هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
لینک فایل صوتی: کلیک
نکات درس تفسیر در تاریخ 23/1/1401
تفسیر آیه 80 سوره انعام
وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّي فِي اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَكَّرُونَ ﴿الأنعام، 80﴾
قومش با او به احتجاج برخاستند، گفت: آیا درباره خدا با من محاجه میکنید و حال آنکه او مرا هدایت کرده است؟ و من از آنچه که شریک او قرار میدهید نمیترسم مگر آنکه پروردگارم چیزی را [درباره من] بخواهد، دانش پروردگارم همه چیز را فراگرفته است، آیا متذکّر نمیشوید؟
نکته 1: به نظر میرسد خود قرآن میخواسته برخی امور به صورت مجمل بیان شوند. حال اینکه دلیلش چیست ممکن است ما ندانیم. مثلا آیه 7 سوره بقره با توجه به تكرار حرف «علي»به گونهای است که چند جور میتوان فهمید. آیه 43 سوره نساء نیز با توجه به قيدها و معناهاي متعدد «الصلاة» همینگونه است. حال در آیات مورد بحث نیز واقعا چند احتمال وجود دارد. یکی اینکه ابراهیم واقعا در حال تحقیق پیرامون توحید بوده است و مثل این است که تا به حال خورشید و ماه و ستاره ندیده است و حتی برای شمس از اسم اشارۀ مذکر استفاده کرده است یا برای ستاره و ماه و خورشيد اسم اشارۀ «هذا» را كه براي نزدیک است، بکار برده است. احتمال دیگر این است که ابراهیم واقعا با توحید آشنا بوده و برای رد کردن نظر مشرکان با آنها در ظاهر همراه شده و بحث کرده است.
آیات مورد بحث تاب هر دو احتمال را دارد و کسانی که طرفدار احتمال دوم هستند میتوانند از «علي قومه» در آیه 83 استفاده کنند و بگویند استدلالات بیان شده مربوط به قوم ابراهیم بوده است نه مربوط به خودش. از آن طرف ابراهیم در آيۀ مورد بحث با جملۀ وَ قَدْ هَدٰانِ اعلام میکند که من هدایتشده هستم و معلوم است که او از قبل هدایت شده بوده است.
حال نکتهای که میخواهم بگویم این است که شاید خود قرآن میخواهد این مسأله برای ما مجمل باشد تا در نتیجه بتوان گفت یک طلبه چه بسا لازم نباشد تمام امور را بداند و بعدا به تبلیغ برود بلکه تا آنجا که میداند تبلیغ کند و تازه در روش تبليغ اول با مردم هماهنگ باشد تا همه با هم فکر کنند و اشتباهات همه روشن شود.
در واقع اولا تبلیغ کردن متوقف بر عالم دهر شدن نیست و ثانیا در تبلیغ نیز به صورت قطعی نظر ندهیم.
ما باید در تبلیغ، هم خودمان رشد کنیم و هم مردم را رشد دهیم.
میتوانیم از روش ابراهیم روش تبلیغ صحیح را یاد بگیریم. همدلانه شدن با مردم و هدایت کردن آنها یک روش تبلیغی است. پس ابراهیموار باید زمینۀ رشد مردم را فراهم کنیم.
برخی مبلغان فکر میکنند همه چیز را نباید به مردم یاد داد تا آنها همیشه به ما احتیاج داشته باشند ولی این تفکر صحیح نیست.
اینکه امروزه برای برخی چیزها عصبانی میشویم درست نیست. برخی مبلغان در مورد برخی مسائل آنقدر محکم حرف میزنند که نتوان بر روی آن بحثی کرد. با این روش، درگیری شروع شده و شخص نافی و شخص مثبِت با یکدیگر دعوا میکنند ولی چه بسا خدا با مجمل بیان کردن داستان ابراهیم میخواهد بگوید در مورد این مسائل دعوا راه نیندازید.
پس برخی بحثها موجب میشود که هدف اصلی از یاد برود.
واقعا شما ببینید چقدر خون بین شیعه و سنی ریخته شده است و این خونها بر سر این بوده که چه كسي معصوم است و چه کسی افضل بوده است. این یک گرفتاری است و قرآن میخواهد ما وارد آن نشویم. باید به محتوای رسالت پرداخت.
پس قرآن با انواع بیان به ما یاد میدهد که به دنبال چیزهای غیر مهم نگردیم. پس اگر قرآن چیزهایی را مجمل میگذارد برای این است که به ما بفهماند در این چیزها اختلاف نیندازید. در واقع اگر در جایی از آیات قرآن اختلاف است به این معناست که این مسأله اهمیت ندارد و نباید موجب اختلاف شود. به عبارت دیگر قرآن با مجمل بیان کردن برخی چیزها خودش اعلام کرده است که اختلاف در این چیزها ممنوع است.
