رابطه تقیه با قرائت های مختلف از دين(مقالۀ خلاصه شده)

رابطه تقیه با قرائت های مختلف از دين(مقالۀ خلاصه شده)

رابطه تقیه با قرائت های مختلف از دين

چکیده:

ابتدا تصور مي‌شود که بین تقیه و قرائت های مختلف رابطه ای نیست؛ زیرا تقیه به گونه ای موافق دشمن عمل کردن و مربوط به برخورد ما با اهل سنت می باشد؛ چون ما می خواهیم در مناطق آنان حاضر شویم و از آنان بر جان و مال یا آبروی خود می ترسیم، تقیه می کنیم تا به شیعه بودن ما پی نبرند يا با آنان مدارا مي‌كنيم تا جنگي بين ما رخ ندهد. در حالی که طرفداران قرائت های مختلف و تکثر گرایی سخنان دیگر دارند.

مثلاً می گویند یک قرائت از دین این است که الفاظ کتاب مقدس عیناً حجیّت دارد و باید عین ظاهر الفاظ را شنید و به همان عمل کرد و قرائت دیگری می گوید خود الفاظ مهم نیست. این الفاظ برای بیان حقیقتی بیان شده است بنابراین باید روح دین را از کتاب مقدس به دست آورد و به آن عمل کرد، اگر چه روح دینی که فهمیده می شود با ظاهر الفاظ کتاب کاملاً بیگانه باشد و قرائت دیگری، این کتاب های دینی را منسوخ و مربوط به گذشته می داند یا می گویند قرائت خشونت مآبانه از دین که مقصودشان این است که طرفداران آن، دین را به گونه ای دیده اند که گویا همیشه در حال مبارزه بوده یا می گویند قرائت تساهل و تسامح و مقصودشان اين است که بايد در برخورد با مخالفان و موافقان از سعه صدر برخوردار بوده، خطاهای آنان را نادیده گرفت.

اما در اين نوشته تلاش شده كه بين اين دو عنوان توافقي صورت گيرد و روشن شود كه هميشه تقيه براي ترس  از دشمن يا مداراي با او نيست بلكه گاهي نوعي حقانيت بخشيدن به عقايد و اعمال اوست كه اين با گونه‌اي از قرائت‌هاي مختلف از دين سازگار است و بيشتر روايات تقيه به اين نوع از تقيه دلالت دارد.

 

 

کلید واژه:  تقیّه، قرائت های درون دینی، پلورالیزم دینی، تکثر گرایی، راه‌هاي ايجاد وحدت

 

 

 

مقدمه:

در تقیه تمام توجه به حفظ جان است و این که انسان در عمل، خود را موافق طرف مقابل نشان دهد ولی در قرائت های مختلف تمام توجه به جنبه نظری و علمی بحث می باشد به این معنی که شخص هیچ برداشتی از برداشت های خود از دین را مطلق و صحیح محض فرض نکند بلکه همه برداشت های از دین را دارای مقداری از واقعیت بداند و همه را نسبی بداند پس محدوده قرائت های مختلف در محدوده نظر و علم است در حالی که تقیه در محدوده عمل می باشد.دراین جا به بررسی صورت های مختلف بین تقیه واضطرار  می پردازیم؛

صورت اول:

هنگام اضطرار و عسر و حرج که در این هنگام حکم اولی برداشته می شود و حکم ثانوی حالت اضطرار، جای آن را می گیرد نظیر فردی که از فرط گرسنگی در حال مردن است و غذایی جز مردار در دسترس ندارد که آیات متعددی از قرآن برایش خوردن مردار را تجویزمی کند(بقره/173) اما این حلیت و این حکم ثانوی در صورتی است که واقعاً مضطر باشد بنابراین اگر می تواند ساعتی تحمل کند تا غذای حلالی بیابد یا با پرداخت پول بیشتر می تواند غذای حلال تهیه کند و یا با برداشتن مال دیگری- و به عهده گرفتن قیمت آن- می تواند شکم خود را سیر کند، او به خوردن گوشت مردار مضطر نیست. هم چنین کسی که می داند اگر به فلان بیابان برود بی آذوقه می شود یا اگر غذای کافی برندارد مضطر می شود و به هر حال خود را به اضطرار انداخت در چنین         صورت هایی اگر چه عقلا مجاز است و باید در حال اضطرار خود را از هلاکت نجات دهد ولی شرعاً مضطر نبوده چون می توانسته زمینه های پدید آمدن اضطرار را از بین ببرد به همین جهت این شخص بی گناه و بی کیفر اخروی نخواهد بود.

صورت دوم:

هنگام تقیه مثلاً در وقتی که به مکه می رویم و با برادران اهل سنت مواجه هستیم باید همانند آنان وضو بگیریم، همانند آنان نماز بخوانیم، همان روزی که آنان عید می گیرند عید بگیریم و…

ولی جواز یا وجوب تقیه، به عنوان مصداقی از مصادیق اضطرار مطرح نیست بلکه تقیه خودش به خودی خود موضوعیت دارد و مسأله اش با مسأله اضطرار بسیار متفاوت است و مثلاً لازم نیست خودمان را مخفی کنیم تا آنان ما را نبینند و به وظیفه شیعی خودمان عمل کنیم، لازم نیست در خانه وضو بگیریم تا هیچکس از اهل سنت آنجا نباشد تا نیاز به تقیه نباشد، وقتی با اهل سنت نماز تقیه ای خواندیم، لازم نیست در نبودن آنان آن را اعاده کنیم، لازم نیست در خانه نماز بخوانیم تا به گرفتاریهای تقیه و ترک برخی از فتواها مبتلا نشویم.

 

گفتار اول: کلیات

تقیه مربوط به جایی است که حکمی در قرآن وجود نداشته باشد یا اگر وجود دارد دارای احتمالات مختلفی باشد نظیر حکم وضو که از آیات قرآن محدوده شستشو مشخص می شود ولی چگونگی آن روشن نمی گردد آن گاه آنان به گونه ای می شویند و ما به گونه دیگر.

ولی در مسأله حرمت شراب، جای تقیه نیست زیرا که در قرآن صریحاً حرام دانسته شده است، بنابراین ولو این که حاکمان و خلفا، اصرار بر نوشیدن یا نوشاندن شراب داشته باشند ولی چون این حکم، حکم صریح قرآنی است جایی برای تقیه باقی نمی گذارد و تنها اگر اضطراری پیش بیاید، از باب اضطرار و در محدوده اضطرار مجاز می شود. محدوده ای که نص صریح و غیر قابل تاویل و عقل بدیهی غیر قابل مناقشه موجود نباشد جا برای فهم های گوناگون باز است و با رعایت قواعد می توان گونه های مختلف فهمید و آن فهم ها نیز رنگ و بویی از حقیقت داشته باشد و پیروی از آنها نیز جایز باشد.

مرحوم سید محمد کاظم در کتاب العروة الوثقی در بحث افعال وضو آورده است:

در وضو، جایز است که انسان در موارد ضرورت نظیر تقیه، ترس از سرمای بر پا و موارد امکان نداشتن در آوردن کفش مثل ترس از درنده و دشمن بر حائل مسح کند. حال در این مسأله می فرماید: این که گفته شد در موارد ضرورت مسح بر حائل نظیر کفش جایز است، در تمامی موارد- به استثنای تقیه-وقتی جایز است که نتوان آن مانع را رفع کرد و چاره ای ولو تا آخر وقت نباشد. اما در تقیه این قیود وجود ندارد پس لازم نیست که انسان به مکانی برود که در آنجا تقیه نباشد، اگر چه به راحتی می تواند به آن مکان برود همچنین لازم نیست پولی بدهد که تقیه رفع شود .سپس می فرماید بله اگر ممکن است طوری عمل شود یا حیله زده شود که او گمان کند مسح بر کفش می کنی ولی مسح بر کفش نکنی احتیاط بلکه اقوی این است که چنین شود.(العروة الوثقی/ ص391، مسأله 525)

توجیه کلامی فتوای فقیه در فرق گذاری بین موارد اضطرار و تقیه این است که بگوییم هر شخص عاقل، قادر، مختار و عالم به حکم شرع باید بر طبق آن حکم عمل کند و حالت اضطرار حالتی است که قدرت یا اختیار از انسان سلب شود و چون شرایط عام تکلیف، وجود ندارد، تکلیفی به عهده انسان نیست پس خوردن مردار یا مال دیگران، در حال اضطرار جایز است  ولی اضطرار احکام وضعی را از مکلف بر نمی دارد بلکه تنها احکام تکلیفی را بر می دارد. مثلاً اگر از گرسنگی بی تاب شود چیزی ندارد که بخورد مگر مالی یا غذایی که از دیگران وجود دارد در این صورت او می تواند از آن غذا بخورد ولی پول آن را به صاحبش بدهکار است.یعنی حرام بودن خوردن مال مردم، در حال اضطرار از بین می رود ولی اگر خورد چون مال دیگران را تلف کرده ضامن است که پول آن را بپردازد ولی اگر مضطر شد که گوشت مرده بخورد، خوردن مردار بر او جایز است و پولی به کسی بدهکار نیست ولی تبعات و آثار و مریض های مرده خواری را باید تحمل کند پس اضطرار ساقط کننده و بر دارنده تکلیف است به این جهت که یکی از شرایط عام تکلیف را بر می دارد ولی بردارنده حکم وضعی نیست زیرا که حکم وضعی جعل و وضعش شرایط خاص خودش را دارد.

ولی در مورد تقیه لازم نیست که شرایط عام تکلیف از بین برود و انسان مضطر به تقیه باشد و ترس جان خود را داشته باشد یا بخواهد شیعه بودن خود را مخفی سازد. زیرا امروزه از گذرنامه محل سکونت، کارت شناسایی و… مذهب افراد معلوم می گردد و حتی نفس نام گذاری ها خود نشانگر مذهب افراد است و از سویی شیعیان، در اکثر مناطق اهل سنت از اعتراف به شیعه بودن ابایی ندارند.

بخش اول: ضرورت بحث

گاهی ضرورت های اجتماعی ایجاب می کند که بحث های جدیدی مطرح شود که در گذشته مطرح نبوده است مثلاً در هنگامی که بین طرفداران دو دین یا دو مذهب درگیری رخ می دهد و جنگ شروع می شود      اختلاف های کوچک ، بسیار پر رنگ می شود و نقاط مشترک به کلی فراموش می گردد زیرا که سیاست مداران، حاکمان، جنگ افروزان و بهره برندگان از جنگ می خواهند که احساسات توده ها را تحریک کنند و از کشور داری و مشکلات آن فرار کنند، گرفتاری و کمبودها را به حساب جنگ بگذارند و جواب تمامی مشکلات را با یک پاسخ اسکاتی بیان کنند و به هر حال اگر در جنگ پیروزی پیش آمد که خوشحالی و شعف و امکانات چندین برابر نصیبشان می شود و اگر شکست خوردند با مصالحه و قرارداد و بخشش مقداری از زمین و معادن و… خود را از گرفتاری نجات می دهند و در هر دو حال این مردم اند که ضررها، خسارت ها را تحمل می کنند.

در این میان دانشمندان، حکیمان، فرهیختگان هستند که نه از توده عوام هستند که با تبلیغات حاکمان خم شوند و با تحریک آنان، دل از جان و مال بشویند و برای پیروزی دیگران وارد میدان گردند و نه از حاکمان هستند که جاه طلبی، رفاه طلبی و آسایش خویش را در گرو جنگ ، کشور گشایی و از دست دادن مردم ببینند بلکه افرادی هستند که انسانها را دوست دارند، از دست رفتن انسانها را ضایعه بزرگ می دانند، از بین رفتن امکانات را از هر کسی که باشد زیانبار و فساد آمیز می دانند آبادانی و رفاه حال عموم را سعادت می دانند.

از سوی دیگر ما مسلمانیم و دارای مکتبی مشخص و هم نیز مدعی هستیم که این مکتب و این دین کامل و جامع است و به تمامی نیازها و پرسش ها پاسخ می دهد آن گاه در مقابل این سؤال که با دگر اندیشان و دگر باشان چه باید کرد باید پاسخ دین و مذهب را روشن و مشخص کنیم.

بخش دوم: نکات

در این نوشتار تمامی سعی و تلاشمان این است که بدانیم اولا:ً آیا فرقه های معتقد به اسلام هر کدام دارای مقداری از حقانیت هستند یا همه فرقه های هفتاد و دوگانه باطلند و تنها یک فرقه حق است؟

ثانیاً: ادیان دیگر غیر از اسلام چگونه اند آیا آنان نیز مقداری از حقانیت را دارند یا باطل محض هستند؟

بعید است هیچ کس – غیر از شخصی که خللی در عقل خود داشته باشد-تمامی غیر شیعیان را در یک سطح از بطالت بداند بلکه مسلما می گوید: آن که مشرک است در بعد خدا پرستی باطل محض است چون دلیل های زیادی بر توحید داریم اما کسی که موحد شد و یکی از ادیان توحیدی را قبول کرد از باطل محض خارج شده و مقداری از حقانیت را قبول کرده و شاید به همین جهت قرآن به آنان می گوید:

«بگو ای اهل کتاب بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد پس اگر(از این پیشنهاد) اعراض کردند، بگویید:«شاهد باشید که ما مسلمانیم(نه شما)»(آل عمران64)

لب و چکیده سخن در این نوشته این است که اگر چه حق محض و باطل وجود دارد و نسبیت به معنایی که اصلاً هیچ حق و باطلی وجود ندارد یا مشخص نیست را قبول نداریم ولی این فاصله همانند فاصله نور مطلق و ظلمت مطلق دارای درجات بسیار است و ادیان توحیدی همه نورند. اما شعاع این نور متفاوت است و نورانیت و حق نمایی دین اسلام بیشتر از نورانیت آن ادیان است.

