تفسیر آیه 102 سوره انعام در تاریخ 10 آبان 1401

تفسیر آیه 102 سوره انعام در تاریخ 10 آبان 1401

نکات درس تفسیر در تاریخ 10/8/1401

تفسیر آیه 102 سوره انعام

ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ  ﴿الأنعام‏، 102﴾

این است خدا پروردگار شما، جز او معبودی نیست، آفرینندۀ همه چیز است؛ پس تنها او را بپرستید، و او بر هر چیزي نگهبان است.

نکته 1: بحث راجع به تعبیر خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ بود که می‌گوید خدا خالق هر چیزی است ولی از طرفی ما مشاهده می‌کنیم که خالق برخی چیزها خود ما هستیم مثلا خالق تصورات ذهنی ما خود ما هستیم یا وقتی نماز می‌خوانیم این کار را خود ما انجام داده‌ایم.

برخی گفته‌اند خدا خالق چیزهایی است که دست انسان نیست و خالقیت خدا مربوط به غير افعال انسان است. این حرف منسوب به معتزله بود. از آن طرف به اشاعره نسبت داده بودند که آنها قائل به جبر هستند و می‌گویند فعل انسان فعل خداست.

در جلسۀ گذشته سه تقریر از ارتباط بین علیت خدا و علیت اسباب و مسببات بیان کردیم. سومین تقریر این بود که جهان، تک قطبی است و ممکنات فقر محض هستند و از خود چیزی ندارند. سعدی می‌گوید:

همه هر چه هستند از آن کمترند      که با هستی‌اش نام هستی برند

پس همۀ چیزهایی که علیت دارند هر يك پرتوی از پرتوهای الهی هستند. با این حرف ممکن است کسی بگوید این همان حرف اشاعره است.

در جواب می‌گوییم در این تقریر از دید الهی نگاه می‌کنیم و به قول شاعر «این نه جبر این معنی جبّاری است»

باید دقت کرد که جبر آن است که کسی بگوید انسان اختیار ندارد ولی تقریر سوم این را نمی‌گوید. انسان اختیار دارد و با اختیارش تصمیم می‌گیرد ولی در نظام کل آن چیزی محقق می‌شود که خدا می‌خواهد.

آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم،ج26، ص464 چهار تفاوت از تقریر سوم با حرف اشاعره بیان کرده است:

تفاوت اول: گفتار اشاعره مربوط به مکتب جبر و مجبور بودن انسان است ولی حرف ما مربوط به توحید افعالی و کار خداست.

تفاوت دوم: اشاعره هر خیر و شر و اعمال خوب و بد انسان را از خدا می‌دانند و از این جهت میان حسنات و سیئات فرقی نمی‌گذارند تا جایی که فخر رازی در تفسیر کبیر، ج16، ص5 و 6 حتی قتل انبیاء را به خدا نسبت داده است ولی حرف ما این است که خدا به ما گفته است که کشتن مظلوم حرام است. پس اگر ما تخلف کردیم به خدا منتسب نیست.

توضیح بنده براي این تفاوت دوم: بد نیست به این نکته توجه کنیم که اگر ما بدانیم شخصی می‌خواهد آدم بکشد ولی پلیس را خبر نکردیم یا به او چاقو دادیم یا در صورتی که می‌توانستیم مانع شویم نشدیم ما در آن قتل شریک هستیم. حال خداوند همۀ این سه کار را می‌تواند انجام دهد ولی این کارها را نکرده ولی با این حال کار جنایت‌کاران به خدا منتسب نیست چون اگر خدا بخواهد هر يك از این سه کار را بکند اختیار از فردي كه تصميم به آدم‌كشي گرفته است سلب می‌شود و خدا نمی‌خواهد افراد مسلوب الاختیار شوند. پس خدا برای اینکه اختیار انسان‌ها برقرار باشد از علم و قدرتش استفاده نمی‌کند ولی در عین حال معاون جرم به حساب نمی‌آید.

پس جبری در کار نیست ولی نباید خدا را با انسان مقایسه کرد چون ما انسان‌ها روابط انسانی داریم و باید قوانین انسانی را رعایت کنیم و مثلا  معاونت در قتل نداشته باشیم ولی خدا با توجه به اختیاری که به انسان‌ها داده است نباید اقدامی بکند و معون قتل هم به حساب نمي‌آيد.

جالب است که معتزله در جواب اشاعره می‌گویند همین که ثواب و عقاب هست معلوم است که کار انسان‌ها از روی اختیار است.

تفاوت سوم: اندیشه جبر بر تفکر تفویض استوار است و اشاعره بدون آگاهی از لوازم جبر مکتب خود را بر تفویض معتزله بنا کرده‌اند. بر اساس مکتب اشاعره که انسان مسلوب الاراده است بر فرض که قدرت جابر بالا دست نباشد انسان مطابق میل خود رفتار می‌کند ولی بر اساس توحید افعالی که همه چیز مظهر خدا هستند فرض نبود خدا مساوی با فرض نبود همه چیز است و دیگر جایی برای غیر الله باقی نمی‌ماند.

توضیح بنده راجع به تفاوت سوم: کسی که می‌گوید من مجبور هستم یعنی کسی بر من تحمیل کرده است و این حرف یعنی در وجود من اختیار هست و کسی بر من تحمیل کرده است که این کار را بکنم که خلاف میل من بوده است. یعنی خدا مرا مجبور کرده است. این یعنی مکتب جبر بدون اینکه خودش بفهمد بر مکتب تفویض استوار است. جبر یعنی اختیار هست و من مجبور شده‌ام. گاهی اوقات ما می‌گوییم مجبور شده‌ایم پولمان را در فلان جا خرج کنیم. این یعنی ما اختیار داریم ولی شرائطی بر ما تحمیل شد که مجبور شده‌ایم از اختیار خودمان دست برداریم.

