بحثی مبسوط پیرامون جهاد در اسلام

بحثی مبسوط پیرامون جهاد در اسلام

به نام خداوند مهربان

چكيده

دين اسلام و حضرت محمد (ص) هر دو زيبا هستند بَزَك كردن نمي‌خواهند.

پيامبر (ص) 13 سال در مكه خودش و پيروانش شكنجه‌ها و تحقيرها و اذيتها را با رويي گشاده تحمل كرده‌اند و با مهرباني تلاش در بيداري فطرتهاي خواب كرده‌اند و آنقدر بر كار خود با زبان و بيان و عمل خوب خود اصرار كرده‌اند كه چندين نفر كشته داده‌اند و حتي ضربه‌اي يا مشتي نثار شكنجه‌گر نكردند. پس از اينكه تاب و توانشان به پايان رسيد و مشركان هم بر كشتن پيامبر مصمم گشتند آنان براي حفظ ايمان خود هجرت را برگزيدند يعني مال و اموال خود را وانهادند و از مكه گريختند و پياده حدود 400 كيلومتر را تا مدينه پيمودند.

بله آنقدر اسلام و ايمان و پيروي از پيامبر و نداهاي روح‌بخش مطابق با عقل و فطرت و عدالت طلبانه اسلام برايشان جالب بود كه براي حفظ آن همه سختي‌ها را با اختيار به جان خريدند و در مقابل به مشركان احسان و نيكي كردند تا شايد آنان نيز فطرتشان تحريك شود و مسلمان شوند. آيه‌هاي 34 و 35 سوره فصلت نمونه‌اي از دستور به رفتار نيكو و ثمرات آن و صبر بر سختي چنين كاري را به نمايش گذاشته است.

پس از فرار از شكنجه و قتل و هجرت 400 كيلومتري از مكه، كه هيچ ندايي از آنان به مشركان مكه نرسد باز مشركان از خود‌راضي و مغروري كه اموال مسلمانان را مصادره كرده بودند و خود را پيروز ميدان شكنجه و زورگويي مي‌دنستند با لشكري عظيم خود را به نزديكي مدينه رساندند و پيامبر از آنان خواست كه اي همشهريان مرا با ساير اعراب واگذاريد اگر آنان برمن غالب بشوند دشمنتان به دست ديگري بدون رنج شما از بين رفته است و اگر من پيروز شدم من يكي از شما هستم و به نفع شماست. و اين آخرين كوششي بود كه مي‌توانست براي رفع جنگ انجام دهد ولي مشركان بر جنگ اصرار كردند و آن را شروع كردند و شكست خوردند.

آيا جنگيدن مظلومانه و در دفاع از هستي خود براي مردم آواره‌اي كه 400 كيلومتر از منزل خود فرار كرده اند و دور شده‌اند، خشونت است تا بزك بخواهد يا بايد چشمها را ماليد تا معلوم شود جنگ‌هاي پيامبر (ص) نيز زيبا بوده است و بزك نمي‌خواهد و او هميشه تا آخرين لحظه با آغوش باز صلح‌خواهي كرده است.

اي كاش دانشمند محترم جناب دكتر عبدالكريم سروش -كه بحثهاي جنجالي او را براي باز شدن مباحث ديني و زدوده شدن غبار از چهره دين و قرآن و پيامبر (ص) مفيد مي‌دانم- به جاي كلمه اقتدار طلبي براي پيامبر (ص)، صفت «مظلوم غير منظلم» را به كار مي‌برد و اي كاش مي‌فرمود او مظلوم بود ولي منظلم و ظلم كِش نبود. اگر چنين كرده بود و يا اكنون چنين مي‌كرد كسي به اشتباه نمي‌افتاد.

جنگ آُحُد و احزاب نيز اينگونه بود. يعني مشركان مكه خود را به نزديكي مدينه رساندند. آيا هيچ اصلاح‌طلب يا اصول‌گرا يا غرب‌گرا يا شرق‌گرايي كه بويي از آزادي و انسانيت برده باشد، مي‌گويد در چنين صورتي بايد مسلمانان مدينه تسليم مي‌شدند و به دوره شكنجه قبلي و اسارت مكي برمي‌گشتند تا دينشان بَزَك نخواهد! يا مي‌گويد بايد دين حق و فطري و عاقلانه را ترك كرد و به نظام شرك و ظلم جاهلي مكه برگشت؟!

به نظر مي‌رسد دفاع از آزادي، وطن و تلاش براي برگشتن به وطن خشونت نيست و آيات ترغيب به جنگ براي بازگشت به وطن نياز به بزك ندارد. و روشن است كه تمامي آياتي كه تا قبل از فتح مكه به جنگ با مشركان ترغيب مي‌كند همه انساني و به اصطلاح امروزي مطابق با حقوق بشر است و هر كسي در آن برهه از اخراج شده‌ها حمايت نكرده، بويي از انسانيت و حقوق بشر نبرده است.

نبايد بر مشركان شكنجه‌گرِ در مكه و هجوم آورنده به مسلمانان در نزدیکی مدينه اشك تمساح ريخت و نبايد حقوق مسلمانان اهل مكة فرار كرده از مكه را ناديده گرفت. نبايد حقوق مسلمانان مدافع از حقوق خود و خواستار برگشت به وطن، و خواستار پس گرفتن اموال خود را فراموش كرد و دفاع آنان را خشونت دانست و دين امر كننده به دفاع را نيازمند بزك دانست.

از آنچه گذشت به نظر مي‌رسد كه آيات دستور دهنده به جنگ، قبل از فتح مكه هيچ نياز به بزك ندارد. اما پس از فتح مكه جنگ هوازن رخ داد كه همه مورخان بر دفاعي بودن آن توافق دارند و سخنان «مالك» رئيس آنان كه مردم مكه را ضعيف دانست و خود و قومش را براي جنگ ضد محمد قوي و كاركُشته دانست در گوش همه هست. بله او از روي غرور، و اطمينان به پيروزي، اموال و زنان و فرزندان خود را نيز به همراه آورد. پس آن هم دفاعي بوده است و آيات جنگ حُنين توجيه و بزك نمي‌خواهد.

 

اما جنگ تبوك از زمان حركتش دفاعي بودنش روشن مي‌شود زيرا اگر دفاعي نبود و براي كشور گشايي يا به تسليم كشاندن روم یا نشان دادن قدرت اسلام بود، بايد يكي دو ماه تأخير مي‌افتاد تا محصولات کشاورزی جمع آوري شود و هوا خنك شود، حركت در داغي هوا و رها كردن محصولات كشاورزي و دسترنج يك ساله با وجود نياز فراوان، حكايت از اين دارد كه به پيامبر و مسلمانان اخبار متعددي در مورد هجوم قريب الوقوع روميان به سرزمين حجاز رسيده است و آنان با عجله براي دفاع خود را به آخرين نقطه ممكن از حجاز رسانيده‌اند و حدود 600 كيلومتر را در داغي هوا پيموده‌اند. پس زمان حركت، و علني کردن هدف، دفاعي بودن اين جنگ طاقت فرسا را به اثبات مي‌رساند. پس تمامي جنگهاي پيامبر براي دفاع بوده و بزك نمي‌خواهد و نيازي نيست كه گفته شود «او پيامبر شمشير بود» تا بزك بخواهد؛ زيرا او چون یک حجازی بود نیاز به شمشیر داشت تا در بیابان و غیره در مقابل حیوانات و هر مهاجمی از خود دفاع کند، پس او مسلّح بود ولی به خاطر طبیعت حجاز و همچنین او مانند هر عاقل دوستدار صلحي شمشير داشت ولي شمشيرش در غلاف بود و جز براي دفاع بيرون نمي آمد. بله كارهاي خلفاي پس از پيامبر بزك مي‌خواهد كه دوستداران راه و روش آنان به آن اقدام كرده و مي‌كنند و ربطي به اسلام پيامبر و قرآن ندارد.

اما آياتي كه از آن‌ها جهاد ابتدايي فهميده شده و مربوط به اين جنگهاست همه در صدد ترغيب به جنگ موجود است و به اصطلاح اهل فن قضاياي خارجيه است نه قضيه حقيقيه. علاوه بر اين آياتي كه كنار جهاد با كفار، جهاد با منافقان را نيز ذكر كرده همه تهديدي است؛ زيرا پيامبر به عنوان كسي كه قرآن به او وحي شده و بيش از ديگران آن را فهميده است هيچگاه در زندگي خود با منافقان نجنگيد و همين نشان از فهم ظريف و صحيح او از آيات دارد و احتمالا به همين دليل دكتر عبد الكريم سروش از اين آيات براي جواز يا وجوب جهاد ابتداي استفاده نكرده است.

بله جناب دكتر سروش آيه 29 سوره توبه را صريح در جهاد ابتدايي دانسته است. اما اي كاش دقت مي‌شد كه اين آيه موضوع ندارد و به عبارت روشن‌تر موضوعش داراي صفات متناقض است. اهل كتاب يعني كسي كه به خدا ايمان دارد، حال اهل كتابِ غير مؤمن به خدا كجا پيدا مي‌شود تا با او جنگيده شود تا تسليم شود و جزيه دهد. مگر كسي دستگاه ايمان سنج داشته و دارد مگر مي‌توان سينه كسي را شكافت و ايمانش را ديد؟!

اي كاش فقهيهان و مفسران در طول تاريخ 1400 ساله به اين نكته دقت كرده بودند كه اهلِ كتابِ غيرِ مؤمن، قابل اثبات نيست تا با او جنگ شود يا با خواري و تحقير جزيه دهد و اي كاش با فهم نادرست، چهره زيباي اسلام را مشوّش نشان نمي‌دادند تا كساني اسلام مفسران و فقيهان را در اين قسمت عين اسلام پيامبر (ص) تلقي كنند و نياز به بزك نمودن را برايش حس كنند.

سخن دکتر سروش و جواب‌های به آن و بررسی آن‌ها

این روزها سخنی از دکتر عبد الكريم سروش پخش شده است که برخی آنرا زلزله‌ای در روشنفکران دانستند و برخی دیگر آن را نشانه پیوستن ایشان به جبهه خشونت طلب‌ها و تائید آن‌ها تلقی کردند و برخي آن را مقدمه‌اي براي خروج او از دين دانستند و…

در این میان عدهای از اصلاح طلب‌ها و نواندیشان به ایشان جواب‌هایی دادند و سخنانی در میانشان رد و بدل شد که در فضاهای مجازی پخش شده و هرکس می‌تواند آن را پیدا کرده و از جزئیات آن مطلع گردد.

اینجانب احمد عابديني فهم خود را از سخنان دکتر سروش این‌گونه بیان می‌کنم:

“پیامبر (ص) فردی اقتدارگرا بود و در مقابل دشمنانش کوتاه نمی‌آمد و روشش غیر از روش عیسای مسیح بود و مخالفانش را به ذبح تهدید می‌کرد و اگر امکانش بود آن‌ها را می‌کشت و اقتدار خود را حفظ می‌کرد، ایشان پیامبری با شمشیر بود ولی خشونت طلب نبود.”

آنچه نگارنده قصد بیان آن را دارم این است که: رحمت منافاتی با قانونمند بودن، ابهت داشتن و شرایط را به گونه‌ای ترتیب دادن که کسی از قانون تخلف نکند، ندارد و دغدغه دکتر سروش با حك و اصلاحاتی قابل قبول است.

توضیح مطلب:

  1. کارهای حضرت محمد (ص) با کارهای پیامبران دیگر مثل حضرت موسی، حضرت عیسی و… تفاوت داشت، اما باید به این نکته توجه داشت که این اختلاف در رفتارها همگي به خاطر تفاوت در شخصیت‌ها نبوده است و برخی از آن‌ها مربوط به شرایط محیطی، جغرافیایی، زمانی و فرهنگی بوده است.

مثلا سایر پیامبران الهی در شهرها زندگی می کرده اند و باید پیرو قوانین نوشته و نانوشته، حکومت مرکزی باشند، اما حضرت محمد (ص) در جزیرة العرب مبعوث شد که دارای حکومت مرکزی نبود و هر قبیله ای برای خود مستقل عمل می کرد و قبایلی که در مکه دارای نفوذ بودند منصب هایی را هم به عهده داشتند، پس استقلال فکری حضرت محمد (ص) تا حدود زیادی مربوط به شرایط محیطی جزیرة العرب بوده است که دارای كسرا، پادشاه یا فرعونی نبوده اند و تصمیم‌گیری‌ها در دست رؤسای جزئی بود که همه در یک سطح بودند.

  1. اگرچه رؤسای قبایل توانستند با هم متحد شده و مسلمانان را در درّه‌اي به نام شِعب ابیطالب محصور کنند، اما شرایط جغرافیایی و نظایر آن، توان تحریم مطلق را از آن‌ها گرفته بود به گونه‌ای که اکتر مسلمانان زنده ماندند.
  2. همچنین شرایط مسلمانان به گونه‌ای بود که وقتی شکنجه‌ها زیاد شد توانستند هجرت کنند، یعنی راه فرار و مستقر شدن در جای دیگر برایشان فراهم شد، در حالی که امکان فرار برای هر کسی در هر زمانی وجود نداشت و حداقل پیامبران قبلی نمی توانستند هجرت کنند و اخراج از شهر مساوی با مرگ آنان بود. (سوره اعراف/۸۸) از باب نمونه قوم شعیب به او گفتند یا باید به آئین ما برگردی یا از شهر بیرونت می‌کنیم) و اصحاب کهف که از شهر بیرون رفتند به غاری پناهنده شدند و جایی برای زندگی نیافتند.
  3. موردی که باعث تمایز رسول خدا (ص) از حضرت عیسی (ع) شده این است که، پیامبر اسلام (ص) در محیطی مبعوث شد که مردم رسما مشرک بودند و بت های زیادي دور خانه کعبه یا بر سقف آن قرار داده بودند و آن‌ها را می پرستیدند و محل هجرت ایشان یعنی مدينه هم دارای قبایلی مشرک بود.

اما حضرت عیسی (ع) در محیطی به پیامبری مبعوث شده که مردمش دیندار بودند وهمه متدین به دین حضرت موسی (ع)، و از نظر آنان حضرت عیسی (ع) منجی بود و آمده بود تا بشارت‌هایی بدهد و انحرافاتی را که در گذر زمان به طور اتفاقی یا عمدی ایجاد شده بود، اصلاح کند. پس او سر وکارش با دینداران منحرف بود نه با بی‌دینان و همین کار را سخت می کرد. به همین دلیل حضرت عیسی (ع) رسولی با شمشیر نبود و باید با گفتگو انحرافات را اصلاح می‌کرد زیرا طرف مقابل هم خودش را دیندار می‌دانست.

اتفاقا رسول خدا (ص) هم وقتی با چنین پدیده ای مواجه شد و مسیحیان نجران نزدش آمدند از روش مباهله استفاده کرد و همین نشان می‌دهد که در اینجا شمشیرش برّا نبوده است.

  1. بنابراین نباید گفته شود که، پیامبر اسلام (ص) ذاتا با پیامبران دیگر متفاوت بوده است، بلکه سزاوار است که گفته شود، شرایط و موقعیت ایشان با دیگران متفاوت بوده است به طوری که توانست گروهی را با خود همراه کند و با کمک همان عده از پس دشمنانش برآید و نیازی به عذاب استیصال نداشته باشد و توانست دوستان و دشمنانش را کاملاً مجزا سازد به گونه ای که اسلام و شرک مرز مشخصی داشته باشد.

نتیجه‌ای که از این مباحث گرفته می‌شود این است که:

۱. رحمت داشتن به معنای سُست بودن، بی برنامه بودن و بی قانون بودن نیست بلکه به این معناست که برنامه و قانونش به گونه‌ای است که عقل و فطرت آن را می‌پذیرد و او نیز با مهربانی عقل افراد را برانگیخته است تا خودشان با عقل و وجدانشان از آن برنامه و قانون حمایت کنند.

۲. پيامبر (ص) یکی از افراد قومش بود و در سختی‌ها و مرارت‌ها همراه آنان بود. اگر هجرت بود ایشان هم هجرت کرد، اگر جنگ بود ایشان هم شرکت می‌کرد و تافته جدا بافته نبود و همين محبتش را در دلها افزون مي‌كرد.

۳. یکی از شغل‌های محیط عربی و بدو، قتل وغارت بوده است، بنابراین آنان از جنگیدن ابایی نداشتند و هنر رسول خدا (ص) این بود که جنگ‌ها را تقلیل داده و منظم کرد و در مواقع ضروری از آن استفاده کرده است نه اينكه او اهل شمشير بوده و ديگران اين‌گونه نبوده‌اند.

۴. نکته دیگری که رسول خدا (ص) را از پیامبران دیگر متمایز می‌کند این است که او در محیطی مبعوث شدکه قتل وغارت عادت همیشگی آنان بوده است، اما برای اینکه مردم بتوانند به کار و زندگی و عبادت خود هم برسند چهار ماه از سال را جنگ نمی‌کردند، رسول خدا (ص) مردم را ملتزم به رعایت کردن دقیق این چهار ماه کرد و از طرف دیگر با بستن پیمان‌های مختلف تا حد امکان جلوی قتل، تجاوز و ظلم را گرفت و این کار را در مکه و مدینه انجام داد. اما وقتی که ممکن نبود و دشمن به هیچ نحوی آرام نمی‌گرفت و از مکه چهارصد کیلومتر راه آمده بود و قصد هجوم به مدینه را داشت، برای دفاع از دین و جان به دفاع جانانه اقدام کرد.

بنابراین پیامبر (ص) جنگ دیده و ورزیده بود و از جنگ به عنوان آخرین گزینه استفاده کرد ولی جنگ طلب نبود و شرایطش طوری بود که نباید تسلیم قریشیان و غیره می‌شد وتسلیم هم نشد.

پس آن حضرت، پیامبری مستقل بود و شرایط جغرافیایی و محیطی و مردمیِ موجود از او انسانی مقتدر ساخت. ایشان وسیله‌ای به نام حکومت بر مردم مدینه را از طریق بیعت‌ها و پیمان‌ها به دست آورد و عرفا مجاز نبود که آن را از دست دهد زیرا مردم آن حکومت را به ایشان واگذار کردند و همچنین از نظر عرف و عقل مجاز نبود که سستی کند، زیرا حاکم باید دارای قدرت باشد تا بتواند کارهایش را پیش ببرد. اما ایشان دیکتاتور نبود، با مردم مهربان بود و گناه خطاکار را می‌بخشید، به مستضعف کمک می‌کرد و عادل بود و تلاش می‌کرد که بین آحاد مردم عدالت در تمامی زمینه‌ها حاکم باشد. تلاش می کرد در تمامی گرفتاری‌های روزگار با مردم شریک باشد از جمله مسیر طولانی تبوک را همراه مردم طی کرد و فرماندهی آنان را در رفت و برگشت به عهده داشت.

اشکال:

با توجه به آیه ۶۷ سوره انفال که دستور می‌دهد اسیران جنگى را بکشید تا دشمن بترسد، پس اسلام دین رحمت نیست و پیامبرش هم پیامبر رحمت نیست.

جواب: اگرچه مفسران از صدر اسلام تاکنون آیه را همینگونه معنا کرده اند ولی نگارنده به پیروی از مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی آیه را به گونه ای دیگر معنا کرده است. (حدیث های خیالی در مجمع البیان به ضمیمه چهار مقاله، مقاله اول از صفحه ۱۲۱ تا ۱۹۱)

و آن این است که در حین جنگ و قبل از سرکوب کامل دشمن و زمین‌گیر کردن دشمن، گرفتن اسیر جایز نیست، و در آن زمان یعنی حین جنگ، آنان کشته می‌شوند، ولی پس از زمین‌گیر کردن دشمن اسیر گرفتن جایز است و این معنا با آیه ۴ سوره محمد نیز هماهنگ است که فرموده: با دشمن محکم برخورد کنید و گردنشان را بزنید و پس از زمین گیر کردن آنان اسیر بگیرید و بعد از آن اسیران را بدون فدیه یا با پرداخت فدیه آزاد کنید تا جنگ تمام شود.

یعنی راه پایان جنگ مهربانی با اسیران است به این نحو که بدون فدیه یا با پرداخت فدیه آزاد شوند تا وجدانشان تحریک شده و به اسلام متمایل شوند.

بله همانگونه که صدقه مال را زیاد می کنند و همان‌گونه که با پاشیدن بذر در زمین مناسب از هر دانه صدها دانه به وجود می‌آید، احسان کردن به اسیر یا بخشیدن او و رها کردنش آتش جنگ را خاموش می‌کند، ولی با کشتن آنان کینه همفکران و خانواده آنان تحریک شده و پیوسته جنگ ادامه می یابد، همانگونه که میان دو قبیله اوس و خزرج جنگ‌های طولانی ادامه داشت و چیزی که جنگ را پایان داد، مهربانی هایی بود که پیامبر (ص) به آنان یاد داد و آنان به نسخه ارائه شده از سوی پیامبر (ص) عمل کردند.

طبق این آیه پیامبر (ص) مأمور شد که از جانب خداوند این پیام را به مردم برساند و همانطور که مشخص است این یک پیام عقلی است و انسان با اندکی فکر می‌فهمد که تکذیب رب عذاب عظیمی را به دنبال دارد.

البته باید به این نکته توجه داشت که، بین رب، الله، و ولیّ تفاوت است هرچند که در زبان فارسی ما آن‌ها را مترادف درنظر می‌گیریم.

“رب” یعنی صاحب اختیار و کسی که اختیار ما در دست اوست و کسی که این چنین باشد اوامر و نواهی هم دارد و ما را به چیزهایی امر می‌کند و از چیزهایی نهی می‌کند. حال سؤال این است که آیا در همه چیز اوامر و نواهی دارد؟ يعنی از زمانی که نطفه انسان شکل می‌گیرد تا زمان مرگش در مورد همه چیز امر و نهی وجود دارد؟ در جواب باید گفت خیر، در بعضی از امور اوامر و نواهی وجود دارد و در محدوده خاصی است و فقه همه جیز را نگفته است و در مورد همه چیز نظر نداده است، البته در همه مراحل عمر انسان این اوامر و نواهی وجود دارد ولی در تمامي زواياي زندگي نيست. اين بحث قبلاً گذشت و قصد تكرارش نیست.

سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که، اگر با اوامر و نواهی رب مخالفت کردیم طبق فرمان خداوند عذاب عظیم شامل حالمان مي‌شود یا به حکم عقل به چنین نتیجه‌ای می‌رسیم؟

نظر بنده این است که عقل ایجاب می‌کند که مخالفت با رب در این‌گونه موارد عذاب را به دنبال داشته باشد.

در سوره ملک آیه ۱۰ آمده است:

” لو کنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير ” یعنی افرادی که جهنمی شده‌اند در جهنم می‌گویند: اگر ما می‌شنیدیم یا عقلمان را به کار می‌بردیم از اصحاب جهنم نبودیم، خداوند می‌فرماید آنان به گناه خود اعتراف کردند. «فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لاصحاب السعير» نابود باد اصحاب سعیر.

همه تأکید ما بر روی تعقل است و این آیه هم مؤید همین نظر است، بنابراین انسان اگر تعقل کند می‌فهمد، البته نه به اندازه پیامبر (ص)، بلکه تا این اندازه می‌فهمد که آن کسی که خالق است رب است و قطعاً کسی که سازنده چیزی است دستورالعمل آن را هم داده است. سپس خداوند که خالق انسان است برای او اوامر و نواهی قرار داده است و کسانی که به آن چه حتماً دستور داده عمل نکنند در آخرت مستحق عذاب می‌شوند. البته در دنیا هم ممکن است برای آن‌ها گرفتاری‌هایی درست شود، يعني گرفتاري سرپیچی از اوامر و نواهی فقط برای آخرت نیست.

جواب یک شبهه:

مطلب دیگری که از جناب آقای دکتر سروش در رسانه‌های مجازی پخش شده این است که عذاب به معنای شکنجه است و شما در قرآن هر جا کلمه عذاب به کار برده شده است شکنجه بگذارید، پس سرتاسر قرآن شکنجه است و به بيان من از زبان خداوند شراره آتش می‌بارد و در این صورت وقتی انسان آیات قرآن را می‌خواند لرزه به اندامش می‌افتد که این چه خدایی است؟

ابتدا باید ببینیم قرآن در چه زمانی و برای چه کسانی نازل شده است؟

در جواب باید گفت: در زمانی نازل شده است که پدران به راحتی فرزندان دختر خود را زنده به گور می‌کرده‌اند، البته حتماً توجه دارید که زنده به گور کردن با کشتن متفاوت است، در زنده به گور کردن مرگی است که همراه با شکنجه شديد است و پدری با بی‌رحمی تمام دختر شیرین زبان خود را داخل گودالی قرار می‌داد و روی او خاک می‌ریخت، برای چنین فردی با چنین قساوت قلبی حرف زدن از مهربانی و رأفت معنایی ندارد و باید به او گفت همان‌گونه که شکنجه کردی شکنجه می‌شوی.

قرآن در مورد چنین افرادی فرموده است:

“و اذا الموؤدة سئلت. بای ذنب قتلت …” يعنی در قیامت از این پدران سؤال می‌شود چرا و به چه گناهی او را کشتی؟ و چون این نمونه کشتن خیلی بی‌رحمانه است خداوند این فرد را به شکنجه تهدید می‌کند تا دست از این کار خطای خود بردارد.

کار دیگری که مردم زمان پیامبر (ص) انجام می‌دادند این بود که به قبایل دیگر حمله می‌کردند و اموالشان را غارت کرده و مردانشان را به قتل می‌رساندند و زنان و دخترانشان را به اسارت می‌بردند و به این کار خود افتخار هم می‌کردند.

