تفسیر آیات 65 تا 67 سوره انعام در تاریخ 24 بهمن 1400

تفسیر آیات 65 تا 67 سوره انعام در تاریخ 24 بهمن 1400

نکات درس تفسیر در تاریخ 24/11/1400

تفسیر آیات 65 تا 67 سوره انعام

جنگ براي همه در دنيا عذاب است ولي مؤمنان با توجه به پاداش اخروي آن را تحمل مي‌كنند. ضمير «به» در آيه 66 چندين مرجع دارد و با توجه به دنباله آيه تنها به عذاب بر مي‌گردد. پيامبر و غير او توان تبليغ دارند نه چيز ديگر.

قُلْ هُوَ اَلْقٰادِرُ عَلىٰ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ اُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ  ﴿الأنعام‏، 65﴾

بگو: اوست كه تواناست که از بالای سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد، یا شما را گروه گروه به جان هم اندازد، و گزند برخي از شما را به برخي دیگر بچشاند؛ بنگر چگونه آیات خود را گوناگون بیان می‌کنیم باشد كه بفهمند.

وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ اَلْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ  ﴿الأنعام‏، 66﴾

و قوم توآن را در حالی که حق است تکذیب کردند؛ بگو: من بر شما کارسازنیستم.

لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ  ﴿الأنعام‏، 67﴾

برای هر خبرمهمی قرارگاهی است، و به زودی خواهید دانست.

نکته 1: عذاب‌های آسمانی و عذاب‌های زمینی که در آیه 65 بیان شده مشخص است. ولی عذاب نوع سوم که اختلاف و به جان هم افتادن است سؤال برانگیز است. مشکل این است که مراد از اختلاف اگر اختلاف بین مشرکان و مسلمانان باشد این سؤال پیش می‌آید که اگر گزند مشرکان به مسلمانان رسید مثل جنگ احد آیا می‌توان گفت که عذاب خدا به مسلمانان رسیده است؟ یا اگر مراد از اختلاف، اختلاف بین خود مسلمانان باشد در آن مورد که یک طرف حق محض است مثل جنگ صفین آیا می‌توان گفت طرف حق مورد عذاب قرار گرفته است؟

آیا می‌توان گفت اگر ما به کشور دشمن بمب انداختیم برای آنها عذاب است ولی اگر آنها بمب انداختند برای ما عذاب نیست؟

به نظر می‌رسد جنگ چه برای طرف حق و چه برای طرف باطل، عذاب دنیایی است و اینکه بگوییم جنگ نعمت است درست نیست. بالاخره تبعات بد جنگ زیاد است. باید تا جایی که ممکن است از جنگ جلوگیری کرد.

مسلمانان در مکه توان جنگ نداشتند ولی می‌توانستند زد و خوردی راه بیندازند ولی اسلام اجازۀ این کار را نیز به آنها نداد و تنها وقتی مسلمانان در مدینه بودند و مشرکان خود را به نزدیکی مدینه رساندند به مسلمانان اجازۀ جنگ آن هم جنگ دفاعی داده شد.

امروزه هم وقتی بین دو کشور جنگ می‌شود نخبگان فرار می‌کنند. پس عقلاء جنگ را بد می‌دانند مگر اینکه در جایی چاره‌ای نباشد مثل بدر و احد که مشرکان حدود 400 کیلومتر راه طی کردند و کنار مدینه آمدند تا مسلمانان را نابود کنند.

جالب است که در جنگ بدر پیامبر(ص) قبل از شروع جنگ برای جلوگیری از آن پیشنهادی به مشرکان داد و گفت اگر من بد هستم عرب‌های دیگر مرا خواهند کشت و اگر خوب هستم به نفع شماست و با این حرف می‌خواست از جنگ جلوگیری کند. یا در واقعه کربلا امام حسین(ع) نیز دائما سپاه ابن زیاد را توصیه می‌کرد تا دست از جنگ بردارند.

خلاصه اینکه جنگ برای همه بد است و نگوییم برای ما که مسلمان هستیم خوب است. جنگ پیوسته خسارت و عذاب است.

البته این مربوط به دنیا بود و اما در مورد آخرت آن گروهی که راه را طبق عقل و شرع درست رفته‌اند اهل بهشت هستند و خدا برای خسارتها و عذابهای دنیاییشان را جبران خواهد کرد.

پس اینکه در آیات و روایات از جنگ تعریف کرده تحریک به جنگ نیست بلکه می‌خواهد بگوید در آخرت خداوند برای شما جبران می‌کند.

و اما کسانی که در جنگ دفاعی مقصر بودند حکمشان با خداست که آیا کارشان عمدی بوده یا سهوی؟ جاهل بوده‌اند یا عالم؟

پس عذاب سوم بیان شده در آیه مورد بحث یک عذاب دنیایی است که برای همه بد است حتی مؤمنان. یک مجروح مسلمان و یک مجروح غیر مسلمان هر دو در دنیا عذاب می‌کشند ولی البته طرف مسلمان راحت‌تر درد را تحمل می‌کند و آخرت نیز اجر دارد.

نکته 2: در برخی قرآن‌ها آیات 66 و 67 سوره انعام یک آیه حساب شده‌اند ولی در قرآنی که معمولا در اختیار ما هست دو آیه هستند. در مجمع البیان ج3-4 ص314 نوشته شده در نزد کوفیان دو آیه است و در نزد دیگران یک آیه است.

