سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
نقش تفسير قرآن به قرآن در شناساندن نقش تخريبي قدرتها در تحريف تفسير قرآن
ادعای نگارنده در این نوشته این است که قدرتهای حاکم به ویژه بنیعباس حقایق قرآن را در تجلیل از صحابه و اهل بیت و جایگاه اجتماعی هر یک تحریف کردند و آنان را به جان هم انداختند و از آب گلآلود بهترین ماهیها را برای حکومت خود گرفتند و آثار آن تحریف تا به امروز ادامه دارد و آنچه میتواند این تحریف ناجوانمردانه را خوب نشان دهد و مسلمانان را از این دام بزرگ برهاند خود قرآن است. که باید صدر و ذیلش کنار هم نهاده شود و از آن استنباط دقیق صورت گیرد.
روشن است که برای این سخن باید نمونه ذکر کرد
قرآن بالاترین تجلیلها را از مهاجران و انصار نموده است که نمونههایی از آن را در آیات 72 و 74 از سورة انفال و آیات 8 و 9 سورة حشر و آیه 100 سورة توبه میتوان دید.
آیه 72 سورة انفال ولایت مهاجران و انصار بر یکدیگر را تثبیت میکند أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ و آیه 74 مهاجران و انصارا مؤمنان واقعی میداند. أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا.
و در آیة 8 سورة حشر از یاریها و از مال و از جان گذشتگی مهاجران یاد کرده و آنان را خواستار رضایت خدا دانسته و در آخر آنان را راستگو دانسته است.
و در آیة 9 سورهي حشر از میهمان نوازی و ایثار انصار و تسلطشان بر هوای نفس سخن گفته و در آخر آنان را رستگار دانسته است.
در آیة 100 سورة توبه که تقریباً اواخر عمر پیامبر(ص) نازل شده پیشکسوتان از مهاجران و انصار و نیز سایر آنان را مورد رضایت خدا و آنان را نیز رضایتمند از خدا دانسته است و بهشت جاویدان را آمادة برای آنان دانسته و آن را فوز بزرگ دانسته است.
روشن است که اولاً این تجلیلها طبعاً تمامي یافراد مهاجر و انصار را فرا میگیرد زیرا اگر برخی از آنان سزاوار چنین تجلیلهایی نبودند قرآن استثنا میکرد کما این که در تجلیل از زنان پیامبر(ص) با آوردن قید لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ غیر نیکوکاران از آنان را به طور لطیفی استثنا کرده است.
ثانیاً حضرت علی(ع) ابیبکر، عمر و عثمان سعد بن عباده و سعد بن معاذ مشمول این تحلیلها هستند و البته برخی تجلیلهای خاص خود را نیز دارند مثلاً حضرت علی(ع) از مصادیق غیر قابل تردید آیه تطهیر است زیرا ضمیرها در آیات قبل و بعد به صورت جمع مؤنث سالم آمده و مراد همسران پیامبر(ص) است ولی در میان آنها عبارت إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا به صورت جمع مذکر مخاطب آمده و با لفظ «اهل البیت» توضیح داده شده است و … که مسلماً باید مردی در میان آنان باشد و کسي غیر حضرت علی(ع) را نگفته و نمیتواند مصداق دیگری داشته باشد.
همچنین آیه 55 سورة مائده با اوصافی که در درون خود دارد و آنچه در شأن نزولها آمده مصداقش حضرت علی(ع)است و آیه 22 سورة نور ابوبکر را صاحب فضل و گشايش دانسته است.
اما با این حال آنچه عملاً در خارج از ذهن مشاهده میشود این است که مهاجران تنها سی سال پس از پیامبر(ص)بر مردم حکومت کردند و پس از آن حکومت کلاً از مهاجران و انصار و فرزندانشان رخت بربست و کسانی از بنی امیه و پس از آنان کسانی از بنی عباس آن را به خود پوشانیدند. این حادثه به خاطر ضعف مدیریت خلفای راشدین یا به خاطر کودتایی در کشور اسلامی و امثال آن نبود و نیز مردم از حکومت خلفای راشدین به تنگ نیامده بودند بلکه حدس نگارنده این است که توطئهای فرهنگی این تغيیر حکومت را رقم زد و آنچه که گوشهای از آن توطئه را افشا میکند.
