تكثرگرايى دينى از ديدگاه قرآن

 تكثرگرايى دينى از ديدگاه قرآن

تکثر گرایى دینى

مقدمه

برخی می‌پندارند که پلورالیزم به این معناست که همۀ ادیان و مذاهب به‌طور مساوی از حق بهره‌مند هستند؛ در حالى‌که آنچه از نوشته‌های معتقدان به این نظریه به دست می‌آید این است که پلورالیزم دینی تنها درصدد ردّ فرضیۀ منحصر بودن حق در یک دین یا مذهب است و یا درصدد به تردید انداختن دیدگاه مدعیان انحصارى بودن حق در یک دین یا مذهب است.

بنابراین، در این نوشته تلاش می‌شود تا از کاربرد این لفظ که حدود و شرایطش دقیق مشخص نیست، اجتناب شود و از اصطلاحاتی مانند تکثرگرایی، شمول‌گرایی و تنوع ادیان استفاده شود؛ اگر چه این اصطلاحات هم مراتب مختلفی دارند که گاهی از آن‌ها برای نجات همه موحدان از دوزخ استفاده می‌شود و گاهی حق بودن همه ادیان توحیدی را قصد می‌کنند. به نظر می‌رسد همۀ این‌ها از قرآن قابل استفاده است. البته، از قرآن تساوی در حقانیت همۀ ادیان قابل استفاده نیست؛ بلکه قرآن مُهَیمِن بر دیگر کتاب‌های آسمانی است و دین اسلام به معنای خاص آن بر همۀ ادیان توحیدی سیطره دارد. به هر حال، قرآن در صدد کُند کردن شمشیر جنگ است، نه ترویج جنگ و خشونت بر ضد انسان‌ها.

شرایط قرائت پذیری اسلام

اسلام به دلیل داشتن قرآنی که الفاظش بدون تغییر و تحریف به ما رسیده، از یهودیت، مسیحیت و دیگر ادیان توحیدى متمایز است و هر مطلبی که به قرآن نسبت داده می‌شود، باید با الفاظ آن سازگار باشد. بنابراین، قرائت‏‌های مختلف از قرآن داراى شرایط و ویژگی‌هایی است؛ مانند این‌که نباید آن قرائت با فهم عمومى و متعارفى که از قرآن صورت مى‏گیرد و همه با طبع اولیۀ خود آن را مى‏فهمند، مخالف باشد. پس هر عبارتی از قرآن یک قدر متیقن دارد که آن را همه یک‌گونه مى‏فهمند و آن از مسلّمات و یقینیات مى‏شود. در نتیجه، اصول بسیاری از موضوعات جزء یقینیات مى‏شود که قرائتِ خلاف آن معنا ندارد؛ برای مثال توحید، نبوت، معاد، نماز، روزه، جهاد و احسان به پدر و مادر از امور یقینى‌اند، ولى مراتب و ریزه‌کارى‏‌های آن­ها ممکن است گوناگون فهمیده شود یا نیاز داشتن نماز به وضو، تیمم یا غسل، مسلّم است؛ اما سؤالاتی مانند: وضو چگونه است؟ آیا در وضو شستن دست‌ها باید از پایین به بالا باشد یا بر عکس؟ چه زمانی باید تیمم کرد؟ چه نسبتی میان غسل و وضو است؟ ممکن است پاسخ این سؤالات را افراد مختلف از کتاب واحد، گوناگون بفهمند.

احتمالات دربارۀ راه‌‌های مستقیم

آنچه که تا حال تصور مى‏کردیم و برایمان از طریق بیان و تصویر به وهم مى‏انداختند، این بوده که خداوند را مانند خورشیدى نورانى در بالاى آسمان‌ها تصور کنیم که از یک سو، شعاع­‌های او به سوى ما تابیده و کثرت‏ها را آفریده و از سوى دیگر، مسیر حرکت ما را به سوی خود ترسیم کرده است که اگر هر کس یکى از این پرتو‌های نورى را بگیرد، سرانجام به خدا می‌رسد. این مثالِ نور و شعاع با کمى دستکارى و توجیه براى سه تصویر از تصور‌های پنج‌گانه که در ادامه گفته می‌شود، مناسب است؛ زیرا چه تعبیر شود به «راه­‌های مختلف اطراف یک کوه» و چه «شعاع­‌های یک منبع نورانى» هر دو یکى است. حال، اگر منبع نورانى را بسیار دور تصور کنیم که در بى‏نهایت مستقر است، در این صورت، شعاع­‌های نورانى، متوازى به نظر مى‏رسد. پس دو سالک که از دو شعاع نورانى به سوى خداوند رهسپارند، در ظاهر گمان مى‏کنند که چونان دو کوهنوردند که بر دو کوه مستقل به سوى قله‏ها رهسپارند، ولى در واقع، هر دو به سوى یک مقصد در حرکت‌اند که دور از دسترس بودن آن منبع، آنان را چونان دو کوهنورد و هدف‏‌های ابتدائى آنان را چونان دو قله دانسته است. همچنین چون هدف بسیار دور از دسترس است، وقتى انسان­ها و سالکانِ راه­ها از تقیّدها، قالب‏ها و شریعت‏ها فراتر مى‏روند، شعاع­‌های جزئى به هم مى‏پیوندد و شعاع کلى تشکیل مى‌شود یا جویبارها به هم متصل مى‏شوند و رودخانه را تشکیل مى‏دهند و به سوى هدف رهسپار مى‏شوند که ـ همان تصور پنجم است ـ سبیل‏ها و راه­‌های کوچک به «صراط» منجر مى‏شود و «صراط» یکى بیش نیست.

راه مستقیم یا راه‌های مستقیم

پرسش: آیا در بحث تکثر گرایى نیز محدودیت‏ها و خط قرمزهایى وجود دارد یا همان­طور که گفته شده همۀ دین‏ها راه­‌های مستقیمى‌اند که انسان­ها را به مقصد می‌رسانند؟

پاسخ:‌ بر فرض که همۀ دین‏ها را صراط مستقیم بدانیم، هدف از این راه­ها چند گونه متصور است:

انواع صراط‌های مستقیم

  1. صراط­‌های مستقیم، همانند راه­هایى در اطراف یک کوه هستند که به سوى یک قله کشیده شده‌اند و راهپیمایان دین‏‌های مختلف به سوى یک قله رهسپارند؛
  2. صراط‌های مستقیم، همانند راه­هایى هستند که هر یک بر یک کوه و به سوى قله همان کوه کشیده شده‌اند. بنابراین، راه­‌های مستقیم، افراد را به بلندایى مى‏رسانند، ولى بلنداى هر کس با بلنداى دیگرى متفاوت است؛
  3. در واقع، مثال قله یا قله‏ها و پیمودن راه از دامنۀ وسیع به سوى قله مثال مناسبی نیست؛ بلکه تصور صحیح آن است که مقصود هدف و خدا چونان چتر نجاتى فرض شود که در بالاى سر همه قرار گرفته و همه در پایین و در نقطه تلاقى طناب­‌های چتر با یکدیگر قرار دارند. آن‌گاه هر یک از انسان‏ها تصمیم بگیرد که با اختیار خود از یکى از طناب­ها بالا رود و برایش مسلّم است که از هر کدام حرکت کند به سوى خدا مى‏رود و به خدا مى‏رسد، نه این‌که به غیر او برسد، ولى با راه­‌ها و مسیرهای مختلف که وسعت همه جانبۀ خداوند باعث شده که همۀ راه­ها به او برسد؛
  4. همان تصور سوم است، افزون بر این‌که خود طناب­ها نیز قسمتى از هدف‌اند، نه این­که خداوند چونان چترى بالا و وراى طناب­ها باشد؛ بلکه خود پیمودن طناب­ها نیز موضوعیت دارد. بنابراین اگر کسى مقدار کمى از مسیر را پیمود با کسى که مقدار بیشترى از مسیر را پیموده است، متفاوت است و در دو درجه قرار دارند و خودِ همین پیمودن درجه، داراى ارزش و اعتبار است. به تعبیر عرفا خودِ همین پیمودن راه، عین کمال و صیرورت و شدنِ انسان است؛
  5. اگر معتقد شدیم که صراط­‌های مستقیم باطل است، آن­گاه باید بپذیریم که تنها یک راه به سوى خدا متصوّر است و خداوند چونان نقطه‌ای بر فراز کوه است که رسیدن به آن نقطه تنها یک راه دارد و اگر در پایین کوه نیز راه­‌های متعددى وجود دارد، ولی سرانجام به یک راه اصلى منجر مى‏شود و تنها همان راه اصلى است که به سوى خدا رهسپار مى‏شود.

این‏ها پنج احتمال دربارۀ تکثر گرایی است که در آغاز به ذهن مى‏رسد.

نقاط ضعف پنج احتمال مطرح شده دربارۀ صراط‌های مستقیم

بنابر این اگر چه احتمالات 1 و 2 و 5 هر یک بیانگر یک طرز نگرش به خداوند است و پیروان احتمال پنجم پیوسته پیروان احتمالات 1 و 2 را به متهم به کفر یا انحراف می‌کنند، ولى هر سه در یک راستا قابل توجیه‌اند و در هر سه خداوند مانند منبعى نورانى در فاصله بسیار زیاد یا بى‏نهایت از انسان قرار دارد، اما هر سه تصور شرک آلود است:

اول: سالک خود را موجودى مستقل از منبع نورانى مى‏داند؛

دوم: خود را از پیمودن یا نپیمودن مسیر به سوى خدا یا شیطان مختار مى‏داند؛ بنابر این یک فرد با اختیار خود تصمیم مى‏گیرد و مسیر تکامل و تعالى را مى‏پیماید و دیگرى سکون را اختیار مى‏کند و همانجا در نقطه صفر باقى مى‏ماند؛

سوم: حرکت به سوى شیطان را آغاز مى‏کند که در قطبى مقابل قطب خداوند ایستاده است. در این صورت:

اوّلاً انسان اختیار دارد که خود را ساکن کند و از حرکت باز ایستد و این حالت استقلالى خودش شرک است؛

ثانیاً شیطان را موجودى در عرض خداوند مى‏داند که در قطبى مخالف او ایستاده که مسیرش کاملاً با مسیر به سوى خدا تفاوت دارد.

در نتیجه، مى‏توان گفت که هر سه احتمال از «صراط» یا «صراط­‌های مستقیم» داراى اشکال است؛ چون نه شیطان مستقل و در قطب مقابل خداوند است،  نه انسان در اصلِ حرکت و سکون، اختیار دارد؛ بلکه چه بخواهد و چه نخواهد باید حرکت کند و مى‏کند، تنها در انتخاب جهتِ حرکت آزاد است.  از سوى دیگر، او موجودى مستقل نیست و همه چیزش از خداست؛ چه بداند، چه نداند؛ چه بخواهد، چه نخواهد.

بنابراین، آنچه که به عنوان صراط­‌های مستقیم در احتمالات 1 و 2 و 5 آمده تا حدودى نامستقیم به نظر مى‏رسد. ممکن است دو احتمال 3 و 4 براى نشان دادن مسیر تکاملى انسان به سوى خداوند بهتر و کامل­تر باشند؛ اگر چه تشبیه معقول به محسوس همیشه کار مشکلى است. به هر حال، انسان همچون نقطه‌ای است که به هر جهت که حرکت کند و هر پرتو را که انتخاب کند، مسیرش به سوی خداست و هیچ‌گاه خود و مسیرش استقلالى ندارد؛ خودش صفر است و با پیمودن راه یا به تعبیر بهتر، با صیرورت، از استعداد و قوه، خود را به فعلیت و شکوفایی رساندن است. در واقع، حرکت او شروع مى‏شود و به هر جهت که برود مسیرى خدایى را طى مى‏کند، حال، یا به خداى رحمان و رحیم می‌رسد و یا به خدایى که داراى عذاب شدید است. این دو احتمال و تصویر اگر چه در نمایاندن صراط مستقیم یا صراط­‌های مستقیم موفق­ترند و بیشتر، از شرک به دورند، ولى راهزنى شیطان را نمى‏تواند به­طور کامل بنمایاند.

 احتمال ششم کامل­ترین تصویر

اگر انسان را همچون نقطه‌ای در وسط دریاى بى‏کران که انواع و اقسام آب‌ها، املاح و… در آن وجود دارد، در نظر بگیریم که این نقطه، ساخته شده آن دریاست و استعداد و توانش را از آن دریا مى‏گیرد و در هر بعدى که تکامل یابد در واقع، از درون دریا استفاده کرده و تکاملش پَرکشیدن به سوى کرانه‏هاست، نه این­که با همان جرم و حجم، همانند ماشین مسیرى را طى مى‏کند؛ بلکه نقطه‌ای وسط دریاست که کم­کم به‌سان یک موج از امکانات دریا استفاده مى‏کند و بر دریا سوار مى‏شود و بزرگ‏تر مى‏شود و با بزرگ‏تر شدنش همچون موجی به سوى کرانه‏ها رهسپار مى‏شود. این تغذیه و ایجاد موج و گسترده شدن موج، قهرى و غیر اختیاری است، ولى این‌که چه چیزی تغذیه کند؛ تغذیه خوب داشته باشد یا بد؛ سرانجامش شیرین شود یا شور، به دست خود اوست و در نهایت صورت کاملى از خوبى‏ها یا بدی­‌های دریا را ارائه مى‏دهد.

مزایای تصویر ششم

اگر این دریا را سایه خداوند بدانیم که بدی­هایش همان نارسایى‏ها، عدم‏ها، نیستی­ها، عقب‏گرد­ها و ضایع کردن استعدادها باشد و حرکت به سوى ساحل را پیشرفت به سوى کمالِ بى‏نهایت بدانیم که کرانه‏ها خوبى‏‌های مرکز را در حد اعلا دارند، شاید تشبیه مناسبى باشد.

طبق این تصویر هرچه آن قطره بزرگ مى‏شود، بزرگ شدنش همان حرکت آن و به سوى ساحل رفتن است. در این تصویر «راه» و «رهنورد» یکى است و هر چه در راه جلوتر مى‏رود، رهنورد قوى‏تر مى‏شود و از امکانات بیشترى برخوردار مى‏گردد. هرچه پیش مى‏رود همه با استفاده از مخلوقات خداست که همه سایه خدایند. هرچه کامل‏تر مى‏شود، سایه است که کامل مى‏شود و خدانمایى او کامل‏تر مى‏گردد، نه این­که انسان خدا مى‏شود؛ بلکه هرچه هست همه سایه اوست. پس انت‌های صراط یا صراط­ها نمایش کامل‏ترین جلوه است نه خدا شدن.

بر اساس این تصویر هر یک از انسان­ها  هم «راه» هستند و هم «رهنورد». آنچه که مهم است طول مسیرى است که هر یک مى‏پیمایند و مقدارى است که هر انسانى کامل مى‏شود و یا به عکس، عقل و استعداد خود را از دست مى‏دهد و کمالى را طى نمى‏کند و چون کمال را مى‏بیند، بر حال خود تأسف مى‏خورد. خود این راهِ کمال را طى نکردن و توجه به این نکته که مى‏توانسته کامل بشود و نشده، خودش ضرر و زیان است.

تفاوت «الصراط المستقیم» با «صراط مستقیم»

بر مبنای تصویر ششم، همه راه­‌های کمالى، راه مستقیم هستند، ولى «الصراط المستقیم» که در سوره حمد خواهان هدایت به آن هستیم، آن است که بیشترین حد کمال را دارد، طولانى‏ترین مسیر تکاملى را طى مى‏کند و انسان را به بالاترین حد از کمال مى‏رساند.

بنابراین مستقیم بودن راه­‌های تکاملى منافاتى ندارد که راه مستقیمى فراروى همه باشد تا هر کس هرچه کامل مى‏شود باز کمال بالاتر را تصور کند و به سوى آن رهسپار شود و قرار گرفتن در آن را بخواهد، حتى اگر آن انسان پیامبر اکرم 6باشد.

آرمان خواهى نشانه کمال یک مکتب است، پایان نداشتن، کمال یک مکتب است و دین اسلام با داشتنِ «الصراط المستقیم» مى‏تواند همیشه در حد بالایى باشد که همگان هرچه کامل مى‏شوند و کمالاتشان نیز حق است، ولى بالاتر از آن را نیز تصور کنند و براى رسیدن به مرحله بالاتر تلاش کنند.

این تصویر ششم را نمى‏توان در قالب کوه و رهنورد بیان کرد؛ زیرا در آنجا حتماً «راه» غیر از «رهنورد» است، ولى در قالب نور و شعاع و منبع نورانى مى‏توان بیان کرد که کوچک­ترین ذره از ذرات نور که خود آفرید نور است، ولى استعداد شدن هر چیز را دارد و باید آن استعداد را به‌گونه‌ای شکوفا کند و در این مسیر مى‏تواند از تمامى امکانات استفاده کند و شکوفا شود. آن‌گاه هرچه شکوفاتر شود، نورانى‏تر مى‏گردد و از نور‌های موجود بهره بیشترى مى‏برد، ولى هرچه شکوفا شود و حتى به اشرف مخلوقات برسد، باز جلو‌ه‌ای از جلوه‏‌های خداوند است، ولى خدا نمایى‏اش کامل‏تر و بهتر از سایر مراتب قبلى است.

اما کسی که شیطان در او نفوذ دارد، استعداد خود را هدر می‌دهد و تکاملى نمى‏یابد و نورانیتى کسب نمى‏کند و حتى استعداد قبول نورها را نیز ضایع مى‏کند، آن‌گاه پیوسته در تاریکی بیشتر قرار مى‏گیرد و چون تصور مى‏کند ـ و مى‏تواند تصور کند ـ که چقدر استعداد داشته و چقدر مى‏توانسته نورانیت کسب کند و تکامل یابد، ولى نشده است، بیشتر ناراحت مى‏شود و خود را در عذاب مى‏بیند، آنگاه است که چنین فردى فریاد برمى آورد: ﴿یا لَیتَنِی کنْتُ تُرَاباً﴾[1]؛ (اى کاش من خاک بودم) اى کاش استعداد‌های خود را ناشکفته باقى گذاشته بودم و در نقطه صفر باقى مانده بودم و در راه شقاوت و بدبختى آن­ها را مصرف نکرده بودم. حال، بعد از این تصورات به سراغ آیات قرآن برویم و ببینیم با کدام‌یک از تصویرها سازگار است.

پذیرش اجمالی همه تصویرها

لازم به یادآورى است که امکان دارد همه تصویر‌های مطرح شده در مورد یک عبارت قرآنی، در جاى خود و براى سطح فکرهای مختلف مناسب و صحیح باشد؛ زیرا قرآن هم توده مردم و هم خواص و هم نخبگانِ از خواص را تغذیه مى‏کند. [2]

تصویرهای قرآن از راه‌های مستقیم

یکى از مثال‏‌های قرآنى در به تصویر کشیدن حق و باطل این چنین است:

﴿أَلَمْ تَرَ کیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کلِمَةً طَیبَةً کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ تُؤْتِی أُکلَهَا کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُونَ وَمَثَلُ کلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ یثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَفِی الْآَخِرَةِ﴾[3]؛ (آیا ندیدى خدا چگونه سخن پاک را مَثَل زده که مانند درختى پاک است که ریشه‏اش استوار و شاخه‏اش در آسمان است. میوه‏اش را هر دم به اذن پروردگارش مى‏دهد و خدا مثَل‌ها را براى مردم مى‏زند، شاید که آنان پند گیرند و مثَل سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد. خدا کسانى را که ایمان آورده‏اند در زندگى دنیا و در آخرت با سخنى استوار ثابت مى‏گرداند.)

در این مثال، ثابت و پا برجا بودن، به سوى بالا پرکشیدن و ثمر دهى پی‌درپی از ویژگى‏‌های سخن خوب که مصداق کاملش ایمان است، دانسته شده و بى‏قرارى، بى‏ریشه‌ای و بى‏ثمرى از ویژگى‏‌های سخن ناپاک که مصداق آن کفر و انکار است، دانسته شده است.

این تصویر حتی از تصویر ششم برتر است؛ زیرا علاوه بر رشد و پَرکشى به سوى آسمان، با استفاده از ریشه‏‌های ثابتِ درون زمین بر ثمر دهى همیشگی نیز دلالت مى‏کند.

اما درباره تکثر گرایى و صراط مستقیم یا صراط­‌های مستقیم، به­طور صریح از این مثال چیزى روشن نمى‏شود؛ مگر این­که توجه شود که این مثال، مَثَل زدن به یک «کلمه طیبه» است و هر «کلمه طیبه»­اى همین­گونه است. بنابراین مثال کلمه‏‌های پاک همانند درختانى است که ریشه‌اش استوار است. در این صورت، این مَثَل‌ها با صراط‌های مستقیم تناسب بیشترى دارد.

اما مى‏توان اشکال کرد که این مثال در صدد استوار بودن، مفید بودن و گسترش یافتن سخن پاک است و اطلاق یا بیانى درباره مسیر حرکت و جهت حرکت ندارد.

مثال دیگرى که در قرآن زده شده این چنین است:

﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ﴾؛[4] ((خداوند) از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانه‏هایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مى‏گدازند، هم نظیر آن کفى بر مى‏آید. خداوند حق و باطل را چنین مثَل مى‏زند؛ اما کف بیرون افتاده از میان مى‏رود، ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند، در زمین (باقى) مى‏ماند. خداوند این چنین مثَل‌ها مى‏زند.)

جداسازی حق از باطل نه حق از أحَق

از مثال اول برداشت می‌شود که راه­‌های حق، مانند جویبار‌های کوچک هستند که سرانجام به هم مى‏پیوندند. بنابراین راه­‌های کوچک نیز سرانجام به راه بزرگ وصل مى‏شوند که همان صراط مستقیم است و آن یکى بیش نیست، ولى ممکن است اشکال شود که این مثال تنها در صدد تمایز بین حق و باطل است که حق مانند آب و باطل به‌سان کف است؛ به همین دلیل، خداوند دو مثال زد تا اگر از اوّلى مطلب دیگرى برداشت شد، با توجه به مثال دوم اصلاح شود. به نظر مى‏رسد، مطرح ساختن جویبارها و پیوستن آن­ها به یکدیگر براى بیان منشأ ایجاد کف‏ها باشد، نه براى اثبات یا رد صراط و صراط‌ها.

وقتى دو جویبار از دو جهت مختلف به هم برخورد مى‏کنند، از برخورد شدید دو آب، کف ایجاد مى‏شود؛ به همین دلیل، مثال دوم را زد که در آن از حرارت دیدن زیور آلات، کف‏ها و دُردى‏ها روى آن بالا مى‏آید که منشأ آن حرارت و زیر و رو شدن زیور  آلات است. به هر حال، این دو مثال براى نمایاندن حق از باطل است، نه نمایاندن حق و حق‌تر.

نقش باطل‌ها در به جنگ کشاندن حق‌ها

بله، آنچه که مى‏توان از هر دو مثال استفاده کرد آن است که باطل‏ها چون قالب و پوسته روى حق را مى‏گیرند و تا هنگامى که جویبارها (حق‏ها و حقیقت‏ها) به هم نپیوسته‏اند، کف‏ها روى حقیقت‏ها را پوشانده‏اند، ولى وقتى حق‏ها به هم پیوند مى‏خورند باطل‏ها چون کف بیرون مى‏افتند.

چه بسا بتوان گفت همه جنگ­ها، اختلاف‏ها و گوناگون دیدن حقایق، به خاطر قالب‏ها و پوسته‏هاست. در واقع، کف‏هاست که حقایق را در قالب‏‌های خاص نمایان ساخته تا طرفداران حق پیوسته با هم بجنگند، ولى هر گاه کف­ها و پوسته‏ها کنار رود، روشن می‌شود که حقایق با هم جنگى ندارند. نگاهى به بیشتر جنگ‏‌های جهان، به‌ویژه جنگ­‌های مذهبى حقیقت این سخن را بیشتر بر ملا مى‏سازد.

ممکن است که آیاتی مانند: ﴿لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه﴾، [5]﴿مُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیه﴾[6] و ﴿مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتِی مِنْ بَعْدِی﴾[7] همه به همین مطلب اشاره داشته باشند که چون پیامبران با حقایق سر و کار دارند و کف‏ها چشمشان را پر نکرده است، با هم اختلافى ندارد و همدیگر را تصدیق مى‏کنند و هر پیامبرى به آمدن پیامبر بعدى بشارت مى‏دهد.