بد نیست به مناسبت قصه‌ای بگویم: در کانادا که بودیم در ماه محرم ابتدا برای افغانستانی‌ها صحبت می‌کردم و سپس برای ایرانی‌ها. به رانندۀ ماشین كه افغانستاني بود گفتم: آیا اینجا معتاد هست؟ گفت: نه؛ چون در اینجا همه کار دارند و استرس هم ندارند. پس برای چه معتاد شوند؟

به عبارت روشن‌تر در كشورهايي كه كار نيست و استرس هست افراد مجبور مي‌شوند كه معتاد شوند

به هر حال طبق این تفاوت سوم، مجبور بودن در دلش اختیار داشتن خوابیده است.

تفاوت چهارم: اشاعره با صراحت قانون علت و معلول را از نظام طبیعت نفی می‌کنند یعنی هیچ پدیده‌ای را در طبیعت مؤثر واقعی نمی‌دانند و آنچه را دیگران علت و معلول می‌دانند آنان عادت می‌دانند لکن در مکتب توحید افعالی، قانون علیت به معنای ترقیق شدۀ آن بر نظام هستی حاکم است. (پايان عبارت تسنيم)

این صحبت‌های آيت الله جوادی آملی بود. خوب است به مناسبت این صحبت‌ها به دو بیت شعر اشاره کنم:

ز احمد تا احد یک میم فرق است        همه عالم در این یک میم غرق است

سیه رویی ز ممکن در دو عالم       جدا هرگز نگشت والله اعلم

تفاوت احمد با اَحَد اين است كه اولي نام پيامبر (ص) است كه ممكن الوجود است و همۀ جهان ممكن الوجود است.  دومي يعني أحَد همان واجب الوجود است. روشن است كه فقر و نياز هيچگاه از ممكن مرتفع نخواهد شد. و اين سيه رويي هميشه با ممكن هست.

نکته 2: به نظر نگارنده امر در فَاعْبُدُوهُ تکلیفی نیست بلکه امر اشتیاقی است به این معنا که وقتی خدا را شناختیم و ربوبیت خدا را فهمیدیم و علاقۀ خدا به انسان را آموختیم می‌فهمیم که خدا همه کار برای ما کرده است و به حداقل‌ها و ضروریات اکتفا نکرده است و مهم‌ترین چیز که هدایت است را برای ما فراهم کرده است اینجا است که اشتیاق به عبادت خدا پیدا مي‌کنیم و وجدانمان به ما مي‌گويد او را عبادت كنيد. پس این امر به نظر نگارنده دستور خدا نیست بلکه بیان حالت درونی ماست.

نکته 3: در این نکته می‌خواهم به جملۀ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ  اشاره کنم. بنده حدود یک هفته است راجع به این جمله فکر می‌کنم که چه نقشی دارد و چگونه باید معنا شود. دیگران مطالبی گفته‌اند که به دلم نچسبیده است و خودم نیز حرف حسابی در این زمینه ندارم. پس باید بیشتر در این زمینه بررسی انجام شود.

آیت الله جوادی آملی گفته است این جمله وکالت تکوینی را می‌رساند نه وکالت شرعی را. وکالت شرعی همان است که افراد برای کارهایشان وکیل می‌گیرند یعنی کار را وگذار می‌کنند تا دیگری بجای آنها انجام دهد و مثلا چیزی خرید و فروش کند یا در دادگاه از آنها دفاع کند. این وکالت عقدی جایز است و وکیل کاری را که موکل به او واگذار می‌کند انجام می‌دهد.

این آیه حتما وکالت شرعی را نمی‌گوید بلکه به نظر آیت الله جوادی وکالت تکوینی را می‌گوید یعنی در عالم خارج خدا کارها را بر عهده دارد. ایشان گفته‌اند:

وکیل با ولیّ تفاوت دارد. وکیل بالاصالة صاحب حق نیست اما ولیّ بالاصالة صاحب حق است لکن در عرصۀ تکوین وکیل همان ولیّ و وکالت به معنای ولایت است.( تسنیم ج26 ص441)

اتفاقا مفردات راغب نیز وکیل را به معنای ولیّ گرفته است.

اشکال بنده این است که اگر وکیل همان ولیّ است چرا در این آیه از وکیل استفاده شده است نه ولیّ؟

اشکال دیگر اینکه مترجمان معمولا وکیل را به معنای نگهبان گرفته‌اند. این در حالی است که نگهبان در عربی برایش لغت «حفیظ» بکار می‌رود نه وکیل.

به خاطر همین اشکالات است که فکر می‌کنم باید راجع به معنای وکیل بیشتر دقت کرد. ولیّ به معنای دوست تأثیر گذار یا سرپرستی است که سرپرستی خود را دوستانه اِعمال می‌کند و این معنا در معنای وکیل نیست. اینجا اصلا بحث سرپرستی و تأثیرگذاری مطرح نیست. پس وکیل به معنای ولیّ نیست. همچنین وکیل به معنای حفیظ نیست.

به ذهن می‌رسد وکیل کسی است که نظام درونی اشیاء را نگهبانی می‌کند بر خلاف حفیظ که به نگهبان بیرونی اشاره دارد.

توضیح بیشتر این مطلب در جلسۀ آینده بیان خواهد شد ان شاء الله.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام نظرات
چون بازاندیشی روشی دائمی است سزاوار است نوشته ها و سخنرانی های این سایت نظر قطعی و نهایی قلمداد نشود.