عذاب و شکنجه در قرآن کریم

عذاب و شکنجه در قرآن کریم

به نام خداوند مهربان

بحثی در مورد عذاب و شکنجه در قرآن کریم ذيل كلمه عذاب در آیه 15 سوره انعام

“قل اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم”

طبق این آیه پیامبر (ص) مأمور شد که از جانب خداوند این پیام را به مردم برساند و همانطور که مشخص است این یک پیام عقلی است و انسان با اندکی فکر می‌فهمد که تکذیب رب عذاب عظیمی را به دنبال دارد.

البته باید به این نکته توجه داشت که، بین رب، الله، و ولیّ تفاوت است هرچند که در زبان فارسی ما آنها را مترادف درنظر می‌گیریم.

“رب” یعنی صاحب اختیار و کسی که اختیار ما در دست اوست و کسی که این چنین باشد اوامر و نواهی هم دارد و ما را به چیزهایی امر می کند و از چیزهایی نهی می‌کند. حال سئوال این است که آیا در همه چیز اوامر و نواهی دارد؟ يعنی از زمانی که نطفه انسان شکل می‌گیرد تا زمان مرگش در مورد همه چیز امر و نهی وجود دارد؟ درجواب باید گفت خیر، در بعضی از امور اوامر و نواهی وجود دارد و در محدوده خاصی است و فقه همه جیز را نگفته است و در مورد همه چیز نظر نداده است، البته در همه مراحل عمر انسان این اوامر و نواهی وجود دارد ولی در تمامي زواياي زندگي نيست. اين بحث قبلا گذشت  و قصد تكرارش نیست.

سئوالی که در اینجا مطرح می شود این است که، اگر با اوامر و نواهی رب مخالفت کردیم طبق فرمان خداوند عذاب عظیم شامل حالمان مي‌شود یا به حکم عقل به چنین نتیجه‌ای می‌رسیم؟

نظر بنده این است که عقل ایجاب می‌کند که مخالفت با رب در اینگونه موارد عذاب را به دنبال داشته باشد.

در سوره ملک آیه ۱۰ آمده است:

” لو کنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير ” یعنی افرادی که جهنمی شده‌اند در جهنم می‌گویند: اگر ما می شنیدیم یا عقلما ن را به کار می بردیم از اصحاب جهنم نبودیم، خداوند می فرماید آنان به گناه خود اعتراف کردند. «فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لاصحاب السعير» نابود باد اصحاب سعیر.

همه تاکید ما بر روی تعقل است و این آیه هم مؤید همین نظر است، بنابراین انسان آگر تعقل کند می‌فهمد، البته نه به اندازه پیامبر (ص)،بلکه تا این اندازه می‌فهمد که آن کسی که خالق است رب است و قطعا کسی که سازنده چیزی است دستورالعمل آن را هم داده است. سپس خداوند که خالق انسان است برای او اوامر و نواهی قرار داده است و کسانی که به آن چه حتماً دستور داده عمل نکنند در آخرت مستحق عذاب می‌شوند. البته در دنیا هم ممکن است برای آنها گرفتاری‌هایی درست شود، يعني گرفتاري سرپیچی از اوامر و نواهی فقط برای آخرت نیست.

جواب یک شبهه:

اخیراً شبهه‌ای از جناب آقای دکتر سروش در رسانه های مجازی پخش شده است که، دین اسلام را دینی خشن معرفی کرده است و پیامبر (ص) را فردی اقتدارگرا می‌داند و گفته است: عذاب به معنای شکنجه است و شما در قرآن هر جا کلمه عذاب به کار برده شده است شکنجه بگذارید، پس سرتاسر قرآن شکنجه است و به بيان من از زبان خداوند شراره آتش می‌بارد و در این صورت وقتی انسان آیات قرآن را می‌خواند لرزه به اندامش می‌افتد که این چه خدایی است؟

البته بحث ازخشونت یا عدم خشونت خداوند باید در جایی دیگر مطرح شود، اما چون لفظ عذاب در اين آمد مقداری در اینجا در مورد آن بحث می‌کنیم:

