سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
فایل صوتی درس: کلیک کنید
متن درس:
نکات درس تفسیر در تاریخ 14/10/1400
احمد عابدینی – تفسیر آیات 57 و 58 سوره انعام
در مقاله حجيت فرازهاي قرآن(بينات/14) سخن از تكثير معنا بود و بحث ديروز از ترجيح معنا يا لفظي بر ديگري. مجمل بودن «ماتستعجلون» و «لقضي الأمر» براي تكثير معنا و اعطاي فرصت به افراد است.
قُلْ إِنِّي عَلىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مٰا عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ يَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْفٰاصِلِينَ ﴿الأنعام، 57﴾
بگو: من بر حجتي بسيار روشن از پروردگارم استوار هستم و شما آن را تکذیب کردید، آن [عذابی] که به شتاب آن را ميخواهيد در اختیار من نیست. حکم جز براي خدا نيست، حق را پي ميگيرد و او بهترین فيصله دهندگان است.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِينَ ﴿الأنعام، 58﴾
بگو: اگر آنچه را كه با شتاب خواستاريد در اختیار من بود، حتما کار میان من و شما تمام شده بود [و شما نابود شده بوديد]. و خدا به [حال] ستمکاران داناتر است.
نکته 1: در ابتدای جلسه به این نکته اشاره کنم که اگر در گفتار یا نوشتار از لفظ (من) استفاده میکنم و مثلا چندین بار میگویم (نظر من این است) هدف خاصی ندارم و کسی تکرار لفظ (من) را حمل بر خودخواهی و تکبر نکند. حواس من بیشتر به رساندن معنا است و گاهی به قالبِ رساندن معنا توجه ندارم. پس کسی تکرار لفظ (من) را با ذهنیت منفی نگاه نکند. البته سعی خواهد شد از این به بعد در گفتار و نوشتار در این زمینه دقت بیشتری اِعمال شود دهد تا اشتباه برداشتی صورت نگیرد.
نکته 2: در جلسۀ قبل ذیل تعبیر يَقُصُّ اَلْحَقَّ بیان شد که (قصّ) دو معنا برایش گفته شده است: یکی پیگیری و پیروی کردن و دیگری چیدن و قطع کردن. حال میتوان گفت: دو معنا به یک معنای واحد برمیگردد چرا که با پیروی از یک چیز، آن چیز از امور دیگر چیده و قطع میشود. پس مثلا اگر به قصاص، قصاص میگویند هم به این خاطر است که موجب قطع و چیده شدن کار قاتل میشود و هم به این خاطر که اولیاء مقتول کار مجازات قاتل را پیگیری میکنند.
نکته 3: در جلسۀ گذشته بحث قرائتهای مختلف کلمه یقص مطرح شد. میتوان این بحث را با بحث دیگری مرتبط کرد و آن حجیت فرازهای قرآن است. مقالهای با همین نام از بنده در مجلۀ قرآنی بینات، شماره 14 در تابستان 1376 چاپ شد و آن مقاله در کتاب «ژرفایی قرآن و شیوههای برداشت از آن» نیز آمد.
در آن مقاله بیان شد که یک عبارت قرآن میتواند چند معنا داشته باشد. مستقل و در ضمن جمله، و هر دو حجت باشد. و همچنین اگر یک عبارت تحمل چند معنا داشت و هیچیک با نص دین و ضروری عقل مخالف نبود میتوان همۀ آن چند معنا را حجت دانست.
حال در اینجا میخواهم اولا آن بحث را کاملتر کنم و بگویم در بحث قرائتها نیز میتوان همین حرف را زد و گفت: وقتی چند قرائت داریم همگی میتواند حجت باشد. البته حجت بودن غیر از این است که بگوییم از دو لب پیامبر(ص) شنیده شده است.
ثانیا بحث دیگری را میتوان باز کرد و آن ترجیح یک قرائت بر قرائات دیگر با توجه به معنا و سایر قرائن و همچنین ترجیح یکی از معانی بر معانی دیگر است.
