سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
بسمه تعالي
به نظر نگارنده دين فطري و شادي خواهي نيز فطري است و جمع اين دو با آيه 6 سوره لقمان به اين است كه متوجه شويم شادي منحصر در شاديهاي مادي نيست و شاديهاي معنوي نيز وجود دارد، موسيقي ، ساز و آواز و شادي هاي دورهاي خاصي هستند كه دوران نابالغي فكري نام دارد و در آن دوران اين شادي ها حلال است ولي دوران ديگري انسان در پيش دارد كه در آن دوران از شاديهاي معنوي بهره ميبرد يا بايد خود را به مرحلة بهره بردن از آنها برساند. مانند شادي علمي، شادي كشف يك مجهول ، شادي حاصل از يك اختراع يا يك ابتكار و …
بنابراين آية 6 از سورة مباركة لقمان درصدد توجه دادن به انسان است كه هميشه در شاديهاي دوران نابالغي باقي نماند و خود را به شاديهاي برتر برساند و هر كسي كه تلاش كند خود و ديگران را در دوران كودك صفتي نگه دارد و راه علم و پيشرفت را سدّ كند و كتاب الهي كه موجب تكامل يافتن فرهنگ است را به ريشخند بگيرد سزاوار عذاب دردناك است.
قرار گرفتن قيد «بغير علم» در آن آيه به ويژه با توجه به اين كه هر كاري از جمله اضلال و ضلال با «علم» و «عمد» صورت ميگيرد روشن كنندة، معنايي است كه قصد فهميدن و فهماندن آن را داريم.
شادي در اسلام
بديهي است كه دين اسلام ديني مطابق فطرت است و آياتي نظير «فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها، لاتبديل لخلق الله ذلك الدّين القيم، ولكن اكثر الناس لا يعلمون»[1] بر آن دلالت دارد. تازه آيه بر تغيير ناپذيري هر دو نيز اشعار دارد بنابراين نه ميتوان فطرت آدمي را تغيير داد تا آدميان از امر فطري خود رويگردان شوند و نه دين خداوند قابل تغيير است كه بتوان اركان اساسي آن را دگرگون ساخت.
از سوي ديگر ميدانيم كه انسان فطرتاً زيبايي خواه و شادي طلب است و اين جزء امور فطري است و حتي آن كه از شادماني و خوشي و خرمي، مدت زماني دور باشد، او را افسرده مينامند و براي درمان او زحمتها ميكشند تا به حالت عادي يعني شادماني خواهي و دوري از غم، بر گردد.[2]
نتيجه اي كه از اين دو مقدمه گرفته ميشود اين است كه چون شادمان بودن و شادماني خواهي جزء امور فطري است و چون دين اسلام ديني مطابق فطرت است مسلماً براين شادماني و شادماني خواهي صحّه گذاشته است و آن را مورد تصديق و تأييد قرار داده است و اين امري مسلم، حتمي و غيرقابل انكار ميباشد.
بله قرآن در توصيف شهيدان راه خدا بعد از اين كه سخن از حيات آنان در عالم برزخ و رزق خوردنشان در نزد خداوند به ميان آورده فرموده است: «فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الاخوف عليهم ولا هم يحزنون» [3]
«به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده شادمانند و براي كساني كه از پي ايشانند و هنوز به آنان نپيوستهاند شادي ميكنند كه نه بيمي برايشان است و نه اندوهگين ميشوند.»