تفاوت معرفه یا نکره بودن «صراط»

در قرآن لفظ «صراط» چهل و پنج بار تکرار شده است که از این تعداد بیش از سى مورد آن «صِرَاط مُسْتَقِیم» به صورت نکره به کار رفته است، البته برخى جاها «صِرَاطَاً مُسْتَقِیمَاً» هر دو نکره و منصوب هستند، در صورتى که تنها در سه مورد «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به صورت معرفه به کار رفته است.[8] اما «صراط» بدون لفظ «مستقیم» در موارد گوناگونى به کار رفته است؛ مانند:«صِرَاطِ اللَّهِ»  ، «صِرَاطِ الْجَحِیمِ»، صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»،[9] «صِرَاطِ الْحَمِیدِ»[10]، «فَاسْتَبَقُوا الصـِّرَاطَ»[11]، «سَوَاءِ الصـِّرَاطِ»،[12] «صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ …»، [13] «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»،[14] «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصّـِرَاطِ السَّوِی وَمَنِ اهْتَدَى»[15] و فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِیمِ».[16]

با توجه به فراوانی کاربرد«صِرَاط مُسْتَقِیم» به صورت نکره و به کار رفتن لفظ «صراط» در امور دنیایى و در راه جهنم و مانند این‌ها، مى‏توان گفت که لفظ «صراط» دلالت بر یکى بودن راه، یا مستقیم بودن آن، یا پل بین جهنم و بهشت بودن نمى‏کند. بله، لفظ «صراط» به صورت نکره با «مستقیم» به صورت نکره وقتى با هم باشند مى‏تواند نشان دهد که راه­‌های مستقیم به سوى خداوند متعدد است؛ مثلاً راه شریعت حضرت موسى (ع) یک راه است و راه شریعت حضرت عیسى (ع)راه دیگری است. اما آمدن «الصّـِرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به‌ویژه با توجه به روایت‏‌های متعدد نشان مى‏دهد که یک راه روشن و نورانى در بین راه­ها وجود دارد که آن راه اسلام، راه پیامبر اکرم(ص)و ائمه اطهار │ است که داراى ویژگى خاص و براى همگان شناخته شده است؛ به همین دلیل، به صورت معرفه آمده است.

بنابراین، از مجموع این آیات نیز استفاده مى‏شود که اسلام، تبلیغ راه خود را در سرلوحۀ برنامه‏‌های خود قرار مى‏دهد و آن را «الصّـِرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» و راه نعمت داده‏شدگان مى‏داند، ولى در عین حال، راه­‌های دیگر را باطل محض نمى‏داند. اگر هم اشکالى وجود دارد بر افرادى است که ادعا مى‏کنند در آن راه‏ها قرار دارند، نه بر خود راه‏ها. شاید به همین دلیل در سوره حمد پس از توصیف راهیان «الصّـِرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ» در صدد تخریب و مذمت افراد یهودى و نصرانى برآمد و آنان را با «مغضوب علیهم» و «ضالین» بودن مذمت کرد و کلمۀ «غیر» را از نظر نحوى مکسور قرار داد تا بدل یا صفت «الَّذِینَ» و یا عطف بر ضمیر مجرور در «عَلَیهِمْ» باشد. در هر حال، «صراطَ غیر المغضوب…» است، نه «غیرَ صراط المغصوب».

محدودیت و خط قرمز پلورالیسم دینى

عبارت­‌های ذیل را بنگرید: «… و براى دیگران هم حظّى از نجات و سعادت و حقانیت قائل شود و روح پلورالیسم همین است».[17]

«صراط­‌های مستقیم مدعى این نیست که همه فِرَق برحقند و هر کس هرچه مى‏گوید درست است؛ بلکه مى‏گوید:

اولاً مقولۀ هدایت از مقولۀ حقانیت تام و تمام متمایز است؛

ثانیاً کثیرى از اختلافات، میان حق‏‌های ناخالص است، نه حق‏ها و باطل‏ها؛

ثالثاً… ».[18]

بنابراین، اگر گاهى دیده یا شنیده مى‏شود که کلمات پلورالیست‏ها عمومیت دارد و حتى مشرکان و بت­پرستان و یا راه بت­پرستى و شرک را نیز شامل مى‏شود، باید این تعبیرها را ناشى از طغیان قلم دانست یا به‌گونه‌ای توجیه کرد و یا این‌که در نهایت باید راه خود را از آنان جدا کرد و با صراحت اعلام کرد که پلورالیسم دینى مورد نظر ما داراى محدودیت و خط قرمز است و نمى‏تواند شرک صریح و بت‌پرستى صریح را در درون خود جاى دهد؛ بلکه تکثرگرایى از دیدگاه ما به این معناست که دین و آیین هر گروهی را می‌پذیرد و اجازه تبلیغ آن را از سوى متولیانش می‌دهد و از آن استقبال مى‏کند؛ زیرا تا کسی دین و آیین خود را بهتر نداند یا احتمال بهتر بودن آن را ندهد، دلیلى بر عرضه و تبلیغ آن نمى‏بیند و در غیر این صورت، تکامل که نتیجه طبیعى عرضه شدن افکار گوناگون است، حاصل نمی‌شود. همچنین اگر دیگران را باطل محض بداند، باز دلیلى براى گوش دادن به سخن آنان براى خود نمى‏بیند و به این­گونه مانعی جلوى راه کمال خود ایجاد مى‏کند. به صورت کلى، راه فَبَشّـِرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ؛ (پس بشارت بده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا مى‏دهند و بهترين آن را پيروى مى‏کنند) را به خود مى‏بندند و در نتیجه از دایرۀ أُولَئِک الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِک هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ [19}(اينانند که خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان) خارج مى‏شوند.

آیا اسلام حقانیت ادیان دیگر را نفی کرده است؟

اعلان جهانى بودن هر یک از ادیان الهى، با اعلان جهانى بودن یک دین دیگر از سوى پیامبرى خاص، هیچ‌گونه منافاتى با هم ندارند؛ به‌ویژه اگر آن دو دین در دو زمان یا دو مکان عرضه شده باشند یا یکى خود را کامل کنندۀ دیگرى معرفى کند و تصدیق کنندۀ مطالب دین قبلى باشد، ولى اگر یکى از ادیان، دین دیگر را کامل نفى کرد و آن را خالی از هرگونه حق و حقیقت بداند، این کار با پلورالیسم دینى ناسازگار است و راه مفاهمه را مى‏بندد.

تکثر گرایى دینى از دیدگاه قرآن

حال، با توجه به مطالب بیان شده باید به آیات قرآن مراجعه کرد و به تحلیل و بررسى آن‌ها پرداخت تا روشن گردد که آیا دین اسلام حقانیت دیگر ادیان را نفى کرده یا در عین اصرار بر حقانیت آن­ها و تأیید آن­ها، خود را کامل کنندۀ آن­ها معرفى مى‏کند و بعضى انحرافات یا تحریفات ایجاد شده به دست دیگران را نفى مى‏کند.

 بررسى آیات قرآن

در نگاه اوّل، سه گروه از آیات در این باره خودنمایی می­کنند:

  1. آیاتی که به دیگر ادیان نیز ارزش می­دهد یا نسبت به دیگر ادیان به دید منفی نمی‌نگرد؛
  2. آیاتی که با بیان­‌های مختلف تکثرگرایی دینى را تأیید مى‏کند؛
  3. آیاتی که اسلام را دین جهانی می­داند یا غیر اسلام را نفی می­کند.

 

1. آیاتی که به دیگر ادیان نیز ارزش می­دهد یا نسبت به دیگر ادیان به دید منفی نمی­نگرد:

الف: سوره مائده، آیات 65 ـ 66

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ * وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یعْمَلُون.[20

(و اگر اهل کتاب ایمان آورده و پرهیزگارى کرده بودند، قطعاً گناهانشان را مى‏زدودیم و آنان را به بوستان­‌های پر نعمت در مى‏آوردیم و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است، عمل کرده بودند، قطعاً از بالاى سرشان (برکات آسمان) و از زیر پایشان (برکات زمینى) برخوردار شده بودند، از میان آنان گروهى میانه­رو هستند و بسیارى از ایشان بدرفتارى مى‏کنند.)

توضیح‌ها و برداشت­ها

دربارۀ متعلق «آمَنُوا» دو احتمال موجود است:

الف: آمنوا بالإسلام؛

ب: آمنوا بِدینهم إیماناً واقعیاً.

بر اساس احتمال اول، این دو آیه در صدد تشویق و ترغیب به دین اسلام است و با این حال، در آیه دوم عمل به تورات، انجیل و قرآن را در عرض هم موجب برخوردارى از نعمت­‌های الهى دانسته است. در این صورت، اگر چه آیه در صدد ترغیب به اسلام است، ولى کتاب یهود و نصارا را ردّ نمى‏کند و منظور، همان کتابى است که در زمان پیامبر اکرم(ص)موجود بوده و در قسمت­هایى از آن تحریفاتى رخ داده است، نه آن کتاب توراتى که زمانى موجود بوده و در زمان پیامبر اکرم(ص)موجود نبوده است؛ زیرا آیه در صدد تعلیق به محال و امثال آن نیست. به هر حال، بر اساس این احتمال، در همان حالی که تورات و انجیل موجود را تصدیق می‌کند و به آن­ها جنبه حقانیت می‌دهد، ولی به اسلام دعوت مى‏کند.

بر مبنای احتمال دوم، این دو آیه در صدد بیان این نکته است که خود عمل به کتاب تورات و انجیل این توانایى را دارد که انسان را در دنیا و آخرت خوشبخت کند؛ البته تنها شرطش آن است که فرد به آن دو کتاب ایمان واقعى داشته باشد، نه زبانى و صورى. بنابراین، یدک کشیدن اسم یهودیت یا مسیحیت دردى را دوا نمى‏کند؛ بلکه آن چیزی که مشکلات را برطرف می‌کند، ایمان واقعى است؛ مانند آیاتى که به مسلمانان مى‏گوید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا[21] (اى مسلمانان ایمان بیاورید) که نشان مى‏دهد ایمان ظاهرى، ایمان اسمى، ایمان درجه پایین، ایمان همراه با خرافات و شرک، کاربردى ندارد؛ بلکه ایمان واقعى نیاز است.

بله، اگر اهل کتاب واقعاً به کتاب خود ایمان بیاورند، آن ایمان در حقیقت ایمان به پیامبران پیشین و ایمان به پیامبر اسلام (ص)را نیز به همراه دارد؛ چون که شخص در آن حالت کاملاً از هواى نفس به دور است و حق‏پذیر است و اسلام حقیقى نیز چیزى جز حق و حقیقت نیست. اما اگر از اسلام خبرى نداشت یا به خاطر شبهه‌ای نتوانست به آن ایمان بیاورد، دین یهودیت و نصرانیت اقتضاى کامل ساختن او و بهره‏مند ساختن او را در دنیا و آخرت دارد، نه این‌که به خاطر معذور بودن، تنها از عذاب برهد؛ بلکه به خاطر پیروى از آن دستورات سعادت دنیا و آخرت را خواهد داشت. بله، اگر حقانیت و برترى اسلام را فهمید و بدون هیچ عذرى باز به آن ایمان نیاورد، معلوم مى‏گردد که در برابر خداوند نیز واقعاً تسلیم نبوده و به آن یهودیت یا نصرانیت نیز ایمان کامل نداشته است.

ب: سوره مائده، آیه 68

( قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ وَلَیزِیدَنَّ کثِیراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک طُغْیاناً وَکفْراً فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ).[22]

(بگو: اى اهل کتاب، تا (هنگامى که) تورات و انجیل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است را برپا نداشته‏اید بر هیچ (آیین بر حقى) نیستند و قطعاً آنچه از سوى پروردگارت به سوى تو نازل شده بر طغیان و کفر بسیارى از آنان خواهد افزود پس بر گروه کافران اندوه مخور.)

راه تشخیص اخلاص اهل کتاب

روشن است که در آیه مَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ  با مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک متفاوت است و نمى‏توان هر دو را به معناى قرآن گرفت؛ بلکه تنها دومى مى‏تواند «قرآن» باشد. در نتیجه مَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ بر خبرها و احادیثى که از پیامبران سابق به اهل کتاب رسیده است، دلالت مى‏کند.[23] به عبارت دیگر، همان­گونه که ما قرآن و سنت داریم، آنان نیز کتاب و سنت دارند و وَمَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ اشاره به آن سنت‏ها دارد. بنابراین، اهل کتاب تنها وقتى بر آیین حق هستند که همه مطالبی که از سوى خداوند به آنان نازل شده را بر پا دارند و به آن پایبند باشند تا به تعبیر صاحب المیزان بر پایه‏‌های استوارى تکیه کرده باشند[24] و این خودش به معناى حقانیت دادن به کتاب، سنت و مرام آنان است. بله، برپا کردن آن­ها روحیۀ تسلیم بودن در برابر فرمان­‌های خداوند را تقویت مى‏کند و طبیعی است که وقتى دین جدید یا پیامبر جدید مى‏آید او را مى‏پذیرند. پس وقتى که انسان مى‏بیند که بسیارى از آنان در برابر مطالب نازل شده بر پیامبر اسلام ایستاده‏اند و نه تنها ایمان نیاورده‏اند، بلکه با آن از در جنگ وارد شده‏اند، معلوم مى‏گردد که آنان روحیۀ تسلیم نداشته‏اند؛ زیرا کسی که داراى روحیۀ تسلیم است، در صورت یقین به حق بودن چیزى، به آن ایمان مى‏آورد و در صورت شک، بی‌طرف می‌ماند. بنابراین، نزاع، توطئه و مقابله‏‌های اهل کتاب با دین اسلام معنا و مفهومى ندارد.

بررسی یقین یهود به حقانیت اسلام

ممکن است کسی بگوید که یهودیان یقین به بطلان ادعا‌های پیامبر اکرم(ص)داشتند؛ به همین دلیل با او مى‏جنگیدند و بر ضد آن حضرت توطئه مى‏کردند.

پاسخ

  1. مدعى یقین، باید دلیل روشن بیاورد؛
  2. وقتى دین جدید، کتاب­‌های پیامبران پیشین و خود آنان را تصدیق مى‏کند، نمى‏تواند این دین کذب محض باشد و به بطلانش یقین پیدا کرد؛
  3. خود اهل کتاب، خبر از آمدن پیامبر جدید، زمان ظهور، محل هجرت و مانند این‌ها را مى‏دادند، آن‌گاه وقتى فردى با همان شرایط آمد، نمى‏تواند دروغ محض باشد و یقین به بطلان وى پیدا کرد؛
  4. آوردن معجزه فصل الخطاب است و وقتى فردى معجزه مى‏آورد هر انسان با انصافی یقین به پیامبر بودن وى پیدا مى‏کند.

در نتیجه، آمدن قرآن موجب شد اهل کتابى که به راستى به دین و آیین خود ایمان نداشتند و اسم اهل کتاب را یدک مى‏کشیدند، باطن واقعى خود را نشان دهند و بر کفر و طغیان خود بیفزایند که دنباله آیه به همین مطلب اشاره دارد.

ج: سوره مائده، آیه 69

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ؛[25](کسانى که ایمان آورده‏اند و کسانى که یهودى، صابئى و مسیحى ­اند، هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آورد و کار نیکو کند، پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد.)

این آیه در سوره‌ دیگر قرآن نیز با اندک تفاوتى وجود دارد:

د: سوره بقره، آیه 62

إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ.[26

این آیه عبارتِ فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ؛ (پس اجرشان را در نزد پروردگارشان خواهند داشت) را اضافه دارد.

 نقل و بررسی دیدگاه تفسیر نمونه

در تفسیر نمونه ذیل آیه فوق چنین آمده است:

بعضى از بهانه­جویان، آیه فوق را دستاویزى براى افکار نادرستى از قبیل «صلح کل» و این­که پیروان هر مذهبى باید به مذهب خود عمل کنند، قرار داده‏اند. آن­ها مى‏گویند: بنابراین لازم نیست یهودى و نصرانى و پیروان ادیان دیگر، اسلام را پذیرا شوند، همین­قدر که به خدا و آخرت ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند کافى است.

پاسخ: به خوبى مى‏دانیم که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر مى‏کنند، قرآن در آیه 85 سوره آل عمران مى‏گوید: وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛ (هر کس دینى غیر از اسلام براى خود انتخاب کند پذیرفته نخواهدشد.)

به علاوه آیات قرآن پُر است از دعوت یهود و نصارا و پیروان دیگر ادیان به سوى این آیین جدید، اگر تفسیر فوق صحیح باشد با بخش عظیمى از آیات قرآن تضاد صریح دارد.

بررسى

ابتداى پاسخ ایشان، در صدد حقانیت اسلام و قبول نشدن دیگر ادیان است و آخر کلامشان تنها در صدد نفى پلورالیزم تساوى است و درباره دو پلورالیزم دیگر سخنی ندارد؛ در حالى که آیه مستقیماً در مقام اثبات یا نفى هیچ­یک از پلورالیزم­ها نیست؛ بلکه در صدد زدودن تقدس است که براى قالب‏ها درست کرده‏اند و مثلاً مسیحیان مى‏گویند: هر کس غسل تعمید داده نشود، بهشت نمى‏رود و یهودیان مى‏گویند: هر کس یهودى نباشد به بهشت نمى‏رود.  در واقع، این آیه مانند آیۀ: وَقَالُوا کونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ[27]؛ (و گفتند يهودى يا مسيحى باشيد تا هدايت يابيد؛ بگو: بلکه بر آيين ابراهيم حقگراييم و او از مشرکان نبود.) مى‏باشد.

از آیات دیگرى که در صدد ترغیب اهل کتاب به ایمان به اسلام است آیات ذیل مى‏باشد:

هـ: سوره حج، آیه 17

إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکوا إِنَّ اللَّهَ یفْصِلُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ؛[28] (کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى، صابئى، مسیحى و مجوسى‏اند و کسانى که شرک ورزیدند، البته خداوند روز قیامت بینشان داورى خواهد کرد؛ زیرا خدا بر هر چیز گواه است.)

 نکته‏ها
  1. تکرار شدن یک آیه نشان از اهمیت آن دارد؛ به‌ویژه وقتى که یکى از موارد تکرار آن در سوره مائده که آخرین سوره نازل شده بر پیامبر اکرم(ص)است و آیاتش نسخ نشده‏ است.
  2. برخى پژوهشگران خواسته‏اند از این آیه‏ها براى تساوى ادیان از حیث حقانیت استفاده کنند وبگویند فرقى نمى‏کند که فرد یهودى، مسیحى، مسلمان، یا مجوسى باشد، مهم این است که انسان دینى را برگزیده باشد. در واقع، مى‏خواهند از این آیات سه استفاده ببرند.

الف: پلورالیزم نجات؛ ب: پلورالیزم صدق؛ ج: پلورالیزم تساوى که شرح و توضیح هر سه قسمت در ابتدای بحث داده شد. (لازم است در همان جا بیان بفرمایید که کدام پلورالیزم نجات است و کدام صدق و کدام تساوی)

بررسى: به نظر مى‏رسد آیه‏ها به جاى این‌که در مقام بیان انواع پلورالیزم باشند، در صدد زدودن قالب‏هایى‌اند که افراد براى خود درست کرده‏اند و نجات را در سایه آن مى‏دانند؛ اگر چه قالب زدایى خود به خود مقدمه‌ای براى تکثرگرایی است. در واقع، روح آیه قالب زدایى است و اِعلام این نکته که در پیشگاه خداوند اعتقاد واقعى به توحید و معاد و همچنین عمل صالح، کارساز است. آن­گاه اگر در شخصی ایمان کامل به خداوند وجود داشت، به مقتضاى فرمان الهى، در هر زمان، عمل مناسب با آن را انجام مى‏دهد؛ یعنی اگر زمان ظهور حضرت عیسى(ع)  شد به او ایمان مى‏آورد و طبق دستور‌های او انجام وظیفه مى‏کند و اگر زمان صدر اسلام بود به حضرت محمد (ص)ایمان مى‏آورد و….

اگر نداى این پیامبر به گوشش رسید و به آن یقین پیدا کرد، به او ایمان مى‏آورد و اگر نداى پیامبر دیگرى به گوشش رسید و به آن یقین پیدا کرد به او ایمان مى‏آورد.

حال، این­که آیا او وظیفه‏اش را کامل انجام داده یا خیر؟ و آیا واقعاً او یقین به راه خود دارد یا مقلدانه مسیرى را مى‏پیماید؟ از امورى نیست که دیگران بتوانند تشخیص دهند یا لازم باشد که تشخیص دهند؛ بلکه این گونه امور را خداوند در قیامت بررسى مى‏کند و بین افراد و گروه­ها تفصیل مى‏دهد.

در نتیجه، این آیه‌ها با تبلیغ اسلام یا دیگر ادیان منافات ندارد؛ بلکه ملاک ارزش­گذارى واقعى را بیان مى‏کند که ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح مى‏باشد که در همه دین‏ها و پیروانشان مى‏تواند یافت شود.

باز عبارتِ إِنَّ اللَّهَ یفْصِلُ بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ در سوره حج آنچه را که در گذشته بیان کردیم تقویت مى‏کند که خداوند، حل اختلافات و تشخیص حق از باطل را در غیر ضروریات و بدیهیات عقل به قیامت واگذار مى‏کند تا افراد بر سر امور ریز و غیر مستدل به نزاع نپردازند، همان­گونه که پیش از این مباهله را مطرح ساخت.

و: سوره آل عمران، آیه 110 ـ‌ 115

کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکتَابِ لَکانَ خَیرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ * لَنْ یضُرُّوکمْ إِلَّا أَذًى …. لَیسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یتْلُونَ آَیاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیلِ وَهُمْ یسْجُدُونَ * یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَیسَارِعُونَ فِی الْخَیرَاتِ وَأُولَئِک مِنَ الصَّالِحِینَ * وَمَا یفْعَلُوا مِنْ خَیرٍ فَلَنْ یکفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ؛[29] (شما بهترین امتى هستید که براى مردم پدیدار شده‏اید، به کار پسندیده فرمان مى‏دهید و از کار ناپسند باز مى‏دارید و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند، قطعاً برایشان بهتر بود، برخى از آنان مؤمنند و بیشترشان نافرمانند؛ جز آزارى اندک، هرگز به شما زیانى نخواهند رسانید… [ولى همه آنان] یکسان نیستند، از میان اهل کتاب، گروهى درست کردارند که آیات الهى را در دل شب مى خوانند و سر به سجده مى‏نهند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان مى‏دهند و از کار ناپسند باز مى‏دارند و در کار‌های نیک شتاب مى‏کنند و آنان از شایستگانند و هر کار نیک که انجام دهند، هرگز درباره آن ناسپاسى نبینند و خداوند به [حال] تقوا پیشگان داناست.)

منظور از «اهل کتاب» در آیه

مفسران در تفسیر این آیات به اجمال گذشته‏اند و تنها بیان کرده‏اند که سبب نزول این آیات، اسلام آوردن عبدالله بن سلام و دوستانش بوده که از بزرگان یهود بوده‏اند یا گفته‏اند: در مورد چهل نفر از اهل نجران و سى و دو نفر از اهل حبشه و سه نفر از اهل روم که مسیحى بودند و به اسلام گرویدند، نازل شده است و یا گفته‏اند: اهل کتاب معناى عامى دارد که شامل مسلمانان هم مى‏شود؛ زیرا مسلمانان پس از آمدن قرآن داراى کتاب شدند.

اما معیّن کردن یک احتمال و اصرار بر آن برایشان مشکل شده است؛ به همین دلیل، سربسته از آن رد شده‏اند.

مشکل اصلى این است که دیده‏اند اگر این صفات، صفات اهل کتاب به معناى واقعى آن مثل یهودیان و مسیحیان باشد همان پلورالیزم دینى خواهد بود. در این صورت، این‌که در تبلیغ اسلام گفته شود: «اسلام بهترین دین است»، کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ یا إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ جَمِیعاً[30]؛ (من رسول خدا به سوى همه شما هست) و امثال آن معنا نمى‏دهد وروحیه لاابالى­گرى، بى‏دینى، مسیحى شدن و لامذهب شدن، بر مسلمان حاکم مى‏شود؛ به همین دلیل، یقین کرده‏اند که ظاهر این آیات منظور نیست و گفته‏اند: یا منظور از «اهل کتاب» را باید عام گرفت تا شامل مسلمانان هم بشود و یا منظور از آن را اهل کتاب مجازى گرفت؛ یعنى کسانى که قبل از مسلمان شدن، اهل کتاب بوده‏اند.

ولى هر منصفى مى‏یابد که هر دو توجیه، با ظاهر قرآن تناسبی ندارد و قرآن که همه جا صریح، فصیح سخن مى‏گوید، امکان ندارد تنها و تنها در اینجا، لفظ «اهل کتاب» بگوید و منظور اعم از یهودیان و مسیحیان باشد یا منظورش اهل کتابِ مسلمان شده باشد و بدون قرینه از کنارش بگذرد.

به نظر مى‏رسد همان ظاهر آیات منظور است و آیه درصدد بیان حال اهل کتاب باشد که بیشتر آنان به دنبال فساد، هواى نفس، دین فروشى، لجاجت و… هستند؛ اما در بین همین اهل کتاب ـ چه در گذشته، چد در حال و چه در آینده ـ گروهى هستند که تنها به فکر پرورش روح، خودسازى، عبادت، کار‌های خیر هستند که چه بسا  خبرى از محمد(ص)نیز نشنیده‏اند یا اگر شنیده‏اند، گفته‏اند: آن یک راه است که انسان را به خدا مى‏رساند و راه ما نیز یک راهی است که ما را به خدا می رساند و این آیه در صدد مدح این­گونه افراد است؛ اما هیچ­گاه برتر بودن اسلام یا برتر بودن امت اسلامى را نفى نمى‏کند؛ بلکه یکى داراى درجه خوب و دیگرى داراى درجه عالى است.

