سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
آزمایشی سخت
احمد عابدینی
گلوله توپهای عراقیها، یكی پس از دیگری فرود میآمد و آبها را به اطراف میپاشید و قطرات آب سر و لباسها را تر میكرد. هوا تقریباً سرد بود، ترس و وحشت عجیبی بر بچهها حاكم، هر كسی میخواست خود را زودتر به قایق برساند و از مهلكه فرار كند، صدای تانكهای دشمن هر لحظه نزدیكتر میشد، فاصله تانكهایی كه در حال پیشروی بودند، از یك كیلومتر هم كمتر بود و تا اسارت یا كشته شدن، فاصلهی چندانی باقی نمانده بود، گروهی در فكر بودند كه خود رابه آب بزنند و شناكُنان ازمهلكه فرار كنند، ولی كاری عاقلانه نبود، چون فاصله تا جزیرهی مجنون زیاد و سردی هوا و نیهای درون آب سدّ راه.
در چنین شرایطی، حسّ مسؤولیت و عرق مذهبی اقتضا میكرد كه به بچهها روحیه دهم و آنان را از ترس باز دارم، تا با نظم كامل و بدون دست پاچگی بر قایقها سوار شوند واز هجومهای همگانی برای سوارشدن بر قایقها جلوگیری كنم، ولی به هیچ نحو برایم ممكن نبود، زیرا دندانهایم به شدت به هم میخورد و چنان میلرزیدم كه حرفهای معمولی خود را نیز نمیتوانستم بیان كنم تا چه رسد به روحیه دادن به بچهها! با خود گفتم:
چرا باید بترسم؟ مگر من عاشق شهادت در راه خدا نبودم؟ مگر به همین منظور به جبهه نیامدم؟ نه، من نمیترسم. من شجاعم من عاشق شهادتم…. ولی هیچ فایده نداشت و دندانهایم با سرعت به هم میخورد.
بله، ترس یك امر طبیعی است و امر طبیعی، برخی موارد از اختیار و كنترل انسان خارج میشود و دیگر تلقین شجاعت سودی نمیبخشد و جنبههای طبیعی انسان بر آرزوها و جنبههای عقلانی او برتری مییابد.
در قرآن، وقتی موقعیت جنگ احزاب كه دشمنان از هر طرف به سوی مدینه رهسپار شدند، سختیهای آن رابیان كرده، میفرماید: «هنالك ابتلی المؤمنون وزلزلوا زلزالاً شدیداً؛ آنجا بود كه مؤمنان در آزمایش سخت قرار گرفتند و با شدت به لرزه افتادند».
(سوره احزاب، آیه11)
به هر حال، در آن لحظه، دیدم كه نشستن در آن جمع و لرزیدن، نه تنها به آنان روحیه نمیدهد، بلكه روحیهها را هم ضعیف میكند. به همین جهت از جمع آنان چند متری فاصله گرفتم و با تأنّی شروع به خواندن آیاتی از قرآن ـكه در حافظه داشتمـ كردم. پس از چند دقیقهای، لرزش دندانهایم تمام شد و به حالت عادی برگشتم. در جمع رزمندگان قرار گرفتم و محكم و باصلابت با آنان سخن گفتم و به صبر و بردباری فراخواندم، تا بالاخره، از آن مهلكه نجات یافتیم.
هرگاه این خاطره را در ذهنم مرور میكنم، از تأثیر عجیب و شگفتانگیز قرآن، شكفته میشوم و به وَجد میآیم، زیرا به خوبی حسّ میكنم كه طبیعت، اعضا و جوارح من، در آن لحظه از عقل پیروی نمیكردند و با گفتن كلمات غرور آفرین، وعده بهشت و نعمتهای فراوان دادن، حسّ شهادت طلبی و غیره جسم و جانم آرام نگرفت، ولی وقتی آیاتی از قرآن راخواندم، بدنم كاملاً آرامش یافت.
بنابراین، شاید بتوان آیهی: «اَلا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛ آگاه باش كه با یاد خدا دلها آرامش یابد». (سوره رعد، آیه 28) را در دو سطح و دوگونه معنی كرد.
1 – یاد واقعی خداوند، دلها را آرام میكند و آرامش میبخشد.
2 – یاد واقعی خداوند، همراه با ذكر لفظی آن، علاوه بر دلها، به بدنها نیز آرامش میبخشد.
و شاید رمز این كه برخی از زندانیان رژیم ستم شاهی با هزاران مشكل بر سقف زندان جملهی «اَلا بذكر اللّه تطمئن القلوب» و امثال آن را نوشته بودند، همین باشد كه زندانی پس از كتك و شكنجه وقتی نقش بر زمین شد، چشمش به سقف بیفتد و با خواندن این آیه و امثال آن، قوای از دست رفته را جبران كند و خستگی روح و بدن را از خود مرتفع سازد و خلاصه این كه هر مسلمانی باید آیات زیادی از قرآن را در سینه حفظ داشته باشد و تلاش كند كه معنا و تفسیر آنها را نیز بداند تا در مواقع گرفتاری كه در انتظار هركسی نیز هست، از آنها استفاده كند و در برابر گرفتاریها و سختیها خود را نبازد.