تفسیر آیه 19 و 20 سورة توبه و نیز نامة 28 نهجالبلاغه و شرحی که ابن ابیالحدید بر آن نوشته است میباشد. از آیه 19 سورة توبه معلوم میشود که دو گروه یا دو نفر با یکدیگر نزاع داشتهاند یکی آب دادن به حاجیان و آبادسازی خانه خدا را مهم میدانسته است و دیگری ایمان به خدا و قیامت و جهاد در راه خدا را با اهمیت میدانسته است. وقتی به تفسیر و تاریخ عرب نگاه شود معلوم میشود که نزاع میان عباس عموی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) بوده است.
و وقتی بیشتر دقت شود معلوم میگردد که حضرت علی(ع) کسی نبوده که بخواهد برای ایمان و جهاد خود بر دیگری فخر بفروشد و خود را برتر بداند، در نتیجه حدس قوی این است که او وقتی دیده عباس در حال توطئه است در صدد خنثیسازی آن برآمده است. یعنی عباسی که در جنگ بدر در صف مشرکان بود و برای پرداختن یک روز هزینة لشکر مشرکان اعلام آمادگی کرده بود و از رباخواران معروف بود و تا آستانه فتح مکه هجرت نکرد.
میخواسته سابقة خود در آبرسانی حجاج و تعمیر کعبه را به رخ بکشد و در بین مردم جایگاه ویژهای برای خود دست و پا کند و مخ مردم را بزند و امور غیر مهم را مهم جلوه دهد و هدف اصلی دین که ایمان و جهاد است را به حاشیه براند و حضرت علی(ع) با بیان فضایل خود در ایمان و جهاد او را مفتضح کرده است و بالاخره نزاع را به نزد پیامبر(ص) كشانيدهاند و وحی الهی نه تنها ایمان و جهاد را برتر دانسته بلکه غیر مستقیم عباس و عباس صفتان را ظالم دانسته است و فرموده وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ و ایمان، هجرت، جهاد در راه خدا و فداکاریهای مالی و جانی را ستوده و با تأکید فراوان صاحبان این صفات را رستگار دانسته است تا مردم بدانند که روزگار رباخواری و ظلم و ستم بر مردم تمام شد و روزگار عوض شده است لذا پس از بیان مقام و منزلت مهاجران در آیات 21 و 22 سورهي توبه در آیه 23 به مسلمانان هشدار میدهد که اگر بزرگانتان کفر را بر ایمان ترجیح دادند آنان را به سرپرستی و ولایت نگیرید و گرنه شما [نیز] ظالم خواهید بود.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الإيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند [آنان را] به دوستی مگیرید، و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند». پس این آیه ولایت عباس را نفی میکند و همانطور که آیه 19 تلویحاً عباس را ظالم میداند این آیه نیز کسانی که او را به سرپرستی بگیرند ظالم میشمرد.
اکنون به سراغ آیات آخر سورة انفال برویم تا روشن شود که چه کسانی ولایت دارند و چه کسانی ظالمانه ولایت را از آن خود کردهاند.
آیه 70 سورة انفال پیرامون اسیران جنگ بدر است و مصداق کاملش که مفسران و ارباب سیر وصفش را گفتهاند عباس عموی پیامبر است که اسیر شد و خواست با ابراز ناداری از دادن فدیه برای خودش طفره برود ولی به قول خودش خبرهای غیبی پیامبر(ص) از کیسههای طلایی که نزد همسرش گذاشته بود او را متنبه ساخت و بارقة ایمان دلش را روشن کرد ولی خداوند برای این که مردم بدانند این ایمان که بدون هجرت و جهاد است با ایمان مهاجران و انصار متساوی نیست. و از نظر اجتماعی نباید موقعیتی همسان مهاجران و انصار بیابد آیات بعدی را نازل کرد.
لذا در آیه 72 پس از ستودن مهاجران و انصار درخلال حدود دو سطر از سطرهای قرآنهای نوشته شده به خط عثمان طه و شمردن ویژگیهای ایمان، هجرت، جهاد با مال و جان در راه خدا برای مهاجران و شمردن ویژگی میهماننوازی و یاری رسانی برای انصار ولایت را برای همین دو گروه تثبیت کرد و برای این که تصریح کند که دارنده ولایت باید از بین همین افراد باشد و کسان دیگری ویژگیهای دیگر را در عرض این ویژگی ندانند به نفی ولایت دیگران پرداخت و ولایت مسلمانان غیر مهاجر را به طور کامل نفی کرد وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ «و کسانی که ایمان آوردند و هجرت نکردند هیچگونه ولایتی بر شما ندارند.» و با این عبارت بدون این که پیرامون ایمان افرادی نظیر عباس صحبت کند اما ولایت آنان را با صراحت نفی کرد زیرا آنان هجرت نکرده بودند.