ابتدا باید ببینیم قرآن در چه زمانی و برای چه کسانی نازل شده است؟

درجواب باید گفت: در زمانی نازل شده است که پدران به راحتی فرزندان دختر خود را زنده به گور می‌کرده‌اند، البته حتما توجه دارید که زنده به گور کردن با کشتن متفاوت است، در زنده به گور کردن مرگی است که همراه با شکنجه شديد است و پدری با بی‌رحمی تمام دختر شیرین زبان خود را داخل گودالی قرار می‌داد و روی او خاک می‌ریخت، برای چنین فردی با چنین قساوت قلبی حرف زدن از مهربانی و رأفت معنایی ندارد و باید به او گفت همانگونه که شکنجه کردی شکنجه می‌شوی.

قرآن در مورد چنین افرادی فرموده است:

“و اذا الموؤدة سئلت. بای ذنب قتلت …” يعنی در قیامت از این پدران سئوال می‌شود چرا و به چه گناهی او را کشتی؟ و چون این نمونه کشتن خیلی بی‌رحمانه است خداوند این فرد را به شکنجه تهدید می‌کند تا دست از این کار خطای خود بردارد.

کار دیگری که مردم زمان پیامبر( ص) انجام می دادند این بود که به قبایل دیگر حمله می‌کردند و اموالشان را غارت کرده و مردانشان را به قتل می‌رساندند و زنان و دخترانشان را به اسارت می‌بردند و به این کار خود افتخار هم می کردند.

به عنوان نمونه وقتی کتاب”تاریخ تحلیلی” دکتر شهیدی را مطالعه می کنیم، میبینیم که طوایف عرب را از ابتدا بررسی کرده است و افراد را نسل به نسل نام برده است، ولی یکدفعه یک نسل قطع شده است، مثلا یک فردی ۴ پسر داشته است ولی ناگهان سلسله‌ها قطع می شود و دیگر از نوادگان او نامی نیست، علتش این است که قبیله‌ای به آنها حمله کرده و مردانشان را کشته و زنانشان را به اسارت برده‌اند و اصلا محیط زندگی مردم آن زمان همین گونه بوده است و اعتقادشان این بود که: “من با پسرعمویم با هم و علیه هم هسیتم” یعنی با هم متحد می‌شدند و به قبیله ای حمله می‌کردند و بعد از قتل و غارت با هم دشمن می‌شدند چون شرایط زندگیشان این‌گونه ایجاب می‌کرد،

آب و غذا کم بود و آنها مجبور بودند برای آن با همه چيز بجنگند.

دو آیه دیگر در قرآن کریم آمده است که خداوند در آن ها از کشتن فرزندان به طور كلي چه دختر  وچه پسر نهی كرده است که عبارتند از:

الف) سوره انعام/۱۵۱ : «لا تقتلوا اولادكم من املاق»

در این سوره آمده است که فرزندان خود را به خاطر گرسنگی نکشید.

اعراب دوران جاهلیت هنگام گرسنگی می‌گفتند ما یا خودمان باید بمیریم یا فرزندانمان و اولویت زنده ماندن را به خود می‌دادند و فرزندان خود را می‌کشتند.

ب) سوره اسراء/۳۱« لا تقتلوا اولادكم خشية الإملاق

تفاوت این عبارت با عبارت آیه قبل در کلمه”خشیة” است که در این آیه این کلمه اضافه شده است، یعنی اینکه هنوز گرسنگی نیامده است ولی آنها از ترس آن فرزندان خود را می‌کشند، ولی خداوند در آخر آیه می فرماید: ” نحن نرزقهم و ایاهم” یعنی ما به آنها رزق می دهیم و به شما هم می‌دهیم یعنی اگر رزقی به شما می‌دهیم به خاطر بچه است.

پس در محیطی که اينقدر خشن بودند كه به مجرد احتمال گرسنگي خود فرزندان خود را می‌کشتند باید با خشونت صحبت کرد انسان خشن با كلمات خوب و نرم تإثيرنمي‌پذيرد.

