هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
به نام خداوند مهربان
حسينيه اعظم نجفآباد تاريخ 6/7/96
بحث شب هاي قبل در مورد آسيبهاي اخلاقي بود كه به جهل رسيديم و گفته شد كه جهل به معناي بيسوادي نيست. ممكن است يك فرد باسواد باشد ولي جاهل باشد يا بر عكس. پس باسوادي يك فن است مثل كسي كه مكانيكي بلد است يا با كامپيوتر آشناست، جهل همان بيشعوري يا حماقت است.
در مدارس ما قرار بود كه آموزش و پرورش باشد، اما الآن فقط به آموزش توجه شده و پرورش را ناديده گرفتهاند و فقط دانشآموز موظف است كه امتحاني بدهد و معلم هم اين امتحان را بگيرد.
ادامه بحث:
كسي كه حقوق خويشاوندان را ناديده ميگيرد ممكن است يكي از علتهايش ناداني باشد كه براي توضيح بيشتر مطلب در كتاب فرهنگ قرآن به داستان حضرت يوسف اشاره كرده و آيات مربوط به اين بحث را آورده است.
« برادران حضرت يوسف (ع) او را در چاه انداختند تا از پدرش او را دور كنند، چون گمان ميكردند او را بيشتر دوست دارد و با خود فكر كردند با اين كار پدرشان ديگر فقط آنها را دوست خواهد داشت چون حضرت يوسف (ع) از ميان رفته است. آنها نقشه كشيدند ولي نقشه كش اصلي خداست و نقشههاي آنان را نقش بر آب كرد و آن حضرت عزيز مصر شد و خوابش تعبير شد.
« هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون» يادتان هست كه چه بر سر يوسف و برادرش آورديد؟ وقتي كه حماقت داشتيد.
« قالوا أ آنت يوسف … » گفتند آيا تو يوسفي؟ گفت بله من يوسفم و اين هم برادرم است و خدا نعمتش را بر من تمام كرد.
در سرگذشت حضرت يوسف (ع) چند جهالت وجود دارد:
1- انسانها گمان ميكنند كه از خدا زور ميآيند و آن چيزي را كه مقدّر كرده است ميتوانند تغيير دهند. افرادي هم كه از امام حسين (ع) ميخواستند كه به كوفه نرود هم همينطور فكر ميكردند، مثل عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر. چون از پيامبر (ص) شنيده بودند كه امام كشته خواهد شد، بنابراين گمان ميكردند كه اگر مانع از رفتن ايشان شوند ميتوانند جلو اين تقدير الهي را بگيرند. پس حكم خدا را نميتوان دور زد، ممكن است بتوان قانون يا حكومت را دور زد يا سر مردم كلاه گذاشت ولي سر خدا را نميتوان.
در دا ستان حضرت يوسف (ع) هم اگر بنا باشد خواب او تعبير شود، حتما اين كار صورت خواهد گرفت. 40 سال بود كه حضرت يوسف (ع) گم شده بود و حضرت يعقوب (ع) همواره به دنبال او بود تا او را پيدا كند چون به تعبير شدن خواب او يقين داشت و ميدانست كه وحي الهي است و نميشود به خدا رو دست زد.
2- امشب بحث اصلي اين است، يكي از اقوامي كه به عذاب الهي گرفتار شدند قوم لوط بود، اين قوم به دليل اين كه هم جنس باز بودند به اين بلا گرفتار شدند. هم جنس بازي در بين اين قوم آنقدر شايع شد كه همه از راه اصلي منحرف شدند و ازدواج در ميان آنان از بين رفت. قرآن اين كار را جهالت مينامند.
« نمل/55 » :
« أئنكم لتأتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم تجهلون » آيا شما به جاي زنان از روي شهوت به سراغ مردان ميرويد؟ شما قوم ناداني هستيد و گرفتاري و نتيجهي اين كار خود را نميدانيد.
معلوم نيست چرا اين قوم به سراغ اين كار رفتند؟ عدهاي ميگويند شيطان به آنها ياد داد،. اين قوم در ابتدا مثل بقيه بودند و زندگي معمولي داشتند و ازدواج ميكردند ولي اين كار كمكم در بين آنان رواج پيدا كرد به طوري كه ديگر سراغ زنان نميرفتند و فقط مرد با مرد ارتباط داشت، قرآن اينان را « قوم تجهلون » ناميده است. اما عذابي كه خداوند براي اين قوم در نظر گرفت عذاب عجيبي است كه اول آنان را وارونه كرد( و جعلنا عاليها سافلها) و بعد هم « … و امطرنا عليهم حجارۀ … » و از سنگهاي جهنم سنگ بارانشان كرديم.