ویژگی­ها و مصادیق اهل کتابی که رستگارند

بنابراین گروهى از اهل کتاب که این ویژگى‏ها را دارند پسندیده‏اند؛ چه در این زمان باشند، چه در زمان گذشته؛ چه مسلمان باشند، چه مسلمان نباشند، ولى باید ویژگى‏های زیر را داشته باشند:

  1. به خدا و روز قیامت ایمان واقعى داشته باشند. ایمان واقعى در برابر ایمان زبانى است. اگر کسى واقعاً به خدا و قیامت ایمان داشته باشد و بداند یا احتمال عقلایى بدهد که پیامبر و دین دیگرى آمده که خدا به آن راضى‏تر است و آن دین بهتر و کامل‏تر است، به تحقیق مى‏پردازد و در صورت درست بودن، به دین جدید ایمان مى‏آورد. بنابراین، قیدِ «ایمان به خدا و قیامت» افرادى را که نام پیامبر اکرم(ص)شنیده‏اند و احتمال بهتر بودن راه و روش او را داده‏اند، ولى به خاطر تنبلى یا لجاجت،‌ تحقیق نکرده‌اند، از جرگۀ ستایش شده‌ها خارج مى‏کند.

بله، ممکمن است کسى در ابتدا از پدر یا مادرش کورکورانه تقلید کند و به‌تدریج به برترى دین خود یقین کند که در کودکی جهل مرکب داشته و جاهل قاصر بوده، ولى با این حال، راهى براى عناد و انکار پیامبر اسلام(ص)ندارد، این شخص نیز اگر بقیه شرایط آیه را داشته باشد، ستایش شده است.

شاید بتوان عالمان و دانشمندانى را که در کتابخانه‏ها یا آزمایشگاه‌های خود به تحقیق مشغول‌اند و در فکر تأیید و یا تکذیب کسى نیستند و تلاش و فکرشان تنها در راستای پیشبرد علم و خدمت به بشر است و از اعماق وجود، خدا را قبول دارند و از گناهان خود ترسانند، از مصادیق «ایمان به خدا و قیامت» دانست که نام محمد(ص)را نیز شینده‏اند و چه بسا کتاب­هایى درباره او نیز خوانده‏اند و حتى برای آن حضرت احترام قائل‌اند و او را پیامبرى از پیامبران الهى می‌دانند، ولى فکر می‌کنند که مهم رسیدن به مقصد است و مسیحیت هم آنان را به مقصد مى‏رساند و آنان را از کار‌های زشت باز مى‏دارد، روانشان را آرامش مى‏بخشد و… و اسلام نیز همین کارها را مى‏کند. بنابراین، دلیلى نمى‏بینند که راه و روش و عبادت‌های خود را رها سازند و به اسلام اعتقاد پیدا کنند و مانند مسلمانان به راه و روش و عبادات آنان پایبند شوند. در واقع، آنان در عین حال که مسلمانان را تأیید مى‏کنند و حتى اعتراف مى‏کنند که اگر ما هم در محیط آنان بودیم و از اول با این اذکار و عبادت‌ها بزرگ مى‏شدیم، همین کارها و عبادات را انجام مى‏دادیم، ولى چون به ذکرها و عبادت­‌های دیگرى آشنا شده‏اند و عادت کرده‌اند و ترک آن­ها و یادگیرى راه و روش جدید فرصتی مى‏خواهد که با کار و تحقیقشان نمى‏سازد، در این صورت، بعید نیست آیه و مدح هایش شامل این افراد نیز بشود، به شرطى که دیگر شرایط را نیز دارا باشند؛

  1. به کار‌های پسندیده امر کند و از کار‌های ناپسند نهى کند. ممکن است مصداق کامل و بارز آن امر و نهى قدرتمندان باشد. دانشمندانى که وصفشان گذشت در صورتى ستایش شده‌اند که حاکمان و زورمداران و مالکان قدرت را به امور پسندیده مثل عدالت، مهربانى، خوش رفتارى، دادن حق دیگران، منع نکردن آزادی­‌های فردى و اجتماعى، رعایت حقوق بیماران، رعایت حقوق طبیعت و… فرمان دهد و از کار‌های ناپسند مانند: ظلم، قتل نفس، آتش زدن جنگل­ها، خانه‏ها، حمله‏‌های نظامى گسترده، ویران سازى محیط زیست و.. باز دارند.

بنابراین، اگر دانشمندى به تحقیق خود مشغول است و کشتار مظلومان بوسنى، افغانستان، فلسطین و… را مى‏بیند و حکومت‏ها را از این کارها باز نمى‏دارد، مشمول این ستایش عظیم قرآنى نمى‏شود تا چه رسد به این­که با سکوتش آنان را تأیید کند یا نتیجه تحقیقاتش را در اختیار آنان قرار دهد تا سلاح­‌های کشار جمعى تهیه کنند و مردم را نابود کنند؛

  1. علاوه بر عبادت مستمر در شب و خضوع در مقابل خداوند و ایمان به خدا و قیامت و امر به معروف و نهى از منکر، شتاب در کار‌های پسندیده نیز شرط است. جالب است که بدانیم «الخیرات» جمع الف و لام دار است و افاده عموم مى‏کند؛ یعنى هر کار خیرى که مطرح شود یا به ذهنش برسد، در انجام آن شتاب مى‏کند. این چنین افرادى صالح خواهند بود.

و در آخرین آیه مى‏فرماید: «این­گونه افراد به خاطر این­که مسلمان نیستند از اجرشان کم نمى‏شود و هر کار خیرى که انجام دهند، مورد کفران واقع نمى‏شوند و اینان سزاوار وصول به درجه تقوا هستند».

از آیه إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ[31] معلوم شد که شرط قبولى اعمال «تقوا» است و از این آیه روشن شد که حتى غیر مسلمان نیز در شرایطى مى‏تواند به مرحله تقوا برسد.

بنابراین، از عبارت کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ برترى دین اسلام بر دیگر ادیان روشن شد، ولى از مجموع آیات روشن گشت که راه نجات و ستوده شدن، تنها در انحصار اسلام نیست، مى‏توان غیر مسلمان نیز بود، ولى خوب بود؛ اما تحقّق چنین شرایطى بسیار مشکل است.

دو اشکال و پاسخ

اشکال اول: تفاوت این گفتار اخیر با سخن دیگران روشن نیست؛ زیرا دیگران گفته‏اند: غیر مسلمان رستگار نمى‏شود و اعمال و عبادتش صحیح نیست و ویژگى‏‌های ذکر شده در این آیه مخصوص مسلمانان است، ولى از آنچه بیان شد معلوم شد که اگر اهل کتاب نیز این ویژگى را داشته باشند، رستگارند، اما در آخر گفته شد: چنین انسان­هایى یافت نمى‏شوند یا بسیار کمیاب‌اند، پس بحث، ثمره خارجى ندارد.

پاسخ: اولاً ثمرۀ خارجى دارد و بسیارند افرادى که دینشان را از پدر و مادرشان گرفته‏اند و هیچ شبهه‌ای در حقانیت راه و روش خود ندارند و همان‌گونه که در بین مسلمانان، مقلّد پدر و مادر زیاد داریم، در بین دیگر ادیان نیز این چنین است؛

ثانیاً اثبات این­که شرط رستگارى منحصر در اسلام نیست، خودش به خودى خود ثمره است و پلورالیزم دینى را تأیید مى‏کند و جنبه‌ای از صلح‏طلبى اسلام و مخالفتش با جنگ­‌های عقیدتى را به نمایش مى‏گذارد.

اشکال دوم: این‌که بیشتر مفسران آیه را به گونۀ دیگر معنا کرده‏اند، حتماً دلیلى قطعى داشته‏اند و خروج از راه و روش مفسران دلیل محکم و یقینى مى‏خواهد.

پاسخ: عکس آنچه در سؤال مطرح شد، صحیح است؛ زیرا ظاهر قرآن حجت است، مگر آن­که دلیل یقینى بر خلافش یافت شود و الفاظ در آیه‏‌های قرآن بر معناى عرفى آن حمل مى‏شود. برای هر عرفى که این آیه خوانده شود ـ صرف نظر از عقاید خودش ـ آیه را همان­گونه که تفسیر شد، مى‏فهمد. بله، اگر قرینۀ یقینى وجود داشت، از ظاهر قرآن دست مى‏کشیم؛ مانند آیۀ: وَجَاءَ رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا[32 که معناى ابتدایی آن چنین است: «پروردگارت و فرشته‏ها صف در صف آمدند»، ولى چون مى‏دانیم که خداوند جسم نیست تا بیاید به ناچار مى‏گوییم: «و فرمان پروردگارت و فرشته‏ها صف در صف آمدند» یا یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ؛[33] (دست خدا بالاى دستان آنان است) را به معناى قدرت خدا مى‏گیریم.

اما در بحثى که مربوط به ثواب و عقاب، صحت و بطلان و امثال آن است که عقل دخالتى ندارد و تنها معلوم است که همۀ دین‏ها از ناحیه خداست و ثواب و عقاب در اختیار اوست و خداوند تنها با منکران، لجبازان و عقل­ستیزان سر ستیز دارد، آن‌گاه در چنین حالتى حکم به بطلانِ اعمالِ انسان­‌های خداپرستِ تسلیم که قلب سلیمی دارند و از اسلام خبرى ندارند یا به خاطر شبهه‌ای اعتقاد به اسلام با اعتقاد به دین توحیدى دیگرى در نظرشان متساوى است و مقدار برترى اسلام بر دین خودش را در برابر رنج فراگیرى دین جدید، کم تلقى مى‏کند، دلیل مى‏خواهد.

دیدگاه مغنیه

مرحوم محمد جواد مغنیه در تفسیر آیات ذکر شده بحث مفصلى کرده که از مجموع آن­ها پلورالیزم نجات، روشن مى‏شود. ایشان گروه‌های زیادى را اهل نجات دانسته؛ اگر چه مسلمان نباشند. خلاصه نظر  ایشان چنین است:

 حکم ترک کننده اسلام

  1. روشن است که رسالت حضرت محمد(ص)جهانى است و شامل همه مردم در شرق و غرب جهان مى‏شود و دلیل راستگویى او عقل، معجزه و صلاحیت دینش براى زندگى است؛
  2. همه انسان­ها قبول دارند که هیچ­کس قبل از آوردن دلیل و إتمام حجت، سزاوار عذاب نیست و حجت بر کسى تمام نمى‏شود، مگر بعد از این‌که توانایی رسیدن به دلیلِ حق و عمل به آن را داشته باشد، ولى بدون جهت آن را رها کرده باشد.

بنابراین، اگر به­طور کلى، هیچ دلیلى برای اثبات یک حقی وجود نداشت یا دلیل وجود داشت و انسان توان رسیدن به آن را نداشت یا به آن رسید و در آن دقت کرد و با این حال، حق برایش مخفى ماند، در همه این موارد، عذر او پذیرفته است و عذاب نمى‏شود؛

  1. از قاعده‏‌های اساسى دیگر، قاعدۀ «دفع حدود با اندک شبهه‌ای» است. بر اساس این قاعده، هر کسی که حقی را رها کرده، مجرم نیست تا زمانی که احتمال دهیم که عذرى داشته است. این قاعده برای همه انسان­ها، حتى غیر مسلمانان جارى است.

در نتیجه:

الف: کسى که در کشورهای دور است و اصلاً دعوت اسلام به او نرسیده و خودش احتمال آمدن دین و پیامبر جدیدى را نداده، معذور است؛

ب: کسی که اسم اسلام و محمد(ص)را شنیده، ولى چون استعدادش کم است، قدرت شناخت حق و باطل را ندارد، او نیز مانند کودک و دیوانه معذور است؛ برای مثال کسانى که در کودکى از پدر و مادرشان از روی تقلید، عقایدى را فرا مى‏گیرند و در بزرگى از تحقیق درباره آن غافل مى‏شوند و بر همان عقاید اطمینان پیدا مى‏کنند و هیچ شکى در آن­ها نمى‏کنند، جزء این گروه هستند.

محقق قمى گفته: «رهایى از تقلید پدران و مادران به ذهن بیشتر مردم خطور نمى‏کند؛ بلکه بر دانشمندان تلاش­گر نیز که گمان مى‏کنند از گردنشان طوق تقلید را برداشته‏اند، رهایى از تقلید پدر و مادر که در کودکى فراگرفته‏اند کار دشوارى است».

همچنین گفته‌اند: «کسى که آگاه نشود که شناخت اصول دین واجب است به حیوانات و دیوانگان که تکلیف ندارند، ملحق مى‏شود»؛

ج: کسی که استعداد ادراک را داشته، ولى کوتاهی کرده یا تحقیق ناقصى انجام داده و قبل از این­که به نتیجه‌ای برسد، تحقیق را رها کرده و در نتیجه به حضرت محمد(ص)ایمان نیاورده است، همان‌سان که بیشتر جوانان این گونه‏اند، در این صورت، معذور نیستند؛ زیرا تلاش خود را نکرده‏اند؛

د: کسى که در دلیل دقت کند و با اخلاص به سوى حق پذیرى برود، ولى به سمتى که موجب ایمان به پیامبر اکرم (ص)شود، هدایت نگردد، حال یا به خاطر وجود شبهه باطلى که به بطلانش توجه ندارد یا به خاطر کج سلیقگى و مانند این‌ها، چنین فردى، در اوضاعش نگریسته مى‏شود، اگر با این حال، محکم و قاطع منکر نبوت حضرت محمد(ص)شود، مستحق عقاب خواهد بود؛ زیرا کسى که حق برایش مخفى است، سزاوار نیست که قاطعانه آن را منکر شود.

اما اگر در ادله دقت کرد و قانع نشد و انکار هم نکرد؛ بلکه به همان حالت تحیّر خود باقى ماند، در این صورت، وی نه کافر است، نه مؤمن؛ زیرا روایات مستفیضی داریم که بر وجود واسطه بین کفر و ایمان دلالت می‌کنند.[34]

بررسى دیدگاه مغنیه
  1. ایشان معذور بودن گروه‌هایی را بیان کردند، ولى با این حال، به نظر مى‏رسد در قسمت «ج» باید تفصیل بیشترى داده می­شد؛ زیرا گاه جوانی شبهه‌ای به ذهنش خطور می­کند و تا حدودى تحقیق مى‏کند، ولى بر اثر نداشتن امکانات کافی، عقب افتادن از سیر خروشان پیشرفت زندگى، ترس از جوّ و امثال آن، از تحقیق منصرف مى‏شود و معذور ندانستن او در همه مراحل، صحیح به نظر نمى‏رسد؛
  2. این دیدگاه ایشان با پلورالیزم نجات سازگار است و در این‌جا از پلورالیزم صدق حرفى به میان نیاورده است، ولى عبارتى که قبلاً از ایشان در ذیل آیۀ: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ نقل کردیم، می‌توان پلورالیزم صدق را نیز از مطالب ایشان برداشت کرد.

ز: سوره نساء، آیه 174 ـ 175

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً * فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً؛[35] (اى مردم، درحقيقت براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمده است و ما به سوى شما نورى تابناک فرو فرستاده‏ايم و اما کسانى که به خدا گرويدند و به او تمسک جستند، به زودى (خدا) آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خويش در آورد و ايشان را به سوى خود، به راهى راست هدايت کند).

منظور از وَاعْتَصَمُوا بِهِ

در این مجموعه، آیۀ اول خطاب به همه انسان­هاست و خبر از آمدن قرآن که نور تابان الهى است، مى‏دهد و آیۀ بعد، راه ورود به رحمت و فضل الهى و هدایت شدن به راهى مستقیم را مشروط به ایمان به خدا و تمسک به او مى‏داند. ضمیر غایب در وَاعْتَصَمُوا بِهِ ممکن است به خدا یا به قرآن برگردد. بر اساس احتمال اول، آیه به تکثّر گرایى صدق و نجات دلالت مى‏کند؛ زیرا ایمان به خدا و تمسک به او داراى فوایدى است که در آیه ذکر شده است و همۀ دین‏ها این ویژگى را دارند و نکره آمدن «صراط» و «مستقیم» نیز مؤید همین برداشت است. به عبارت دیگر، «صراط» و «مستقیم» هر دو نکره هستند و نشان مى‏دهند که راه­‌های مستقیم متعددى وجود دارد. در نتیجه، امکان دارد که فرد یا افرادى از راه ایمان به خدا و تمسک به او، در قالب شریعت موسى(ع) به رحمت خدا برسد و دیگرانى در قالب شریعت عیسى(ع) ؛ البته فرض این است که واقعاً به خدا تمسک جسته باشند که نشانه‏اش تکذیب نکردن دیگر پیامبران الهى و عناد نورزیدن نسبت به آنان مى‏باشد. بنابراین، اگر یهودى یا نصرانى خواست با تمسک به این آیه خود را حق بداند و با این حال، نسبت به آورنده این کلام عناد داشته باشد، او به خدا تمسک نکرده است.

اما بر مبنای احتمال دوم که ضمیر «به» به قرآن برگردد، آیه تکثر گرایى دینى را اثبات نمى‏کند؛ بلکه ایمان به خدا و قرآن، یعنى اسلام را موجب نجات و فواید ذکر شده، مى‏داند، ولى در این صورت نیز خودِ تمسک به قرآن، مرتبه‌ای از حقانیت را براى کتاب‌های آسمانی پیشین و ادیان پیشین اثبات مى‌کند؛ زیرا قرآن در آیات متعددى خود و آورندۀ خود را تصدیق کنندۀ کتاب­ها، پیامبران و ادیان پیشین دانسته است و در عین حال، خود را مُهَیمِن و مسلّط بر آن­ها معرفى کرده است.

اگر چه مرحوم طبرسى در مجمع البیان[36] از احتمال اول سخنی به میان نیاورده است، ولى به قرینۀ آیۀ: وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ[37]؛ (و هر کس به خدا تمسک جويد، قطعاً به راه راست هدايت شده است.) معلوم مى شود که احتمال اول قوى‏تر و ظاهر آیات مشابه با آن سازگارتر است. از تفسیر المیزان نیز همین معنا استشمام مى‏شود. این مطلب را مرحوم مغنیه در تفسیر کاشف تصریح کرده و فرموده: ضمیر‌های سه­گانه در «به» و «منه»و «الیه» به خدا بر مى‏گردد.[38] بنابراین، ایمان به خدا و تمسک به او در بر دارندۀ فواید مطرح شده، است.

در تفسیر روح المعانىبر خلاف مجمع البیان ضمیر «بِهِ» به «الله» برگردانده شده است. [39] بنابراین، بر تکثر گرایى دلالت مى‏کند.

در نتیجه، این آیه به‌ویژه با کمک آیه 101 سوره آل عمران، مستند خوبى براى اثبات تکثر گرایى دینى است.

تمسّک به خدا مساوی با تمسّک به قرآن

تمسّک به خدا همان تمسّک به قرآن و حبل الله است. در واقع، فرقى نمى‏کند که ضمیر به «نور مبین» که همان قرآن است برگردد یا به «الله»؛ زیرا که تمسک به «الله» تنها از راه تمسک به «قرآن» ممکن است.

 جواب:

این یک ادعاست و باید اثبات شود که تنها راه نجات و راه هدایت براى همه انسان‌ها در همه زمان­ها و مکان­ها قرآن است؛ در حالى که خود قرآن در آیات دیگر تورات و انجیل را داراى نور و هدایت مى‏دانست. خود قرآن تصدیق کننده کتاب­‌های قبلى بود و خود قرآن مى‏فرمود: وَلْیحْکمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ[40]، خود قرآن به اهل کتاب پیشنهادِ اتحاد بر محور «الله» را مى‏دهد و نشان مى‏دهد که این محور رکن محکمی است که متحد شدن بر محورش، انسان­ها را به مقصد مى‏رساند.

بنابراین، تا با دلیل محکمى خارج از این آیه ثابت نشود که تنها راه هدایت و نجات راه اسلام و قرآن است، این آیه مى‏تواند مستند خوبى براى تکثر گرایى باشد.

اشکال: تعارض آیات

اولاً آیۀ: وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ[41] هدایت­گرى و نجات دهى را از همه ادیان و راه­ها نفى  مى‏کند؛

ثانیاً در این آیه احتمال­‌های گوناگونى مطرح شد و وقتى احتمالِ خلاف آمد استدلال باطل مى‏شود.

پاسخ

آیۀ وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ…  به عمومیت و کلیت خود باقى نیست و مخصّص‏‌های متصل و منفصل، عقلى و نقلى متعددى آن را تخصیص زده است و به طور قطع، مستضعفان فکری و کسانى که خبر از آمدن اسلام یا حقانیت آن ندارند، دینشان پذیرفته است. بنابراین، اشکالى ندارد که تخصیص دیگرى نیز به آن عموم بخورد و دین کسانى که به واسطه شبهۀ حقانیت پلورالیزم، دین دیگرى را پذیرفته باشند، نیز پذیرفته شود. افزون بر این، با توجه به کلمه «ابتغاء» فهمیده می‌شود که خدا غیر اسلام را از کسى قبول نمى‏کند که اسلام و حقانیت آن را شناخته و با تمام توان تلاش مى‏کند تا حقانیت آن را از بین ببرد یا حقانیت دین باطلى را به اثبات برساند و به آن بگرود. در یک کلام، آنان که از روى عناد و لجبازى، اسلام را رها سازند و به دین دیگرى بگروند؛ یعنى دین عالى یا بهترین را ترک کنند و به دین خوب یا متوسط ایمان آورند، مورد قبول واقع نمى‏شوند، نه آن کسى که یهودى یا نصرانى بوده و حقانیت اسلام را نفهمیده و یا پس از فهمیدن باز به خاطر عذرهایى و یا حتى به خاطر تنبلى به دین خود باقى مانده است؛ زیرا که تحقیق نکردن یا باقى ماندن بر دین خود از روی تنبلی از مصداق‏‌های «ابتغاء» نیست.

ح: سوره آل عمران، آیه 64

قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْـرِک بِهِ شَیئاً وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛[42] (بگو: اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد، پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید ما فرمانبرداریم (نه شما).)

خودِ دعوت کردن اهل کتاب به اتحاد بر محور امور مشترکی مانند توحید، نفى شرک و نفى عبودیت غیر خدا، نشان مى‏دهد که این امور در میان اهل کتاب موجود است و حق و حقیقت نیز است و گرنه اتحاد بدون محور یا بدون وجه مشترک معنا ندارد. مساوى بودن امور یاد شده در بین ما و آنان نشان مى‏دهد که این امور حق است و گرنه لازم مى‏آید که ما نیز بر باطل باشیم؛ چون با آنان مشترکیم.

عبارتِ آخر آیه که فرموده: فَإِنْ تَوَلَّوْا دلالت مى‏کند که برخى یا بسیاری از اهل کتاب به تعالیم دین خود یا برخى از آن­ها پایبند نیستند، نه این­که دین یهودیان یا دین مسیحیان این تعالیم را ندارد. آنان اهل کتاب غیر پایبند هستند، همان­گونه که برخى مسلمانان پایبند نیستند و مسلمان غیر پایبند نیز وجود دارد.

به هر حال، أعمال افراد یک مکتب نباید به حساب خود آن مکتب گذاشته شود. در بحث‏‌های گذشته، برخى از مطالب درباره همین آیه گذشت؛ مانند این‌که دعوت به اتحاد، خود دلیلى بر قبول حق بودن اصل دین آنان است.

ط: سوره آل عمران، ‌آیات 67 ـ 68

مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیاً وَلَا نَصْرَانِیاً وَلَکنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ| إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِی وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَاللَّهُ وَلِی الْمُؤْمِنِینَ؛[43] (ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى؛ بلکه حق‏گراى فرمانبردار بود و از مشرکان نبود. درحقیقت، نزدیک­ترین مردم به ابراهیم، همان کسانى هستند که او را پیروى کرده‏اند و (نیز) این پیامبر و کسانى که (به آیین او) ایمان آورده‏اند و خدا سرور مؤمنان است.)

آیه اول نشان مى‏دهد که تحزّب‏ها، قالب‏ها، اسم‏ها کاربردى ندارند؛ مانند آنچه که ذیل آیه 62 سوره بقره و آیه 69 سوره مائده گذشت؛ بلکه مهم فرمانبردارى از خدا و دورى از شرک است و معیار پیروى از دین ابراهیم(ع) که پدر انبیا لقب دارد و همه مى‏خواهند خود را به او منتسب کنند، همین امور است. آیۀ دوم نزدیک­ترین افراد به ابراهیم(ع) را پیروى کنندگان از راه و رسم و آیین او مى‏داند که از مفهومش استفاده مى‏شود: اگر مسیح پیرو ابراهیم(ع) نبود و تحزّب یهودیت یا نصرانیت به خود گرفت، نزدیک‏ترین فرد به آن حضرت نیست، نه‏ این­که بر مسیر باطل محض باشد. به عبارت دیگر، بعد از این‌که ردّ شد که وی نزدیک‌ترین فرد به ابراهیم(ع) است، اصل نزدیک بودن باقى مى‏ماند. بنابراین، پیروان حضرت ابراهیم (ع) از جمله پیامبر اکرم(ص)و مؤمنان، نزدیک‌ترین افراد به ابرهیم‏اند، ولى یهودیان و مسیحیان که تحزّب به خود گرفتند از آن حضرت فاصله بیشترى دارند.