به عنوان نمونه وقتی کتاب “تاریخ تحلیلی ” دکتر شهیدی را مطالعه می‌کنیم، می‌بینیم که طوایف عرب را از ابتدا بررسی کرده است و افراد را نسل به نسل نام برده است، ولی یک‌دفعه یک نسل قطع شده است، مثلاً یک فردی ۴ پسر داشته است ولی ناگهان سلسله‌ها قطع می‌شود و دیگر از نوادگان او نامی نیست، علتش این است که قبیله‌ای به آن‌ها حمله کرده و مردانشان را کشته و زنانشان را به اسارت برده‌اند و اصلاً محیط زندگی مردم آن زمان همین گونه بوده است و اعتقادشان این بود که: “من با پسرعمویم با هم و علیه هم هستیم ” یعنی با هم متحد می‌شدند و به قبیله‌ای حمله می‌کردند و بعد از قتل و غارت با هم دشمن می‌شدند چون شرایط زندگی‌شان این‌گونه ایجاب می‌کرد، آب و غذا کم بود و آن‌ها مجبور بودند برای آن با همه چيز بجنگند.

دو آیه در قرآن کریم آمده است که خداوند در آن‌ها از کشتن فرزندان به طور كلي چه دختر و چه پسر نهی كرده است که عبارت‌اند از:

الف) سوره انعام/۱۵۱: «لا تقتلوا اولادكم من املاق»

فرزندان خود را به خاطر گرسنگی نکشید.

اعراب دوران جاهلیت هنگام گرسنگی می‌گفتند ما یا خودمان باید بمیریم یا فرزندانمان و اولویت زنده ماندن را به خود می‌دادند و فرزندان خود را می‌کشتند.

ب) سوره اسراء/۳۱ «لا تقتلوا اولادكم خشية الإملاق» فرزندان خود را از ترس گرسنگی نکشید.

تفاوت این عبارت با عبارت آیه قبل در کلمه “خشیة ” است که در این آیه این کلمه اضافه شده است، یعنی با اینکه هنوز گرسنگی نیامده است ولی آن‌ها از ترس آن فرزندان خود را می‌کشند، ولی خداوند در آخر آیه می‌فرماید: ” نحن نرزقهم و ایاکم ” یعنی ما به آن‌ها رزق می‌دهیم و به شما هم رزق می‌دهیم یعنی اگر رزقی به شما می‌دهیم به خاطر بچه است.

پس در محیطی که اينقدر خشن بودند كه به مجرد احتمال گرسنگي خود، فرزندان خود را می‌کشتند باید با خشونت صحبت کرد انسان خشن با كلمات خوب و نرم تأثير نمي‌پذيرد.

خاطره‌ای از آیت‌الله موسوي اردبیلی:

آیت‌الله اردبیلی (ره) برايم نقل کرد که روزی خدمت مرحوم آیت‌الله خوبی بودم که فقیری آمد و ایشان به آن فقیر محترمانه مقداری کمک کرد و از وی خواسته جلسه را ترک کند ولی فقیر همچنان باقیمانده و با اصرار باز هم تقاضای کمک می‌کرد و «بفرماييد» هاي او و «تشريف ببريد» هاي او اثر نمي‌كرد. ناگهان من با زبان ترکی و با تشر به او گفتم: گوت؛ بیرون برو، در این هنگام آن فقیر فوراً مجلس را ترک کرد. آن فقیر با ادبیات محترمانه بیگانه بوده است، بنابراین از آن چیزی نمی‌فهمیده است، ولى وقتی با او با بی‌احترامی رفتار شد متوجه شد و مجلس را ترک کرد.

در این جا هم قرآن و پیامبر (ص) با کسانی سروکار دارد که یا آدمکش هستند یا افرادی هستند که کافر و حق پوش، پس باید با ادبیات عذاب و شکنجه با آن‌ها صحبت می‌کرد تا اثر كند.

از طرف دیگر ترساندن از شکنجه با خود شکنجه کردن فرق دارد و در هیچ جایی از قرآن نیامده است که الآن مثلاً کافران در حال شکنجه شدن هستند، خداوند وعده عذاب و شکنجه داده است ولی آیا به وعده عذاب عمل کرده است؟

باید توجه داشته باشیم که عذاب‌های مربوط به قیامت دو دسته هستند:

الف) عذاب‌های اتحادی: این نوع عذاب متحد با ذات انسان است اين عذاب را خود انسان برای خودش در دنیا درست می‌کند، مثلاً حسادت و بخل باعث عذاب روحی فرد در دنیا می‌شود و این صفتی است که در درون انسان است که ايجاد و زايل نمودنش به اختيار خود انسان است و هم در این دنیا با اوست و هم در آخرت و خود انسان عامل آن است.

ب) عذاب‌های قراردادی تهدیدی: در این نوع عذاب خداوند به انسان‌های گناهکار می‌فرماید: ما با گنهكار چنین و چنان کاری را انجام می‌دهیم، اما جايي نفرموده است که با او چنين و چنان كاري را انجام داديم. این گونه عذاب‌ها قراردادي است و قراردادهای تهدیدی اگر به آن عمل نشود حسن و نیکو است، برخلاف وعده دادن به کارهای خوب که اگر تخلف شود بد است.

این مثال را بنده بارها زده‌ام، که اگر پدری به فرزند خود وعده دهد که اگر نمره‌های خوبی گرفتی برایت یک دوچرخه می‌خرم، اگر آن کودک نمره‌های خوبی گرفت اما پدر به وعده خود عمل نکرد فرزند هر روز به پدرش یادآوری می‌کند که تو چنین وعده‌ای به من دادی چرا عمل نمی‌کنی؟ و کسی هم آن کودک را شماتت نمی‌کند. اما اگر این پدر فرزندش را تهدید کرد که اگر نمره کمی گرفتی تو را از خانه بیرون می‌کنم، اگر فرزندش نمره کمی گرفت به پدرش یادآوری نمی‌کند که تهدید خود را عملی سازد و این تهدید پدر فقط برای این است که فرزند خود را دوست دارد و می‌خواهد که در درس خود موفق باشد و نمره خوب بگيرد.

خداوند هم همین گونه است اگر بندگانش را به عذاب تهدید می‌کند برای این است که آن‌ها را دوست دارد و نمی‌خواهد خطایی از آنان سر زند، پس نباید وقتی لفظ عذاب را در قرآن می‌بینیم فوراً بگوییم که این کتاب سراسر شکنجه است، باید توجه داشته باشیم که هیچکدام از این الفاظ انجام شدن شکنجه را نمی‌رساند.

اگر کسی اشکال کند که اقوام گذشته شکنجه و عذاب شده‌اند، مثل قوم نوح، قوم صالح، قوم لوط و … که بر اثر عذاب از دنیا رفته‌اند و خداوند به تهديد خود در مورد عذاب عمل کرده است و آن‌ها را عذاب کرده است و این نظر شما را نقض می‌کند.

در جواب باید گفت اولاً: خداوند کسانی را عذاب کرده است که راه را كاملاً بر نیکان بسته بودند و زندگی را بر آن‌ها سخت کرده بودند ولی تا وقتی که کوچک‌ترین راه براي نيكان باز بود خداوند بر شرورها عذابی نفرستاده است. اگر سرگذشت اقوام پیامبران قبل را مطالعه کرده باشید می‌بینيد که آن‌ها پیامبران خود را به کشتن و سنگسار کردن و عذاب‌ها و شکنجه‌های دیگر تهدید کرده‌اند و در بسیاری از مواقع تهدید خود را عملی کرده‌اند و با شكنجه مؤمنان را نابود ساخته‌اند، و با اين حال وقتي خداوند خواسته آنان را عذاب كند، با فرستادن عذاب، تنها در لحظه‌ای آنان را نابود کرده است و آنچه قبل از عذاب اتفاق افتاده براي فرصت دادن به آنان بوده است. مثل قوم نوح (ع) که خداوند ابتدا باران را فرستاد تا افراد ناآگاه متنبه شده و سوار کشتی شوند و به آن‌ها با دستور به آوردن یک جفت از هر حیوان، فرصت داد تا متوجه اشتباه خود شوند.

بعضی از افراد ناآگاه گفته‌اند که دلیل اینکه حضرت نوح (ع) از هر حیوان یک جفت را سوار کشتی کرده است برای این است که خداوند می‌خواسته است کل جهان را با سيل از بین ببرد، ولی حضرت نوح (ع) با این کارش جلوی نابودی جهان و حیوانات را گرفته است و عدّه‌ای دیگر هم این کار حضرت نوح (ع) را مسخره می‌کنند. ولی در جواب آن‌ها باید گفت: این کار حضرت نوح (ع) برای این بوده است که بفهماند عذاب حتمی است و از طرف دیگر جمع‌آوری حیوانات زمان‌بر بود و در این مدت مردم فرصت داشتند تا از کارهای گذشته خود توبه کرده و سوار کشتی شوند تا از عذاب الهی در امان باشند و در واقع ساختن کشتی و جمع‌آوری حیوانات و غرق با آب باران، همه براي دادن فرصت به افراد كافر، ظالم و گناهکار بود تا به خود آیند و متوجه اشتباهات خود شوند.

اگر ما از این دید به این قضیه نگاه کنیم می‌بینیم که خداوند چقدر مهربان است و با این روش مي‌خواسته است مردم بازگردند و عذاب نشوند.

پس به عذاب‌های اقوام قبلي كه در قرآن بيان شده است می‌توانیم از این دید نگاه کنیم و در این صورت متوجه می‌شویم که قرآن کتاب شکنجه و عذاب نیست، بلکه يا مناسب با روحیات بعضی از انسان‌هاست که به هیچ‌ وجه نمی‌خواسته‌اند زیر بار حق بروند و خداوند که مهربان است و نمی‌خواهد گروهی از انسان‌ها از بین بروند ولی وقتی می‌بیند انسان‌های بدکار، تصميم به نابودي انسان‌های با ایمان گرفته‌اند و هيچ راه گريزي براي با ايمانان باقي نگذاشته‌اند آنان را نابود كرده است.

به هر حال گروهی بد و جنايتكار مي‌خواهند گروه مؤمني را كه كاري به ديگري ندارند و آزاري به كسي نمي‌رسانند نابود كنند در این صورت بايد گروهي از بین بروند يا نيكان به دست بدان و يا بدها به دست خداوند؛ و خداوند اولویت بقا را به انسان‌های با ایمان داده است و بدکاران را از بین برده است. شما چه نظري داريد آيا مي‌گوييد خدا بايد جانيان را نگه مي‌داشت تا خوبان را نابود كنند؟!

پس برای رد سخنان دکتر سروش که قرآن را خوف‌نامه و کتابی پر از لفظ شکنجه و عذاب می‌داند، این را هم باید اضافه کنیم که اگر کلمه‌ عذاب در کتاب قرآن زیاد آمده است، دلیل بر این نیست که این کتاب سراسر شکنجه و عذاب است بلكه دلیل بر این است که مخاطبان اولیه قرآن انسان‌های خشنی بودند و با کلمات مهربانانه عکس‌العمل مناسب نشان نمی‌دادند، بله ممکن است در یک کتاب اصلاً کلمه رحمت و مهربانی به کار برده نشده باشد اما سراسر مهربانی و رحمت باشد. همان‌گونه که پدر وقتی فرزند خود را لجباز و خیره سرو دروغ‌گو و …مي‌يابد همیشه او را تهدید می‌کند و نمی‌توان گفت این چه پدر بدی است، بلکه بچه فرزند بدي است.

در مورد خداوند هم همین‌گونه است، البته ممکن است کسی اشکال کند و بگوید بهتر نبود خداوند روی خوش نشان می‌داد؟ در جواب باید گفت: اتفاقاً خداوند روی خوش نشان داده است و با فرستادن پيامبران الگوهاي خوب را به مردم نشان داده است مثلاً حضرت محمد (ص) در یک سرزمین وحشی و در بین مردم بیابانگرد و بدون دین پيامبر شد و به مردم فهماند که در هر شرایطی می‌توان انسان خوبی بود.

از طرف دیگر اولین آیاتی که بر پیامبرش نازل کرده است در مورد علم و خواندن و خلقت انسان و كرامت قلم و امثال این‌هاست و بعد از آن هم سوره‌های مزمل و مدثر برایشان نازل شده است که در آن‌ها هم توصيه به خواندن قرآن و تطهير خود از بدي و هشدار به انسان‌های بد است.

ولی مردم دوران جاهلیت در مقابل همین حرف‌ها هم ایستاده‌اند، از جمله، از همان جلسه اول که رسالت رسول خدا (ص) علنی شد ابولهب در مقابل ایشان ایستاد و با این که قبل از بعثت، حضرت محمد (ص) را بسیار دوست داشت و دو دختر ايشان را قبل از بعثت به همسری پسران خود در آورده بود، اما پس از بعثت پسرانش را وادار کرد که همسران خود را طلاق دهند و با این کار می‌خواست به رسول گرامی اسلام ضربه بزند و فقط به این کار اکتفا نکرد بلکه همواره پيامبر را هجو مي‌كرد تا سوره تبت عليه او و زنش نازل شد و زنش كه خواهر ابوسفيان بود آمد كه با سنگ به سر پيامبر بزند و… ساير سران شرك نيز دست كمي از اين زن و شوهر نداشتند و مسلمانان را به شدت شكنجه مي‌كردند به طوری که پدر و مادر عمار در زیر شکنجه از دنیا رفتند و خداوند در مقابل وحشیگری‌های این افراد به آنان وعده عذاب داد، اما در مقابل این عذاب‌ها آیات رحمت هم در قرآن بسیار است و خداوند در مورد خودش فرموده است: ” کتب علی نفسه الرحمة “. خداوند رحمت را بر خود قانونی کرده است. اگر جای این عبارت را در قرآن ببینید، معلوم می‌شود که در جواب اعتراض مردم است که چرا خدا این کافران لجوج را از بین نمی‌برد و خدا جواب می‌دهد، همه چیز از جمله این کافران لجوج مِلک خدا و مال خدا هستند ﴿ قل لله ما فی السموات و الارض﴾ و بعد فرموده است ﴿کتب علی نفسه الرحمه﴾.

حتی در ابتدای بعثت آیات در مورد رحمت و علم آموزی است اما با شدت یافتن شکنجه‌ها علیه مسلمانان، مشرکین به عذاب آخرتي تهدید شده‌اند نه اينكه در دنيا عذاب شده باشند بلكه اين مسلمانان بودند كه زير شديدترين شكنجه‌ها به سر مي‌بردند و به خاطر نجات از شکنجه‌های جانكاه برخي به حبشه هجرت کردند ولي سران شرك آنان را رها نكردند و گروهی از سران قریش به حبشه رفتند و با دادن هدایایی به پادشاه آن کشور مسلمانان را افرادی بدکار و یاغی معرفی کردند و حتی آن‌ها را مخالف حضرت عیسی (ع) و مادرش جلوه دادند تا پادشاه حبشه که مسیحی بود تحت تأثیر قرار گیرد و از او خواستند تا مسلمانان را به آن‌ها تحویل دهد تا با خود به حجاز برده و مجازات کنند، اما پادشاه حبشه که فردی عاقل بود از مسلمانان خواست که با فرستادن سخنگوی خود نظر خود را بیان کنند، آن‌ها هم جعفر طیار را به عنوان سخنگوی خود معرفی کردند و ایشان هم در دفاع از مسلمانان چنین گفت:

بله ما مردم بدي بودیم بت مي‌پرستيديم و کارهای زشت زیادی انجام می‌دادیم اما پیامبری آمد و ما را به دین جدیدی دعوت کرد و از کارهای زشت نهی کرد، ما هم پذیرفتیم و به او ایمان آوردیم.

پادشاه حبشه راجع به حضرت عیسی (ع) از وی سؤال کرد که جعفر طیار در جواب گفت من از خودم حرفی نمي‌زنم و پرسش شما را با آیات قرآن جواب می‌دهم و آیاتی از سوره مریم را قرائت کرد و در این هنگام نجاشی گفت: ما هم همین نظر را داریم و از تحویل دادن مسلمانان به مشرکین خودداری کرد و به این وسیله سران قریش کاری از پیش نبردند و دست خالی بازگشتند، اما بقیه مسلمانان در مکه همچنان زیر شکنجه مشرکین باقی ماندند. تا اینکه تعدادی از مردم مدینه به مکه آمدند و پیمان عقبه اولی و ثانی را با پیامبر (ص) بستند و پس از اين زمان بود که مسلمانان جايي براي زندگي پيدا كردند و به مرور و مخفيانه و بدون مال و امكانات از زير شكنجه فرار كردند و به مدینه هجرت نمودند و 400 کیلومتر راه را بدون امکانات طی کردند و این نشان می‌دهد که چقدر شکنجه مشرکان زیاد بوده است.

اما مشركان دست بر نداشتند و با لشكري براي حمله به مدينه حركت كردند و پیامبر (ص) و مسلمانان مجبور به جنگ براي دفاع از جان خود و از شهر مدينه شدند. و در اين حال دفاع یک امر طبیعی است و کسی نمی‌تواند بگوید چرا پیامبر (ص) از جان خود و از محل سكونت خود دفاع کرده است و چرا شهر را در اختیار مشرکین قرار نداده است تا او و مسلمانان را بكشند و شهر را غارت كنند.

علت وقوع جنگ بدر

عده‌ای به اشتباه علت وقوع جنگ بدر را حمله مسلمانان به قافله ابوسفیان می‌دانند و پیامبر (ص) و مسلمانان را افرادی غارتگر به حساب می‌آورند.

در جواب این عده باید گفت: اصلا اگر لشکری بخواهد از مکه به مدینه برود چون امکانات امروزی را نداشته‌اند حدود ۲۰ روز طول می‌کشد و ابوسفیان در نزدیکی مدینه متوجه می‌شود که قرار است کاروانش مورد هجوم مسلمانان قرار گیرد، بنابراین فردی را به مکه می‌فرستد تا این خبر را به سران قریش بدهد و برای دفاع از کاروان به سمت مدینه حرکت کنند و اگر فرض کنیم که این فرد با اسب تیز رو حرکت کرده باشد حداقل ۱۰ روز باید این مسافت را طی کند و وقتی هم به مکه می‌رسد مردم مکه هم همان موقع آماده نبوده‌اند و حدود ۱۰ روز طول می‌کشد تا آماده حرکت به سمت مدینه شوند و اگر همان‌گونه که گفته شد حداقل ۲۰ روز هم در راه بوده باشند، حدود ۴۰ روز طول می‌کشد تا به قافله برسند و از آن دفاع کنند.

پس باید بین دیده شدن قافله تجارتي و لشکر قریش حداقل ۴۰ روز فاصله شده باشد، در حالی که ۲ تا ۳ روز بیشتر فاصله نبوده است، یعنی قافله تجارتي رفته است و لشکر قریش ۲ تا ۳ روز بعد از آن در مقابل مسلمانان قرار گرفته‌اند. پس نمی‌توان قبول کرد که شروع جنگ بدر به خاطر قصد غارت کاروان ابوسفیان بوده است و معلوم می‌شود لشکر قریش از قبل آمده‌اند تا به مدینه حمله کنند و ما اگر کمترین دقتی در این مورد داشته باشیم متوجه حقیقت می‌شویم

و برای کسانی که واقعیت را نمی‌دانند این سؤال پیش می‌آید که آیا مسلمانان پس از رفتن کاروان قریش حدود ۴۰ روز در خارج از مدینه مانده‌اند تا لشکر قریش از راه برسد؟ در حالی که دو روز بعد از عبور کاروان، ديده بانان مسلمانان در کنار چاه بدر دو غلام را دیده و دستگیر می‌کنند و نزد پیامبر (ص) می‌برند و آن حضرت در حال نماز بوده است و مسلمانان صبر نمی‌کنند تا نماز آن حضرت تمام شود و از آن دو غلام سؤال می‌کنند بگوئید ببینیم کاروان قریش کجاست؟ و آن دو می‌گویند ما کاروان قریش را ندیده‌ایم ما از لشکر قریش هستیم، اما مسلمانان قبول نکرده و آن‌ها را کتک می‌زنند تا بگویند کاروان قریش کجاست؟ در این هنگام نماز پیامبر (ص) تمام شده و خطاب به مسلمانان می‌گوید وقتی این دو می‌گویند ما از لشکر قریش هستیم حرف آن‌ها را باور کنید.

بعد از آن‌ها پرسید چند نفر در این لشکر هستند؟ آن‌ها جواب دادند نمی‌دانیم. حضرت پرسید، روزانه چند شتر می‌کشید؟ که جواب دادند: بعضی از روزها ۱۰ شتر و بعضی از روزها ۹ شتر، که در این هنگام پیامبر (ص) فرمود: تعداد آن‌ها بین ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر است.

حال چگونه ممکن است در عرض ۲ تا ۳ روز حدود هزار رزمنده از قريش جمع شوند و از مکه به مدینه برسند که هم لشکر قریش باشد نزديك چاههاي بدر باشد و هم کاروان قریش؟! در حالی که می‌دانیم در آن زمان امکانات امروزی نبوده است؟ و خداوند در قرآن کریم با همین آیه جواب این سؤال را می‌دهد، وقتی که می‌فرماید: ” و اذ یعدکم الله… ” و پیوسته خداوند یا وعده کاروان را می‌دهد یا لشکر را و با این ترفند می‌خواهد مردم از شهر خارج شوند تا لشكر قريش به شهر حمله نكنند و در شهر درگیری نشود و جان و مال مردم به خطر نیفتد. ثانیاً مسلمانان مال‌هایشان را رها كردند و براي نجات جانشان از مکه به مدینه هجرت کردند و علتش این بوده است که در مکه همواره مورد شکنجه و آزار و اذیت مشرکین قرار می‌گرفتند، به همین دلیل مجبور شدند تا اموال خود را در مکه رها کرده و به مدینه هجرت کنند و حتی اجازه نداشتند که اموالشان را بفروشند و یا مقداری از آن را با خود ببرند و با پای پیاده راهی مدینه شدند، حال آیا حق نداشتند مقداری از اموال خود را با حمله به کاروان قریش از دست مشرکین بگیرند؟

بنابراین هر کسی گفته است که جنگ بدر به خاطر به دست آوردن اموال و حمله به کاروان قریش انجام شده است كاملاً در اشتباه است و قرآن نيز چنین مطلبی را تائید نمی‌کند؛ زيرا در سوره انفال آيه ۷ آمده است «و اذ يعدكم الله احدي الطائفتين آن‌ها لكم و تودون أن غير ذات الشوكة تكون لكم؛ و به ياد بياوريد هنگامي را كه خدا به شما وعده داد كه يكي از دوطايفه [كاروان قريش يا لشكر قريش] براي شماست و شما دوست داشتيد آن كه بدون شوكت [یعنی کاروان قریش] است براي شما باشد».

خداوند در این آیه منظورش این بوده است که بايد از مدينه بيرون رويد و این‌طور نیست که در مدینه بمانید و اتفاقی نیفتد، بلکه یکی از این دو برایتان پیش می‌آید.

خداوند در این آیه قبل از جنگ بدر يكي از دو وعده را به مسلمانان داده است و حضرت محمد (ص) برای اینکه برای شهر خطری پیش نیاید از شهر خارج شده است نه براي غارت. تازه همان‌گونه که قبلاً گفته شد غارتگری در آن زمان براي مردم یک کاری عادی بوده و ایرادی هم در این کار نبوده است، اما هدف پیامبر (ص) غارت کاروان قریش نبوده، بلکه هدف ایشان دفاع از شهر بوده است و از طرف دیگر اصلاً حمله به كارواني صورت نگرفته است بلکه مسلمانان با لشکر قریش مواجه شدند و به نظر می‌رسد که تاریخ توسط دشمنان اسلام تحریف اساسی شده است.

پس با دقتی اندک متوجه می‌شویم که نه خشونتی با کاروان قریش شده و نه غارتی بلکه وعده‌اي اجمالي به وصول به كاروان يا مواچهه با لشكر قريش از طرف خدا مطرح شده است که مسلمانان دعا می‌کرده‌اند که دسترسي به کاروان نصیبشان شود. و به هر حال همه چیز قابل جواب دادن است.

البته به نظر می‌رسد که برخي تلاش مي‌كنند تا مشرکین مکه را افرادی پاک و بی‌گناه جلوه دهند و مسلمانان آواره را بدترین افراد جلوه دهند.

خلاصه كلام اينكه نه لفظ عذاب خشونت را مي‌رساند و نه عذاب اقوام قبلي و نه جنگ‌های پيامبر (ص) هیچ‌کدام هيچ خشونتي را ثابت نمي‌كند.

اساساً تمامی جنگ‌های پیامبر (ص) دفاعی بوده است و همه آیات قتال که در قرآن است بر جهاد دفاعی دلالت می‌کند نه بر جهاد ابتدایی که در ادامه خواهد آمد.

 

 

 

 

 

 

جهاد دفاعي نه ابتدایی

چکیده:

آن‌گونه كه مشهور است، یکی از فروع دین در اسلام جهاد می‌باشد که به دو نوع تقسیم می‌گردد جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی

این نوشتار درصدد این است که بگوید جهاد ابتدایی در اسلام وجود ندارد و تمامی آیات جنگی قرآن بر جهاد از نوع دوم که دفاعی است دلالت دارد.

جهاد ابتدایی بدین معناست که اگر کشوری با عقاید مشركانه حاضر به ترک شرك و قبول اسلام نشد مسلمانان به آن کشور حمله کرده تا آنان مسلمان شوند و یا از بین بروند.

چنین جهادی از ابداعات اهل سنت می‌باشد و شیعه هم آن را در زمان حضور معصوم و با اذن معصوم جایز می‌داند.