آیة 74 باز به ستودن مهاجران و انصار پرداخت و همان اوصافی که در آیه 72 آورده بود تکرار کرد و این بار آنان را با وصف أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ستود. عبارتي كه تنها دو بار در قرآن آمده است یکی در آیة 4 همین سوره است که به عنوان قضیة حقیقیه فرموده تنها کسانی مؤمنند که دلهایشان با یاد خدا بترسد و تلاوت آیات خدا بر ایمانشان بیفزاید و اهل توکل بر پروردگارشان باشند و اهل برپایی نماز و پرداخت زکات باشند. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ /الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ «مؤمنان همان کسانیاند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل میکنند / همانان که نماز را به پا میدارند و از آنچه به ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند.» آنگاه در آیة 4 فرموده أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا و به دنبالش فرموده در نزد پروردگارشان درجاتی بلند و مغفرت و رزق کریم خواهد بود لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
به هر حال ویژگیهای مؤمن واقعی را در آیات 2 تا 4 سورة انفال به صورت قضیه حقیقیه آورده است بعد از بیان یک جنگ تمام عیار، به نام جنگ بدر، و نقش ویژه مهاجران و انصار در آن در خلال حدود هفتاد آیه در پایان همان سوره و در آیه 74 به عنوان قضیة خارجیه، خود خداوند مصداق آن مؤمنان واقعی را مشخص ساخته است و همان مغفرت و رزق کریم را برایشان قرار داده است. وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «و کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا به جهاد پرداخته، و کسانی که [مهاجران را] پناه داده و یاری کردهاند، آنان همان مؤمنان واقعیاند، برای آنان بخشایش و روزی شایستهای خواهد بود.»
بله خود خداوند مصداق مومنان واقعي را مشخص كرد تا افرادی نتوانند با لطایف الحیل مهاجران و انصار اولی را بدنام کنند ولی قدرتمداران بنیامیهای و بنیعباسی این کار را کردند و با تداوم بخشی به نزاع میان انصار و انصار تحت عنوان دو قبیله اوس و خزرج و ایجاد نزاع میان مهاجران و انصار تحت عنوان همشهریان پیامبر(ص) و غیرهمشهریان او و نیز میان بنیهاشم و مهاجران تحت عنوان تعیین برترین، توانستند آنان را به خود مشغول کنند و آنان را لِه کنند تا خود بر اریکة قدرت تکیه زنند.
به نظر میرسد سیاست «فَرِّقْ تسُد» = «اختلاف بینداز و حکومت کن» اول از معاویه شروع شد و به حکومت دست یافت و سپس انگلیس و غیره عمل کردند و جهان را تحت سیطرة خود قرار دادند.
ابن ابیالحدید در ابتداي شرح نامة 28 نهجالبلاغه از شک خود در اعتبار این نامه سخن گفته است زیرا ديده مضمون این نامه با مضمون نامة 9 که هر دو جواب نامههای معاویه است متشابه است.
و استادش «یحیبن ابیزید» برایش توضیح داده که معاویه اول نامهای برای حضرت علی نوشت و گرفتاریهایی را که ابوبکر و عمر برای او ایجاد کردند بیان کرد تا درون حضرت را به جوش بیاورد و حضرت، چیزی علیه آن دو بگوید تا معاویه از آن استفاده کند و حضرت علی را علاوه بر مخالفت با عثمان، عایشه، طلحه و زبیر، در بین مردم به کینة نسبت به دو خلیفهي محبوب مردم نیز متهم کند ولی حضرت در جوابش به معاویه از کنار تأیید یا نفی آن دو گذشت.
لذا معاویه نامة دیگری نوشت و فضایل آن دو را بیان کرد تا حضرت را غضبناک کند تا حرف دلش را بزند و خود را از آن دو برتر بداند که باز حضرت به توبیخ معاویه و بيان فضایل بنیهاشم پرداخت و داخل در توطئه معاویه نشد و به او فهماند که تعیین درجات فضل مهاجران و انصار به عهدة افرادی همچون معاویه که تا آخرین لحظه مخالف اسلام بودهاند نیست.