باز روشن است كه ما عموماً شادي را در ساز و آواز و موسيقي و زدن و رقصيدن و خواندن و … ميدانيم و وقتي به ما ميگويند شاد باشيد يا دين با شادي موافق است فوراً حلال بودن و مباح بلكه مستحب بودن اين امور در ذهنمان نقش ميبندد و يا لااقل به اين امور به عنوان مصاديقي از شادي و شادماني نظر ميكنيم. امّا همين كه با آيه ششم از سوره لقمان مواجه ميشويم همه آنچه ريسته بوديم پنبه ميشود و اين آيه همراه با رواياتي كه در ذيلش وارد شده است چنان پُتك محكمي بر سرمان ميزند كه تا مدتي حيران و سرگردان ميمانيم و به دنبال راه چارهاي براي فرار از اين مخمصه ميگرديم. اما راه چاره به شدت دچار مشكل است، زيرا نه از نص قرآن گريزي هست و نه روايات داراي تواتر اجمالي،[4] مطرح شده در ذيلش قابل توجيه و يا قابل رد كردن ميباشد و اين كه هر روز اعلام كنيم كه موسيقي امري تخصصي است و غير اهلش نميتوانند نظر دهند چاره درد نيست و از سوي ديگر دقيقاً در چهار صفحة قبل در همين قرآن مجيد دين فطري دانسته شده است. [5]
بالاخره وجه جمع بين اين دو آيه و يا وجه جمع آية 6 سورة لقمان با آنچه كه مسلماً جزء فطريات است چگونه ميباشد؟ سئوال اصلي اين نوشته است و جواب به اين پرسش كه چرا گذشتگان چنين سئوالي در ذهنشان نيامده و در ذيل آيات به اين بحث نپرداختهاند از سئوالهاي فرعي اين نوشتار ميباشد.
قبل از هر چيز مناسب است كه از آية ششم سوره لقمان و روايات ذيل آن و نيز اقوال مفسران آگاهي اجمالي داشته باشيم تا پس از آن نوبت به ساير مباحث برسد.
«و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزواً اولئك لهم عذاب مهين» .
و برخي از مردم كسانياند كه سخن بيهوده را خريدارند تا ]مردم را[ بي ]هيچ[ دانشي از خدا گمراه كنند و ]راه خدا[ را به ريشخند گيرند؛ براي آنان عذابي خوار كننده خواهد بود.[6]
در تفسير مجمعالبيان ذيل آيه آمده: «بيشتر مفسران برآنند كه مراد از «لهو الحديث» غنا ميباشد و نظر ابن عباس و ابن مسعود و ديگران نيز همين ميباشد و از حضرت باقر، صادق و رضا (عليهمالسلام) نيز روايت شده كه مراد غنا ميباشد و از حضرت صادق (u) روايت شده كه بدگويي از حق، و به استهزاء گرفتن آن نظير آنچه ابوجهل انجام ميداد … مراد است و فرموده غنا نيز داخل آن است و بنابراين هر آنچه كه از ياد خداوند غافل سازد در آن داخل است چه سخنان باطل باشد چه تار و تنبك و ني. و مسخره نمودن قرآن نيز در آن داخل است همان طور كه ابومسلم گفته، و هر سرگرمي و بازيچهاي را شامل ميشود همان طور كه قتاده گفته و نيز خبرهاي دروغ و افسانههاي غافل كنندة از قرآن را شامل ميشود همان گونه كه كلبي گفته است.
و ابوهريره از پيامبر(r) روايت كرده كه هر كسي گوشش از غنا پر شود در قيامت به او اجازة شنيدن صداي امور روحاني داده نميشود.»[7] ]كنايه از اين كه به بهشت نميرود[
در تفسير نمونه ج 17 حدود 10 صفحه پيرامون تحريم غنا، فلسفه تحريم آن، آثار آن بر روان و اعصاب، روايتهاي تحريم غنا و غنا چيست؟ بحث كرده است.
مفسّران ديگر اعم از شيعه و سني هر يك به مناسبت در ذيل اين آيه مباحثي را پيرامون غنا بحث كردهاند آنچه كه روشن است اين كه همه بر حرمت غنا اتفاق دارند، تنها تفاوت در ضيق وسعة دائرة آن است.