مدعای این نوشتار این است که هیچ دلیل قرآنی بر جهاد ابتدایی وجود ندارد و تمامی آیات «قتال» بیانگر جهاد دفاعی می‌باشد. و برخلاف مشهور از اهل شیعه، امام معصوم هم در مرحله عمل چنین اجازه و اذنی را صادر نمی‌کند تا چه برسد به این که گفته شود چنین جهادی واجب است. بنابراین کسانی از علمای شیعه که قائل به جهاد ابتدایی با اذن امام معصوم هستند هیچ دلیل قرآنی بر ادعای خود ندارند.

نکته دیگر این که تمامی جنگ‌های پیامبر در صدر اسلام نیز جهاد دفاعی بوده است و پیامبر و حضرت علی (ع) جهاد ابتدایی انجام نداده‌اند.

کلید واژه: جهاد، ابتدائی، دفاعی، آیات، قتال، سلم، صلح، رحمت

 

 

 

 

 

مقدمه

سپاس خدای رحمت گستر و ایزد منّان راست، همان خدایی که رحمت را بر ذات خود واجب نمود بندگان خود را بر این امر واقف ساخت که ﴿كَتَبَ‏ رَبُّكُمْ‏ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ الرَّحْمَةَو به خاطر رحمت خود، برای هدایت بندگانش، رسولی را فرستاد که به لقب «رحمة للعالمین» وی را ستود و با ندای ﴿إِنَّكَ‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏ او را به مرتبه بالای اخلاق نیکو ستایش نمود و توسط پیامبر رحمتش، کتابی را برای راهنمایی و سعادت دنیا و آخرت و قانونی را برای رسیدن به کمال بالای انسانیت فرستاد و یکی از صفات بارز این کتاب را هم، «رحمت و مهربانی» معرفی نموده است.[1]

و بندگان خود را سفارش فرموده که با یکدیگر «مهربان» باشید و از روی رحمت با یکدیگر برخورد نمایید.

بنابراین هرگاه بندگان، به این کتاب با دید کتاب عمل نگریستند و بدان عمل کردند روی سعادت و رستگاری را دیده و می‌بینند و هرگاه از عمل به این کتاب رحمت آموز، روی برتافته، از رسیدن به اوج عزت و انسانیت محروم می‌شوند.

و حمد بی­کران مخصوص آن ذات رحمت گستری است که بر اساس رحمتش، تعلیم قرآن داد و بر همین مبنا، خلقت انسان را بنا نهاد و به او از سر لطف بی­کرانش و رحمت واسعه­اش، قدرت بیان آموخت و فرمود: ﴿عَلَّمَهُ‏ الْبَيانَ‏[2] و از کریم بودن خود سخن راند و فرمود: «بخوان و پروردگارت ارجمندترین است همان که به وسیله قلم آموخت و به انسان آن چه را نمی‌دانست تعلیم داد.»[3]

پس قرآن کتاب الهی هماره به پیروان خود درس صلح، دوستی، محبت، مهربانی، ایثار و گذشت می­دهد و اگر آیاتی به ظاهر خشن همچون آیات قتال هم در آن وجود دارد، اشاره به مقام دفاع از جان و مال و سرزمین و دین  پیروان خود دارد و به هیچ گونه‌ای به پیروان خود اجازه کشورگشایی و لشکرکشی به قصد مسلمان نمودن دیگران را نداده و نمی­دهد و اگر بحث جهاد را مطرح کرده و با ظاهر کلماتی چون قاتلوا، فاقتلوا و … مسلمین را مورد خطاب داده در مقام دفاع بوده که با آنان مبارزه کنید تا از تجاوز و لشکرکشی به سوی شما باز ایستند.

امید که با نگاهی دقیق به آیات قتال راهی باز شود تا اثبات نماید اسلام دینی است که به صلح و سلم با دیگر مردم تأکید نموده است و با کسی نزاع ندارد بله اگر کسی بخواهد به حریم آن تجاوز کند اجازه دفاع را صادر نموده است و بر آن تأکید فراوان کرده است.

 

جهاد

جهاد در لغت‌ يعني تلاش و كوشش.

دين جهاد ابتدايي دارد يعني افراد بايد اهل تلاش باشند و بي‌كار ننشينند و اسلام را معرفي كنند تا جهانيان به آن بگروند زيرا كه آن را مطابق فطرت خود مي‌يابند. البته چون مصداق تام و كامل تلاش و كوشش، در هنگام جنگ رخ مي‌دهد و رزمنده در حال جنگ در يك لحظة خاص، بيشترين و بزرگ‌ترین تلاش را مي‌كند، به این عمل نیز جهاد اطلاق می­شود ولی باید دقت نمود که عَرَب براي جنگ، لفظ قتال، و براي تلاش و كوشش لفظ جهاد را وضع كرده است.

نتيجه اين‌كه جهاد ابتدايي واجب است ولي جنگ ابتدايي حرام است و فقيهان در استنباط حكم ـ يعني وجوب جهاد ـ راه درست را پيموده‌اند و در تعيين مصداق جهاد كه شأن آنان نيست به خطا رفته‌اند و خود و اسلام را بد نام كرده‌اند و موجب شده‌اند كه امروز گروهي خشن و بي منطق خود را مجاهد بنامند و كشتن مردم را جهاد بدانند.

دين در سوره‌هايي كه در مكه نازل شده، از جهاد سخن گفته در حالي كه در مكه و قبل از هجرت نه جنگ واجب بود و نه ممكن؛ در آن زمان سخن از توحيد گفتن و نفي شرك كردن جهاد بود، حتي خود قرآن خواندن و آن را  به گوش مشركان رساندن به تنهايي جهادي بزرگ بود. خداوند در سورة فرقان كه از سوره‌هاي مكّي است، به پيامبر_ دستور داده كه به وسيلة قرآن با كافران جهاد كند:﴿فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا[4]؛ «پس، از كافران اطاعت مكن و به وسيلة قرآن با آنان جهاد كن، جهادي بزرگ».

اشکال: شايد لفظ جهاد در اين موارد مَجاز باشد نه حقيقت.

پاسخ: اولاً اصل بر حقيقت بودن است و مجاز نيازمند دليل؛ ثانیاً كلمة ﴿جِهَادًا كَبِيرًا راه را بر هرگونه ادعاي مجاز مي‌بندد زيرا اگرچه فعل ﴿ جَاهِدْهُمْ مجاز بودن را بر مي‌تابد ولي وقتي با مفعول مطلق، نوع آن بيان شد و متّصف به «بزرگي» شد ديگر جايي براي حمل بر مجاز باقي نمي‌گذارد و مسلّم مي‌شود كه در استعمالات مكّي، همانند وضع لُغَوي، سخني از جنگ نيست بلكه جهاد فرهنگي جهادي بزرگ بوده است.

بله پس از اين‌كه مسلمانان به خاطر فشار كافران و مشركان مكه، خانه و كاشانة خود را رها كردند و با دست خالي به مدينه گريختند تا از ظلم و ستم آنان رها شوند، ولي رها نشدند بلكه اين بار مشركان با ساز و برگ جنگي به طور رسمي به جنگ با مسلمانان رفتند؛ در اين هنگام خدا به مسلمانان اجازة دفاع داد و به پيروز شدن اميدوارشان ساخت. ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾؛ و به کسانی که مورد هجوم جنگی قرار گرفته­اند، اجازه [دفاع] داده شده است زیرا بر آنان ستم رفته است، و قطعاً خدا بر یاری آنان تواناست. همانان که به ناحق ازخانه­هایشان اخراج شده­اند آن هم فقط بدین سبب که می­گفتند: پروردگار ما خداست. و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی‌کرد، دیرها و کلیساها و معبدهای یهود و مساجدی که در آن‌ها بسیار یاد خدا می­شود، ویران می­شدند. و قطعاً خدا کسانی را که او را یاری کنند یاری می­کند، چرا که بی­تردید خدا نیرومند با عزّت است.[5]

توجه شود که در آية اول براي كار مسلمانان و اجازه‌اي كه به آنان داده شده، كلمة قتال يا جهاد به كار نرفته، و گفته نشده كه مسلمانان مأذون به  قتال يا جهاد يا مقابلة به مثل يا انتقام  يا تعدّي و تجاوز و يا… هستند بلكه تنها گرفتاری‌های مسلمانان مطرح شده كه اينان مورد كارزار، جنگ، هجوم و يا كشتار واقع شده‌اند و در اين هنگام چون حقيقتاً و بدون هيچ شك و ترديدي، مورد ظلم واقع شده بودند به آنان اجمالاً اجازه‌اي داده شد. اما متعلق اجازه يا اذن و محدودة آن بيان نشده است.

در آية بعدي كلمة دفاع بيان شده، ولي جهت بحث به‌گونه‌ای است كه به خوبي از آن معلوم مي‌شود اجازة جنگ دفاعي به خاطر ضرورت است نه اين‌كه به خودي خود مطلوب باشد؛ زيرا مي‌گويد:  اگر خدا به واسطة برخي از مردم مانع برخي ديگر نمي‌شد، مسلّماً زمين را فساد فرا مي‌گرفت و تمامي مراكز عبادي منهدم مي‌شد. اين بيان نشان می‌دهد كه اذن به جنگ دفاعي از باب ضرورت است. به عبارت روشن‌تر اگر جنگ دفاعي جايز، مستحب، واجب و يا لازم شمرده شود، همه از باب ضرورت و ناچاري است؛ نه اينكه مانند نماز و روزه و يا حج به خودي خود مطلوب باشد.

حال كه روشن شد جنگ دفاعي، ابتدا و با لذات مطلوب و مأذون نيست بلكه از باب اضطرار و ناچاري به آن اذن داده شده، به طريق اولويّت مي‌توان مطلوب و مأذون نبودن جنگ ابتدايي را فهميد.

 

جهاد در آیات قرآن

1ـ سوره بقره، آیه 190

 ﴿وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى‌‏جنگند بجنگيد ولى از اندازه درنگذريد، زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمى­دارد.

1ـ آیه فوق یا تنها برای تجویز جنگ صادر شده است، چراکه تا مدتی خداوند اجازه جنگ را به مسلمانان نداده بود و آنان وظیفه داشتند در مقابل اذیت و آزار مشرکان صبر کنند، و یا  تنها برای تجویز جنگ نیست بلکه دستور به جنگ با مشرکان است؛ که احتمال دوم با آیه سازگارتر است، زیرا مضمون این آیه دلالت دارد بر قوی بودن مسلمانان و این‌که توانایی جنگ با مشرکان را داشته‌اند و حتی قادر بودند بر آنان غلبه یافته و به آنان تجاوز کنند، که از چنین کاری نهی شده‌اند. پس این آیه بر وجوب دفاع دلالت می‌کند اما از جواز یا وجوب جهاد ابتدایی به معنای جنگ برای مسلمان کردن دیگران ساکت است و هر کسی از آیه جواز یا وجوب جهاد ابتدایی را می‌فهمد باید بر آن دلیل اقامه کند.

2ـ امر ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ می‌تواند ارشادی و زمینه‌ساز برخی نکات باشد از جمله: الف) دفاع باید در راه خدا باشد به همین جهت فرمود: ﴿وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ و این امر را قبل از ﴿الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ قرار داد، درحالی‌که همیشه متعلق از مفعول مؤخر است؛

ب) مسلمانان متوجه باشند که واجبات عقلی هم می‌تواند در راه خدا باشد و هم می‌تواند در راه خدا نباشد؛

ج) صدر آیه زمینه‌ساز حکم آخر آیه است، زیرا منع از تجاوز تنها پس از امر به جنگ معنا می‌دهد ولی اگر امر به صبر کرده بود، تجاوز از حدّ مبنا نداشت.

  1. قید ﴿الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ برای اخراج رزمندگانی است که یا زخمی یا فراری شده‌اند و یا سلاح خود را زمین گذاشته‌اند، نه برای اخراج زنان و کودکان. زیرا اینان تخصصاً خارج‌اند [یعنی چون از اول رزمنده نبوده‌اند مشمول حکم جنگ نبوده‌اند تا اکنون از آن خارج شوند.]

4ـ نهی در ﴿لاٰ تَعْتَدُوا مطلق است و تمامی انواع تعدّی را شامل می‌شود و به بیان دیگر متعلق «تعدی» بیان نشده تا عمومیت داشته باشد. بنابراین کشتن کافری که قصد جنگ ندارد تعدی بر اوست و کشتن رزمندگان با شکنجه و قطع اعضای آنان تعدی به آنان است و تخلف از قوانین جنگ تعدی است و همه این‌ها با عبارت «تعدی نکنید» در آیه نفی می‌شود. و مسلمانی که در هر یک از این امور تعدی کند در نزد خدایی که امر به جنگ در راه خدا کرده است، محبوب نیست.

پس از آیه فوق نتیجه می‌گیریم که جنگ در اسلام برای اذیت و آزار دیگران نیست و همین‌طور نباید تابع هوی و هوس باشد و نباید با هدف پیروزی نهایی بر مشرکان و نابود کردن همه آنان باشد، بلکه باید برای مصون ماندن از شر آنان باشد.

2ـ سوره بقره آیات 191

﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ﴾؛ و هر كجا بر ايشان دست‏ يافتيد آنان را بكشيد و همان‌گونه كه شما را بيرون راندند آنان را بيرون برانيد [چرا كه] فتنه [=شکنجه] از قتل بدتر است [با اين همه] در كنار مسجدالحرام با آنان جنگ مكنيد مگر آن‌كه با شما در آن‌جا به جنگ درآيند، پس اگر با شما جنگيدند آنان را بكشيد كه كيفر كافران چنين است.

از این آیه نیز بر وجوب جهاد ابتدایی استدلال کرده‌اند[6] در حالی که با تأمل در آن روشن می­شود این آیه نیز وجوب دفاع را بیان می‌دارد نه وجوب جهاد ابتدایی را.

1ـ در آیه فوق خداوند متعال امر کرده است که مشرکان مکه را هرجا دیدید بکشید و همان‌طور که آنان شما را [از خانه‌هایتان] اخراج کردند [از خانه‌هایتان]  بیرونشان کنید، و کاری که آن‌ها با شما کردند یعنی بیرون راندن از خانه و کاشانه‌تان با اذیت و آزار و توهین و به ویژه شکنجه‌هایی که کردند. فتنه است و فتنه یعنی شکنجه از قتل بدتر است پس عرفاً مجازات آن‌ها نیز باید شدیدتر از قتل باشد، اما از آن‌جا که در اسلام شکنجه کردن و مثله کردن اجساد جایز نیست باید کشته شده و یا حداقل از مکه اخراج گردند، و این حکم فقط یک استثنا دارد و آن این است که اگر آن‌ها را در کنار مسجدالحرام پیدا کنید که در این‌صورت حق ندارید آنان را کشته و یا اخراج کنید مگر آن‌که آنان جنگ را با شما شروع کنند که در این صورت حق دارید آنان را بکشید، زیرا آنان حرمت خانه خدا را زیر پا گذاشته‌اند؛ این است سزای کافران.

2ـ سیاق این آیه تهدید است و از قراینی که دلالت می‌کند لحن آیه فوق که خیلی شدید است برای تهدید بوده این است که پیامبر_ با آن‌که مشرکان مکه عهدنامه حدیبیه را نقض کردند و در سال فتح، جنگ با مسلمانان را شروع کردند ولی ایشان به مفاد این آیه عمل نکرد و در جریان فتح مکه اعلام نمود که هر کس وارد خانه ابوسفیان شود و یا از خانه‌اش بیرون نیاید و یا به مسجدالحرام پناه ببرد از هرگونه آسیبی مصون خواهد بود.[7] و این‌طور نبود که آنان را هرجا بیابد بکشد. پیامبر_ اگر واقعاً همه آنان را که سال‌ها علیه مسلمانان جنگ کرده بودند می‌کشت نیز حق داشت چون مجازات عادلانه‌ای بود ولی چنین کاری نکردند، پس این آیه برای تهدید آنان بوده که بترسند و به عهد و پیمانی که با پیامبر_ می‌بندند پایبند باشند.

3ـ اگر گفته شود: «چرا در این آیه هجرت مسلمانان به مدینه که مربوط بوده به خود مسلمانان تحت عنوان اخراج معرفی شده است»؟

جواب: هر کاری عرفاً به فاعل مباشرش نسبت داده می‌شود مگر این‌که مباشر آن ضعیف یا مُکرَه یا مُضطَرّ باشد که در این‌صورت آن کار به سبب نسبت داده شده نه به مباشر. آیه فوق نیز از این موارد است، یعنی درست است که مسلمانان خودشان مهاجرت کردند ولی چون مجبور بودند این مهاجرت تحت عنوان اخراج به مشرکان مکه نسبت داده شده است.

بنابراین آیه در مقام بیان مصداق افرادی است که با مسلمانان می‌جنگیدند و در آیه 190 سوره بقره  امر به جنگ با آنان صادر شده بود با ﴿وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ. و معنای آیه فوق این است که کسانی که با شما در حال نبردند شامل کسانی که قبلاً هم با شما جنگیده و شما را با شکنجه و اذیت و آزار از شهرتان بیرون کرده‌اند نیز می‌شود، که مصداق این مشرکان همان کسانی است که در بدر و احد و احزاب با مسلمانان جنگ کرده‌اند؛

پس این آیه گرچه ظاهرش به آیات مربوط به جهاد ابتدایی به صورت مطلق می‌آید و از آن می‌توان خشونت را برداشت کرد ولی اگر خوب دقت شود از آیات مربوط به دفاع است. البته با توضیحی که داده شد که دفاع فقط مربوط به کسانی نیست که در حال جنگ با مسلمانان باشند، بلکه شامل کسانی که قبلاً با مسلمانان جنگیده‌اند و آنان را اذیت کرده‌اند و هنوز نیز توانایی حمله به مسلمانان را دارند و هر لحظه احتمال حمله کردن از آنان می‌رود نیز می‌شود؛ مثل مشرکان مکه که ده‌ها جنگ علیه مسلمانان به راه انداختند و یک بار هم با مسلمانان در حدیبیه صلح کردند ولی پس از یک سال به آن قرارداد نیز متعهد نماندند و خیانت کردند و خداوند متعال به خاطر سابقه جنگ و خیانت مشرکان دستور داده که آن‌ها را سرکوب کنید یا به عنوان مجازات جنایت‌های قبلی‌شان و یا به خاطر تضعیف شدن آنان و ترساندن آن‌ها از حمله مجدد به مسلمانان.

نتیجه: آیه شریفه در صدد بیان وجوب جهاد ابتدایی نیست و دلالتی بر آن نمی­کند، و اگر کسی چنین ادعایی دارد باید دلیل قانع کننده‌ای بیاورد؛ زیرا به نظر ما اگر ملتی و دولتی باشند که خداوند متعال را عبادت نمی‌کنند ولی از تبلیغ دین اسلام نیز جلوگیری نکرده و با مسلمانان سر جنگ ندارند و کاری هم به عبادتگاه‌ها مثل مساجد و کلیساها و… ندارند، ما هیچ دلیلی برای جنگ با آنان نداریم. بله اگر جلوی تبلیغ دین اسلام را بگیرند و یا اقلیّت مسلمان کشورشان را از اقامه شعایر و مراسم دینی بازدارند، می‌توان برای دفاع از حقوق انسانی و آزادی انسان‌ها با آنان جنگید؛ اما اگر چنین نباشند مجوز جنگ با آنان وجود ندارد.

3ـ سوره بقره آیه 193

﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ

با آنان بجنگيد تا ديگر فتنه‏ای نباشد و دين مخصوص خدا شود، پس اگر دست برداشتند تجاوز جز بر ستمكاران روا نيست.

این آیه می‌تواند روشن‌ترین دلیل باشد برای کسانی که قائل به وجوب جهاد ابتدایی علیه هر کافر و مشرک و منافق و اهل کتاب‌اند، زیرا این آیه هدف جهاد را به پایان آمدن فتنه دانسته است. و شاید برخی بتوانند از این آیه حتی وجوب جهاد ابتدایی بدون اذن پیامبر_ یا معصومین را برداشت کنند، زیرا خداوند متعال در این آیه نه تنها اذن به جهاد داده بلکه امر به جهاد نیز کرده است و از آن‌جا که هنوز تمام جهان به اسلام نگرویده‌اند پس جهاد نیز باید ادامه داشته باشد، چون آیه به پایان رسیدن فتنه را کافی ندانسته بلکه اعلام کرده است تا زمانی که بشر به راه و رسم خدا برنگردد جهاد واجب است به عبارت دیگر تا زمانی که در دنیا یک کشور غیر اسلامی وجود داشته باشد باید جهاد کرد.

ولی به نظر ما چنین برداشتی از آیه فوق قابل مناقشه است؛ زیرا از قرآن و سنت برمی‌آید که نشر اسلام در آغاز از طریق جنگ نبوده بلکه محتوای دین اسلام بوده که باعث رونق و رشد آن شده است؛ چون محتوای اسلام مطابق با فطرت و عقل بشر است و چیزی نیست که نیاز به تحمیل داشته باشد، و اگر با روش‌ و تبلیغ مناسب و منطقی به گوش مردم برسد آن را می‌پذیرند. علاوه بر آن، کلاً هیچ دینی را نمی‌توان با زور و شمشیر به قلب‌های مردم وارد کرد و این مطلب به صراحت در قرآن هم آمده است؛ آن‌جا که می‌فرماید: ﴿لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ[8].

با توجه به این مطالب احتمال دارد مقصود از ﴿قَاتِلُوهُمْ معنای اصلی قتال یعنی جنگ با شمشیر نباشد بلکه به معنای مبارزه است؛ مبارزه می‌تواند از طریق امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغات و امثال آن باشد، یا حداقل گفته شود جنگ تنها راه حاکمیت دین بر جامعه نیست بلکه می‌تواند یکی از عوامل آن باشد و یا نقشی در حد رفع موانع داشته باشد.

و شاید بتوان گفت امر به قتال در این آیه نیز عمومیت ندارد بلکه مربوط است به مشرکان اهل مکه که موضوع آیات قبل بود؛ و در این صورت معنای آیه این است که فقط با مشرکان مکه می‌توانید یا باید بجنگید، زیرا این‌ها با دیدن خود پیامبر_ و معجزات او هیچ عذر و بهانه‌ای برای ایمان نیاوردن به او ندارند تازه آن‌ها به این مقدار هم اکتفا نکرده بلکه به شکنجه و اخراج مسلمانان نیز اقدام کرده‌اند و پس از هجرت مسلمانان به مدینه نیز دست از سر آن‌ها برنداشته و ده‌ها جنگ علیه مسلمانان به راه انداخته‌اند و بالاتر از این در خانه‌ای ـ مکه ـ که اساس آن بر توحید بوده شرک را حاکم کرده و جلوی توحید را گرفته‌اند، پس واجب است با آنان بجنگید و مکه را از لوثِ وجود آنان پاک کنید و دین خدا را در آن‌جا حاکم نمایید؛ ولی در مورد مشرکان دیگر، چنین اجازه‌ای ندارید و مبارزۀ با آنان دلیل دیگری نیاز دارد.

نکتهها

  1. شاید ﴿فِتْنَةٌ در جمله ﴿حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ به معنای نقض عهد باشد یا لااقل یکی از مصادیق نقض عهد باشد، در این صورت معنای آیه این است: مشرکان چون قرارداد حدیبیه را نقض کردند پس با آنان بجنگید تا از نقض آن قرارداد دست بردارند و اگر دست برداشتند دیگر متعرض آنان نشوید.[9]
  2. متعلق ﴿اِنْتَهَوْا حذف شده و شاید متعلق آن فتنه به معنای شرک است؛ و معنای عبارت پایانی آیه این است که اگر مکی‌ها از شرک دست برداشتند و اسلام آوردند دیگر نمی‌توانید با آنان بجنگید و به خاطر گذشته‌شان آنان را مجازات کنید، زیرا اگر کسی اسلام آورد گذشته‌اش بخشیده می‌شود.
  3. ممکن است از جمله ﴿فَلا عُدْوَانَ إِلاّ عَلَى الظَّالِمِينَ استفاده شود که اگر مشرکان از جنگ با شما دست برداشته و یا از نقض عهد دست کشیدند … دیگر به آنان سوء ظن نداشته باشید و با آنان جنگ نکنید زیرا آنان دیگر ظالم نیستند و جز بر ظالمان نمی‌توان دشمنی کرد: ﴿فَلا عُدْوَانَ إِلاّ عَلَى الظَّالِمِينَ.[10]

از نظر نگارنده ،با توجه به مطالب مطرح شده این آیه نیز بر وجوب جهاد ابتدایی دلالتی ندارد بلکه وجوب دفاع را بیان می­دارد.

4ـ سوره نساء آیة 74

 ﴿فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَنْ يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا؛پس باید کسانی که زندگی دنیا را برای به دست آوردن آخرت می‌فروشند در راه خدا بجنگند و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود یا پیروز گردد به زودی پاداش بزرگی به او خواهیم داد.

نکات:

1ـ «باید» که از فعل امر «فَلْيُقَاتِلْ» فهمیده می­شود دلالت بر وجوب شرعی تکلیفی نمی­کند، بلکه بیانگر عظمت گروهی است که از دنیا و زرق و برق آن گذشته‌ و چشمشان تنها به ثواب آخرت است و برای رسیدن به آن از هیچ تلاشی فروگذار نیستند. آنگاه به آنان گفته‌ می‌شود که برای رسیدن به آن هدف والا باید در راه خدا مبارزه کنند.