عمل معاویه و نامة مکررش به حضرت علی(ع) نشان از توطئهای حساب شده و مستمر دارد که حضرت علی(ع) با ذکاوت خاص خود از آن نجات یافت، بله وقتی کسی به خود جرأت میدهد که حضرت علی(ع) را بفریبد مسلماً برای فریب سایر افراد پر جرأتتر و حریصتر است آن توطئهها باعث شده که هر گروه فضایل گروه دیگر را یا کتمان کند یا به دیگری نسبت دهد یا توجیهی برایش بتراشد یا آن را مهم نداند یا در معنا و مراد از آن تشکیک کند یا …
از آیاتی که به این بلا دچار شده است همین آیات 72 تا 75 سورة انفال است.
مهاجران پس از رسول خدا نخواستند این آیات مطرح شود زیرا اگر چه آیة 72 ولایت را برای انان اجمالاً تثبیت میکرد ولی در این مسأله تفاوتی بین مهاجران و انصار نمیدید لذا میتوانست انصار را تحریک کند که داعیة ولایت داشته باشند از سوی دیگر آیه 75 ولایت را برای حضرت علی(ع) تثبیت میکرد زیرا او از مهاجران بود پس ولایت داشت و چون «اولیالارحام» رسول خدا بود سزاوارتر از سایر مهاجران بود لذا نخواستند تفسیر این آیات روشن شود بله حضرت علی(ع) در نامة 28 نهجالبلاغه به معاویه به این مطلب اشاره میکند که اگر مهاجران به سبب قرابت به رسول الله(ص) بر انصار غلبه یافتند پس حق از آن ماست نه شما زیرا ما از شما به رسول الله(ص) نزدیکتریم و اگر احتجاج به رسول خدا نیست پس انصار بر دعوای خودشان هستند.
بله آیه 73 از ولایت طبیعی کفار را بر یکدیگر میگوید و آیه 72 ولایت مهاجران و انصار بر یکدیگر را تثبیت و ولایت مسلمانان غیر مهاجر را رد میکند و آیة آخر از بین مهاجران و انصار تنها ولایت «اولی الارحام» را تثبیت میکند که در آن زمان مصداقش به جز حضرت علی(ع) فرد دیگری نبود.
ولی افرادی دانسته نخواستهاند تفسیر این آیات آنگونه که هست روشن شود و افرادی ندانسته از آنان پیروی کردند و امروزه پس از تمام شدن آن غبارها با دقت میتوان حقیقت را یافت.
مثلاً از تحریفهایی که صورتگرفته این است که عبارت وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ در آخر انفال را مربوط به ارث دانستهاند و گفتهاند پیامبر(ص) وقتی به مدینه وارد شد بین مهاجران و انصار عقد اخوت بست و ارث براساس این گونه برادریها تقسیم میشد تا هنگامی که آية فوق نازل شد و ارث بر مبنای خویشاوندی شد مجمعالبیان این نظر را از ابن عباس، حسن و جماعتی از مفسران نقل کرده است و خودش نیز آن را قبول کرده است.
در حالی که این مطلب نمیتواند صحیح باشد زیرا آنچه که موجب شد پیامبر(ص) ارث را براساس برادری ایمانی قرار دهد این بود که معمولاً مهاجران در سالهای اول در مدینه خویشاوندی مسلمان نداشتند تا ارثشان به آنان برسد. و نیز لازم بود که با مردن افراد انصاری برخی از اموالشان به برادران ایمانیشان برسد و این ضرورت پس از جنگ بدر که هفده ماه پس از هجرت صورت گرفت هنوز به قوت خود باقی بود زیرا در این مدت یک سال و اندی هنوز خانوادة ایمانی، نَسَبی تشکیل نشده بود بله در حوالی زمان جنگ احزاب یعنی حدود سال ششم هجری کم کم خانوادههای نَسَبی ایمانی در مدینه شکل گرفته بود و آیه ششم سورة احزاب ارث را از برادری ایمانی به خویشاوندی نَسَبی منتقل ساخت. بنابراین، اگر چه هر دو جا عبارت وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ آمده است ولي با توجه به زمان نزول و ساير قراين، تنها آنچه در سورهي احزاب است، ميتواند مربوط به ارث باشد، يكي از قراين اين است كه آيه، در سورهي احزاب، اين گونه آمده است وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا که اولاً معلوم میشود اولویت ارحام نسبت به مؤمنین و مهاجرین بیشتر است نه این که به طور مطلق اولویت داشته باشند و ثانیاً عبارت «مگر اینکه به اولیای خود احسان کنید به ذهن میاندازد که تاکنون چیزی برای اولیا بوده و اکنون سلب شده و از خویشاوندان نسبی برگشته است که این امور با ارث مطابقتر است. از نظر زماني نيز اين آيه سزاوارتر است كه مربوط به ارث باشد تا آن آيه.