ی: سوره آل عمران، آیه 76

بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ؛[44] (آرى، هر که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگارى نماید، بى‏تردید خداوند، پرهیزگاران را دوست دارد.)

نازل شدن این آیه پس از آیات متعددى که درباره کار‌های اهل کتاب است، نشان مى‏دهد که ملاک در قبول یا عدم قبول کارهای انسان‌ها، از جمله اهل کتاب، وفاى به پیمان و پرهیزکارى است. اگر عقاید اهل کتاب باطل محض بود مسلّماً وفاى به عهد و خویشتن بانى یا پرهیزکارى اثرى نمى‏بخشید و فرد، مورد محبت خداوند قرار نمى‏گرفت.

 اشکال

از کجا معلوم که این آیه مربوط به اهل کتاب باشد؟ در این آیه اصلاً اسمى از اهل کتاب برده نشده است.

 پاسخ

این آیه پس از آیات گذشته است که در آن­ها بحث درباره اهل کتاب بود و آمدن لفظ «بلى» در ابتداى این آیه، نشان ارتباط کامل محتواى این آیه با آیات قبل است و «مَن» به معناى «هر کس» اگر چه عام است و با عمومش شامل همه افراد مى‏شود، ولى با توجه به «بَلَى» به طور قطع، مصداق روشنش اهل کتاب است. به عبارت دیگر، نمى‏توان گفت که این آیه پس از آیات مربوط به اهل کتاب و با آمدن لفظ «بلى» به آنان مربوط نیست.

علاوه بر این، بر فرض که این آیه مسقل باشد و ربطى به آیات قبل نداشته باشد، باز خود لفظ موصول مَنْ عمومیت دارد و اهل کتاب را فرا مى‏گیرد؛ به خصوص که آیات قبل مربوط به آنان بوده است.

این مطلب از آیه 123 و 124 سوره نساء بیشتر روشن مى‏شود.

یا: سوره نساء، آیات 123 ـ 124

لَیسَ بِأَمَانِیکمْ وَلَا أَمَانِی أَهْلِ الْکتَابِ مَنْ یعْمَلْ سُوءاً یجْزَ بِهِ وَلَا یجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیاً وَلَا نَصِیراً * وَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یظْلَمُونَ نَقِیراً؛[45] ((پاداش و کیفر) به خواست شما و یا به خواست اهل کتاب نیست، هر کسى بدى کند در برابر آن کیفر مى‏بیند و جز خدا براى خود یار و مددکار نمى‏یابد. و کسانى که کار‌های شایسته کنند ـ چه مرد باشند و یا زن ـ در حالى که مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مى‏شوند و به قدر گودى پشت هسته خرمایى مورد ستم قرار نمى‏گیرند.)

بررسى

از فضای آیه‏ ها و از شأن نزول‏ هایى که براى آن ذکر شده[46] روشن مى‏شود که اهل کتاب و مسلمانان هر یک بر یکدیگر افتخار مى‏کرده‏اند و آن افتخارات را سبب فضیلت، برترى و یا پاداش بهتر خود مى‏دانسته‏اند، ولى این خیالبافى‏ها به­طور کلى، رد شده و ملاک فضیلت و برترى یا کیفر و جزاى دنیایى یا آخرتى، کاملاً مشخص گشته است. این ملاک در بُعد کیفر تنها خود عمل است و هیچ چیز دیگرى در آن دخالت ندارد. عمل بد از هر کسى که صادر شود کیفر مناسب آن را مى‏بیند و هیچ­گونه پارتى­بازى، شفاعت، دخالت دادن عقیده و… در آن وجود ندارد.

اما در بُعد پاداش، قیدِ (و هوَ مؤمن﴾ را اضافه آورده است، حال، آیا منظور این است که در مرحله پاداش دادن پارتى­بازى مى‏شود و تنها مسلمانان یا تنها اهل ولایت یا تنها بنى­اسرائیل یا تنها اهل غسل تعمید به بهشت راه پیدا مى‏کنند؟ اگر این­گونه آیه معنا شود، نه با آیات گذشته، مناسبت دارد، نه با ذیل آیه که مى‏فرماید: وَلَا یظْلَمُونَ نَقِیراً؛ زیرا که این از مصادیق صریح ظلم است.

 یادآوری: خداوند عدل را مى­ستاید و به آن امر مى‏کند و ظلم را مذمت مى‏کند و از آن نهى مى‌کند؛ خودش را به عدل توصیف می­کند و از ظلم مبرا مى‏داند، ولى از مصادیق عدل یا ظلم سخنى به میان نمى‏آورد؛ زیرا تشخیص مصادق به عهده عقل و عرف است. این­که چه چیز عدل و چه چیز ظلم است عقل و عرف تشخیص مى‏دهند.[47]

آن‌گاه در بحث ما، همه عاقلان و اهل انصاف قبول دارند که به بهشت بردن یک گروه از بین همه مذاهب و ادیان با این­که همه یک گونه بوده‌اند و یک گونه عمل کرده‏اند و تنها فرقشان آن است که یکى درمنطقه‌ای به دنیا آمده که به تقلید از پدارنش و فضا و محیطش، این عقیده را پذیرفته و دیگرى در محیط دیگرى به دنیا آمده که در اثر تقلید از پدارنش به آن دین گرویده است، حال، به بهشت بردن یکى از آنان، بدون دیگرى، مصداق ظلم و پارتى بازى است و خود همین آیه با صراحتِ تمام، هر گونه ظلم را ـ اگر چه به مقدار یک نقطه بر روى یک دانۀ هسته خرما باشد ـ[48] نفى مى‏کند.

دادن جزا و پاداش بر اساس عقل و درجات آن

بنابرین، معلوم مى‏شود که Pو هو مؤمن﴾ را نباید به معناى شیعه، سنى یا مسیحىِ غسل تعمید دیده و یا… معنا کرد؛ بلکه باید به گونه‌ای معنا شود که صدر و ذیل آیه، به تناقض آشکار گرفتار نشود. به نظر مى‏رسد، اگر «ایمان» را به معناى «باور عقل پسند» معنا کنیم، مشکل حل مى‏شود؛ زیرا همه افرادِ مکلّف، عقل دارند و جزا و پاداش در روایت‏‌های زیادى بر اساس عقل و درجات آن قرار داده ‏شده است.

از باب نمونه در اولین حدیث اصول کافى آمده است: «قَالَ لَمَّا خَلَقَ اللَّه الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَه، ثُمَّ قَالَ لَه: … أَمَا إِنِّی إِیاک آمُرُ وإِیاک أَنْهَى وإِیاک أُعَاقِبُ وإِیاک أُثِیبُ»؛[49] (هنگامى که خداوند عقل را آفرید، با او سخن گفت سپس به او فرمود: … آگاه باش که من تنها به تو امر مى‏کنم و تنها تو را نهى مى‏نمایم و تنها تو را عقوبت مى‏کنم و تو را پاداش مى‏دهم.)

در حدیث دیگر فرمود: «إِنَّمَا یدَاقُّ اللَّه الْعِبَادَ فِی الْحِسَابِ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی الدُّنْیا»؛[50] (خداوند در حسابرسى روز قیامت مردمان، تنها به مقدار عقل که در دنیا به آنان داده، دقت در حسابرسى مى‌کند.)

در حدیث دیگر آمده: «الْعَقْلُ دَلیلُ المُؤمِنِ»؛[51] (عقل راهنماى شخص مؤمن است.)

و در حدیث دیگر خداوند به عقل فرمود: «وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَكْرَمُ عَلَيَّ مِنْكَ بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعَاقِبُ»؛[52](به عزت و جلالم سوگند که آفرید‌ه‌ای گرامی‌تر از تو نیافریده‏ام و به واسطه تو عطا مى‏کنم و به واسطه تو مواخذه مى‏کنم.)

معنای مؤمن

همه انسان‌ها ویژگی‌های اساسى خدا مانند خالق، رازق و یکتا بودن  و نیز شریک نداشتنش را به خوبى با عقل درک مى‏کنند، حتى لزوم فرستادن پیامبران را نیز درک مى‏کنند، ولى از بین دو نفر که معجزه و کتاب دارند، به راحتی نمی‌توانند درک کنند که کدام‌یک بر دیگرى برترى دارد. در این صورت، چنین تشخیصی جزء شرایط یا ارکان ایمان نیست. بنابراین، قید وَهُوَ مُؤْمِنٌ براى خارج ساختن افرادى است که عناد داشته باشند و براى خداوند شریک قرار دهند یا به او کافر شوند؛ اما کسى که خداوند را قبول دارد و… لیکن به خاطر غفلت از این­که حضرت محمد(ص)پیامبر است یا به خاطر این شبهه که پیروى از هر پیامبری انسان را به هدف مى‏رساند و یا به خاطر اشتغالات علمى یا معیشتى از تحقیق درباره حقانیت حضرت محمد(ص)خوددارى کند، ولى به هر حال، عناد و انکارى نداشته باشد، از مؤمنان است. به عبارت صریح‏تر، عبارت وَهُوَ مُؤْمِنٌ داراى مراتب است، اعتقاد به خداوند و یگانگی او براى همگان لازم است و از پایه‏‌های اصلى مؤمن بودن است، ولى اعتقاد به نبوت پیامبر خاصی لازم نیست؛ اگر چه انکار و عناد نسبت به هر یک از پیامبران الهى، با وَهُوَ مُؤْمِنٌ ناسازگار است. بنابراین، عبارت وَهُوَ مُؤْمِنٌ اقتضاى نبوت عامه را دارد، ولى اقتضاى نبوت خاصه را ندارد.

2. آیات تأیید کننده پلورالیزم دینى

 الف: وحدت هدف و وحدت پیام پیامبران

علاوه بر آیاتى که تا حال، جداگانه مورد بررسى قرار گرفت، دسته‌ای از آیات قرآن است که وحدت هدف و وحدت پیام پیامبران را مى‏رساند؛ برای مثال در سوره شعراء هشت مرتبه فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ از زبان پیامبران متعدد تکرار شده است که نشان مى‏دهد همه داراى یک هدف و یک پیام بوده‏اند. در سوره اعراف عبارت: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ چهار مرتبه از سوى چهار پیامبر به قوم خود اعلام شده است و یا به صورت کلى در سورۀ نحل بیان شده است که:

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اُعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ؛[53] (و همانا در میان هر امتى پیامبرى برانگیختیم (تا بگوید) خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید.)

این­گونه آیات دلالت مى‏کنند که راه و هدف همه پیامبران همانند یکدیگر، بلکه یکسان بوده است. بنابراین، اگر فرد، گروه یا گروه­هایى پیام پیامبر بعدى به گوشش نرسید یا رسید، ولى بدون عناد به همان پیام­ها و همان آداب و سنن و عبادات و وظایف دین خودش عمل کرد، نمى‏توان آن کارها را باطل، بى‏ثمر، بى‏حقیقت و یا به دور از حقانیت دانست و هر عقل سلیم بین این افراد با آنان که از روى لجاجت و عناد به پیامبر جدید ایمان نمى‏آورند و یا افرادى که عناد ندارند، ولى دستور هیچ پیامبرى را اطاعت نمى‏کنند، تفاوت مى‏گذارد.

ب. به رسمیت شناختن معابد و مساجد اهل کتاب

آیات سورۀ حج با بیان­‌های مختلفى پلورالیزم دینى را تأیید مى‏کند؛ برای مثال:

وَلِکلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً لِیذْکرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشّـِرِ الْمُخْبِتِینَ؛[54] (و براى هر امتى مناسکى قرار دادیم تا نام خدا را بر چهارپایانى که روزى آنان گردانیده‏ایم یاد کنند، پس (بدانید که) خداى شما یگانه است، پس به (فرمان) او گردن نهید و فروتنان را بشارت ده.)

و در آیۀ دیگر آمده: لَنْ ینَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکنْ ینَالُهُ التَّقْوَى مِنْکمْ کذَلِک سَخَّرَهَا لَکمْ لِتُکبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکمْ وَبَشّـِرِ الْمُحْسِنِینَ؛[55] (هرگز نه گوشت­‌های آن[قربانی]­ها و نه خون­هایشان به خدا نخواهد رسید، بلکه تقواى شما به او مى‏رسد.)

این آیه نشان مى‏دهد که انجام عباداتى مانند: طواف، وقوف و حتى قربانى که گوشتش به مصرف مستمندان مى‏رسد، خودشان هدف نیستند؛ بلکه هدف ذکر نام خدا، فروتن شدن و رسیدن به مرحله تقواست و براى رسیدن به این هدف تنها یک راه خاص وجود ندارد؛ بلکه هر اُمتى داراى مَنْسَک یا آیین مخصوص به خودش است: لِکلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً هُمْ نَاسِکوهُ فَلَا ینَازِعُنَّک فِی الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّک إِنَّک لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ؛[56] (و براى هر امتى مناسکى قرار دادیم که آن­ها بدان عمل کنند، پس نباید در این امر با تو کشمکش کنند، به راه پروردگارت دعوت کن؛ زیرا تو بر راهى راست قرار دارى.)

از این آیه روشن مى‏شود که حتى پیروان ادیان انتظار داشته‏اند که مناسک و آیین عبادى دین اسلام هم شبیه آیین عبادى آنان باشد و چون به گونه دیگر بوده اعتراض کرده‏اند و این آیه، آیین عبادی آنان را باطل ندانسته؛ بلکه همه آیین‌ها و راه­‌های عبادت را از ناحیه خداوند به حساب آورده است.

نکته: این آیه، پیامبر اکرم(ص)را «بر راهى مستقیم» دانسته است: إِنَّک لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ؛[57] که در آن کلمه‌های «هدیً» و«مستقیمٍ» هر دو نکره است تا به طور ضمنی، راه دیگران را نیز تأیید کند، نه این­که او را بر راه مستقیم بداند: «الهدی المستقیم» که به باطل بودن راه دیگران إشعار داشته باشد.

دقت شود که «هدى» و «مستقیم» هر دو نکره هستند ونشان مى‏دهد که راه آن حضرت، یکى از راه­‌های مستقیم است و دلالتى بر انحصار راه مستقیم، به راه و روش آن حضرت ندارد. بنابراین صاحبان آیین‌های دیگر نیز مى‏توانند بر راه مستقیم باشند.

از این­ها جالب‏تر، آیه‌ای است که براى جایگاه و محل‏‌های عبادت اهل کتاب ارزش خاص قائل شده است:

وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یذْکرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کثِیراً وَلَینْصُـرَنَّ اللَّهُ مَنْ ینْصُـرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزِیزٌ؛[58] (و اگر خدا برخى از مردم را با برخى دیگر دفع نمى‏کرد، صومعه‏ ها و کلیساها و کنیسه‏ها و مساجدى که نام خدا در آن­ها بسیار برده مى‏شود، سخت ویران مى‏شد و قطعاً خداوند به کسى که (دین) او را یارى مى‏کند یارى مى‏دهد؛ چرا که خدا سخت نیرومند و شکست‏ناپذیر است.)

مفسرانى که در ذیل آیات پیشین، هر جا سخنى از نور و هدایت بودن تورات و انجیل به میان مى‏آمد، مى‏گفتند: «منظور تورات و انجیل تحریف نشده است، نه کتابى که امروزه در دست اهل کتاب است» و با این یک کلمه، خود را از بحث حقانیت ادیان مى‏رهانند، هیچ­کدام در مورد کلیساها، کنیسه‏ها و صومعه‏ها نگفته‏اند که منظور معابد قدیم است که امروزه منهدم شده‌اند و اثرى از آن‌ها نیست؛ بلکه همه قبول دارند که باید از مَعْبَدها دفاع کرد و فلسفه تشریع جهاد، دفاع از مَعْبَدهای همه ادیان و مذاهب است.

وقتى که فلسفۀ تشریع جهاد که یکى از مهم‏ترین دستورات دین اسلام است، دفاع از محل‏‌های عبادت است، در این صورت، محبوب بودن مقداری از عبادت­هایى که در آن مکان­ها انجام مى‏شود، روشن مى‏گردد و وقتى محبوبیت آن­ها روشن شود، دست‌کم به‌گونه موجبه جزئیه، مقدارى از حقانیت را مى‏توان براى راه و رسم آنان در نظر گرفت.

باز اگر همین آیه با آیۀ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ؛[59] (و اگر خدا برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمى‏کرد، قطعاً زمين تباه مى‏گرديد.) مقایسه شود، روشن مى‏گردد که نبودن مراکز عبادت در زمین یکى از مصادیق تباهى آن است. بنابراین، وجود این معبدها آبادانى زمین محسوب مى‏شود. آن‌گاه امکان ندارد که محل‏‌های عبادت مهم باشند و نبودن آن‌ها مصداق فاسد گشتن زمین محسوب شود و با این حال، عبادت‏‌های انجام شده در آن مکان­ها باطل محض باشد و هیچ­گونه حقانیتى نداشته باشد.

امروزه غربی‌ها، به‌ویژه فرهیختگان آنان فهمیده‏اند که انسان نیاز به معنویت و دین دارد و باید معنویت و دین را در مردم تقویت کرد. حال، آن دین چه دینى باشد، دیگر مهم نیست؛ بلکه دین­دار بودن مردم اهمیت دارد و جلوى مفاسد زیادى را مى‏گیرد.

از سوى دیگر، چون دیده‏اند تبلیغ دین خاص و حق دانستن کامل آن و باطل دانستن دیگر ادیان درگیری شدید بین ادیان و مذاهب پیش مى‏آورد، راه جدیدى پیش گرفته‏اند و آن تبلیغ هر دین در گسترۀ معتقدان به آن دین است؛ برای مثال در مناطق بودایى­نشین، بودائیت را تبلیغ مى‏کنند و در مناطق مسیحى­نشسین، مسیحیت را تبلیغ می‌کنند.

و از آن‌جا که خودشان مسیحى‌اند و به طور طبیعی آن را برتر مى‏دانند، در مناطقى که دین مطرح نیست، مسیحیت را تبلیغ مى‌کنند. به هر حال،‌ آنچه که آنان فهمیده‏اند، نیاز بشر به معنویت و دین است، هر دینى که باشد.

نزدیک به همین مطلب ـ لزوم دین­دار بودن همه مردم ـ از قرآن فهمیده مى‏شود؛ زیرا با کنار هم قرار دادن این دو آیه، جهانى را تصور مى‏کند که در آن، اگر عبادت خدا نباشد، محل عبادت نیز نخواهد بود، در این صورت، غیر از فساد، قانون شکنى، امور ضد اخلاق و… چیز دیگرى یافت نمى‏شود.

بنابراین، در مرحله اول، دین­دار کردن مردم است و در مرحله دوم سخن از برترى برخى از ادیان بر برخى دیگر است.

ج. دعوت اهل کتاب به مباهله و به اتحاد

این آیات نشان مى‏دهد که براى آنان مقدارى از حقانیت را به رسمیت می‌شناسد، وگرنه سخن از اتحاد با باطل محض یا دعوت کافران محض به مباهله، کار عاقلانه‌ای نیست:

الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلَا تَکنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ * فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ؛[60] (حق از جانب پروردگار توست. پس از تردیدکنندگان مباش. پس هر کس که در این باره بعد از دانشى که برایت آمده با تو محاجّه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خویشانمان و خویشانتان را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم.)

نکته: فرقى نمى‏کند که منظور از الحَقُّ قرآن باشد یا چگونگى خلقت حضرت عیسى(ع) یا هر چیز دیگر؛ بلکه مهم این است که آیه قرآن گروهى را به مباهله فرا خوانده است. همین مقدار ارزش براى اهل کتاب، تفاوت آنان با مشرکان را بیان مى‏کند؛ زیرا از آنان هیچ­گاه چنین دعوتى صورت نگرفته است.

این آیه نشان مى‏دهد که آنان خودِ خدا، قدرت او، کرنش به درگاه او و دور بودن دروغگو از رحمت او را قبول دارند و این امور حق و داراى ارزش است. پس دارندۀ این ویژگی‌ها باطل محض نیست.

و از آن‌جا که مباهله اکنون نیز جایز است، بنابراین معلوم مى‏گردد که آنان اکنون نیز داراى حقانیتى هستند.

د. باز کردن باب گفتگو با اهل کتاب

از امورى که روشن است و در آن هیچ شک و شبهه‌ای وجود ندارد، این است که پیامبر اکرم(ص)به رسالت خود و نیز به وحى‏هایى که از ناحیه خداوند به او مى‏شده، یقین داشته است. در واقع، این­گونه امور براى آن حضرت با علم حضورى و دریافت شهودى حاصل مى‏شده و هیچ شک و شبهه‌ای در آن‌ها نداشته است؛ زیرا علم حصولى قابل تشکیک است، چون صورت معلوم در نزد عالم حاضر مى‏شود و علم به معلوم از راه واسطه که صورتِ آن شیئى باشد حاصل مى‏گردد، ولى در علم حضورى خود معلوم، نزد عالِم، حاضر است؛ مانند آگاهی انسان به خودش که هیچ واسطه‌ای ندارد و از راه ترسیم کردن صورت‌ها یا واسطۀ دیگر نیست؛ بلکه تنها و تنها از راه حضور خود معلوم در نزد خود عالِم است؛ یعنى عالِم با تمام وجود، معلوم را در خود حس مى‏کند که به آن علم حضورى مى‏گویند.[61] آن‌گاه وقتی چنین یقینی به رسالت خود دارد، ارجاع او به اهل کتاب در آیاتی مانند:

فَإِنْ کنْتَ فِی شَک مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیک فَاسْأَلِ الَّذِینَ یقْرَءُونَ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِک لَقَدْ جَاءَک الْحَقُّ مِنْ رَبِّک فَلَا تَکونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ؛[62] (و اگر از آنچه به سوى تو نازل کرده‏ایم در تردیدى، از کسانى که پیش از تو کتاب (آسمانى) مى‏خواندند، بپرس. قطعاً حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده است، پس زنهار از تردید کنندگان مباش.)

فَاسْتَمْسِک بِالَّذِی أُوحِی إِلَیک إِنَّک عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ * وَإِنَّهُ لَذِکرٌ لَک وَلِقَوْمِک وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ * وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یعْبَدُونَ؛[63] (پس به آنچه به سوى تو وحى شده است، چنگ زن که تو بر راهى راست قرار دارى و به راستى که (قرآن) براى تو و براى قوم تو (مایه) تذکرى است و به زودى (در مورد آن) پرسیده خواهید شد و از رسولان ما که پیش از تو گسیل داشتیم بپرس، آیا در برابر (خداى) رحمان، خدایانى که مورد پرستش قرار گیرند مقرر داشته‏ ایم؟)

یکی از بهترین توجیهات این آیات، باز گذاشتن باب گفتگو و مفاهمه است؛ یعنى در امورى که یقینى است، مى‏توان با دیگران گفتگو کرد و با آنان مراوده داشت، حتى آیۀ آخر، سؤال از رسولان است که بسیار روشن است که در زمان پیامبر اکرم₩ نبوده‏اند. بنابراین سؤال از امت‏‌های آنان است تا آنان سخنان به یاد مانده از پیامبران خود را نقل کنند.

به هر حال، این­گونه آیات نوعى ارزش گذاشتن به اهل کتاب است که اگر آنان باطل محض بودند، لازم نبود به آنان بهایى داده شود تا چه رسد به این­که امور یقینى و شهودى را که با علم حضورى درک شده است، با آنان به گفتگو و بررسى گذارد.

آیات دیگرى هم گفتگو و مفاهمه را به مؤمنان سفارش مى‏کند؛ مانند:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک إِلَّا رِجَالاً نُوحِی إِلَیهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ؛[64] (و پیش از تو (هم) جز مردانى که به آنان وحى مى‏کردیم، گسیل نداشتیم، اگر نمى‏دانید از پژوهندگان کتاب­‌های آسمانى جویا شوید.)

اگر چه روایاتى در ذیل این آیات، منظور از اهل ذکر را، ائمه اطهارعلیهم السلام دانسته است، ولى در روایات دیگرى، منظور از اهل ذکر را عالمان اهل کتاب دانسته است[65] که ظاهر آیه نیز عالمان اهل کتاب است.

به هر حال، باز کردن باب گفتگو با اهل کتاب در امور یقینی و حتى در امورى که اگر چشم و گوش بسته از آنان پذیرفته شود، ممکن است، موجب گمراهى گردد، براى امور و فواید ذیل می‌تواند باشد:

الف: باز بودن باب گفتگو با اهل کتاب، به عنوان اهل دین الهى و اهل توحید، موضوعیت دارد؛

ب: اهل کتاب، امور حقى دارند که در صورت پرسش از آنان، تمام یا قسمتى از آن­ها را بر ملا مى‏سازند؛

ج: باز کردن راه سؤال و گفتگو یکى از راه­‌های سالم­سازى محیط از نزاع و درگیرى است، همان­گونه که تاکنون دو راه مباهله و واگذار کردن موارد اختلافى براى آخرت، براى جلوگیرى از نزاع‏‌های مذهبى مطرح شده بود.