2ـ آمدن ﴿فِي سَبِيلِ اللَّهِ ﴾ و تکرار آن بدین جهت است که بفهماند اخلاص رزمنده و آخرت‌طلبی او به تنهایی کافی نیست بلکه عمل او نیز باید رنگ و بوی شرعی به خود بگیرد یعنی اعمال و مبارزاتش باید در جهت رضای خدا باشد بنابراین کشتن مجروحان، فراریان، زنان و کودکان وجه شرعی ندارد و حتی کینه‌توزی نسبت به دشمن نیز وجه شرعی ندارد و جنگ را از «فی سبیل‌الله» بودن خارج می‌کند.[11] حتی کسی که نبردش «فی سبیل الله» است نباید برای به دست آوردن غنیمت یا برای گرفتن اسیر بجنگد. بلکه تنها باید هدف او از جنگیدن، دفع دشمن باشد تا با دفع او بتواند دین خدا را تبلیغ کند.

3ـ ﴿مَنْ يُقَاتِلْ﴾ جملة شرط و ﴿فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا﴾ جزای آن است. یعنی هر کسی بجنگد ما به او  اجر عظیمی می‌دهیم.

اما دو جملة معترضه بین شرط و جزا آمده است که اولی اعلام می‌کند زمانی جنگ، دارای اجر عظیم است که «فی سبیل الله» باشد نه برای کشورگشایی یا برای ریاست و اشباع هوای نفس و یا سایر امور دنیایی و دومی اعلام می‌کند که در چنین جنگی کشته شدن یا پیروز شدن مهم نیست، چون در هر دو حال جزا و اجر عظیم وجود دارد و از آن چیزی کاسته نمی‌شود. بنابراین کسانی که آرزوی حیات آخرتی دارند و حاضرند دنیا را بدهند تا به حیات آخرتی برسند و درست و تخصصی نیز عمل کنند اجر عظیم خود را دارند و آن وابسته به پیروزی دنیایی نیست.

4ـ  از نگاه اسلام تمامی جنگ‌ها، دفاعی است و هدف آن دفع دشمن است نه کشتن او. پس لفظ «کشته شود یا بکشد» نیامد تا به کشتن اصالت داده نشود بلکه به جایش «پیروز شود» را آورد.

5ـ سوره انفال، آیات 39و40:

﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ

و با آنان [که اهل ستیزند] بجنگید تا فتنه­ای در کار نباشد و حاکمیّت یکسره مختصّ خدا گردد. پس اگر [از ستیزه] دست برداشتند، قطعاً خدا به آنچه می­کنند بیناست [و با آنان به عدالت رفتار خواهد کرد.] و اگر روی برتافتند، بدانید که خدا پشتیبان شماست. چه نیکو پشتیبان و چه نیکو یاوری است.

جنگ تا قطع شکنجه

اين آيه با آية 36 در ارتباط است در آن آيه جنگ‌هاي اُحُد، احزاب و فتح مکه را پيش‌گويي نمود و از توطئه‌هاي آيندة مشرکان مکه خبر می­دهد و آيات 37 و 38 همانند جملة معترضه پاسخ به برخي سؤالات و شبهه‌ها می­باشد. و اینک در آية 39 به مسلمانان دستور می­دهد که با مشرکان مکه که ويژگي‌هاي آنان در آية 36 آمده[12] بجنگند تا با فتح مکه، شکنجه شدن‌هاي مسلمانان در داخل مکه تمام شود و آئینی به نام شرک و بت‌پرستي در آنجا باقي نماند و تنها دين اسلام مطرح باشد.

اشکال: اين چنين آيات را آن زماني معنا کردن، لازمه‌اش خروج قرآن از صحنة زندگي و منحصر شدن قرآن به زمان پيامبر_ است.

جواب: خير، عبارات کفر، شکنجه و جلوگيري از مسجد الحرام، جلوگيري از راه خدا، خبيث، طيب و… الفاظ عامي است که پيوسته وجود دارد و عقل انسان را پيوسته تحريک مي‌کند که از کفر پرهيز شود جلوي شکنجه گرفته شود و… اما ريزه‌کاري‌هايي که آيات دارد و پيش‌گويي و پيش‌بيني‌ها و ساير اموري که در آيات وجود دارد مانع مي‌شود که آيه از مورد خودش خارج شود. به عبارت روشن‌تر آيه در مورد وجوب جنگ کردن در زمان پيامبر_با کفار مکه صريح است ولي براي جنگيدن با کفار امروزي صريح نيست بلکه ظهوري دارد که ادلة عقلايي آن ظهور را تکميل مي‌کند. بنابراين نمي‌توان با صراحت به قرآن نسبت داد که مي‌گويد «جنگ تا رفع فته از عالَم» يا «جنگ تا نابود شدن تمامي اديان در عالَم». بله به مسلمانان صدر اسلام مي‌گويد تا رفع فتنه بجنگند و فتنه در آن زمان شکنجه بود و کانون فتنه در آن زمان مکه بود که با فتح آن به امر وجوبي اين آيه، عمل شد. يعني صولت مشرکات شکست و زيادي از کافران مسلمان شدند و آنان که مسلمان نشدند، جرأت شکنجه کردن مسلمانان را نداشتند.

مقايسة دو آية مربوط به جنگ

سؤال: نظير اين آيات در سورة بقره با تفاوت کمي آمده است، دليل تکرار و علت تفاوت‌ها چيست؟

جواب: بله آية 39 انفال با آية 193 بقره مشترکات زياد و اختلافات کمي دارد ولي ذيل دو آيه تفاوت زيادي دارند.

در اينجا کلمه‌ي ﴿ كُلُّهُ ﴾ وجود دارد که در آية 193 سورة بقره نيامده است و نيز در اينجا ذيل آية ﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ آمده و در سوره‌ي بقره ﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ﴾ آمده است و در اينجا باز فروع قضيه ادامه يافته و در آية 40 نيز آمده که﴿وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾ يعني آنان غير از جنگ و دست برداري از جنگ، کار ديگري نيز مي‌توانند بکنند که آن پشت کردن، قهر نمودن و هيچ همکاري نکردن است که در آنجا نيامده است.

از قرائن متعددي معلوم مي‌شود که اين آيات سورة بقره چندين سال بعد از اين آيات سورة انفال نازل شده است، از جمله اين‌که در سورة بقره قبل از اين آيات، آيات مربوط به روزه است و آيات بعد از اين آيات مربوط به حج است و روشن است که روزه در سال‌هاي بعد از جنگ بدر به صورت يک ماه به نام ماه رمضان در آمد و حج و عمره نيز در زمان صلح حديبيه و سال‌هاي پس از آن مطرح شده است و نيز ابن عباس گفته آية 190 سورة بقره سال بعد از صلح حديبيه نازل شده است که رسول خدا مي‌ترسيد مشرکان به قولشان وفا نکنند و اجازه ندهند مسلمانان براي طواف وارد مکه شوند که اين آيه‌ها نازل شد.[13]

از آنچه گذشت معلوم شد که چون آيات سورة انفال چندين سال قبل از آيات سورة بقره نازل شده و خدا مي‌دانسته که مسلمانان چندين جنگ پيش رو دارند، لذا بايد تأکيد بيشتري بر روي جنگ کردن مي‌شد و بر بطلان راه و روش کفار تأکيد بيشتري مي‌نمود لذا با آوردن کلمة﴿ كُلُّهُ ﴾ بر اين‌که بايد راه و روش مشرکان مکه، کاملاً نابود شود تأکيد کرد و نيز با سه شق يا سه قِسم کردن راه و روش مشرکان نشان داد که آنان فعلاً هنوز قدرت دارند و تصميم مي‌گيرند که چه کنند ولي آيات سورة بقره وقتي نازل شد که مسلمانان جنگ احزاب را نيز پشت سر گذاشته بودند، توانسته بودند با قريش پيمان حديبيه را ببندند پس مشرکان ديگر تولّي و قهر نمي‌توانند بکنند چون پيمان دارند، و از طرفي مسلمانان نيز قوي شده‌اند پس سه شق يا سه قِسم به دو قِسم کاهش يافت و هم‌چنين به مسلمانان گفته شد از حد تجاوز نکنيد﴿وَلَا تَعْتَدُوا﴾ (بقره/190) يا برايشان مشخص كرد كجا بجنگيد و كجا نجنگيد (بقره/191) و بالأخره با ﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (بقره/192) به مسلمانان يادآوري کرد که اگر آنان دست بردارند خدا غفور است تا با کنايه بفهماند که خوب است شما نيز چنين باشيد.

پس هنگام نزول آيات سورة بقره مسلمانان در وضعيت خوبي از نظر قدرت و امکانات هستند اما هنوز نيز احتمال جنگيدن مشرکان با آنان وجود دارد چون هنوز مکه فتح نشده است لذا در آية 190 بقره فرمان داد با کساني که با شما مي‌جنگند بجنگيد و در آية 193 پايان آن را مشخص کرد، يعني بجنگيد تا کانون شکنجه که مکه است فتح شود و دين بت پرستي از رسميت بيفتد. وقتي که شهر مکه فتح شد و آنان دست از شکنجه‌گري برداشتند آنگاه تنها مي‌توان عليه ظالماني اقدام کرد که هنوز از ظلم دست برنداشته و مخفيانه مسلمانان را شکنجه مي‌دهند يا کارهايي از اين قبيل انجام مي‌دهند.

و ديگر سخن از «تولّي» و پشت کردن به ميان نياورد زيرا با صلح حديبيه امکان تولّي و پشت کردن مشرکان قريش وجود نداشت، بلکه تنها امکان تعدّي و تجاوز وجود داشته که در آية 194 به آن پرداخته است و اين‌که ممکن است مسلمانان، هزينه‌هاي لازم را نپردازند و نهضتي که تا آن‌جا پيش رفته، به شکست منجر شود که در ‌آية 195 به مسلمانان فرمان انفاق داده است.

خلاصه اين‌که جوّ نزول کاملاً در آيات اثر کرده است؛ در زمان نزول آيات سورة انفال بايد تأکيد بيشتري روي جنگ مي‌شد و به مسلمانان گوشزد مي‌کرد که مشرکان سه راه دارند:

  1. جنگيدن
  2. ‌دست برداشتن و مسلمان شدن
  3. دست برداشتن از جنگ و روي‌گرداني از گفتگو

لذا هر سه فرض را مطرح کرد و چون مسلمانان، ضعيف بودند سخني از تعدّي و تجاوز مسلمانان به ميان نياورد.

اما آيات سورة بقره پس از صلح حديبيه نازل شد، که چون صلح‌نامه نوشته شده بود، بحث تولّي موضوعاً منتفي شد لذا از آن سخني به ميان نياورد اما چون مسلمانان قوي شده بودند دو بار آنان را از تعدّي و تجاوز منع کرد و نيز به آنان گفت که اگر مشرکان دست از جنگ بردارند، تنها ظالمان را مي‌توان مجازات کرد که یا کسانی هستند که هنوز به شکنجه دادن مسلمانان ادامه می‌داده‌اند یا احتمالاً همان چند نفري باشند که هنگام فتح مکه پيامبر_ فرمود هرجا يافت شوند بايد کشته شوند.

و چون خود  به خود با تسليم شدن شهر مکه، تنها راه و روش اسلام باقي مي‌ماند و راه ديگري امکان بقاء نداشت لذا نيازي به تأکيد نبود پس نيازي به آوردن لفظ﴿كُلُّهُ﴾ پس از ﴿الدِّينُ﴾ نبود.

از آنچه گذشت معلوم شد که هيچ يک از آيات سورة انفال و بقره ربطي به رفع فتنه از تمامي جهان ندارند و هر دو مربوط بوده به برطرف شدن فتنة مشرکان مکه که همان شکنجه نمودن مسلمانان در بند بوده است و نيز از اين آيات حکم جهاد ابتدايي يا جنگ طلبي مسلمانان استفاده نمي‌شود زيرا در هر دو زمان، شهر مکه ـ وطن مهاجران ـ اشغال بوده است و مسلماناني که فرمان جنگ يافته‌اند، از وطن خود آواره بوده‌اند، پس کارشان دفاع از حقوق شخصي خود بوده است و علاوه بر آن مي‌خواسته‌اند شهر مکه را که از اوّل بنايش بر توحيد بوده‌ است از دست مشرکان نجات دهند نه اين‌که از آن بتوان وجوب جهاد ابتدايي و براي غير مرکزي که براي توحيد بنا شده است استفاده کرد.

﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه

ضمير ﴿هُمْ﴾ اگر به﴿ الذین کفروا﴾  در ‌آية 36 برگردد ـ که قرائن همين را تأکيد مي‌کند ـ آيه مربوط به جنگ مسلمانان با مشرکان مکه است ولي اگر به ﴿ الذین کفروا﴾  در آية 38 برگردد و مراد از آن مطلق کافران باشد آنگاه وجوب جهاد ابتدايي از آن استفاده مي‌شود.

کسی نگوید که ضمير﴿هُمْ﴾ به ﴿ الذین کفروا﴾ در آيه 38 برمي‌گردد و چون اصل ﴿ الذین کفروا﴾ نيز جنس است  پس آيه در وجوب جهاد ابتدايي ظهور دارد.

زیرا جواب می‌شنود که براي اثبات يک ادعاء بايد تمامي احتمال‌هاي مخالف جواب داده شود و به راحتي نمي‌توان﴿ الَّذينَ كَفَروا﴾ در اين موارد را از عهدي بودن خارج کرد و از آن جنس﴿الَّذينَ كَفَروا﴾ فهميد، تازه﴿الَّذينَ كَفَروا﴾ بسيار خاص‌تر از «غير مسلمانان» يا از «مشرکان» است و مراد کساني هستند که حق را شناخته‌اند و از روي لجبازي و عناد آن را قبول نمي‌کنند، پس تا عناد داشتن غير مسلمانان يا مشرکان اثبات نشود نمي‌توان با آنان جنگيد* و اثبات عناد آنان وقتي ممکن است که دين، با روش و بيان عالي بينشان تبليغ شود و شبهات آنان جواب داده شود آنگاه اگر کسي نپذيرفت مي‌توان او را کافر دانست. بنابراين جهاد فرهنگي چند مرحله مقدّم بر جنگ با کافران است.

فتنه

﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾، غير از «رويس» که «تعملون» خوانده بقيه‌ي قرّاء﴿ يَعْمَلُونَ ﴾ خوانده‌اند.[14] ما نيز طبق همين قرائت مشهور آيه را معنا مي‌کنيم.

ظاهراً مسلمانان، با توجه به قدرت و امکانات مشرکان و عصبيت و  لجاج آنان، احتمال دست برداشتن از جنگ را در حق آنان نمي‌داده‌اند و پيش خود گمان مي‌کرده‌اند که اگر مشرکان از جنگ دست بکشند خودش نوعي توطئه است و نقشه‌هاي پيچيده‌اي در سر دارند ولي خداوند به مسلمانان دل گرمي مي‌دهد که نگران نباشند و بدانند که در صورت دست برداشتن مشرکان از جنگ، خدا با دقت کارهاي آنان را زير نظر دارد﴿ فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ و نمي‌گذارد توطئه‌اي ترتيب دهند.

بنابراين شايد همين عبارت﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ به پيامبر_جرأت و شهامت داد که در جريان صلح حديبيه بفرمايد اگر امروز دشمن امتيازي خواست به او مي‌دهم. زيرا با دست برداشتن دشمن از جنگ و نشستن پاي ميز مذاکره براي صلح‌نامه، دست برداشتن آنان از جنگ مسجل شد آنگاه خداوند خود بر نقشه‌ها و کيدهاي آنان دقت مي‌کند و جلوي اقدام‌هاي آنان عليه مسلمانان را مي‌گيرد.

به عبارت روشن‌تر﴿فَإِنِ انْتَهَوْا جملة شرط است و جواب آن محذوف است و جمله‌ي﴿فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ علت جواب است. بنابراين جواب شرط محذوف عبارت است از «شما نيز دست برداريد و از توطئة آنان نترسيد» زيرا خدا به آنچه مي‌کنند بيناست.

البته اين احتمال نيز در آيه منتفي نيست که عبارت﴿فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ تشويقي باشد تا به سران شرک بگويد اگر دست از جنگ بردارند خدا ارزش اين کار آنان را مي‌داند و بر آن پاداش خوبي قرار مي‌دهد.

﴿وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ

و اگر روي برتافتند [و نه جنگ کردند و نه صلح نمودند] بدانيد که خدا پشتيبان شماست، چه نيکو پشتيبان و چه نيکو ياوري است.

مشرکان مکه در آن زمان در برخورد با مسلمانان مدينه چندگونه تصميم مي‌توانستند بگيرند که خداوند يک‌يک آن‌ها را بيان نموده و مناسب با آن به مسلمانان رهنمودي داده است.

  1. آنان با تمامي قوا با شما بجنگند
  2. آنان دست از جنگ بردارند و به صلح متمايل شوند
  3. از جنگيدن خودداري کنند و به صلح نيز روي نياورند بلکه حالت جنگ سرد را پيش بگيرند.

صورت اول را در آية 36 ترسيم کرد و در آية 39 نيز راهکار را مشخص کرد که با آنان بايد جنگيد تا دست از فتنه بردارند و دين رسمي دين اسلام شود.

در صورت دوم مسلمانان بايد دست از جنگ بکشند. و نگران هيچ توطئه‌اي نباشند زيرا خدا ناظر کارهاي آنان است. عبارت﴿فَإِنِ انْتَهَوْا بيان‌گر صورت دوم است و جزاي آن «فَانْتَهُوا» است يعني شما نيز از جنگ دست برداريد که از بس اين جواب روشن بوده، حذف شده است و به جاي آن خدا به نگراني مسلمانان پس از دست برداشتن از جنگ جواب داده است که خداوند با دقت کارهاي آنان را زير نظر دارد.

اما صورت سوم که بدترين صورت است اين‌که نه بجنگند تا مسلمانان با آنان بجنگند و نه صلح کنند تا مسلمانان از ناحية آنان آسوده خاطر باشند، بلکه از هر دو کار سرباز زنند تا مسلمانان دچار فرسايش شوند يا چون پيوسته حالت آماده باش هستند خسته شوند و بالأخره در هيچ وقتي ندانند که چه تصميمي بگيرند زيرا جنگ ابتدايي که جايز نيست و صلح را نيز آنان نپذيرفته‌اند.

لذا خداوند نيز اين حالت را به اجمال پاسخ داده است که اگر چنين مشکلي پيش آمد خدا پشتيبان شماست و به دنبال آن، خدا به تعريف و تمجيد از خود پرداخته است و فرموده: خداوند چه خوب پشتيباني است و خداوند چه خوب ياوري است.

اين عبارت مجمل، از يک سو براي مؤمنان دلگرمي بوده است تا نگران انتخاب بدترين راه از سوي مشرکان نباشند لذا در اول آن﴿فَاعْلَمُوا به معناي بدانيد را آورد تا اهميت آن را برساند پس از آن با حرف «انَّ» مضمون را تأکيد کرد و پس از آن خداوند را با﴿نِعْمَ الْمَوْلَىٰ ستود و پس از آن با﴿وَنِعْمَ النَّصِيرُ ياور بودن خدا را بيان کرد و با آوردن مجدد﴿نِعْمَ آن را نيز ستود، و با مجموع اين‌ها به مسلمانان اطمينان داد که روي‌گرداني آنان از جنگ و صلح و مجمل‌گذاري کار ضرري به شما نمي‌رساند زيرا شما بهترين مولا و بهترين ياور را داريد.

ولي از سوي ديگر تهديد شديدي براي مشرکان است زيرا مسلّماً آيات قرآن به گوش آنان مي‌رسيده و وقتي متوجه شوند که خدا خود را مولاي مسلمانان دانسته و نيز خود را از نظر مولا بودن و ياور بودن تمجيد کرده است معلوم مي‌شود که به طور کامل از مسلمانان دفاع مي‌کند و بنابراين مشرکان کاري از پيش نمي‌برند. به ويژه که خداوند، در جنگ بدر، ضربات مهلکي به آنان زده است.

يادآوري: ماده «و.ل.ي» قبلاً بررسي شد و با يک بار تفحّص در تمام قرآن، نگارنده به اين نتيجه رسيد که اين ماده براي دوست تأثيرگذار یا سرپرستی که با دوستی کار خود را پیش می‌برد به کار مي‌رود، تأثيرگذاري مثبت را خدا قبول دارد و مؤمنان را وليّ يکديگر قرار داده و يا پدر وليّ طفل شده تا دوستانه در مولّي عليه تأثير مثبت گذارد. خداوند وليّ مؤمنان است تا به نرمي آنان را به سوي نور ببرد﴿ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (بقره/257)

«مولي» اسم مکان است يعني جايي که مفهوم ولايت يا توليه ظهور پيدا مي‌کند.[15] بالأخره خدا با آوردن کلمة «الله مولکم» دوستي تأثيرگذار خود با مسلمانان را تثبيت کرده تا آنان از نداشتن دوست در سرزمين حجاز، از نظر عاطفي، ناراحت نباشند و پس از آن با آوردن «نصير» به صورت صفت مشبهه، ياري رساني ثابت و با دوام خود را براي مؤمنان بيان کرد و با ﴿نِعْمَ﴾نيز اين ياري رساني را به اوج رسانيد.

باز باید توجه داشت که ولیّ با قیّم متفاوت است. قیّم تنها سرپرستی می‌کند. اما  پدر با عشق و علاقه سرپرستي مي‌كند. در نبود پدر برای بچه یتیم، قیّم قرار می‌دهند و قیّم هیچ‌گاه سرپرستی‌اش نظیر پدر مهربانانه نیست.

6ـ سوره انفال آیات 60و61

﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ﴾﴿وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

و براي [رويارويي با] آنان هرچه توانستيد نيرو و اسب‌هاي بسته آماده کنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خودتان و ديگراني جز آنان را که شما نمي‌شناسيدشان [بلکه] خدا مي‌شناسدشان، با آن بترسانيد و هر چيزي در راه خدا هزينه کنيد. [عوض يا پاداشش] به طور کامل به شما داده مي‌شود. و به شما ستم نخواهد شد.

اين آيه از آيات سهل و ممتنع، يا آسان و سخت است در ظاهر بسيار آسان است ولي در واقع بسيار مشکل است، در نگاه ظاهري ابتدايي چيزي را بيان مي‌کند و با نگاه دقيق موشکافانه،‌ امور ديگري را مي‌گويد و همه در جاي خود صحيح است، اگرچه برخي معاني بر برخي ترجيح دارد و ملاك ترجيح داشتنش تطابق بيشتر با الفاظ خود آيه است.

ظاهر اوّل آيه فرمان به کاري است که عقلا، به طور طبيعي انجام مي‌دهند و نيازي به فرمان خدا ندارد و فرمان او ارشاد به حکم عقلا محسوب مي‌شود. و آن عبارت است از اين‌که هرچه در توان داريد از وسايل جنگي و غير جنگي مفيد براي جنگ و مقابله با دشمن آماده سازيد. اين آماده‌سازي باعث مي‌شود که دشمن به شما حمله نکند و بر فرض که حمله کرد توان دفاع داشته باشيد، اين سخني است که عقلا مي‌گويند و ظاهر آيه نيز همين است.

اما مشکلي که امروزه پيش آمده اين است که با پيشرفت علم و تکنيک هر روز سلاح‌هاي جديدي ساخته مي‌شود و تهيه کردن آن مسابقة تسليحاتي را به همراه دارد، تازه برخي از اين سلاح‌ها، يک انسان يا چند انسان را نابود نمي‌سازد بلکه کشور يا منطقة وسيعي را با خاک يکسان مي‌کند و برخي از سلاح‌ها نسل‌هاي آينده را نيز معيوب مي‌سازد و… آيا در اين نوع سلاح‌ها نيز بايد پيوسته تلاش کرد تا برترين سلاح را داشت؟

باز اشکال ديگر اين است که هزينه کردن تمامي توان ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ ﴾  در راه تهية سلاح، زيادي از کارهاي صنعتي، فرهنگي، اجتماعي و… را از رونق مي‌اندازد و ديني که شعارش بيداري فطرت‌ها بوده و با «بخوان»‌ برنامه‌اش را شروع کرده اکنون مجبور است آن را با مسابقة تسليحاتي‌ و جملة بکُش يا سلاح کشتار جمعي تهيه کن، يا حق، با زوردارتر است آن را ادامه دهد و تابعي از جامعه‌هاي کافر باشد، بايد ببيند آنان چه سلاحي دارند تا اين نيز نظير آنان تهيه کند و ديگر از بيداري فطرت سخني به ميان نياورد!! و اين خودش يکي از جانيان شود!!

به اين جهت لازم شده که باز در کلمات آيه دقت شود تا شايد ما را به امور ديگري راهنمايي کند نگاه دوباره به آيه و دقت در کلمات سؤالاتي را مطرح مي‌سازد و با دقّت براي پاسخ به سؤال‌ها راه‌هايي فرا روي عقل انسان باز مي‌شود. مثلاً ‌در آيه﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ﴾ گفته شده که به معناي «براي دشمنان آماده سازيد» است در حالي‌که در ترجمه کلمة [رويارويي] پس از کلمه‌ي «براي» در تقدير گرفته شد که در واقع معناي لام که براي «نفع» به کار مي‌رود به معناي «علي‌» دانسته شد يعني در معنايي دقيقاً خلاف معناي لفظ لام به عبارت ديگر طبق معناي سابق لام در﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ﴾ در معناي خودش به کار نرفته است بلکه به معناي «عليه» که ضدّ «له» است به کار رفته است.

