هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
به نام خداوند مهربان
جوابی مختصر به اشکالهای یک کانال تلگرامی
توضيح ضروري: دوستانم متني از یک كانال تلگرامی برايم فرستادند كه به خاطرات حج اشكال كرده بود. اما از هر راهی من و دوستانم تلاش کردیم که ادمین کانال را پیدا کنیم تا جوابهایی به او بدهیم، میسّر نشد، در زمانی که شفافسازی مورد تبلیغ است گروهی با نامی كه دارای شائبۀ توهین است کانال تشکیل میدهند و اسم و رسمی از خود باقی نمیگذارند، و هر جا كه روزنهاي پيدا ميشود تا ادمين شناخته شود فوراً روزنه را ميبندند. و بي محابا به هركسي توهين ميكنند و تهمت ميزنند و گمان ميكنند اگر نامي از خود باقي نگذاشتند و در دنيا از جواب فرار كردند در آخرت معذّب نميشوند، در حالي كه آيات 11 به بعد سوره نور عام است و هر شخصيت حقيقي و حقوقي و مجازي وغير مجازي را شامل ميشود و تهمت از هر كسي كه صادر شود چه در فضاي حقيقي باشد چه در فضاي مجازي داراي عذاب عظيم است.
روزی در ماه شعبان پس از سخنرانی در مورد امام زمان (عج) در دانشگاه صنعتی اصفهان کتاب یاد ایام را به فردی معمّم، مشهور به آقای سلطانی که مستشکل آن جلسه و كوشا براي به هم زدن آن جلسه بود، هدیه دادم و فردایش مطالبی از آن در کانال فوق علیه من ذکر شد که عابدینی در کتابش عنایات خدا را قبول دارد و در سخنرانی دانشگاه عنایات امام زمان را قبول ندارد معلوم شد مطالب را همان کسی نقل کرده که در دانشگاه هم بوده است، از این طریق خواستم با ادمین کانال آشنا شوم که فوری آقای سلطانی گفت من پس از جدا شدن از شما کتاب را به فلان فرد دادم و…
بههرحال وقتی ادمین کانالی مشخص نباشد و وضع علمي، اخلاقي، مالی و زندگی او شفاف نباشد و پیوسته مطالب تفرقهانگیز پخش کند و به همه توهین کند، از مولوی و شمس تبریزی گرفته تا آیتالله جوادی آملي و الهی قمشهای و … انسان شک میکند که سر نخ این امور کجاست، و آیا سرانجام همانند روضهخوانی است که در مسجدی کنار سفارت ترکیه هر روز روضه حضرت زهرا (س) میخواند و به خلیفه دوم توهین میکرد و فردی حساس شده و تحقیق را شروع کرده و برايش معلوم شده بود که سفارت انگلیس برای این روضه مثلاً ماهانه صد تومان گذاشته است و هر واسطه مقداری میخورد تا بالأخره روزی 5 ریال به يك آخوند بدبخت بیخبر از همهجا میرسد. تا روضهاي بخواند و لعني به خليفه بكند و تخم كينهاي بيفشاند تا بعدا جنگي شروع شود و…بنابراین اولین اشكالی که به آن کانال وارد است عدم شفافیت ادمین و اعضای تأمینکنندۀ مطالب آن است. حتی وقتی از من در تلگرام مطالبی پرسیدهاند و در آن كانال گذاشتهاند از اسمهایی نظیر «عروج» استفادهشده است که معلوم نیست کیست.
جواب به ناقد مجهول الهويه قسمت دوم
دومین مطلب اینکه افراد اين كانال مجهول الهويه و مجهول الأدمين بهراحتی با دیدن یک جملهای که بر خلاف نظرشان است قلم و زبان به توهین باز میکنند.
اما اگر از آنان پرسیده شود آیا شما تمام شرایط زندگی مولوی و شمس یا غیر او را میدانید؟ آیا شما شیعیان دو آتشه در دین خود تقیه ندارید؟ خوب شاید آن افراد در شرایطی بودهاند که مطلبی را از روی تقیه گفتهاند چطور فردی چشم بر روی چندین هزار شعر خوب و نغز که آیات قرآن و روایات را تفسیر کرده است ببندد و مثلاً ده شعر را که در آن اشکالي وجود دارد منبع قضاوت خود قرار دهد؟!
تازه آیا احتمال نمیدهید که شايد مخالفان علم و دانش يا مخالفان مولوی يا دوستداران درگيري و نزاع برخي اشعار را در کتاب او جاسازی کردهاند تا يا او را بدنام كنند يا جامعه را از مطالب خوب او محروم كنند يا نزاع مستمر بين مسلمانان ايجاد كنند؟
آیا کتاب کافی مرحوم کلینی که بهترین کتاب شیعه است چند حدیث خلاف عقاید شیعه ندارد؟! آيا کتابهای مرحوم صدوق و غیره كاملاً بيعيب است؟!
خلاصه به نظر میرسد با یک حرف مخالف يا با یک شعر مخالف نباید بزرگان و شخصیتها را از دین بیرون کرد. مثلاً آیتالله جوادی آملی مطلبی دربارۀ عَلَمهای سنگین گفته است بر فرض که ما اين حرف را قبول نداشته باشیم آیا باید با تعبیر « تخم دو زردۀ جوادی آملی» از او و سخنش یاد شود؟! آیا اگر حرفی از آقای الهی قمشهای یا دیگری را قبول نداریم باید به او اهانت کنیم؟! آیا دین چنین اجازهای به ما میدهد؟!
اشکال اصلی ناقد مجهول الهويه به مرحوم سید محمد حسین فضلالله، اتهامی است که طبق گفته خود آن كانال شاهزادهای سعودی به او زده است آیا سخن شاهزاده اخراجی سعودی بدون هر تحقیقی حجت است؟! آیا قرآن نفرموده ﴿ ان جائکم فاسق بنبأ فتبيّنوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین﴾
اگر فاسقی خبری آورد بررسی کنید تا آبروی گروهی را بی خود نبرید و وقتی پشیمان شوید که کار از کار گذشته است.
مگر شما قصۀ وزیر یهودی را نشنیدید که برای نابودی مسیحیان از شاه خواست تا او را زخمی و خونآلود کند و سر راه مسیحیان بیندازد و آن وزیر ابراز کرد که مسیحی شده و از سوي شاه يهودي کتک خورده و این گونه وارد مسیحیان شد و عقاید آنان را در توحید و امثال آن به انحراف کشانید، شاید شاهزاده اخراجی سعودی نیز نقش تخریب علمای شیعه را به عهده دارد. اول اتهامي را به او زده و بعداً دیگران را علیه او تحریک کرده است.
جواب به ناقد مجهول الهويه قسمت 3
آيا مسئله آتش زدن درب خانه حضرت زهراء (س)، جزء ضروريات دين است كه منكر آن يا شك كننده در آن غيبتش مجاز باشد تا چه رسد به تهمت زدن به او؟!!
هر اهل فني ميداند كه در مورد مسائل تاريخي تاريخدان بايد نظر دهد، و مرجع تقليدي كه عمرش را در فقه و اصول گذرانده است نميتواند در آن نظر دهد، يا حداقل ميتوان گفت كه نظرش تخصصي نيست.
مسلماً بزرگاني كه عليه مرحوم سيد محمد حسين فضل الله اقدامي كردند و چيزهايي نوشتند در غير حوزه تخصصي خود اظهار نظر كردهاند و نبايد به آن توجهي كرد، زيرا چه بسا از سوي ديگران تحريك شده باشند.
در كتاب «ياد ايام» صفحه……. ، آوردهام كه در لبنان ما را به مقابله با او تحريك كردند، زيرا به اعلميت امام خميني «ره» قائل نبود و فتواهاي مرحوم آيت الله خويي را بيان ميكرد، شايد چون بعد از مرحوم آيت الله گلپايگاني، قائل به مرجعيتِ رهبري نشد از سوي برخي مورد غضب واقع شد.
تا اينجا ميخواستم تذكر دهم كه بيمحابا به بزرگان دين نتازيد. شما با اين روحيات اگر زمان پيامبر خدا (ص) بوديد و حرفهاي نامربوط و ناسزاهاي عمار را به شخص پيامبر(ص) در زماني كه اسير مشركين بود، ميشنيديد، پس از نجات او از دست مشركين، حتما او را ميكشتيد، زيرا براي غير خودتان تقيهاي قائل نيستيد و اصلا بنا نداريد شرايط افراد را درك كنيد.
شما اگر در زمان امام حسين (ع) بوديد، هنگامي كه ايشان به فرمانداري رفت و پس از شنيدن خبر مرگ معاويه «استرجاع» كرد و « إنا لله و إنا إليه راجعون» گفت، فورا او را به يزيدي بودن متهم ميكرديد و انتقاد ميكرديد كه چرا با مرگ معاويه ابراز شادي نكرده و جشني شبيه «عيد عمر»!!! كه امروزه بر پا ميشود، بر پا نكرده است؟
شما اگر هنگام مواجهه امام حسين (ع) با لشكر «حُرّ» و آب دادن امام (ع) به آنها بوديد حتما قربة الي الله از پشت به امام خنجر ميزديد و دليلتان هم اين بود كه امام با آب دادن به لشكر دشمن به دين خيانت كرده است!!
با بيان اين موارد، هدفم اين بود كه شما كمي فكر كنيد و اموري را كه عقلتان يا علمتان نميرسد، مسكوت بگذاريد كه حتماً به تقوا و خداترسي نزديكتر است. توجه داشته باشيد در اموري كه در آن تخصصي نداريد وارد نشويد؛ قرار نيست كه شما همه بزرگان دين را نقد كنيد، همان نقد عابديني كافي است.
پيشنهاد من اين است كه يك كار را به طور تخصصي و ويژه، بدون حبّ و بغض انجام دهيد، تا كساني كه مطالب مرا ميخوانند نقدهاي شما را هم بخوانند و ورزيده شوند و خودشان تصميم به قبول يكي از آن دو، يا ردّ هر دو و قبول قول سوم شوند.
اما نقدهايي كه در ناقد مجهول الهويه بر اين جانب وارد شده است:
1- اولين نقد كانال به نوشته «احتياطهاي معقول و پسنديده» است، در اين نقد ناقد مجهول الهويه ظاهرا هدف از نوشته را فراموش كرده است؛ هدف اين بوده است كه اگر فردي از افراد كشور در كار كردن در قسمتي از قسمتها از نظر اعتقادي شك دارد، او در جايي ديگر كه آن را قبول دارد به كار گرفته شود تا نيرويي هدر نرود و كشور پيشرفت كند، و مثال زده شد به عمل حضرت علي(ع) در مورد «ربيع بن خيثم» كه ربيع گفت من جنگ با معاويه را قبول ندارم اما مرزباني از مرزهاي كشور اسلامي را قبول دارم، و آن حضرت ايشان را به مرزباني از يكي از مرزها فرستاد و حتي اين كار قبل از فرستادن لشكر كوفه به سوي معاويه انجام شد.
غرض از آوردن اين مطلب اين بود كه شيعه و سني، دانشگاهي و حوزوي، چپ و راست، همه در جاي مناسب خود به كار گرفته شوند و به هيچ كس تهمت بيديني يا تنبلي زده نشود.
آن كس كه جنگ سوريه يا يمن را قبول ندارد، اما كشاورزي يا دامپروري يا … را قبول دارد، به همان كار گرفته شود، اما اين بحث از سوي ناقد مجهول الهويه به انحراف كشيده شد به اين صورت كه بحث را به اينجا كشانديد كه آيا ربيع خوب بوده است يا بد؟ در حالي كه ايشان چه خوب باشد و چه بد؛ براي ما ملاك و معيار كار حضرت علي (ع) است. [ دقيقاً كار ناقد مجهول الهويه مثل گفتن چشمهاي بادامي و گريه كردن طرف مقابل براي بادام خواهي است].
هدف بنده از نوشتن اين مطلب اين بود كه احتياط شود و بي محابا كاري انجام نشود و جنگ جديدي شروع نشود كه بعد از 30 تا 40 سال به اشتباهاتمان پي ببريم كه خيلي از آنها ديگر حتي جاي جبران هم نداشته باشد.
اين روزها شايد كلام رهبري را در مدح مردم عراق شنيده باشيد، آنگاه با خود فكر ميكنيد كه صدام دين نداشته و نابودي دو ملت ايران و عراق برايش مهم نبوده است، اما چرا ما قبل از شروع جنگ از مسئولان راديو اهواز نخواستيم تا به صدام توهين نكنند تا جنگ شروع نشود؟ و باز اكنون به مسئولام صدا و سيما بگوييد شما بايد از انفجار تمامي فرودگاهها و تأسيسات و پالايشگاهها و … بايد ناراحت شويد چه از يمن باشد يا از سعودي يا كشوري ديگر، زيرا نابودي كشورهاي اسلامي به نفع اسرائيل و آمريكاست، چون آنان هدفشان فروش سلاحهاي جنگي خودشان است. پس به جاست كه كشورهاي اسلامي احتياط كنند و بر هيچ كشتار و يا تخريبي شادماني نكنند.
جواب به نقدهاي ناقد مجهول الهويه قسمت 4.
2- قسمت ديگر نقد كانال «عابدين بيدين» به تبليغ كتاب « شب تاريك» پرداخته است، و چندين بار اين مطلب را باز نشر داده كه اين كتاب مثل عصاي موسي (ع) بوده است و … .
من در صدد جواب دادن به اين كتاب بودم اما دوستانم از فضلاي حوزه و دانشگاه هر كدام كه اين كتاب را خوانده بودند گفتند وقتت را صرف جواب دادن به اين كتاب نكن و اين خودش توطئهاي است براي باز داشتن از مطالب مهمتر. ولي وقتي اصرار و تبليغ فراوان آن و پخش مفصلش را در نجفآباد و اصفهان ديدند يكي از دانشجويانم نقد مختصري به نام « روز روشن» نوشت كه در تلگرام پخش شد، و از آن زمان معلوم شد كه ظاهراً همانند نوشته « احتياط معقول و پسنديده» مطالب در مورد حضرت علي (ع) بد فهميده شده است و ناقد و مقدمه نويس و …، تمامي مقامات حضرت علي (ع) را يكي ميدانند، در حالي كه از ديد بنده امامت آن حضرت الهي و حكومتش مردمي است و ولايت او با كارهايش براي مردم ثابت شده است و امري تعبدي نيست. مثلا پدر، وليّ طفل است، يعني هم سرپرستي او را انجام ميدهد و هم با محبت او را رشد ميدهد و با خود همراه ميكند، اما قيّم تنها مال طفل را حفظ ميكند و حضرت علي (ع) وليّ مؤمنان است نه قيّم آنان، و قيم نياز به جعل دارد نه وليّ. ولايت نياز به جعل ندارد نه در مورد پدر و نه در مورد حضرت علي (ع)، بلكه آن حضرت با مهرباني بيحد خود، مثل دادن انگشتري خود به فقير در حال نماز ولايت خود را به اثبات رساند. يعني ثابت كرد كه او سرپرستي دوستدار مردم است.
البته اين بحث چون مفصل است به جاي خودش واگذار ميشود و همگان را به خواندن « جزوه تفسيري جديد از 3 آيه درباره ولايت» دعوت ميكنم. اين جزوه در كانال خودم موجود است. جواب دانشجوي خود به كتاب «شب تاريك» را هم در كانال ميگذارم و اگر ادمين كانال «عابدين بيدين» ميخواهد از شر بخشي تهمتهايي كه زده رهايي يابد، بايد اين مطالب و آن جزوه را در كانال خود نشر دهد.
البته اميدي به گردانندگان آن كانال نيست. زيرا وقتي قرآن با صراحت فرموده( بئس الاسم الفسوق بعد الإيمان) و ناقد مجهول الهويه اسم كانال خودش را عابدين بي دين گذاشته است چه انتظاري از او ميتوان داشت مگر اينكه گفته شود توجه به آيه نداشته است كه از همين الآن پس از توجه بايد اسم كانال را عوض كند.
3- قسمت ديگر كلام ناقد مربوط به «جواز يا عدم جواز نقد معصوم» است، كه با حرارت به جواز نقد معصوم توسط غير معصوم حمله ميكند، ولي شايد وقتي بفهمد كه سوره مجادله با داستان نقد رسول گرامي اسلام (ص) از سوي يك زن كه همسرش او را ظهار كرده شروع شده و خدا و پيامبرش و تمامي مفسرين به ديده احترام به آن زن نگريستهاند و خداوند هم نقد آن زن را وارد دانسته است و حكم ظهار با اين نقد تغيير ميكند، نظرش عوض شود. ( در اين باره مطالبي نوشتهام و قبلاً در كانال گذاشتهام و با دلايل متعدد جواز نقد معصوم بر معصوم و نقد غير معصوم بر معصوم و نقد غير معصوم بر غير معصوم را بيان كردهام و بنابراين از ذكر مطالب بيشتر در اين باره خودداري ميكنم).
اما اوج عصبانيت ناقد مجهول الهويه در جايي است كه من در تفسير سوره «جمعه» گفتهام «حاكم را مردم انتخاب ميكنند». در حالي كه با مراجعه به تاريخ مشخص ميشود كه رسالت پيامبر اسلام (ص) از جانب خداوند به ايشان داده شده است و براي اثبات آن هم خداوند به ايشان معجزات متعددي از جمله قرآن كريم را به او داده است، ولي در مدينه از سوي مردم براي حكومت انتخاب شد و حكومت اين شهر از سوي مردم به ايشان داده شد و اين مطلب را به طور مفصل در مقاله «بررسي مشروعيت حكومت ولايي با توجه به حكومت پيامبر اسلام (ص)» توضيح دادهام كه چون خود مقاله حدود 80 صفحه است از علاقهمندان تقاضا دارم به «مجموعه آثار كنگره امام خميني (ره) و حكومت اسلامي جلد 2) مراجعه كنند و اگر كسي نقدي به آن دارد بنويسد تا مباحثه يا مناظره شود.
