فایل صوتی جلسه پنجم نهج البلاغه: کلیک کنید
متن جلسه پنجم نهج البلاغه:
نکات درس نهج البلاغه در تاریخ 27/9/1400
استاد احمد عابدینی – شرح خطبۀ همام – جلسه پنجم
امروز که آغاز دهۀ فاطمیه است قبل از شروع بحث نهج البلاغة برای اینکه عرض ارادتی به حضرت زهراء(س) نشان دهیم خوب است به مقالاتی که در رابطۀ با شخصیت آن حضرت نوشتهام اشارهای داشته باشم. در کتاب (پرتوی از پیشوایان رحمانی) که مجموعهای از مقالات مختلف بنده است چند مقاله راجع به شخصیت حضرت زهراء(س) آمده است. به خصوص میتوانید به این مقالهها مراجعه کنید:
امیدوارم با خواندن این مقالات آشنایی هرچه بهتری نسبت به آن حضرت پیدا کنیم.
و اما برسیم به بحث نهج البلاغة:
بحث راجع به خطبۀ همام بود. واژۀ (هَمّام) در لغت به معنای بسیار همتدار و بسیار کوشا است و اگر نظر ما پذیرفته شود که همام در این خطبه فرد خیالی است معنای لغت همام موضوعیت پیدا میکند یعنی بسیار تلاشگر. پس اگر میخواهیم برای رسیدن به تقوا، تلاش کنیم باید همامگونه در محضر علم حضرت علی(ع) بنشینیم از ایشان برای رسیدن به تقوا کمک بطلبیم.
و اما در ادامۀ صفات متقین به این صفت میرسیم:
غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ
این تعبیر را معمولا به این معنا گرفتهاند که متقیان به نامحرم نگاه نمیکنند و مرحوم آیت الله منتظری نیز در شرح نهج البلاغه ج10ص260 همینگونه معنا کردهاند و به آیات 30 و 31 سوره نور استناد کردهاند که اشاره به همین معنا دارد.
البته این مطلب به این معنا نیست که متقیان در خیابان چشمهایشان را میبندند بلکه به این معناست که چشمچرانی نميكنند.
البته به نظر ميرسد كه باید این تعبیر عامتر دیده شود. بله در سوره نور نمیتوان عام معنا کرد چرا که سیاق آیات سوره نور مربوط به نگهداشتن چشم از نگاه به نامحرمان است ولی تعبیر مورد بحث در خطبۀ همام را میتوان عام معنا کرد.
بد نیست مثالی بزنم. در قرآن آمده است که مال مردم را به باطل نخورید. اکل به معنای خوردن است ولی در اینجا تنها به معنای خوردن نیست بلکه کنایه از تصرف است.
حال در تعبیر مورد بحث نیز فروکاستن چشم از حرامها با توجه به قرائن کلام، به این معناست که متقیان از حرامهای الهی چشمپوشی میکنند و در نتیجه به این معنا است که از هر حرامی از جمله تقلب، خوردن مال مردم، اختلاس، دزدی، دروغ و …. چشمپوشي میکنند.
پس متقی کسی است که از مجموع حرامهای الهی دوری میکند. متأسفانه ممکن است افرادی که نماز شب میخوانند اهل اختلاس باشند و با امضاء و تلفن و با ظاهری قانونی پول مفت بدست آورند.
به هر حال بنده تعبیر مورد بحث را به گونهای عام میفهمم. باید لبّ مطلب را بفهمیم. به نظر ميرسد تعبیر مورد بحث بیشتر ناظر بر همین است که باید از مجموع حرامهای الهی چشمپوشی و دوری کرد.
به این نکته نیز دقت کنید که حرامهای الهی گاهی اوقات بیواسطه هستند و گاهی با واسطه. برخی افراد ممکن است با یک امضاء موجبات گناه را برای خود و دیگران فراهم کنند که از همۀ این موارد باید دوری کرد.
وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ
این صفت به این معناست که متقیان گوش خود را وقف علم نافع میکنند و به مجالسی که حرفهای لغو زده میشود نمیروند. وقف به معنای نگه داشتن است و اگر در فقه، وقف داریم یعنی مال را در جایی نگه داشتن.
از این صفت میفهمیم فرد متقی اهل يادگيري است. برخی افراد فکر میکنند تقوا تنها به ذکر گفتن و حسین حسین کردن است در حالی که کسب علم یکی از صفات اهل تقوا است.
متأسفانه در کشور ما این صفت علمآموري خیلی کم وجود دارد و ما عادت كردهايم حرفی را گوش دهیم که تتكراري است و اولش را كه ميشنويم تا آخر آن را میدانیم. دائما در جلسات و هیأتها حرفهای تکراری زده میشود ولی اگر عالمی دعوت شد حوصلۀ گوش دادن نداريم. متأسفانه دانشگاه و حوزه از علم خالی شده ولی اسم ما متقی شده است.
نکتۀ ظریف دیگر این است که تعبیر علی العلم بجای عند العلم به این معناست که تمام حواسشان به علم است و کوچکترین غفلتی نسبت به آن ندارند.
به این نکته نیز اشاره کنم که سمع قوۀ شنوایی است و با اُذُن فرق دارد. دقت شود که عالِم کور داریم ولی عالِم کر نداریم. پس سمع فایدۀ بیشتری دارد. علوم عقلی با شنیدن است نه دیدن. ديدن انسان را در محدوده خيال و وهم پيش ميبرد و گوش دادن امور عقلي است كه عقل انسان را شكوفا ميكند. وقتی انسان میشنود قوۀ عاقلهاش بالا میرود.