بخش سوم:تاریخچه

اگر چه بحث تفسیر ها و قرائتهای مختلف از دین سابقه طولانی به درازای اصل دین دارد و از همان روز اولی که دینی فرود آمد و مردم به آن گرویدند از آن دین، فهم های مختلفی داشته اند ولی بحث قرائتهای مختلف به صورت منسجم و امروزی آن در همین قرنهای اخیر و در مغرب زمین شروع شد و مشکل اصلی این بود که آموزه های دین و متون کتاب مقدس، با علم روز و با عقل صریح و بدیهی تطابق نداشت و دست بر داشتن از هیچ یک نیز ممکن نبود.

با پیشرفت روز افزون علم کم کم سمبلیک بودن زبان دین در اکثر آنان جای باز کرد. یک فکر این بود که الفاظ کتاب مقدس، ظهور قابل پیروی یا حتی لازم الاطاعة دارد، اگر چه با علم مخالف باشد و فکر دیگر این که آن الفاظ ظهوری ندارد و رمز و رازهایی است که نباید به ظاهرش توجه کرد از همین جا دو تفسیر و قرائت از دین مطرح شد. قرائت ظاهر گرا و به اصطلاح آنان نص گرا، و قرائت دیگر هدف گرا، سمبلیک رمز گرا و امثال آن.

با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تصمیم بر جاری ساختن قوانین اسلام در کشور و خارج شدن از مرحله شعار و رسیدن به مرحله عمل، گروهی خواستند همان الگویی از اسلام را که در هزار و چهارصد سال پیش در جزیره العرب پیاده شده بود، در این زمان و در این مکان، به همان شیوه و بدون کمترین تغییری به اجرا درآوردند و حتی گفتند که نیازی به قوه مقننه و مجلس قانون گذاری نداریم زیرا قانون ها همه در فقه تدوین شده است و بر فرض که مجلسی نیاز باشد تنها مجلس مشورتی است.

بله اینان هیچ نمی دانستند که قوانین اسلام اگر چه فرا زمانی و فرامکانی است و اجرای آن در هر زمان و هر مکان سعادت انسان را به همراه دارد ولی این قانون ها چون در آن زمان خاص و در آن محیط خاص پیاده شده رنگ خاص آن محیط و آن زمان را به خود گرفته است و ناقلان و راویان نخواسته اند و همچنین نتوانسته اند که ذاتی و عرضی، هسته و پوسته یا روح و قالب دین را از یکدیگر جدا کنند و آنچه به ما رسیده ترکیبی از این دو است که بدون جدا سازی لب و قشر از یکدیگر و پیاده ساختن آن با همان شکل آن زمانی و آن مکانی در این زمان و این مکان این نه ممکن است نه مورد رضایت خداوند و نه مطابق با عقل و فطرت.

به هر حال گروهی از آنان از آن فکر ابتدایی برگشتند و به مقداری تغییرات، در حد ضرورت اکتفا کردند اما اصرار داشتند که تا سر حد امکان از همان الگو پیروی کنند و همان پوسته و مغز بدون جداسازی و دستکاری را در این زمان پیاده کنند؛ گروه دیگری درصدد برآمدند که نشان دهند این قانون ها تنها برای آن زمان و آن مکان خاص وضع شده است و ربطی به زمان ما و مکان خاص ما ندارد.

دراین میان گروه دیگری اظهار وجود کرد و گفت: همان گونه که زبان عربی ربطی به دین ندارد و می توان فارس، ترک، کرد و… بود و با این حال مسلمان بود، به همین گونه شکل و شمایل قانون های معاملاتی، مالیاتی حکومتی، جزایی و… در اسلامیت نظام حکومتی نقشی ندارد و این گروه به فکر جدا سازی پوسته و مغز، یا عرضی و ذاتی دین افتادند تا نشان دهند چه چیزی را باید همانند صدر اسلام اجرا کرد و چه چیزی را باید لباس امروزین به قامتش پوشانید.

گفتار دوم:«تفاوت اسلام با سایر ادیان در مسأله قرائت های مختلف»

تفاوت اساسی که بین دین ما و سایر ادیان موجود است این که ما کتابی در دسترس داریم که هیچ گونه تغییری در الفاظ آن، در آیات آن و حتی در جای قرار گرفتن آیات آن و حتی در ترتیب قرار گرفتن سوره های آن صورت نگرفته است.

در طول تاریخ از دستبرد تحریف گران محفوظ مانده و حتی تفاوت قرائت قاریان متعدد در متفاوت خواندن کلماتی نظیر«مالک یوم الدین» یا «ملک یوم الدین»و یا«النبییین» همه مضبوط و مشخص است و تعدادش به عدد هزار نمی رسد و اکثر آنها تغییری در معنی نیزایجاد نمی کند و تنها به تفاوت لهجه یا تفاوت حرکت گذاری کلمات بر می گردد و به  هر حال کتابی است که کمترین اختلاف در خواندن آن موجود است و چگونگی خواندن آن نیز پیوسته در طول تاریخ ثبت شده تا احتمال اختلاف در آن به سوی صفر میل کند. بنابراین ما دارای کتابی هستیم که دارای الفاظ ثابت و دارای طرز تلفظ ثابت است و همان گونه که از سوی خدا به پیامبر اکرم (ص) نازل شده، به دست مسلمانان و تمامی مردم این زمان رسیده است و به جرئت می توان گفت که تنها متنی است که کمترین اختلاف پیرامون الفاظ و نحوه خواندنش وجود دارد.

اما متون مقدس سایر ادیان نظیر تورات و انجیل و.. این گونه نیست. نه از نظر تاریخی سلسله سند کتاب بدون تحریف و تقطیع به زمان وحی می رسد و نه متن های موجود بی اختلاف است و نه حتی خود پیرامون آن ادیان این متون را الهی و نازل شده از سوی خدا می دانند نه تعداد کتابهای موسوم به انجیل یا تورات دارای عدد ثابت و مشخص است.

بخش اول:«تاثیر اختلاف متون در ایجاد قرائت های مختلف از دین»

مسیحیان انجیل های چهار گانه را نازل شده از خدای سبحان، بر حضرت عیسی مسیح(ع) نمی دانند بلکه خاطراتی می دانند که از کارها، گفته ها و رفتار های حضرت عیسی(ع) در ذهن مردم مانده بود و برای یکدیگر حکایت می کرده اند که کم کم پس از گذشت حدود 40 یا 50 سال پس از فراغ حضرت عیسی(ع) آنها را مکتوب ساخته اند.

ما اطمینان نداریم – و خود مسیحیان نیز نباید مطمئن باشند- که الفاظ موجود در انجیل از دو لب عیسی(ع) صادر شده باشد،به همین جهت جملات نقل شده از عیسی قابل تاویل و قابل تفسیر های گوناگون است.

به نظر می رسد کلمات شرک آمیز پدر، پسر روح القدس، یگانه و سه گانه بودن آنان و… به خاطر نا آگاهی مولفان انجیل یا نارسایی عبارت های آنان بوده است. اما در مثال، یک فرد مسلمان شیعه، مقام علمی، شجاعت، قدرت و سایر صفات حضرت علی(ع) را به حدّ اعلی بالا می برد ولی وقتی از او پرسیده می شود آیا بالاتر از علی (ع) نیز وجود دارد می گوید: بله، پیامبر اکرم(ص)، معلم حضرت علی(ع) بوده و این صفات در او به نحو کامل تر یافت می شود و اگر پرسیده شود رابطه پیامبر(ص) با این علم و قدرت گسترده با خداوند چگونه است می گوید : محمد (ص) مخلوقی از مخلوقات خدا و ممکنی از ممکنات جهان است در صورتی که خداوند واجب الوجود است و می گوید:

همه هر چه هستند از آن کمترند                    که با هستی اش نام هستی برند

و یا می گوید:

ز احمد تا احد یک میم فرق است                      همه عالم در این یک میم غرق است

و به هر حال فاصله احمد تا احد را ممکن بودن احمد و واجب بودن احد می داند و میم رمز کلمه ممکن       می باشد و اگر پرسیده شود، جبرائیل کیست؟ می گویند موجودی مجرد است که محدودیت های اشیاء مادی این جهانی را ندارد، واسطه فیض است و وحی را از جانب خداوند به پیامبر اکرم(ص) می رسانده است.

نظیر همین ندانسته کاری ها در ترجمه تورات نیز صورت گرفته است که با یک مثال می توان آن را توضیح داد:

در قرآن مجید کلمه «رب»، بسیار به کار رفته است و در بیش از 99% مراد از آن خداوند است؛ حال اگر مترجمی در تمامی موارد به جای«رب»،«الله» یا خدا را بگذارد مسلما اشتباه بزرگی کرده است زیرا مثلاً در سوره یوسف آمده است:«یوسف گفت: نزد«رب»خود برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریده اند چگونه است؟ مسلماً مراد از «رب»خداوند یا پروردگار نیست بلکه مراد پادشاه مصر است.»(یوسف/50)

حال به نظر می رسد در ترجمه تورات همین اتفاق افتاده و چنین خطایی صورت گرفته است و چون متن اصلی از بین رفته امکان تصحیح ترجمه ها وجود ندارد بنابراین مسأله کشتی گرفتن یعقوب با خدای خود، و پیروز شدن یعقوب بر خدا و.. بر احتمال زیاد، از همین قبیل است.

بخش دوم: استحکام متن قرآن مجید

هیچ یک از اشتباهات، ندانسته کاری ها و تحریف های عمدی که در مورد کتاب های پیشین اتفاق افتاده در مورد قرآن کریم اتفاق نیفتاده و قرآنی که اکنون در دسترس همگان است بدون کوچک ترین تحریف، تغییر و حتی جابجایی آیات به ما رسیده است، بنابراین قرائت ها، تفسیرها و فهم های مختلف از اسلام به آن گونه ای که در دین یهود و مسیحیت جایز بود، به گونه ای که قرائتی از دین منکر متن کتاب آن دین می شد و یا تمامی متن را سمبلیک می دانست دراسلام جایی ندارد بنابراین اگر مسلمانی فهم یا تفسیر یا قرائتی از اسلام را مطرح ساخت که با صراحت یا با التزام قرآن را رد یا مهجور سازد و الفاظ قرآن را موسمی یا آن زمانی بداند یا با قرآن- به عنوان کتاب رسمی این دین- مخالف یا مناقض باشد، آن قرائت و تفسیر نمی تواند مورد قبول واقع شود و آن قرائت نمی تواند به عنوان قرائت یا برداشتی از اسلام مطرح باشد.

زیرا برای مسیحیان و یهودیان امکان داشت که روح دین را از جایی بگیرند و متن کتاب را از جای دیگر و بین این دو امکان دو زندگی وجود داشت آنگاه می توانستند با توجه به روح دین، متن کتاب را تفسیر کنند ولی در اسلام روح دین و کتاب الهی یکی است و هر دو از یک منشاء اخذ شده است و روح دینی که ماخوذ از غیر قرآن باشد نه متصور است و نه موجود و نه مقبول بنابراین قرائت های مختلف از اسلام به طور مسلم دارای یک حد می باشد و آن مخالف نبودن صریح با متن قرآن یا مخالف نبودن صریح متن قرآن با آن قرائت است.

بخش سوم: معنای قرائت های مختلف از دین

مناسب است در اینجا معنای لفظی و اصطلاحی«قرائت» نیز روشن شود:

گاهی گفته می شود جلسه قرائت قرآن و مراد جلساتی است که برای تمرین صحیح خواندن متن عربی قرآن تشکیل می گردد و گاهی گفته می شود این شخص قرائتش صحیح است و آن شخص قراتئش غلط و مراد این است که این شخص می تواند قرآن یا نماز را صحیح بخواند و آن دیگری خیر و گاهی گفته می شود قرآن دارای قرائت های مختلف است یا قرائت حفص از عاصم چنین است یا قرائت فلان از بهمان، چنان است و یا یکی از قرائت های هفت گانه قرآن و… که مراد این است : این الفاظ قران به این صورت از طریق حفص که او نیز از عاصم نقل کرده به ما رسیده است، یا این الفاظ را به این صورت فلان از بهمان برایمان نقل کرده است.

اما بحث قرائت های مختلف از دین با هیچ کدام از آنچه که تاکنون نقل شد رابطه ای ندارد بلکه مراد از قرائت های مختلف از دین، فهم های مختلف از دین یا تفسیر های گوناگون از دین و از دلیل های آن می باشد. بنابراین قرائت از دین به معنای نوع تلقی، نوع برداشت، نوع فهم از دین می باشد.

آن گاه هر کس با هر نگاهی که به دین داشت و هر نوع برداشتی که از دین داشت ادله، کتاب، معجزات و.. سایر امور آن دین را توجیه می کند تا هماهنگی کاملی بین اجزای یک دین از دید خودش ایجاد کند.