4- در قسمت ديگر ناقد مجهول الهويه، كلام «جاثليق» را آورده كه فردي است مسيحي و ولايت حضرت علي (ع) را قبول دارد. اما ناقد مرا متهم كرده است كه مخالف قرآن و موافق خليفه دوم سخن ميگويم.
در جواب بايد گفت: اولاً، شايد اين مطالب خيالي باشد، يعني شايد فردي ميخواسته حقانيت حضرت علي (ع) را ثايت كند آنگاه سخنان خود را از زبان اين و آن بيان كرده است، نظير كتاب « معبد ايمان» و « يك تابستان» از نگارنده كه به همين سبك است.
ثانياً، خليفه خداوند با خليفه رسول خدا (ص) تفاوت دارد، چنانچه در قرآن آدم و غير آدم خليفه هستند اما معلوم نيست خليفه چه كسي؟ و اثبات خليفه خدا بودن مشكل است. براي اين منظور به كتاب «احكام و حدود الهي در تفسير سوره نور» صفحه 457-449 مراجعه شود. [چاپ بوستان كتاب] تا معلوم شود از آيات قرآن خليفه خدا بودن به دست نميآيد. بلكه خليفه گذشتگان به نظر قويتر است.
ثالثاً ممكن است فردي خليفه سياسي فرد ديگر باشد و ديگري خليفه علمي او و سومي خليفه او در امور خانواده و رسيدگي به فرزندان او. باز ممكن است كسي از ديد حكومت، خليفه كسي باشد و فردي ديگر از ديد مردم يا از ديد خداوند، پس با ديدن لفظ خليفه بايد تحقيق كرد كه چه كسي خليفه چه كسي است و از جانب چه كسي و براي چه كاري؟
5- در جايي ديگر ناقد مرا مروج « بابيت» دانسته كه نجاسات را پاك ميدانند. بالاخره من نفهميدم وهابي هستم يا بهايي يا بابي، يا اين نسبتها به خاطر نشناختن درست اين فرقههاست يا به خاطر نشناختن درست نظريات من است و يا ناشي از حرص و ولع ناقد در اتهام زني است!!!
بله من در تحقيقاتم دليلي براي نجس بودن بعضي از نجاسات نيافتم، مثلا نجس بودن انسان كافر يا مشرك برايم ثابت نشد و مقاله آن حدود 25 سال پيش در مجله «فقه اسلامي» وابسته به دفتر تبليغات اسلامي قم چاپ شد و كتاب « طهارت ذاتي انسان» در سال 1385 براي دومين بار از سوي بوستان كتاب به چاپ رسيد. اگر بزرگاني جوابي براي آن كتاب يا مقاله دارند حتماً آن را منتشر ميكنند و من هم از نقد علمي استقبال ميكنم. اما اين كه يك فرد يا گروه مجهول الهويه كه از شناخته شدن خود بيم دارند مرا متهم به بابيت كنند كاري است كه در حوزه علم و فقاهت و دين و تقوا جايگاهي ندارد و بالإخره بايد پيرو دليل بود نه پيشرو در مارك زدن به اين و آن.
مارك زدن و تهمت زدن، اتهامي است كه اگر ثابت نشد عذابهاي شديدي دارد كه در سوره نور اين عذابها ذكر شده است. من نميدانم يك فرد مسلمان چگونه از عذاب الهي نميترسد و بيمحابا هر بهتاني را ميزند و مينويسد. مگر عابديني كيست كه شما ناقد گرامي به خاطر تهمت زدن به او حاضري به جهنم بروي؟ اگر وي حرفي علمي زده باشد اجرش با خداوند است و اگر غير علمي باشد علماي حوزه براي جواب دادن به او كافي هستند.
ناقد مجهول الهويه، در جايي گفته است كه نام حضرت خديجه (س) را جزء زنان بيوه پيامبر (ص) آوردهام و در جايي ديگر از باكره بودن ايشان هنگام ازدواج با پيامبر (ص) دفاع كرده است و مرا به دشمني با او متهم كرده است، ولي توجه نداشتهاند كه نه من و نه ايشان در زمان رسول خدا (ص) حضور نداشتهايم و اگر من مطالبي در اين زمينه بيان كردهام با توجه به منابعي از جمله « اُسد الغابه»، «سيره ابن هشام»، و نقل آيت الله جعفر سبحاني بوده است، كه حداقل اين سه منبع آن بانوي بزرگوار را هنگام ازدواج با پيامبر (ص) بيوه دانستهاند.
اصلا من از مطرح كردن اين بحث منظور ديگري داشتهام و ناقد عمداً يا سهواً جهت بحث را عوض كرده و به اينجا كشانده است كه بحث در مورد آن هيچ فايدهاي ندارد. منظور من از مطرح كردن اين موضوع اين بوده است كه الآن اتهاماتي به رسول گرامي اسلام (ص) زده ميشود؛ از جمله اين كه چون داراي چند همسر بودهاند، پس فردي شهوتران بودهاند و من با بيان اين مطلب كه ايشان در سن 25 سالگي با بيوه زني به نام خديجه (س)، ازدواج كرده و تا سن 52 سالگي هم تنها با ايشان زندگي كرده و همسر ديگري براي خود انتخاب نكردهاست، پس شهوتران نبودهاست و در چندين صفحه فضايل آن بانوي بزرگ اسلام را ذكر كردهام. ( ر.ك، شيوه همسرداري پيامبر (ص) به گزارش قرآن و سنت، صفحه84-82).
البته ممكن است باكره بودن همسر پيامبر (ص) از ديد ناقد مجهول الهويه فضيلت باشد و بيوه بودن نقصان و عيب اما از ديدگاه قرآن چنين نيست، چون خداوند در سوره تحريم/5 پس از نقل آزارهاي برخي از همسران آن حضرت، به ايشان فرموده است كه اگر همسرانش را طلاق دهد خداوند زنان بهتري را نصيب او ميكند كه مسلمان، مؤمن، مطيع، اهل توبه و عبادت و اهل روزه باشند، چه بيوه و چه باكره. كه از مقدم داشتن كلمه بيوه بر باكره يا ترجيح بيوه مشخص ميشود و يا لااقل معلوم ميشود از ديدگاه قرآن كمالات قبلي ملاك و معيار است و بيوه يا باكره بودن نقشي ندارد. پس اثبات اين كه حضرت خديجه(س) بيوه بوده يا باكره را بايد به تاريخدانان واگذار كرد و هر چه كه باشد در بالا بردن فضيلت آن بانوي بزرگوار نقشي ندارد، بلكه فضيلت در ساير امور است كه ايشان افضل از ساير زنان آن حضرت بودهاند.
جواب به نقدهاي ناقد مجهول الهويه قسمت 5
به هر حال بنده چند ساعت را وقت گذاشتم و همه مطالب اين كانال را بررسي كردم، هر چه بيشتر مطالعه كردم، بيشتر شك كردم كه سر منشأ بيان اين مطالب كجاست؟ چه گروهي ندانسته آلت دستند و چه گروهي دانسته يا ندانسته پشت اين قضيه هستند؟ بحثهاي بيمحتواي قبلي كه جوابش از نظرتان گذشت. از سوي ديگر با پخش كردن عكسهاي مربوط به قمه زني سعي در ترويج اين كار را دارند و از سويي ديگر با كوچكترين اتهام، علماء بزرگي، مثل آيت الله منتظري «ره» را به جرم مطرح كردن هفته وحدت مورد اهانت قرار ميدهند و به آيت الله جوادي به خاطر مخالفت با «عَلَم» توهين ميكنند و به مناسبتهاي مختلف با بيان نكتهاي از حضرت زهراء (س)، خليفه اول و دوم را مورد توهين قرار داده و لعن ميكنند و با اين كار خود بر طبل اختلاف شيعه و سني ميكوبند و هر روز فاصلهها را زيادتر ميكنند و نفعش هم به دشمنان اسلام و مسلمانان ميرسد.
آيا پول روضهخواني حضرت زهراء (س) كه براي مسجدي در كنار سفارت تركيه از سفارت انگليس ميآمد، امروزه هم براي اين كانالها ميآيد؟ و يا اينان از شدت حُبّ به حضرت زهراء (س)، حاضر نيستند عقل خود را به كار گيرند و يا كشته شدن شيعه و سني به دست يكديگر را دوست دارند وبه دنبال آن هستند. براي من معلوم نيست ولي از خداوند ميخواهم كه همه ما را به راه سِلم و صلح هدايت كند و اين سخن حضرت علي (ع) را كه در بستر شهادت از پيامبر (ص) نقل كردهاند همواره آويزه گوش خود كنيم كه؛ «صلاح ذات البين از تمامي نمازها و روزهها بالاتر است». اميدوارم بعد از اين نوشته ادمين آن كانال، يا آن را تعطيل كند و يا اين كه روش خود را تغيير دهد و به جاي افكندن بذر كينه و نفاق در جامعه بذر دوستي بيفشاند.
من به راستي نميدانم چرا ناقد مجهول الهويه از چندين صفحهاي كه در فضايل بانوي بزرگ اسلام، حضرت خديجه (س) نوشتهام، تنها كلمه « بيوه» را ديده و روي آن مانور داده است و به منابع ذيل آن توجهي نكرده است؟ و آن را نشانه عدم ارادت من به آن بانوي بزرگوار دانسته است، و از طرف ديگر براي من اين سئوال پيش آمده كه چرا اين هجمهها به آيت الله سبحاني و ساير بزرگاني كه اين مطلب را فرمودهاند و من از قول آنها بيان كردهام، نشده است؟ راستي قضيه چيست؟
باز معلوم نيست به «وحدت» كه امر قرآني است و مورد دستور آيه 103/آل عمران است حمله ميشود، مگر اين ناقد مجهول الهويه قرآن را قبول ندارد؟ مگر در قرآن در سوره انعام/65 نخوانده كه تفرقه خودش عذاب است آن هم عذاب دردناك؟ مگر توجه ندارد كه جنگ 8 ساله ايران و عراق چگونه دو كشور شيعه را ويران كرد كه هنوز آثار آن پابرجاست. چرا با اين حال از نزاع شيعه و سني و از اهانت و توهين به سيدي عالم بزرگوار و لبنابي و شيعه ابراز خوشحالي ميكند؟ و مهمتر از همه چرا تلاش دارد علماء را در مقابل هم قرار دهد؟ مگر نميداند كه قرآن در سوره آل عمران/64 طرح وحدت با اهل كتاب را مطرح كرده است؟ و مگر نميداند سوره مائده/5 هم زيستي با اهل كتاب و خوردن از غذاي آنان و ازدواج با زنانشان را مطرح كرده است؟ و اين سوره آخرين سورهاي است كه بر پيامبر (ص) نازل شده است.
واقعا كسي كه ناقد وحدت باشد بايد قبل از هر چيز در شناخت خودش از دين اسلام تجديد نظر كند.
بله اين ناقد مجهول الهويه بايد بداند كه «شعار وحدت» بهانه تشكيل سقيفه نبوده است، بلكه در سقيفه از اين شعار سوء استفاده شده است و معاويه كه دم از وحدت ميزد، از اين لفظ سوء استفاده كرده است، بايد توجه كند كه چون طلا با ارزش و خوب است، طلاي تقلبي و قلابي هم ساخته ميشود و مردم بايد اين طلاي تقلبي را بشناسند نه اين كه چون طلاي تقلبي وجود دارد پس مردم بايد همه طلاهاي خود را دور بريزند.
قسمت ششم نقد ناقد مجهول الهويه
راستش وقتي ديدم در كانال نقد عابدين بي دين نوشته شده كه چند روزي براي زيارت به كربلا ميرود و مطلبي نميگذارد اميدوار شدم كه انشاءالله تحفه سفرش اخلاق حسيني باشد و پس از برگشت همچون آن امام بزرگوار عمل كند كه وقتي در كودكي ديد كه پيرمردي وضوي اشتباه ميگيرد با برادرش امام مجتبي عليهماالسلام تصميم گرفتند نزد او بروند و وضو بگيرند و از او بپرسند وضوي كداميك از ما بهتر است و اينگونه پيرمرد را به اشتباهش آگاه كنند. با خود ميگفتم اگر اخلاق حسيني پيدا كرد مسلما اسم كانال را به اسم خوبي تغيير ميدهد زيرا خود اين اسم را آيه ( بئس الاسم الفسوق بعد الايمان) نفي ميكند. همچنين اميدوار بودم كه پس از برگشتن نقدها علمي شود ولي افسوس. لذا بر آن شدم كه ادامه جوابها را براي خوانندگان آن كانال منتشر كنم
6- از همه اينها گذشته در كانال ناقد مجهول الهويه، اطلاعيهاي با عنوان «انحراف عابديني نجف آبادي بر همگان روشن شد»، نوشته شد كه بد نيست در اينجا سطر به سطر آن آورده شود تا از صحت و سقم آن همگان مطلع شوند:
الف) در آن اطلاعيه آمده است: «احمد عابديني در طول حضور در حوزه علميه، به جاي كسب معرفت، مبتلاي به افكار التقاطي و انحرافي شده است و البته در درس برخي از علماي شيعه حضور يافته و براي خود كسوتي ظاهر الصلاح درست نمود.»
بنده در طول حضور در حوزه از اساتيد مختلفي كسب فيض كردم و از همان حوزه مدرك سطح 4 كه همان اجتهاد است گرفتم و مرجع تقليد بزرگواري مانند: آيت الله منتظري (ره)، آيت الله صانعي، آيت الله مجلسي، به بنده ورقه اجتهاد دادند و آيات ديگري چون آيت الله شبيري زنجاني و مرحوم ايت الله موسوي اردبيلي و آيت الله مظاهري وكالت دادهاند و هيچكدام سخني از افكار التقاطي به ميان نياوردهاند. تأييديهها به طور كامل در كانال تلگرامي يا سايت بنده موجود است، آنگاه ناقد مجهول الهويه با چه حجت شرعي تهمت التقاطي بودن به من ميزند؟ براي من واقعا مشخص نيست ايشان چه كسي است و چرا كتمان كاري را پيشه خود كرده، (كه اين پنهان كاري خود دليلي است بر مشكل داشتن تمامي يا قسمتي از زندگي، تحصيل يا شغل ناقد مجهول الهويه). و به هر حال در پيشگاه خداوند چه جوابي براي تهمت زدن هاي خود دارد برايم معلوم نيست؟ مراجع بزرگواري كه با افكار من آشنايند مرا تأييد كردهاند آيا همان تأييديهها حجت نيست تا اين فرد يا افراد اگر دغدغه دين دارند ساكت شوند؟ و به هر حال تهمت زننده بايد خودش را براي عذابهايي كه در سوره نور از آيه 10 به بعد براي بهتان زنندگان آمده آماده كند.
كتابها و مقالات فارسي من همگي در جمهوري اسلامي و اكثرش در حوزه علميه قم منتشر شده، اينك سئوال من اين است چه نقدي در باره كداميك از آنها نوشته شده؟ به جز كتاب «شب تاريك»، كه در نقد يك مقاله اينترنتي نوشته شده كه نويسنده آن مطالب را با هم خلط كرده. به غير از اين اگر نقد ديگري بر كتابها يا مقالاتم داريد بياوريد.
كسي «كسوت ظاهر الصلاح» را براي خود درست ميكند كه پست حكومتي، دولتي يا امامت جمعه و … ميخواهد، من كجا و كي به دنبال اين مقامها و پستها بودهام كه پوشش «ظاهر الصلاح» بخواهم؟! ظاهر و باطن من همين است كه در سخنرانيها و نوشتههايم مشخص است و البته از مطالب درج شده در كانال نقد عابدين بي دين مشخص است كه يا آنها را نفهميدهايد يا عمداً خود را به كج فهمي ميزنيد.
جواب به كانال نقد عابدين بي دين قسمت 7
ناقد مجهول الهويه در ادامه اطلاعيهاي كه در اباره انحرافات احمد عابديني صادر كرده آورده است:
[وي در خلال اين سالها مدتي نزد شخصي گمراه به نام «محمد حسين فضل الله»، شاگردي نموده است. «فضل الله» خود از منكران فضائل و مصائب اهل بيت عليهم السلام بود و پس از چندي «تركي بن عبدالعزيز» يكي از شاهزادگان سعودي اعتراف نمود كه، «فضل الله» هفت ميليون دلار از سعودي گرفته تا انحرافاتي همچون انكار شهادت حضرت زهراء (س) را بين مردم شايع سازد.]