بله اگر کسی بخواهد با وصیت یا هبه کمکی به اولیای دینی خود بنماید اشکالی ندارد إِلا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا در نتیجه روشن شد یک عبارت در دو آیه با لفظهای واحد میتواند معناهای متفاوتی از آن اراده شده باشد. و زمان نزول نيز مهم است.
بعید است که پیامبر(ص) این دو آیه را برای مسلمانان تفسیر نکرده باشد و تفاوتهایش را بیان نکرده باشد و بعید است که مفسران دقیق این نکتهها از ذهنشان مخفی مانده باشد آنچه قریبتر و متعارفتر است این است که پس از رسول خدا کسانی تفسیر آیه 75 سورة انفال را تحریف کردند و آن را مربوط به ارث دانستند تا ذهنها به سوی حضرت علی(ع) نرود مطالب مربوط به ارث را كه مربوط به آیة ششم سورة احزاب بود را ذیل آیه 75 انفال وارد کردند و کسان دیگری غافلانه پیروی کردند به همین دلیل شما میبینید مجمعالبیان با این که ذیل آیة 6 سورة احزاب از کلبی شأن نزول نقل کرده که میراث براساس برادری ایمانی بود تا این که آیة وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ … مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ نازل شد و ارث برادری را نسخ کرد و خویشاوندان را براساس نزدیکتر پس نزدیکتر ارث داد اما در قسمت تفسیری میگوید تفسیرش در آخر سورة انفال گذشت و دقت نکرده که نباید تفسیرش در آنجا میآمد بلکه باید ذیل خودش در سورة احزاب میآمد تا انحرافی ایجاد نشود.
خلاصه این که خلفای اولی نخواستند آیات آخر سورة انفال، خوب تفسیر شود زیرا خلافت خود را در خطر میدیدند زیرا به دلیل همان اولویت و قرابت با رسول الله(ص) که حکومت را از انصار گرفتند به همان دلیل باید آن را به حضرت علی(ع) تحویل میدادند و قرآن همین را در آیه 75 بیان کرده بود، لذا این قسمت را مسکوت گذاشتند.
بله جوّ سکوت و تحریف به حدی است که حتی علامة بزرگوار طباطبایی با این که ذیل آیه 72 فرموده ولایت در این آیه اعم از ولایت ارث است با این حال ذیل آیه 75 ولایت را ولایت ارث دانسته و آیه 75 را نسخ کنندة ارث بر اساس برادری دانسته است.
بله، همین جوّ باعث شده که مرحوم دکتر صادقی نیز اوّل آیه را برای ولایت ارث معنا کند اما پس از آن از وجهة دیگری به آیه نگاه میکند و روایاتی پیرامون ولایت حضرت علی(ع) نقل ميکند.