بخش چهارم: رابطه قرائت با اجتهاد و انتخاب

قرائت ها، تفسیرها و برداشتهای مجاز، برای یک مسلمان، در حدودی است که با صراحت های قرآن ناسازگار نباشد و به عبارت صریح تر قرائت های گوناگون از اسلام برای مسلمانان، به گستردگی قرائت های مختلف یهودیان و یا مسیحیان از دین خود نیست.

بله، غیر مسلمان غیر آگاه به مبانی اسلام می تواند قرائت ها و تفسیر های مخالف قران از اسلام داشته باشد زیرا برای وی آن گونه که قرآن برای یک مسلمان ثابت و متقن است، ثابت نمی باشد بنابراین تناقضی پیش نمی آید که روح دین را به گمان خودش از جای دیگری بفهمد که آن فهم از دین مخالف صریح قرآن باشد و چون قرآن برایش این گونه که برای ماثابت است ثابت نمی باشد به توجیه آن و یا رمزی دانستن آن متوسل شود، ولی مسلم است که آنچه او از کانال غیر قرآن فهمیده اسلام حقیقی نیست.

حال سئوال این است که تفاوت قرائت های گوناگون از اسلام که در چارچوب خاصی محدود شد، با اجتهاد، که آن نیز در درون دین و درجات خاصی محدود است، چیست؟ آیا قرائت های مختلف همان اجتهاد نیست؟

جواب: برای پاسخ به این سؤال باید دو اصطلاح اجتهاد و انتخاب روشن گردد و حد و مرز هر یک معین گردد تا علاوه بر تفاوت قرائت های مختلف با اجتهاد، گسترده قرائت های مختلف از دین نیز روشن گردد.

الف: اجتهاد: در لغت به معنای بذل مجهود است برای پیدا کردن مقصود از راه استدلال (فرهنگ لاروس) ولی در نزد فقیهان اجتهاد آن است که فقیه، تمامی تلاش و کوشش خود را به کار گیرد تا از دلیل هایی که در درون دین، مورد قبول است حکم یک فرع فقهی را به دست آورد.

بنابراین مجتهد در فقه به احکام فقهی نگاهی درون دینی دارد و در محدودة ادلّه خاص خویش که عبارت از قرآن، سنت، اجماع و عقل است کاوش می کند.

بنابراين اگر چه اجتهاد در لغت معنای عام دارد و هر کوششی را فرا می گیرد و از جمله کوشش های علمی در هر رشته، و از جمله سعی و تلاش برای فهمیدن یک دین و تفسیر آن و تلاش در هماهنگ نشان دادن اعضای آن نیز اجتهاد است ولی اصطلاحاً اجتهاد به تلاش و کوشش برای یافتن دلیل های درون دینی برای یکی از احکام فرعی فقهی می باشد.

ب: انتخاب: در لغت به معنای برگزیدن است و معنای اصطلاحی خاص نیز ندارد بنابراین انتخاب دین یا روش، برگزیدن آن می باشد. حال مبنای این برگزیدن چیست؟ به نظر می رسد انتخاب صحیح آن است که بر اساس عقل و فطرت باشد و دین یا راه روشی را برگزیند که نیازهای جسمی و روحی فرد را تامین کند، سعادت دنیا و آخرت او را تضمین نماید و… اما انتخاب های دیگر نیز اگر چه بر اساس عواطف، احساسات، شهوت و.. باشد ولی به هر حال انتخاب نام دارد.

بنابراین انتخاب یک دین از دیگاه ما وقتی صحیح و منطقی است که بر اساس عقل و منطق باشد و به همین جهت دین پذیری تقلیدی از دیدگاه ما مفید نیست و معمولا مراجع تقلید در ابتدای توضیح المسائل خود می نویسند:«عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد» البته برخی از آنان- شاید برای راحتی مکلف- فرموده اند: یقین به اصول دین کافی است.(توضیح المسائل : گلپایگانی- منتظری)

به هر حال دلیلی که انسانها برای انتخاب دین به آن تمسک می کنند حتما برون دینی است اما با صرف فرمان درونی یک دین که «باید مرا انتخاب کنید و مرا بپذیرید و گرنه به جهنم می روید» نمی توان دینی را پذیرفت و آن سخن را شاهد و دلیل پذیرش آن دین قرار داد.

مرحوم آیه الله ایزدی نجف آبادی می فرمود:

برخی از نا آگاهان می گویند:«اجماع داریم که خدا وجود دارد» یا «دانشمندان اجماع دارند که شناخت خداوند واجب است.»

در حالی که به این گونه استدلال کنندگان بر وجود خدا باید گفت:

اگر کسی خدا را قبول نداشت و منکر شد، انکار اجماع برای او راحت تر است بنابراین نمی توان با اجماع علما یک مطلب عقلی را ثابت یا رد کرد، بحث فلسفی عقلی، دلیل خاص خودش را خواستار است و باید به همان متوسل شد و آن دلیل حتما برون دینی است.

 

 

نتیجه:

برای انتخاب دین، اگر چه باید ادیان متعدد و مختلف را مطالعه و بررسی کرد ولی قبل از مطالعه و بررسی باید معیار هایی برون دینی مانند عاقلانه بودن، عادلانه بودن و… را در دست داشت تا با توجه به این معیار ها بتوان دین خوب را از  بد، خوب تر را از خوب تشخیص داد و سرانجام به پیروی از خوب ترین و بهترین دین ها ملتزم شد و اگر دینی از یک بعد خوب بود و دین دیگر از بعد دیگر، از هر یک همان بعد خوب آن را پذیرفت.

کسی که قرائت یا برداشت خاصی از یک دین را مطرح می سازد و با آن قرائت خاص معتقد می گردد در واقع اعلام می کند که پس از بررسی ادیان، این دین را مطابق با معیارهای از پیش تعیین شده دانسته ام و سپس در میان برداشت های گوناگونی که از این دین امکان داشته با معیار های برون دینی و درون دینی، این قرائت و برداشت را برگزیده ام پس در برگزیدن قرائتی از دین ، تنها به معیار های برون دینی اکتفا نکرده است تا انتخاب محض باشد و به دلیل های درون دینی محض نیز تکیه نکرده تا اجتهاد اصطلاحی محض باشد بلکه با توجه به هر دو، برداشتی از دین را قبول نموده است.

همان گونه که در جهت نمایی و هدایت ، دین ها همانند نیستند و تورات و انجیل نورند ولی قرآن بر آنان سیطره دارد(مائده/آیات42تا 48) در عبادات نیز هر عبادتی با لوح محفظ مطابق است و تقرب آور است . ولی هر مذهب درجه ای از تقرب را می خواهند و اعمال شرایط خاصی را طلب می کنند چون کلی حیوان که برای انسان شدن شرایطی را می طلبد که برای پشه بودن آن شرایط را نمی خواهد و در عوض به شرایط دیگری نیاز دارد.

شاید به همین جهت خداوند فرموده:«لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا»(مائده/48) «برای هر یک از شما شریعت و راه روشن قرار دادیم.»

تا مادامی که هرگروهی در اصول به یک دلیل تمسک می کند و به طور جدلی بقیه را باطل می داند نمی توان آن را با قرائت های مختلف یکسان دانست و نه می توان آن را باب مفتوح اجتهاد نامید زیرا اموری را که هیچکدام یقینی نیست متیقن فرض کردن و آنها را به عنوان چارچوب اصلی مشخص نمودن و غیر یک طرز فکر خاص را حق ندانستن اموری است که با اجتهاد مفتوح سازگار نیست.

بخش پنجم: حجیّت قرائت های مختلف از قرآن

معلوم شد قرائت ها و تفسیرهای مختلف از دین ممکن و جایز است- اگر چه دارای حد و مرزی است و مثلا   نمی توان از دین توحیدی، تفسیر سراسر شرک آلود داشت- و معلوم شد که متدینان به یک دین – و حتی غیر متدینان به آن – ممکن است از وجه نظرهای گوناگون به یک دین نظر بیفکنند.

می توان این تفاوت برداشت ها را منتسب به خداوند دانست زیرا اگر او می خواست دینش تنها به یک صورت فهمیده شود زمینه ها، استعدادها، علاقه ها و فهم ها و… را متساوی قرار می داد و الفاظ و جملات دارای یک معنای صریح و واحد را به کار می برد ولی همین تنوع و اختلاف ها همان گونه که در تکوین نقش دارد در فهم و ارائه برداشت های مختلف از دین و استدلالی کردن آن برداشت ها، یا عاشقانه نمودن و عاطفی نمودن آن ها نیز نقش دارد. وقتی انسان می شنود فهم های مختلف فرقه های مسلمانان را به ده ها و بلکه صدها تقسیم می نماید ولی سرانجام یک واحد منسجم را تشکیل می دهند که در مکه یا در عرفات تجلی می یابد، فراز دعای امام حسین (ع)را بی اختیار زمزمه می کند : الیک عجّت الاصوات بصنوف اللغات «فریادهای استغاثه با زبان های مختلف به سویت بلند است» . آن گاه به ذهنش می رسد که نظام تکوین و تشریع از این جهت نیز هماهنگ است و همان گونه که به انسانها نژادها و زبانهای متفاوت داد تا شناخته شوند به آنان دیدها، فهم ها و بلکه مذهب های مختلف داد تا راه مفاهمه و گفتگو بین آنان باز باشد و پیوسته طریق تکامل و تعالی را بپیمایند.

نکته ها :

الف) هر دلیلی که برای حجیت قرائت های مختلف از قرآن ارائه شود توان دلیل بودن برای حجیت قرائت های گوناگون از اسلام نیز خواهد بود.

ب) هر آیه یا مجموعه ای از آیات که یک پاراگراف را تشکیل می دهند یک یا چند مطلب یقینی را بیان       می کند که در آن هیچ کس، هیچ گونه شک یا شبهه ای ندارد، همچنین برخی مطالب است که از اجزاء جدا نشدنی دین و قرآن است که هیچ کس در آنها شکی ندارد یا شک در آنها با قبول آن دین منافات دارد.

ج)هر یک از امور ذکر شده در دین یا قرآن خودش دارای مراتب است و ممکن است برخی مراتب آن را کسی قبول نداشته باشد که این بحث دیگری است. مثلاً ممکن است دو نفر به وجود خدای سبحان معتقد باشند ولی یکی خدا را موجودی مانند سایر موجودات بداند که حجمی را اشغال می کند و در بالای عرش در آسمانها جای دارد و … اما دیگری بگوید حجم داشتن یا در آسمان، بر عرش و کرسی نشستن یا در جای دیگر نبودن، نقص است و نقص در خداوند جای ندارد و بنابراین او وجود دارد ولی حجم ندارد.

بخش ششم:«موضوع قرائت های مختلف»

اکنون که بحث تفسیرها و قرائت های مختلف از قرآن مطرح است، سخن در مباحث ریزتر، دقیق تری است که همگان با همان نگاه ظاهری از قرآن ادراک نمی کنند یا اگر از ظاهر یک آیه چیزی بفهمند در آیه دیگری احتمال مخالفش وجود داشته باشد و ادراک آنها نیازمند به درک و ظرافت خاصی است.

در نظیر این گونه امور است که دیدگاه ها گوناگون می شود، کسی به لطیفه ای از لطایف قرآن توجه پیدا      می کند، دیگری منکر آن است و می گوید آیه در مقام بیان این نکته نیست و سومی در حالت شک و دودلی به سر می برد و چهارمی از همان لفظ و علامت، لطیفه دیگری غیر از آنچه که اولی فهمیده بود می فهمد. حال سخن این است که آیا آیه هیچ لطیفه و نکته ظریفی خارج از محدوده ای که توده عوام می فهمند ندارد یا تنها یک نکته دارد که اولین فرد فهمید یا به هر حال تنها یک نکته دارد چه آن را اولی بفهمد یا دومی ؟ یا این که هر دو را بیان می کند؟ و یا صورتهای دیگری متصور است؟

اینها اموری است که بحث قرائت های مختلف را پیش می آورد نه امور روشن و بدیهی غیر قابل شک و تردید.

صورتها و احتمالات:

در ابتدا چند صورت متصور است :

1-تنها یک قرائت و برداشت از دین صحیح است و متن قابل قبول دین – مثلا قرآن یا حدیث – تنها یک معنای صحیح و حق را ارائه می کند، «تک معنایی» حجّت است و غیر از آن هر معنایی که از آن فهمیده شود باطل است.

2-دین، دارای جلوه های گوناگون است و برای هر گروه و نحله جلوه خاصی دارد و بسته به این که انسان ها تا چه حدی از رشد و کمال رسیده باشند ادراکی از دین دارند و آن ادراک از دین، تنها برای ادراک کننده آن درست و صحیح است و از او در آن مرحله همان فهم و برداشت انتظار است و به تفسیر و برداشت بالاتر، مکلف نیست.

به همین گونه دین کامل – اسلام – و مانیفست و متن اصلی آن – قرآن – همه گروه ها و افراد را بر سر سفره گسترده خود میهمان می کند و همه را بهره مند می سازد به گونه ای که آنان که اهل عقل و منطق اند قرآن را کتابی منطقی می بینند و آنان که اهل عواطف و احساسات هستند قرآن را کتابی عاطفی می یابند و همین گونه اهل ادب یا اهل عرفان یا… قرآن را شاهکار آن میدان ها می بینند و با آن تعامل دارند.

