سبد خرید شما خالی است.
سبد خرید شما خالی است.
روح فقه، پوستۀ فقه
در فقه احکامی داریم که در زمان پیامبر(ص) روح و پوستهاش هماهنگ بوده ولی چون زمانه عوض شد و تنها الفاظ به ما رسیده و در فقه تکیه بر روی ظواهر الفاظ است امروزه آنچه از آن احکام فقه برای ما مانده چیزی جز پوسته نیست.
از باب نمونه زکات در مال ثروتمندان قرار داده شد تا فقیری باقی نماند و مقدار آن نیز به حدّی است که برای فقیران کافی باشد.
«ان الله جعل فی اموال الأغنیاء للفقراء ما یکفیهم و لو علم الله انه لا یکفیهم لزادها»[وسائل الشیعة، ابواب الزکات؛ مضمون تمامی رویتهای باب1]
خداوند در اموال ثروتمندان برای فقیران آنقدر قرار داد که آنها را کفایت کند و اگر دانسته بود که [مقدار قرار داده شده] کفایت آنها را نمیکند زیادش کرده بود.
اما وقتی به زکاتی که فقهاء در در رسالههای عملیه نوشتهاند مراجعه شود کاری به نیاز فقراء ندارند. تنها سخنشان در مورد جنس است که از اقلام نهگانه هست یا خیر؟ یک سال مانده یا خیر؟ به حدّ نصاب رسیده یا خیر؟ و اگر زکات شامل خمس نیز بشود در خمس نیز سخن از مقدار درآمد و مقدار هزینه است تا حاصل تفریق آنها سود دانسته شود و یک پنجم آن مبلغی است که مکلف باید بپردازد. پس به رکن اصلی که نیاز فقیران است اصلا توجه نشده است.
در زکات فطره، شادی یکی دو روزۀ فقیر مدّ نظر است و باید غذا یا پولی به او داد که این شادی تضمین شود. در آن دوران یک صاع خرما که مطابق با نصف مزد یک کارگر بوده است، فقیر را خوشحال میکرده است.
در آن سرزمین گندم ارزشمندتر از خرما بوده و مسلّما یک صاع گندم فقیر را خوشحال میکرده است. پس گفته شد هر کدام از این دو به فقیر داده شود کافی است. اما اکنون که گندم فراوان است و اساساً محصولات کشاورزی قیمت چندانی ندارد یک پیمانۀ سه کیلویی گندم، غبار از چهرۀ فقیر نمیزداید. ولی اگر به روح این دستور توجه شود و نصف مزد یک کارگر به فقیر داده شود روح حکم رعایت شده است.
اگر افراد حقوق بگیر نصف حقوق یک روز خود یا یک شصتم حقوق ماهیانۀ خود یا یک هفتصدم درآمد سالانۀ خود را به فقیر بدهند چهرۀ فقیر شاداب میشود. مثلا کسی که سه میلیون تومان ماهانه حقوق میگیرد پنجاه هزار تومان و کسی که سی میلیون ماهانه در آمد دارد پانصد هزار تومان بدهد چهرۀ فقیر شاداب میشود.
باز فقیهان در اینجا به ظاهر لفظ چسبیدهاند و گفتهاند یک صاع از گندم، جو، کشمش، ذرت، کشک و … که داده شود کافی است و لو اینکه شما ارزانترین را انتخاب کنید زیرا فقیه به لفظ مینگرد نه به شادی فقیر و نه به نیاز او و نه به مزد کارگر و سایر امور.
باز معاملات برای تبدیل کالاها و اجناس و رفع نیازهاست و روح آنها تراضی و عدالت است. اگر شرائط به گونهای بود که با آگاهی کامل، تراضی حاصل بود معامله صحیح است مثلا کسی که میخواهد مال صد میلیونی را با اختیار و آزادی به دوستش به یک هزار تومان بفروشد و زمانی طرفین آگاهی کامل نداشتهاند ولی عدالت رعایت شده است یعنی این کالا در آن زمان و شرائط آن قیمت خاصی را داشته است و ساعتْکارهایی که آن کالاها برده نسبت به قيمتش متعادل بوده است اما چون اجناس، افراد، شرائط، نیازها و … متفاوت است معاملاتی انجام میگیرد که در آنها تحقق این دو رکن و روح معلوم نیست.
قرار دادن خیار یعنی اجازۀ فسخ راهی برای جبران این مشکل است. بنابراین در خیارها و معاملات باید روح معاملات مطرح باشد ولی رجوع به رسالۀ مراجع تقلید نشان میدهد که آنان به ظواهر لفظ چسبیدهاند و بورسبازی را که در آن ظاهر شرع رعایت میشود ولی روح آن رعایت نمیشود مُجاز شمردهاند.
میان خیار غبن و عیب و … تفاوت قائل میشوند با اینکه روح فقه بین آن دو تفاوتی قائل نمیشود و …
در مجازاتها روح فقه جلوگیری از تکرار جرم است و لذا دیده نشده یا شنیده نشده که پیامبر(ص) یا امام معصوم تائب یا نادم را مجازات کند ولی در قوانین موضوعه، به راه اثبات جرم نگاه میکنند و وقتی با اقرار ثابت شود قاضی اختیار عفو دارد، در حالي كه اقرار كنندۀ با اختيار و از روي آزادي معمولا تائب است و بايد عفو شود. و در دیات روح فقه جبران خسارت و مجازات است و در قصاص، روح فقه، جلوگیری از خونریزی و جنایت است اما مواردی در فتوای فقیه یافت میشود که نه تنها با این روح سازگار نیست بلکه قوانین جُرمزا هستند.
