اين كه انسان داراي كرامت است از ديد ما مسلمانان كه پيرو قرآن هستيم امري بديهي است زيرا در قرآن تصريح شده است كه (و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفصيلاً) «و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و آنان را در خشكي و دريا [بر مركبها] بر نشانديم و از چيزهاي پاكيزه به ايشان روزي داديم و آنها را بر بسياري از آفريدههاي خود برتري آشكار داديم.»
اين كه خداوند انسان را گرامي داشت نشان اين است كه چنين موجودي سزاوار گرامي داشتن است و اقتضاي گرامي داشتن او اين است كه وسائل عيش خوب برايش فراهم شود تا بتواند بر سرتاسر گيتي آزادانه حركت كند، انواع غذاهاي لذيذ و دلپذير را استفاده كند و بالاخره بيشتر و بهتر از آنچه كه به ساير موجودات داده شده است به او داده شود به گونهاي كه معلوم گردد او بر ديگران پيشي دارد و برتريش آشكار باشد و خداوند همه اين امور را به انسان داد پس از ديدگاه قرآن انسان با كرامتترين موجودات است.
امّا ديدگاه غير مسلمانان نيز مسأله روشن است زيرا آنان بحث اصالة الانسان را در وجود خود اشراب كردهاند و رفتار و اعمالشان نشان ميدهد كه در نزد آنان عملاً و اعتقاداً انسان برترين موجود است البته گاهي انسانهاي ديگر را داراي شخصيت درجه دوم و غربيان را مقدم بر شرقيان ميدانند و گاهي تبليغات نژادپرستي مينمايند كه همه اينها زاييده طبع بشر است و به كل بحث ضرري نميزند. بنابراين در يك جمله ميتوان ادعا كرد كه كرامت انسان در نزد تمامي انسانها با هر عقيده و مرام امري پذيرفته شده و بلكه مدلّل و برهاني است.
امّا در اين ميان گاهي مباحث فرعي پيش ميآيد كه معلوم ميگردد برخي انسانها برخي كرامات را براي برخي انسانها قبول ندارند مثلاً گاهي عقيده را دخالت ميدهند و ميگويند صاحبان عقيده فلان حق حيات يا حق زندگي برتر يا حق داشتن آبرو را ندارند. گاهي برخي برده بودن و آزاد بودن را در كرامت انساني دخالت ميدهند و ميگويند انسانهاي برده نميتوانند مالك چيزي شوند و برده، خودش و تمامي آنچه در اختاير دارد به مولايش مربوط ميشود (العبد و ما في يده لمولاه) كه اين نيز با كرامت انسان نميسازد و كرامت انساني اقتضا ميكند كه هر كسي بتواند مالك شود، هر كسي بتواند اموري را متعهد شود و داراي ذمّه باشد و… .
اين تفكرات اگر چه در بين عوام بيشترين رواج را دارد ولي چون مستقيم با بحث ما مرتبط نيست از آن ميگذريم و به جنبه ديگري كه با بحث ما ارتباط بيشتري دارد ميپردازيم. حال، صاحبان اين تفكرات، به چه دليل داراي چنين تفكراتي هستند آيا تفكراتشان مستند به عقل بديهي يا نقل متواتر است يا خير. آيا نصوصي متقن از ناحيه خداوند براي ترجيح برخي بر برخي ديگر آمده است يا خير؟ بحث ديگري است. تنها در اينجا به اين نكته اشاره ميكنيم كه صاحبان هر عقيده، عقيده خود را برتر و موجب كرامت ميدانند و عقيده خلاف آن را موجب منقصت در كرامت و عقيده ضد عقيده خود را موجب سلب كرامت ميدانند.
از عجيبترين مباحثي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه گاهي داشتن صفتي و خصلتي كه موجب كرامت است به ناگاه سلب كننده كرامت ميشود. مثلاً انساني كه بايد با دارا بودن صفتي نظير آزادگي داراي كرامت باشد و بتواند از فرصت خود استفاده كند و مالي كسب كند و باز مالك آن مال شود تا علاوه بر صفتِ آزاد بودن، صفت مالك بودن را به خود اختصاص دهد و دو كرامت را در خود جمع كند به او گفته ميشود چون تو آزاد مرد هستي فرصت، عمر و وقتت بي ارزش است و در مقابل از دست رفتن آن مالي طلبكار نيستي، در حالي كه اگر همين فرصت يا وقت از برده يا كارمند يا الاغ و ماشين شما تلف ميشد در مقابل آن مال خاص و معيني طلبكار ميشدي.