ناقد مجهول الهويه اگر در لبنان بود ميديد كه مسجد امام رضا (ع) در منطقه بئرالعبد كه محل نماز ايشان بود، مركز نشر فضائل اهل بيت (عليهم السلام) بود و اتهام منكر فضائل اهل بيت (عليهم السلام) اتهامي است كه، هر لبناني را بهت زده كرده و تهمت زننده را در پيشگاه خداوند مستحق عذاب ميكند. ناقد مجهول الهويه اگر در لبنان بود ميفهميد كه اين عالم بزرگوار از علماي متعبد و ديندار بود و حتي در نزدش غيبت كسي و لو از مخالفين سرسختش جايز نبود و وقتي در محضر ايشان اگر از مظلوميت حضرت زهراء (س) و ائمه اطهار عليهم السلام، مصيبتي خوانده يا مطلبي بيان ميشد كاملا منقلب ميشد. آنچه به ايشان نسبت داده ميشود دروغ محض است. اين تهمتها به خاطر اين است كه ايشان شخصي انقلابي بود و مقابل اسرائيل ايستاده بود و از طرفي شيعه را هم بسيار خوب و عاقلانه معرفي كرده بود، اما به اعلميت امام خميني «ره» قائل نبود و بعد از رحلت مرحوم آيت الله گلپايگاني تبليغ مرجعيت ديگران را نكرد و چون ايرانيان دو آتشه فكر ميكردند كه چون لبنان از ايران پول ميگيرد پس بايد در تقليد نيز مرجعيت مراجعي را كه ايران تعيين ميكند، بپذيرند و چون ايشان چنين نكرد و خودش را در علم كمتر از علماي ايران نميديد، ناسيوناليستهاي ايراني در زندگيش به دنبال نقطه ضعفي گشتند ولي هر چه گشتند كمتر يافتند، تا اين كه در مصاحبهاي در مورد حضرت زهراء (س) گفته بود: «من وجدانم قبول نميكند كه بشنوم به خانه حضرت زهراء (س) حمله شده باشد و حضرت علي (ع) دفاع نكرده باشد!!! آيا وجدان شما قبول ميكند؟ آيا پيامبر (ص) به ايشان گفته بود كه، وقتي به خانهات حمله كردند و خواستند خانوادهات را پشت در لِهْ كنند نبايد چيزي بگويي؟!! كمي فكر كنيد آيا پيامبر (ص) چنين چيزي ميگويد؟!!»
او از افراد تقاضاي «فكر» كرده بود و افرادي به جاي فكر كردن در صدد كوبيدن وي افتادند تا مرجعيت ايشان رونق نگيرد و مرجعيت مورد نظر اين افراد دو آتشه رونق بگيرد و اهل سنت و بلكه دولتهاي استكباري كه از نزاع شيعه با شيعه و مسلمان با مسلمان، هميشه استقبال ميكرده و مرموزانه از آن حمايت ميكردهاند، خوشحال شوند.
حال ناقدي كه اسم و رسمش معلوم نيست، يا با پول و يا مجاني قدم در راه استكبار گذاشته و از نزاع شيعه با شيعه استقبال ميكند و براي كوبيدن شيعه حرف يك شاهزاده سعودي را قبول ميكند!! در حالي كه قرآن فرموده است: «اگر فاسقي خبري آورد بررسي كنيد تا مبادا از روي جهالت با قومي برخورد كنيد و بعد پشيمان شويد» (سوره حجرات آيه6 )
از اينها گذشته، عابديني كه اكنون 60 سال دارد، يازده ماه يعني از تابستان 1365 تا تابستان 1366 در لبنان به تمرين زبان عربي و سپس به تدريس مشغول بوده و شايد40 تا50 جلسه در درس «مستمسك العروه» كه ايشان تدريس ميكرد شركت كرده باشد، اگر حوزههاي علميه ايران اينقدر ضعيف بوده كه در طول 40 سال نتوانسته فضائل اهل بيت عليهم السلام را بيان كند به گونهاي كه مرحوم فضل الله در 40 جلسه عروه كه كتاب فقهي است توانسته همه چيز را خراب كند، اين ضعف حوزه است به من و ايشان چه ربطي دارد؟!!
ج) باز در ادامه اطلاعيه آمده است: [مرحوم شيخ جوادي تبريزي در گمراهي فضل الله چنين فرمودند كه: «فضل الله هم ضالّ و هم مُضلّ ميباشد» اكنون كه هر دو از دنيا رفتهاند به نظر ميرسد كه اگر ناقد مجهول الهويه از اين بحث ميگذشت بهتر بود، زيرا دست هر دو بزرگوار از دنيا كوتاه است و ما هم هيچكدام را معصوم نميدانيم، شايد آيت الله تبريزي اگر چنين مطلبي را فرموده باشد، اشتباه كرده باشد؛ زيرا كتابها و سخنرانيهاي مرحوم فضل الله موجود است و در آنها نقطه ضعفي نيست كه بتوان به ايشان كوچكترين اتهامي وارد كرد و غير از چند جمله بالا در مورد حضرت زهراء (س) چيزي پيدا نميشود و اين چند جمله نيز نقطه ضعف نيست بلكه بر كمال عقل او دلالت ميكند. زيرا سخن او اين نيست كه حمله به خانه آن بانوي بزرگوار اتفاق افتاده يا خير؟ ايشان بحث تاريخي يا اعتقادي ندارد، بلكه بحث ايشان عاطفي و وجداني است. نظز ايشان اين است كه ميگويد؛ وجدان من قبول نميكند كه حضرت علي (ع) در اين قضيه حمله به خانه سكوت كرده باشد!! كه اين يك امر دروني است و بيان يك حالت نفسي و دروني كسي را نه گمراه ميكند و نه گمراه كننده.
بله شايد افراد دو آتشه كه وصفشان گذشت، براي سوء استفاده مرحوم آيت الله تبريزي را به اشتباه انداخته باشند، ولي از سخن مرحوم فضل الله امر منفي به دست نميآيد. خداوند از اشتباهات همه بگذرد.
در پايان اين قسمت توجه به اين نكته ضروري است كه، شيعه «مُخطئه» است. يعني حتي در فقه كه كار مرجع تقليد است شيعه معتقد نيست كه فتواي آنان عين واقع و حق است، بلكه معتقد است آنان زحمت خود را كشيدهاند و اجر خود را ميبرند، در حالي كه اعتقاد به آتش زدن يا نزدن خانه حضرت فاطمه (س) يك امر تاريخي است و قبول كردن يا نكردنِ وجدان، يك امر دروني است. مثلاً وقتي كه حضرت علي (ع) در دعاي كميل ميفرمايد: «گمان نميكنم كه مرا به آتش بسوزاني»، يك امر دروني است نه اين كه آن حضرت منكر جهنم يا سوختن و سوزاندن در آن باشد و يا اين كه بخواهد نعوذ بالله قدرت خداوند را منكر شود.
جواب به ناقد مجهول الهويه قسمت 8:
باز ناقد مجهولالهويه در ادامه اطلاعيهاش آورده است: «از جمله انحرافات عابديني انكار ضروريات مذهب شيعه، همچون نزول آيه مودّت در مورد اهل بيت عليهم السلام و تحريف آن، انكار نصب و تعيين امام و خليفه به دست خداوند و معتقد شدن به اعتقادات سقيفهاي اهل سنت در باب تعيين خليفه، تحريف آيات و روايات غدير خم در باب سرپرستي اميرالمؤمنين (ع) بر مردم و دهها انحراف اعتقادي ديگر.»
انسان با دو گوش خود چه چيزها كه نميشنود، جلّ الخالق. بنده هيچ ضروري دين يا مذهبي را منكر نشدهام، بلكه الحمد لله شيعه 12 امامي هستم. بله ممكن است در ذيل بحثي يا آيه يا روايتي تحليلي مخالف تحليل ديگران داشته باشم كه آن را در معرض ديد و سمع ديگران قرار ميدهم تا نظرات خود را بگويند، تا با گفت و شنود علم پيش برود. هر گاه كتابي نوشتم، رسماً چاپ كردهام و تازه مطالب آن كتاب از ديد من به عنوان نويسنده و مؤلف مظنون است و تا زنده هستم و تحقيق ميكنم و نظر محققان را مطالعه ميكنم، حق دارم كه از آن برگردم، كما اين كه ساير نويسندگان نيز پيوسته كتابهاي خود را ويرايش ميكنند. بنا براين تهمت اعتقاد به خلاف ضروري مذهب يا منكر ضروري مذهب به من از اساس باطل است.
اما در خصوص آيه مودّت كه در سوره شوري/ 23 است، اين جانب هنوز هيچ كجا تفسير رسمي و تحقيقي آن را نگفتهام، زيرا تفسير ترتيبي كه در مدرسه صدر بازار اصفهان گفتهام به حدود سوره مائده / 100 رسيده است و تفسيري كه براي فرهنگيان و …، هفتهاي يك شب در دفتر آيت الله صانعي ميگفتم و اكنون در منزل بيان ميكنم، شامل سورههاي نور، انفال، ممتحمه، حشر، فتح و صد آيه از سوره توبه ميشود. پس تحقيقي در مورد آيه مودّت نداشتهام و وقتي تحقيقي نكردهام نظر خاصي هم ندارم. البته ممكن است كسي جايي سئوالي در اين مورد پرسيده باشد و بنده جوابي اجمالي داده باشم، مثلا گفته باشم كه «چون اين سوره مكي است مشكل است كه اين آيه در شأن اهل بيت باشد» يا شايد مراد از «القربي» خويشاوندان خود فرد باشد. كه هر كسي ميداند اين جملات اظهار نظر قطعي نيست چه رسد به اين كه انكار باشد. و از همه اينها گذشته، بنده اكنون زندهام و در حال صحت و سلامت با صراحت اعلام ميكنم و مينويسم كه هنوز در باره اين آيه تحقيقي انجام ندادهام و ديدن نظر چند مفسري كه در ذيل ميآورم به معني تحقيق نيست و تحقيقات من براي نظر موافق يا مخالف دادن، بسيار بيشتر از ديدن چند نظر است.
با مراجعه اجمالي به تفسير نمونه معلوم شد كه در باره اين آيه 4 قول نقل شده است و در تفسير الميزان 6 قول آمده است و هر دو اين نظر كه اين آيه در شأن اهل بيت است را تأييد كردهاند و «مرحوم مغنيه» در تفسير «كاشف» تنها اهل بيت عليهم السلام را مصداق اين «القربي» دانسته است و من چون تحقيقي نكردهام نظر خاصي ندارم ولي «مرحوم سيد محمد حسين فضل الله كه ناقد مجهول الهويه ايشان را منكر فضائل اهل بيت عليهم السلام ميداند، عبارت «الا الموده في القربي» را در شأن اهل بيت عليهم السلام دانسته است. (ر.ك تفسير من وحي القرآن جلد 20 صفحه 171 تا 175). بنابراين ايشان منكر فضائل اهل بيت عليهم السلام نيست و ناقد مجهولالهويه اگر دين دار باشد بايد از غصه به خاطر اين تهمت بزرگ به يك عالم شيعه مخلص سر به بيابان بگذارد، زيرا آبروي مؤمني را بدون دليل برده است و ايشان هم از دنيا رفته است و جبران تهمت به يك مؤمنِ دوستدار اهل بيت عليهم السلام چيزي نيست كه به راحتي از آن گذشت.
اما اتهام ديگري كه به من زده شده، «انكار نصب و تعيين امام و خليفه به دست خداوند و … » است. در اينجا شايد بتوان گفت چون مطلبِ مطرح شده از سوي اينجانب جديد بوده است ناقد مجهول الهويه و ديگران آن را درست درك نكردهاند، پس دوباره آن را توضيح داده و به نوشتهها و مقالاتم ارجاع ميدهم تا إن شاءالله مشكل حل شود و اگر نقد علمي در اين باب وجود داشته باشد اينجا جاي طرح آن است.
معمولا افراد، مقام امامت، خلافت، وصايت، ولاديت و حاكميت را به يك معنا ميگيرند و همه را براي حضرت علي (ع) از جانب خداوند ميدانند. اما به نظر بنده همانطور كه امروزه قواي مقننه، قضائيه و مجريه را سه قوه و مستقل ميدانند، اما در زمان رسول خدا (ص) و حاكمان پس از ايشان تا عصر جديد اين سه قوه يكي بود و در شخص خليفه ، حاكم يا شاه متمركز ميشد. همينطور به نظر بنده نبوت، رسالت و حاكميت در رسول خدا (ص) متمركز بود و آن حضرت در مدينه هر سه مقام را داشت، ولي رسالتش از سوي خدا بود كه در چهل سالگي از سوي خداوند در غار «حراء» به ايشان عطا شد و تا آخر عمر شريفشان رسول الهي بود اما حاكميت را با ورودش به مدينه، مردم آن شهر به ايشان واگذار كردند و ايشان تا آخر عمر شريفشان بر مردم حكومت كردند، البته لازم به ذكر است كه تا سال هفتم هجري تنها بر مدينه حكومت داشتند اما پس از فتح مكه، دايره حكومتش به مكه هم رسيد و با با فتح طائف و غيره بر آنجا هم حكوم پيدا كردند و از زماني كه مردم يمن هم مسلمان شدند حاكم آن سرزمين هم شدند. پس رسالت ايشان الهي و حكومتشان مردمي بود. محدوده و گستره حكومت ايشان بستگي به محدوده و گستره جاهايي دارد كه از آنجا هيئتهايي نزد آن حضرت آمده و يا لشكر اسلام آن سرزمينها را فتح كرده باشد. اما نبوت وابسته به نبوغ فكري خاص آن حضرت داشته كه قبل از رسالت ايشان هم در وجود آن حضرت وجود داشته است و تا آخر عمر هم آن نبوغ و فرهيختگي را داشتهاند و چون آن نبوغ و فهم تيز را داشته و خودسازيهاي فراوني هم كردهاند، سزاوار مقام رسالت هم شده اند.
رسالت آن حضرت به دعاي حضرت ابراهيم (ع) بوده است. (بقره/129) و مسئوليتش طبق درخواست حضرت ابراهيم (ع) و اجابت شدن دعاي ايشان بوده كه از خداوند چهار چيز را خواسته كه عبارتند از: «تلاوت آيات خداوند، تزكيه مردم، تعليم كتاب و تعليم حكمت) و خداوند در سوره بقره/ 151 و آل عمران/164 و جمعه/2 تصريح كرده كه مسئوليت پيامبر (ص) همين چهار چيز است و دعاي حضرت ابراهيم (ع) نيز درخواست همين چهار مسئوليت بود. بنابراين حكومت بر مردم از وظايف الهي نبوده است، بلكه از وظايفي بوده كه مردم مدينه به دوش آن حضرت گذاشتند و ايشان هم قبول كردند. پس از رحلت رسول گرامي اسلام (ص)، نبوت و همچنين رسالت كه مخصوص آن حضرت بود و خداوند با ايشان بخشيده بود، تمام شد ولي مسئوليتهاي چهارگانه و حكومت باقي ماند. آن چهار مسئوليت نياز به علم و تزكيه داشت، زيرا غير عالِم نميتواند علم ياد دهد و غير مزكّي هم نميتواند ديگران را تزكيه كند، زيرا علم ياد دادن و تزكيه كردن، عبارت است از دست افراد را گرفتن و آنها را بالا بردن، نه اين كه معلم خودش بماند و به شاگردانش بگويد بالا برويد و والا شويد. لذا پيامبر (ص) علوم مورد نياز حضرت علي (ع)، براي انجام آن مسئوليتها را به ايشان آموزش داد و از نظر اخلاقي هم ايشان را رشد داد و سپس آن جهار مسئوليت را كه خداوند به دوشش نهاده بود را بر دوش حضرت علي (ع) نهاد و اين همان مقام امامت است كه وظيفهاش ادامه وظيفه رسالت است و چون عالِم بودن و مزكّي بودن حضرت علي (ع) براي مردم روشن نبود، رسول خدا (ص) در جاهاي مختلف علم ايشان را با عبارت «أعلمكم عليٌّ، أقضاكم عليٌّ و دانشمندترين شما علي است، صحيحترين قضاوت كنندگان از بين شما علي است، عادلترين شما علي است و …، ايششان را به مردم معرفي كرده و شناسانده اند. پس رسالت پيامبر (ص) با معجزههاي گوناگون، از جمله كتاب قرآن ثابت شد و امامت حضرت علي (ع) براي مردم زمان خودش هم با معرفي فراوان و همه جانبه پيامبر (ص) و در جاهاي گوناگون و مناسبتهاي مختلف براي مردم روشن شد.
پس حضرت علي (ع) امام شد تا آن چهار مسئوليتي را كه پيامبر (ص) شروع كردند ادامه دهند و اين وظيفه پس از ايشان بر دوش امام بعدي بوده است و در عصر غيبت هم بر عهده عالمان دين است.
رسول گرامي اسلام (ص)، با نبوغي كه داشتند ميدانستند در شهر مكه جون حكومتي نداشتند، در پيشبرد اين اهداف از نظر كمّي، موفقيت اندكي داشته و ابزار حكومت، ابزار خوبي بود تا بتواند اين چهار مسئوليت را از نظر كمّي و كيفي گسترش دهد و لذا تلاش داشتند تا حضرت علي (ع) را هر چه بيشتر به مردم معرفي كرده و بشناساند، تا مردم بدانند كه ايشان از لحاظ حكومتي و مديريتي بسيار قوي هستند و خود آن حضرت هم در مأموريت به يمن و غير آن از نظر مديريتي خوش درخشيدند. باز خود آن حضرت بايد نشان ميداد كه گر چه در جنگها بسيار شجاع بوده و پهلواناني را چون «عمر بن عبدود» كشته اند، ولي با آن همه شجاعت و شهامت بسيار مردم دوست بودهاند، به طوري كه در برابر مستمندان متواضع بوده و … .