نتیجه این که، طبق این تصور، دین یا متن مورد نظر دین می تواند چند منظوره باشد و از هر منظر برای گروه خاصی سخن داشته باشد و این گروه ها چون کاملاً متباین هستند و هر یک از منظر خاص به کتاب دینی     می نگرند نمی توانند تایید، تکذیب، تصحیح و یا ابطال راه و روش گروه دیگر را عهده دار شوند، بلکه تنها      می توانند راه و روش گروه خود را تأیید یا تکذیب کنند.

3-صورت دیگر آن است که همان گونه که صاحبان نحله های گوناگون هر یک بر سر سفره قرآن نشسته و از آن بهره مند می شوند و هیچ یک نمی توانند صاحبان نحله دیگر را از برداشت های خود باز دارند یا آنان را در آن برداشت تخطئه کنند، افراد داخل در یک نحله و یک سبک نیز نباید آنان را که فهم دیگری – برتر یا دون تر – دارند تکذیب کنند زیرا که اگر فقیهی یا عارفی ندانست که دیگری نکته برتر و بالاتری کشف کرده است راهی برای تکذیب او ندارد و اگر آن نکته را دانست و ادراک کرد و دلیل و مدرک او را بررسی کرد و فهمید که آن مطلب با دلیل متقن دیگری ناسازگار است، در این صورت معلوم می شود که آن نکته‌ي برداشت شده نکته نبوده است و طبعا کشف کننده ی نکته، از کشف خود دست بر می دارد و اگر امر مشتبه بود- که معمولا این چنین است- و دلیل ها در عرض هم واقع شد و بطلان یکی از آنها روشن نشد آن نکته در صحنه خارج باقی می ماند و این همان تائید قرائت های متفاوت است و آن نکته می ماند تا با مرور زمان تکذیب یا تأیید شود.

گفتار سوم:«دلیل حجیت قرائت های مختلف از دین»

پس از تصور انواع قرائت های از اسلام، طبعا باید به سراغ دلیل ها رفت تا روشن شود با کدامیک از دیدگاهها سازگارتر است.

بخش اول:

1-دلیل عقلی:

برخی تصور می کنند که در همه جا و همیشه هر ایده و فکری بین حق و باطل، یا صحیح و فاسد دور می زند و هر فکر و عقیده ای یا صحیح است یا باطل و هیچ گاه نمی توانند تصور کنند که خوب، خوب تر و خوب ترین و همچنین بد، بدتر و بدترین در حیطه امور اعتقادی، علمی و دینی نیز جای دارد و مورد قبول است.

حال سخن این است که در معارف دینی و عقاید نیز در امور فرعی و غیر اصلی، نسبیت حاکم است و نباید به دنبال مطالق (به معنای غیر نسبی) گشت و نباید به فکر تعیین حد و مرز دقیقی بود که خارج از آن حد و مرز و لو به مقدار یک سرانگشت، خارج از دین و دیانت باشد.

مثلاً در بحث اسلام و کفر، منکر خدا یا نبوت و یا معاد را کافر می نامیم ولی کسی که این اصول را قبول دارد ولی در سایر امور شک دارد و یا منکر است و مثلا می گوید: «خداوند رحیم تر از آن است که به بندگانش روزه یا نمازی را تکلیف کند»، کافر نیست. بنابراین قرائت های مختلف از فروع دین از اثبات کامل آنها تا نفی کامل آنها اگر به گونه ای نباشد که به انکار اصول سه گانه فوق منجر شود شخص را از جرگه اسلام خارج نمی کند یعنی مسلمانی که شهادتین را معتقد باشد ولی نماز نخواند و سایر اعمال عبادی را انجام ندهد و ریزه کاری های خداشناسی و ادله دینی را وارد نباشد یا قبول نداشته باشد از جرگه کافران خارج است و در جرگه مسلمانان داخل است ولی هیچ گاه او نظیر، نماز خوانان و معتقدان به فروع نیست.

بنابراین اسلام و کفر هر یک دارای مراتب متعددی است که اگر یک خط فرض که از منهای بی نهایت تا بعلاوه بی نهایت را به عنوان نمایش دهنده و ترسیم گر آن دو در نظر بگیریم که نقطه مرکزی آن صفر باشد انبیا و اولیا در طیف مثبت بی نهایت قرار دارند و فرعون و ابوجهل  و شداد و… در طیف منفی بی نهایت قرار دارند و سایر مردم به تناسب عقاید و اعمالشان در نقطه نقطه این خط قرار می گیرند.

∞+ پيامبران                                      0(استعداد انسان)                           ∞- فرعون‌ها

در بعد عقاید و معارف، شناخت حق، اعتراف به آن، دقت در شناخت، شناخت انبیا و اولیا و… شخص را از صفر به سوی مثبت بی نهایت سوق می دهد. همچنین اعمال نیکو نظیر صله رحم، خدمت به خلق، عبادت برای خالق و… انسان را به سوی مثبت بی نهایت سوق می دهد.

بنابراین روشن است که همه کافران متساوی نیستند و همه مسلمانان نیز هم رتبه نیستند که این مطلب را به وضوح، عقل هر فرد ادراک می کند و برای اثباتش نیازی به دلیل نیست و بر فرض نیاز به دلیل شرعی، تنها آیاتی که حسابرسی در قیامت و درکات جهنم و درجات بهشت را بیان می کند کافی است، زیرا اگر افراد تنها به خوب و بد یا مسلمان و کافر تقسیم می شدند و سایر امورشان دخالتی نداشت باید فقط یک جهنم باشد و یک بهشت و بدون حسابرسی، تمام جهنمیان در یک سطح از جهنم و تمام خوبان در یک مرتبه از بهشت قرار گیرند و اساسا حسابرسی دقیق لازم نباشد، تنها به کفر واسلامشان نگاه شود، آنگاه لازم می آید که بسیاری از آیات قرآن لغو باشد.

باز دیده می شود که قرآن انسان ها را به مسلمان ، مومن، با تقوا، با ورع، زاهد، واصل به مرحله علم الیقین، عین الیقین،حق الیقین ویا اصحاب الیمین، مقربان، سبقت گیرندگان درکار خیر، ابرار، صاحبان حکمت و… تقسیم   می کند و در بعد منفی نیز از الفاظی نظیر، عنود، کفور، مشرک، کافر، اصحاب شمال، دنیا پرست، جاهل، و… نام می برد که نشان می دهد متساوی دانستن همه کافران با یکدیگر یا مسلمانان با همدیگر درست نیست.

حال که معلوم شد افراد تنها به مسلمان و کافر، تقسیم نمی شوند و بلکه مسلمانها مراتب و درجات فراوانی دارند و کافران نیز درکات فراوان و متعددی دارند به سراغ منشا آن درجات و درکات می رویم و منشا آنها چیزی جز امور این جهانی- یعنی عقاید و اعمال- نیست و عقاید یا همان قرائت برداشت یا تفسیر از دین است و یا این که قرائت نقش تعیین کننده ای در اعتقاد فرد دارد.

بنابراین معلوم می شود که عقاید و اعمالی که در درون اسلام جایز است بسیار زیاد و متنوع می باشد به      گونه ای که طیف وسیعی از صفر تا مثبت بی نهایت را پر می کند.

قرآن می فرماید : ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون (بقره/62)

«همانا کسانی که (به اسلام) ایمان آورده و کسانی که یهودی شده اند و مسیحیان و صائبان، هر کس به خدا و روز باز پسین ایمان داشت و کار شایسته کرد، پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت  و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهناک خواهند شد.»

این آیه نشان می دهد که برای پاداش خوب آخرتی دایره از آن چه تا حال بیان شد نیز وسیع تر است . این آیه با توجه به آیاتی که اعتقاد به اسلام و پیامبر اکرم(ص) و عبادت های این دین را موجب قرب الهی می داند نشانگر این است که بدون اعتقاد و عمل به اسلام، نمی توان به اوج کمالات رسید اگر چه مرتبه ای از حقانیت و صحت برای اعمال و عبادتهای آنان مفروغ عنه دانسته شده است زیرا جزاها و پاداشهای اخروی قرار دادی نیست بلکه اتحادی یا علت و معلولی است و در واقع آنچه که انسان در آخرت می بیند یا به آن می رسد نتیجه طبیعی اعمال و عقاید این جهان است یا اساسا عین همین اعمال و عقاید است.

بخش دوم:

2-دلیل عقلی با کمک نقل:

الف:روایت هایی که ثواب و عقاب را بر مبنای عقل و به مقدار عقل می داند نشانه آن است که از عاقل خواسته شده که با دقت بیشتری دین را بفهمد و به دستورات آن عمل کند در حالی که جاهل (غیر عاقل) چون آن دقت ها را ندارد ثواب و پاداش کمتری دارد.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: هنگامی که از نیکویی حالت شخصی با خبر شدید در نیکویی عقلش دقت کنید زیرا تنها به (مقدار) عقلش جزا داده می شود. (کافی ، ج1، ص12، حدیث9)

خلاصه:

از مجموع این احادیث که تنها برخی نقل شد به دست می آید که فهم بالاتر از خداوند موجب ثواب بالاتر است نه اینکه صاحبان عقول کم هیچ پاداشی ندارند و عقاید موحدانه هر یک دارای درجه ای از صحت و حقانیت هستند که وابسته به درجه توحید و درجه شناخت می باشد.

ب:احادیثی که تفاوت عمیق دیدگاه های صحابه ی مورد تأیید پیامبر اکرم (ص) را بیان می کند مثلا در برخی از احادیث آمده : اگر ابوذر می دانست در قلب سلمان چیست او را می کشت یا می گفت : «خدای رحمت کند قاتل سلمان را» یا حکم کفر سلمان را می داد و…این روایات نشان می دهد که سلمان فارسی قرائتی از دین داشته که صاحب آن قرائت و طرز تفکر از دیدگاه ابوذر واجب القتل، کافر و… بوده است ولی از دیدگاه پیامبر اکرم (ص) سلمان و ابوذر هر دو راه صحیحی را می رفته و افتخار ملقب شدن به لقب «سلمان از ما اهل بیت(ع) است»(معرفة الرجال،حدیث25،ص 26 ) یا «آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است»(همان حدیث،48ص24)را پیدا کرده اند.

اشکال:

ممکن است تفاوت ابوذر و سلمان یا سلمان و مقداد به خاطر علم دین، و دین شناسی و خداشناسی نباشد تا بتوان از آن جواز فهم ها و قرائت های مختلف از دین را استنباط کرد بلکه مراد علومی از همین قبیل است که بتوان با آن علم، از برخی اتفاقات واقعی جلوگیری کرد و تفاوت علوم طبیعی و تجربی افراد امری واضح است و منکر ندارد و ربطی به بحث قرائت ها ندارد.

جواب :

اولاً: از حکمی که در روایات علیه سلمان- در صورت روشن شدن علومش برای دیگران- صادر خواهد شد معلوم می گردد که آن علوم هر چه باشد در خداشناسی و توحید افراد اثر می گذارد وگرنه علم شکافتن اتم و کشف اشعه های ماورا بنفش و مادون قرمز و رادیو اکتیو و… که شخص را سزاوار قتل نمی کند.

ثانیاً: بحث قرائت ها و برداشت های مختلف از قرآن ، شامل برداشت های متکی به علم نیز می شود و اساس بحث قرائت ها در مغرب زمین هنگامی شروع شد که بسیاری از سخنان پاپ کلیسا، که زبان رسمی دین بود و کتابهای مقدس، که زبان و حیانی دین بود، با علم تجربی روز، ناسازگار افتاد آنگاه ابتدا برخی منکر دین و از یاران سینه چاک علم شدند و گروهی برعکس ولی به مرور زمان فهمیدند که انسان دارای ابعاد گوناگون است و مثلا بعد معنوی اش توسط علم سیراب نمی شود و به همین جهت به فکر دینی افتادند که با علم سازگار باشد.

اشکال :

آیا اگر تفاوت ابوذر و سلمان حتی همانند تفاوت شبان و موسی شود به گونه ای که شبان خداوند را دارای جسم، سر، مو، و نیازمند به شانه کردن مو، نظیف کردن لباس و … می دانست باز هم اسلام، هر دو را تایید می کرد؟

جواب :

تفاوت داشتن عقل افراد، امری بدیهی و غیر قابل انکار است و ترتب ثواب و عقاب، بر حسب درجات عقل افراد نیز از روایت های متعددی که مرحوم کلینی در اول اصول کافی نقل کرده و برخی از آنها قبلا ذکر شد روشن می گردد و نتیجه حاصل از آن دو این است که هر کس به اندازه عقل خود مکلف است و باز خواست می شود همان گونه که قرآن می فرماید : «لا یکلف الله نفسا الا وسعها»(بقره/286) (خداوند از هیچ کس مگر به مقدار توانایی اش تکلیف نمی خواهد)

بنابراین فردی که عقلش بیش از این نمی رسد نظیر آن شبان در همان حد مکلف است و تکلیف بالاتری ندارد تا به خاطر انجام ندادن آن عذاب شود ولی چون استعداد و عقل کافی ندارد، درجات کمال را طی نخواهد کرد.