تا کنون در صدد تکثیر معانی آیات قرآن بودم و به همین خاطر مقالۀ «حجیت فرازهای قرآن» و کتاب «ژرفایی قرآن و شیوههای برداشت از آن» را نوشتم ولی بحث کنونی بحث ترجیح معانی و قرائات نسبت به یکدیگر است فرض کنید معانی مختلفی از یک آیه فهمیده شد. در عین حال که همه حجتند در صدد تشخیص بهترین معنا و بهترین قرائت هستیم. آیا میتوان معانی مختلف را درجهبندی کرد؟
این مبحث نیاز به تحقیق و تفحص بیشتری دارد و باید در ضمن ادامه بحث هر کجا امکاتش بود نکته ای آورده شود تا باب آن گشوده شود و فضلاء و محققان در این زمینه کار کنند.
این نکته را دقت کنید مطالبی که در این درس گفته میشود به عنوان حرف نهایی نیست. برخی از بحثها مطرح میشود و شک و شبهاتی در آن است و میخواهیم زمینه پرسش، کاوش و تحقیق پیش بیاید تا به مرور زمان به نتیجه برسیم. اصلا کلاس درس گذاشتهایم تا همگی چیز یاد بگیریم.
به هر حال الآن بحث ترجیح معانی و قرائت بر یکدیگر است که آیا میتوان برخی را به قرائنی، بر برخی دیگر ترجیح داد؟
در این زمینه با توجه به مطالب جلسۀ گذشته میتوان گفت: از لحاظ لفظی، يَقُصُّ اَلْحَقَّ بر قرائت دیگر، ترجیح دارد و از نظر معنوی و محتوایی قرائت یَقضِ اَلْحَقَّ ترجیح دارد.
حال سوالی مطرح است که ترجیح لفظی مهمتر و مقدم است یا ترجیح محتوایی؟
اینها بحثهای ظریفی است که نمیتوان فعلا به صورت قطعی راجع به آن نظر داد و تا به حال کمتر در این زمینه صحبت شده است. پس باید در اینباره بیشتر کار شود.
نکته 4: از تعبیر إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ متوجه میشویم که خدا حاکم است. حال آیت الله جوادی آملی این بحث را مطرح کردهاند که اطلاق لفظ حاکم بر غیر خدا چگونه است؟
ایشان گفتهاند برخی از اسمای حسنی مخصوص خداست مثل الله و رحمان ولی برخی از اسماء خدا را میتوان به دیگری نیز اطلاق کرد مثل زنده، توانا، علیم، قدیر. و اما برخی اسماء نیز مورد شک است.
خلاصه عبارت ایشان در تسنیم، ج25، ص348 در بحث اشارات و لطایف این چنین است:
آنچه به پژوهش و تحقیق نیازی ندارد همانا جواز اطلاق بسیاری از آن اسمای حسنی بر غیر خداست خواه به صورت نام گذاری و خواه به صورت وصف کردن مثل سمیع و بصیر و متکلم.
چنانکه تردیدی در عدم جواز اطلاق برخی از آنها بر غیر خدا نیست خواه به صورت تسمیه و خواه به صورت وصف مثل الله، اله و رب به نحو اطلاق نه مضاف.
اما اطلاق برخی از آنها بر غیر خدا با ارادۀ معنای خاص نظیر حاکم به معنای حکم تکوینی به صورت احیاء و اماته و حاکمیت در خلق و رزق و مانند آن، هرگز ادب دینی با چنین خلاف احتیاطی هماهنگ نیست و نمیتوان از تعبیر احکم الحاکمین جواز آن را استنباط کرد.(پایان عبارت تسنیم)
بنده در مقاله ای در شماره دهم گاهنامه بازاندیشی دینی، صفحات 81 و 82 این بحث را مطرح کردهام که چه نوع از نامگذاری، خوب و چه نوع از نامگذاری بد است؟
در آنجا گفته شده است که سزاوار است نام فرزندان امامان برایمان معلوم شود تا آنان که میخواهند الگویشان ائمه اطهار باشند نامهایی را که آنها استفاده کردهاند بکار ببرند. سپس اسامی فرزندان امامان، طبق آنچه در کتاب ارشاد شیخ مفید آمده جمع آوری شد و نتیجهگیری شد که در میان نامهای فرزندان ائمه اطهار محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، زینب و … فراوان به چشم میخورد ولی حتی یک مورد عبدالمحمد و عبدالعلی و عبدالحسین وجود ندارد.