به عبارت روشنتر انسان مواجه ميشود با اين مسأله كه عمر بردهاش، كارگرش، ماشينش، داراي ارزش است و براي آن قيمت گذاري ميشود ولي عمر خود انسان، برايش هيچ حساب ارزشي باز نميشود. و مثل ما كه مسلمان و شيعه هستيم و دين و آيين خود را عادلانه و مطابق فطرت و عقلپذير و قابل اقامه برهان ميدانيم، آنگاه بسيار متعجب ميشويم كه ميبينيم چنين سخناني در كلمات فقيهان خودمان بلكه بزرگان از فقيهان خودمان مطرح شده است. و در اينجاست كه اعتراف ميكنيم گاهي فقيهي بزرگ ممكن است اشتباهي بزرگ مرتكب شود و ديگران نيز به خاطر بزرگي او سكوت كنند يا او را تأييد كنند و مسأله پيامدهاي ناگواري داشته باشد.
مرحوم محقق در كتاب شرايع الاسلام -كه به قول برخي از بزرگان قرآنِ فقه است- فرموده:
حرّ (انسان غير برده) با غصب مورد ضمانت واقع نميشود؛ اگرچه بچه كوچكي باشد…، و اگر كسي انسان آزاد را به استخدام خود درآورد، بايد اجرت او را بپردازد، و اگر صنعتكاري را حبس كرد، مادامي كه از او انتفاع نبرده، ضامن اجرتش نيست؛ زيرا منافع انسان آزاد در قبضه خود اوست، و اگر انسان آزاد را براي عملي اجير كرد، سپس او را زنداني كرد و او را به كار نگرفت، در ضامن بودنش ترديد است، و اقرب اين است كه اجرت مستقر نشده است؛ به همان دليلهايي كه بيان شد.
صاحب جواهر در ذيل جمله اول (والحرّ لا يضمن بالغصب ولو كان صغيراً) ميفرمايد:
(حُرّ با غصب مورد ضمانت واقع نميشود؛ ولو اين كه بچه كوچكي باشد) نه عين حرّ را ضامن است و نه منفعت او را، و در اين مسئله اختلاف ثابت شدهاي نيافتم؛ بدين معني كه حبس حرّ همچون غصب مال نيست تا موجب ضمان باشد، حتي اگر چه آن حرّ به مرگ طبيعي بميرد؛ [نيز ضمانتي وجود ندارد و نظير تلف كردن مال نيست]. بلكه در اين مسئله اشكالي هم نيست؛ چون روشن است كه حرّ مال نيست تا ضمان در آن محقق شود.
از دليلهايي كه مرحوم صاحب جواهر آورده، معلوم ميشود كه در اين مسئله نصّ خاص و دليل تعبّدي وجود ندارد؛ بلكه چون ضمانتها را در اموال ميدانستهاند و انسان حرّ و منافع او در نظر آنان مال نبوده است و بنابراين غصب بر آن صادق نيست و حكم وضعي ضامن بودن در آن صدق نميكند.
امّا اين بزرگان آنچه ميگويند مستند به آيهاي از قرآن يا روايتي از روايتهاي ائمه معصوم: نيست بلكه دليلهايي عقلايي آنان را به اين سو ميكشاند كه آن دليلها امروزه از ديدگاه ما مردود است و گرد و غبار مباحث آنان نبايد به چهره شفاف و روشن شريعت محمّدي بيفتد.
اگر هركسي به هر نحوي مالي از اموال ديگران را تلف كند، ضامن است. روايات زيادي را بر اين مدعا شاهد آوردهاند و با توجه به اين گونه روايات اين قاعده را استخراج كردهاند كه: «من اتلف مال الغير فهو له ضامن». اين قاعده كه به قاعده «مَن أتلف» يا «قاعده اتلاف» معروف است، قاعدهاي صحيح و مطابق با عقل و فهم عُقَلا و چكيده روايات متعدد و بسيار است.