به این نکته نیز توجه شود که گاهی اوقات میگوییم بشنو تا یاد بگیری و گاهی اوقات میگوییم فلانی حرف شنوایی ندارد یعنی به حرفها ترتیب اثر نمیدهد. به نظر میرسد در عبارت مورد بحث همان معنای اول مدّ نظر است نه معنای دوم یعنی شنیدن برای یادگیری مد نظر است نه شنیدن برای ترتیب اثر دادن.
نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ
مفسران نهجالبلاغه از جمله مرحوم آيت الله منتظري فرمودهاند این تعبیر به این معنا است که متقیان کسانی هستند که چه در حالت سختی و چه در حالت نعمت از خدا راضي هستند و در دارايي و نداري حالشان تغيير نميكند.
ولي من اين تعبير را به گونه ديگري ميفهمم: این تعبیر میخواهد بگوید بلا که ديگران آن را سختی تصور میکنند متقیان آن را بلا و سختی نميدانند بلکه آنها آن گونه در بلاء وارد ميشوند و از آن استقبال ميكنند كه ديگران از خوشي استقبال ميكنند. این حرف سطح بالایی است. بالاخره هریک از ما از سختیها ناراحت میشویم و از آنها گريزانيم، ولی متقیان سختیها را با آغوش باز ميپذيرند مثل اينكه اصلا آنها را سختی نمیبینند. برای تقریب به ذهن میتوان مثالی زد:
در جبههها بسیاری از رزمندگان سختيها را با شادي استقبال ميكردند، با وجود سختیها شاد بودند و حتی با شادی روی مین میرفتند.
به طور کلی اهل جبهه چند دسته بودند:
الف) گروهی برای کسب سابقه به جبهه میآمدند و حاضر به رفتن به خط مقدم نبودند.
ب) گروهی به جبهه آمده بودند تا به خط مقدم بروند. این گروه نفس خود را در بلاء انداختند آن گونهای که دیگران نفس خود را در لذت میاندازند.
این دستۀ دوم مصداقی از متقیانی هستند که در این خطبه از آنها سخن گفته شده است.
این افراد اگر مانده بودند شايد اكنون سکته میکردند چرا که میدیدند حرامهای الهی در جامعۀ ما امری عادی شده است.
نکتۀ دیگر در مورد تعبیر محل بحث اینکه مراد از علم نافع برايشان. علمی است که براي من برين آنان نافع است و آنان را متکامل ميکند نه آن علمي كه براي من فرودين آنان نافع است و فقط وسيله براي رسيدن به شهوت و غضب است. آنان در فكر خوب خوردن و خوب تفريح كردن نيستند. بله علوم دنيايي معمولا به درد خور و خواب ميخورد. البته من نمیگوییم آن علوم بد است بلکه منظور این است که متقیان علم نافع را برای متکامل شدن میخواهند. بله اگر علوم دنیوی برای کمال لازم باشد متقیان حتما به دنبال آن خواهند رفت.
و اما در ذیل این عبارت مناسب است به روایتی از اصول کافی ، ج2 ، ص 52 ، كه مرحوم آيت الله منتظري نقل كرده است اشاره کنم:
سند حديث صحيح است. امام باقر(ع) فرمود: بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ إِذْ لَقِيَهُ رَكْبٌ فَقَالُوا السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ مَا أَنْتُمْ فَقَالُوا نَحْنُ مُؤْمِنُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكُمْ قَالُوا الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عُلَمَاءُ حُكَمَاءُ كَادُوا أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْحِكْمَةِ أَنْبِيَاءَ فَإِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْكُنُونَ وَ لَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْكُلُونَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
ترجمه :پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از سفرهايش به سوارانى برخورد كرد. آنان بر حضرت سلام كردند و حضرت فرمود : شما چه كسانى هستيد؟ پاسخ دادند: اى فرستاده خدا! از مؤمنان هستيم. حضرت فرمود: حقيقت ايمان شما چيست؟ گفتند : خشنودى به قضاى الهى و واگذارى به خدا و تسليم امر خدا بودن . پيامبر خدا فرمود : حكيمانى دانشمند ، نزديك است كه از حكمت، انبيا باشند، پس اگر راستگوييد ، آنچه را در آن سكونت نمىكنيد، نسازيد و آنچه را نمىخوريد، گرد نياوريد و از خداوندى كه به سويش باز مىگرديد پروا كنيد.
بسیاری از کسانی که خود را جزو متقیان میدانند بر خلاف آنچه در این روایت گفته شده است برجهایی دارند یا میلیاردها تومان در حسابهای بانکی انباشته کردهاند. این کارها با تقوایی که در اینجا گفته شد منافات دارد.
و اما به مناسبت صفتهايي که از متقیان بیان شد اشعاری از مولوی كه يكي از حاضران جلسه درس خواندند نقل ميشود:
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
نار تو اینست نورت چون بود
ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
عاشق کلست و خود کلست او
عاشق خویشست و عشق خویشجو
بشنو اکنون قصهٔ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند
که همیدوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رام آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همیبینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
حسن ظنی بر دل ایشان گشود
که نپوشند از عمی جامهٔ کبود
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا
تا چو وا گردد بلای سخترو
پیش حق گوید به صدگون شکر او
کز محبت با من محبوب کش
رو نکرد ایوب یک لحظه ترش
از وفا و خجلت علم خدا
بود چون شیر و عسل او با بلا
فکر در سینه در آید نو به نو
خند خندان پیش او تو باز رو