يا مثلاً‌ آيه از دو کلمة﴿قُوَّةٍ﴾ و ﴿ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ استفاده کرده در حالي‌که طبق معناي اوّل بايد از «السلاح» يا «السيف و ما فوقها» استفاده مي‌شد در حالي‌که از﴿قُوَّةٍ﴾ استفاده شده که عام است، شامل نيروي رزمي، بدني، فرهنگي، علمي، تبليغاتي و… مي‌شود و نيز از «اسب بسته شده» استفاده کرده در حالي‌که اسب وسيله‌ي رسانيدن فرد به دشمن است نه وسيلة جنگيدن، تازه اسب حيواني نازک نارنجي است و همانند شتر نيست که تحمل مشکلات را داشته باشد بلکه چابک، چالاک و حيواني خيال‌پرداز است و خيال غلبة بر حريف را در مخيّلة خود جاي مي‌دهد.

به عبارت واضح‌تر اگر آيه مي‌خواست معنايي که گذشت و مفسّران تاکنون فهميده‌اند را بيان کند باید اين‌گونه نازل مي‌شد «اعدوا ضدّهم ما استطعتم من سيف و ماقوقها».

تازه خود اين مطلب، نياز به گفتن نداشت زيرا عقل عرفي به چنين چيزي فرمان مي‌دهد و فرمان، لغو مي‌شد.

براي بيان معناي جديد اولاً بايد توجه داشت که﴿قُوَّةٍ﴾ هرگونه نيروي نظامي و غير نظامي را شامل مي‌شود و در زمان نزول آيه پيامبر_ آن را «رمي» به معناي تير، يا تيراندازي معنا کرده است ولي اين معنا، مصداقي از مصاديق﴿قُوَّةٍ﴾ است نه اين‌که قوّة منحصر به «تير» يا منحصر در قواي نظامي باشد، بلکه هر «توان» بالايي که دشمن را بترساند يکي از مصاديق است. بنابراين اگر کشوري از نظر تکنولوژي به جايي برسد که ديگران به او نيازمند باشند، نيازمندان تلاش مي‌کنند با آن کشور از درِ جنگ وارد نشوند زيرا جنگيدن با چنين کشوري همان و محروم شدن از علم و تکنيکشان همان.

بنابراين يکي از راه‌هايي که کشوري را در برابر هجوم ديگران بيمه مي‌کند پيدا کردن قدرت علمي است که اين قدرت، عليه ديگران نيست ولي با اين حال موجب مي‌شود که ديگران از کشور تکنيک‌دار بترسند و با آن به نبرد برنخيزند و هدف دين که پيشگيري از حملة ديگران است محقّق مي‌شود.

آنگاه﴿ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ نيز در زمان‌هاي سابق معنايي داشته که در آن زمان‌ها مصداق و معنا يکي بوده است يعني «اسب‌هاي بسته شده» اما امروزه وقتي جنگ‌ها با سلاح‌هاي شيميايي، اتمي و… است معلوم مي‌شود که خود معناي حقيقي مراد نيست پس بايد معنايي امروزي براي﴿رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ يافت که هرچه باشد مجازي است. حال آيا بايد به جنبه‌ي «کم‌ياب بودن» نگاه کرد و گفت: در آن زمان بايد «اسب» تهيه مي‌شد که سلاحي کم‌ياب بود و امروز نيز بايد مثلاً سلاح شيميايي يا اتمي تهيه کرد که سلاحي کم‌ياب است؟ يا بايد به جنبة سريع بودن تکيه کرد که اسب سريع‌ترين وسيلة جنگي آن زمان بوده و امروز که خود اسب موضوعيت ندارد بايد سريع‌ترين اسلحه براي کشتن تهيه شود مثلاً سريع‌ترين موشک، سريع‌ترين هواپيما، سريع‌ترين گلوله، که همان مسابقة تسليحاتي است؛ و قائل شويم که استعمال «خيل» در «کم‌ياب‌ترين سلاح» يا «سريع‌ترين سلاح» استعمالي مجازي است و قائل شويم که لفظ «رباط» امروز اصلاً معنايي ندارد نه حقيقي و نه مجازي؟

اما اگر به لغت «خيل» رجوع شود معلوم مي‌گردد که اين لغت با خيال از يک ماده است. خيال، قوه‌اي است در بدن که صورت اجسام ديده شده را در خود نگه مي‌دارد پس برتر از آينه است زيرا آينه تنها صورت را مي‌گيرد اما آن را نگه نمي‌دارد ولي قوة خيال آن را نگه مي‌دارد. بعداً در آن صورت گرفته شده و ضبط شده، تصرف مي‌کند بزرگ و کوچکش مي‌کند که خيالبافي‌هاي ذهن براي همه روشن است.

آنگاه اسب را خيل گفته‌اند چون حيواني است خيال‌پرداز. اسب قوة خيال قوي دارد و پيروزي بر رقيب را در خيال خود پرورش مي‌دهد و لذا بهترين وسيلة مسابقه‌هاست. بنابراين معناي﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ امروزه اين است که شما مسلمانان نيرو و تکنيکي تهيه کنيد که به نفع بشر باشد و به خاطر تکنيک برتر داشتن مورد هجوم واقع نشويد و به اين اکتفا نکنيد و مراحل بالاتر از وضع موجود را پيوسته در خيال خود بپرورانيد و بخواهيد که به آن دست يابيد. پرورانيدن خيالِ تکنيک بالاتر، پيوسته شما را به پيش مي‌کشاند و دشمنان را مي‌ترساند.

پس اسب در زمان گذشته مصداق پرورانيدن خيال در پيروزي جسمي بوده است و ذهن انسان مصداق پرورانيدن خيال در ميدان علم و تکنيک است و هر دو، دشمن را مي‌ترساند و ضربه‌اي به آن نمي‌زند.

اشکال: اين مطالب خلاف ظاهر آيه است «خيل» يعني اسب نه موجود خيال‌پرداز.

جواب: تفاوت فارسي با عربي همين است، در عربي کلمه‌ها به ريشة خود متصل هستند و ريشه، در تمامي مشتقات جريان دارد مثلاً به چراغ مصباح مي‌گويند زيرا مصباح از «صبح» مشتق است و چراغ وسيله‌اي است که فضا را مانند صبح روشن مي‌سازد ولي در فارسي چراغ با صبح يا پگاه رابطه‌اي ندارد يا در عربي «ميزان» با وزن در تمامي مشتقاتش رابطه دارد اما در فارسي اين‌چنين نيست، در عربي خيل با خيال کاملاً‌ مرتبط است ولي در فارسي چنين نيست.

جالب است که توجه شود اگر ريشه‌هاي لغت‌ها مورد توجه قرار گيرد آنگاه قرآن در هر زماني جديد است و سخن براي گفتن دارد ولي اگر به لفظ‌ها جمود بشود و معاني آن زماني لفظ‌ها مراد باشد قرآن در گذشتة تاريخ دفن مي‌شود.

خلاصه: تاکنون معنا مي‌شد که «هرچه در توان داريد سلاح و اسب، در جهت مقابله با دشمن فراهم کنيد تا از شما بترسند» که اين معنا در جاي خود صحيح بوده و هست اما اکنون بيان شد که هرچه در توان داريد، علم و تکنيک را پيش ببريد و خيال پيشرفت بالاتر را نيز در سر بپرورانيد تا دشمن با ديدن تکنيک برتر شما از شما بترسد زيرا به مجرد جنگ، از تکنيک شما محروم مي‌شود و هم‌چنين او از شما مي‌ترسد و مي‌گويد آن کسي که تکنيک برتر را دارد توان توليد سلاح برتر را نيز دارد. اين معناي دوم صحيح‌تر است زيرا با الفاظ آيه سازگارتر است، به مسابقة تسليحاتي کمک نمي‌کند و مطلب جديدي دارد که عقل عرفي به راحتي آن را نمي‌فهمد و نياز به بيان الهي دارد برخلاف معناي اوّل که عقل عرفي قبل از نزول قرآن نيز آن را مي‌فهميد و به آن عمل مي‌کرد.

﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ﴾فعل «اعدوا» يعني آماده سازيد، يعني مخاطب امر خداوند يک گروه است نه يک فرد، در حالي‌که سياق آيات گذشته مفرد مخاطب بود يعني در آيات 56، 57، 58 مخاطب پيامبر_ بود، آيات 61 تا 65 نيز مخاطب پيامبر_ است و آية 59 طبق قرائت «لاتحسبن» مخاطبش پيامبر_ است و طبق قرائت﴿لا یَحسَبَنَّ﴾ مخاطبي ندارد، اما در اين ميان آية 60 تمامي خطاب‌هايش جمع است که يا تنها شامل مؤمنان است يا علاوه بر مؤمنان، رسول خدا_ را نيز در بر مي‌گيرد که دومي با محتواي آيه سازگارتر است.

پس معنا چنين مي‌شود شما اي مؤمنان و اي رسول خدا، آماده سازيد …

حرف لام در ﴿لَهُم﴾را که معمولاً به معناي به نفع يا مختص است، مفسّران به معناي «بر ضدّ» دانسته‌اند ولي با تحليلي که بيان شد مي‌توان به همان معناي «به نفع» معنا کرد يعني از علم و تکنيک و صنعت، هرچه مي‌توانيد آماده کنيد تا در عين حال که به نفع مخالفان شماست ولي آنان شما را برتر از خود بدانند و از شما بترسند و خيال حملة به شما را در سر نپرورانند.

﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾آنچه در توان داريد از نيرو و اسب‌هاي بسته

«ما» در﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ مبهم است و﴿مِنْ قُوَّةٍ﴾ آن را توضيح مي‌دهد، نکره بودن «قوة» آن را عام و شامل تمامي موارد مي‌سازد. قواي نظامي، اقتصادي، سياسي، خودسازي افراد، همه و همه ذيل عنوان﴿مِنْ قُوَّةٍ﴾ داخل است و ﴿وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ از باب ذکر خاص بعد از عام است و اهميّت «رباط الخيل» را مي‌رساند.

بله در جنگ بدر مسلمانان بيش از سيصد نفر بودند و تنها يک اسب داشتند يعني يک سوم درصد از جمعيت نيز اسب نداشته‌اند پس اسب، وسيله‌اي به شدت کم‌ياب بوده است آنگاه خداوند براي اهميت دادن به امر دفاع، مي‌گويد «اسب‌هاي بسته شده» را آماده سازيد.

پيامبر_ ﴿مِنْ قُوَّةٍ﴾ را به «رمي» تفسير کرده‌اند يعني هرچه مي‌توانيد «تير» تهيه کنيد.

با گذشت زمان تير و کمان تبديل به گلوله و تفنگ شد، اما آمدن وسايلي مثل بمب، مين و… به گونه‌اي شد که به هيچ نحوي کلمة «رمي» در برگيرندة آن‌ها نيست و بايد به اطلاق کلمة﴿مِنْ قُوَّةٍ﴾ تمسّک کرد. آنگاه جايي براي﴿وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ باقي نگذاشت و در تفسيرهاي امروزي هيچ وسيله‌اي جنگي معادل آن يافت نمي‌شود زيرا اسب وسيلة جنگي نيست بلکه وسيله‌اي است که رزمنده را زود به دشمن مي‌رساند و خيال پردازي‌هاي صاحبش را خوب پاسخ مي‌دهد.

تازه، وقتي اطلاق ﴿مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ تمامي سلاح‌هاي امروزي را در برگرفت مشکل ديگري پيش مي‌آيد و آن اين‌که همة عقلاي عالَم مسابقة تسليحاتي را محکوم مي‌کنند و به دنبال راهي براي نجات از آن و از آثار سوء آن هستند.

اما اگر﴿قُوَّةٍ﴾ را عام دانستيم به گونه‌اي که شامل توان سياسي، اقتصادي، اجتماعي و… بشود و نيز توجه کرديم که قرآن از «خيل» استفاده کرده که آلت جنگي نيست بلکه تجملي و تخيّلي است آنگاه امروزه مي‌توان، توانِ سياسي بالا، توان اقتصادي بالا، توان روحي بالا که هر کدام جا براي مانور دارند را از  آن جهت که جا براي مانور دارد از مصاديق﴿وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ دانست و از آن جهت که تکنيک و صنعت برتر يک توان است آن را از مصاديق﴿مِنْ قُوَّةٍ﴾ به حساب آورد. و برتر بودن مسلمانان در اين امور را لازم دانست که اين برتري به نفع عموم بشر است و با لام﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ﴾ نيز سازگار مي‌شود.

﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ تا دشمنان خدا و دشمنان خودتان و ديگران جز آنان را که شما نمي‌شناسيدشان و خدا مي‌شناسدشان، با‌ آن بترسانيد.

توجه به هدف، نوع وسيله را تعيين مي‌کند، هدف از فراهم ساختن﴿قُوَّةٍ﴾و ﴿مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ ترسانيدن دشمن است نه نابود ساختن او.

وقتي هدف ترسانيدن شد، اگر وسيله‌اي خيالي، ‌پوچ و بي‌واقعيت بتواند دشمن را بترساند مطلوب خواهد بود و اگر وسيله‌اي بسيار کشنده و نابود کننده بود ولي دشمن را نترساند بلکه نابود ‌سازد مطلوب نخواهد بود. بنابراين بمب‌هاي هسته‌اي که تمامي کره‌ي زمين را نابود مي‌سازد، ترساننده نخواهد بود. زيرا در صورت به کارگيري به کارگيرنده‌ها نيز نابود مي‌شوند. پس احتمال به کارگيري‌شان نزديک به صفر است زيرا فقط اختيار عمل آن به دست يک نفر نيست تا او ديوانه يا عصبي فرض شود و احتمال به کارگيري در حدّ بالا تصور شود.

اما امروزه توان تبليغاتي بالا، توان اقتصادي و تکنيکي بالا ترساننده است پس مي‌تواند مطلوب باشد.

نکته: وسيله‌اي مانند دروغ که تنها يک بار مي‌توان آن را به کار گرفت و وقتي پوچ بودن آن آشکار شد موجب مي‌شود که کاربردش تمام شود، سزاوار به کار بردن نيست به ويژه که باعث مي‌شود اخلاقي بودن دين که رکن اصلي آن است از بين برود، تازه خود بزرگ بودن دروغ، موجب مي‌شود که در آن شک شود پس اثر خود را از دست مي‌دهد. بله مي‌توان دروغ نگفت ولي دشمن را به خيال واداشت مثلاً پيامبر اکرم_ در غزوة حمراء‌الاسد و نيز هنگام فتح مکه، به نيروهايش دستور داد که هر يک در شب، در گوشه‌اي از بيابان آتش روشن کنند، دشمن خيال کرد که هر آتش براي پختن غذاست و پيرامون هر آتش چند ده نفر رزمنده هستند، و در واقع چنين نبود اما سخن خلاف واقعي نيز نفرمود.

يا به مسلمانان فرمود: موهاي خود را با رنگ مشکي رنگ بزنند و همين باعث مي‌شد که دشمن خيال کند بيشتر آنان جوانند يا در هنگام عمرة مفرده، جايي که مسلمانان در ديد مشرکان بودند به آنان فرمود که بدوند و… بنابراين اگر رهبري عاقل، نخبه و فهيم باشد بدون تمسّک به دروغ مي‌تواند خود را در خيال دشمن، بيش از آنچه که هست نشان دهد و دروغ نيز نگفته باشد. مثلاً پيامبر_ در هنگام مواجهه با دشمن، وضو مي‌گرفت و مسلمانان هر يک بر گرفتن قطره‌اي از آب وضوي آن حضرت بر يکديگر سبقت مي‌گرفتند. نشان دادن چنين عشق و علاقه‌اي به پيامبر_، مشرکان را مي‌ترسانيد و کار خلاف واقع نبود و دروغي نيز رد و بدل نمي‌شد.

ضمير «ه» در﴿تُرْهِبُونَ بِهِ﴾ به ماي موصوله در﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ برمي‌گردد يعني آنچه را که در توان داريد آماده سازيد تا به آن … بترسانيد. بنابراين﴿مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾  بيان مصداق است و ممکن است مصداق‌ها مربوط به زمان خاص باشد و آمدن اين سنخ مصاديق در قرآن،‌ آن را منحصر به زمان خاصي نمي‌کند و قوانين کلي آن عام است.

به عبارت روشن‌تر، اگر ضمير «بهما» آمده بود معلوم مي‌شد که﴿قُوَّةٍ﴾ و﴿ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ﴾ موضوعيت دارد يا اگر ضمير «ها» آمده بود معلوم مي‌شد﴿قُوَّةٍ﴾ موضوعيت دارد ولي نيامدن اين دو و آمدن «ه» نشان مي‌دهد که اگر زماني حتي بدون﴿قُوَّةٍ﴾ بتوان دشمن را ترسانيد تا حمله نکند مطلوب خواهد بود.

مثلاً بيان تجربيات شخصي گذشته و ياري خدا در گذشته نظير عنايت او به مسلمانان در جنگ بدر، عنايت او به مکة مکرمه در زمان حملة ابرهه، به خاک و شن نشستن هواپيماهاي آمريکايي در طبس و نظاير آن، اگر دشمن را بترساند تا راحت به سرزمين مسلمانان حمله نکند، آنگاه يافتن اين مصاديق و بيان آن‌ها از مصاديق﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ تُرْهِبُونَ بِهِ﴾ خواهد بود.

﴿عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ

کافران يا کساني که از روي عمد، پس از فهميدن حقانيت پيامبر_ و دين او، به آن ايمان نياورند دشمن خدا هستند. چنين کساني مسلّماً دشمن مسلمانان نيز هستند، زيرا مسلمانان طرفدار خدا به عنوان برترين و بالاترين، حقّند و کافران کتمان‌کنندگان آن. وقتي کسي با چنين خدايي دشمن باشد يعني با خالق خويش و رازق خويش دشمن باشد، مسلّماً با هر حق ديگري نيز دشمن است، پس دشمن خدا دشمن مسلمانان نيز هست.

ولي برعکسش صحيح نيست يعني کساني دشمن مسلمانان هستند ولي دشمن خدا نيستند. يعني دومي عام‌تر از اولي است.

﴿وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ «دون» مي‌تواند به معناي نزديک يا پَست باشد در صورت اول مراد دشمنان نزديک‌تر است که مصداقش يا منافقان است و يا قبايل اطراف، که فاصلة کم‌تري نسبت به دشمن اصلي دارند.

يا مراد دشمنان ضعيف‌تر است حال يا چون اظهار اسلام مي‌کنند دشمني‌شان ضعيف‌تر است يا چون توان نداشته‌اند در ظاهر اسلام آورده‌اند و يا چون دون همّت هستند اقدامي جدّي عليه مسلمانان نمي‌کنند.

به هر حال آمادگي و توان ترساننده، هر سه دسته از دشمنان را از توطئه و حمله باز مي‌گيرد.

﴿لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ علم وقتي که داراي يک مفعول باشد به معناي شناخت است بنابراين چون اين ماه در اينجا يک مفعول بيشتر ندارد معناي عبارت اين است که شما مسلمانان آن دشمنان را نمي‌شناسيد، بلکه [تنها] خدا آنان را مي‌شناسد.

اين عبارت، از يک سو توجّه دادن به مسلمانان است که همة افراد مسلمان، اسلامشان واقعي نيست و همة قبايل نزديک، دوست شما نيستند و از طرف ديگر از آنان نگراني را رفع مي‌کند و به آنان توجّه مي‌دهد که اگر براي رفع هجوم دشمناني که مي‌شناسيدشان اقدامي جدّي کرديد و تمامي توان خود را به کار برديد، اين دشمنان کوچک‌تر، نزديک‌تر و يا دون همّت‌تر حتماً مي‌ترسند و اقدامي نمي‌کنند.

عبارت﴿اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ﴾ به صورت جملة اسميه و پس از﴿لَا تَعْلَمُونَهُمُ﴾ که به صورت جملة فعليه بود. نشان مي‌دهد که تنها خدا آنان را مي‌شناسد و معرفت به درون افراد را از همة افراد بشري حتي پيامبر_ نفي مي‌کند بنابراين آنچه بين عوام معروف است که فلان عارف چشم برزخي دارد و باطن افراد را مي‌بيند، از ديد قرآن منتفي است و چنين مقامي براي پيامبر خدا «عليه الاف التحية و الثناء» حتي نسبت به منافقين مدينه حاصل نبود آية 101 از سورة توبه با صراحت بيشتري چنين معرفتي را از ساحت پيامبر_ نفي کرده و فرموده:﴿لا تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم﴾  تو آن منافقان را نمي‌شناسي بعداً بلافاصله با عبارت﴿ نَحنُ نَعلَمُهُم﴾ فرموده:‌ ما آنان را مي‌شناسيم که جا داشت بگويد: خدا آنان را مي‌شناسد اما آوردن لفظ ﴿نحن﴾ به معناي «ما» شايد براي اين باشد که بگويد. شايد کارگزاران نظام الهي هم‌چون عزرائيل و غيره، باطن‌ها را بشناسند اما وجود پيامبر_ از چنين معرفتي خالي است. و تنها رفتار افراد است که باطن آنان را براي او مشخص مي‌کند نه چشم برزخي عارفان.

نه جهاد نه دفاع، بلكه پيشگيري از دفاع

در شريعت اسلام نظرية غالب اين است که جهاد ابتدايي به معناي جنگ ابتدايي با کفار و مشرکان جايز و بلکه واجب است و آن را يکي از فروع دين نظير حج و نماز و روزه مي‌دانند و گفته شده که  هارون‌الرشيد خليفة مقتدر عباسي يک سال به حج مي‌رفت و سال ديگر به جهاد. در اين ميان شيعيان براي صحّت چنين جهادي، شرطي گذاشته‌اند که در عمل تمامي جهادهاي ابتدايي را غير مشروع مي‌سازد و آن وجود اذن از امام معصومG است که با غايب بودن او در زمان ما، اذن خواهي عملاً منتفي است و هرچه وجود دارد فقط دفاع است.

اما نگارنده بر اين باور است که جهاد ابتدايي نه معقول است و نه مشروع، زيرا دين بايد به درون افراد نفوذ کند نه اين‌که ظاهر شهرها را اسلامي کند و رفتن دين به درون افراد، در گرو بيدارسازي فطرت آنان است که با زور شمشير، شدني نيست بلکه با معرفي اسلام امکان‌پذير است. بنابراين جهاد تبليغي واجب است نه جهاد نظامي.

و تمامي آياتي که در قرآن به کارزار فرمان مي‌دهد همه دفاعي است زيرا پس از هجرت اجباري مسلمانان مکه، از اين شهر، نازل شده است در ابتدا به مسلمانان اذن داده که از خود دفاع کنند (حج/39) و روشن ساخته که جرم مسلمانان تنها خداپرستي آنان بوده است (حج/40) و سپس در آيات ديگر بر انجام اين دفاع تأکيد کرده و آن را حق مسلّم دانسته است و به تقويت روحية مسلمانان پرداخته است تا کمي افراد و بي‌امکانات بودن خود را مجوّز ترک دفاع ندانند.

اما جالب است که بدانيم، پس از يکي دو دفاع جانانه و پيروزمندانه، خداوند در آية 60 سورة انفال راه ديگري را پيش گرفته است و آن پيشگيري است و از مسلمانان خواسته طوري عمل کنند که دشمن از آنان بترسد تا هجوم نکند و موضوع دفاع محقّق نشود.

همان‌طور که در علم پزشکي، پيشگيري مقدّم بر درمان است و تلاش براي بيمار نشدن افراد، مسلّماً بر انواع درمان‌ها تقدّم دارد، در بحث ما نيز تلاش براي جلوگيري از هجوم دشمن ـ تا موضوع دفاع محقّق نگردد ـ از تمامي دفاع‌ها برتر و بهتر است لذا آية﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُم… آيه‌اي پيش‌گيرانه مي‌باشد و درصدد است تا مسلمانان را به مرحله‌اي برساند که دشمن، فکر هجوم به مسلمانان را در سر نپروراند.

تاکنون ديگران آيه را طوري معنا مي‌کردند که از آن بوي مسابقة تسليحاتي به مشام مي‌رسيد اما با توضيحاتي که ذيل آيه گذشت معلوم شد، نه تنها، آيه مسابقة تسليحاتي را نمي‌گويد، حتي به دفاع مشروع نيز نظر ندارد و در افقي بالاتر، مي‌خواهد زمينة هجوم دشمن را نابود سازد و آن نابودسازي تنها با سلاح‌هاي مخرّب نيست بلکه مي‌تواند با علم و تکنيک باشد.

﴿وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا﴾ اگر به صلح تمايل داشتند (تو نيز به آن تمايل نشان ده يا) با اشتياق آن را بپذير.

اگر عبارت به صورت قسمت درون پرانتز ترجمه شود که ترجمة دقيق و تحت اللفظي است از لحاظ لفظي درست است ولي از نظر واقعيت، مشکلي حل نمي‌شود و صلحي منعقد نمي‌شود زيرا تمايل دو طرف به صلح، تنها مقدمة کار است. صلح وقتي منعقد مي‌شود که تمايل‌ها به مرحلة قرارداد برسد که اين مرحله مهم‌تر است در حالي‌که طبق اين مبنا، در آيه نامي از آن برده نشده است.

تازه وقتي اسلام دين صلح است و اصل و قاعده در آن صلح است تعبير «تمايل نشان بده» پس از «تمايل نشان دادن دشمن» تنها نشانة انصاف اسلام است نه پيشگامي در صلح!

و اگر اين‌گونه ترجمه شود که: «و اگر به صلح تمايل داشتند با آغوش باز آن را بپذير» از نظر محتوايي درست است و با ادامة آيه کاملاً هماهنگ است ولي اشکالش اين است که مادة «جَنَحَ» در جملة شرطيه و در جملة جزا به دو گونة مختلف معنا شده است.