خاطره ای از آیت الله موسوي اردبیلی:

آیت الله اردبیلی (ره) برايم نقل کرد که روزی خدمت مرحوم آیت الله خوبی بودم که فقیری آمد و ایشان به آن فقیر محترمامه مقداری کمک کرد و از وی خواسته جلسه را ترک کند ولی فقیر همچنان باقیمانده و با اصرار باز هم تقاضای کمک می کرد و بفرماييد هاي او و تريف ببريد هاي او اثر نمي‌كرد. ناگهان من با زبان ترکی و با تشر به او گفتم : گوت؛ بیرون برو، در این هنگام آن فقیر فوراً مجلس را ترک کرد. آن فقیر با ادبیات محترمانه بیگانه بوده است، بنابراین از آن چیزی نمی‌فهمیده است، ولى وقتی با او با بی‌احترامی رفتار شد متوجه شد و مجلس را ترک کرد.

در این جا هم پبامبر (ص) با کسا نی سروکار دارد که یا آدمکش هستند یا افرادی هستند که کافر و حق پوش، پس باید با ادبیات عذاب و شکنجه با آنها صحبت می‌کرد تا اثر كند.

از طرف دیگر ترساندن از شکنجه با خود شکنجه کردن فرق دارد و در هیچ جایی از قرآن نیامده است که الآن مثلاً کافران در حال شکنجه شدن هستند، خداوند وعده عذاب و شکنجه داده است ولی آیا به وعده مورد عمل کرده است؟

باید توجه داشته باشیم که عذاب های مربوط به قیامت دو دسته هستند:

الف) عذاب های اتحادی: این نوع عذاب متحد با ذات انسان است اين عذاب را خود انسان برای خودش در دنیا درست می کند، مثلا حسادت و بخل باعث عذاب روحی فرد در دنیا می‌شود و این صفتی است که در درون انسان است که ايجاد و زايل نمودنش به اختيار خود انسان است و هم در این دنیا با اوست و هم در آخرت و خود انسان عامل آن است.

ب) عذاب های تهدیدی: در این نوع عذاب خداوند به انسان‌های گناهکار می فرماید:  ما با گنهكار چنین و چنان کاری را انجام می‌دهیم، اما جايي نفرموده است که با او چنين و چنان كاري را انجام داديم. این گونه عذابها قراردادي است و قراردادهای تهدیدی اگر به آن عمل نشود حسن و نیکو است، برخلاف وعده دادن به کارهای خوب که اگر تخلف شود بد است.

این مثال را بنده بارها زده ام، که اگر پدری به فرزند خود وعده دهد که اگر نمره‌های خوبی گرفتی برایت یک دوچرخه می‌خرم، اگر آن کودک نمره‌های خوبی گرفت اما پدر به وعده خود عمل نکرد فرزند هر روز به پدرش یادآوری می‌کند که تو چنین وعده‌ای به من دادی چرا عمل نمی‌کنی؟ و کسی هم آن کودک را شماتت نمی‌کند. اما اگر این پدر فرزندش را تهدید کرد که اگر نمره کمی گرفتی تو را از خانه بیرون می‌کنم، اگر فرزندش نمره کمی گرفت به پدرش یادآوری نمی‌کند که تهدید خود را عملی سازد و این تهدید پدر فقط برای این است که فرزند خود را دوست دارد و می‌خواهد که در درس خود موفق باشد و نمره خوب بگيرد.

خداوند هم همین گونه است اگر بندگانش را به عذاب تهدید می‌کند برای این است که آنها را دوست دارد و نمی‌خواهد خطایی از آنان سر زند، پس نباید وقتی لفظ عذاب را در قرآن می‌بینیم فورا بگوئیم که این کتاب سراسر شکنجه است، باید توجه داشته باشیم که هیچکدام از این الفاظ انجام شدن شکنجه را نمی‌رساند.

اگر کسی اشکال کند که اقوام گذشته شکنجه و عذاب شده اند، مثل قوم نوح، قوم صالح، قوم لوط و … که بر اثر عذاب از دنیا رفته اند و خداوند به تهديد خود در مورد عذاب عمل کرده است و آنها را عذاب کرده است و این نظرشما را نقض می کند.