 

 

ج:احادیثی که درجات ایمان و تفاوت آنها را بیان می کند؛

این احادیث با توجه به این که تفاوت ایمان ها تابعی از تفاوت علم ها و فهم هاست معلوم می سازد که فهم های مختلف مورد قبول می باشد؛

1-در نزد حضرت صادق (ع) سخن قومی به میان آمد، گفتم : قربانت گردم ما از آن تبری می جوییم آنان آنچه ما می گوییم نمی گویند . فرمود : ما را دوست می دارند، شما از آنان تبری می جویید؟! گفتم : بله، فرمود : هوذا(هکذا) وقتی نزد ما چیزی است که نزد شما نیست آیا سزاوار است که ما از شما تبری جوییم؟! گفتم : خیر جانم به قربانت، فرمود : هوذا و همچنین نزد خدا اموری است که نزد ما نیست آیا فکر می کنی که ما را دور بیندازد؟! گفتم : خیر. تو را به خدا سوگند چه کنیم؟ فرمود: با آنان دوست باشید و از آنان تبری نجویید. برخی از مسلمانان دارای یک سهم، برخی دارای دو سهم و برخی دارای سه سهم …برخی دارای هفت سهم (از ایمان) می باشند. سزاوار نیست که به دارنده یک سهم تحمیل شود آنچه که وظیفه صاحب دو سهم است و سزاوار نیست که به دارنده دو سهم آنچه که وظیفه صاحب سه سهم است تحمیل شود و… و سزاوار نیست به دارنده شش سهم آنچه که وظیفه صاحب هفت سهم است تحمیل شود. (کافی،ج2،صص42تا44)

سپس امام (ع) برای او مثالی زد و فرمود:

مسلمانی همسایه مسیحی خود را به اسلام دعوت کرد و او پذیرفت ولی از بس که به او کارها و عبادات مستحبی را تحمیل کرد او دوباره از اسلام بیرون رفت و گفت : برای این دین باید بی کار تر از من بیابی من انسان فقیر و دارای عائله هستم (همان،ص44)

درست است که مثال حضرت مربوط به بعد علمی است ولی معلوم است که تفاوت تنها مربوط به جنبه عملی نیست بلکه ایمان افراد متفاوت است همان گونه که مرحوم کلینی حدیث را در باب «درجات ایمان» آورده است و یک سهم و دو سهم کنایه از درجات ایمان است که آن نیز برخاسته از علم و فهم می باشد و از اول حدیث نیز روشن می شود تفاوت این سهام و درجات به حدی است که افراد و گروه ها از یکدیگر تبری می جسته اند و تفاوت برخی با برخی قابل مثال زدن به تفاوت امام با آنان بوده است بنابراین قرائت ها جدا مختلف بوده است.

2-در حدیث دیگری حضرت صادق فرمود: ایمان دارای ده درجه است همانند پله های نردبان که پله پله از آن بالا رفته می شود بنابراین دارنده دو به دارنده یک نگوید: تو بر چیزی نیستی (لست علی شی) و همینطور تا به ده برسد بنابراین پایین تر از خود را ساقط نکن تا بالاتری تو را ساقط نسازد و وقتی شخصی را در درجه پایین تر از خود یافتی با رفق و آرامی او را بالا ببر و چیزی را که طاقت ندارد وبر او تحمیل نکن که او را می شکنی هر کس که مومنی را شکست باید جبرانش کند. (همان،ج2،صص45-44،حدیث2)

این حدیث نیز به تفاوت فهم های افراد اشاره دارد و تفاوت ها به حدی است که درجه بالاتر درجه پایین تر را به هیچ می انگارد و قصد اسقاط آن را دارد و از آن سوی گاهی که می خواهد درجه پایین تری را به درجه خود برساند با خشونت فشار و ارعاب عمل کند یا اتهام کفر، ارتداد، التقاط ، نفاق، ارتجاع، بی فکر و… می زند که آن طرف مقابل شکسته می شود، حیثیت روحی، روانی یا اجتماعی اش لکه دار می شود و شکسته می گردد.

نکته:

1-به نظر می رسد در زمان ما که هر کس خود را برتر و فهم خود را بالاتر می داند و بقیه را افراد ناآگاه قلمداد می کند راه رفق و مهربانی آن است که امکانات تبلیغ صحیح، بدون تزویر و یا تهییج احساسات برای همه دانشمندان علوم و معارف از حوزوی و دانشگاهی، تحصیل کرده ی غرب و شرق باز باشد تا همه حرف های خود را بزنند و در بحث های آزاد به شبهات پاسخ دهند و آنان خود به خود و به دنبال آنان مردم تکامل خود را بیابند.

2-اکثر این احادیث اگر چه به افراد شیعه و دارای ایمان القاء شده ولی این ویژگی ها خصوصیتی ندارد و تنها مربوط به درجات ایمان شیعیان نیست بلکه سنی ها و شاید غیر مسلمانان را نیز در بر گیرد زیرا در بین آنان نیز ایمان و درجات آن مطرح است و درجات بالاتر مربوط به مسلمانان غیر شیعه و درجات بالاتر مربوط به شیعه و درجات بالاتر مربوط به ائمه و اولیا و … باشد.

بخش سوم: دلیل سوم

از دلیل های دیگری که برای حجیت قرائت های مختلف از اسلام می توان آورد حکم به صحت اعمال و    عبادت هایی است که فرد مسلمان بر طبق یکی از مذاهب انجام داده و سپس آن فرد به مذهب دیگری گراییده که در مذهب جدید انجام عمل به آن صورت باطل است ولی با این حال آن فرد مکلف به اعاده یا قضای اعمال سابق نشود زیرا این نشان می دهد که عمل به آن قرائت، در گذشته، مورد تایید مذهب جدید نیز هست.

البته باید ثابت شود که مکلف نساختن دوباره فرد به خاطر آسان گیری در دین نباشد وگرنه می توان گفت اعمال گذشته بر طبق مذهب جدید باطل است ولی به خاطر این که دین برای افراد آسان باشد از امر به اعاده خودداری شده است همان گونه که افراد تازه مسلمان به انجام اعمال فوت شده گذشته امر نمی شوند.

عمل بر طبق مذهب سابق زمانی خود را خوب نشان می دهد و حجیت قرائت های مختلف از دین را امضا     می کند که آثار و ثمرات آن عمل هنوز هم باقی باشد و مکلف بتواند اعمال آینده خود را بر آثار آن اعمال گذشته مرتب کند. مثلاً اگر کسی سنی بود و بر طبق روش اهل سنت وضو گرفت و مثلا دست و صورت را از پایین به بالا شست سپس شیعه شد اگر فقهای شیعه- که شستن از پایین به بالا را موجب بطلان وضو         می دانند- به وی اجازه دهند که با همان وضوی سابق نماز بخواند معلوم می شود که آن تفسیر از قرآن که این شخص بر طبق آن وضو گرفته و برایش در آن زمان حجت و کافی بوده و آن وضو در آن شرایط برایش طهارت ایجاد کرده است و آن عمل و فهم از دید مذهب جدید ، قرائت صحیحی بوده و بنابراین این فرد دارای طهارت است و اکنون چون طاهر است پس از شیعه شدن می تواند با همان وضو نماز بخواند.

از این روشن تر و واضح تر مساله تقیه است که در هنگام تقیه فرد شیعی می تواند یا در برخی صورت ها باید طبق نظر آنان وضو بگیرد، نماز بخواند، در ماه رمضان روزه خود را افطار کند و… حال اگر به سبک آنان وضو گرفت و نماز خواند و پس از آن با هواپیما به منطقه خودش منتقل شد اگر حکم شود که نماز و وضویش صحیح است و با آن وضو می تواند نمازهای دیگر را بخواند در این صورت به خوبی روشن می گردد که آن قرائت از متن دین در زمانی که این فرد نزد آنان بوده صحیح بوده است و طهارت ایجاد کرده و چون حدثی که موجب بطلان وضو شود از او سر نزده است و وصول به مناطق شیعه نیز از مبطلات وضو نیست بنابراین با آن وضو می تواند نماز بخواند .

بنابراین اکنون باید روایات و فتاوا را مطرح ساخت و در تک تک آن ها دقت کرد که آیا در صورت چاره نداشتن می توان تقیه کرد یا مطلقاً؟

در صورت اول، تقیه موضوعیت ندارد و همان اضطرار حاکم است ولی در صورت دوم- که حق نیز همین است- باید دید که آیا وضوی تقیه ای طهارت آور است یا تنها مجوز دخول در نماز در آن شرایط را می دهد و آیا جواز وضو و نماز تقیه ای از باب آسان گیری بر مکلف است یا صحت واقعی اعمال آنان؟

الف)روایات:

از حضرت صادق (ع) پیرامون شخصی که حج انجام داد و در آن حال این امر (ولایت ائمه اطهار) را نمی شناخت سپس خداوند بر او منت گذارد و ولایت را شناخت و به آن متدین شد آیا حج واجب به عهده اوست یا واجبش عمل شده است؟ فرمود: واجبش عمل شده است و اگر حج انجام دهد نزد من محبوب تر است. و بعد فرمود هر عملي كه در حال گمراهيش انجام داده بر آن اجر مي‌برد مگر زكات كه آن را اعاده مي‌كند زيرا آن را در غير جاي خود قرار داده است زيرا جاي زكات اهل ولايت است. اما نماز، حج و روزه‌اش قضا ندارد (استبصار، ج2، ص145، حدیث472)

اما آیا این عبادت ها چون صحیح است اعاده نمی خواهد یا به جهت آسان گیری بر مکلفان یا تشویق سنی ها به شیعه شدن امام فرموده اعاده نمی خواهد؟

با چند قرینه می توان فهمید که اعمال گذشته اش صحیح بوده است و به این جهت اعاده ندارد.

1-اگر برای آسان گیری بر مکلفین و تشویق به شیعه شدن بود باید زکاتش نیز مورد قبول قرار می گرفت زیرا زکات پرداختش از اعاده حج یا اعاده نماز و روزه به مراتب سخت تر است خصوصاً با توجه به این که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) گروهی از مرتدان، ارتدادشان به خاطر پرداخت نکردن زکات بود بنابراین وقتی آسان گیری به عنوان علت مطرح می شود که آنان را از پرداخت دوباره زکات معاف می کرد و حکم به قبولی      زکات های پرداخت شده آنان می نمود یا لااقل حکم می نمود که هر کس مطمئن است حکومت، زکات او را به فقیران یا فقیران اهل ولایت رسانده، ذمه اش بری شده است.

2-اگر قرار بود به خاطر آسان گیری، نماز، روزه و حج، اهل سنت اعاده نخواهد، الفاظی همانند آنچه پیامبر اکرم(ص) پیرامون کافر مسلمان شده فرمود:«الاسلام یجب ما قبله: اسلام قبل از خودش را قطع می کند» را   می فرمود.

3-دلیلی که امام(ع) برای وجوب پرداخت مجدد زکات می آورد این است«لانه وضعها فی غیر موضعها» «زیرا زکات را در غیر موضعش گذارده چون موضعش اهل ولایت است.»

نتیجه :

وقتی امام صادق(ع) اعمالی را که اهل سنت طبق مذاهب و فتواهای فقیهان خود انجام داده اند صحیح دانست لازمه اش اعتبار دادن و قبول آن فهمی است که فقهای آنان از این گونه احکام داشته اند و به عبارت دیگر معلوم می گردد از دیدگاه امام صادق(ع) تا وقتی که آن شخص سنی بوده فهم ابو حنیفه یا مالک یا … برایش حجیت داشته و اعمالی که بر طبق آن مذهب انجام می داده بریئی کننده ذمه او بوده است.

اکنون در زمان ما بحث این است که آیا فهم آنان از دین و از احکام فقهی صحیح بوده یا نه و آن روزها سئوال این بوده که چطور می توان حج غیر شیعه را صحیح دانست با این که از نظر عقایدی اشکال دارند و ولایت ائمه اطهار(ع) را قبول ندارند یا حتی با آن مخالفند که البته این بحث کلامی امروزه نیز مطرح است.

اشکال ها: این سخن چندین اشکال دارد:

1-طبق این سخن دیگر اشکالی ندارد که یک شیعه طبق فتواهای اهل سنت عمل کند با این که هیچ فقیهی این کار را اجازه نمی دهد و هیچیک از روایات نیز چنین اجازه ای را به شیعیان نمی دهند مگر در شرایط تقیه، که آن هم از باب اضطرار یا ضرورت می باشد.

2-طبق این نظر شیعه ها می توانند سنی شوند و طبق مرام آنان عمل کنند بنابراین معلوم می گردد که مبارزات و نزاع های از صدر اسلام تاکنون پوچ و بی جهت بوده است در حالی که ائمه(ع) در زمان خودشان پرچمدار این مبارزه بوده اند و تاکنون هیچ کس حتی کافران و بی دینان مبارزه ائمه اطهار علیهم السلام با سلاطین جور را پوچ و بی ارزش ندانسته اند.

3-روایت ها منحصر به همین دسته نیست روایت های ناسازگار با این روایت نیز وجود دارد؛ مثلا شخصی به امام جواد(ع) نامه نوشت که من برای اولین بار در حالی که سنی بودم حج تمتع بجای آوردم و حضرت در جوابش نوشت:«اعد حجک»«حجت را اعاده کن»(استبصار/حدیث2) که از آن استفاده می شود حج سابقش باطل بوده و گرنه دلیلی نداشت که امام(ع) به او دستور اعاده اش را بدهد.