بنابراین تلاش کنیم خود این نامها را بدون کلمۀ عبد یا غلام بر روی فرزندانمان بگذاریم. باز در میان نامهای فرزندان ائمۀ اطهار، عبدالله، عبدالرحمان، عُبید الله و قریب به اینها وجود دارد که همگی معنای بندگی خدا را میدهند ولی خود رحمان یا خود رحیم وجود ندارد.
پس شایسته است نامهایی که مخصوص خداست حتما با واژۀ «عبد» بیاید.
همچنین اسم «معبود» نباید بر کسی گذاشته شود زیرا تنها خداست که معبود است.
حتی در موقع ضرورت نیز عبدمحمد یا عبدالعلی گفته نشود چرا که برخی از ائمه بچههای زیادی داشتهاند و در نامگذاری این بچهها حتی دو بچه به نامهای مشابه مثل محمد یا زینب نامگذاری شدهاند ولی هیچ یک به عبدمحمد یا عبدزینب نامگذاری نشده است. به عنوان مثال در میان فرزندان امام حسین(ع) دو علی وجود دارد که یکی علی اکبر و دیگری علی اصغر نامگذاری شده و هیچ یک عبد العلی نامگذاری نشدهاند.
جالب است بدانید که با این صحبتها سر و صدایی ایجاد شد و عدهای دوباره اتهام وهابی به من زدند در حالی که مشاهده میکنید همین بحث را آیت الله جوادی آملی نیز بیان کردهاند.
البته من نگفتم گذاشتن نام عبدالعلی و عبدالحسین بر روی فرزندان، حرام است بلکه گفتهام نامگذاری به اسمهایی که ائمه بر روی فرزندان خود گذاشتهاند شایستهتر است.
به هر حال طبق دیدگاه بنده اگر مراد از حاکم، مقامهای اعتباری باشد اطلاق اسم حاکم به غیر خدا اشکال ندارد ولی اگر در ذهن کسی حاکم به معنای کسی باشد که امورات تکوینی به دست اوست چنین چیزی خلاف احتیاط است و نباید انجام گیرد همانطور که آیت الله جوادی آملی نیز گفتهاند.
نکته 5: مفسران معمولا گفتهاند مراد از مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ در آیه 58 سوره انعام عذاب است. برخی دیگر مثل علامه طباطبایی گفتند مراد از این تعبیر، آیه و نشانهای است که مشرکان از پیامبر(ص) طلب میکردند.
با توجه به همین اختلاف مراد از لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ نیز متفاوت میشود و این تعبیر میتواند چند معنا پیدا کند:
الف) اگر عذاب دست من بود کار میان من و شما تمام شده بود و من عذاب را بر شما نازل کرده بودم.(این معنا طبق این احتمال است که مراد از مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ عذاب باشد.)
ب) اگر آوردن معجزه دست من بود من آن را آورده بودم و در این صورت راه گفتگو بین من و شما تمام شده بود؛ زیرا در این صورت هیچ بهانهای برای انکار نداشتید و عناد شما مشخص میشد.( این معنا طبق این احتمال است که مراد از مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ آیه و نشانه باشد.)
به هرحال اگر بجای تعبیر لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ از تعبیر «لَهَلَکتُم» استفاده میشد یک معنا بیشتر نداشت ولی عبارت به گونهای آورده شده تا احتمالات مختلف در آن باشد.
نکته 6: اگر مراد از مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ عذاب باشد بحث میزان مهربانی پیامبر(ص) در اینجا مطرح میشود چرا که پیامبر(ص) میگوید اگر عذاب دست من بود من آن را نازل کرده بودم. طبق این معنا اگر عذاب دست پیامبر(ص) بود صبرش کمتر از خدا بود و عذاب را بر مشرکان نازل کرده بود؛ ولی عذاب در دست خداست و خدای مهربان به مشرکان مهلت میدهد. پس اگر پیامبر رحمةً للعالمین است خدا ارحم الراحمین است و رحمت خدا با رحمت پیامبر(ص) قابل مقایسه نیست.