مثلا كسي كه نخاعش قطع شده ممکن است تا ده ديه هم نصیبش شود در حالی که به کشته شده، یک دیه بیشتر تعلق نمیگیرد لذا فردی که در رانندگي خطایی به دیگری زد و احتمال میدهد که نخاعش قطع شده باشد ترجیح میدهد دو باره عمدا روي او برود و او را بکشد تا دیۀ کمتری بپردازد.
این مباحث در عبادیات، اعم از طهارت، نماز و روزه نیز مطرح است.
روح دین، در طهارت خَبَثی و حَدَثی پاکیزگی جسم و روح است ولی فقیه توجهی به این امور ندارد و در طهارت خَبَثی، با آب بودن را ملاک قرار میدهد و اموری را که بخشنامهای بودنش روشن است مدّ نظر قرار میدهد و مقلّد را به وسواس میکشاند. ریختن سه مرتبه آب، از بالا بودن، تفاوت میان آب شیر و آب آفتابه و …. اموری است که نشان میدهد روح دین که بهداشت و نظافت است مورد نظر فقيه نیست.
در طهارت حَدَثی باز روح دین فراموش شده است لذا به دنبال دلیل میگردند که آیا با غیر غسل جنابت میتوان نماز خواند یا خیر؟ در حالی که قصد قربت و نظافت بدن هر دو در تمامی غسلها حاصل است.
در نماز، تواضع، به فکر دیگران بودن، خدایی شدن و …. همه فراموش شده است و بعید است که ایرانیان به معانی نماز توجه کنند. همۀ وقت و همّت صرف تصحیح قرائت و یادگیری احکام پیچ در پیچ آن میشود در حالی که روح نماز، تواضع، هم نوع دوستی، مهربانی و …. است که کُلّاً فراموش شده است.
اخیراً محققي گفته به جای وجوب و حرمت از واژۀ اخلاقی و غیر اخلاقی استفاده کنید.
باز افراد به جای اینکه عمق مطلب را بفهمند اینگونه نتیجه گرفتهاند که هر وقت حالش را نداشتیم نماز نمیخوانیم. باز تکیه به لفظ کردهاند و به انحراف دیگری دچار شدهاند. سخن این نیست که نماز نخوانید، سخن این است که روح دین را دریابید تا همیشه اخلاقی باشید و نماز را با حال بخوانید و برای اخلاقی شدن علاوه بر واجبات، مستحبات را نیز به خوبی انجام دهید و در هر حال به فایدۀ عمل و هدف آن توجه داشته باشید.
روح روزه این است که انسان تمرین صبر کند و جلوی نفس خود را بگیرد که به آن تقوا میگویند. مسابقۀ جلوگیری از خواست نفس، هم در بُعد زمان از صبح تا شب و هم در بعد اشیاء که خوردنی و آشامیدنی امور اصلی مسابقه است. سخن لغو نگفتن و نشنیدن، قرآن خواندن و …. جنبههای دیگر مسابقه است؛ به یاد فقراء افتادن به گونهای که کمک قابل توجهی به آنان بشود روح دیگر روزه است ولی فعلا همۀ توجه به فرعیات است و از روح آن غافلیم.
حالا کسی که در قطبین است آیا در مسابقه صبر شرکت نکند یا ظهرش را با وقت حجاز تنظیم کند و صبح و شامش را به همان تعدادْ ساعتْ معین سازد یا حدود بیست و سه ساعت روزه بگیرد؟
روح دین با روزه نگرفتن و با بیست و سه ساعت روزه گرفتن مخالف است. پس باید ساعات متعارف حجاز را روزه بگیرد.
مسافر نمازش قصر است و نبايد روزه بگیرد. روح اين حكم رعايت خستگی ناشی از بیرون بودن از خانه است. حال آیا کسی که 24 یا 45 کیلومتر از منزل یا شهر دور است و ماشين راحت يا وسیلهای موتوری خوبْ زیر پا دارد آیا مسافر است؟ آیا خستگی دارد؟ آیا توان رسیدنِ به شهر را ندارد؟ آیا ….
روح فقه آن است که برای مسافر شدن، فرد بیابانی شده باشد به طوری که نتواند شب به منزل برسد.
به نظر میرسد باید روح دین را شناخت. و تا جایی که ممکن است روح و قالب را هماهنگ کرد ولی جایی که ممکن نبود روح بر قالب مقدم است.
همینها را با بیان دیگری میتوان گفت. روح دین، اطاعت، عبادت، عدالت و … اموری است که مقاصد الشریعة نام گرفته است. باید مقاصد الشریعة را از قرآن و سنت يامبر(ص) و ائمه اطهار بيرون كشيد و الفاظ رسیده از پيشوايان دین را نيز در نظر گرفت اما اگر الفاظ و عبارات با مقاصد الشریعة سازگار نبود الفاظ کنار میرود نه لبّ و اساس دین.
در شیعه گاهی بجای مقاصد الشریعة از الفاظی نظیر ارتکاز فقیهان یا ارتکاز متدینان یا تناسب حکم و موضوع نام میبرند و همه به گونهای میخواهند به روح دین توجه دهند.
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه