد. دقت شود که دنیا از روی نظم در حال گردش است و دقیقا آنگونهای که خدا میخواهد پیش میرود و در عین حال باید دعا کرد تا آنچه که پیش میآید برایمان فرصتی بشود و اگر حادثهای پیش آمد که در ابتدا فرصت نبود نباید ناامید شد. درست است که دنیا منظم است ولی ما دقیقا از جزئیات آن خبر نداریم و کل نظم دنیا را نفهمیدهایم.
فرض کنید حادثهای پیش آمد و ما راه را گم کردیم یا بر روی زمین افتادیم. اگر دعا کرده بودیم و اکنون نیز صبوری کنیم و مشکل را تحمل کنیم شاید خود این مقدمهای است تا باب دیگری برای ما باز شود. میگویند شخصی میخواست نان بخرد و به درب نانوائی رفت و از نانوا خوشش آمد و با او ازدواج کرد و مسیر زندگیاش تغییر کرد. پس ما پیوسته باید دعا کنیم تا مشکلی که پیش آمده را به گونهای برایمان رقم بزند که برایمان سبب خیر شود.
در حدیثی منسوب به حضرت علی(ع) چنین وارد شده است:
الإمامُ عليٌّ عليه السلام : كُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنكَ لِما تَرجُو ؛ فإنّ موسى بنَ عِمرانَ عليه السلام خَرَجَ يَقتَبِسُ لِأهلِهِ نارا، فَكَلَّمَهُ الله عزّ و جلّ فَرَجَعَ نَبيّا ، و خَرَجَتْ مَلِكَةُ سَبَأٍ فَأسلَمَتْ مَع سُليمانَ عليه السلام ، و خَرَجَ سَحَرَةُ فِرعَونَ يَطلُبُونَ العِزَّةَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِينَ .[الأمالي للصدوق : 244/261 .]
ترجمه: «امام على عليه السلام : به آنچه اميدش را ندارى اميدوارتر باش از آنچه بدان اميد دارى ؛ زيرا كه موسى بن عمران عليه السلام رفت كه براى خانواده اش آتش برگيرد اما [در آن جا] خداوند عزّ و جلّ با او به سخن در آمد و او پيامبر برگشت . ملكه سبا نيز از كشور خود بيرون آمد ، اما به دست سليمان عليه السلام مسلمان شد . و جادوگران فرعون براى تقويت قدرت فرعون بيرون آمدند ، اما [به خدا ]ايمان آوردند و برگشتند.»
حضرت موسی با همسرش که آبستن بود در راه مصر در حرکت بود. در همان جا درد زایمان همسرش را فرا گرفت. اگر ما بجای موسی بودیم هزار ایراد به خدا میگرفتیم ولی موسی با صبوری به دنبال آتش رفت و آتشی الهی را در آنجا دید و فهمید که چیزهای بالاتری در انتظار اوست.
همچنین حضرت یوسف را برادرانش در چاه انداختند که او را ذلیل کنند ولی همین کار عامل عزت او شد.
پس این جهان سلسله علت و معلولهای دقیقی دارد ولی ما از آن اطلاع نداریم. پس ما باید دعا کنیم و اثر دعا این است که امور غیر طبیعی اثری بهتر و بیشتر از انتظارمان پیش میآورد. بله وقتی پس از تحقق علتهایش بررسی شود خواهیم فهمید که آن نیز طبیعی بوده ولی ما نمیدانستیم.
یوسف که از علل و اسباب خبر نداشت اگر دست خودش بود از چاه بیرون میآمد و دوباره به کنعان میرفت ولی خدا که از همه چیز خبر داشت اتفاقات را به گونهای پیش برد که یوسف را به صدارت مصر برساند.
پس جهان منظم است اما خداوند نظم جهانش را به خاطر ظالمان به هم نمیزند و حتی برای مؤمنان نیز به هم نمیزند ولی وقتی مؤمنان دعا میکنند سلسلۀ علل و معلول به گونهای رقم میخورد که مؤمنان نفع خواهند کرد. پس حتما باید دعا کرد و راه صحیح را طی کرد و «هر چه پیش آمد خوش آمد» را باور داشته باشیم. باید بدانیم سلسلۀ علتها در دست خداست. حتی گاهی اوقات در محرومیت، رشد ایجاد میشود.
خلاصه وقتی خدا بدکارانِ بیان شده در آیه را نسیان میکند دلالت دارد که به بقیه عنایت دارد و درخواست آنها را به نحو بهتری اجابت میکند. حال یا در همان لحظه یا در شرائط دیگر. پس نباید به خدا بگوییم الساعة همین الآن فلان کار را برای من بکن. آنچه باید بگوییم این است که خدایا برای من خوش مقدر کن.
به این نکته نیز توجه داشته باشیم که خیر و خوشی این نیست که همیشه در دنیا بمانیم بلکه چه بسا از دنیا رفتن مصلحت است. پس نتیجه را به خدا واگذار کنیم و چیز خاص نخواهیم چون علم ما بسیار کم است.
نسیان بدکاران مورد بحث توسط خدا منافاتی با مهربانی خدا ندارد
سؤال: اگر خداوند رحمت و مهربانی دارد و رحمتش همه جا را فرا گرفته است چگونه است که بر افراد گفته شده در این آیات مِهر ندارد و آنها را فراموش میکند؟
جواب: پاسخ این است که خداوند همه گونه رحمی کرده است و هر روز عوامل یادآوری روز قیامت را برای آنها قرار داده است. هر بهاری یادآوری قیامت است. هر روزی که تجدید میشود یا هر گیاهی که میروید یادآوری قیامت است ولی آنها بجای متذکر شدن اولا آن نشانهها را فراموش کردند و ثانیا صفت دیگری داشتند و آن این بود که پیوسته آیات الهی را انکار میکردند. مراد از آیات در این عبارت میتواند آیات خاص باشد مثل اتفاقات خاصی که برای هر کسی میافتد مانند حوادث خطرناکی که برای هریک از ما پیش میآید ولی از آن جان سالم به در میبریم. ما باید از این حوادث درس عبرت بگیریم ولی بسیاری هستند که با این حوادث نه تنها عبرت نمیگیرند بلکه مثلا توجیه مادی میکنند. پس عدهای هستند که علاوه بر نسیان قیامت آیات متعدد خدا را انکار میکنند و خداوند هر دری را باز میکند که به آنها نعمتی بدهد آنها در را میبندند. به همین خاطر است که خداوند این افراد را به حال خودشان وامیگذارد یا به تعبیر این آیه آنان را فراموش میکند.
البته ما نمیگوییم که خداوند در روز قیامت هیچ لطفی به آنها نمیکند، بله ظاهر آیه این است که خداوند به آنها لطفی نمیکند و دلیلش این است که خودشان لطف خدا را پذیرا نیستند.
داستان: یک محصل دبستانی داستان موسی و فرعون را در فیلمی دیده بود که فرعونیان حرف حق موسی را قبول نکردند و به گرفتاریهای دچار شدند مثل اینکه آبهای آنها به خون تبدیل شد. از موسی برای حل مشکل تقاضای دعا کردند و موسی دعا کرده و مشکلشان حل شد ولی آنها باز بجای ایمان به موسی راه خود را طی کردند و بارها دقیقا همین اتفاق رخ داد. بچهای که این فیلم را دیده بود از عصبانیت آتش گرفته بود و میگفت موسی چقدر حوصله دارد که اینقدر بازی میخورد که دائما به او قول بدهند که اگر مشکلشان بر طرف شد ایمان میآوریم ولی باز ایمان نیاورند و تا 9 بار این اتفاق ادامه یابد.(پایان)
حال سراغ خودمان بیاییم. در زندگی ما دائما علامتهای مختلف به ما نشان داده میشود و هزاران علامت بوده که عامل هشدار ما باشد ولی برخی، آنها را به امور طبیعی نسبت میدهند و هیچ درسی نمیگیرند. در این حال اگر آنها به اعمال خودشان عذاب شوند منافاتی با مهربانی خدا ندارد.
مهربانی خدا با بحث شرور در عالم منافاتی ندارد
بد نیست در همینجا به این نکته نیز اشاره کنم که بحث شرور نیز با مهربانی خدا منافاتی ندارد. ممکن است کسی بپرسد در جهان اینقدر شرور وجود دارد ولی چرا خداوند هیچ دخالتی نمیکند؟ مثلا اینقدر انسان توسط ظالمان کشته شده و میشود ولی خدا کاری نکرده است. جواب این است که خداوند دخالت نمیکند تا جلو اختیار گرفته نشود. بله خداوند توان دارد جلو شرور را بگیرد ولی به خاطر مصالح بالاتری از جمله باقی ماندن اختیار، دخالتی نمیکند و این نیز از مهربانیهای خداست.
سؤال: شما دائما از اخلاق و مهربانی میگویید ولی از برخی آیات قرآن بدست میآید که خود مؤمنان در مواردی از عذاب بدکاران خوشحالند. مثلا در سوره مطففین آمده است:
فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّٰارِ يَضْحَكُونَ ﴿المطففين، 34﴾
پس امروز همواره مؤمنان به کافران میخندند.
یا در مورد قوم نوح چنین آمده است:
وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّمٰا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قٰالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمٰا تَسْخَرُونَ ﴿هود، 38﴾
و [نوح] کشتی را میساخت و هرگاه گروهی از [اشراف و سرانِ] قومش بر او عبور میکردند، او را به مسخره میگرفتند. گفت: اگر شما ما را مسخره میکنید، مسلماً ما هم شما را [به هنگام پدید آمدن توفان] همان گونه که ما را مسخره میکنید، مسخره خواهیم کرد.
باز در سوره توبه آمده است:
قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ﴿التوبة، 14﴾
با آنان بجنگید تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند و رسوایشان نماید و شما را بر آنان پیروزی دهد و سینه های [پر سوز و غم] مردم مؤمن را شفا بخشد.
آیا این آیات دلالت بر بیاخلاقی ندارند؟
جواب: اولا برخی از این موارد مربوط به دنیا و امری طبیعی است. به هر حال کافری که ظلمهای زیادی کرده وقتی به عذاب گرفتار شود موجب شفای دل مؤمنان است. مثلا اگر صدام را به سزای اعمالش برسانند دل خانوادههایی که فرزندان خود را به خاطر ظلمهای صدام از دست دادهاند شاد میشود و این مشکلی ندارد. و اما اگر طبق آیۀ سوره مطففین مؤمنان به جهنمیان میخندند آن نیز مشکلی ندارد چون مربوط به روز قیامت است و عذابی برای جهنمیان است که به مؤمنان در دنیا میخندیدند. در واقع آنها دقیقا سزای عمل خود را میبینند. البته هر آیهای را باید سر جای خود بحث کرد تا ان شاء الله فهم دقیق آن آیات نصیب ما شود.
بررسی لغت نسیان
مصباح المنیر ص 604 توضیح داده که ماده نسیان مشترک بین دو معناست: یکی اینکه انسان از روی غفلت چیزی را رها کند بر خلاف به یاد آوردن. دیگری ترک چیزی از روی عمد؛ مثل آیه: وَ لاٰ تَنْسَوُا اَلْفَضْلَ بَيْنَكُمْ ﴿البقرة، 237﴾ یعنی عمدا فضل و احسان میان خودتان را ترک نکنید.
لسان العرب نیز گفته است: نسیان ضد یادآوری و حفظ است.
در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص 125 ذیل ریشۀ نسی چنین آمده است: اصل واحد در مادۀ نسیان، غفلت از چیزی است که قبلا متذکر آن بوده است و در رابطۀ با معنای سهو گفته شده که غفلت از چیزی است که اصلا نبوده است. غفلت نیز غافل شدن از چیزی است که الآن هست. و اما ترک در رابطۀ با نسیان یعنی چیزی را متذکر بودیم ولی آن را رها کردهایم و به نسیان رسیدهایم. پس تفسیر کردن نسیان به ترک یا سهو یا غفلت تفسیر تقریبی است. و اما نسیان سه قسم است: یکی نسیان طبیعی که چیزی را یادمان بوده ولی فراموش کردهایم مثل این آیه:
فَلَمّٰا بَلَغٰا مَجْمَعَ بَيْنِهِمٰا نَسِيٰا حُوتَهُمٰا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً ﴿الكهف، 61﴾
پس هنگامی که به محل برخورد دو دریا رسیدند، ماهی خود را [که برای خوردن فراهم کرده بودند] از یاد بردند، [آن] ماهی راه خود را [به طور سرازیر] در دریا پیش گرفت.
دیگری نسیانی که به خاطر پرداختن انسان به کارهایی، موضوعی از یادمان برود و در نتیجه وظیفۀ اصلی را فراموش کنیم مثل این آیه:
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيٰاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهٰا وَ نَسِيَ مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ ﴿الكهف، 57﴾
و کیست ستمکارتر از کسی که به وسیله آیات پروردگارش پند داده شود، ولی از آنها روی برگرداند و دست آورد پیشین خود را [که کفر، جدال و ستیز با حق است] فراموش کند؟
معنای سوم این است که نسیان از روی اختیار و تعمد حاصل شود و این معنا مربوط به اعمال پروردگار است و مراد از آن نتیجۀ نسیان است به این صورت که خدا توجهش را ترک میکند مثل این آیه:
اَلَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيٰاةُ الدُّنْيٰا فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ ﴿الأعراف، 51﴾
آنان که دینشان را سرگرمی و بازی گرفتند و زندگی دنیا آنان را فریفت، پس ما امروز توجه به آنان را رها میکنیم، همان گونه که آنان دیدار امروزشان را از یاد بردند وهمواره آیات ما را انکار میکردند.
یا مثل این آیه:
اَلْمُنٰافِقُونَ وَ الْمُنٰافِقٰاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنٰافِقِينَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ﴿التوبة، 67﴾
مردان و زنان منافق همانند و مشابه یکدیگرند، به کار بد فرمان میدهند و از کار نیک باز میدارند و از انفاق در راه خدا امساک میورزند، خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را [از لطف و رحمت خود] محروم کرد؛ یقیناً منافقانند که فاسقاند. (پایان نظرات کتاب التحقیق)
البته عبارت نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ میتواند از باب مشاکله نیز باشد. برای توضیح مشاکله معمولا این مثال را میزنند:
شخصی به مهمانی رفته بود و اهل آن خانه به او گفته بودند: اقترح شيئاً نُجِد لک طبخه (چیزی انتخاب کن تا برای تو بپزیم) او گفته بود: اطبخوا لي جُبَّةً و قميصاً(برای من لباس بپزید)
باید دقت کرد که لباس پختنی نیست ولی علت استفاده از واژۀ طبخ برای آن این است که سؤالکنندگان این واژه را بکار برده بودند و گوینده برای اینکه لفظی هم شکل آنها بیاورد از طبخ استفاده کرده است.
حال عبارت نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ نیز ممکن است از باب مشاکله باشد.
و اما عبارت فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا در آیه 51 را میتوان از باب مشاکله با نسیانی که محذوف است دانست، یعنی عبارت این چنین بوده است: فعلوا ما فعلوا لانهم نسوا الاخره فالیوم ننساهم کما نسوا لقائ الاخره= کردند آنچه کردند به خاطر اینکه آخرت را نسیان کردند پس ما هم امروز آنان را نسیان میکنیم همانطور که آنان ملاقات امروز را نسیان کردند. در این صورت نسیان حقیقتا به خدا نسبت داده نشده و تنها از باب مشاکله به خدا نسبت داده شده است. پس خدا همیشه متذکر همه چیز هست ولی در اینجا چون حرف فا در فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ دلالت میکرد که آنان آخرت را نسیان کردند و آن نسیان در آیه ذکر نشده است با این حال آیه از باب مشاکله با آن سخن محذوف نسیان را به خدا و سایر علل و اسباب نسبت داد.
نظر تفسیر مِن وحی القرآن در مورد نسیان خدا
در تفسیر مِن وحی القرآن ج7 ص 110 آمده است که مراد از نسیان، لازمۀ آن است.
گاهی اوقات امری بیان میشود ولی لازمۀ آن مراد است نه خود آن. بر عکس کنایه که ذکر لازم و قصد ملزوم است. مثلا وقتی عربها میگفتند خاکستر فلان خانه زیاد است یعنی در آن خانه مهمان زیاد رفت و آمد دارد. جالب است که این جمله حتی زمانی که خاکستری هم در کار نباشد و با گاز غذا پخته شود بکار میرود.
علت طول کشیدن تفسیر آیات
برخی سؤال کردهاند که چرا اینقدر تفسیر یک آیه را طول میدهید؟
آیا خود پیامبر(ص) اینقدر یک آیه را توضیح میداده است؟
بهتر نیست لبّ مطلب در مورد آیات گفته شود و از آن عبور کنیم؟
اولا باید دانست که علم پیامبر(ص) لدنی بوده و آیات قرآن را به خوبی میدانست ولی بنده چنین علمی ندارم و باید روزانه مطالعه کنم. پس یکی از علتهای طول کشیدن بحثها این است که علم گوینده اندک است. علاوه بر این قرار است در مورد آیات قرآن تفاسیر متعدد دیده شود و من چنین میکنم ولی باز گاهی حسّ میکنم بحث کامل نیست و آنچه مفسران گفتهاند جای اشکال دارد مثل بحث اعراف که مشخص شد آنچه مفسران گفتهاند با مشکل اساسی رو به رو است و این امر توسط تحقیقات فراوان بدست آمد و طبیعتا از لحاظ زمانی طول کشید و چارهای از آن نیست. اگر سریع از آیات اعراف میگذشتیم به احتمال زیاد به این مطلب مهم در مورد اصحاب اعراف دست پیدا نمیکردیم.
علاوه بر این امروزه شبهات زیاد است. در زمان صدر اسلام مردم زندگی سادهای داشتند و آنچه پیامبر(ص) میفرمود را قبول میکردند ولی امروزه چنین نیست. در زمان حاضر وقتی آیات قرآن را میخوانیم با انواع سؤالات رو به رو میشویم. بد نیست مثال بزنم: در سورۀ زلزال آمده است:
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ﴿الزلزلة، 7﴾
پس هرکس هموزن ذرهای نیکی کند، آن نیکی را ببیند.
وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ﴿الزلزلة، 8﴾
و هرکس هموزن ذرهای بدی کند، آن بدی را ببیند.
عرب آن زمان وقتی این آیات را میشنید تسلیم آن میشد و طبق نقلی با شنیدن همین دو جمله فقیه میشد. ولی ما وقتی این آیات را میشنویم مثلا برایمان سؤال پیش میآید که دیدن خود عمل به چه معناست؟ وقتی ما عملی انجام میدهیم چون عمل عَرَض است آن عمل از بین میرود. حال چگونه است که آیه میگوید در روز قیامت خود عمل را میبینید؟
به هر حال ذیل هر آیهای شبهاتی مطرح است که باید راجع به آن بحث کرد و همین موجب طولانی شدن مباحث میگردد.
لزوم پاسخ به سؤالات متعدد امروزی
در ذیل آیات مورد بحث این سؤال مطرح بود که اعتقاد به معاد چه ثمرهای دارد؟
پاسخ دادیم که اعتقاد به قیامت برای این است که انسانی اخلاقمحور شویم و به دیگران ظلم نکنیم.
اشکال: افرادی هستند که اعتقاد به قیامت ندارند ولی انسانهای خوبی هستند. پس ما برای خوب بودن و ظلم نکردن به دیگران، نیازی به دین یا اعتقاد به معاد نداریم بلکه نیاز به وجدان داریم. با بیانهای مختلفی این اشکال را مطرح میکنند مثلا میگویند در کشورهایی که اصلا پیامبری نبوده عدالت اجتماعی بیشتری نسبت به کشورهایی که پیامبرخیز است دیده میشود. یا میگویند حکومت جمهوری اسلامی که توسط دین اداره شده دارای فسادهای زیادی است و به همین خاطر میگویند یا دینی که میگویید اخلاقمحور است چرا حتی در بین قشر خودش که روحانیت است نتوانسته اخلاق را پیاده کند؟
بررسی معنای جحد
در کتاب معجم الفروق اللغویة، ص157 در مورد معنای ریشۀ «حجد» آمده است:
فرق بین جحد و انکار این است که جحد از انکار خاصتر است. جحد انکار چیزی است که روشن است.(پایان) گاهی انکار از روی جهل یا گمان است ولی گاهی انکار از روی علم است و به انکار از روی علم، جحد میگویند. پس عبارت وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ به معنای انکار مستمر آیات الهی از روی علم است.
گاهی اوقات انکار مربوط به یک مطلب علمی است مثل انکار یک مسألۀ ریاضی ولی گاهی انکار، مربوط به یک آیه است یعنی نشانهای یا نمایشی از قدرت خدا که کور مادر زاد هم میفهمد مورد انکار قرار میگیرد. این نوع انکار را جحد میگویند.
و اما مفردات راغب، ص86 در مورد معنای جحد گفته است:
جحود آن است که آنچه در قلب دلایل اثباتش هست نفی کنیم و آنچه در قلب، دلایل نفیش هست اثبات کنیم. (پایان)
این همان پا گذاشتن بر روی وجدان است.
فروض مختلف نسبت به اعتقاد به قیامت
ژاپنیها اعتقاد به معاد ندارند ولی منکر هم نیستند، پس این آیات شامل آنها نمیشود چون این آیات مربوط به منکران است. پس اگر کسانی پا روی وجدان نمیگذارند ولی در عین حال معاد را اعتقاد ندارند نه اینکه منکر باشند اینها مثل منکران نیستند.
از آن طرف کسی که کارها و رفتارش خوب است و اعتقاد به معاد هم دارد چنین شخصی از ژاپنیها کمتر نیست چون علم به جهان دیگر، خودش ارزش دارد.
پس آیه در مورد کسانی است که واقعا منکر قیامت هستند تا جلویشان باز باشد و هر کار بدی را انجام دهند و الا کسی که وجدان خود را بیدار نگه داشته و کاری به قیامت ندارد از محل بحث خارج است.
البته کسی که اعتقاد به معاد دارد و وجدانش را نیز زنده نگه داشته و کار خوب نیز میکند چنین شخصی بالاترین درجه را دارد. از آن طرف کسی که در ظاهر میگوید اعتقاد به قیامت دارد ولی جنایت میکند چنین فردی در ادعایش دروغ میگوید.
اشارهای به داستان موسی و شبان
برخی به استناد این داستان میگویند شبان با وجود اینکه اعتقادات باطلی داشت ولی خدا او را قبول کرد. پس اگر کسی عملش خوب بود و اخلاقمحور زندگی میکرد همین کافی است و نیازی به علم ندارد چون شبان علم نداشت و خداوند به خاطر او، حتی موسی را توبیخ کرد.
پاسخ: اولا این داستان سند صحیحی ندارد بلکه قصهای است که مثنوی آورده و اینگونه نیست که حتما اتفاق افتاده باشد. ثانیا آیا موسی که عاشق خدا و عالم به خداست از آن چوپانی که فقط عاشق است کمتر است؟ بله این داستان میخواهد بگوید اگر کسانی را دیدید که اعتقاد صحیحی نداشتند ولی عاشق خدا بودند یا کارهای خوبی میکردند فکر نکنید که آنها جهنمی هستند ولی از این داستان بدست نمیآید که عالم پایینتر از جاهل است. پس از این داستان باید یاد بگیریم که فورا عَلَم تکفیر را بلند نکنیم.