نکته 2: بعد از اینکه ابراهیم ربوبیت خالق آسمانها و زمین را ثابت کرد قومش با او در افتادند. قرآن برای این در افتادن از تعبیر محاجه استفاده کرده است كه شروع كنندهاش قوم او بودهاند.
حال از جملۀ ادلۀ مشرکان در مقابل ابراهیم استناد به کار پدران بوده است که میگفتند چرا حرف پدرانمان با آن همه علم و تجربه را رها کنیم و حرف تو که جوان و ناپخته هستی را اخذ کنیم؟ مگر میشود این همه پدران ما اشتباه کرده باشند؟
پس محاجۀ قوم ابراهیم با او اینگونه استبعادات بوده است نه آوردن حجتهاي منطقي و ادله برهاني. بد نیست چند مورد از این محاجهها را که در آیات مختلف قرآن آمده است ببينيم. در سوره انبیاء آمده است:
وَ لَقَدْ آتَيْنٰا إِبْرٰاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّٰا بِهِ عٰالِمِينَ ﴿الأنبياء، 51﴾
و مسلماً پیش از این به ابراهیم، رشد و هدایتی عطا کردیم؛ و ما به او دانا بودیم.
إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ التَّمٰاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهٰا عٰاكِفُونَ ﴿الأنبياء، 52﴾ زمانی که به پدرش و قومش گفت: این تمثالهایی که شما ملازم پرستش آنها شده اید، چیست؟
قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِينَ ﴿الأنبياء، 53﴾ گفتند: پدرانمان را پرستش کنندگان آنها یافتیم [لذا به پیروی از پدرانمان آنها را میپرستیم!!]
قٰالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ﴿الأنبياء، 54﴾
گفت: به یقین شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری هستید.
قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّٰعِبِينَ ﴿الأنبياء، 55﴾
گفتند: آیا حق را برای ما آورده ای یا شوخی میکنی؟!
قٰالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلىٰ ذٰلِكُمْ مِنَ الشّٰاهِدِينَ ﴿الأنبياء، 56﴾
گفت: [شوخی نمیکنم] بلکه پروردگارتان همان پروردگار آسمانها و زمین است، همان که آنها را آفرید و من بر این [حقیقت] از گواهی دهندگانم.
همچنین در سوره شعراء آمده است:
وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرٰاهِيمَ ﴿الشعراء، 69﴾
و سرگذشت مهم ابراهیم را بر آنان بخوان،
إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا تَعْبُدُونَ ﴿الشعراء، 70﴾
هنگامی که به پدرش وقومش گفت: چه چیز را می پرستید؟
قٰالُوا نَعْبُدُ أَصْنٰاماً فَنَظَلُّ لَهٰا عٰاكِفِينَ ﴿الشعراء، 71﴾
گفتند: بت هایی را می پرستیم و همواره ملازم پرستش آنها هستیم.
قٰالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ﴿الشعراء، 72﴾
گفت: آیا هنگامی که آنها را می خوانید، سخن شما را می شنوند؟
أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ ﴿الشعراء، 73﴾
یا به شما سود و زیانی می رسانند؟
قٰالُوا بَلْ وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ ﴿الشعراء، 74﴾
گفتند: نه، بلکه پدرانمان را یافتیم که به این صورت عبادت می کردند!
قٰالَ أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ﴿الشعراء، 75﴾
گفت: پس آیا می دانید که آنچه می پرستید،
أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ ﴿الشعراء، 76﴾
هم شما و هم پدران پیشین شما
فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِينَ ﴿الشعراء، 77﴾
هم آنان قطعاً دشمن منند [چون اگر آنها را بپرستم، مرا دچار عذاب جاودانه خواهند کرد] ، جز پروردگار جهانیان [که پرستیدنش مایه سعادت همیشگی و جاودانی است.]
اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ ﴿الشعراء، 78﴾
همان کسی که مرا آفرید و هم او مرا هدایت می کند،
وَ اَلَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ ﴿الشعراء، 79﴾
و آنکه او طعامم می دهد و سیرابم می کند
وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ ﴿الشعراء، 80﴾
و هنگامی که بیمار می شوم، او شفایم می دهد
وَ اَلَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ ﴿الشعراء، 81﴾
و آنکه مرا می میراند سپس زنده ام می کند
وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ ﴿الشعراء، 82﴾
و آنکه امید دارم روز جزا خطایم را بر من بیامرزد.
پس مشاهده میکنید که نهایت دلیل مشرکان، عمل پدرانشان بوده است. حال مشرکان این زمان، با زیرکی، ادلۀ دیگری نیز میآورند و مثلا با خواب و درست کردن معجزه تقلبي میخواهند کارهای خود را توجیه کنند ولی در واقع آنها نیز دلیل صحیحی ارائه نمیدهند.