در فقه هم مسئلهاي است كه اگر انسان با حيوان حلال گوشتي آميزش كند بايد آن حيوان را سر بريد و بعد هم گوشت آن را آتش زد كه خورده نشود، حيوان كه تكليف ندارد كه بگوييم اين كار مجازات اوست، پس مسلم است با اين كار ويروس ميكروبي وارد بدن او شده يا در بدن او توليد شود كه عامل بسياري از بيماريها ميشود، احتمالا بسياري از بيماريهايي كه امروز مردم به آن مبتلا هستند و درمان ندارد علتش همين است. غير از عقوبت اخروي اين كار، ضررهاي دنيوي هم دارد.
و آميزش مرد با مرد هم مثل همين آميزش مرد با حيوان است ولي انسان را نميشود سوزاند، پس خداوند كه خالق ماست عاقبت اين كار را ميداند به همين دليل با اين همه مهرباني چنين عقوبت سختي را براي آن در نظر گرفته است و چارهاي جز نابودي كامل آنان نبوده است.
حال چه بايد كرد تا چنين چيزي واقع نشود؟ راهش ازدواج آسان و راحت است تا انسانها بتوانند از راه صحيح شهوتشان را اشباع كنند. متأسفانه در جمهوري اسلامي اشتباهي بزرگ انجام گرفته كه الآن كمي از آثار آن ظاهر شده كه اگر اصلاح نشود كار به جاهاي باريكتري كشيده ميشود.
عدهاي گمان ميكردند كه با جدا كردن دختر و پسر از دبستان يا از دوران مهد كودك ميتوانند دختران و پسران را كنترل كنند و جلوي فساد را در جامعه بگيرند، اما ديده شده كه اين كار بدتر شده و به جاي اين كه جوان به فكر ازدواج باشد به فكر اين است كه شهوت خود را از طريق ارتباط با هم جنس خود اشباع كند و دوران سربازي هم به اين گسترش اين معزل كمك ميكند. وقتي دختر و پسر از هم جدا باشند ديگر به ازدواج هم كمتر فكر ميكنند و از يك طرف سن ازدواج بالا ميرود و از طرف ديگر اگر هم ازدواجي صورت بگيرد چون پسر از جنس زن شناختي ندارد و هينطور دختر از جنس مرد، ازدواجشان به طلاق منجر ميشود.
اين مسئله حتي به اين منجر شده است كه بسياري از جوانان ميلي به جنس مخالف ندارند و حاضر به ازدواج نيستند، يعني در وجودشان انحراف ايجاد شده است و طبيعتشان با جلوگيري از اختلاط دختر و پسر تغيير كرده است و كمكم ممكن است جامعه به هم جنس بازي روي آورد. و ما خودمان جوانانمان را به اسم جلوگيري از گناه به انحراف بكشانيم.
البته تاكيد ميكنم كه اختلاط در دوران كودكي بايد باشد كه ميل جنسي در افراد نيست و امكان به وجود آمدن مشكلات ديگر كمتر است، ولايت پدران اين بچهها را نبايد ناديده گرفت و ميتوانند احتياطا اين بچهها را به ازدواج يكديگر در آورند و اصلا در شرع ولي به همين معني است، يعني پدر ولي دختر براي ازدواج قبل از بلوغ است تا فقط اين دختر و پسر با هم در ارتباط باشند و با خلق و خوي يكديگر آشنا شوند و دختران با خلق و خوي پسران آشنا شود و پسران هم با خلق و خوي دختران. و وقتي به بلوغ رسيدند اگر خواستند با هم ازدواج كنند. من نميدانم چرا ما ولي پسر را رها كردهايم و فقط ولي دختر بالغ را گرفتهايم. در حالي كه ولي براي دوران كودكي هر دو است.
بچهها اگر دوتا دوتا از كودكي با هم باشند وقتي كه ازدواج كردند اين ازدواج به طلاق منجر نميشود. در كشورهاي اروپايي الآن همين گونه است كه از كودكي دختر و پسر دوتا دوتا با هم هستند و بعد با هم ازدواج ميكنند تا جلو هم جنس بازي گرفته شود. احتمالا آنها هم قبلا با سختگيريهاي كليسا به همين جايي كه الان ما هستيم رسيدهاند و الآن اين كار را آزاد كردهاند تا بسياري از مشكلات به وجود آمده از بين برود. ولي ما ميتوانيم آنگونه كه بيان شد متشرع باشيم و جلوي ميل به هم جنس را بگيريم.
من از روحانيون عزيز ميخواهم كه يك بار احاديث مربوط به ولايت پدر را با دقت بخوانند، آنگاه مشاهده خواهند كرد كه اين ولايت براي فرزندان صغير است براي ازدواج، اما بچه وقتي بزرگ شد خودش ديگر اهل تشخيص است و به سن رشد رسيده است. يا ازدواج وليش را امضا ميكند يا رد.
به نظر شما اگر خانمي درس خوانده و مدرك بالايي مثل دكترا گرفته است و با هيچ جنس مخالفي در رابطه نبود ميتوان گفت كه اهل تشخيص است و به سن رشد رسيده است و خودش ميتواند شوهر مناسب را برگزيند يا همانگونه كه در خريد و فروش با ورود كمكم به بازار آموزش ميبيند در مسأله نكاح هم همينطور است؟ اگر دومي صحيح است براي به رشد رسيدن فرزندانمان بايد زير نظر والدين از كودكي با هم رفت و آمد داشته باشند.
به طور خلاصه اگر ميخواهيم كشورمان از اين بحران خارج شود و آمار طلاق و خشونت پايين بيايد بايد تغيير روش داده شود.
مرد موجودي است كه از ابتدا رفتارش و صدايش و … خشونت آميز است و زن بر خلاف او محبت آميز است، اگر از كودكي با هم باشند پسر محبت كردن و عطوفت را از دختر ياد ميگيرد و دختر هم تا حدودي صلابت و محكم بودن را از مرد؛ و و قتي ازدواج كردند بهتر با هم كنار ميآيند. اما اگر پسر هميشه با پسران همراه باشد، چون با مهرباني هيچگاه سر و كار نداشته است هميشه خشن است و در ازدواج خود نميتواند موفق باشد و براي اشباع شهوت خود ممكن است به هم جنس گرايي روي آورد و در اين صورت نه تنها خشونت كمتر نميشود بلكه بيشتر هم خواهد شد.
از طرف ديگر چون ما ارتباط دختر و پسر را از همان كودكي منع كردهايم باعث شده كه دختران به طور مخفيانه با پسران متعددي در ارتباط باشند و پسرها هم همينطور و بيماريهاي متعددي را به هم منتقل ميكنند. اين روند غلط بايد درست شود. و از طرف ديگر دو سال سربازي بايد يا حذف شود و يا اين كه سربازان در شهرهاي خود خدمت كنند و شبها به خانههاي خود بروند. وسيلهي ازدواج دانشجويان فراهم شود تا كساني كه تمايل به ازدواج دارند، ازدواج كنند و بهتر است به جاي خوابگاههاي مجردي، خوبگاه متأهلين را افزايش دهند. خانودهها با يكديگر بيشتر رفت و آمد كنند تا بچهها بيشتر با هم باشند و با هم بازي كنند تا وقتي بزرگ شده و ازدواج ميكنند با روحيات يكديگر بيشتر آشنا باشند.
به نام خداوند مهربان
حسينيه اعظم نجفآباد شام عاشورا
سخنراني استاد عابديني
نهضت امام حسين (ع) از اول تا آخر عاقلانه، عادلانه و فقيهانه بود و هيچ موردي را نمييابيم كه امام (ع) از روي احساسات و يا عشق، عقل و فقه و تخصص را كنار گذاشته باشد.
در جامعهي امروزي ما خيلي تبليغات خرافات ميشود و بيشتر مردم دنبال خرافات هستند، به طور مثال عدهاي مينشيند و ميگويند امام زمان (عج) يا امام حسين (ع) مشكل ما را حل كند، اين درست نيست بلكه بايد تلاش كرد تا مشكلات حل شود. فرض كنيد دو تيم فوتبال قرار است با هم مسابقه بدهند اما يكي از آنها به جاي تمرين كردن فقط به دعا و نذر و نياز مشغول ميشود و ديگري تمرين و تلاش ميكند، مسلما در آخر تيمي كه تمرين كرده موفق ميشود. ما بايد توجه داشته باشيم دعا براي صفاي دل و روح و روان است نه براي حل مشكلاتي كه راه حل مشخصي دارد.
امام حسين (ع) هيچگاه از خدا نخواسته است كه خدايا تو بيا جنگ كن ، دشمن را نابود كن ، اين كار را انجام بده، يا آن كار را انجام نده… بلكه خودش تلاش كرده و با فهم و دقت آن كار را انجام داده است تا اين كه به شهادت رسيده است و چون كارش بدون نقص بوده است نامش باقي مانده و هر ساله برايش مراسم گرفته ميشود و اگر قرار باشد خرافه وارد اين نهضت شود ديگر از اين نهضت چيزي باقي نميماند.
دو سئوال توسط مستمعين مطرح شده است:
1- امام حسين (ع) وقتي از مكه خارج شد در تنعيم با كارواني مواجه شد كه مالياتها را به شام براي يزيد ميبرد، در بعضي از كتابهاي تاريخي آمده است كه آن حضرت آن كاروان را مصادره كرد. البته اين حرف بعيد به نظر ميآيد چون هم عاقلانه نيست و از طرفي ديگر در بعضي از كتابها هم نيامده است. اما آنچه كه مسلم است اين است كه امام (ع) از آن آنان تعدادي شتر به همراه شتربان كرايه كرد، چون افرادي به آن حضرت پيوسته بودند و نياز به شتر اضافه بود.
امام با شتربانان قرارداد جالبي نوشت و آن اين بود كه تا هر كجا كه خواستيد بياييد و من كرايه شما را تا همان جا پرداخت ميكنم، در حالي كه ما اگر سوار ماشين شويم و ما را به مقصد نرساند كرايه را پرداخت نميكنيم. پس قدر مسلم در اين ماجرا اين است كه امام (ع) شتر و شتربان را اجاره كرده است نه اين كه مالي را مصادره كرده باشد. شاهدي كه براي اين مسئله ميتوان آورد اين است كه ايشان در روز عاشورا قبل از جنگ صحبتي كرد و خطاب به سپاه عمرسعد فرمود: بگوييد من كيستم؟ من حسينم، فرزند زهراء (س)، نوهي پيامبر (ص)، برادر امام حسن (ع) و …، من چه گناهي كردهام كه ميخواهيد من را بكشيد، آيا كسي را كشتهام يا مالي را از شما گرفتهام؟ و يا … ؟ از همين سخن امام (ع) ميتوان فهميد كه ايشان مالي را از كسي نگرفته است كه اگر گرفته بود مردم در جواب ايشان به همين كاروان اشاره ميكردند و ميگفتند بله، تو اين مال را به زور گرفتهاي.
بنابراين اين حرفها ساخته و پرداختهي ذهن ماست كه براي او حقانيتي ايجاد مي كنيم كه با آن مصادره اموال عمومي جايز ميشود.
2- عدهاي ميگويند چرا امام (ع) به ايران نيامد؟ در جواب بايد گفت كه آن حضرت به هر كجا كه ميتوانست و آشنايي داشت نامه نوشت، حال سئوال اين است آيا يك ايراني پاسخ ايشان را داده است؟ آيا اساسا ايرانيان با خبر شدند كه امام بيعت نكرده است؟ آيا ايرانيان آن زمان امام حسين ميشناختند؟ خيلي از افرادي كه امام (ع) برايشان نامه نوشت جواب ايشان را ندادند و اعتنا نكردند. ما در پيش خود گمان ميكنيم آن زمان مردم ايران شيعه بودهاند و همينطور گمان ميكنيم مردم ايران خيلي خوب هستند، مگر الآن كه حادثهاي اتفاق ميافتد همه ياري ميكنند؟
ادامهي بحث بررسي نهضت امام حسين (ع)
امام در اولين برخورد با لشكر حُرّ كه حقبقتش و نامش سپاه دشمن بود ملاقات كرد و فرمود: ما چرا بايد با هم دعوا و جنگ كنيم؟ بياييد اول آب بخوريد چون تازه از راه رسيدهايد، امام (ع) حتي به يارانش فرمان داد كه به اسبها آب بدهند و اين نكته را هم رعايت كردند كه به آنها زياد آب ندهند تا مريض نشوند، با اين كه اسبهاي سپاه دشمن بود اما امام (ع) حاضر به اذيت كردن آنها نشد و بعد هم به آنها آب پاشيد. اين كارهاي امام (ع) اموري انساني است كه در تاريخ ماندگار شده است.
بالأخره پس از آب دادن به آنان و سخنراني امام پيش از نماز ظهر و پس از نماز عصر و بيان اينكه كوفيان ميهمانم كردهاند و اكنون كه پشيمان شدهاند بر ميگردم و خواست برگردد و لشكر حر نگذاشت و بالأخره توافق شد كه در مسيري حركت كند كه برگشت يا به سوي كوفه نباشد تا حر از ابن زياد كسب تكليف كند تا رفتن پيك و آوردن جوا ب دوم محرم شد و امام به كربلا رسيد.
عمر سعد همراه با سپاهش كه 4000 نفر بودند در شمال ايران براي پيشبرد اسلام ميجنگيد و چون فتوحات خوبي داشت ابن زياد به او پيشنهاد بخشداري ري را داد ولي از او خواست تا قبل از رفتن به بخش اين غائله را بخواباند و امام (ع) را يا تسليم كند يا بكشد.
روز سوم محرم، عمر سعد به كربلا وارد شد به يكي از سرگروهها گفت برو ببين حسين براي چه آمده است؟ گفت نميروم، وقتي عمر سعد علت را پرسيد گفت من به امام (ع) نامه نوشتهام و خجالت ميكشم. عمرسعد از چند نفر ديگر خواست آنها هم همين جواب را دادند تا يكي از اراذل و اوباش گفت من ميروم و حتي اگر خواستيد سر او را هم ميآورم. وقتي آن فرد خواست به خيمهي امام (ع) وارد شود سربازان آن حضرت نگذاشتد كه با اسلحه وارد شود و او هم حاضر نشد اسلحهي خود را تحويل بدهد و بالاخره برگشت، تا اين كه عمر سعد نمايندهي ديگري فرستاد، و از امام (ع) پرسيد براي چه آمدهايد؟ ايشان فرمود: مردم مرا دعوت كردهاند و اگر نخواستند برميگردم. عمر سعد از اين حرف امام (ع) خوشحال شد و به ابن زياد نامه نوشت، ابن زياد در جواب نامه نوشت، حال كه حسين تا اينجا آمده است بايد با يزيد بيعت كند. از اينجا به بعد چند ملاقات بين امام (ع) و عمرسعد صورت گرفت كه تعدادي از آن به پيشنهاد آن حضرت بود و خيلي گفتگو كردند و تلاش امام (ع) اين بود كه جنگي درنگيرد. از تاريخ به نظر ميرسد كه امام (ع) سه پيشنهاد به عمرسعد داد كه آنها را عمرسعد در نامهاي براي ابن زياد فرستاد كه عبارت بود از:
1- امام (ع) ميخواهد بر گردد و مثل يك شهروند معمولي زندگي كند.
2- به سر حدات برود.
3- به شام برود و خودش با يزيد گفتگو كند.
ابن زياد گفت اين حرف خوبي است، چون او دنبال بيعت امام (ع) بود و با اين پيشنهادات نرم شد، اما شمر گفت: اين براي تو زشت است چون در منطقهي تو آمده است بايد تسليم تو شود تا پيش يزيد آبرويت نرود.
ابن زياد از اين حرف شمر خوشش آمد و نامهاي به عمرسعد نوشت و به او گفت: شنيدهام كه هر شب با حسين گفتگو ميكني، من تو را براي گفتگو نفرستادهام، و اين كارها چيست و بايد كار را يكسره كني و حسين را تسليم كني و يك نامه هم به شمر نوشت كه اگر عمرسعد حاضر به جنگ است، بجنگد اما اگر حاضر نيست او را بكش و خودت فرماندهي لشكر شو.
در اين قسمت از واقعهي كربلا ما ميبينيم كه عمرسعد قدم به قدم فريب شيطان را خورد و جهنمي شد، و شيطان قدم به قدم جلو ميآيد، ما هم بايد بدانيم كه از اين قائده مستثني نيستيم.
در قرآن آمده است« و لا تتبعوا خطوات الشيطان » از گامهاي شيطان پيروي نكنيد، چون شيطان گام به گام انسان را فريب ميدهد و جلو ميبرد. عمر سعد هم گام به گام رفت و به جايي رسيد كه ملعون ابدي شد.