كارهايي كه حضرت علي و حضرت زهراء عليهما السلام انجام دادهاند كه سوره «هل اتي» در مورد آنان نازل شد، مقداري مشكل را حلّ كرد و اوج مهرباني ايشان به مردم وقتي مشخص شد كه در نماز انگشتري خود را به فقير داد، در حالي كه بقيه مسلمانان در مسجد چيزي ندادند و وقت نماز هم هنوز نگذشته بود و هنوز قبل از نماز ظهر بود و اگر هم در نماز چيزي به فقير نميدادند، آن فقير تا بعد از نماز ظهر صبر ميكرد و تا آن موقع هم نافله و هم نماز ظهر آن حضرت تمام شده بود، ولي عجله ايشان اوج مهرباني آن حضرت را ميرساند و خداوند هم فوراً ايشان را اينگونه معرفي ميكند كه؛ ايشان هم مانند رسول خدا(ص)، ولي مردم است، يعني سرپرستي است كه سرپرستي خود را با مهرباني و عطوفت به ثمر ميرساند. همانند پدر كه وليّ فرزند است و سرپرستي خود را با مهرباني پيش ميبرد و تا پدر هست طفل صغير نياز به قيّم ندارد و اگر پدر نبود از روي ناچاري براي اطفال قيّم ميگذارند و اگر چه مهرباني پدر را ندارد، اما بر امور طفل قيام ميكند و نميگذارد مال طفل تلف شود و يا نميگذارد كه او بيسواد و بدون تخصص باقي بماند و … .
پس از رحلت رسول خدا (ص)، آن چهار وظيفه از سوي ايشان به حضرت علي (ع) واگذار شد و چون مقام آب و نان داري نبود، اهل دنيا به دنبال آن نبودند و كسي نميخواست مثل دوراني كه پيامبر (ص) در مكه بودند، باشند كه وظيفه انذار و تعليم و تزكيه مردم را به عهده داشتند ولي در مقابل هيچ سپر حمايتي نداشتند، اما در مقابل در مدينه ابزاري به نام حكومت داشتند و همين حكومت خودش چتر حمايت هم بود.
اما مشكل اين بود كه امر حكومت به دست خود مردم بود و مردم بودند كه تصميم ميگرفتند كه حكومت را به دست چه كسي بسپارند، ممكن بود كه نزاع بين مهاجرين و انصار پيش بيايد، مهاجران خودشان را براي مقام حكومت آماده كرده باشند و از سوي ديگر بعيد بود كه انصار كه مركز حكومت بودند، به فردي غير از انصار رضايت دهند. طبيعتاً مردم تازه مسلمان شهرهاي اطراف نيز سهم ميخواستند و پيامبر (ص) معصوم بودند و نبايد كاري خلاف انجام ميدادند و به زور يا شانتاژ يا مخفيكاري فردي را به حكومت منصوب ميكردند، بنابراين تمام تلاششان معرفي و شناساندن حضرت علي (ع) به مردم بود، تا خود مردم از صميم قلب آن حضرت را براي امر حكومت قبول كنند. انتخاب مكان و كلمات و برخوردي كه اين كارها را آن طور كه رسول خدا (ص) ميخواستند پيش ببرند، كاري دقيق، مهمريا، سخت و پر دردسري بود كه اگر مردم بد ميفهميدند يا بد عمل ميكردند، پيامبر (ص) مأموريت و مسئوليت خود را خوب انجام نداده بودند.
به همين دليل در روز عيد قربان سال دهم هجري در منا مقداري بحث را باز كردند و در آخرين روز تشريق، يعني در 13 ذي الحجه همان سال نيز مقدار بيشتري مسئله را براي مردم روشن كردند، تا بالاخره در روز هيجدهم ذي الحجه همان سال كاملا تبليغ خود را انجام دادند. [1]
مردم ميدانستند كه حضرت علي (ع) عالمترين است و براي انجام آن چهار مسئوليت بايد ايشان انجام وظيفه كند و بايد به سراغ ايشان بروند و باز مردم خوب ميدانستند كه امر حكومت، مربوط به خودشان است و نظر پيامبر (ص) ارشادي است نه مولوي. بنابراين وقتي در سقيفه امر ارشادي رپول خدا (ص) را تخلف كردند و غير حضرت علي (ع) را انتخاب كردند، گنهكارند و نزد خداوند غذاب ميشوند و رد واقع مصداقي از امر « أطيعوا الرسول» را تخلف كردند، زيرا امرهاي «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول» هر دو ارشادي است.
اولي ارشاد به حكم عقل است، يعني قبل از امر خداوند، عقل انسان به او ميگويد كه بايد خداي خالق، رازق، مهربان و … را اطاعت كرد و خداوند نيز با «ءطيعوا الله» به همين حكم عقل ارشاد ميكند و باز پيمانهايي كه با پيامبر (ص) بستند و همچنين مهرباني و پايبند به قراردادها را اطاعت كرد و امر «أطيعوا الرسول»، نيز به همين امور ارشاد ميكند.
از آنچه بيان شد روشن ميشود كه بنده كار سقيفه را قبول ندارم و آنان را گنهكار ميدانم و ميگويم بايد آنان از عقل خود پيروي ميكردند و حضرت علي (ع) را به حكومت برميگزيدند. براي اطلاع بيشتر از اين مباحث به تفسير جديد از سه آيه «3 و 55 و 67/مائده» مراجعه شود. اين جزوه همان چيزي است كه صاحب كتاب «شب تاريك» خوب متوجه آن نشده است و چون مباحث را خوب درك نكرده است، كتابي سر تا اشتباه نوشته است و مرا متهم به وهابيت و امثال آن كرده است كه اميدوارم با اين توضيحات و خواندن دوباره آن جزوه و تفكيك بين ولايت، امامت، حكومت و … مشكل حل شود. مناظرهاي كه قرار بوده بين من و آيت الله قزويني برقرار شود هم در باره همين جزوه بوده كه در ادامه به آن هم خواهيم رسيد.
اما در باب خليفه، معمولا مشهور اين است كه حضرت آدم (ع) را خليفه الله ميدانند و آن را با ولايت يكي ميدانند و … . ولي تحقيقات بنده نشان داده كه خليفه هاي قرآن، به معناي خليفه خداوند نيست [2]و در هر جا معناي خاص خود را دارد، در روايات نيز معنايش متفاوت است، در استعمالات محّدثان و راويان نيز متفاوت است. گاهي مراد خليفه رسول الله در امر حكومت است، گاهي مراد خليفه رسول الله در امر علم آموزي و تزكيه است، گاهي مراد خليفه مردم است، گاهي مراد خليفه خداست كه گاهي مراد از آن امامت و گاهي مراد از آن ولايت است. بنابراين سخن ناقد كه عابديني را منكر تعيين خليفه به دست خدا ميداند مجمل است، زيرا خليفه موارد استعمال گوناگوني دارد. خليفهي خدا را خدا تعيين ميكند و خليفه مردم را مردم و از طرف ديگر هر كدام در ابعاد مختلفي ممكن است براي خلافت تعيين شوند.
إن شاء الله كه اين مباحث خوب فهميده شود و اخلاص و خداترسي هم باشد تا تهمت و بدبيني تمام شود.
اما اتهام تحريف آيات و روايات، اگر مراد تحريف لفظي است كه معاذ الله و اگر خداي ناكرده از آيه يا روايتي چيزي كم شده است اشتباه چاپي است و بايد اصلاح شود ولي تا كنون كسي چنين گزارشي را نداده است.
اما تحريف معنوي وقتي رخ ميدهدكه فردي براي منافع شخصي خود بخواهد سخن خدا يا پيامبر (ص) يا امام معصوم عليهم السلام، يا هر فرد ديگري را بد تفسير كند تا در سايه آن به نان و نوايي برسد اگر چه دين و وجدان خود را بفروشد، ولي بنده به جاي نان و نوا آنچه از فهمم نصيبم شده است تهمت و افترا و فحش است و به هم ريختن مجالس سخنراني و گرفتن حجره و … . بنابراين فهم جديدي كه آب و نان ندارد تحريف نيست اگر چه شما آن را «تحربف» تعبير ميكنيد. بله فهم جديد را نبايد تحريف ناميد، به خصوص اگر اين فهم باعث شود كه جوانان سرگردان را از بيدين شدن باز دارد يا جوانان از دين گريخته را به دين بازگرداند.
شما ميدانيد كه امروزه به ائمه معصوم ما تهمت ميزنند كه به دنبال حكومت موروثي بودهاند و به رسول خدا (ص) تهمت ميزنند كه چون پسر نداشته ميخواسته حكومت را به شوهر دخترش بدهد تا در بين فرزندان دخترش موروثي شود.
ولي آنچه كه بنده ميفهمم اين است كه، بله علم آموزي و تزكيه و …، كه كاري پيامبرانه است در فرزندان حضرت علي(ع) موروثي است ولي اين شغل برايشان در آمد و عنواني ندارد، بلكه بيدار كردن مردم از جهلشان هميشه آزار و اذيتهايي را براي معلم به دنبال داشته و دارد و از طرف ديگر ژن پدر و مادر در فراگيري علم و ژنتيك اثر دارد، اما حكومت كه آب و نان دار است موروثي نيست بله اگر حكومت در دست تزكيه كنندگان و معلمان باشد جامعه را عالِم و مهذب ميكنند و اگر در دست فاسدان باشد، جامعه را به فساد ميكشانند زيرا در حديث آمده: «الناس علي دين ملوكهم» يعني مردم بر دين پادشاهانشان هستند.
جواب به ناقد ناشناس قسمت 12
از آنچه گذشت روشن شد كه پيامبر (ص) ميخواستند تا مردم حكومت را به حضرت علي (ع) واگذار كنند تا امام(ع) از آن در راستاي علمآموزي و تهذيب مردم استفاده كند و در مقابل افراد ديگري دوست داشتند تا حكومت در دست خودشان باشد تا از آن استفادههاي دنيايي ببرند. پس حكومت مثل چاقوي دو لبهاي است كه اگر به دست امامان شيعه كه عالمان واقعي بودند ميافتاد، كه پيامبر (ص) هم چنين ميخواستند، در اين صورت ابزاري ميشد براي گسترش علم و تقوا، و اگر به دست ديگران ميافتاد، ( كه افتاد و پيامبر(ص) و حضرت علي(ع) و همه ائمه اطهار عليهم السلام با آن مخالف بودند)، حكومت به ابزاري تبديل ميشد براي ظلم و شهوت راني و امثال آن، كه چنين هم شد.
با اين جدا سازي معلوم ميشود كه وظيفه علم آموزي براي ائمه عليهم السلام مانده و موروثي بوده و درآمدي هم نداشته است ولي در دين اسلام حكومت موروثي نبوده و نيست، بلكه اختيارش در دست خود مردم است. اما اگر مردم با اختيار خود آن را در زمان ائمه اطهار عليهم السلام، به دست آنان ميدادند نه تنها زيان نميكردند بلكه سود فراواني هم ميبردند، همان گونه كه در زمان رسول الله (ص)، سود زيادي از نظر مادي و معنوي نصيبشان شد.
7- ناقد ناشناس در ادامه آورده: «پس از افشاي خط و مشي عابديني و واضح شدن اينكه وي مثل استادش فضل الله موافق افكار وهابيت سعودي بوده، و اين كه اين افكار را در قالب لباس روحانيت به خورد مردم خواهد داد، مسئولين حوزه علميه اصفهان وي را از حجره 133 مدرسه صدر بازار اصفهان خلع يد نموده و كرسي دروس انحرافي وي را تعطيل نموده، مراجع و علماي نجف، قم، و اصفهان بر ضلالت وي تصريح نموده و شيوع دادن اعتقادات انحرافي وي را محكوم نمودهاند.»
بنده تا كنون نفهميدهام كداميك از نوشتهها و افكارم موافق وهابيت بوده كه ناقد آن را فهميده ولي مجلات فقه، پيام زن، بينّات، بشارت، الإجتهاد و التجديد، النصوص المعاصره و …، كه شيعي و اكثر آنها در قم تنظيم ميشود و هيئت تحريريه دارند و پس از تصويب مقاله به بنده حق الزحمه هم دادهاند، متوجه اين انحراف نشدهاند. از طرف ديگر تا كنون 22 جلد كتاب به چاپ رساندهام كه ناشران مختلف مثل؛ بوستان كتاب وابسته به دفتر تبليغات اسلامي، نشر مشعر وابسته به سازمان حج، و ساير ناشران قم و تهران، آنها را به چاپ رساندهاند كه در دورههاي مختلف از وزارت ارشاد مجوز گرفتهاند، چگونه متوليان امر متوجه انحرافي بودن افكار بنده و موافق وهابيت بودن آنها را نفهميدهاند؟!! و علاوه بر آن براي برخي از كتابهايم جوايزي هم دريافت كردهام، از جمله: سفر عمره، سكه، شرح مثوي مولوي و … .
اما اين كه در حجره فردي را ببندند يا باز كنند، دليل بر حقانيت يا بطلان آراء كسي نيست، در هر زماني ميتوان عنوانهاي آتش به اختيار، خودسر، امّت حزب الله، مردم انقلابي و …، را ايجاد كرد و به كسي يا جايي حمله كرد. ملاكِ حق و باطل بودنِ مطالبِ علمي، دليل و برهان است. چه خوب گفتهاند؛
«دلايل قوي بايد و معنوي نه رگهاي گردن به حجت قوي».
براي غصب حجره دلايل مختلفي ميتوان رديف كرد كه چون بنده نميدانم چه كساني چنين كردهاند و از درونشان خبر ندارم، تنها با گمان و اشاره از كنار آنها ميگذرم:
الف) اگر مسئولين حوزه علميه چنين كردهاند، شايد براي اين بوده است كه، ديدهاند اين حجره به تنهايي و بدون هيچ امكاناتي 10 شماره «گاهنامه باز انديشي ديني» منتشر كرده و مديريت كل حوزه با تمام امكاناتي كه داشته تنها توانسته، يك پيش شماره به نام «رواق انديشه» منتشر كند كه در آن يك مقاله از بنده و دو مقاله از شاگردانم به چاپ رسيده بود و اين مسئله باعث ايجاد حسادت در آنها شده و دست به چنين كاري زدهاند.
ب) اگر غصب حجره كار نيروهاي اطلاعاتي بوده است، شايد بنده را از نظر سياسي مخالف خودشان ميدانند و به همين دليل دست به چنين كاري زدهاند.
ج) شايد هنوز افرادي هستند كه از نام مرحوم آيت الله منتظري ميترسند، چون بنده يكي از شاگردان ايشان بودهام و گهگاهي نامي ايشان را ميبرم اين چنين كردهاند.
د) شايد بد فهميها و نقدهاي نسنجيده، مثل سخنان و نقدهاي همين ناقد، كه تا كنون بطلان تمامي آنها روشن شد موجب بدبيني عاملان اين غصب شده است.
ه) ممكن است سر نخ اين كار از بيرون كشور باشد، و كساني كه همواره در همه جا هستند و مخالف پيشرفت علوم ديني هستند، وقتي ديدهاند در گوشهاي از شهر در حجرهاي علم مطرح است و كتابهاي تخصصي از آن بيرون ميآيد، نفوذيهاي خود را تحريك كردهاند تا دست به چنين اقدامي بزنند.
و) اگر اين كار به دست سنتيهاي حوزه انجام شده باشد، شايد به اين دليل بوده است كه؛ شاگردان نامرتبي كه بعضي اوقات در درس شركت ميكردند، مطالب را بد فهميده و اشتباه نقل كردهاند و همين باعث عصبانيت آنان شده است.
ز) شايد هم مديريت حوزه يا مدرسه ميخواسته قدرت خود را به اساتيد درس خارج نشان دهد و بگويد: « من هستم».
ح) اگر اين كار ناگهاني و بيبرنامه انجام شده است، شايد به خاطر اين است كه افرادي در خانواده خود با مشكلاتي مواجه هستند و با اين كار ميخواستهاند عقدههاي خود را خالي كنند.
ط) و اگر اين كار خشونت طلبان باشد، شايد براي اين بوده كه بنده با كارهايشان بارها و بارها مخالفت كردهام.
ي) شايد برخي خيال كردهاند كه بنده در صدد مرجع شدن هستم و با اين كار خواستهاند از آن جلوگيري كنند.
ك) شايد نفوذيها وقتي ديدهاند كه، افشاگريهاي گاه و بيگاه من به ضرر آنها ميشود چنين كردهاند.
و شايد …
اما غصب حجره از سوي هر كس و با هر دليلي كه باشد دليلي بر باطل بودن افكار اينجانب نيست بلكه دليل بر بيمنطق بودن آنان است. بله تنها چيزي كه ميتواند صحت و يا بطلان افكار بنده را به اثبات برساند، برگزاري ميزگرد و نشست علمي با حضور علماي متخصص و شخص خودم ميباشد كه در آن با بحث علمي كارها پيشبرود.
اما اگر كسي خيال كند چون اين كار با تأييد مسئولين حوزه انجام شده، پس كارشان حق است پس دليل بر افكار بنده است، چنين چيزي نيست، زيرا آنان علاوه بر غصب حجره اموال شخصي بنده و ديگران را هم غصب كردهاند و همه ميدانند كه غصب كار حرامي است. صرف تمايل داشتن به افكار وهابيت، اهل سنت، يا وهابي و سني بودن يا مسيحي و كليمي بودن و حتي مشرك و كافر بودن، باعث مباح شدن اموال افراد نميشود و موجب نميشود كه افرادي به خود اجازه دهند كه مال آنان را غصب كنند. بله در ميدان جنگ ميتوان اموال كافر حربي را به غنيمت گرفت.
بنابراين وقتي كساني در روز روشن، اموال شخصي بنده و هم حجرهايهايم را غصب ميكنند، معلوم است كه كار آنان شرعي نبوده است. بنابراين گرفتن حجره و بستن درب آن نيز دلالت بر بطلان افكار بنده ندارد ولي غصب اموال، دليل بر گناه غاصبان ميشود، به ويژه اين كه علاوه بر غصب اموال خود و هم حجرهايهايم، كتابهاي اماني كتابخانه، شكلات خوري اماني كه با آن در روز ميلاد پيامبر (ص) و امام صادق (ع)، گز پخش كردهام را هم غاصبانه بردهاند.