در جواب باید گفت : خداوند کسانی را عذاب کرده است که راه را كاملاً بر نیکان بسته بودند و زندگی را بر آنها سخت کرده بودند ولی تا وقتی که كوچكترين راه براي نيكان باز بود خداوند هم بر شرورها عذابی نفرستاده است. اگر سرگذشت اقوام پیامبران قبل را مطالعه کرده باشید می‌بینيد که آنها پیامبران خود را به کشتن و سنگسار کردن و عذاب ها و شکنجه های دیگر تهدید کرده‌اند و در بسیاری از مواقع تهدید خود را عملی کرده اند و با شكنجه مؤمنان را نابود ساخته‌اند، و با اين حال وقتي خداوند خواسته آنان را عذاب كند، با فرستادن عذاب لحظه ای آنان را نابود کرده است و آنچه قبل از عذاب اتفاق افتاده براي فرصت دادن به آنان بوده است. مثل قوم نوح (ع) که خداوند ابتدا باران را فرستاد تا افراد ناآگاه متنبه شده وسوار کشتی شوند و به آنها فرصت داد تا متوجه اشتباه خود شوند.

بعضی از افراد ناآگاه گفته‌اند که دلیل اینکه حضرت نوح (ع) از هر حیوان یک جفت را سوار کشتی کرده است برای این است که خداوند می‌خواسته است کل جهان را با سيل از بین ببرد، ولی حضرت نوح (ع) با این کارش جلوی نابودی جهان و حیوانات را گرفته است وعدّه‌ای دیگر هم این کار حضرت نوح (ع) را مسخره می‌کنند. ولی در جواب آنها باید گفت: این کار حضرت نوح (ع) برای این بوده است که بفهماند عذاب حتمی است و از طرف دیگر جمع آوری حیوانات زمان‌بر بود و در این مدت مردم فرصت داشتند تا از کارهای گذشته خود توبه کرده و سوار کشتی شوند تا از عذاب الهی در امان باشند و در واقع ساختن کشتی و جمع آوری حیوانات و غرق با آب باران، همه براي دادن فرصت به افراد كافر، ظالم و گناهکار بود تا به خود آیند و متوجه اشتباهات خود شوند.

اگر ما از این دید به این قضیه نگاه کنیم می‌بینیم که خداوند چقدر مهربان است و با این روش مي‌خواسته است مردم بازگردند و عذاب نشوند.

پس به عذاب های اقوام قبلي كه در قرآن بيان شده است می توانیم از این دید نگاه کنیم و در این صورت متوجه می‌شویم که قرآن کتاب شکنجه و عذاب نیست، بلکه يا مناسب با روحیات بعضی از انسان هاست که به هیچ‌ وجه نمی خواسته‌اند زیربار حق بروند و خداوند که مهربان است و نمی‌خواهد گروهی از انسانها از بین بروند ولی وقتی می‌بیند انسانهای بدکار، تصميم به نابودي انسانهای با ایمان گرفته‌اند و هيچ راه گريزي براي با ايمانان باقي نگذاشته‌اند آنان را نابود كرده است.

 به هر حال گروهی بد و جنايتكار مي‌خواهند گروه مؤمني كه كاري به ديگري ندارند و آزاري به كسي نمي‌رسانند را نابود كنند در این صورت بايد گروهي از بین بروند يا نيكان به دست بدان و يا بدها به دست خداوند؛ و خداوند اولویت بقا را به انسان های با ایمان داده است و بدکاران را از بین برده است.شما چه نظري داريد آيا مي‌گوييد خدا بايد جانيان را نگه مي‌داشت تا خوبان را نابود كنند؟!

پس برای رد سخنان دکتر سروش که قرآن را کتابی پر از لفظ شکنجه و عذاب می داند، این را هم باید اضافه کنیم که اگر کلمه‌ عذاب در  کتاب قرآن زیاد آمده است، دلیل بر این نیست که این کتاب سراسر شکنجه و عذاب است بلكه ممکن است در یک کتاب اصلا کلمه رحمت و مهربانی به کار برده نشده باشد اما سراسر مهربانی و رحمت باشد. همانگونه که پدر وقتی فرزند خود را لجباز و خیره سرو دروغگو و …مي‌يابد همیشه او را تهدید می کند و نمی توان گفت این چه پدر بدی است، بلکه بچه فرزند بدي است.

