یاد ایام(قسمت نهم)

یاد ایام(قسمت نهم)

دفتر نهم

خاطراتی از آیت‌الله

موسوی اردبیلی

 

پس از اینکه حضرت آیت‌اللّه موسوی اردبیلی با مسؤلیت‌های قضایی وداع کرد و از تهران به قم آمد و مستقر شد، اولین ماه مبارک رمضان، گروهی از قرآن‌پژوهان را دور خود جمع کرد تا پیرامون شبهات قرآن بحث کنند و برای شبهاتی که به مطالب قرآنی وارد می‌شد جوابی متقن بیابند.

در اولین جلسه ایشان فرمود: از دوران جوانی در ذهن من بوده که بنشینم و پاسخی تحقیقی برای شبهات قرآنی بیابم اما هر زمانی کاری پیش می‌آمد و تا این زمان فرصت و امکاناتی برای پاسخگویی به آن را پیدا نکرده‌ام. امروز با کمک یکدیگر می‌خواهیم این نیاز را پاسخ دهیم و برای شبهات قرآنی فکری بکنیم.

به‌هرحال آن جمع که حدود بیست نفر بودند و برخی ازجمله حجج اسلام آقایان: ایازی، عبداللّهیان، پویا، حسناتی، نوری، ابراهیمی، فاضل میبدی، در آن شرکت داشتند، مباحثه را شروع کردیم اولین شبهه‌ای که مطرح شد پیرامون قصّه حضرت آدمA بود. بنا شد هر کدام یک تفسیر را با دقت ببینیم و شب‌های ماه مبارک رمضان یک شب در میان با حضور آیت‌اللّه اردبیلی به مباحثه درباره این قصه بپردازیم. جلسات پرباری بود و مطالب ضبط می‌شد. پس از آن، ایشان مطالب خود را طی چند مقاله در مجله مفید چاپ کرد.

در آن جلسات تا حدودی با روحیه خوب و علمی ایشان آشنا شدم ولی به خاطر تفاوت سنی و علمی و نیز فراوانی محققان، امکان دوستی و صمیمت بیشتر بین من و ایشان فراهم نشد.

 زمانی ایشان می‌خواست مناسک حج خود را منتشر کند به همین دلیل تصمیم گرفته بود که یک مباحثه سریع با یک یا دو نفر از محققان انجام دهد تا به مطالب و فتواهای خود استحکام بیشتری ببخشد که آقای نعمت‌اللّه مکاریان مرا به ایشان معرفی کرده بود و بنا شد من خدمت ایشان برسم. یک شب در میان خدمت ایشان می‌رسیدم. چند جلسه‌ای برخی حواشی ایشان بر مناسک مطرح گشت و پیرامون آنها صحبت شد.

کتاب معبد ایمان

یکی از شب‌ها که خدمت ایشان رسیدم در باره کتاب «خسی در میقات» جلال آل‌احمد و «حج» دکتر شریعتی توضیح داد و فرمود: این دو کتاب هر دو خوب است اما ای کاش سفرنامه‌ای فقهی نیز نوشته می‌شد و کتاب‌هایی مانند «دکتر و پیر» شهید هاشمی‌نژاد را مثال زد و فرمود: اگر کسی پیدا می‌شد مناسک را به صورت داستانی و سؤال و جواب در می‌آورد کار بسیار ارزنده‌ای است.

پس از آن جلسه و در برگشت به خانه، با خود فکر کردم با توجه به تسلطی که بر مناسک حج دارم و حوادث گوناگونی که در طی چندین سفر حج برایم پیش آمده بود یا از دوستان روحانی و غیر روحانی شنیده بودم می‌توان نظر آقای موسوی اردبیلی را عملی کرد. برای همین، تصمیم گرفتم چند صفحه‌ای بنویسم تا ببینم با خواست و نظر ایشان مطابقت دارد یا خیر؟