و اما ممکن است کسی بگوید طبق آیه 43 سوره توبه رحمت پیامبر(ص) بیشتر از رحمت خداست و به همین خاطر به منافقان اجازه داد که در جنگ شرکت نکنند ولی خدا چنین اجازهای را نداده بود.
در جواب این حرف باید گفته شود: آنجا خدا میخواهد رحمت پیامبر(ص) را به ما نشان دهد که ایشان چقدر مهربان است نه اینکه پیامبر(ص) مهربانتر از خدا باشد. ممکن هم هست پیامبر(ص) مصلحت خاصی را ترجیح میداده که به منافقین چنین اجازهای داده است و خدا مصلحت بالاتر را در نظر داشته و به همین خاطر به پیامبر(ص) میگوید چرا به آنها اجازه دادی؟ نه اینکه مهربانی خدا کمتر از مهربانی پیامبر(ص) باشد.
نکته 7: همانطور که مشخص است تعبیر مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ و همچنین تعبیر لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ مجمل هستند تا گونههای مختلف معنا را برتابند. و این عظمت الفاظ قرآن را میؤرساند. مثلا سیاستمدارها حرف را به گونهای میزنند که هرکسی برداشت خودش را بکند. این یک هنر است که عبارتی گفته شود که گوناگون فهمیده شود. حال آیات قرآن در همهجا و از جمله اینجا اینگونه هستند.
بد نیست در این زمینه مثالی بزنم: در روایتی آمده است که امامان میتوانند به 70 زبان و بلکه بیشتر سخن بگویند.(کافی،ج 1،ص 462) برخی این روایت را اینگونه معنا میکنند که امام به زبان انگلیسی و چینی و فارسی و …. مسلط است ولی ممکن است معنای این تعبیر این باشد که امام میتواند با افراد مختلفی صحبت کند به گونهای که هیچیک نتواند از او ایراد بگیرد و هرکسی طبق فهم خود از کلام امام برداشت کند.
اتفاقا راجع به انبیاء الهی در قرآن چنین چیزی را داریم و مثلا حضرت ابراهیم به مشرکان گفت بت بزرگ، بقیۀ بتها راشکسته است و کلامش را به گونهای آورد که دروغ نباشد و در عین حال بر علیه مشرکان استدلال آورده باشد. زیرا دروغ و راست وصف جملات خبری است و او جمله اش را مشروط کرد به شرطی که واقع نشدنی بود.
پس این یک حسن است که فرد به زبانی صحبت کند که افراد متفاوت بفهمند.
حال در این آیات همینگونه است چرا که اگر بجای تعبیر لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ از تعبیر «لَعُذِّبتُم» یا «لَهَلَکتُم» استفاده شده بود یک معنا بیشتر نداشت یا اگر بجای مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ از واژۀ «العذاب» استفاده شده بود باز یک معنا بیشتر نداشت ولی عبارت به گونهای آمد که تاب چند معنا را داشته باشد.
به همین خاطر است که برخی از مفسران این آیه را مربوط به عذاب مشرکان دانستهاند و برخی دیگر مثل علامه طباطبایی این آیه را این گونه معنا کرده است که اگر امر دست من بود معجزه را آورده بودم تا حق از باطل مشخص شود ولی خدا هنوز نیاورده تا جای بحث و گفتگو باز باشد.
طبق این معنا اگر خدا عین آنچه مشرکان میخواستند را آورده بود مشرکان مکابر میشدند و مستحق عذاب میگشتند. پس خدا عین آن معجزۀ مورد درخواست مشرکان را نیاورد تا فرصت هنوز وجود داشته باشد تا ایمان بیاورند یا از آن طرف جنایت کنند.
از همینجا میفهمیم خدا راهها را نمیبندد بلکه میخواهد افراد، پیوسته راه گریزی داشته باشند و خدا نیز نخواهد عذاب بیاورد.