تحليل اين آيه از آن جهت مهم است كه اگر از هر اهل علم و اهل ديني پيرامون حكم موسيقي، كف زدن، رقصيدن و … پرسش شود و از او دليلي قرآني طلب شود فوراً به اين آيه متمسك ميشود. پس از بحث و تحقيق در آيه و روايات ذيل آن به خوبي روشن ميشود كه اجمالاً مقداري از آنچه امروز در جامعةما رواج دارد و از راديو و تلويزيون پخش ميشود و بر آن نام شادي ميگذارند مسلماً حرام است و بقية اقسامي كه حرام نيست داراي كراهت با مراتب متفاوت ميباشد. آنگاه اين پرسش پيش ميآيد كه چه جور بايد اين آيه را با آنچه يقيناً جزء فطرت بشر است يعني شادي خواهي و شادماني طلبي ، جمع نمود و ناسازگاريها را حل كرد. در ابتداء سه راه كار مطرح است: يا بايد معناي آيه چيز ديگري باشد يا بايد آنچه فطري دانسته شد فطري نباشد و يا مفهوم شادي غيرآن چيزي باشد كه ما تصور ميكنيم و مفهومي كه امروزه از شادي در بين مردم رواج دارد كه مصاديق آن را طرب و رقص و … ميدانند صحيح نيست و بايد آن شادماني را يافت و آنگاه مصاديق آن را پيدا كرد.
به نظر، نگارندة اين سطور راه كار سوم صحيح است يعني شادي بد فهميده شده است و شادي مربوط به دوراني به جاي شادي تمامي دوران گذاشته شده است و شادي مربوط به حالت نابالغي به جاي شادي در تمامي حالات گذاشته شده و مشكل از همين جا به وجود آمده است. و تا شادي هر دوران و شادي هر حالت را از هم متمايز نسازيم مشكل حل نميشود. امّا آنچه كه ديگران خواستهاند انجام دهند كه همان دستكاري راه كار اول و دوم است، ره به جايي نميبرد و اين كه ميبينيد گاهي مفهوم غنا و موسيقي از پيچيدهترين مفاهيم ميشود و گاهي امور فطري نامعلوم و پيچيده ميگردد ناشي از همين دستكاريهاست كه به نظر بنده نبايد صورت بگيرد و بايد همة همت معطوف شناختن شادي هر دوران گردد و مشكل را بايد با تجزيه و تحليل راهكار سوم حل و فصل كرد.
توضيح مطلب با يك مثال ساده: كودكان معمولاً با يك بستني يا شيريني شاد ميشوند و از خوردن آن لذت ميبرند و حتي اگر در شرايط خاصي آن بستني به آنان داده شود ممكن است آن بستني به عنوان يك خاطرة شيرين تا آخر عمر در ذهنشان بماند. در مقابل نوجوان شادمانيهاي ديگري دارد و شايد آنگاه كه او را به عنوان قهرمان مسابقه معرفي ميكنند بهترين لحظات را داشته باشد و از شادي در پوست خود نگنجد. باز جوان شايد بهترين و شيرينترين لحظات زندگيش را زمان نامزدي يا عقد و عروسي خود بداند و اساساً از شيريني بستني و كيك و هدية برنده شدن و اسم قهرمان و يا كادوهاي هنگام ازدواج به تنهايي مشعوف نشود. و همين طور … بنابراين اگر كسي بخواهد براي شاد كردن جواني كه نياز به همسر دارد از بستني يا كادو و يا … استفاده كند جوان به جاي خوشحال شدن برافروخته ميشود و از اين كه مشكلش خوب فهميده نشده مكدر و ناراحت ميگردد.
امّا ناراحتي فرد آن گاه افزون ميگردد كه در تمام دوران جواني او را با كارهاي بچه گانه سرگرم كرده باشند و او اصلاً طعم جواني را نچشيده باشد و وارد دوران ميانسالي يا پيري بشود و آنگاه بفهمد كه چه لذتهاي شيريني از او فوت شده است. به جهت آن كه مشغول لذتهاي كودكي بوده و آنقدر او را در آن لذتها غرق كردهاند كه دوره اي بر او گذشته و به دوره ديگري وارد شده است و در واقع تمام شادمانيها ، لذتها و فوايد يك دوران، كاملاً از او فوت گشته است در اين صورت او ناراحتترين و عصبيترين فرد ميشود و نسبت به كسي كه چنين بلايي را به سرش آورده است بيشترين كينه را دارد.
با توجه به مثال ميخواهيم در بحثهاي آينده روشن سازيم كه «لهوالحديث» = سخن بيهوده، كار بيهوده و … در دوراني خوب است كه دوران نابالغي فكري است و اساساً در آن دوران بيهوده نميباشد بلكه داراي فوايد بسيار است.