جلسه بعدی که خدمت ایشان رسیدم حدود پنج صفحه دست‌نویس خود را خواندم، ایشان با دقت گوش دادند و پس از آن با بیان چند خاطره تشویقی، جلسه به پایان رسید و جلسات بعد نیز به همین منوال گذشت و جلسه تعلیقه بر مناسک به خواندن سفرنامه حج تبدیل شد. بنده با شوق غیرقابل وصفی کار را ادامه دادم به‌طوری که در مدت دو سه ماه، حدود ششصد صفحه مطلب نوشته شد که بیشتر آنها خدمت ایشان خوانده شد و ایشان با دقت به آنها گوش فرا دادند. در بین مطالب فقهی، مطالب سیاسی، گوشه و کنایه‌ها به افراد و گروه‌های مسئول و گاهی انتقادهای تند و تیزی وجود داشت.

پس از پایان یافتن آن مجموعه، بحث ویراستاری و چاپ آن مطرح شد. چند صفحه را به یکی دو نفر ویراستار ارائه دادم. مبلغ ویراستاری برای هر صفحه دست‌نویس را بین سیصد تا چهارصد تومان مطرح کردند که متوسط آن دویست هزار تومان می‌شد که برای طلبه‌ای مثل من که تنها درآمدم شهریه بود و حتی در قبال نوشتن این ششصد صفحه یک ریال هم دریافت نکرده بودم، هزینه سنگینی بود.

شبی هزینه آن را خدمت ایشان عرض کردم و ایشان مثل همیشه که برای هر مطلبی داستانی و خاطره‌ای بیان می‌کرد، داستانی بیان نمود که از آن فهمیدم برای این منظور پولی نمی‌پردازد و چون من در این امور بسیار خجول بودم دیگر پیرامون آن صحبتی نکردم.[1]

پس از مدتی پرسیدند: چه شد؟ گفتم: فعلاً کار معطل مانده است. پیشنهاد کردند که آن را به آقای شریعتی در دفتر تبلیغات ارائه بدهم تا چاپ کنند. بنده مقدمه‌ای نوشتم و از زحمات آیت‌اللّه اردبیلی در پیدایش آن کتاب تجلیل کردم و ایشان نیز در حد نصف صفحه‌ای از زحمات و کار بنده تجلیل کردند. ولی پیشاپیش جواب آنها معلوم بود و جواب منفی دادند و گفتند: چون این کتاب پیرامون مناسک حج است، متولّی آن سازمانِ حج می‌باشد و از چاپ آن طفره رفتند.

کتاب را به سازمان حج ارائه کردم. آقای قاضی‌عسکر، معاون آموزش و تبلیغات، پیشنهاد حذف مطالب سیاسی و انتقادی آن را داد که من قبول نکردم. پس از آن یکی از دوستان، بحث کتاب را در صدا و سیما مطرح کرد و قرار شد سریالی تلویزیونی ساخته شود و جلسه‌ای هم برای این منظور در تهران گرفته شد که آن هم به دلیل اختلاف‌های خطی و سیاسی موجود در بین گروه‌های هنرمند، به جایی نرسید.

از همه‌جا ناامید شدم. تا این‌که پس از گذشت چند سال، با ویراستاری صحبت کردم و بنا شد ایشان آن مجموعه را ویراستاری کند، مطالب سیاسی را کم رنگ سازد و جنبه داستانی را کمی افزایش دهد. حدود پنج سال طول کشید و بنده نیز بیش از نصف مبلغ را به او پرداختم اما کار به نصف هم نرسید. تازه آنچه او نوشته بود با آنچه من نوشته بودم، تفاوت ماهوی پیدا کرد که دو کار کاملاً مجزّا شد و حتی او نوشته خود را برگرفته از کار این جانب قلمداد نمود و شکل و محتوا و اسم، همه تغییر یافت. با مشورت ایشان و سایر دوستان، به این نتیجه رسیدیم که کار ایشان اگر تمام شود با کار من بیش از ده درصد مشابهت ندارد؛ و باز هم نوشته بنده به حال خود رها شد.