نکته 3: ضمیر در «وَ كَذَّبَ بِهِ» به پیامبر(ص) برنمی‌گردد و الا عبارت به صورت دیگری آمده بود. ما قبلا گفتیم در صدر اسلام دو چیز مهم بوده است: یکی پیامبر(ص) و دیگری قرآن. در این جا چون خطاب آیه به پیامبر(ص) است در نتیجه به احتمال قوی ضمیر در «وَ كَذَّبَ بِهِ» به قرآن برمی‌گردد.

احتمال دیگری که بیشتر مفسران گفته‌اند این است که ضمیر در «وَ كَذَّبَ بِهِ» به عذاب که در آیۀ قبلی مطرح بود برگردد. طبق این احتمال آیه می‌خواهد بگوید قوم پیامبر(ص) منکر عذاب بودند و اگر اتفاقی می‌افتاد آن را جزو عوامل طبیعی معرفی می‌کردند نه عذاب.

ممکن هم هست ضمیر به وعید که همان وعدۀ عذاب است برگردد یعنی آنها این وعده‌های عذاب را منکر می‌شدند.

باز ممکن است ضمیر به قدرت الهی برگردد چرا که قوم پیامبر(ص) قدرت الهی بر عذاب را تکذیب می‌کردند.

این احتمال نیز هست که ضمیر به «تصریف الآیات» در انتهای آیه قبلی برگردد که طبق یک احتمال مراد از آن، تصریف آیات تکوین بود و طبق احتمال دیگر تصریف ایات تکوین. و در نتیجه می‌توان ضمیر مذکر به آن برگرداند.

اینها همه احتمال بود که البته برخی احتمالات از برخی دیگر قوی‌تر است.

نکته 4: ضمیر در تعبیر وَ هُوَ اَلْحَقُّ ممکن است به همۀ مواردی که در نکتۀ قبلی گفتیم برگردد یعنی قرآن حق است. عذاب حق است. قدرت الهی حق است. آیات کتاب تکوین حق است.

نکته 5: طبق تعبیر قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ پیامبر(ص) اصلا نمی‌تواند به زور، اسلام را به مشرکان بقبولاند. اتفاقا در این تعبیر تأکید وجود دارد و باء در بِوَكِيلٍ تأکید را می‌رساند یعنی مسلما و حتما پیامبر(ص) وکیل و نگهبان نیست.

پس پیامبر(ص) توان ندارد که مردم و مشرکان را مجبور کند و مثلا دست تکوینی او به سینۀ ابوجهل بخورد تا او مسلمان شود بلکه افراد با اختیار خودشان باید اسلام بیاورند.

اینکه می‌گویند روز عاشورا زینب مضطرب بود و امام حسین(ع) با اشارۀ ولایت تکوینی او را آرام کرد درست نیست. یا اینکه می‌گویند امام نگاه تکوینی به درخت کرد و درخت، طلا شد این چیزها درست نیست و نیاز به دلایل یقینی دارد.

قرآن می‌گوید پیامبر(ص) بر مردم مسلط و وکیل نیست و قدرت تکوینی ندارد و اینکه دست تکوینی از آستین بیرون بیاید را روضه‌خوان‌ها می‌گویند. اگر قرار بود دست تکوینی باشد چرا امام حسین(ع) به سینه شمر نزد تا این همه مصیبت اتفاق نیفتد؟

البته با این حرف‌ها کسی فکر نکند من منکر معجزه هستم. معجزه یک امر تکوینی است که خدا به دست پیامبرش اجرا می‌کند تا نبوت آن پیامبر ثابت شود. این یک حالت استثنائی است و غیر ولایت تکوینی است که هر وقتی هر کاری خواست بکند. اتفاقا این موارد به صورت محدود اتفاق افتاده است و مثلا اگر حضرت موسی عصایش به مار تبدیل شده آن عصا کار دیگری نمی‌کرده که مثلا به صورت فرعون بخورد تا او کشته شود. پس نباید غلو کرد و به خاطر موارد محدود معجزه بخواهیم بگوییم کل ولایت تکوینی در دست انبیاء و ائمه است. علم غیب نیز همین‌گونه محدود است و کلی نیست. پس نه ولایت تکوینی و نه علم غیب هیچ‌یک نامحدود نیستند.

نکته 6: وقتی آیه 66 را با جملات قبلی مشاهده کنیم متوجه می‌شویم که ضمیر در «وَ كَذَّبَ بِهِ» بیشتر به عذاب برمی‌گردد تا چیزهای دیگر و مراد از تعبیر لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ این است که اگر عذاب الهی آمد من نمی‌توانم عذاب را از شما دفع کنم. این معنا بسیار زیبا و بدون اشکال است.

اگر ضمیر به قرآن برگردد تعبیر قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ چندان سازگار نیست و وکیل نبودن پیامبر(ص) ارتباطی با تکذیب قرآن ندارد.

اگر ضمیر به قدرت یا وعید خدا برگردد نیز عملا همان معنای اول که مربوط به عذاب بود از آن بدست می‌آید.

پس تعبیر قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ خودش قرینه‌ای می‌شود که بهترین مصداق برای ضمیر در «وَ كَذَّبَ بِهِ» همان عذاب است.

نکته 7: آیه 67 می‌تواند جواب یک سوال مقدر باشد. مشرکان می‌پرسند اگر عذابی هست چرا نمی‌آید؟ حال این آیه می‌گوید هر خبری مثل خبر عذاب جایگاهی دارد و به وقت خودش می‌آید.

نکته 8: مستقر در آیه 67 می‌تواند اسم مکان یا اسم زمان باشد یعنی خبرهای الهی زمان و مکان مشخصی دارد.

نکته 9: تعبیر وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ  می‌تواند مربوط به جنگ بدر باشد که در آنجا مشرکان فهمیدند عذاب الهی راست است.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.