وقتي شمر با نامهي ابن زياد آمد، عمرسعد مشغول شنا در رودخانه بود، به او خبر دادند كه شمر با چنين نامهاي آمده است به سرعت پيش او آمد و گفت اين كار تست كه ابن زياد چنين نامهاي نوشته است. شمر در جواب گفت كار هر كس كه ميخواهد باشد يا كنار ميروي يا كار حسين را تمام ميكني، عمرسعد [ با خود]گفت اگر قرار است اين خباثت انجام گيرد خودم بهتر است اين كار را انجام دهم و گفت : بعد از نماز عصر وقت حمله است. بعد از نماز به لشكريان خود گفت: « يا خيل الله إركبي و بالجنه ابشري» اي لشكر خدا سوار شويد و [باكشتن حسين] به بهشت بشارت يابيد.
عمرسعد با تبليغات مردم را فريب داد تا آنها را به جنك با امام حسين (ع) ترغيب كند. قبل از اين كار شمر كار ديگري هم كرده بود، چون از قبيله كلاب بود و با امالبنين مادر حضرت عباس از يك قبيله بودند براي حضرت عباس و برادرانش از ابن زياد امان نامه گرفته بود. عصر تاسوعا فرياد زد: « أين بنوا أختنا » فرزندان خواهر من كجا هستند؟ حضرت ابالفضل جوابي نداد، امام فرمود چرا جوابش را نميدهيد؟ وقتي جوابش را دادند شمر گفت برايتان امان نامه آوردهام شما آزاديد هر كجا خواستيد برويد، كه ايشان در جوابش گفت: فرزند زهرا امان نامه نداشته باشد آنگاه ما امان نامه داشته باشيم؟! لعنت بر تو و امان نامهات.
تا اين جا هيچ كجاي كار امام (ع) غير عاقلانه نبوده است. بعد عدهاي از لشكر عمرسعد جلو آمدند به دستور امام حضرت ابالفضل جلو رفت تا علت را بپرسد و آنها گفتند براي جنگ آمدهايم كه طبق يك قول امام فرمود: قرار ما جنگ نبود و بايد روي اين موضوع بحث شود و يك شب ديگر صبر كنيد، طبق قول ديگر از برادرش عباس خواست تا با عمرسعد صحبت كند و جنگ به صبح فردا موكول كند و فرمود كه من نماز خواندن و قرآن خواندن را بسيار دوست دارم و يك شب ديگر به ما مهلت دهند، و عمرسعد به اميد اين كه امام در اين يك شب تصميمش عوض شود و تسليم شود پديرفت. البته منافاتي بين اين دو قول نيست و شايد هر دو قول درست باشد. شب عاشورا ديگر ملاقاتي بين امام و عمرسعد صورت نگرفت چون عمرسعد تصميم خودش را گرفته بود.
در شب عاشورا به فرمان امام خيمهها را به صورت هلالي در آوردند و وسط آن را خالي گذاشتند تا ميدان جنگ باشد و بتوانند راحت زخميها و كشتهها را از تيرس دشمن دور كنند و از طرف ديگر باعث ميشد كسي از يارانش از ميدان جنگ دور نشوند و به اسارت دشمن در نيايند.
در شب عاشورا امام چند بيت شعر خواند تا يارانش و همينطور زينب (س) بدانند كه فردا روز جنگ است و آماده باشند. صبح عاشورا به خيمهاي كه آماده شده بود حمام كرد و خودش را تميز كرد و عدهاي از يارانش هم همين كار را كردند، از اينجا معلوم ميشود كه در روز عاشورا آب بوده است حال يا در مشكها آب داشتهاند و يا چاه زده بودند و بعد براي لشكر دشمن سخنراني كرد و از آنها سئوال كرد بگوييد من كيستم؟ مگر من فرزند زهرا نيستم؟ مگر من نوهي پيامبر (ص) نيستم؟ و …؟ چرا ميخواهيد مرا بكشيد؟
بعد به زينب (س) سفارش بچهها را كرد و دستور داد آنها در خيمه باقي بمانند و خارج نشوند تا كشته نشوند. ( امام باقر (ع) در آن زمان 2 ساله بوده است ).
امام همهي تلاشش اين است كه افراد كمتري كشته شوند و در روز عاشورا سعي ميكند كه افراد برگردند.