و در دوران ديگري كه شخص به بلوغ عقلي و فكري ميرسد كاملاً بيهوده است و بايد از آن اجتناب شود، زيرا كه آن فرد متكامل شده است و بايد وارد مرحلة بعدي شود. وقتي فردي دوران كودكي را مي گذراند گفتن داستانهاي مختلف براي او و سرگرم ساختن او مطلوب است ولي وقتي از دوران كودكي گذشت نبايد او را به اين گونه كارها و سخنان مشغول داشت بايد او را به مرحلهاي ديگر راهنمايي كرد و اگر كسي او را در آن مرحله نگاه داشت به او خيانت كرده است هر چند اين ماندن در آن مرحله به خواست خود كودك و يا نوجوان باشد به نظر ميرسد آيه با قيد )بغيرعلم( به همين نكته اشاره داشته باشد.
) ومن الناس من يشتري لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم( زيرا قيد )بغيرعلم( يا مربوط به اضلال كننده است يا مربوط به اضلال شونده و يا هر دو. و در هر صورت وقتي شخصي جاهل بود يا گنهكار نيست و يا سزاوار تخفيف در عذاب است در حالي كه آيه از عذاب خوار كنندة او سخن به ميان آورده است پس )بغيرعلم( به معناي جهالت نيست تا بخواهيم پيرامون جاهل قاصر يا مقصر بحث كنيم و جاهل قاصر را بيگناه و جاهل مقصر را مستحق مقداري تخفيف بدانيم.
بله، آيه قيد)بغيرعلم( را آورده تا احتمالاً هم به اضلال كننده بخورد و هم به اضلال شونده زيرا هر دو از اين نكته غافلند و يا به اين نكته آگاهي ندارند كه «لهو الحديث» مربوط به دوران كودكي و كودك صفتي آنان بوده است و اكنون كه دوران بلوغ و كمال را طي ميكنند نبايد به «لهو» مشغول شوند چون از مرحلة لهو گذشتهاند.[8]
يادش به خير، استادمان آيت الله جوادي آملي كه مي فرمود: « فيلمهاي تلويزيون و سينما براي شما طلبهها ممنوع است زيرا كه شما را از غور و ژرف انديشي در مباحث عقلي باز ميدارد.»
پس نبايد اشكال شود كه چرا به جاي )بغيرعلم( قيد «عامداً عالماً» نيامده زيرا پاسخ ميشنود كه اين قيود از خود كلمات آيه روشن ميشود زيرا وقتي اضلال را به فردي نسبت ميدهند يعني او از روي اراده و قصد درصدد گمراه ساختن ديگران است. و وقتي كساني با قصد و توجه پاي داستـان يا آهنگ و ترانهاي مي نشينند، خودشان با قصـد و اراده ميخواهند آن راه را طي كنند پس خود كلمات آيه بر قيد «عالماً عامداً» دلالت ميكند و مأموريت و پيام )بغيرعلم( چيز ديگري است و آن نشناختن موقعيت و شرائط و دوران است كه فرد نميداند دوران اين مرحله گذشته است و بايد به مرحله ديگري وارد شود.
پس به طور خلاصه نظر نگارنده اين است كه شادي حاصل شده از رقص و ساز و آواز مربوط به دورهاي است كه دورة كودكي و صباوت نام دارد و از آن دوره افراد به زودي ميگذرند و اگر كسي بخواهد در آن دوره بيش از زمان لازم بماند يا كسي بخواهد انسانها را بيش از اندازه در آن دوران نگه دارد آية ششم از سوره لقمان بر او ميتازد باشد كه از خواب غفلت بيدار شود و به مرحلة ديگري صعود كند تا با شاديهاي آن دوران خود را شاد كند.
