هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
فایل صوتی درس: کلیک
نکات درس تفسیر در تاریخ 18/3/1401
تفسیر آیه 91 سوره انعام
صحبتهای خانم دکتر وسمقی پیرامون نهاد پیامبری
وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتٰابَ الَّذِي جٰاءَ بِهِ مُوسىٰ نُوراً وَ هُدىً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِيسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُكُمْ قُلِ اللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ ﴿الأنعام، 91﴾
و خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، آنگاه که گفتند: خدا بر هیچ بشری چیزی نازل نکرده است. بگو: کتابی را که موسی آورده -که برای مردمْ نور و هدایت است و شما بعضی از آن را در کاغذهایی ثبت میکنید و آشکارش میکنید و بسیاری از آن را پنهان میدارید و حال آنکه حقایقی که نه شما میدانستید و نه پدرانتان [به وسیلۀ آن] به شما آموخته شد- چه کسی نازل کرده است؟ بگو: خدا [نازل کرده است]، سپس آنان را واگذار در یاوههایشان که [در آنها] به بازی مشغولند.
توضیح دادیم که ضمیر در عبارت وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ با ضمیر در عبارت إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلىٰ بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ متفاوت است و لازم نیست بگوییم هر دو ضمیر دقیقا یک مرجع دارد بلکه عبارت دوم زیر مجموعهاش کمتر از عبارت اول است. عبارت اول همۀ انسانها را شامل میشود چرا که هیچ کس قدر خدا را آن كونه كه بايسته است، نمیشناسد ولی تعبیر دوم به خصوص به کسانی اشاره دارد که قائلند خدا اصلا وحی نازل نکرده است.
و اما با توجه به اینکه برخی به استناد این آیه نظر خانم دکتر وسمقی را مصداق آیه دانستهاند قرار شد، خانم دکتر وسمقی را دعوت کنیم تا خودشان نظرشان را بیان کنند.
صحبتهای خانم دکتر وسمقی:
بحث بر سر این است که آیا پیامهایی که در دست ماست پیامهای خداوند است یا نه؟ با خود قرآن نمیتوان سراغ مناقشه آمد چون دَوْر است. وقتيکه اگر مفروض ما این باشد که اینها آیات الهی است نمیتوان راجع به آن مناقشه کرد. پس باید ادلۀ دیگری را مطرح کرد.
امیدوارم در جامعه، افراد آزاداندیش بتوانند نظر خود را آزادانه بیان کنند و از اینکه در این جلسه این بحث آزادانه مطرح شده خیلی خوشحالم.
و اما قبل از ورود به بحث خوب است به این نکته اشاره کنم که یک نظام اعتقادی و دینی باید همواره با شرائط زندگی انسان سازگاری داشته باشد. زندگی دائما در حال تغییر و تحول است. اندیشه، عقل، علم، تجربه و دانش دائما در حال تحول است و نظام دینی اگر با اینها ناسازگار باشد نمیتواند پیش رود.
از دیگر سو اجزاء نظام دینی در درون خودش نیز باید انسجام داشته باشد و نباید در آن تناقض باشد.
برای ایجاد سازگاریها با شرائط و مقتضیات زندگی در همۀ ادیان تلاشهایی در طول تاریخ صورت گرفته است چرا که همواره ناسازگاریهایی مشاهده میشود و تلاش میشود اینها به سازگاری تبدیل شود.
در حوزۀ فقه و احکام شرعی ناسازگاریهایی وجود دارد که خود فقهاء میکوشند سازگاری ایجاد کنند. آنها با صدور احکام ثانویه یا رعایت مصالح میکوشند دین را با زندگی سازگار کنند.
در حوزۀ تفسیر نیز همینگونه است. استاد عادینی در ذیل همین آیۀ 91 سوره انعام نظرات مختلف مفسران را بیان کردند و ما چنین اختلاف فهم را در همۀ آیات قرآن مشاهده میکنیم.
مفسران تلاش میکنند فهم از دین را نزدیک به اقتضائات زمانه کنند و به همین خاطر تفسیرهای گوناگون ارائه میشود.
این تلاش برای ایجاد سازگاری انجام میشود و فکر میکنیم کار موثری است چرا که اگر چنین نشود نمیتوان دین را با توجه به پیشرفت زندگی جلو ببریم. پس این کار از یک سو گام مثبتی است ولی همین کار به نظر من مشکلی دارد چرا که به یک ناسازگاری در درون اجزاء دین منجر میشود. در واقع هر چقدر تلاش میکنیم سازگاری دین با زندگی را ایجاد کنیم حس میشود در درون نظام دینی میان اجزاءش ناسازگاری ایجاد شود.