4-شاید لازم نبودن اعاده نماز، روزه و حج بر شخص سنی که شیعه شده است برای آسان گیری بر او باشد همان گونه که اگر کافر مسلمان شود قضای نمازهای گذشته و روزه های گذشته به عهده اش نیست و مسلماً کسی که نماز نخوانده یا روزه نگرفته، عمل نکرده تا بحث قرائت ها شامل حالش بشود.

جواب:

در بحث حجیت قرائت های مختلف، سخن این نیست که همه برداشت های از دین متساوی و دارای یک سطح و دارای یک ارزش است بلکه اساس سخن این است که قرائت و برداشت آنان، باطل محض نیست بلکه مرتبه ای از صحت را دارد. سخن این نیست که حج یک شیعه با حج یک سنی از نظر ارزش، ثواب و کمالات برابرند بلکه سخن این است که حج او باطل محض نیست و او مانند کسی نیست که اصلاً حجی به جای نیاورده است بلکه حج او، نماز او و روزه او نیز ساقط کننده تکلیف است.

مسلما هیچ عاقلی و هیچ متشرعی چهار نفر مسلمان را، که یکی اصلا نماز نمی خواند، دیگری بدون وضو نماز می خواند سومی با وضوی اهل سنت نماز می خواند و چهارمی طبق دستور شیعه وضو می گیرد و نماز می خواند، متساوی نمی داند.

بنابراین وقتی که شخصی شیعه با ادله متقن برون فقهی به برتری راه و روش خود مطمئن شد صحت فقهی اعمال آنان او را به سوی سنی شدن سوق نمی دهد، همان طور که بر عکسش نیز همین طور است.

بنابراین هیچ شیعه عاقلی به خود اجازه نمی دهد که مکتب شیعه که احادیث و علومش از اهل بیت پیامبر اکرم(ص) صادر شده را رها سازد و به دنبال تفسیر ها و برداشت های دیگران از دین برود یا همه برداشت ها و قرائت ها را در عرض هم بداند زیرا ائمه اطهار(علیهم السلام) و در راس آنان حضرت علی(ع) علومش را از پیامبر اکرم(ص) فرا گرفت و هیچ چیز را فراموش نکرده است.

حضرت علی(علیهم السلام) با ابوسفيان و هم فکرانش در طول 23 سال همراه پیامبر اکرم(ص) مبارزه کرد ولی با خلفای سه گانه در طول 25 سال مدارا، نصیحت و یا خیر خواهی نمود، پس ابوسفيان را باطل محض مي‌دانست ولي خلفا را خير. او با خلیفه اول و دوم علیه ابوسفیان و مشرکان متحد شد ولی با ابوسفیان، علیه خلفای اولین متحد نشد و سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) هم پیوسته درصدد بیان بهترین ها بودند تا مردم آن زمان و هر زمانی بفهمند که راه و روش خلفا و فقهای اهل سنت بهترین راه نیست نه اينكه باطل محض است.

آنان می خواستند مردم را با راه و روش خوبی که اسلام آورده آشنا سازند تا مردم دین را تنها از حکومت ها نگیرند زیرا که حکومت ها با اسم اسلام کارهایی می کردند که با بهترین ها و برترین هایی که در اسلام وجود دارد سازگار نبود.

بنابراین مبارزه ائمه اطهار(ع) و شیعیان در طول تاریخ حق بوده و برای به حاکمیت رساندن یا شناساندن بهترین ها بوده است و باز چنین مبارزه ای ادامه می یابد، حتی اگر زمانی حاکمیت به دست شیعه و به دست فقهای شیعه هم بیفتد باز این مبارزه و انتقاد ادامه دارد زیرا شیعیان خودشان اذعان دارند که حاکمیت عدل محض را      نمی توانند تشکیل دهند و آن عدالت محض تنها از عهده حضرت حجت- عجل الله فرجه الشریف- بر می آید و به همین جهت حکومت اسلام بر مبنای راه و روش شیعه، در هر زمان و مکانی انتقاد را می پذیرد به مخالفان آگاه و صاحب نظر نظیر، علما دانشمندان و متفکران ارج می نهد و نظرهای مخالف مطرح شده از سوی آنان را نشر می دهد تا حاکمان حتی المقدور آنها را به کار ببندند و مردم به واسطه شنیدن آن نظرات پرورش یابند و زمینه برای حضور حضرت مهدی(عج) فراهم آید.

بنابراین شیعه یعنی پویایی، تحرک، حرکت به سوی خوبی مطلق، شیعه یعنی باز بودن میدان فکر و تحقیق و مفتوح  بودن باب اجتهاد و این ویژگی ها در نهاد هر انسانی وجود دارد و هیچ انسانی نمی خواهد که در هیچ مرحله ای ثابت بماند و تکاملی نداشته باشد، اساساً گرایش به سوی کمال در نهاد هر فردی قرار داده شده است و با این حساب، رفتن از مکتب پویا به سوی مکتب غیر پویا عاقلانه نیست و هیچ عاقلی پس از تصور و تصدیق این مقدمات چنین نمی کند.

بله اگر دیده می شود در برخی زمان ها یا مکان ها، افرادی به سوی اهل سنت گرایش پیدا می کنند و یا  منطقه ای شیعه نشین به کلی سنی می شوند علل دیگری غیر از بحث حجیت قرائت های مختلف دارد.

سومین اشکالی که مطرح شد این بود که، روایت ها به همین یک دسته- که اعمال عبادی اهل سنت را صحیح می داند-منحصر نیست و روایت های مخالف با این دسته نیز موجود است حتی روایت هایی بر کافر شمردن فرقه های مخالف نیز وجود دارد در برخی دیگر زندگی با آنان را در حال حاضر به خاطر قدرت نداشتن برای مقابله با آنان و از باب اضطرار دانسته و مضمونش لزوم جنگیدن و کشتن آنان در زمان حضور حضرت مهدی(عج) می باشد و…

پیرامون این روایت ها، باید به چند نکته توجه کرد، اول: فقیهان که دقیق ترین افراد در بررسی سند و متن روایات و متعبدترین افراد به الفاظ ائمه(ع) هستند به این روایت ها فتوا نداده اند بنابراین اشکال هایی در متن یا سند یا دلالت روایات دیده اند؛ از جمله:

الف: گاهی روایت ها مربوط به قشر خاصی از مخالفان است و نباید آن را به تمامی اهل سنت سرایت داد، نظیر «ناصبی»که عنوان خاصی برای گروهی از اهل سنت که از روی علم و عمد با اهل بیت پیامبر اکرم(ص) از جمله حضرت علی(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن یا امام حسین- علیهما السلام- و یا … دشمن باشند که معمولا مصداق این کلی حکام و سلاطین آن زمان بوده است که چون وجود ائمه اطهار(ع) مانع ظلم و ستمگری آنان بوده با آن وجودهای شریف مخالف بوده اند یا حاکمانی که در زمان کنونی، چنان در ظلم و فساد غرقند که حتی نام علی(ع) و عدالت او را منافی سلطه جهنمی خود می دانند، با آن وجود ملکوتی مخالفند ولی بسیار بعید است که در بحث قرائت های مختلف یا سایر مباحث هیچ یک از دانشمندان قصد دفاع از این گونه افراد ستمگر و یا قصد مسلمان خواندن آنان را داشته باشد به هر حال ناصبی هایی که از دید روایات کافرند، کسانی هستند که به خاطر جاه طبی و مقام طلبی یا هر چیز دیگر تمامی ارزش های عقلی و متنی را زیر پا می گذارند و برایشان شهادت به خدا یا به بت متساوی بوده و هر دو را وسیله رسیدن به مقام و… می دانسته اند.

ب:گاهی روایت ها موسمی است و مربوط به زمانی است که توده مردم بدون تحقیق و تدقيق به دنبال سلاطین ستمگر به راه افتاده و از مدح آنان و اهانت به ائمه اطهار(ع) کوتاهی نکرده اند که اگر چه لبه تیزحمله متوجه توده اهل سنت است ولی باز روشن است که مراد سلاطین آنان است و اگر از مردم نیز بدگویی شده به خاطر پیروی کورکورانه و جاهلانه بوده است و در آن زمان خاص چون جهالت آنان، موجب دشمنی عملی با ائمه اطهار شده، مورد لعن و نفرین قرار گرفته و سزاوار عذاب دانسته شده اند.

ج:گاهی سند حدیث ها ضعیف است یعنی صدور این کلام به این گونه از امام معصوم(ع) ثابت نشده است و این نقلی که به ما رسیده یا از اساس دروغ است یا فهم راوی از کلام امام نا صحیح بوده مثلا امام با لفظ«هولاء»(اینان) گروه خاصی نظیر سلاطین ستمگر یا یاوران آگاه یا نا آگاه آنان را در نظر داشته ولی راوی از «هولاء» توده آنان را فهمیده است.

د:از اموری که بسیار ظریف است و پیوسته امکان اشتباه شدن را دارد این است که اعمال پیروان یک مکتب و مرام با خود آن مکتب و مرام اشتباه شود؛ مثلا اعمال یهودیان با یهودیّت، اعمال مسیحیان با مسیحیت و اعمال و رفتار افراد سنی با مذهب اهل سنت نباید اشتباه شود و روایاتی که از آنها یاد شد اکثرشان وصف افراد اهل سنت است که از آنان بدگویی شده ولی مذهب اهل سنت فهم آنان و.. مورد هجوم قرار نگرفته است.

ه:در بحث قضا نداشتن حج سنی شیعه شده دو روایت متعارض با آنچه گفتیم وجود دارد که فقیهان ما از جمله مرحوم شیخ طوسی آنها را بر استحباب حمل کرده است.(استبصار/ج2/ص145)

 

 

حاصل سخن:

روایت هایی که اشکال کننده از آنها یاد کرد توان مقابله با روایت هایی که اعمال و عبادت آنان را صحیح       می دانند ندارد و صحت اعمال آنان لازمه اش قبول قرائت آنان از دین است که با قرائت شيعه از دین تفاوت دارد.

جواب اشکال چهارم:

مقداری از جواب های این اشکال قبلا گذشت و روشن شد که آسان گیری اسلام، در فروع و تکلیفات و اسقاط آن چه گذشته مربوط به کفاری است که تازه مسلمان شده اند و مستند آن نیز«الاسلام یجبّ ما قبله» است ولی در مورد تشیع چنین چیزی را نداریم که«التشیع یجب ما قبله»

علاوه بر این اگر کسی بخواهد اهل سنت را کافر قلمداد کند و شیعه شدن آنان را به منزله مسلمان شدن کافر، بداند از دو جهت اشکال دارد:

1-هیچ گاه اهل سنت خصوصا جاهلان قاصر از آنان کافر نبوده و نیستند و اگر در روایات نیز چیزی وجود داشته باشد مربوط به دشمنان، عناد داران و منحرفان اصلی است.

2-شیعه شدن نمازهایی را که قبلا بر طبق شرایط و ارکان مذهبش یا مذهب جدید خوانده تصحیح می نماید ولی هیچگاه نماز هایی را که نخوانده یا نمازهایی که عمدا در آنها راه خلاف هر دو مذهب را پیموده، تصحیح نمی کند و آنها را باید اعاده کند و از همین جا روشن می شود که از «الاسلام یجب ما قبله» استفاده نشده بلکه مستندش چیز دیگری است که باز بعداً پیرامونش مطلبی ارائه می گردد.

ب:فتواهای فقیهان

این مطلب روشن و بدیهی است که فقیهان در هنگام فتوا دادن هیچ نظری به بحث های کلامی جدید یا قدیم ندارند و حتی توجهی به علوم تجربی روز ندارند و هنگام فتوا دادن تنها به دلیلهای اجتهادی و فقاهتی نظر    می کنند و مثلا اگر دیدند که روایتی صحیح یا اجماع بر مطلبی دلالت می کند بر آن فتوا می دهند ولو این که با عالم تکوین یا علوم تجربی مخالفت داشته باشد و در مقابل تمامی اعتراض ها می گویند:«نص ما را متعبد ساخته است» مثلا فقیهان بین احکام خون حیض و استحاضه تفاوت می گذارند حال اگر به آنان گفته شود که علم پزشکی می گوید: دو منشا برای خون زنان وجود ندارد همه از یک جا و یک سری غدد ترشح می شوند و خصوصا زنانی که بی رویه داروی خاصی مصرف می کنند ممکن است پس از عادت ماهانه قبل از گذاشتن ده روز دوباره خونی با همان صفات خون اول ببینند و از لحاظ رنگ، شکل، صفات، مقدار، و… همانند خون اول باشد بنابراین نمی توان آن را خون دیگر و دارای احکامی دیگر دانست.

فقیه می گوید چون روایت گفته باید بین دو حیض ده روز فاصله باشد خون دوم حیض نیست و شارع تعبدا خون دوم را حیض قرار نداده است و برای آن احکام استحاضه را مترتب کرده است.

یا اگر از راه روایت برایش ثابت شد که پیماینده چهار فرسنگ شرعی راه- حدود 22.5 کیلومتر- مسافر است او نیز احکام مسافر را بر او مترتب می کند و می گوید باید روزه خودش را افطار کند و نمازش را شکسته بخواند و هر چه به او گفته شود که هیچ عرفی امروزه پیماینده22.5 کیلومتر را مسافر نمی داند و معمولاً فاصله های شهرک ها تا شهرهای بزرگ همین مقدار یا بیشتر است و عرف نیز آنان را مسافر نمی داند، اما فقیه می گوید: روایت ها درصدد بیان حکم شرعی است و شارع این حد از مسافت را معیار سفر قرار داده است من نیز همین را پایبند هستم.