شاديهاي دوران بزرگسالي
بچة كوچك با بستني، جغجغه يا رقص و … شاد ميشود و خودش نيز شاد بودن خودش را با همين امور نشان ميدهد ولي با رسيدن به دورة بلوغ چنان عاشق ازدواج ميشود و شادماني را در آن ميبيند كه حاضر است از هزينههايي كه براي جسمش در دوران كودكي مينمود چشمپوشي كند و هزينة آن را صرف تهية وسائل ازدواج نمايد. بله اين حس تنها در مرحلة بلوغ به او دست ميدهد بگونهاي كه اگر در دوران كودكي به كودك و نوجوان گفته شود پولهايت را براي ازدواج ذخيره كن، مثل اين كه به او حرف نامربوط زدهاي و به همين جهت آشكارا يا در نهان اين حرف را به ريشخند ميگيرد و بر عكس اگر به جواني كه مقداري پول براي ازدواج فراهم كرده گفته شود آنها را براي عيش و نوش ـ نظير دوران كودكي ـ هزينه كن از اين سخن متنفر ميشود.
زيرا كودك شادماني را در چيزي ميبيند و جوان در چيز ديگري، اما اين نكته قابل يادآوري است كه اين دو شادي جسمي، ولي مربوط به دو زمان و دوران مختلف است اما شادي غيرجسمي هم داريم. دانشمند شادي را در چيز ديگري ميبيند كه هيچگاه يك عامي از آن تصوري ندارد.[9]
بله، گاهي فردي درس ميخواند تا مدركي بگيرد و در جايي مشغول به كار شود شايد علم آموزي براي او چون كارگري كردن و بلكه سخت تر از آن باشد و يا گاهي فرد به جايي ميرسد كه علم، معشوق او ميشود و در هر حالي آن را ميطلبد و لذت ميبرد.
يكي از استادهايم ـ آيت الله منتظري ـ دچار مشكل سنگ كليه شد و او را در بيمارستان بستري كردند. در بيمارستان به ديدن او رفتم. ديدن چند جلد كتاب وسائل الشيعه بالاي سر ايشان توجهم را جلب كرد. پرسيدم: اين كتابها كجا بوده؟! گفتند: همين كه آقا به هوش آمدند تقاضاي كتاب كردند و …
دو سه سالي با آيت الله موسوي اردبيلي «مد ظله»، شبها بحثهاي فقهي داشتم، گاهي ميشد كه اول جلسه ايشان كسالت داشت ولي با باز شدن در بحث و گفتگو گاهي چنان به ميدان بحث ميآمدند و با هيجان صحبت ميكردند كه بنده فكر ميكردم اين قدر با تحرك صحبت كردن و به ذهن فشار آوردن براي ايشان ضرر دارد . بارها به خود ايشان گفتم: جواب داد: خير، اين گونه وارد بحث شدن برايم مفيد هم هست!»
خلاصه، يك عالِم و دانشمند دوستدار علم است و فراگيري علم يا مباحثه علمي بهترين تفريح اوست و بحثها و گپهاي علمي فقيهان معروف و مشهور است.
بزرگترين عذاب و ناراحتي براي يك دانشمند آن است كه از كتاب جدايش كني و ايجاد مجالس لطيفه و فكاهي و … اموري كه يك فرد عامي تفريح ميداند براي او عذاب و ماتم است.
اهل نماز و كار خير شادي را در حضور در نماز جماعت و در خدمت به خلق ميدانند و از آن مسرور ميشوند، هاديان جامعه، شادي را در هدايت كردن مردم ميدانند لذا پيامبر(r) به حضرت علي (u) فرمودند: اگر خداوند به واسطه تو يك نفر را هدايت كند از آنچه آفتاب بر آن ميتابد برايت بهتر است[10] و حضرت علي (u) حتي در بحبوحة جنگ از هدايت افراد غافل نميماند.[11]
در بين مردم هستند كساني كه عشق به نماز جماعت، جماعت اول وقت دارند، شادي آنان رفتن به نماز جماعت است و روزي چهرة آنان را گرفته و غمناك ميبيني كه نتوانند در نماز جماعت شركت كنند و آنگاه شادمانشان ميبيني كه جمعيت نماز جماعت افزونتر از روزهاي ديگر باشد و در نتيجه او ثواب بيشتري ببرد.
گاهي افراد از انجام كار خير نظير مدرسهسازي، پل سازي ، اطعام به ديگران و … لذت ميبرند. گاهي افراد از مناجات با خداوند لذت ميبرند. همانگونه كه سيد ساجدين اين چنين بود و از مناجاتهايش اين جهت به خوبي ظاهر است.
اگر ميشنويم حضرت علي(u) در شب هزار ركعت نماز ميخواند، اين كار لذت او بود نه اين كه از نماز خسته شود آنان كه روزهاي زيادي از سال را روزه ميگيرند از آن لذت ميبرند دقيقاً نظير اين كه فردي ساعتها كنار نامزدش بنشيند و از گفتوگو و همنشيني با او لذت ببرد. تنها فرقش لذت جسمي بودن يكي و لذت معنوي بودن ديگري است. به هر حال براي اهل دل عبادت يك توفيق است نه يك تكليف، لذت است نه اجبار، شادي است نه گرفتاري.
رجوع به آية 6 سوره لقمان
از آنچه كه بيان شده معلوم ميشود آيه شش سوره لقمان قصد مقابله با شاديها و مخالفت با آنها را ندارد بلكه درصدد بيان اين نكته است كه شاديهاي يك مرحله نبايد سدّ راه وصول به مرحله بالاتر و بهرهمندي از شاديهاي بالاتر باشد و مثال «لهوالحديث» كه روايتها آن را تعميم داده و به غنا، موسيقي، داستانهاي ايراني رستم و اسفنديار[12] و غيره آن را گسترش داده است. [13]همه و همه لذتهاي جسمي است كه توجه به آنها انسان را از لذتهاي روحي و معنوي غافل ميسازد. زيرا در جاي خود بحث شده كه نيازهاي جسمي انسان به خودي خود ظاهر ميشود و رخ مينماياند و نميگذارد انسان از آنها غافل شود ولي نيازهاي روحي – رواني است كه ظاهر شدنش و شكوفا شدنش نياز به فعاليت دارد و اگر به آنها توجه نشود به خودي خود مغفول واقع ميشوند.
و به همين جهت انسانها طبيعتاً از آنها غافلند و به قول اهلش روح انسانها از گرسنگي در حال مرگ است و انسانها در فكر رسيدگي به نيازهاي جسمي خويشند.
همي ميردت عيسي از لاغري تو در بند آني كه خر پروري
پس پيام آيه هشدار دادن به انسان است كه به «لهو الحديث» مشغول نشود كه در اين صورت از غذاي روحش غافل ميماند. بنابراين اگر فرض كنيم جلسة جوك، طنز و لودگيهاي هرزه باشد، اگر چه بر آن غنا، آواز، موسيقي و … صدق نكند باز از ديد قرآن ممنوع است چون «سخن بيهوده = لهو الحديث» بر آن صدق ميكند ولي همين سخنان براي فردي كه قصد آموزش زبان دارد و از اين طريق آموزش ميبيند، يا بيماري كه از فرط ناراحتي جسمي در عذاب است و اين فكاهيها مقداري غبارغم را از چهرهاش مي زدايد يا كسي كه بيماري فراموشي گرفته و اين طنزها يا آوازها ، حافظه او را برميگرداند، در اين صورت شنيدن اين امور براي او از دايرة «لهو الحديث» خارج است. و بر عكس كسي كه در لودگي و هرزگي غرق است به طوري كه اين لودگيها او را اشباع نميكند، با اين توجيه كه اين لودگيها يا موسيقيها و غناها او را تحريك نميكند : اين گونه امور براي او حلال نميشود.
با توجه به آنچه گذشت معلوم ميشود سخن كساني كه حكم غنا را شخصي و مربوط به خود شخص ميدانند، احتمالاً نبايد مرادشان اين باشد كه هر كس از موسيقي يا آواز تحريك شد گوش دادن و نگاه كردن بر او حرام باشد و هر كس به جهت غرق در فساد و عادت به اين امور تحريك نشد يا شك در تحريك شدن داشت برايش حلال باشد زيرا هر چه يك آهنگ بيشتر گوش داده شود . جنبة تحريك گريش كمتر ميشود و با اين حساب روز به روز حرامها حلال ميشود و ناگهان به جايي ميرسيم كه ديگر موسيقي ـ رقص و … هيچ چيز حرامي نخواهيم داشت!! بلكه مراد است كه اگر كسي مشكل شخصي داشت كه به خاطر آن مشكل موسيقي، غنا، داستان و … براي او «لهو الحديث» به حساب نميآمد براي او حلال است. پس ملاك و معيار «لهو الحديث» بودن يا نبودن است بنابراين شعر يا نوحهاي را كه فرد چندين بار گوش داده و حفظ شده و برايش نكتة جالبي ندارد نوعي لهوالحديث است.