به عنوان مثال فقهاء برای سازگاری احکام با زندگی تغییراتی در احکام ایجاد میکنند و میگویند اینها احکام الهی است. حال تغییراتی که در این احکام صورت میگیرد بر مبنای سازگاری دین با زندگی است ولی چگونه میتوان احکام الهی را دائما تغییر داد؟ اگر این حکم، حکم الهی است فقیه چگونه میتواند با تشخیص خودش آن را تغییر دهد و باز نام آن را حکم شرعی بگذارد.
شیخ انصاری گفته: وظیفۀ پیامبران ابلاغ قوانین و احکام الهی است اما اکثر این احکام و قوانین به ما نرسیده است.
بخشی از فرمایش شیخ انصاری قابل توجه است چون ایشان واقعیتی را تأیید میکنند که همۀ این قوانین و احکام به ما نرسیده است ولی در خود گفتار ایشان تناقض است. چگونه خداوند اراده کرده است که انسان را با ارسال پیامبران هدایت بکند ولی موفق به انجام این کار نشده است و قوانین و احکامی که هدف از ارسال پیامبران ابلاغ آن قوانین باشد را به انسانها نرسانده است.
دقت کنید بحث من این نیست که انسانها هدایت را میپذیرند یا نه بلکه بحث من راجع به هدایتگری است که آیا هدایت الهی به دست انسانها رسیده است یا نه؟
به نظر من این تناقض در درون اجزاء نظام دینی ایجاد میشود که از طرفی حکم شرعی چیزی است ولی به نام حکم ثانوی یا مصلحت، حکم دیگری داده میشود. همچنین فتاوای مختلفی به نام دین صادر میشود ولی مشخص نیست که کدامیک از آنها مقصود شارع است. در تک تک موضوعات چنین اختلافاتی مشاهده میشود.
فقهاء این اندیشه را دارند که شاید این حکم خدا باشد و شاید نباشد. آیا این روش، ما را دچار تناقض نمیکند؟ اگر بگوییم مبنای دین، الهی است و برای هدایت آمده هدایت با این اوضاع چگونه محقق میشود؟
در فهم آیات قرآن نیز این اختلاف دیده میشود و حتی اخباریون گفتهاند ما قرآن را نمیفهمیم. حال واقعا کدام فهم مقصود خداست؟
در همین آیۀ 91 سوره انعام که استاد عابدینی اختلافات را بیان کردند سؤال این است که کدام فهم مقصود خداست تا ما آن را بکار ببندیم و توسط آن هدایت شویم؟
من خودم به عنوان یک نواندیش دینی سالها برای ایجاد سازگاریها تلاش کردم و مثلا وقتی مشاهده کردم حقوق زن در دنیای امروز با توجه به تغییرات ایجاد شده در زندگیها با متون دینی سازگار نیست کتابهایی نوشتم و تلاش کردم تفسیر و قرائت دیگری ارائه کنم و بگویم اسلام طرفدار برابری حقوق زنان است. بعد از آن وقتی با فتاوای گوناگون در حوزههای مختلف رو به رو شدم مثل بحث حضانت یا ولایت و سرپرستی یا مجازات کتابهایی نوشتم و احتجاج فراوان کردم تا ثابت کنم قوانین زندگی نمیتواند جزو شریعت باشد چون باید دائما تغییر کند و چگونه میتوان این قوانینی که دائما تغییر میکند را الهی دانست؟ این هم یک مرحلۀ از تحول من بود.
من این کارها را انجام دادم ولی فکر میکنم تلاش ما برای سازگارسازی مستمر دین با مقتضیات زندگی خودش در برابر یک پرسش بزرگ قرار میگیرد و آن اینکه این فهمهای گوناگون که از دین وجود دارد کدامیک از آنها همان است که خدا اراده کرده است؟
در فهم اسلام طیفی از قرائات قرار دارد. یک سر آن، قرائت طالبانی و داعشی است که میگوید طبق قرآن در جنگ مسلمانان و کفار میتوان کفار را به بردگی گرفت. سر دیگر این طیف روشنفکری دینی است که تلاش میکند قرائت و تفسیری از اسلام بدست آورند که با حقوق بشر و آزادی و دموکراسی سازگار باشد و هریک میگویند فهم ما درست است.
در اینجا کدام یک ارادۀ الهی است؟ خود من در چنین جاهایی به این نکته رسیدم که نظام دینی در درون خودش دچار یک چالش و تناقض میشود. تفسیرپذیری متن قرآن با هدایتگری آن در تناقض است چون برای ما روشن نمیشود که ارادۀ خداوند به درستی چه چیزی است؟ آیا فهم روشنکفرانه درست است یا آن فهم رادیکال؟
مشیها و فهمهای گوناگون آیا همگی الهی هستند؟ اگر بگوییم مقصد الهی همین است و زیبایی دین به این است که بتوان فهمها و تفاسیر گوناگون از آن بشود باید گفته شود که بحث ما هدایت است. فهمهای گوناگون با بحث هدایت در تناقض است. چگونه میتوان گفت هر کسی هر تفسیری از دین کرد همان هدایت الهی است؟ تنوع در برداشتها باعث مختل شدن هدایتگری میشود و همین نکته توجه من را جلب کرد که چگونه ممکن است ادعا کنیم خداوند اینها را برای هدایت فرستاده است ولی اینقدر ما در آن ابهام داریم.