هـ. داستان موسی و خضر→

آیات 64 تا 82 سوره کهف نشان مى‏دهد که دو سخن، دو راه، دو روش مى‏تواند کاملاً با یکدیگر مخالف باشد، ولى با این حال، گویند‏گان سخن یا پویندگان راه، هر دو بر «صراط مستقیم» باشند. به عبارت دیگر، صراط­‌های مستقیم وجود دارد و مورد تأیید قرآن است و علم و اطلاع افراد در پیمودن راه مستقیم هر یک نقش مستقیم دارد.

از آیات قرآن و تفاسیر روشن مى‏شود که حضرت موسى(ع) از طریق وحى فهمید که فردى عالِم‏تر از او وجود دارد و او تصمیم گرفت به هر قیمتى که شده او را پیدا کند و در خدمتش علم بیاموزد. براى او نشانه‏هایى قرار داده شده بود؛ مانند: رسیدن به «مجمع البحرین» و «زنده شدن ماهى» و «در دریا به حرکت آمدن آن».

حضرت موسى(ع) با جوانى به نام «یوشع» حرکت کرد و هر دو نشانه آشکار شد و دانشمند مورد نظر یعنی حضرت خضر(ع) را پیدا کرد و تقاضا کرد که همراه او باشد و از علوم او فرا گیرد، ولى حضرت خضر (ع) به او گفت: تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى و اساساً صبر کردن بر چیزى که احاطه علمى به آن ندارى کار مشکلی است. ترجمه این آیات چنین است:

«موسى گفت: ان شاءالله مرا شکیبا خواهى یافت و در هیچ کارى تو را نافرمانى نخواهم کرد.

(خضر) گفت: اگر مرا پیروى مى‏کنى، پس از چیزى سؤال مکن تا (خود) از آن با تو سخن بگویم.

پس رهسپار گردیدند تا وقتى که سوار کشتى شدند. (وى) آن را سوراخ کرد. (موسى) گفت: آیا کشتى را سوراخ کردى تا سرنشینانش را غرق کنى؟ واقعاً به کار ناروایى مبادرت ورزیدى.

(خضر) گفت: آیا نگفتم که تو هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى؟ (موسى) گفت: به سبب آنچه فراموش کردم، مرا مؤاخذه مکن و در کارم به من سخت مگیر، پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند (خضر) او را کشت. (موسى به او) گفت: آیا شخص بى‏گناهى را بدون این­که کسى را به قتل رسانده باشد کشتى؟ واقعاً کار ناپسندى مرتکب شدى.

(خضر) گفت: آیا به تو نگفتم که هرگز نمى‏توانى همپاى من صبر کنى؟

(موسى) گفت: اگر از این پس چیزى از تو پرسیدم مرا به همراه نگیر و قطعاً از جانب من معذور خواهى بود.

پس رفتند تا به اهل قریه‌ای رسیدند. از اهل آن‌جا خوراکى خواستند، ولى آن­ها از مهمان کردن آن دو خوددارى کردند، پس در آنجا دیوارى یافتند که مى‏خواست فرو ریزد، (خضر) آن را استوار کرد. (موسى) گفت: اى کاش براى آن مزدى مى‏گرفتى. (خضر) گفت: (این بار دیگر) وقت جدایى میان من و توست. به زودى تو را از تأویل آنچه که نتوانستى بر آن صبر کنى آگاه خواهم ساخت.

اما کشتى، از آنِ بینوایانى بود که در دریا کار مى‏کردند. خواستم آن را معیوب کنم؛ (چرا که) پیشاپیش آنان پادشاهى بود که هر کشتى (سالمی) را به زور مى‏گرفت.

و اما نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسیدم (مبادا) آن دو را به طغیان و کفر بکشاند. پس خواستم که پروردگارشان آن دو را به پاک­تر و مهربان­تر از او عوض دهد.

و اما دیوار، از آنِ دو پسر بچه یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان (مردى) نیکو کار بود. پس پروردگار تو خواست آن دو به حد رشد برسند و گنجینه خود را ـ که رحمتى از جانب پروردگارت بوده است ـ بیرون آورند.

و این کارها را من خودسرانه انجام ندادم. این بود تأویل آنچه که نتوانستى بر آن شکیبایى ورزى». [66]

مسلماً موسى￧ پیامبر خدا و معصوم از خطا و گناه بوده است و آن شخصى که موسى￧ مى‏خواسته در نزدش علم بیاموزد، یعنی حضرت خضر￧، اگر چه نبوتش یقینى نباشد، ولى از همین آیات روشن مى‏شود که علم لدنى داشته است. بنابراین، کارهایش از روى علم و شناخت بوده است.

برداشتی از داستان موسی و خضر→

از این آیات به خوبى روشن مى‏گردد که آنان دو راه علمى جداى از یکدیگر داشته‏اند، به گونه‌ای که یکى، کار‌های دیگرى را به هیچ شکل نمى‏تواند تحمل کند و اتفاقاً به مذاق ما نیز همین تحمل نکردن درست‏تر است؛ زیرا هیچ شخص متشرّعى نمى‏تواند در مقابل انسان کشىِ بدون دلیل ، یا تخریب بى‏مورد اموال مردم ساکت بنشیند و طبع هیچ انسانى قبول نمى‏کند که براى مردمى که حاضر نیستند به دو مسافر غریب و درمانده نان دهند، کار مجانى انجام دهد. در نهایت، روشن مى‏شود که کار هر دو صحیح بوده است ـ حضرت خضر (ع) از جانب خداوند مأمور بوده که آن کارهایى را که انجام داد، انجام دهد و حضرت موسى (ع) وظیفه داشت نهى از منکر کند و حتى پس از وقوع منکر، ناراحتى خود را از وقوع آن ابراز دارد. بنابراین آنان دو راه داشتند و دو مسیر را طى کردند و هر دو مستقیم بوده و هر دو بر اساس تشخیص و وظیفه بوده است. اگر صراط­‌های مستقیمی که در سخن برخى فرهیختگان مطرح شده، به این معنا باشد، کلامى صحیح و متین است و نشان مى‏دهد که دو مرد الهى در یک حادثه، یک گونه تصمیم نمى‏گیرند و نباید یک گونه تصمیم بگیرند و تصمیم هر دو نیز در سطح علم و دانش خودشان صحیح است و انسان نیز به بیش از علم و دانش خود مکلف نیست؛ به هیمن سبب، در این آیات، هیچ تحقیر یا اهانتى نسبت به حضرت موسى (ع) روا داشته نشده است.

به هر حال، چه یکى از این دو را مکلف به ظاهر و دیگر را مکلف به باطن بدانیم یا یکى از آنان را عمل کننده در نظام تشریع و بر اساس آن و دیگرى را عامل در نظام تکوین و بر مبنای آن بدانیم یا کار هر دو را منطبق با نظام تشریع بدانیم، فرق نمى‏کند؛ زیرا آنچه مسلّم است جدا بودن راه هر یک از دیگرى و به سوى خدا بودن هر دو راه مى‏باشد.

مهم این است که هر یک از افراد تمام تلاش خود را کردند و عناد و لجبازى با حق نداشتند و از هواى نفس و امثال آن به دور بودند، اما حق ممکن است چند چهره باشد و براى هر کس چهر‌ه‌ای از چهره‏‌های خود را بنمایاند و او به همان سوى رهسپار شود و صراط مستقیمش همان باشد.

 و. تفاوت برداشت دو پیامبر از یک حادثه

یکى از راه­‌های جمع­بندى بین آیاتى که نزاع‏‌های موسى (ع) و هارون(ع)  به عنوان دو پیامبر الهى را مطرح مى‏سازد با آیاتى که ما را ملزم می‌کند که به همه پیامبران ایمان داشته باشیم و بین آنان جدایى و تفرقه‌ای نبینیم و فرقى نگذاریم این است که بگوییم: راه و روش هر دو صحیح است و پیروى از راه هر یک ما را به مقصد مى‏رساند که همان صراط­‌های مستقیم است.

داستان آن دو پیامبر چنین است که حضرت موسى (ع) براى مناجات پروردگارش از قوم خود جدا شد. در این فاصله سامرى گوساله‌ای ساخت که از او صدایى بیرون مى‏آمد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد و گروه زیادى از توحید به شرک گرویدند.

هارون ‌(ع) آنان را نصیحت کرد و آنان را از فتنه سامرى با خبر ساخت، ولى آنان به سخن هارون (ع) توجهی نکردند.

هنگامى که موسى (ع) آمد و وضع اسف­بار و شرک­آلود قوم خویش را دید ریش و موى سر برادر خویش را گرفت و او را کتک زد که چرا از بت­پرست شدن مردم جلوگیرى نکردی. هارون(ع)  گفت: ترسیدم بگویى بین بنى­اسرائیل اختلاف افکنده‏اى».[67]

و باز گفت: مردم مرا ناتوان یافتند ونزدیک بود مرا بکشند و تو با زدن من، مرا دشمن شاد مکن و مرا در شمار گروه ستمگران قرار مده. به دنبال آن موسى(ع) از خداوند براى خودش و برادرش آمرزش طلبید.[68]

 بررسى تفاوت برداشت موسی (ع) و هارون(ع)

از این داستان روشن مى‏شود که تفاوت برداشت و تفاوت راه یکى از پیامبران با پیامبر دیگرى به حدى است که حتى دو برادر بودن، فرزند یک پدر و مادر بودن، چندین سال همراه و همگام هم بودن، با فرعون و فرعونیان مبارزه کردن و… نتوانسته است راه و روش آنان را هماهنگ سازد و اکنون که حادثه مهمى رخ داده آن تفاوت راه و روش بروز کرده است و به احتمال قوى نزاع­ها منحصر به همین موارد نبوده است. همچنین در همه موارد، نزاعِ آن دو به خاطر دنیاطلبى، مقام‏طلبى، حیله به دیگرى و… نبوده است و نمى‏توان گفت: یکى از آنان راهش خدایى و دیگرى راهش شیطانى بوده است. همچنین نمى‏توان گفت: یکى آخرت­گرا و دیگرى دنیاگرا بوده است.

آنچه مى‏توان گفت این است که راه مستقیم که در ذهن حضرت هارون(ع) بوده و آن را در عمل مى‏خواسته پیاده کند با راه مستقیمى که در ذهن حضرت موسی(ع) بوده، تفاوت کامل داشته است. از طرف دیگر، در آیات متعددى فهمیده می­شود که بین پیامبران هیچ تفاوتی نیست؛ مانند:

لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ؛[69] (میان هیچ­یک از پیامبرانش فرق نمى‏گذاریم.)؛

لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛[70] (میان هیچ­یک از آنان فرق نمى‏گذاریم و ما براى او تسلیم هستیم.)؛

إِنَّ الَّذِینَ یکفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیرِیدُونَ أَنْ یفَرِّقُوا بَینَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکفُرُ بِبَعْضٍ وَیرِیدُونَ أَنْ یتَّخِذُوا بَینَ ذَلِک سَبِیلاً * أُولَئِک هُمُ الْکافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْکافِرِینَ عَذَاباً مُهِیناً * وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ یفَرِّقُوا بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَئِک سَوْفَ یؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَکانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛[71] (کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر مى‏ورزند و مى‏خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و مى‏گویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار مى‏کنیم» و مى‏خواهند میان این دو راهى براى خود اختیار کنند، آنان در حقیقت کافرند و ما براى کافران عذابى خفت‌بار آماده کرده‏ایم و کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ­کدام از آنان فرقى نگذاشته‏اند، به زودى (خدا) پاداش آنان را عطا مى‏کند و خدا آمرزنده مهربان است.).

 توضیح

کسانی که بین رسولان فرق گذاشته‌اند، دین­دار و خداپرست بوده‏اند و از نظر تاریخى یا یهودیانى بوده‏اند که عیسى (ع)و محمد(ص)را قبول نداشته‏اند یا مسیحیانى بوده‏اند که منکر پیامبر اکرم(ص)بوده‏ اند، ولى با این حال، آیۀ قرآن آنان را کافر به خدا و رسولان مى‏داند. این نشان مى‏دهد که فرق گذاشتن بین رسولان، حتى به صورت انکار یکى از آنان، کفر به تمام پیامبران و همچنین کفر به خدا است. خداوند با این بیان، بزرگ­ترین دفاع را از تک تک پیامبران انجام داده است.

نتیجه: وقتى باید به همه پیامبران ایمان داشت؛ یعنى راه و روش یکایک آنان را تصدیق کرد و از جمله پیامبران موسى و هارون←  هستند که قرآن تفاوت راه و روش آنان را در یک قضیه بیان کرده است. این تفاوت به حدّی فاحش است که به زد و خورد آنان منجر شده است. حال، ممکن است این­گونه اختلاف­ها در روش بقیه پیامبران باشد. با این حال، ما موظف به تصدیق همه و ایمان به همه آنان هستیم. پس باید بپذیریم که همه آن راه و روش‏ها از دیدگاه قرآن صحیح است و این همان معناى صراط­‌های مستقیم است که از نظر ما مورد قبول است.

ز. اطلاق آیات درباره عمل نیک و شر

برخى آیات در قرآن وجود دارد که مطلق است و کار بد را از هر کسى سزاوار کیفر و کار خوب را از هر کسی سزاوار پاداش مى‏داند؛ مانند:

الف: فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ. وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یرَهُ؛[72] (پس هر کسى هم وزن ذر‌ه‌ای نیکى کند، آن را خواهد دید و هر کس که هم وزن ذر‌ه‌ای بدى کند آن را خواهد دید)؛

ب) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیئَةِ فَلَا یجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیئَاتِ إِلَّا مَا کانُوا یعْمَلُونَ؛[73] (هر کسى نیکى بیاورد براى او بهتر از آن خواهد بود و هر کسى بدى بیاورد، کسانى که کار‌های بد کرده‏اند، جز سزاى آنچه کرده‏اند را نخواهند یافت)؛

ج) لَیسَ بِأَمَانِیکمْ وَلَا أَمَانِی أَهْلِ الْکتَابِ مَنْ یعْمَلْ سُوءاً یجْزَ بِهِ وَلَا یجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیاً وَلَا نَصِیراً؛[74] (به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست، هر کسى بدى کند در برابر آن کیفر مى‏بیند و برای خودش به جز خدا یار و مددکارى نمى‏یابد)؛

د) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ؛[75] (در حقیقت خدا با کسانى است که پروا داشته‏اند و کسانى که نیکو کارند).

می‌توان گفت که این‌گونه آیات در صدد سوق دادن انسان­ها به سوی اخلاق و منش انسانى و انجام کار نیکو است و از طرف دیگر، درصدد جلوگیرى از اخلاق و کار‌های ناپسند است؛ اما داشتن دین یا مکتب خاص برایش اهمیتى ندارد؛ مانند آنچه که امروزه برخی فرهیختگان مغرب زمینى مى‏گویند که باید بشر را به سوى معنویت و فرهنگ سوق داد، حال، آن فرهنگ چه باشد اهمیتى ندارد.

آیا قبولی اعمال مشروط به ایمان است؟

اشکال: اگر چه این آیات، مطلق هستند، ولى قید این آیات نیز در قرآن فراوان یافت مى‏شود؛ آیاتی که قبولی اعمال را مشروط به تقوا، ایمان و مانند این‌ها دانسته است.

پاسخ: هر چند اشکال وارد و صحیح است و پیوسته عرف و عقلا، مجموعۀ کلام مطلق و مقیّد را با هم مى‏بینند و از مجموع آن­ها یک برداشت جدید می‌کنند. همچنین این روش در قانون‌گذارى رایج است که اول جمله مطلقی را بیان مى‏کنند و بعد قید‌های آن مى‌آورند، اما وقتى همین کار از خدای حکیم صادر مى‏شود، حتماً مصلحتى غیر از مصلحت قانون‌گذارى در نظر گرفته است؛ به‌ویژه وقتى که انسان مى‏بیند در بسیارى از آیات اصرار شده که تنها مقید ذکر شود و گفته شود که عمل نیک از مؤمن پذیرفته مى‏شود؛ مانند آیۀ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً[76]؛ (هر کس ـ از مرد یا زن ـ کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه‏اى، حیات بخشیم) و نیز به طور مطلق تصریح شود که گناه­‌های غیر شرک، باخواست خداوند بخشیده مى‏شود؛ مانند: إِنَّ اللَّهَ لَا یغْفِرُ أَنْ یشْـرَک بِهِ وَیغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ یشَاءُ؛[77](خداوند این­که به او شرک آورده شود را نمى‏بخشاید و فروتر از آن را بر هر کسى که بخواهد مى‏بخشاید) نتیجه می‌گیرد که حتماً مطلق‏ها نکتۀ دیگرى را بیان مى‏کنند و گرنه بیان آن‌ها لغو لازم مى‏آید.

سخن علامه طباطبایی درباره عام خاص و مطلق و مقید

علامه طباطبایى در این باره نکتۀ لطیفى دارد که قابل تأمل است:

«و اعلم أنّک إذا تصفّحت أخبار أئمّة أهل البیت حقّ التصفّح فى موارد العامّ و الخاصّ و المطلق و المقید من القرآن، وجدتَها کثیراً ما تستفید من العامّ حکماً و من الخاصّ أعنی العامّ مع المخصِّص حکماً آخر. فمن العامّ مثلاً الاستحباب کما هو الغالب و من الخاصّ الوجوب و کذلک الحال فی الکراهة و الحرمة و على هذا القیاس و هذا أحد أُصول مفاتیح التفسیر فى الأخبار المنقولة عنهم و علیه مدار جمّ غفیر من أحادیثهم و من هنا یمکنک أن تستخرج منها فى المعارف القرآنیه قاعدتین…».[78]

(اگر روایات ائمه اطهار: را در مورد عام و خاص و مطلق و مقید قرآن خوب بررسى کنى، مى‏یابى که قرآن در مواردبسیاری، از عام حکمى را استفاده کرده و از خاص، یعنى عام همراه با مخصِّصَش، حکم دیگرى را استفاده کرده است؛ برای مثال از عام استحباب را فهمیده‏اند، همان­گونه که در بیشتر موارد چنین است و از خاص، و جوب را. همین­طور از عام کراهت را فهمیده‏اند و از خاص حرمت را و بر همین منوال (بقیه موارد قابل برداشت است). این یکى از اصول کلید‌های تفسیر، در اخبار نقل شده از ائمه اطهار: است و مدار بسیارى از احادیث بر همین استوار است. از آنچه بیان شد دو قاعده مى‏توانی استخراج کنى:

الف: هر جمله‌ای به تنهایى و همان جمله با قیدى از قیود، هر یک بیانگر یکى از حقایق ثابت یا یکى از احکام ثابت هستند؛ برای مثال در آیۀ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ[79] چهار معنا وجود دارد.

  1. قُلِ اللَّهُ: بگو خدا (همه را فرستاده)؛
  2. قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ: بگو، خدا آنگاه آنان را (به حال خودشان) واگذار؛
  3. قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ: بگو: خدا، آنگاه آنان را در ژرفاى (باطلشان) رها ساز؛
  4. قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ: بگو: خدا، آنگاه بگذارشان تا در ژرفاى (باطل) خود به بازى (سرگرم) شوند.

مانند این را در هر کجا که توانستى استفاده کن.

ب: این دو قاعده دو راز است که ذیل آن­ها راز‌های فراوانى نهفته است.[80]

ارزشی بودن کار خوب انسان­ فارغ از ایمان

بنابر آنچه بیان شد، کار‌های خوبى که از یک انسان  غیر مؤمن صادر شود، حکمى دارد و وقتى از انسان مؤمنی صادر شود، حکم دیگری دارد؛ مثلاً کار خوب از هر کس پاداش چند برابر دارد، ولى از مؤمن پاداش بهشت یا «حیات طیبه» دارد.

در نتیجه، مى‏توان گفت که کار‌های خوب انسان­ها داراى ارزش است، ولى وقتى از مؤمن صادر شود، ارزش والاترى دارد. همان­گونه که در آیۀ مطرح شده از سوى صاحب تفسیر المیزان چهار پاسخ از نظر مطلق و مقید متفاوت بود و چهار معنا را القاء مى‏کرد. وقتى که پیامبر(ص)به آنان مى‏ گفت: اللَّهُ، تنها پاسخ به سؤالى بود که در صدر آیه درباره نازل کننده کتاب موسى (ع)مطرح شد و تنها پاسخ این بود که «خداوند کتاب موسى را نازل کرده است»؛ اما وقتى قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ مطرح باشد، خداوند به پیامبر (ص)خود مى‏ فرماید: «پاسخ سؤال آنان را بده و خودشان را به حال خودشان رها کن» تا مثلاً فکر کنند و راه حق را بیابند و وقتى مطرح مى‏شود که «آنان را در باطل خود رهاساز» نشان مى‏دهد که پس از پاسخ به سؤال و کناره‏گیرى از آنان، آنان هیچ­گاه به حق فکر نمى‏کنند وبه حق نمى‏گرایند؛ بلکه سراشیبى سقوط را طى مى‏کنند و وقتى مجموع چهار فراز ذکر شود، علاوه بر مطالب گذشته، نشان مى‏دهد که آنان ضربه‌ای به پیامبر اکرم(ص)و راه و روش او نمى‏توانند بزنند و آنان تنها به بازى‏‌های کودکانه خود مشغولند.

3. آیاتى که اسلام را دین جهانى مى‏داند

آیاتی که تاکنون مطرح شد از آن­ها بوی پلورالیزم دینى و صراط­‌های مستقیم به مشام می‌رسید، اما در مقابل، آیات دیگری وجود دارد که مى‏تواند مانع از تمسک به این آیات شود و سزاوار است که آن­ها نیز مورد بررسى قرار گیرد.

الف: قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ جَمِیعاً[81] (بگو: اى مردم، من پیامبر خدا به سوى همه شما هستم)؛

ب. إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ [82] (در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است)؛

 

  1. وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛[83] (و هر که جز اسلام دینى دیگر جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است).

 بررسى: دو آیه اول با توجه به مطالب گذشته با تکثرگرایی ناسازگارى ندارند؛ بلکه یکى از ارکان تکثرگرایی را دارند، ولى آیه سوم در صدد نفى ادیان دیگر است و ظاهراً مى‏خواهد یهودیت، نصرانیت، ودیگر ادیان را نزد خداوند غیر قابل قبول به شمار آورد و پیروى از آن­ها را موجب خسارت بداند.

از آن‌جا که ظاهر این آیه، نفى تکثرگرایی دینى است و ادیان یهود و نصارا را نیز بر نمى‏تابد، نیاز به بررسى بیشترى دارد. ظاهراً کلمه Pمَن﴾ عمومیت دارد و شامل همه افراد مى‏شود؛ یعنى هر انسانى که جز اسلام دین دیگرى را قبول کند، در زیان است. با این حال، مسلَّم است که Pمَن﴾ شامل انسان­هایى که بعد از آمدن اسلام و قبل از آمدن این آیه به ادیان دیگر معتقد بودند و مردند نمى‏شود و نیز شامل کودکان و سفیهان نمى‏شود، ولى آیا شامل افرادى که در زمان نزول آیه بودند و عقل و بلوغ داشتند، اما این آیه را نشنیدند مى‏شود؟ علاوه بر این‌که خود این افراد سه دسته‏اند:

  1. دسته‌ای که اصلاً اسمى از اسلام و پیامبر اکرم (ص)به گوششان نخورده بود؛
  2. دسته‌ای که اسم اسلام را شنیدند، ولى خوبى، حقانیت و الهى بودن آن را تشخیص نداده‏اند؛
  3. دسته‌ای که اسم دین اسلام را شندیده، آن را مطالعه کرده و حقانیت آن را نیز دریافته‏اند، ولى چون در نظرشان تمامى دین‏ها مى‏توانسته به خدا و بهشت برساند نیازى به ایمان به اسلام ندیده‏اند و مسلمان نشده‏اند.

آیا این سه دسته که تحت یک عنوان: «جاهلان به آیه وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِیناً…» معرفى مى‏شوند، در خسران هستند!؟ از دیدگاه عقل، تکلیف و مؤاخذه پس از تبلیغ و بیان است و از دیدگاه شرع نیز حدیث «رُفِع ما لا یعلمون» و یا آیه وَمَا کنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً عذاب و مؤاخذه را پس از بیان، مى‏داند. در نتیجه، آیه در آن زمان تخصیص عقلی و نقلی خورده است. حال، این احتمال وجود دارد که آیه تخصیص‌های دیگرى هم خورده است که اگر دلیل آن مخصِّص عقلى باشد، مخصص متصل خواهد بود و اگر آیه و حدیث باشد، مخصِّص منفصل خواهد بود. به هر حال، عمومیت وَمَنْ یبْتَغِ…[84] ضربه دیده است و مواردى پیدا شد که بتوان فردى را پس از نزول آیه، مشمول آیه ندانست. حال، اگر دلیل­‌های دیگر اعم از نقلى یا عقلى یافت شود که گروه دیگرى را نیز از ذیل عموم آیه، خارج سازد، با این آیه منافاتى نخواهد داشت. بنابراین، باید به سراغ آیات دیگر رفت و اگر از آن‏ها توانستیم پلورالیزم دینى را حتی در مورد برخى از ادیان مانند یهودیت یا نصرانیت یا در مورد برخى از افراد آن به اثبات برسانیم، مضمون آن آیات و دلایل مخصِّص دیگرى براى عموم وَمَنْ یبْتَغِ خواهد بود.

بنابراین، کسى نمى‏تواند ادعا کند که عموم آیه وَمَنْ یبْتَغِ…غیر قابل تخصیص است؛ زیرا گروه‌های زیادى با تخصیص و تخصّص از ذیل آن خارج گشته‏اند. افزون بر این، اگر در زمان نزول آیه، کسانى از عموم آیه خارج بودند و شبیه آنان امروزه نیز یافت شوند، آنان نیز به همان دلیل از ذیل آیه خارج خواهند بود؛ زیرا عقل، قاعده: «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» را مستحکم و غیر قابل مناقشه مى‏داند.

بنابراین به نظر مى‏رسد آیه مربوط به کسانى است که خبر از آمدن اسلام دارند و آن را شناخته‏اند و برتر از دین خود یافته‏اند و هیچ شبهه‌ای در این­که باید از دین برتر پیروى کرد، ندارند و با این حال، به خاطر عناد، تنبلى، هواى نفس و مانند این‌ها از این دین پیروى نکنند، ولى با وجود کوچک­ترین شبهه‌ای در یکى از مقدمه‏ها، بیان کامل نیست و عموم آیه شامل وی نمى‏باشد و کسانى که امروز معتقد به پلوارالیزم دینى هستند، دلایلی دارند که به هر حال، دلایل آنان برایشان شبهه‌ای ایجاد کرده و بنابراین بیان ـ اعم از صغرا و کبرا ـ برایشان تام نیست.

از طرف دیگر، تمام آنچه که بیان شد، بدون توجه به کلمه «ابتغاء» در آیه شریفه بود و با توجه به این کلمه اساساً آیه از مدار بحث خارج مى‏گردد.

«البغى: طلب تجاوز الاقتصاد فیما یتحرى، تجاوَزَه أو لم یتجاوزه… و ابتغیت کذلک»؛[85] (بغى: خواستار زیاده رَوى از حد اعتدال در آنچه که در طلب آن است می­باشد، چه آن زیاده روى انجام شود یا انجام نشود… و «ابتغیت» همانند «بغى» است».

از این عبارت معلوم مى‏شود که «بغى و ابتغاء» هم معنا هستند و منظور خواستار زیاده روى در طلب است.

«و اما الابتغاء فقد خصّ بالاجتهاد فى الطلب»[86] طبق معناى لغوى، هنگامى که شخص در طلب خویش تلاش فراوان به کار برَد، ابتغاء انجام داده است. بنابراین، معناى وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِیناً این است که اگر کسى با تلاش و کوشش به دنبال اثبات برترى ادیان دیگر و اعتقاد به آن­ها باشد، کسى که پیوسته در صدد شبهه اندازی براى اسلام و زدودن شبهه از سایر ادیان باشد تا بدین وسیله آن­ها را طلب کند، مشمول آیه است، نه کسى که در عین تمسک کامل به اسلام، دین‏‌های دیگر را نیز داراى حقانیت نسبى مى‏داند و نه آن کسى که حقانیت اسلام و مسیحیت را قبول دارد، ولى چون قبلاً مسیحى بوده، حال نیز بر عقیده خویش باقى است و حتى آن کسى که برترى اسلام بر مسیحیت را دریافته، ولى چون گرویدن به اسلام مستلزم فراگیرى فروع و عبادیات آن است و او به خاطر گرفتار بودن یا تنبلى و مانند این‌ها نمى‏خواهد به این دین بگرود، بلکه به دین خود باقى مى‏ماند، شامل نمى‏شود؛ زیرا این موارد همه از اینکه مصداق «ابتغاء غیر اسلام» باشد، خارج است و آیه شامل آن نمى‏شود و دلیل‌های دیگر باید در جاى خودش بررسى گردد.

بنابراین، از این آیه با توجه به قرائن داخلى و خارجى و با توجه به واژه «ابتغاء» تنها مى‏توان برداشت داشت که مرتد از روى علم و عمد، دین جدیدش پذیرفته نیست و چنین شخصى از زیان‌کاران خواهد بود.

در تفسیر نمونه آمده است: «جمله «یبتغ» از ماده «ابتغاء» به معناى کوشش و تلاش مى‏باشد که هم در موارد شایسته و هم ناشایست به کار مى‏رود. در اینجا با یک نتیجه‏گیرى کلى به بحث خاتمه داده شده و آن این که دین و آیین حقیقى «اسلام» یعنى تسلیم در برابر فرمان خداست و این حقیقتى است ما فوق نژاد و زبان و تعصب‏‌های قومى و مانند آن، آن­ها که غیر از این واقعیت را به عنوان آیین بپذیرند، هرگز از آن­ها پذیرفته نخواهد شد».[87]

از این عبارت به دست مى‏آید که منظور از اسلام، همان حقیقتى است که همه ادیان توحیدى براى آن آمده‏اند و آن تسلیم محض خداوند بودن است، همان که قرآن مى‏فرماید: مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیاً وَلَا نَصْـرَانِیاً وَلَکنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْـرِکینَ؛[88] (ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى، بلکه حق گرایى فرمانبردار بود و از مشرکان نبود).

این آیه از یک سو، نشان مى‏دهد که اسلام در برابر شرک است و از سوى دیگر، اشاره دارد به این‌که تفرقه‌گرایى و حزب­گرایى و اصرار بر امور اختلافى یهودیت یا نصرانیت، بوی شرک می‌دهد و با راه و روش حضرت ابراهیم (ع)سازگار نیست.

دیدگاه مرحوم مغنیه از آیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ

مرحوم محمد جواد مغنیه در کتاب تفسیر خود، در ذیل آیۀ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ بحث مفصلّی را مطرح ساخته که چون بسیار به بحث ما مرتبط و بسیار کارگشاست، ترجمه آن نقل می‌شود:

سؤال: ظاهر این آیه دلالت مى‏کند که همه ادیانِ پیامبران و حتى دین حضرت ابراهیم (ع)و دیگر پیامبران نزد خدا ارزشى ندارد، مگر دین محمد (ص). با این که معلوم است که آنچه پیامبران آورده‏اند، بر اساس اعتراف خود حضرت محمد (ص)و قرآن حق و راستى است.

پاسخ: آیه کاملاً به عکس مطلب پرسش کننده، دلالت دارد؛ زیرا ظاهرش با زبان رسا مى‏گوید که هر دینى که پیامبرى از پیامبران پیشین آورده، در جوهرۀ خود، دعوت به اسلامى را دارد که محمد (ص)به آن دعوت کرده است.

حقایق سه گانه ذیل را توجه کنید:

  1. اسلام قبل از هر چیز بر اصول سه گانۀ ایمان به خدا و یگانگى‏اش، وحى و عصمتش و رستاخیز و جزایش تأکید دارد و همه ما با علم یقینى مى‏دانیم و بدون شک ایمان داریم که هیچ پیامبرى فرستاده نشده مگر این‌که مردم را به همین اصول دعوت کرده است؛ زیرا که تبدیل یا تعدیل این اصول محال است؛ به همین سبب حضرت محمد (ص)فرمود: «ما گروه پیامبران، دینمان یکى است». باز فرمود: «پیامبران برادرانِ داراى شرافتند، که پدرشان یکى است و مادرانشان متفاوت»؛
  2. لفظ «اسلام» معنا‌های متعددى دارد. یکى از آن­ها «خضوع و تسلیم» است؛ یکى از آن‏ها «خلوص و سلامت از شائبه‏هاو کثافت‏هاست» و شکى نیست که هر دینى که پیامبرى از پیامبران الهى آورده، خالص و از شائبه‏ها سالم است. بر این اساس، صحیح است که بر دین همه پیامبران، اسم «اسلام» را اطلاق کنیم؛
  3. صادر کنندۀ قرآن یکى است و هیچ اختلافى ـ نه کم و نه زیاد ـ بین آیاتش نیست؛ بلکه برخى از آیات به واسطه برخى دیگر سخن مى‏گوید و برخى آیات گواه بر برخى دیگر است ـ همان­گونه که حضرت على(ع)فرمود. بنابراین، هنگامى که یک آیه در مسأله‌ای یا موضوعى وارد شد، جایز نیست که تنها به آن آیه، مستقلاً نظر شود؛ بلکه باید هر آیه‌ای را که ارتباطى با آن مسأله و آن موضوع دارد جستجو کنیم و همه را با هم در کلامى واحد جمع کنیم که برخى بر برخى دیگر متمایل باشد، آن‏گاه معناى واحدى را از مجموع آیاتى که به هم نظر دارند و در یک­جا جمع شده‏اند، استخراج کنیم؛ برای نمونه یک آیه مى‏ گوید:کتَابٌ أُحْکمَتْ آیاتُهُ[89] و آیه دیگر مى ‏گوید:کتَاباً مُتَشَابِهاً[90] و آیه سوم مى‏ گوید:مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ[91] که تنها در صورت جمع این آیات با یکدیگر مى‏توان معناى درست هر یک را دریافت.

حال، هنگامى که ما در پرتو حقایق گذشته به آیاتى که داراى لفظ «اسلام» است نظر کنیم، مى‏یابیم که خداوند سبحان در آیات متعددى همه پیامبران را با «اسلام» مدح کرده است و نیز از آن مى‏یابیم که محصور ساختن دین در اسلام، در کلام خداوند إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ منظور محصور ساختن تمام ادیان حق در اسلام است، نه محصور ساختن اسلام، به دینى از دین‏هایى که تنها یکى از پیامبران از ناحیه خدا آورده ‏است.

رمز مطلب همان است که اشاره کردیم که همه دین‏‌های پیامبران، دعوت اسلامى را در حقیقت و جوهره خویش دارند؛ مقصودم ایمان به خدا، وحى و رستاخیز است و گوناگونى و اختلاف، تنها در فروع و احکام است، نه در اصولِ عقاید و ایمان. (بنابراین حقیقت همه ادیان همان اسلام است و اسلام همان چیزى است که همه ادیان آن را مى‏گویند).

اکنون آیاتى که خداوند پیامبران خود را با وصف اسلام مى‏ستاید، از زمان حضرت نوح(ع)تا زمان حضرت محمد(ص)مرور کنیم:

در حق حضرت نوح(ع)فرمود: «خبر نوح را بر آنان بخوان، آنگاه که بر قوم خود گفت: «اى قوم من … و مأمورم که از اسلام آورندگان باشم».[92]

درباره ابراهیم و یعقوب←  فرمود: «و چه کسى – جز آنکه به سبک­مغزى گراید – از آیین ابراهیم روى بر مى‏تابد؟ و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت (نیز) از شایستگان خواهد بود. هنگامى که پروردگارش به او فرمود: اسلام بیاور گفت: براى پروردگار جهانیان، تسلیم شدم و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان (آیین) سفارش کردند و در وصیتشان گفتند: اى پسران من، خداوند براى شما این دین را برگزید، پس نباید جز مسلمان بمیرید».[93]

و از زبان یوسف (ع)نقل کرده: «تنها تو در دنیا و آخرت مولاى منى، مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما».[94]

و از قول امت عیسى (ع)نقل کرده: «و (یاد کن) هنگامى را که به حواریون وحى کردم، که به من و فرستاده‏ ام ایمان آورید. گفتند: ایمان آوردیم، گواه باش که ما مسلمانیم».[95]

در آیه‌ای که از همه آیات گذشته صریح‏تر است و همه پیامبران و پیروانشان و پیروان پیروانش را فرا مى‏گیرد، فرموده است: «هر که جز اسلام دینى جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است». [96]

بنابراین، وقتى که خداوند از غیر مسلمان قبول نمى‏کند و از آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و همه پیامبران │ و پیروان واقعى آنان قبول کرده، نتیجه قطعى آن این است که پیامبران از زمان آدم (ع)تا پیامبر اکرم(ص)و ایمان آورندگان به آنان همه از مسلمانانند.

حضرت على(ع)فرمود: «اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان ادا مى‏باشد و ادا همان عمل است».[97]

دیدگاه مغنیه درباره حدیث «ستفرق أُمتی…»

همچنین صاحب تفسیر الکاشف در آخر همین آیه درباره حدیثى بحث کرده که از پیامبر اکرم(ص)روایت شده به این مضمون: «یهودیان به هفتاد و یک فرقه تبدیل شدند و مسیحیان به هفتاد و دو فرقه تبدیل شدند و امت من بر هفتاد و سه فرقه تبدیل مى‏شوند».

وی می‌گوید: بحث‏‌های زیادى درباره این حدیث شده است؛ یکى مى‏گوید: ضعیف است و به آن اعتنایى نیست؛ دیگرى مى‏گوید: خبر واحد است و در موضوعات خبر واحد حجت نیست؛ سومى مى‏گوید: جملۀ «همه آنان در آتشند» از کلماتى است که ملحدها براى زشت نشان دادن مسلمانان جعل کرده و در ضمن این حدیث قرار داده‏اند؛ چهارمى روایت کرده که همه این فرقه‏ها، جز زندیق‏ها، در بهشت‌اند و ما در صحت این حدیث شک داریم؛ زیرا اصل این است که هر چه به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده مى‏شود قبول نگردد، مگر این­که خلافش ثابت شود و لکن اگر معلوم شد که از حضرت صادر گشته و ما مخیر شدیم بین این که «کلّها فى النار» یا «کلّها فى الجنّة» را قبول کنیم، بهشت را بر آتش بر مى‏گزینیم؛ چون اولاً به رحمت پروردگار نزدیک‏تر است؛ ثانیاً فرقه‏‌های اسلامى، بر اساس اختلاف در اصول، به هفتاد و سه فرقه نمى‏رسند و اختلاف در فروع دین هم اقتضاى دخول در جهنم را ندارد؛ زیرا خطا در فروع وقتى با تحفّظ و دقت و بعد از اجتهاد صورت پذیرد، آمرزیده است.[98]

به هر حال، آیه‏هایى که ممکن است در ظاهر ابتدائى بر نفى تکثر گرایى دینى دلالت داشته باشد، پس از دقت در آن­ها و رجوع به کلام مفسران معلوم مى‏گردد که خودشان از دلیل­‌های تکثر گرایى دینى هستند.

تفسیر علامۀ طباطبایی از آیه (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَام)

مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیۀ: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ فرموده است: «معناى لغوى «اسلام» پیش از این گذشت و گویا همین معنا در اینجا منظور است… بنابراین، معنا این چنین مى‏شود: دین نزد خداى سبحان، یگانه است و اختلافى ندارد و بندگانش را به جز عبادت او فرمان نداده است و در کتاب­هایى که بر پیامبران خود فرو فرستاده، غیر از آن را بیان نکرده است و آیات دلالت کننده را جز بر آن نصب نکرده است و آن همان اسلامی است که همان تسلیم حق بودن است که همان اعتقاد حق و عمل حق است. به عبارت دیگر، آن همان تسلیم بودن در برابر بیانی است که از مقام ربوبی در معارف و احکام صادر می‌شود که آن بیان اگر چه از لحاظ کمیت و کیفیت در شرایع پیامبرانش متفاوت است-همان­گونه که خداوند در کتابش بیان کرده است- الاّ این­که در حقیقت جز امر واحد چیزى نیست و تنها اختلاف شریعت‏ها به کمال و نقص است، نه به تضاد و تنافى و تفاوت بین دین­ها به درجات آن‌هاست و همه آن­ها را این نکته جمع مى‏کند که تسلیم و اطاعت خداى سبحان مى‏باشد در آنچه که خداوند از زبان رسولانش از بندگانش خواسته است.

این همان دینى است که خداوند از بندگانش خواسته و برایشان بیان کرده است و لازمه‏اش این است که انسان به معارفى که برایش کاملاً روشن گشته تمسک جوید و نزد شبهات توقف کند، توقفى تسلیم گونه، بدون هیچ­گونه تصرفى در آن از نزد خود».[99]

تفسیر آیت الله مکارم شیرازی از آیه (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَام)

در تفسیر نمونه ذیل آیۀ: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ علاوه بر معنا کردن لغوى اسلام و آوردن جملاتى از نهج البلاغه که پیش از این گذشت، به سرچشمه اختلاف­‌های مذهبى اشاره مى‏کند و مى‏نویسد:

«موضوع جالبى که ضمناً از آیه استفاده مى‏شود این است که سرچشمه اختلاف­ها، کشمکش‏‌های مذهبى، معمولاً از جهل و بى‏خبرى نیست؛ بلکه بیشتر به خاطر «بغى»، «ظلم» و «انحراف از حق» و «إعمال نظر‌های شخصى» است. اگر مردم خصوصاً طبقه دانشمندان، تعصب و کینه توزى و تنگ نظرى‏ها و منافع شخصى و تجاوز از حدود و حقوق خود را کنار بگذارند و با واقع­بینى و عدالت خواهى احکام خدا را بررسى نمایند، جاده حق بسیار روشن خواهد بود و اختلافات به سرعت حل مى‏شود.

این آیه در واقع پاسخ دندان­شکنى است به آن­ها که مى‏گویند: «مذهب در میان بشر ایجاد اختلاف کرده است و خونریزى‏‌های فراوانى در طول تاریخ به بار آورده» این ایراد کنندگان، «مذهب» را با «تعصبات مذهبى» و افکار انحرافى اشتباه گرفته­اند؛ زیرا ما هنگامى که دستور‌های مذاهب را مورد برسى قرار مى‏دهیم، مى‏بینیم همه یک هدف را تعقیب مى‏کنند و همه براى سعادت انسان آمده‏اند، اگر چه با گذشت زمان تکامل یافته‏اند.

در واقع، ادیان آسمانى همچون دانه‏‌های باران هستند که از آسمان نازل مى‏گردد، دانه‏‌های باران همه حیات بخش هستند، ولى هنگامى که روى زمین‏‌های آلوده مى‏ریزند که یکى شور است و دیگرى تلخ، به رنگ­ها و طعم­‌های مختلف در مى‏آیند، این اختلافات مربوط به باران نیست؛ بلکه مربوط به این زمین‏‌های آلوده است. منتها روى اصل تکامل، آخرین آن­ها کامل‏ترین آن‌هاست».[100]

تضاد مذاهب یا تضاد مذهبیون؟

از مجموع مطالبى که بیان شد روشن گشت که مفسران معتقدند دین همۀ پیامبران در اصل، همان «اسلام» است و اسلام نیز همان تسلیم بودن در مقابل دستور‌های الهى است و تفرقه‏ها، تحزّب‏ها و دیوار‌های بلندى که بین ادیان و مذاهب کشیده شده، امورى‌اند که بعدها ایجاد شده و اصرار بر آن­ها و تفرقه انداختن بین مردم و ایجاد جنگ­‌های خانمان سوز معمولاً از سوى افراد متعصب و مقام­پرست تدارک و تقویت شده است و گرنه هیچ مذهب یا دین توحیدى به خودى خود اقتضاى درگیرى با مذهب توحیدى دیگر را ندارد. بنابراین مذهب نیست که علیه مذهب دیگر قیام مى‏کند؛ بلکه افراد مذهبى هستند که به خاطر تعصب‏‌های مذهبى با یکدیگر درگیر مى‏شوند.

راه جلوگیری از تعصبات مذهبی

حال، سؤال این است که چگونه از شعله­ورشدن آتش تعصبات مى‏توان جلوگیرى کرد؟ و چه راه عملى براى تعصب زدایى وجود دارد؟

معتقدان به تکثر گرا­‌یی دینى می‌گویند با تکثر گرایى و حقِ نسبى قائل شدن برای همه ادیان و مذاهب، مى‏توان تعصب‏‌های خاص را زدود و بر محور اصول اساسى دین، با یکدیگر تعامل مثبت داشت و دین داران گوناگون، در جهان چون دهکده، آرام و بدون درگیرى‏‌های مذهبى، فرقه‌ای به زندگى خود ادامه دهند.

بنابراین، دوستداران اصلى بشریت و معتقدان واقعى به اصول دین باید از مباحث تکثر گرایى دینى به معنایى که مطرح شد، استقبال کنند و هیچ­گاه به این فکر نباشند که با زور بازو و یا زور اسلحه و کشور گشایى یا استدلال و برهان بتوانند همه ادیان و مذاهب را به یک دین تبدیل کنند؛ زیرا اگر بناى تبدیل باشد، ما مسلمانان مى‏گوییم: باید یهودیان، مسیحییان و دیگر ادیان از دین خود دست بردارند و مسلمان شوند؛ زیرا:

اولاً اسلام آخرین و کامل‏ترین دین است و به هیچ وجه نباید از دین کامل‏تر که آخرین دین است، دست برداشت و به دین‏‌های دیگر گرایش پیدا کرد؛

ثانیاً بر فرض که اسلام بهترین دین نباشد، هر فردى تنها درباره خودش، مى‏تواند تصمیم بگیرد و محال است که همه پیروان یک دین تصمیم بگیرند که از دین خود برگردند؛

ثالثاً آیات قرآن خبر از جاویدان بودن معجزۀ این دین که قرآن باشد، خبر مى‏دهد و وقتى معجزۀ یک دین جاویدان بود، طبیعی است که پیروان آن نیز جاویدان خواهند بود.

از سوى دیگر، دین یهود و نصارا نیز به شهادت آیاتى از قرآن ابدى و همیشگی‌اند.[101]به عبارت دیگر، یهودیان و مسیحیان و مسلمانان تا روز قیامت در زمین باقى خواهند ماند. در این صورت، هر عاقلى، هر حاکم و زمامدارى که بر همه این افراد حکم‏رانى مى‏کند به فکر مى‏افتد که چه باید کرد؟ وقتى افراد و گروه­هایى تا قیامت باقى مى‏مانند و نابود شدنی نیستند، جنگ و خونریزى نیز کار نکوهیده و بى‏ثمرى است و تا آن‌جا که می‌شود باید از آن دوری کرد و بر فرض بروز جنگ، پس از جنگ نیز همه گروه‏ها در صحنه هستند و هیچکدام نابود نشده‏اند، یک فرمانرواى خوب، یک زمامدار عاقل و داراى تدبیر، سعى مى‏کند، همه را راضی کند که حقوق یکدیگر را به رسمیت بشناسند و از جنگ دوباره بپرهیزند، در محدود‌ه‌ای که با هم متحدند؛ مثلاً حفظ خاک و وطن یا پیروى از قانون اساسى، یا دوست داشتن پرچم و یا… متحد باشند و در دیگر امور به یکدیگر کارى نداشته باشند.

دین اسلام نیز براى این مشکل، همین راهى را که عاقلان تشخیص مى‏دهند مطرح ساخته است. از یک سو، به همه پیروان ادیان پیشنهاد اتحاد بر مبناى توحید و نفى استعمار یکدیگر را مطرح ساخته و از سوى دیگر، اختلاف و دو دستگى را عذاب دانسته و از سومین جهت، راهکارهایى براى رفع اختلافات فرعى پیشنهاد کرده است.

راه حل اختلافات و تعصبات مذهبی

از نظر قرآن، تنها راه جلوگیرى از خونریزى قبول همدیگر و به رسمیت شناختن

یکدیگر و تکیه بر مشترکات و دورى و گریز از پرداختن به اختلافات است.

قرآن مى‏ فرماید: قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْـرِک بِهِ شَیئاً وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ[102]؛ (بگو اى اهل کتاب! بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: «جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد» پس اگر (از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم (نه شما)).

در این آیه خداوند با گفتن «اى اهل کتاب» و مخاطب قرار دادن آنان، به آنان رسمیت داده است و در ادامه نشانۀ «تسلیم محض خدا بودن» را، امور مذکور در آیه، مى‏داند و عبادت خدا را محور اتحاد قرار مى‏دهد.

در جاى دیگر، مردم را گروه گروه کردن و به جان هم انداختن را از عذاب‏‌های الهى مى‏داند و مى ‏فرماید: قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ یبْعَثَ عَلَیکمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِکمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکمْ أَوْ یلْبِسَکمْ شِیعاً وَیذِیقَ بَعْضَکمْ بَأْسَ بَعْضٍ…[103] ؛ (بگو: او تواناست که از بالاى سرتان یا از زیر پاهایتان عذابى بر شما بفرستد یا گروه گروه شما را به جان هم اندازد و عذاب بعضى‏از شما را به بعضى بچشاند…).

از مجموع این آیات به نظر مى‏رسد جامعه‌ای که قرآن ترسیم کرده، جامعه‌ای خدا محور است که همه او را عبادت مى‏کنند و همه از صاحب اختیار گرفتن غیر خدا، گریزانند و همه تفرقه­ گرایى و تکیه بر امور اختلافى را عذاب مى‏شمارند.