شاهد و يا مؤيدش اين كه همة احكام در اسلام براي اغلب است و حال عموم را در نظر ميگيرند و حكم براي كل صادر ميكنند و نادر بر غالب حمل ميشود و حكم غالب و اكثريت بر نادر و اقليت نافذ است اما در موسيقي، غنا و به طور كلي «لهو الحديث» غالب و متعارف را دليل حرمت، حكم بر همگان قرار ندادهاند و ظاهراً اين كار توجيهي غير از آنچه بيان شد، ندارد، زيرا اين خود فرد است كه ميفهمد استماع داستاني، يا سخني براي او هيچ فايدهاي ندارد و او را از تكامل باز ميدارد پس لهو الحديث است يا نفعي دارد پس از دايرة لهو الحديث بودن خارج است.
با مثالي ديگر بحث را پي ميگيريم:
روشن است كه شراب داراي منافعي است و منفعت داري آن مورد تصديق قرآن نيز هست «يسألونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمها اكبر من نفعها»[14]
اما بالاخره خداوند مضرات آن را بر منافعش ترجيح داد و آن را مطلقاً حرام كرد ) يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و … رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون( [15]
حال سئوال اين است كه چرا در شراب خداوند زيانهايش را بر منافعش ترجيح داد و مطلقاً آن را حرام كرد ولي براي موسيقي، غنا و … اين گونه برخورد نكرد و مطلقاً آن را حرام نكرد به گونهاي كه در حكم غنا، موسيقي، داستان سرايي و … اين همه اختلاف وجود دارد؟!
جواب اين سئوال از بحثهاي قبلي روشن شد زيرا كه موسيقي و … براي دوراني خوب است و براي دوراني ديگر بد، براي دورة طفوليت و نظير طفوليت خوب است و براي دورة عقلي بد، به همين جهت كساني كه بزرگند ولي به جهتي كودك صفتند براي آنان اشكالي ندارد ولي شراب براي همه حرام است پس شنواندن موسيقي و آواز به گوش بچه حرام نيست ولي رساندن شراب به حلق بچه حرام است و تفاوتش همان بود كه بيان شد، زيرا كه شراب هميشه مضارش بر منافعش ترجيح دارد ولي «لهو الحديث» هميشه و براي همه «لهوالحديث» نيست.
اين بحث طولاني و دنباله دار است و داراي شاخ و برگ فراواني است كه فعلاً به همين قدر اكتفا ميشود تا فرصتي ديگر كه كاملاً به آن پرداخته شود و آيات مربوطه كاملاً تحليل شود و بحث شاديها، ان شاء الله ريشهاي حل گردد. به اميد فراهم شدن آن فرصت و آن علم.
احمد عابديني، شب عيد فطر 1/8/85
منابع :
قرآن
مجمع البيان امين الاسلام طبرسي
تفسير نمونه ناصر مكارم شيرازي
تفسير الميزان محمدحسين طباطبايي 20 جلدي
فروع كافي دورة 7 جلدي دارالكتب اسلامي
تفسير نورالثقلين عروس حويزي 5 جلدي
[1]ـ سورة روم آية 30. پس روي خود را با گرايش تمام به حق، به سوي اين دين كن، با همان سرشتي كه خدا مردم را بر آن سرشته است، آفرينش خداي تغيير پذير نيست، اين است دين پايدار، ولي بيشتر مردم نميدانند.