به نظر مي‌رسد اين دومي بهتر باشد زيرا محتواي آيه رسانده شده است و با صنعت مشاکله[16] تفاوت معنايي دو لفظ قابل توجيه است.

﴿وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم﴾ و بر خدا توکّل کن، همانا او شنوا و داناست.

اين عبارت اوج تشويق به صلح است زيرا خداوند خودش را وارد ميدان کرده که اگر دشمن از پيشنهاد و صلح، قصد سوء استفاده داشته باشد يا نقشه‌هاي خائنانه‌اي در سر بپروراند، تو به خدا تکيه کن و خدا چون شنواي داناست سخنان خائنانة آنان را مي‌شنود و چون داناست تصميمي مي‌گيرد که به زيان تو نباشد بلکه نفع تو را در بر داشته باشد.

لازم به يادآوري است که دشمنان براي آگاهي از نقشه‌هاي طرف مقابل معمولاً از جاسوس، ديده‌بان، شنود و… استفاده مي‌کنند تا اخبار سرّي طرف مقابل را بشنوند و بر طبق آن برنامه‌ريزي کنند تا بتوانند بر دشمن پيروز شوند. به عبارت ديگر پيروزي بر دشمن به سه عامل اساسي بستگي دارد:

  1. باخبر شدن از نقشه‌هاي دشمن. 2. آگاهي به طريق مقابلة با آن.3. توان مقابله.

و خداوند هر سه قسمت را براي پيامبر_ در صورت قبول صلح، تضمين کرده است به خدا توکل کن، زيرا او ذاتي است که قوي است و سزاوار تکيه کردن مي‌باشد او سميع است و نقشه‌هاي دشمن را کامل و به دقت شنيده است، داناست و مي‌داند که چگونه بايد با دشمن غدّاري که مي‌خواهد از راه صلح‌طلبي ضربه بزند، مقابله کند. بنابراين هيچ مانعي بر سر قبول صلح پيشنهادي دشمن، وجود ندارد.

سؤال: اگر دشمن به صلح کامل متمايل نبود ولي خواستار اِعمال برخي مقررات، جهت کاهش خسارت‌ها و تلفات بود آيا بايد به اين نيز جواب مثبت داد؟

جواب: بله، مسموم نکردن آب‌ها، بمباران نکردن بيمارستان‌ها يا اماکن ديني يا بمباران نکردن شهرها، يا نکشتن پيران، مجروحان، زنان و کودکان از همين قبيل است. باز اگر دشمن متمايل بود که سلاح‌هاي کشتار جمعي مورد استفاده قرار نگيرد بايد به آن اشتياق نشان داد و پذيرفت و همة اين‌ها از مصداق‌هاي﴿إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا﴾ است.

7ـ سوره توبه آیه 5

﴿فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾؛ پس هنگامی که آن چهارماه حرام به پایان رسید، این مشکران [پیمان شکن] را هرجا یافتید بکشید، و دستگیرشان کنید و آنان را به محاصره درآورید، و در هر کمینگاهی برای [شکار] آنان بنشینید. پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند آزادشان بگذارید. بی­تردید، خدا بسیار آمرنده و مهربان است.

از این آیه حکم جواز و بلکه وجوب جهاد ابتدایی استفاده شده است. مثلاً در تفسیر «التحریر و التنویر» آمده است در این آیه جهاد تشریع شده و به آن اذن داده شده و اشاره شده که از آنان غیر اسلام پذیرفته نیست و این آیه آیات موادعه و معاهده را نسخ کرده است و آیه تمامی مشرکان و تمامی سرزمین‌ها را در برگرفته است مگر این که دلیل‌هایی  از کتاب و سنت آن را تخصیص زده باشد.[17] او از عبارت جواز جهاد ابتدایی را فهمیده است زیرا که امر به «مشرکان را بکشید» پس از منع از کشتن است که از آیة 2 برداشت شد و در جای خود گفته شده که امر پس از منع یا پس از توهم منع، بر مباح بودن دلالت می‌کند با این حال  او وجوب را نیز دور از ذهن ندانسته و گفته: «وقد یعرض الوجوب اذا ظهرت مصلحة عظیمة»[18] و گاهی کشتن مشرکان واجب می‌شود وقتی که مصلحت عظیمی نمایان شود.

مفسران دیگر و فقیهان نیز از این آیه وجوب جهاد ابتدایی به معنای جنگ ابتدایی را فهمیده‌اند مثلاً در مجمع‌البیان آمده: «هر جا که بودند در ماه‌های حرام و غیر آن شمشیر را بر آنان بگذارید و این آیه ناسخ تمامی آیاتی است که پیرامون صلح و اعراض از آنان وارد شده است.[19]

در تفسیر کبیر فخر رازی آمده: وقتی که آن چهار ماه حرام پایان یافت خدای تعالی به  چهار چیز اذن داد: 1- فرمان به کشتنشان به طور کلی، 2- اسیر کردنشان، 3- محصور ساختنشان و 4- در کمین آنان نشستن.[20]

بررسی دلالت آيه بر وجوب جهاد ابتدايي:

به نظر نگارنده این آیه دلالت بر جواز جهاد ندارد[21] و آیه تنها یک حکم تهدیدی است تا مشرکانی که تا آن زمان بر شرک خود مانده بودند یا مسلمان شوند و یا مکه را رها سازند و به جای دیگر بروند زیرا بنای مکه بر توحید بوده و مشرکان در آنجا حقی نداشته‌اند.

و از عجایب این است که هیچ مشرکی کشته نشد و هیچ کدامشان نیز از مکه خارج نشدند بلکه همه مسلمان شدند زیرا اسلام دین فطری است و علاوه بر آن اخلاق نیکوی پیامبر(ص) نیز همه را به سوی این دین جلب می‌کرد؛ بله تا قبل از فتح مکه مردم از ترس ابوسفیان یا از دین اسلام اطلاعی نداشتند یا برفرض اطلاع جرأت ایمان آوردن نداشتند اما پس از تسلیم شدن ابوسفیان آنان به سرعت اسلام را شناختند و به آن نیز ایمان آوردند.

اموری که دلالت آیه بر وجوب یا جواز جهاد ابتدایی را مخدوش می‌سازد.

الف: در آیه کلمة ﴿فَاقْتُلُوا آمده که به معنای «بکشید» است در حالی که اگر مراد جهاد یا جنگیدن بود باید کلمه «فَقاتلُوا» به کار می‌رفت  تا به معنای «کارزار کنید» باشد.

ب: و﴿الأشْهُرُ الْحُرُمُ در این آیه عهد ذکری است و مراد چهار ماهی است که در آیة دوم مطرح شد یعنی مشرکان از دهم ذی‌الحجه سال نهم که آیات برائت بر آنان خوانده شد چهار ماه فرصت داشتند تا مسلمان شوند و یا مکه را ترک کنند آن چهار ماه دهم ربیع‌الثانی سال بعد تمام شد. آنگاه اگر بر فرض امر در ﴿فَاقْتُلُوا بر جهاد دلالت کند تنها بر جواز یا وجوب جهاد در یک سال دلالت می‌کند نه بر هر سال، و در آن سال نیز کسی پس از گذشتن آن مدت با مشرکی از مشرکان مکه جهاد نکرد.

اشکال: چه اشکالی دارد که﴿فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ در آن سال، همان چهار ماه مشخص و معهود باشد که دهم ربیع الثانی به پایان رسید و در سال‌های بعد مراد چهارماهی باشد که مشهور حرام می‌دانند؟

جواب: برای نفی استدلال وجود احتمال مخالف کافی است تا چه رسد به اینجا که دو قول است یعنی گروهی استعمال لفظ در دو معنا را محال و گروه دیگری جایز می‌دانند پس نمی‌توان از این آیه جواز یا وجود جهاد ابتدایی را فهمید.

اشکال: اینجا استعمال لفظ در دو معنا نیست بلکه ورود دو مصداق در ذیل یک عنوان است که امر متداولی است به ویژه اگر آن مصداق‌ها با هم تنافی نداشته باشند و در راستای یکدیگر باشند مثل همین جا که ماه‌های حرام یک معنا دارد یعنی ماه‌هایی که جنگ در آن‌ها  حرام است آنگاه  از نظر مشهور آن ماه‌ها عبارت بود از رجب، ذوالقعده، ذوالحجه و محرم و اما آن سال در اواسط ماه‌های حرامِ مشهور، ماه‌های حرام معهود شروع شد و تا دهم ربیع‌الثانی ادامه یافت و در آن سال شش ماه و ده روز جنگ با مشرکان مکه حرام شد  و در سال‌های بعد تنها در همان چهار ماه مشهور جنگ حرام بوده و هست.

تسلیم: بله این اشکال وارد است و بنابراین وجود ﴿الأشْهُرُ الْحُرُمُ نمی‌تواند مانع ظهور قسمت بعدی شود ولی باز مطلب اول به قوة خود باقی است که میان ﴿اقْتُلُوابه معنای «بکشید» با «قاتلوا» به معنای «بجنگید» تفاوت اساسی وجود دارد.

ج : اما مشکل اساسی که در آیه جود دارد و جهاد ابتدایی و نیز کشتنش مشرکان را زیر سؤال می‌برد نظم عجیب آیه است آیه ابتدا بر کشتن مطلق فرمان می‌دهد ﴿فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ و بعد با آوردن ﴿حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ به تعمیم دادن مکان می‌پردازد و به نحو عجیبی بر کشتن آنان تأکید می‌کند که مثلاً حتی اگر در داخل مسجدالحرام یا داخل کعبه یا در محضر پیامبر_ نیز مشرکی یافت شد مسلمانان وظیفه دارند که او را فوراً بکشند.

در این فرض دیگر مشرکی در مکه و حوالی مکه یافت نمی‌شود آنگاه دیگر جایی برای «دستگیرشان کنید» باقی نمی‌ماند در حالی که آیه در مرحلة بعدی امر به گرفتن آنان کرده است ﴿وَ خُذُوهُمْ. و عجیب‌تر این که پس از این مرحله دستور به محاصرة آنان داده است ﴿وَاحْصُرُوهُمْ و بالأخره در آخر به در کمین نشستن بر سر راه‌های آنان فرمان داده است ﴿وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ در حالی که اگر واقعاً قصد جدی بر کشتن تمامی مشرکان مکه بود باید بر عکس گفته می‌شد مثلاً به این صورت «فاذا انسلخ الأشهر الحرم فاقعدوا لِأخذالمشرکین کل مرصد و احصروهم و خذوهم و اقتلوهم» هنگامی که ماه‌های حرام تمام شد برای گرفتن مشرکان در کمینشان بنشینید و آنان را از هر طرف محاصره کنید و دستگیرشان کنید و بکشیدشان.

به هر حال به نظر می‌رسد آیه تنها برای تهدید است لذا کشتن مشرکان را مقدّم انداخته تا در دلشان ترس ایجاد کند و این یک تاکتیک است نظیر سایر تاکتیک‌هایی که پیامبر_ انجام می‌داد؛ مؤیدش این که پس از آن فوراً سخن از توبه به میان آورد اگر مراد کشتن واقعی بود باید پس از آن  سخن از شدت عذاب خدا به میان  آورده بود.

اشکال: «واو» برای ترتیب نیست.

جواب: ‌اولاً در آیاتی نظیر وضو از همین نحو بیان وجوب ترتیب فهمیده شده است که اوّل صورت شسته شود بعداً دست‌ها و پس از آن مسح سر و پاها انجام شود ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ﴾.

ثانیاً: اگر چند چیز مستقل به هم عطف شده باشند استفاده ترتیب مشکل است مثلاً در جملة حسن و حسین و تقی و…. آمدند» معلوم نیست که کدام اول آمدند اما در جملة «وقتی خواستید نان بپزید گندم را آرد کنید و آرد را خمیر کنید و خمیرها را با آتش گرم کنید» حتماً باید همین‌گونه گفته شود و اگر گفته شود: «خمیرها را با آتش گرم کنید و آرد را خمیر کنید و گندم را آرد کنید» حتماً غلط است و عرف اين گونه سخن گفتن را نمی‌پذیرد و اگر در کلام فصیحی مثل قرآن ترتیب رعایت نشد حتماً غرض خاصی وجود دارد که باید کشف شود و نگارنده تهدیدی بودن را پذیرفت[22]. زیرا با ادامة‌ آیه و با آیة بعدی کاملاً هماهنگ است.

بررسی تقصیلی آیه

﴿فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ

برداشت‌هاي خشونت‌آميز: ممکن است کسی بگوید امر در ﴿فَاقْتُلُوا برای وجوب است بنابراین باید هر مسلمانی در گوشه‌ای از جهان تفنگ یا چاقو یا … بردارد و در کنار مشرکان قرار گیرد و با دیدن هلال ماه صفر، حداقل سه نفر مشرک را بکشد زیرا امر به ﴿فَاقْتُلُواوجوب را می‌رساند و همة مسلمانان باید آن را انجام بدهند و چون «المشرکین» جمع است و اقل جمع سه نفر است باید سه نفر را بکشد.

اما این برداشت درست نیست زیرا اولاً امر در مقام توهم حَظْر بیش از جواز را نمی‌رساند نظیر ﴿وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا «وقتي از احرام خارج شديد شكار كنيد»که وجوب شکار پس از خروج از احرام را نمی‌رساند، بلکه پس از خروج از احرام، حکم حرمت شکار برداشته می‌شود، و حکم شکار به حالت قبل از احرام برمی‌گردد. در اینجا نیز پس از گذشتن ماه‌های حرام، حکم جنگ با مشرکان به حالت سابق خود برمی‌گردد که در آن‌ها تنها دفاع واجب بود.

تأملي در تفسیر تسنیم

در تفسیر تسنیم آمده: ظاهراً امر به قتال در ﴿فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ از سنخ «امر عقیب حَظْر» نیست که مفید اباحه باشد ـ برخلاف امر در ﴿وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا بلکه دستور رسمی به حکومت مرکزی اسلام است که دفاع از حوزة اسلامی واجب است.[23]

اوّلاً معلوم نیست که ایشان چگونه از امر به کشتن، امر به جنگ فهمیده است؛ ثانياً معلوم نیست که چرا ایشان امر به کشتن مشرکین پس از منع را با امر به صید کردن پس از منع هم‌سنخ ندانسته است ؟ ثالثاً اگر اين دو امر، هم سنخ نباشند باید جانب انسان‌ها رعایت شود و با استفاده از ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ در اباحة کشتن انسان‌ها پس از تمام شدن ماه‌های حرام تشکیک شود نه این که دستور به حکومت مرکزی دانسته شود و … .

﴿وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ

قبلاً توضیح داده شد که به نظر نگارنده آمدن این دستورات پس از دستور به كشتن، نشان می‌دهد که دستور به قتل، تنها تهدیدی است و مراد جدّی، کشتن مشرکان نیست و بلکه هیچکدام از دستورها مراد جدی آیه نیست. اما صاحب تسنیم چون آن را جدی گرفته این چنین نوشته است در آیة مورد بحث چهار دستور و حکم فقهی به مسلمانان داده شده تا رعایت کنند:

1ـ مشرکان را هر جا یافتند بکشند.

2ـ اگر قتل مقدور نبود آن‌ها را به اسارت بگیرند: ﴿وَخُذُوهُمْ .

3ـ چنانچه کشتن در توان و اسیرگیری به مصلحت یا آسان نبود، آن‌ها را محاصره کنند: ﴿وَاحْصُرُوهُمْ﴾.

4ـ اگر هیچ یک از این سه کار نشد، در کمینشان بنشینند و همه راه‌ها را برایشان ناامن سازند: ﴿وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ [24]

بررسی: معلوم نیست صاحب تسنیم از کجای آیه استفاده کرده که «اگر قتل مقدور نبود». زیرا «واو» هیچ­گاه به معنای «ان لم یمکن» نیامده است باز معلوم نیست «چنانچه کشتن در توان و اسیرگیری به مصلحت یا آسان نبود» از کجای آیه استفاده شده است؟

باز معلوم نیست از کجا استفاده کرده که «اگر هیچ یک از این سه کار نشد» … .

از اشکال گذشته می‌گذریم و به محتوا می‌پردازیم ممکن نبودن قتل یا به خاطر این است که مشرکان فرار می‌کنند یا به خاطر آن است که بسیار قوی هستند و یا به خاطر تبلیغاتی است که علیه مسلمانان و اسلام به راه می‌اندازند یا به خاطر علم و تکنیکی است که دارند و ما به آنان نیاز داریم. در هر صورت اگر کشتن آنان در توان نباشد، مسلّما اسیر کردن آنان یا محاصره کردنشان نیز در توان نیست و بالأخره اگر بتوان او را گرفت می‌توان پس از استیلای بر او، او را کشت.

و اگر کشتن او مصلحت نباشد مسلّماً معنا کردن آیه به این صورت نیز خروج از مصلحت است. بله تنها می‌توان در کمین مشرکان نشست ولی کاری به آنان نداشت.

واکاوی تعمیم زمانی و مکانی

صاحب تسنیم در ادامة بحث آورده: «احکام چهارگانه هم مصدّر و هم مذیّل به تعمیم‌اند پس مشرکان نه از نظر زمانی امنیت دارند و نه از جهت مکانی. نه حرم مقدس الهی برای آنان امن است نه زمان مقدس أَشْهُر حُرُمْ.»[25]

بررسی: احتمالاً آنچه بیان شده طغیان قلم است وگرنه بعید است که ایشان این آیه را ناسخ آیات حرمت جنگ در ماه‌های حرام بداند و بگوید مسلمانان ابتدا می‌توانند در ماه‌های حرام جنگ علیه مشرکان را شروع کنند و حتی در روز عید قربان در وسط کعبه مشرکی را که با مسلمانان نمی‌جنگد بکشند و… .

﴿فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ

روشن است که توبه، به پا داشتن نماز و دادن زکات، مربوط به مشرکانی است که کشته نشده باشند و به عبارت دیگر اگر مشرکان در چهار ماهی که فرصت داشتند توبه کردند و مسلمان شدند که مشمول حکم «بکشید و بگیریدشان» نمی‌شوند زیرا آنان مسلمان شده‌اند و دیگر مشرک نیستند.

و اگر توبه نکردند پس از چهارماه کشته شدند که نیستند تا توبه کنند و باید آیه آنان را استثنا می‌کرد و می‌گفت «و ان تاب الباقون منهم و اقامو الصلوة و …» اگر زنده‌های آنان توبه کردند و … و همین استثنا نکردن نیز نشان می‌دهد که امر به کشتن جنبة تهدیدی داشته است به هر حال فرض آیه جایی است که در چهارماه فرصت توبه نکرده‌اند پس از آن نیز توبه نکرده‌اند حال یا آزادند و یا دستگیر شده و یا در محاصره افتاده و یا این که هیچکدام نیست و تنها مسلمانان در کمین ‌آنان نشسته‌اند در این فرض‌ها اگر توبه کردند باید راهشان باز شود و اگر اسیرند آزاد شوند و اگر محصورند حصر برداشته شود و دیگر کسی  در کمین آنان ننشیند باز زمان توبه معلوم نیست که یک روز يا یک ماه يا یک سال و یا … پس از پایان یافتن چهار ماه است مهم این است که توبه کنند و دست بردارند؛ به عبارت روشن‌تر آیه درصدد جلب حداکثری است نه کشتن و مجازات کسی.

از آنچه گذشت باز معلوم شد که دستور به قتل مشرکان فقط جنبة تهدیدی داشته وگرنه باید می‌گفت آنان که کشته نشدند اگر توبه کردند چنین و چنان و باز زمانی برای توبه قرار می‌داد.

متعلق توبه محذوف است و به واسطة‌ جملات قبل و بعد و نیز جوّ آیات، آن متعلق شناخته می‌شود در اینجا یا مراد از توبه برگشتن از شرک است یعنی اگر به توحید گراییدند و مسلمان شدند، یا برگشتن از پیمان‌شکنی است و یا برگشت از جنگیدن علیه مسلمانان، و چون این امور با هم تنافی ندارد ممکن است که همة این­ها مراد باشد.

در صورت اول نماز و روزه از مُظْهِرات مسلمان شدن است يعني از اموري است كه روشن مي‌كند انجام دهندة آن مسلمان شده است. در صورت دوم و سوم اموری جدا هستند و نشانه‌های مسلمان شدن هستند به هر حال از مجموع عبارت ﴿فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ­معلوم می‌شود که تا مسلمان نشده‌اند تهدید قبلی پابرجاست.

در میان فقیهان شیعه و سنی این بحث مطرح شده که اگر مشرکی توبه کرد ولی نماز نخواند آیا باید کشته شود؟ آیا میان حالتی که اعتقاد به وجوب نماز دارد و یا اعتقاد ندارد تفاوت است؟

این بحث را شافعی شروع کرده و توبه کننده‌ای که نماز نخواند را مهدور الدم دانسته است صاحب تسنیم از فخر رازی این مباحث را آورده است.[26]

از مباحث گذشته‌ي نگارنده، روشن شد که امر به کشتن در اين آيه تهدیدی بوده است پس این مباحث خود به خود منتفی است.

بحث پیرامون تفاوت اقامة نماز با خواندن آن چندین بار از سوی نگارنده مطرح شده است.[27] اما در اینجا به نظر می‌رسد که اقامه به معنای خواندن باشد زیرا اگر مشرکی توبه کرد و مسلمان شد و نماز خواند ـ حتی از دید شافعی نیز ـ کشته نمی‌شود چه دیگران را دعوت به نماز بکند و چه نکند پس برای او اقامه به معنای به پا داشتن مطرح نیست بلکه خواندن کافی است تازه اگر صبح پس از طلوع آفتاب توبه کرد چون وقت وجوب نماز برای او پس از گذشتن نصف روز و دخول وقت ظهر است مسلماً در این نصف روز شافعی چنین فردی را مهدور الدم نمی‌داند زیرا تا ظهر نشود نماز بر او واجب نیست. از این واضح‌تر زکات است زیرا وجوب زکات مشروط به داشتن مال و رسیدن آن مال به نصاب خاصی است حال اگر کسی توبه کرد و مالی نداشت که زکات بدهد مهدورالدم نیست.

از آنچه گذشت روشن می‌شود که مجموع جملة ﴿فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ­ برای ارائة راهکار به مشرکان است تا خود را از شمول تهدید اول آیه خارج سازند. همچنین می‌خواهد به مسلمانان بفهماند که کوچک‌ترین اقبال مشرکان را استقبال کنند.

اما چرا آيه بر اين دو كار تكيه دارد؟ شايد براي اين كه مشركان، مسلمانان را از نماز باز مي‌داشتند (علق/9 و10) و جلوي انفاقِ بر مسلمانان را مي‌گرفتند و مسلمانان را در تنگناي اقتصادي قرار مي‌دادند. اكنون براي اثبات مسلماني بايد همان دو را انجام دهند.

﴿فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ

چون قبلاً واضح شد که چهار امر؛ بکشید، بگیرید، محاصره کنید و در کمینشان بنشینید، همه تهدیدی است و جملة شرطیه ﴿فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ نیز تشویق  و ارائه راهکار برای نرمش نشان دادن و مسلمان شدن آنان است معلوم می‌شود که جزا نیز واقعی نیست یعنی وقتی که مشرکان در محاصره قرار نگرفته‌اند یا دستگیر نشده‌اند راهشان بسته نشده است که باز شود.

﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

این آیه منطوق و پیامش هر دو، می‌تواند مراد باشد منطوقش آن است که خدا آمرزنده و مهربان است در نتیجه اگر مشرکی به سوی اسلام روي آورد خدا او را می‌پذیرد و سابقة بدش را می‌پوشاند و بر او رحمت نیز می‌کند اما پیامی که به مسلمانان می‌دهد این است که شما نیز بندة خدای غفور رحیم هستید و سزاوار است که نسبت به دیگران به ویژه مشرکان تازه مسلمان شده، حالت عفو و رحمت داشته باشید سابقة آنان را به رخشان نکشید و از غنایم و بهره‌های مادی و معنوی بهره‌مندشان سازید.

بنابراین آیه‌ای که در ظاهرِ اوّلی، از شدیدترین آیات بود و از آن جهاد ابتدایی فهمیده شده بود، پس از درنگ در تك‌تک واژه‌ها و چینش آن‌ها معلوم شد که تنها جنبة تهدیدی داشت و به دنبال آن ارائه راهکار برای مسلمان شدن مشرکان بود و در آخر تشویق به گذشت از آنان و رحمت به آنان بود.

نبرد با منکران خدا و روز قیامت

8ـ سوره توبه آیه 29

﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ

باکسانی از اهل کتاب که [متجاوزند و] به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند و آنچه را خدا و پیامبرش تحریم کرده‌اند حرام نمی‌شمارند و دین حق را نمی‌پذیرند کارزار کنید تا وقتی‌که تسلیم‌شده، جزیه بدهند.

این آیه برای مفسران مشکل و برای نگارنده مشکل‌تر است؛ زیرا آنان جهاد ابتدائی به معنای جنگ با غیرمسلمانان را قبول دارند و لذا امر (کار زار کنید) برایشان قابل‌هضم است اما نگارنده چون با دلیل‌های گوناگون ذیل آیات اول همین سوره و در سوره بقره ذیل آیات 190 تا 194 و جاهای دیگر ازجمله سوره انفال ذیل آیات 39 و 40 و 60 و 61 جنگ ابتدایی را کاملاً رد کرده است اکنون‌که بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای امر (قاتلوا) را در مورد اهل کتاب می‌بینید به وحشت می‌افتد که نکند تمامی آنچه بیان کرده، غلط بوده است زیرا وقتی جنگ با اهل کتاب واجب باشد به طریق اولی با سایر غیرمسلمانان واجب خواهد بود.