همچنین در اصل انتصاب کتاب به خداوند چه دلیلی وجود دارد که بتواند برای همه مشترک باشد. به صرف اینکه کسی صادق است نمیتوان گفت تمام بشریت زندگیاش را مبنتی بر کلام او بکند.
دلیل اطمینان بخش و غیر قابل انکار لازم است تا ثابت شود این کلام از جانب خداست. حال آیا دلیلی وجود دارد که بتواند چنین اطمینانی را حاصل کند؟
من واقعا این سؤال برایم مطرح شد که باید دید آیا اینها پیام الهی است؟ به نظرم دلیلی که همه را قانع کند وجود ندارد.
دقت کنید که هیچ انسان عاقلی نمیخواهد دچار هلاکت شود. هر انسان عاقلی اگر دلیل مطمئنی داشته باشد که این کلام سعادت بخش الهی است هیچ وقت خودش را به هلاکت نمیاندازد.
اختلاف اینجاست که یکی با توجه به تحلیلهای ذهنی خودش کتاب را باور میکند و دیگری با توجه به تحلیلهای ذهني دیگر آن را باور نمیکند.
پس این یک امر بین الاذهانی است نه یک دلیل متقن. این بحث مبتنی بر تحلیلهای ذهنی افراد است. بحث من مربوط به همۀ کتابها مثل تورات و انجیل و قرآن است. ما حق داریم نسبت به این کلامها موشکافی کنیم. ما یک بار زندگی میکنیم و باید مسیری را برویم که بدانیم درست است. پس حق داریم موشکافی کنیم.
بحث من منحصر به این پرسشها نیست. وقتی من قصد داشتم سازگاری بین دین و زندگی کنونی ایجاد کنم این پرسشها برایم پر رنگ شده و به نظرم رسید باید در اصل پیامبری تأمل کرد که آیا پیامبری یک نهاد الهی است و خدا پیامبر فرستاده است یا اینکه یک امر بشری است. پرسشهایی که من را به این امر سوق داده همینها است.
یکی تفسیر پذیری متون دینی است.
دیگری فقدان دلیل واحد برای همه که نشان دهندۀ الهی بودن این پیام است.
دیگری اینکه این پیامها به درستی و بی کم و کاست به دست همه نرسیده است و این نیز با الهی بودن آن در تعارض است.
حتی نسبت به خود قرآن نیز بحثهایی است که دلالت دارد قرآن بی کم و کاست به دست ما نرسیده است. حتی اگر گفته شود قرآن درست به دست ما رسیده ولی تورات و انجیل تحریف شده است. پس تکلیف این همه انسان در طول تاریخ که هدایت نشدند چیست؟
تاریخ تدوین تورات و چگونگی جمع آوری آن نیز محل مناقشه است و آن چه اکنون در دست ماست نوشتۀ علمای یهود در طول هزار سال است و فقط ده فرمان الهي است.
حال سؤال این است که چرا هدایت الهی این گونه به دست بشر رسیده است؟
از سوی دیگر اگر ما میگوییم خداوند هدایتگر است و با این هدف پیامهایی را میفرستد چرا ما آثار این پیامبران را در همه جای جهان نمیبینیم بلکه تنها در منطقۀ بین النهرین مشاهده میشود؟ مگر نباید همۀ انسانها هدایت شوند؟
برخی جواب میدهند که شاید در چین و هند پیامبرانی بودهاند ولی اثری از آنها نمانده است. پاسخ این است که این حرف، علمی و تحقیقی نیست.
همچنین اگر کسی بگوید شاید در آن مکانها احتیاجی به پیامبر نبوده این سؤال ایجاد میشود که چرا در هدایت تبعیض ایجاد شده است؟
به نظر من باید مسأله دقیق نگاه شود. اگر میخواهیم بدون تعصب این مسأله را مورد بررسی قرار دهیم نباید به هر توجیهی دست بزنیم. ما مجبور نیستیم عقاید گذشتگان را تقلید کنیم و اتفاقا خود قرآن نیز این مشی را تأیید میکند. قرار نیست چون گذشتگان ما عقیدهای داشتهاند ما نیز پیرو آنها باشیم.