در مبحث «غصب» با صراحت بيان شده كه غاصب اموال ديگران، به شديدترين وجه مورد بازخواست واقع ميشود و بايد آن مال غصب شده را به مالكش باز گرداند. از اين رو، گفتهاند اگر سنگي غصبي در بناي ساختماني و يا تختهاي غصبي در كشتياي به كار رفته و تلف نشده باشد، بايد آن را به صاحبش برگردانند؛ گرچه خراب شدن ساختمان يا ضررهاي شديد به كشتي را در پي داشته باشد. اما اگر مال غصبي تلف شده باشد، بايد غاصب قيمت يا مثل آن را طبق شرايط مذكور در فقه، به صاحبش بدهد. اين همه، نشاندهنده حرمتي است كه اسلام براي اموال مردم قائل شده است.
جسم و جان انسانها نيز همواره مورد توجه شريعت اسلامي بوده و از اين رو، در مباحث ديات و قصاص نيز از ضمانت جسم و جان انسان سخن گفته شده و درباره ديه جراحت و ديه تكتك اعضا و جوارح و در نهايت قتل نفس، سخن به ميان آمده است. تمام اين مباحث نشانگر آن است كه انسان و هر آنچه به او متعلق است، داراي ارزش است و وارد كردن هرگونه خسارت و آسيب به او يا متعلقات او، موجب ضمانت ميگردد و بايد جبران شود.
واقعاً هيچ عاقلي نميتواند حكم كند كه جسم انسان و مال انسان داراي ارزش است و تلف كننده آن ضامن است ولي عمر انسان، ضمانتي ندارد و ميتوان آن را تلف ساخت. حال فرض كنيد دولت يك روز به جهت بانكها را تعطيل كند و بازاريها نتوانند به كسب و كار خود بپردازند يا طبيبان نتوانند در بيمارستان حاضر شوند و تعدادي بيماران جان دهند آيا ميتوان گفت ضمانتي در كار نيست؟
در اين ميان فقيهان زمان خودمان از مرحوم سيد محمد كاظم يزدي به بعد سخن ديگري گفتهاند كه اگر خوب گسترش يابد و در همه زمينهها به آن ملتزم باشند سخن خوبي است و راه خود را از راه فقيهان سابق جدا كردهاند و بحثي كاملاً منطقي و خردپسند را ارائه دادهاند. عبارت ايشان را بنگريد:
اگر كسي را براي كندن دندانش اجير كرد و مدتي كه در آن امكان آن عمل بود، گذشت و موجر (دندانكن) خود را در معرض انجام كار قرار داد اجرت مستقر ميشود؛ فرق نميكند كه موجر (دندانكن) آزاد باشد يا بردهاي كه با اذن مولايش اجير شده است. و احتمال فرق بين آن دو و قائل شدن به استقرار اجرت در مورد برده، نه در مورد آزاد -به اين جهت كه منافع شخص آزاد ضمانت ندارد، مگر در صورت استيفا- وجهي ندارد؛ زيرا كه منافع شخص آزاد بعد از عقد بر آن براي مستحق آن (اجير كننده) مال ميشود. پس اگر موجر آن را پرداخت، ولي مستأجر آن را قبول نكرد، تلف شدن آن از ناحيه خود مستأجر بوده است.
نیز قاعده «حرمة مال المسلم كحرمة دمه» نشان ميدهدكه احترام و ارزش خون مسلمان، اصلي خدشهناپذير است و هيچ كس در آن مناقشهاي ندارد و بنابراين احترام مال به آن قياس ميشود و در مقاله قاعده ارزش خون انسان (مجلّه فقه، ش40) گذشت كه «مسلمان» بودن نيز موضوعيت ندارد و خون هر انساني داراي ارزش است در نتيجه، احترام مال انسان همانند احترام خون او است.
امّا نكتهاي كه نبايد از آن غافل شد، اين است كه اساس مالكيت اعتباري را مالكيت حقيقي تشكيل ميدهد؛ يعني چون افراد، مالك حقيقي چشم، گوش، دست، پا، عُمر و عقل خود هستند و به وسيله آنها مالي به دست ميآورند، مالكِ اعتباري مال به حساب ميآيند. آنگاه نميشود كه زيانهاي عمدي و خطايي به چشم، گوش و عقل و همچنين تفويت و نابود ساختن مال ضمانتآور باشد، امّا زمان و عمري كه مصرف ميشود تا مالي به دست آيد، ضمانتآور نباشد. بنابراين اصل و قاعده اولي اين است كه: همانگونه كه خون و اعضاي بدن و مال انسان ارزش دارد و تفويتش ضمانآور است، وقت افراد نيز داراي ارزش است و اتلاف و تضييع آن ضمانتآور است. پس اگر كسي عمر فرد يا گروه خاصي را بيارزش ميداند، بايد براي بيارزش بودن آن اقامه دليل كند و در صورت نبودن دليل، قاعده و اصل اولي حاكم است.