اما باکمی تأمل روشن می‌شود که خیر، این‌چنین نیست؛ زیرا درست است که آیه شأن نزول خاص ندارد و در قبل و بعد این آیه چیزی که دلالت کند اهل کتاب با مسلمانان جنگیدند و سپس این آیه نازل شد و به مسلمانان دستور پیکار داد وجود ندارد. ولی جوّ نزول، تاریخ پیامبر_ نشان می‌دهد که آیه کاملاً دفاعی است و به‌هیچ‌وجه اجازه‌ی جنگ ابتدایی نمی‌دهد؛ زیرا اولاً یهود مدینه بااینکه با پیامبر_ عهد و پیمان داشتند و در دینشان به رعایت عهد و پیمان تأکید شده است عهد خود را با پیامبر_ شکستند و قبل از نزول این آیه تمامی یهودیان مدینه اعم از بنی قینقاع، بنی النضیر و بنی قریظه با پیامبر مصالحه کردند بر این اساس که بر نخل‌ها کشاورزی کنند و نصف درآمدش را به مسلمانان بدهند که این خودش نوعی جزیه بود.

بنابراین قبل از نزول این آیه جوّ نزاع و درگیری اهل کتاب با مسلمانان موجود بوده است.

البته در این مدت اهل کتاب انگیزه قوی برای درگیر شدن با مسلمانان نداشتند زیرا مشرکان را برای جنگیدن با مسلمانان کافی می‌دانستند و جنگی نیابتی را در پشت پرده حمایت می‌کردند ولی پس از فروریختن مکه، پایگاه اصلی مشرکان و نیز پیروزی مسلمانان بر قبایل ، اهل کتاب حس کردند که جنگ نیابتی به‌صورت گذشته فایده ندارد و جنگ رسمی خودشان نیز ره به‌جایی نمی‌برد چون چندین بار خود را آزموده بودند لذا از کشور روم که مسیحی بود خواستند که با لشکری عظیم، مسلمانان را نابود کند، لشکرکشی پیامبر(ص) به سوی تبوک در پاسخ به همین توطئه‌ها بوده است و مطمئناً یهودیان در مدینه به‌طور گسترده تبلیغات راه انداخته‌اند که به‌زودی لشکر رومیان می‌آید و … شاید یکی از اموری که موجب شد پیامبر برای جنگ تبوک علناً مقصد را اعلام کند خنثی‌سازی همین تبلیغات بوده تا مسلمانان روحیه خود را نبازند و بدانند در مقابل رومیان نیز می‌شود دفاع کرد.

توطئه‌های تبلیغاتی یهودیان و ترس مسلمانان از هجوم آنان از سخنان صحابه روشن می‌شود؛ مثلاً قسمتی از تاریخ آن زمان که از سوی عمر بن خطاب پیرامون طلاق دخترش حفصه، از سوی پیامبر نقل‌شده است به‌خوبی گویای مطلب است؛ منزل من در منطقه‌ی عوالی و همسایه‌ام مردی از انصار بود، به‌طور مرتب، روزی او و روزی من بر پیامبر_ وارد می‌شدیم تا از وحی و غیره آگاه شویم. در آن روزها به ما خبری می‌رسید که غسانیان اسب‌هایشان را نعل کرده‌اند تا با ما بجنگند. روزی همسایه درِ خانه را زد و من خارج شدم. گفت: اتفاق مهمی افتاده است؟ گفتم: غسانیان آمده‌اند؟

گفت: مهم‌تر از آن پیامبر_ همسرانش را طلاق داده است[28].

معلوم می‌شود که در آن زمان‌ها اخبار هجوم غسانیان به مدینه داغ بوده است. احتمالاً پس از فتح مکه، این اخبار داغ‌تر شده است و یا تصمیم دولت‌های نصرانی برای هجوم به مسلمانان قوی‌تر شده است. ازآنچه گذشت به‌خوبی روشن است که با اهل کتاب بجنگید، یک امر شرعی دائمی نیست بلکه امری خاص برای موردی خاص بوده است؛ یعنی همان‌گونه که قضایا به حقیقیه و خارجیه تقسیم می‌شود، امرها نیز به خاص یک‌زمان و دائمی برای تمامی زمان‌ها تقسیم می‌شود.

اگر کسی باز به ذهنش می‌رسد که باید امروزه نیز با اهل کتاب جنگید می‌گوییم خوب اهل کتابی که قرآن جنگ ابتدایی با آنان را واجب کرده است اولین وصفشان ﴿لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ ﴾ است. حال اگر فردی به خدا اقرار کرد به چه دلیل می‌توان ایمان را از او نفی کرد؟

زیرا بارها بیان‌شده که هیچ‌کس از ما راهی به درون افراد نداریم و نمی‌توان گفت که باطن افراد با ظاهرشان مخالف است، بله تنها خدا می‌تواند نفاق افرادی را مشخص کند نه غیر او و تنها او می‌تواند ایمان را از افرادی نفی کند زیرا او به راز سینه‌ها آگاه است. وقتی اسامه بن زید فردی را که در حین جنگ شهادتین گفت، کشت نزد پیامبر_ آمد و برای توجیه کار خود چنین استدلال کرد که او واقعاً مسلمان نشده بود و از ترس شهادتین گفت، پیامبر_ او را سرزنش کرد و فرمود آیا تو قلبش را شکافته‌ای و دیده‌ای ایمان ندارد[29]؟!

از این وصف معلوم می‌شود که مراد از ﴿الذين … من اهل الکتاب﴾ افراد خاصی بوده است که در صدر اسلام بی‌ایمانی آنان از راه وحی یا اقرار خودشان و یا کارهای فراوانشان محرز شده است.

اشکال: از آیه‌ی بعدی معلوم می‌شود که آنان عزیر را پسر خدا می‌دانند و همین دلیل کفرشان است.

جواب: ما دلیل برای کفر نمی‌خواهیم، دلیل برای ایمان نداشتن به خدا و قیامت می‌خواهیم و ایمان نداشتن اعم از کفر است. تازه اگر هر عقیده‌ی فاسد یا جاهلانه‌ای افراد را کافر یا بی‌ایمان کند پس شما مؤمنی جز معصومان نمی‌یابید درحالی‌که مسلمانان جاهل فراوان‌اند و اختلافات مذهبی و عقیدتی کسی را کافر و یا بی‌ایمان نمی‌کند[30].

﴿ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾ آنچه را که خدا و رسول او تحریم کرده‌اند حرام نمی‌شمارند

مسلماً مراد حرام‌های روشن و واضح است. نظیر نقض پیمان، برتری دادن مشرکان، جنگ با مظلوم و … بنابراین لازم نیست که بحث شود آیا مراد از ﴿رَسُولُهُ﴾ پیامبر ماست یا پیامبر آنان، زیرا حرام‌های روشن در تمامی ادیان مشترک است.

آنگاه معلوم می‌شود که مراد از این آیه یهودیان و مسیحیان آن عصر هستند که پیمان‌هایی با پیامبر_ و مسلمانان در مدینه و غیر مدینه بستند و سپس آن‌ها را نقض کردند. یا بت‌پرستی مشرکان را بر ایمان مسلمانان ترجیح دادند و گفتند ﴿هولاء اهدی من الذین آمنوا…[31] یعنی بت‌پرستی را که تمامی انبیاء و رسُل تحریم کرده‌اند اینان بر ایمان به خدای یگانه ترجیح داده‌اند و… پس باز مراد اهل کتاب زمان پیامبر_ است نه هر اهل کتاب در هر زمان.

خلاصه اینکه با کسانی بجنگید که دین حق، راه فطرت، راه عدالت، راه وجدان، راه عقلایی را نمی‌پذیرند.

باز انتساب این وصف به هر اهل کتابی مشکل بلکه حرام و ممتنع است بنابراین مراد افراد خاصی در زمان پیامبر_ است که به هیچ صراطی مستقیم نبوده‌اند، با دشمن خارجی برای هدم مسلمانان متحد شده‌اند، ستون پنجم آنان قرارگرفته و برای سرکوب مسلمانان، حاضرشده‌اند شهر و دیارشان زیر سم اسب‌های آنان لگدکوب شود و…

﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ ﴿مِن﴾ در این عبارت بیانیه است یعنی آن افرادی که وصفشان گذشت و شما مأمور شدید با آنان بجنگید، آنان از اهل کتاب هستند. به نظر می‌رسد آمدن ﴿أُوتُوالکِتابَ﴾ برای بیان این نکته است که اهل کتاب بودن آنان مانع از جنگیدن با آنان نیست باز نکته‌ای که تفکر پیرامون آن انسان را مطمئن می‌سازد که امر ﴿قاتلوا﴾ امر خاص و برای افراد خاص بوده است اینکه جمع شدن این سه وصف در یک گروه بسیار بعید است به‌ویژه اگر آن گروه اهل کتاب و دین و دانش باشند و آیه این سه وصف را با حرف واو به هم عطف کرده است یعنی با اهل کتابی که این سه وصف را دارند بجنگید.

بله در زمان پیامبر_ لجاجت، حسادت و منفعت‌طلبی افرادی آنان را به‌سوی بروز دادن این اوصاف سوق داد، آنگاه یا خودشان به این اوصاف اقرار کردند یا خدا پیامبرش را باخبر ساخت و یا داشتن چنین اوصافی برای مسلمانان و غیرمسلمانان یقینی شد.

یادآوری 1: با توجه به آنچه بیان شد معلوم شد که جنگ ابتدایی با اهل کتاب جایز نیست، همان‌گونه که با غیر اهل کتاب نیز جایز نیست.

یادآوری 2: با توجه به تفسیری که از آیه شد نیازی به توجیهات مفسران برای اثبات بی‌ایمانی اهل کتاب نیست و همچنین نیازی نیست که دو وصف اول مربوط به مشرکان و وصف سوم مربوط به اهل کتاب باشد آن‌گونه که تفسیر التحریر و التنویر بیان کرده است.

یادآوری 3: آیات 1 و 4 سوره توبه می­فرماید که خدا از مشرکان پیمان‌شکن بیزار است ولی مشرکانی که به عهد خود باقی هستند تا آخر مدت، عهدشان پابرجاست و مسلمانان باید آن را محترم بشمارند از آن به طریق اولویت استفاده می‌شود که امر به قِتال مربوط به اهل کتابی است که پیمان شکسته‌اند زیرا اگر مسلمانان موظف باشند با اهل کتاب وفادار به پیمان بجنگند و حرمت عهد آنان را نگه ندارند، در این صورت عمل مسلمانان با اهل کتاب بدتر از عملشان با مشرکان خواهد بود و همان اشکالی که قرآن در آیه 51 نساء به اهل کتاب گرفت بر مسلمانان وارد است.

یادآوری 4: اگر در زمان ما اهل کتابی پیدا شدند که برخی از صفات سه‌گانه مطرح‌شده‌ی در آیه رادارند و برخی را ندارند مثلاً حرام‌های واضح خدا را حرام نمی‌دانند صبر می‌کنیم تا وقتی که با مسلمانان جنگ راه انداختند با آنان می‌جنگیم و اگر جنگی به راه نینداختند با ارتکاب سایر حرام‌های الهی دلیلی بر جنگیدن با آنان نداریم. اگر اهل کتاب در داخل بلاد اسلامی هستند با ارتکاب علنی حرام‌ها مجازات می‌شوند ولی اگر در بلاد اسلامی نبودند ارتکاب حرام‌ها مجوزی برای شروع جنگ با آنان نیست.

مالیات در برابر تأمین امنیت

﴿حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ گفته‌شده جزیه اصلش گزیت بوده که کلمه‌ای فارسی است و گفته‌شده که از جزاء عربی گرفته‌شده است و به‌هرحال مالیات سرانه‌ای که اهل کتاب پرداخت می‌کرده‌اند جزیه نام داشته است. این آیه پایان کار اهل کتاب جنگ‌طلب پیمان‌شکنی را که پیوسته علیه پیامبر توطئه می‌کرده‌اند تسلیم شدن و پرداخت جزیه اعلام کرده است یعنی اگر مسلمان نشوند و به پرداخت جزیه راضی شوند با آنان مصالحه می‌شود.

طبق نظر مشهور، مشرکان یا باید مسلمان شوند و یا کشته می‌شوند ولی اهل کتاب یا باید مسلمان شوند یا جزیه بدهند یا کشته می‌شوند. به‌عبارت‌دیگر، طبق نظر مشهور، مشرکان دو راه پیش رو دارند و اهل کتاب سه‌راه؛ اما طبق آنچه از آیات اول سوره توبه استفاده شد و = آیه ششم بود مشرکان بیش از دو راه پیش رو دارند زیرا مهلت خواهی و ماندن در مأمنشان بدون جنگ با مسلمانان برای آنان وجود دارد و به‌عبارت‌دیگر کشته شدن یا امری تهدیدی است یا برای مشرکانی است که جنگ شروع کنند و در آن بمانند و تسلیم نشوند وگرنه سایر مشرکان مختارند که مسلمان شوند و یا از اطراف مکه دور شوند و به زندگی خود ادامه دهند و با مسلمانان روابط انسانی داشته باشند. اکنون اهل کتاب نیز همین ‌گونه‌اند می‌توانند مسلمان شوند و یا با مسلمانان روابط انسانی داشته باشند ولی اگر جنگ شروع کردند با آنان جنگیده می‌شود؛ یعنی تمامی مردم در مقابل قواعد جنگ و صلح اسلام متساوی هستند و تفاوتی میان اهل کتاب و مشرک نیست، اگر بجنگند با آنان جنگیده می‌شود و اگر صلح کنند با آنان مسالمت‌آمیز برخورد می‌شود و در این میان تفاوتی میان مشرک و غیرمسلمان داخل مرزهای اسلامی (غیر حرم مکه) و مسلمانان نیست.

بله تفاوتی که میان مشرک و اهل کتاب وجود دارد اینکه مشرک راه و روشش ضد عقل است بنابراین در تبلیغات می‌توان ضد عقلی بودن راه و روش آنان را برملا کرد برخلاف اهل کتاب که اصل راه و روششان صحیح و بر طبق عقل است. اگرچه به جهت کامل‌تر و دین خاتم ایمان نیاورده‌اند و این نقصی بر آنان است.

اشکال: تا حال کسی نگفته که از غیر اهل کتاب می‌توان جزیه گرفت.

جواب: اولاً وقتی‌که طبق آیه 6 سوره توبه دلیلی بر وجوب کشتن فوری آنان پیدا نشد پس تا مدتی زنده می‌مانند، حال اگر تمامی هزینه‌های زندگی و امنیت آنان از بیت‌المال مسلمانان پرداخته شود افراد بر مشرک ماندن یا مشرک شدن ترغیب می‌شوند و این مسلماً خلاف نظر دین است و اگر خودشان باید این هزینه را تأمین کنند این همان جزیه است پس دلیل عقلایی همه را ملزم به گرفتن جزیه از مشرک می‌نماید. ثانیاً طبق نظر نگارنده که مشرک غیرعربی را نباید کشت آنان زنده می‌مانند و در پناه حکومت اسلامی هستند. لذا باید هزینه‌های خود را بپردازند و همچنین باید مالیاتی برای بقای حکومت بپردازند.

اشکال: قرآن فقط جزیه گرفتن از اهل کتاب را جایز می‌داند.

جواب: آیه 29 سوره توبه جزیه را بر اهل کتاب اثبات می‌کند بدون اینکه از دیگران نفی کند و روشن است که اثبات چیزی غیر از آن چیز را نفی نمی‌کند؛ بنابراین جزیه بر اهل کتاب از طریق قرآن ثابت می‌شود و مسلمانان زکات و خمس پرداخت می‌کنند که آن‌هم با دلیل قرآن ثابت است و دیگرانی که در جامعه اسلامی زندگی می‌کنند بر طبق دلیل عقلایی باید هزینه‌های امنیت خود را بپردازند و در هزینه‌های بقای حکومت نیز به سهم خود شریک باشند

اشکال: تقسیم قاطع شرکت است یعنی وقتی چیزی به دو چیز تقسیم شد موضوع این قسم با موضوع آن قسم متفاوت است و حکم این قسم با حکم آن قسم متفاوت است.

جواب: بله تقسیم‌های عقلی نفی کننده شرکت است و هیچ فردی داخل دو قسم نیست و عقل فوایدی دیده که تقسیم کرده است ولی تقسیم‌های عرفی و شرعی قاطع شرکت نیست در عرف انسان‌ها یا عالم‌اند یا شاعر یا کاتب یا تاجر یا فاسق یا … که می‌بینید یک فرد می‌تواند همه یا بیشتر این عنوان‌ها را داشته باشد یا نداشته باشد، در بحث ما نیز افرادی می‌توانند غیرمسلمان، مشرک و یا اهل کتاب باشند، تازه این عنوان‌ها می‌تواند به‌عنوان واقعی یا ادعایی باشد.

عبارت ﴿عَنْ يَدٍ﴾ ممکن است معنای ظاهری‌اش مراد باشد که به قرینه‌ی ﴿ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ…﴾ مراد این است که جزیه دهنده با دست خود بپردازد نه اینکه وکیلش یا نوکرش بپردازد و یا مبلغ را به‌حساب بریزد و ممکن است معنای کنایی مراد باشد.

﴿وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ صغر محقق شدن خواری است که خود فرد به آن معترف باشد[32].

در مجمع البیان عبارت: «ذلیلون و مقهرون …» به‌عنوان توضیح و تفسیر ﴿وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ آمده است یعنی باید آنان خوار و مغلوب باشند و با سختی به‌سوی محل پرداخت جزیه کشیده شوند[33] و در حالی جزیه بدهند که ایستاده باشند و گیرنده نشسته باشد. برخی ریش او را کشیدن، سیلی زدن و نظایر آن را نیز برای محقق شدن ﴿وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ مطرح کردند لکن در انتساب این امور به دین اسلام اشکال جدی وجود دارد و هیچ روایتی این‌گونه امور را به معصوم- اعم از پیامبر و امام منتسب نکرده است بلکه برعکس در حدیثی ابن عباس تصویر کرده است که به آنان مشت زده نمی‌شود.

اما آنچه شهید ثانی در شرح لمعه[34] به تذکره نسبت داده است سخن صاحب تذکره نیست[35] بلکه این امور یعنی پا روی گردن جزیه دهنده گذاشتن، سیلی به ‌صورت زدن و یا ریشش را کشیدن را تنها از شافعی نقل کرده است و گفته که این یکی از دو قول شافعی است[36]؛ بنابراین تحقیرهایی که نسبت می‌دهند در روایات شیعه و سنی وجود ندارد و فقیهان شیعه و سنی غیر از شافعی در یکی از دو قولش چنین سخنی را ندارند و انتساب این خشونت‌ها به اسلام برای یک قول یک فقیه، خارج از انصاف است.

یادآوری: قولی که به شافعی نسبت داده‌شده فتوای مشهور و مسلم او نبوده و در کتاب امّ، آن را نیاورده است.

او در کتاب ام، همانند مشهور فقیهان سنی و شیعه گفته: شنیدم تعدادی از اهل علم می‌گویند صغار جریان یافتن، حکم اسلام بر آن جاری باشد پس صغار محقق شده است[37].

مرحوم آیت‌الله منتظری بعد از نقل این سخن از کتاب الام فرموده: ظاهراً کتاب ام در بردارنده فتواهای اخیر شافعی است[38].

هشدار و تذکار

در میان تمامی علمای شیعه و سنی تنها یک نفر به نام شافعی در دوران خامی و ناپختگی فتوایی داده که در آن خشونت و تحقیر دیگران بوده است. این فتوا همه‌جا مطرح‌شده به‌گونه‌ای که همگان قبل از مراجعه به منابع یقین دارند دین این‌چنین گفته و حقیقت دین این‌چنین است پس باید مواظب بود که فتواهای این‌چنینی اصلاً صادر نشود زیرا شیاطین فراوانی درصدد تخریب چهره‌ی دین هستند و منتظر یافتن فرصت، اما قسمت دوم که زیبایی اسلام را می‌رساند یا کسی نشنیده است یا انگیزه‌ای برای انتشار و بخشش موجود نیست.

ابوعبیده جراح با اهل شام صلح‌نامه‌ای امضا کرد پس‌ازآن خبرها پشت سر می‌رسید که رومیان با لشکری عظیم قصد حمله به آن سرزمین‌ها رادارند، ابوعبیده به‌تمامی مسئولان آن سرزمین‌ها نوشت که خراج‌ها و جزیه‌های مردم را پس دهند و بگویند چون لشکر عظیمی برای هجوم به سرزمین شما آماده‌شده و شما دفاع از خودتان را بر ما شرط کرده‌اید ما توان دفاع از شما را نداریم، اموالتان را برگردانیدیم. وقتی اموالی که از آنان گرفته‌شده بود به آنان برگردانیده شد آنان گفتند ای‌کاش سلطه‌ی شما بر سر ما برگردد و بر رومیان پیروز شوید، زیرا اگر آنان مسلط بر ما بودند و چنین اتفاقی می‌افتاد، نه‌تنها چیزی برنمی‌گردانیدند بلکه بقیه اموال را می‌گرفتند[39].

این‌که اموال را برگردانند زیرا نمی‌توانند به‌شرط وفا کنند ظرافت، تقوا و حسنی است که تنها از عهده پیامبران و شاگردان بلافصل آنانی صادر می‌شود، برای مطالعه بیشتر در این مورد به کتاب در اسارت ولایه فقیه ج 3 مبحث جزیه مراجعه شود.

بله با نگاهی اجمالی به اسلام معلوم می‌شود که اولاً این دین برای کرامت آمده و پیامبرش برای به اتمام رسانیدن مکارم اخلاق مبعوث شده است و چنین دینی اجازه‌ی تحقیر افراد را صادر نمی‌کند. ثانیاً تحقیر افراد از کشتن یا شکنجه دادن آنان بدتر است و لذا زخم‌زبان‌ها هیچ‌گاه التیام نمی‌یابد آنگاه دینی که دوست دارد همه‌ی مردم به آن بگروند، هیچ‌گاه فرد یا گروهی را تحقیر نمی‌کند زیرا تحقیرشدگان از آن دین و مکتب کینه به دل می‌گیرند و هیچ‌گاه ایمان نمی‌آورند.

ثالثاً تحقیرشدگان به فکر انتقام می‌افتند و در جامعه ناامنی ایجاد می‌کنند درحالی‌که در جامعه‌ی صدر اسلام یهودیان خیبر و دیگران و مسیحیان و غیر آنان در فکر انتقام نبودند و همین نشان می‌دهد که آنان از سوی مسلمانان تحقیر نشده بودند.

اشکال: خلاصه‌ی سخن شما این شد که جزیه دادن، خودش صاغر بودن را می‌رساند درحالی‌که این مطلب از عبارت ﴿یُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ﴾ برداشت می‌شود و در این هنگام ﴿وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ هیچ نکته‌ای ندارد.

جواب: شاید عبارت﴿وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ به‌صورت مستقل و با جمله اسمیه آمده تا نشان دهد رکن اساسی جزیه همان تسلیم بودن است و مقدار مال جزیه اهمیتی ندارد و نباید مقایسه شود که مسلمان چقدر می‌دهد یا هزینه فقط امنیت آنان چقدر می‌شود و… لذا از زنان، کودکان و دیوانگان و مریضان جزیه گرفته نمی‌شود.

بنابراین حکم در آیه 29 که بدان اشاره می‌شود، مربوطه به اهل کتاب پیمان‌شکن است که قضیه خارجیه است.

9ـ سوره توبه آیه 36

 ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ

همانا شماره ماه‌ها نزد خدا در کتاب (تکوین) الهی (از) روزی که خدا آسمان‌ها و زمین را آفرید، دوازده ماه است. از آن چهار ماه حرام است، این است آن آیین استوار؛ پس در مورد این چهار ماه سرخود ستم نکنید و با همه مشرکان (متجاوز) بجنگید، چنان‌که آنان با همه‌ی شما می‌جنگند و بدانید که خدا باتقوا پیشگان است.

مشتمل بر دوازده ماه بودنِ سال، امر روشنی است زیرا هر وقت از سال را که تصور کنید چه عید نوروز چه اول زمستان یا اول یک دوره کامل به دور خورشید گردیده است. اگر بخواهیم این مدت را با حرکت ماه بسنجیم، در این مدت‌زمان ماه دوازده بار دور زمین چرخیده و حدود یک‌سوم از دور سیزدهم را نیز پیموده است.

پس می‌توان گفت یک سال شمسی دوازده ماه قمری است.

از سوی دیگر میدانیم که امور دینی از قبیل حج و روزه مرتبط به ماه‌های قمری است و اوقات نمازهای مربوط به حالت‌های خورشید است. پس دین با استفاده از این دو موجود تکوینی که برای همه شناخته‌شده است و در اختیار همگان است زمان‌های حج، روزه و اوقات نماز را مشخص کرده است.

این امر باعث شده که همه‌ی مردم بدون نیاز به متخصصان و ابزار و وسایل بتوانند اعمال عبادی و مناسک دینی خود را انجام دهند.

اما افرادی به اغراض دیگری که برخی غیردینی بوده امور دیگری را مطرح کرده‌اند که برخی مورد تائید دین واقع‌شده و برخی مورد انکار واقع‌شده است.

مثلاً آنان برای اینکه حج بهتر و باشکوه‌تر برگزار شود و هرکسی با امنیت کامل بتواند خود را به مکه برساند در ماه ذی‌الحجه و یک ماه قبل از آن و یک ماه بعدازآن جنگ نمی‌کردند. اجمالاً این سنت را دین قبول دارد و بر آن اصرار دارد؛ اما کار دیگری که انجام می‌دادند این بود که برای هماهنگ شدن حج با اقتصاد یعنی با کاروان‌های تجاری که در تابستان و زمستان انجام می‌شد، تلاش می‌کردند حج را به‌گونه‌ای قرار دهند که با بازارشان هماهنگ باشد و خداوند این را برنتافته است و خواسته اعمال حج وابسته به کاروان تجاری نباشد.