[2]ـ قرآن كريم وصف «مسرور» و «سرور» را براي توصيف حال بهشتيان به كار برده است نظير «ولقاهم نظرة و سرورا» (سوره انسان/ آيه 11) «و ينقلب الي اهله مسرورا» (سوره انشقاق آيه 9) « ]كسي كه نامه عملش به دست راستش داده شود[ و شادماني به سوي كسانش باز گردد» و روشن است كه اوصاف بهشتي اوصاف مطابق فطرت و ماندگار است.
[3]ـ سوره آل عمران / آيه 170.
[4] ـ خبر متواتر به خبري ميگويند كه راويان آن درهر طبقه به اندازه اي زياد باشد كه احتمال دروغ گويي يا زمينه چيني بر دروغ در حقشان نرود آنگاه تواتر سه گونه است : لفظي، مانند الفاظ قرآن كه همة الفاظش متواتر است يا تواتر اجمالي، مانند شجاعت حضرت علي (u) كه از همه تاريخ ها و قصهها اين شجاعت به دست ميآيد يا تواتر معنوي مانند احاديثي كه بر قصد قربت در نيت عبادت تأكيد مي كند.
5ـ لازم به يــادآوري است كه سـوره روم سورة ســيام و ســورة لقمان سـوره سيويكــم است و بيـن اين دو آيــه در قرآنهاي فعلــي ـ خط عثمان طاها ـ كمتر از چهار صفحه فاصله است و قرائت كنندة قرآن هنوز آيه اول را به خاطر دارد كه به آية دوم ميرسد. بله، اگر قرآنها طبق زمان نزول و ترتيب نزول تنظيم مي شد امكان داشت فراموشي رخ دهد زيرا اگر چه هر دو سوره مكي هستند ولي بين نازل شدن آن دو حدود بيست وچهار سوره ديگر نازل شده است كه براي اطلاع دقيقتر ميتوان به جدولهاي موجود در كتاب تاريخ قرآن دكتر محمود راميار مراجعه كرد.
7ـ مجمعالبيان 8-7 ص 313و 314.
[8] ـ در جاي خود توضيح داده شده كه آيه «اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر في الاموال و الاولاد … (سوره حديد آيه 20)
پنج مرحله زندگي يك انسان غافل از خدا را ميرساند به همين جهت در دنبالش مثل باريدن باران، سبز شدن گياه، و بالاخره خشك شدن آن را مثال زده و به دنبال آن «و في الاخرة عذاب شديد» را آورده است.
[9] ـ ذكر چند مثال براير روشن شدن بحث: آيت الله حسن زاده آملي در درس خود ميفرمود: « شبي كشاورزي از آمل ميهمان من شد به او شام دادم و رختخواب پهن كردم او خوابيد و من به مطالعه مشغول شدم ساعتي گذشت بيدار شد نگاهي به من انداخت و چيزي نگفت. باز مقداري خوابيد و دوباره بيدار شد مرا به همان حالت ديد، چيزي نگفت. در مرتبه سوم گفت : اين چه ناني است كه شما ميخوريد ؟! اين جان كندن است!» بعد ايشان ميفرمود: «بله آن مرد روستايي حق دارد اين حرف را بزند او فكر ميكند من مطالعه ميكنم تا پولي به دست آورم نظير او كه كارگري ميكند تا پولي به او بدهند او هيچگاه درك نميكند كه من از مطالعه كردن چقدر لذت ميبرم او نميداند كه كتاب عشق من است.» (به نوارهاي درسهاي تنبيهات و اشارات نمط هشت تا ده مراجعه شود).
[10] ـ كافي / ج 5 ص 28
[11] ـ تفسير الميزان 1/408 ذيل آيات 163 تا 167 از سوره بقره
[12] ـ مجمع البيان 8-7 ص 313 شأن نزول.
[13] ـ ر.ك. تفسير نور الثقلين ذيل آيه
[14] ـ سوره بقره آيه 219. «درباره شراب و قمار از تو مي پرسند، بگو: در آن دو ، گناهي بزرگ و سودهايي براي مردم است، ولي گناهشان از سودشان بزرگتر است.»
[15] ـ سوره مائده آيه 90. «اي كساني كه ايمان آوردهايد، شراب و قمار و … پليدند و از عمل شيطانند از آنها دوري گزينيد باشد كه رستگار شويد.»