دلايل ضامن بودن اتلافكننده عمر انسان
دليل اول: مالكيت انسان بر همه تواناييهاي خود
طبيعت گاهي دست نخورده است و شخص با فعاليتهايي مالك آن ميشود؛ زيرا پيش از تصرف اين شخص، اين طبيعت مالك خاصي نداشته است و هركس با ايجاد تحول در آن ميتوانست مالك آن شود. گاهي نيز طبيعت دست نخورده نبوده؛ بلكه قبلاً كسي بر آن كار كرده و مالكيت اعتباري آن را از آن خود نموده بود و حال مالك اول، از اين شخص ميخواهد تا باز آن طبيعت را به شكل سومي درآورد. در واقع، نيرو و فكر از يك نفر، و كالا و طبيعت از نفر ديگر است. در اينجاست كه گونههاي مختلف شراكت، اجاره، مضاربه، مزارعه، مساقات و غيره پديد ميآيد. تنها تفاوت اين است كه يكي از مالكيتها در خارج موجود و فعلاً محسوس است و ديگري در طول زمان به تدريج حاصل ميآيد و اثر آن بر طبيعت و كالا ظاهر ميشود.
بنابراين هرانسان بر قدرت و تواناييها و تخصصهاي خود مالكيت دارد و آنها را ميتواند در طول زمان به ديگران واگذار كند كه عرف و عقلا در ازاي اين واگذاري، مالي را ميپردازند. از سوي ديگر، در تعريف مال كه گفته شده است: «المال ما يبذل بازائه مال».
دليل دوم: قاعده عدالت
قاعده عدالت از قواعد مهم بلكه از اصول اساسي دين اسلام است و در جاي خود بحث شده كه دين اسلام عادلانه است، نه اين كه عدل ديني باشد؛ به اين معنا كه عقل و عقلا عدالت را تشخيص ميدهند و چون مييابند كه دين بر طبق عدالت است، آن را ميپذيرند، نه اين كه چون دين سخن از عدالت گفته است، آنان نيز دم از عدالت بزنند. يكي از مسلّمات اين است كه دين را بايد با دليل و برهان شناخت و نبايد به طور تقليدي آن را از ديگران گرفت. آنگاه يكي از راههاي اثبات دين اسلام، اصل عدالت است؛ به اينگونه كه چون اين دين عادلانه است، پس خوب است و بايد به آن ايمان آورد.
روشن است عدالتي كه خودش معيار دين است، نميتواند از سوي دين يا رهبران ديني تعريف شود؛ بلكه مفهومي عقلايي دارد كه تعريف و تشخيص آن، به خود عرف واگذار شده يا با عنوان كلي «انصاف المرء من نفسه» تعريف شده است. اگر تعريف عدالت به عهده دين يا رهبران ديني باشد، هر دين و مكتبي آن را به گونهاي تعريف ميكند تا با آموزههاي آن دين و مكتب هماهنگ باشد كه در اين صورت، شناخت دين صحيح از ناصحيح ناممكن ميگردد. از اينرو، قرآن و روايات كه اين همه بر عدالت تأكيد دارند، تعريفي از آن ارائه نكردهاند تا نقض غرض لازم نيايد و عدل ديني مطرح شود؛ بلكه تعريف و تشخيص عدالت، همه به عرف و عقلا واگذار شده است.
دليل سوم: مثليّت در عقوبت و جزا
آيات و رواياتي كه بر مثليت عقوبت دلالت ميكند، مجموعاً مذاق شارع مقدس را در مورد حقوق مردم بر يكديگر و از جمله بحث ضمان زمان را بيان ميكند. در اينجا به برخي از اين آيات بسنده ميكنيم.
آيه نخست:
«الشهر الحرام بالشهر الحرام والحرمات قصاص فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم واتقوا الله واعلموا انّ الله مع المتقين»؛
اين ماه حرام در مقابل آن ماه حرام است و (هتك) حرمتها قصاص دارد. پس هركس بر شما تعدي كرد، همان گونه كه بر شما تعدي كرده، بر او تعدي كنيد و از خدا پروا بداريد و بدانيد كه خدا با تقواپيشگان است.