بنابراین فقیه فتواهایش هیچگاه بر مبنای جواز قرائت های گوناگون از دین یا عدم جواز آن، پایه ریزی نشده است و بلکه جمع بین آیات، روایات و سایر ادله اش او را به این فتوا رسانده است؛ با این حال وقتی فتواهای فقیهان را دقت می کنیم، می بینیم که با حجیت قرائت های مختلف بسیار سازگار و هماهنگ است و از آن به این نتیجه می رسیم که اگر کسی بدون هیچ فرضی نسبت به قرائت های مختلف، دین اسلام و خصوصا تشیع را مورد مطالعه قرار دهد، حجیت قرائت های مختلف از آن به وضوح روشن می گردد.

بخش چهارم: نمونه  ای از اقوال فقها

مرحوم محقق(ره) در بحث مسح پا در وضو می فرماید:«یجب المسح علی بشرة القدم و لایجوز علی حائل من خف و غیره الا للتقیه او الضرورة»

صاحب جواهر در ذیل کلمه«تقیه» روایت های آن را نقل کرده و از جمله روایاتی که می فرماید: در سه چیز- که یکی از آنها مسح بر کفش است- تقیه نمی کنم پس از آن به این بحث پرداخته که آیا در تقیه، چاره نداشتن شرط است یا خیر؟ از صاحب مدارک نقل می کند که چاره نداشتن شرط تقیه است زیرا در صورت وجود چاره ضرری به انسان نمی رسد. سپس از شهید اول و ثانی و محقق ثانی و سید طباطبایی نقل می کند که چاره نداشتن شرط تقیه نیست زیرا دلیل هایی که به تقیه امر می کند مطلق است و سرانجام خودش نیز همین رای را قبول می کند.

سپس از گروه دیگری نقل می کند که آنها تفصیل داده اند بین تقیه در مواردی که امام معصوم(ع) فرموده در آن ها از هیچ کس تقیه نمی کند نظیر- مسح بر کفش- در چنین مواردی شرط تقیه این است که هیچ چاره دیگری نباشد و بین سایر موارد، که در آنها حتی در حالت چاره داشتن می توان تقیه کرد.

در نتیجه اگر برخی از اهل سنت بر کفش مسح می کنند و برخی دیگر پا را می شویند می توان با شستن پا از مسح بر کفش نجات یافت و بنابراین نوبت به مسح بر کفش نمی رسد و مسح بر کفش در رتبه متاخر تر از شستن پا است.(جواهرالکلام، ج2، ص23)

از عبارت مرحوم محقق معلوم می شودکه ایشان ضرورت را غیر تقیه دانسته و به همین جهت آن را بر تقیه عطف کرده است و فرموده:«الا للتقیه او الضرورة»

بنابراین معلوم می شود که حق، با گروهی است که تفصیل داده اند یعنی اگر شرایط تقیه فراهم بود و لو این که به حد ناچاری نرسد یعنی تنها بخواهیم خود را با اهل سنت موافق نشان دهیم، یا اتحادمان حفظ شود یا آنان به شیعه متمایل گردند و یا … می توانیم مانند آنان در وضو پای خود را بشوییم چون شستن پا در وضو، قرائتی و فهمی از قرآن است که «ارجلَکم» عطف به «وجوهَکم و ایدیَکم» باشد.

ولی مسح بر کفش جایز نیست زیرا که توجیهی در آیه قرآن ندارد و به هیچ نحو نمی توان آیه را به گونه‌اي معنی کرد که با مسح بر کفش هماهنگ شود. ولی اگر مضطر شدیم که بر کفش مسح کنیم چه آن اضطرار ناشی از سرما باشد یا ناشی از ترس از دشمن- اعم از سنی و کافر و… بر کفش مسح می کنیم و به دلیل«ما جعل علیکم فی الدین من حرج» تمسک می کنیم و در این صورت مسح بر کفش تقیه نام ندارد بلکه مصداقی از مصداق های ضرورت و اضطرار است و از فتواهای فقهای عصر ما نیز می توان همین تفصیل را فهمید.

بررسی:

از این بیان روشن می شود که حکم ضرورت با تقیه متفاوت است و در تقیه نداشتن چاره شرط نیست مثلا اگر شخصی شیعه و ایرانی در فرودگاه جده است و وقت نماز رسیده و اگر بخواهد در آنجا نماز بخواند باید وضوی تقیه ای بگیرد و نماز تقیه ای بخواند ولی اگر صبر کند می تواند قبل از به پایان رسیدن وقت نماز، با هواپیما به ایران بیاید تا تقیه ای در کار نباشد و همچون شیعیان وضو بگیرد و نماز بخواند، صبر کردن لازم نیست و      می تواند با وضوی تقیه ای در همانجا طهارت حاصل کند و نماز بخواند، همچنین است اگر در سامرا و یا کردستان باشد و بتواند قبل از تمام شدن وقت نماز، از آن محل ها به جاهای دیگری که شیعه نشین هستند سفر کند.

مرحوم سید یزدی در مسأله 37 در بحث وضو آورده است:

اگر بعد از داخل شدن وقت بداند که اگر وضو و نماز را به تأخیر بیندازد مضطر می شود که بر مانع مسح کند ظاهراً واجب است که به وضو و نماز مبادرت ورزد- البته اگر این ضرورت از غیر تقیه ناشی شده باشد- همچنین اگر وضو دارد و بداند که اگر آن را باطل کند مضطر می شود که بر حائل مسح کند باطل ساختن آن وضو جایز نیست و… ولی اگر اضطرار به سبب تقیه باشد ظاهراً مبادرت واجب نیست و همچنین باطل ساختن وضو حتی پس از دخول وقت نماز، جایز است چون قبلاً بیان شد که در تقیه توسع بیشتری وجود دارد.(العروة الوثقی/ج1/ص392)

درصدر مسأله اضطرار غیر تقیه ای تنها آیه الله سید عبدالهادی شیرازی اشکال دارد و در حکم به وجوب و حرمت احتیاط کرده است. اما در ذیل مساله آقایان بروجردی، خویی و گلپایگانی، آقا ضیاء، نجفی، شاهرودی، قمی، میلانی و منتظری اشکال کرده اند از این نه نفر دو نفرشان در مسح بر کفش اشکال دارند نه در کل بحث. به هر حال از بیست و سه نفر، بیست و یک نفر یا لااقل سیزده نفر با سید یزدی موافق اند و بقیه نیز با احتیاط از کنار مسأله گذشته اند.

بنابراین کسی که اول ظهر در منطقه شیعه نشینی مثلا تهران یا در جایی است که مزاحمتی وجود ندارد و    می تواند وضوی شیعی بگیرد و نماز بخواند برایش جایز است که در حال اختیار و فراغ وضو نگیرد و نماز نخواند و پس از دو سه ساعتی به منطقه سنی ها برود تا ناچار شود وضو و نماز تقیه ای انجام دهد.

ارزش وضوي تقيه‌اي

ارزش این وضوی تقیه ای در چه حدی است؟ آیا وضوی تقیه ای نیز موجب طهارت است همان گونه که وضوی غیر تقیه ای موجب طهارت است یا که خیر، این وضو فقط برای خواندن نمازی که به خاطر آن وضو گرفته ایم یا کار دیگری که برای آن وضو گرفته شده کافی است؟

آیا بین وضوی تقیه ای با وضوی اضطراری در این رابطه تفاوت است یا خیر؟

برای روشن شدن پاسخ هر یک از سئوالها لازم است عبارتهای کتابهای مختلف بیان شود.

مرحوم محقق(ره) فرموده است :

«و اذا زال السبب اعا د الطهارة علی قول و قیل لا تجب الا لحدث و الاول احوط(شرایع الاسلام /ج1/ص22)»

یعنی تقیه یا ضرورت- برطرف شد طبق قولی باید طهارت را اعاده کند و گفته شده که اعاده طهارت واجب نیست مگر به خاطر حدث، ولی قول اول به احتیاط نزدیک تر است.

از این عبارت روشن می شود که طهارت تقیه ای صحیح است و به همین جهت، پس از زوال تقیه، اعاده آن لازم نیست.

«خلاصه ای از جواهر الکلام»:

صاحب جواهر(ره) در ذیل این عبارت محقق، اعاده طهارت را واجب ندانسته و بیان کرده که نظر مشهور نیز همین است و از تحریر و قواعد علامه حلی وجود اشکال و ایراد در قول دیگر را گوشزد کرده است و سپس به این بحث پرداخته که اگر این وضو واقعاً صحیح نیست و به خاطر ضرورت به آن تن داده ایم ، چرا در حالت غیر ضرورت هم باقی باشد؟ چرا همانند تیمم نباشد که تنها تا هنگام پیدا شدن آب اعتبار دارد؟ (اگر واقعاً صحیح است چرا در حالت های عادی نمی توان آن گونه وضو گرفت؟) و بحث های مفصلی کرده تا تفاوت وضوی تقیه ای یا اضطراری را با تیمم روشن سازد و تشابه این وضو با وضوی جبیره ای رابیان سازد و هم چنین نقل کرده که برخی بین وضوی تقیه ای که در آن بر کفش مسح شده باشد و وضوی تقیه ای که در آن پا شسته شده باشد فرق گذاشته اند و چون این بحث ها چنگی به دل نمی زند و نمی تواند کسی را قانع کند سرانجام از راه استصحاب وارد شده و فرموده : وقتی که شک کردیم آیا با رفع تقیه، طهارت از بین رفته یا هنوز باقی است، استصحاب بقاء طهارت مشکل را حل می کند. (جواهر الکلام /ج2/ ص244-242)

بررسی:

مشکل فقیهان و از جمله صاحب جواهر(ره) این است که در درون عقل خود به تناقضی برخورد کرده اند؛ از یک طرف اگر کسی در حالت عادی چنین وضویی بگیرد نمی تواند با آن نماز بخواند و آن وضو باطل است. و در حال ضرورت اگر انسان مجبور شود جور دیگری وضو بگیرد یا نماز بخواند آن هم از باب اضطرار و ضرورت است و دلیلی ندارد و به جهت بی دلیلی به استصحاب تمسک می کنند. در حالی که خود او و همه می دانند که موضوع کاملا عوض شده است و هیچ جایی برای استصحاب نیست.

بله همه این نقض و ابرام ها برای آن است که از روایات معلوم می شود وضوی تقیه ای با رفع تقیه باطل نمی شود و این حکایت از صحت نسبی آن وضو دارد ولی فقهای ما چنین فکری(صحت نسبی) برایشان مطرح نبوده یا آن را قبول نداشته اند.

اما اکنون اگر با رویکرد جدید به دین، بتوان با دلیل های محکم حجیت قرائت های مختلف از دین و از آیات قرآن و سنت بر آن، دلیل آورد مشکل حل می شودبدون این که نیاز به پاسخ ها و توجیه های مطرح شده در عبارت جواهر الکلام باشد.

به این بیان که اگر وضو به گونه ای که ائمه اطهار(علیهم السلام) گفته اند مصلحت صد در صد داشته باشد وضوی مطابق اهل سنت با شستن پا مصلحت نود و چند درصدی دارد و هیچگاه انسان عملی را که صد در صد مصلحت دارد بدون دلیل رها نمی کند، اما احتمال تفرقه بین مسلمانان، سوء استفاده‌ي دشمن و… اموری است که این چند در صد را جبران می کند ولی وضوی با مسح روی کفش، مصلحت کمتری دارد و به این جهت حالت ضرورت بیشتری می خواهد که به آن تن در دهیم اما به هر حال هیچکدام از این وضوها باطل محض نیست.

خلاصه کلام این که، قبول مقداری مصلحت در وضوی اهل سنت و باطل محض نبودن آن بدون هر تناقضی مشکل را حل می کند.

بخش پنجم دليل قرآني

قرآن فرا زمانی، فرا مکانی و دارای سند قطعی است و روایت ها برخی موسمی و برخی کلی است ولی سند آنها ظنی است اما درباره دلالت، معروف است که قرآن دلالتش ظنی و اخبار دلالتش قطعی است.البته این سخن کلیت ندارد. امور یقینی قرآن زیاد است بلکه در اموری که فقیهان با هم اختلاف دارند که امور بسیار فرعی و جزئی است دلالت قرآن ظنی است. در نتیجه زیادی از امور را قرآن به طور کامل دلالت دارد و همه آیه را یک گونه می فهمند یا به عبارت دیگر قدر متیقنی است که هر عرفی آن را می فهمد پس در آن سطح دلالتش کامل و قطعی است- اگر چه اهل دقت مطالب بالاتری از آن بفهمند- به هر حال در اموری که لفظ قرآن  احتمال های گوناگونی دارد شاید بتوان گفت که تعمداً از سوی خدای سبحان این گونه نازل شده تا افراد گوناگون با توجه به توانائیهای گوناگون آرای گوناگون بفهمند تا همان گونه که تفاوت ها، به طبیعت زیبایی    می بخشد به قرآن یا شرع و دین هم زیبایی ببخشد و همان گونه که هر کس در حد خود و امکاناتش از طبیعت بهره می گیرد از قران نیز بتواند بهره بگیرد.