پس حق داریم بسیار موشکافی کنیم و زیر سؤال ببریم. بحث کفر و انکار و شرک نیست. اینکه افرادی به ما بگویند قرآن گفته است کفار قرآن را نمیپذیرند درست نیست. سؤالات جدی است و باید به آن پاسخ منطقی داد.
چرا برای همه، پیامبر نیامده است؟ چرا همان پیامهای صادر شده دارای اختلاف است؟ چرا در متون دینی گزارههای خلاف علم وجود دارد؟
آیا خدایی که خالق ما انسانهاست بردگی را تأیید میکند؟ فهم من این است که نباید چنین کند ولی در قرآن بردگی تأیید شده است. البته خود من سالهای درازی این قضیه را به گونۀ دیگری تفسیر کردم و گفتم اسلام بردگی را نیاورده است اما به هر حال اذعان دارم که با آن مخالفتی هم نکرده است که به عنوان مثال میتوانید به آیه 24 سوره نساء مراجعه کنید.
چگونه میتوان توجیه کرد خداوندی که خالق همۀ انسانهاست بردگی را تأیید کرده است؟
وقتی دلیل قاطعی وجود ندارد که بتواند برای همۀ انسانها اطمینان بخش باشد الا ایمان شخصی و در مقابل قرائن زیادی وجود دارد که این پیام، الهی نیست چگونه میتوان آن را الهی دانست؟
علاوه بر آن قرآن وابسته به زندگی خاص پیروان اولیۀ اسلام بوده است. جنگها، حوادث، سؤالات مطرح شده، ماجرای زندگی پیامبر، اشاره به ابولهب، اصحاب فیل و … بسیاری از گزارهها معلوم است که متعلق به زمان و مکان خاص و یک فرهنگ خاص است.
اما میگویند این پیام برای همۀ زمانها و مکانها است در حالی که در همۀ زمانها و مکانها نمیتوان با این پیام ارتباط گرفت.
مفسران برای فهم این کلام باید شأن نزولها و تاریخ را بخوانند و تازه فهمهای مختلف برای آن ایجاد میشود.
این قرائن ما را سوق میدهد که این کلام بشری است.
من با توجه به همۀ این قرائن با خود گفتم شاید این انسان بوده که چون همواره کوشیده آفریدگار جهان را بشناسد خود انسان نهاد پیامبری را ایجاد کرده است نه اینکه خدا این نهاد را ایجاد کرده باشد.
اتفاقا با بررسی تاریخ بشر می فهمیم که تصورات انسان در مورد خدا دائما در حال تغییر و تحول بوده است و تازه با آمدن پیامبران این تحول متوقف نشده و حتی در درون اسلام خود متکلمان و فلاسفۀ اسلامی نیز هریک نگاه خاصی به خدا دارند.
این قرائن به من میگویند میتوان پیامبری را بشری دانست. پس من از طبیعت گرایی به این نتیجه نرسیدم بلکه از مسیر درون دین به این نتیجه رسیدم. من با اعتقاد به وحیانی بودن کلام میزیستم ولی پرسشها و پاسخها مرا به اینجا رساند نه اینکه بگویم عقل برای ما کافی است.
پس من چون ادلهای برای الهی بودن نهاد پیامبری نیافتم به این نقطه رسیدم. به نظرم نهاد پیامبری بشری است و به همین خاطر تعریف دیگری از پیامهایی که در دست ماست دارم. به نظر من این پیامها تجربۀ معنوی انسان است.
انسانی که همواره در جستجوی آفریدگار جهان بوده و شناختش متحول میشده است نهاد پیامبری را ایجاد کرده است.
البته برخی گفتهاند آیا با این حرف باید بگوییم پیامبران دروغ گفتهاند؟
در جواب باید گفته شود که مقصود من این نیست که پیامبرانِ خداباوری که تاریخ بشری را از بتپرستی به توحید رساندند دروغ گفتهاند. خیر. چنین حرکت عظیم و بزرگی بر دروغ استوار نشده بلکه بر باورها استوار شده است. انسان بر این مسأله باور داشته است. وقتی پیامبر اسلام میفرماید خدا به من چنین گفت، دروغ نمیگوید بلکه بر اساس باور خودش گفته است وی این بدان معنا نیست که خدا را به گونهای تصور کنیم که یک ارتباط انسانوار با پیامبر بر قرار کرده و گفته است این پیام را برای انسانها ببر.
اینها تصورات ابتدایی ارتباط خدا و انسان است. انسان روز به روز بیشتر به عظمت هستی پی میبرد. این هستی با این عظمت چنین خدایی ندارد که بخواهد این قدر در جزئیات زندگی انسان یا پیامبرش دخالت کند. چگونه می توان تصور کرد خدایی با این عظمت از ازدواج پیامبرش با زینب یا بریده شدن دست ابولهب صحبت کند؟
به نظر من این چیزها جای سؤال و تردید دارد.