در مورد خداوند هم همین‌گونه است، البته ممکن است کسی اشکال کند و بگوید بهتر نبود خداوند روی خوش نشان می‌داد؟ درجواب باید گفت : اتفاقا خداوند روی خوش نشان داده است و با فرستادن پيامبران الگوهاي خوب را به مردم نشان داده است مثلا حضرت محمد( ص) در یک سرزمین وحشی و در بین مردم بیابانگرد و بدون دین پيامبر شد و به مردم فهماند که در هر شرایطی می توان انسان خوبی بود.

از طرف دیگر اولین آیاتی که بر پیامبرش نازل کرده است در مورد علم و خواندن و خلقت انسان  و كرامت قلم و امثال اينهاست و بعد از آن هم سوره های مزمل و مدثر برایشان نازل شده است که در انها هم توصيه به خواندن قرآن و تطهير خود از بدي و هشدار به انسانهاي بد است.

ولی مردم دوران جاهلیت در مقابل همین حرفها هم ایستاده‌اند، از جمله، از همان جلسه اول که رسالت رسول خدا(ص) علنی شد ابولهب در مقابل ایشان ایستاد و با این که قبل از بعثت، حضرت محمد (ص) را بسیار دوست داشت و دو دختر ايشان را قبل از بعثت به همسری پسران خود در آورده بود، اما پس از بعثت پسرانش را وادار کرد که همسران خود را طلاق دهند و با این کار می خواست به رسول گرامی اسلام ضربه بزند و فقط به این کار اکتفا نکرد بلکه همواره پيامبر را هجو مي‌كرد تا سوره تبت عليه او و زنش نازل شد و زنش كه خواهر ابوسفيان بود آمد كه با سنگ به سر پيامبر بزند و…. ساير سران شرك نيز دست كمي از اين زن و شوهر نداشتند و مسلمانان را به شدت شكنجه مي‌كردند به طوری پدر و مادر عمار در زیر شکنجه از دنیا رفتند و خداوند در مقابل وحشیگری‌های این افراد به آنان وعده عذاب داد، اما در مقابل این عذاب‌ها آیات رحمت هم در قرآن بسیار است و خداوند در مورد خودش فرموده است: ” کتب علی نفسه الرحمة”.

حتی در ابتدای بعثت آیات در مورد رحمت و علم آموزی است اما با شدت یافتن شکنجه‌ها علیه مسلمانان، مشرکین به عذاب آخرتي تهدید شده اند نه اينكه در دنيا عذاب شده باشند بلكه اين مسلمانان بودند كه زير شديدترين شكنجه‌ها به سر مي‌بردند و به خاطر نجات از شكنجه هاي جانكاه برخي به حبشه هجرت کردند ولي سران شرك آنان را رها نكردند و گروهی از سران قریش به حبشه رفتند و با دادن هدایایی به پادشاه آن کشور مسلمانان را افرادی بدکار و یاغی معرفی کردند و حتی آنها را مخالف حضرت عیسی ( ع) و مادرش جلوه دادند تا پادشاه حبشه که مسیحی بود تحت تأثیر قرار گیرد و از او خواستند تا مسلمانان را به آنها تحویل دهد تا با خود به حجاز برده و مجازات کنند، اما پادشاه حبشه که فردی عاقل بود از مسلمانان خواست که با فرستادن سخنگوی خود نظر خود را بیان کنند، آنها هم جعفر طیار را به عنوان سخنگوی خود معرفی کردند و ایشان هم در دفاع از مسلمانان چنین گفت:

بله ما مردم بدي بودیم بت مي‌پرستيديم و کارهای زشت زیادی انجام می دادیم اما پیامبری آمد و ما را به دین جدیدی دعوت کرد و از کارهای زشت نهی کرد، ما هم پذیرفتیم و به او ایمان آوردیم.