گفته شده كه حُر قبل از برگشتنش به عمرسعد ميگويد: آيا هيچ يك از پيشنهادهاي حسين قابل قبول نبود؟ عمرسعد در جواب ميگويد: اميرت راضي نميرشود و من نميتوانم با ابن زياد مخالفت كنم. پس معلوم ميشود كه امام پيشنهادهايي براي صلح داده است كه در بين لشكريان عمرسعد مطرح بوده است.
با توجه به اين مطالب به اين نتيجه ميرسيم كه در واقعهي عاشورا تمام كارهاي امام عاقلانه و به دور از احساسات بوده است. تنها حادثهاي كه احساسي است، مسئله علي اصغر است، ممكن است كسي به امام اشكال كند كه ايشان ميدانست دشمن او را ميكشد چرا آن طفل را به سمت دشمن گرفت؟ اين ايراد را بايد به شخصي به نام ملاحسين كاشفي گرفت، چون وي اين دروغها در كتابش نوشته است و مردم هم به مرور زمان باور كردهاند. در كتب تاريخي اين مطلب نيامده است، در تاريخ يعقوبي به سن علي اصغر اشاره كرده است و ميگويد در روز عاشورا فرزندي براي امام متولد شد، [حال يا موقع زايمان همسرش بوده است، يا به خاطر شرايط سخت آن روز زايمانش قبل از موعد بوده است.] بچه را درقنداقي پيچيدند تا امام او را ببيند، آن حضرت جلوي خيمه نشسته بود و بچه را در بغل گرفته بود كه ناگهان تيري زدند و بچه را كشتند. پس امام در اين واقعه هم كاري خلاف عقل نكرده است.
يكي از كساني كه در واقعهي عاشورا كشته شده است عبدالله بن حسن است كه بعضي او را دو ساله ميدانند، اما اگر او فرزند امام حسن (ع) است نميتواند 2 ساله باشد چون در آن روز 10 سال از شهادت امام حسن (ع) گذشته بود. بنابراين حدودا 10 ساله بوده است. در مورد وي گفته شده كه وقتي امام حسين (ع) تنها شد و همهي يارانش كشته شدند از خيمه فرار كرد و خود را به امام رساند، در اين هنگام فردي ميخواست به امام شمشير بزند كه عبدالله دستش را گرفت تا مانع شمشير خوردن امام بشود و همين كار باعث شد دستش قطع شده و از پوست آويزان شود، امام او را در آغوش گرفت و در آغوش آن حضرت از دنيا رفت و شهيد شد.
بالاخره همهي وقايع عاشورا و كارهاي امام عاقلانه و فقيهانه و بر مبناي دوستي بوده است. آن حضرت حدود 20 سال براي ياران و نزديكانش كار فرهنگي كرد و به آنها محبت كرد به همين دليل حاضر نشدند از ايشان جدا شوند. ما هم بايد با فرزندان خود اينگونه باشيم. « الولد سيد سبع سنين » فرزند 7 سال سيد است بايد با او بازي كرد و دوست شد تا وقتي كه در 7 سال دوم به مدرسه ميرود و با ديگران درگير ميشود پيش پدر و مادر بيايد و با او مشورت كند پدر و مادر هم راه دوست شدن با ديگران را به او ياد بدهند، كه اگر اين كار را كرديم چون خانواده زير بناي جامعه است، در نتيجه جامعهاي سالم و صالحي خواهيم داشت، اگر بچه در خانه محبت ببيند با يك كلمهي محبت آميز منحرف نميشود.
پس بايد براي بچهها از بچگي وقت گذاشت و آنها را تربيت كرد، خانهي سالم زير بناي شهر سالم و شهر سالم زير بناي جامعه و كشور سالم است. پدر كه فرزندش را فقط تنبيه كرده وقتي بچه بزرگ شد ميترسد كه تلافي كند اما اگر رابطهها محبت آميز باشد پدر ميداند اگر فرزندش زور بازويي هم داشته باشد در خدمت پدر است.
در مورد مسئولان جامعه هم همينطور اگر بد عمل كرده باشند الآن بايد نگران باشند كه هر گوشهاي از كشور اعلام استقلال كرده و دست به شورش بزنند. مسئولين بايد در خدمت مردم جامعهي خود باشند، مردم كار ميخواهند، كار پول ميخواهد و بايد مسئولين ببينند كجا بهتر و لازمتر است كه پول مصرف شود تا مرد م كشور دلسرد نشوند.