پس از گذشتن سه خلیفه و رسیدن مقام خلافت به حضرت علی(ع) مقام طلب دیگری سربرآوردکه نه مهاجر بود و نه انصار نه خویشاوندی داشت و نه … بلکه فرزند ابوسفیان بود که زمان خلیفة دوم در منطقهای دوردست به فرمانداری رسید و در زمان عثمان نیز ابقاء و تأیید شد. او نه اولوالارحام را قبول داشت و نه ارزش مهاجر و انصار را میدانست او تنها به مقام فکر میکرد در چنان جوّی پیداست که تفسیر آیات ولایت منحرف شود، آیات تجلیل از مهاجران و انصار اجازة تفسیر نیابد و اگر تفسیر شود به گونهای باشد که میان بنیهاشم و مهاجران نزاع ایجاد کند، تا او با خیال راحت حکومت کند و به قدری بر این سیاست حریص شود که بخواهد حضرت علی(ع) را نیز به دام خود بکشاند که بحثش گذشت پس از او کسانی حاکم شدند که در ظاهر و باطن با همه چیز دین درگیر بودند که نیازی به بررسی ندارد در تمامی طول این حکومت هزار ماهه آیات ولایت از جملة آیات آخر سورة انفال مظلوم ماند تا این که مردم علیه ظلم و بیدینی بنی امیه قیام کردند، فرماندة قیام با زیرکی خاص با اجمال فرد مورد رضایت آل محمد را خلیفة مورد قبول حكومت آينده دانست و برای سر و سامان دادن اوضاع و متحد ساختن مردم نام فرد خاصی را نمیبرد ولی پس از پیروزی بر بنیامیه، ناگهان فردی از بنیعباس به حکومت رسید و پس از او فرد دیگری و … آنان خلیفة عباسی را فرد مورد رضایت آل محمد معرفی کردند ولی خودشان خوب میدانستند که نه خویشاوندی همچون آل علی با پیامبر(ص) دارند و نه از نظر سابقة هجرت و جهاد چیزی در چنته دارند و نمیتوانستند هجرت یا جهاد برای جد خود فراهم کنند و نمیتوانستند بدون داشتن هیچ پشتوانهای خود را مورد رضایت آلمحمد بدانند و لذا تمامی تلاششان معطوف به این شد که با نزاعهای ساختگی آل علی و مهاجران و انصار را بدنام کنند، گروهی را در زندانها کشتند و گروهی را به جان یکدیگر انداختند و گروهی را با فریب خریدند تا کسی متوجه نشود که خلیفه، مورد رضایت آل محمد نیست و از نظر شرع حق ولایت ندارد و … آیه 75 را مربوط به ولایت در ارث دانستند و گفتند ارث پیامبر(ص) به عموی او عباس میرسد و با بودن عمو نوبت به پسر عمو یعنی حضرت علی(ع) نمیرسد.
اگر کسی بخواهد عمق فاجعه را متوجه شود باید برخوردهای هارون الرشید و امام کاظم(ع) را مورد دقت قرار دهد در كتاب عیون اخبار رضا آمده است که وقتی امام کاظم(ع) را بر هارون الرشید وارد کردند و حضرت سلام کرد او جواب داد و گفت: دو خلیفه به سویشان خراج برود؟ و حضرت با سوگند فراوان این اتهام را رد کرد و از خلیفه خواست که سخن دشمنان را پیرامون او نشنود و ترتیب اثر ندهد و از او خواست تا حدیثی پیرامون خویشاوند از رسول خدا برای او بخواند و با لطایف الحیل فراوان خشم خلیفه را پایین آورد.
هارون گفت می خواهم سئوالهایی بپرسم که در ذهنم خلجان می کند و از کسی سئوال نکردهام، اگر جواب آنها را بدهی رهایت میکنم و سخن کسی را علیه تو نمیپذیرم و به من خبر رسیده که تو دروغ نمیگویی و … و حضرت فرمود: «اگر به من امان دهی آنچه را میدانم خبر میدهم» و هارون به او امان داد به شرطی که حضرت راست بگوید و تقیه نکند.
آنگاه هارون پرسید: برای چه شما بر ما برتری دارید در حالی که ما و شما از یک ریشه و همه فرزندان عبدالمطلب هستیم ما و شما یکی هستیم ما فرزندان عباسیم و شما فرزندان ابوطالب که هر دو عموی پیامبر(ص) بودند و خویشاوندی ما با او یکی است.
امام کاظم(ع) به او جواب داد: ما به او نزدیکتریم زیرا عبدالله پدر پیامبر(ص) و ابوطالب – پدر علي(ع) -از یک پدر و یک مادر بودند ولی عباس فرزند مادر عبدالله و یا فرزند مادر ابوطالب نبود.
پرسید: چرا شما ادعا میکنید که وارث پیامبر(ص) هستید در حالی که عمو حاجب پسر عمو است و وقتی که پیامبر رحلت کرد عمویش ـ عباس ـ زنده بود پس ارث به پسر عمو ـ حضرت علی ـ نمیرسد.