در طول این مدت با اینکه به منزل آیت‌اللّه اردبیلی رفت‌وآمد داشتم و هفته‌ای سه شب با چند تن دیگر از دوستان برای حاشیه زدن بر عروة الوثقی، خدمت ایشان بودیم و مطالب گوناگون علمی و غیر علمی مطرح می‌شد اما از سرنوشت آن نوشته هیچ سؤالی نشد و بنده از این همه غفلت یا تغافل، متعجب بودم اما هیچ، به زبان جاری نکردم.

تا این‌که روزی فرزند ایشان، آقا سید علی، به آقای مکاریان گفته بود اگر فلانی حاضر باشد آن نوشته را مطابق فتواهای پدرم تنظیم کند حاضریم آن را چاپ کنیم.

هرچه فکر کردم دیدم کار سنگینی است زیرا باید دوباره تمامی مطالب فقهی آن مجموعه بازنویسی شود چون مطالب تنظیم شده به گونه‌ای بود که عموماً فتوای هیچ مرجع خاصی در آن مطرح نبود و معمولاً در اختلاف فتواها راه فراری یا راه احتیاطی را پیش می‌گرفت و یا مسئله را به روحانی کاروان محول می‌کرد. آوردن فتوای خاصی، تمامی نوشته را دستخوش تغییر می‌کرد به همین جهت ناتوانی خود از نوشتن دوباره و این‌گونه‌ای را اعلام کردم.

باز کار، بر زمین ماند تا از قم به اصفهان آمدم و یکی دو سالی گذشت تصمیم گرفتم آن را تایپ کنم تا بر اثر مرور زمان رنگ نوشته‌ها از بین نرود و با پوسیدن کاغذهای کاهی که بر آنها نوشته بودم تمامی کار، محو نشود.

پس از تایپ، خانم سعیده منتظری فرزند آیت‌اللّه منتظری، آن را ویراستاری کرد. با گذشت زمان و کهنه شدن برخی مسائل سیاسی، طبعاً آنها حذف شد و ویراستار محترم پیشنهاد کرد برای ماندگار شدن کتاب قسمت‌های دیگری از امور سیاسی و شخصی حذف شود. برخی مطالبی که کمتر مورد ابتلا بود نیز حذف شد که مجموعاً حدود هفتاد درصد مطالب باقی ماند.

از همه جا سَر خورده، با یک استخاره کتاب را به سازمان حج و زیارت دادم. ارزیابان آنجا، آن نوشته را ابتکاری و بسیار خوب ارزیابی کردند اما شاید به خاطر حساسیت روی شخص بنده یا بسته بودن فکر خودشان و یا به هر جهت دیگری، موشکافانه آن را خواندند و حتی اگر موردی از نظر شکلی مشابه با فتواهای آیت‌اللّه منتظری پیدا می‌کردند می‌خواستند آن مورد حذف شود.[2]

نامه آیت‌اللّه موسوی اردبیلی که در صفحه اول آورده بودم و دو صفحه‌ای که من در چگونگی نوشتن این کتاب و خواندن آن برای ایشان، نوشته بودم را خواستند حذف کنند و اصرارهای زیاد من فایده‌ای نکرد. حتی بیان این نکته که آمدن نوشته ایشان، افراد را به مطالب کتاب مطمئن می‌سازد و برای فروش کتاب اثر دارد، فایده‌ای نبخشید و هر بار تأکید می‌کردند که اگر می‌خواهی کتاب چاپ شود باید چنین و چنان کنی. حتی صفحه «تقدیم» نیز حذف شد. در نهایت نام کتاب که به پیشنهاد ویراستار محترم «بر گرد معبد ایمان» بود، آنان خواستند که به «معبد ایمان» تغییر یابد.