آيه دوم:
آيه بعد همان آيه قصاص است كه ميفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص في القتلي الحرّ بالحرّ والعبد بالعبد والانثي بالانثي»؛
اي كساني كه ايمان آوردهايد! درباره كشتگان بر شما قصاص مقرر شده، آزاد عوض آزاد، بنده عوض بنده و زن عوض زن.
آيه سوم:
«وكتبنا عليهم فيها انّ النفس بالنفس والعين بالعين والأنف بالأنف والأذن بالأذن والسنّ بالسنّ والجروح قصاص»؛
و در تورات بر آنان مقرر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بيني در مقابل بيني، و گوش در مقابل گوش، و دندان در مقابل دندان است و زخمها نيز قصاص دارند.
آيه چهارم:
«وان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين»؛
و اگر عقوبت كرديد، همانگونه كه مورد عقوبت قرار گرفتهايد (تجاوز را) عقوبت كنيد و اگر صبر كنيد، البته آن براي شكيبايان بهتر است.
آيه پنجم:
«ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغي عليه لينصرنه الله»؛
(آري) چنين است، و هركس نظير آنچه بر او عقوبت رفته است، دست به عقوبت زند، سپس مورد ستم قرار گيرد، قطعاً خدا او را ياري خواهد كرد.
آيه ششم:
«والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلّة»؛ و كساني كه مرتكب بديها شدهاند (بدانند كه) جزاي (هر) بدي، مانند آن است و خواري آنان را فرو ميگيرد.
آيه هفتم:
«و من جاء بالسيئة فلا يجزي الاً مثلها»؛ و هركس كار بدي بياورد، جز مانند آن جزا نيابد.
آيه هشتم:
«و جزاء سيئةٍ سيئة مثلُها»؛ و جزاي بدي، مانند آن، بدي است.
از اين آيات و نظاير آن ميتوان مذاق دين را در نظام جزايي دانست كه هرچيز داراي ارزشي داراي قصاص يا ضمانت است و تفاوتي ندارد كه آن چيز داراي ارزش ماه حرام باشد يا اعضا و جوارح بدن يا مال يا آبرو يا هر چيز ديگر.
دليل چهارم: اولويت قطعي
دليل ديگر براي ضمان زمان، اولويت قطعي است. ميدانيم كه هر انساني مجاز است در اموال خود هرگونه تصرف و معامله مباحي را انجام دهد و كس ديگري نميتواند مزاحم او شود؛ ولي اگر تصرف مباح مالكي در ملك خود موجب ضرر و زيان مالك ديگر شد، بايد آن ضرر و زيان جبران شود. در اين زمينه روايات فراواني وجود دارد؛ از جمله در روايت صحيحه حلبي از حضرت صادق نقل شده است: درباره بردهاي كه از آنِ چند شريك بود و يكي از آنان سهم خودش را آزاد كرد، از حضرت پرسيدم.
فرمود: اين اقدام تباه كردن كار دوستانش است؛ زيرا آنان ديگر نميتوانند او را بفروشند و يا اجاره دهند. سپس فرمود: برده قيمت ميشود و قيمت او به عنوان عقوبت بر عهده آزاد كننده سهم خود قرار ميگيرد و اين عقوبت به سبب چيزي است كه او تباه كرده است.
دليل پنجم: قاعده لاضرر
يكي ديگر از ادله ضمان زمان يا ضمان عمر انسان آزاد، قاعده لاضرر است. در جاي خود ثابت شده است كه «لاضرر ولا ضرار في الاسلام» و در اين جهت فرقي نميكند كه قاعده لاضرر را حكم تعبدي بدانيم كه پيامبر(ص) آن را در مسئله درگيري سمرةبن جندب با مرد انصاري يا در موارد ديگر بيان كرده و يا اساساً قاعده لاضرر را حكمي عقلايي بدانيم. چه آن را صادر از پيامبر(ص) بدانيم يا ندانيم، به هر حال، اين قاعده امري ثابت، عاقلانه، عادلانه و مورد تأييد، امضا و يا تأسيس شرع است.
نتيجه اين كه چون ضرر جبران نشدهاي در شرع وجود ندارد، پس ضرر وارد شده به حرّ حتماً جبران شده است: ضررهاي مالي با پرداخت اجرتالمثل، و ضررهاي روحي به محبوس يا با تقاص و حبس كردن حبسكننده و يا با وضع قانونهايي كه مورد نظر و تصويب عقلا باشد، جبران ميشود.