اما اين كه مراجعي از قم، نجف و اصفهان با من مخالفت كردهاند، خبرش تا كنون به دست من نرسيده است، بلكه پيوسته حضوري يا از طريق ايميل و غيره، مطالبي را برايشان ارسال ميكنم و مباحث علميميكنيم و اتفاقاً بيشترين مراوده و گفتگو را با آيت الله مظاهري دارم و به آيت الله مجلسي هم گهگاهي سر ميزنم و در سفري كه به نجف اشرف داشتم با آيت الله سيستاني هم ملاقاتي داشتم و ايشان سه جلد از كتابهاي بنده را ديده و از هر كدام مقداري خوانده بودند و از آنها تعريف و تمجيد كردند كه شرح اين ملاقات را در كتاب «از نجفآباد تا نجف اشرف» صفحه 48 تا 52 آوردهام.
چندين مرتبه خدمت آيات عظام شبيري زنجاني، بيات زنجاني و صانعي رسيدهام كه در اين ملاقاتها مباحث علمي متعددي مطرح شده است، در نشست علمي كه از طرف آيت الله صانعي در تهران تشكيل شده بود مقالهاي در باره «ديه» ارائه دادم و در جلسهاي كه در قم در باره ديه تشكيل شد بنده يكي از اعضاي هيئت رئيسه بودم و در همه اين ملاقاتها از تهمتي كه شما زديد خبري نبوده است.
ايميلهاي بنده به آيت الله مكارم و جوابهاي ايشان موجود است كه در خاطرات «اصفهان« ان شاالله به چاپ خواهد رسيد. بنابراين درخواست من از شما اين است كه به خاطر تهمتي كه به علماي قم و نجف و اصفهان زديد توبه كنيد. در سفر حج امسال هم به بعثه آيت الله فياض در مكه مكرمه رفتم و ضمن گفتگو با فرزند ايشان، كتاب «لمحات في تفسير القرآن» به ايشان هديه دادم و همانجا به بعثه آيت الله صافي گلپايگاني رفته و نماز جماعت را آنجا خواندم و گاهنامه «باز انديشي شماره 10» را به آنان هديه دادم و در مقابل به من مهر نماز هديه دادند. مسئول دفتر آيت الله جوادي به هتل محل اقامت ما آمده بود و سراغ مرا گرفته بود و در دفتر آيت الله سيستاني، خدمت آيت الله شهرستاني رسيده و كتابي هديه دادم و در مقابل هديهام دريافت كردم.
جواب به نقد ناقد ناشناس قسمت 13
با ساير مراجع تقليد نيز با واسطه رابطه دارم مثلاً يكي از فضلاي بزرگ نجفآباد واسطه بين من و آيت الله وحيد است و مطالب مرا به ايشان ميرساند و تا كنون از اين تهمتي كه شما زدهايد خبري نداده است. شايد جناب ناقد توهم زده، يا رسما به مراجع دروغ بسته و يا مرتبط با كسي است كه سالها قبل خود را «كلب الرقيه» ميناميد و با فرستادن ايميلي به دفتر مراجع تقليد دروغهاي شاخداري به من نسبت داده بود و از آنان در باره گوينده آن حرفها استفتاء كرده بود و نامي هم از من برده بود با اين تعبير «شخصي به هويت احمد عابديني» در حالي كه در جواب به استفتا، پاسخ دهنده كاري به اسم ندارد لذا در جواب به وي گفته بودند آن مطالب باطل است و اگر از من هم ميپرسيدند ميگفتم آن حرفها باطل است، ولي اگر از من ميپرسيدند چون خودم را ميشناسم و افكار و عقايد خود را ميدانم توضيح ميدهم كه بنده به هيچ عنوان اينگونه اين مطالب را نگفتهام و قبول ندارم اما اين كه اصل حرف من چه بوده است و تحريفهاي «كلب الرقيه» چه بوده است فرصت ديگري ميطلبد. اكنون در صدد روشن نمودن كج فهميهاي ناقد ناشناس در كانال «نقد عابدين بيدين» هستم.
جواب به ناقد ناشناس قسمت 13
8- ناقد در ادامه اطلاعيه خود آورده است: «احمد عابديني چندين سال در نجفآباد و اصفهان بارها مورد اعتراض اساتيد و فضلاي حوزههاي علميه قرار گرفت كه صوتها و متون كانال تلگرامي بيانگر اين اعتراضات ميباشد.»
باز معلوم نيست ايشان از چه سخن ميگويد؟! اگر منظورش حوزههاي علميه نجفآباد است كه بنده به آنجا رفت و آمدي ندارم تا مورد اعتراض كسي واقع شوم و اگر منظور علمايي است كه صبحهاي پنج شنبه در مؤسسه نيك نامان نجفآباد جلسه دارند و بنده گهگاهي در آن شركت كرده و گاهي مطالبي را ارائه ميدهم و خودم با اصرار از آنان ميخواهم كه آن مطالب را نقد كنند سخنان آنان نقد و در جهت استحكام بحث و با درخواست خودم ميباشد و تا كنون اعتراضي نبوده است مگر يك نفر به نام آقاي س كه يك بار سر و صدايي راه انداخت و ديگران جوابش را دادند. و مؤيد اين كه اعتراضي نبوده انتخابات گذشته است كه مرا براي معاونت و عضو هيئت امناء نامزد كردند و در رأي گيري در هر دو هم با رأي بالايي انتخاب شدم. بنابراين اعتراضي نبوده است، بله وقتي بحثهاي نو در فقه، تفسير يا كلام مطرح كنم، بحثها و سئوالاتي مطرح ميشود تا مسأله پخته شود يا مجهولات برايشان روشن شود و يا اين كه اشتباهات من رفع شود. و اين اقتضاي مباحثات طلبگي است و من فايل آن سخنرانيها را با افتخار در كانال تلگرامي خود گذاشتهام و باز هم اگر موردي پيش آمد و صحبتي كردم آن را در كانال خود ميگذارم. پس در واقع اين بحثها طلبگي است و براي پخته شدن مطلب است.
اگر مراد حوزه اصفهان و حجره محل درس است كه پيوسته شاگردان سر درس سئوال كرده و ميكنند تا بحث علمي پخته شده و جا بيفتد، چون ميدانند كه به مجلس روضه نيامدهاند تا فقط گوش كنند و گاهي هم به سينه زده و يا حسين بگويند، بلكه آمدهاند تا علم بياموزند و بنده هم درس ميدهم تا از سئوالات آنان علم آموزي كنم.
آيا ناقد ناشناس، انتظار دارد كه شاگردان درس خارج همانند ديوار ساكت باشند؟!!!
بارها شده است كه وقتي شاگردان ساكتند و سئوالي نميپرسند و اعتراضي به مطالب ندارند، خودم آنان را تحريك به اعتراض ميكنم، چون پيشرفت علم به نقد و ردّ است و گويا ناقد ناشناس اصلا در حوزه و كلاس درس نبوده و تنها در سيستم و ارگاني كار كرده كه دستورات از بالا ميآيد و زيردست فقط بايد بگويد چشم، بله قربان و پا به زمين بكوبد. بله ايشان و هيچكس ديگر نبايد حوزه را با پادگان اشتباه بگيرد.
9- در ادامه اطلاعيه آمده است كه: «وي گاهي (خصوصاً اين اواخر)، ادعاي آمادگي براي مناظره با علماي شيعه را نموده و بر انحرافات خود پافشاري نموده است. «و جاء من اقصي المدينه رجلٌ يسعي» يكي از مؤلفين مشهوررشيعه به نام «دكتر مهدي خداميان آراني»، پا به ميدان نهاده و مناظرهاي مكتوب به قلم جاري كرد، كتابي به نام «شب تاريك» مشتمل بر مقدمه «آيت الله بحر العلوم ميردامادي» از علماء و مدرسين حوزه علميه نجف اشرف و شامل انتقادات مستدل بر افكار انحرافي احمد عابديني، كه پس از چاپ و پخش مهري بر دهان احمد عابديني زده به گونهاي كه هنوز نتوانسته حتي به اندازه يك مقاله كوتاه بر اين كتاب ردّيه بنويسد.»
در جواب ايشان بايد گفت كه: جمله ناقد ناشناس متناقض است، زيرا وقتي كسي اعلام آمادگي براي مناظره ميكند يعني اين كه افراد متخصصي بيايند و رو در رو و در انظار عموم با هم گفتگوي علمي كنند تا حق مشخص شود و اين با «پافشاري» سازگار نيست. بنابراين ادعاي من اين است كه حرفهاي نو و جديدي از دين ميفهمم كه براي حلّ مشكلات كشور، براي جذب جوانان به دين، براي خوب و معقول نشان دادن دين به دنيا، براي ديندار كردن مردم و براي ديندار نگه داشتن دينداران و …، مفيد است و به نظر خودم حرفهاي مستدلي دارم و براي طلاب و فضلاء هم گفتهام. اكنون از بزرگترهاي حوزه و هم رديفها ميخواهم تا دوباره اين گونه مباحث جديد را چكش كاري كنيم، كه اگر درست است مورد قبول قرار گيرد تا با عمل به انها مقداري از مشكلات كشور حل شود و اگر هم اشتباه است من به اشتباه خود پي ببرم. اهل فن ميدانند كه آزمايشگاه علوم انساني نخبگان همان رشته هستند و لذا بنده درخواست كردهام كه حرفهاي بنده و ديگران در آزمايشگاه مربوط به خودش آزمايش شود.
اما در مورد كتاب «شب تاريك»، بنده آن را خواندم و متوجه شدم كه نويسنده آن، مطالب را گاهي تقطيع كرده و گاهي لغات امامت، خلافت، ولايت و حاكميت را به يك معنا تصور كرده است و بر من اشكال كرده است و يكي از شاگردانم جوابي به نام «روز روشن» برايش نوشت كه در كانال تلگرام خودم بازانديشي ديني پخش شد، اما چون هيچ راه ارتباطي با كانال ناقد ناشناس نبود و همه راههاي ارتباطي بسته بود ، لذا امكاني براي ارسال مطلب به ايشان نبود و اگر واقعاً ايشان خواهان بحث علمي هستند آن را از كانال من در كانال خودش قرار دهد.
جواب به ناقد ناشناس قسمت 14
در ادامه اطلاعيه ناقد ناشناس نوشته است كه؛ «پس از چاپ و پخش كتاب شب تاريك بر دهان عابديني مهر زده شد». بايد به ايشان عرض شود كه كاملا بر عكس است، اين كتاب مهر بر دهان عابديني نزد بلكه اول با بستن درب حجره مهر به دهان «عابديني» زده شد بعد كتاب پخش شد و من جايي نداشتم تا مطالب را براي طلاب بازگو كنم و مثل نوشته قبلي آقاي بحرالعلوم جواب دهم. علاوه بر نداشتن جايي براي تدريس، دادگاه ويژه نيز مرا تا مدتي از نوشتن، درس دادن و گذاشتن مطالب بر روي كانال تلگرام منع كرد و در آن تاريكي ممنوعيت، طرفداران شب تاريك هر چه خواستند در تاريكي جولان دادند، زيرا كه بر دهانم مهر خورده بود و به اصطلاح، «سنگها را بسته بودند» ولي همانگونه كه گفته شد يكي از شاگردانم جواب آنان را با عنوان «جوابي روشن به…» داد.
پس از اين كه زمان ممنوعيت به پايان رسيد، به فكر آماده شدن براي سفر حج بودم و پس از آن نيز خاطرههاي حج در اولويت بود؛ زيرا از چند جهت آموزندگي داشت و شبهات فراواني را جواب ميداد و فضاهاي جديدي را ميگشود و علاوه بر اينها دوستان زيادي توصيه ميكردند كه وقت خود را براي جواب دادن به حرفهاي كم محتوا از بين نبر. از جمله آخرين اين خيرخواهيها از سوي آيت الله حسيني قزويني بود كه صبح 13 آبان زنگ زد و ضمن گفتگو در باره مناظره و اينكه با برخي از مسؤلان آن صحبت كرده تا اجازه مناظره داده شود به من توصيه كرد كه وقت خود را صرف جواب دادن به اين كانال نكنم. و گفت نيم ساعتي كانال نقد عابدين بي دين را بررسي كرده و… و جواب بنده اين بود كه قبلا اين قسمت را نوشتهام و تايپش وقت مرا نميگيرد.
جواب به ناقد ناشناس قسمت 15
10- ناقد ناشناس در ادامه آورده است: «عابديني در طلب نمودن جلسه مناظره هنوز بين –هاء و زا؛ هل من مبارز- خود بود كه بانك –قل هاتوا برهانكم- بلند شد. آري وي باور نميكرد شخصي به –هل من مبارز- او جوابي بدهد، آيت الله قزويني رئيس شبكه ولايت قصد حضور در جلسه مناظره را نمودند. گر چه حتي شاگردان آيت الله قزويني براي مناطره با احمد عابديني زياده بودند، اما بنابر برخي صلاح ديدها وعده مناطره با آيت الله قزويني گرفته شد و 4/11/97 را روز مناظره تعيين كردند و وي قبول مناظره نمود. فضلاي اصفهان حضورا نزد احمد عابديني رفته و از جانب آيت الله قزويني اعلام آمادگي مناظره شد و وي قبول مناظره در تاريخ مقرر را نمود اما –و إذا ذاقت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر- ترس بر احمد عابديني مستولي شد، چرا كه احمد عابديني عدد و رقمي نبود كه در مصاف آيت الله قزويني و علماي اصفهان توان مناظره را داشته باشد. وي تنها راه خلاص از مناظره را در اين دانست كه بگويد دادسراي ويژه روحانيت ممانعت از برگزاري مناظره نموده است. –ان يريدون الا فرارا- و غير از فرار چيز ديگري اراده نكرده بودند. پس از پيگيري فوري قضيه روشن شد كه هيچ مستندي مبني بر اين كه دادسراي ويژه روحانيت مانع مناظره شده باشد وجود ندارد و اين صرفا ادعاي عابديني است. چرا كه … .»
قبل از پاسخ به اين قسمت سجده شكر كردم، زيرا خداوند نعمتي را به انسان ارزاني ميكند كه در وقت خودش علت و حكمت آن مشخص نيست اما مرور زمان آن را مشخص ميكند. دو سه ماه بعد از هماهنگي مناظره با آيت الله قزويني كه با منع دادسراي ويژه روحانيت اصفهان برگزار نشد، دانشجويان دانشگاه اصفهان بر مناظرهاي پيرامون علم امام معصوم اصرار كردند و بنده آن را مثل پوست خربزهاي زير پاي خود دانستم و از قبول آن خودداري كردم، تا اين كه حجت الاسلام و المسلمين آقاي دكتر جعفر شانظري زنگ زده و خواهش كرده و گفت خودش مسئول مناظره ميشود تا بحث به انحراف كشيده نشود همينطور طرف ديگر از فضلاي خوب حوزه جناب آقاي مجيد مهدوي است. با اين كه ايشان را به علم و تقوا و درايت ميشناختم، گفتم؛ اجازه بدهيد كه استخاره كنم، وقتي استخاره خوب آمد، آمادگي خود را اعلام كردم و زمان مناظره براي روز يك شنبه ساعت 10 صبح در ماه رمضان گذاشته شد. وقتي همه امور مهيا شد، روز شنبه در آخرين لحظات دادگاه ويژه، رئيس دانشگاه اصفهان را از اين كار منع كرده بود. آقاي دكتر شانظري پيگير قضيه شده بود تا اين كه در ساعت 15/1 بامداد يك شنبه با پيامكي به من خبر داد كه دادستاني برگزاري اين مناظره را ممنوع اعلام كرده است.بنده ساعت 3 بامداد كه براي سحري بيدار شدم آن پيامك را ديدم و از طريق تلگرام ديگران را مطلع كردم اما ظاهرا پيام من به همه نرسيده بود، چون با خبر شدم كه روز يك شنبه ساعت 10 حدود 300 نفر با دربهاي بسته سالن محل مناظره مواجه شده بودند.
من مصلحت خوب آمدن آن استخاره را آن موقع متوجه نشدم، ولي اكنون فهميدم و بر آن سجده شكر كردم. زيرا اكنون حداقل سه شاهد وجود دارد كه دادگاه ويژه اين مناظره را منع كرده است و بيش از 300 نفر به بسته بودن درب سالن شهادت ميدهند، تا وقتي كه اين ناقد محترم و برخي از اعضاي كانالش و شايد برخي از خوانندگان اطلاعيه فوق، در حرف عابديني شك كردند، وي جوابي براي آنها داشته باشد.
بله همه مخالفان اعتقادي و سياسي عابديني بايد خوشحال ميشدند كه عابديني را در بحث علم امام نابود و ذبح شرعي كنند، همانگونه قبلا با طرح اين بحث دانشمند بزرگي مثل «آيت الله صالحي نجفآبادي صاحب كتاب شهيد جاويد» را به مسلخ جهل خود بردند و ذبح كردند. اما خدا خواست تا دخالتها و ممانعتهاي دادسرا روشن شود، زيرا ناقد ناشناس مطمئن است كه چون دادسراي ويژه هيچ نوشته و حكمي را به دست افراد نميدهد و اجازه كپي گرفتن از حكم را هم نميدهد، پس عابديني چيزي براي ارئه ندارد و ناقد ناشناسي كه از جملاتش معلوم است با آنان در ارتباط است، يكه تاز ميدان ميشود و هر تهمتي كه خواست نثار وي ميكند و عابديني هم هيچ راه دفاعي از خود ندارد، ولي خداوند به گونه ديگري شاهد براي عابديني رساند. «و لله الحمد»
جواب به ناقد ناشناس قسمت 16
تهمتهاي غير قابل ردّ و اثبات:
معمولا در زمانهاي گذشته براي اين كه عالِمي را از صحنه خارج كنند به او تهمتهايي ميزدند كه قابل رد نباشد؛ مثلاً ميگفتند ختنه نكرده است و تهمت زننده قصهاي جور ميكرد كه؛ مثلا در منزل عمو يا … ديده است كه فلاني ختنه نكرده است و آن عالِم بيچاره اگر عورت خود را بر همه آشكار ميكرد ان را دليل بر بيعقلي و يا فسق وي ميدانستند و اگر سكوت ميكرد، اين تهمت به وي ميچسبيد. از جمله افرادي كه متهم به ختنه نكردن شده بود مرحوم آيت الله زند كرماني بود به حدي اين تهمت پخش شده بود كه فردي متدين اصفهاني به او گفته بود: من ميخواهم مخفيانه عورت شما را ببينم چون چنين شايعهاي در مورد شما است. ايشان هم پاسخ داده بود: نشان دادن عورتم به شما بر من حرام است و همچنين ديدن آن هم بر شما حرام است، اگر خواهر مجردي داري او را به عقد ازدواج من درآور تا ايشان به شما گزارش دهد تا مطمئن شويد.