این جامعه براى حل اختلافات ریز مذهبى که هر کس خود را ممکن است حق بپندارد، راه مباهله را مطرح مى‏سازد؛ برای مثال پس از بیان چگونگى خلقت حضرت عیسى(ع)و توجه به این جهت که مسیحیان ممکن است این حقی را که از سوى خدا به پیامبر اکرم(ص)وحى شده، نپذیرند، فرموده: «پس هر که در این باره، پس از دانشى که تو را (حاصل) آمده، با تو بگو مگو کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خویشانمان و خویشانتان را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».[104]

با این پیشنهاد، هر کسى در راه و روش خود شک دارد، کنار مى‏رود؛ زیرا توده مردم که صاحب نظر نیستند و دانشمندان نیز خوب مى‏دانند که بسیارى از اختلافات بین مذاهب بر اساس پیش فرض­هایى است که نمى‏توان همیشه صد در صد یک طرف را پذیرفت و صد در صد طرف دیگر را نفى کرد و همین که ضعیف‌ترین احتمالى، حتی یک در هزار آمد، افراد از مباهله منصرف می‌شوند و خود را کنار مى‏کشند و با این کنار کشیدن، در درون وجود خود، حقانیتی ـ هر چند بسیار ضعیف ـ به طرف مقابل مى‏دهند که زمینه پیدایش تکثر گرایى می‌شود و بلکه این کار خود تکثرگرایی است.

بنابر این، آنچه دانشمندان و عاقلان جامعۀ امروز، براى زدودن احساسات مذهبى و تعصبات قومى، مطرح ساخته‏اند، از دید قرآن نیز مخفى نبوده و قرآن در حالی که بر حقانیت اسلام به عنوان آخرین نسخه هدایت و کامل‏ترین آن­ها تأکید دارد، انسان­ها را به سوى محور‌های اصلى همه ادیان فرا مى‏خواند و تکثر گرایى را در بُعد وسیعى به رسمیت مى‏شناسد و حتى با فراز: لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنْکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً[105] ـ که در ادامه بحث تفصیلى آن خواهد آمد ـ شریعت‏ها و راه­‌های گوناگون هر امت را به خودش نسبت مى‏دهد.

پس اگر چه امروز دانشمندان، پس از دستیابى بشر به سلاح­‌های کشتار جمعى و دسترسى به اینترنت، رایانه، چاپ و… و خبر یافتن ‏هر فرقه، از امور تفرقه‏انگیز فرقه دیگر، به فکر تکثر گرایى دینى افتاده‏اند، ولى قرآن در همان دوره نخستین، چنین راه‏هایى را پیشنهاد کرده که مباهله یکى از آن‏هاست و جزیه گرفتن از اهل کتاب و پناه دادن آنان در پناه حکومت اسلامى و انجام مراسم مذهبى خود و رعایت دستور‌های دین خود، یکى دیگر از راه حل‏هاست.

نتیجه: آیاتى که در ابتدا، ظهور در نفى پلورالیزم دینی داشتند، پس از دقت در کلمات خود آیات، موارد مشابهى که این الفاظ در آن‌ها به کار رفته، قراین خارجى و داخلى، جامعیت دین، داراى روش حکومتى بودن آن و… معلوم مى‏گردد که آن‏ها نیز بر نفى تکثر گرایى دلالتى ندارند؛ بلکه مؤید آن هستند و با آیات دیگرى که صراحت بیشترى در تکثر گرایى دینی دارد تفسیر مى‏شوند.

د. آیه 47 سوره نساء

یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً؛[106] (اى کسانى که به شما کتاب داده شده است به آنچه فرو فرستادیم و تصدیق کنندۀ همان چیزى است که با شماست، ایمان بیاورید پیش از آن­که چهره‏هایى را محو کنیم و در نتیجه آن­ها را به پشت برگردانیم. همچنان که اصحاب سبت را لعنت کردیم، آنان را نیز لعنت کنیم و فرمان خدا همواره تحقق یافتنی است).

بررسى

این آیه داراى دو وجه است: از یک سو، ایمان آوردن به اسلام را ترغیب و تشویق مى‏کند که با تکثرگرایی منافاتى ندارد و از سوى دیگر، ایمان نیاوردن به آن را موجب محو چهره و لعن الهى مى‏شمارد که با تکثر گرایى ناسازگار است و زبان تهدید در آن هویداست، حتى شاید آمدن آیۀ: اِنَّ اللَّهَ لَا یغْفِرُ أَنْ یشْـرَک بِهِ؛[107] به دنبال آیه مورد بحث، بنمایاند که ایمان نیاوردن به پیامبر خاتم(ص)بوى شرک مى ‏دهد و شرک نیز مورد غفران و بخشایش قرار نمى‏گیرد.

 قضیه خارجیه بودن آیه

ولى روشن است که آیه مربوط به گروهى از اهل کتاب است که در آن زمان بودند و برتری دین اسلام را شناختند و شبهه پلورالیزم نداشتند؛ بلکه معتقد بودند که باید از بهترین دین پیروى کرد. بنابراین، از مورد نزاع خارج است؛ لذا این آیات حکایت از یک قضیه خارجیه مى‏کنند و در مقام بیان قضیه حقیقیه نیستند.

وقتى قضیه­ای خارجی شد باید تمامى ویژگى‏‌های آن افراد را در نظر گرفت و هر قوم دیگرى را که از لحاظ شرایط کاملاً مطابق با آنان بود و ایمان نیاورد، شامل همان احکام دانست، نه تمام یهود یا نصاراى زمان ما را.

و از آن‌جا که طرفداران پلورالیزم‏ دینی امروزه مى‏گویند ـ و ظاهر سخن حاکى از اعتقاد آن­هاست ـ که ما از همه ادیان الهى و از دلیل­‌های عقلى و نقلى و ضرورت‏‌های اجتماعى فهمیده‏ایم که خداوند دین‏دار بودن و مطیع خداوند بودن با یکى از شرایع را خواستار است و شریعت انتخاب شده، هر کدام که باشد تفاوتى نمى‏کند و چنین ویژگی در اهل کتاب صدر اسلام مطرح نبوده، پس نمى‏توان آن احکام را کاملاً بر افراد این زمان منطبق دانست.

پرسش: دلیل این‌که این آیه اشاره  به قضیه‌ای خارجیه می‌کند، نه قضیه حقیقیه، چیست؟

پاسخ: سیاق آیات قبلى بهترین دلیل است. در آیه 44 خطاب به پیامبر اکرم(ص)مى‏فرماید: «آیا به کسانى که بهر‌ه‌ای از کتاب یافته‏اند ننگریستى؟ گمراهى را مى‏خرند و مى‏خواهند شما نیز گمراه شوید». و در آیه 46 مى‏فرماید: «برخى از آنان که یهودى‌اند، کلمات را از جا‌های خود بر مى‏گردانند و با پیچاندن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دین (اسلام، با در آمیختن عبرى به عربى) مى‏گویند…» که نشان مى‏دهد مربوط به گروه خاص در به کار بردن کلمه‌ای خاص است؛ مانند کلمه «راعنا» که در عربى معناى «مراقب ما باش» مى‏داده است، ولى آنان کمى نحوۀ تلفظ آن را تغییر دادند تا کلمه‌ای شود که معناى «حماقت» مى‏داده است و قرآن به همان اشاره دارد. پس قضیه خارجیه است.

همچنین «اصحاب شنبه» بودن یکى از آن قرائن است؛ چون براى گروهى از یهودیان کنار دریا ماهى گرفتن در روز شنبه ممنوع شد و آنان به حیله­گرى پرداختند تا ماهیان روز‌های شنبه به حوضچه‏‌های آنان وارد شوند، سپس راه را بر آنان مى‏بستند و روز یک شنبه یا بعد از آن، ماهی­ها را مى‏گرفتند که باز قضیه خارجیه است.

هـ. سوره مائده، آیات 14 و 15 و 19

یا أَهْلَ الْکتَابِ قَدْ جَاءَکمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَکمْ کثِیراً مِمَّا کنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکتَابِ وَیعْفُو عَنْ کثِیرٍ قَدْ جَاءَکمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکتَابٌ مُبِینٌ * یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ * …. یا أَهْلَ الْکتَابِ قَدْ جَاءَکمْ رَسُولُنَا یبَینُ لَکمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلَا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ[108]؛ (اى اهل کتاب! پیامبر ما به سوى شما آمده است که بسیارى از چیز‌های از کتاب (آسمانى خود) را که پوشیده مى‏داشتید براى شما بیان مى‏کند و از بسیارى درمى گذرد. قطعاً براى شما از جانب خدا روشنایى و کتابى روشنگر آمده است. خداوند به وسیله آن کتاب، هر که را از (راه­هاى) خشنودى او پیروى کند، به راه­‌های سلامت رهنمون مى‏کند و به توفیق خویش آنان را از تاریکى‏ها به سوى روشنایى بیرون مى‏بَرد و به راه­‌های راست هدایتشان مى‏کند… اى اهل کتاب! پیامبر ما به سوى شما آمده که در دوران فترتِ رسولان، (حقایق را) براى شما بیان مى‏کند تا مبادا (روز قیامت) بگویید: براى ما بشارتگر و هشدار دهند‌های نیامد).

بررسى

این آیه اگر چه اسلام و خوبى‏‌های قرآن را توضیح مى‏دهد و از پنهان‏کارى‏ها وتحریف‏‌های اهل کتاب پرده بر مى‏دارد، ولى حقانیت ادیان قبلى را زیر سؤال نمى‏برد و وجود برخى اشکالات و تحریفات را به خاطر زمان فترت و نبودن رسولان الهى مى‏داند. بنابراین، درباره ردّ یا اثبات پلورالیزم صدق یا نجات سخنى ندارد.

بله، آمدن «صراط مستقیم» به صورت نکره، إشعار دارد به این‌که راه نشان داده شده از سوى پیامبر اکرم(ص)یکى از راه­هاست و احتمال وجود راه­‌های مستقیم دیگر منتفى نیست. براى تقویت این احتمال یا تضعیف آن مراجعه به موارد استعمال این دو لفظ با هم در قرآن مجید، ضرورى است.

و: سوره مائده، آیات 46 ـ 48

وَقَفَّینَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَینَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ * وَلْیحْکمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یحْکمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ * وَأَنْزَلْنَا إِلَیک الْکتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْکتَابِ وَمُهَیمِناً عَلَیهِ فَاحْکمْ بَینَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَک مِنَ الْحَقِّ لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنْکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکنْ لِیبْلُوَکمْ فِی مَا آتَاکمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکمْ جَمِیعاً فَینَبِّئُکمْ بِمَا کنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ[109] ؛ (و عیسى پسر مریم را به دنبال آنان [پیامبران دیگر] درآوردیم؛ در حالى که توارت را که پیش از او بود، تصدیق داشت و به او انجیل را عطا کردیم که در آن، هدایت و نورى است و تصدیق کننده توراتِ قبلِ از آن است و براى پرهیزگاران رهنمود و اندرزى است و اهل انجیل باید به آنچه خدا در آن نازل کرده داورى کنند و کسانى که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکنند، آنان خود، نافرمانند و ما این کتاب (قرآن) را به حق به سوى تو فرستادیم؛ در حالى که تصدیق کننده کتاب­‌های پیشین و حاکم بر آن­هاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هواهایشان (با دورشدن) از حقى که به سوى تو آمده پیروى مکن. براى هر یک از شما شریعت و راه روشنى قرار داده‏ایم و اگر خدا مى‏خواست شما را یک امت قرار مى‏داد، ولى (خواست) که شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید. پس در کار‌های نیک بر یکدیگر سبقت گیرید، بازگشت همه به سوى خداست؛ آنگاه درباره آنچه در آن اختلاف مى‏کردید، آگاهتان خواهد کرد».

نکته­ها

  1. این آیات از یک سو، بر نور و هدایت بودن تورات و انجیل تأکید مى‏کند و از سوى دیگر، قرآن را داراى هیمنه و سیطره بر آن­ها مى‏داند. بنابراین، قرآن داراى نور،‌ هدایت­گر، غالب‏تر و فروزان­تر است.
  2. ضمیر «فیه» در وَلْیحْکمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ مى‏تواند به انجیل یا تورات یا مطلق کتاب برگردد که احتمال اول قوى‏تر است. بنابراین، این آیات به اهل انجیل فرمان مى‏دهد که به آنچه در آن نازل شده است، حکم کنند. معلوم است که همین انجیل موجود در دست نصارا را مى‏گوید، نه انجیل در لوح محفوظ، یا انجیل موجود در نزد عیسى و نه انجیل موجود در صدر اول مسیحیت را، بلکه همان چیزى که در زمان پیامبر اکرم(ص)به نام انجیل معروف بوده و تا امروز نیز در دست آنان موجود است، منظور بوده است. این نشان مى‏دهد که حکم‏‌های انجیل هنوز حجیت دارد و قابل پیروى است. اگر ضمیر به توارت برگردد نیز همین­گونه است.
  3. اگر گفته شود که عبارت:وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ دلالت بر حادثه‌ای پیش آمده می‌کند که حکم آن در کتاب­هایشان موجود بوده، ولى هواى نفسشان چیز دیگرى را مى‏خواسته است. بنابراین، این آیات بر حقانیت مطالب کتاب­‌های تورات و انجیل دلالت نمى‏کند؛ بلکه موردش یک حکم جزئى مانند اجراى حکم رجم بر زناکار بوده است.

پاسخ مى‏دهیم که اگر قرار باشد شأن نزول‌ها مخصص باشند، در این صورت، لازم مى‏آید که قرآن فرازمانى و فرامکانى نباشد و تنها براى عرب حجاز صدر اسلام نازل شده باشد. بنابر این دیدگاه، قرآن به صورت کامل از حجیت مى‏افتد.

و اگر گفته شود شأن نزول­ها در برخى موارد آیه را تخصیص مى‏زنند، ولی در برخى موارد خیر.

آنگاه به او پاسخ داده مى‏شود که اولاً دلیل این سخن چیست؟ ثانیاً چگونه و با چه معیارى بین مواردى که شأن نزول مخصص است و دیگر موارد تفکیک قائل شویم؟ ثالثاً وجود یک عبارت در یک آیه که نه صورت قیدى دارد و نه ظاهرش مقید کننده است، چطور آیات متعددى را قید مى‏زند؟

به هر حال، به نظر ما آیات بر عمومیت خود باقی‌اند و عبارت‌های بعدى نیز مؤید این دیدگاه هستند.

  1. عبارت لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنْکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً نشان مى‏ دهد که راه­‌های متعدد را خداوند قرار داده و مورد پسند او بوده و فایده‏اش امتحان کردن بنده‏ها بوده است. همان­گونه که در جریان تبدیل قبله فرموده: «شرق و غرب از آن خداست و جهت قبله تنها براى تشخیص اطاعت کنندگان از پیامبر اکرم(ص)از دیگران مى‏باشد».[110]

نتیجه این­که تسلیم اوامر خداوند بودن مهم است. حال، کسى که خبرى از آمدن پیامبر اکرم(ص)نشنیده یا رسالت او برایش ثابت نشده، نه از باب معذور بودن، بلکه از این باب که تسلیم اوامر خداست، اعمالش پذیرفته می‌شود.

  1. عبارتِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً ممکن است اشاره به مشیت تکوینى داشته باشد؛ یعنى اگر خداوند مى‏خواست اختلافى در کار نباشد، استعدادها، خواست‏ها، توانایی­ها و.. افراد را به یک مقدار قرار مى‏داد و همه یک شکل و یک رنگ و یک دین مى‏شدند، بنابراین، خود خداوند خواسته که افراد، گوناگون باشند تا دین‏ها، مذهب‏ها و نحله‏‌های مختلف شکل بگیرد تا آزمایش معنا داشته باشد و سابقه دین‏ها، تعدد آن­ها، مرام آن­ها ثابت بماند و تنها به عنوان یک حادثه تاریخى مطرح نباشند که در این صورت، به زودى از ذهن انسان‌ها پاک مى‏شوند.
  2. همه ادیان و مذاهب آمده‏اند تا انسان­سازى کنند و افراد به سوى کار‌های نیک سوق داده شوند. بنابراین، به همه توصیه مى‏کنند که در کار خیر بر یکدیگر سبقت بگیرند و هنگامى که حق یا حق‏تر یا حق‏ترین مشخص نیست، اختلاف بى‏نتیجه راه نیندازند و این امور را به فرصت دیگر که روز کشف حقیقت است واگذار کنند.
  3. می‌توان گفت که این آیات بیشترین حقانیت را براى اهل کتاب به نمایش مى‏گذارند؛ به ویژه با توجه به این‌که سوره مائده هیچ­یک از آیاتش نسخ نشده و نیز با توجه با این­که کلمه «نسخ» در اصطلاح عالمان و مفسران نخستین، به معناى تخصیص نیز فراوان به کار ‏رفته است. بنابراین، مى‏توان گفت: حقانیت «انجیل و تورات» با استفاده از این آیات که در آن‏ها قرآن را حاکم و داراى سیطره بر آن­ها مى‏داند، بدون تردید قابل استفاده است و حتى پیامبر اکرم(ص)مى‏تواند بر طبق احکام تورات یا انجیل در بین طرفداران آن­ها حکم کند.
  4. اثبات حقانیت در امور اختلافى به قیامت واگذار شود و به کشمکش کشیده نشود یا همان­گونه که پیش‏تر گذشت مى‏توان به مباهله متوسل شد تا در این هنگام شخصی که یقین به راه و عقیده خود ندارد، خود را کنار بکشد و بر فرض که کنار نکشید، خداوند با لعنت کردن او که در دنیا نیز آثارش ظاهر مى‏شود، او را رسوا گرداند. بنابراین، قرآن راه­‌های عملى خوبى براى حل اختلاف‌ها و کشمکش‌ها مطرح ساخته است که دو مورد آن توضیح داده شد و به موارد دیگر نیز در ادامه اشاره خواهد شد.

آیات مخالف صراط­های مستقیم

آیات فراوانی در قرآن با این مضمون وجود دارد که پیمودن هر راهی به جز راه اسلام و  قرآن جایز نیست.

این آیات را به طور کلی در سه گروه مى‏توان بررسى کرد:

گروه اول، آیاتى‌اند که اهل کتاب را لعن شده، غضب شده، کافر، فاسق و… معرفى کرده‌اند. بنابراین، راه و روش آنان مورد تأیید دین اسلام نیست و هیچ‌گونه حقانیتى در دین آنان نیست؛

گروه دوم، آیاتى‌اند که پاداش‏‌های آخرتى را مشروط به ایمان به اسلام دانسته‌اند. مفهوم این دسته آیات این است که پیروان و معتقدان به دیگر ادیان در قیامت هیچ پاداشی ندارند. در نتیجه، هیچ‌گونه حقانیتی در دین آنان نیست؛

گروه سوم، آیاتى‌اند که زبان حکومت دارند و تنها کسانى را اهل‏کتاب واقعى مى‏دانند که به دین اسلام و پیامبر(ص)ایمان بیاورند و این فرمول در گذشته و حال و آینده تطبیق می‌کند.

از نظر این گروه، اهل کتابِ حقیقی کسانی‌اند که پس از آمدن دین اسلام به آن ایمان بیاورند و حتى قبل از آمدن اسلام نیز این‌گونه بودند که اگر بر فرض اسلام آمده بود و بر آنان عرضه شده بود ایمان مى‏آوردند. در زمان پیامبر اکرم(ص)نیز آن تعداد از یهودیان و مسیحیان که اسلام را قبول کردند، معلوم شد که اهل کتاب حقیقى بوده‏اند. مستضعفان یهودى و نصرانى در همه دوران‌ها نیز اگر به گونه‌ای باشند که وقتى اسلام به آنان عرضه شود به آن ایمان مى‏آورند اهل کتاب حقیقی هستند و گرنه خیر.

بنابراین، آیاتى از قرآن که اهل کتاب را مدح کرده است، نظر به اهل کتاب حقیقی دارد که وصفشان گذشت، نه هر کسی که مردم به او اهل کتاب می‌گویند.

بررسی آیات

براى اثبات پلورالیزم دینى از دیدگاه قرآن باید این سه دسته آیات به ویژه گروه سوم پاسخ داده شود؛ زیرا پاسخ­گویى به دو گروه اول و دوم نسبتاً راحت است؛ از این جهت که آیات گروه اول مربوط به قضایاى خارجیه هستند؛ مثلاً وقتى گروهى یهودى خیانت مى‏کنند، دروغ مى‏گویند و… و خداوند مى‏خواهد آنان را توبیخ کند و آنان خود را ذیل این نام مخفى کرده‏اند که خداوند آنان را با همان نام مى‏خواند و توبیخ مى‏کند و سرانجام بدى نافرمانى و گنهکارى افراد، به مکتب سرایت نمى‏کند، همان‌سان که این توبیخِ مسلمانان با هر اسمى و رسمى، ضرب‌ه‌ای به حقانیت اسلام نمى‏زند.

گروه دوم از آیات نیز منافاتى با پلورالیزم دینى ندارند؛ زیرا ارزش قائل شدن براى افراد طرفدار یک مذهب و دین و دادن امتیاز به آنان به معنای گرفتن همه امتیازات از طرف­‌های دیگر نیست.

اما تنها آیات دسته سوم که «اهل کتاب» را منحصر در طایفه خاص می­کنند، تمام بحث‏‌های گذشته را به چالش جدى مى‏کشاند.

 آیات گروه اول

  1. یا أَهْلَ الْکتَابِ لِمَ تَکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ؛[111] (اى اهل کتاب چرا به خدا کفر مى‏ورزید با آن‏که خود گواهى مى‏دهید؟)؛
  2. یا أَهْلَ الْکتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ[112] (اى اهل کتاب چرا حق را با باطل در مى‏آمیزید و حقیقت را کتمان مى‏کنید با این­که خود مى‏دانید؟)؛

3 ـ قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لِمَ تَکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ؛[113] (اى اهل کتاب چرا به خدا کفر مى‏ورزید با آن‏که خدا بر آنچه انجام می­دهید گواه است؟)؛

  1. قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛[114] (بگو اى اهل کتاب چرا کسانى را که ایمان آورده‌اند از راه خدا باز مى‏دارید و برای آن کجی می‌خواهید، با آن که خود (به راستى آن) گواهید؟ و خدا از آنچه مى‏کنید غافل نیست)؛
  2. وَلَنْ تَرْضَى عَنْک الْیهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ؛[115] (و هرگز یهودیان و مسیحیان از تو راضى نمى‏شوند؛ مگر آن­که از کیش آنان پیروى کنى)؛
  3. وَقَالَتِ الْیهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛[116] (و یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم)؛
  4. یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یتَوَلَّهُمْ مِنْکمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ[117] (اى مسلمانان، یهود و نصارا را دوستان خود مگیرید، بعضى از آن­ها دوستان بعضى دیگرند و هر کس از شما آن­ها را به دوستى گیرد، از آنان خواهد بود، آرى خدا گروه ستمگران را راه نمى‏نماید)؛
  5. وَقَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا؛[118] (و یهودیان گفتند: دست خدا بسته است، دست‏‌های خودشان بسته باد و به سبب آنچه گفتند از رحمت خدا دور شوند)؛

9 ـ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکوا؛[119] (مسلّماً یهودیان و کسانى را که شرک ورزیده‏اند، دشمن‏ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت)؛

10 ـ وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ؛[120] (و یهودیان گفتند: عُزیر پسر خداست و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست).

 بررسى

این آیات و مانند این‏ها که از اهل کتاب بدگویى مى‏کند، همه قضایاى خارجیه و به خاطر اعمال یا عقایدى است که پیدا کرده‏اند و ربطى به اصل دین یهود یا اصل دین مسیح ندارد؛ برای مثال شریک قائل شدن برای خدا، فرزند قرار دادن براى او، خود را پسر خدا دانستن، کفر به آیات خدا، جلوگیرى از راه خدا، حق و باطل را با هم درآمیختن و خدا را فقیر و بى‏چاره دانستن همه امورى است که هر کدام را در برهه‌ای از زمان، گروهى از اهل کتاب معتقد شده یا عمل کرده‏اند، ولى همه این­ها انحرافاتى بود که آنان در شریعت حق حضرت موسى(ع)ایجاد کرده‏اند و اگر سرزنش مى‏شوند به خاطر همین امور است، نه به خاطر یهودى یا نصرانى بودن.

بنابراین، این دسته از آیات نمى‏تواند مانعى بر سر راه پلورالیزم دینى و صراط­‌های مستقیم باشد.