بالأخره کتاب «معبد ایمان» چاپ شد؛ اما آنگونه که باید و شاید بین حاجیان توزیع نشد؛ زیرا به‌هرحال افرادی رانت‌هایی دارند که من از آن بی‌بهره‌ام. مثلاً کسی که برای مدیران یا کارکنان یا روحانیون حج سخنرانی می‌کند و در بین صحبت‌ها کتاب خود را معرفی می‌کند. در این صورت مدیران آن کتاب را در سبد کتاب زائر می‌گذارند و از چند هزار تومانی که برای هر زائر باید کتاب تهیه شود کسر می‌کنند. کافی است که بیست مدیر یک کتاب را برگزینند تا چهار هزار از یک کتاب در یک دوره توزیع شود؛ اما وقتی پس از یک سال از چاپ کتاب «معبد ایمان» هنوز نسخه‌ای از آن به سازمان حج و زیارت اصفهان نرسیده باشد و وکالت توزیع و پخش نیز به عهده دیگری باشد و بنده نباید دخالتی داشته باشم، معلوم است که کتاب بایکوت می‌شود.

اینها را نوشتم تا اولاً یادی از آیت‌اللّه موسوی اردبیلی کرده باشم، ثانیاً، شاید آیندگان کم اعتنایی یا ظلم به اصحاب قلمی که همسو با سیاست رایج نبودند را، از همین یک کتاب که خودشان آن را «ابتکاری» ارزیابی نمودند، دریابند.

آیتاللّه موسوی اردبیلی و حاشیه بر عروة الوثقی

پس از این‌که سفرنامه فقهی حج یا حج رمانتیک یا همان «معبد ایمان» را تا آخر برای حضرت آیت‌اللّه موسوی اردبیلی خواندم مدتی خدمت ایشان نرسیدم تا این‌که دوست عزیز آقای سعید رهایی[3] به منزل آمد و درباره شرکت در مباحثه حاشیه بر عروة الوثقی در محضر آیت‌اللّه اردبیلی صحبت کرد، من که با حاشیه‌نویسی و فعالیت‌های علمی از این دست، روی خوشی نداشتم، ابتدا موافقت نکردم ولی با صحبت‌های ایشان قانع شدم که این حاشیه‌نویسی ایشان موجب می‌شود که خود ما یک دور فقه استدلالی سریع را طی کنیم.

هفته‌ای سه شب خدمت ایشان می‌رسیدیم، متن کتاب العروة الوثقی نوشته مرحوم سید محمد کاظم یزدی و حواشی مراجع معظم تقلید گذشته و معاصر را می‌خواندیم و با توجه به روایات و مبانی بحث می‌کردیم و ایشان گاهی حاشیه خود را که قبلاً نوشته بود تغییر می‌داد، گاهی نیز همان را باقی می‌گذاشت. برای استحکام بیشتر بحث، من و آقای مکاریان تصمیم گرفتیم که هر روز «تنقیح العروه» مرحوم آیت‌اللّه خویی و «مستمسک العروه» مرحوم آیت‌اللّه سید محسن حکیم را مباحثه کنیم، روایات را ببینیم تا به کار عمق بیشتری ببخشیم. حق الزحمه این کار معمولاً ماهیانه پنجاه هزار تومان بود.

کم‌کم متوجه شدم که در بسیاری از مسائل با سایر فقها اختلاف نظر دارم و نمی‌توانم با توجه به ادلّه شرعی و مبناهای اصولی، بسیاری از آن فتواها را بپذیرم، به همین جهت شروع کردم نظرهای خودم را با مختصری از ادله‌اش در حاشیه کتاب العروة الوثقی بنویسم. با توجه به وقت کم و این‌که قصد تعلیقه نویسی نداشتم کم‌کم از همین کار نیز دست برداشتم و تنها در هر مسئله‌ای نظر خود را می‌نوشتم یا اگر حاشیه‌ای موافق نظرم بود همان را بر می‌گزیدم.

حدود دو جلد از شش جلد کتاب عروۀ الوثقی را تمام کردم که مهاجرتم به اصفهان اتفاق افتاد و از شرکت در آن جلسات محروم شدم؛ زیرا در اصفهان گروهی که با هم مباحثه کنیم و عالِمی که محور بحث باشد و ما گِرد او باشیم پیدا نشد. به هر یک از آیات مظاهری، مجلسی و بهشتی که پیشنهاد دادم چنین جلساتی تشکیل دهند و با چند نفر کاری تحقیقی انجام شود یا گفتند: ما حواشی خودمان را بر عروه نوشته‌ایم یا عذرهای دیگری آوردند و بالأخره آن کار عظیم در قم در حضور آیت‌اللّه موسوی اردبیلی ادامه یافت ولی من از آن محروم ماندم.