نکته 3: در تعبیر أَ تُحٰاجُّونِّي فِي اللّٰهِ، ابراهیم از الله سخن گفته است در حالی که مشرکان در الله محاجه نمیکردند بلکه در مورد ربوبیت الله محاجه میکردند. پس باید گفته شود که در اینجا مراد از محاجه در مورد الله، محاجه در مورد ربوبیت الله است.
نکته 4: تعبیر وَ قَدْ هَدٰانِ دلیل ابراهیم است که میگوید وقتی خدا مرا هدایت کرده پس کار ربوبیتی انجام داده است. حال چرا من ربوبیت او را قبول نکنم؟
نکته 5: از تعبیر وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِكُونَ بِهِ بدست میآید که مشرکان، ابراهیم را از آسيب بتها میترساندهاند و به او میگفتند: اگر با بتهای ما مخالفت کنی بتها به تو آسيب ميرسانند يا تو را عذاب خواهند کرد و ابراهیم جواب میدهد که من از بتهای شما نمیترسم.
بد نیست به مناسبت به این حرف داستانی را برای شما نقل کنم:
جد مادری من مرحوم آقا سید علی نجف آبادی در مسجد قطبیه نماز میخوانده و نقل میکنند جلو مسجد درختی بوده و مردم میگفتند این درخت کرامت و معجزه دارد. ایشان با این خرافه مقابله میکند و بالأخره قرار میگذارند درخت را ببرند تا مشخص شود معجزه و کرامتی در کار نیست. اتفاقا وقتی تصمیم گرفته بودند درخت را ببرند روز چهارشنبه بوده و ایشان در این روز قصد رفتن به نجف آباد را داشته است. راه نجف آباد در آن زمان اسفالت نبود و در رفتن و برگشتن بيم هر خطري بوده است. ایشان گفته بود فعلا قطع نکنید تا من بروم و بیایم و زمانی که آمدم درخت را قطع کنید. وقتی از علت این امر از او سؤال شد ایشان گفته بود: اگر در این راه اتفاقی برای من افتاد تازه کرامتی بزرگتر برای درخت درست میشود و میگویند چون درخت را بريد چنين اتفاقي برای او افتاد!!
مورد دیگر اینکه در نجف آباد شخصی دیوانه بود و حالا که مرده است قبرش محل نذر و نیاز برخي جُهّال شده است. حال اگر کسی این بساط را به هم بزند و برایش اتفاقی بیفتد میگویند معجزۀ قبر بوده است.
پس مشاهده میکنید که در زمان ما نیز دقیقا همان حرفهایی که در زمان ابراهیم میزدند زده میشود.
نکته 6: «ما» در تعبیر وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِكُونَ بِهِ ممکن است مصدریه باشد و در این صورت معنا چنین میشود که من از شرک ورزي شما نمیترسم. ممکن هم هست موصوله باشد یعنی من از بتهای شما نمیترسم.
نکته 7: به نظر ميرسد تعبیر إِلاّٰ أَنْ يَشٰاءَ رَبِّي شَيْئاً میخواهد بگوید اگر اتفاقی برای من افتاد ربطی به بت ندارد بلکه کار ربّ من است. انسانهای خرافی و مشرک برای اموری که اتفاق میافتد دلیلهای بیربط مطرح میکنند و مثلا اتفاقات را از طرف بت و دلیل بر حقانیت خود معرفی میکنند.
چنین کسانی باید بدانند که حتی اگر آتش، ابراهیم را میسوزاند دلالت بر حقانیت بتها نبود. پس امر باطل با مردن پیامبران حق نمیشود. حق بودن هر چیز دلیل و برهان خودش را میخواهد. اگر امام حسین(ع) شهید میشود دلیل بر باطل بودن او نیست.
حق بودن حق از زنده ماندن طرفداران حق اثبات نمیشود و باطل بودن باطل نیز از کشته شدن اهل باطل معلوم نمیشود. هر چیزی دلیل و برهان خودش را میخواهد.
میگویند یک شیعه و یک سني با هم بحث میکردند و قرار شد آب بخورند و هرکس بیشتر آب خورد به عنوان حق معرفی شود!!
پس عدهای برای حقانیت به دنبال ادلۀ اشتباه هستند. هر چیزی دلیل بر حقانیت هر چيزي نیست.
یادم هست در جبهه، زمانی که خمپاره عمل نمیکرد عدهای میگفتند معجزه شده و آن را دلیل بر حقانیت خود میگرفتند. مواظب باشیم با ادلۀ اشتباه دنبال اثبات خود نباشیم.
در آخر به این نکته توجه شود که باید این صحبتها پخش شود تا جلو خرافهها گرفته شود و مردم متوجه شوند که با هر دلیلی نمیتوان هر چیزی را ثابت کرد.