بله اگر دین به امور دنیایی اعتباری پیوند بخورد با تغییر آن‌ها یا نابودی آن‌ها دین نیز نابود می‌شود.

لذا در آیه‌ی بعدی تغییر ماه‌های حرام از زمان خودش را به‌شدت محکوم کرده است.

یادآوری: یک فرد به‌راحتی می‌تواند با استفاده از شکل ماه تشخیص دهد که چندم ماه است ولی ماه‌های شمسی هیچ راهی برای تشخیصش جز از راه تقویم نیست.

﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾

در این عبارت کلمه (سال) وجود ندارد و ننوشته که سال دوازده ماه است ولی به‌خوبی روشن است که حرکت امور در جهان دوری است یعنی افراد به‌خوبی درک می‌کنند که ماه سیزدهم یا چهاردهم و یا … تکرار است به عبارت روشن‌تر کلمه 12 تعبدی نیست.

خود انسان به‌راحتی درمی‌یابد که سال 12 ماه است ولی وقتی محاسبات دقیق انجام شود که 12 ماه و حدود یازده روز است.

سؤال: چرا ماه‌ها را شمسی به‌حساب نمی‌آورید تا یک سال دقیقاً 12 ماه شمسی شود؟

جواب: برای اینکه عرف به‌تنهایی نمی‌تواند ورود و خروج ماه‌های شمسی را تشخیص دهد تا سال را با آن بسنجد یعنی اندازه‌گیری کردن سال با میزان ماه شمسی، سنجیدن با معیاری است که عرف آن را نمی‌شناسد پس چنین سنجشی را قبول ندارد.

﴿ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ

آیا خداوند این چهار ماه را حرام کرده یا حضرت ابراهیمG به امر خدا، یا خودش به خاطر مناسک حج، یا مردم به خاطر حج و تجارت؟

از عبارت چیزی معلوم نمی‌شود بلکه قسمت‌های قبلی مربوط به تکوین است و این حرام بودن چهار ماه تشریعی است یعنی با قرارداد، این چهار ماه حرام شده است.

سؤال: چه جیزی در چهار ماه حرام، حرام است؟ جواب: شروع به جنگ.

سؤال: آیا در ماه‌های دیگر شروع به جنگ جایز است؟ جواب: خیر، نگارنده جهاد ابتدایی به معنای جنگیدن برای مسلمان کردن دیگران را قبول ندارد.

سؤال: پس چه تفاوتی میان ماه‌های حرام و سایر ماه‌هاست؟

جواب: در غیر ماه‌های حرام جنگ دفاعی برای پس گرفتن شهر و یا نجات گرفتاران و اسیران در دست دشمن جایز است ولی در ماه حرام، تنها اگر دشمن، بالفعل جنگی راه انداخته، دفاع جایز و بلکه واجب است.

به عبارت روشن‌تر، کسانی که جهاد ابتدایی را واجب می‌دانند می‌توانند به این آیه تمسک کنند و بگویند وقتی چهار ماه حرام، جنگ حرام است پس مفهومش این است که در ماه‌های دیگر جنگ حرام نیست و حلال بلکه واجب است.

اما وقتی در جای خودش ثابت شد که جنگ ابتدایی برای مسلمان کردن افراد نه معقول است و نه مفید، معلوم می‌شود که نباید از آیه مفهوم گیری کرد که در سایر اوقات جنگ حلال است بلکه باید گفت حرمت جنگ در این ماه‌ها بیشتر است زیرا جنگ‌طلبان در این ماه‌ها نمی‌جنگند پس سزاوار نیست که شما مسلمانان در این ماه‌ها بجنگید.

سؤال: آیا این چهار ماه پشت سر هم بوده یا جدا؟

جواب: در زمان جاهلیت چگونه بوده برای نگارنده روشن نیست اما پیامبر در آخرین حج خود سه ماه متوالی ذوالقعده، ذوالحجه و محرم‌الحرام را پشت سر هم و ماه رجب را که قبل از شعبان و بعد از جمادی الثانیه است، جدای از آن سه ماه معین کرده است. تعیین ماه رجب شاید برای سفر عمره باشد و شاید برای این‌که میان ماه‌های حرام فاصله بسیار ایجاد نشود و جنگی درگیر نشود یا اگر جنگی شروع‌شده با رسیدن به رجب، آتش‌بس شود.

﴿ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ

﴿ذَٰلِكَ﴾ به معنای آن و برای اشاره به دور است اما اینجا مطلب دوری نداریم که با ﴿الدِّينُ الْقَيِّمُ مناسب باشد بلکه چهار ماه حرام تنها چیزی است که می‌تواند مورداشاره باشد که باید با (هذا) به معنای (این) مورداشاره قرار می‌گرفت.

از همین‌جا به نظر می‌رسد که ذلک اشاره به عظمت و بزرگی معنوی دارد و همین‌گونه است زیرا حرام دانستن جنگ به‌طورکلی یا در چهار ماه مشخص، از اموری است که افراد به‌راحتی به آن گردن نمی‌نهند، در جنگ هشت‌ساله عراق و ایران یا در جنگ سعودی و یمن یا در جنگ با داعش و … هیچ‌گاه سخن از ماه‌های حرام میان نیامده است.

در حال که دین استوار و پابرجا، آن است که حتی‌المقدور از جنگ خودداری کنند.

قیام، قائم، قوّام، قیّم و قیّوم همه از یک ریشه‌اند. به فرد در اولین مرحله قیام، قائم می‌گویند و وقتی قیام در او رسوخ پیدا کرد به او قوّام گفته می‌شود و وقتی دیگری را به پا داشت به او قیّم می‌گویند (تسنیم 33/586)

اکنون قیّم وصف دین قرارگرفته است تا نشان دهد دین جامعه و مردم را به پا می‌دارد. چگونه؟ با چه جیز؟ با تکیه‌بر نجنگیدن در ماه‌های حرام که مشرکان آن را قبول دارند و رعایت می‌کنند، وقتی مسلمانان هم رعایت کنند، این ترک جنگ کم‌کم منجر به گفتگو می‌شود، کم‌کم صلح برقرار می‌شود و این سخنان خود را که مطابق فطرت است برای افراد بیان می‌کنند و در دل‌ها نفوذ می‌دهد.

﴿فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ در آن چهار ماه به خودتان ظلم نکنید.

این عبارت بدون کلمه ﴿فِيهِنَّ راحت‌تر معنا می‌شود و هیچ شک و شبهه‌ای به وجود نمی‌آورد. (به خودتان ظلم نکنید) یعنی اگر گفته‌شده بود (فلا تظلموا انفسکم) معنا بسیار راحت بود اما الآن که ﴿فِيهِنَّ آمده است هرکسی به نظرش می‌رسد که حتماً آوردن آن نکته‌ای دارد و چون نکته‌ای به ذهنشان نمی‌رسد فوراً به فکر مفهوم گرفتن از عبارت می‌افتند بدین بیان که در این چهار ماه به خود ظلم نکنید آنگاه مفهومش این است که در بقیه‌ی سال جایز است که به خود ظلم کنید.

و این مفهوم چیزی است که نه دین آن را قبول دارد و نه عقل. ازنظر عقلی ظلم قبیح است و دلیل‌های نقلی نهی از ظلم نیز فراوان‌اند.

برای حل این مشکل برخی ضمیر ﴿فِيهِنَّ را به 12 ماه برگردانیده‌اند ولی این کار با دو اشکال مواجه است یکی اینکه ضمیر همیشه باید به اولین مرجع برگردد و اولین مرجع، چهار ماه است نه دوازده ماه.

و دیگر اینکه برای دوازده ماه قبلاً ضمیر (ها) که مفرد مؤنث است را به کاربرد و اکنون ضمیر (هن) وجود دارد که ضمیر جمع مؤنث است و در نزد فصیحان به جمعی که از ده کمتر باشد برمی‌گردد یعنی به چهار ماه حرام برمی‌گردد و معنای عبارت دقیقاً این می‌شود که در چهار ماه حرام به خودتان ستم نکنید.

درحالی‌که ظلم کردن همیشه قبیح است.

اشکال سومی نیز می‌توان مطرح کرد و آن این‌که ربط محتوایی میان این فراز آیه با جملات قبلی وجود ندارد درحالی‌که اگر گفته‌شده بود (پس در آن ماه‌های حرام بجنگید) یا (در آن‌ها حج بروید) یا … ربطی داشت.

جواب: اولاً نگارنده گمان می‌کند این عبارت آمده تا بگوید ظلم همیشه قبیح و ممنوع است و در چهار ماه حرام قبیح‌تر و ممنوع‌تر. چراکه مشرکان حرمت این چهار ماه را نگه می‌دارند بااینکه آنان جنگ‌طلب هستند. حال اگر مسلمانان که جنگ‌طلب نیستند حرمت این چهار ماه را نگه ندارند، کار زشت‌تر و ممنوع‌تری را مرتکب شده‌اند و آبروی خود را برده‌اند و دین را لکه‌دار کرده‌اند و درواقع از آنان با تأکید می‌خواهد که در این چهار ماه جنگ نکنند.

به‌عبارت‌دیگر هر چه مبانی بیشتر شود، معنا هم بیشتر می‌شود اگر گفته بود (به خود ظلم نکنید) عبارت نهی از ظلم می‌کرد اما اکنون‌که گفته «در آن چهار ماه بر خود ظلم نکنید» دلالت می‌کند که ظلم در این چهار ماه قبیح‌تر و حرمتش بیشتر است. ثانیاً آمدن این عبارت به ما کمک می‌کند تا تنظیری در ذهن‌ها ایجاد کنیم و بگوییم ظلم همیشه حرام است و در این چهار ماه حرام‌تر؛ بنابراین می‌توانیم بگوییم جنگیدن به‌عنوان جهاد ابتدایی برای گسترش اسلام در هر وقتی حرام است و در ماه‌های حرام، حرام‌تر، همچنین اگر فردی یا گروهی در هرزمانی و در هر مکانی به ما حمله کند و قدرت دفاع داشته باشیم مجاز به دفاع هستیم و تفاوتی میان ماه حرام و غیر آن نیست و همچنین اگر دشمن در حَرَم حمله کرد اگر قدرت دفاع داشتیم، دفاع در حرم جایز است .

اما اگر دشمن حمله کرد و به هر دلیل در آن‌وقت دفاع انجام نشد و مال یا سرزمین مسلمانان به دست دشمنی افتاد، حمله‌ی دفاعی برای پس گرفتن آن نباید در ماه‌های حرام باشد.

پس بعید نیست آیه را این گونه آورده تا نهی از ظلم مؤکد را ازاین‌گونه عبارات بفهمیم تا بتوانیم حرمت مؤکد را نیز ازآن بفهمیم.

اشکال: این‌گونه لقمه را دور سرخود نپیچانید بلکه قبول کنید که در اسلام جهاد ابتدایی هست و آن در این چهار ماه حرام است و در اسلام دفاع نیز هست و آن در تمامی طول سال است. به عبارت روشن‌تر، چون شما جهاد ابتدایی را رد کرده‌اید اینجا به مشکل برخورده‌اید و اگر آن را قبول کنید مشکل حل می‌شود.

جواب نقضی: شما نیز قبول کنید که در چهار ماه حرام ظلم حرام است و در بقیه سال حلال است مشکل حل می‌شود! اما جواب حلّی: همان‌گونه که ظلم در طول سال حرام است و در این چهار ماه بیشتر حرام است جنگ نیز همین‌گونه است زیرا جنگ علاوه بر لزوم کشتن و کشته شدن، تبعات منفی فراوانی دارد و تازه عقاید را باید با دلیل و برهان به جان‌ها نشاند نه با زور شمشیر.

ظلم با دست کشیدن از جنگ

ربطِ ﴿فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾

ممکن است عبارت (به خویشتن در ماه‌های حرام ظلم نکنید) به جمله‌ی بعدی مرتبط باشد و نتیجه‌اش این شود که اگر مشرکان با شما در ماه حرام جنگ کردند شما نیز در ماه حرام با آنان بجنگید و به خاطر احترام ماه‌های حرام از جنگیدن خودداری نکنید که در این صورت به خود ظلم کرده‌اید زیرا آنان بر شما مسلط می‌شوند

اگر ﴿كَافَّةً در عبارت به معنای (همگی) باشد با توجه به این‌که ﴿كَافَّةً  در عبارت می‌تواند وصف مؤمنان یا مشرکان باشد چهار صورت پیش آید:

1ـ هر دو ﴿كَافَّةً وصف مؤمنان باشد یعنی همان‌گونه که مشرکان با همه شما می‌جنگند شما همگی با آنان بجنگید.

2ـ هر دو ﴿كَافَّةً وصف مشرکان باشد یعنی همان‌گونه که مشرکان همگی با شما می‌جنگند شما نیز با همه‌ی مشرکان بجنگید.

﴿كَافَّةً اولی وصف مؤمنان و دومی وصف مشرکان باشد یعنی همانطور که مشرکان با همه‌ی شما می‌جنگند شما نیز با همه مشرکان بجنگید.

﴿كَافَّةً اولی وصف مشرکان و دومی وصف مؤمنان باشد یعنی همان‌طور که همه مشرکان با شما می‌جنگند همه‌ی شما با مشرکان بجنگید.

به نظر می‌رسد هر چهار مورد دارای اشکال است اما اگر الف و لام در ﴿ الْمُشْرِكِينَ را عهدی بگیریم و مراد مشرکان مهاجم باشد همه عبارات می‌تواند درست باشد.که در این صورت آیه معنایش چنین می‌شود وقتی‌که مشرکان مهاجم با همه شما چه در حَرَم و چه در غیر حرم و چه در ماه حرام و چه در غیر ماه حرام می‌جنگند، شما نیز همگی با مشرکان مهاجم در همان زمان و در همان‌جایی که با شما می‌جنگید بجنگید و این دفاع است که در هر حالی که حمله باشد دفاع جایز بلکه واجب است.

اما وقتی‌که تنها گروهی از مشرکان چه در حَرَم و چه در غیر آن، چه در ماه حرام و چه غیر آن با شما می‌جنگند شما حق ندارید با همه مشرکان اگرچه مهاجم نیستند بجنگید زیرا دلیلی برای جنگیدن با مشرکان غیر مهاجم وجود ندارد.

خلاصه اینکه مراد از ﴿ الْمُشْرِكِينَ تمامی مشرکان عالم نیست زیرا تمامی مشرکان عالم با مسلمانان نمی‌جنگیده‌اند و نمی‌جنگند بلکه مراد مشرکان متجاوز است.

﴿كَافَّةً از مادّه کفّ به معنای منع است. کف دست را نیز کفّ می‌گویند زیرا با آن از ورود آنچه ضرر میزند منع می‌شود.

کافه همانند طایفه، قوم، جماعت و رهط معنای اسم جنسی است و در آن معنای منع لحاظ شده است. پس معنای آن (همه) است که در آن (منع) وجود دارد و اشراب شده است.

با توجه به آنچه گذشت شاید معنای جمله این‌گونه باشد همه‌ی شما با مشرکان متجاوز به‌عنوان منع آنان و دفاع بجنگید همان‌گونه که آنان با همه شما برای منع کردنتان از دین می‌جنگند؛ یعنی معنای (همه) در هر دو صورت وجود دارد و در هر دو مورد حال برای مسلمانان است ولی در اولی منع، به معنای دفاع است و در دومی، منع از دین مراد است.

یعنی کافه در هر دو صورت مربوط به مسلمانان است و در اولی حال برای فاعل و در دومی برای مفعول است.

﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ این عبارت می‌تواند بشارت، تهدید، خبر و یا انشاء باشد.

1ـ شما مسلمانان اگر باتقوا باشید و تنها با مشرکان مهاجم بجنگید بدانید که خدا با شماست و عنایت خاصی شاملتان می‌شود.

2ـ شما مسلمانان اگر باتقوا باشید و حرمت ماه‌های حرام را رعایت کنید بدانید که خداوند با شماست.

3ـ شما مسلمانان اگر باتقوا باشید و از حدّ مقابله‌ی با مثل خارج نشوید و ظلم نکنید بدانید که خدا با شماست.

4ـ اگر شما مسلمانان باتقوا نباشید و از حدود الهی خارج شوید حتی اگر در ظاهر پیروز شوید بر خودتان ستم کرده‌اید و عنایت خدا را به همراه ندارید.

5ـ این عبارت به مسلمانان می‌فهماند که باید باتقوا باشند تا از عنایت خاص خدا بهره‌مند شوند.

قاعده صلح

اسلام قاعده اوليه صلح است زيرا اسلام دين فطرت است و مي‌خواهد با بيدار کردن فطرت و نجات عقل از دست هواي نفس، راه حق را به بشر بنماياند و اين هر دو با بيان و تبليغ انجام مي‌پذيرد و حملة نظامي نه تنها مفيد نيست بلکه خودش غباري غليظ از غضب بر عقول است و طوفاني از احساسات براي خاموش کردن چراغ فطرت. حال سخن اين است که تنها هجوم نظامي مسلمانان، راهزن فطرت و غبار بر عقل نيست بلکه هر جنگي ـ اگرچه آغازگر و ادامه‌دهنده‌اش دشمن باشد ـ باز به خودي خود خسارت‌دار و خسارت‌بار و براي پيشبرد اسلام زيان‌آور است زيرا اشتغال به جنگ و حبّ پيروزي در آن، عقل را در خدمت جنگ قرار مي‌دهد و فرصتي براي انديشه به وي نمي‌دهد بنابراين، در هر مرحلة از جنگ که جنگ افروزان، به صلح متمايل شدند، پيامبر_ بايد به آن تمايل نشان دهد تا جنگ پايان پذيرد و عقل، فرصت فکر کردن بيابد، تا تبليغ و ارشاد تأثير خود را بگذارد. بنابراين حتي در صورتي که دشمن آغازگر جنگ باشد اگر پس از مدتي به هر دليل متمايل به صلح شد بايد پذيرفت زيرا هيچ فرصتي را نبايد از عقل دريغ داشت.

بنابراین قاعدة اوليه، صلح، سلم و زندگي مسالمت‌آميز است مگر اين‌که ديگران جنگي بر ما تحميل کنند يا گروه‌هاي شورشي داخلي، جنگي را بر حکومت مرکزي تحميل کنند که در اين صورت به مقدار ضرورت؛ جنگ انجام مي‌شود، البته جنگي با صلابت. و اگر در مواردي شک شد که آيا از مصاديق شروع جنگ است يا خير؟ از مصاديق شروع جنگ نيست پس مقابله با آن واجب نيست يا مثلاً اگر شک شد تظاهراتي خاص، از مصاديق شورش است يا خير؟ نبايد با آنان جنگ شروع شود و بايد صبر نمود تا يقيناً‌ معلوم گردد که آنان شورشي هستند و مصداق باغي هستند.

سؤال: اگر اصل بر صلح است چرا حضرت عليG با معاويه صلح نکرد؟ به ويژه که معاويه با بر نيزه کردن قرآني، آمادگي خود را براي نجنگيدن اعلام کرد.

جواب: مردم مدينه که اهل حل و عقد بودند و خلفاي قبلي را تعيين کرده بودند، حضرت عليG را به حکومت منسوب کردند، اما معاويه در مقابل خليفة انتخابي تمکين نکرد و سر ناسازگاري گذاشت و جنگ شروع شد، پس از شروع جنگ، در ادامة جنگ وقتي معاويه مطمئن شد که شکست نظامي او قطعي است تاکتيک جديدي به کار برد نه اين‌که پيشنهاد صلح دهد. زيرا صلح گروه شورشي داخلي، دست برداشتن از شورش و پيوستن به حکومت مرکزي است که معاويه هيچ‌گاه تمايلي به اين کار نشان نداد.

فلسفه دفاع

فلسفه دفاع نیز در قرآن کریم جلوگیری از فساد بر روی زمین است، زیرا خداوند در این باره می‌فرماید: ﴿وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ[40]. و توضیح آن این است که مشرکان و ظالمان هرجا که باشند مکان‌هایی را که در آن‌ها نام خدا برده می‌شود مثل مساجد و صومعه‌ها و کلیساها را تخریب می‌کنند. جاهایی که مردم در آن‌جا به عدل و احسان و کمک به فقرا و… دعوت می‌شوند و اگر انسان از این ارزش‌ها دور شود یک موجود خودخواه شده و عدالت و انصاف از جامعه بشری رخت بر خواهد بست؛ و چه فسادی بالاتر از این‌که جامعه از ارزش‌های الهی تهی گردد. قرآن بر این مسأله اشاره کرده و فرموده است: ﴿وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا[41].

 

[1] ـ سوره اسراء آیه 82: ﴿وَ نُنَزِّلُ‏ مِنَ‏ الْقُرْآنِ‏ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنين‏﴾

[2] ـ سوره الرحمن آیات 1 ـ 4

[3] ـ سوره علق آیات 2ـ 4.

[4]ـ سوره فرقان، آیه 52.

[5]ـ سوره حج، آیات 39 و 40

[6]ـ ن.ک: مجمع البیان، ج 1 ذیل آیه.

[7]. السیرۀ النبویۀ (سیرۀ ابن‌هشام)، ج 3، ص 403.

[8]. بقره/256.

[9]. تفسیر التحریر و التنویر، ج 2، ص 205.

[10]. همان.

[11] ـ کارهایی که در زمان ما از سوی افراد مقدس و دین‌دار انجام می‌شود اما از نظر شرعی ممنوع است نظیر تجسس از مسلمانان شنودگذاری در خانة آنان استفاده از دوربین‌های قوی برای اطلاع از درون خانه‌ها نمی‌تواند فی سبیل‌الله باشد اگرچه انجام دهنده آن را از روی اخلاص و برای وصول به ‌آخرت انجام دهد.

[12] ـ در آیه 36 سوره انفال آمده: «بی تردید کسانی که کفر ورزیده­اند اموالشان را هزینه می کنند تا [مردم را] از راه خدا باز دارند. آنان، آنها را هزینه خواهند کرد سپس مایه حسرتشان می­شودو سرانجام مغلوب می­گردند…»

[13]. ر.ک مجمع‌البيان، مجلد 1، ج1، ص284 ذيل آية 190 از سورة بقره.

*. ر.ک سورة توبه، آية 6.

[14]. ر.ک القرائات العشر المتواتره ذيل آيه.

[15]. ر.ک التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج13، ص226.

[16]. صنعت مشاکله آن است که براي زيبايي کلام و يا توافق با گوينده، الفاظ او را به کار ببرد و با قرائني معاني خودش را بفهماند مثلاً کسي که از سرماي هوا در رنج است در جواب اين سؤال که برايت چه غذايي بپزيم؟ مي‌گويد: يک لباس گرم برايم بپزيد.

«قالوا اقترح شيئاً نُجِد لک طبخه                          قلت اطبخوا لي جُبَّةً و قميصاً»

[17]. التحریر و التنویر، ج، ص 23، ذیل آیه.

[18]. همان، ص 22.

[19]. مجمع‌البیان، مجلد 3،  ج 5-6، ص 7؛ ذیل آیه.

[20].تفسیر الفخر رازی، مجلد 8، ج 15، ص 233.

[21]. هیچ آیة دیگری نیز دلالت بر جواز جهاد ابتدایی ندارد زیرا تا فتح مکه همة آیات مربوط به کارزار دفاعی بوده و آیه مورد بحث و نظایر آن که پس از فتح مکه نازل شده در متن پیرامون دلالت نداشتنش صحبت شده است.

[22]. مرحوم آیت‌الله منتظری روزی برایم گفت: وقتی کودک بودم پدرم می‌گفت: «حسینعلی گوسفندها را علف بده و گرنه سرت را می‌برم و کتکی به تو می‌زنم و از خانه بیرونت می‌کنم» و من نمی‌فهمیدم که اگر مرا بکشد دیگر زدن و بیرون کردن معنایی ندارد.

[23]. تسنیم، ج 33، ص 256، ذیل  آیه.

[24]. تسنیم، ج 33، ص 256، ذیل آیه.

[25]. تسنیم، ج 33، ص 258، ذیل آیه(با تلخیص).

[26]. ر.ک تسنیم، ج 33، ص 260 تا 262.

[27]. ر.ک احکام و حدود الهی در تفسیر سورة نور، ص 382 و ص 383.

[28]ـ  الدر المنثور ج 6 صفحه 243، همچنین ر ک، المیزان فی التفسیر القرآن ج 19 صفحه 339 و 340 ذیل آیات اول سوره تحریم

[29] به روایات ذیل آیه 94 سوره نساء مراجعه شود. ازجمله رجوع کنید به تفسیر قمی ج 1 صفحه 148، نور الثقلین ج 1 ص 535 حدیث 497

[30] به تفسیر فخر رازی ج 15 ص 29 در ذیل آیه مراجعه شود.

[31] به آیه 51 سوره نساء و تفسیرهای ذیل آیه مراجعه شود.

[32] التحقیق فی کتاب القرآن الکریم ماده صغر

[33] مجمع البیان ذیل آیه: جلد 6 ص 22

[34] الروضه البهیه ج 2 ص 390

[35] تذکره الفقاء ج 9 ص 310

[36] همان

[37] الام 4/99 الصغار مع الجزیه

[38] دراسات فی ولایه الفقیه ج 3 ص 469

[39] همان ص 472 به نقل از (الخراج…) ص 139

[40]. بقره/251.

[41]. حج/40.

4 1 رای
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.