خودم چند باری به تنهایی آن را شروع کردم اما کارهای پر جاذبه‌تری جای آن را گرفت[4] تا بالأخره تصمیم گرفتم همراه با تدریس، حواشی خود را بنویسم اما معمولاً چون تدریس بسیار کند پیش می‌رود عملاً حاشیه‌زنی چندانی صورت نگرفت و نمی‌گیرد.

پیشنهاد پایان جنگ و قبول قطعنامه

در هنگام مباحثه عروه شبی جناب حجت الإسلام والمسلمین آقای شیخ یحیی سلطانی به آیت‌اللّه موسوی اردبیلی گفت: شنیده‌ام سخن شما در اینکه امام قطعنامه را بپذیرد مؤثر بوده است. سکوت کرد و به نظرم رسید نمی‌خواهد سخنی بگوید؛ ولی با بگو مگوهای دوستانِ جلسه مباحثه، ایشان فرمود: اواخر جنگ که پیش امام بودیم و صحبت از پیشروی عراق شد ایشان گفتند: از چه می‌ترسید؟ از کشته شدن می‌ترسید؟ ما باید برای شهادت آماده باشیم، بیایند ما را بکشند چه ترسی دارید؟ گفتم اگر عراق بیاید و کشور را بگیرد و ما را اعدام کند باکی نیست اگر بمبی بزند و ما همگی کشته شویم باز اشکالی ندارد مردم قبرمان را امامزاده می‌کنند، اما اگر عراق آمد و خوزستان را گرفت و همانجا ماند و بیشتر پیشروی نکرد دیگر نمی‌توانیم نفت صادر کنیم و مردم گرسنه می‌مانند و من می‌ترسم خود مردم بریزند و با دستهایشان ما را تکه پاره کنند آن‌گاه چه کنیم؟ نه ما می‌مانیم نه اسلام؛ و امام بعد از این حرف من ساکت ماندند.

ذکر خیر آقای دکتر سروش

یکی از شبها که در محضر آیت‌اللّه اردبیلی بودم و کتاب معبد ایمان – سفرنامه‌ای درباره حج که قبلاً در این مجموعه درباره آن توضیح داده‌ام – را می‌خواندم. درباره قبرستان بقیع مطلب جان‌سوزی نوشته بودم. پس از اینکه مطلب تمام شد ایشان چند شعر زیبا خواندند و ادامه دادند: سالی که حج مشرف شدم کنار قبرستان بقیع آقای دکتر عبدالکریم سروش اشعاری را که همانجا سروده بود قرائت کرد.

بعد ایشان در ادامه بحث آقای سروش و علم و دانش ایشان را مطرح کرد و فرمود: در آن سال [مرحوم آیت‌اللّه العظمی] آقای فاضل لنکرانی که در حج حضور داشت به من گفت می‌خواهم با آقای سروش ملاقات و با وی بحث کنم. من به آقای فاضل گفتم من موافق نیستم و شما این کار را نکن. وقتی دیدم او اصرار به رفتن و بحث کردن دارد گفتم: تو را به خدا نرو، التماست می‌کنم. پرسید: چرا؟! گفتم: او مثل یک طلبه نیست تا بگویی بنشین بنشیند! او قرآن حفظ است، نهج‌البلاغه حفظ است، شعر حفظ است و بر قواعد عربی مسلط است، گذشته از این با اداب منظره آشنایی کامل دارد و تو را محکوم میکند. شما امروز به عنوان مجسمه اسلام و حوزه مطرح هستی.

بعد از این جلسه، پیش خود گفتم چه انسانهای فرهیخته و اندیشمندی داریم ولی کوتوله‌های سیاسی و بی سواد چنان کرده‌اند که چنین افرادی در جامعه یا منزوی بشوند و یا از ترس جان از کشور مهاجرت نمایند.