امام کاظم(ع) هارون را با لقب امیرالمؤمنین مخاطب قرار داد و گفت: اگر امیرالمؤمنین صلاح بداند مرا از جواب این سؤال عفو کند و هر چه دیگر میخواهد بپرسد ولی هارون اصرار کرد و امام(ع) باز امان خواست و پس از آن جواب داد: تا فرزند باشد ـ چه دختر و چه پسر ـ نوبت ارث به غیر فرزند نمیرسد مرادش این بود که با بودن زهرا(س) نوبت ارث به عمو و پسر عمو نمیرسد.
و نکتة دیگر این که پیامبر(ص) غیر مهاجران را وارث قرار نداد و بر ایشان ولایت ثابت ننمود تا وقتي كه هجرت کنند هارون پرسید: دلیل و شاهدت چیست؟ و حضرت عبارت آیه وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا را خواند. و گفت عمویم عباس هجرت نکرد.
هارون گفت : آیا تا حال این فتوا را برای کسی از دشمنان ما گفتهای یا در این مورد چیزی به فقیهان گفتهای؟ حضرت جواب داد: خیر، هیچکس جز شما از من چنین سئوالی را نپرسیده بود.
این خبر و امثال آن نشان میدهد که بنیعباس از این كه مردم آل علی را نزدیکتر به پیامبر(ص) میدانستند ناراحت بودند و از این که عباس هجرت نکرده است و حق ولایت ندارد ناراحت بودند. و نميخواستند اين دو را كسي بداند.
آنان میخواستند با دلیلهایی عباس را قریبتر از حضرت علی(ع) بدانند و با سنتهای جاهلی آن را تثبیت کنند و دومی را میخواستند مخفی بماند لذا از حضرت پرسید که آیا این مطلب جای دیگری گفته شده یا خیر؟ از این حدیث و آنچه قبلاً گفته شد نقش بنیعباس در مخفی کردن آیات آخر سورة انفال به خوبی روشن میشود زیرا آیه 70 مربوط به اسیر شدن عباس در جنگ بدر است که برای آنان جز سرافکندگی نداشت و آیه 72 به بعد ولایت مهاجران و خصوصاً اولوالارحام را تثبیت میکرد و ولایت غیر مهاجران را رد میکرد که این هم مخالف حکومت بنیعباس بود و لذا در طی چندین قرن این چند آیه مهجور ماند و به صورت غیر واقعی معنا شد و کمکم اجماع مفسران شکل گرفت به گونهای که هیچکس جرأت مخالفت به خود نداده است.
باز از موارد دیگری که دست قدرتمندان در تحریف تفسیر قرآن بسیار روشن است تفسیر آیه 91 سورة نساء است زیرا قرآن از آیه 88 تا 90 این سوره پیرامون منافقان خاص و شناخته شدهای صحبت کرده که در مکه مسلمان شدند ولی به مدینه هجرت نکردند یا چند روزی در مدینه ماندند ولی گفتند هوای مدینه مناسب ما نیست و به مکه برگشتند اینان از اسم اسلامشان سوء استفاده کردند و کاروانهای تجارتی مشرکان قریش را از دسترس مسلمانان نجات میدادند و به خدمت مشرکان مشغول بوند خداوند آنان را تهدید شدیدی کرد وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ « هر جا آنان را يافتيد بكشيدشان »مگر این که به گروهی بپیوندند که با مسلمانان پیمان داشته باشند یا از این گونه کارها دست بردارند.
پس از این قرآن با حرف استقبال «س» از گروهی دیگر که در آینده ظاهر میشوند سخن گفته که تمامی ویژگیهای مطرح شده در آیه بر ابوسفیان و حزبش منطبق است. اولاً با توجه به حرف «س» در آینده این گروه پیدا میشوند و در حین نزول آیه مسلمان نیستند ثانیاً میخواهند به شما امنیت بدهند تا قوم خودشان را ایمن سازند. و این منطبق است با کار ابوسفیان که پس از صلح حدیبیه پیمانشکنی کردند و پس از آن برای عذرخواهی به مدینه آمد و پس از این که هیچکس او را تحویل نگرفت در مسجد مدینه اعلام کرد «من بر همة شما امان میدهم» و به سوی مکه رهسپار شد. تا با این کار مردم مکه را امنیت بخشد و آنان را از انتقام مسلمانان در امان بدارد.
او بود که پس از این که در ظاهر به اسلام گروید و در گردنهای قرار داده شد تا لشکر اسلام را ببیند، گفت: «پادشاهی محمد عظیم شده است» و سخنی از نبوتش نگفت.