پادشاه حبشه راجع به حضرت عیسی (ع) از  وی سئوال کرد که جعفر طیار در جواب گفت من از خودم حرفی نمي‌زنم و پرسش شما را با آیات قرآن جواب می‌دهم و آیاتی از سوره مریم را قرائت کرد و در این هنگام نجاشی گفت: ما هم همین نظر را داریم و از تحویل دادن مسلمانان به مشرکین خودداری کرد و به این وسیله سران قریش کاری از پیش نبردند و دست خالی بازگشتند، اما بقیه مسلمانان در مکه همچنان زیر شکنجه مشرکین باقی ماندند. تا اینکه تعدادی از مردم مدینه به مکه آمدند و پیمان عقبه اولی و ثانی را با پیامبر (ص) بستند و پس از اين زمان بود که مسلمانان جايي براي زندگي پيدا كردند و به مرور و مخفيانه و بدون مال و امكانات از زير شكنجه فرار كردند و به مدینه هجرت نمودند.

اما مشركان دست بر نداشتند و با لشكري براي حمله به مدينه حركت كردند و پیامبر (ص) و مسلمانان مجبور به جنگ براي دفاع از جان خود و از شهر مدينه شدند. و در اين حال دفاع یک امر طبیعی است و کسی نمی‌تواند بگوید چرا پیامبر( ص) از جان خود و از محل سكونت خود دفاع کرده است و چرا شهر را در اختیار مشرکین قرار نداده است تا او و مسلمانان را بكشند و شهر را غارت كنند.

عده ای به اشتباه علت وقوع جنگ بدر را حمله مسلمانان به قافله ابوسفیان می‌دانند و پیامبر ( ص) و مسلمانان را افرادی غارتگر به حساب می‌آورند.

در جواب این عده باید گفت: اولا مسلمانان مالهايشان را رها كردند و براي نجات جانشان از مکه به مدینه هجرت کردند و علتش این بوده است که در مکه همواره مورد شکنجه و آزار و اذیت مشرکین قرار می‌گرفتند، به همین دلیل مجبور شدند تا اموال خود را در مکه رها کرده و به مدینه هجرت کنند و حتی اجازه نداشتند که اموالشان را بفروشند و یا مقداری از آن را با خود ببرند و با پای پیاده راهی مدینه شدند، حال آیا حق نداشتند مقداری از اموال خود را با حمله به کاروان قریش از دست مشرکین بگیرند؟

ثانيا آنان چنین کاری را انجام ندادند، اصلا هر کسی گفته است که جنگ بدر به خاطر به دست آوردن اموال و حمله به کاروان قریش انجام شده است كاملاً در اشتباه است.

قرآن و دقت در تاريخ چنین مطلبی را تأئید نمی‌کند زيرا در سوره انفال آيه ۷ آمده است « و اذ يعدكم الله احدي الطائفتين أنها لكم و تودون أن غير ذات الشوكة تكون لكم ؛ و به ياد بياوريد هنگامي را كه خدا به شما وعده داد كه يكي از دوطايفه[ كاروان قريش يا لشكر قريش] براي شماست و شما دوست داشتيد آن كه بدون شوكت است براي شما باشد».

 خداوند در این آیه منظورش این بوده است که بايد از مدينه بيرون رويد و اینطور نیست که در مدینه بمانید و اتفاقی نیفتد، بلکه یکی از این دو کار پیش می‌آید و چون در این آیه فعل مضارع به کار رفته است بیان گر استمرار است و مسلمانان در مدینه همواره از احتمال حمله مشرکین مکه در هراس به سر می بردند.

خداوند در این آیه قبل از جنگ بدر يكي از دو وعده را به مسلمانان داده است و حضرت محمد(ص) برای اینکه برای شهر خطری پیش نیاید از شهر خارج شده است نه براي غارت. ولي همان‌گونه که قبلا گفته شد غارتگری در آن زمان براي مردم یک کاری عادی بوده و ایرادی هم در این کار نبوده است، اما هدف پیامبر (ص) غارت کاروان قریش نبوده، بلکه هدف ایشان دفاع از شهر بوده است و از طرف دیگر اصلا کاروانی در میان نبوده و حمله به كارواني صورت نگرفته است بلکه مسلمانان با لشکر قریش مواجه شدند و به نظر می رسد که تاریخ توسط دشمنان اسلام تحریف اساسی شده است، به این علت که:

اگر لشکری بخواهد از مکه به مدینه برود چون امکانات امروزی را نداشته‌اند حدود ۲۰ روز طول می کشد و ابوسفیان در نزدیکی مدینه متوجه می‌شود که قرار است کاروانش مورد هجوم مسلمانان قرار گیرد، بنابراین فردی را به مکه می فرستد تا این خبر را به سران قریش بدهد و برای دفاع از کاروان به سمت مدینه حرکت کنند و اگر فرض کنیم که این فرد با اسب تیز رو حرکت کرده باشد حداقل ۱۰ روز باید این مسافت را طی کند و وقتی هم به مکه می رسد مردم مکه هم همان موقع آماده نبوده‌اند و حدود ۱۰ روز طول می کشد تا آماده حرکت به سمت مدینه شوند و اگر همانگونه که گفته شد حداقل ۲۰ روز هم در راه بوده باشند، حدود ۴۰ روز طول می‌کشد تا به قافله برسند و از آن دفاع کنند.

پس باید بین دیده شدن قافله تجارتي و لشکر قریش حداقل ۴۰ روز فاصله شده باشد، در حالی که ۲ تا ۳ روز بیشتر نبوده است، یعنی قافله تجازتي رفته است و لشکر قریش ۲ تا ۳ روز بعد در مقابل  مسلمانان قرار گرفته‌اند. پس نمی توان قبول کرد که شروع جنگ بدر به خاطر قصد غارت کاروان ابوسفیان بوده است و معلوم می‌شود لشکر قریش از قبل آماده بوده‌اند و آمده‌اند تا به مدینه حمله کنند و ما اگر کمترین دقتی در این مورد داشته باشیم متوجه حقیقت می‌شویم

و برای کسانی که واقعیت را نمی‌دانند این سئوال پیش می‌آید که آیا مسلمانان حدود ۴۰ روز در خارج از مدینه مانده‌اند تا کاروان قریش از راه برسد و به آن حمله کنند؟ در حالی که دو روز بعد از عبور کاروان مسلمانان در کنار چاه بدر دو غلام را دیده و دستگیر می کنند و نزد پیامبر (ص) می برند و آن‌حضرت در حال نماز بوده است و مسلمانان صبر نمی کنند تا نماز آن حضرت تمام شود و از آن دو غلام سئوال می کنند بگوئید ببینیم کاروان قریش کجاست؟ و آن دو می‌گویند ما کاروان قریش را ندیده‌ایم ما از لشکر قریش هسیتم، اما مسلمانان قبول نکرده و آنها را کتک می‌زنند تا بگویند کاروان قریش کجاست؟ در این هنگام نماز پیامبر(ص) تمام شده و خطاب به مسلمانان می‌گوید وقتی این دو می‌گویند ما از لشکر قریش هستیم حرف آنها را باور کنید.

بعد از آنها پرسید چند نفر در این لشکر هستند؟ آنها جواب دادند نمیدانیم. حضرت پرسید، روزانه چند شتر می کشید؟ که جواب دادند: بعضی از روزها ۱۰ شتر و بعضی از روزها ۹ شتر، که در این هنگام پیامبر( ص) فرمود : تعداد آنها بین ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر است.

حال چگونه ممکن است در عرض ۲ تا ۳ روز این تعداد از افراد جمع شوند و از مکه به مدینه برسند که هم لشکر قریش باشد و هم کاروان قریش، در حالی که می‌دانیم در آن زمان امکانات امروزی نبوده است؟ و خداوند در قرآن کریم با همین آیه جواب این سئوال را می دهد، وقتی که می‌فرماید: ” و اذ یعدکم الله… ” و پیوسته خداوند یا وعده کاروان را می‌دهد یا لشکر را و با این ترفند می‌خواهد مردم از شهر خارج شوند تا در شهر درگیری نشود و جان و مال مردم به خطر نیفتد.

پس با دقتی اندک متوجه می‌شویم که نه خشونتی شده و نه غارتی و همه چیز قابل جواب دادن است.

البته به نظر می‌رسد که برخي تلاش مي‌كنند تا مشرکین مکه را افرادی پاک و بی‌گناه جلوه دهند.

خلاصه كلام اينكه نه لفظ عذاب خشونت را مي‌رساند و نه عذاب اقوام قبلي و نه جنگهاي پيامبر(ص) هيچكدام هيچ خشونتي را ثابت نمي‌كند.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.