نقد غیرصریح

مرحوم آیت‌اللّه اردبیلی اگر انتقادی به نوشته‌هایم داشت با صراحت نمی‌گفت بلکه در ضمن قصه، حکایت یا شعری، نکته‌ای می‌گفت تا شاید بعداً فکرکنم و ایراد خود را بفهمم. شبی شعری عربی – ترکی خواند به این مضمون:

و آق‌گُلی کرٌّ علی المختاری                             و نهر مُرٍّ ملحق بالجاری

و بعد توضیح داد که آق‌گلی استخر یا دریاچه ‌ایست بسیار بزرگ و شاعر آن را طبق نظر خودش کر دانسته و تلخ رود را ملحق به آب جاری دانسته است. به نظرم این شعر و توضیح، اشکال به نوشته من بود که گاهی برای رعایت احتیاطات تمامی مراجع در حج، تکلیف را سخت می‌کردم.

باز هم ذکر خیری از آیتاللّه منتظری

شبی من از گرمی هوا گفتم و نگرانی خودم را از حال آیت‌اللّه منتظری که در حصر است و اینکه با این سن بالا نمی‌تواند مانند مابقی مردم برای هوا خوری بیرون برود. آیت‌اللّه اردبیلی فرمود: هرچه از علاقه خویش به ایشان بگویم کم گفته‌ام؛ واقعاً علاقه من به آقای منتظری باعث شد که من باغی در خاوه بخرم که لااقل تابستان‌ها با ایشان آنجا باشم و ایشان را ببینم ولی این‌گونه نشد و ایشان محصور شد.

در آن زمان‌ها که آیت‌اللّه منتظری در حصر بود من هر از چند گاهی به مناسبتی، بحثی از آیت‌اللّه منتظری پیش می‌کشیدم و به دنبال آن از ایشان می‌خواستم که برای رفع حصر اقدامی بکند یا گاهی از حوزه انتقاداتی می‌کردم و از ایشان می‌خواستم که صحبتی بکند، معمولاً ایشان اینگونه جواب می‌داد: مگر ما ارزشی داریم؟! مگر برای علما احترامی مانده است؟! مگر کسی به حرف ما گوش می‌دهد؟! وقتی یک طلبه همه علما را با نوک بینی‌اش رد می‌کند جایی برای حرف زدن نیست! گفتم یعنی چه؟ چه جور با نوک بینی‌اش همه را رد می‌کند؟ گفت: اسم هر کدام را که پیش این جماعت ببری، نوک بینی‌اش را به عنوان اعتراض به طرفی کج می‌کند.

بالأخره اصرار من و برخی دیگر دوستان باعث شد که یک بار که به تهران رفته بود به دفتر آیت‌اللّه خامنه‌ای زنگ زده و به ملاقات ایشان برود و مسائل را مطرح کرده بود و همان‌گونه که خودش احتمال می‌داد هیچ اثری نداشت.

خاطره آقای رفیقدوست

سال‌های اول رهبری آیت‌اللّه خامنه‌ای از قول آقای رفیق‌دوست در برخی از مجله‌ها نوشته بودند که در هنگام ساختن حسینیه محل ملاقات رهبری، من برای کارگران هندوانه خریده بودم که دیدم فرزندان آقا [آیت‌اللّه خامنه‌ای] با تعجب نگاه می‌کنند! پرسیده‌ام مگر شما هندوانه نمی‌خورید؟! گفته‌اند: خیر! پدر ما تنها اجازه می‌دهد که اجناس کوپنی را مصرف کنیم و چون هندوانه کوپنی نیست ما نخورده‌ایم. یک شب از آقای اردبیلی پرسیدم این امور تا چه حدی صحت دارد؟ جواب داد: هیچ! در همه جلساتی که به همراه ایشان داشتیم خوردنی‌های متنوع وجود داشت البته در جلسات سران قوا که احمد آقا خمینی هم در آن شرکت می‌کرد، منزل آقای خامنه‌ای ساده‌تر بود و منزل ما از همه‌جا مفصل‌تر.

فتوای برده گرفتن از آمریکاییها!

شبی خدمت ایشان بودم. آیت‌اللّه سید مصطفی محقق داماد به دیدن ایشان آمد. آقای اردبیلی مرا اینگونه معرفی کرد: کریستف‌کلمب آمریکا را کشف کرده من هم آقای عابدینی را. بعد بحث‌های مختلفی مطرح شد ازجمله اینکه آقای… [یکی از اعضای جامعه مدرسین] گفته اگر آمریکا دست از شرارتهای خود بر ندارد ما فتوای استرقاق صادر می‌کنیم! هر سه تا مدتی می‌خندیدیم که این بی‌چاره نمی‌داند فتوا دادن کارساز نیست و وقتی ما قدرت دفاع از را خود نداریم و در همه چیز وابسته‌ایم چگونه می‌خواهیم فتوای استرقاق صادر کنیم و آمریکایی‌ها را برده بگیریم! وانگهی در دنیای امروز این گونه حرف زدن زیان‌های بسیاری برای اسلام دارد آیا واقعاً دین برای تمامی زمان‌ها حکم استرقاق دارد؟! آن روزها هنوز سر و کله داعش پیدا نشده بود که برخی به اصطلاح عالمان این چنین تهدیداتی را از جانب خود و به نام دین صادر می‌کردند. واقعاً بعضی‌ها خیلی خوابند!

اردبیلی نایب امام زمانf!

شبی ایشان برایم گفت: امروز فردی آمد و چند صد میلیون خمس آورده بود و گفت: من امام زمان را در خواب دیدم و به من گفت عبدالکریم موسوی اردبیلی نایب من است. از ایشان پرسیدم خب شما چه کردید؟ جواب داد: این فرد را از خانه‌ام بیرونش کردم. پرسیدم چرا؟ مگر حرف بدی زده بود؟! جواب داد: اگر فردا می‌آمد و می‌گفت امام زمان گفته موسوی اردبیلی دشمن من است و باید گردنش را بزنی من چه می‌کردم؟!

نجف و یادی از آیتاللّه خویی

آیت‌اللّه اردبیلی از دو سالی که در نجف بود بسیار به نیکی یاد می‌کرد و از سادگی طلاب آنجا و اشتغال همیشگی به بحث و مطالعه، خاطره‌های فراوانی داشت. ازجمله اینکه روزی از آیت‌اللّه خویی سؤالی پرسیده و او همانجا در وسط صحن شروع به جواب دادن کرده و پس از مدتی که خسته شده همان‌جا روی زمین نشسته و ادامه داده است؛ و می‌گفت: روزی با آقای خویی قدم می‌زدم و به سؤال‌هایم جواب می‌داد بین راه به بادمجان فروشی رسیدیم. آقای خویی یک رطل بادمجان خرید. فروشنده گفت: کجا بریزم؟ و آیت‌اللّه خویی فوراً پَر قبایش را گرفت و او بادمجان‌ها را در آن ریخت و راه افتادیم. در مسیر، گاهی بادمجان‌ها از گوشه قبای ایشان می‌ریخت و من آنها را جمع می‌کردم.

روزی در ضمن اینکه ایشان به سؤالاتم پاسخ می‌داد ذره کوچکی از آب دهانش به قبایم اصابت کرد من همین طور به قبایم نگاه می‌کردم و توجه به جواب ایشان نداشتم که فرمود: چرا حواست پرت شد؟ خوب قطره‌ای از ترشحات دهان، وسط کلام بیرون پرید نجس که نیست به بحث گوش بده!

مرحوم مامقانی و حمامی

آیت‌اللّه اردبیلی ازجمله برایم گفت که مرحوم مامقانی پیش از مرجعیتش به حمام عمومی می‌رفت و برای تراشیدن سرش یک تخم مرغ، به عنوان دستمزد به حمامی می‌داد. پس از اینکه مرجع تقلید شده بود همین کار را کرده بود ولی حمامی نصف سر او را تراشیده و گفته بود باید مزد را دو برابر کنی! ایشان جواب داده بود که سرِ من همان سر قبلی است و بزرگتر که نشده است. حمامی گفته بود: اعتبارت که بیشتر شده است. بالأخره مرحوم مامقانی بر مزد نیفزوده بود و حمامی نیز سر را نیمه کاره رها کرده و رفته بود.

دعای سفره و ختنه!

آقای اردبیلی گاهی شب‌ها قصه‌های شیرینی از علما یا از اوایل طلبگی و تبلیغ‌هایش برایم می‌گفت. متواضعانه می‌گفت که چگونه برخی کلمات را اشتباه می‌گفته و معنا عوض می‌شده و مردم می‌خندیده‌اند یا برخی آداب رایج میان مردم را بلد نبوده است. از دوران جوانی خودش تعریف می‌کرد که به روستایی برای تبلیغ رفتم. مردم مرا برای غذا دعوت کردند و پس از آن گفتند دعای سفره را بخوان! من که بلد نبودم، چند ذکر را آهسته گفتم و بعد بلند گفتم: صلوات ختم کنید و جلسه تمام شد. روز دیگری برای مراسم ختنه دعوتم کردند باز برای دعای ختنه همان کار را کردم؛ که ناگهان یکی از حضار گفت: حاج آقا! این که دعای سفره بود دعای ختنه را بخوان!

خدا ایشان را رحمت کند که مجموعه‌ای از خاطره و تجربه بود.

[1]. شاید اشکال از خود من بود که مسئله را ناشیانه مطرح کردم معمولاً این امور را باید با مسئول مالی مطرح ساخت و او خودش راه‌حلش را می‌‌داند اما من چون غیر آیت‌اللّه اردبیلی کسی دیگر را نمی‌‌شناختم و فکر می‌کردم در همه امور خود ایشان باید نظر دهد کار این گونه به بن‌بست رسید.

[2]. موافقت من با تمامی‌ این تغییرات به دو جهت بود یکی این‌که روحیه فقیه عالیقدر را می‌دانستم و حتّی یک بار هنگامی‌ که که مقاله‌ای پیرامون چگونگی نظم بخشیدن به احادیث شیعه داشتم و هیچ جایی جز مجله علوم حدیث آن را چاپ نمی‌‌کرد از ایشان پرسیدم. فرمود: بدهید چاپ کنند. گفتم: در این صورت من از اعوان و انصار آقای ری شهری می‌‌شوم! فرمود: این حرف‌ها چیست که می‌‌زنی؟ مقاله را بده چاپ کنند تا مورد استفاده قرار بگیرد.

جهت دوم این‌که بیش از ده سال از نوشتن این کتاب ابتکاری گذشته بود و هر کس به بهانه‌ای از چاپ آن طفره رفته بود و باعث تأسف می‌شد که این مطالب نو، به طور کلی محو شود بنابراین بر طبق قاعده «ما لایدرک کله لایترک کله؛ آب دریا را گر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید.» حاضر شدم آن نوشته، گرچه با تغییرات بسیار زیاد چاپ شود.

[3]. حجت‌الإسلام والمسلمین آقای دکتر سعید رهایی از دوستان اوایل طلبگی است که با هم به قم رفتیم و با هم درس می‌خواندیم. او در دانشگاه مفید در رشتهٔ حقوق بین‌الملل مدرک دکتری گرفت و همان‌جا نیز مشغول تدریس شد.

[4]. معروف است که در اصفهان، قلم تحقیق می‌‌خشکد زیرا افراد یا عوام‌زده هستند و منبرهای سرتاپا خرافی دارند و یا کارهای ساندویچی برای اقناع عوام می‌‌نویسند و اگر کسی خواست به تحقیق بپردازد به نان شب محتاج می‌‌شود؛ و البته عنایت ویژه! حکومتی‌ها به امثال این جانب که با خط و مرام آنان جور نیستم نیز قبلاً بیان شد.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.