و وقتی به او گفته شد که به مردم مکه بگوید هر کس به مسجدالحرام برود در امان است، هر کس در خانة خود بماند در امان است و هر کس در خانة ابوسفیان رود در امان است، او تنها سومی را به مردم گفت و مقامپرستی خود را کاملاً نشان داد و وقتی مردم به او گفتند که خانة تو گنجایش تمامی مردم را ندارد آنگاه آن دو مکان امن دیگر را نیز اعلام کرد. و باز پلیدی خود را نشان داد.
او وقتی که پس از فتح مکه همراه عتاب و حارث، کنار کعبه نشسته بود و پیامبر(ص) در کعبه بود و به بلال گفت: «اذان بگو» و پس از بلند شدن صدای اذان هر دو همراه ابوسفیان آهسته کلام خلافی گفتند، ابوسفیان گفت: من چیزی نمیگویم زیرا این سنگریزهها به او خبر میدهند و پیامبر(ص) پس از خروج از کعبه حرفهای آنان را برایشان بازگو کرد آن دو نفر به پیامبری حضرت شهادت دادند ولی ابوسفیان چیزی نگفت و به همان جملة قبلی که ناشی از ترس بود نه ایمان اکتفا کرد.
در جنگ حنين پس از این که با دسیسة رئیس قبیلة هوازن مسلمانان در اول پیروز شدند و پس از آن با هجوم یک مرتبهای قبایل هوازن مواجه شدند و شکست خوردند طلسم محمد را باطل شده دانست و گفت: «لا تَنْتَهِيْ هَزِيمَتَهُم دونَ البَحر» «اینان تا کنار دریا میگریزند» و در این امتحان نیز پلیدی خود را نشان داد.
او بود که پس از رحلت پیامبر(ص) زمینه را برای تحریک حضرت علی(ع) بر ضد اتحاد مهاجران و انصار در سقیفه مناسب دید تا جنگی داخلی ایجاد کند که حضرت علی(ع) از آن جلوگیری کرد و او بود که پس از به قدرت رسیدن عثمان بن عفان به بنیامیه گفت: حکومت و ریاست را همانند توپ بین خود بگردانید و از دست خود خارج نسازید. و امور فراوان دیگری که در کتابهای تاریخی موجود است. با این حال مفسران، ذیل آیه 91 سورهي نساء از ابوسفیان نامی نبردهاند و همین دخالت قدرتمندان در تحریف تفسیر را نشان میدهد.
نتیجه:
بررسی آیاتی که پیرامون مهاجران و انصار است این حقیقت را روشن میسازد که خداوند در سرتاسر قرآن از آنان به نیکی یاد کرده است و در مواردی از برخی افراد شاخص آنان نیز تجلیلهایی نموده است و به ویژه در آیه 74 سور ة انفال مهاجران و انصار را مؤمنان واقعی شمرده است و مقام ولایت را به آنان داده است و در آخرین آیه سورة انفال «اولی الارحام» را مقدم دانسته است در نتیجه ولایت به مهاجری که اولی الارحام باشد میرسد که مصداقش فردی جز حضرت علی(ع) نبوده است و در عین حال مقام مهاجران و انصار محفوظ است و معلوم میشود که این صفات اقتضای ولایت دارد اما آن چه که در عالم واقع و خارج از ذهن دیده میشود این است که حضرت علی و آلش و مهاجران و انصار همه تنقیص شدهاند و کسانی که هجرت نکردهاند و طبق آیه 72 سورة انفال حق ولایت نداشتهاند برای زمان طولانی والی شدهاند و این آیات نیز به ولایت در ارث و نظایر آن حمل شده است، با تحقیقی که انجام شد و قرائنی که ذکر شد معلوم شد این تفسیر غلط و غیر واقعی از آ یات دسیسة همان صاحبان قدرت بوده و چون پیوسته حکومت داشتهاند آن تفسیر غلط کم کم به صورت اجماع مفسرین درآمده است و کسی جرأت نکرده با آن مخالفت کند.
در موارد دیگری نظیر آیه 91 سورة نساء نیز چنین تفسیر غلطی اتفاق افتاده است زیرا همة قرائن حاکی از آن است که این آیه افرادی مثل ابوسفیان را نشانه رفته است ولی در هیچ تفسیری مصداقی به نام ابوسفیان برای این آیه ذکر نشده است.
احمد عابدینی 15/11/93