قرآن در مذمت یهودیان و مسیحیان به خاطر طرد یکدیگر به خاطر گمانهای بی اساس و باطل می فرماید:«قالت الیهود لیست النصاری علی شی و قالت النصاری لیست الیهود علی شی و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون»(بقره/113)

«و یهودیان گفتند:«مسیحیان بر حق نیستند»و مسیحیان گفتند:«یهودیان بر حق نیستند» با آن که آنان کتاب (آسمانی) را می خوانند. افراد نادان نیز(سخنی) همانند گفته ایشان گفتند پس خداوند در روز رستاخیز در آنچه با هم اختلاف می کردند میان آنان داوری خواهد کرد.»

از دید قران واقعاً امر شگفتی است که دو گروهی که هر دو اهل کتاب هستند و هر دو آن کتاب آسمانی را     می خوانند هر یک دیگری را کاملاً نفی کند.

حال شگفت انگیزتر این که چند گروهی که همه تنها یک کتاب دارند مانند فرقه های مسلمان که همه گرد محور قرآن می چرخند یکی فهم و قرائت دیگری، از دین را کاملا باطل و بی اساس بداند و از این شگفت تر آن چیزی است که در زمان ما رخ داده و گروهی شیعه که دارای دو برداشت از تشیع از قرآن و از روایات معصومان(ع) هستند هم دیگر را نفی می کنند و هر یک دیگری را با مارک منافق جدید، لیبرال، غرب گرا، التقاطی و یا مرتجع ،سنتی و… برانند و بر حق ندانند.

از دید قران هر کسی کتاب آسمانی می خواند باید دارای روحیه ای باز باشد تا بتواند دیگران – هر چند از فرقه ای دیگر و نحله ای دیگر باشند- را قبول کند و برای آنان حقانیتی قائل باشد.

اگر با دلیل هایی که تاکنون بیان شد افراد قانع شدند و قرائت های مختلف از دین و مذهب را حجت دانستند که به نظر می رسد بهترین راه را طی کرده اند و موجب می شوند که فرقه های مختلف با دیدگاه های گوناگون در دهکده کوچک جهان بنشینند و از طریق وسایل و امکانات جدید سخن خود را به گوش همه برسانند ولی اگر هر کس بر دیدگاه خاص خود اصرار بورزد و سایرین را باطل محض بداند، باید دلیل هایی که حجیت قرائت های مختلف را می رساند- و تنها قسمتی از آنها ذکر شد- توجیه کند.

اعاده نخواستن اعمال اهل سنت مستبصره شده توجیهی می خواهد، صحت اعمال تقیه ای توجیه دیگر        می خواهد،ادله استحباب حضور در مساجد اهل سنت توجیه می خواهد و… و سرانجام به توجیه کردن آیات قرآن و روایات با یک سری تحلیل های کم ارزش و بی پایه منجر می شود و گاهی دین را به چیزی غیر قابل قبول، مشکل، پیوسته نیازمند توجیه های بشری ظاهری تبدیل می کند که در این هنگام قبول چنین دینی از سوی عقل سالم بشری دچار اشکال می شود.

نتیجه گیری:

آن چه که از مجموع بحث های گذشته به دست آمد این است که تنها راه توجیه معقول و منطقی تقیه با آن وسعتی که دارد عبارت است از پذیرش قرائت های مختلف از قرآن، البته با آن حدودی که برای قرائت های مختلف از قرآن قائل شدیم.

بنابراین اگر به جای لفظ «تقیه» از لفظ«تجویز قرائت های مختلف از قرآن و سنت» استفاده کنیم کار خطایی انجام نداده ایم بلکه تقیه را محدوده فقه خارج ساخته و در سایر ابعاد دین و معارف نیز آن را جاری ساخته ایم.

 

گفتار چهارم: مؤیدات و دلایل دیگر بر تصحیح قرائت های مختلف از دین و            زمینه سازی برپلورالیزم دینی

با این که برای فقیهان در جای جای قرآن و سنت قرائنی وجود دارد که اعمال فرقه های دیگر صحیح است و بر انجام آن اعمال مأجورند ولی در هنگام فتوا، به راحتی در بسیاری جاها حکم به بطلان می دهند با این که     می توان مقید ساخت و مثلاً این گونه گفت : چون تو شیعه ای و راه حق را می دانی اگر به وظیفه ات عمل نکنی باطل است نه هر کس دیگر و یا توضیح داد که باطل بودن نیز دارای عرض عریض می باشد.

1-واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق اذ قرّبا قرباناً فتقبل من احدهما و لم یتقبل من الاخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین(مائده/27)

«و داستان دو پس آدم را به راستی برایشان بخوان، هنگامی که (هر یک از آن دو) قربانی پیش داشتند سپس از یکی از آن دو(هابیل) پذیرفته شد و از دیگری(قابیل) پذیرفته نشد(قابیل) گفت: حتماً تو را خواهم کشت، (هابیل) گفت: خدا، فقط از تقوا پیشگان می پذیرد.»

بیان اولین حادثه نزاع و قتل در عالم تکلیف و فرمان یافتن پیامبر اکرم(ص) بر خواندن آن داستان برای مردم و به میان نیاوردن نام از قربانی هیچ کدام و نام نبردن از فرزندان و بیان اهمیت قبول شدن یا نشدن قربانی به گونه ای که برادر حاضر است به خاطر آن برادر را بکشد و ننگ برادر کشی و غصه تنهایی و بی برادری را به دوش بکشد و با این همه تنها ملاک قبولی را تقوا دانستن نشان می دهد که تکلیف های الهی دارای هدف اصلی است و آن به سوی تقوا سوق دادن انسان ها است .آمدن همه پیامبران و خواندن آیات و تکالیف کوچک و بزرگ همه برای وصول به مرحله تقوا است.

2-وانزلنا علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمناً علیه فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم عما جائک من الحق، لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة و لکن لیبلوکم فی ما آتاکم فاستبقوا الخیرات الی الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون(مائده/48)

«ما این کتاب (قرآن) را به حق به سوی تو فرستادیم، در حالی که تصدیق کننده کتاب های پیشین و حاکم بر آنهاست ،پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هوای شان(با دور شدن) از حقی که به سوی تو آمده پیروی مکن برای هر یک از شما (امت ها) شریعت و راه روشنی قرار داده ایم و اگر خدا می خواست شما را یک امت قرار می داد ولی (خواست) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید، پس در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت گیرید، بازگشت همه به سوی خداست ، آنگاه درباره آنچه در آن اختلاف می کردید آگاهتان خواهد کرد.»

این آیه از آیه گذشته برای بحث ما صراحت بیشتری دارد زیرا وقتی قرآن تصدیق کنندة کتاب های گذشته و سیطره دار بر آن ها است، نشان می دهد که کتاب ها دارای حقانیّت، نورانیت و واقع نمایی هستند ولی قرآن در این جهت ها بر آنها پیشی دارد.بنابراین اگر بین آنان بر طبق تورات یا انجیل یا قرآن حکم شود حکم مطابق آن چیزی است که خداوند نازل کرده اما اگر از خواسته های نفسانی افراد پیروی شود و بر طبق آن حکم شود آن حکم خلاف«ما انزل الله» است؛ سپس راه و روش های دینی که در هر امتی وجود دارد را خداوند به خودش نسبت می دهد و می فرماید«ما خودمان برای هر یک از شما- اعم از امت های گذشته یا امت اسلام که بدون هوای نفس از قرآن یا سنت حکم های متفاوتی بفهمند- شریعت و منهاج قرار داده ایم.»

این که یهودیت، نصرانیت و اسلام سه شریعت و سه راه است و هر سه را خدا قرار داده بحثی نیست. در این که اسلام کامل تر از آن ها است نیز – لااقل بین ما مسلمانان- بحثی نیست، بلکه بحث این است که آن راه و روشی که آنان می پیمایند را نیز خدا قرار داده است و اگر یک یهودی واقعاً بر طبق یهودیت خود عمل کند یا یک مسیحی بر طبق مسیحیت خود عمل کند ما دلیلی بر بطلان عمل آنان، جهنمی بودن آنان و… نداریم.

بلکه خداوند برای به تقوا و کمال رسیدن آنان، آن احکام را قرار داده و برای به کمال رسیدن دیگران راه و روشی دیگری را قرار داده است.

بله برای ما تا این حد روشن است که این راه روشن تر، کامل تر و انسان را به مرحله بالاتری از تقوا می رساند زیرا که کتابش علاوه بر تصدیق کتاب های گذشته بر آنها سیطره نیز دارد، پس برخی از احکام آن ها را نسخ نموده و برخی را به حالت اولیه خود باقی گذارده است.

اعلام دوزخی بودن اهل کتابی که خبر از آمدن اسلام ندارد و اگر خبری از آن دارد فرصت و امکانات تحقیق ندارد یا به خاطر شبهه ای که در درون دارد دین خود را کامل تر می داند و بدان ملتزم است و قوانین آن را رعایت می کند و با ادیان دیگر سر ستیز ندارد، سخنی بی دلیل است و موجب نزاع هایی می شود که خدا از آن نهی کرده است و در مقابل، فرمان به سبقت و بردن جایزه مسابقه را داده است.

بله، اگر بفهمد که دین اسلام برتر و کامل تر است ولی با این حال از قبول آن سر باز زند، لجوج است که مردود است و اگر مسلمانی بعد از توجه به این که ممکن است پیروان سایر ادیان و مذاهب، جاهل قاصر باشند، امکان تحقیق نداشته باشند یا یقین به حقانیت راه و روش خود داشته باشند و با این حال آنان را همچون لجبازی مقام طلب و مغرض بداند، از دایره عدالت خارج شده و به صف ظالمان تجاوزگر پیوسته است.

 

 

3-ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئون و النصاری من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحاً فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون(مائده/69)

«کسانی که ایمان آورده و کسانی که یهودی و صابئی و مسیحی اند هر کس به خدا و روز باز پسین ایمان آورد و کار نیکو کند پس نه بیمی برایشان است و نه اندوهگین خواهند شد.»

این آیه از دو آیه گذشته صریح تر است و حتی می توان آن را در بحث حجیت قرائت های مختلف نص دانست که حتی احتمال خلافی هم در آن نیست، خصوصاً وقتی که افراد را به چهار گروه ایمان آورندگان، یهودیان، صائبان و مسیحیان تقسیم می کند، معلوم می شود که مراد آن کسانی هستند که مسلمان نیستند و به پیامبر اکرم(ص) نگرویده اند ولی همین مقدار که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند جزء نجات یافتگان اند و از جهنم در آخرت و از دل واپسی و نگرانی در هر یک از دنیا و آخرت می رهند.

لازم به یادآوری است که متأخر بودن قرآن تصدیق کننده بودن آن و مهیمن بودنش نشان می دهد که این دین درجاتی از کمال را بیش از آنها دارد پس به واقع و به کمال رسانی اش بیشتر است و آنها نیز باطل محض نیستند و اعمال شان و فهم شان از خدا و دین نیز باطل محض نیست.

نکته ها:

الف:

1-جالب است که بدانیم این آیه در سوره مائده است که روایات زیادی دلالت می کند آیه های سوره مائده به هیچ نحو منسوخ نیستند و بلکه در صورت ناسازگاری با آیه های دیگر این آیه ها ناسخ آنها هستند.

2-این آیه با کمی اختلاف در سوره بقره نیز آمده است:

ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصاری و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون(بقره/62)«در حقیقت کسانی که (به اسلام) ایمان آورده و کسانی که یهودی شده اند و ترسایان و صائبان هر کس به خدا و روز باز پسین ایمان داشت و کار شایسته کرد پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمی بر آنها است و نه اندوهگین خواهند شد.»

این آیه نشان می دهد که نه تنها چنین افرادی خوف و نگرانی ندارند بلکه نزد پروردگارشان اجر عقاید و     عمل شان را نیز دارند. معلوم می شود از اولین روزهای ورود پیامبر اکرم(ص) به مدینه،ایشان حکم یهودیان را مشخص ساخته است و یک پلورالیزم دینی را به نمایش گذارده و تا آخرین روزهایی که در قید حیات بوده همین حکم جاری بوده و به همین جهت این آیه دوبار و در دو سوره به صورت مستقل نازل گشته است.

قرآن علی رغم خیانت هایی که از یهودیان دیده و علی رغم این که به مسلمانان فرموده:«لتجدن اشد الناس عدواة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا»(مائده/82«مسلماً یهودیان و کسانی که شرک ورزیده اند را دشمن ترین مردم نسبت به مومنان خواهی یافت») یا به پیامبر (ص) فرموده:« و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم»(بقره/120)«و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضی نمی شوند مگر آن که از آیین آنان پیروی کنی»)

این نشان می دهد که حقانیت دین و روش، کلامی است و حقانیت انسانها کلامی دیگر . ادیان الهی چون از سوی خدا آمده اند همه دارای نورند و همه انسان را به سوی حق رهنمون می سازند ولی انسان ها به جهت انگیزه ها و هواهای نفسانی راه دیگری را می پویند.

 

 

 

 

 

*والسلام علیکم و رحمه الله وبرکاته *

 

 

نویسنده: احمد عابدینی

تابستان 1393

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.