گروه دوم

  1. وَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یظْلَمُونَ نَقِیراً[121] (و کسانى که کار شایسته انجام دهند، چه مرد باشند یا زن؛ در حالى که مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مى‏شوند و به قدرى گودى پشت هسته خرمایى مورد ستم قرار نمى‏گیرند)؛
  2. مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کانُوا یعْمَلُونَ[122] (و هر کس چه مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد قطعاً او را با زندگى پاکیز‌ه‌ای حیات بخشیم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏دادند پاداش خواهیم داد)؛
  3. (وَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا یخَافُ ظُلْماً وَلَا هَضْماً)[123](و هر کس کار شایسته کند و مؤمن باشد نه از ستمى مى‏هراسد و نه از کاسته شدن (حقش))؛
  4. فَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا کفْرَانَ لِسَعْیهِ وَإِنَّا لَهُ کاتِبُونَ[124] (پس هر کسى کار‌های شایسته انجام دهد و مؤمن باشد تلاشش ناسپاسى نخواهد شد و ماییم که به سود او ثبت مى‏کنیم)؛
  5. مَنْ عَمِلَ سَیئَةً فَلَا یجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیرِ حِسَابٍ[125] (هر کس بدى کند جز به مانند آن کیفر نمى‏یابد و هر که کار شایسته انجام دهد، چه مرد باشد چه زن؛ در حالى که ایمان داشته باشد، در نتیجه، آنان داخل بهشت مى ‏شوند و در آنجا بى‏حساب روزى مى‏یابند).

بررسى:

این آیات و مانند این­ها قید مؤمن بودن را نیز کنار عمل صالح ذکر کرده‏اند، ولى:

اولاً متعلق ایمان را ذکر نکرده‏اند. بنابراین، معلوم نیست ایمان به رسول اکرم(ص)نیز دخالت دارد یا تنها ایمان به خدا کافى است. شاید با قرینه قرار دادن آیۀ ردیف اول و پنجم بتوان نتیجه گرفت که ایمان به شخص خاص مطرح نیست؛ زیرا آیۀ پنجم سخن مؤمن آل فرعون است که قرآن نقل کرده و در آن زمان پیامبر اکرم(ص)موجود نبود و ایمان به وى لازم نبود و آیۀ ردیف اول با قرینۀ آیۀ قبلش که مى‏فرماید: «(پاداش و کیفر) به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست، هر کس بدى کند در برابر آن کیفر مى‏بیند و جز خدا براى خود یار و مددکارى ندارد»، نشان مى‏دهد که باز ایمان به شخص خاصى مطرح نیست؛ بلکه ایمان به خدا تنها کافى است. بنابراین، در سایر آیات نیز همین­گونه است و ایمان به خدا، یعنى تسلیم محض بودن در مقابل دستور‌های او براى یافتن پاداش مناسب و خوب کافى است. برخى از آیات دیگر قرآن نیز این مطلب را تأیید مى‏کند؛ مانند آیه:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِک رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَینَاتِ فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا وَکانَ حَقّاً عَلَینَا نَصْـرُ الْمُؤْمِنِینَ؛[126] (در حقیقت پیش از تو رسولانى به سوى قومشان گسیل داشتیم، پس دلایل آشکار برایشان آوردند و از کسانى که مرتکب جرم شدند انتقام گرفتیم و یارى کردن مؤمنان بر ما فرض است».

روشن است که منظور از الْمُؤْمِنِینَ در این آیه، مؤمنان به نبى اکرم(ص)  نیست؛ بلکه داراى معناى عامى است که همان تسلیم محض بودن در مقابل خداست.

باز آیه دیگرى مؤمنان را این گونه معنا مى‏ کنند إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ؛[127] (مؤمنان آن کسانى هستند که چون خدا یاد شود، دل­هایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل مى‏کنند).

سپس بعد از بیان ویژگى دیگرى مى‏فرماید: «أُولَئِک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً؛[128] (آنانند که مؤمنان حقیقى هستند).

آیات اول سورۀ مؤمنون یک سرى صفات و روحیات انسانى را به عنوان ویژگى‏‌های مؤمن مى‏شمارد:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکتْ أَیمَانُهُمْ … وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یحَافِظُونَ * أُولَئِک هُمُ الْوَارِثُونَ.[129

به هر حال، مهم این است که مؤمن منحصر به کسانی که به دین اسلام ایمان آورده‌اند، نیست؛ بلکه صاحبان ادیان دیگر نیز مى‏توانند در برخى صورت­ها مؤمن شمرده شوند و آن پاداش­‌های بیان شده را دریافت مى‏کنند.

ثانیاً این آیات جزا‌های بزرگی مانند «حیات طیبه»، «وارد شدن به بهشت» «خوف نداشتن» و… را بر عمل صالح همراه با ایمان معلّق کرده است. حال، اگر کسى ایمان نداشته باشد، ولی عمل صالح انجام دهد، می‌توان پذیرفت که پاداش کمترى به وی داده می‌شود یا در آخرت داراى ترس باشد یا در دنیا خوشبخت شود، نه در آخرت، یا تنها نام نیکش بماند و… همان­گونه که پیش از این گذشت، علامه طباطبایى گفته: «مطلق براى خودش نکته‌ای را بیان مى‏کند و همان مطلق همراه با قید نکته دیگرى را».

گروه سوم

  1. الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یؤْمِنُونَ؛[130] (کسانى که قبل از آن، به ایشان کتاب داده‏ایم، آنان به (قرآن) مى‏گروند)؛
  2. وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ لَمَنْ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیهِمْ خَاشِعِینَ لِلَّهِ لَا یشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولَئِک لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ؛[131] (و البته از میان اهل کتاب کسانى هستند که به خدا و بدان‌چه به سوى شما نازل شده و به آنچه به سوى خودشان فرود آمده ایمان دارند؛ در حالى که در برابر خدا خاشعند و آیات خدا را به بهای ناچیزى نمى‏فروشند. اینانند که نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت)؛
  3. وَهَذَا کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَک مُصَدِّقُ الَّذِی بَینَ یدَیهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یؤْمِنُونَ بِهِ؛[132] (و این کتاب مبارکى است که ما آن را فرو فرستادیم و کتاب­هایى را که پیش از آن آمده تصدیق مى‏کند… و کسانى که به آخرت ایمان مى‏آورند به آن (قرآن نیز) ایمان مى‏آورند)؛
  4. لَکنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک؛[133] (لیکن کسانی از آنان (اهل کتاب) که در علم راسخ‌اند و مؤمنان، بر آنچه به تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان دارند)؛
  5. وَکذَلِک أَنْزَلْنَا إِلَیک الْکتَابَ فَالَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکتَابَ یؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هَؤُلَاءِ مَنْ یؤْمِنُ بِهِ وَمَا یجْحَدُ بِآیاتِنَا إِلَّا الْکافِرُونَ[134] (و این‌چنین ما این کتاب [قرآن] را به تو نازل کردیم، پس آنان که به ایشان کتاب داده‏ایم به آن ایمان مى‏آورند و از میان اینان کسانى هستند که به آن مى ‏گروند).

بررسى

این گروه از آیات که نمونه‏هایى از آن­ها ذکر شد، تنها دلالت مى‏کنند که گروهى از اهل کتاب به قرآن یا پیامبر اکرم(ص)ایمان مى‏آورند، ولى هیچ­کدام از آن­ها ظهورى ندارند در این که باید ایمان بیاورند یا اگر ایمان نیاورند، اهل کتاب به حساب نمى‏آیند؛ بلکه تنها بیانگر یک قضیه خارجیه و یک پیشگویى هستند.

بنابراین، آیات گروه سوم آن گونه‌ای که در ابتدا مطرح شد، وجود خارجى ندارند، تا بتوانند بر آیات دیگر حاکم باشند.

اشکال

ضمیر «هُم» در آیه سوره قصص ضمیر فصل است و دلالت بر حصر مى‏کند و نشان مى‏دهد که اهل کتاب واقعى کسانى هستند که به قرآن ایمان بیاورند و با پذیرش این مطلب معلوم مى‏شود که منظور از اهل کتاب‌های قرآن، اهل کتاب‌های واقعى است.

پاسخ

اولاً منظور از الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْکتَابَ گروهى خاص از یهودیان یا مسیحیان یا رفاعة با چند نفر دیگر بودند که مسلمان شدند و مرجع ضمیر «هم» همان گروه است؛

ثانیاً ضمیر «هم» افاده حصر نمى‏ کند؛ زیرا الَّذِینَ آتَینَاهُمُ مبتدا و بِهِ یؤْمِنُونَ خبرش است که چون بین مبتدا و خبر زیاد فاصله شده، ضمیر «هم» ‏آمده تا صدر و ذیل جمله مرتبط شود و اکنون در عبارت، «هُم» مبتداى دوم و بِهِ یؤْمِنُونَ خبر آن و مجموع مبتدا و خبر، خبر براى مبتداى اول مى‏گردد. به عبارت دیگر، وقتى ضمیر «هُم» افاده حصر مى‏کند که فایده دیگرى بر وجودش مترتب نباشد که براى حفظ کلام حکیم از لغو بودن فایده حصر بر آن متربت مى‏شود؛ در حالى که اینجا فایده دیگرى دارد و آن مرتبط کردن خبر با مبتداست.

ثالثاً بر فرض که افاده حصر کند آیا مشخص مى‏کند که اهل کتاب واقعى آناند که بر قرآن و پیامبر اسلام ایمان مى‏آورند یا بر عکس مؤمنان واقعى را در اهل کتاب منحصر مى‏کند و مى‏گوید درست است که بسیاری از افراد ادعاى ایمان مى‏کنند ولى ایمان واقعى در بین اهل کتاب یافت مى‏شود نه غیر آنان؟

رابعاً بر فرض هیچ­یک از این حرف­ها و اشکالات مطرح نبود، آیا امکان دارد خداى حکیم همه جا لفظ «اهل کتاب» یا «یهود» یا «نصارا» بگوید و از آن‏ها گروه خاصى مد نظرش باشد و هیچ­گاه آنان را معرفی نکند؛ بلکه زمانى در یک آیه‌ای به صورت مجمل، ضمیر فصلى بیاورد و بخواهد این سخن بر تمامى آیات دیگر حاکم کند و همه را مضیّق کند و بگوید منظور از «اهل کتاب»، طایفه خاصى از آنان است؟ آیا این کتابى می­شود که عربی روشن و واضح بودن بِلِسَانٍ عَرَبی مُبِینٍ و صف آن است یا در این صورت، کتاب معمّا و لُغَز مى‏گردد؟!

بنابراین، این آیه و امثال این، هیچ مزاحمتى براى تکثرگرایی دینى به آن معنایى که مطرح شد، ندارد و اثبات آن از آیات قرآن بدون اشکال مى‏باشد.

نتیجه

اسلام با تکثر ادیان و تنوع آن‌ها مشکلی ندارد؛ بلکه تنها مشکل اسلام با شرک است که بطلان آن از ضروریات است و افراد مخلصِ ادیان را که به خدا و قیامت اعتقاد دارند و اهل کارهای نیک‌اند و از لجبازی بدورند اهل نجات می‌داند و برای دین و کتابشان حقانیت قائل است و خود را تصدیق کنندۀ پیامبران گذشته و کتاب‌های آنان می‌داند. در عین حال، به تحریفاتی که در آن‌ها شده است، اشاره می‌کند و خود را کامل‌تر از آن‌ها معرفی می‌کند و کتاب قرآن را «مُهَیمِن» و دارای سیطره بر آنان می‌داند. بنابراین، برای دیگر ادیان توحیدی حقانیت قائل است، ولی آن‌ها را با اسلام در یک سطح نمی‌داند؛ بلکه اسلام را کامل‌تر از آن‌ها می‌داند.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

احمد عابدینی

نوشته شده در ددهه 70

تصحیح شده در اردیبهشت 1400 هجری شمسی.

ویرایش ابتدایی 29 آبان 1400 نجفی نژاد

 

تکثر گرایى دینى. 1

منظور از پلورالیزیم و مراحل آن. 1

لزوم مخالف نبودن گزاره­های یقینی قرآن با فهم عمومى. 1

تصویر ابتدایی صراط­های مستقیم 2

صراط مستقیم یا صراط­های مستقیم 3

تصویر انواع صراط­های مستقیم 3

نقاط ضعف تصویرهای یاد شده 4

تصویر ششم کامل­ترین تصویر 5

مزایا و محسنات تصویر ششم 5

قابل استفاده بودن همه تصویرها فی الجمله 7

نمونه­هایی از قرآن در بیان صراط­ها 7

چگونگی استفاده از صراط­ها از این دو آیه 8

موارد استعمال «صراط مستقیم». 10

پلورالیسم دینى هم داراى محدودیت و خط قرمز 11

اشکال: آیا پلورالیزم نجات دردی را دوا می کند 12

پاسخ: 12

آیا اسلام حقانیت ادیان دیگر را نفی کرده است؟ 12

تکثر گرایى دینى از دیدگاه قرآن… 13

بررسى آیات قرآن. 13

الف: آیاتی که به ادیان دیگر نیز بها می­دهد یا نسبت به ادیان دیگر به دید منفی نمی­نگرد 13

اولین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 13

بررسى و برداشت­ها: 14

دومین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 15

بررسى و پاسخ به یک اشکال: 15

اشکال: تضاد یهود با ادیان دیگر محصول یقین آنان بوده 16

پاسخ : 16

سومین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 16

چهارمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 17

پنجمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 17

نکته‏ها: 17

بررسى: 17

آیا آیه 17 سوره حج به معنای نفی پذیرش اسلام است؟ 18

پاسخ: 19

بررسى: 19

ششمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 19

توجیهات و تفصیلات مفسیرین درباره معنای «اهل کتاب». 20

منظور حقیقی از «اهل کتاب» در آین آیه 20

ویژگی­ها و بعضی از مصادیق اهل کتابی که رستگارند 21

دو اشکال و پاسخ: 23

سخن مرحوم مغنیه درباره ویژگی­ها مصادیق اهل کتابی که رستگارند 24

بررسى کلام مرحوم مغنیه: 26

هفتمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 26

بررسى آیه هفتم و منظور از وَاعْتَصَمُوا بِهِ: 

اشکال: اعتصام بالله همان اعتصام به قرآن است؟ 28

پاسخ: 28

اشکال: با وجود آیات گروه اول جایی برای گروه سوم باقی نمی­ماند 28

پاسخ: 28

هشتمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 29

نهمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 30

دهمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 30

اشکال: 31

پاسخ: 31

یازدهمین آیه که ادیان دیگر را نفی نمی­کند: 31

بررسى آیه یازدهم و ملاک فضیلت انسان­ها بر یکدیگر 32

جزاء و پاداش بر اساس عقل و درجات آن است. 33

معنای مؤمن. 33

ب: آیاتی که با بیان­‌های مختلفى پلورالیزم دینى را تأیید مى‏کند. 34

1 ـ آیاتی که وحدت هدف و وحدت پیام انبیاء را مى‏رساند 34

2 ـ آیاتی که معابد و مساجد اهل کتاب را به رسمیت می­شناسد. 35

3 ـ باز آیاتى که اهل کتاب را به مباهله به اتحاد و… دعوت مى‏کند 37

4 ـ ارجاع به اهل کتاب با علم به حقانیت خود از سوی پیامبر 38

باز کردن و باز بودن باب گفتگو با اهل کتاب. 40

5 ـ مستفاد آیات سوره کهف.. 40

خلاصه آیات سوره کهف: 40

برداشتی از آیات سوره کهف.. 42

6 ـ تفاوت برداشت دو پیامبر از یک حادثه 43

بررسى تفاوت برداشت موسی و خضر و موسی و هارون. 43

توضیح: 44

نتیجه: 45

7 ـ اطلاق آیات درباره عمل نیک و شر 45

اشکال: قبولی اعمال مشروط به ایمان نیست؟ 46

پاسخ: 46

سخن مرحوم علامه طباطبایی درباره عام خاص و مطلق و مقید 47

ارزشی بودن کار خوب انسان فارغ از ایمان. 48

ج: آیاتى که اسلام را دین جهانى مى‏داند: 49

د: آیاتى که غیر اسلام را در ظاهر نفى مى‏کند: 49

اولین آیه: 49

بررسى: 49

خلاصه: 50

دیدگاه مرحوم مغنیه از آیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ.. 52

دیدگاه مرحوم مغنیه درباره حدیث «ستفرق أُمتی…». 55

دیدگاه مرحوم علامۀ طباطبایی از آیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ.. 56

دیدگاه مکارم شیرازی از آیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ.. 56

تضاد مذاهب یا تضاد مذهبیون؟ 57

راه جلوگیری از تعصبات مذهبی. 58

راه حل اختلافات و تعصبات مذهبی از نظر قرآن. 59

دومین آیه که در ظاهر غیر اسلام را نفى مى‏کند: 61

بررسى آیه دوم: 61

قضیه خارجیه بودن آیه 62

اشکال: آیا پلورالیزم نجات دردی را دوا می­کند 62

پاسخ: 63

پرسش: 63

پاسخ: 63

سومین آیه که در ظاهر غیر اسلام را نفى مى‏کند 64

بررسى آیه سوم: 64

چهارمین آیه که در ظاهر غیر اسلام را نفى مى‏کند: 64

برداشت نکته­هایی از چهارمین آیه: 65

خلاصۀ بحث صراط­های مستقیم 67

اهل کتاب حقیقی. 68

تقسیم بندی اهل کتاب و آیات مربوط به آن. 68

آیات گروه اول. 69

بررسى آیات گروه اول: 70

گروه دوم 70

بررسى آیات گروه دوم: 71

گروه سوم 73

بررسى آیات گروه سوم: 74

اشکال: 74

پاسخ: 74

 

[1]. نبأ، 40.

[2]. ژرفايى قرآن و شيوه‏هاى برداشت از آن، احمد عابدينى.

[3]. ابراهيم، 24 ـ 27.

[4]. رعد، 17.

[5]. بقره، 281.

[6]. ر. ک: بقره، 97؛ آل عمران، 3؛ مائده، 46 و 48؛ فاطر، 31؛ احقاف، 30؛ صف، 6.

[7]. ر. ک: صف، 6.

[8]. حمد،  6؛ صافات  118؛ اعراف،  16.

[9]. ابراهيم،  1؛  سبأ،  6.

[10]. حج،  24.

[11]. يس،  66.

[12]. ص،  22.

[13]. شورى،  53.

[14]. حمد،  7.

[15]. طه،  125.

[16]. صافات،  23.

[17]. صراط‌هاى مستقيم، عبدالکريم سروش، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دوم، ص34.

[18]. همان، ص 56.

[19]. زمر، 17 ـ 18.

[20]. مائده، ‏ 65 ـ 66.

[21]. نساء،  136.

[22]. مائده،  68.

[23]. التفسير الکاشف، ج 3 ، ص95، ذيل آيۀ 66 سوره مائده.

[24] . الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص64 تا 66.

[25]. مائده، ‏ 69.

[26]. بقره،  62.

[27]. بقره،  135.

[28]. حج  17.

[29]. آل عمران، ‏ 110 ـ 115.

[30]. اعراف،  158.

[31][31]. مائده،  27.

[32]. فجر،  22.

[33]. فتح،  10.

[34] . ر. ک: التفسير الکاشف، ج 2، صص 137 ـ 141.

[35]. نساء، 174 ـ 175.

[36]. مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 147.

[37].  آل عمران،  101.

[38]. التفسير الکاشف، ج 2، ص 505.

[39]. روح المعانى، ج 4، ص 64.

[40].  مائده،  47 و نیز، ر. ک: ذيل شماره 6 همين نوشتار.

[41]. آل عمران،  85.

[42]. آل عمران،  64.

[43]. آل عمران،  67 ـ 68.

[44]. آل عمران،  76.

[45]. نساء،  123 ـ 124.

[46]. ر. ک: مجمع البيان ذيل آيه.

[47]. براى نمونه ر. ک: ربا در حالت تورم و ضمانت سقوط پول، احمد عابدینی، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي اصفهان واحد خوراسگان، بحث قاعده عدالت، ص 382.

[48]. اهل لغت «نقير» را اين چنين معنا کرده‏اند.

[49]. الکافى، ج 1، ص 10، ح 1؛ همچنين ر. ک: ج 1، ص 26، ح 26.

[50]. الکافى،ج 1، ص 11، ح 7.

  1. الكافي،ج1،ص 25،ح24.
  2. الكافي،ج1،ص27، ح32.

[53]. نحل،  36.

[54]. حج،  34.

[55]. حج،  37.

[56]. حج،  67.

[57]. حج،  67.

[58]. حج،  40.

[59]. بقره،  251.

[60]. آل عمران،  61.

[61]. رنه دکارت (1596 ـ 1650م) خواست که اولين يقين خود را از راه فکر پايه گذارى کند که گفت: «من فکر مى‏کنم، پس هستم» يا فخر رازى (544 ـ 606ق) که خواسته از راه شک، اولين يقين را به دست بياورد، گفته: «من شک مى‏کنم، پس هستم». این جملات دقيق نیستند؛ زيرا قبل از «اثبات شک» يا «اثبات فکر»، «شک کننده» يا «فکر کننده» با علم حضورى، خودش نزد خودش ثابت بوده است. بنابراين، به جاى «من فکر مى‏کنم، پس هستم» يا «من شک مى‏کنم، پس هستم» بايد گفته شود: «من چون هستم، فکر مى‏کنم» يا «من چون هستم، شک مى‏کنم». در واقع، با دقت، معلوم مى‏شود که نمى‏توان وجود خود را از راه شک يا از راه فکر، اثبات کرد؛ بلکه اول وجود، اثبات مى‏شود، بعد نوبت به امور ديگر مى‏رسد. در حقیقت، هر چند در همه چیز می‌توان شک کرد، ولى انسان در وجود خودش و معلول­هاى خودش نمى‏تواند شک کند؛ زيرا که با علم حضورى و بدون واسطه هر چيز ديگر، اثبات شده است.

[62]. يونس، 94.

[63]. زخرف، آیۀ 42 ـ 45.

[64]. نحل،  43؛  انبياء،  7.

[65]. ر. ک: مجمع البيان.

[66]. کهف،  66 ـ 82.

[67]. ر. ک:  طه،  87 ـ 94.

[68]. اعراف، ‏ 150 ـ 153.

[69]. بقره،  285.

[70]. بقره،  136؛  آل عمران،  84.

[71]. نساء،  150 ـ 152.

[72]. زلزال، 7 ـ 8.

[73]. قصص،  84.

[74]. نساء،  123.

[75]. نحل،  128.

[76]. نحل، 97، همچنين ر. ک: غافر، 40؛ نساء، 124.

[77]. نساء، 48 و 116.

[78]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 260، ذيل آيۀ 115 از  بقره.

[79].  انعام،  91.

[80]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 260.

[81]. اعراف،  158.

[82]. آل عمران،  19.

[83]. آل عمران،  85.

[84]. آل عمران،  85.

[85]. مفردات الفاظ القرآن، ماده «بغى».

[86] . همان. «ماده بغى ابتغاء مختص کوشش در طلب مى‏باشد».

[87] . تفسير نمونه، ج 2، 293.

[88]. آل عمران،  67.

[89]. هود، 1.

[90]. زمر، 23.

[91]. آل عمران، 7.

[92]. يونس،  71 ـ 72.

[93]. بقره، ‏ 130 ـ 133.

[94]. يوسف،  101.

[95]. مائده،  111.

[96]. آل عمران،  85.

[97]. تفسير الکاشف، ج 2، ص 16 ـ 18.

[98]. همان، ص 29 ـ 30.

[99] . الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 120 ـ 121.

[100] . تفسير نمونه، ج 2، ص 351.

 

[101] . مثلاً آيه 14  مائده که مى‏فرمايد: وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى … فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ؛(و از کسانى که گفتند: ما نصرانى هستيم… و ما تا روز قيامت ميانشان دشمنى و کينه افکنديم) نشان مى‏دهد که مسيحيان تا روز قيامت وجود دارند و از صحنه گيتى حذف نمى‏شوند.

همچنين آيه 64 از همين سوره که مى‏فرمايد: وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ … وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ (و يهود گفتند: دست خدا بسته است…و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم) نشان مى‏دهد که يهوديان تا روز قيامت باقى هستند وبه طور کامل ريشه کن نمى‏شوند.

[102]. آل عمران،  64.

[103]. انعام،  65.

[104]. آل عمران،  61.

[105]. مائده  48.

[106]. نساء،  47.

[107]. نساء،  48.

[108]. مائده، آيه‏هاى 14و 15و 19.

[109]. مائده،  46 ـ 48.

[110]. بقره، آيه‏هاى 142 ـ 143: قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ …. وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ.

[111]. آل‏عمران،  70.

[112]. آل عمران،  71.

[113]. آل عمران،  98.

[114]. آل‏عمران، ‏ 99.

[115]. بقره، آیۀ 120.

[116]. مائده،  18.

[117]. مائده،  51.

[118]. مائده،  64.

[119]. مائده،  82.

[120]. توبه  30.

[121]. نساء،  124.

[122]. نحل،  97.

[123]. طه،  112.

[124]. انبياء،  94.

[125]. غافر،  40.

[126]. روم،  47.

[127]. انفال،  2.

[128]. انفال،  4.

[129]. مؤمنون، ‏ 1 ـ 10.

[130]. قصص،  52.

[131]. آل عمران،  199.

[132]. انعام، آیۀ 92.

[133]. نساء،  162.

[134]. عنکبوت، 47.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.