ناقد ناشناس فكر ميكرد كه، تهمت ترس از مناظره و همچنين تهمت اين كه بررسي كرده و متوجه شده است كه دادگاه ويژه منع نكرده است، از تهمت ختنه نكردن بدتر است، زيرا هيچ كس به پروندههاي دادسرا دسترسي ندارد و امر و نهيهاي تلفني آنان را هم معمولا كسي ضبط نميكند و در صورت ضبط هم قابل تشكيك و انكار است ولي نميدانست كه؛ «إن الله يدافع عن الذين آمنوا أنَّ الله لا يحبُّ كلِّ خوّان كفور» حج/ 38. بيگمان خداوند از آناني كه ايمان آوردهاند دفاع ميكند، چرا كه خداوند هيچ خيانت كننده ناسپاسي را دوست ندارد. و مناظره دانشگاه اصفهان و منحل شدنش كه در قسمت قبل گذشت به ياري من ميشتابد و مشت تهمت زنندگان و دروغسازان بيپروا را باز ميكند.
روند مناظره با آيت الله قزويني:
احتمالا كساني كه در تاريخ 29/8/97 به حجره بنده حمله كردند، انتظار داشتند كه در آنجا دلايل جرم مرا در اين حجره پيدا كنند، از قبيل كتاب يا جزوه ممنوع، يا ناراحت شدن و فحاشي كردن من و ساير صاحبان حجره يا اهانت به شخصيتهاي سياسي و … . اما تمامي مراحلي را كه طي كردند، اعم از فرياد زدن، پرتاب كردن كتاب، تهديد، انداختن عمامه، لعن و سب خلفا، دعا به رهبري، تهديد به گِل گرفتن در حجره و …، چيزي جز سكوت، لبخند و احترام نصيبشان نشد و از بررسي اثاثيه حجره هم چيزي به دست نياوردند، پس جرمي پيدا نكردند تا آنجا را لانه فساد و مركز وابسته به … بنامند. اتهام مطالب انحرافي هم به تنهايي كارايي نداشت، چون هر كس كه اين تهمت را ميشنيد، طبعا سئوال ميكرد كدام مطلب انحرافي؟ و چرا علماء جواب او را نميدهند؟ جواب فرد منطقي و آرام را با زدن و بستن نميدهند. با كسي كه خود مجتهد است و از مراجع متعدد تأييديه دارد را اينگونه نميهند و … .
چون جرمي از بنده نيافتند به ناچار به فكر مناظره افتادند و افراد ديگري شايد از روي اخلاص و اميد به فهميدن حقيقت به فكر مناظره افتادند كه قويترين آنان براي اين كار را آيت الله قزويني يافتند و گروههاي مختلف با انگيزههاي فوق يا انگيزههاي ديگر به سراغ ايشان رفتند و ايشان به همه آنها گفته بود كه گرفتن حجره و تهديد و … كار درستي نبوده است (و شما يك برگ برنده به دست او دادهايد). اما به هر حال با مطالبي كه به دست ايشان داده بودند ايشان احساس وظيفه كرده بود و سر درس خود، حمله به حجره و … را محكوم كرده و آمادگي خود را براي مناظره اعلام كرده بود.
در نشست علمي كه در خانه معلم شهر قم از طرف آيت الله صانعي، در باره «ديه» برگزار شده بود و بنده نيز شركت داشتم، حجت الاسلام و المسلمين آقاي شيخ نعمت الله صالحي كه خودش در درس آيت الله قزويني اين مطالب را شنيده بود، سر ميز ناهار به بنده خبر داد. گفتم، آيا امكانش هست حضوري خدمت ايشان برسم؟ در جواب گفت؛ خانه ايشان را بلد نيستم و تلفني هم از ايشان ندارم. در جواب گفتم؛ پس زحمت كشيده و كتابي از كتابهايم را پيدا كرده و به ايشان تقديم كنيد و ضمن رساندن سلام اگر ممكن است شماره تلفن ايشان را هم بگيريد و يا شماره موبايل مرا به ايشان بدهيد تا با ايشان صحبت كنم و بعد از آن به اصفهان برگشتم.
پس از چند روز آقاي صالحي زنگ زده و شماره موبايل ايشان را به بنده داد و من هم همان موقع به ايشان زنگ زده و آمادگي خود را براي شنيدن نظرات ايشان، اعم از مباحثه خصوصي يا مناظره اعلام كردم و ايشان در جواب گفتند؛ مناطرهاي به صورت رسمي تشكيل شود. پس از چند روز شخصي روحاني به نام «آقاي رضايي» زنگ زده و به خانه آمد و تاريخ 4/11/97 را براي مناظره مشخص كرد.
از سوي ديگر بعد از تعطيلي حجره درس خود را در خانه تشكيل دادم كه تعداد اندكي در آن شركت ميكردند، فضلايي كه از حوزه شهريه ميگرفتند از ترس قطع شدن شهريه خود و ايجاد شدن مشكلات معيشتي و اداري از شركت در درس خودداري كردند و چند نفري كه شركت ميكردند راه معيشتشان غير از حوزه بود، از جمله آقاي… وكيل تسخيري دادسراي ويژه در درس شركت ميكرد و گهگاهي اخبار دادسراي ويژه را به من ميرساند.[3]براي اين كه جو منفي عليه من در دادسرا ايجاد نشود، قرار شد كه در فرصتي مناسب ملاقاتي با دادستان داشته باشم. روز سه شنبه اواسط دي ماه ايشان خبر داد كه بايد روز پنج شنبه ساعت 9 صبح دادسرا باشم و لحن گفتن ايشان، «بايد» حكومتي را ميرساند نه لحن يك ملاقات صميمانه با دادستان دادسراي ويژه.
سر موقع مقرر به آنجا رفتم و بازپرس حوادث حجره را پرسيد كه من همه وقايع را مو به مو برايش توضيح دادم. گفت ديگر كاري ندارم و مرا به اتاق دادستان راهنمايي كرد.
دادستان از بدي جوّ گفت و اينكه ممكن است به خانه حمله كنند و خواستار تعطيلي درس در خانه شد و گفت؛ از هجوم نيروهاي خودسر به خانه و آزار من وخانواده نگران است و … و در جواب ايشان گفتم؛ اتفاقا اينطور نيست بنده مسجد ميروم، سخنراني ميكنم، تهديدي نيست، روز قبل پياده از خانه به مركز خدمات حوزه رفتم، تمامي طلاب در راه و در آنجا با احترام برخورد كردند و دلجويي كردند و …، و اتفاقا قرار است چهارم بهمن با آقاي قزويني مناظره داشته باشم. وقتي اسم مناظره را شنيد فوراً گفت؛ خير بايد حتماً كنسل شود، نيروهاي آتش به اختيار به جلسه حمله ميكنند ودردسرساز ميشود. گفتم؛ پس نيروهاي امنيتي و انتظامي كجا هستند؟ گفت بايد مناظره كنسل شود تا وقتي كه فضا آرام شود. حداقل بايد تا دو ماه هيچ فعاليتي نكني تا فضا آرام شود وگرنه هر اتفاقي افتاد مسئوليتش با خودت است و … . گفتم اگر من مناظره را تعطيل كنم ميگويند از مناظره ترسيد و آبروي من در خطر است و من بيشتر ترجيح ميدهم جسمم در خطر قرار گيرد تا آبرويم و … . گفت ما مسئوليتش را بر عهده ميگيريم و همه جا بگو دادگاه ويژه مناظره را منع كرد و ما به هر كسي كه پرسيد ميگوييم بله ما منع كرديم. گفتم اينگونه نميشود بايد نوشتهاي به دست من بدهيد تا مدركي داشته باشم. گفت به باز پرس آقاي… ميگويم، اول پروندهات را بخوان تا ببيني چه خبر است. و دستور داد تا پرونده جديد بنده را كه مربوط به حجره بود را به من بدهند كه خواندن شكايتهاي مدير مدرسه، معاون حوزه، طومار و گزارش اطلاعات از سخنرانيها و امثال آن حدود 40 دقيقه طول كشيد. گفتم كپي بعضي از آنها را ميخواهم، گفتند امكان ندارد و پس از آن نزد بازپرس آقاي… رفتم، كاغذي به دستم داد كه بنويسم و 4 نكته را ديكته كرد تا بنويسم.
جواب ناقد ناشناس قسمت 17
اما اين كه در اطلاعيهاش گفته شاگردان آقاي قزويني كافي بودند، شايد حرف درستي باشد، شايد طلاب مبتدي هم كافي باشند، زيرا قبل از غصب حجره آنان را آورده بودند تا سئوال كنند و جواب بشنوند. اما شنيدم كه آقاي قزويني سر درس گفته آقاي روانبخش كه در دانشگاه صنعتي اصفهان با عابديني مناظره كرده، ضعيف بوده است و بايد فرد قويتري به مصاف عابديني برود و باز دادستان ويژه اصفهان به من گفت نتوانسته در اصفهان فردي را براي مناظره بيابد. اما من از مناظره ، يا مباحثه با آيت الله قزويني يا ديگري استقبال ميكنم تاپيشرفت علمي حاصل شود و نه من نه او به آن به ديد كُشتي يا مات كردن طرف ديگر به مناظره نگاه نميكنيم؛ زيرا حرف باطل از هر طرف كه صادر شود به مرور زمان خود را رسوا ميكند، بنابراين هيچگاه عالم با تقواي دورانديش به فكر نابود كردن ديگري نيست.
بله، يكي از اساتيد حوزه اصفهان به تنهايي كرسي آزاد انديشي در باره ولايت فقيه برگزار كرد و مرا خبر نكردند. ظاهراً او حرف خود را حق مطلق دانسته كه نياز به چكسكاري نداشته است ولي من افكار و انديشههايم را قابل نقد ميدانم.
البته باز اين آزاد انديشي تكنفره خوب است بدتر از اين نيز بوده مثلا در تابلو اعلانات فلان مؤسسه اطلاعيه مناظره با عابديني را زدهاند و اصلا هيچ خبري به من ندادهاند و روز موعود اعلام كردهاند عابديني نميآيد، يا خبر داده كه نميآيم و يا … . و اين گونه بود كه من رسماً اطلاعيه دادم و دعوت به مناظره كردم تا جلوي چنين توطئههاي خائنانه گرفته شود.
اما اين كه كتاب «شب تاريك» مثل عصاي موسي شد و همه چيز را بلعيد، ناقد ناشناس حداقل بايد توجه مينمود كه، اگر آن كتاب چنان قدرتي را داشت، نويسندهاش بايد نام نيكو بر آن ميگذاشت، زيرا شب تاريك چيزي را نميبلعد، بلكه چون تاريك است راه براي كسي نمينماياند و حق همان است كه در جوابش نوشته شدم و «روز روشن» نام گرفت.
11- باز ناقد ناشناس در اطلاعيه خود نوشته: «اين گونه اشخاص هرگز حرف باطل را به تصريح و روشني بيان نميكنند، چرا كه در اين صورت نفاق آنان ظاهر ميشود و اهل حق از آنان پيروي نميكنند.»
در جواب بايد گفت: شايد مطلب عميقتر از فهم برخي افراد باشد و آنان تصور ميكنند كه مطلب به طور صريح بيان نشده است، مثلا در بحث دين و سياست، برخي گفتهاند دين از سياست جداست و برخي گفتهاند؛ دين عين سياست است. حال اگر كسي بخواهد حرف جديدي بزند و بگويد؛ دين و سياست همانند تار و پود يك فرش هستند، كه تار هميشه ثابت است و پود تغيير ميكند، پس اين دو از هم جدا نيستند، عين يكديگر هم نيستند و چون اين مطلب فهمش براي كسي كه به يكي از دو جمله اول عادت كرده است سخت است، اين جمله سوم را به هر عيبي متصف ميكند. بايد تلاش كرد تا حرفهاي جديد را فهميد نه اين كه مغز را آكبند نگه داشت و فهمها را به عقب برگرداند.
از مثالهاي ديگر، مسئلهي «آورنده دين و حاكم» است، آورنده دين رسول الله (ص) است و فارسي آن اگر از ديد خدا به آن نگاه كنيم، «پيامبَر» است و اگر از ديد ما نگاه شود«پيامآور» است و هر دو لفظ بر اين كه آورنده دين از طرف خدا آمده است توافق دارند. حال برخي از اين پيامبران يا پيامآوران داراي مسئوليت «حاكميت، كدخدايي يا رهبري سياسي» مردم را نيز شدهاند و برخي نشدهاند. به هر حال اين مقام دوم الهي نيست و اين حق مردم است كه فردي را به حاكميت خودشان تحت هر نامي بپذيرند يا انتخاب كنند. بله اگر اين مقام در دست رسول الله (ص) يا ائمه معصوم سلام الله عليهم باشد ابزار خوبي براي تبليغ دين و اجراي عدالت است. معمولا مسلمانان يا براي پيامبران حاكميت قائل نيستند يا حاكميت آنان را عين رسالتشان ميدانند و من اين دو را عين تار و پود يك فرش ميدانم و هر يك را تابع ضوابط خودش ميدانم و واضح هم توضيح داده و ميدهم. اگر اين سمّ است، بايد متخصصان دين و سياست بگويند نه ناقد ناشناس.
جواب ناقد ناشناس قسمت 18
12- ناقد ناشناس نوشته: «شعار خلفاي غاصب و اهل سنت سقيفهاي هم همين جمله است، آنها بر اين باورند كه حكومت و خلافت به دست مردم است و اين مردم هستند كه حق انتخاب خليفه و حاكم را دارند، به همين سبب است كه حاكميت و خلافتي كه شوراي كثيف سقيفه به دست اهل سقيفه و غاصبين خلافت قرار داده است را مورد قبول قرار داده و از او حمايت مينمايد، حال آن كه اين حرف كاملا خلاف آيات شريف قرآن ميباشد… ».
در جواب اين فرد ناشناس، اول توجه ميدهم كه در هيچ يك از آيات مربوط به خلافت، بحث خليفه الله يا جانشين خدا نيست، براي يافتن تمامي آيات و مراد عابديني رجوع كنيد به، «احكام حدود الهي در تفسير سوره نور از صفحه 449 تا 457». زيرا اگر خدا ميخواست ميتوانست بگويد: «إني جاعل في الأرض خليفتي، من خليفه خودم را در زمين قرار ميدهم» يا بگويد « اني جاعل في الأرض خليفة لي؛ من خليفهاي براي خودم در زمين قرار ميدهم». درحالي كه خدا فرموده:« اني جاعل في الأرض خليفة؛ من در زمين خليفهاي قرار ميدهم» كه كلمه «خليفهاي» نكره است و معلوم نيست خليفه چه كسي؟ براي چه كسي؟ و در چه موردي؟ بله چون ناقد ناشناس بيدقتانه خلافت و نبوت را يكي ميداند، حتي وقتي حضرت موسي (ع)، برادرش هارون را جايگزين خودش قرار داد و به مناجات پروردگارش رفت و معلوم است كه خليفه قرار دهنده حضرت موسي (ع) است، باز ناقد ناشناس ميگويد: خليفه قرار دهنده خداوند است!! چون فرموده است: «و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا، ما از رحمت خودمان برادرش هارون را نبي قرار داديم» و ايشان نميتواند تفكيك كند بين اين كه خداوند هارون را نبي قرار داده است و بين اين كه حضرت موسي (ع) او را موقتاً خليفه و جانشين خود قرار داده است. كسي كه مطلب به اين سادگي را نميتواند درك كند، آيا انتظار ميرود كه مطالب سختتر را بفهمد؟!
مطلب دقيق ديگري كه باز حتما فهم ناقد ناشناس به آن نميرسد، اين است كه جانشيني ابعاد گوناگون دارد، از جمله جانشيني علمي، سياسي، جانشيني در امور منزل، جانشيني كاري در محل كار و …، حال ممكن است موسي (ع) هارون را جانشين خودش در هدايت قومش قرار دهد و پسر خودش را جانشين خودش در امور منزل قرار بدهد و برود و دو نفر در دو بُعد خليفه موسي (ع) باشند و ممكن هم هست در امور منزل فردي را جانشين خود قرار نداده باشد، بلكه تنها فردي را معرفي كرده باشد و به خانوادهاش گفته باشد كه اگر خواستيد خودتان او را وكيل كنيد تا كارهاي منزل را انجام دهد.
و ممكن است هارون را هم جانشين خودش در هدايت مردم و هم جانشين خودش در امور منزل قرار داده باشد، يا اين كه وي را به زن و فرزند خود معرفي كرده باشد تا در امورات منزل او را وكيل كنند.
حال در باره حضرت علي (ع)نيز همينگونه تصور كنيد كه پيامبر (ص) ايشان را جانشين خودش در امور هدايت مردم قرار داده است تا، «يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه» را عمل كند يعني آيات خدا را بر آنان بخواند، آنان را تزكيه كند و به آنان علم و حكمت بياموزد. و همچنين پيامبر (ص) ايشان را به قوم خود معرفي كرده است كه در بُعد سياسي از ايشان استفاده كنيد تا حضرت علي (ع) در بُعدي خليفه رسول خدا (ص) باشد و در بُعد تهيه آب و نان مردم خليفه آن حضرت نباشد و تنها به عنوان بهترين فردي كه ميتواند آب و نان خوب تهيه كند، معرفي شده باشد و سقيفه داران، اين قسمت را كه به فرمايش خود آن حضرت از آب بيني بز هم بدتر بود را تصاحب كردند و به عهده گرفتند و مردم نيز اشتباه كردند و تهيه نان و آب را كه از نظر ديني چيز مهمي نيست به غير علي (ع) سپردند.
جواب ناقد ناشناس قسمت 19:
اگر ناقد ناشناس بگويد حضرت علي (ع) در تمام ابعاد خليفه رسول خدا (ص) بوده است، جواب ميشنود كه مسلماً در امور شخصي مثل شوهر بودن براي زنان پيامبر (ص)، حتما خليفه ايشان نبوده است، پس اطلاق و عموم مسلّماً خدشه دار است. در مسئله هدايت هم مسلّماً خليفه است و در غير اين امور مورد شك است و هر كس كه ادعا دارد كه در امور سياسي و اجتماعي هم خليفه رسول الله (ص) است، بايد دليل بياورد، آن هم دلايل گويا نه مجمل، دلايل يقينآور نه خبر كه ظني الصدور است.
اما سخن بنده، در هيچ كدام از حالتها تأييد كار سقيفه نيست، چون اگر چه پيامبر (ص) حضرت علي (ع) را خليفه خود در امور سياسي قرار نداده است، زيرا امور سياسي اختيارش در دست مردم است، ولي هر كس ميداند كه عالِم بهتر از غير عالِم كشور را اداره ميكند و وقتي حضرت علي (ع) عالِمتر از ديگران است و اين را همه ميدانند بايد كار حكومت به ايشان سپرده ميشد. پس كار سقيفه باطل بوده است. اما كارشان غصب بوده يا خير؟ بستگي به اين دارد كه چيزي را كه مال ديگري است به زور گرفته باشند يا خير؟ اگر مردم را فريب داده باشند كارشان غصب نيست، بلكه فريب است. زيرا عنوانهاي فقهي جداست. اگر بايع مشتري را فريب دهد، غاصب نيست بلكه معامله غرري است. بنابراين بايد دقت داشت كه الفاظ را به جاي خود به كار برد.
13- ناقد ناشناس در قسمتي از نقد خود آورده است: « عابديني دز سخنراني خود دانشگاه صنعتي اصفهان در 27/1/98 منكر عنايت امام زمان (عج) شد و دقيقاً همان عنايت را از براي خداوند در كتاب خود قائل شده است. حال اين سؤال پيش ميآيد كه آيا اين قضيه را تناقضگويي بگوييم يا وهابيگري؟
چرا كه وهابيت گاهي قائل به برخي عنايات الهي بوده و دقيقاً همان عنايت را در مورد امام معصوم قبول نخواهند داشت. در صوت فوق كه از سخنراني وي ميباشد دقت نموده و متن كتاب او را كه عكس آن در كانال ما است مطالعه نماييد تا نفاق وي بر شما روشن شود.
متن كتاب: با شهيد امير كاوه از روستاي كاج برميگشتم … سرشيبي تندي بود سرعت ماشين زياد شد و هر چه ترمز گرفتم فايده نداشت …، گفتم: من كلاج ميگيرم شما بزن دنده سنگين، همين كه پا را روي كلاج كوبيدم ماشين ايستاد…، شايد كسي توهم كند كه حتما كلاج را با ترمز اشتباه كردهام! اما اينگونه نبود.
… خدا رحمتش كند علي دمپايياش را درآورد و چندين به اينطرف و آن طرف روي شمعها و سيمها و به موتور زد و گفت: خدايا به اميد تو ما كه از اين ماشين سر در نياورديم، بعد استارت زد و ماشين روشن شد.»
جواب: اين را نه تناقضگويي عابديني بايد دانست نه وهابيگري او، بلكه اين اشكال بر بيعلمي ناقد ناشناس دلالت دارد، زيرا در تناقض هشت وحدت شرط است. يادش به خير در اوايل طلبگي ميخوانديم:
در تناقض هشت وحدت شرطدان وحدت موضوع و محمول و مكان
وحدت شرط و اضافه جزء و كل قوه و فعل است در آخر زمان
شرط اولي كه تناقض ايجاد شود وحدت موضوع است، اگر كسي بگويد: اين آب اكنون جوش است و همان لحظه بگويد اين آب اكنون جوش نيست، در اين صورت تناقض است، ولي اگر گفت اين آب جوش است و آن آب جوش نيست، تناقض نيست. اگر كسي بگويد خدا چنين و چنان كرد و بعد بگويد بنده خدا چنين و چنان نكرد اين تناقض نيست. زيرا بنده خدا، خدا نيست تا موضوع يكي باشد. يا اگر كسي بگويد خدا چنين و چنان است و بعد بگويد بنده خدا چنين و چنان نيست، اين تناقض نيست و إن شاء الله ناقد ناشناس قبول دارد كه، پيامبر (ص)، حضرت علي (ع) و امام زمان (عج) همه بنده خدا هستند، نه خود خدا، و ما در عالَم فقط يك خدا داريم نه دو يا سه يا پنج و نه پانزده تا.
اما اين كه بندهاي از بندگان خدا را داراي علم مطلق ذاتي بدانيم، مسلّما غلط است و اگر وي را داري علم مطلق عَرَضي يا عنايي بدانيم ممكن است ولي بايد بر آن دليل اقامه شود. و وقتي در قرآن علم مطلق عنايي در بسياري از موارد، از پيامبر اكرم (ص) كه اشرف مخلوقات عالَم است، سلب ميشود، از ديگران نيز اين علم مسلوب است. بله علم محدود عنايي ثابت است اما محدوديت نسبت به نامحدود است نه اين كه ناقد ناشناس هم خودش را داراي علم محدود بداند و بگويد: پس علم او هم به معناي علم ائمه عليهم السلام است، زيرا سالبه جزئيه عكس ندارد.
تازه علما دو وحدت ديگر نيز در تناقض شرط دانستهاند يكي وحدت حمل است و ديگري وحدت حقيقت و رقيقت. و براي دومي آيه ( وما رميت اذ رميت و لكن الله رمي) ( سوره انفال آيه 17) را مثال زدهاند كه معنايش اين است: اي محمد آنگاه كه تو تير انداختي تو تير نينداختي. بلكه خدا تير انداخت. ظاهراً ناقد ناشناس يا قرآن نخوانده يا به معنايش توجه نكرده و گرنه بايد ميگفت قرآن تناقض گويي يا وهابي گري كرده است. در حالي كه هيچ كدام نيست بلكه حمل حقيقت و رقيقت است. آنچه از رسول خدا سر زده است رقيقهاي از قدرتي است كه خدا به او داده است. و رقيقه در مقابل حقيقت بهرهاي از وجود ندارد. براي اطلاع بيشتر از اين مطلب فلسفي عرفاني ميتوان به تفسير سوره انفال نوشته احمد عابديني ص 116 تا ص 118 مراجعه شود. تا روشن شود كه:
همه هرچه هستند از آن كمترند كه با هستيش نام هستي برند.
جواب ناقد ناشناس قسمت 20
اما اين كه ناقد ناشناس «الكتاب»ها را در قرآن به يك معنا گرفته است و «علم الكتاب» را با «علم من الكتاب» مقايسه كرده است باز از بيعلمي وي ناشي ميشود، چون «الكتاب» در قرآن گاهي به معناي كتاب تكوين يا عالَم خلقت است و گاهي به معناي كتاب تدوين يا قرآن است.
آن كس كه توانست تخت ملكه سبأ را بياورد مقداري علم كتاب تكوين را داشت نه علم قرآن را زيرا قرآن آنزمان نازل نشده بود و آن كس كه شاهد رسالت پيامبر (ص) بود به كتاب تدوين علم داشت و لذا ميفرمود: «سلوني قبل أن تفقدوني» يعني قبل از اين كه مرا از دست بدهيد سئوالهايتان را از من بپرسيد تا ياد بگيريد و نميفرمود: قبل از اين كه مرا از دست بدهيد از من بخواهيد تا كوهها را برايتان جابجا كنم يا رودخانهها را به حجاز بياورم و …، چون اينها از امور تكويني است.
خلط بين اين مباحث و توجه نداشتن به معاني الفاظ چه مصيبتهايي را كه به بار نميآورد. اگر علم تكويني داشت لازم نبود جاي پيامبر (ص) بخوابد تا ايشان مخفيانه هجرت كند، بلكه با عنايتي پيامبر (ص) را بغل ميكرد و ميگذاشت وسط مدينه، پيامبر(ص) كه از تخت بالقيس سنگينتر نبود. يا با عنايتي ابوسفيان را ميكشت يا تمامي دشمنان را نابود ميكرد، يا در زمان خودش با عنايتي معاويه را نابود ميكرد و چندين هزار در جنگ صفين كشته نميشدند و … .
بنابراين حضرت علي (ع) و ساير امامان پاك عليهم السلام، علم كتاب تدوين را داشتند و شيعيان بايد آن را از آنان ياد ميگرفتند و امام زمان (عج) نيز علم كتاب تدوين را دارد، اگر علم كتاب تكوين را داشت همان زمان مخالفان خود را از بين ميبرد تا نيازي به غايب شدن نداشته باشد.
اگر علم كتاب تكوين را داشت، شما ايشان را مضطر خطاب نميكرديد و ميگفتيد: مختار، قادر و …، در حالي كه ميگوييد: «أين المضطر الذي …؛ كجاست آن مضطري كه…» يا ميگوييد: خدايا به حق مضطر حقيقي…، يا برايش دعا ميكنيد كه خدايا براي امام زمان (عج) فرج حاصل كن. اگر كتاب تكوين را در اختيار داشت، خودش بايد فرج خودش را رقم بزند. اگر كار دست امام زمان (عج) است چرا اينقدر بر قتل شيعيان بياعتناست؟ و آيا اين بياعتنايي براي او گناه به حساب نميآيد؟
از آنچه گذشت إن شاء الله حقيقت براي ناقد و هر كس ديگري كه اين سخنان را از روحانيونِ بيتوجه شنيده است، روشن ميشود.
14- ناقد ناشناس در عبارتي بدون بردن نام بنده، به مسخره كردن پرداخته است و نوشته: «توليد آيت الله در نجفآباد»
در اين قسمت ناقد ناشناس جملاتي را با عنوان حرف مردم در كانال خودش گذاشته مثل اين نوشته:
[ … اين وسط نفهميديم «حجت الاسلام» ما در چه فرايند و به چه شكلي به «آيت الله» تبديل شد و حتما چهار صباح ديگري تبديل به «آيت الله العظمي خواهد شد.]
جواب: اولاً ناقد ناشناس اگر كتابهاي مرا ديده باشد روي آن «احمد عابديني» نوشته شده و هيچ القابي را به خود اضافه نكردهام و اگر صحبتهاي مرا گوش داده، ديده كه در موارد متعددي از به كار بردن كلمه «آيت الله» در مورد خودم نهي كردهام، ولي كساني كه اين لفظ را در بارهام به كار ميبرند، شايد استدلالشان اين است كه امروزه در كشور ما وقتي كسي از مرجع تقليدي برگه اجتهاد داشت به ايشان آيت الله گفته ميشود و ميدانند كه من از چندين نفر برگ اجتهاد دارم و جزء اولين افرادي هستم كه از حوزه علميه قم مدرك سطح 4 گرفتهام و يا اين كه ميدانند وقتي كسي مقالهاي فقهي و اجتهادي نوشت و يا نظريه را اثبات كرد ميتوان به او آيت الله گفت و ميدانند «عابديني» بيش از 50 مقاله فقهي و چندين كتاب فقهي دارد كه در آن بر نظريه خودش استدلالهاي فقهي كرده است.
اما فتواهايي كه دادهام عجيب و غريب نيست، چون آن فرد اهل مطالعه نيست برايش عجيب جلوه كرده است.
مثلاً در مورد «روزه» اگر ايشان حداقل به قرآن مراجعه كند و آيات مربوط به تكليف را مطالعه كند، ميبيند كه آمده است: «لا يكلف الله نفسا الا وسعها» خداوند هيچ كس را جز به اندازه وسعش تكليف نميكند، و وسع با طاقت و توان تفاوت دارد، در جنگ بايد تا حدّ توان جنگيد ولي در روزه گرفتن بايد به اندازه وسع روزه گرفت، چه دختر باشد چه پسر و چه پير باشد و چه جوان، وقتي روزه گرفتن از وسعش خارج شد، معلوم ميشود كه وي به روزه گرفتن مكلف نبوده است، پس ميتواند روزه خود را افطار كند، چون وسع ندارد پس مكلف به اتمام آن روزه نيست. بله اگر كسي وسع دارد ولي نميخواهد به دليل ديگري روزه بگيرد بايد به سفر برود.
ولي ناقد ناشناس خوب است فتواي عجيب ديگر مرا هم بشنود كه از ديد بنده مسافر كسي است كه صبح از خانه حركت ميكند و به جايي برود كه شب نتواند به خانه برگردد. بنابراين سفر به مشهد با ماشين باعث مسافر شدن انسان ميشود، نه رفتن از نجفآباد به فاصله 22 يا23 كيلومتري. بنابراين يا فرد وسع دارد كه روزهاش را بگيرد و يا وسع ندارد كه در همان شهر خود روزهاش را افطار ميكند.
جواب ناقد ناشناس قسمت 21
در ادامه ناقد ناشناس از قول «حسين» مسخره كرده و گفته؛ «ماشاالله تو همه چيز هم سررشته داره».
در جوابش بايد بگويم كه؛ الحمد لله اين چنين است، در تفسير و فقه و فلسفه، خوب كار كردهام و چون قبل از انقلاب در زمان شاه دانشجو بودهام و بعد از آن نيز پيوسته با دانشجويان مراوده داشتهام و به كشورهاي مختلف سفر كردهام و همچنين كتابهاي گوناگون خواندهام، خودم را در امور متعددي صاحب نظر ميدانم و نظر هم ميدهم. (هذا من فضل ربّي)
تازه اگر ناقد ناشناس دقت كرده باشد، اكثر فتواهاي فقهي بنده مربوط به قبل است و حواشي بر عروه را در قم در يك روند مباحثهاي با جمعي از فضلاي حوزه در محضر مرحوم آيت الله موسوي اردبيلي نوشتهام و در سايتم ميتوان ديد، بنابراين قبل از اينكه مسخره كننده مسخره كند مدارج علمي طي شده است.
بله روند «آيت الله» شدن «حجت الاسلام» به اين شكل بوده است كه؛ درسهاي حوزوي را كه طلاب در 10 سال ميخوانند، «عابديني» در 5 سال خوانده و در همين مدت تفسير و فلسفه را هم اضافه خوانده و در خلال آن به جبهه هم رفته و همچنين زبان عربي را آموخته است و پس از پايان دروس سطح به لبنان رفته و در آنجا برخي روزها 11 درس به زبان عربي تدريس كرده و روزهاي معمولي 7 درس تدريس كرده است. او شرح لمعه و اصول الفقه و رسائل شيخ انصاري، عدل الهي و مسأله حجاب از مرحوم آيت الله مطهري تحرير الوسيله و منهاج الصالحين را در حومه جنوبي بيروت تدريسكرده است.
ولي اكثر طلاب سطح را در 10 سال به پايان ميرسانند و تازه از تدريس همان پايههاي درسي به فارسي هم ناتوانند. علاوه بر آن «عابديني» پس از برگشتن از لبنان و تمام شدن جنگ، تمام وقت خود را صرف درس كرده است و تدريسش در دانشگاه نيز بيشتر براي دانشجويان پزشكي بوده و در اوقات فراغت از آنان كلياتي از طب را فرا ميگرفته است الحمد لله خداوند هم بسيار خوب عنايت كرده است. شما هم به جاي تهمت و توهين و استهزاء، ميتوانيد همين روند را در پيش گيريد و خدا هم مسلماً عنايت ميكند چون خدا بخل ندارد و همه بندگانش را دوست دارد و رزق ميدهد و رزقهاي معنوي به مراتب بالاتر، بهتر و شيرينتر از رزقهاي مادي است. پس با دوري از كارهاي عبث و بيهوده و همراهي با مطالعه و تحقيق، خود را در معرض الطاف حق قرار دهيد.
جواب به ناقد ناشناس قسمت 22
باز ناقد ناشناس نوشته: «اين طرف و آن طرف دعوتش ميكنند و مردم را با اهرم شام و پذيرايي پاي منبرش مينشانند تا … .»
جواب: از مطالب كانال تلگرام اينجانب و غير آن معلوم است كه بنده غير از دهه اول محرم و دهه آخر صفر، وقت ديگري منبر نرفتهام و معمولا جاي ثابت دارم، و منبر مسجد جواديه روضه موروثي طايفه عابديني است. بنابراين روشن شد كه «دعوت به اين طرف و آن طرف» نبوده است و پس از تمام شدن منبرم بسياري از مردم بيرون ميروند، در حالي كه اگر با اهرم شام مردم جمع ميشدند بايد ميماندند و خارج نميشدند.
اما هدف روضه گيران بذر پاشي است يا چيز ديگري من نميدانم، اما ميدانم كه روضه عابدينيها تا كنون كسي را نامزد انتخابات نكرده و از كسي تبليغ نكرده است. به هر حال خدا از اين همه تهمت و دروغ شما بگذرد و همه را از سوء استفاده از دين حفظ كند.
اما اين كه ناقد محترم اشكال كرده كه چرا دو حوزه نجفآباد و دهها حوزه در جاهاي ديگر جواب«عابديني» را نميدهند، مثل اين كه ناقد ناشناس حرفهاي سابقش را فراموش كرده كه در مدرسه صدربازار جواب كوبندهاي به او دادند!! بله اگر جواب بزن و بكوب است كه در مدرسه صدر بازار چنين جوابي را دادند و اكنون بيش از يك سال از آن زمان ميگذرد. و اگر جواب علمي است كه از قول آيت الله قزويني، ضعيف بودن ضعيف بودن طرف مناظرهاي كه در دانشگاه صنعتي اصفهان مناظره كرد، بيان شد و مناظره 4/ 11 / 97 با آيت الله قزويني به دستور دادسراي ويژه لغو شد و مناظره ماه رمضان دانشگاه اصفهان را دادستاني لغو كرد و بالأخره قرار شد دادسراي ويژه مناظرهاي خصوصي بگذارد كه از آن هم هنوز خبري نشده است. بله يكي از مدرسان حوزوي حكومتي به طور يك طرفه بدون خبر كردن من در دفتر تبليغات كرسي آزاد انديشي گذاشت و يك طرفه به قاضي رفت و ظاهرا خوشحال برگشته و در سخنرانيها نيز مطالبي افاضه فرموده و ظاهرا چون نخواسته خوشحالي پيروزيش به ناراحتي تبديل شود به هيچ نحوي به من اجازه ملاقات نداد و تلفني هم حاضر به گفتگو نشد تا لا اقل مقداري از اشتباهاتش را به او گوشزد كنم.
بله آيت الله قزويني طبق فرمايش خودشان حاضر به مناظره بوده و از روز شهادت حضرت زهرا (س) 20 /11 /97 كه در مدرسه علميه خوراسگان خدمتشان رسيدم و چند كتاب و جزوه تقديمشان كردم تا هر موضوعي را كه خواستند براي مناظره انتخاب كنند تا كنون در تلاشند تا مناظره انجام شود و به قول شما جواب عابديني داده شود. ولي هنوز موفق نشده است. ايشان روز 13 آبان 98 تلفني گزارش داد كه در دفتر آيت الله نوري همداني آقاي ع.. از دادسراي ويژه را ديده و از او درخواست كرده كه اجازه دهد مناظره انجام گيرد. از آن زمان تا كنون دو يا سه بار زمان مناظره تعيين شده ولي به خاطر مشكلاتي كه خودشان يا مديريت اصفهان داشتهاند. پيوسته آن را به عقب انداختهاند. اگر ان شاء الله مناظره انجام شد خودش به خودي خود يك پيروزي است. زيرا كنار گذاشتن چماق و حربه تكفير و نشستن پاي استدلال خودش پيروزي است و اگر اجازه پخش و نشر داده شد خودش پيروزي دوم است و شايد نقطه عطفي در روند حوزه باشد كه فكر با فكر و سخن با سخن پاسخ داده شود و به جاي فحش و قفل و… بحث و گفتگو حاكم شود. ان شاء الله.
جواب به ناقد ناشناس قسمت23
15- ناقد ناشناس آورده است، «زيارت عابديني بيدين با عابدين بيدين. تا بوده قانون كار به اين بوده است، شخصي كه افكار وهابيت را داشته باشد پس از چندي به مكه دعوت خواهد شد.»
جواب: در اينجا ناقد ناشناس با صراحت با عبارت«عابديني بي دين» مرا بيدين دانسته است، در حالي كه همه مفسران قرآن ذيل آيه ( و لا تقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً ) با صراحت گفتهاند كه حتي در حين جنگ هم اگر كسي شهادتين گفت كسي حق ندارد بگويد كه او مسلمان نيست و رسول خدا (ص)، هر كسي را كه شهادتين بر زبان جاري ميكرد در جرگه مسلمانان راه ميداد و وي را مسلمان ميدانست و سعي داشت كه افراد ديندار را بيشتر كند حال چرا اين ناقد ناشناس سعي دارد خلاف سيره پيامبر (ص) عمل كند و مرا بي دين بداند برايم معلوم نيست. اما قسمت تأسف بار، قسمت دوم سخن اوست باز عبارت را بنگريد: [زيارت عابديني بي دين با «عابدين بي دين»] ايشان با اين كلام افراد عابدي را كه من به زيارت آنان رفتهام بي دين دانسته است. از مردگان و شهدا، من به زيارت قبر پيامبر(ص)، قبور ائمه بقيع عليهم السلام و شهداي احد و مدفونين در بقيع و در قبرستان ابوطالب و قبر حضرت زهرا سلام الله عليهم اجمعين رفتهام. كدام يك از اينها را ايشان«عابد بيدين» ميداند معلوم نيست!! از زندگان با كاروان خودمان و كاروان آقاي هادي و كاروان نايينيها و تيرانيها همديگر را ميديدهايم، زيارت كداميك از اينها زيارت با عابدهاي بيدين بوده است؟! آيا ناقد در صدد است مردگان و شهدا را بيدين معرفي كند يا چندين كاروان زائر را؟! آيا ناقد از عهده اين تهمتها به اين همه زائر بر ميآيد؟!
در مكه يك روز به بعثه علماء رفتهام و به نمايندگان مراجع معظم كتاب هديه دادهام و در عرفات چندباري به بعثه رفتهام، كداميك از اينها زيارت با عابدهاي بيدين است. باز در مكه معظمه هر روز مينشستهام و مردم مختلف را كه به حج آمدهاند نگاه ميكردهام و با برخي با زبان سر و با برخي با زبان اشاره سخني ميگفتهام، كداميك از اينها زيارت با عابدهاي بيدين است ؟! در مدينه شبي با «شيخ علي حذيفي» امام جماعت مسجدالنبي ملاقاتي داشتهام كه شرحش در خاطرات حج آمده است، آيا اين ملاقات «عابديني بي دين با عابدين بي دين» است؟ بعيد است نظر ناقد به اين ملاقات باشد؛ زيرا بر فرض كه ناقد، آقاي حذيفي را عابد بي دين بداند او يك نفر است و بايد گفته ميشد «عابد» نه «عابدين». زيرا كلمه عابدين جمع است و حذيفي يك فرد است.
ظاهرا ناقد ناشناس غير از خود و چند نفر از اعضاي كانال خود، بقيه مردم اعم از شيعه و سني و مسيحي و يهودي را بيدين ميداند، در حالي كه خداوند همه اينها را ديندار ميداند و آنان را مخاطب قرار ميدهد و با «يا ايها الذين آمنوا» يا با «يا اهل الكتاب» يا با « يا بني اسرائيل»، آنان را نوازش ميدهد. حال معلوم نيست كينه ناقد ناشناس از من چقدر زياد است كه به واسطه من حاضر است با ضمير جمع همه كساني را كه من آنان را ديدهام يا آنان مرا ديدهاند بيدين بنامد. و يا سخني ميگويد و به تبعاتش توجه ندارد و گمان ميكند چون ناشناس است و كسي پيگيري نميكند در قيامت هم از عذاب تهمت زدن در امان است!!
علاوه بر اين ايشان كه قبلا تناقضگير بود، چرا توجه ندارد كه «عابد» يعني «عبادت كننده» و آن با «بيدين» سازگاري ندارد. بله ايشان به خاطر جهالت و كينه غير قابل كنترل، الفاظي را كه انتخاب ميكند كاملا به ضرر دنيا و آخرت خودش است.
در تاريخ آمده كه در صدر اسلام برخي از جمله زن ابولهب آنقدر كينه پيامبر (ص) را در دل داشت كه به جاي «محمد» يعني «ستايش شده» كه نام شريف آن حضرت بود، بر او نام «مُذَمَم» يعني «مذمت شده» نهاده بود و در اشعارش به «مُذَمَم»، توهين ميكرد. پيامبر (ص) جملهاي به اين مضمون فرمود: «خدا آنان را آنقدر احمق قرار داده است كه فرد غير موجودي را دشنام ميدهند.
جمله دوم ناقد ناشناس مشكوكتر است، او ميگويد: «…پس از چندي به مكه دعوت خواهد شد»، اگر مرادش دعوت از سوي خداست كه بسا افتخار. و همينطور نيز هست زيرا هر حاجي دعوت شده است و هنگام مُحرِم شدن لبيك ميگويد كه معنايش اين است كه خدايا دعوتت را قبول كردم و به سويت شتافتم و اگر مرادش اين است كه سران سعودي كسي را ميپذيرند و مثلا، مرا دعوت كردهاند، جوابش را در خاطرات حج نوشتهام كه در سال 1384 همسرم مرا ثبت نام كرده است و مدارك آن نزد رئيس كاروان موجود است. و بالاخره ناقد ناشناس نزد خدا ناشناس نيست و بايد تهمتهاي خود را جواب دهد. چه تهمت به سيد محمد حسين فضل الله «ره» را كه قبلا معلوم شد مدرك ناقد ناشناس ادعاي يك شاهزاده سعودي در يك كلام مجمل است و چه تهمت به من كه حتي چنين مدركي را هم ارائه نكرده است. باز به ايشان سفارش ميشود آيات 11 تا 26 سوره نور را بخواند و بداند چه عذاب سختي در انتظار اوست.
در ادامه ناقد ناشناس آورده: « طي اطلاعاتي كه برخي از همسفريان وي [= عابديني] به ما رساندهاند برخي مالقاتها و ديدرهايي با برخي از … داشته است.»
در جواب بايد گفت: لازم نيست همسفري من ملاقات با افراد را به سمع شما برساند، خودم با كمال افتخار گفته و در كانال باز انديشي ديني گذاشتهام. و چقدر اعتماد به نفس داشتهام كه با امام جماعت مسجد النبي ملاقات داشته باشم و حرفهايم را مقداري حضوري و مقداري با نامه به او برسانم و به او كتاب «لمحات في تفسير القرآن» را بدهم و بگويم اگر نقدي داريد بنويسيد و بفرستيد. اگر خبر ديگري ناقد ناشناس دارد بفرمايد.
قبل از ادامه جواب به نقدها لازم به يادآوري است كه افراد متعددي از جمله هماتاقي در مكه و مدينه و از جمله آيت الله قزويني مرا از جواب دادن به اين كانال منع كردند ولي من فكر ميكنم مقداري جواب لازم باشد تا دينداران اينچنيني بفهمند نوشتهها و گفتارها هم جزء اعمال انسان است و در قيامت بايد جوابگو باشند. و عشق به عزاداري و كربلا رفتن و … مجوز غيبت و تهمت نميشود. تا شايد إن شاءالله فضاي مجازي كمي از غيبت و تهمت تطهير شود.
16- در ادامه ناقد ناشناس نوشته؛ «نقدي راه نما بر شيخي شيعه نما احمد عابديني نجفآبادي».
ناقد ناشناس در عبارت قبلي مرا «بيدين» و اينجا، «شيعه نما» ناميد، علاوه بر شهادت به يگانگي خدا و رسالت پيامبر (ص) و شهادت به امامت 12 امام معصوم عليهم السلام كه از سر تا سر كتابها و مقالات و محل چاپ آن و … كه معلوم ميشود من مسلمان و شيعه هستم و علاوه بر آن به آداب شرع متعبد هستم.
گوشهاي از فعاليتهاي خود را ميگويم و قضاوت را به اهلش ميسپارم و از خوانندگان اين صفحات انتظار ميرود تا حد توان اين نوشته را در فضاهاي مجازي، پخش كنند تا كمكم اتهامزني از جامعه رخت بربندد . مردم آگاه شوند و معلوم شود كه هر نقدي «راه نما» نيست.
با صراحت بگويم كه بر خلاف ادعاي او عابديني«شيعه نما» نيست بلكه شيعهي حقيقي است كه براي اثبات عقايد حقه شيعه و زدودن خرافات از آن-به حول و قوة الهي- تمام قد ايستاده است.
ليست برخي اقدامات انجام شده از سوي اينجانب احمد عابديني:
1- به همت و پيگيري بنده خانهاي از مادر بزرگم كه دختر مرحوم «آيت الله مير سيد علي آيت نجفآبادي» بود، به حجت الاسلام و المسلمين آقاي «حاج شيخ مصطفي حسناتي» امام جمعه نجفآباد و مسئول حوزه الامام المنتظر تحويل داده شد تا در گسترش آن مدرسه مصرف شود.
2- به همت و پيگيري بنده، زميني از پدر همسرم « مرحوم حاج ماندهعلي نورمحمدي» كه مبلغ آن به حدود يك ميليارد ميرسيد، به آموزش و پرورش نجفآباد داده شد تا صرف مدرسه سازي در اين شهر شود.
3- به همت بنده 17 كارتن كتاب خطي و چاپي از «مرحوم آيت الله مير سيد علي نجفآبادي»، به كتابخانه مدرسه صدر بازار اصفهان داده شد كه در مجله «ميراث اصفهان» نام برخي از آنها آمده است.
4- به تلاش و همت بنده و همكاري مادر، يك دستگاه اندوسكوپي به بيمارستان شهيد منتظري نجفآباد اهدا شد.
5- در مدرسه صدر بازار به مدت 17 سال بدون گرفتن يك ريال دستمزد، براي طلاب و فضلا تدريس كردم.
6- با پيگيريهاي بنده توسط خيّر محترمي چندين بار سبدهاي سيب درختي بين طلاب اصفهان و ساير شهرهاي استان توزيع شد.
7- خانهاي كه متراژ آن به بيش از 300 متر ميرسيد كه با يكي از خويشاوندان به صورت نصف،نصف شريك بودم براي انجام كار خير مرتبط به طلاب اهداء شد.
8- تا كنون 22 جلد كتاب و 11 شماره باز انديشي ديني در راه خدمت به علمآموزي طلاب نوشته و پخش كردهام.
9- 10 سال در نوشتن و تأليف كتاب تفيسر راهنما پژوهش كردم و يكي از پرسابقهترين پژوهشگران آن بودهام و در آخر نيز بدون هيچ حق سنواتي و غيره آن مجموعه را رها كردم.
10- خواندن يك دور كامل كتب اربعه شيعه و نمايه زني آن براي استخراج مطالب طبّي، بهداشتي و پيشگيري، زير نظر دفتر آيت الله سيستاني در قم.
11- توسعه اموالي كه پدر بزرگم «مرحوم حاج عابدين عابديني» براي روضه خواني سيد الشهداء وصيت كرده بود به طوري كه علاوه بر استمرار روضه هفتگي خانگي كه از زمان آن مرحوم و زمان پدرم ادامه داشت، چندين سال است كه هر سال يك دهه روضه در مسجد جواديه در ايام محرم يا صفر برگزار ميشود و گهگاهي به روضههاي ديگري كه بودجه ندارند كمك ميشود.
12- منبر رفتن مستمر بنده در دهه اول محرم و آخر صفر از اول طلبگي تا كنون و صحبت در باره ائمه معصوم عليهم السلام.
13- نوشتن چندين كتاب و مقاله در باره ائمه اطهار عليهم السلام، از جمله كتاب زواياي ناپيداي نهضت امام حسين (ع) و آماده نمودن 24 مقاله در باره 14 نور پاك عليهم السلام به صورت يك كتاب آماده چاپ.
14- رفتن سه مرتبه به زيارت عتبات عاليات و نوشتن كتاب «از نجفآباد تا نجف اشرف» در اين باره.
15- تلاش براي نوشتن «زيارتهاي مشهد الرضا (ع)» كه ان شاالله به ثمر برسد.
16- خواندن يك دور كامل صحيفه سجاديه با ترجمه آن بعد از نماز در مسجد امام صادق (ع).
17- تدريس دو مرتبه كلمات قصار نهج البلاغه، يك مرتبه در جبهه و يك مرتبه هم در مسجد امام صادق (ع).
18- اشتغال به توضيح احاديث تحف العقول كه احاديث 14 معصوم پاك است.
19- تلاش در تهيه پول از خيّران براي تهيه شرح نهج البلاغه براي طلاب و فضلاء.
اگر شهادت به يگانگي خدا و رسالت حضزت محمد(ص) و امامت حضرت علي(ع) و دو فرزندش امام حسن و امام حسين عليهما السلام و شهادت به امامت 9 امام از نسل امام حسين (ع) و كارهاي فرهنگي و عمراني فراواني كه به 19 موردش اشاره شد نشانه شيعه بودن يك فرد نيست و من شيعه نما هستم، پس شيعه واقعي كيست؟ اگر نشانه شيعه واقعي قمه زدن، زنجير تيغ دار زدن، علني لعن مخالفان كردن و درگيري ايجاد كردن، عَلَم و علامت بلند كردن و در همان حال فحشهاي ناموسي به يكديگر دادن يا كانال تلگرامي راه انداختن و به همه بزرگان بشريت نظير مولوي و شمس و …توهين كردن است، نه من اينچنين نيستم.
[1]– ر.ك.رتفسير القمي جلد 1 صفحه 171 تا 174 جلد 1
[2] ر.ك احكام و حدود الهي در تفسير سوره نور ص 449 تا 460
[3] از جمله اين كه طلاب طوماري را امضاء كرده و در آن خواستار اين شده بودند كه عابديني بايد محاكمه، خلع لباس و … شود.